خُلدِستان (چشم زیبای تو با اَبرو تبانی کرده است ) مهربانی #آتش بیاری

۩۩۩ ☫مهربانی(طریقت)منتخب ☫ ۩۩۩

من بی مِی ناب خوابِ شب نتوانم
بی بـــاده طــعام طــعم لب نتوانم

من بنده آن دَمم که ساقی ریزید
یک جام دِگر ولــی رُطب نتوانم

دل از چشمان تو ای نازنین پیغام هادارد
کمند عشق تو هر دم به پایم دام هادارد

نگاهم عاشقانه از نگاهت عاشقانه کام هادارد
هزاران ساغر خالی ز اشک دیدگانم جام هادارد

الامهرتو شیرین است، من را هم گریزی نیست
دل فرهاد من از قاتلش آرام‌ هادارد

شراب عاشقان را نوش نگار عاشقان را جو
نگار مست من از حالتت الهام هادارد

مزن با تیر قهرت قلب بیمارم را به بی مهری
که دل از قاضی قلبم بسی فرجام هادارد

(طریقت) می دهد ،رویا برای دیدن گلها
تمنای رخ گلگون بسی گلفام هادارد

چشم زیبـای تو با ابـرو تبانی کرده است
تاب گیسوی تو هم آتش بیــاری کرده است

عاشق چشمت شدم غافل شدم چشمان تو
با نگاه چشم من نامهــــربانی کرده است

۩۩۩ ☫مهربانی(طریقت)منتخب ☫ ۩۩۩

چو بوی گل به مشام دلم دمیدی عشق

چو عطر خاطره برخاطرم رسیدی عشق

چو شبنمی که نشیند سحر به دامن گُل

به دامن دل من لختی آرمید ی عشق

چو آهویی که ببیند به بیشه نقش خیالی

برای لحظه ای استادی و رمیدی عشق

چنان کبوتر وحشی،تو را به جهد گرفتم

به روی سینه ی من لحظه ای تپیدی عشق

به لحظه ای که ندادی مجال نام تو بردن

مرا چو قصه ی پرغصه ای شنیدی عشق

هنوز شمع وجودم به رهگذار تو لرزد

که با شتاب نسیم سحر وزیدی عشق

به چشم تو که منم اوستاد ناز کشیدن

برای اهلِ(طریقت) از کفم کشیدی عشق

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ح(طریقت)

ادامه مطلب...

ادامه نوشته

خُلدِستان :(در باغ بهار ست غزل های (طریقت)معلم(قصاید ) مثنوی =>معنوی

مُــعلِــم با الفبــا: آب می داد
برای نان:به نون هی تاب می داد
» زِ ارباب اَدب ، دریاب آداب «
خلایق را بسی آداب می داد

۩۩۩ ☫ روایت: (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند ؟

زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند ؟

مردمِ دریاکــنار وُ مردمِ دروازه غـــار

وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند ؟

دانه ی فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند ؟

کارگــر در زیــر بار وُ دختران در زیر یار

تلخ وُ شیرین جهان برما چه فرقی می کند ؟

هیچ کس هم صحبت تنهایی شـاعر نشد

خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند ؟

سفره ی خمس وُ زکات وُ بودجهِ آن پیش نماز

ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند ؟

وعده ی این حاکمان با وعده فردا گذشت

بی حیا ! امروز با فردا چه فرقی می کند ؟

۩۩☫ برآستان جانان : سیستم اختلاس (انقلاب) درگذشت ۩۩۩

شعر وُ غزل وُ خواب وُ خيالست معلم
رؤيای تمامست چو اميد مُحالست معلم

پیغمرِ ثانیست که در مرتبه ی خویش
این سلسله را اُوج کمالست معلم

در خدمت اولاد بشر گشت شناور
چون آبِ روانست وُ زلالست معلم

هر روز بشر فیض بَرد از کفِ استاد
خوش طینت و خوش چهره جمالست معلم

پاینده و زاینده به هر حال بشر ساز
اندیشه ای از اَحسنِ حالست معلم

در باغ بهار ست غزل های (طریقت)
هم جذبه ایمان وُ ... جلالست معلم

شب مهتاب

امشب به بر من است آن مایه ی ناز

یارب تو کلید صبح در چاه انداز

ای روشنی صبح به مشرق برگرد

ای ظلمت شب با من بیچاره بساز

امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام

حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام

گویید فلانی آمده آن یار جانی آمده

مست است و هشیارش کنید

خواب است و بیدارش کنید

آمده حالتو احوالتو سفید روی تو سيه موی تو ببیند برود

امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام

حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام

کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی

می باشد و می باشد و می باشد و می

او گه لب "می" بوسد و گه من لب وی

او مست و ز "می" گردد و من مست و ز وی

امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام

حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام

ماه غلام رخ زیبای توست

سرو کمر بسته ی بالای توست ای عزیزم

مجمع دل های پریشان جمع ای حبیب ای طبیبم

چین و خم زلف چلیپای توست ای عزیزم

ای مه انور لعل تو شکر ، از همه بهتر قند مکرر

جانم جانم قند مکرر لب و دندان توست ای عزیزم

قند مکرر لب خندان توست ای حبیبم

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت)سحر:شیرین سخن :خُلدِستان

۩۩۩ ☫ مثنوی (طریقت) حکایت / روایت ☫ ۩۩۩

کدخدائی را که با ثروت خدایی می کند

ماجرای عدل را بحثِ جدایی می کند

حاکمان در منفعت برنفع خود کوشش کنند

در میان مردمان ،صد طرح در یورش کنند

عده ای در منزل خلقند وُ طاعت می کنند

وعدها با پول مردم هم اِطاعت می کنند

اکثر مــردم زِ اوقـــات خــــدا بیــــگانه اند

مردمانی سخت کوش وُ ،مردمی شایسته اند

برخی از مـــردم درون جامعه پیغمبر اند

ظاهراً پیغمبرانی ، در قیامت پـــرپر اند

عاقبت در آخرت شایستگان والاتر اند

مردمان بی ریا آنجا ز هر انسان سر اند

مثنوی آمد به پایان معنوی باش ای بشر

با (طریقت) نیکوئی کن ،با کریمان بیشتر

از اوّلِ اوّل آخــر

۩۩۩ ☫یک عمر (طریقت)آتشینت بودم ☫۩۩۩

از اولِ ، اول آخـرینت بودم

مغرورِ پیامِ آفــرینت بودم

در باورِ من اوجِ شگفتی بودی

درموج ترین خاکِ زمینت بودم

ایمان که به دستهایتان آوردم

شایسته ترین شعار ِ دینت بودم

من از تو وفا دریغ کردم تو وجفا

با جور وُ جفا بسی رهینت بودم

گلخندهء طعنه های مستت گشتم

دل بسته ی چشمِ نازنینت بودم

یک بار نیامدی به‌چشمم خوابی

با اینکه همیشه در کمینت بودم

یک لحظه صمیمانه رفیقم بودی

یک عمر (طریقت) آتشینت بودم

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت)سحر:شیرین سخن ☫ ۩۩۩

همان ابرم که بارانی تراوَد
برای زندگی جانی تراوَد

همآن برفم که در سرمای بهمن
رُخِ شاد و نمایانی تراوَد

همآن ماهم که در شبهای آرام
حضورِ خوب وِجدانی تراوَد

همآن برگم که از لبخندِ پاییز
دمی احوالِ خندانی تراوَد

همآن بغضم که در چشمانِ آدم
نگاهِ تلخ و گریانی تراوَد!

همآن رودم که از امواجِ طوفان
به نابودی هراسانی تراوَد

همآن راهم که در پایان(طریقت)
به (خُلــدستــان) عنوانی تراوَد

****

ذوق با شوقم شراری درفکند
شعله طفل نی‌سواری درفکند

آرزوهای همه اهل ادب
از کف خاکم غباری درفکند

کلِ دیوان یک نگه عرض است و بس
آینه درجا دچاری درفکند

ساغر وُ ساقی همه خمیازه‌اند
عیش این‌ گلشن خماری درفکند

ای که می نازی به حسن عاریت؟
حُسن ما آیینه‌داری درفکند

می‌رود صبح و اشارت می‌کند
روز وُشب تقوبم ‌واری درفکند

تا شوی آگاه ، به ناگه رفته است
وعدهٔ وصل انتظاری درفکند

توشه از جانِ جهان برداشتن
توشهء بنیاد ‌کاری درفکند

این سحر افتاده در دامان تو
گر بیفشانی غباری درفکند

چند در تمثال وی فرسودن است
عیش کن دامی‌که تاری درفکند

صد جهان معنی به لفظ ما‌ گم است
چهره زیبا آشکاری درفکند

غرقهٔ وهمیم ورنه روز وشب
از تنک آبی‌ کناری درفکند

همسرش از همرهان غافل مباش
فرصتی ایجاد باری درفکند

شد(طریقت) با سحر هنگامه ای
فخرها دارند و عاری درفکند

....

به یادِ خاطرات رفته بر باد

ونک را پرسه‌ می زد میرداماد

به یادِ : دوستانم در ولنجک

جفا در (وَن) نموده گشتِ ارشاد

ح. (طریقت)

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت) بهمن

 

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) بهمن ☫ ۩۩۩  

برای شادی روحـــم کمی غــزل خوبست
دلم پر از غم و درد است، راه حل خوبست
همیشه کام مـــرا تلـخ  کــرده این   دنیا
برای  تلخی دنیای بچش، عسل خوبست 
مرا به حال خودم رهــا،  رها ســازیــد 
فقط برای کمی گریه مبتذل ، خوبست
کسی میان شما لا اَقل  نمی فهمد
برای حاکم مطلق  بسـی  دغل،خوبست
کجاست شهر نکیسا کجاست یار حبیب
برای بحث وُ جدَل ها یکی  مَثــل خوبست
به زور آمده بودم، برای "شرح  اَجـل  ”
ببر به آخر دنیا فقط   زُحــل خوبست
نمانده  راه زیادی، کجـاست خُـلدِستان
پیاده میشوم اینجاهمین بغل،خوبست  

 

 

 

       ۩#خــُلدستان طریقت (حکایت)۩#  محمد مهدی #طریقت

 

  ادامه  مطلب  ...یکی برای همه#همه فدای یکی <<<<
جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

ادامه نوشته

چون (طریقت) ز دست خود فریاد

۩۩☫ چون (طریقت)زدست خود فریاد    / اشعار ۩۩۩ 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

پشت بر روزگار  کرده غزل
روی در روی یار کرده  غزل
چون ز رخسار پرده برگیرد
در دمش جان نثار کرده غزل
پیش شمع رخش چو پروانه
سوختن اختیار  کرده  غزل
از پی یک نظاره بر در او
سال‌ها انتظار  کرده غزل
تا کند یار روی در رویت
دلت آیینه‌وار کرده غزل 
تات در بوته‌زار بگدازد
قلب خود را عیار کرده غزل
تا نهد بر سرت عزیزی پای
خویش، چون خاکسار کرده غزل
ور تو خود را ز خاک برداری
خود تو را سنگسار کرده غزل
تا دهی بوسه بر کف پایش
خویشتن را غبار کرده غزل
دشمنی چون ز دوست وا دارد
زودت از وی فرار کرده غزل
ور ز چشمت نهان بود دشمن
پس دو چشمت چهار  کرده غزل
دشمن خود تویی، چو در نگری
با خودت کارزار  کرده غزل 
چون (طریقت) ز دست خود فریاد
هر دمت صدهزار کرده غزل
   

 ۩خــُلدستان طریقت (صفحه غزل  )۩۩️✍  محمّدمهدی طریقت  

 


 

بی‌راهه‌ای (طریقت) خود ساده می‌رود

۩۩☫بی راهه ای   : (طریقت) خود ساده می رود  ۩۩۩ 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

آیا مسیر جاده به بن‌بست می‌رود

دارد تمــام واقـعه از دست می‌رود

شاید همان کسیکه دم ازعقل می‌زند

در راه هوشیاری خود، مست می‌رود

امّا غریبه‌ای که در اول به دل نشست

وقتی میان سانحه بشکست می‌رود

اول اگر چه با سخن  عشق می نشست

آخر خلاف آنچه که گفته است می‌رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده‌ای

وقتی میان طایفه‌ای پست می‌رود

هر چند مضحک است و پر از خنده‌های تلخ

بر ما هر آنچه لایقمان هست می‌رود

 شاید کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می‌رود

اینجا یکی برای خودش حکم می‌کند

آن دیگری نمونه به پیوست می‌رود

این لحظه‌ها به قیمت قد کمان ماست

تیری‌ نشسته آن دگری  شصت می‌رود

بی‌راهه‌ای (طریقت) خود ساده می‌رود

حاشا مسیر جاده به بن‌بست می‌رود!

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت (صفحه آخرتیرداد  )۩۩️✍  محمّدمهدی طریقت   

 


 

بر سرکوی (طریقت)  این غزل

 

۩۩۩ ☫ برسرکوی(طریقت)این غزل  ☫ ۩۩۩  

 

 

ای بشر  ما دل ز تو برداشتیم
بار عشق خود  زخود  بگذاشتیم
تا تو ما را دوست از دل داشتی
ما تو را چون جان و دل پنداشتیم
چون تو برگشتی و دل برداشتی
از تو برگشتیم و دل برداشتیم
ما همین پنداشتیم روز  نخست
آمدی چوش  آمدی   پنداشتیم
ما کیِ؟ از بدمهری و بیگانگی
کیِ ؟؟ تو را بیگانه‌وار انگاشتیم
بس کن این قلاشی و ناداشتی
ما نه قلاشیم و نِیِ  ناداشتیم
مُهر خرسندی کنون بر دل زدیم
تخم صبر اندر دل و جان کاشتیم
بر سرکوی (طریقت)  این غزل
ثبت بر بستیم و دلبر   داشتیم

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه غزل 98تیر )۩۩ محمّدمهدی طریقت   

 .   .

اشعار (طریقت) غزل  

 

۩۩۩ ☫ اشعار (طریقت) غزل  ☫ ۩۩۩  

بـــیا با ما  ، نقاب از چهره بردار
منم  شاعر  ، گرفتارت  گرفتار

من و ، مهر تو  و ، جامِ غزل ها 
که  بی مهر تو ، دنیا،می شود تار!

درین شبهای تنهایی کسی نیست 
که   لبریزم  کند  ،از  مهر  دلدار!

خمار و،خسته ی یک جام هستم
اَلا  ساقی ، کجائی ، جام ،بسپار!

ز   هجرانت ،  سراپا  ، آتشم  من
بیا  و  ،آتشینم  کن ،  دگر بار !  

لبت  بر جام  وُ،  جامت  بر لبانم
تو ساقی باش وُ  من مشتاق دیدار

دلم  شور  تو  را  دارد .   بیایی..
چه شیرین میشود،آواز وُ گیتار

تو و ،  لطف تو وُ  چشمان شاعر
به ره  باشد ،  بیا برگرد عیار 

 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت   

 

هر غزلم نامه‌ای اهل  (طریقت)  نکو  

  ۩☫  هر غزلم نامه ای اهل(طریقت)  نکو ☫۩ 

باده ی اهل نظر وقفِ  سر کوی دوست
در دو جهان خرمی ما وُ غم روی دوست

داروی منجنون  چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست

هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی کز  او
نامه نگاری  چه سود چون نرسد سوی دوست

آب حیات من است لعلِ بدخشان وی
لعلِ بدخشان کو چنگ به گیسوی  دوست

داروی مشتاق چیست زهر شبِ تار  را
مرهم عشاق چشم زخم ز آهوی دوست

هر غزلم نامه‌ای اهل  (طریقت)  نکو  
نامه نوشتم به او تا برسد سوی دوست

 ح. (طریقت)

 خــُلدستان طریقت  ( صفحه غزل )۩ # محمد مهدی طریقت

برگرد ای حدیث(طریقت) که مایلم

  ۩☫ برگرد ای حدیث(طریقت) که مایلم   ☫۩ 

رد می شد از کنار گَهی از  مقابلم
آرام ریخت پشت قدم های او دلم!
تبدیل شد به حس هبوطی که عاقبت
پا پا کنان نشسته  فرو رقته  در گلم
دریا نبود،…بود ولی،بود  با صفت 
لیلی صفت نشسته  بر اندوه باطلم
در اتفاق ، حادثه  آمد  که     بگذرد…
آمد نشست،هم نفسم شد که عاطلم
حالا تمام رهگذران مکث می کنند

رَدشد!! نشد از چه سبب گشت شاملم

رد شد درست یک دو قدم از برابرم
آرام ریخت، خون گلو  مرغ بسملم !
آرام ریخت ، حس هبوطی که عاقبت
با چشم های بسته فرو خورد مایلم
کامل نبود،…بود ولی، رد گام او
گامی همیشه سخت بر اندوه کاملم
یک آشنا نه…یکی سخت آشنا …
آمد نشست،هم نفسم شد که باطلم
حالا تمام رهگذران مکث می کنند
این نقش رد پای شما هست  در دلم
آرام ریخت پشت قدم های سابقم..!
تبدیل شد به حس هبوطی که شاغلم
با چشم های بسته فرو برد در گِلم
دریا نبود،…بود ولی، صد لجام زد
طرحی مدام ریخت بر اندوه حاملم
یک اتفاق نه…که بیفتد و بگذرد…
آمد نشست،هم نفسم شد که بُزدلم
   اینجا  تمام رهگذران مکث می کنند
از نقش رد پای شما شد قوی دلم

این نقش رد پای شما هست تا به کِی؟

برگرد ای حدیث(طریقت) که مایلم

 خــُلدستان طریقت  ( صفحه غزل )۩ # محمد مهدی طریقت

 

روز قلم برای اَهل (طریقت) مبارک است

  ۩☫  روز  برای اهلِ(طریقت)مبارک است /خلدِستان ☫۩ 

روز قلم📚✒️

روز قلم بهانه ی  روز  سخنوری است
روز سپاه دانش و اندیشه پروری است

هر دولتی که قدر وُ مقامِ قلم شناخت
شایستۀ بزرگی وُ سالارِ سروری است

در سایۀ قلم شجر   قسط و عدل را
چون باغبانِ معرفت و دادگستری است

با همّت قلم، سخن و علم، زنده باد
پاینده باد سالکِ عدل و برابری است

صاحب قلم اگر به مَثل جوهر وجود
صاحب سخن به رستۀ ایّام گوهری است

بشکسته بهتر آن قلم و دست کز ریا
در فکر سودجویی و کارِ  مزوّری است

هرجا فتاد اهلِ قلم نزد اهلِ  مزد
هر دم  خیانت است وُ زمامِ ستمگری است

در راه راست آن که قلم زد، شجاعت است
فریاد ،بانگ ناخلفِ نسلِ   عرعری است

آزادی قلم بُوَد آغاز عدل و داد
اندیشه ای جز این همه از سست باوری است

روز قلم برای اَهل (طریقت) مبارک است
زیرا نشان حقّ و نماد پیمبری است

ح. (طریقت) 

 خــُلدستان طریقت  ( صفحه غزل )۩ # محمد مهدی طریقت

حل نشد جانِ(طریقت)غزل از راه دعا /خلدِستان

۩☫ حل نشد جانِ(طریقت)غزل از راه دعا /خلدِستان ☫۩

نه امیدی که در آخـر به وصالـت برسم

نه مجـالی کـه زمانی بـه خیـالت برسم

بایدازعشق رخت بادل وجان طی بکنم

راه پـر فاصلــه را تا بـه جمــالت بـرسم

رد شوم از وسط جنگلی ازسیب و هلو

تا به سرچشمه ی شیـرین زلالـت برسم

بغلت میکند از روی هوس پیچـک سبز

گرچه در گوشه ی باغم به نهالت برسم

چــه شود ای گل زیبا نفسی روی لبـت

بزنم بوسه که بر گـونه ی چـالت برسم

پر زدم مِثل پرستو سرشب موسم کوچ

از جنـوب آمـده ام تا بـه شمـالت برسم

لااقـل روســریت را منـه در دسـت گـره

تا مگــر در شـبِ گیسوی شلالـت برسم

حـل نشد جـانِ(طریقت) غزل از راه دعا

بغلی نـذر کنـم تا بــه وصـالت بـرسم

ح. (طریقت)

خــُلدستان طریقت ( صفحه غزل )۩ # محمد مهدی طریقت

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

(دفتر: دعا )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم https://akhale.ir/

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) مثنوی ،معنوی ☫ ۩۩۩


مجنون دل از خفقان به تنگ آمده. بقایشان در خـــرابکاری و دشــمنی است، درسرکوب و خفــقان، توجیه دین. تحریم هـــایی که جز مردم زیر منگنه گـــذاشتن و حاکمان به ثـروت اندوزی،، تاخت وُ تازکنان جولان می دهند تأثیر گذار تر و اسباب ثروتشان را فراهم آورده است،،، و شعبان بی مخ هائی بسیار در این وخامت اوضاع کوسه هائی به فکر ریش و هرکس به فکر خویش و باز هم دین، این خطـــرناک ترین ایهام.

دراین دنیا بپوشم بر تنم شولای عرفانی

وگرنه می خورد دیو سیاهی روح جسمانی

برو زاهد به علم خود عمل کن با خرد ورزی

شتر هم می برد بر دوش خود سی جزء قرآنی

"فقیر" از هر" فقیهی "راز خالق را خبر دارد

"گدای کوچه "می داند نشان "منزل خانی" ...

به عشق آبادِ مسکینان بدل خواهد شد این ایران

اگر در مشکلات انسان بگیرد دست انسانی

شبانی از سر تنهایی اش می گفت گرگ آمد

بیا باور کنیم این مـــرتبه فــــریاد چوپانی

الهی شُکر من را می کند باور،خدایِ بی پدر مادر

نمک را می خوری لطفی کن و نشکن نمکدانی

به من ایمان بیاور در حقیقت معجزی دارم

خدایِ ملک شعر آمد (طریقت) خودپرستانی

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

نم باران نشسته روی شعرم دفتری دارم ...

نمیبینم تو را ابری ست در چشم تری دارم

سرم داغ است یک کوره تبم انگار

فقط یکریز میگردد جهان دور سری دارم ...

تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم

تمام هستی ام نابود شد بال و پری دارم ..

نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو ماندم

اذان گفتند و من کاری نکردم کافری دارم ؟!...

تن تو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن

پس از من آنچه میماند بجا خاکستری دارم ...

نشستم چای خوردم شعر گفتم شاعری کردم

حقیقت را (طریقت)خوبِ خوبم بهتری دارم !!

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) مثنوی ،معنوی ☫ ۩۩۩

نباشد جهان دوستان مثنوی * نیابی به عالم دگر معنــوی

زِ خورِ جهان شدچنین رسم و راه * بـــرآید پگاه وُببندد نگاه

به عالم سرِ رشته را تافتن * نه سررشته را می‌توان بافتن

سرِ سازگاری ندارد مجاز * کمر بسته بر کینِ مردم حجاز

ندارد جهان دوستی با کسی * نماند به گیتی جوانی بسی

(طریقت)،گره برگِره زن تو این پند را * تو فریاد کن،کیلوئی چند را

↘دعای (سوره نَمل) در ادامه مطلب


ادامه نوشته

دیگر اسیر اَهل (طریقت) نمی شوم

http://www.askquran.ir/gallery/images/2/1_besm_130.gifن و القلمِ  و ما یسطرون .

  ۩☫ دیگر اسیر اهل (طریقت) نمی شوم /خلدِستان  ☫۩ 

 

آخرشبی به مسلخ خون می کشد مرا
دیوانه ای به دام جنون می کشد مرا

پس کوچه های قلب مرا جستجو کنان
اما چرا به عمق درون می کشد مرا

در کهکشان ستاره ی آتش گرفته ام 
با واژگانِ   سرد قرون می کشد مرا

 در من سکوت وُ بغض وُ شکایت ز سرنوشت
این ژاله ، ژاله بخت نگون می کشد مرا

من در  خیال موج رها می شوم رها
بانگی به گوش خواب سکون می کشد مرا

شاید به پاس حرمت شهنامه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گون می کشد مرا

من از حصار حسرت رفتن گذر کنم
 قدری به رنج کوچ کنون می کشد مرا

دیگر اسیر اَهل (طریقت) نمی شوم 
آری چه عاشقانه برون می کشد مرا

 خــُلدستان طریقت  ( صفحه قلم )۩ # محمد مهدی طریقت

 

ادامه نوشته

بال در بال  (طریقت)   می زدم

 

 

۩۩۩ ☫  بال در بال  (طریقت)   می زدم  ☫۩۩۩

 

   

 

شعر ،در دفــتر چه هایم باز گشت       آســمان چـون پــرنیــان نازگشت
گرم،در رگ های‌ ما، روح شراب  همچو خون می‌گشت و در اعجاز گشت
با نوازش‌هـــای دلـــخواه نسیم        نغمه‌های سـاز در پـــرواز گشت
در همه ذرات عالـــم، بوی عشق    زندگی لـــبریز از آواز گشت
بال در بال (طریقت) می زدم
شعرِمن در دوردست رازگشت

 

 

 

خُلدستان  طریقت ( صفحه جدید )۩۩  محمد مهدی طریقت ۩

 

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد

۩۩☫ برآستان جانان (طریقت) غم پیری ۩۩

حکمِ بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

هر که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد

عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است

سوختن در دل عاشق هیجانی دارد

گرچه موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرگِ موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد

هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمدمهدی طریقت

برآستان جانان   (طریقت)غزلیات وقصاید/ خلدستان  /  اشعار  

۩۩☫ برآستان جانان   (طریقت)غزلیات وقصاید/ خلدستان  /  اشعار  ۩۩

 قلم آهسته که ما محو تماشای توایم

ورق آهسته بزن بر سر سودای توایم

عالمی مست و خمار لب میگون تو اند

بی سبب نیست که ما مست تولای توایم

همچو شمعیم فروزان و به رخ گوهر اشک

روشنی بخش دل محفل شبهای توایم

گو به ساقی که مگردان قدح باده که ما

مست بوی سر زلفین سمن سای توایم

منت گل مکش از دامن هر خار و خسی

همه آلاله خونین دل صحرای توایم

زلف مگشا و پریشان مکن آن طره که ما

بسته ی سلسله ی زلف چلیپای توایم

دیگران گر به تمنای لبت جامه درند

ما همان دل شده نرگس شهلای توایم

گر پرستار تو با نیش تبت می سوزد

ما پرستار پرستار تو بر جای توایم

همچو پروانه به گرد رخت ای شمع وجود

چون(طریقت) همگی واله و شیدای توایم 

   جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   

   ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمدمهدی  طریقت 

 

(طریقت) چه درداست امسالِ یار

۩۩☫ برآستان جانان   (طریقت)غزلیات وقصاید/ خلدستان  /  اشعار  ۩۩

.   .

شبیهی نباشد چو امثالِ یار  
کجا را بگـردم؟ به دنبالِ یار
دراین خطّه آشوب وُ غوغا مکن  
دخیل است بی شک خط وخالِ یار
به عذرم بیندیش ، من راهی ام
نمی شد بمانم در اقبالِ یار
الهی به هرجادلِ عاشقی ست
شودکشورَش تحتِ اشغالِ یار
چه شدشوقِ قشلاقی  ناقِدان
کجارفت ییلاقِ خلخالِ یار
کدامین فلاخن نشانت گرفت 
که خون می چکد از پروبالِ یار
تو همواره شاداب می آمدی 
(طریقت) چه درداست امسالِ یار

 

   جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

  

 

  ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمدمهدی  طریقت 

 

 

 

شاعرِ شعر (طریقت) به سراید اشعار

  ۩۩☫ شاعر شعر   (طریقت) به سراید  اشعار  ۩۩

 در دعــا گفت: گِـره از گِره   بگشاید یار 
چون گِره را بگشاید گره تازه نیفزاید یار

 نی لبک در طلب موج به دریا زد وُ رفت
قاصدک گفت: نترسید نترسید،چنین باید یار

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به مقصد نرسد، شاید یار

 شعله روشن شد وُ پروانه این جمع بسوخت 
می توان سوخت اگر امر بفرماید یار

 شاعرِ شعر (طریقت) به سُراید اشعار  
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید یار

ح. (طریقت)

*★★*

  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

  

  ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمدمهدی  طریقت 

 

ما را طریقِ شعر (طریقت) تبار شـد

 

 ۩۩۩☫برآستان جانان  : (طریقت) خلدستان  ☫۩۩۩    

جانم به لب رسیده وُ درانتظار  شـد 
باز آی دلبـرآ  کـه دلــم  بیـقرار  شـد 
با این نگار غمزه غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدحت غمگسار شـد
جامی بدست باش اَلا مست می پرست
ساقی ز پا نشست درنگی خمار شـد
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا بر کنارشـد
سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمهء شیرین گوار شـد
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کارشـد
هرگز ز دل امید گل آوردنم نبود
این شاخ خشک زنده به بوی بهارشـد
شاعر به صبر  کام دل آید مرا مرا
ما را طریقِ شعر (طریقت) تبار شـد

۩  خــُلدستانطریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩


 

حالا بناز نــاله (طریقت)  غزل کــند

   

  

 ۩۩۩ ☫    حالا بناز ناله(طریقت)غزل  کند ☫۩۩۩

 . الان فصل نرگس سر چارراه هاس .

مُطـرب بزن  شکنـجه  مرا شعله ور شود

ساقی بخوان که ساغــر مِی تازه تر شود

رقـصی نمـا که بـاده ی جـانم هـلاک باد

قاصــد پـیام، اهـلِ جهــان با خـبر شود

بزمی بپا که شـاهـدِ  بَــزمِ خــراب  ما 

شاکر شوند ، اهل خطر بی خطر شود

حکم معاملات جهان در مَکاسب است

هرکس دراین معامله سود وُ ضرر شود 

زین خیرگی که سوژه چشمان مردم است

گلواژه می کند به سرم خیره سر شود

زین جا  کژال خشک به مصداق می رود

آلالــه را نــســیـم  ، مـثــالِ تَــبَــر شود

لب تَــر کنی  ، طربت می دهــم جـواب

هـر جـا غـزل  غزل ، غــزلــم بارور شود

یک بوسه از لبت بخدا  جان می دهد

این ناخدای  شعر وُ غــزل  کارگر شود  

حالا بناز نــاله (طریقت)  غزل کــند

شاعر نیاز نیست که شق القمر شود

 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

 

  ۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت    

 

بارها  گفتم  (طریقت)  فکر سوزِ  عشق  کن!

 

 ۩۩۩ ☫  (طنز(طریقت) اشعار  ☫۩۩۩

شعله دارم می کشم از تب، کسی راباک هست؟

 تاب بــی تابی نــدارم شب، کسی راباک هست؟

اهـل  آه  و  نالـه  کردن نیستم ،  جــانـــانِ مــن

جان هر دم می رسد برلب، کسی راباک هست؟

ذوب دارم می شـــوم هـــر روز می بــینی مــرا

آب دارم می شوم هرشب کسی راباک هست ؟

اینکه  من پای بدست آوردنِت،  لامَــصــبم 

قید دینم بود  لامذهب ،کسی راباک هست ؟

بین  مردم  مثل  من  پیدا  نخواهد  شد  مگرد

جام مضرب می کشم مضرب کسی راباک هست؟

بارها  گفتم  (طریقت)  فکر سوزِ  عشق  کن!

زَهر عقرب می چشم عقرب کسی راباک هست ؟

 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 ۩# خُلدِستان طریقت( صفحه تازه)۩۩  محمد مهدی طریقت   

 

این ظنز سروده از(طریقت)

  

 ۩۩۩ ☫  (طنز(طریقت) اشعار  ☫۩۩۩

 .  .

ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔــﺬﺭ ﺑﻮﺩ  *  ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ

ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ  * ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ   *   ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ هست پُرتقالی 

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧــﺮﯼ ﺭﻫـﺎ ﮐﻦ  *    ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ جفا ﮐﻦ

ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ  برو   حیا ﮐﻦ  *  درمانگری اﺯﺧودت ﺩﻭﺍ ﮐﻦ

ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ  *  ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺭﺍﺿﯽ شده ام به آخورِ ﺧﻮﯾﺶ * ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐین مخواه درویش 

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐُﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟     *    ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ بُرﺩ سر ازکسی ﺭﺍ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ؟    *    ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐِ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟ * ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟    *    ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ خوﺮَﺩ ﻧﺎﻥ؟

ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ * ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ پس این چنین ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ    *    ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩین   ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ

ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ شاعری  ﻧﻤﻮﺩﻡ   *    چون عقدهء وافری  ﻧﻤﻮﺩﻡ

  ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ    *    ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ

این ظنز سروده از(طریقت) * برمردمِ لایق حقیقت ...

ح.(طریقت)  

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 ۩# خُلدِستان طریقت( صفحه تازه)۩۩  محمد مهدی طریقت   

 

دوبیتی / اشعار (طریقت) لوطی  

 

  

 ۩۩۩ ☫ اشعار (طریقت)    دوبیتی ☫۩۩۩

 مـردانگـی وُ مُـروت ، احسـان وُ سُـکـوت

مجموعه ی معجزات ، هـنـگـام هُـبــوط 

هر فـتنـه گری ، تلاش دارد زِسـقــوط

ظاهر صفتی چو لوطــیان وقـت قنوت

 

   (طریقت)  

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 ۩# خُلدِستان طریقت( صفحه تازه)۩۩  محمد مهدی طریقت   

 

مردان مرد( طریقت )به روزگار

  

 ۩۩۩ ☫ اشعار (طریقت)قصاید ) اشعار ☫۩۩۩

 🌸BOOST  YOUR SALES!!🌸 ElegantByDesign Presents.....Promote Your Business!  Promote Your Business is a  place on Pinterest to advertise your small business plus offers the resources for those wanting to start a home based company.  Send a request to ElegantByDesign to be added to this group board TODAY! #promoteyourbusiness #marketing #advertising

همیـشه صـحنه سـاز قـمار تو نیستم
حــتی همیشه چوبهء دار  تو نیستم

بیزارم از خودم، که هویدا کنم تو را 
پیدا نمی شوم چو کنار تو  نیستم

محکوم می شوم زِ حقوقی به وجه  کم 
آتش به اختیارِ، شرار تو نیستم

در حصرم ، از شب آزادگان بترس 
من باغ وُ دشت وُ  شکار تو نیستم 

محکوم می‌شوم به قِصاصی بدون عفو
در صحنِ عشق، چون که نگار تو نیستم

در  حَصرم از شب آزادگان  بترس
من باغ وُ دشت وُ ، شکار تو نیستم.

من سایه سار عشق می طلبم اوج افتخار 
در سایه‌ سارعشق  شرار،تو نیستم
بالا بلند زمزمه نا خوش گرفته دست 
در ازدحامِ همهمه  یار تو نیستم 

پروردگار بیشه ی شیران داورم 
پا تنبکی نشسته  قرار تو نیستم
مردان مرد( طریقت )به روزگار 
من از سیاه لشکر کار تو نیستم

   (طریقت)  

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 ۩# خُلدِستان طریقت( صفحه تازه)۩۩  محمد مهدی طریقت   

 

 

 

 

 

مهمان من وُاشک (طریقت)تو شبی باش  

  

  

 ۩۩۩ ☫   مهمان من و اشک  (طریقت)تو شبی باش ) اشعار  ☫۩۩۩

.

بر باد مَده موی پریشان شده ات را

پنهان ز نظر کن مَه تابان شده ات را

حسرت بدل اَفسردهء آن چشم سیاهم

اِفشامکن این حسرت پنهان شده ات را

مائیم چو موسی به ره عشقِ  شبانی

بنگر ز سر عشق تو چوپان شده ات را

الغِصه به دل قُصه ی اکران شده داریم

بنشین وُ تماشا مکن اکران شده ات را

تا خانه نشینیم  غم عشق تو داریم ،

البــته نگـاهــی به گروگان شده ات را

مهمان من وُاشک (طریقت)تو شبی باش

یک دَم  بِنِــگـر  عاشق حیران شده ات را

  (طریقت)  

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 ۩# خُلدِستان طریقت( صفحه تازه)۩  محمد مهدی طریقت   

 

 

 

 

 

 

 

بس(طریقت)  دیده‌ام ناگفتنی

   

  

 ۩۩۩ ☫   بنگر جفا(طریقت)که رها کنند یاری     ) اشعار   ☫۩۩۩

همزمان جوری ز خوبان می‌چشم
لا مکان دردی به   دوران می‌کشم

خون دل ها خورده ام از این وُ آن
جامی از این کامی از آن  می‌چشم

باز رسم غم گریبانم گرفت
بر دل  افلاک دامان می‌چشم

جان دل را   از جفای روزگار
هفت اقلیم است، آسان می‌چشم

  جور بین کز دست یاران دَم بدم
طعم این وُ آن به  دیوان می‌چشم

جور بین، کز دست دوران دم به دم
ساغر پر زهر هجران می‌کشم

می ننالم از جفای حوریان
بیستون از نقش  ایشان می‌چشم

یوسف مسکین قریب افتاده است
جورِ عدوان از رقیبان می‌چشم

با خیال دوست همدم می‌شوم
خاطرات دوست برجان می‌چشم

تن چو سوزن کرده‌ام، بر دوختن
مهر آنان را چو   جانان می‌چشم

نازنینا، ناز کن بر جان جان
نازِ جانان را دو چندان می‌چشم

مهر وی برسینه شد  ناگفتنی
چهره گلخنداست قندان می چشم

 بس(طریقت) دیده‌ام ناگفتنی
گاه از این گاه ازآن می‌کشم

   ح.   (طریقت)  

 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

 

 ۩ #خُلدِستان طریقت( صفحه تازه)۩۩  #محمد مهدی طریقت 

  

بنگر جفای   (طریقت)  که رها کنند یاری

  

  

 ۩۩۩ ☫   بنگر جفا(طریقت)که رها کنند یاری     ) اشعار   ☫۩۩۩

 

زِغــروب روزگاران که نمانده اعتــباری 
زندای مرغ یاحق که شنیده چون قناری 

تو عصای فصل پیری به کمال گیر وُ بگذر 
چو نمــانده آفـــتابی وُ نمانده بـــرقراری 

نه چنان پیر وُ فرتوت ! نه دوباره نو  جوانی 
تو میانه ای عزیزم  نه جوان بُرد باری 

هله ! ای همای رحمت به ترانهء محبّت
ز نشاط وُ شادمانی به شکوفه شاخساری

سحرم کشیده خنجر که بریز خون ناکس 
تو بریز  چون خُــماری تو  بباز با قماری 

چو به نوجوان نبخشی تو گناه جاودانی
بگــذار تا بمیرد  بر تو به بی قراری 

سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری

به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنـــند یاری

     صنما  تو حیف بودی که میان راه ماندی
بنوازمت به رِنِگی  تو بـــرقص تازه کاری

غم اگــر صلا گزیند بگریزم وُ  ستیزم 
که بدین گران جانی نتوان  کشید  باری

سحــَرم کشیده خنــجر تو بیا ؛بیا وُ بنـگر
  تو بنوش خونِ هرکس، تو قمارشب گذاری

چو رسیده ماهتابی زِ تو  پرتوی بگیرم
منم آن جوان پیری که نداشت برگ وُ باری

سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری

 به تمشک شهریاران  که زعطر مُشک یاران
بنگر جفای   (طریقت)  که رها کنند یاری

 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 ۩# خُلدِستان طریقت( صفحه تازه)۩۩  #محمد مهدی طریقت   

 

 

دوبیتی

.

از بازی روزگــــار آگــاه نبود

موسیقی سازگارِهمراه نبود

 

می رفت و چراغ  روز در دستش بود

خورشید هم اندازهء  مَه ماه نبود

 

.

از کـوچه رِنـدان (طریقت)  نگذشتـی      

 

  

 ۩۩۩ ☫ از کوچه رندان(طریقت) خلدستان   ☫۩۩۩

از کـوچه مَـردان صـباحی گـذری کن 

 بر لوتی وُ نالوتی ماهم نظری کن
برطرفه ی طــناز بکـن گـاه به گاهی 

  ازوعده ی دیار به ماهم خبری کن
لوتی صفتان را اثری نیست به گیتی 

 دنیا طلبان را تو زِ عقبی اثری کن
مَـسند ندهد فـایده هنگام قیـــامـت   

  لنـگر بزن اینجا طلب معتبری کن
از کـوچه رِنـدان (طریقت) نگذشتـی   

  اَربـابِ ادب را، ادب مختصری کن 

حمید(طریقت)

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

 

  ۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩  محمد مهدی طریقت  


 

حیات جاودان خواهی به صحرای(طریقت)رو

 

.

  ۩☫ اشعار.غزل.قصاید/حیات جاودان  (طریقت) رو     ☫۩ 

 

اگر نه مدّ بسم الله بودی تاج عنوانها

نگشتی تا قیامت تو خط شیرازه دیوانها

نه تنها کعبه صحرائیست دارد کعبه دل هم

به گرد خویشتن از وسعت مشرب بیابانها

به فکر نیستی هرگز نمی افتند مغروران

اگر چه صورت مغراض لا دارد گریبانها

سر شوریده ای آورده ام از وادی مجنون

تهی سازید از سنگ ملامت جیب و دامانها

حیات جاودان خواهی به صحرای(طریقت)رو

که دارد یاد هر موری درین وادی سلیمانها

خــُلدستان طریقت  ( صفحه جدید )۩ # محمد مهدی طریقت

.