در حقیقت با(طریقت)انجمن خلدستان /نازنینم (دلبرم)+ اشعار

شب های مهتابی وُ بی نور حوزه هاست
پائیز غمزده توفان زده دور حوزه هاست

گل نازِ فراگیر فلک دختر غآقــآ
گویند که هنگامه ی مغرور حوزه هاست

شهزاده‌ی نیکو رخی‌ ازشهر منابر
قبلاً خبر آورده که مشهور حوزه هاست

در نبض جهان از قفس آزادی وگاهی
مِثل منِ پر بسته نه محصور حوزه هاست

وقتی که جلودارِ سیاهی رسد از غرب
یعنی که درین منطقه مستور حوزه هاست

از روز ازل در وطنم هیچ نگنجید
از شیخ ریا آدم منفورحوزه هاست

گل های لبت مژده ی آلاله ی سرخند
شعر وُ غزلم شادی و مسرور حوزه هاست

۩۩۩☫ در حقیقت با(طریقت)انجمن خلدستان /نازنینم (دلبرم)+ اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

مستِ مستِ روزهایِ آخرِ شهریورم
گرچه مهر آغازِ فصل محنتِ خون آذرم

ماه شهریور پر است از خاطراتِ مدرسه
ثبت نام این روز ها اَرزنده باشم، باورم

همکلاسی های من ! امشب مرا یاد آورید
همچنان با نظم در فـکـر بتِ افسونگرم

انجمن را من بهشتِ آرزوها، ساختم
در حقیقت با(طریقت) ، نازنینم، دلبرم ...


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان:حکایت+خلدستان +روایت

برآستان جانان:حکایت+خلدستان +روایت ۩۩

مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. راى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور، خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد.هدف از این حكایت آن است كه: هر كس کارى را به شخص ناآزموده و غیر متخصّص واگذارد، علاوه بر این كه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم‌خرد و سبك‌سر خوانده خواهد شد.

ندهد هوشمند روشن‌راى
به فرومایه كارهاى خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حریر

#گلستان_سعدی

روزها بی تاب وُ تب دیوانه‌ام، شب بیشتر
روزهــا دلتنگ هم، امّــا من اغــلب بیشتر

عکس می‌گوید که او آشفته گیسو دیدنی‌ست
قــاب می‌گوید که: با گیسو مرتب بیشتر

تا تورا من دیده ام گفتم: مــرا ترکم مَــکن،
ذکر یارّب ،یارّبی از شرح یارَبّ بیشتر

حرف‌هایت از نوازش‌های تو شیرین‌تر است
از هر انگشتت هنر می‌ریزد از لب، بیشتر

یک اتاق و لقمه‌ای نان و کمی آغوش او
من چه می‌خواهم مگر از این مطلب بیشتر

جشنواره موسیقی

۩۩۩ ☫ مثنوی (طریقت) حکایت / روایت ☫ ۩۩۩

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

خــُلدستان طریقت

(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان ( شد پاره چهار پاره  آن می‌طلبم )اصفهان

بُردی دل من، من از تو جآن می‌طلبم
جانانِ منی : نام و نشان می‌طلبم
از اولِ هر سلام حرفی بردار
شد پاره چهار پاره آن می‌طلبم

رفت مُلا اصفهان چند ماه پیش
نیمه شب میلِ حنا بندان به ریش
صبح دیده : آن حنا بوده سریش
دست وُپا لرزان شد از اعمالِ خویش

به قرآنی که آیه اش بیشماره
شهنشاهی که تیغش ذوالفقاره

سر از بالین غفلت بر نداره
که تا دین کذائی برقراره

به هر جا بنگرم شومی بختِ

نگاه دلنوازی نیست سختِ

از این دل‌ها که بخشیدی براین تخت

همه سر حلقه ی گیسو وُ رَختِ

گسستم از همه، ای نازنین گل، با تو پیوستم
اگر مهر تو جرم باشد، امیرالمجرمین هستم
نسیم آنگه که عطرت را، میان کوچه افشاند
شمیم جعد مشکینت، بَرَد عقل من از دستم
چو زنبور عسل جانا، شراب از لعل تو نوشم
از آن لعل گوارایت دمادم سرخوش و مستم
برایت جرعه‌جرعه می‌نگارم شعرو می‌دیدی
همیشه واژه‌هایم را، به گیسوی تو می‌بستم
شگفتا اینکه می‌بینم، بدونت نیمه‌جان دارم
عجایب‌تر از آن، اینکه ز هجران تو نشکستم
چو ماهی غرقه‌ام در بی‌کران چشم شهلایت
تو باشی پادشاه هستم، نباشی من تهیدستم
(طریقت) نظم بیداری، قراری هست و می‌دانی
ز قید جان‌خود رستم، ولی عهد تو نگسستم

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(چهار پاره +شبِ شعر+اصفهان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

درخت باغ بهشت وگناه تکراری (اشعار )طریقت

۩۩☫۩۩☫درخت باغ بهشت و گناه تکراری ☫۩۩۩ ☫۩۩۩

درخت سیب و غزل، اشتباه تکراری
قسم به عصروُ زمان سربراه تکراری

قسم قسم که تو حوا شوی و من آدم
دوباره روز و شب وُ وعدگاه تکراری

گناه شاعرِ این شعر بی در وُ پیکر
شعار این غزلِ رو به راه تکراری

پناه خستگی روزگار در بُن بست
میان این همه طوفان، پناه تکراری

تو شاعرانه‌ترین رکعت غزل هستی
برای قافله ای قبله گاه تکراری

دوباره وسوسه ناز چشم تو بر خاست
درخت باغِ بهشت وُ گناه تکراری

۩۩☫دوبیتی (خاتم الانبیاء)حرام فرنگی ☫۩۩۩

نتیجه تصویری برای دسته گل تقدیمی
یادت بخیر رحمت حق آن خدیج را
بعد از ریاض اُمت تو در خلیج را
دین جدید درایران اِقامه شد
چون گوجه شدحرام فرنگی هویج را

۩۩۩☫ عرصهء شعر وادب (طریقت)انجمن خلدستان / اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

آواز وُ صدایِ ساز فاخر اینجاست

دیوان وُ خدای ِشعرِ شاعر اینجاست

از بسکه(طریقت) انجمن کرده به پا

این ماە همیشه حیُّ حاضر اینجاست

خــُلدستان طریقت(تاریخ مصرف+بهشت =تکراری )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول =>اردی بعشق )۱۴۰۴=>   خلـوت نشـینِ خاطـرِ فــرزانه‌ ام هنوز

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان (تذکره ) سعدی :اردی بعشق☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ خُلِدستان طریقت ☫ ۩۩۩

نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب
بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب

فراز چرخ نیلی ناله‌ی مستانه‌ای دارد
دل از بام فلک دیگر نمی‌آید فرود امشب

که بود آن آهوی وحشی چه بود آن سایه‌ی مژگان؟
که تاب از من ستاند امروز و خواب از من ربود امشب

به یاد غنچه‌ی خاموش او سر در گریبانم
ندارم با نسیم گل ، سرِ گفت و شنود امشب

ز بس بر تربت صائب ، عنان گریه سر دادم
(رهی) از چشمهٔ چشمم خجل شد زنده‌رود امشب

چندیست عاشقانه قلم میزند غزل
از ماجرای چشم تو دم میزند غزل

شعر تو از شبی که به هر انجمن دوید
یک در میان برای تو دم میزند غزل

بی راهه ها که مردمان دنیا قلم زنند
دست خوشی است بر سر غم میزند غزل

روزی هزار بار عرق‌های کهنه را
مشتاق و بی قرار به‌هم میزند غزل

هر دَم به خاطرات تو مجنون می‌رسد
انگار در بهشت قدم میزند غزل

یک شب به طعنه گفت چرا ساز میزنی
ناکوک وُ کوک به هم ... میزند غزل

سازش ادامه داشت که در حالِ اختیار
بی اختیار از همه دَم ... میزند غزل

آرام برد گوش مرا سوی ماه وَش
دیدم بناز نشئه ی جَم میزند غزل

دراین قمار شعر (طریقت) برندہ است
دیدم شعار رو به عدم میزند غزل

خلـوت نشـینِ خاطـرِ فــرزانه‌ ام هنوز
شهنامه خوانِ گرمی افسانه ام هنوز

بودیم با تو همسفر عشق،انجمن
نا آشنا به،چهره ی بیگانه ام هنوز ...

هرچند شمع بزم محافل شدم به طنز
آتش فروز جلوه ی پروانه ام هنوز

با موج سر به صخره‌ی دریای غم زدم
بااین وجود ، گوهر دُّر دانه‌ ام هنوز

خالی مباد ساغر نازت، که جاودان
تا چاکری زِ ساقی میخانه ام هنوز

با سالکانِ تذکره پــردازِ شاعران
نظم ِ(طریقت)ست به سامانه ام هنوز

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول =>اردی بعشق )۱۴۰۴=> به سامانه ام هنوز

۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت:  بدون شرح =>اشعار ( sorodehay-tarighat.blogfa.com )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

۩۩۩ ☫ ( دوبیتی/ بابودنت (طریقت) ماسرفراز کن ☫۩۩۩

صبح از صدای در زدنت کوچه باز کن

تق تق ، تَ،تق زدنت، دلنواز کن ،

صد بوسه ام بزن، بزن وُ ،بی مُقدمه

بابودنت (طریقت) ما سرفراز کن ،

***

یکی بود وُ نبودی در وجودم

زبانه می کشد از تار وُ پودم

اِقامت جُسته ام اهل سجودم

دوبیتی گفتم وُ شب را زدودم

خلدستان طریقت ‌.

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ خُلِدستان طریقت ☫ ۩۩۩


۩۩۩ ☫خموش باش (طریقت) سخن مگو به عوام☫ ۩۩۩

بیا بیا که سخن از می و مغان باشد

سخن ز باده کشان و ز مطربان باشد

ز پیر و میکده و جام و ساغر و باده

ز می فروش و ز آئینِ می کشان باشد

ز باده ای که همه انبیا بنوشیدند

زمان جان بکفانست وُ شرحِ آن باشد

ز باده ای که همه اولیا از آن مستند

ز ساغری که در آن بوده زهرِ جان باشد

ز پیرِ باده فروشان علیِ عمرانی

ز باده بود دوازده عدد عیان باشد

ز نورِ باده برافروز جامِ ما ساقی

ز حافظ و سخنِ نغز، خوش بیان باشد

ز معرفت که همه عارفان حق دارند

ز میرِ مُلکِ ولا، صاحب زمان باشد

خموش باش(طریقت)سخن مگو به عوام

کمالِ طبعِ روان شعرِ جاودان باشد

محمّد مهدی طریقت


دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم
هر شام برق لامِع و هر بامداد باد

در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من
هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد

امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم
یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن
بندِ قبایِ غنچهٔ گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من
صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد

حافظ نهادِ نیکِ تو کامت بر آورد
جان‌ها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد
========================
حافظ

---------------

این چرخ سرشت سرفرازی دارد

بر نوع بشــر دست درازی دارد

در پردۀ دلفریب پر نقش وُ نگار

زین آمد وُ رفت هزار بازی دارد

۩خــُلدستان طریقت ( sorodehay-tarighat.blogfa.com )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

اگر روزی گذر افتد به اهواز
روم شــیراز با رندِ غــزلباز

کنم خُنیاگری در گوشه شهناز
(طریقت)شیخ گشته نغمه‌پرداز

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست

۩۩☫ اشعار (طریقت) مثنوی ۩۩

دراین خاک زر خیز ایران زمین
نه پالان دگر مانده نه اسب و زین

نبودند جز مردمی پاک دین
نماندند و گشتند خار و حزین
همه دینشان مردی و داد بود
کُری بود ، چاخان و بیداد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان
زریشه زدند هر چه از پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه ظاهرا با گریبان چاک

پدر در پدر آریایی نژاد
همه خون جگر های احمد نژاد

بزرگی بمردی و فرهنگ بود
گدایی به آخوندها ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش مان
چرا کوشش اینسان فراموش مان

که انداخت آتش در این مرز و بوم
که مردم بنرمی شدند مثل موم

چه کردیم کاین گونه گردیده خار
جلای وطن پیشه و تار و مار

نبود این چنین کشور و دین ما
چه شد شاه و ایران و آیین ما
به یزدان که این کشور آباد بود
نه فحشا نه دزدی،همه شاد بود
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
همه مردمان ، افتخار امیر

نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه روسیه و عرب کاشانه داشت

از انروز دشمن بما چیره شد
که سهم غذا از وطن جیره شد
از انروز این خانه ویرانه شد
که مستاجرش خنگ و دیوانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند
حاج... آخوند ... باید گدایی کند

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خُلدستان طریقت: هنوز(از آسمان ابریم تقدیر می بارد هنوز (طریقت)اشعار

۩۩ ☫برآستان جانان (عشق خوشبحالی)جشن شعبان ☫ ۩۩۩

در شعرِ پُرتقالی من نیستی هنوز
پایان خشکسالی من نیستی هنوز

دلتنگ توست رَک به رَکِ تار وُ پودِ من
نقش وُ نگار قالی من نیستی هنوز

هستی دوای مرحم وُ درمانِ دردها
فکر شکسته بالی من نیستی هنوز

ای صد هزاروُ یکشبِ ما می رسی زِ ره
در کوزه سفالی من نیستی هنوز

ای صد هزار وُیکشبِ فاجعه رُخ می دهد هنوز
ای عشقِ خوشبحالی من نیستی هنوز

از غـزل گُل میتراود در سخن عطر تو را
نشئهءخوش میسراید بویِ تن عطر تو را
هر که درگیر نگاهِ: قد وُ بالای تو شد
در سُخن گُل میسراید از بدن عطر تو را
گرچه آرامِ سخن میرانی از شمسِ صبا
مطمئن در بزم هستی راهزن عطر تو را‌
نام نیکوی تو را وقتی به لب می‌آوَرَ م
می‌نِهد طرز بیانم ، به دهَنَ عطر تو را
چه شود، موقع هجران ، بخوانم غزلی ،
پیله‌ های‌ شبِ قربت به‌‌ وطن عطر تو را
می‌برد عطر تو را باد بهاران همه جا
باحوالت شدگان سوی چمن، عطر تو را
کاش هنگام خدا حافظی من زِ چمن
غزل پیرِ (طریقت) ثمن ، عطر تو را


1



جشنواره سالانه رام کردن گاو وحشی در هند/ خبرگزاری فرانسه



1

.

۩۩۩ ☫ حکایت،روایت(طریقت )مسعود بهنود ☫ ۩۩۩

این حکایت، روایت ازمسعود بهنود : باید دوباره شنید. مانند قصه باران ساز.

آن مرد چینی که وردی می دانست و باران باریدن می گرفت، نرخش یک یوان بود. تا زمانی که کسی شاگرد جوان او را اغوا کرد و پسرک کنار کلبه باران ساز دکه یی ساخت و بر سردرش نوشت باران سازی با نیم یوان.

در آن سال خشک، چند روزی مشتریان فراوان رسیدند و چینی جوان شادمان، آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان رو به مزارع تکیده نهادند، چشم به راه باران. دو روزی گذشت دکه چینی جوان پرمشتری بود هنوز، باران ساز پیر هم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه نهاده جلوی در کلبه خود، روی چارپایه یی نشسته بود در انتظار که ناگهان ریختند. روستاییان با نگرانی و فریاد ریختند به دکه باران ساز جوان که به فریادمان برس که زندگی مان رفت. معلوم شد به ورد جوان باران باریده ولی سر ایستادن ندارد و سیلی شده خانمان سوز. چاره چیست. جوان نمی دانست. نمی دانست که باران ساز پیر را دو ورد بود؛ با یکی باران می ساخت و با دومی باران را می گفت تا بایستد و جوان این دومی را نیاموخته بود.

و ما بسیاریم که ورد دوم نمی دانیم. و این زندگی است. تکرار هم می شود.

**************

وقتی در سال ۱۳۵۳ بهای نفت ناگهانی جهید و سه برابر شد، در میان کشورهای صاحب نفت ایران تنها کشوری بود که سازمان برنامه یی به آن وسعت و کارشناسان داشت. از همین رو کارشناسانش جلوی ناهماهنگی ها را می گرفتند و جلوی اسراف سد می گذاشتند. در آن زمان ایستادند که نباید این همه پول را وارد کشور کرد و خرید، بلکه باید با تاخیر و به تدریج این درآمد را در جاهای مطمئن سرمایه گذاری کرد و کم کمک عوایدش را آورد و صرف زیرساخت ها کرد. اما شاه از جهش قیمت نفت صدای سرنوشت شنیده بود و فرمان فرموده بود که ایران ظرف پنج سال در زمره کشورهای صنعتی بزرگ درآید. گفتند به فرمان دادن نیست و ساختار می‌خواهد. نپذیرفت.

گفته بود و دلالان فرنگی در سرش انداخته بودند که ظرف پنج سال ۲۰ نیروگاه هسته یی داشته باش، بلندترین ساختمان، اول پایگاه کنکورد، اولین جزیره تفریحی منطقه-چیزی نظیر دوبی امروز – و بزرگ ترین ارتش خاورمیانه را زیر فرمان داشته باش و صدها از این قبیل «ترین» ها.

عظمت رویا و دروازه های تمدن بزرگ جسارتش می داد که سخن همه کارشناسان سازمان برنامه را ناشنیده بگذارد، سهل است تهدید کند که درش را گل می گیرم. به شرحی که در خاطرات دکتر عبدالمجید مجیدی رئیس وقت سازمان برنامه نوشته شده، و خبرنگاران و ناظران آن زمان هم دیده اند که در رامسر چه گذشت، در کنفرانس تجدید نظر در برنامه پنجم، آن نطق معروف را فرمود که:

«هواپیما به سر باند رسیده عنقریب پرواز می کند، هر کس دل ندارد پیاده شود که من خود تا به اینجایش آورده ام و از این پس خود می دانم به کجا خواهم برد».

در آن زمان، سکوت و اطاعت بود، فقط یکی با ادب گفت چون عاقبت این کار می دانم نمی مانم تا تماشاگرش باشم، مهندس مجلومیان معاون اقتصادی سازمان برنامه بود. از همان رامسر کار دولتی را ترک گفت و رفت.

سه سال بعد از آن تصمیم از سر خودرایی و البته خیرخواهی، ده ها و بل صد ها کشتی که بارهای وارداتی برای ایران آورده بودند در بنادر جنوب صف کشیده بودند، تا چشم می دید بر سطح آب چراغ ها روشن بود و ملوانان و جاشوها شادخواری می کردند با پول ملت ایران که در یک سال چهارصد میلیون دلار دموراژ جریمه تاخیر در تخلیه بار دادند. امکانات بنادر، اسکله ها چند برابر شد اما سیمان به اندازه نبود، سیمان رسید، وسیله برای رساندنش به درون کشور نبود، کامیون های وایت – سفیدرنگ – امریکایی خریداری شد، راننده یی نبود، کنسولگری های ایران در پاکستان و بنگلادش مامور استخدام راننده درجه یک شدند، به رشوه تصدیق های ساختگی در کار آمد و تا ده تایی از کامیون ها در جاده بندرعباس به کرمان چپه نشدند کس به صرافت فساد در کنسولگری ها نیفتاد. این کامیون های وایت چندان ماند که چهار سال بعد از خریدشان نصیب لشگر صدام شد که انبارهای بندر خرمشهر را غارت کردند.

اما این همه حکایت نیست، چندان که کمبود برق، شهرها را در تاریکی برد، کارخانه ها با مشکل تولید روبه رو شدند، کارگران بیکار شدند، تورم سرسام آور شد، قیمت ها گرانی گرفت، هزاران بازرس استخدام شد که گرانفروشان را بگیرند، اصناف و بازرگانان گرفتار بی عدالتی بازرسان شدند و چرخه سقوط به کار افتاد، سیل جاری شد، گمان نرفت که این حاصل همان رخداد تجدید نظر در برنامه پنجم در رامسر است و حاصل دور زدن کارشناسان سازمان برنامه.مفاسد اقتصادی شکل گرفت، مردم دانستند این هیاهو از بهر چیست اما حکومت ندانست و رفت تا مدیران سابق و لاحق را قربان کند.

اقتصاد شکست خورده بود دیگر به دنبال مسببش می گشتند. و چون شکست یتیم است و پیروزی صد پدر دارد، پس جست و جو ادامه یافت و ساواک به ماجرای اقتصادی رنگ سیاسی زد. از اولین کسانی که در آن زمان به حکم بررسی های نخستین قربانی شدند فریدون مهدوی وزیر بازرگانی وقت و دو معاونش بودند که ساواک کشف کرد اولی عضو قدیمی جبهه ملی و دو دیگر از اعضای کنفدراسیون دانشجویی مخالف بوده اند. اما کس از کس نپرسید نکند ورد دوم را نمی دانیم. چنان که وقتی دیگر بار سیل به راه افتاد به خود نگفتیم مومن از یک سوراخ نباید دو بار گزیده شود. ما گزیده شدیم نه دو بار که بارها.

در اقتصاد شکست خوردیم به پای سیاست نوشتیم، در سیاست کم آوردیم سراغ اقتصاد رفتیم مگر با یارانه اش جبران کنیم. هر بار دشمنی قهار در جیب داشتیم که بیرونش کشیدیم و ناسزابارانش کردیم. آن بار شاه گفت هر بار ما گفت وگوهای نفتی داریم مملکت شلوغ می شود. نگفتیم این همه از قامت ناساز بی اندام ماست.

مسعود بهنود

دوباره میکده را فتح باب خواهم کرد
منم که یک شبه ترک شراب خواهم کرد

بیا به میکدهء ما وُ از حساب نترس
چو پیرِمیکده آخر حساب خواهم کرد

اگرچه جامعه ای را شعف نگهداری
برای کسبِ ترقّی شتاب خواهم کرد

نگو کتاب مفید است اگر کسی خواند
هزار مفسده رابا حجاب خواهم کرد

کسیکه صاحب ذهنی خراب می آید
تمام مجلسیان را خراب خواهم کرد

نبود قابل باور، کسی چه می داند
زمانه زاغ و زغن را عقاب خواهم کرد

برای خورده شدن،گَلِه گوسفندان را
دروغ بر سر منبر مجاب خواهم کرد

به فکر راه نجاتم بدست پیرمغان
دوباره نقش پلیدان بر آب خواهم کرد

آیت الله از پی گشت و گذار

پاسدارش کرد عبور از مرغزار

چاکران وُ نوکران اندر رکاب

حافظان از هر طرف در پیچ و تاب

خیمه وُ خرگاه وُ بنز آمد براه

آیت الله است اینک پادشاه

شد هتل اندر هتل ها خوشگوار

خیمه وُ خرگاه آنجا استوار

شیهه اسبان و مداحان کنون

قشقرق افکنده اندر وی جنون

صدر اعظم در کنار رهبری

یک نفس اندر مجیزش خرخری

آن طرف تر پیر مردی زنده دل

فارغ از این دنگ وُ فنگِ آب وُ گل

قلقلی افکنده در قلیان خویش

خلوتی در پشت آن گیسوی خویش

پیر فرزانه کنارِ خلــوتــی

دیده رهبر را اسیر جَــلوتی

زد بفرمایی که ای حبل المتین

ما به ایمانِ قدیم خود یقین

پُک بقلیان میزند بی ترس وی

مطلع رهبر نمود از ماهِ دی

گفته این رهبر خدا همراه اوست

آنکه مردم را نوازد شاه اوست

ملتت بیزار تبعیض است و بس

راه قانون گیر و بگذر از سپس

دین نداری: لا اقل آزاده باش

فکر میهن باش یا فرزانه باش

گریه در چشمان رهبر حلقه زد

حسرت اندر روح و جانش خیمه زد

در جواب آن سخن های گران

وی نگاهی کرده سوی چاکران

چون تواند بگذرد زین رهبری

یا ز عنوان مقام اَبتری

قصد سنگینی چنین صعب العبور

مسچدالقصی شده چون چوب زور

ای خوشا بر حال آن درویش زار

بهره می جوید چنین در لاله زار

این همه جنت به میهن ساخته

وادی ارواح گلشن ساخته

چون برای زندگی : این زین و برگ

بی گمان ابتر شده سلطانِ مرگ

چونکه رهبر را سخن شد انتها

پیر فرزانه شنیدی منتها

رو به رهبر کرد و گفتا این گذشت

کار مردان است و دارد ناز شصت

من به اسلامی سپردم تو بباغ

من پی نورم تو دنبال چراغ

در گذشت ما کند روشن زمان

حسرت کس را نخور اندر مکان

آنچه را باشد فنا در این جهان

کسبِ قدرت شد کذائی در توان

در بقا چون دل ببستی برده ای

ورنه در ایران تو بازی خورده ای

چون عدالت پیشه کردی در وطن

فقر را بیچاره کردی جان وُ تن

ما (طریقت) پیشگانِ مرز وُ بُـوم

درحقیقت شد دچار جُـقدِ شُـوم

۩۩۩ ☫ زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل ۩۩۩

وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا

لبهای حوریان چو عسل می شودمرا

خیلی شکیل بزم غزل افتتاح شد

زین انجمن دوباره مَچل می شود مرا

اِمشب برآمده است همان ماهِ لَم یزل

فتانه ای که حُسن اَجل می شود مرا

لیلی وَشی ماه رُخی گُلپری خجل

سیمین بری ،چگونه بغل می شود مرا

« یکدست جام باده وُ یکدست زلف یار»

مفعول وُ فاعلات وُ فعل می شود مرا

زین انجمن که باده حلالست ساقیا

ساغر بریز ،عینِ گُسل می شود مرا

بسمل شدم (طریقت) ما مبتذل مخوان

رفتن:بهشت جنگ وُ جَدَل می شود مرا

۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(مثنوی:مرز وُبوم+دی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



خــُلدستان طریقت(تاریخ مصرف+فروع دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خُلدِستان (طریقت) فخر اولیاء  مطربانِ مسرور (دوبیتی )تبار

۩۩۩ ☫ اشعار مناجات خُلدستان (طریقت)مثنوی ☫۩۩۩

بار الــها، در مُــناجـــاتم چنین

از تو می‌خواهم، رهانی از کمین

زانکه عقل هر که را کامل کنی

هر دو دنیــا را به وی واصل کنی

آدمی ، از علم کامل می‌شود

وز تعلم، علم حاصل می‌شود

جون توانا می شود ، دانا ناگزیر

قاضی القضات شد ، شیخ کبیر

شاعرت :، یارب، به دانایی رسان

تا ز شَرّ جهــل باشم در امان

در حقیقت وارهان ، از کاهلی

این (طریقت) را ز بیمِ تنـــبلی

تا مرا خُـــلد برین مآوا بُـود

بعد ازین از دوزخم پروا بُـود

۩۩۩ ☫این (طریقت)نیز فخر اولیاست ☫۩۩۩

گدایان بهرِ روزی طفل خود را کور می‌خواهند
طبیبان جملگی این خلق را رنجور می‌خواهند
گمانم مرده شویان راضـی‌ند بـر مُرگِ مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور می‌خواهند

۩☫من از تبار ایرانیانم (طریقت )خوش آمدید(دوبیتی) شعر ۩۩۩

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩
۩۩☫ برآستان جانان (سعدی ) شیخ اجل ☫۩۩
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سر دست از دوعالم بر فشاندی
�گلستان حضرت سعدی�


با حضرت عشق همسری معشوقه

از هرچه فرشته برتری معشوقه

گنجینه ی اختری تو در مجموعه

در هر دو جهان جواهری معشوقه



غزالِ شعر را آرایه دارم زبان شهر را هم پایه دارم

من از راز الفبای تو محرم قناری ،بلبلی سرمایه دارم

ح. (طریقت)
تو را برای دَمی عاشقانه کم دارم

تو در میانه ی دریا کـرانه کم دارم

تو را سپاس و آغوش مهربانت را

برای خلوتِ یک شاعرانه کم دارم

غروب آمد و اسباب غم فراهم شد

برای از تو سرودن بهانه کم دارم

من آن هـوای بهاری به زیر بارانم

برای با توشدن آشــیانه کم دارم

نخواه از تو و این میل کهنه برگردم

که در برابر حرفت گمانه کم دارم

ببخش اگر سخنانم تو را مکدر کرد

من از تبار (طریقت) ترانه کم دارم

گُم شدن پیداشدن دین من است
نیستی دراصل آئین من است

اندک اندک می روم در کوی دوست
ترک این چرخ فلک زین من است

من به یک دم در جهان گردش کنم
گُم شدن گام نخستین من است

این زمان دور جهان گردم چوچرخ
چرخش ایام شیرین من است

این (طریقت) نیز فخر اولیاست
جملگی اشعار یاسین من است

گفت:مثلا در شهرک اکباتان تهران(مورد واقعی است) استخری هست که هر روزی شرایطی تازه را بر مشتری تحمیل می کند و مشتری هیچ حمایتی یا نظارتی از سوی دستگاه های ناظر چون تربیت بدنی و بهداشت مشاهده نمی کند. یک روز نرخ ها را چند برابر می کنند. روز دیگر ساعات استفاده از استخر محدود می شود،زمانی از تعداد نجات غریق و کارکنان می کاهند و یک روز شامپو و هرگونه مواد شوینده از دوش ها و دستشویی ها حذف می شود. حالا من نگرانم که روزهای آینده بگویند برای تامین آب استخر نیز هر کس از خانه اش سطل آبی بیاورد!! گفتم: تو در برابر همۀ این تضییقات اعتراضی نکردی؟

گفت : من از هر گونه درخواست و اعتراض نومیدم. حالا ببینم با نوشتۀ تو آیا مسئولی سرمی زند و نظارتی می کند؟ یا کار من به آخر و عاقبت خر ملّانصرین ختم می شود!!

می گویند ملّا نصرالدّین الاغی داشت که هر روز بار می کشید و سواری می داد و ملّا روزی سه کیلو جو به او می داد. روزی برای صرفه جویی یک کیلو از سهمیّۀ جو الاغ کاست. ولی الاغ همچنان روزهای پیشین بار می برد و سواری می داد. روزهای پسین هر روز مقداری از سهمیّۀ جو الاغ کاست،ولی دید الاغ همچنان بار می برد و سواری می دهد. ملّا پیش خود گفت من عجب نادانی بودم که اصلاً به الاغ جو می دادم. بنابراین سهمیّۀ جو الاغ را بکلّی قطع کرد. روز بعد که وارد طویله شد،دید الاغ مُرده است!!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟! عالم ملکوت هیچ‌گونه سنخیتی با عالم ماده ندارد. از این‌رو خداوند وقتی می‌خواهد با پیامبران خود سخن بگوید، سخن خود را با زبان آن پیامبر توسط فرشته وحی منتقل می‌کند و این سخنان از طریق این فرشته (جبرئیل امین) به اذن پروردگار از زبان عالم ملکوت به زبان عالم ناسوت در می‌آید و به کتاب آسمانی تبدیل می‌شود تا پیروان آن پیامبر بتوانند به دستورات خدا عمل نمایند.

غآغآ ! غَمِ جَهان مَخور ، این نیز بُگذرد

عمرت چو هست بر گُذر ، این نیز بُگذرد

گر بَد کند زمانه ، تو نیکوخِصال باش

بُگذشت اکثر عمر ، این نیز بُگذرد

غآغآ :به روزگار نَه بر وِفقِ رایِ توست

اَندُه مَخور که بی ­خَبَر ، این نیز بُگذرد

می سوزد آن :دلِ ، مردانِ مرد را

خاکت بسر ،بِتَر ، این نیز بُگذرد

مِنَّت خُدای را که شبِ دیرپایِ غَم

اُفتاد با دَمِ سَحَر ، این نیز بُگذرد

حَوادِث این (طریقت) نیز فخر اولیاست

اولیا : باشد خطر ، این نیز بُگذرد

تَشویشِ خاطر است ولی شُکر چون نکرد

ایزد قَضا جُز این قَدَر ، این نیز بُگذرد

زبان‌ها در کتاب‌های مقدس دلیل بر برتری اقوام و امت پیامبران ادیان آسمانی نیست بلکه وسیله‌ای برای برقراری ارتباط میان آسمان و زمین است که در برهه‌های مختلف بوده تا پیامبران بتوانند پیام‌های وحی را دریافت کنند و بدون هیچ تغییری در کلمات، آن را به امت و پیروان خود منتقل نمایند.

وقتی پروردگار متعال سطح کلام خود را به سطح کلام و زبان یک قوم در می‌آورد، ما که باشیم که خرده بگیریم و بگوییم �چرا باید نمازهای خود را به زبان عربی بخوانیم� ما باید به احترام اراده پروردگار که زبان عربی را زبان وحی برای دین پیامبر خاتم برگزیده است، زبان قرآن (عربی) را گرامی بداریم و تحت تاثیر شبهه‌افکنان و اسلام‌ستیزان دیروز و امروز ،فردا،قرار نگیریم.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(ترکیب بند)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

خلدستان طریقت : چلیپا (سلسله زلف) 7تیرماه 1403

۩۩۩☫ برآستان جانان /گفت(حافظ) به (طریقت) دهنت آلودست ☫۩۩۩

ای چلیپا زده باسلسلهء زلف دراز آمده‌ای

رُخصتت باد که فـــرزانه نواز آمده‌ای

فرصـــتی ناز مفرما و بگردان ساغر

چونکه در میکــده ، ارباب نیاز آمده‌ای

قد رعنای تو نازم چه به صلح و چه به جنگ

چون به هر حال برازنده ناز آمده‌ای

آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل

«وُ اِن یکاد» است بسی شعبده بازآمده‌ای

آفرین بر دل نرم تو که از بعد اَذان

با وضو غمزه هنگام نماز آمده‌ای

زهد من با تو چه کردست که در حین سجود

مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای

گفت حافظ : به( طریقت) دهنت آلوده‌ست

مگر از مکتب آن طایفه باز آمده‌ای

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت ( #اشعار+غزل (شاعر>طُ) )۩# محمد مهدی طریقت


ادامه نوشته

خُلدستان طریقت: گردش این روزگار +اشعارِ(طریقت) دراین کاخ زَبَرجَد

۩۩۩☫ حکایت (طریقت )روایت +حقیقت => شریعت ☫۩۩۩

گردش این روزگار ، آینهٔ عبــرت است‌

چرخش چرخ وُ فلک ،درجهت سرعت است

بندگی سفلگان ، قدرت کاذب نگر

بنده ی پروردگار عاقبتِ ، عزّت است

عارفی چهل شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند.تمام روزها روزه بود و در حال اعتکاف'از خلق الله بریده بود. صبح به صیام و شب به قیام.زاری و تضرع به درگاه او...شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که می‌گفت:ساعت ۶ بعدازظهر بازار مسگران برو خدا را زیارت خواهی کرد.عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و می‌ گشت...پیرزنی را دید دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می‌داد.قصد فروش آن را داشت...به هر مسگری نشان می‌داد وزن می‌کرد و می‌گفت:۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن می‌گفت: نمیشه ۶ ریال بخرید؟
مسگران می‌گفتند:خیر مادرجان برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد.پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می‌چرخید و همه مسگران همین قیمت را می‌دادند.
بالاخره به مسگری رسید.مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت:این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ریال می‌فروشم خرید دارید؟
مسگر پرسید: چرا به ۶ ریال؟؟؟
پیرزن سفره دل خود را باز کرد و گفت:
پسری مریض دارم دکتر نسخه‌ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می‌شود!

مسگر دیگ را گرفت و گفت:این دیگ سالم و بسیار قیمتی است.
حیف است بفروشی،امّا اگر اصرار داری من آن را به ۲۵ریال می‌خرم!
پیرزن گفت: مرا مسخره می‌کنی؟
مسگر گفت: ابداً!دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!

پیرزن که شدیداً متعجب شده بود،دعاکنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد..من که ناظر ماجرا بودم، در دکان مسگر رفتم و گفتم:پیرمرد انگار تو کاسبی بلد نیستی؟
اکثر مسگرانِ بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند.
آن وقت تو به ۲۵ ریال می‌خری؟
مسگر پیر گفت:من دیگ نخریدم.
من پول دادم داروی فرزندش را بخرد،پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه‌اش را نفروشد،من دیگ نخریدم ، دستی گرفتم....
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند
گفت:با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!

دست افتاده‌ای را بگیر و بلند کن. ما خود به زیارت تو خواهیم آمد!

● گر بر سر نفس خود امیری ، مردی

● بر کور و کر ار نکته نگیری ، مردی

● مردی نبود فتاده را پای زدن !

● گر دست فتاده‌ای بگیری ، مردی

پاینده تر از شعر ترِ ناب غزل شد

دُردانه تر‌ین گوهرِ نایاب غزل شد

الماس‌ِترک خورده‌ای ازقصربلوری

تابنده تر از جلوه‌ی مهتاب غزل شد

سر سبز تر از عشق ترِ ناب اَزل بود

دردانه تر‌ین جوهرِ ارباب غزل شد

اشعارِ(طریقت) دراین کاخ زَبَرجَد

اُستاد حواشی چو مهتاب غزل شد

***

صدبار بند بند دلم را گسست شد
در دل نبود غیر غمش، دل شکست ‌شد

از من به غیر مهر و وفا او ندیده بود
افسوس دل به غیر من این بار بست شد

گفت آنکه غم نداشت شبش روز روشن است
گفتم که بی غمت شب و روزم اَلَـست شد

از شب نمی گریزم و عیبش نمی کنم
شوقم هزار چشم تو در شب نشست شد

تا کار ماست بستن دل، دل نمی کنیم
از خاک ما بپرس که بود از نِشست شد

در شهر عاقلان به درستی وُ راستی
باید به خاک عشق سفر کرد وُ مست شد

از بوسه گاه (طریقت) گذشت؟ خیر
بوسید روی ماه خدا بت پرست شد

دیده برهم می‌نِهم دل را به کامت می‌کنم
این غزل را با پریشانی بـــه‌ نامت می‌کنم
چون قناری می‌نشینم دم‌به‌دم در باغ گل
عاقبت یک‌روز می‌بینی، که رامت می‌کنم
دیدنِ رخسار گلگون را کنی بر من تباه
بعد از آن بوییدن گل را حرامت می‌کنم!
عاشقت ‌باشم ولی با غنچۀ لبخند خود
مات و مبهوتم ولی البته خامت می‌کنم
می‌فریبی با کلامت، این دل بشگسته‌ را
شوروغوغا می‌کنم، محو کلامت می‌کنم
گرچه می‌باشد(طریقت)عرصهٔ شعر و ادب
انجمن تقدیم می دارم سلامت می‌کنم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

۩خــُلدستان طریقت:نظم (طریقت)ست که در می زند مرا  ! از پیر(طریقت)است این طرفه  سخن

۩۩☫ از پیر(طریقت)است این طرفه سخن ☫۩۩

twp0_photo_2018-04-19_00-39-27.jpg

دررهگذر آمد وشد پاک شدیم

با پاکی خود چگونه چالاک شدیم

ازپیر (طریقت)است این طرفه سُخن

از خاک برآمدیم وُ در خاک شدیم

بعد از غروبِ سرد، تَشَر می زندمرا
امشب دوباره سازِ دگر می زندمرا

وقتی دهانِ پنجره ها بسته می شود
آنجا سکوت یکسره پر می زندمرا

خورشید ِ سربه چاه در این زمهریرِ سرد
در لا به لای قافیه سر می زند مرا

وقتی زبانِ باهنران را بُریده اند
هر بی هنر به دشنه تبر می زند مرا

بُغضِی شبیه سرودِ کبوتران
در کوچه های حنجره سر می زند مرا

من در کلاف شعر حقیقت نشسته ام
نظم (طریقت)ست که در می زند مرا !

۩۩☫ یونسکو (طریقت) حکایات حکیمانه ☫۩۩

☑️وقتی جنگ جهانی دوم پایان یافت، از تمام دنیا هیئت‌هایی به آمریکا رفتند تا برنامه ای بریزند که پس از جنگ چه باید کرد که جنگ جهانی سومی روی ندهد. یک هیئت نیز از ایران رفت که شامل دکتر غنی، انتظام، قاسم‌زاده، تیمسار جهانبانی ... و البته دکتر سیاسی هم بود.در سانفرانسیسکو هیئت ایرانی گل کرد! زیرا در جلسات، سایرین هرکدام پیشنهاد می کردند که مثلاً تمام دنیا را باید خلع سلاح کرد تا جنگ نشود! یکی گفت که همه مردم را باید سیر کرد تا جنگ نشود! یکی گفت که تمام ثروت ها را باید تقسیم کرد تا دنیا متعادل شود! جمعی می گفتند که باید مرزها را برداشت تا جنگ های توسعه طلبانه پیش نیاید. ناگفته پیداست که هیچ کدام پیشنهادها عملی نبود و از جلسات خصوصی تجاوز نمی کرد و به جلسه عمومی نمی رسید. تا این که یک روز دکتر سیاسی که به زبان انگلیسی و فرانسه مسلط بود، رفت پشت تریبون و نگاهی عالمانه و مصداق عاقل اندر سفیه به حضار انداخت و گفت:خیر آقایان! جنگ نه مربوط به شکم است و نه ثروت و نه مرز!! جنگ و دعوا تنها نتیجه جهل است!مردم با فرهنگ های یکدیگر آشنایی ندارند و چون فرهنگ همدیگر را نمی شناسند، به همدیگر احترام نمی گذارند! و این توهین ها نتیجه ای جز جنگ ندارد. پس باید کاری کرد که سطح دانش مردم و شناخت آن ها از فرهنگ همسایگان و بیگانگان بالا برود. در این صورت احتمال دارد که از میزان جنگ ها کاسته شود......
هنوز سخنش اتمام نیافته بود که ناگهان حضار بپا خاستند و صدای کف زدن های ممتد آن ها نشان از تایید گفته های دکتر سیاسی بود. که تنها راز بقای سرزمین کهن ایران و همزیستی مسالمت آمیز مردمش را به زبان آورده بود.
بنابراین کمسیونی تشکیل شد که اساس آن بر شناختِ فرهنگ ها و بالابردن تعلیم و تربیت عمومی باشد، و این همان چیزی است که عنوان یونسکو به خود گرفت و بعدها یکی از سازمان های بزرگ وابسته به سازمان ملل متحد به شمار رفت و مرکز آن پاریس شد. دکتر سیاسی نیز به همین دلیل تا پایان عمر همیشه از اعضای برجسته این سازمان بود و در تمامی جلسات اصلی آن شرکت داشته و در ایران نیز سال ها ریاست آن را داشت، یا با مرحوم علی اصغر حکمت مشترکاً آن را اداره می کرد.
👈و چه افتخاری از این بالاتر که ما ایرانیان با هر زبان و هر نژاد، به پشتوانه تاریخ و فرهنگ والا و کهن و مشترکمان، هیچ گاه و هیچ گونه جنگ قومی در ایران زمین نداشته ایم و قطعاً نخواهیم داشت.

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من
هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خــُلدستان طریقت ( #شاعرانه (حقیقت : ادبیات فارسی +محمّد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫ای(طریقت)عاشق رندیم و مست می پرست ☫ ۩۩۩

در مسیرِ انجمن شعر وُ غزل چون گوهر ست
سینه ی هر شاعری گنجـینه یِ پیغمبر ست
جمله یِ آیات حق تفسیر می گردد به نظم
این همان رسمِ سعادت با نگاهی دیگر ست
محورِ هر خوبروئی دانش و تدبیر اوست
بر بلندایِ ادب ، هر بیتِ شاعر زیور ست
هر کتابی چون مُـزّین می شود با نظمِ خوب
گوئیا احساسِ شاعر از کلامِ داور ست
شعرِ شاعر جملگی آئینه ی افکار اوست
چون وصیت نامه ای از محتوای باور ست
شامِ شعری را سحر کردیم با شعر وُ غزل
شاعرِ شعرِ(طریقت) را حقیقت ، یاور ست

۩#خــُلدستان طریقت ( #شاعرانه (حقیقت : ادبیات فارسی )۩# محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(غزل+ شاعرانه +ادبیات فارسی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


****

کسوتِ تزویر بر دوشِ جهان انداختیم

نورِ عشقی در دلِ پیر و جوان انداختیم

عالمی خوشتر نبود از عالمِ دیوانگی

از جنونِ عشق شوری در جوان انداختیم

منقلب احوال بودیم از غم و هجران و داغ

انقلابی در دلِ شوریدگان انداختیم

همچو منصور از دل و جان ما اناالحق می زنیم

پیر و برنا را به عالم، در گمان انداختیم

ای (طریقت)عاشقِ رندیم و مست می پرست

سر به خاکِ مقدمِ پیرِ مغان انداختیم

“حکایت کراوات”

گشت شب در نیمه شب مردی کراواتی گرفت
گفت: قربان این کراوات من است افسار نیست!

گفت : می باید تو را با خود به آگاهی برم
گفت: آگاهی سرایِ مردم هشیار نیست!

گفت: نرم افزار غرب افکنده ای بر گردنت
گفت: غربی تر ز رختِ رزمی سرکار نیست!

گفت: این نقش صلیبی هاست در مشرق زمین
گفت: این مارک مسلمانان آن عهد است از کفّار نیست!

گفت: تا کی می زنی بر سینه سنگ اجنبی
گفت: این میراث زرتشت است و از اعراب میگوخوار نیست!

گفت: کمتر در نما قُمپُز تو از عصر حجر
گفت: این طرح مهاجر های ایران، پیک استعمار نیست!

گفت: یعنی عامل بیگانه و فسق و قرو اطوار نیست؟
گفت: سنگین تر از آن در قوطی عطار نیست!

گفت: جداً عضو ام.پی.تی و اف.بی.آی و ام.آی.آر نیست؟!
گفت: مظنون طبق تحقیقات مشکل دار نیست!

گفت: آیا آرمِ آدم های شاه ِخائن ودربار نیست؟
گفت: فرقی بین شاه و سایر اقشار نیست!

گفت: آیا در جهان پوشیدن آن عار نیست
گفت: جز در مامِ میهن حال و روزش زار نیست!

گفت: آیا جانشین چفیه و دستار نیست؟
گفت: حتی همنشین خرقه و زُنّار نیست!

گفت: پس امشب بخشکی شانس با ما یار نیست!
گفت: آویزی از این ارزنده تر بر گردن احرار نیست!

گفت: با آن شیک و خوش تیپ و مرتب می شوم؟
گفت: بردار و بزن البته قابل دار نیست!

۩۩☫اشعار(طریقت)نه همین است که گویند: ۩۩

دانشمندان می‌گویند با استفاده از تکنیک‌های زیست‌شناسی مصنوعی توانسته‌اند طول عمر گونه‌ای از مخمرها را تا ۸۰ درصد افزایش دهند: امری که می‌تواند کلید تحقیقات برای افزایش طول عمر انسان باشد.این گروه از محققان در دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگوی آمریکا با دستکاری در دو تنظیم‌کننده فعالیت ژن در گونه‌ای از مخمر به نام «ساکارومایسس سرویزیه» (Saccharomyces cerevisiae) که با آن آبجو و شراب درست می‌شود، توانسته‌اند روند پیری سلول‌ها را معکوس کنند.

پیر شدن سلولی در واقع در دو حالت رخ می‌دهد: وقتی که دی‌ان‌ای سلول‌ها شروع به از دست دادن پایداری خود می‌کنند، و زمانی که میتوکندری (ساختاری که انرژی سلول را تامین می‌کند) رو به زوال می‌رود.دانشمندان توانستند با استفاده از چیزی که به عنوان نوسانگر ژنتیکی شناخته می‌شود به سلول‌ها فرمان بدهند که اگر در یکی از این دو جهت بیش از حد پیش رفتند، روند خود را معکوس کنند. با این روش طول عمر مخمر تا ۸۰ درصد طولانی‌تر شد که یک رکورد جهانی جدید در زیست‌شناسی به شمار می‌رود.

پیشتر دانشمندان پی برده بودند که اصلاح یک ژن به نام «Age-1» در نوعی کرم به نام الگان‌ها عمر آن‌ها را تا ۶۰ درصد افزایش می‌دهد. محققان می‌گویند مکانیزم‌های بقا در بسیاری از گونه‌های جانوری، شامل انسان، شبیه هم عمل می‌کنند. امری که راه را برای انجام آزمایشات ژنوم در حیوانات و تغییرات ژنتیکی آن‌ها به منظور افزایش طول عمر انسان باز می‌کند.

نان هائو، محقق در موسسه زیست‌شناسی مصنوعی کالیفرنیا و نویسنده اصلی این مطالعه، در این باره می‌گوید: «ما سعی می‌کنیم که اگر این روش جواب داد، همین کار را در سلول‌های حیوانات زنده مانند موش‌ها انجام دهیم.»

ژاک مونود، برنده جایزه نوبل پزشکی که اولین کلیدهای تنظیم ژن در باکتری‌ها را کشف کرد، در این باره گفته بود «آنچه برای یک باکتری معتبر است، برای یک فیل نیز معتبر است.»

این در شرایطی است که فرایند پیر شدن سلول‌های انسان و مدارهایی که ژن‌ها را در انسان تنظیم می‌کنند به مراتب پیچیده‌تر هستند. با این حال دانشمندان می‌گویند تمام سلول‌های روی زمین دارای ۲۰ اسید آمینه و چهار اسید نوکلئیک هستند. در نتیجه به گفته جوردی گارسیا اوجالو محقق دانشگاه پومپئو فابرا بارسلونا «آنچه از این سلول‌ها یاد می‌گیریم می‌تواند برای جستجوی روش‌های افزایش عمر در انسان‌ها نیز مفید باشد.»

کارلوس لوپز اوتین، محقق در دانشگاه اویدو، می‌گوید روند معکوس کردن پیری و بهبود سلامت در انسان‌ها «به نظر می‌رسد هدف معقول‌تر و مقرون به صرفه‌تر از رویاهای غیرمحتمل جاودانگی باشد.»

اصلاح ژن‌ در انسان‌ها در مقطع زمانی کنونی به منظور جلوگیری از پیری سلول‌ها امری حساس به شمار می‌رود چرا که در صورت کوچکترین اشتباه می‌تواند آسیب‌هایی جدی از جمله تومورهای بدخیم در پی داشته باشد.

دانشمندان این تحقیق می‌گویند قصد دارند در آینده مدارهای ژنتیکی تنظیم‌کننده پیری را در انواع مختلف سلول‌های انسانی شناسایی کنند و استراتژی مهندسی کشف‌شده را برای اصلاح و کاهش سرعت پیری در آن‌ها به کار ببرند.

در مسیرِ انجمن شعر وُ غزل چون گوهر ست
سینه ی هر شاعری گنجـینه یِ پیغمبر ست
جمله یِ آیات حق تفسیر می گردد به نظم
این همان رسمِ سعادت با نگاهی دیگر ست
محورِ هر خوبروئی دانش و تدبیر اوست
بر بلندایِ ادب ، هر بیتِ شاعر زیور ست
هر کتابی چون مُـزّین می شود با نظمِ خوب
گوئیا احساسِ شاعر از کلامِ داور ست
شعرِ شاعر جملگی آئینه ی افکار اوست
چون وصیت نامه ای از محتوای باور ست
شامِ شعری را سحر کردیم با شعر وُ غزل
شاعرِ شعرِ(طریقت) را حقیقت ، یاور ست

۩#خــُلدستان طریقت ( #شاعرانه (حقیقت : ادبیات فارسی )۩# محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(غزل+ شاعرانه +ادبیات فارسی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



****

ادامه نوشته

خُلدِستان (طریقت) فخر اولیاء  مطربانِ مسرور (دوبیتی )تبار

۩۩۩ ☫ اشعار مناجات خُلدستان (طریقت)مثنوی ☫۩۩۩

بار الــها، در مُــناجـــاتم چنین

از تو می‌خواهم، رهانی از کمین

زانکه عقل هر که را کامل کنی

هر دو دنیــا را به وی واصل کنی

آدمی ، از علم کامل می‌شود

وز تعلم، علم حاصل می‌شود

جون توانا می شود ، دانا ناگزیر

قاضی القضات شد ، شیخ کبیر

شاعرت :، یارب، به دانایی رسان

تا ز شَرّ جهــل باشم در امان

در حقیقت وارهان ، از کاهلی

این (طریقت) را ز بیمِ تنـــبلی

تا مرا خُـــلد برین مآوا بُـود

بعد ازین از دوزخم پروا بُـود

۩۩۩ ☫این (طریقت)نیز فخر اولیاست ☫۩۩۩

گدایان بهرِ روزی طفل خود را کور می‌خواهند
طبیبان جملگی این خلق را رنجور می‌خواهند
گمانم مرده شویان راضـی‌ند بـر مُرگِ مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور می‌خواهند

۩☫من از تبار ایرانیانم (طریقت )خوش آمدید(دوبیتی) شعر ۩۩۩

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩
۩۩☫ برآستان جانان (سعدی ) شیخ اجل ☫۩۩
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سر دست از دوعالم بر فشاندی
�گلستان حضرت سعدی�


با حضرت عشق همسری معشوقه

از هرچه فرشته برتری معشوقه

گنجینه ی اختری تو در مجموعه

در هر دو جهان جواهری معشوقه



غزالِ شعر را آرایه دارم زبان شهر را هم پایه دارم

من از راز الفبای تو محرم قناری ،بلبلی سرمایه دارم

ح. (طریقت)
تو را برای دَمی عاشقانه کم دارم

تو در میانه ی دریا کـرانه کم دارم

تو را سپاس و آغوش مهربانت را

برای خلوتِ یک شاعرانه کم دارم

غروب آمد و اسباب غم فراهم شد

برای از تو سرودن بهانه کم دارم

من آن هـوای بهاری به زیر بارانم

برای با توشدن آشــیانه کم دارم

نخواه از تو و این میل کهنه برگردم

که در برابر حرفت گمانه کم دارم

ببخش اگر سخنانم تو را مکدر کرد

من از تبار (طریقت) ترانه کم دارم

گُم شدن پیداشدن دین من است
نیستی دراصل آئین من است

اندک اندک می روم در کوی دوست
ترک این چرخ فلک زین من است

من به یک دم در جهان گردش کنم
گُم شدن گام نخستین من است

این زمان دور جهان گردم چوچرخ
چرخش ایام شیرین من است

این (طریقت) نیز فخر اولیاست
جملگی اشعار یاسین من است

گفت:مثلا در شهرک اکباتان تهران(مورد واقعی است) استخری هست که هر روزی شرایطی تازه را بر مشتری تحمیل می کند و مشتری هیچ حمایتی یا نظارتی از سوی دستگاه های ناظر چون تربیت بدنی و بهداشت مشاهده نمی کند. یک روز نرخ ها را چند برابر می کنند. روز دیگر ساعات استفاده از استخر محدود می شود،زمانی از تعداد نجات غریق و کارکنان می کاهند و یک روز شامپو و هرگونه مواد شوینده از دوش ها و دستشویی ها حذف می شود. حالا من نگرانم که روزهای آینده بگویند برای تامین آب استخر نیز هر کس از خانه اش سطل آبی بیاورد!! گفتم: تو در برابر همۀ این تضییقات اعتراضی نکردی؟

گفت : من از هر گونه درخواست و اعتراض نومیدم. حالا ببینم با نوشتۀ تو آیا مسئولی سرمی زند و نظارتی می کند؟ یا کار من به آخر و عاقبت خر ملّانصرین ختم می شود!!

می گویند ملّا نصرالدّین الاغی داشت که هر روز بار می کشید و سواری می داد و ملّا روزی سه کیلو جو به او می داد. روزی برای صرفه جویی یک کیلو از سهمیّۀ جو الاغ کاست. ولی الاغ همچنان روزهای پیشین بار می برد و سواری می داد. روزهای پسین هر روز مقداری از سهمیّۀ جو الاغ کاست،ولی دید الاغ همچنان بار می برد و سواری می دهد. ملّا پیش خود گفت من عجب نادانی بودم که اصلاً به الاغ جو می دادم. بنابراین سهمیّۀ جو الاغ را بکلّی قطع کرد. روز بعد که وارد طویله شد،دید الاغ مُرده است!!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟! عالم ملکوت هیچ‌گونه سنخیتی با عالم ماده ندارد. از این‌رو خداوند وقتی می‌خواهد با پیامبران خود سخن بگوید، سخن خود را با زبان آن پیامبر توسط فرشته وحی منتقل می‌کند و این سخنان از طریق این فرشته (جبرئیل امین) به اذن پروردگار از زبان عالم ملکوت به زبان عالم ناسوت در می‌آید و به کتاب آسمانی تبدیل می‌شود تا پیروان آن پیامبر بتوانند به دستورات خدا عمل نمایند.

غآغآ ! غَمِ جَهان مَخور ، این نیز بُگذرد

عمرت چو هست بر گُذر ، این نیز بُگذرد

گر بَد کند زمانه ، تو نیکوخِصال باش

بُگذشت اکثر عمر ، این نیز بُگذرد

غآغآ :به روزگار نَه بر وِفقِ رایِ توست

اَندُه مَخور که بی ­خَبَر ، این نیز بُگذرد

می سوزد آن :دلِ ، مردانِ مرد را

خاکت بسر ،بِتَر ، این نیز بُگذرد

مِنَّت خُدای را که شبِ دیرپایِ غَم

اُفتاد با دَمِ سَحَر ، این نیز بُگذرد

حَوادِث این (طریقت) نیز فخر اولیاست

اولیا : باشد خطر ، این نیز بُگذرد

تَشویشِ خاطر است ولی شُکر چون نکرد

ایزد قَضا جُز این قَدَر ، این نیز بُگذرد

زبان‌ها در کتاب‌های مقدس دلیل بر برتری اقوام و امت پیامبران ادیان آسمانی نیست بلکه وسیله‌ای برای برقراری ارتباط میان آسمان و زمین است که در برهه‌های مختلف بوده تا پیامبران بتوانند پیام‌های وحی را دریافت کنند و بدون هیچ تغییری در کلمات، آن را به امت و پیروان خود منتقل نمایند.

وقتی پروردگار متعال سطح کلام خود را به سطح کلام و زبان یک قوم در می‌آورد، ما که باشیم که خرده بگیریم و بگوییم �چرا باید نمازهای خود را به زبان عربی بخوانیم� ما باید به احترام اراده پروردگار که زبان عربی را زبان وحی برای دین پیامبر خاتم برگزیده است، زبان قرآن (عربی) را گرامی بداریم و تحت تاثیر شبهه‌افکنان و اسلام‌ستیزان دیروز و امروز ،فردا،قرار نگیریم.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(ترکیب بند)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

خُلدِستان (طریقت) فخر اولیاء  مطربانِ مسرور (دوبیتی )تبار

۩۩۩ ☫ اشعار مناجات خُلدستان (طریقت)مثنوی ☫۩۩۩

بار الــها، در مُــناجـــاتم چنین

از تو می‌خواهم، رهانی از کمین

زانکه عقل هر که را کامل کنی

هر دو دنیــا را به وی واصل کنی

آدمی ، از علم کامل می‌شود

وز تعلم، علم حاصل می‌شود

جون توانا می شود ، دانا ناگزیر

قاضی القضات شد ، شیخ کبیر

شاعرت :، یارب، به دانایی رسان

تا ز شَرّ جهــل باشم در امان

در حقیقت وارهان ، از کاهلی

این (طریقت) را ز بیمِ تنـــبلی

تا مرا خُـــلد برین مآوا بُـود

بعد ازین از دوزخم پروا بُـود

۩۩۩ ☫این (طریقت)نیز فخر اولیاست ☫۩۩۩

گدایان بهرِ روزی طفل خود را کور می‌خواهند
طبیبان جملگی این خلق را رنجور می‌خواهند
گمانم مرده شویان راضـی‌ند بـر مُرگِ مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور می‌خواهند

۩☫من از تبار ایرانیانم (طریقت )خوش آمدید(دوبیتی) شعر ۩۩۩

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩
۩۩☫ برآستان جانان (سعدی ) شیخ اجل ☫۩۩
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سر دست از دوعالم بر فشاندی
�گلستان حضرت سعدی�

با حضرت عشق همسری معشوقه
از هرچه فرشته برتری معشوقه
گنجینه ی اختری تو در مجموعه
در هر دو جهان جواهری معشوقه
غزالِ شعر را آرایه دارم زبان شهر را هم پایه دارم
من از راز الفبای تو محرم قناری ،بلبلی سرمایه دارم
ح. (طریقت)
تو را برای دَمی عاشقانه کم دارم

تو در میانه ی دریا کـرانه کم دارم

تو را سپاس و آغوش مهربانت را

برای خلوتِ یک شاعرانه کم دارم

غروب آمد و اسباب غم فراهم شد

برای از تو سرودن بهانه کم دارم

من آن هـوای بهاری به زیر بارانم

برای با توشدن آشــیانه کم دارم

نخواه از تو و این میل کهنه برگردم

که در برابر حرفت گمانه کم دارم

ببخش اگر سخنانم تو را مکدر کرد

من از تبار (طریقت) ترانه کم دارم

گُم شدن پیداشدن دین من است
نیستی دراصل آئین من است

اندک اندک می روم در کوی دوست
ترک این چرخ فلک زین من است

من به یک دم در جهان گردش کنم
گُم شدن گام نخستین من است

این زمان دور جهان گردم چوچرخ
چرخش ایام شیرین من است

این (طریقت) نیز فخر اولیاست
جملگی اشعار یاسین من است

گفت:مثلا در شهرک اکباتان تهران(مورد واقعی است) استخری هست که هر روزی شرایطی تازه را بر مشتری تحمیل می کند و مشتری هیچ حمایتی یا نظارتی از سوی دستگاه های ناظر چون تربیت بدنی و بهداشت مشاهده نمی کند. یک روز نرخ ها را چند برابر می کنند. روز دیگر ساعات استفاده از استخر محدود می شود،زمانی از تعداد نجات غریق و کارکنان می کاهند و یک روز شامپو و هرگونه مواد شوینده از دوش ها و دستشویی ها حذف می شود. حالا من نگرانم که روزهای آینده بگویند برای تامین آب استخر نیز هر کس از خانه اش سطل آبی بیاورد!! گفتم: تو در برابر همۀ این تضییقات اعتراضی نکردی؟

گفت : من از هر گونه درخواست و اعتراض نومیدم. حالا ببینم با نوشتۀ تو آیا مسئولی سرمی زند و نظارتی می کند؟ یا کار من به آخر و عاقبت خر ملّانصرین ختم می شود!!

می گویند ملّا نصرالدّین الاغی داشت که هر روز بار می کشید و سواری می داد و ملّا روزی سه کیلو جو به او می داد. روزی برای صرفه جویی یک کیلو از سهمیّۀ جو الاغ کاست. ولی الاغ همچنان روزهای پیشین بار می برد و سواری می داد. روزهای پسین هر روز مقداری از سهمیّۀ جو الاغ کاست،ولی دید الاغ همچنان بار می برد و سواری می دهد. ملّا پیش خود گفت من عجب نادانی بودم که اصلاً به الاغ جو می دادم. بنابراین سهمیّۀ جو الاغ را بکلّی قطع کرد. روز بعد که وارد طویله شد،دید الاغ مُرده است!!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟! عالم ملکوت هیچ‌گونه سنخیتی با عالم ماده ندارد. از این‌رو خداوند وقتی می‌خواهد با پیامبران خود سخن بگوید، سخن خود را با زبان آن پیامبر توسط فرشته وحی منتقل می‌کند و این سخنان از طریق این فرشته (جبرئیل امین) به اذن پروردگار از زبان عالم ملکوت به زبان عالم ناسوت در می‌آید و به کتاب آسمانی تبدیل می‌شود تا پیروان آن پیامبر بتوانند به دستورات خدا عمل نمایند.

غآغآ ! غَمِ جَهان مَخور ، این نیز بُگذرد

عمرت چو هست بر گُذر ، این نیز بُگذرد

گر بَد کند زمانه ، تو نیکوخِصال باش

بُگذشت اکثر عمر ، این نیز بُگذرد

غآغآ :به روزگار نَه بر وِفقِ رایِ توست

اَندُه مَخور که بی ­خَبَر ، این نیز بُگذرد

می سوزد آن :دلِ ، مردانِ مرد را

خاکت بسر ،بِتَر ، این نیز بُگذرد

مِنَّت خُدای را که شبِ دیرپایِ غَم

اُفتاد با دَمِ سَحَر ، این نیز بُگذرد

حَوادِث این (طریقت) نیز فخر اولیاست

اولیا : باشد خطر ، این نیز بُگذرد

تَشویشِ خاطر است ولی شُکر چون نکرد

ایزد قَضا جُز این قَدَر ، این نیز بُگذرد

زبان‌ها در کتاب‌های مقدس دلیل بر برتری اقوام و امت پیامبران ادیان آسمانی نیست بلکه وسیله‌ای برای برقراری ارتباط میان آسمان و زمین است که در برهه‌های مختلف بوده تا پیامبران بتوانند پیام‌های وحی را دریافت کنند و بدون هیچ تغییری در کلمات، آن را به امت و پیروان خود منتقل نمایند.

وقتی پروردگار متعال سطح کلام خود را به سطح کلام و زبان یک قوم در می‌آورد، ما که باشیم که خرده بگیریم و بگوییم �چرا باید نمازهای خود را به زبان عربی بخوانیم� ما باید به احترام اراده پروردگار که زبان عربی را زبان وحی برای دین پیامبر خاتم برگزیده است، زبان قرآن (عربی) را گرامی بداریم و تحت تاثیر شبهه‌افکنان و اسلام‌ستیزان دیروز و امروز ،فردا،قرار نگیریم.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

تو را برای دَمی عاشقانه کم دارم( معشوقه) خُلدستان طریقت

۩۩۩ ☫ باشعر اشعار/ طریقت )(دوبیتی) ۩۩۩

دو فنجان مهربانی «یارَّب» از عشق

به جای کیک وُ شیرینی لب ازعشق

مکانی پشت جنگل ها شب از من

بـه هنگام همـآغوشی تب از عشق

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

با مستی آغــــوش وُ لب وُ خنده نَمی
از شادی بی شــــائبه وُ عشق یَمی
من باشم وُ عشق وُموسیقی بادآباد
ایـــوان وُ غروب وُ قهوه ی تـــازه دَمی

ادامه نوشته

خُلدستان طریقت: اشعار +نثر =برآستان جانان

من آدمم ، حوای توسیب داستانی

cs96_photo_2018-07-11_18-04-43.jpg

پژمرده ای پس چون با خلق جهانی
از بوی گل، فصل شکفتن، چون خزانی

سرگشته ازشوق سرودن، گشته ای چون
با شعر، این حس قشنگ ناگهانی

درفصل کوشش کارکن وقت شکفتن
اهل تماشا نیستی، چون باغبانی؟

هرکوچه باغی رو به رویت می شود باز
در انتظار رخصت رنگین کمانی

تادرگلستان هست گل های بهاری
فرزانه ء این باغ در این بوستانی

باکوه و جنگل،دشت وُصحرا آشتی کن
با فصل مهر و ماه، دائم جا ودانی

باشوکران غم که بیزارم ازآن سخت
می جویمت در آینه، نا مهربانی!

دربسته ای بر خویش ،دنیا بسته درها
بوی گشایش نیست، تا با این و آنی

جز عشق راز دیگری در جان من نیست
اما تو با این رمز جان ازمن ستانی

هم داستانِ آفرینش بودی وُ من
من آدمم ، حوای توسیب داستانی

« آنچه سبب میشود که در ملت غنی و فقیر بوجود بیاید این نیست که اغنیا بیشتر از فقرا به مردم خدمت می رسانند و زحمت میکشند، بلکه تفاوت بین غنی و فقیر؛ بر اثر دو چیز بوجود می آید یکی وجود خدا ،وجود دیگری حکومت واسطه خدا و مردم عوام. هرجا که خدائی وجود دارد و حکومتی موجود است، عده ای غنی و دسته ای فقیر می شوند. زیرا کاهنان خدای مصر به خود حق می دهند که بهتر از دیگران زندگی کنند و غنی تر باشند و کارکنان حکومت هم خود را ذی حق میدانند که از تمام مزایا برخوردار شوند. این دو دسته، برای اینکه تفاوت بین خود و دیگران یعنی بین غنی و فقیر را حفظ نمایند قوانینی را به مورد اجرا می گذراند که حتی المقدور، فقرا ثروتمند نشوند و بپای آنها نرسند.

لذا تا وقتی که یک خدا و یک حکومت در مصر هست تفاوت بین غنی و فقیر باقی است و چون مصر و کشور دیگر بدون خدا و حکومت نمیتواند زندگی کند پس پیوسته این تفاوت وجود دارد و فرعون تو که میخواهد این تفاوت را از بین ببرد مبادرت به عملی دیوانه وار میکند و چون این عملِ اخناتون سبب زوال مصر میگردد باید او را از بین برد تا مصر نجات پیدا کند، هنگام فریضه صفوف اول با محافظت و زنجیر وُ نرده از سایر عبادت کنندگان جدا می شود زیرا آنان عبادتشا مقبولتر از سایر بندگان صف های آخر به کفار نزدیکترند ...»

نتیجه گیری: اگر امام زمانی خوب است که مردم را در انتظار نگه دارد، اگر هم در کار نباشد که نیست! اگر هم بخاد قیام کنه و چیزی رو درست کنه خودطرفداران ظاهری امام زمان خنجر مبارک را به فلان طرفداران حواله خواهند کرد و خودِ آنان صاحب الامر را خواهند کشت 👌🏻

rt13_photo_2018-07-12_18-56-14.jpg

بُرده عِطر سیبِ آخرعاقبت از هوشمان

میتراود قطره قطره مستی از آغوشمان

آنچنان از شربتِ لب های هم نوشیده ایم

کَرشده گوش فلک از بانگِ جوشا جوشمان

همچو مارِ پیچ خورده زیر باران خفته ایم

سایه سار گیسوانت ، ریخته بر دوشمان

تا نبیند رویمان ، چشمان شور آفتاب

جامه ای از جنس گمنامی شده تن پوشمان

پادشاهِ "کشور "ایجاد تن ها ایم ما

عشق ولذّت،میوه هایِ باغهایِ شوشمان

در شبِ وصلِ "عطش" مارا به دام انداخته

آفتاب و ماه می آیند دوشادوشمان

تا که در بازارِ طعنه هیچ حرفی نشنویم

این(طریقت)،پنبه را کرده فرو در گوشمان

۩۩

۩۩۩۩☫برآستان جانان (طریقت )منزل سالکان اشعار ☫۩۩۩۩

خُمسِ لبم مالِ تو سهم امام از شبات

بوسه بگیر وُ بده ،چون عسل از آن لبات

بوس وُ بغل سهم من ،شهد و شکر شد زکات

طرحِ (طریقت) شده حافظ وُ شاخِ نبات

خوب است که ما معدن ایمان شده ایم

افسرده نگشته وُ پشیمان شده ایم

اخـبـــار ،بِـلادِ کـــفـــر بـــاور ««نکنید»»

فاسق شده اند وُ ما مسلمان شده ایم !!!!

Related image

در ادامه مطلب سالک لولی وش اقتباس برآستان جانان تقدیم به محضر ادب دوستان

ح.(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید + اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

۩۩۩☫ این همه اهل(طریقت) که در آفاق روان / اشعار☫۩۩۩

پرده بردار ز رخ، چهره ‏گشا ناز بس است
شاعر سوخته را دیدن رویت هوس است

باده از دور وُ برَت یــار، نخواهم برداشت
با من دلشده این باده مرا یک نفس است

همه خوبان برِ زیبایی‏ات ای مایه حُسن،
در مثل، در برِ دریای خروشان ، خس است

منِ پر سوخته را نیست نصیبی ز بهار
عرصه جولانگه زاغ است وُ شکارِ مگس است

داد خواهم، غم دل را به شما عرضه کنم؟
کو مرا دادستان وای که فریاد رس است

این همه اهلِ (طریقت) که در آفاق روان
سوی دلدار، روان این جرسِ آن فَرس است

🛑انقلابی که فرزندان و پدرانش را ‌بلعید

معروف است که انقلاب فرزندان خود را می‌بلعد. این جمله را پی‌یر وِرنیو یکی از سیاستمداران دورانِ انقلاب فرانسه گفته بود. ماجرا از این قرار بود که وِرنیو خود به یکی از جناح‌های انقلاب تعلُّق داشت (ژیروندن‌ها)، اما با جناح تندروتر و جمهوری‌خواه انقلاب (ژاکوبن‌ها) درگیر شد. او و همۀ رفقایش بازداشت و به مرگ محکوم شدند. وِرنیو آخرین نفری بود که گردنش زیر تیغ گیوتین می‌رفت. می‌گویند بطری زهری در جیب داشت تا پیش از آن‌که کار به گیوتین رسد، خود مرگ را سر کشد تا رُعب اعدام را نچشد، اما بطری زهر در جیبش ماند و از آن استفاده نکرد. شاید هم همۀ این‌ها لطف تلخ و گسِ ایزدبانوی تاریخ در حق بشر بود تا ورنیو خودکشی نکند و وقتی او را بر سکوی اعدام می‌آورند آخرین گفته‌اش همین جملۀ معروف باشد: «انقلاب فرزندان خویش را می‌بلعد».

پس از این جمله ورنیو را گردن زدند.اما همین جملۀ تکان‌دهنده و رعب‌آور هم برای توصیف انقلابی دیگر نارسا و ناکافی است! و آن زمانی است که به انقلاب روسیه می‌رسیم. در این مورد باید بگوییم:

«انقلاب فرزندان و پدرانش را می‌بلعد!»

و این داستان چنان غریب است که تا آن را نخوانیم باور نمی‌کنیم.
◀️اعدام همۀ رهبران انقلاب!
به محض آن‌که پایه‌های قدرت #استالین در رأس حاکمیت شوروی محکم شد، خونبارترین سال‌های حاکمیت کمونیسم هم فرارسید: دوران «ارعاب بزرگ» یا «پاکسازی بزرگ» بین سال‌‌های 1936 تا 1938. تنها در همین مدت کوتاه یک و نیم میلیون نفر بازداشت شدند که نصفشان اعدام شدند. دست راست استالین در اجرای این ارعاب نیکولای یِژوف بود، برای همین این سال‌ها را «عصر یِژوف» هم می‌نامند. در نوشتارهای دیگری به «ارعاب بزرگ» و به خصوص به زندگی «یِژوف» می‌پردازیم و در این نوشتار تنها از «دادگاه‌های نمایشی مسکو» و اعدام رهبران انقلاب یاد می‌کنیم.
پس از مرگ لنین، تروتسکی شاخص‌ترین فرد در میان رهبران انقلاب بود، اما استالین نیز پس از کناره‌گیری لنین در شورایی سه‌نفره به همراه کامنِف و زینوفیِف جایگاه استواری یافته بود. تروتسکی شخصیتی بیش‌تر نظریه‌پرداز داشت، اما استالین سواد نظری کم‌تری داشت و مرد سازماندهی و عمل بود. به زودی نزاع میان این دو بالا گرفت و استالین توانست تروتسکی را از تمام مناصب حذف و مجبور به تبعید کند. از این پس، استالین همۀ رقیبان خود را با اتهام «تروتسکی‌گرایی» حذف کرد. در دادگاه‌های نمایشی مسکو هم کلیدواژه همین «تروتسکی‌گرایی» بود.
در سال 1934 سرگئی کیروف، مردی که دست راست و ستایشگر استالین بود، در شرایطی نامشخّص به قتل رسید. همان روز حکمی قضایی صادر شد که اجازه می‌داد متّهمان اقدامات تروریستی بدون تعلُّل محاکمه شوند، بنابراین می‌شد بازداشت‌شدگان را در روند قضایی نامعمولی بلافاصله و بدون حق تجدیدنظر اعدام کرد.
به زودی همۀ کسانی که در انقلاب نقش رهبری داشتند بازداشت شدند. اتهام‌های آن‌ها همواره یکسان بود: ارتباط با قدرت‌های کاپیتالیستی و ارتباط با تروتسکی برای توطئه‌چینی. البته دلیل و مدرک خاصی برای این اتهام ارائه نمی‌شد، بلکه با شکنجۀ روحی و جسمی، متهمان به گناه نکردۀ خود اعتراف می‌کردند. در مجموع از اوت 1936 تا مارس 1938 چهار دادگاه برگزار شد، سه دادگاه نمایشی و علنی و یک دادگاه نظامی غیرعلنی. 66 نفر که همه چهره‌های بلندپایۀ سیاسی و نظامی و بانیان انقلاب اکتبر و معماران شوروی بودند محاکمه شدند، 50 نفر حکم اعدام گرفتند و 16 نفر به حبس در سیبری محکوم شدند.
همۀ مردانی که این نظام مهیب را برپا کرده بودند، اعدام شدند. تنها تروتسکی مانده بود، در تبعید در مکزیک، که او نیز به زودی به دست مأمور مخفی استالین به قتل رسید. از شش مردی که لنین در وصیت‌نامه‌اش از آن‌ها نام برده بود تنها یک نفر ماند: «استالین».
پس از مرگ استالین رفته‌رفته از همۀ این محکومان اعادۀ حیثیت شد. ابتدا سه سال پس از مرگ استالین، جانشین او، خروشچوف، در سال 1956 در مجمع عمومی حزب اعلام کرد محکومان زیر شکنجه‌های وحشتناک و بی‌رحمانه مجبور شده بودند به گناه نکرده اعتراف کنند. در سال‌های پایانی حکومت شوروی کمیته‌ای ویژه محکومیت‌های دوران استالین را بررسی کرد و نه تنها این 66 نفر که بیش از یک میلیون محکوم دیگر را بی‌گناه اعلام کرد.
فقط برای این‌که به «طنز سیاه» تاریخ پی ببریم به این نکته دقت کنید:

«بزرگ‌ترین دشمن کمونیست‌ها در تمام تاریخ هیتلر بود و بزرگ‌ترین رهبر کمونیست‌‌ها استالین بود. اما استالین بیش‌تر از هیتلر #کمونیست‌کُشی کرد!»

#خــُلدستان طریقت ( #اشعار+غزل (شاعر>طُ) )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

۩خــُلدستان طریقت(صفحه قصاید ) محمّدمهدی طریقت

۩۩۩ ☫ ز طبع سرکش شاعر (طریقت) حق بین / اشعار ☫ ۩۩۩

زِ اشکِ شمع که در شام تار چکچکه شد
گُـهر ز دیده ی شب زنده دار چکچکه شد

به شب غبار گنه زآب دیده باید شُست
زِ اشک پاک سحر ، این غبار چکچکه شد

بوَد ز چشم ستم‌بین من که در همه عمر
سرشکم از ستمِ روزگار چکچکه شد

دلم شکسته و گردون شهاب ثاقب خود
به سرشکستگی ام ، گریه وار چکچکه شد

زمانه زرگر عیّار شد که بار دغل
در آلیاژ ، به جای عیار چکچکه شد

فریب نرد وفای بشر مخور ای دل!
که طاس کذب و ریا در قِمار چکچکه شد

نهاده شیخ ز سجّاده دام و بر سر آن
ز سبحه ، دانه به صید شکار چکچکه شد

زهی صداقت ساقی که باده‌ای جانبخش
فــزون ‌تر از همه بهــر خُمار چکچکه شد

به زندگی نکند گر وفا بوَد چون خار
گُلی که دوست به سنگ مزار چکچکه شد

ز دیدگانم اگر خون چکد عجب نبوَد
که خونِ دل بوَد از جور یار چکچکه شد

ز سوز دل بوَد اشکم به وفق آتش وُ آب
ز کوه آتش اگر ، آبشار چکچکه شد

ز سنگ فتنه ی اطفال جنگجوی جهان
ز شاخ صلح و صفا برگ و بار چکچکه شد

ز تیزچنگ عقابان جان‌شکار بشر
کبوتران وفا جان‌سپار چکچکه شد

چگونه غم نخورم چون خدنگ استعمار
به قتل نوع بشر ، مرگبار چکچکه شد

بگو به جوهریان پربهاست اشک یتیم
کز ابر دیده ، دُرِّ شاهوار چکچکه شد

به حال خارکن رنجدیده خون می گریم
که خون ز پنجه‌اش از جور خار چکچکه شد

فدای مرد هنرور که خوشتر از ژاله
عرق ز عارضِ رخسار چکچکه شد

پُر است کاسهٔ صبرم ز جور خلق کنون
چه جنبشی کنم از هر کنار چکچکه شد

ز طبع سرکش شاعر(طریقت) حق بین
به جان دشمن ملّت ، شرار چکچکه شد

عمامه تا خورده دارد مردی که مردی که دستش چلاق است

خشم است و آتش نگاهش یعنی سوار اُلاغ است

رخساره می‌تابم از او اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید نسلی که در غم نشسته

بادا که چون من چنین باد چل سال رنجش پس از این
خود گر چه رنج است بودن "بادا که رنجش پس از این "

با پای چالاک‌ پیما دیدی چه دشوار بگذشت
تا چون رود او که پایی چالاک‌ وُ شهوار بگذشت

تق تق کنان چوبدستش روی زمین می‌نهد مهر
با آنکه ثبت حضورش نا مهربان می دهد مهر

لبخند مهرم به چشمش خاری شد و دشنه‌ دشنه
این خوی‌گر با درشتی نرمی شد وُ دشنه دشنه

بر چهره ی سرد و خشکش پیدا خطوط ملال است
یعنی که با جشن وُ یغما شیدا خطوط ملال است

گویم که با مهربانی خواهم شکیبایی ازکو
پندش دهم خیره سر را نازم توانائی از کو

۩محمد مهدی طریقت ۩

خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید + اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

<<ادامه مطلب

ادامه نوشته

تاریخ و اساطیر(مسیح+کورش) ارائه مطلب (تصویر)

این، نقاشی منسوب به میکلانژ از لحظه ی نزول روح عیسی بر شائول یا پل قدیس و دعوت او به جبهه ی حق است. شائول که تا آن زمان از دشمنان مسیح و از سنگسارکنندگان استفان قدیس بوده، پس از این واقعه در نزدیکی دمشق، به بزرگ ترین عنصر گسترش دهنده ی مسیحیت در غرب تبدیل و در این راه به دست رومیان شهید شد. شاید بین او و گزنفون شاگرد سقراط در نگاه اول رابطه ای وجود نداشته باشد. اما فومنکو و نوسفسکی شک دارند که جمله ی تکان دهنده ی سقراط به گزنفون اشرافی در آتن، چندان از جملات تکان دهنده ی مسیح به پاول در دمشق قابل تمییز باشند. هر دو اتفاق به طرز آنی، یک اشرافزاده را به یک جوینده ی حقیقت تبدیل میکنند. سقراط درست مثل مسیح به اتهام آوردن دینی جدید، در آتن محاکمه و در راه حق شهید شد. مهمترین زندگینامه نویس سقراط، گزنفون بوده و مهم ترین شارح مسیح پاول. با این حال، اینها تنها دلایل تطبیق گزنفون و پاول از سوی فومنکو و نوسفسکی نیست. این دو نفر در اواخر فصل اول و اوایل فصل دوم کتاب "روسیه از دید یونانیان باستان" علاوه بر دلایل فوق، تطبیق گزنفون فقط با پاول را با تاکید بر تطبیق مسیح با سقراط پی گرفته اند با این ممیزه که تنها شاگرد مسیح که نظامی بود و سلاح به دست میگرفت، نه از حواریون مستقیم او بلکه همین پاول روح زده بود و در مقابل، گزنفون نیز حواری نظامی سقراط شمرده میشود که در نبرد سیروس شاهزاده ی پارس با برادرش ارسیک شرکت داشته و پس از قتل سیروس در این جنگ، با تهور و شجاعت فراوان موفق به بازگرداندن ده هزار سرباز یونانی به موطنشان شده است و شرح این واقعه در کتاب "اناباسیس" یا بازگشت ده هزار نفر درج شده است که به گزنفون نسبت داده میشود هرچند در کتاب، از گزنفون در حالت سوم شخص یاد میشود. در کتاب، گزنفون همه جا همراه و تحت تاثیر سردار دیگری به نام هیروسیفوس است که فومنکو و نوسفسکی، نام او را تحریفی از کریستوس یا مسیح میدانند. آنها ضمنا معتقدند که این هیروسیفوس میتواند فرم دیگری از خود سیروس باشد که نامش یونانی شده ی کورش به معنی خورشید است و نام کورش نه فقط با نام هورس خدای خورشید مصری قابل تبدیل است بلکه خود مسیح هم هست که باز یک خدای خورشیدی است و نام کریست تلفظی از نام خود کورش است. کورش برابر با کیرو به معنی شاه هم هست و تلفظ های دیگرش خشتره و خرخس –منشئات خسرو، قیصر و سزار- هم همین معنی را دارند. آرسیک برادر سیرس هم که نامش با ارتاخشتره یا ارتاخرخس (اردشیر) [به معنی شاه زمین] تطبیق میشود، نامش نشان میدهد که او ارتاخشتره ی ترجمه شده به ارتا شاه است و ارتا هم میتواند ریشه ی هرود باشد که دشمن و قاتل عیسی است. سیروس قبلا یک بار علیه ارسیک شورش کرده ولی به شفاعت مادرش از مرگ نجات یافته بود و حالا پس از مدتی حکومت به عنوان استاندار لیدی باز علیه ارسیک لشکر کشیده بود. این همان یک بار فرار عیسی از خشم هرود به مصر و بازگشت از آنجاست که این بار از مرگ فراری نیست. در اناباسیس، ارسیک مردی نرمخو و ملایم توصیف شده و برعکس سیروس مردی عصبی و خودرای تصویر شده است و ازاینرو فومنکو و نوسفسکی، نویسندگان اناباسیس را یهودیانی میدانند که در دعوای هرود و عیسی، طرف هرود بوده اند. فومنکو و نوسفسکی همچنین تعبیر این دعوا به دعوای دو برادر را برابر با دعوای رمولوس و رموس برادران بنیانگذار رم میدانند که با قتل رموس پایان رفت و البته اصل این رم را قستنطنیه در بیزانس میخوانند که رم لاتینی تقلیدی از آن است. در اناباسیس از این بیزانس سخن رفته و آن در مجاورت کوهی مقدس توصیف شده است. این کوه مقدس، قطعا کوه بیکوس است که محل قبر عیسی مسیح تلقی میشده و محل سفرهای زیارتی بوده است. بنابراین قستنطنیه یا استانبول، برابر با اورشلیم محل قتل مسیح نیز تلقی میشده است. از طرف دیگر، ایتالیا محل رم دوم، قلمرو لاتینیان بوده که کلمه ی لاتین، انتساب به لیدی را نشان میدهد. بدین ترتیب ما از سویی حمله های لاتینی ها به بیزانس را دراینجا داریم و از سوی دیگر، جنگ صلیبی ناموفق شوالیه های لاتینی در تصرف اورشلیم را. اما یادمان باشد این جنگ ها در پارس روی میدهند و به همین دلیل هم است که این مطالب در کتابی تحت عنوان "روسیه از دیدگاه یونانیان باستان" درج شده اند چون نویسندگان، پارس را همان پروس اصل نام روسیه میدانند که "پ" آن تلفظ نمیشود. سفر ده هزار یونانی گزنفون از دشت های (نه کوهستان) برفی یخ زده در راه بازگشت به وطنشان یادآور سرزمین های سرد شمال روسیه است. درواقع دراینجا همدستی یونانیان با سیروس یا مسیح، همان ملحق شدن بربرهای شمالی به سنت اندو پس از سفر او از قستنطنیه به شمال است که آغاز گسترش مسیحیت به خارج از قلمرو روم و ازجمله در بین پدیدآورندگان رم لاتینی تلقی میشود. در این راه، سنت اندرو به صورت اندرونیکوس کومننوس یک امپراطور رومی که اسلاوهای شمالی به او ملحق شده بودند تبدیل میشوند و این اندرونیکوس همان سیروس است و مثل او به دست دشمنان کشته میشود؛ آن هم با زجر و شکنجه ای که یادآور زجر و شکنجه ی مسیح در تصلیب است. ازآنجاکه دراینجا انتظار داریم طرفداران مسیح هم حرف خود را زده باشند، سیروس در کتاب دیگری منسوب به گزنفون موسوم به سیروپدی به پادشاهی مثبت و ستایش انگیز تبدیل میشود که بعدا به سیروس بزرگ در مقابل سیروس کوچک در اناباسیس نامگذاری میشود. سیروس بزرگ تربیت یافته توسط مغان یا مجوسان ستاره پرست خوانده میشود و در مسیحیت متعارف نیز نه فقط موقع تولد مسیح، سه پادشاه مغ به دنبال ستاره ای به بالین او میرسند و او را منجی بزرگ میخوانند بلکه هرود هم از طریق مغان بررسی کننده ی ستارگان، از تولد دشمن آینده اش مسیح مطلع میشود.

به نظر میرسد آنچه نویسندگان روس کتاب فوق از آن صحبت میکنند، با داستان محاصره ی قستنطنیه توسط بلغارها مرتبط باشد که با مرگ ناگهانی خان بلغارها در آن هنگام و ترک شدن قستنطنیه توسط آنها همچون معجزه ای مشهور شد. بلغارها دقیقا از روسیه به منطقه ی اطراف روم شرقی آمده و تابع مسیحیت ارتدکس آن شده بودند و مهاجرت هایی نیز به غرب داشتند که در ایجاد حکومت های مدافع روم لاتینی تاثیر داشته است. بنابراین جنگ داخلی پارس، معرف حقی بوده که آنها برای حکومت بر قستنطنیه –معادل بابل: پایتخت پارس- برای خود قائل بودند. از طرف دیگر همه ی بلغارها تحت حکومت بیزانس بودند و گروهی از آنها موسوم به ولاخی ها –تلفظ دیگری از بولگ یا بلغار- در اپیروس در بالکان حکومت جداگانه ای تاسیس کرده بودند که به نام گرفتن شبه جزیره ی بالکان از آنها معنی میدهد و منشا انتقال یونان گزنفون به منطقه ی بیزانسی بالکان شده است. درحالیکه قدیس حامی قستنطنیه سنت اندرو بود قدیس حامی ولاخیا سنت پاول بود بی این که مستقیما شاگردی مسیح را کرده باشد. گفته میشد سنت پاول مستقیما به ولاخیا آمد و مسیحیت بلغاری را ایجاد کرد که متفاوت از مسیحیت بیزانسی بود و این همان مسیحیت پاولیکان است که دوگانه انگار و منشا کاتاریسم رد شده توسط کاتولیسیسم در اروپا است. برخی برآنند که این امپراطور ژوستینیان بوده که چون از ولاخیا به حکومت قستنطنیه رسیده، پاول بلغاری و دکترین او را اعتبار داده و بر مسیحیت شرقی و غربی اثرگذار کرده است.:

“THE CHURCH OF BULGARIA IN MEDIVAL EPIRUS”: JORDAN TABOV: INFORMATION: 2018: V5: NO3

بنابراین پاولیکانیسم میتواند مقوم نوعی عرفان در مسیحیت یهودی تبار باشد که استوار بر برداشت عرفانی نبرد نور و ظلمت در انسان ها است و مطابق آن همه ی انسان ها دارای گوهر خدایی هستند و نه فقط مسیح. منتها چون هر دو برداشت از مسیح در مقام خدای انسانی و در مقام معلمی زمینی به بلغارها منسوب شده اند دراینجا این دو برداشت میتوانند در هم تلاقی کنند و مسیح از مسیح بودن خارج شود و درحالیکه با خدای انسان ها برابر شده که به زمین هبوط کرده، فرم معلم خود را به صورت انسانی دیگر به میان مردم بفرستد. این پس از یک شکست سیاسی-نظامی روی میدهد و قهرمانی را میسازد که آواره است. پسی میتوان گزنفون شاگرد سقراط و سرباز سیروس را همان گزنوفانس خنیاگر آواره دانست که به این سوی و آن سوی میرفت و با خواندن سرودهای مذهبی، مردم را از پرستش خدایان دروغین بازمیداشت. او میتواند خود مسیح باشد که به روایتی از مصلوب شدن نجات یافت و از نظرها ناپدید شد. نسخه ی بین النهرینی او نیز شناخته شده است: "آدا انلیل داری" ملقب به احیقار (در آرامی یعنی معلم) که آخرین دانشمند بزرگ بین النهرین پیش از سقوط تمدن عتیق آن و دشمن اخلاقیات زشت مردم در انتهای آن تمدن بود که بسیار به تمدن شهری کنونی ما نزدیک به نظر میرسد. او وزیر قدرتمند سناخریب آشوری بود که به خیانت متهم شد. مانند مسیح، او نیز محکوم به مرگ شد ولی نجات یافت و بعدها شاه و مملکتش را از خطر شکست در مقابل مصریان نجات یافت و مجددا مقرب و درباری شد. این حکم مرگ و رستاخیز مسیبح را دارد و خانه به دوشی احیقار، صحنه ی میانی این داستان است. روایت دیگر این شخصیت، کنفسیوس است که در چین، به دربار لو خدمات شایانی کرد اما حاکم همسایه که از گوش سپردن امیر لو به کنفسیوس خشمگین بود با فرستادن زنانی زیبا به دربار لو، امیر را از گوش سپردن به کنفسیوس باز داشت و کنفسیوس از نومیدی به همراه شاگردانش آواره شد و با رفتن به این سو و آن سو، مردم و حکام را به پیام های اخلاقی خود جلب میکرد. کنفسیوس مردم را به دور ماندن از رذایل اخلاقی و انجام کارهای نیک دعوت میکرد و اینها در افسانه های احیقار، به صورت داستان های تمثیلی از زبان حیوانات بیان میشوند. در داستان های احیقار که در غرب به داستان های ازوپ نامبردارند، جانوران بر اساس شخصیت سازی هایی که آدمیزاد بر اساس مشابهت های خود با آنها از آنها به عمل می آورد سخنگوی انسان میشوند و این شخصیت سازی پیرو علاقه ی اولیه ی کودکان به غریزه ورزی آشکار حیوانات که وسیله ی بازی بچه ها با خود حیوانات یا مدل اسباب بازی آنها میشود منشا سرگرمی های آموزنده میگردد. ولی به جز حیوانات، انسان ها نیز منبع داستان های سرگرم کننده هستند. پس چرا خود این داستان های به اصطلاح تاریخی را به همتاهای داستان های تمثیلی ازوپ نشناسیم و با آنها حقیقت تعالیم مسیح و دنباله هایش در مذاهب دیگر را کشف نکنیم؟

ادامه نوشته

خــُلدستان طریقت  ( صفحه :از درون حاکمان)۩# محمد مهدی طریقت

۩۩☫برآستان جانان : وادی اهل(طریقت ) هم بسی اشعار ۩۩۩

متن درباره تابستان با عکس نوشته های جدید فصل تابستان + عکس پروفایل سلام تابستان

از درون حاکــمان اصرار ، پیدا مى‌شود
هرچه می‌ جوئـید در بازار ، پیدا مى‌شود

گرچه نرخش با ملائک رفته بالا! این دلار
کورىِ چشمان استکبار ، پیدا می‌شود

دار، نایاب است اگر، مجرم درین کشور زیاد
در حریم کبریا ، هم کــار پیدا می‌شود

مشکل کار وطن حل شد ، خدا را شکرکن
گر چه گاهى بیشتر بیکار پیدا می‌شود

راه مشکل نیست لیکن، جز معاشى مختصر
با معاشی مختصر ، امرار پیدا می‌شود

از در وُ دیوار گُل مى‌بارد، اینجا واضح است
گاه در باغ پر از گل ، خار پیدا می‌شود

عاشق صادق در این عالم شبیه کیمیاست
عاشق آشفته ! همچون یار پیدا می‌شود

حمل وُ نقل کشورى هم مرتفع شدبا اُلاغ
هر کجا حمال باشد ، بار پیدا می‌شود

مى بخور! منقل بسوزان! مردمان راضى مکن
مختصر حاشا کنى ، دیوار پیدا می‌شود

در تمام مملکت استاد طوسی وار نیست
نرگس بیمار هم بسیار پیدا می‌شود

پول اگر آمــد بدستت، می‌توانى کت بخر
کت خریدی، خود بخود شلوار پیدا می‌شود

گاه اگر با مصلحت بالا و پایین می شود
چارپایانی که در آمـــار پیدا می‌شود

گر ببینى جمعیت افتان وُ خیزان می‌رود
سنگ گاهى در ره هموار پیدا می‌شود

با کُت وُ شلوار هم در جمع اِفشا می‌کنم
دزد در داروغـه وُ سیار پیدا می‌شود

من نمی‌فهمم ولى، در بعضى از اوقات روز
با چه جرأت دزد در انظار پیدا می‌شود

از قوانین طبیعت لحظه‌اى غافل مَشو
خر که باشد ، کم کمک افسار پیدا می‌شود

آنچه بر ما می‌رود از ماست! باور می کنی
آستین عالِمان هم ، مار پیدا می‌شود

فرصتى پیدا شد و شعرى سرودم، ای عزیز
وادیِ اهل(طریقت) هم بسی اشعار پیدا می‌شود

آهنگ مستی از زنده یاد بانو هایده - (مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه غم با  من زاده شده منو رها نمیکنه) Hayedeh - Masti | طرفداری

باده ای را در سحر آمیختم

شاعری را با شکر آمیختم
روز و شب را از میان برداشتم
آفتـــابی با قمـــر آمیختم
بزم معشوقان وُ عشق عاشقان
جمله همچون سیم و زر آمیختم
چون بهار سرمدی طغان گزفت
شاخ خشک و شاخ تر آمیختم
رافضی انگشت در دندان گرفت
من ولی را در عمر آمیختم
بر یکی تختند این دم هر دو شاه
هر دو را رقص کمر آمیختم
در شب قدر آشکارا شد چو عید
من ملائک با بشر آمیختم
هم زبان همدگر آموختند
مادگان را جنسِ نَـــر آمیختم
از طعام وُ لذت شُرب مُدام
همچو طفلان از پدر آمیختم
خیر وُ شر وُ خشک وُ تر زان هست شد
کز طبیعت خیر و شر آمیختم
من دهان بستم تو باقی را بدان
شعرِ تر را با شکر آمیختم
بهراعمالِ نظر از دوستان
من نظر را با شرر آمیختم

**عکس استوری آخرین روز بهار مبارک

خــُلدستان طریقت ( صفحه :از درون حاکمان)۩# محمد مهدی طریقت

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩۩۩ ☫ شب به شب زندگی ام اهل(طریقت ) شده است ☫ ۩۩۩

خبرت ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻧﮕﺎﻫﺖ شاعر

ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺗﻮ وُ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﺖ شاعر

ﺧﺒﺮﺕ نیست ﺩﻟﻢ ﻣﺴﺖ ﺣﻀﻮﺭت ﺷﺪﻩ است

ﻋﺎﺷﻖ وُ ﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼ ﺯﻧﮓ ﺻﺪﺍﯾﺖ شاعر

ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍنِ ﺑﻬﺎﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ

ﭼﻮﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﯼ ﻣﻬﺎﺟﺮ، ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ شاعر

شبﺑﻪ شب ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡاهل(طریقت) ﺷﺪﻩ ﺍست

ﺧﺒﺮﺕ ﻧﯿﺴﺖ که ﺷﺎﺩﻡ به ﻓﺪﺍﯾﺖ شاعر

افکار و اندیشه های انسان به گونه ای است که ممکن است فقط خواندن یک کتاب پایه اندیشه ها و افکار انسان را بر مبنای جدید یا در مسیر خاصی قرار دهد و چه بسا ممکن است کتابی مسیر سرنوشت میلیون ها انسان را در راه مخصوصی بیندازد.
___________________________________________________اینشتین

هم قافیه های اسم تو پیرم کرد
هم حرف وُ حروفِ واژه هاشیرم کرد

هر واژه به واژه تازه گلگون بهتر
در بندِ خیالِ ذهن ، تصویرم کرد

پروانه شدم، همدم دیوار قفس
عشق وُ نفسِ تو بود زنجیرم کرد

هر دَم زِ خیال وعشقِ رویا لبریز
مجنونم و لیلای غمت سیرم کرد

مهتاب ترین باده ِ ی منظومه شعر
ماهیت تو چنین زمین گیرم کرد

مهوش شدی و فراتر از مرز خیال
ابروی کمانت هدف تیرم کرد

من شاعری از شعر سپیدت هستم
سیراب توام شعر تو تسخیرم کرد

امروز به تشدید تو( ناز )آوردم
از معنیِ مثنوی به تأخیرم کرد

اسم و صفت (طریقت) از روی مثال
معشوقه توئی دُچار تاثیرم کرد



ما بــاده زِ اَنگورِ میامی زده ایم در گوشه ی خُـمخانه پیاپی زده ایم

در محفل ما میآ ،میآ مِـیِ زده ایم با اهلِ(طریقت) اینچنین هی زده ایم

طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

۩۩۩☫ غزل پیر(طریقت )مسیحایی غزلیات) ☫۩۩۩

قصه ی بهت من و چشم تماشایی عشق

بخت مجنون من و خنده‌ی لیلایی عشق

سبزی این غزل آمیزه‌ی رنگ من وُ عشق:

زردی روی من و آبی دریایی عشق...

نو بهار تو مگر زرد مرا سبز کند

برگ ریزان من و فصل شکوفایی عشق

دست من باز به خرمای دو چشمت نرسید

دست کوتاه من و قامت افرایی عشق

شعر من منتظر معجزه‌ی شعر شما

غزل پیر (طریقت) چو مسیحایی عشق

۩خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ↘<<<<<<ادمه مطلب

ادامه نوشته

اشعار : انقلابی +خُلدستان طریقت+ دوبیتی

۩۩۩ ☫ +برآستان جانان+اَشعار(طریقت) دوبیتی ☫ ۩۩۩

انقلابی رفته در: ماتحتِ خلق روزگار
شادمانی میخرد ،ماتم فروشد کردگار
من گلی نورسته بودم در زمانِ یادگار
گلفروشی آمد درجان من شدماندگار

هماره بوی باران می تراود
تر وُ تازه بهــاران می تراود
نسیم زندگی پرشور وُ سرخوش
گلِ مریم غزلخوان می تراود

انقلابی مـــی‌زنـــد بـــر پنجــــــره، یعنـی سلام ای جام زهر
یاد دارم از ،غــــزل، در کـــــودکـــــی دارد پیـام ای جام زهر

بـاز پـاییــــزست و زلفت مـی‌شـــود چون میگســار
بـاز افتـادست گنجشکی در آغـوشت به دام ای جام زهر

بـاز رهـبر مـی‌شــــوم بـا خـاطــــراتت در وصایای کلام
تا ببـارد بر زمین از آسمان ، با این ،کلام، ای جام زهر

چتــــر را مـی‌بنــدم آری، تـا بشـــویــم سینـه ها
بشنوم آهنـگِ قلبت را دمادم، یا مدام ، ای جام زهر

همچوآهو می‌دوی دردشت و من با چشمِ تَر
می‌زنم هو هو ز پیغامت ،امام،: ای جام زهر

ســرگـذاری بـر لَحَـد، بعـد از پریشـان گـویی‌ات
حـــرمتــی کو ؟ تا کنم قـدری، قیـام، ای جام زهر

بــاز مـی‌خــــوانـم دوباره، بــاز مــی‌رقصــد نگـار
انقلابی مــی‌زند بــر پنجره، یعنـی تمام ، ای جام زهر


خویش را صافی کن از اوضاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود

رتبه ای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی

هرکه خود را کم ز ما میداند از ما بهتر است

پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است

از همت داوود نبی بخت بلند است

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است


پست حاوی چند بیت شعر از شعرای مختلف ولی با موضوع یکسانه.بنظرم تا حالا توی وبم پستی نذاشتم که انقدر خوب شرح حال خود منو نشون بده. مخصوصا این بیت:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خــُلدستان طریقت ( صفحه غزل اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

(طریقت) سالک  آوارگی هایم به خُلدستان -چو مدیونان  دیوانت  حسابم می کنی باشد

این نامه را فقط خانم المیرا شریفی‌مقدم بخواند

چو آهو چشم سنگین دل، خرابم می کنی باشد
به آتش می کشی روزی، کبابم می کنی باشد

من از هُرم نفس های تب آلود تو دانستم
همان نیلوفری در پیچ و تابم می کنی باشد

اگر چه شاخه تاکی گرد ایوان تو می پیچم
پر از شیدایی وُ شور وُ شرابم می کنی باشد

قمارِ عشق می جُستم به روی کاکلت بستم
تکانم می دهی ای جان سرابم می کنی باشد

برای سرنوشت آخر مرا بیچارگی روزی
چو مجنونان دیوانم کتابم می کنی باشد !

همی دانم وفاداری به رسم عهد و پیمانت
همی دانم که روزی انتخابم می کنی باشد

(طریقت) سالک آوارگی هایم به خُلدستان -
چو مدیونان دیوانت حسابم می کنی باشد

ادامه نوشته

(طریقت) از شَرّر زندگی چه راحت بود+خدا کند که (طریقت) بر آستان غزل

۩۩۩ ☫+غزلیات: حکایت (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

غمِ رهایی وُ خوشحالیِ گرفتاری
هـزار بُـطری آکـنده از خودآزاری

درست می‌شنوی شاعرانه می‌گویم
سلامتی طلبم در وفورِ ، بیماری

سراغی از تو گرفتم طبیب در مانی ؟
که جان به‌ لب شدم اینک بمن بگو، آری

به دوست داشتنت افتخار خواهم کرد
ولی کلافه‌ام از این جنونِ ناچاری

اگر دوباره سراغی گرفتم از تو، بیآ
مرا رها مکن از خود مگو که بیزاری

دو روزه بی‌خبرم از تو ولی نمی‌میرم
چنین نبود گمانم که دوستم ‌داری

(طریقت) از شَرّر زندگی چه راحت بود
مگر تو باز بگویی که دوستش داری

ح. (طریقت)الهی و ربّی من لیغیرک ؟!

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خــُلدستان طریقت(تاریخ مصرف+فروع دین )طریقت+شریعت => حقیقت

۩ ☫برآستان جانان (عشق خوشبحالی)جشن شعبان ☫ ۩۩۩

در شعرِ پُرتقالی من نیستی هنوز
پایان خشکسالی من نیستی هنوز

دلتنگ توست رَک به رَکِ تار وُ پودِ من
نقش وُ نگار قالی من نیستی هنوز

هستی دوای مرحم وُ درمانِ دردها
فکر شکسته بالی من نیستی هنوز

ای صد هزاروُ یکشبِ ما می رسی زِ ره
در کوزه سفالی من نیستی هنوز

ای صد هزار وُیکشبِ فاجعه رُخ می دهد هنوز
ای عشقِ خوشبحالی من نیستی هنوز

آقا نیا ، نیا راستش را بخواهی هیچ وقت به دنبالِ آمدن آقا ( مهدیِ موعود ) نبوده‌ام. همه‌ی «اللهم عجّل...»های من یا دروغ بوده یا از سر نفهمی. چه بسا امروز و الان و این لحظه نیز در اوج یکی دیگر از نفهمیدن‌هایم قرار دارم.من، مهدی یا منجی را نه به خاطر آنکه از کعبه یا هر جای دیگری ظهور خواهد کرد در کالبد یک انسان ظهور می‌کند و با لشگری از پیروانش دنیا را فتح می‌کند و عدالت می‌گستراند، دوست دارم؛نخیر! بلکه معتقدم او که بیاید، مفهوم جدیدی از زندگی، دوست‌داشتن و عشق را ارائه می‌کند و نسخه‌ای به‌روز شده از حقیقت را برای‌ عالم به ارمغان خواهد ‌آورد.آقا نیا نیا چون آنقدر آقا زیاد وجود دارد که تشخیص آقا ازاین آقایان ممکن نیست دوست دارم تصویری که بشر از خدای اسلام و خدایانِ سایرِ ادیانِ آسمانی و زمینی برای خود ساخته و آن را به جای خدا قرار داده را کنار بگذارم و تنها به خدایی آقا مهدی، برای بشر می‌خواند، بیندیشم. خدایی که توجه به او می‌تواند رنج‌ها و آلام بشر را تسکین دهد و انسان را به آرامش برساند. و چه بسا در پرتو این آرامش است که عدالت و آزادی و هر چه جهانی از انسان‌ها به دنبال آن‌اند، محقق خواهد شد.

نمی‌دانم آقا ازپسِ این همه آقای کذائی برخواهد آمد که نه در جسم می‌گنجد و نه در روح ؟ و هم‌اکنون همچون ما نفس می‌کشد یا نه؟ امّا مهدی (منجی) را یک اندیشه و معرفت ناب می‌دانم که می‌خواهد مرا از نفهمیدن‌هایم، تردیدهایم، شگفتی‌هایم و اضطراب‌هایم که آقایان کذائی بوجودآورده اند رهاکند و حقیقت را نشانم بدهد. انتظار برای ظهور یا پیدایشِ آن آقا مدتی ‌ست آشفته‌ام کرده،

از هنرمندان شنیدم آشنایت نیستم!

دوستانت را بیاور تا بگویم کیستم!

سیلیِ هم‌صحبتی از نارفیقان سخت نیست

چــون تو بی مِــهری کنی می‌ایستم

گفته اند:از اشک‌ِ شمع وُ قدرت کم‌طاقتی‌

در خودم آتش به پا کردم بسی بگریستم

چون شکست آینه، حیرت صد برابر می‌شود

بی‌سبب خود را شکستم تا ببینم چیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش با اهلِ(طریقت) بعد از این می‌زیستم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
من از مراد کذائی( علیه انتظار ) بکوشم

خبر آمدنش داد به فریاد نیآئــی آقا !
می رسد لحظه میــعاد، نیآئــی آقا !

منتقم میرسد و روز ظهور ش، حتماً ،
کِی شود فاطمه دلشاد، نیآئــی آقا !

حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع ،
عاقبت می شود آباد، نیآئــی آقا !

مثل مشهد، وسط صحن مصلا بزنیم ،
هــمه جــا پنجره فولاد، نیآئــی آقا !

لذتی دارد عجب، گر که به ما، میگوید :
آفـــرین! دست مریزاد! نیآئــی آقا !

ازپسِ این همه عآقا شما برنمی آئـــی آقا<<>>ما که گفتیم شما! بر! نمی آئــی آقا !

۩۩۩ ☫می گفت: پیرما به (طریقت)که روز سخت ☫ ۩۩۩

درفرودندبرگ های پاییزی

شور و شوق عجیب لبریزی

عطر پیراهنت مثال نسیم

ای (طریقت) شعار تب ریزی

باد و توفان می‌وزد باران نمی‌آید ،هنوز
شادمانی سمت ما آسان نمی‌آید، هنوز
دم‌به‌دم ما از پی روزی روانیم وُ صبور
در میان سفره‌هامان نان نمی‌آید هنوز
پرچم دین را علم کردند امّـا صد دریغ
لحظه‌ای در قلب ما ایمان نمی‌آید هنوز
جور ظالم کل عالم را ز مظلومان گرفت
ما حکومت دست ما ارزان نمی‌آید هنوز
در خرابستان ما جغدی شده آواز خوان
نغمۀ مرغانِ خوش الحان نمی‌آید هنوز
در میان باغ و بستان چون گلی پژمرده‌ایم
جسم‌وُجان را نفخۀ رحمان نمی‌آید هنوز
آنچه گفتندم:(طریقت) سهل می‌آیدهنوز
طاقت من طاق شد، آسـان نمی‌آید هنوز
خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

تجربه نشان داده تاریخ مصرف شعار ها به سر رسیده و جامعه امروز گول شعار های دروغین را نخواهند خورد . پس اصول دین هنگامی در عرصه جامعه اجرا خواهد شد که فروع دین به مصلحت کنار گذاشته نشود . حکومت وقتی اسلامی می شود که رهبران و عوامل آن مقید به رعایت اصول و فروع در ظاهر و باطن خود باشند .

خــُلدستان طریقت(تاریخ مصرف+فروع دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خــُلدستان طریقت  ( صفحه نثر ارائه مطلب معنوی) ۩ #محمدمهدی_طریقت

۩ ☫ اشعار:دوبیتی /خُلدستان (طریقت) پاینده باد ☫ ۩۩۩

۩۩۩ صیاد آهو ۩۩۩

۩۩۩ ☫ صیادآهو ☫ ۩۩۩

با سر شوریده ام عادت به دارو کرده ام


در دعا اسرار دل را با خدا رو کرده ام

ماه را در برکه می جویم نمی آید به دست


همچو سلطانی که تنها یاد مینو کرده ام

گردنم از تار گیسوهای تو نازک تر ست


من به تیغ تیز ابرو های تو خو کرده ام

چشم بر در دوختم در انتظارت آن قرار


راه ها را روز و شب با پلک جارو کرده ام

سینهء سینای تو سر سبز و حاصلخیز شد


من طمع در سینه ات از زور بازوکرده ام

چون عسل می ریزی از لب های شیرینت بریز


من دهانم را برایت مثل کندو کرده ام

نظم جادوی(طریقت)حرف ها دارد ولی


من خودم را صید آن صیاد آهو کرده ام

۩۩۩***۩۩۩

انقلابی رفته در: مـاتحتِ خلق روزگار
شادمانی میخرد ، ماتم فروشد کردگار
من گلی نورسته بودم در زمــانِ یادگار
اَرّهء نجّارشد پروردگارا در دُکانـم مـاندگار

حکایت پاره شدن است: قدیمی ها می گفتند : با سر بِری کلاهت پاره میشه ، با پا بِری کفشت پاره میشه ، دوتا اصفهونی با هم دعوا می کردند :(فحش بده ، فحش بستون = پیرهن گِرونس )حکایت این روزگار انقلاب صادر شده و چیزی برای ملت باقی نمانده نه از اسلام ناب محمدی(ص) خبری هست ، نه از شعار های ابتدای انقلاب اثری باقی ، روایتِ ارّه دوسر شده جلو می رود( مّیّ بُرّدّ )به عقب برمی گردد(پـّاّرّرّرّهّ) می کند . چاره ای نیست ((السکوت مِفتاح السلم))سکوت کلید سلامتی است ، لابُد دیگران نمی فهمند (طوش خودمن رو میکشه بیرونش مردم)

شـعرِ من ‌را چون تو تفسیرش‌ کنی "فرخنده" باد
"بوسـه‌هایت" تا اَبَــد بر جانِ من "تــابَنــده" باد

باده ی "خوش آهنگ" خنیاگر به جان " سازنده" باد
دفتر شعرِ(طریقت)،تا اَبــد ،دیـوان من" پاینده" باد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

چو با ابلهان می شود همنشین تو او را به چشم بزرگی مبین

سزد گر شود خوارو درمانده کین زِ نزد همه دوستان رانده بین

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

گرچه شاعردر رنجش ز(طریقت)نشکست+(یلدا 1401)

مژده ایدل که دگر شب شبِ یلدا آمد
هُـدهد خـوش خـبر از طبع تمنـّا آمد
ناله کن مرغ سحر نغمه داوودی را
باغبان رفته به گُــلخانه تــما شا آمد
عاشقی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چـرا رفــت وُ نَــکیسا آمد
مردمی کرد و کرم کرد به جمهوری ما
کان بُــتِ مــاه رخ از راه کـلیــسا آمــد
لاله روئی می نوشین به قدح آمد و گفت:
داغ دل بـــود بـه امـــید خـــدایــا آمــد
چشم من در ره این قـــافــله راه بماند
تا به گــوش دلــــم آوازِ مســـیحا آمد
گرچه شاعردر رنجش ز(طریقت)نشکست
لطف حق بین که به لطف از در شیدا آمد

خــُلدستان طریقت(یلدا +1401 )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

خُلدستان طریقت:سیمای عشق اهل (طریقت)بسوختی

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) پیشواز دی ☫ ۩۩۩

روی ماهت نازنین چشمک به ابرو می زند
مــاه وقتــی در شبستان تو اُردو می زند

از حسادت ابروانت زه کشیده از کمان
تیر بر زیباییِ مژگــان ِ آهـــو می زند

گر بیفتد تار موی مشکی ات بر طالعم
بخت پیروزم به خلوتگاه پهلو می زند

تیغ خونریزی مگر بانو درین حولِ و ولا ؟
ترس دارد هرکسی پیش تو زانو می زند

ساحلت گم ، تاکجا آباد گم ، ره برده ام
اینطرف یا آنطرف بیهوده پارو می زند

عایدی جز غم نخواهد داشت در بر ، ای رقیب
با امید دوستت دارم به تو رو می زند

اشک اگر مشک است اینگونه چرا بی اختیار
جاده را پیش قدم های تو جارو می زند

شب دراز است و قلندر خواب و گیسویت سیاه
چشم اگر چشم است حق دارد که سوسو می زند

چشم اگر چشم است حق دارد بسوزد اینچنین
خرمن ِ گیسویت آتش را به هر سو می زند

آنقدر حقی، نفس حق ، روی چون ماه تو را
خانِقاهی در دلم همواره یــاهــو می زند

چشم تو دیوانه می بیند مرا دیوانه ام ؟
این عیاری را که بر سنگ ترازو می زند

طالع بخت (طریقت) صدق گفتار تو شد
این غزل همواره بر کردار ِ تو مو می زند

۩۩☫ سیمای عشق اهل (طریقت)بسوختی ☫۩۩

نتیجه تصویری برای گل زیبا

آن نازنین !‌ نگار روان پرورم کجاست ؟
آن خنده ی ز عشق پیام آورم کجاست؟

ای آسمان تیره چرا؟غم گرفته ای
بنمای رُخ که ماه انجمنم؟ اخترم کجاست؟

ای سایه سار سرور من ،‌ ای همای عشق
از پا فتاده ای ز چه ؟ بال و پرم کجاست؟

سیمای عشق !‌ (طریقت) بسوختی
اما بکس نگفت که خاکسترم کجاست ؟

۩۩۩ ☫باشدنگاه اهل (طریقت ) درانتظار ☫ ۩۩۩

بانگ رحیل خسرو آواز برقــرار با این قرار می رسد آواز بــرکنار

چهچه نمود جلــوه در اطرافِ جـــویبار آواز مشرقی ، شجـــر آوازِ ماندگار،

از خانه دور شو که جهان عین دوزخ‌ست سنتورعشق کوکِ بهشت است وُ نوبهار

با غنچه شو مصاحب وُ با یاسمن نشین با ارغوان طرب کن وُ با لاله می گسار

صوفیّ به کنجِ مجلس وُ سالوسیِ نهان بانگِ شراب وُ شاهد وُ رندیِّ آشکار

با خستگان جفا ،بیش از این ستم ؟ بـاشد نگاهِ اهل(طریقت) در انتظار

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

نوای تو داروی ، روشنگری کرد
صدای تو اعجاز ، پیغمبری کرد

تورا مشتری هست در دور گیتی
بر مهتران بانگ "هَل مهتری" کرد

به اوج تفاخر نشاندی به کسوت
هُمای خوش الحان خنیاگری کرد

نثار کلاغان و زاغان نگردد
چو «این قیمتی دُرّ لفظِ دَری »کرد

برازنده کردی به بالایِ والا
توآن خسروئی خسروی سروری کرد

تو بدگوهران را گرفتی به خواری
هر آن را درین کیش، بدگوهری کرد

بزرگی و عزّت تو را جاودان باد
طریقت تورا «ربّنا» داوری کرد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

(دفتر: خلدستان )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار : بلند پرواز +گوناگون (خُلدستان طریقت)

۩۩۩کبوتری که(طریقت) بلند پروازست/ غزل ۩۩۩

niniweblog.com

برای بزرگنمایی لطفا کلیک کنید

به نام نامی معشوقه این سر آغازست
خدای عارف وُعاشق بسی غزل سازست

شعار کاتب این ماهپاره های زمین
کرشمه کردنِ با عشوه های تننازست

هزار پند به گوشم پدر سرود وُ نگفت
حدیثِ واقعه جان خانمان بر اندازست

پدر نگفت چه رازیست،گوئیا پنهان
کتاب عشق خدایا بسی خوش آوازست

به بام شاه وُ گدا مثل ابر می بارد
خدای عشق عزیزست وُ دست و دل بازست

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عاشق
نماد سنگ صبورست وُ محرم رازست

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که (طریقت) بلند پرواز ست

niniweblog.com


۩خــُلدستان طریقت( صفحه91 )۩۩محمّدمهدی طریقت

۩۩۩ ☫ دل جفنگ است (طریقت)تو اگر برگردی ☫ ۩۩۩

شعرم اندازه ی یک بیت برایت تنگ است
آنقدر تنگ که با هر غــزلی در جنگ است

آنقدر جنگ که با هر غزلی دور شدی
مثنوی یافته ام بافته صد فرسنگ است

به غزلهـای منِ شیفته عادت داری
چون تو معشوق برای منِ عاشق ننگ است

مشکل انگار رقیب من و دلتنگی نیست
چشمهای تو پر از وسوسه نیرنگ است

غزل از این همه نامردی تقدیر شکست
هرچه سنگ است برای منِ شاعر لَنگ است

این غزلها اثری در تو ندارد انگار
شده ام شاعر وُ انگار دلت از سنگ است

دل جفنگ است (طریقت) تو اگر برگردی
می شود دید که این شعر پُراز آهنگ است

حـاضرم بــاده بریزم که تو درمان بشوی

حالت شاعـریـم را سر و سامان بشوی

می شوم خاک قدومت که پر از گُل بشوم

خاکِ ره می شوم اینجا که تو باران بشوی

در دل شعــر فقط جُور کنِ قـــافیه ام

می نویسم به ردیفی که تو یاران بشوی

غنچهٔ دل شده پژمرده ز بیداد خزان

کاش از ره برسی فصل بهاران بشوی

خوب دانم که تو ماهی و چو عاشق گردی

خال تک در ورق جمله نگاران بشوی

یا زلیخا بشو، لِـیلیِ مجنون صفتان

گرچه یوسف بشوم باز تو کنعان بشوی

آسمان دل من صاف و زلال است ولـی

در سماوات دلم زهره وُ کیوان بشوی

همچو دُری و تو را قدر و بها بسیار است

خالقت خواسته تا لولؤ و مرجان بشوی

خلقتت کرده خدا از سر فرصت تا تو

صاحب طرهٔ گیسوی پریشان بشوی

شاعرم اهلِ(طریقت) برسی راحت جان

به دلم همچو گلی ساکن بُستان بشوی...

۩۩۩ ☫ تو با هجران (طریقت) را بزن آهنگ دلتنگی ☫ ۩۩۩

چقدر شعـر سرودم قلمم شاعر شد
قلمِ ســوختــه ای ســاحــرهٔ نــادر شد
گفتمت عاقل این جمع تو بودی پی ازین
گفت: از عشق زلیخـا ز گنـه طاهر شد
پس این شـعر سـرایـم زِ بیــانِ یـوسـف
آدمی سوخته فـرهــاد بسی قــادر شد
بعد ازین عاقلِ محنون همه رِندان مغـان
از ازل لیلیِ شیرین زلیخـابه ابدظاهر شد

بــــــــسم الله الرحــــمن الرحـــــیم*قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.(آل عمران/۲۶)

خمارم یارِ فرزانه تورا مستانه می خواهم

شب آمد یارِ خُمخانه تو را دیوانه می خواهم

در آن تاریکــی مطلق تــو را پیدا کـنـم زورق

میان رقص هر آهنگ من آن جُنبانه می خواهم

قلم را تا تَــهِ آخر فــرو کــرد است در ساغر

خرابت گشته ام ساقی من آن شاهانه خواهم

شبیه آن قلــمدانی قـــلم را در میــان داری

طبیب وادی عشقم شب میخانه میخواهم

بیــا بانـو غزل بانو نگــاهی برنــگاهم کن،

توسل کن تو بر ساقی تو را مردانه می خواهم

تو نی داود من بودی چنین مست و غزلنوشی

من آن گلواژه ی چاکت من آن پیمانه می خواهم

مرا ای دختِ پاییزی شدی اینگونه آشفته

بیا ای مو پریشانم ! دمادم شانه می خواهم

تو با هجران (طریقت) را بزن آهنگِ دلتنگی

رفیق وصل وُ مهجوری تو را درخانه می خواهم

محمّد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

عاشق "از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گُذَری؟!"
به گمانم پس ازین خسته وُ بی بال وُ پری!!

"قَفَسَت" سَرد وُ دلت گَرم وُ نگاهت شَبگَرد!
چِه طلوعی! چه غروبی! چه نمازِ سَحَری؟!

مگر از کوچِ "زمستانیِ" خود، واماندی؟!
اینچنین "حَبسِ" دِی وُ بهمنِ "بُرجِ" دِگَری؟!

همه جا، دانه‌یِ غم بود وُ نبود از تو خبر؟!
کو "پرستویِ" دماوندِ "چرا بی اَثری!"

چه "ستم‌ها" تو از این "خانه‌بِه‌دوشی" داری؟!
چه "نوائی" چه فَغانی! چه خُروش وُ خطَری!

مگر از بارِ غمم، "بندِ" دلت پاره نَشُد؟!
به؛ گناهی که نَکَردی ؛ تو بگو مختصری!

غمِ "آب" وُ غمِ "نان"بُرده زِ اَنَفاس ‌رَمَق،
به چه شُوقی بِنِویسم، غَزل جِن و ُپری

مگر از جانِ خودت سیر شدی مرغِ عَزا؟
که "بِبُرَّند" سَرَت را بِه؛ دلیل وُ "نظری"؟

واعظان‌ جلوه‌ به محراب‌ و‌ُ به منبر‌ کردند
می ‌فروشند همه: مال خری "بار " بری

به چه شهری بِرَوی یا به کُجا بُــِگْریزی؟"
ای حقیقت زِ غزلهای(طریقت)چقدربا‌‌خبری!

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

شبیه بت شدی آنقدر هم هتاک لازم نیست!
فریدون را تبر بر دوش ولی ،ضحاک لازم نیست

یکی با ریشه بودن را که وحشتناک لازم نیست
برای قد کشیدن آفتاب و خاک لازم نیست

نفس هایم شبیه شهر طهران پر از دود ست
به رغم زندگی کردن هوای پاک لازم نیست

یکی در من شبیه من که دلخسته است از حاکم
به قصد بازگشتن کنج عزلت، لاک لازم نیست

درون خمره ای از می هزاران میل جوشیدن
تو را چون خون سرخی بر رگان تاک لازم نیست

سوار اسب می تازی به من چون پادشاهانی
برای فتح این اقلیم ،گرد و خاک لازم نیست

بنازم دلبری این غزالی را که مثل ماه
پلنگِ منزوی صیاد بی بنیاد ینه چاک لازم نیست

عجب زخمی به خود دارد دل آن طرز نگاهت را
شراب کهنه ی شیراز چرا تریاک لازم نیست

یکی چون من مشاعـر می شود اما برای شعر
بریدن از تعلق ها(طریقت) ، پاک ، لازم نیست

( خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم.

ادامه نوشته

دوبیتی(طریقت)الهی رحم برما بیشتر کن +اَشعار :خُلدستان طریقت

۩۩۩☫مکن از بخت (طریقت) تردید ۩۩۩




قطره ای در صدفی پنهان شد
باهدف در صدفی مهمان شد

در نهانخانۀ تاريک صدف
قطره سرسلسه را داد زِکف

چند روزی که گذشت، ازعرفان
کم کمَک قطره کمی شد عریان
در و ديوار صدف سنگی بود

قطره هم درپی یکرنگی بود
کمی آزرده شد ازخود که چراست؟
علّت آمدنم اينجا زِ کجاست؟
قطره هادر دل دریا آزاد
دردل موج زمان در فرياد

من چرا در قفسم بند افتاد
بند آمد نفسم چند افتاد

چيست معنای خودآزاری من؟
چيست معناری گرفتاری من؟

اگرم روزنه ای باز شود آزادی
ساکن منطقۀ روشن ودر آبادی

صدف آهسته شنيد اين نجوا
گفت ای کودک خُرد دريا

شکوه کم کن که در اين بهر عميق
ما نگرديم به کس يار و شفيق

ارزشَت بيشتر از شبنم نيست
مثل تو در دل دريا کم نيست

ما به کس در دل خود جا ندهيم
بی جهت منزل و مأوا ندهيم

اگر امروز تو در سينۀ ما پنهانی
يا به قول خودت افتاده درين زندانی

مکن از بخت (طریقت) ترديد
مثنوی خوان شوی وُ مرواريد

انجمن ادبی (خُلدستان طریقت) قانون : اساسی (ایران) 12آذر 1401

۩۩۩ ☫ دوبیتی : (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

غزلم دل به تودادم که غزل ساز کنی

نه فقط نــاز کُــنی دلــبری آغــاز کنی

لب زِ لب باز کـنی نغـمه وُ آواز کنی

وقت آواز کــمی جیــگرکی باز کنی

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

اینچنین آن چشم جادو رخنه در دل می کند
از دلم هر رخنه ای را چاه بابل می کند

بسکه می آید به ناز از چشم او بیرون نگاه
چند جا تا خانه آیینه منزل می کند!

کی توان دل را به پایان برد راه زلف را؟
کاین چنین پُرپیچ وُ خم کار سلاسل می کند

چون کشم آه از جگر، کز بیم خوی نازکش
شمع دود خود گره چون لاله در دل می کند

می دهد از حسن عالمگیر مجنون را خبر
این که لیلی هر نفس تغییر محمل می کند

دیدن آیینه را بر طاق نسیان می نهی
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند

حفظ آب روی خواهش کن که گردون خسیس
نان خود را تر به آب روی سائل می کند

طنز را صحبت برای مانع سنگ ره است
سیل را این گنه مسعولان کاهل می کند

می نویسدشاعر اهل (طریقت) روزها
چون شهیدان جان نثار تیغ قاتل می کند

.

۩۩۩ ☫ (طریقت )کدامین سخن گویدت (☫ ۩۩۩

علیک السلام ای نبی الورا

که بعداز خدامن چه گویم تورا؟

خدایت ثنا گفت و تجلیل کرد

بشرنیز قدر تو جبریل کرد

بلند آسمان پیش قدرت خجل

تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل

(طریقت) کدامین سخن گویدت

که والاتری زانچه می پویدت

سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه

شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست

شیرین سخن

یک فنجان شعر

وکیل الشعرا


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته