پیوندِ پویا (حضرت علی ،حضرت زهرا) بر محمّد وُ آلِ او محصول  :کِلک وُ دفتر (طریقت)ابیات

گشته شایســتۀ مقامِ بتول
حضرت حق علی شده مقبول

بهرِ همخوابگی وُ همسریش
هر که آمد نبی نکرده عجول

چونکه او بود دُختِ شاهِ حجاز
وصلت با علی نموده قبول

چون علی بود جسم وُ جانِ نبی
روحِ احکام در فروع وُ اصول

آیه : اِنــما به قرآن بــود
در مدیحِ علی است شأن نزول

نقطۀ زیـــرِ باء بسم الله
از جنابش همی بود منقول

گوهرِ آفرینشِ خاتـــم
مهرِ او بر جهانیان مبذول

جن وُ انس ار کنند توصیفش
تا ابد قدرِ او برود مجهول

تا جهان هست وُ هر چِه هست علی
شده او جانشینبــعدِ رسول

خلقتِ پاکش از نخستین روز
قابلِ همسری وُ کُفوِ بتول

کِلکِ وُ دفتر (طریقت) این ابیات*
بر محمّد وُ آلِ او محصول
🌷

نشسته بود کناری، پیوند پویا

شکسته بال ، قناری ، پیوند پویا

به فکر رفتن از اینجا به جنگلی دیگر

به شاخه های چناری پیوند پویا

دلش گرفت و کمی بعد غزل غزل بارید

به نغمه های سه تاری ،پیوند پویا

یکی میان غزل ها به او قسم می داد

برو نمان برو آری ، پیوند پویا

نوشته بر سر کوچه فرار خواهم کرد

یکی به رنگ فشاری پیوند پویا

زبان به کام گرفت و تمام بغضش خورد

نه وعده و نه قراری ، پیوند پویا

به فکر کوچ و سفر تا به ناکجاآباد

نشسته بود کناری پیوند پویا

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد اشعار

۩۩۩☫ نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

منصب از منصبت رفیع‌ترست
هر زمانیت منصبی دگرست

این مناصب که دیده‌ای جُزوی‌ست
کارِ کلی هنوز در قدرست

3️باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحرست

بیت سوم این شعر انوری را معمولاً به حالت کنایی و تمسخر به کار می‌برند، در حالی که انوری این قصیدۀ 46بیتی را برای مدح و تبریک به صاحب ناصرالدین سروده و قاعدتاً برای مدح گفته شده، نه تمسخر. هنر انوری در همین است که هزار سال پیش شعری گفته که امروز پارسی‌زبانانِ باهوش برای تمسخر آن را به کار می‌برند؛ آن هم در وضعیتی که شخص انتظار دارد اتفاقات خوبی برایش بیفتد، ولی نمی‌داند که این انتظار بیهوده است و باید بنشیند تا صبح دولتش بدمد!

سهم ملائک در اَزل وقتی به هم خورد
ابلیس سرگرم عبادت بــود، کـــم خورد

جمـع خـلایـق تا اَبـد در انتــظارند
آخوند آمد در حکومت: جام جم خورد

در خـاطرات مـــادرم حــــوا سرشته
خورشید را با گیسوانی پیچ وُخم خورد

حوا بـه سیب، آدم زِ انگور: آفــریدند
مخلوق هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد

خوانسار من: از انگبین اصفهان است
شیرازِ حافظ گندم از : باغِ اِرم خورد

وقتی رئیس انجمن برنامه را گفت:
آنگه میانِ شاعران نامم رقم خورد

نامِ(طریقت) در درون شـــعر آمد
اسمم سپس از جمع عاقل ها قلم خورد

۩۩۩☫ دوبیتی(طریقت)برآستان جانان (فردوسی، مولوی) ۩۩۩

میان مکتب فرزانگی من

در آغوش شب فرزانگی من

خوشا تب کردن وُ جان را مکیدن

چو لب را بر لب فرزانگی من

***

مجنون تو وُ طعم گس لبهایت

دوریّ و پُرم از هوس لبهایت

بگذار لب مرا ازپَس دندان بکشد

آتشکده مقدّس لبهایت

شاهنامه فردوسی، دست کم در دوجا، گزاره " بادِ نوشین" به کار رفته که در هر دو جا نیز، این باد نوشین، از آنِ ایران بوده است.

نَخستین جا، در داستان بیژن و منیژه، آنگاه که رستم از خاک توران، روی به سوی ایران زمین می نهد، همین که به نزدیکی مرز ایران می رسد و از فراز کوه های شمال شرقیِ مشرف به ایران، سرِ کاخ کیخسرو را از پیش چشم می گذراند، استاد سخن، فردوسی بزرگ، به زیبایی، قلم فرسایی می کند و این نگاره را اینگونه به تصویر می کشد:

چو رستم به نزدیک ایران رسید؛

سر کاخِ کیخسرو آمد پدید؛

یکی بادِ نوشین درودِ سپهر،

به رستم رسانید ، شادان به مهر

جهان پهلوان ایران، مدتی است که از ایران زمین به دوراست و بدون شک، دلتنگ این سرزمین اهوارایی شده است. اما آنچه در این دو بیت شاهوار می بینیم، چیزی فراتر از دلتنگیِ رستم برای ایران است.

فردوسی به زیبایی و شکوه هر چه تمامتر، ایران را نیز دلتنگ رستم نشان داده تا جاییکه، باد نوشین ایران زمین، با دیدن رستم، در دَم، درود آسمان ایران را، شادان و مهربان، به جهان پهلوان ایران می رساند.

این نهایتِ عشقِ رویاروی( متقابل) رستم و ایران به یکدیگر است. چرا که نه رستم بدون ایران، شناسه و فرّ و بزرگی خود را دارد و نه ایران بدون رستم، شکوهِ چیرگی بر دشمنان و سربلندی و سرافرازی را تجربه می کند.

این است که اگر دل ایران زمین برای رستم تنگ شده باشد و در نخستین دیدار پس از چندی، باد نوشین این سرزمین، درود آسمان ایران را به رستم بفرستد، جای شگفتی نیست.

اما جای دیگری نیز در شاهنامه، فردوسی بزرگ، گزاره باد نوشین را به زیبایی به کار می برد و جان انسان را در پرتو این همه شکوه، شادان می سازد.

رستم فرخزاد، پهلوان و سپهسالار بزرگ ایرانی، آنگاه که می خواهد پای در میدان نبرد با تازیان نهد، از آنجا که می داند این آخرین جنگاوری او برای ایران است و آگاه است که بازگشتی از این نبرد ندارد، برادر خود را خطاب قرار می دهد و به گونه ای، آخرین سفارشها درباره ایران و درباره خانواده خود را به او می گوید.

در جایی از این نامه پر سوز و گُداز و صد البته پرشکوه و مانا، این پهلوان دلیر ایرانی، سخنانی می گوید که دل هر ایران دوست غیرتمند را به درد می آورد و خون را در رگهای ایرانیان نژاده و سترگ، جوشان می سازد.

او با اشاره به اینکه می داند در این نبرد کشته خواهد شد و جان به در نخواهد برد، از برادر می خواهد که همه آنچه گفته را به مادرشان بگوید و سپس آرزو می کند که اگر چه او دیگر پس از این نخواهد بود، اما ای کاش باد نوشین ایران، همواره بوزد و با نسیم جانبخش خود، دماغ ایرانیان را طراوت بخشد و شکوه و سربلندی میهن، همواره برقرار و بردوام باشد.

سخنها که گفتم به مادر بگوی

کزین پس، نبیند مرا نیز روی

رهایی نیابم سرانجام از این

خوشا باد نوشین ایران زمین

در اینجا نیز، فردوسی بزرگ، گُزاره باد نوشین را به کار می برد و صد البته در جان هر ایرانی آگاه، این پرسش را ایجاد می کند که مگر نوشین، - به معنی شیرین و گوارا-، فروزه ای( صفتی) برای آشامیدنیها نیست؟ پس چرا استاد سخن آنرا برای باد و هوای ایران به کار می برد؟

پاسخ، آشکار است و باز می گردد به مهر و عشقی که رویاروی، میان ایرانیان و ایران وجود دارد و جایگاهی که این سرزمین اهورایی در قلبهای ایران دوستان دارد.

برای عاشقانِ ایران و آنان که دل در گروِ مهرِ این سرزمین دارند و همواره سرافرازی و سربلندی ایران را آرزومندند و حتی با بذل جان، از ایران پاسداری می کنند، باد و هوای این سرزمین، آنقدر جانفزا و روانبخش است که آنرا چونان شربتی گوارا و شیرین، لاجرعه می نوشند و سرمست می شوند.

برای همین است که فردوسی بزرگ، باد و هوای ایران را، باد نوشین می خواند چرا که خود نیز، از جمله همان دلدادگان ایران است که از نسیم برخواسته از خاک ایران، سرمست می شود واین باد نوشین را، دستمایه عشق جاویدان خود به این سرزمین می کند و ایران دوستی، اینچنین در رگ و جان او و همه عاشقان ایران، جاری می شود.

خــُلدستان طریقت(اردی بعشق =>خرداد )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم



جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد+ اشعار

شمع و پروانه منم مست میخانه منم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

یار پیمانه منم از خود بیگانه منم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

چون باد صبا دربه درم با عشق وجنون هم سفرم ،

شمع شب بی سحرم از خود نبود خبرم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

تو ای خدای منم شونو نوای منم ،

زمین و آسمان تو می لرزد به زیر پای من ،

مه و ستارگان تو می گرید به ناله های من ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ، رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

وای از این شیدا دل من مست بی پروا دل من ،

سرمایه سودا دل من رسوا دل من شیدا دل من ،

ناله ی تنها دل من شام بی فردا دل من ،

مجنون هر صحرا دل من رسوا دل من شیدا دل من

۩۩۩☫ نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد+ اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

سهم ملائک در اَزل وقتی به هم خورد
ابلیس سرگرم عبادت بــود، کـــم خورد

جمـع خـلایـق تا اَبـد در انتــظارند
آخوند آمد در حکومت: جام جم خورد

در خـاطرات مـــادرم حــــوا سرشته
خورشید را با گیسوانی پیچ وُخم خورد

حوا بـه سیب، آدم زِ انگور: آفــریدند
مخلوق هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد

خوانسار من: از انگبین اصفهان است
شیرازِ حافظ گندم از : باغِ اِرم خورد

وقتی رئیس انجمن برنامه را گفت:
آنگه میانِ شاعران نامم رقم خورد

نامِ(طریقت) در درون شـــعر آمد
اسمم سپس از جمع عاقل ها قلم خورد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

فرزانه ایروانی (عکس) خاص

۩۩☫برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه ۩۩۩

ادامه نوشته

به طریق خوبرویان +خواجه عبداله خوانساری و پیرطریقت

۩۩۩ ☫ به طریق خوبرویان ☫ ۩۩۩

کردم هوسِ هوای خوانسار گفتــم غـزلی بـرای خوانسار
درسینه هوا سپرده ام دل راهی شدم آشنای خوانسار
امروزنشسته پیشِ چشمم فردوسِ برین بجای خوانسار
سبز است خیـالِ زندگانــی چون مردم باصفای خوانسار
سُفتیم حماسه ی محبّـت با دیـدن لاله هــای خوانسار
ثبت است به دفــترِ جـرایـد تاریخِ سخن سرای خوانسار
درسایهء اعتلای این شهـر فـرهیخته اعـتلای خوانسار
شیراز نشد بدین بـزرگــی اهواز نشد دمــای خوانسار
عِقد سخن از جهان فراتر هرگز نرسد به پای خوانسار
خوانسارنماد پایتخت است چون دُّرّ وُگهر فدای خوانسار
آورده(طریقت)این غـزل را تا هدیه کند سـزای خوانسار

***

صنمآ رخ تو پیدا که تو آیت خدایی

زجمالت آشکارا همه عرش کبریایی

نسپردم آشکارا دل و دوستان تنها

دل و دلستان تنها و اَمان ازین جدایی

صنما ز خوبرویان نظری به این گدابس

بستان دلق ما را بروم سوی گدایی

به شعار ساختم من مثلند خوب رویان

صنما به خوبرویی مثلی به بی‌وفایی

ز درون پرده خلقی به تو مبتلا که آئی

به چه دل سپارم آخر تو که رخ نمی‌نمایی

شد از آشناییش جان ز تن و تن ِ جان

دل و دین خبر ندارد زکمال آشنایی

زکمال آشنائی نگشوده‌ام طمع را

نگشوده ام طمع را توبیا گره‌گشایی

دگر آرزو(طریقت) شده روی خوبرویان

به طریق خوبرویان مگر از دری درآیی

خــُلدستان طریقت(سلمان:ساوجی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

محمد

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: غم فراق تو در ریشهء عصب شده است

۩۩۩ ☫خــُاــدستان طریقت ☫۩۩۩

غم فراق تـــو در ریشه ی عصب شده است
بسردی شب مهتاب وُ نیمه شب شده است

مرا علاجِ دارو و ُ درمان تو کدام طبیب
برای کشتن من بسکه درد و تب شده است


رفیق و خاطره انگیز و زندگی ساز است
خیال لطف تو وقتی که بی سبب شده است

بگو چه کار کنم ؟ در کجا گریزم من
اگر چه جانم از آغوش تو به لب شده است

_________________________________


۩خــُلدستان طریقت۩ sorodehay-tarighat.blogfa.com ۩️✍محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

وصیت نامه= ما هرچه سرودیم (طریقت) به غزل گفت: وای بحال دگران

۩۩۩ ☫وصیت نامه= ما هرچه سرودیم (طریقت) به غزل گفت: ☫ ۩۩۩

***

بگو به عشق به این آشیانه باز آید
که دلــنـواز تـــوئی ، بی بهانه باز آید

بهار می‌وزد انگار قاصدک بر خیز
بگو به نی لبکان تا جوانه باز آید

دلی که یار ندارد ، زِ عشق حیران است
دلی که پر زده باید به خانه باز آید

مخوان ترانه ی دیگر بخوان ترانه ی عشق
سلام من برسان ،: عاشقانه باز آید

ورق ورق شده دیوان عاشقان اینجا
خدا کند ورقِ این زمانه باز آید

زِ فال غمزده ای شادمانه برخیزد
زِ نوحه های عــزا با ترانه باز آید

در این زمانه (طریقت), بگو به حضرتِ عشق
به هر بهانه... نشد بی بهانه باز آید


****

شعر وُ غزلم چشم به راهش نگران بود

دلشوره ی ما بــود، دل آرام جهان بود

در اوّل هر انجمنی سقف فرو ریخت

هنگام بهــار آمد وُ هنگام خزان بود

پائیز به پژمُرد بهاران خزان شد

شیرازه ی این محفل ما زخم دهان بود

آنگاه همان زخم، همان کوره ی کودک،

شد قلّه ی یک کوه، مسیر جبلان بود

با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد

با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان بود

ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم

روشن دل یعقوب ، زلیخا که جوان بود

لب را به تمنّای لبش بردم و نگرفت

گفتم بستان بوسه بده، نرخ گران بود

یک عمر به سودای لبش سوختم افسوس

روزی که لب آورد ببوسم رمضان بود

یک نسخهء حافظ ، دو سه تا عطر،مشخص

تشخیص من از دلخوشی ام یک چمدان بود

ما هر چه سرودیم(طریقت) به غزل گفت :

البته همان وای به حال دگران بود

ادامه نوشته

بی مهر (طریقت) من نه خوابم وُ بيدارم+خلدستان طریقت

۩☫ آفاق را گرفت(طریقت)حضور تو+ مشق لطافت ☫۩۩

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

طواف عشق میخواهی، بیا دل را زیارت کُن
شبیه قطره ی باران، کمی دل را عبادت کُن

نظــیرقــطره ای باران، تلاوت کن اشارت را
زِ هربوسه به خاک دل،لبی تر کن عیادت کُن

بزن برهم تو قانون را،بشور آئین نخوت را
فقط یک شب شبیه من،به عقل خود عنانت کُن

گمانم مزه ی سجده،بُوَد شیرینتراز شیرین
به فرهاد دلت برگو،کمی امشب نجابت کُن

دل سجاده بی تاب است،برای سجده های تو
درآغوش نمازِخود،خدایت را رعادت کُن

همانند غروبی که،شبیه رنگ پاییز است
توهم با رنگ رخسارت،به شاعر هم حسادت کُن

بسوزامشب ولی آرام،که پروانه دمی خوابید
برای این (طریقت) هم، دمی مشق لطافت کُن

امشب بیا واز لب من یک غزل بگیر
از شهد شعرهای زلالم عسل بگیر

امشب برای گریه ام آغوش لازم است
تا این بهانه هست مرا در بغل بگیر

ای لات لا ابالی مستِ تبر به دست
بشکن وَ جان تازه ای از این هبل بگیر

حافظ که ترک ساقی و ساغر نمی کند
فالی برایم از لب شیخ اجل بگیر

با آن نگاه روشن و گرمت شبی مرا
از چشم های یخ زده ی مبتذل بگیر

قفلِ غزل بجز به لبت وا نمی شوند

امشب بیا و از لب ِ شاعر غزل بگیر

..****

༺࿇🤍࿇༻

چشمانِ تو پُر واژه‌ترین شعر جهان‌ست هنوزم
هر مژه‌ات از"تیرِ" نگاهی به کمان‌ست هنوزم

ابروی کمانت زده تیری به دل سرخ شقایق
هر غمزه‌ی تو با دل من خط و نشان‌ست هنوزم

ازچشم و دلت روشنِ سوسوی ستاره، است
گوشم به‌در وُ چشمه‌یِ‌دل، خون، فَوَران‌ست هنوزم

در باغ غزل، دلخوش دیدار تو هستیم ولیکن
آه از لب من‌، هر نفسش آه و فغان‌ست هنوزم

بر بستر سبزه گل و چشمه، به سراب قدم تو
دیبای چمن، در قدمت جامه‌دران‌ست هنوزم

در باغ قناری زده چه‌چه دف و سنتور و کمانچه
بر جام غزل هر دو لبت بوسه‌زنان‌ست هنوزم

در کوچه‌ی مهتاب چکیده غزلِ هق‌هقِ باران،
چشمانِ تو حیرانِ "نگاهِ دگران‌ست" هنوزم

از شعرِ(طریقت) نتوان‌گفت‌که‌امشب نفس‌ِصبح
بر صورت خورشید تب‌آلوده عیان‌ست هنوزم

۩# خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

از عشق تو لبريزم از مهر تو سرشارم
هم با تو و هم بي تو آيينه‌ی ديدارم

تو نقطه و من پرگار تو يكیّ و من بسيار
همواره طواف توست هر گام كه بردارم

عمری طپش قلبم بی بوی تو يعنی هيچ
لبريز وجود توست گنجينه‌ی اسرارم

دنیا پر تنهایی‌ست هرچند تماشایی‌ست
اما پرم از شادی وقتی که تو را دارم

نام تو شكرخندی ست بر تلخی لب‌هايم
ياد تو چنان قابی پيوسته به ديوارم

دیوانه‌تر از من کیست دلبسته به کوی تو
آخر سر و جانم را در پای تو بگذارم

خورشید نگاهت را بر غربت من بگشا
من سایه‌ی بی‌رنگی افتاده به دیوارم

بی مهر (طریقت) من نه خوابم وُ بيدارم
تا مست توام اما بيدارم و هشيارم

۩۩۩ ☫برآستان جانان (خلدستان) طریقت☫۩۩۩

ازلبِ کارون برایم صد صنم آورده است
صد صنم در اُوج گرما رویهم آورده است

آسمان غرق سیاهی بود و ابری تیره گون
بارشی با رعد برقی دم به دم آورده است

هور بود و دامن نیزار و ماهیها غزآل
زیر خورشید منوّر ها بَــلم آورده است

نـوجــوانی ماه سیما با غرور تازه اش
بین همرزمان خود کوهی جنم آورده است

بیرقی برکوله پشتی شالی از عطر نسیم
تکه سربندی معطر از علم آورده است

پاکتی از نان خشک و کشمشی از کاشمر
اندکی خرمای خشک ازسمت بم آورده است

یک جلیقه با تفنگ و دفتری از خاطرات
خرت و پرتی از اهم و فی الاهم آورده است

تا به خاطر آورد سمت عبور خویش را
معبری از قبله تا سمت حرم آورده است

این (طریقت) از حقیقت تازگی دارد هنوز
نکته ها در محضر اهل قلم آورده است

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

اشعار(طریقت)دوبیتی  ✍️#خلدستان طریقت

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت)دوبیتی ✍️۩۩۩

به غم کسي اسيرم که خبر زِ غم ندارد

به خدا قسم خودآ را ،که زِ جام ،جم، ندارد

من وُ جامِ جم فروشان به (طریقت)م بنوشان

غـمِ آرزوی نوشـین هله بیـش وُ کـم ندارد

با شاعـران بادهء فرهاد رفته ایم

درروزگــار درد وُ غم از یاد رفته ایم

ما راویانِ قصه ی برباد رفته ایم

بنیاد داد را به قیمت آزاد رفته ایم

چون تو لبخند زدی ، طرح غزل پیدا شد
سخنت شهد و شکر ریخت ، عسل پیدا

دستهایت چو مرا لایق آغوشت دید
واژه ی گرم و طلایی بغل پیدا شد

از همان روز که گل مثل تو آرایش کرد
کار تقلیدی وُ مفهوم بدل پـیـدا شد

شاید از تابش نور تو سرآغاز وجود
هاله ای نور در اطراف زحل پیدا شد

در ملاقات نخستن اَبــد با غم تو
شعر پاکی به بلندای ازل پیدا شد

در همان صبح ازل شکِ مبادا بروی
آفتِ مُـردن با دست اجل پیدا شد

با همان شیوه ء پر حکمت گفتاری تو
بین مردم غزلیات مَثل پیدا شد

شاهد اینکه تو ،هم اهل (طریقت) گردی
بین عشاق محل جنگ و جدل پیدا شد

۩خــُلدستان طریقت(خرداد +نوشت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بدون شرح / روایت(طریقت) حکایت

۩۩☫بدون شرح / روایت(طریقت) حکایت ۩۩

اقتدار سیاسی فقط با اقتدار نظامی ممکن است

حدود 400 سال پیش فیلیپ پادشاه اسپانیا و پرتغال طی پیامی خواستار جدایی بحرین از ایران و سپردن آن به اسپانیا گردید!

شاه‌عباس خطاب به فیگوئرا فرستاده پادشاه فیلیپ:ما بر سر قلمرو ایران با کسی مذاکره و مصالحه نخواهیم کرد و اگر پادشاه اسپانیا از آن گوشه جهان مدعی بحرین است تنها از طریق جنگ می‌تواند آن را از ما بگیرد گه گمان نمی‌کنم در جهان ارتشی یافت شود که بتواند با سرباز ایرانی مصاف گردد،
مهمان نوازی خصلت ماست ولی این اخرین بار باشد که چنین پیامی برای ما می‌آوری!
شاه عباس وقتی عصبانی میشد حتی در مجالس رسمی بی توجه به حضار راه می رفت و با خودش حرف میزد
آن روز از دیدن نامه فیلپ سوم برای مسترد کردن بحرین و گمبرون عصبانی شد که حین راه رفتن گفت:می دانم با شما چه کنم
رعیت من به هرمز نرسیده صف کشیده اید به جبر که عیسوی شود بخدا قسم که تا هرمز را فتح نکنم آرام نمی شوم
از توپ های آهنی ما نمی ترسید!
(توپ های برنزی اروپایی ها برتر بود)
در همان هرمز کارخانه توپ ریزی علم می کنم
بمن گفتن سربازانم هنگام آزادی گمبرون به دریا زده اند و از جهازات پرتغالی توپ برداشته به ساحل برگشته اند
با این سربازان چه باکی از فرنگی دارم!

جالبه دقیقا هشتاد سال قبلش جد شاه عباس ، یعنی شاه اسماعیل وقتی گمبرون به اشغال پرتغالی ها در آمد درخواست استرداد جزایر و سواحل ایران رو کرد اما حاکم پرتغالی چند تا گلوله توپ تحویل سفیر ایران داد و گفت برو به شاه بگو این تنها چیزیه که به شما می دهیم .

__________________________________________________________________

ناراحتی؟ مشکلی پیش آمده؟

گفتم: بله! ماشینی داشتم. می خواستم بفروشم و پولش را در بورس سرمایه گذاری کنم!

گفت: این که خبر خوبی است!

گفتم: مسخره می کنی؟

گفت:هنگام تحویل پلیس به صاحب پراید گفت: از سارق شکایتی نداری؟!

پاسخ داد: نه بابا ،چه شکایتی جناب سروان!؟
تازه می خواهم بروم بازداشتگاه ملاقاتش و دستش را ببوسم!

همان دوسال پیش می خواستم پرایدم را 20 میلیون بفروشم و پولش را در بورس بگذارم که خدا به این مرد شریف!
الهام کرد که ماشینم را مدتی به امانت بگیرد!!!
و امروز پرایدم بیش از 100 میلیون می ارزد! در صورتی که اگر 20 میلیون را در بورس گذاشته بودم به باد رفته بود و با این خرج و مخارج من باید جای اين بزرگمرد زندان بودم !!!
اين تجربه به ما ثابت كرد اگر اموال خود را به دزدان بسپاریم ، حتماً و قطعاً جایش امن تر از بانك و بورس و … است !!!

۩خــُلدستان طریقت (حکایت ،روایت )۩۩ محمد مهدی طریقت <<<ادامه مطلب

ادامه نوشته

برآستان جانان (شاعرانگی) :ترانه خواستگاری

بدون شرح بدون عنوان ...

۩۩☫برآستان جانان (ارنی وُ لن ترانی )اشعار ۩۩

سبب شد در حضورِ تیر و ‌‌ مرداد

در آغوشت بگیرم مثل فرهاد

زلیخا گفتن وُ شیرین شنیدن

چه فصلی می شود از بعد خرداد

(شاعرانگی)

شرقی ترین طلوع برای صبح دیدنت

می ایستد بر درگاه آسمان؟

خط می کشد به صورت ابرها

می نشیند روی گلبرگ گل یاس،

و می نوازد ناوک مژگانم را!

تو...مهتاب.

از کدام فصل می آیی،

که تنت بوی تاکستان ها را می دهد

و لبانت طعم شراب؟

تو....

کدام حرف الفبایی

کدام لهجه یِ خیسِ باران،

که از پلک بیداری ام

چکّه می کنی؟

!و من این چنین آغشته ام

به دوست داشتنت

*

به گندمزار خواهم داد پیغام بهاران

هوای دلپذیر و باغ را در سبزه زاران

اگرچه مثل تاکی سر به دیوار هوس بودم

نمی دانم که می نوشد شراب زهرماران

یکایک صفحه های دفتر جامانده را خواندم

از آن روزی که گفتی قصهء ایل و تباران

رموز عاشقی در بین مژگان کجت دیدم

چه خواهی کردمهتابِ خماران

دلآشوبم خرابم بیدلی سرگشته حیرانم

یکایک می سپارم لحظه هایت انتظاران

درنگی کردی و یکباره از پیش دلم رفتی

همینکه از تو پرسیدم بیا پیشم قطاران

***

ﻣﻮﺳﯽ ‏( ﻉ ‏) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ :
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏( ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ‏)
*

خداوند:ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ ‏( ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ ‏)

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺳﻌﺪﯼ :
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍَﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ " ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ "

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺣﺎﻓﻆ :
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ " ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ "

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻮﻻﻧﺎ :
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ " ﺗﺮﯼ " ﭼﻪ " ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ دوستِﺳﻌﺪﯼ :
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍَﺭﻧﯽ بگو ﻭ مگذر
ﮐﻪ بیرﺯﺩ ﺍﯾﻦ همانی ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ " ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ "

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ طریقت :
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿــﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ و "لن ترانی"
اَرنی توئی توئی ،تو ،چه رسد به" ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ"

ح.(طریقت)

تنها شاعرانگی تو نبود !

خودم خواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،

خاموش نشود !

هم اکنون شعرهای شبانه اشک را،

از خاطر نَبُرده ام !

خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم !

حالا نه اشعار سنتی من

دینی بر گردن کامل دارند،

نه لیلی چیزی بدهکار ِ دلتنگی ِ

این هم ترانه خواستگاری !

ادامه نوشته

ارائه حکایت به روایت خلدستان طریقت :گفت: وزیر خارجه عمان می‌گوید

ارائه حکایت به روایت خلدستان طریقت :گفت: وزیر خارجه عمان می‌گوید:🔹ایران و آمریکا به حصول توافق برای تبادل زندانیان نزدیک شده‌اند. جدی بودن ،واشنگتن و تهران در تلاش‌ها برای احیای توافق هسته‌ای را احساس می‌کنم.

🔹معتقدم که سران ایران برای دستیابی به توافق جدی هستند. تا زمانی که طرف مقابل (آمریکا) نیز با حسن نیت جواب آن‌ها را دهد، آن‌ها (ایران) هم مایل به انجام این کار هستند.کارین ژان پی‌یر سخنگوی کاخ سفید با تکرار ادعاها درباره ایران گفت:▪️سیاست ما در مقابل ایران تغییر نکرده است.▪️ما بر محدود کردن رفتار بی‌ثبات کننده ایران از طریق فشار با همکاری نزدیک با متحدان خود متمرکز بوده‌ایم.

خوش خبران خبر خبر ، ميکده باز باز گشت
نيمه شبی به درگهی دست کسی دراز گشت

شيخ فرود آمد از منبر وعظ وُ مرثيات
مطرب عشق از ميان هی زد و برفراز گشت

می‌رسدم ز هر طرف بانگ رباب وُ چنگ وُ دف
مژده ز راه می‌رسد دمدمه‌ی نياز گشت

چنگ به دامنش زدم عشوه نمود پُــست در
گوش که بر درش زدم صد در بسته باز گشت

عشق چو سر بر آورد خواجه به بندگی بَرد
تاج سر سبکتکين ، خاک در اياز گشت

سر وجود خال تو ، مستی‌ام از خيال تو
آينه‌ی جمال تو ، ساغر اهل راز گشت

طرّه‌ی کيميا بَرد تاب و توان عرش را
عشق حقيقی عاقبت ختم به اين مجاز گشت

آينه وقت ديدنت بر دلش آه، خيمه زد
سرو چو ديد قامتت خم شد و جانماز گشت

شاعر اگر زدی به سر نعره کشيدی از جگر
شکر خدا (طریقت)م نعرهء چاره ساز گشت

***

در شعارم هستی اما در کنارم نی هنوز
عطر بارانی ولی باغ و بهارم نی هنوز

آرزو دارم که یک شب در نگاهت گل کنم
چشمه‌ی نوری ولی چشم انتظارم نی هنوز

در میان مردمان خوش نشان شهرمان
اعتبارم هستی اما هم عیارم نی هنوز

ای قرار بی قرار سینه های سوخته
بی قرارم کردی اما بی قرارم نی هنوز

آب چشمه از دو چشمم روز و شب جاری شدی
گوهر دریای چشم اشکبارم نی هنوز

در عبور لحظه هایم روی ریل زندگی
همرهم هستی اگر چه هم قطارم نی هنوز

تا شوم بارانی‌ات ای ساحل آرام جان!
موج بی تابم چرا صبر و قرارم نی هنوز

در سکوت کوچه‌ی سرگشتگی ها روز و شب
با منی اما رفیق روزگارم نی هنوز

شهریار شام شعرم شهر بانوی غزل!
آگه از حال دل عاشق تبارم نی هنوز

بیستون در بیستون من عشق فرهاد توام
از چه ای شیرین (طریقت) در کنارم نی هنوز

۩خــُلدستان طریقت(نوشت +شاعر بهشت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

🔹️سخنگوی کاخ سفید در مورد موضوع تبادل زندانیان آمریکایی گفت:▪️دولت کنونی این مساله را بسیار جدّی می‌گیرد.

🔹در طول دو سال گذشته ما توانسته‌ایم بیش از 12 آمریکایی را که گروگان گرفته شده یا به صورت غیر قانونی بازداشت شده‌بودند، آزاد کنیم.گفتم: کار خوبی می‌کنند.گفت: اگر توافق و تفاهُم با آمریکا خوب است،چرا ده‌ها سال پیش این کار را نکردند،که انواع سختی‌های تحریم‌ها بر ملّت مظلوم ایران تحمیل‌نشود؟گفتم: ماهی را هر وقت از آب بگیرند،تازه است و جلوی زیان را از هر کجا بگیرند،منفعت است.گفت:من دو علّت برای انجام این کار در این زمان یافته‌ام.یکی این که رفع تحریم‌ها خوب است،به شرطی که به دست جناح خودمان انجام شود و دوم این که فعلاً کارد تحریم‌ها به استخوان خودمان رسیده‌است!

گفتم: مگر تا کنون مسئولان در آتش تحریم ها نمی‌سوختند؟ گفت: نه!نقل‌می‌کنند که در یک روز بسیار سرد زمستانی که برف سنگینی در حال باریدن بود، ناصرالدّین‌شاه هوس درشکه‌سواری به سرش زد، درشکه‌چی بیچاره را صدا کرد و دستور داد که اتاقک درشکه را برایش گرم کند و منقل و وافور شاهی را هم در آن مهیّا سازد، آنگاه در حالی که دو سوگلی‌اش در دو طرف او نشسته بودند، در اتاقک گرم و نرم درشکه، به درشکه چی دستور حرکت داد...کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد، هوس بذله‌گویی به سرش زد و برای آن‌که سوگلی هایش را بخنداند، با صدای بلند به پیرمرد درشکه‌چی که از شدّت سرما می لرزید، گفت:درشکه‌چی ! به سرما بگو ناصرالدّین شاه "تره هم واست خرد نمی‌کنه!"

درشکه‌چی بیچاره سکوت کرد.اندکی بعد ناصرالدّین‌شاه دوباره سرخوشانه فریاد زد:درشکه‌چی! به سرما گفتی؟

درشکه‌چی که از سردی هوا نای حرف زدن نداشت، پاسخ‌داد:بله قربان، گفتم.

ناصرالدّین شاه پرسید: خب چی گفت؟درشکه‌چی پاسخ داد: سرما گفت با حضرت اجلِّ همایونی کاری ندارم، اما پدر تو یکی رو درمی‌یارم!

حالا تحریم ها با مقامات کاری ندارند،ولی ما مردم را از پای درمی‌آورند!

ادامه نوشته

اشعار( این غزلهای(طریقت) حیران من و توست)/صفحه 26 (طریقت ) غزل

۩۩☫ اشعار(غزل های مرا )/صفحه 26 (طریقت ) غزل ۩۩

نشود صید کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن انجمن عشق سخن می گویم

دفترِ سبزِ سخن شعرِ زبان من و توست

قاصدک ،نیلبکی مرد ره عشق ندید

مقتل عشق جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت گلچین ادب کس نرسید

همه جا زمزمه ی وصل میان من و توست

دلبرم جان خودم ‌شعر نگویم به کسی

کلِ اشعارِ نگارم ‌به جهان من و توست

یار من زمزمه می کرد غزلهای مرا

شرح حالی که بیانی زبیان من و توست

حیرانم که دلم تنگ شود بیش از پیش

این غزلهای(طریقت) حیران من و توست

****

نشودصیدِ کسی آهوی صحرای مرا
خُرم از چابکی صـــیدِ قوی پای مـــرا

شور عشق تو به صحرای جنون اندازد
شوق عشق تو سرآورد شکیبای مرا

گفته بودی بزنم نقش تودر پرده عیان
نام نیکو صفتی جلوه دیبـــای مـرا

روضه ی خُلد کمینگاه سبکبالان است
تو ببر قاصد خوشخـوان خبـر های مرا

خبرآورد که در محفلِ گلچین ادب
یار من زمزمه میکرد غزل های مــرا

بـــاشکیبائی وُ پرواز درآن بزم خیال
بی تو عالم قفسی بسته وُ پر های مرا

سینه ام زمزمه دارد زخیال وُ زوصال
نزد جـانان برسان یــار تمنّـای مرا

دفتری نیست در آن عین حقیقت باشد
روشن از روشنی صید تماشای مرا

آسمان صیدحقیقت زِ(طریقت)میکرد
صید زیبا طلبی وسعت بینای مرا

سیر و پیاز

پروین اعتصامی، شاعر معاصر، اشعار زیبایی داره. معروف‌ترین اشعار او، "مناظرات" اوست.

مناظره شعری است که دو نفر (انسان یا اشیا) با هم حرف میزنند و بحث میکنند!

یکی از آن‌ها، مناظرۀ بین "سیر و پیاز" است:

سیر، یک روز طعنه زد به پیاز * که تو مسکین چقدر بد بویی

گفت: از عیب خویش بی‌خبری * زان ره از خلق، عیب میجویی

گفتن از زشترویی دگران * نشود باعث نکو رویی

تو گمان می‌کنی که شاخ گلی * بصف سرو و لاله میرویی

یا که هم‌بوی مشک تاتاری * یا ز ازهار باغ مینویی

خویشتن، بی‌سبب بزرگ مکن * تو هم از ساکنان این کویی

ره ما، گر کج است و ناهموار * تو خود، این ره چگونه می‌پویی؟

در خود، آن به که نیک‌تر نگری * اوّل، آن به که عیب خود گویی

ما زبونیم و شوخ‌جامه و پست * تو چرا شوخ ِ تن نمی‌شویی؟

پروین اعتصامی

۩۩۩ ☫ بر اهل (طریقت ) همه دشنام که دادی ☫ ۩۩۩

جانی که خلاص از شب هجران تو شاعر

در روز وصال تو به قربان تو شاعر

خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم

غم بود نشاطی که به دوران تو شاعر

آهی ست کز آتشکدهٔ سینه برآیــد

چون شعلهء شمعی به شبستان تو شاعر

دل با همه آشفتگی از عهده برآمد

هر عهد که با زلف پریشان تو شاعر

در حلقهٔ مرغان چمن وِلوِله انداخت

هر ناله که در صحن گلستان تو شاعر

بر اهلِ(طریقت) همه دشنام که دادی

پاداش دعایی ست که بر جان تو شاعر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت ( #اشعار غزل (شاعر برای >طُ) )۩#محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: دحوالارض+ارائه مطلب +شاعر  این آرزوی اهلِ دل+شد(طریقت) آبروی اهلِ دل

۩۩۩ ☫ خلدستان(طریقت) دحوالارض +اسلام، خدا اندیش☫۩۩۩

راه جان و راه جانان گشت طی

جامِ دَحْوُ الْاَرْضْ شد لبریز مَیْ

دستِ حق آورده نور پاک را

گسترش می‌داد اینجا خاک را

هرچه می‌بینید از آنِ خداست

کُلِّ هستی تحتِ فرمانِ خداست

می‌رود از خاکْ آبِ چشمه‌ها

می‌درخشد آفتابِ چشمه‌ها

از افق مِهرِ خداوندی دمید

شد ز دَحْوُ الْاَرْضْ بِیْتُ الَّه پدید

روز دَحْوُ الْاَرْضْ روز نعمت است

روز مِهر و روز لطف و رحمت است

بود تقدیر خداوندِ مُبین

تا گذارد پایْ انسان بر زمین

از عنایات خداوندِ جهان

این زمین گردید جای مردمان

این زمین را انبیا دادند نور

وز قدوم اولیاءاش یافت شور

نور خیل انبیا اینجا نشست

شور عشق اولیا در ما نشست

از جمیعِ انبیا و اولیا

سوی ما تابید نور مصطفی

مصطفی ختم رُسُل، خورشید عشق

آسمان را جلوه جاوید عشق

در نبی بنگر ز حق منشور را

آمد و آورد با خود نور را

این زمین چون وادی طور است طور

مکّه چون یثرب همه نور است نور

می‌درخشد عشق در ارض و سما

در نجف چون کاظمین و سامرا

می‌درخشد عشق دائم بر زمین

از مزار آفتابِ هشتمین

بعد هر سُوءُالْقَضا، حُسْنُ الْقَضا

بنگر ای دل بر زمین نینوا

عشق از کرب و بلا کرده طلوع

گشت دَحْوُ الْاَرْضْ از اینجا شروع

کربلا این سرزمین عاشقان

خاک او دُرِّ ثَمینِ عاشقان

کربلا این وادی عشق و جنون

ترجمان چشم‌های لاله گون

کربلا تصویرِ مِصْباحُ الْهُدی‌ست

کربلا زیباترین شهرِ خداست

شاعر این آرزوی اهلِ دل

شد(طریقت) آبروی اهلِ دل

منظور از دحوالارض یا گسترده شدن زمین شب و روز بیست و پنجم ماه ذیقعده و ابتدا و شروع شسته شدن کوهها و دره های غیر قابل سکونت با باران‌های سیلابی نخستین و قابل سکونت و حیاتشدن کره تفتیده زمین است. باران‌های سیلابی مداوم باریدند، ارتفاعات زمین را شستند و دره‌ها را گستردند. اندک اندک زمین‌های مسطح و قابل استفاده برای زندگی انسان و کشاورزی به وجود آمد. مجموع این گسترده شدن، «دَحو الارض» نام‌گذاری می‌شود.در کتب معتبر دینی ادعیه و آداب و سننی برای شب و روز «دحوالارض» ضبط شده است. عبادت، نماز و دعا در این روز و روزه آن ثواب فراوانى دارد. دعاى این روز مشتمل بر مضامین عالى اخلاقى، اجتماعى، طلب رحمت، توفیق توبه و پیروزى اهل حق است. (1)؛ «دحوالارض» به معنى گستردن زمین، دَحو از جهت لغوى به معنى گستردن است و بعضى آن را به معنى پرتاب کردن و تکان دادن چیزى را از محل اصلیش نیز معنا کرده اند و چون این دو معنا لازم و ملزوم یکدیگرند به یک مطلب برمى گردد. بنابراین مراد از دحوالارض این است که در آغاز تمام سطح زمین را آب هاى حاصل از باران هاى سیلابى نخستین فرا گرفته بود. این آبها تدریجاً در گودال هاى زمین جاى گرفتند و خشکى ها از زیر آب سربرآوردند و روز به روز گسترده تر شدند تا به وضع فعلى درآمد، (2)؛ که به نظر برخى از مفسرین آیه شریفه «وَ اَلْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها؛ زمین را بعد از آن گسترش داد» را اشاره اى به همین گسترده شدن زمین دانسته اند. (3)؛ چنین نظری نیز تاکنون با علوم تجربی مورد نقض واقع نشده است. به هر حال تعیین یک روز خاص مى تواند به عنوان زادروز یا آغاز دوره اى باشد که زمین از وضع پیشین خود متحول گشته (4)؛ سطح آن را مواد خاکى و عناصر اولیه پوشانده و آماده براى ظهور گیاهان و حیوانات گشته است. مفاتیح الجنان در باب اعمال ماه ذیقعده روایتى از حسن بن على وشّا نقل نموده: شب بیست و پنجم ماه ذیقعده با پدرم در خدمت امام رضا علیه السلام شام خوردیم. آن حضرت فرمودند: امشب حضرت ابراهیم و حضرت عیسى علیهم السلام متولد شده اند و زمین از زیر کعبه پهن شده است. هر که روزش را روزه بدارد چنان است که شصت ماه را روزه داشته است . عبارت ام القری برای مکه و مادر بودن برای شهرها را احتمال داده اند به این دلیل باشد. خواندن ادعیه ویژه اینروز مورد تاکید است. در یکی از این ادعیه، ارتباط با واقعه ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مطرح است. این دعا توصیفاتی از بحث مهدویت و گسترش آنچه از مسجدالحرام و مکه صورت می گیرد، مورد اشاره است.شباهت میان روز دحوالارض و گسترش عدل جهانی توسط حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را بسان گسترش زمین از زیر کعبه در جهان ماده دانسته اند و دحو الارض واقعی را گسترش معنویت، عدالت و امنیت روی زمین با وقوع ظهورحضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است.اگر دحوالارض به عنوان گسترش خاکی این اتفاق است، اتفاق بزرگ زمانی رخ می دهد که از کنار مکه معنویت، بندگی، عدالت و نورانیت به سراسر زمین گسترش پیدا می کند و ظهور حجت خدا اتفاق می افتد.این تمثیل می تواند کنایه ای باشد از اینکه همانطور که کعبه نخستین جایی بود که آشکار شده و سرآغاز گسترش زمین شد، روز ظهور سرآغازی بر حرکت امام عصر علیه السلام است.

امام علی(ع) این جمله را بارها بر زبان جاری کرده است. از جمله در ضمن خطبه‌ای بود که با واکنش سعد بن ابی وَقّاص مواجه شد و از علی(ع) پرسید که تعداد موهای سر و محاسنش به چه میزان است. امام علی در پاسخ او گفت در سر تو مویی نیست، جز اینکه در بیخ آن شیطانی ساکن است. همچنین از شهادت امام حسین(ع) به‌دست عمر بن سعد فرزند وی خبر داد. [اینجا]

#محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب...دحوالار ض #اسلام همه

ادامه نوشته

برآستان جانان(بهار) ملک الشعرا

۩۩☫برآستان جانان(بهار) ملک الشعرا ۩۩

***

دستارتان چو طائر بر سر غمت مباد
مشروطه را هیچ نمی آورم به یاد

بی اعتنا شدم به قیودی زِ بندگی
یاقی نگشته ام که نه غمگین شوم نه شاد

من داستانِ کشمش وِ انگور خوانده ام
می، مِی نشد که توبه ء ما را به باد داد

گفتی ببا وُ وحدت مــا اعتماد کن
نفرین به وعدها که نکردی تو اعتماد

این زخم خوردگان وطن چون رمیده اند
خیر شما رسیده به ما عزتت زیاد

***

ای دیو سپید پای در بند! ای گنبد گیتی! ای دماوند!

از سیم به سر یکی کله خود ز آهن به میان یکی کمر بند

تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهر دلبند

تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند

با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند

چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند

بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی، تو ای دماوند!

تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند

ای مشت زمین! بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند

نی نی، تو نه مشت روزگاری ای کوه! نیم ز گفته خرسند

تو قلب فسردهٔ زمینی از درد ورم نموده یک چند

شو منفجر ای دل زمانه ! وآن آتش خود نهفته مپسند

خامش منشین، سخن همی گوی افسرده مباش، خوش همی خند

ای مادر سر سپید! بشنو این پند سیاه بخت فرزند

بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند

ترکیبی ساز بی‌مماثل معجونی ساز بی‌همانند

از آتش آه خلق مظلوم وز شعلهٔ کیفر خداوند

ابری بفرست بر سر ری بارانش ز هول و بیم و آفند

بشکن در دوزخ و برون ریز بادافره کفر کافری چند

ز آن گونه که بر مدینهٔ عاد صرصر شرر عدم پراکند

بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند

برکن ز بن این بنا، که باید از ریشه بنای ظلم برکند

زین بی‌خردان سفله بستان داد دل مردم خردمند

در ادامه مطلب

از کوه وُ دشت :قله، دمـاوندم آرزوست
با شعر وُ نظم ، دیدن لبخندم آرزوست

این انجمن که‌سمت رهایی گرفته اند
در خاطراتِ خاطره پیوندم آرزوست

تاریخ را به سبک ادب می زنم رقم
غم را رفو كنید شکرخندم آرزوست

ای رفتگان طراوت دیروز من كجاست؟
روح لطیف آینه‌مانندم آرزوست

آدم نفس گرفته وُ حــوآ گرفته‌تر
قابیلیانِ نسلِ خوشایندم آرزوست

افتاده قندِ خونِ سماواتیان مگر؟
هابیل در میان سمرقندم آرزوست

مِنِ بعد ازین جفا به(طریقت) نمی‌کنم
دیگر به جای نظم ، کمی پَندم آرزوست

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت (حکایت)۩#محمد مهدی #طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه مطلب...یکی برای همه#همه فدای یکی

ادامه نوشته

مولانا (برآستان جانان) پارسائی :بیست وُپنجم خرداد (گل وگیاه)

مولانا (برآستان جانان) پارسائی :بیست وُپنجم خرداد (گل وگیاه)

از سال 84 با درخواست اتحادیه گل و گیاه کشور و همکاری وزارت جهاد کشاورزی، دفتر گل و گیاه و شورای عالی انقلاب فرهنگی، 25 خردادماه به‌عنوان روز ملی گل نامگذاری شد.غنچه‌های دست داریوش، قدیمی‌ترین سند پیشینه دسته گل در ایران،،،یونانی‌ها نخستین ملتی بودند که برای گل‌های مختلف معانی مشخصی را تعریف و در زندگی خصوصی و اجتماعی خود از آن بهره بردند که پس از آنها، بومی‌ها از این شیوه استقبال کردند و مردم سایر نقاط جهان نیز کم و بیش آن را پذیرفتند. در ایران نیز کاربردهای مختلفی برای گل وجود دارد و هر گل به‌عنوان نوعی نماد و نشان مشخص برای ابراز علاقه به طرف مقابل، جشن‌ها و میهمانی‌ها، تبریک به عروس و داماد، عیادت بیمار، تبریک قدم نورسیده و... مورد استفاده قرار می‌گیرد.قدیمی‌ترین سند در رابطه با پیشینه و دسته گل در کشور به گل و غنچه‌های دست داریوش در سنگ‌نگاره‌های تخت جمشید است که بیشتر از دوهزار و 500 سال قدمت دارد. بنا بر نظر تحلیل‌گران تاریخ، این نقوش، مراسم برپایی جشن نوروز و به گمان برخی، جشن تولد و بر اساس اظهارنظرهای دیگری، مراسم تاج‌گذاری را به نمایش می‌گذارد. این نقوش گویایی از توجه و علاقه ایرانیان نسبت به گل و تقدیم دسته گل به‌عنوان هدیه است.رسم تقدیم گل در اروپا به‌عنوان هدیه و تحفه، رسمی است که از ایران به کشورهای اروپایی سرایت کرده و این در حالی است که قدمت تقدیم گل در ایران به قدری است که نمی‌توان به‌طور مشخص و دقیق، مبداء آن را یافت. پس از اسلام نیز گل و دسته گل حرمت و اعتبار خود را نه‌تنها نزد مردم حفظ کرد، بلکه ارجمندتر نیز شد

آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم

از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب

ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم

رو ترش کردی مگر دی ، باده‌ات گیرا نبود
ساقیت بیگانه بود و آن شه زیبا نبود

یا به قاصد رو ترش کردی ز بیم چشم بد
بر کدامین یوسف از چشم بدان غوغا نبود

چشم بد خستش ولیکن عاقبت محمود بود
چشم بد با حفظ حق جز باطل و سودا نبود

هین مترس از چشم بد وان ماه را پنهان مکن

آن مه نادر که او در خانه جوزا نبود

در دل مردان شیرین جمله تلخی‌های عشق

جز شراب و جز کباب و شکر و حلوا نبود

این شراب و نقل و حلوا هم خیال احولست

اندر آن دریای بی‌پایان بجز دریا نبود

یک زمان گرمی به کاری یک زمان سردی در آن

جز به فرمان حق این گرما و این سرما نبود

هین خمش کن در خموشی نعره می‌زن روح وار
تو کی دیدی زین خموشان کو به جان گویا نبود

ادامه نوشته

شکر خدا (طریقت)م نعرهء چاره ساز گشت

خوش خبران خبر خبر ، ميکده باز باز گشت
نيمه شبی به درگهی دست کسی دراز گشت

شيخ فرود آمد از منبر وعظ وُ مرثيات
مطرب عشق از ميان هی زد و برفراز گشت

می‌رسدم ز هر طرف بانگ رباب وُ چنگ وُ دف
مژده ز راه می‌رسد دمدمه‌ی نياز گشت

چنگ به دامنش زدم عشوه نمود پُــست در
گوش که بر درش زدم صد در بسته باز گشت

عشق چو سر بر آورد خواجه به بندگی بَرد
تاج سر سبکتکين ، خاک در اياز گشت

سر وجود خال تو ، مستی‌ام از خيال تو
آينه‌ی جمال تو ، ساغر اهل راز گشت

طرّه‌ی کيميا بَرد تاب و توان عرش را
عشق حقيقی عاقبت ختم به اين مجاز گشت

آينه وقت ديدنت بر دلش آه، خيمه زد
سرو چو ديد قامتت خم شد و جانماز گشت

شاعر اگر زدی به سر نعره کشيدی از جگر
شکر خدا (طریقت)م نعرهء چاره ساز گشت

***

در شعارم هستی اما در کنارم نی هنوز
عطر بارانی ولی باغ و بهارم نی هنوز

آرزو دارم که یک شب در نگاهت گل کنم
چشمه‌ی نوری ولی چشم انتظارم نی هنوز

در میان مردمان خوش نشان شهرمان
اعتبارم هستی اما هم عیارم نی هنوز

ای قرار بی قرار سینه های سوخته
بی قرارم کردی اما بی قرارم نی هنوز

آب چشمه از دو چشمم روز و شب جاری شدی
گوهر دریای چشم اشکبارم نی هنوز

در عبور لحظه هایم روی ریل زندگی
همرهم هستی اگر چه هم قطارم نی هنوز

تا شوم بارانی‌ات ای ساحل آرام جان!
موج بی تابم چرا صبر و قرارم نی هنوز

در سکوت کوچه‌ی سرگشتگی ها روز و شب
با منی اما رفیق روزگارم نی هنوز

شهریار شام شعرم شهر بانوی غزل!
آگه از حال دل عاشق تبارم نی هنوز

بیستون در بیستون من عشق فرهاد توام
از چه ای شیرین (طریقت) در کنارم نی هنوز

۩خــُلدستان طریقت(نوشت +شاعر بهشت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

باغِ(طریقت)عرصهء پیر مغان ها

۩۩۩ ☫ شاعر(طریقت) پیشه اش سرخدا اندیشه اش☫۩۩۩

در مکتبِ عشقِ صفا درسِ وفا آموختیم

در نزدِ استادِ وفا، صدق وصفا آموختیم

مستیم وُ رستیم از مِحن در پیشگاه اهل فن

آئین مهر و دوستی مشق وفا آموختیم

مشق وفا ،صرف صفا ،آئین مردان خدا

در نزدِ مردانِ خدا، علم الخفا آموختیم

عمری همه پا بست او، سرمستِ چشمِ مست او

وِردِ زبانم ذکر او، رَمز فنا آموختیم

از جان گذشتیم ، آتشیم

اندر قمار عاشقی سرِّ خدا آموختیم

شاعر (طریقت)پیشه اش سرِّ خدا اندیشه اش

گفتا به دارالعلمِ حق رمزِ ولا آموختم

۩۩۩ ☫باغِ(طریقت)عرصهء پیر مغان ها☫ ۩۩۩

شعری در اطراف تمام‌کهکشانها

آئینه ای باشد برای آسمانها

ایوب،صابر، نوح کشتیبان دریا

پیراهنی ازیوسف وُ بر بادبانها

موسی به کوه طور ، داودِ مغنی

ختم رسالت وادیِ پیر مغانها
با دیدن دیو سپید وُ رستم زال

شد تهمتن مانند تو آن گُرز گرانها

بافوت وُ فن خودکند طوفان برپا

این فوت وُفن شد فرصت نامهربان ها

باران همیشه بر سرم پیوسته جاری

ساری شده ابری به جای سایبانها

بوی بهشت سیب دارد باغ اَشعار

باغِ(طریقت) عرصهء پیر مغانها

۩۩۩ ☫ (طریقت) را نشان ها شد مبارک ☫ ۩۩۩

توآن نقشی که جان‌ها شد مبارک

توآن قندی دهــان‌ها شد مبارک

جهانی گرچه دارد رنگ وآ رنگ

جمالت را جهان‌ها شد مبارک

روان گشتند جان‌ها سوی عشقت

که با عشقت روان‌ها شد مبارک

درون دل نهان نقشیست پیدا

که لطفش را نهان‌ها شد مبارک

چو خلوتگاه جان آیی خمش کن

که آن خلوت زبان‌ها شدمبارک

بدو نیک ار ببینی نیک نبود

از آن بگذر کز آن‌ها شد مبارک

بگو تو نام ِ خُلدستان ِ ما را

(طریقت) را نشان‌ها شدمبارک

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

حکایت : منبر +پرواز =آواز +آغاز

۩۩۩ ☫حکایت☫ ۩۩۩

آهِ مدامِ سینه ی شعله ورِ من!
از من نخواهد ماند جز خاکسترِ من
بازیچه یِ دستِ نفسگیرِ خزان است
طفلک دلم پروانه یِ نازک‌پرِ من

افسوس من! ای ماه! عمری صبر کن تا
شاید بیاید روزگارِ بهترِ من!

ای خوش نشسته در دلم ای دورِ بسیار!
زیباست در خود سوختن از منظر من

دائم تظاهر میکنم خوبم ولی نه!
غلطیده در خون این دلِ عصیانگر من

دیگر برایم آبروداری مهم نیست
دیگر نمایان است رویِ دیگر من!

باید گذشت از این ریایِ عاشقانه
میبوسمت، دیگر گذشت آب از سر من

طبل شادی می‌ زنی کاشانه‌ام را شاد کن
چون «صَفَر» پاشیده ای ویرانه‌ام آباد کن

مستی‌ام را دائما از قلب ویرانم مگیر
از شرابِ معرفت میخانه‌ام آزاد کن

قصه‌ی این عشق را نادیده می‌گیری چرا
کاشکی باور کنی افسانه‌ام را یاد کن

بعد هجرانت اسیر درد شیرین می شوم
اندکی آزاد کن پروانه‌ام فرهاد کن

روزگارم را (طریقت)بعد ازین ویران مکن
جشن شادی ‌کن به پا کاشانه‌ام فرشاد کن

_____

با کمندِ گیسوانت می‌کنی ‌دل را شکار
تا بماند عطر خوش‌بویت برایم یادگار
شهد لب‌های تو مرهم‌گشته بر آلام دل
قد و بالایت زند طعنه به سرو مرغزار
قلعهٔ قلبم شده تسخیر چشم مست تو
کی‌ رسد دستان من بر دامن آن گلعذار
کرده‌ای پنهان چرا رخسارهٔ زیبای خود

تا نگردد، صورتِ ماهت برایم آشکار
گرچه‌ می‌آیی ولی ترسم نبینم روی تو
بشکنی قلب مرا از هجر خود آیینه‌وار
می‌بری دل‌را نمی‌خواهی‌بیایی در نظر
می‌روی حتی نمی‌بینی تو در قلبم قرار
محفل تاریک ما را گشته‌ای مانند شمع
دورِ سیمایت بگردم تا سحر پروانه‌وار
روی قلبم حک شده نام (طریقت) تا ابد
گشته برپیشانی‌ِمن داغِ‌عشقت ماندگار

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت


ادامه نوشته

دوبیتی (خلدستان طریقت) برآستان جانان :فردوسی+مولوی

۩۩۩☫ دوبیتی(طریقت)برآستان جانان (فردوسی، مولوی) ۩۩۩

میان مکتب فرزانگی من

در آغوش شب فرزانگی من

خوشا تب کردن وُ جان را مکیدن

چو لب را بر لب فرزانگی من

***

مجنون تو وُ طعم گس لبهایت

دوریّ و پُرم از هوس لبهایت

بگذار لب مرا ازپَس دندان بکشد

آتشکده مقدّس لبهایت


شاهنامه فردوسی، دست کم در دوجا، گزاره " بادِ نوشین" به کار رفته که در هر دو جا نیز، این باد نوشین، از آنِ ایران بوده است.

نَخستین جا، در داستان بیژن و منیژه، آنگاه که رستم از خاک توران، روی به سوی ایران زمین می نهد، همین که به نزدیکی مرز ایران می رسد و از فراز کوه های شمال شرقیِ مشرف به ایران، سرِ کاخ کیخسرو را از پیش چشم می گذراند، استاد سخن، فردوسی بزرگ، به زیبایی، قلم فرسایی می کند و این نگاره را اینگونه به تصویر می کشد:

چو رستم به نزدیک ایران رسید؛

سر کاخِ کیخسرو آمد پدید؛

یکی بادِ نوشین درودِ سپهر،

به رستم رسانید ، شادان به مهر

جهان پهلوان ایران، مدتی است که از ایران زمین به دوراست و بدون شک، دلتنگ این سرزمین اهوارایی شده است. اما آنچه در این دو بیت شاهوار می بینیم، چیزی فراتر از دلتنگیِ رستم برای ایران است.

فردوسی به زیبایی و شکوه هر چه تمامتر، ایران را نیز دلتنگ رستم نشان داده تا جاییکه، باد نوشین ایران زمین، با دیدن رستم، در دَم، درود آسمان ایران را، شادان و مهربان، به جهان پهلوان ایران می رساند.

این نهایتِ عشقِ رویاروی( متقابل) رستم و ایران به یکدیگر است. چرا که نه رستم بدون ایران، شناسه و فرّ و بزرگی خود را دارد و نه ایران بدون رستم، شکوهِ چیرگی بر دشمنان و سربلندی و سرافرازی را تجربه می کند.

این است که اگر دل ایران زمین برای رستم تنگ شده باشد و در نخستین دیدار پس از چندی، باد نوشین این سرزمین، درود آسمان ایران را به رستم بفرستد، جای شگفتی نیست.

اما جای دیگری نیز در شاهنامه، فردوسی بزرگ، گزاره باد نوشین را به زیبایی به کار می برد و جان انسان را در پرتو این همه شکوه، شادان می سازد.

رستم فرخزاد، پهلوان و سپهسالار بزرگ ایرانی، آنگاه که می خواهد پای در میدان نبرد با تازیان نهد، از آنجا که می داند این آخرین جنگاوری او برای ایران است و آگاه است که بازگشتی از این نبرد ندارد، برادر خود را خطاب قرار می دهد و به گونه ای، آخرین سفارشها درباره ایران و درباره خانواده خود را به او می گوید.

در جایی از این نامه پر سوز و گُداز و صد البته پرشکوه و مانا، این پهلوان دلیر ایرانی، سخنانی می گوید که دل هر ایران دوست غیرتمند را به درد می آورد و خون را در رگهای ایرانیان نژاده و سترگ، جوشان می سازد.

او با اشاره به اینکه می داند در این نبرد کشته خواهد شد و جان به در نخواهد برد، از برادر می خواهد که همه آنچه گفته را به مادرشان بگوید و سپس آرزو می کند که اگر چه او دیگر پس از این نخواهد بود، اما ای کاش باد نوشین ایران، همواره بوزد و با نسیم جانبخش خود، دماغ ایرانیان را طراوت بخشد و شکوه و سربلندی میهن، همواره برقرار و بردوام باشد.

سخنها که گفتم به مادر بگوی

کزین پس، نبیند مرا نیز روی

رهایی نیابم سرانجام از این

خوشا باد نوشین ایران زمین

در اینجا نیز، فردوسی بزرگ، گُزاره باد نوشین را به کار می برد و صد البته در جان هر ایرانی آگاه، این پرسش را ایجاد می کند که مگر نوشین، - به معنی شیرین و گوارا-، فروزه ای( صفتی) برای آشامیدنیها نیست؟ پس چرا استاد سخن آنرا برای باد و هوای ایران به کار می برد؟

پاسخ، آشکار است و باز می گردد به مهر و عشقی که رویاروی، میان ایرانیان و ایران وجود دارد و جایگاهی که این سرزمین اهورایی در قلبهای ایران دوستان دارد.

برای عاشقانِ ایران و آنان که دل در گروِ مهرِ این سرزمین دارند و همواره سرافرازی و سربلندی ایران را آرزومندند و حتی با بذل جان، از ایران پاسداری می کنند، باد و هوای این سرزمین، آنقدر جانفزا و روانبخش است که آنرا چونان شربتی گوارا و شیرین، لاجرعه می نوشند و سرمست می شوند.

برای همین است که فردوسی بزرگ، باد و هوای ایران را، باد نوشین می خواند چرا که خود نیز، از جمله همان دلدادگان ایران است که از نسیم برخواسته از خاک ایران، سرمست می شود واین باد نوشین را، دستمایه عشق جاویدان خود به این سرزمین می کند و ایران دوستی، اینچنین در رگ و جان او و همه عاشقان ایران، جاری می شود.

خــُلدستان طریقت(اردی بعشق =>خرداد )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم



۩خــُلدستان طریقت۩ sorodehay-tarighat.blogfa.com ۩️✍محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

سرحلقهء (طریقت) در حلقه خموشان/سرحلقهء خموشان چون گوشوار هستی

۩۩۩☫ سرحلقهء(طریقت)درحلقه ی خمشان ۩۩۩

سرحلقهء طریقت وقت شکار هستی

سرحلقه شریعت خود بی‌قرار هستی

خضر: اَر تورا نخوانم آب حیات خوردی

پیشت چرا نمیرم چون ماندگار هستی

فاروق چون نباشی چون از فراق رستی

قارون چون نباشی چون یار غار هستی

اکنون تو شهریاری کو را غلام خوانم

اکنون به تخت شاهی کز غم نزار هستی

در گلشن تعلق صد گونه گل بچیدی

هم سنبلش بسودی هم لاله زار هستی

در" وَاِن یکاد "مطلق گاهی تو می‌زدی ره

اکنون نعوذبالله چون پرخمار هستی

آنگه فقیر بودی بس خرقه‌ها ربودی

پس وای بر فقیران چون ذوالفقار هستی

هان بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوری

گردن بزن خزان را چون نوبهار هستی

از رستخیز بگذر چون رستخیز بگذشت

هم از حساب رستی چون بی‌شمار هستی

از نان شدی تو فارغ چون ماهیان دریا

کشتی نشستگان رادریا کنار هستی

ای جان بر فرشته از نور حق سرشته

ای چلچراغ رهوار در اختیار هستی

غم را شکار بودی بی‌کردگار بودی

چون سازگار گشتی باکردگار هستی

گر خون خلق ریزی ور با فلک ستیزی

عذرت نمی پذیرم چون گلعذار هستی

نازت رسد ازیرا زیبا و نازنینی

کبرت رسدهمی زان چون از کبار هستی

سرحلقهء (طریقت) در حلقه خموشان

سرحلقهء خموشان چون گوشوار هستی

***

آهسته شب ها بی کسی پیوسته آغوشم کند
آوارگــی، دیوانگـــی همسـایـه بر دوشــم، کند

از ماجرای دوستی : صدها هزاران داستان
در هر هزار وُ یک شبی القصه در گوشم کند

آید زِ آن آغوشِ دور آن عطر پیراهن فروش
آن عطر پیراهن سروش هردَم سیه پوشم کند

هردم سیه پوشم ولی! از عشق مدهوشم، ولی
از دست نسرین ماه وَش چون سرکه در جوشم کند

خواهی جوابم را بده، خواهی جوابم را مده
من یک تماس خسته ام ترسم فراموشم کند!

از این که نسرین وَش توئی از غصه فرهادم هنوز
حافظ (طریقت) روز وُشب سعدیِ مغشوشم کند

***

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

خــُلدستان طریقت(حکایت :مغشوش)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : اشعار +منتخب :شب مهتاب

امشب شبه مهتابه
حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه
طبیبم رو می خوام
خواب است و بیدارش کنید
مست است و هوشیارش کنید
گویید فلونی اومده
اون یار جونی اومده
اومده حالتو احوالتو
سپید روی تو سیه موی تو
ببیند برود
امشب شبه مهتابه

حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه
طبیبم رو می خوام

ماه غلام رخ زیبای توست
سرو کمر بسته به بالای توست
قند مکرر لب خندان توست ای حبیبم
قند مکرر لب و دندان توست ای عزیزم
خواب است و بیدارش کنید
مست است و هوشیارش کنید
گویید فلونی اومده
اون یار جونی اومده
اومده حالتو احوالتو
سپید روی تو سیه موی تو
ببیند برود
امشب شبه مهتابه

حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه
طبیبم رو می خوام

ماه غلام رخ زیبای توست
سرو کمر بسته به بالای توست
قند مکرر لب خندان توست ای حبیبم
قند مکرر لب و دندان توست ای عزیزم
خواب است و بیدارش کنید
مست است و هوشیارش کنید
گویید فلونی اومده
اون یار جونی اومده
اومده حالتو احوالتو
سپید روی تو سیه موی تو
ببیند برود
امشب شبه مهتابه

حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه
طبیبم رو می خوام
امشب شبه مهتابه

حبیبم اگر خوابه
امشب شبه مهتابه

حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه
طبیبم رو می خوام
امشب شبه مهتابه

حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه
طبیبم رو می خوام

خــُلدستان طریقت(اردی+بعشق+=>خرداد )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شمیم :خلدستان (طریقت) عطرآگین شد

۩۩۩ ☫شمیم :خلدستان (طریقت) عطرآگین شد ☫ ۩۩۩

از گلستان آمدی، خُمخانه عطر آگین شد
ازشبستان می روی ،ویرانه عطر آگین شد

من خراباتی نشینم چون پریشان خاطران
گیسوان را شانه کردی شانه عطر آگین شد

زین گلستان ادب با آن گل افشانی که بود
عود، می سوزانی وُ پروانه عطرآگین شد

لعل گلرنگ تو را در ساغرِ می بوسه زد
ساقی اندیشه ام پیمانه عطرآگین شد

شعر جوشید وُ جنون گل کرد و افسون ژاله کرد
تا به صحرای جنون افسانه عطرآگین شد

از شمیم شعر :خلدستان (طریقت)بی سبب
ساقی وُ ساغر، می وُ میخانه عطرآگین شد

دستور پخت قیمه در دوره قاجار + عکس

آن بی‌وفا که چشمِ ترِ ما ندید کو
همچون غزال در دل صحرا رمید کو

دور از نگاه مست تو برشانه‌های شعر
اشکم چو موج بر رخ دریا چکید کو

بر باغ آرزوی من آن یار سیمتن
همچون نسیم بر سر گل‌ها وزيد کو

تا خون به جای اشک بریزم ز دیدگان
با تیر عشق خویش دل‌ِ ما دريد کو

آن طایر امید ، ز بامِ دلِ غمین
همچون خیال در دل شب پرکشید کو

چون مرغ کز شکستن شاخی ز جا پَرید
آهنگ دل‌شکستن ما را شنید کو

بر باغ خاطرات من آن شاعر نسیم
دامان خود به انجمن گل کشید کو

همراه مرغ عشق ، به دامان دشت‌ها
شاعر(طریقت)است ، چو عنقا پرید کو

ادامه نوشته

عُرفی(طریقت)است زِ بیعانه روشن است(برآستان جانان)

هر دم شعار وُ شعر غریبانه روشن است

میخانه روشن است ،فریبانه روشن است

از بس فسانه های غزل با تو گشته است

انــجُـم شــبیه بُرج پــریخــانه روشن است

فرزانه چنگ می زند وُ مست می کند

پروانه می پرد که چه میخانه روشن است

شکرانه با دعا سرشب تا دَم سحر

یک کهکشان ستاره ی جانانه روشن است

با کورسوی شرع به بیراهه می روم

مردانه ، بچه گانه ،حریصانه روشن است

مردان اگر به خال لبت می شوند اسیر

پنهان نبوده دام ولی دانه روشن است

نازم به شاعری که سحر شاعرانه بود

افطارعشق کرده وُ پروانه روشن است

زاهد خموش گشته وُ در خوشه های تاک

انگور حَبه حبه وُ صد دانه روشن است

با این همه خرابی اَهلِ خرابه ها

اینجا خرابه نیست که ویرانه روشن است

تضمین مصرعی غزلت را دوباره کرد

عُرفی(طریقت)است زِ بیعانه روشن است

____________________________________________________

#محمّد_مهدی_طریقت #خُلدستان#سبک_هندی #عرفی_شیرازی این غزل استقبالی از غزل عرفی شیرازی با مطلع: از نورِ یارِ چون نفسم خانه روشن است بیرون برید شمع که کاشانه روشن است

ادامه نوشته

حکایت+طریقت: (بدون شرح ،عنوان :مداح این روزگار ) شمر : روایت

رژیم «مرات زیازیکوف» رئیس جمهور کشور کوچک «اینگوشتیا»، در جنوب روسیه، به نظر می رسید الگوی کامل یک رژیم استبدادی و بی قانون باشد!سازمان های مدافع حقوق بشر بین المللی و نیز روسیه موارد زیادی از آدم ربایی، شکنجه و قتل توسط نیروهای امنیتی در سال‌های اخیر را گزارش می‌دادند.مردم اینگوشتیا با رژیم زیازیکوف به مقابله پرداختند و نتایج درخشانی گرفتند.در سال ۲۰۰۷ تعداد کمی از مردم رأی دادند و دلیل آن این بود که اکثریت از دستکاری و تقلب در انتخابات مطمئن بودند و از طرفی دیگر می‌دانستند که این انتخابات هیچ تغییری ایجاد نخواهد کرد.اما رژیم ادعا کرد که ۹۸درصد در انتخابات شرکت کرده‌اند و اکثریت آن‌ها نیز به حزب طرفدار مسکو و زیازیکوف رأی داده‌اند!اعتراض به نتایج انتخابات غیرقابل تصور بود، به خصوص که رهبران روسیه از زیازیکوف ،حمایت می‌کردند، اما زیازیکوف عزم و سرسختی شهروندان را دست کم گرفته‌بود!

معترضان کمپینی تحت عنوان «من رأی نداده‌ام» راه انداختند و این کمپین در مدت کوتاهی موفق به اخذ امضای بیش از نیمی از واجدین شرایط شد!معنی این کنش این بود که آمار ۹۸ درصد شرکت در انتخابات اعتبار ندارد!زیازیکوف اعلام کرد که این عمل «حماقتی واقعی و کاملا بی معنی است» و فعالان کمپین«من رأی نداده‌ام» بارها تهدید به خشونت شدند، ولی فعّالیت خود را ادامه دادند.سرانجام مسکو، زیازیکوف را وادار به کناره‌گیری کرد و یکی از دلایل آن، عدم مشروعیت شرم‌آوری بود که کمپین «من رأی نداده‌ام» آن را افشا کرد. مردی که به خشونت معروف بود به ده‌ها هزار نفر که هیچ چیزی جز شهامت نداشتند، باخت! آن‌ها با حرکتی که به قلم‌های خود دادند، او را پایین آوردند...👤استیو کراشا و جان جکسون

شبی شمر به خواب مدّاحی بی‌سواد آمد. از مدّاح پرسید:

اگر من امام حسین(ع) را شهید نمی‌کردم، تو که نه همّت کار کردن داری و نه سواد سخن‌گفتن ، از کجا به این همه مال و ثروت هنگفت می‌رسیدی؟

مدّاح گفت: بله،حق با توست!ممنونم از کارآفرینی تو!شمر گفت: اگر می‌دانی تو هر چه داری،از من داری،پس چرا این قدر در حرف‌هایت به من لعنت می‌کنی؟

مدّاح گفت: خب،خودت می‌دانی ابزار کار من لعنت به تو و گریاندن مردم است. ولی اگر این لعنت‌های ظاهری ما تو را می آزارد،من از این پس قول می دهم دیگر تو را لعنت نکنم!شمر خندید و گفت: نه،شوخی کردم! اتّفاقاً همین لعنت‌کردن امثال تو به من ،برای من باعث خوشنامی می‌شود! زیرا وقتی مردم زندگی زالووار تو را می‌بینند،می‌پندارند من آدم خوبی بوده‌ام که تو مرا لعنت می‌کنی!!

پس همچنان لعنت‌کردن مرا فراموش نکن!

فرزانه)شیرین ترین اشعارمن شعر(طریقت)

۩۩۩☫=>فرزانه + طریقت)شیرین ترین اشعارمن شعر(طریقت)۩۩۩

***

تو حُسن سرمَدی ای ایروانی

چو عطرِ ممتدی‌ ای ایروانی

چقد زیبایی وُ فرزانه ای تو

قشنگی ،مَشملی ای ایروانی

***

محمودِ شیدایت شدم پروانه بانو
مجنون ِ سیمایت شدم پروانه بانو
کشتیِ امواجِ پر آشوبت مرا برد
من غرق دریایت شدم پروانه بانو
با نازِ چشمانت دوباره شاعری کن
سرمستِ اشعارت شدم پروانه بانو
در روزگاران معاصر مرد خواهی
فکر مداوایت شدم پروانه بانو
دیوانه‌ام، آواره‌ام، آشفتگی ر‌ا،
آهسته رسوایت شدم پروانه بانو
پیوسته کن امواجِ اشعارِ روانت
درگیرِ دریایت شدم پروانه بانو
مژگانِ چشمت بار دیگر شاعری کرد
در دامِ رویایت شدم پروانه بانو
در روزگاری ماجرا فرزانگی کرد
شیرین لیلایت شدم پروانه بانو
پروانه‌ام، فرزانه ای ،معشوقگی کن ،
چندی‌ زلیخایت شدم فرزانه بانو

وا مانده‌ام در این هوای سرد پاییز
من مانده‌ام با قصه ی پروانه لبریز
در هر پگاهی نغمه هائی جالب انگیز
پروانه می‌گردد، چو مرغان سحرخیز
بی‌من محال‌ست درد جاویدان بماند
باشمع وُ گل پروانه می باشد گلاویز
من در پِی‌ پروانه در هر دشت و صحرا ،
با شمع وُ گل پیوسته ، پروانه دل‌انگیز
خُنـیـاگرانه می زند هی جار درجار
تب می‌زنی در قلب من تبریز نیریز
یک امشبی هُرم نفس‌هایت نباشد
تا صبح می‌نالم چو مرغان شب‌آویز
باید همیشه در تب عشقت بسوزم
شاید بگردی لحظه‌ای در شهر تبریز
شیرین‌ترین اشعارمن، از شعر (محمود)
همچون (رضائی) ایازم ، جانِ پرویز

خــُلدستان طریقت(اردی+بعشق+=>خرداد )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شیرینِ(طریقت)چو فرهاد شکرخای دگر نیست(اردی+بعشق=>خرداد )

۩۩☫برآستان جانان :اردی+بعشق=>خرداد (ایروانی ) فرزانه ۩۩۩

عکس های زیباترین و جذاب ترین دختر های دنیا با کیفیت HD

جز دیدن فرزانه مرا رای دگر نیست

جز وصل به فرزانه تمنای دگر نیست

این چشم جهان بین مرا در همه عالم

جز گردشِ پروانه تماشای دگر نیست

این شاعر آن شاعرهء نقش سر زلفت

فرزانه به گیتی سر سودای دگر نیست

چالاک توئی از دل من می‌نشود پاک

فرزانه غمت را بجز این رای دگر نیست

یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست

فرزانه ،فراق تو که: مفرمای، دگر نیست

هستند تو را جمله جهان واله ی عشقند

فرزانه : منت واله و شیدای دگر نیست

عشاق تو هرچند زِ شیرین سخنانند

شیرینِ(طریقت)چوفرهاد شکرخای دگرنیست

عمری مرا به حسرت دیدن نبود بود
بین رسیدن ونرسیدن نبود بود
یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای «از تو پریدن» نبود بود
وقتی که آب ودانه برایم نریختی
آنگه کلید در قفس من نبود بود
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن نبود بود
من نیستم نگاه کن بدین باغ سوخته
تاوان آتشی است که گلشن نبود بود
گیرم هنوز تشنه حرف توام بــگو
گوشی مگر برای شنیدن نبود بود
چون پرده های گوش تو گلهای بسته اند
هنگامه ای برای پرپر چیدن نبود بود
دیگر برو «طریقت »از این پیچ پیچ راه
پیچیدگی به سادگی من نبود بود

خــُلدستان طریقت(اردی+بعشق=>خرداد )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

حکومت های قجری +ناصر الدین شاه => نظام و حکومت اسلامی و لامذهبی

۩۩۩۩☫حکومت های قجری (طریقت )اسلامی و لامذهبی / کفن پوش برقص ☫۩۩۩۩

دلخوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم. آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند. اتوبوس را مجانی می‌کنیم. دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. ما هم دنیا را می‌ آباد می‌کنیم و هم آخرت را.

واقعا دلخوش نباشید ...

نکته این است که در جامعۀ برخوردار از دموکراسی، کلمات را به‌راحتی نمی‌توان شناور کرد. کلمات مانند انسان‌ها حیثیتِ خاص خود را دارند و کلِّ جامعه است که می‌تواند در باب سرنوشتِ مفهومی کلمات تصمیم بگیرد. بنابراین اگر کسی "کشیش " است شما در چنان جامعه‌ای نمی‌توانید به‌راحتی او را "اسقُفِ اعظم" یا بالاتر خطاب کنید. هم او ناراحت می‌شود و هم جامعه شما را از بابتِ تجاوُز به حدود کلمات مورد شماتت قرار خواهد داد.

بر همین قیاس کلماتی از نوع "استاد" و "دانشمند" و "فیلسوف" و امثال آن. امّا در جامعۀ استبدادی مسائل برعکس جریان دارد.

شما جای هر کلمه را با همسایه‌های آن و با مدارجِ بالای آن به ‌راحتی می‌توانید عوض کنید. نه مخاطب شما از این بابت احساس شرمساری خواهد کرد و نه جامعه، شما را مورد انتقاد قرار خواهد داد که این کسی را که تو مثلن فلان عنوان را به او داده‌ای، او دارای چنین مقامی نیست!

تجاوز در حریمِ کلمات در جامعۀ استبدادی چنان راحت انجام می‌شود که خیلی به ‌آسانی می‌توان کلمۀ "پاپ" را -که مفهومی منحصر به فرد و هیچ‌ گاه در تاریخ دو تا نبوده است - اندک‌اندک بر هر دربان و کشیشی، اطلاق کرد و این تجاوز به حدود کلمات را تا آن‌جا گسترش داد که در هر روستایی چندین پاپ در عرض هم وجود داشته باشند.

همان‌طور که در جامعۀ استبدادی می‌توان به حقوق افراد تجاوز کرد به حدود کلمات هم می‌توان تجاوز کرد، و همان‌طور که در جامعۀ برخوردار از آزادی و قانون به حقوق افراد نمی‌توان تجاوز کرد، به حدود کلمات هم نمی‌توان تجاوز کرد. از این روی، زبان قلمروی است که از مطالعۀ در آن می‌توان به حدود رعایت حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی موجود در آن جامعه پی بُرد. اکنون به یاد ندارم که در کجا خوانده‌ام ولی یقین دارم گفتار یکی از حکیمان بزرگ چین است که گفته است: "روزی اگر زمامِ اصلاح جامعه را به من بسپارند، نخست زبانِ ایشان را اصلاح می‌کنم." گویا مقصود او نشان دادن همین رابطۀ استبداد اجتماعی و شناور شدن زبان است.

هر قدر جوامع برخوردار از اندیشۀ دمکراسی باشند زبان‌شان از شناوری‌های تند بر کنار است و هرقدر استبدادی باشند به همان میزان زبان‌هاشان شناور است.

هر کس با شعر فارسی کوچک‌ترین آشنایی داشته باشد و مدایحِ رودکی را با مدایح فرّخی و مدایح فرّخی را با مدایح انوری سنجیده باشد، شناور شدن کلمات را از حوزۀ قاموسی آن‌ها در مسیر این سه دورۀ تاریخی آشکارا مشاهده خواهد کرد.

در شعر رودکی تجاوز به حدودِ کلمات بسیار اندک است، زیرا جامعۀ سامانی جامعه‌ای است تا حدِّ زیادی برخوردار از قانون و آزادی.
در تاریخ اجتماعی ایران، عصر سامانی و به ویژه در قلمروِ فرمانروایی سامانیان کمتر نشانه‌ای از زورگویی‌های اجتماعی دورۀ غزنوی وجود دارد و با همۀ استبداد غزنویان استبداد مذهبی سلاجقه بسی بی‌رحمانه‌تردر زمان قاجار و حکومت های مذهبی ....

عکس‌های رنگی از مراسم «سلام نوروزی» ناصرالدین‌شاه

در اینجا عکس‌هایی با کیفیت از مراسم سلام نوروزی در دوران ناصرالدین‌شاه را ملاحظه خواهید کرد. (اصل عکس‌ها سیاه سفید هستند و با استفاده از نرم‌افزار به صورت رنگی درآمده‌اند).

- ۱۷ خرداد ۱۴۰۲

در دوران حکومت چهار پادشاه نخست سلسلۀ قاجار، به تدریج مراسم «سلام نوروزی» گستردگی و شکوه بیشتری پیدا کرد و آیین‌ها و مناسک آن جزئیات بیشتری یافتند؛ جزئیاتی که اجرای آن‌ها با دقت و اهتمام ویژه‌ای دنبال می‌شد.به گزارش فرادید؛ در مراسم سلام، درباریان، فرماندهان نظامی، سفرای خارجی و در برخی موارد (خصوصا در زمان فتحعلی‌شاه) عده‌ای از مردم عادی حضور می‌یافتند و مطابق با رسومات دقیق نسبت به شاه ادای احترام کرده و نوروز را تبریک می‌گفتند.این مراسم در دوران ناصرالدین‌شاه به اوج رونق و شکوه خودش رسیده بود. در این زمان جایگاه مخصوص هر چیزی به دقت از قبل معین شده بود؛ از محل قرار گرفتن قلیان مخصوص شاه گرفته تا جایگاه ایستادن درباریان در حیاط کاخ.در اینجا عکس‌هایی با کیفیت از مراسم سلام در دوران ناصرالدین‌شاه قاجار را ملاحظه خواهید کرد. این عکس‌ها را به احتمال زیاد آنتوان سوروگین عکاس معروف دوران قاجار ثبت کرده است.

مراسم «سلام نوروزی» ناصرالدین‌شاه

در عکس اول شخصی که جلو آمده و در حال عرض احترام و تبریک است عبدالوهاب نظام‌الملک است که نوۀ میرزا آقاخان نوری بود و مدتی منصب وزیر لشکر را در اختیار داشت. در پس‌زمینۀ تصویر، در کنار درخت، تصویر کامران میرزا (با لباس سفید و شمشیر) و عزیزالسلطان ملقب به ملیجک دوم

ادامه نوشته

عشــق او باز اندر آوردم به بند(رابعه بلخی) کـــوشش بسيار نامد سودمند(اولین بانوی شاعره)

۩۩۩۩☫اشعار(طریقت )قصاید / کفن پوش برقص ☫۩۩۩۩

دلخوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم. آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند. اتوبوس را مجانی می‌کنیم. دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. ما هم دنیا را می‌ آباد می‌کنیم و هم آخرت را.

واقعا دلخوش نباشید ...

پتیاره‌ی روزگــار نـامرد کفن پوش برقص
در مجلس بیرگان بیدرد کفن پوش برقص

سرمَــست شــدی ز خونِ مـــردان و زنــان
رقاصهء رقصنده توئی مردکفن پوش برقص

مردم کُــشیت چـــو کرد خوشنــود بخوان
خونخوارگیت چو مستی آوردکفن پوش برقص

در جُــور تو نیست بـی هــمانـــند بــبال
در ظلم تو نیست یک هماورد کفن پوش برقص

در مرتع اوقاف چـو آهو ی غزالان بچر
در بیشه‌ی شیر سگ ولگرد کفن پوش برقص

ح.(طریقت)

۩خــُلدستان طریقت( کفن پوش برقص )۩۩محمّدمهدی طریقت

سیاست از نظر طنز هاج وُ واج نبود
فکاهی از درِ مطبوع لا علاج نبود

تو سبز ماندی و از سایه ات سبکبالان
نیازِ عاج وُ صفحه کلاج وُ سایهء كاج نبود

یکی ! خلیفه‌ی پنهان برای استنتاج
سلیقه‌ای كه درآغاز تخت وُ تاج نبود

تشابه من و اصحاب كهف، در بُنیاد
حراج سكه ی میهن رواج نبود

بهانه بود مگرشیخ گزمه را به چراغ
چراغ ! جنگ نگهداشتن احتیاج نبود.

✍️محمّدمهدی طریقت

اولین شاعر زن فارسی، رابعه بلخی است۔ حدود هزار سال پیش، در آزادی کامل، از عشق می سراید۔ به طور تقریبی، معاصر با رودکی است۔ بنیان شعر فارسی( که غنی ترین در جهان است ) توسط بزرگانی گذاشته شد که آزادی درونی و بیرونی داشتند و عشق و همچنین عرفان و روش زندگی را به زیبایی ثبت و پخش کردند۔ شعر زیر، نمونه ای از اشعار رابعه است:

عشــق او باز اندر آوردم به بند
کـــوشش بسيار نامد سودمند
عشق دريايی کرانه نا پديد
کی توان کردن شنا ای هوشمند؟
عاشقی خواهی که تا پايان بری
پس ببايد سـاخت با هر ناپسند
زشت بايد ديد و انگاريد خـوب
زهر بايد خورد و پنداريد قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشيدن سخت تر گردد کمند

رابعه بلخی

میوهء ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم وُ حوا ، به اخراج از کجا را باب کرد

وانگهی قابیل با بیل ازعقب هابیل زد
حمله ء با یک بیل را در کل دنیا باب کرد

نوح نهصد سال کشتی ساخت آن هم درکویر
کار دور از عقل را نامرد دانا باب کرد

بارداری بی دخول جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حق تعالی باب کرد

با شروع این پدید:مرد از پی زن می دوید
از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد

یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب زاد
صنعت انبوه سازی را فُرادا باب کرد

رد شدن از نیل بی لنج وُ بلم معنی نداشت
معجزه : از نیل را با چوب، موسا باب کرد

حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ابراهیم گرما را به سرما باب کرد

گوسفندی را به قربانگاه اسماعیل بُرد
مبحث ایثار را در حد اعلا باب کرد

بس که کل کل کرد با موری، سلیمان نبی
بحث ایثار وشهادت را میان جانورها باب کرد

بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از بهر تقوا باب کرد

کفش زنها قرنها از گالش وُ از گیوه بود
کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد

پیش از این شعر(طریقت)با ردیفِ باب را
این شعار خاص را شعر تر ما باب کرد

ادامه نوشته

خلدستان :شعر (طریقت) مشهور +سیب

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت)اشعار/ مشهور ☫ ۩۩۩

***

فرزانه نگاه تو پر از زیبایی ست

پر‌وانه یِ ابیاتِ غزل رویایی ست

گفتابه‌‌ من از اوج شعف‌ بسم الله

در باغِ ارم نازِ گل از رعنایی ست

**

قسم به شعرِ قشنگِ شبِ لبِ کارون

هوا ،هوای قشنگی شده چو گل بارورن

به وعده های عجیبی که عاشقش بودم

قرارگاه پس از جنگ، جزیره ی مجنون

به عشقِ آیه ی باران به سورهء والفجر

به آیه های شکفته به تینِ والزیتون

بخاطر همگان چون زمین طلبکار است

از این همه غم نان، کشیده شد در خون

چقدر کوچه به نام شهید حک کردند؟

تمام کاخ به نام شماست؟ با افسون!

کسی چگونه ببیند میانِ آئــینش

مسیحِ گمشده را در بغل حواریون

چقدر آیتِ عظما "چقدر"دُلا شد

شما که مرجع تقلید بیش ازین مظنون

به برقراری اسلام هم امیدی نیست

همینکه باخبرید در گناه هم مسکون

به عشقِ آیه به آیه به سمت مین رفتن

به شوقِ هر قسمِ حق به تینِ والزیتون

به کوله بار تکیده لبـــاس پیغمبر

پیامتان نرسیده میان خون مدفون

بخاطـــر همه ی چیز ها طلبکار است

از اینهمه غم نانی که لقمه شد مدیون

چقدر کوچه به نام شهید سر دادید؟

چه کاخ ها که به نام شماست؟ بی قانون!

کسی چگونه ببیند میانِ حرص وَلع

مسیحِ گمشده را در دلِ حواریون

چقدر طالبِ "داد"ید در مقابلِ حق

شما که پشت نقابید و همچنان مظنون

به برقراری شعر (طریقت) مشهور

شما که باخبرید از گناهتان ممنون

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته