خلدستان : برآستان جانان (فردوسی ایران زمین ) طریقت
خلدستان (سبک مار : فردوسی طوسی ) برآستان جانان +روایت =>طریقت

۩☫ سبک شعر=سبک مار (طریقت )مبارکباد=> ۱۴۰۴= شعر☫۩۩۩ ۱۳۴۴
سال نو شد ، بهار شد ؛ ۱۴۰۴ هم رسید ... مبارک باشد . من آرزو می کنم امسال حال همه خوب باشد ، امسال دنیا به کام همه باشد ؛ همه آنهایی که شاغل هستند و آنهایی که مثل من بیکار توی خانه نشسته اند پول حسابی توی جیب شان باشد و مشغول انجام دادن کاری باشند که دوست دارند
امیدوارم امسال حسرت ها کم بشوند ؛ کم وبیش به خواسته هامون برسیم و شوق موفق شدنو رسیدنو با تک تک ذرات وجودمون لمس کنیم ؛ امیدوارم امسال کنار کسی باشیم که خالصانه و عمیق دوستمون بداره ؛ برامون ارزش قائل بشه ؛ خوبی ها و بدی هامونو باهم بخواد ؛ بتونیم با اون خودمون باشیم با نقص ها و کاستی ها و بابتشون شرم زده و خجالت زده نشیم ... امیدوارم امسال زندگی تکونی بخوره؛ یکم شاد تر بشه ؛ شیرین تر بشه ... وقتی میخندم خنده هام از ته دل باشه خنده ی عصبی نباشه ... یه مدت بتونم روزامو بدون استرس بی کاری و بی پول بودن و دفاع از پایان نامه بگذرونم ؛ امیدوارم بتونم یه راهی که هزینه ی مناسب داشته باشه برای خوب شدن پوستم پیدا کنم؛ امیدوارم بتونم مشکل بدنیمو حل کنم؛ دلم میخاد امسال کمتر خجالت بکشم ؛ دوست دارم بتونم امسال تو جمع ها یکم بیشتر از سلام شما خوبین ؟ خانواده خوبن ؟ ممنون حرف بزنم؛ آرزو میکنم امسال بتونم بدون حس خجالت برم برا خودم خوراکی بخرم و تنهایی بدون خجالت بین مردم بخورمش ؛ برا خودم آرزو دارم امسال کمتر احساس زشت بودن بکنم ؛کمتر حس کنم چه آدم کج و کوله ای هستم... دلممیخاد امسال بتونم موقع حرف زدن با غریبه ها و مخصوصا مردا سرمو مثل آدمای غار نشین پایین نندازم بتونم رو در رو و چشم تو چشم حرف بزنم ؛ خدا کنه بتونم یه کار مناسب با درآمد خوب پیدا کنم چون حس میکنم دیگه صبرم تموم شده دیگه خیلی حالم بد شده ... امیدوارم بتونم امسال یه دوست خوب پیدا کنم یه دوست واقعی و خوش اخلاق که بتونم کنارش منم ادمبهتری بشم آخه خودم میدونم که آدم خشک و بد اخلاقیم ...کاش بتونم آدم جراتمندی بشم به موقعش حرف بزنم و از خودم دفاع کنم ؛ کاش بتونم بعد ۸ ،۹ سال که هیچ جایی نرفتم یه سفر برم من دوست دارم مسافرت واز نزدیک دیدار کردن آخه تا حالا یه بارم نرفتم ؛ من از خدا میخام امسال دل همه شاد باشه دل منم ؛ حال همه خوب باشه حال ما هم ❤️
چو دارا بدید آن ز دل درد او
روان اشک خونین رخ زرد او
بدو گفت مگری کزین سود نیست
از آتش مرا بهره جز دود نیست
چنین بود بخشش ز بخشندهام
هم از روزگار درخشندهام
به اندرز من سر به سر گوش دار
پذیرنده باش و بدل هوش دار
سکندر بدو گفت فرمان تراست
بگو آنچ خواهی که پیمان تراست
زبان تیز دارا بدو برگشاد
همی کرد سرتاسر اندرز یاد
نخستین چنین گفت کای نامدار
بترس از جهان داور کردگار
که چرخ و زمین و زمان آفرید
توانایی و ناتوان آفرید
نگه کن به فرزند و پیوند من
به پوشیدگان خردمند من
ز من پاکدل دختر من بخواه
بدارش به آرام بر پیشگاه
کجا مادرش روشنک نام کرد
جهان را بدو شاد و پدرام کرد
نیاری به فرزند من سرزنش
نه پیغاره از مردم بدکنش
چو پروردهٔ شهریاران بود
به بزم افسر نامداران بود
مگر زو ببینی یکی نامدار
کجا نو کند نام اسفندیار
بیاراید این آتش زردهشت
بگیرد همان زند و استا بمشت
نگه دارد این فال جشن سده
همان فر نوروز و آتشکده
همان اورمزد و مه و روز مهر
بشوید به آب خرد جان و چهر
کند تازه آیین لهراسپی
بماند کیی دین گشتاسپی
مهان را به مه دارد و که به که
بود دین فروزنده و روزبه
سکندر چنین داد پاسخ بدوی
که ای نیکدل خسرو راستگوی
پذیرفتم این پند و اندرز تو
فزون زین نباشم برین مرز تو
همه نیکویها به جای آورم
خرد را بدین رهنمای آورم
خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت : برآستان جانان =شعر )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم 






























خوش آمدید( تصویر ) بدون شرح























۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩