خُلدستان طریقت: گردش این روزگار +اشعارِ(طریقت) دراین کاخ زَبَرجَد

لب را به قصد بوسه بیاور گناه کن
یا التماس هرشب من را نگاه کن
آری رسیده بود قدومت به خواب من
جانا تو خوابهای مرا غرق آه کن
ای ابتدای مطلع دیوانگی بیا
سرکن غزل قصیده و شعری به راه کن
تقصیر باده خوردن من نیست تا ابد
پر کن پیاله ای همه ام را تباه کن
در بیخبر شدن همه سود است و فایده
کندی مکن بریز بیا اشتباه کن
یا در زمان رجعت شب های بی کسی
با پرسه ای تو روی دو عالم سیاه کن
در تنگ نای حادثه هر گاه خسته ای
شهر وجود من همه را دلبخواه کن
بر تار دل طنین (طریقت) نمیرسد
آواز اصفهان بیاتم سه گاه کن
وقتی غزالِ شعر امانم نمی دهد
لب را به قصد بوسه بیاور گناه کن
****
ای آن که گاه گاه ز من یاد میکنی
پیوسته شادزی که دلی شاد میکنی
گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد میکنی
پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد میکنی
ای سیل اشک من! ز چه بنیاد میکنی؟
ای درد عشق او! ز چه بیداد میکنی؟
نازکتر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه پولاد میکنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمیرود
ای آن که گاه گاه ز من یاد میکنی


این بوی بهار است که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست
انفاس بهشت است که آید به مشامم
یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست
این سرو کدام است که در باغ روان شد
وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست
بشنو سخنی راست که امروز در آفاق
هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست
سودای دل سوخته لاله سیراب
در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست
تا چین سر زلف بتان شد وطن دل
عزم سفرش از گذر حب وطن خاست
آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من
گویی ز پی صید دل خسته من خاست
هر چند که در شهر دلتنگ فراخ است
دلتنگیام از دوری آن تنگ دهن خاست
عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو
از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست
(خواجوی کرمانی)
![]()

۩۩☫اشعار:بهار اردی بعشق/خواهان(طریقت) اُردی بهشت ☫۩۩
شعر سوزانست در فصل بهار اُردی بعشق
جــانِ جـــانانست درفصل بهار اُردی بعشق
دل اگر تاریک جان پــابنــده باد از کوهِ نور
جان چراغان است درفصل بهار اُردی بعشق
نامه ای را قاصدک آورده ست، از نی لبک
قاصدک مورِ سلیمانست درفصل بهار اُردی بعشق
سوره ی نورست برخیزید والفجر آمده
دل شبستانست درفصل بهار اُردی بعشق
قل هو الله احد قل عشق در اُردیبهشت
راز پنهانست در فصل بهار اُردی بعشق
گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو
کو پریشانست درفصل بهار اُردی بعشق
شعر دیوانت شده پاینده وُ پایان عمر
عمر آسانست در فصل بهار اُردی بعشق
میزبان شعر ست شاعر نیز ! غوغا می کند
هر که خواهانست در فصل بهار اُردی بعشق
✍🏻محمّد مهدی طریقت (خلدستان طریقت)

۩۩☫ (طریقت) مادر م مبارک باد (عشق ) ☫۩۩

به نام خداوند مادر سلام
به اشعار نیکو دهم این پیام
پرستش خداوند عالم سزاست
ستایش نمودن زمادر رواست
اگر نیست مادر دگر غم مخور
سخن را پُر اندیشه کن همچو دُرّ
دو تا شاخه گل از برایش فرست
که آسوده خاطر بوَد در بهشت
چو آئینِ ، آدینه گــردید روز
شکوهنده ایام اختر فروز
همه مادرانند همی پاک خوی
همه پر انرژی و در جستجوی
که پرورده کردن بود کارشان
خدایا تو باشی نگهدارشان
و ما را در این راه یاری نما
ز نامردمیها فراری نما

مادر: اندیشهء ناب است خدا میداند
اولین حرف کتاب است خدا میداند
مادری معجزه می کرد به فرزندانش
مهر وی واژه ی آب است خدا میداند
هرکجا وصف بهشت است همانجا مادر
سینه اش عین کباب است خدا میداند
هرکجا پینه به دست است یقین دان پدر
کینه ها نقش برآب است خدا میداند

لبخند مهربان تو جان بر تنم دمید
تنهای خاکیم شده یا اَیُهاالحمید
مهتاب حاجتم چو برآمد مرا اُمید
مادر مبارک است تورا مهربان نوید
به هستی دو موجود والاترست
دوم میهن وُ اَولــــش مادرست
ستایش کند هر که او مادرست
که والاتر ازهرچه سیم وُ زَر ست
تو ای مادر من فــــدای تُو مَن
توئی ســــرور مُلک هر انجمن




۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩