عشق ورزی می کند اینک (طریقت) با صنم +اردی بعشق

اولین روز از دومین ماه سال روز بزرگداشت شاعر بزرگ و پر آوازه ایرانی، استاد سخن، سعدی شیرازی است که همه حداقل یک بار شعر مشهورش را با مضمون "بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند" را شنیده و یا خوانده‌اند.تاریخچه روز سعدی مرکز سعدی‌شناسی ایران از سال ۱۳۸۱ روز اول اردیبهشت ماه را روز سعدی اعلام کرد.

سعدی کیست:ابومحمد مشرف‌الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف متخلص به سعدی، شاعر و نویسنده فارسی زبان است که در سال ۶۰۶ هجری قمری چشم به جهان گشود. او را با القاب استاد سخن، پادشاه سخن، شیخ اجل و ... نیز می‌شناسند. سعدی در خانواده‌ای اهل علم و ادب دیده به جهان گشود. پدرش از کارکنان دربار اتابک و شاه سعد بن زنگی بود. برخی بر این باورند این شاعر به عنوان حق شناسی، تخلص سعدی را برای خود برگزیده است. پدر او علاوه بر خدمت به دربار، به علوم دینی نیز اشتغال داشت و بزرگترین مشوق سعدی برای یادگیری علم و دین بود. سعدی به کمک پدر، به اطلاعات گسترده ای در زمینه تاریخ و ادبیات دست یافت.زمان تولد این شاعر، حکمران شیراز سومین پادشاه حکومت اتابکان بود. همانطور که قدرت سلجوقیان روز به روز در حکمرانی کشور ضعیف‌تر می‌شد، سلسله های محلی به وجود می‌آمدند و حکمرانی می‌کردند. اتابکان علاوه بر شیراز، در دمشق، موصل، حلب، بین‌النهرین و آذربایجان نیز قدرتی داشتند.سعدی در آنجا از آموزه‌های امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان غزالی را امام مرشد می‌نامد). غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت.

شاعر خدا نکرده غزل شعله‌ور شود
در بی عدالتی هیجان بیشتر شود

شاعر در اوج ، موجِ غزل وعده‌های تو
تاریخ حاکمان همه زیر وُ زبر شود

با سعدیم اگر تو گلستان دیگری
یا مولوی سماع تو امّا ، اگر شود

یا حافظیه ایِ بنگر عبرتی دِگر
شیراز شمع ره شده ،شوری دگر شود

«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»

آنقدر واضح است زِ تاریخ انبیاء
تاریک حاکمان : دلِ دنیا خبر شود

دیگر سپرده‌ام به خودآ رسمِ زندگی
کی ناخدا (طریقت ) ما درد سر شود

انجمن دریا نگر تا یاد حق آید پدید
موسم فصل بهاران زندگی آرد پدید
چشم خود بر اُوج زن تا متن زیبایی شوی
موج ها بر هم خورد فرهنگ بینایی شوی
رقص در آغوش می‌گیرند بزم مطربان
بعد آن رقصی پدید آید میانِ حاکمان
حاکمان وُ مطربان پر می کشند در آسمان
خلق خسران می برد ای آدمی این رابدان
هر همآغوشیِ زیبا موجها آرد وجود
جفت میگردد بغل گیرند از بهر سجود
از همآغوشی جانان درس گیر ای با خرد
زندگانی جاودان هـرگز نگردد بـی خرد
عشق ورزی می کند اینک (طریقت) با صنم
عشق محبوبه است در اوجِ بلندی، این منم
۩خــُلدستان طریقت (اردی بعشق )۩۩️✍ محمّدمهدی طریقت .

ادامه نوشته

عنوانِ:، بهتر ین غزلِ  ما به چاپ شد=(دیوانگانِ دولتِ دیوان عاشقی) خلدستان طریقت

در هر کتاب شِکوِه ز دنیا چرند نیست
پیدا بُوَد که مَردمِ دانا چرند نیست

آسودگی مجوی به گیتی در انجمن
بر طاق هفت گنبد مینا چرند نیست

فرزانگان نُخبه ی این روزگار پست
فرزندهای آدم و حَوّا چرند نیست

فخر جهانیان و جهان اُوجِ کائنات
کُتّاب صنع با قلم لا چرند نیست

ما غافلیم و عبرت آیندگان ما
بر سنگ قبر با خط خوانا چرند نیست

دیوانگان عشق به دیوان زندگی
دستور ، بهر سلسله ی ما جرند نیست

(شاعر)طمع مدار" به امّا، اگر " نشست
این نکته را به شَهپَر عَنقا چرند نیست

****

در هر کجا که شِکوِه ز دنیا به چاپ شد
پیدا بُوَد که مَردمِ دانا به چاپ شد

آسودگی مجوی به گیتی در انجمن
بر طاق هفت گنبد مینا به چاپ شد

این آگهی که گاه به دیوار می زنند
فرزندهای آدم و حَوّا به چاپ شد

نام جهانیان و جهان جمله ی کتاب
کُتّاب صنع با قلم لا به چاپ شد

ما عاشقیم و خاتمه‌ی عُمر زندگی
بر سنگ قبر با خط خوانا به چاپ شد

دیوانگانِ دولتِ دیوان عاشقی
عنوانِ:، بهتر ین غزلِ ما به چاپ شد

(شاعر) ، طمع مدار به دیوان عاشقی
چاپیدنست وُ شَهپَر عَنقا به چاپ شد

ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

ادامه نوشته

به یاد :خواهر ، پدر ، خفته در خاک مادر

بردی از یادم بر این ماتم عزادارم هنوز

اعترافی تلخ خواهی؟ دوستت دارم هنوز...

سلام ای ســکوت غریبانه مادر
سلام ای امیـد دل نا امیـدانه خواهر
سلام ای( تو) لبـخند زیبـا پدر
خداحافظ ای آشنای بهاری دگر
خداحـافظ ای خفته در خـاک(بابا)
خداحـافظ ای مانده در یاد(مادر)

بغلت چیست؟ به آمیزش شب گوشه کنار
من دچارم به گلبوسه ای ازحضرت معشوقه! دچار
من که معروف به خودداری و منطق بودم
بغلت کردم و رفت از سر من صبر و قرار
پس از آن تجربه ی بکر در آغوشِ بغل
قلب و دست و بغل و شانه ی من گشته خمار
شده یادآوری خاطره اش وسوسه ام
بعد از آن روز شدم سرخوش و دیوانه و زار
مگر آغوشِ بغل جلوه ی جادو دارد؟
من چرا ساده ی بغل کرده او را به چه کار؟
همه ی عمر به سودای رهایی بودم
منِ یاغی شده ام عاشق آغوش و حصار
بغلت شهر من و حرف تو قانون من است
شهروند بغلت هستم و معشوقه مدار
هر زمانی که مرا خسته و درهم دیدی
در زمین دل من دانه ی آغوش بکار
شده مجنونِ جدیدی پس از آغوش بدان
نام من عاشق و مجنون تو شد ایل و تبار

ادامه نوشته

بادهء شعر (طریقت ) شده هنگام غزل +شعر وُ آواز وُ غزل دیر مغانست هنوز

۩☫ اشعار /غزل :شعر(طریقت)دیر مغانست هنوز ☫۩

جام شراب عشق کو؟ تا که به مِی وضو شود

پشت شود به عالمی، جانب دوست رو شود

ای تو همه نیاز من، قبله ی من نماز من

نیست میسّرم که با غیر تو گفتگو شود

گر همه تار و پود من بگسلد از فراق تو

نیم نگاهی ار کنی، جمله‌ اذان بگو شود

طعنه زنی که عمر من طی شده بی خیال تو؟!

دعوتِ عام کن که تا پیش تو رو به رو شود!

گر همه خرّمی رسد، بی تو و بی حضور تو

بگذرم از نشاط دل، با غم زشت خو شود

ماه صیام و روزه‌ام، روزه ز هر چه غیر او

روزه‌گشاست یار من، روی به سوی او شود

زاهد شهر گر کند منع شراب، گو بیا

تا که به کیمیایِ می، جانِ تو شستشو شود

قطره ای از شراب جان، گر برسد به جامِ دل

کشتیِ باده آورم، در خم وُ در سبو شود

شاعرما (طریقت) است، شادی هر دو عالم است

چیست گرانبهاتر از (عشق) که آرزو شود ؟!

مجیدطاهرخانی

سرچشمه دَم شب باچه شتابی دیدم
کوزه بر دوش، پی بردن آبی دیدم

خوی آن دخترکانِ ده بالا را داشت
چشمه از دیدن او بی تب و تابی دیدم

در هوا از نفسش عطر گلایل افشاند
شادی انگیزتر از بوی گلابی دیدم

پیرمردان همه گفتند که همزاد پری ست
بسکه شاداب ز جوبار شبابی دیدم

کوزه در آب فرو رفته و از قهقه اش
اشک در چشم بلورین حبابی دیدم

رقص را در گذر باد به ریواس تنش
مخملی بود که پسِکوچۀ خوابی دیدم

شهرتش راه به هر دزد نگاهی می بست
گرچه نام آور و سرمست و خرابی دیدم

زحمتش دادم وُ ممنون شد از آمدنم
کوزه بر دوش، پی شعرِشرآبی دیدم

**

از دل درمانده من غصه ها را خط بکش

پا به پای من بیا و رد پا را خط بکش

رد شو از مرز دوراهی ها تردُدکن شبی

یا، ولی، امّا، اگر، آیا، چرا را خط بکش

یا کنار من بمان و دور دنیا خط بزن

یا بزن قید مرا یا قید دنیا خط بکش

هم صدا با من بمان و عشق را فریاد کن

از غزل ها واژه های بی صدا را خط بکش

می رسد بی تو به آخر راه بی پایان عشق

لحظه ها را با(طریقت ) انتها را خط بکش

****

شعر وُ آواز وُغزل دیر مغانست هنوز
مایه عیش همان رطل گرانست هنوز

واعظا این همه از باغ جنان روضه مخوان
مدعی در طلب باغ جنانست هنوز

دوش گفتست ز بس عروَدِه بشنیدم باز
عو عو وُ زُوزِه کنان توله سگانست هنوز

جاه و اقبال جهان جمله حباب است، بَشَرّ
دولتِ سلسله راشعبده سانست هنوز

این همه حسن و لطافت که پریزاد نمود
چون زِ جنس بشر بنگری آنست هنوز

طالعِ هر نفسم میرغضب باز رسید
ور نه استادِ ازل شرطِ زمانست هنوز

خاکِ این انجمن از کویِ بلا جویانست
زین سبب چهره عشاق نشانست هنوز

بادهء شعر (طریقت ) شده هنگام غزل
فرصت ناله و آشوب و فغانست هنوز

۩۩۩ ☫ ( باده اهل (طریقت) خم پیمان شماست ۩۩۩

چو رنگین کمان وعده ا ی کرده باشیم
همآهنگ پاییز نسپرده باشیم

به گلهای فصل بهار وُ شکوفه
پیام آورانِ قسم خورده باشیم

اگر صادق الوعد ، ما بوده ­ایم
اگر خون دل بود، ما خورده­ باشیم

به امّا،اگر صد دلیل ، آفـتــاب
اگر صادق الوعد ، ما برده­ باشیم

اگر دشنه­ی دشمنان، جانگداز ست !
به صلحی چنین ما چنان، گـُـــردِه­ باشیم!

تلافی بخواهید، اینک سپاه:
همین زخم ­هایی که نشمرده‌ باشیم!

قَــدی سربلند وُ سری سر فـراز
حقیقت (طریقت) به سر برده باشیم

****

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت )معین کرمانشاهی☫۩۩۩

من نگویم ، که بدرد دل من گــوش کنید
بهتـــر آنست کــــه این قصه فراموش کنید
عـــاشــقان را بگــــذاریــد بنالنـــد هـمـــــه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
بعــــد مـــن سـوگ مگیرید ، نیــرزد به خدا
بهر هر زرد رخی ، خویش سیه پوش کنید
سـخن ســــوختگـان طرح جنون می ریزد
عاقلان ، گـــفته عشــاق فراموش کنید

رحیم معینی کرمانشاهی

***

طی می کنم به سوی تو هر کوره راه عشق
خط می زنم بدون تو هر کوه و کاه عشق

روز و شبم بهانه شوق وصال شــد

پر می کنم به نور تو خورشید و ماه عشق

شریان من به رگ رگ چشم تو می جهد
دل می زنم به راه تو نبض نگاه عشق

وقتی تویی بهانه مرااز شراب سرخ
سر می کشم شرنگ لبالب گناه عشق

در خون تپیده ای به تمنای حاجتم
جان می کَنم به پای تو عمر تباه عشق

بگذار با تو فرصت بودن به سر شود
جبران کنم تمامی هر اشتباه عشق

شعرِ (طریقت) از چه سرابم برای یار
در هم شکسته موج سپید و سیاه عشق

ح(طریقت) _________________________________محمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

ادامه نوشته

مقدمتان (بی درنگ)گل آذین:خوش آمدید

۩۩۩ ☫مقدمتان (بدون شرح)گل آذین ۩۩۩ ☫

ای قوم به حج رفته کجائید کجائید

معبود همین جاست بیائیدبیائید

منظور ازین سایه وُ همسایه دیواربدیوار

در بادیه سرگشته شمادرچه هوائید

هم صورت خوش چهرهءمعشوق ببینید

هم حاجی وهم کعبه وهم خانه شمائید

بر شاعر وُ بر وعده این شعر بیائید

محمد مهدی #طریقت

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که درین مدتِ ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگی دختر رز گو بدر آی
که دم همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات باز آورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

حافظ

ادامه نوشته

حقیقت (طریقت) به سر برده باشیم:قدی سربلند وُ سری سرفراز (صادق الوعد)

۩۩۩ ☫ ( باده اهل (طریقت) خم پیمان شماست ۩۩۩

چو رنگین کمان وعده ا ی کرده باشیم
همآهنگ پاییز نسپرده باشیم

به گلهای فصل بهار وُ شکوفه
پیام آورانِ قسم خورده باشیم

اگر صادق الوعد ، ما بوده ­ایم
اگر خون دل بود، ما خورده­ باشیم

به امّا،اگر صد دلیل ، آفـتــاب
اگر صادق الوعد ، ما برده­ باشیم

اگر دشنه­ی دشمنان، جانگداز ست !
به صلحی چنین ما چنان، گـُـــردِه­ باشیم!

تلافی بخواهید، اینک سپاه:
همین زخم ­هایی که نشمرده‌ باشیم!

قَــدی سربلند وُ سری سر فـراز
حقیقت (طریقت) به سر برده باشیم

****

وه!چه غوغائی ست امشب باده ازبالا فکن

باده تبــــریز را در جان مــــولانا فکن

از ضیاءالحق گمانم نور شمس الدین بپا

نور شمس الدین راآنی به جان مافکن

مامرادازجام می جوئیم نی ازجان شمس

شربت (لا)نوش کردیم،نفخهء(اِلا)فکن

ماهمه خاکستر توفان و خورشیدیم وتو

گردی از خاکـــستر مارابه دریاهـافکن

درقبای خود چه داری؟زاهددنیای دون

ازمِی محشرچه داری؟باده ای حالا فکن

باده ای حالا فکن برجام" خُـلدِ ستانیم"

برسر خاکم که می آئی، خــُم لالافکن

۞

میوهء نسل بشرگندم احسان شماست

باده ی حافظ ما در خُم پیمان شماست

شهر احسان شما شهره به عشق آباد است
عشق یک جرعه ای از محشر ایمان شماست

انتخابات شلوغست و رقیبان بسیار
رای ما در گرو چشمک چشمان شماست

نیش دار است اشارات نگاهی پرهیز
نوش بادآ اگر از کژدم چشمان شماست

کودک سر به هوای دل آواره ی ما
سالها رفت ولی سربه گریبان شماست

سرمه با دیدن زیبایی تان خشکش زد
توتیا یکسره محو و گُم ِپژمان شماست

ای بسا عشق که در قیدهوس می سوزد
محشَرِعشق همان ناوکِ مژگان شماست

میوه ی نسل بشردامن احساس هنوز
باده ی اهل (طریقت)خُم پیمان شماست

ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

ادامه نوشته

خلدستان طریقت :ز طبع سرکش شاعر (طریقت) حق بین / اشعار

۩۩۩ ☫ ز طبع سرکش شاعر (طریقت) حق بین / اشعار ☫ ۩۩۩

زِ اشکِ شمع که در شام تار چکچکه شد
گُـهر ز دیده ی شب زنده دار چکچکه شد

به شب غبار گنه زآب دیده باید شُست
زِ اشک پاک سحر ، این غبار چکچکه شد

بوَد ز چشم ستم‌بین من که در همه عمر
سرشکم از ستمِ روزگار چکچکه شد

دلم شکسته و گردون شهاب ثاقب خود
به سرشکستگی ام ، گریه وار چکچکه شد

زمانه زرگر عیّار شد که بار دغل
در آلیاژ ، به جای عیار چکچکه شد

فریب نرد وفای بشر مخور ای دل!
که طاس کذب و ریا در قِمار چکچکه شد

نهاده شیخ ز سجّاده دام و بر سر آن
ز سبحه ، دانه به صید شکار چکچکه شد

زهی صداقت ساقی که باده‌ای جانبخش
فــزون ‌تر از همه بهــر خُمار چکچکه شد

به زندگی نکند گر وفا بوَد چون خار
گُلی که دوست به سنگ مزار چکچکه شد

ز دیدگانم اگر خون چکد عجب نبوَد
که خونِ دل بوَد از جور یار چکچکه شد

ز سوز دل بوَد اشکم به وفق آتش وُ آب
ز کوه آتش اگر ، آبشار چکچکه شد

ز سنگ فتنه ی اطفال جنگجوی جهان
ز شاخ صلح و صفا برگ و بار چکچکه شد

ز تیزچنگ عقابان جان‌شکار بشر
کبوتران وفا جان‌سپار چکچکه شد

چگونه غم نخورم چون خدنگ استعمار
به قتل نوع بشر ، مرگبار چکچکه شد

بگو به جوهریان پربهاست اشک یتیم
کز ابر دیده ، دُرِّ شاهوار چکچکه شد

به حال خارکن رنجدیده خون می گریم
که خون ز پنجه‌اش از جور خار چکچکه شد

فدای مرد هنرور که خوشتر از ژاله
عرق ز عارضِ رخسار چکچکه شد

پُر است کاسهٔ صبرم ز جور خلق کنون
چه جنبشی کنم از هر کنار چکچکه شد

ز طبع سرکش شاعر(طریقت) حق بین
به جان دشمن ملّت ، شرار چکچکه شد

عمامه تا خورده دارد مردی که مردی که دستش چلاق است

خشم است و آتش نگاهش یعنی سوار اُلاغ است

رخساره می‌تابم از او اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید نسلی که در غم نشسته

بادا که چون من چنین باد چل سال رنجش پس از این
خود گر چه رنج است بودن "بادا که رنجش پس از این "

با پای چالاک‌ پیما دیدی چه دشوار بگذشت
تا چون رود او که پایی چالاک‌ وُ شهوار بگذشت

تق تق کنان چوبدستش روی زمین می‌نهد مهر
با آنکه ثبت حضورش نا مهربان می دهد مهر

لبخند مهرم به چشمش خاری شد و دشنه‌ دشنه
این خوی‌گر با درشتی نرمی شد وُ دشنه دشنه

بر چهره ی سرد و خشکش پیدا خطوط ملال است
یعنی که با جشن وُ یغما شیدا خطوط ملال است

گویم که با مهربانی خواهم شکیبایی ازکو
پندش دهم خیره سر را نازم توانائی از کو

۩محمد مهدی طریقت ۩

خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید + اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

<<ادامه مطلب

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم

گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم

مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان
چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم

من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم

گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

سعدی

ادامه نوشته

خلدستان طریقت :حکایت (چوپان)دروغگو(روزگار امروز )

۩۩۩ ☫ حکایت:روزگار امروز (چوپان)دروغگو ☫ ۩۩۩

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود...

وقتی مردم خود را به چوپان رساندند، دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند: نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد می‌زد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می‌رساندند، می‌دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدت‌ها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می‌رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!پس مردم ده تصمیم گرفتند پول‌های خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی‌ترین‌ها و قوی‌ترین سگ‌ها را ...

چوپان نیز به آن‌ها اطمینان داد که با خرید این سگ‌ها، دیگر هیچ‌گاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ‌ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش‌تر(روشنفکر) بود، به بقیه گفت:

ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوان‌های گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندان‌مان در اطراف پراکنده است!!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند:

آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم.

اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگ ها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند، او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آن ها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند.

در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند، به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست".

یکی از آن ها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم، باید برای آن ها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

اما معلم مدرسه که آن‌جا بود و حرف‌های مردم را می‌شنید گفت: دوستان ،بهتر است هیچ‌گاه "گوسفندان"، "چماق" و "سگ‌های نگهبان" خود را به یک نفر نسپاریم. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می‌برد. مردم ده که از مهربانی و خوش‌اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندان‌شان را به او بسپارند تا هر روز آن‌ها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدت‌ها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه‌ای نداشت تا این که...

یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ(آی دشمن آی دشمن).

۩۩۩ ☫ برآستان جانان /حکایت (طریقت) ای ایران : روایت ☫ ۩۩۩

«ای ایران» نام یکی از مشهورترین سرودهای میهنی و ملی‌گرایانه ایران، ساخته روح‌الله خالقی است که می‌توان آن را سرود ملی غیررسمی ایرانیان دانست. سرود «ای ایران» به ثبت ملی رسیده‌است.

پیشینهٔ این ترانه از زمانِ جنگ جهانی دوم در ایران بازمی‌گردد. در سپتامبر ۱۹۴۱، متفقین ایران را اشغال کرده‌بودند. ایدهٔ این شعر از دیدن وضعیت اسفبار کشور، به‌خصوص اهتزاز پرچم متفقین از پادگان استرآباد به شاعر الهام شد. روزی حسین گل گلاب در راه ملاقات با آقای خالقی در خیابان شاهد درگیری دو سرباز ایرانی و انگلیسی بود که در آن وضع سرباز انگلیسی به سرباز ایرانی که درجه بالاتری نیز نسبت به آن داشت سیلی زد و سرباز ایرانی به خاطر شرایط وقت که ایران در اشغال بود هیچ کاری نکرد. گل گلاب با دیدن این صحنه با چشمانی اشکبار به دیدار خالقی رفت و جریان را بازگو کرد. او می‌گوید شعری خواهم گفت تا ایران و روح ایرانی در آن زنده ماند. خالقی نیز می‌گوید که من آهنگ آن را تنظیم می‌کنم و بنان که آنجا بود نیز می‌گوید من هم شعر را خواهم خواند.

برخی به اشتباه قطعه «‌اي ایران» را سرود ملی می دانند، در حالیکه این قطعه سرود رسمی هیچ یک از دولت‌هاي ایران نبوده، بلکه یک سرود میهنی است. این سرود در اولین سال‌هاي پس از انقلاب اسلامی و تا پیش از جمع آوری اولین سرود ملی جمهوری اسلامی ایران، به ‌عنوان سرود ملی استفاده میشد که براساس شعری از حسین گل‌گلاب، استاد پیشین دانشگاه تهران شکل گرفته ودر جریان اشغال نظامی ایران از سوی متفقین کامل شد. این قطعه‌ همان سالها به رهبری روح‌الله خالقی، آهنگساز معروف و خوانندگی بنان اجرا شده و از جمله آثار درخشان موسیقی میهنی محسوب میشود.

حتی پس از گذشت دهه ها، حس ملی گرایانه و وطن پرستی همگی ما بعد از شنیدن از شعر فوران می کند و به درک ناچیزی از وضعیت جنگ جهانی دوم در کشورمان می رسیم.

منابع:با اندکی تلخیص و اضافات بر گرفته از سایت تالاب و ویکی پدیادانلود فایل با لینک مستقیم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت:  بر اهل (طریقت ) همه دشنام که دادی (شاعر)

۩۩۩ ☫ بر اهل (طریقت ) همه دشنام که دادی ☫ ۩۩۩

جانی که خلاص از شب هجران تو شاعر

در روز وصال تو به قربان تو شاعر

خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم

غم بود نشاطی که به دوران تو شاعر

آهی ست کز آتشکدهٔ سینه برآیــد

چون شعلهء شمعی به شبستان تو شاعر

دل با همه آشفتگی از عهده برآمد

هر عهد که با زلف پریشان تو شاعر

در حلقهٔ مرغان چمن وِلوِله انداخت

هر ناله که در صحن گلستان تو شاعر

بر اهلِ(طریقت) همه دشنام که دادی

پاداش دعایی ست که بر جان تو شاعر

niniweblog.com

جانا ز فراق تو این محنت جان هرگز

دل در غم عشق تو رسوای جهان هرگز

چون جان و دلم خون شد از درد فراق تو

از بوی وصال تو دل بر سر جان هرگز

معشوقه ی جذابی کز پرده برون آیی

آن روی بدان خوبی در پرده نهان هرگز

مشتاق شدم رویت درطاق دو ابرویت

هرگز مطلب جانا ، جان نعره‌زنان هرگز

بشکن به سر گیسو این بند گران از دل

من شاعرِ مسکینم این بند گران هرگز

دل بردن مشتاقان درحسرت گل تا چند

خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان هرگز

چون پیر مناجاتی در میکده بنشینم

درباز دو عالم را این سود و زیان هرگز

اندر حرم معنی شاعر نخرند دعوی

پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان هرگز

گر طالب دیداری از کون و مکان بگذر

شاها ز مکان برتر از کون و مکان هرگز

گر عاشق دلداری ور سوختهٔ یاری

بی نام و نشان کامی زین نام و نشان هرگز

منشی به امید تو بارت بکشم از جان

من دوست تورا دارم این بانگ و فغان هرگز

معشوقه (طریقت) شو ،من شعر غم عشقم

شعر ابدی یابد : شعــر گذران هرگز

niniweblog.com

۩۩۩☫ برآستان جانان (سعدی) گر بدانی (طریقت) اتوبوسی سریع راه افتاد ☫۩۩۩

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم

برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم

همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان

تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم

مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم

که ز خویشتن گزیر است و ز دوست ناگزیرم

برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان

بگذار تا ببینم که که می‌زند به تیرم

نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم

بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم

تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را

به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم

تو به خواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی

که نه من غنوده‌ام دوش و نه مردم از نفیرم

نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را

نظری کن ای توانگر که به دیدنت فقیرم

اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت

که خوش است عیش مردم به روایح عبیرم

نه تو گفته‌ای که سعدی نبرد ز دست من جان

نه به خاک پای مردان چو تو می‌کشی نمیرم

اتّحـاد است اینکه با یک شعر، آنکه با یک نـگاه راه افتاد
می دَوَد تُتد چشمِ غمگینی روز گاری سیه«سیاه» افتاد
روزگاری که حوضِ ماهیها بی سر و پابدون شرح وصال
حال وُ روزِ جنازه ی سنگین ماهتابی میانِ ماه افتاد!
هوس وُ عشق از دل ما بُرد ، نوبت یک سری گِدا رو شد
هرکه دستار بر سرش دارد : عشق را معنیِ گناه افتاد
خواستم انتهای باده خوری،نظم باشم که عاشقم باشی
گفته بودند و باز می گویم : چاهکن در میان چاه افتاد!
عاشقان چون دوندهء گیج اند، گاه در راه مانده می افتند
عاشقی پشتِ خطّ پایانی از لـبِ پرتگاه گاه افتاد
دست میلرزد ازنگاهی چند،عقل شک می کند به شاهنشاه
راه، چاهست ! چاه گودالی ! شاه اینجا ، به اشتباه افتاد!!
مثل کابوس دردناکی چند شخصیت های واقعی دارد
می رود سمت ِ دور آگاهی ، می دود سوی ِ آه!،شاه افتاد
زندگی ایستگاه غمگینی ست اوّل جاده های بارانی
گر بدانی (طریقت) این باده ، اتوبوسی سریع راه افتاد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت ( #اشعار+قصاید (شعر اتوبوسی برای >طُ) )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت :(خمخانه) مستمندان (باده گلگون=پیمانه ها)

۩۩۩ ☫ خلدستا ن طریقت خمخانه ☫ ۩۩۩

مستمندان را دوایی نیست در خُمخانه ها

باده گلگون می کند پیمانه در پیمانه ها

لوطیان ،نالوطیان را مست وُ سرخوش کرده است
سر خوشی ها را نجویم در پَرِ پروانه ها

عکس روی شادمان پیداست در هر برگ گل

سیر کن نقش خدا را در پسِ فرزانه ها

قصه ی مردان دنیا را به دنیا دار گوی
گوش من آزرده شد از جور این افسانه ها

بزم مردان ادب ، در خاطر بشکسته جوی

رونق محفل نباشد در دل ویرانه ها

سر به راه بینوایان می نهم تا زنده ام

با(طریقت) رفت باید کنج محنت خانه ها

عکس دختر زیبا برای پروفایل [150+ عکس فوق جذاب]

از سرخی لب‌های تو پیداست همین شعر
در پیچش موی تو نشسته به کمین شعر

با آینه‌ها ناز نکن! دل به دلم نیست...

از لحن دل‌انگیز تنت مست شد این شعر!

....

دارم سخنی و با تو گفتن عسل است

وین درد نهان سوز نهفتن غزل است

تو گرم سخن گفتن و از جام خدنگ

من مست چنانم که شنفتن مثل است

شادم به خیال تو چو مهتاب نگاه
گر دامن وصل تو گرفتن بغل اندر بغل است

در پرتو ماه آیم و، چون سایه خجل

گامی از سر کوی تو رفتن زُحل است

دور از تو من سوخته در دامن شب‌

چون شعر غزل یک مژه خفتن اَجل است

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو :نگفتن عمل است

فریاد(طریقت)کند ،‌ ای گل که درین باغ

چون غنچه پاییز شکفتن جدل است‌

گفت : « از دوست چه خواهی که تو را شاد کند » ؟

گفتم : « از دوست همین بس که ز ما یاد کند »

حافظ شیرازی

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیـــام آشــنایـان بنـــوازد آشــنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

شب‌بخیر، زیباترین مهتابِ شب‌ بیدارِ جان

شب‌ بخیر ، شیرینیِ این‌ دل گُلِ زیبای جان

شب بخیر ، نیـلوفـرِ مردابیِ فـردای عشق

شب بخیر ای آتـشِ افتـاده در دنیای جان

شب بخیر ای‌نازنین افتـاده یـادت در دلم

شب‌بخیر روشن‌ترین‌مهتاب‌در شبهای‌ جان

شب‌بخیرباران‌ِ یادت‌کرده‌ دل‌را‌ مستِ ‌خود

شب‌بخیر‌غرق‌ِنگاهت‌کرده‌این‌چشمانِ جان

شب بخیر غـارتگرِ جانـم‌، کـه حالا نیستی

شب‌بخیر ای‌جسمِ تو لیلی‌ترین لیلای جان...

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت

<<ادامه مطلب

ادامه نوشته

مُعلّم (خلدستان طریقت ) عطار (بر آستان جانان)

💢 25 فروردین؛ روز بزرگداشت عطار نیشابوری

🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

در همه روی زمین یک دل هشیار کجاست؟

تا بگویم بیقین منزل آن یار کجاست

همه مستند و خرابند ز غفلت، هیهات!

دل و جانی که بود حاضر و هشیار کجاست؟

دل عشاق سراسیمه و فریاد کنان

یار کو خرمن ما سوخت بیک بار کجاست؟

چند گویی خبر از دار جنان، ای واعظ؟

دل ما را خبری گوی که: دلدار کجاست؟

همه جانها متحیر که کجا رفت آن یار؟

گنج بی مار کجا شد؟ گل بی خار کجاست؟

یار را بر سر بازار جهان یافته ام

باز می جویمش اندر بن بازار، کجاست؟

عارفی را که بتوفیق خدا بینا شد

همه اقرار شود، معنی انکار کجاست؟

قصه سربسته بگفتیم و ازین روشن تر

گر تو خواهی بطلب، کلبه عطار کجاست

🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری از شاعران و عارفان نام‌آور ایران زمین است که به قرن ششم و هفتم هجری قمری در وادی نیشابور زیست، به مکه و ماوراءالنهر رفت و سرانجام در هجوم مغولان جان از دست داد.او که عمرش را به داروسازی و درمان بیماران مشغول بود در اشعار و آثارش به حدی پیش رفت که در وصف شعرش در بیتی منسوب به مولانا آمده است: هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم،شعر شیخ نیشابور چنان است که از او به نام بزرگ‌ترین معلم عرفان فارسی یاد می‌کنند. معتقدند؛ سادگی، گیرایی و بی پیرایه بودن سخن عطار به خوبی از پس جذب خواننده بر می‌آید و آمیخته شدن شعرش با تمثیلات و حکایات و طرح مضامین دینی در قالب هنر، سخنش را شیرین‌تر کرده است.عمده آثاری که از این شاعر نیک اندیش برجای مانده است را می‌توان در مثنوی‌هایش خلاصه کرد که در صدر آن‌ها، منطق‌الطیر جای دارد. منطق‌الطیر، حکایت مرغانی است که به جست‌و‌جوی سیمرغ، هفت وادی را پشت سر می‌گذارند تا بداند طلب و مطلوب یکی است.

مقبره‌ای که هم‌اکنون در نزدیکی نیشابور به نام سراینده منطق‌الطیر است در عهد تیموری رو به ویرانی گذاشت که به فرمان وزیر سلطان حسین بایقرا مرمت و تعمیر شد تا یاد عطار در کنار آثارش ماندگار بماند.

🍃 ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
🍃 دلبر تو دایماً بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

۩۩۩ ☫مقدمتان (بدون شرح)گل آذین ۩۩۩ ☫

ای قوم به حج رفته کجائید کجائید

معبود همین جاست بیائیدبیائید

منظور ازین سایه وُ همسایه دیواربدیوار

در بادیه سرگشته شمادرچه هوائید

هم صورت خوش چهرهءمعشوق ببینید

هم حاجی وهم کعبه وهم خانه شمائید

بر شاعر وُ بر وعده این شعر بیائید

۩

#خــُلدستان طریقت(صفحه جدید)۩# محمد مهدی #طریقت

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که درین مدتِ ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگی دختر رز گو بدر آی
که دم همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات باز آورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

۩۩☫ بگشای چشم دل را ، به(طریقت)الهی ۩۩۩

محبوب

همه شعر می سُرایند وُ من از سرِ گدایی
درِ کــاخ می زنــم تـا به رُخــم دری گشایی

بخدا نـمـی تــوانم روم از درت به جایی
که مرا کـمَنــدِ گیسو نبُــود سر رهایی
سروُ تن تـمـام چشمم که مگر ز در درآیی
نه فتاده دوش وُ کشکولم، اگر لبی گشایی

بنشین پیاله‌ پُــرکن شده موسم خــدائی
سَـرِ ساز را نگهدار وُ مزن دَم از جـدایی

به کدام کیش و آیین به کدام مذهب و دین
فِـکـنی قرار دل را به سراغ دل نیایی

مَـده ای فقیه پندم که زِ پند من بخندم
من وُ ترک این گدائی ، تو وُ راه پارسایی

تو اگر خدا شناسی بِنگارخانه ‌ی دل
بزدای زَنگ فَــتوا وُ بشوی کَـدخدایی

ز بلای خـودستایی! مَـگرت خدا رهاند
به رهاندَت خدائی ، ز بلای خودستایی
تو عبث برِ طبیبان چه بنالی از حبیبان
تب عاشقان بی دل ، ندهَد مـرا شفایی

نه طواف کعبه رفتن نه مِـنـا ، حـجاز دارد
به عراق وُ کوفه رفتن شده اَمـر کبریایی
اگرت وصال باید ، گذر از خیالِ ما کن
همه وجد وُ حال باید ز گزاف کـربلائی

بگشای چشم دل را ، به (طریقت) الهی
بجهی به بام بالّا که تــو هم اَذآنِ مـائی

بزرگترین :دستآورد: آخوند+خمس=>خزانه مملکت )سهم امام ) ۩۩۩

برای بررسی کاهش یا افزایش ارزش خرید حقوق طی دوره سی‌ساله از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲، از معیار تبدیل به طلا استفاده می‌کنیم.
محاسبه اول:در سال ۱۳۷۲ حقوق من به عنوان یک معلم حدود ۳۶,۰۰۰ تومان و قیمت سکه نیز ۱۲,۴۰۵ تومان بوده‌است.بنابراین ارزش حقوق در سال ۱۳۷۲ معادل ۲.۹ سکه طلا بوده است.آخرین حقوق در سال ۱۴۰۲ حدود ۱۲.۰۶ میلیون تومان و قیمت سکه ۳۳ میلیون تومان است یعنی ارزش خرید یک ماه حقوق معادل ۰.۳۷ سکه است.

بنابراین، از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲ ارزش حقوق از ۲.۹ سکه به ۰.۳۷ سکه کاهش یافته که کاهش ۸۸ درصدی را نشان می‌دهد.
محاسبه دوم:حقوق از ۳۶ هزار تومان در سال ۱۳۷۲ ب ۱۲.۰۶ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ رسیده که افزایش ۳۳۵ برابری حقوق طی سی سال را نشان می دهد.ارزش سکه نیز از ۱۲,۴۰۵ تومان در سال ۱۳۷۲ به ۳۳ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ افزایش داشته که نشانه افزایش ۲,۶۶۰ برابری است.پس نسبت افزایش حقوق به افزایش ارزش سکه طی سی سال، برابر ۰.۱۲۵ است که آشکارا کاهش ۸۷.۵ درصدی قدرت خرید حقوق طی سی سال نشان می‌دهد.

نتیجه:برای حفظ ارزش حقوق معلمان، حقوق معلم تازه استخدام در سال ۱۴۰۲ باید ۹۶,۵ میلیون تومان باشد تا قدرت خرید حقوق او معادل قدرت خرید حقوق یک معلم تازه استخدام در سال ۱۳۷۲ باشد.

حکمِ بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

هر که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد
عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است
سوختن در دل عاشق هیجانی دارد
گرچه موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرگِ موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد
هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد
+++++++++

ای قلم هستی بسی زیبا گهر

برگرفته علم از تو بال و پر

هیچ می دانی که والایی قلم
چونکه یزدان برده با نامت قسم

دست در دست بزرگان جای تو
آفرین بر رتبه ی والای تو

با تو قرآن خدا تحریر شد
با قلم هر آیه آیه ای تفسیر شد

شرح حال قرن و اعصار کهن
ثبت دفتر کرده این زیباسُخن

بر فراز علم جا دارد قلم

بیرق اندر ماسوادارد علم

ای (طریقت)نغمه هادارد قلم

در شکست ظلم ها دارد علم

خــُلدستان طریقت(مذهب:عطار +دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت :  ای(طریقت)مفشان گوهرطبع نبوی  

۩۩ ☫ ای(طریقت)مفشان گوهرطبع نبوی ☫ ۩۩۩

روشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانه ی سر گردانند

خود بده درس محبت که ادیبان خرد
همه در مکتب توحید تو شاگردانند
تو به دل هستی و این قوم به گل می جویند
تو به جانستی و این جمع جهانگردانند

عاشقان راست قضا هر چه جهان راست بلا
نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند

اهل دردی که زبان دل من داند نیست
دردمندم من و یاران همه بی دردانند

بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا
مرو ای مرد که این طایفه نامردانند

آتشی هست که سرگرمی اهل دل ازوست
این همه بی خبرانند که خون سردانند

چون مس تافته اکسیر فنا یافته اند
عاشقان زر وجودند که رو زردانند

ای(طریقت) مفشان گوهر طبع نبوی
چون بهائم نه بهای دُرّ وُ گوهر دانند

ادامه نوشته

خلدستان (عید) جشن (جاوید)

۩۩۩ ☫مقدمتان (بدون شرح)گل آذین ۩۩۩ ☫

ای قوم به حج رفته کجائید کجائید

معبود همین جاست بیائیدبیائید

منظور ازین سایه وُ همسایه دیواربدیوار

در بادیه سرگشته شمادرچه هوائید

هم صورت خوش چهرهءمعشوق ببینید

هم حاجی وهم کعبه وهم خانه شمائید

بر شاعر وُ بر وعده این شعر بیائید

۩
#خــُلدستان طریقت(صفحه جدید)۩# محمد مهدی #طریقت

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که درین مدتِ ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگی دختر رز گو بدر آی
که دم همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات باز آورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

۩۩☫ بگشای چشم دل را ، به(طریقت)الهی ۩۩۩

محبوب

همه شعر می سُرایند وُ من از سرِ گدایی
درِ کــاخ می زنــم تـا به رُخــم دری گشایی

بخدا نـمـی تــوانم روم از درت به جایی
که مرا کـمَنــدِ گیسو نبُــود سر رهایی

سروُ تن تـمـام چشمم که مگر ز در درآیی
نه فتاده دوش وُ کشکولم، اگر لبی گشایی

بنشین پیاله‌ پُــرکن شده موسم خــدائی
سَـرِ ساز را نگهدار وُ مزن دَم از جـدایی

به کدام کیش و آیین به کدام مذهب و دین
فِـکـنی قرار دل را به سراغ دل نیایی

مَـده ای فقیه پندم که زِ پند من بخندم
من وُ ترک این گدائی ، تو وُ راه پارسایی

تو اگر خدا شناسی بِنگارخانه ‌ی دل
بزدای زَنگ فَــتوا وُ بشوی کَـدخدایی

ز بلای خـودستایی! مَـگرت خدا رهاند
به رهاندَت خدائی ، ز بلای خودستایی

تو عبث برِ طبیبان چه بنالی از حبیبان
تب عاشقان بی دل ، ندهَد مـرا شفایی

نه طواف کعبه رفتن نه مِـنـا ، حـجاز دارد
به عراق وُ کوفه رفتن شده اَمـر کبریایی

اگرت وصال باید ، گذر از خیالِ ما کن
همه وجد وُ حال باید ز گزاف کـربلائی

بگشای چشم دل را ، به (طریقت) الهی
بجهی به بام بالّا که تــو هم اَذآنِ مـائی

بزرگترین :دستآورد: آخوند+خمس=>خزانه مملکت )سهم امام نا ) ۩۩۩

برای بررسی کاهش یا افزایش ارزش خرید حقوق طی دوره سی‌ساله از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲، از معیار تبدیل به طلا استفاده می‌کنیم.
محاسبه اول:در سال ۱۳۷۲ حقوق من به عنوان یک معلم حدود ۳۶,۰۰۰ تومان و قیمت سکه نیز ۱۲,۴۰۵ تومان بوده‌است.بنابراین ارزش حقوق در سال ۱۳۷۲ معادل ۲.۹ سکه طلا بوده است.آخرین حقوق در سال ۱۴۰۲ حدود ۱۲.۰۶ میلیون تومان و قیمت سکه ۳۳ میلیون تومان است یعنی ارزش خرید یک ماه حقوق معادل ۰.۳۷ سکه است.

بنابراین، از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲ ارزش حقوق از ۲.۹ سکه به ۰.۳۷ سکه کاهش یافته که کاهش ۸۸ درصدی را نشان می‌دهد.
محاسبه دوم:حقوق از ۳۶ هزار تومان در سال ۱۳۷۲ ب ۱۲.۰۶ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ رسیده که افزایش ۳۳۵ برابری حقوق طی سی سال را نشان می دهد.ارزش سکه نیز از ۱۲,۴۰۵ تومان در سال ۱۳۷۲ به ۳۳ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ افزایش داشته که نشانه افزایش ۲,۶۶۰ برابری است.پس نسبت افزایش حقوق به افزایش ارزش سکه طی سی سال، برابر ۰.۱۲۵ است که آشکارا کاهش ۸۷.۵ درصدی قدرت خرید حقوق طی سی سال نشان می‌دهد.

نتیجه:برای حفظ ارزش حقوق معلمان، حقوق معلم تازه استخدام در سال ۱۴۰۲ باید ۹۶,۵ میلیون تومان باشد تا قدرت خرید حقوق او معادل قدرت خرید حقوق یک معلم تازه استخدام در سال ۱۳۷۲ باشد.

حکمِ بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

هر که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد

عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است

سوختن در دل عاشق هیجانی دارد

گرچه موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرگِ موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد

هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد
+++++++++

ای قلم هستی بسی زیبا گهر
برگرفته علم از تو بال و پر

هیچ می دانی که والایی قلم
چونکه یزدان برده با نامت قسم

دست در دست بزرگان جای تو
آفرین بر رتبه ی والای تو

با تو قرآن خدا تحریر شد
با قلم هر آیه آیه ای تفسیر شد

شرح حال قرن و اعصار کهن
ثبت دفتر کرده این زیباسُخن

بر فراز علم جا دارد قلم
بیرق اندر ماسوادارد علم

ای (طریقت)نغمه هادارد قلم

در شکست ظلم ها دارد علم

خــُلدستان طریقت(مذهب:اصول تارخ مصرف +دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

زاهدِ اهل (طریقت): +باده ی مهر وُ محبّت : شعر شد روز ازل

۩۩☫ زاهد اهل (طریقت( شعر شد روز ازل (خلدستان) ۩۩۩

قد وُ بالای تو رعـنا ،چون شده ضرب المثل
چشم وُ ابرو وُ لبت ، چون مطلعِ بیت الغزل

شب که خورشید رُخت روز مرا رَخشان کند
دل یقین دارد که هستی مرکز برج حَمَل

قُوتِ قالب کو؟ : لب شیرینِ شیرینِ تو بود ،
فطریه: با ید بپردازم بهائی چون عسل

رقص موزونی چه خوش خال وُ چه خطِ ابرویی،
این غزل را من سرودم قالبش بحر رَمَل

قصّه ی عشق است پیکاری که من دارم بیان
عاشقی، معشوق می خواهد توئی اهل عمل

عالَم از شور و شر عشاق بُنیاد آمده
باز فردوس برین بوس و کنارست وُ بغل

عاشقی می گفت: پنهانی بدان معشوقه مست
چهره از آشیخ پوشاندن نباشد : مبتذل

زاهدِ اهل(طریقت) کی؟ تروشروی کند
باده ی مهر وُ محبّت : شعر شد روز ازل

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : منتخب  اشعار    زندگی

۩۩۩ ☫ در کوره راه زندگی ☫ ۩۩۩

در کوره راه زندگی ، آغاز را هرگز مجو
دراین هیاهوی زمان، آواز را هرگز مجو

ای هم نفس ، ای در قفس، برخیزپس
بال و پـَــر پرواز را، پـــرواز را هرگز مجو

دراین جهان لَم یَزل پیدا نشد جز خارو خس
درسینه دارم تا اَبد، همراز را هرگز مجو

ناساز شد هرساز من، ناکوک شد دمساز من
سوزم ببین، سازمنِگر، دمساز راهرگز مجو

سنگ صبوری داشتم،خوش نغمه هائی ساختم
آن نغمه ساز زندگی پرداز هرگز مجو

در دل هزاران گفتگــــو ، دارم زبیداد زمان
از بی زبانی قـــدرت ابراز راهـــــرگز مجو

نظم (طریقت )را بـــپو، شعر ملاحت را مَپو
درعمر بی فرجام خود، اعـــجاز را هرگز مجو

خشت اول را که شد معمار دزد
پشت بندش هست پیمانکار دزد
هر چه بالا میرود دیوار او
می پرد باز از سر دیوار دزد
شهرداری هم برای بازدید
میفرستد یکنفر همکار دزد
در خیابان یکنفر غر می زند
کیف پولم را زده سرکار، دزد
یک نفر هم گفت سرکار عزیز
جیب ما را هم زده صد بار دزد
شهر وقتی بی کلانتر میشود
میشود وردست فرماندار دزد
گر شود دست سپهسالار کج
میشود سرکار تا سردار دزد
از وزیر دزد می آید پدید
صد مدیر کل و دفتردار دزد
روز مشغول عبادت میشود
شیخ با تقوای شب بیدار دزد
حجت الاسلامها ها هم میشوند
با عبا و جٌبّه و دستار دزد
در میان شاعران هم دیده ایم
عده ای شاعر نما،اشعار دزد
واقعا، رسمی شده در مملکت
عهده دار منصب و هنجار دزد
میم و لام و دال و ذال و کاف و گاف
از شرافت هست برخوردار دزد
شیخنا فرموده : اینان بوده اند
عده ای مامور استکبار دزد
حمله را همبا مسلسل می کند
می زند تکتیر نه،رگبار دزد
لاشه خواری میکند در پشت باغ
حالیا ،شیر است یا کفتاردزد؟

خــُلدستان طریقت(مذهب:اصول تارخ مصرف +دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

اشعار, خلدستان طریقت+ مهدعلیا

۩۩۩ ☫ مبارک باد (طریقت )ربیع الثانی ☫ ۩۩۩

امروز دهم مژده، دلشادم وُ خندانا

می‌رقصم وُ می‌خندم با شعر غزلخوانا

پیمانه به کف آمد ساقی به بَرَم ساغر

از باده بنوشیدم مسرور شدم جانا

ماهِ شب مهتابی موّاج نمی‌باشد

فارغ ز غم وُ حرمان، از کشتیِ طوفانا

در محفلِ گلها رویان شادی به طراوت شد

شد سیر وُ صفا جانا، در باغ و گلستانا

ذراتِ وجود عشق روشن ز محبت شد

آن ماهِ درخشانا، این مهرِ فروزانا

هر روز بود نوروز گر شاد بود عالم

باشد شبِ قدرِ امشب وصلِ رُخِ جانانا

هر لحظه بدل دارم آرامش وُ آسایش

چون کوه بود محکم از عشقِ تو پیمانا

شاعـر غزلِ نغزت امروز مُزیّـن شد

با اهلِ صفا آراست از مِی، میِ عرفانا

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

مژده اِی‌ ایرانیان چون ماهِ ماتم طی شده
ماه غمبار صـفر ، بـعـد از محرم طی شده

شد حلول مـاهِ نـــو ، ماه ربیــیع الاوّل است
ماه دلخون گشتن منجیِ خاتم طی شده

ماه جانبازان وُ جان شوریدگی بر راس نی
ماه اندوهِ طـــربناکِ معظّم طی شده

ماه سقای علمدار شکسته پر و بال
که شد از زین به زمین قامت او خم طی شده

ماه هفتاد و دو پروانهٔ آغشته به خون
دور افسونگر ی ماهِ محرّم طی شده

ماه قرآن ، به سرِ نیزه تلاوت کردن
«کرونا »آمده وُ در همه عالم طی شده

ماه جاری شدن خون خدا ، رفت که رفت
خونبهایی که عرب کرده مکرّم طی شده

بس‌که غم دید رسول از صَفر و ماه حرام
مژده بادآ ، که غم وُ شورِ دمادم طی شده

(شاعــرا )! ماهِ ربیع است ، بِده جام مراد
رفتن رسم عرب، زین ورطه کم کم طی شده

ح(طریقت)

۩۩☫ برآستان جانان (طریقت)زاغکی قالب پنیری دید ☫۩۩

عکس نوستالژی زاغ و روباه از کتاب فارسی دبستان

زاغکی قالب پنیری دید
از همان پاستوریزه های سفید!

پس به دندان گرفت و پر، وا کرد
روی شاخ چنار مأوا کرد

اتفاقا از آن محل روباه
می گذشت و شد از پنیر آگاه

گفت: اینجا شده فشن تی وی!
چه ویوئی! چه پرسپکتیوی!

محشری در تناسب اندام
کشته ی تیپ توست خاص و عوام!
دارم ام پی تیریه آوازت (mp3)
شاهکار شبیه اعجازت
ولی این ها کفاف ما ندهد
ای به آواز شهره در دنیا
یک دهن میهمان بکن ما را
که سری از سخنوران این دوران
زاغ، بی وقفه قورت داد پنیر!
آن همه حیله کرد بی تأثیر
گفت کوتاه کن سخن لطفا!
پاس کردم کلاس سوم من!

شعر روباه و کلاغ به لهجه یک آبادانی خوش ذوق:

زاغکی بر درخت نخلی فلافل می خورد
روباهی اومد و گفت: ها وولک چه بالی، چه دمی
عجب عینک ریبونی! مشکی رنگ عشقه
دمت گرم یه دهن سیمو بوخون
زاغ فلافل را گذاشت زیر بغلش و گفت:
دهنت سرویس مو خودوم کلاس سومم

جای شکرش باقی است که سادگی در حد اون قدیما دیگه وجود خارجی نداره و فریب کاری هم در این دوره و زمانه چندان بکر و ناشناخته نیست و تحت هر شرایطی دست فریب کار و حیله گر رو خواهد شد.

مولای من کی می‌رسداَنگور غورست

آموزگار ِ مکتبم وقت ظهورست

آموزگارِ ندبه ها و اشک و ناله

آقا رسیده موسم جشن و سرورست

ظلم و ستم در کلِ عالم گشته پایان

عالم پُراز دادست واز بیداد دورست

جهل و جهالت رخت بر بندد زِ دنیا

سر ها همه لبریز از عقل و شعورست

پایان رسداین شامِ ظلمانی در عالم

چون موسم تابیدنِ خورشیدِنورست

شعر (طریقت)می رسدروزی به پژواک

وزن وُ ردیف وُقافیه خودجورِ جورست
*
دیروز ارغوان به تو نفروخت مِی فروش
فردا تمام دَشت وُ چمن ارغوان بپوش

از یاد برده ام غم عالم کنون یقین
اکنون اگرچه باده نشد شوکران بنوش

گیرم که مثل مور، سبک سر گذر کنی
ماجور می شوی تو ولی بیشتر بکوش

چون نی نفس کشیدن ما هست با غرور
درهرکجا که ناله ی ما می رسد به گوش

آتش بزن به دفتر آتش نشان غم
آتش گرفته دفتر شعرت دگر خموش

دیروز ارغوان به تو نفروخت ساغری
ساغر زجام جان (طریقت)بنوش ، نوش

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: اشعار(طریقت)دوبیتی  

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت)دوبیتی ۩۩۩

ظالم کمی آهسته تر "ایران" همــه خوابیده اند
درخوابِ بعد از انقـــلاب : صدهاستاره چیده اند

در فصل«کرونا» شدبسی در خاک وُخون تقدیرمان
در خاک وُ خون افتادگان ، بنــــد گرانی دیده اند

پیری جامعه ایران (از هر ۳ نفر یک نفر بالای ۶۰ سال) بسیار تلخ تر از کروناست. از تجربه های جهانی استفاده کنید و اجازه ندهید دوباره کشور، به یک باره در یک پاندمی مرگ گرفتار شود. فردا خیلی زود فرا می رسد.

عصر ایران؛ سجاد بهزادی- حالا همه نگرانی های جمعیت این شده است که ایران طی چند سال آینده یکی از سال خورده ترین کشورهای دنیا و در ۳۰ سال آینده پیرترین کشور جهان می شود.این چالش البته مخصوص ایران نیست و مسئله ای جهانی است.تحقیقات نشان می‌دهد در طول ۳۰ سال آینده، سالمندان حدود ۲۰ درصد از جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند و سازمان بهداشت جهانی تخمین زده تا سال ۲۰۵۰ جمعیت سالمندان به دو میلیارد نفر برسد.

بر اساس آمارهای رسمی، جهان ما هر روز پیرتر می شود. گفته می شود تقریبا ۹۰۰ میلیون نفر در جهان بالاتر از ۶۰ سال سن دارند و تا سال ۲۰۵۰، ۲ میلیارد نفر یا ۲۲ درصد از جمعیت کره‌ زمین در این سن خواهند بود، در حالی که در سال ۲۰۱۵، این جمعیت ۹۰۰ میلیون نفر بوده است و امروزه ۱۲۵ میلیون نفر در سن ۸۰ سال یا بیشتر هستند.

اما به راستی چه کسانی و با کدام شعار و برنامه ریزی سبب شده اند جمعیت ایران ، به سوی سال‌خوردگی برود و چرا گفته می شود وضعیت سال‌خوردگی جمعیت در کشور ایران بحرانی تر از دیگر کشورهای جهان است؟

به اعتقاد کارشناسان، موالید در کشور از سال ۹۵ تا کنون سیر نزولی دارد و جمعیت زنان سالمند رو به افزایش است. براساس استانداردهای جهانی، اگر آمار جمعیت سالمندی نسبت به سایر گروه های سنی در یک کشور به ۷ درصد برسد، به این معنی است که جامعه در حال عبور از فاز اول پیری است.این شاخص در کشور ما ۱۰ درصد است که اگر این رقم به ۱۴ درصد برسد، وضعیت نگران کننده خواهد بود.

ایسنا گزارش داده است "از سال ۹۵ تا ۱۴۰۰ به طور متناوب هر سال میزان باروری و موالید سیر نزولی داشته و متاسفانه در طول نیم قرن گذشته پایین‌ترین نرخ موالید در سال ۹۸ با ۱۲ درصد کاهش گزارش شده است."

این آمار به آن معنی است که کمتر از ۳۵ سال دیگر یک سوم جمعیت ایران سالمند خواهد بود؛ اما پرسش اصلی اینجاست که چه اتفاقی افتاده است که انگیزه فرزند آوری در میان خانواده های ایرانی به شدت کاهش یافته و همه نگران سال خوردگی درجامعه ایران هستند؟

زمانی جامعه به پیری می گراید وفرزندی متولد نمی شود که فقر در جامعه اوج می گیرد و زوج ایرانی سالهای عمرش می گذرد و شهامت بچه دار شدن ندارد و از آینده بیمناک است.

بحران قیمت خوراکی‌ها تشدید شده و فقر در سفره ۲۵درصد ایرانیان جا خوش کرده است.جدیدترین گزارش مرکز آمار تأیید می‌کند که از بین ۵۳ قلم کالاهای خوراکی منتخب، قیمت ۴۰ قلم کالا در محدوده بحران قرار دارد و رشد تورم ماهانه بالای ۲ درصد را تجربه کرده است.

رشد جمعیت به دنبال سیاست کسانی متوقف شد که قدرت خرید غذای مردم را کاهش دادند به طوری که گفته می شود قدرت خرید غذا در ایران به کمترین سطح ۲۰ سال اخیر رسیده است.

گزارش‌های مرکز آمار نشان می دهد که تورم برخی خوراکی‌ها سه رقمی شده است! بعنوان مثال رشد قیمت برخی اقلام خوراکی وضروری خانواده که در سال ۹۷ حدود ۱۲ تا ۱۳ هزار تومان بوده است، نشان می‌دهد در طول سه سال بیش از ۵۰۰ درصد افزایش قیمت داشته است. با این وضعیت چگونه می شود با رشد ۵۰۰ برابری اقلام خوارکی، فرزند آوری داشت وجمعیت را جوان نگه داشت. مگر فرزندی که به دنیا می آید غذا نمی خواهد؟

کسانی جمعیت ایران را سالخورده کردند که عملکرد شان سبب شده است جمعیت بالایی از زنان وجوانان این کشور به دلایل مختلف از جمله مشکلات اقتصادی ازدواج نکنند و در بازه سنی تجرد قطعی باشند.

مطابق با آخرین سرشماری کشور، حدود ۳۶ درصد از جمعیت زنان جوان ۱۵ تا ۳۴ سال کشور را دخترانی تشکیل می دهند که هنوز ازدواج نکرده اند و حدود ۲.۳ درصد از زنان ۴۵ ساله و بیشتر در بازه سنی تجرد قطعی قرار دارند.

امروز گفته می شود در مقابل هر ۱۰۰ دختر در سن ازدواج ۱۹۱ پسر در سن ازدواج داریم و می‌توان گفت نسبت پسران ازدواج نکرده دو برابر دختران است.

کسانی جامعه را پیر و انگیزه فرزند آوری را کاهش دادند که ارزش پول ملی را به خاک سیاه نشاندند و قدرت خرید مردم را پایین تر بردند.

رییس کمیته دستمزد شورای اسلامی کار می گوید" قدرت خرید کارگران در شش ماه نخست سال ۳۲درصد کاهش یافته است." امروز ارزش واقعی یارانه مردم فقط ۱۷۰۰ تومان است.در شروع هدفمندی یارانه‌ها و آغاز توزیع یارانه‌های ۴۵ هزار تومانی ارزش یک دلار هزار تومان بود. اکنون قیمت دلار صرافی ملی به بیش از ۲۶ هزار تومان رسیده است.

همین کاهش ارزش پول ملی باعث شده که ارزش واقعی یارانه به ۱۷۰۰ تومان برسد. این درحالیست که اگر قرار بود یارانه نقدی نیز به مانند دلار یا حداقل به اندازه رشد دلار افزایش یابد اکنون یارانه‌های ۴۵ هزار تومانی باید به رقمی حدود ۱٫۲ میلیون تومان می‌رسید.

وقتی فرزند آوری متوقف شد که آرزوی خرید خانه برای یک زوج جوان تقریبا به امری ناممکن تبدیل شد.مگر می شود مسکن نداشت و فقر از در ودیوار جامعه بالا رود و شعار فرزندآوری داد.سخنگوی کمیسیون عمران مجلس انقلابی می گوید "با درآمد کنونی اقشار متوسط جامعه و هزینه‌های سرسام آور زندگی، خانه دار شدن به رویا تبدیل شده به نحوی که بر اساس آمار مسئولان مدت انتظار دهک اول برای خانه دار شدن به حدود ۱۷۸ سال رسیده است."

در ادامه یادداشت نمی دانم کدام آمار فقر وفلاکت جامعه ایران را تحلیل کنم که همگی سبب پیری جمعیت و مانع فرزند آوری هستند.

مگر فرزندآوری، داشتن جمعیت جوان و کاستن از جمعیت سال خورده که روز وشب به ظاهر موجب نگرانی مسئولان هست؛ ارتباط مستقیمی با این مولفه ها ندارد.در جامعه ای که یک چهارم جمعیت آن در معرض فقر غذایی قرار دارند، نزدیک به ۴۰ میلیون نفر از مردم به کمک‌های معیشتی و یارانه‌ای برای ادامه زندگی خود نیازمندند و با تورم ۵۶ درصدی قیمت گوشت روبرو هستند چگونه می توان شعار فرزند آوری داد.

بررسی که در مورد هرم جمعیتی و توزیع ثروت و فاصله طبقاتی در ایران شده است نشان می دهد از جمعیت ۸۵ میلیونی، فقط ۴ میلیون نفر در ایران زندگی خوبی دارند!

در جامعه ای که در آن از هر سه ایرانی، یک نفر زیر خط فقر باشد چگونه انتظار فرزندآوری و کاستن از سال خوردگی داری؟برای نخستین بار به شکل رسمی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی در گزارشی با عنوان «پایش فقر»، خط فقر رسمی کشور را منتشر کرد. براساس این گزارش، نرخ فقر در سال ۱۳۹۸ حدود ۳۲ درصد محاسبه شده است. این عدد به این معناست که در سال ۹۸ تعداد افرادی که کمتر از میزان خط فقر درآمد داشته‌اند، حدود یک‌سوم جمعیت را تشکیل داده‌اند و این یعنی از هر سه نفر، یک نفر زیر خط فقر، درآمد داشته است.

امروز سال خوردگی جمعیت هم بحرانی است کنار دیگر بحران های جامعه ایران. دردی است در کنار دیگر دردهای جامعه ایران که هیچ راهکار اساسی و پایدار برای آن دیده نمی شود.

مجلس انقلابی برای رهایی از این بحران می گوید پول می دهیم شما فرزند بیاورید. طرحی اعلام شده است بنام "طرح جوانی جمعیت"؛ در این طرح به فرزند اول ۱۰ میلیون، دوم ۲۰ میلیون، سوم ۳۰ میلیون در بدو تولد تعلق می گیرد.یعنی اگر تا تولد فرزند سوم، تورم کنونی کشور افزایش نیابد پدر خانه با جمع این پول می تواند یک کولر ویا یک یخچال برای خانه بخرد.

این راهکارها نه تنها دردی را دوا نمی کند بلکه به معنای فرو رفتن در بحرانی تازه تر خواهد بود.برای حل تمام بحران ها باید متخصص ها را درگیر کرد. به قول دکتر سریع القلم "حکمرانی، یک تخصص است مثل پزشکی."

نمی توان ایدئولوژیک با مشکلات وبحران ها برخورد کرد. نمی توان در هوای افزایش جمعیت راهکارهایی داد که همان راهکارها خودش بحران را بازتولید کند.

اگر شهروندان یک کشور، صبح از خواب بیدار شوند و ناگهان ببینند که ارزش دارایی هایشان نصف شده است؛ شما با چه انگیزه ای از آنها طلب فرزند آوری دارید. باید ثبات داشت و اندیشه های کهنه را اصلاح کرد و ریشه بحران ها را نادیده نگرفت و در همان مسیر گام برداشت. اگر غیر از این باشد همچنان فرزندی متولد نخواهد شد وجامعه هر سال پیرتر می شود.

تصور پیری جامعه ایران(از هر ۳ نفر یک نفر بالای ۶۰ سال) بسیار تلخ تر از کروناست. از تجربه های جهانی استفاده کنید و اجازه ندهید دوباره کشور، به یک باره در یک پاندمی مرگ گرفتار شود.فردا خیلی زود فرا می رسد.

تیمور لنگ ، گاه سوار بر اسبی که لگامی زرین داشت سرگرم اندیشه های دور و دراز خود از میدان جنگ به گورستان می رفت و از اسب پیاده می شد و تنها در میان قبرها به گردش می پرداخت و هر گاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ ، سرداری دلاور و دانشمندی نامدار می گذشت ، سر فرود می آورد و مزار او را می بوسید . تیمور ، پس از آنکه شهر توس را گشود ، فرمان داد که از کشتار مردم آن دست بردارند ؛ زیرا فردوسی ، شاعر ایرانی ، روزگار خود را در آن به سر برده بود . آنگاه تیمور بر سر مزار او شتافت و چون جذبه ای اسرار آمیز او را به سوی فردوسی می کشید ، خواست که قبرش را بگشایند : « مزار شاعر غرق در گل بود .»تیمور در اندیشه شد که پس از مرگ ، مزار کشور گشایی چون او چگونه خواهد بود . پس ، از راه قره قوم به سوی تاتار آنجا که نیای بزرگش ، چنگیز ، در معبدی آهنین آرمیده است روی آورد .در برابر زایر نامدار که زانو زمین زده و سر فرود آورده بود ، سنگ بزرگی را که بر گور فاتح چین نهاده بودند ، برداشتند ؛ ولی تیمور ناگهان بر خود لرزید و روی بگردانید : « گور ستمگر غرق در خون بود .»

ما هم شبیه مردمِ فرزانه بوده ایم

روزی به گِرد شمع چو پروانه بوده ایم

بر کام خشک ما، چو(طریقت) نظر مکن

ما هم رفیق ساغر و پیمانه بوده‌ایم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت( دوبیتی/منتخب )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

بتدریج سفره (فقر)گسترش و سفره (انقلاب )جمع می شود => اندک اندک می پرستان می رسند

۩۩☫ برآستان جانان(مولانا)رهبر مردمی (نامه درگشاده ۩۩۩

جشنواره موسیقی

آخه مطربی هم شد کار؟!

زنده ياد استاد «اسماعیل مهرتاش» در كودكی با کدوی حلوايی و موی اسب و یک سیخ کباب برای خود کمانچه‌ای ساخته بود و خانواده چون متوجه استعداد او می‌شوند، برای آموختن تار وی را به نزد استاد «درویش خان» می‌برند.

استاد مهرتاش در جوانی کلاس‌هايی در زمینهٔ فن بیان و تئاتر و هنرپیشگی تاسیس می‌کند، کلاس‌هایی که بعدتر به «جامعهٔ باربُد» معروف شد.مرضیه، ملوک ضرابی، عبدالوهاب شهیدی، محمدرضا شجریان، محمد منتشری و ده‌ها استاد دیگر موسيقی از شاگردان اسماعیل مهرتاش بوده‌اند.وی ۴۵۰ آهنگ فولکلور ساخت که تا امروز هم در ایام نوروز یا شب یلدا بارها توسط تلوزیون پخش شده است. بسیاری از افرادی که در ایران در عرصهٔ موسیقی، تئاتر و هنرپیشگی به جايی رسیده‌اند، حتماً به جامعه باربُد سری زده‌اند.
جامعهٔ باربُد همان تئاتری بود در لاله زار که مسعود کیمیايی در فیلم معروفش «گوزن‌ها» از بازیگران آن استفاده کرد. همچنین صحنه‌هایی که بهروز وثوقی اعلام برنامه می‌کرد، در واقع همان تئاتر جامعهٔ باربد است.
سال ۱۳۵۷ و در هنگامهٔ انقلاب، تئاتر جامعهٔ باربد به همراه تمامی صفحه‌های استاد مهرتاش توسط انقلابیون به آتش کشیده شد.
در ادامه خاطره‌ٔ رویدادی از استاد مهرتاش نقل می‌شود، رویدادی که به گفتهٔ خود استاد، عمیقاً وی را متأثر ساخت: «سیگارفروشی در راهروی جامعهٔ باربد بساط می‌کرد، گهگاه پاسبان‌ها می‌آمدند و بساط سیگارهایش را می‌بردند.
یک روز مرد سیگارفروش پیش من آمد که: ‹‹زن و بچه دار هستم و خواهش می‌كنم به پاسبان‌ها بگویید که شما اجازه داده‌اید تا من این جا بساط کنم.››

من هم پذیرفتم، به پاسبان‌ها گفتم: این آقا از ابواب جمعی ما است و از طرف من اجازه دارد.دیگر کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی جلوی در تئاتر زندگی‌اش را اداره می‌کرد.سال‌ها گذشت تا این که انقلاب شد و روزی به من خبر دادند كه می خواهند تئاتر را آتش بزنند! سریعاً خودم را رساندم. دیدم که اولین کوکتل مولوتوف را همین مرد سیگارفروش پرتاب کرد.
خيره خيره نگاهش كردم. رو به من كرد و گفت: ‹‹آخه مطربی هم شد کار؟ برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن››.تمام زندگی‌ام سوخت، لباس‌ها، دکورها، صفحه‌ها و نوارهايی که از موسیقی ملی يا موسيقی محلی شهرها و نواحی مختلف ایران جمع‌آوری کرده بودم. همه چیز سوخت، اما همهٔ آن سوختن‌ها و نابود شدن‌ها آن قدری مرا متأثر نکرد که گفتهٔ آن شخص».

اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان می‌دهد.

دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخر خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان خود پیوسته اند.آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را می بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع اینان می شنویم.تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زنده مانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند باید شهر به شهر، کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها، بگردند، تا شاید بتوانند یک کهنه سرباز پیر و فرتوت را، که نای سخن گفتن ندارد ، پیدا کنند تا مصاحبه ای نمایند: اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.مبادا *ارزش‌ها* در خاکریزها جا بماند، و ارزش ها، مثل امروز، *عوض* شود و *عوضی‌ها* ارزشمند شوند.

می بینید که چگونه ما را *غریبه* می‌پندارند
!
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم.. *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم.. *کمر خمیده* بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم. *تنها تنها* بر می گشتیم.
بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..!
اما مردانه، ایستادیم...
باور کنید که:
ما هم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم.
اما با

*دل* رفتیم... *بی‌دل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم... با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم... با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم... با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم... با *شعور* برگشتیم.

ما اکنون *پریشان* هستیم.
اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیاده‌ایم که *سواری* نیاموخته‌ایم.

*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسه‌ی قدرت* نرفته بودیم.
می‌دانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟؟؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!!!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم. رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.

اکنون نیز *فریاد* می‌زنیم که:

این *حرامیان یقه سفیدان قافله‌ی اختلاس* از ما نیستند...
*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند* از ما نیستند .
این *خرافات خوارج ‌‌‌پسند* وصله ی مرام ما نیست.

ما *استخوان در ‌گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمنده‌ایم,,
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.

شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است،ای همه ی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!*ما*، اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردید؟شما را به آن خون شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.*بگذارم و بگذرم*
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد‌!؟

تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند.

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

دنباله اشعار (طریقت) همه هذیان

۩۩۩ ☫ دنباله اشعار (طریقت) همه هذیان ☫۩۩۩

باید بسرایم غزلـی از هیجانت

آرام کسی رد شده لیکن ضربانت

عطر خوش نعنای تو در حلقه‌ای از دود

سرگیجه‌ی این شهر، من و نقش جهانت

آواز بیاتی و چه خوب است که یک شب

عریان بشوی در وسط جامـــه درانت

از روی لب توست کــه در حاشیه‌شهر

هی شعبه زده حاج‌حسین و پسرانت

بانظم فقط تاب و تب رد شدنت بود

وقتی که عیانی چه حاجت به بیانت

دنباله‌ی اشعار(طریقت)همه هذیان

شد وعدهء دیدار شدم من خلبانت

۩ برآستان جانان (طریقت ) مولانا / مولوی ۩۩

✍️ محمد علی موحد


۱. غرابت نام مثنوی و تاکید مؤلف بر هم عنان بودن آن با قرآن. کتاب را در دست می گیریم و از همین دیباچه منثور آن شروع می کنیم: هذا کتاب المثنوی، و هو اصول اصول اصول الدين.
معهود و متعارف چنان است که کتاب نامی داشته باشد، بعد هم تحمیدیه، مشتمل بر دو اصل عمدۂ توحید و نبوت.
مثنوی که با شکایت نی آغاز می شود، ظاهرا مراعات این سنت را نمی کند. کتاب با حمد خدا و مدح پیغمبر شروع نمی شود؛ نام آن هم غریب است، چه، مثنوی نام کتاب نیست؛ مثنوی یکی از انواع شعر فارسی است. از این نوع شعر در بحور مختلف عروضی فراوان داریم، مثلا شاهنامه، ويس و رامین، منطق الطیر، بوستان، اسرارنامه. اینها همه مثنوی هایی هستند مولانا هم که آن را مثنوی می نامد، البته مثنوی است ولی غریب است که کسی کتابی بنویسد و نام آن را مثنوی بگذارد.
@sokhanranihaa
۲.خواندن دیباچه را ادامه می دهیم و شگفت زده می شویم که مؤلف، کتاب خود را نه تنها کشاف القرآن، بلکه گویا همتای آن می داند. همان اوصاف و نعوتی را که از قلم وحی درباره قرآن صادر شده است، عینا درباره مثنوی جاری می کند: كما قال تعالى: يضّل بِهِ كثيراً و یهدی بِهِ کثیراً... بِأَيْدِي سَفَرَةٍ، كِرٰامٍ بَرَرَةٍ، لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، تنزيل من رب العالمين، لايأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلقه.

٣. کمی درنگ می کنیم و با اندک تأمل، به این نکته بر می خوریم که در نامگذاری قرآن هم چنین غرابتی در کار است. آن چه را که روح الامین بر قلب محمد(ص) نازل کرد قرآن نامیدند، و قرآن اسم کتاب نیست؛ قرآن و قرائت به معنی خواندن است. اما قرآن را نام های دیگری نیز هست که مهم ترین آنها کتاب است. اگر شما فهرست الفاظ قرآن مجید را بنگرید، بسامد کلمه کتاب خیلی بیشتر از کلمه قرآن است. واژه کتاب و کتب به معنی مطلق نوشتن است. از این قرار کتاب مقدس ما گاهی نوشتن و گاهی خواندن نامیده شده؛ و نوشتن و خواندن واژه های عام هستند. کمی عجیب است که کتاب معینی به این نام ها خوانده شود، همچنان که عجیب است که از میان مثنوی های فراوان چون شاهنامه، بوستان، اسرارنامه، کتاب معینی به نام مثنوی خوانده شده است.

۴. اما قرآن یک اسم دیگر هم دارد که در مشابهت با مثنوی است و ما را به تفکر بیشتر فرامی خواند. از قرآن در دو آیه مختلف به نام مثانی یاد شده است، یکی در این آیه:وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِّنَ الْمَثَانِى وَالْقُرْءَانَ الْعَظِیمَ‏«حجر /۸۷»، و دیگر در این آیه: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ «زمر/۲۳». و شگفتا که مثانی هم درست مانند مثنوی به معنی مزدوج و دوگانه است. این کلمه از ریشه شنی است که مفيد معنی تکرار و دوتایی است.

۵. مثنوی بودن کتاب مولانا نه فقط از باب مزدوج بودن ظاهر ساختار ابیات آن است که دو لنگه هر بیت با هم قافیه می شود و گفتمان کتاب از اول تا آخر در قالب این قافیه های دوتایی ادامه می یابد . این البته یک ویژگی است که ظاهر است و توجه به آن بسیار آسان - اما ساحت معنایی و محتوایی مثنوی نیز از نگرشی ثنوی یا دو رویه و دولایه حکایت دارد و این نگرش و توجه به تقابل عوالم صورت / معنی، ظاهر باطن، دنیا آخرت، جسم/ جان، حیات / موت، ایمان / كفر، ارض / سما، جبر / اختیار، نور ظلمت، و غیره، در سرتاسر مثنوی به انحاء مختلف ظهور دارد. مولانا تمام ذرات آفرینش را تنیده از اضداد، یعنی درهم بافته از متقابلان و متعارضان و نقیضان می بیند.

۩۩۩☫ حکایت(طریقت )شاه غلام ☫۩۩۩

حکایت کردند:شاه به غلام گفت ۳ سوال می کنم. فردا اگر جواب دادی، هستی وگرنه عزل می شوی.

سوال اول: خدا چه می خورد؟
سوال دوم: خدا چه می پوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار می کند؟


غلام گفت: هر سه را می دانم، اما دو جواب را الان می گویم و سومی را فردا...!
اما خدا چه می خورد؟ خدا غم بنده هایش را می خورد.
این که چه می پوشد؟ خدا عیب های بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.

فردا در مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: پس جایگاه حکومت طلب کرد. !

شاه حاکم هم ردای حق بجانب درآورد و به غلام داد.

سپس غلام گفت: جواب سوال سوم را اکنون می گویم .

غلام گفت: آیاکار خدا ندانستی ؟! خدادریک لحظه غلام را شاه و شاه را غلام می کند.

شاعرِ شاغلام در ابیات خود چنین میسراید:

تقدیرمابه مصلحت این نظام بود

کار خدا به مرتَبت شاغلام بود

چل سال جهدبکردیم وُ عاقبت
فالی گرفته ام که (طریقت)مُدام بود

هلال ماه صیام از افق رمید دوباره
شب ضیافت قفل وُ کلید دوباره

کبوتر دل مردان بارگاه تولّا
ز شوق دیدن رخسار حق چپید دوباره

ز دست ساقی بزم پریوشان بهشت
شراب زور به پیمانه ها چکید دوباره

به ساکنان حریم و به سالکان طریقت
فرشته می‌دهد از دور ها نوید دوباره

هر آنکه لوح دل از زنگ ها زدود سحر
صلا ز خلوت کرّوبیان شنید دوباره

بچشم منتظران وصال او امید
گلاب اشک ز سجّاده ها وَزید دوباره

دهید مژده به لب‌تشنگان که شوال است
ز جام دوست به کام شما شهید دوباره

اَلا به راه خطا رفتگان! برگردید
قلم به دفتر جرم شما کشید دوباره

به یمن جلوه‌ی ماه صیام وُمرغ سحر
تمام شعر (طریقت)بخوان پرید دوباره

ادامه نوشته

عید فطر : خلدستان طریقت +عنایات خدا +ناخدا

یِ وجب مانده که مهمان مبادا برود
روشنایی چه قشنگ از شب احیا برود

أللّـــهم أهل الکِبـْــریا و العَظَــــمَه...
و أهــلَ الجـــودِ و الْجَبَـــروت...
و أهــلَ الْعَفــــوِ و الَّــرحْـــمَه...

الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا، وَلَهُ الشُّكْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا 🤲
با سلام،🌾

بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَنِ ٱلرَّحِیمِ

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ خَیْرَ مَا سَأَلَکَ بِهِ عِبَادُکَ الصَّالِحُونَ وَ أَعُوذُ بِکَ مِمَّا اسْتَعَاذَ مِنْهُ عِبَادُکَ الْمُخْلِصُونَ‌🇮🇷🌹سپاس آن دانای بی نیاز را که لطف و کرمش را بر بندگان خالص خود تمام نمود و یکبار دیگر توفیق داد تا در پایان ماه رمضان ، ماه دلدادگی به پروردگار و ضیافت سرشار از رحمت و خودسازی دست نیاز به سویش دراز نموده و با ذکر"اللّهُمَّ اَهْلَ الکِبْریاءِ وَالعَظَمَهِ به استقبال عید خجسته فطر بروند .

حلول ماه شوال و عید سعید

مژده ، یاران ! که : هلال مه شوّال دمید
وَلَقَد کُرمنا غرق سُرور است ، ازین عید سعید

هاتف غیب خبر می‌دهد از عفو کریم
چشم عالم شده روشن همه از نور امید

صبح عید آمده ، عیدانه بگیرید از حق
وَلَقَد جاءَ لَنا یَومُ نَعیمً وَ مَزید

عاشقان سجده به درگاه خدا آوردند
آن خدایی که غفور است و کریم است و حمید

عاصیان جمله گرفتند ازین ماه ، برآت
وَلَقَد نالَ اِلیٰ مَغفَرَةَ الحَقِ سَعید

عید فطر آمده تا دست دعا برداریم
کاش این عید شود آینه دار خورشید

بسته تا سال دگر باره در ِ میخانه
لوطی محفل ما باده‌ی مستانه چشید

می‌زد چشمک مستانه اَلا ای عاشق
مرغ نالوطی برجام ازین بام پرید

طی شد ایام وصال و شب هجران طی شد
صبر می باید وُ بر منتظران صبح سپید

چشم امّید (طریقت) به عنایات خدا‌ست
ناخدا ، کشتی بشکسته بجائی نرسید

أللّـــهم أهل الکِبـْــریا و العَظَــــمَه...
و أهــلَ الجـــودِ و الْجَبَـــروت...
و أهــلَ الْعَفــــوِ و الَّــرحْـــمَه....

ادامه نوشته

خلدستان طریقت :  برآستان جانان+اَشعار(طریقت) دوبیتی

۩۩۩ ☫ شاعر اهل (طریقت) شعر در دفتر نوشت ☫۩۩۩

هر کسی یاری درین ویرانه دارد من تو را
یاوری یاری در این میخانه دارد من تو را

هرکه مستی می کند با دلبر نازک اَدا
در کنارش ساغر وُپیمانه دارد من تو را

دیده ام عشاق بامعشوقه های بیشمار
آرزو دارد دل دیوانه دارد من تو را

هرکه عاشق می شود با جادوی فتانه ای
در بغل معشوقه ای فتانه دارد من تو را

در طواف عاشقی باید بسورم دَمبدَم
شمع وُ گُل پروانه دارد من تو را

هرکسی دریک ستاره بخت خود را دیدوُبس
ماهتابِ آسمان افسانه دارد من تو را

عاشق اهل(طریقت)شعر در دفتر نوشت
هرکسی یک دلبر جانانه دارد من تو را

۩۩۩ ☫ +برآستان جانان+اَشعار(طریقت) دوبیتی ☫ ۩۩۩

هماره بوی باران می تراود
تر وُ تازه بهــاران می تراود
نسیم زندگی پرشور وُ سرخوش
گلِ مریم غزلخوان می تراود

خویش را صافی کن از اوضاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود

رتبه ای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی

هرکه خود را کم ز ما میداند از ما بهتر است

پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است

از همت داوود نبی بخت بلند است

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است


پست حاوی چند بیت شعر از شعرای مختلف ولی با موضوع یکسانه.بنظرم تا حالا توی وبم پستی نذاشتم که انقدر خوب شرح حال خود منو نشون بده. مخصوصا این بیت:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خــُلدستان طریقت ( صفحه غزل اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه مطلب


خــُلدستان طریقت(شاعر:فروردین 1403)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار(طریقت) مذهبی : عید فطر (1445قمری=1403خورشیدی)

۩۩☫اشعار(طریقت) مذهبی : عید فطر ۩۩

شعرهای زیبا برای تبریک عید فطر 98 | اشعار کوتاه تبریک عید سعید فطر 1398

۩۩۩☫اشعار/شعر (طریقت) عیدفطر ☫۩۩۩

تصاویر متحرک تبریک عید فطر ویژه پروفایل شبکه های اجتماعی

أللّـــهم أهل الکِبـْــریا و العَظَــــمَه...
و أهــلَ الجـــودِ و الْجَبَـــروت...
و أهــلَ الْعَفــــوِ و الَّــرحْـــمَه...

هلال ماه شوال سال ۱۴۴۵ هجری قمری، در روز دوشنبه ۲۰ فروردین ماه سال ۱۴۰۳ هجری خورشیدی برابر با ۸ آوریل سال ۲۰۲۴ میلادی، در ساعت ۱۸:۲۱ به وقت جهانی مطابق با ساعت ۲۱:۵۱ به وقت تهران متولد می‌شود.
همان‌طور که در تصاویر زیر دیده می‌شود، رؤیت هلال ماه شوال، شامگاه دوشنبه ۲۰ فروردین ماه ۱۴۰۳ (تصویر شماره ۱) به هیچ صورت در قاره های کره زمین قابل رویت نیست.
اما در شامگاه سه شنبه ۲۱ فروردین ماه ۱۴۰۳ برابر با ۹ آوریل ۲۰۲۴ میلادی،(تصویر شماره ۲) رؤیت هلال ماه شوال برای اکثر مناطق کره زمین امکان پذیر است.
در کشورهای ایران، عراق، عربستان، سوریه، لبنان، یمن، ترکیه، آذربایجان، قاره اروپا و بخش عمده ای از دو قاره آفریقا و آمریکا، رویت هلال در سه شنبه شب با چشم غیرمسلح میسر است.
همچنین در سه‌شنبه شب در بخش های دیگر قاره آسیا، مناطق جنوبی آفریقا و آمریکای جنوبی رؤیت هلال شوال با استفاده از تجهیزات، امکان پذیر است و به شرط این‌که هوا صاف باشد، امکان رؤیت هلال با چشم غیر مسلح نیز وجود دارد. در مناطقی از استرالیا و کشورهای جنوب شرق و شرق قاره آسیا و مناطقی از جنوبی ترین نقاط قاره های آفریقا و آمریکا نیز مشاهده هلال با تلسکوپ و تجهیزات امکان پذیر است.
با عنایت به مطالب فوق، روز چهارشنبه ۲۲ فروردین ماه ۱۴۰۳، اول ماه شوال و عید سعید فطر خواهد بود.
والسلام علی جمیع عباد الله الصالحین

توضیحات رنگ بندی تصاویر:
*رویت هلال با چشم غیر مسلح از مناطق سبز رنگ امکان پذیر است.
*رؤیت هلال در مناطق واقع در رنگ صورتی با استفاده از تجهیزات، امکان پذیر است و به شرط این‌که هوا صاف و رصد کننده خبره باشد، امکان رؤیت هلال با چشم غیر مسلح نیز وجود دارد.
*رؤیت هلال از مناطق آبی رنگ صرفا با استفاده از تلسکوپ و تجهیزات امکان پذیر است.
*دیدن هلال از نواحی به رنگ قرمز، غیر ممکن است زیرا ماه قبل از غروب خورشید غروب می کند و یا به دلیل اینکه اتصال سطحی پس از غروب خورشید رخ می دهد.
*رؤیت هلال در مناطق بدون رنگ نیز به هیچ صورت امکان پذیر نیست.

برای مشاهده کامل دو تصویر، لطفا روی آنها کلیک کرده و نگه دارید و تصویر کامل را ملاحظه کنید

(تصویر شماره ۱)

اَلمنةُ لِله که به پایان رمضان شد
از جانب دادار دگـر ماه نـشـان شد
از آتش دوزخ همه را حضرت جانان
از يُمن چنين روز بكف خط امان شد
از مرحمت ماه پر از فيض وُ ضيافت
پاداش خداونــد به ما باغ جنان شد
بشنو ز خروس سحر این نغمه آواز
بـر پيــكر اين روز بــه آواز تـوان شد
بر جمله رفیقان بود اين عيد مبارك
كز نور حضورش طربي بر همگان شد
پس سود وُ زيان نیست هراسی شده ميزان
از عيد صيامست نشان سود وُ زيان شد
مقبول نمـــازيست نــيازش بود از پی
خوش آنكه بخيل فقـــرا لقمه نان شد
خورشيد جهان بود همه صُــم و صلاتت
كين گونه طراوت به تو و كون و مكان شد
پرنغمه کن اطــراف به شكرانه اين عيد
زيرا رمضان را به تو چون نغمه گران شد
اين روزه و اين خمس وُ زكاتست(طریقت)
بر جملگیِ خـــرمنِ اشعار تو جان شد

*

۩۩۩ ☫نحوهء ایراد غزل ☫۩۩۩

آن مرغ خوش آواز که صیاد غزل بود

خُنیاگر این صحنه و ُ استاد غزل بود

عمریست غریبیم و دراین شهر هیاهو

در خاطره ام سَنبلی از یاد غزل بود

خاموشِ سکوتست به صد حرف نگفته

در سینه پر از درد، به فریاد غزل بود

او رَب جهان نیست که محتاج نباشد

محتاط بدین بود که معتاد غزل بود

امروز رسیدیم به این نکته ولی حیف

شیرین سخن گفت که فرهاد غزل بود

باید که سر سجده به محراب سپاریم

محراب من آن دادرَسِ داد غزل بود

ای وای ِ (طریقت) نه آن عاشق سرمست

سرمست تر از نحوهء ایراد غزل بود

با جذبه‌ی ذی‌الحجه وُ شورِ رمضان

از شادی شعبان تـو غرق اسـت جهان

تقدیر مرا نور نگاهت سر زد

باید که مرا قدر بدانی تـو بدان

روی تـو و خورشید، به، شوال وُ اذان

چشم مـن و آیینه، که، حیرانم از آن

هنگام هلال است به چشم تو نشستم

باران زد و برخاست غبار از دل وُ جان

برخاست جهان با مـن برخاسته ز شوق

زین وا قعه‌ی ایام تـو آمد به زبان

عیدسـت و سعید اسـت اگر ماه تـوئی

شد در خبر امروز غروب رمضان

( طریقت)

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩ محمدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : ادبیات +اشعار

۩۩۩☫ حکایت(طریقت )شاه غلام ☫۩۩۩

۩۩۩ ☫اهل تحسین و ادب باش (طریقت)ز فروغ مه و مهر ☫ ۩۩۩

نشود فــاش دَمی آنــچه مــیان من و توست
چون عجب قاصدکی نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به اِشارت که زبان من و توست

روزگاری شد و هر نیلبگی مرد ره عشق نشد
گــوئیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه از خلوت راز دل ما آگــه نیست
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

نوبهار من وُ جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنّـای بهشت
گفتـــگویی زِ خیال وُ ، ز جهان من و توست

نقش نیکو بنگارند به دیباچه ی شهر
این همه نامه ی عشق است نشان من و توست

اهل تحسین وُادب باش(طریقت)زِ فروغ مه و مهر
مهر وُمه آتش روشن شده جان من و توست

9ze4_photo_2018-03-10_00-25-54.jpg

هلال ماه صیام از افق رمید دوباره
شب ضیافت قفل وُ کلید دوباره

کبوتر دل مردان بارگاه تولّا
ز شوق دیدن رخسار حق چپید دوباره

ز دست ساقی بزم پریوشان بهشت
شراب زور به پیمانه ها چکید دوباره

به ساکنان حریم و به سالکان طریقت
فرشته می‌دهد از دور ها نوید دوباره

هر آنکه لوح دل از زنگ ها زدود سحر
صلا ز خلوت کرّوبیان شنید دوباره

بچشم منتظران وصال او امید
گلاب اشک ز سجّاده ها وَزید دوباره

دهید مژده به لب‌تشنگان که شوال است
ز جام دوست به کام شما شهید دوباره

اَلا به راه خطا رفتگان! برگردید
قلم به دفتر جرم شما کشید دوباره

به یمن جلوه‌ی ماه صیام وُمرغ سحر
تمام شعر (طریقت)بخوان پرید دوباره

ح. (طریقت)

۩خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت <<< ادمه مطلب

حکایت کردند:شاه به غلام گفت ۳ سوال می کنم. فردا اگر جواب دادی، هستی وگرنه عزل می شوی.

سوال اول: خدا چه می خورد؟
سوال دوم: خدا چه می پوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار می کند؟


غلام گفت: هر سه را می دانم، اما دو جواب را الان می گویم و سومی را فردا...!
اما خدا چه می خورد؟ خدا غم بنده هایش را می خورد.
این که چه می پوشد؟ خدا عیب های بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.

فردا در مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: پس جایگاه حکومت طلب کرد. !

شاه حاکم هم ردای حق بجانب درآورد و به غلام داد.

سپس غلام گفت: جواب سوال سوم را اکنون می گویم .

غلام گفت: آیاکار خدا ندانستی ؟! خدادریک لحظه غلام را شاه و شاه را غلام می کند.

شاعرِ شاغلام در ابیات خود چنین میسراید:

تقدیرمابه مصلحت این نظام بود

کار خدا به مرتَبت شاغلام بود

چل سال جهدبکردیم وُ عاقبت
فالی گرفته ام که (طریقت)مُدام بود

ادامه نوشته

شاعر شعر (طریقت) در غزل آمیخته +مبارکباد

۩۩☫ خلدستان (طریقت)اشعار : غزل آمیخته ☫۩۩

شاعرانی در خـزان صد نو بهاران ساخته
بیقـراری در دلِ ، چشم انتظاران ساخته

از جفـای انجمن هـرگـز نمی رنجد خمار
ازخُماران صف شکن ها بیشماران ساخته

آنچنــان از غصه وُ غمها مــرا آزرده اند
روز روشن را مثالِ شــام تــاران ساخنه

با تو گویم بازی چرخ فلک با من چه کرد
بی وفایی های لیلی روزگاران ساخته

بر درختی از هجوم وحشی طوفان وباد
لانهء بشکسته ای از شاخساران ساخته
پیش چشم دیگران گاهـی به طنز خنـده ها
من غـزال با گریـه ای بی اختیـاران ساخته

شاعر شعر (طریقت) در غزل آمیخته
در بهاران رگ به رگ رگبارِ ُ باران ساخته

جز دیدن معشوقه مرا همنفسی نیست
پس غیر تو محبوبه مرا هیچ‌کسی نیست

خـواهــم که دل از دام بلاهــا به رهانم
دانم که به جز عشق تو فریادرسی نیست

معشوقه تو هستی ودرین بزم به جز تو
با هیچ‌کسی حوصـلهء هر هوسی نیست

معشوقهء پرواز منــی در وسطِ عشــق
هرچند بجـز دایره مینا قفســی نیست

دربند توام دایره مینای تو،عشق است:
در بند همانم بِـجز آن داد رسی نیست

***

شعر خوبیست در آغوش تو من پیر شدم

اینکه با شعر وُ غزل باز به زنجیر شدم

انجمن تا به سرم زد به هوایت بپرم

با نگاه پر از احساس تو درگیر شدم
گیرِ خوبیست نفس های تو را لمس کنم
آنقدر سیر ببوسم...نکند سیر شدم؟!
من اگر باز به اعماق وجودت شده ام
حاضرم دم نزنم یا که زمینگیر شدم
باید ابراز کنم نیت وُ رؤیاهــا را
یا که از زاویه ی شعر تو تفسیر شدم
یک غزل باشم و تا مرز جنونم تقدیر
پر از آرایه وُ اندیشه وُ تحریر شدم
عکسِ تصویر تو درآینه تمثال من است
منبع عشق در آغوش خودت شیر شدم

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود...

عاشقـانه مهر ورزیــدم بــرایت ؛شعر شد
قاسـم آبـادی بـرقصـیدم بـرایت ؛ شعر شد
شـوکران بـا جام نـوشیدم برایت ؛شعر شد
گنج من ، دور تو پیـچیدم برایت ؛ شعر شد
قلب را از جــان دزدیـدم بـرایـت ؛ شعر شد
این همه تـحقیـر هم دیدم برایت ؛ شعر شد
چون قلم در دست لـرزیدم برایـت ؛شعر شد
شیوهٔ اهلِ(طریقت) ، اشتهایش کورنیست
من غزل گفتم نفهـمیـدم بـرایت ؛شعر شد

ادامه مطلب << طریقت (هدیه : معشوقه )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت)نظامی + حکایت)(فروردین 1403)

۩۩۩ ☫برآستان جانان (طریقت)نظامی + حکایت ☫ ۩۩۩

با همه چون خاکِ زمین پست باش وز همه چون باد تهیدست باش

آن که تو را توشۀ ره می‌دهد از تو یکی خواهد و ده می‌دهد

شهر و سپه را چو شوی نیکخواه نیکِ تو خواهد همه شهر و سپاه

خانه‌برِ مُلک، ستم‌کاری است دولتِ باقی ز کم‌آزاری است

عاقبتی هست، بیا پیش از آن کردۀ خود بین و بیندیش از آن

راحتِ مردم طلب، آزار چیست؟ جز خجلی حاصلِ این کار چیست؟

مُلکِ ضعیفان به کف آورده گیر مالِ یتیمان به ستم خورده گیر

روزِ قیامت که بوَد داوری شرمِ نداری که چه عذر آوری؟

رسمِ ستم نیست جهان یافتن مُلک به انصاف توان یافتن

هرچه نه عدل است، چه دادت دهد؟ وآنچه نه انصاف، به بادت دهد

عدل، بشیری است، خرد شاد کن کارگری مملکت آباد کن

مملکت از عدل شود پایدار کارِ تو از عدلِ تو گیرد قرار

( مخزن‌الاسرار نظامی )

در کوی خراباتی ما ساقی خُمخانه تویی ؛ تو

در سوی خراباتی ما جام تو جانانه تویی ؛ تو

جانانه از آنــی که به جان ســـاقی مـــائی

چون باده بدست ، آمــده ، افسانه تویی ؛ تو

شمعیم که در بزم حقیقت به امیدی بنشینیم

تا باز بگویی خبری هست که پروانه تویی ؛ تو

هشیاری مادلشدگان بسته به دیوانگی ات شد

احسنت که دیوانه ی ، دیوانه ی دیوانه تویی ؛ تو

گر دوست بیاییم صمیمانه به دیدار نشینیم

در طایفه ی بدگهران ، با همه بیگانه تویی ؛ تو

ساقی دو سه پیمانه سبو آر که ما منتظرانیم

در میکده ی مهر و وفا ، یاور پیمانه تویی ؛ تو

شمعیم که در آرزوی بزم (طریقت) بنشینیم

گل شیفتگانیم پریشان بسی ، شانه تویی؛تو

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : اشعار + انجمن پیران خرابات

۩۩۩ ☫ اهل (طریقت)هیهات + خرابات / انجمن پیران خرابات / اشعار ☫۩۩۩

خنک آن روز که در پای تو جان درفکنم
عقل در دمدمه ی خلق جهان در فکنم

یار در پرده نشست وُ دل من را غم زد
نامه ی شِکِـوِه به آن آب روان درفکنم

رفت معشوقه به سامان رقیبان آگاه
بهر آزادی او تیر وُ کمان درفکنم

تا شود ثبت کمی خاطره از عشق آزاد
مُرغ آزاد به آن باغ ِخزان درفکنم

جام لبریز بریزم به محبت با عشق
نام معشوقه چه زیباست جهان درفکنم

گر شود مبدا دورانِ خوشِ خاطره ها
ثبت این رابطه را وقت اذان درفکنم

تا که تکثبر شود حجم انرژی در من
نخِ تسبیح به هر کون و مکان درفکنم

موج گیسوی تو شد حلقه ی معراج فلک
جان خود را به تمامی به میان درفکنم

برده معشوقه دل از اهل (طریقت) هیهات
شعر اگر عشق نباشد :زِ دهان درفکنم

به سینه می‌زندم سر، دلی به فکر هوایت
هوا ، هوای بهاری کرشمه‌های اَدایت

نه یوسفم، نه سیاوش، نه نقش فرهادم
نه لیلی ام نه زلیخا کتاب! وسوسه‌هایت

تو رازقصهء«شیرین» خاطرات قدیمی
هزار وُ یکشبِ آن را نهاده‌ام به صفایت

چه سخت و دیر آمدی از دوستانِ سلامت
نمی‌کنم دگر ای دوست! سهل و زود، رهایت

گره به کار من افتاده است وُ فصل ندامت
کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟

به نظم شعر بیاندیش :تکیه داده بر افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت

«دلم گرفته (طریقت)» زبان ساده‌ی عشق است
روان وُ ساده بگویم: «دلم گرفته برایت!»

***

به سر افکنده مرا شاعری از تنهایی
چتر نیلوفـــریِ انـجـمن بودایی

اهل این انجمن وُ شاعرِ استادُ بزرگ
هم از گونه ی فردوس برین حورایی

قافل از غیرِ خودی هرچه سبکتر، خوشتر
تا به ساحل برسد غافلهء دریایی

ماهتابا! تو و آن کهنه درنگت در شب
من شهابم، شکر وُشیوه‌ی شب پیمایی

بوسه‌‌ای داد به من تا که ببوسم دستش
کو شرابی نچشیده‌ست بدین گیرایی

شاعرِ شعرِ (طریقت) غزلی آغازم
شهرهء شهر شوم بر صفت شیدایی

< ادامه مطلب <<

(گنجینه اشعار :ایران زمین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

مکتب خلدستان طریقت: رمز    (بقا) هنوز

۩☫ اشعار /غزل :شعر(طریقت)دیر مغانست هنوز ☫۩

جام شراب عشق کو؟ تا که به مِی وضو شود

پشت شود به عالمی، جانب دوست رو شود

ای تو همه نیاز من، قبله ی من نماز من

نیست میسّرم که با غیر تو گفتگو شود

گر همه تار و پود من بگسلد از فراق تو

نیم نگاهی ار کنی، جمله‌ اذان بگو شود

طعنه زنی که عمر من طی شده بی خیال تو؟!

دعوتِ عام کن که تا پیش تو رو به رو شود!

گر همه خرّمی رسد، بی تو و بی حضور تو

بگذرم از نشاط دل، با غم زشت خو شود

ماه صیام و روزه‌ام، روزه ز هر چه غیر او

روزه‌گشاست یار من، روی به سوی او شود

زاهد شهر گر کند منع شراب، گو بیا

تا که به کیمیایِ می، جانِ تو شستشو شود

قطره ای از شراب جان، گر برسد به جامِ دل

کشتیِ باده آورم، در خم وُ در سبو شود

شاعرما (طریقت) است، شادی هر دو عالم است

چیست گرانبهاتر از (عشق) که آرزو شود ؟!

در مکتب عشقت اگر درس وفا آموخیتم

در نزد استاد قضا، صدق و صفا آموخیتم

مسیتم از جام جفا او عاشق ما بی وفا
آئین مهر و دوستی درس صفا آموخیتم
رستیم از هستی خود،جستیم در عالم زخود
در نزد مردان خدا،علم الخفا آموخیتم
عمری منم پا بست او،سرمست چشم مست او
تا گشته ام پیوست او، راز فنا آموخیتم
از جان گذشتم سرخوشم، سوزم، شرارم، آتشم
سر باختن، دل باختن، سر خدا آموخیتم
عاشق صفا شد پیشه اش سِر خدا اندیشه اش
گفتا (طریقت) نظم را رمز بقا آموخیتم
****
معجری بر سر نداری نا مسلمانی هنوز
بی وفایی پیشه داری یا پشیمانی هنوز

خانه ات آباد اگر صحن وُ سرائی داشتی
آتشی در تار وُ پود این گلستانی هنوز

یا بیان کن قصه حال و هوای عشق را
یا سخن از ماجرایی که نمی دانی نزن

زندگی بازیچه می گیرد تمام خلق را
عمر غارت رفتگان را حرف تاوانی نزن

سالهای سال در سامانه ای جامانده ای
نو بهاری نیستی فکر زمستانی هنوز

ساز بدنامی مزن آهنگ خوشنامی بخوان
نغمه ی مرغ سحر یا انگ بهتانی هنوز

رهرو راه (طریقت) باش وُ پادر جاده نِـه
در سرآغازی اگر در بَندِ پایانی هنوز

ادامه نوشته

بسم الله الرحمن الرحیم (خلدستان طریقت) تصاویر +شعر

۩۩۩☫ برآستان جانان (طریقت) دوبیتی :/ اشعار☫۩۩۩

شاعران را هست ،بسم الله الرحمن الرحیم

این جهان دربست ،بسم الله الرحمن الرحیم

از اَزل شد تا اَبــد: آغــاز وُ پــایـــانِ جهان

جانِ جانان مست، بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدايي كه جان آفريد
سخن گفتن اندر زبان آفريد سعدي
* *
خدايا جهان پادشاهي‌تراست
زما خدمت آيد خدايي‌تراست نظامي گنجوي
* *
اي خدا، اي فضل تو حاجت روا
با تو ياد هيچ‌كس نبود روا سعدي
* *
آسايش تن، غافلم از ياد خدا كرد
همواري اين راه مرا سر به هوا كرد صائب تبريزي
* *
هر گل و برگي كه هست، ياد خدا مي‌كند
بلبل و قُمري چه خواند،‌ ياد خداوندگار سعدي
* *
دست حاجت چو بري پيش خداوندي بر سعدی
كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود
* *
بر سايبان حسن عمل اعتماد نيست
سعدي مگر به سايه‌ي لطف خدا رود سعدي
* *
هر آنكه جانب اهل خدا نگهدارد
خداش در همه حال از بلا نگهدارد حافظ
* *
رسد آدمي به جايي كه بجز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حدّست مكان آدميت سعدي
* *
لطف خدا بيشتر از جرم ماست
نكته سربسته چه داني خموش حافظ

امر به معروف تان چون منکر است
بانگ عَرعَر هایتان صوت خر است

خر چه داند می دهد فتوای شرع
آن‌چه از خر می‌برآید، عرعر است

آنکه پشت پرده ها پنهان شده
هیبت‌الله است یا ملااختر است؟
کس ندیده آن امیرالمجرمین
آن چلاقی کو که نام‌اش افسّر است

زن به زندان حجاب جهل تان
گوییا این سنت پیغمبر است
نیست در قرآن چنین حکمی که زن
صرف در خانه برای بستر است

پارسی با آن‌که می‌دانید، باز
در زبان روضه خوانان اخگر است

قوتی نسوار و تف‌دانیِ قیف
روی میز و روی صفحه دفتر است

نیست تنها چرخ افکارت خراب
"تَیرِ" تدبیر است خنجر پنچر است

گر به یک دست شما قرآن بوَد
پنچریتان از فشار خنجر است

هر چه می‌گوئید اینک در جهان
چشم‌ها کورست گوشا تان کر است

با چماق خود به فرق زن زنید
بی‌خبر از این‌که آن زن مادر است

حبذا بر جسمِ مُــردار شما
مرحبا از مُردگی تان بهتر است

داد از اسلام و ایمان می‌زنید
لیک رفتار شما خود کافر است

قوم‌بازی‌های تان روبه صفت
پیروی از رهبری تان اَبتر است

جای ملای حقیقی یک چلی
بر فراز و در جوار منبر است

نی وکیل است و محاکم، نی ثبوت
کیفر مردم بدون محضر است

زنده‌ها مان را فراری کرده اید
پیکر هر کشته در جوی و جر است

آنقدر جولان نخواهیم از شما
در نشستن گو زمانی کمتر است

تا کجا خواهید تاخت ای دهریان!

تا کجا در دست تان دُمب خر است؟

حمید(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خلدستان طریقت ( صفحه تشنگی )۩ محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت( عکس:1403)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بزرگداشت (پدر) شادروان:احمد طریقت + مادرم( خورشید) غروب کرد

۩☫ بود در مرکز عالم(طریقت) وادی نالان ☫۩۩

۩۩۩ ☫اشعار/مثنوی /خاطرات (طریقت)پدر، مادر☫۩۩۩

پدر هرچند در ظاهر نرمال نشان می دهد اما در باطن و در مغز دچار گسستگی است و رفتار خاص و ظریف آن را فقط من متوجه می شوم. اینکه او بیشتر در گذشته و در دوران جوانی اش زندگی می کند و آن بخش از زندگی اش مدام در ذهنش مرور می شود و به اتفاقاتی که پیرامون اش الان رخ می دهد واکنشی مناسب از آن دوران ارائه می دهد. همیشه از خودش و جوانی اش و کارهایی که کرده تعریف می کند و اگر او را نشناسی تصور کنی که شصت بار زندگی کرده است؛ حجم خاطراتش گویا پایان پذیر نیست و هر روز و هر لحظه خاطرات جدیدی را بازآفرینی می کند و در چنته دارد. من که از این منم منم گویی های او دیگر خسته شده ام چاره ای ندارم جز اینکه وقعی ننهم و هرگز جمله ای نگویم تا باعث نشوم او حجم بیشتری از کارهایی که کرده است را شعبده وار در ویترین صحبتهابش بگذارد.

بر مال و جمال خویشتن غره مشو

کان را به شبی برند و این را به تبی

خاطراتی دارم ، آن ،انشاء کنم

از بهشت وُ ماجرا املاء کنم

قطعه ای را نوجوانی ساز کــرد

باسرودی، بغصِ خود آغاز كرد

انِ جانان ، اهلِ تقویٰ ، بوده اند

جان وُ تن را بهر آن ، فرسوده انـد

از بهشت هر جا سخن آید میان

مادر است و مادراست و مادران

ليك شرطش، دستِ بابا ديده ام

از برايشْ دستِ او ، بوسيـده ام

خاکِ پایِ مادر از زر بهتــراست

پینـهٔ دست پدر، کم از زَر است؟

مـادرانْ دريــایِ لطفِ رحمتنــد

هیبُت الله اند،بابا!، نـعمـتنــد

نا توانِ ، نمره دادن نیستم

بهــرِ اعلامِ نظــر ، من کیستم!

من دوصد را نمره دادم سربه سر صدِ به مادر ، یکصدِ دیگر پدر!

چرا در گوشِ جانانم نمی پیچد فغانِ ای جان

به جُز نامش نمی آید کلامی بر زبانِ ای جان

بیا در مجلس ای ساقی بده جامِی زبی نامی

قلوب اهل دل اینجاپریشانست جانِ ای جان

به هر بزم و به هر محفل نهادم گام و در کویت

تو بودی مونسِ جان و انیس و مهربانِ ای جان

کلامی خوشتر از عشقت نمی گویم نمی دانم

تو باشی مایه عشقِ دل و شورِ نهان ای جان

بمانم زنده و جاوید از عشق تو در عالم

فنایم کن، بقایم ده، توئی روح و روانِ ای جان

بود در مرکزِ عالم (طریقت) وادی نالان

کلام شعر شاعرشدفروغِ روح و جانِ ای جان

ناگهان در کوچه گُم کردم وفای نازنین

باز گُم کردم ز شادی دست و پای نازنین

دست وُپاچه با شتاب وُ نیمه حیران ناگهان

چشم در چشم روی در رو دلربای نارنین

چون گلی مهتابگون سرخاب وَش براق گون

روشنی می داد مشکین جامه های نازنین

گرم صحبت بود با آن خواهر کوچک ترش

تا بپوشد خنده های جــا به جــای نازنین

می درخشید از میان تیرگی ها گردنش

چون تکان می داد زلف مشک سای نازنین

گفته بودم «بعد از این باید فراموشش کنم»

دیدمش وز یاد بردم گفته های نازنین

دیدم و آمد به یادم دردمندی های دل

گرچه غافل بود آن مه مبتلای نازنین

تا به من نزدیک شد، گفتم :سلام ای آشنا

گفتم امّا هیچ نشنیدم صدای نازنین

کاش بشناسد(طریقت)راه را گُم کرده ای

آه اگر بیگانه باشد آشنای نازنین

خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: مثنوی + پدر + مادر

۩۩۩ ☫ اشعار (طریقت) قصاید :مثنوی : گوش می کنید ۩۩۩

پدرم آفتابِ ایمان بود

بوسۀ اشتیاقِ باران بود

دستهایش تَبَلوُرِ خورشید

سینه­ اش مُحتَوایِ قُرآن بود

پدرم کُوهِ صبر و آرامش

اِنعِکاسِ صدایِ انسان بود

پُشتِ دلواپسیِ چشمانش

دانه اَشکی همیشه رَقصان بود

حیف ، دستانِ پینه­ بستۀ او

از نگاهم همیشه پنهان بود

بر لبانش همیشه ذِکرِ دُعا

طویِ دستانِ خَسته­ اش نان بود

خانه از عِطرِ مِهرِ او لَبریز

خانمان همچُنان گُلِستان بود

حِسِّ آسودگی و اَمنِیّت

زندگانی همیشه بُنیان بود

من (طریقت) شدم به خاطرِ او

پدرم آفتابِ ایمان بود

***

مشو مغرور ملک وُ گنج قارون

که دنیا همچو تو دارد فراون

خدا را می پرست از جان پرنور

که نورحق بُود نوراً علی نور

بهر کاری خدا را یاد می‌دار

به امیدخدا ،اُمید می دار

بکاری گر مدد خواهی ازاو خواه

که باشد بهترین در گاه الله

بطاعت خوی کن وز معصیت دور

که ندهد طاعتت با معصیت نور

بسی نرمی کن وُ هرگز نه در خشم

که باتندی همی می افتی از چشم

مکن از کینهٔ کس سینه پرسوز

چراغ دوستی هرآن برافروز

حسادت را مکن بر خویشتن تیر

زِ تیر بدگمانی می شوی پیر

دروغ و کژمگو از هیچ راهی

که بیراهی بود هردَم گناهی

حسد گر بر نهادت چیره گردد

پشیمانی به جانت خیره گردد

چو کاری را بخواهی داد انجام

نگو اندیشه کن تا فصل فرجام

ز بی‌صبری دلت گر سخت باشد

صبوری کن چنان تاوقت باشد

اگر خواهی گَهی همدم گزینی

خردمندی گزین تا غم نبینی

بصد نا اهل در شو در زمانه

که تا عهدی کنی اندر میانه

کسی را امتحان ناکرده مَگذار

خودت رابی خودی هرگز میازار

مگردان هیچ احمق را گرامی

که احمق در غلط افتد زخامی

مگو هرگز به پیش ابلهان راز

مده هرگز جواب احمقان باز

مکن کس را زِکج خلقی چنان پیر

ز خلق خوش نکو گردد جهانگیر

به معیار خرد چون مبتلائی

خردمندان عالم را دوائی

پریشان گیسوان وُ گوشواره

نه پشت زین خود بسته نقاره

به هنگامی که اندر شهوت آیی

همآهنگی نما منما جدایی

زلیخافان را خو، کرده ای تو

به چاه یوسفان مو کرده ای تو

نخست اندیشه کن آنگه سخن گو

بسی پرسیدن و گفتن بِکن خو

سخن خوش گوی چندانی که گویی

که خوش گوییست اصل هر نکویی

مگوی از هیچ نوعی پیش همجنس

رقبیانند وُ سر بازند، بدجنس

فلان فرزند را دل دار زنده

چنین نقشی زِ عالم دار بنده

پسر را از قرین بد نگهدار

که عالم از قرین گردد گنهکار

گرامی دار پیران کهن را

که در پیری بدانی این سخن را

سخن کم گوی تا در کار گیرند

که در بسیار بد بسیار گیرند

سخنهای بزرگان است چون دُرّ

ز خیل عاشقان باشد جهان پُرّ

کسی کو در هنر آداب داند

کلید گنج خود ارباب داند

کسی را کز تو عزت یافت یک بار

بنادانی مکن خوارش فلک وار

کسی با تو سخن گوید براندیش

مگو کین را شنودستم من از پیش

کسی را کازمودی چند و چونش

مکن زنهار دیگر آزمونش

مکن بدگوی را نزدیک خود رام

که بد گوید ترا هم در سرانجام

مبادت هیچ با نادان سر و کار

که تا زو ناردت جان کاستن یار

کسی کو کار بد گوید که چون کن

مده بازش ز پیش خود برون کن

سخن چین را مده نزدیک خود جای

که هر روزت بگرداند بصد رای

همی عیب کسی کان ناپدیدست

که حق داند که چونش آفریدست

سوی هر کس چنان گردان نظر را

که بهتر بینی از خود هر بتر را

گمان بد مبر بر کس نکو بر

حلیمی کن به کمتر کس فرو بر

برغبت بر همه کس مهربان باش

همه کس را چو خورشید جهان باش

اگر خواهی که گردد کعبه آباد

بکن اهل دلی از خویشتن شاد

نظر از روی نامحرم نگهدار

مشو از یک نظر در زیر آوار

مکن غیبت مده بیهوده دشنام

که در حسرت فرو مانی سرنجام

مثالِ اشک از شمعی فروزی

که درغلتیده بودست سوزی

مده بر باد عمرِ رایگان را

کسی نشناخت قدر زندگان را

به پاسخ زیر دستان را نکو دار

که گویندت بود : مردِ نکوکار

میفکن در سخن کس را بخواری

خود افکن باش گر استاد کاری

بچشم سر نگر سوی کس هم

که چون طاوس می‌باید مگس هم

مگو بیهوده کس را ناسزاوار

زِ وقت تنگ جانان را میازار

اگر پیش تو آید احمقی باز

تکبر کن بپیش احمق آغاز

وگر پیش تو آید مرد یزدان

فروتن باش خود را خاک گردان

اگر گِرد کسی بسیار گردی

اگرچه بس عزیزی خوارگردی

اگر بسیار کس را سر دهی باز

ز دردسر فراوان سر نهی باز

به پیران کن تقرب تا توانی

که ایشانند آگاه از جوانی

به درویشان رسان از مال بهری

که تا مالت نگردد مار و زهری

توانگر چون برت آید بخدمت

مدار او را برای سیم حرمت

ور آید پیش تو درویش خسته

بپرسش تا نگردد دل شکسته

کسی کو بر تو حق دارد بآبی

فراموشش مکن در هیچ بابی

مجوی از عیب بر موری فزونی

که در قدرت تو چون موری زبونی

نکو بین باش گر عقلت بجایست

تو گر بی عیب می‌جویی خدایست

مکن در هیچ کاری ناسپاسی

رضایت را بدان در حق شناسی

اگر مرغ اجل شد ناگهانی

بگورستان بُرو اندک زمانی

به خندیدن نباشد کارِ عاقل

بکنجی در شو وُ می باش قافل

چو خواهی کز بلا یابی رهایی

به زنجیر اسیران ده جدایی

زمانی در سیاست کن توقف

که تا از پس نمانی در تاسف

مکن با هیچ کس ، درگفت بسیار

تباهت می کند مشتی تبهکار

مکن گستاخ کودک را برخویش

که در گِل کرده باشی گوهر خویش

مکن در وقت پاسخ پیش دستی

که شرط پیش دستی ، تنگدستی

سخاوت کن که هر کس کوسخی بود

روا نبود بگویم دوزخی بود

دلت خرسند کن تا جان نپوسد

که تاجانان نپوسد جان نپوسد

مگو از خویش بسیاری بپاکی

بدان خود را که مشتی آب و خاکی

مکن ز اندیشهٔ بیهوده دلت ریش

که خود اندیشه داری از عدد بیش

مخور حسرت ز غمهای کهن بار

که نبود این سخنها را بن و بار

چو عیسی باشد خندان و شکفته

که خر باشد ترش روی و گرفته

بخوبی و بزشتی تا توانی

مده اقرار بر کس تا ندانی

اگر دل زنده ای از پردهٔ راز

ز بگذشته به نیکویی بگو باز

سخن گرمست گوید چون نگو گفت

بجان بپذیر و آن منگر که او گفت

اگر خصمی شود بر تو بداندیش

به نیکویی زفان بندش کن از خویش

ز بهر خلق نیکویی رها کن

نکویی خاص از بهر خدا کن

به ترک هرچ گفتی تا توانی

دگر مندیش از آن گر کاردانی

چو در ره می‌روی سر پیش می‌دار

مبین در خلق و دل با خویش می‌دار

طعام افزون مخور ناگاه و ناساز

که آن افزون ترا بی‌شک خورد باز

چو شب در خواب خواهی شد بعادت

بگو از صدق دل قولِ شهادت

بوقت صبح سر از خواب بردار

که آن دم بهترست از خفته مردار

چو هنگام نماز آید فرازت

مکن زندیشها باطل نمازت

ز کار عاقبت اندیش پیوست

که هر کو عاقبت اندیش شد رست

همیشه حافظ اوقات خود باش

بفکرت در حضور ذات خود باش

برون را پاک می‌دار از شریعت

بپرهیز از پلیدی طبیعت

درون را نیز در معنی چنان دار

که خجلت ناردت گر شد پدیدار

چنان وقتی بدست آرد زمانه

که گر گویند زو گردی روانه

اگر زر داری و گر پادشاهی

بکن چیزی که باز آن کرد خواهی

زبانت چون شود در نزع خاموش

همه اندیشها را کن فراموش

مترس آن ساعت و امید می‌دار

چراغی بهرتاریکی نگهدار

که هر کو جان دهد بر شادمانی

بسی لذات یابد جاودانی

بکارست این مثل اینجا که گویی

بجان کندن بباید تازه رویی

مدار از غافلی پند مرا خوار

یکایک کار بند و بهره بردار

ترا گر در ره اسرار کارست

مدان کس را که به زین یادگارست

بدان این جمله و خاموش بنشین

زبان در کام کش وز جوش بنشین

صبوری پیشه کن اینک( طریقت)

خموشی شد کلیدِ هر حقیقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )محمد مهدی طریقت <<خطبه (شعر)دوم

ادامه نوشته