

۩۩ ☫برآستان جانان (عشق خوشبحالی)جشن شعبان ☫ ۩۩۩

در شعرِ پُرتقالی من نیستی هنوز
پایان خشکسالی من نیستی هنوز
دلتنگ توست رَک به رَکِ تار وُ پودِ من
نقش وُ نگار قالی من نیستی هنوز
هستی دوای مرحم وُ درمانِ دردها
فکر شکسته بالی من نیستی هنوز
ای صد هزاروُ یکشبِ ما می رسی زِ ره
در کوزه سفالی من نیستی هنوز
ای صد هزار وُیکشبِ فاجعه رُخ می دهد هنوز
ای عشقِ خوشبحالی من نیستی هنوز
از غـزل گُل میتراود در سخن عطر تو را
نشئهءخوش میسراید بویِ تن عطر تو را
هر که درگیر نگاهِ: قد وُ بالای تو شد
در سُخن گُل میسراید از بدن عطر تو را
گرچه آرامِ سخن میرانی از شمسِ صبا
مطمئن در بزم هستی راهزن عطر تو را
نام نیکوی تو را وقتی به لب میآوَرَ م
مینِهد طرز بیانم ، به دهَنَ عطر تو را
چه شود، موقع هجران ، بخوانم غزلی ،
پیله های شبِ قربت به وطن عطر تو را
میبرد عطر تو را باد بهاران همه جا
باحوالت شدگان سوی چمن، عطر تو را
کاش هنگام خدا حافظی من زِ چمن
غزل پیرِ (طریقت) ثمن ، عطر تو را

جشنواره سالانه رام کردن گاو وحشی در هند/ خبرگزاری فرانسه


.


۩۩۩ ☫ حکایت،روایت(طریقت )مسعود بهنود ☫ ۩۩۩
این حکایت، روایت ازمسعود بهنود : باید دوباره شنید. مانند قصه باران ساز.
آن مرد چینی که وردی می دانست و باران باریدن می گرفت، نرخش یک یوان بود. تا زمانی که کسی شاگرد جوان او را اغوا کرد و پسرک کنار کلبه باران ساز دکه یی ساخت و بر سردرش نوشت باران سازی با نیم یوان.
در آن سال خشک، چند روزی مشتریان فراوان رسیدند و چینی جوان شادمان، آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان رو به مزارع تکیده نهادند، چشم به راه باران. دو روزی گذشت دکه چینی جوان پرمشتری بود هنوز، باران ساز پیر هم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه نهاده جلوی در کلبه خود، روی چارپایه یی نشسته بود در انتظار که ناگهان ریختند. روستاییان با نگرانی و فریاد ریختند به دکه باران ساز جوان که به فریادمان برس که زندگی مان رفت. معلوم شد به ورد جوان باران باریده ولی سر ایستادن ندارد و سیلی شده خانمان سوز. چاره چیست. جوان نمی دانست. نمی دانست که باران ساز پیر را دو ورد بود؛ با یکی باران می ساخت و با دومی باران را می گفت تا بایستد و جوان این دومی را نیاموخته بود.
و ما بسیاریم که ورد دوم نمی دانیم. و این زندگی است. تکرار هم می شود.
**************
وقتی در سال ۱۳۵۳ بهای نفت ناگهانی جهید و سه برابر شد، در میان کشورهای صاحب نفت ایران تنها کشوری بود که سازمان برنامه یی به آن وسعت و کارشناسان داشت. از همین رو کارشناسانش جلوی ناهماهنگی ها را می گرفتند و جلوی اسراف سد می گذاشتند. در آن زمان ایستادند که نباید این همه پول را وارد کشور کرد و خرید، بلکه باید با تاخیر و به تدریج این درآمد را در جاهای مطمئن سرمایه گذاری کرد و کم کمک عوایدش را آورد و صرف زیرساخت ها کرد. اما شاه از جهش قیمت نفت صدای سرنوشت شنیده بود و فرمان فرموده بود که ایران ظرف پنج سال در زمره کشورهای صنعتی بزرگ درآید. گفتند به فرمان دادن نیست و ساختار میخواهد. نپذیرفت.
گفته بود و دلالان فرنگی در سرش انداخته بودند که ظرف پنج سال ۲۰ نیروگاه هسته یی داشته باش، بلندترین ساختمان، اول پایگاه کنکورد، اولین جزیره تفریحی منطقه-چیزی نظیر دوبی امروز – و بزرگ ترین ارتش خاورمیانه را زیر فرمان داشته باش و صدها از این قبیل «ترین» ها.
عظمت رویا و دروازه های تمدن بزرگ جسارتش می داد که سخن همه کارشناسان سازمان برنامه را ناشنیده بگذارد، سهل است تهدید کند که درش را گل می گیرم. به شرحی که در خاطرات دکتر عبدالمجید مجیدی رئیس وقت سازمان برنامه نوشته شده، و خبرنگاران و ناظران آن زمان هم دیده اند که در رامسر چه گذشت، در کنفرانس تجدید نظر در برنامه پنجم، آن نطق معروف را فرمود که:
«هواپیما به سر باند رسیده عنقریب پرواز می کند، هر کس دل ندارد پیاده شود که من خود تا به اینجایش آورده ام و از این پس خود می دانم به کجا خواهم برد».
در آن زمان، سکوت و اطاعت بود، فقط یکی با ادب گفت چون عاقبت این کار می دانم نمی مانم تا تماشاگرش باشم، مهندس مجلومیان معاون اقتصادی سازمان برنامه بود. از همان رامسر کار دولتی را ترک گفت و رفت.
سه سال بعد از آن تصمیم از سر خودرایی و البته خیرخواهی، ده ها و بل صد ها کشتی که بارهای وارداتی برای ایران آورده بودند در بنادر جنوب صف کشیده بودند، تا چشم می دید بر سطح آب چراغ ها روشن بود و ملوانان و جاشوها شادخواری می کردند با پول ملت ایران که در یک سال چهارصد میلیون دلار دموراژ جریمه تاخیر در تخلیه بار دادند. امکانات بنادر، اسکله ها چند برابر شد اما سیمان به اندازه نبود، سیمان رسید، وسیله برای رساندنش به درون کشور نبود، کامیون های وایت – سفیدرنگ – امریکایی خریداری شد، راننده یی نبود، کنسولگری های ایران در پاکستان و بنگلادش مامور استخدام راننده درجه یک شدند، به رشوه تصدیق های ساختگی در کار آمد و تا ده تایی از کامیون ها در جاده بندرعباس به کرمان چپه نشدند کس به صرافت فساد در کنسولگری ها نیفتاد. این کامیون های وایت چندان ماند که چهار سال بعد از خریدشان نصیب لشگر صدام شد که انبارهای بندر خرمشهر را غارت کردند.
اما این همه حکایت نیست، چندان که کمبود برق، شهرها را در تاریکی برد، کارخانه ها با مشکل تولید روبه رو شدند، کارگران بیکار شدند، تورم سرسام آور شد، قیمت ها گرانی گرفت، هزاران بازرس استخدام شد که گرانفروشان را بگیرند، اصناف و بازرگانان گرفتار بی عدالتی بازرسان شدند و چرخه سقوط به کار افتاد، سیل جاری شد، گمان نرفت که این حاصل همان رخداد تجدید نظر در برنامه پنجم در رامسر است و حاصل دور زدن کارشناسان سازمان برنامه.مفاسد اقتصادی شکل گرفت، مردم دانستند این هیاهو از بهر چیست اما حکومت ندانست و رفت تا مدیران سابق و لاحق را قربان کند.
اقتصاد شکست خورده بود دیگر به دنبال مسببش می گشتند. و چون شکست یتیم است و پیروزی صد پدر دارد، پس جست و جو ادامه یافت و ساواک به ماجرای اقتصادی رنگ سیاسی زد. از اولین کسانی که در آن زمان به حکم بررسی های نخستین قربانی شدند فریدون مهدوی وزیر بازرگانی وقت و دو معاونش بودند که ساواک کشف کرد اولی عضو قدیمی جبهه ملی و دو دیگر از اعضای کنفدراسیون دانشجویی مخالف بوده اند. اما کس از کس نپرسید نکند ورد دوم را نمی دانیم. چنان که وقتی دیگر بار سیل به راه افتاد به خود نگفتیم مومن از یک سوراخ نباید دو بار گزیده شود. ما گزیده شدیم نه دو بار که بارها.
در اقتصاد شکست خوردیم به پای سیاست نوشتیم، در سیاست کم آوردیم سراغ اقتصاد رفتیم مگر با یارانه اش جبران کنیم. هر بار دشمنی قهار در جیب داشتیم که بیرونش کشیدیم و ناسزابارانش کردیم. آن بار شاه گفت هر بار ما گفت وگوهای نفتی داریم مملکت شلوغ می شود. نگفتیم این همه از قامت ناساز بی اندام ماست.
مسعود بهنود
دوباره میکده را فتح باب خواهم کرد
منم که یک شبه ترک شراب خواهم کرد
بیا به میکدهء ما وُ از حساب نترس
چو پیرِمیکده آخر حساب خواهم کرد
اگرچه جامعه ای را شعف نگهداری
برای کسبِ ترقّی شتاب خواهم کرد
نگو کتاب مفید است اگر کسی خواند
هزار مفسده رابا حجاب خواهم کرد
کسیکه صاحب ذهنی خراب می آید
تمام مجلسیان را خراب خواهم کرد
نبود قابل باور، کسی چه می داند
زمانه زاغ و زغن را عقاب خواهم کرد
برای خورده شدن،گَلِه گوسفندان را
دروغ بر سر منبر مجاب خواهم کرد
به فکر راه نجاتم بدست پیرمغان
دوباره نقش پلیدان بر آب خواهم کرد
آیت الله از پی گشت و گذار
پاسدارش کرد عبور از مرغزار
چاکران وُ نوکران اندر رکاب
حافظان از هر طرف در پیچ و تاب
خیمه وُ خرگاه وُ بنز آمد براه
آیت الله است اینک پادشاه
شد هتل اندر هتل ها خوشگوار
خیمه وُ خرگاه آنجا استوار
شیهه اسبان و مداحان کنون
قشقرق افکنده اندر وی جنون
صدر اعظم در کنار رهبری
یک نفس اندر مجیزش خرخری
آن طرف تر پیر مردی زنده دل
فارغ از این دنگ وُ فنگِ آب وُ گل
قلقلی افکنده در قلیان خویش
خلوتی در پشت آن گیسوی خویش
پیر فرزانه کنارِ خلــوتــی
دیده رهبر را اسیر جَــلوتی
زد بفرمایی که ای حبل المتین
ما به ایمانِ قدیم خود یقین
پُک بقلیان میزند بی ترس وی
مطلع رهبر نمود از ماهِ دی
گفته این رهبر خدا همراه اوست
آنکه مردم را نوازد شاه اوست
ملتت بیزار تبعیض است و بس
راه قانون گیر و بگذر از سپس
دین نداری: لا اقل آزاده باش
فکر میهن باش یا فرزانه باش
گریه در چشمان رهبر حلقه زد
حسرت اندر روح و جانش خیمه زد
در جواب آن سخن های گران
وی نگاهی کرده سوی چاکران
چون تواند بگذرد زین رهبری
یا ز عنوان مقام اَبتری
قصد سنگینی چنین صعب العبور
مسچدالقصی شده چون چوب زور
ای خوشا بر حال آن درویش زار
بهره می جوید چنین در لاله زار
این همه جنت به میهن ساخته
وادی ارواح گلشن ساخته
چون برای زندگی : این زین و برگ
بی گمان ابتر شده سلطانِ مرگ
چونکه رهبر را سخن شد انتها
پیر فرزانه شنیدی منتها
رو به رهبر کرد و گفتا این گذشت
کار مردان است و دارد ناز شصت
من به اسلامی سپردم تو بباغ
من پی نورم تو دنبال چراغ
در گذشت ما کند روشن زمان
حسرت کس را نخور اندر مکان
آنچه را باشد فنا در این جهان
کسبِ قدرت شد کذائی در توان
در بقا چون دل ببستی برده ای
ورنه در ایران تو بازی خورده ای
چون عدالت پیشه کردی در وطن
فقر را بیچاره کردی جان وُ تن
ما (طریقت) پیشگانِ مرز وُ بُـوم
درحقیقت شد دچار جُـقدِ شُـوم

۩۩۩ ☫ زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل ☫ ۩۩۩
وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا
لبهای حوریان چو عسل می شودمرا
خیلی شکیل بزم غزل افتتاح شد
زین انجمن دوباره مَچل می شود مرا
اِمشب برآمده است همان ماهِ لَم یزل
فتانه ای که حُسن اَجل می شود مرا
لیلی وَشی ماه رُخی گُلپری خجل
سیمین بری ،چگونه بغل می شود مرا
« یکدست جام باده وُ یکدست زلف یار»
مفعول وُ فاعلات وُ فعل می شود مرا
زین انجمن که باده حلالست ساقیا
ساغر بریز ،عینِ گُسل می شود مرا
بسمل شدم (طریقت) ما مبتذل مخوان
رفتن:بهشت جنگ وُ جَدَل می شود مرا
۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس ☫ ۩۩۩
تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است
واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است
زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است
واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است
با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است
حمید↘
محمد مهدی طریقت
۩خــُلدستان طریقت(مثنوی:مرز وُبوم+دی )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم

خــُلدستان طریقت(تاریخ مصرف+فروع دین )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم 
