چائی افطار می چسبد به سرما بیشتر (طریقت)خون جاری می شود ازچشم (ازما بیشتر(تحقیق)

۩۩☫ چائی افطار می چسبد به سرما بیشتر (طریقت)خون جاری می شود ازچشم (ازما بیشتر ) ۩۩

جلوه ی روی نکوی تو عیانست هنوز

دیده بر چهرۀ ماهت نگرانست هنوز

هر کجا پای نهادم اثر عشق تو بود

جلوه‌گر روی تو در ملک جهانست هنوز

پرده‌دار حرم وصل تو بودم همه عمر

لیک رخسار نکوی تو نهانست هنوز

ذره‌ای نیست که از مهر تو باشد خالی

در دل ذره فروغ تو عیانست هنوز

کعبه و قبلۀ آمال دل و جان منی

عرش دل مسکنت ای مونس جانست هنوز

مرغ شیدای دلم محو گل روی تو شد

همه شب تا به سحر، نعره زنانست هنوز

هر که در کوی خرابات گذارد گامی

مست و بیخود ز می رطل گرانست هنوز

محو و فانی بنگر شاعـرِ (خُلدستان ) را

پاکبازِ حرم پیر مغانست هنوز

چایی باباست،می‌چسبدبه سرما بیشتر
با همه گـــرمیم بـــی بابا تــمنّــا بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غم‌ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می‌خوری پا بیشتر
در وطن بودم که فقر و عشق جالب می نمود
نیشتر بر قلب من آورد، زجم اینجا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک می‌ریزم پدر
بعدِ حافظ خوانیِ شب‌های یلدا بیشتر
رفته‌ای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ‌تر
بغض جانکاه است،در هنگام حاشا بیشتر
هیچ کس از هجر سوغاتی به جز دوری ندید
یوسفی تنهای ِ تنها شد زلیخا بیشتر
بر جدار شیشه یک شب میکشم من چشم را :
خون جاری می شود از چشم از : ما بیشتر

۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩محمّدمهدی طریقت

گزارش گروه دانش و فناوری خبرگزاری آنا به نقل از وبگاه (سای تک دیلی)، دلایل زیادی برای لذت بردن از یک فنجان چای هیبیسکوس قرمز یاقوتی وجود دارد، از جمله توانایی آن در گرم کردن بدن در زمستان، تقویت سیستم ایمنی، تنظیم فشار خون و کمک به کاهش وزن. اکنون، تحقیقات نشان داده است که می‌تواند بیماری آلزایمر را شکست دهد.

پروفسور کیونگ تای کیم و Ph.D. کیونگ وون جو، کاندیدای دپارتمان علوم زیستی در دانشگاه علم و فناوری پوهانگ (POSTECH)، دریافته است که گوسی پتین موجود در هیبیسکوس، میکروگلیا، سلول‌های ایمنی در مغز را فعال می‌کند.

تحقیقات آن‌ها همچنین نشان داد که این میکروگلیا‌ها می‌توانند آمیلوئید بتا را در مغز حذف کنند تا عملکرد شناختی افراد مبتلا به آلزایمر را بهبود بخشند.AD زمانی شروع می‌شود که توده‌های پروتئین Aβ و Tau رسوباتی را در بافت مغز تشکیل می‌دهند. میکروگلیا چنین تجمعاتی (فاگوسیتوز) را برای محافظت از مغز درونی می‌کند. با این حال، قرار گرفتن مداوم در معرض Aβ در نهایت میکروگلیا را خسته می‌کند و منجر به یک واکنش التهابی مزمن و آسیب در سلول‌های عصبی می‌شود. در نتیجه، قربانی دچار زوال شناختی و از دست دادن حافظه می‌شود.تیم POSTECH در حالی که به دنبال یک درمان جدید AD بدون عوارض جانبی جدی بود، روی گوسی‌پتین، یک ترکیب فلاونوئیدی موجود در هیبیسکوس، که به عنوان Hibiscus sabdariffa یا roselle نیز شناخته می‌شود، تمرکز کردند. تحقیقات موش‌های مدل AD را با گوسی پتین از طریق تزریق داخل معده به مدت سه ماه درمان کردند و به این نتیجه رسیدند که حافظه و شناخت ضعیف آن‌ها تقریباً به سطح طبیعی بازگردانده شده است. علاوه بر این، آن‌ها شاهد کاهش در انواع مختلف دانه‌های Aβ بودند که معمولاً در بافت مغز با زوال عقل نوع AD یافت می‌شوند.

بیشتر بخوانید : مرکز نورفیدبک

محققان سپس با پروفسور جونگ کیونگ کیم (بخش علوم زیستی در POSTECH) همکاری کردند و به توالی یابی RNA تک سلولی ادامه دادند. تجزیه و تحلیل نشان داد که گوسی پتین از بیان ژن‌های مرتبط با گلیوز جلوگیری می‌کند، که باعث افزایش واکنش‌های التهابی مزمن می‌شود و در عین حال بیان ژن‌های مرتبط با فاگوسیتوز Aβ را افزایش می‌دهد. به عبارت دیگر، گوسی پتین پاکسازی Aβ میکروگلیا را تسهیل کرد.

پروفسور کیونگ تای کیم توضیح داد: ما تأیید کرده‌ایم که حذف دانه‌های Aβ رسوب‌شده در مغز در پیشگیری و درمان زوال عقل مؤثر است. گوسی پتین از هیبیسکوس به توسعه دارویی ایمن و مقرون به صرفه برای بیماران مبتلا به AD کمک می‌کند.

✍️محمّدمهدی طریقتجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمد مهدی طریقت

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ





ادامه نوشته

اردی بهشت /اشعار/طریقت(سیب)

۩۩۩ ☫ اردی بهشت /اشعار/طریقت(سیب) ۩۩ ☫

با شور و شعف بهار من همزادم

ازشعر وطرب بسی دمآدم شادم

یک جرعه مِی به عالمی نفرو شم

وز شور وشعف در دو جهان آزادم

در پگاه یک رویش روز دهم اُردیبهشت سبز بهار پای به عرصه زندگی نهادم .

در حریر شعف بالیدم و از زنجیر دنیوی ننالیدم .

شعف را شهد زلال یافتم و مهد کمال .

این گنجینه رنج و گزینه گنج(خُلِدستان) به من آموخت که رنج نه وسیله وصل گنج، که خود اصل گنج است .

رنج ها - سختی ها و فشارها از خمیر پدیده ، پولاد آبدیده می سازند و از انسان مرید بی اراده ، مرد آزاده .

گرچه خود را چونان پشه ای می دانم که لحظات کوتاه عمرم را بر شاخساری از درخت چنار بزرگ دنیا نشسته ام و وقتی می خواهم از این بوستان و این درخت پر بکشم و به دیار دیگر روم به چنار می گویم:
- ببخشید اگر سنگینی من لحظاتی تو را خسته کرد ...
...و چنار در پاسخم می گوید:
- ای پشه خرد و کوچک ! نه آمدنت را احساس کردم و نه رفتنت را ! امید که آمدن ، ماندن و رفتن ما از جهان براي دنياي بشريت اثري فراتر از آمدن و رفتن پشه داشته باشد! مهم نیست چقدر ماندیم؛بلکه مهم این است که چه بذری افشاندیم!
********
*******
خدای را سپاسگزارم که خداوند توفیق داد تادر اُردیبهشت دیگر بهارتازه را ببینم و زادروزی دیگر را گرامی بدارم ! بدین بهانه تعداد بسیاری از دوستان فرزانه و سروران گرانمایه در فضای حقیقی و مجازی از طریق مختلف و باتلگرام و....با پیام های گرم تبریک و تهنیت خود این بنده حقیر را نواخته و مرا شرمنده لطف خود ساخته اند. چون پاسخ گویی به بزرگواری و بنده نوازی تک تک این عزیزان از امکان این بنده ناتوان خارج است،بنابراین بدین وسیله مراتب سپاس و تشکر خود را از همه سروران ارجمند و دوستان دلبند اعلام می دارم. از درگاه خداوند بزرگ برای همه عزیزان فرزانه و خانواده های محترمشان سلامت،عمر باعزت و موفقیت روزافزون آرزو دارم.

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

اشعار : انقلابی +خُلدستان طریقت+ دوبیتی

۩۩۩ ☫ +برآستان جانان+اَشعار(طریقت) دوبیتی ☫ ۩۩۩

انقلابی رفته در: ماتحتِ خلق روزگار
شادمانی میخرد ،ماتم فروشد کردگار
من گلی نورسته بودم در زمانِ یادگار
گلفروشی آمد درجان من شدماندگار

هماره بوی باران می تراود
تر وُ تازه بهــاران می تراود
نسیم زندگی پرشور وُ سرخوش
گلِ مریم غزلخوان می تراود

انقلابی مـــی‌زنـــد بـــر پنجــــــره، یعنـی سلام ای جام زهر
یاد دارم از ،غــــزل، در کـــــودکـــــی دارد پیـام ای جام زهر

بـاز پـاییــــزست و زلفت مـی‌شـــود چون میگســار
بـاز افتـادست گنجشکی در آغـوشت به دام ای جام زهر

بـاز رهـبر مـی‌شــــوم بـا خـاطــــراتت در وصایای کلام
تا ببـارد بر زمین از آسمان ، با این ،کلام، ای جام زهر

چتــــر را مـی‌بنــدم آری، تـا بشـــویــم سینـه ها
بشنوم آهنـگِ قلبت را دمادم، یا مدام ، ای جام زهر

همچوآهو می‌دوی دردشت و من با چشمِ تَر
می‌زنم هو هو ز پیغامت ،امام،: ای جام زهر

ســرگـذاری بـر لَحَـد، بعـد از پریشـان گـویی‌ات
حـــرمتــی کو ؟ تا کنم قـدری، قیـام، ای جام زهر

بــاز مـی‌خــــوانـم دوباره، بــاز مــی‌رقصــد نگـار
انقلابی مــی‌زند بــر پنجره، یعنـی تمام ، ای جام زهر


خویش را صافی کن از اوضاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود

رتبه ای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی

هرکه خود را کم ز ما میداند از ما بهتر است

پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است

از همت داوود نبی بخت بلند است

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است


پست حاوی چند بیت شعر از شعرای مختلف ولی با موضوع یکسانه.بنظرم تا حالا توی وبم پستی نذاشتم که انقدر خوب شرح حال خود منو نشون بده. مخصوصا این بیت:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خــُلدستان طریقت ( صفحه غزل اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار(غزل) حقییقت  سزاوار(طریقت) نسرودم +مثنوی

۩۩۩ ☫اشعار(غزل) حقییقت سزاوار(طریقت) نسرودم ☫ ۩۩۩

در سجده به چشم آمدم وُ اهل سجودم
چون من به رکوع آمده ام هست وجودم

بر غیرت من عیب مکن ای همه خوبی
البـتـه به اندازه‌ی حُسن تو حسودم

تدبیر من از بند تو آزاد شدن نیست
از دامنِ بگشوده ی «طُ» پَر نگشودم

من "نغمهٔ نی" بودم و در وادیِ عُشاق"
با عشق درآمیخته شد، بود و نبودم

یک عمر برای تو غزل گفتم وُ سُفتم
شعری به سزاوارِ(طریقت) نسرودم

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

معشوقه (طریقت) شو  ،من شعر غم عشقم+شعر ابدی یابد : شعــر گذران هرگز

niniweblog.com

جانا ز فراق تو این محنت جان هرگز

دل در غم عشق تو رسوای جهان هرگز

چون جان و دلم خون شد از درد فراق تو

از بوی وصال تو دل بر سر جان هرگز

معشوقه ی جذابی کز پرده برون آیی

آن روی بدان خوبی در پرده نهان هرگز

مشتاق شدم رویت درطاق دو ابرویت

هرگز مطلب جانا ، جان نعره‌زنان هرگز

بشکن به سر گیسو این بند گران از دل

من شاعرِ مسکینم این بند گران هرگز

دل بردن مشتاقان درحسرت گل تا چند

خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان هرگز

چون پیر مناجاتی در میکده بنشینم

درباز دو عالم را این سود و زیان هرگز

اندر حرم معنی شاعر نخرند دعوی

پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان هرگز

گر طالب دیداری از کون و مکان بگذر

شاها ز مکان برتر از کون و مکان هرگز

گر عاشق دلداری ور سوختهٔ یاری

بی نام و نشان کامی زین نام و نشان هرگز

منشی به امید تو بارت بکشم از جان

من دوست تورا دارم این بانگ و فغان هرگز

معشوقه (طریقت) شو ،من شعر غم عشقم

شعر ابدی یابد : شعــر گذران هرگز

niniweblog.com

۩۩۩☫ برآستان جانان (سعدی) گر بدانی (طریقت) اتوبوسی سریع راه افتاد ☫۩۩۩

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم

برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم

همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان

تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم

مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم

که ز خویشتن گزیر است و ز دوست ناگزیرم

برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان

بگذار تا ببینم که که می‌زند به تیرم

نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم

بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم

تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را

به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم

تو به خواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی

که نه من غنوده‌ام دوش و نه مردم از نفیرم

نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را

نظری کن ای توانگر که به دیدنت فقیرم

اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت

که خوش است عیش مردم به روایح عبیرم

نه تو گفته‌ای که سعدی نبرد ز دست من جان

نه به خاک پای مردان چو تو می‌کشی نمیرم

اتّحـاد است اینکه با یک شعر، آنکه با یک نـگاه راه افتاد
می دَوَد تُتد چشمِ غمگینی روز گاری سیه«سیاه» افتاد
روزگاری که حوضِ ماهیها بی سر و پابدون شرح وصال
حال وُ روزِ جنازه ی سنگین ماهتابی میانِ ماه افتاد!
هوس وُ عشق از دل ما بُرد ، نوبت یک سری گِدا رو شد
هرکه دستار بر سرش دارد : عشق را معنیِ گناه افتاد
خواستم انتهای باده خوری،نظم باشم که عاشقم باشی
گفته بودند و باز می گویم : چاهکن در میان چاه افتاد!
عاشقان چون دوندهء گیج اند، گاه در راه مانده می افتند
عاشقی پشتِ خطّ پایانی از لـبِ پرتگاه گاه افتاد
دست میلرزد ازنگاهی چند،عقل شک می کند به شاهنشاه
راه، چاهست ! چاه گودالی ! شاه اینجا ، به اشتباه افتاد!!
مثل کابوس دردناکی چند شخصیت های واقعی دارد
می رود سمت ِ دور آگاهی ، می دود سوی ِ آه!،شاه افتاد
زندگی ایستگاه غمگینی ست اوّل جاده های بارانی
گر بدانی (طریقت) این باده ، اتوبوسی سریع راه افتاد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت ( #اشعار+قصاید (شعر اتوبوسی برای >طُ) )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان(مولانا)رهبر مردمی (نامه درگشاده+وصیت شاعرانه

۩۩☫ برآستان جانان(مولانا)رهبر مردمی (نامه درگشاده ۩۩۩

'نسل انتقالی به پایان راه نزدیک میشود''*

اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان می‌دهد.

دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخر خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان خود پیوسته اند.آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را می بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع اینان می شنویم.تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زنده مانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند باید شهر به شهر، کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها، بگردند، تا شاید بتوانند یک کهنه سرباز پیر و فرتوت را، که نای سخن گفتن ندارد ، پیدا کنند تا مصاحبه ای نمایند: اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.مبادا *ارزش‌ها* در خاکریزها جا بماند، و ارزش ها، مثل امروز، *عوض* شود و *عوضی‌ها* ارزشمند شوند.

می بینید که چگونه ما را *غریبه* می‌پندارند
!
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم.. *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم.. *کمر خمیده* بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم. *تنها تنها* بر می گشتیم.
بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..!
اما مردانه، ایستادیم...
باور کنید که:
ما هم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم.
اما با

*دل* رفتیم... *بی‌دل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم... با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم... با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم... با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم... با *شعور* برگشتیم.

ما اکنون *پریشان* هستیم.
اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیاده‌ایم که *سواری* نیاموخته‌ایم.

*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسه‌ی قدرت* نرفته بودیم.
می‌دانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟؟؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!!!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم. رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.

اکنون نیز *فریاد* می‌زنیم که:

این *حرامیان یقه سفیدان قافله‌ی اختلاس* از ما نیستند...
*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند* از ما نیستند .
این *خرافات خوارج ‌‌‌پسند* وصله ی مرام ما نیست.

ما *استخوان در ‌گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمنده‌ایم,,
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.

شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است،ای همه ی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!*ما*، اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردید؟شما را به آن خون شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.*بگذارم و بگذرم*
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد‌!؟

تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند.

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

جاهلیت مدرن (حذف کارت ملی) حذف حقوق شهروندی +عدم مدیریت صحیح

جاهلیت مدرن (حذف کارت ملی) حذف حقوق شهروندی +عدم مدیریت صحیح:حکومت پیشین و چه نسبت به حکومت فعلی، حس تقریبا یکسانی داشته ایم: هم آنها را انگل هایی بی ارزش دیده ایم و هم اژدهایانی خونخوار. مقایسه ی مکرر هر دو سلسله با ضحاک ماردوش، که انسانی اژدهاگون بود قابل توجه است. نگاه به پهلوی ها از این نوع، تقریبا فقط تا زمانی که آنها در قدرت بودند ادامه داشت و نگاه به جمهوری اسلامی هم احتمالا فقط تا زمانی که آنها باشند چنین خواهد بود. اما جالب اینجاست که این نگاه، دقیقا ایرانی و یا زاده ی اینجا نبوده است بلکه به پروسی های آلمانی برمیگردد. به نوشته ی مایستر، آنها برای سوسک و اژدها کلمات یکسانی استفاده میکردند: دراکن برای اژدها و تاراکان برای سوسک؛ ضمن این که کلمه ی تارکین، معنی تیران و شاه هم میدهد. ظاهرا قیاس مع الفارغ است چون اژدها بسیار بزرگ است و سوسک بسیار کوچک. ولی نکته ی جالب اینجاست که اژدها برعکس جانوران بزرگ دیگر مثل شیر و

ادامه نوشته

برآستان جانان +غزل+فروردینی که گذشت +رمز (خاص)

۩۩۩ ☫ +برآستان جانان+اَشعار(طریقت) دوبیتی ☫ ۩۩۩

هماره بوی باران می تراود
تر وُ تازه بهــاران می تراود
نسیم زندگی پرشور وُ سرخوش
گلِ مریم غزلخوان می تراود

خویش را صافی کن از اوضاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود

رتبه ای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی

هرکه خود را کم ز ما میداند از ما بهتر است

پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است

از همت داوود نبی بخت بلند است

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است


پست حاوی چند بیت شعر از شعرای مختلف ولی با موضوع یکسانه.بنظرم تا حالا توی وبم پستی نذاشتم که انقدر خوب شرح حال خود منو نشون بده. مخصوصا این بیت:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خــُلدستان طریقت ( صفحه غزل اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

اَشعار(طریقت) دوبیتی =>رمضان 1444=فروردین 1402

۩۩۩ صیاد آهو ۩۩۩

۩۩۩ ☫ صیادآهو ☫ ۩۩۩

طــلا گیـسو، جمالت آفتــابی

تورا یک جرعه می دانم ‌ شرابی

غزل خوانم غـزلخوانان شهرم

تومعشوق منی یا شعــرِ نابی

بگذار زلال ماه از من باشد

آواز بخوان پگاه از من باشد

یک عمر نگاه داشتم در عطشت

دوشیزه ترین نگاه از من باشد

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

این دهکده ها: نبض حقایق هستند

این مزرعه ها : پُر از شقایقهستند

پیران و جوانان دقایق هستند :

باران که بیآید همه عاشق هستند.

با سر شوریده ام عادت به دارو کرده ام

در دعا اسرار دل را با خدا رو کرده ام

ماه را در برکه می جویم نمی آید به دست

همچو سلطانی که تنها یاد مینو کرده ام

گردنم از تار گیسوهای تو نازک تر ست

من به تیغ تیز ابرو های تو خو کرده ام

چشم بر در دوختم در انتظارت آن قرار
راه ها را روز و شب با پلک جارو کرده ام

سینهء سینای تو سر سبز و حاصلخیز شد
من طمع در سینه ات از زور بازوکرده ام

چون عسل می ریزی از لب های شیرینت بریز
من دهانم را برایت مثل کندو کرده ام

نظم جادوی(طریقت)حرف ها دارد ولی
من خودم را صید آن صیاد آهو کرده ام

درخانه قرنطینه به میخانه کسی نیست

اَلــمِــنّةُ ِلله کَــسِ ، فــریاد رسی نیست

قومی که شه وُ شحنه وُشیخش همه مستند

چون مُحتَسِبان خسته وُ بیم عسسی نیست

آزادی اگر می طلبی،غرقه به خـــون باش

کاین محتشمان خاسته بی خار وُ خسی نیست

داروغه دهد زحمت ما یک نفس اِنگار

اِمـــروز ز داروغه چیان همنفسی نیست

با مجلس مُـنحل شده وُ مصلحت امــروز

جز ملتِ پابسته درونِ قفسی نیست

یارانه ء گندم شــده آزاد دراین شهــر

از نان جوین سیر به قدر هوسی نیست

جــز سر به هوای سر و سامانی ما را

در دل بجز آزادی ایران جَــرسی نیست

تازنـــد وُ بــرند اهل جهان گوی تمدن

ای فارس مگر فآرس ما را فرسی نیست

۩۩۩ ☫ اَشعار(طریقت) دوبیتی ☫ ۩۩۩

هماره بوی باران می تراود
تر وُ تازه بهــاران می تراود
نسیم زندگی پرشور وُ سرخوش
گلِ مریم غزلخوان می تراود
۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

معشوقه صفت در صف تدبیرشده
تحسین کنان ساکِنِ تـقـدیر شده
تیغ تو جهان‌گرفت درآن شک نیست
حُسنِ تو مرا بسی جهانگیر شده

سازمان هواشناسی طی بیانیه ای اعلام کرد:
یکم هوای همدیگه رو داشته باشین!!!

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه:دوبیتی جدید)۩# محمد مهدی #طریقت


در راه (طریقت) همه تضمین بِـــگیرید

البته که تا منــزل مقصود بسی نیست

۩۩۩☫اشعار/شعر (طریقت) آبان هزاروچهارصد *=ربیع ☫۩۩۩

برای بزرگنمایی لطفا کلیک کنید

سحر: تلاوتِ قرآن و ربنای قدیم
سحر: به نغمهٔ عرفانی دعای قدیم

سحر: نوای مؤذن که می‌رسد بر گوش
سحر: به بانگ مناجات در هوای قدیم

سحر:لطافتِ روح و خوشا طراوت جان
سحر: به پاکی دل‌های با صفای قدیم

سحر:به ماه ضیافت خوشا به ماه خدا
سحر: به لحظه ی رؤیایی و نوای قدیم

سحر: به آنکه بَرد فیضِ این مبارک ماه
سحر: به آنکه کند درکِ لحظه ‌های قدیم

سحر: به آنکه نماید تلاش بهر معاش
سحر: به آنکه مهیّا کند غذای قدیم

سحر:به تشنگی و گشنگیِ ایّام است
سحر: چو سفرۀ افطار و ماجرای قدیم

سحر: نه آنکه غریب است با فضایل ماه
سحر: به آنکه بُوَد یار و آشنای قدیم

سحر:بدست تمنا به سوی حضرت حق
بخواه آنچه که میخواهی از خدای قدیم

دلِ شکسته و بیمار خود ، مداوا کن
دوا نبود وُ نباشد : بهْ از دوای قدیم

مبند دل بجز از لحظه های ناب دعا
سحر :چو رهروان طریقند مبتلای قدیم

نماز و روزه و حج است واجب شرعی
سحر:سه بوده ز ارکان پر بهای قدیم

اگرچه من نتوانم که فیض روزه برم...
سحر: همیشه خورم غوطه در فضای قدیم

شعارِ اهل (طریقت) به ساغر وُمی ناب
سحر:زِ باده ی جانبخش وُ دلربای قدیم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خــُلدستان طریقت ( آخربهمن آغاز اسپند1400خورشیدی) ۩ # محمد مهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (منطق الطیر)عطار +حکایت طریقت :روایت

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (منطق الطیر )عطار+حکایت ☫ ۩۩۩

مهم‌ترین راهکار عطار برای تعالی روح بشر خودشناسی است


خانمی به دکتر گفت:نمیدانم چرا افسرده ام،و خود را زنی بدبخت میدانم.دکتر گفت: باید ۵ نفر ازخوشبخت ترین مردم شهر رابشناسی و از زبان آنها بشنویکه خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.
به دکتر گفت: برای پیدا کردنآن ۵ نفر، به سراغ ۵۰ نفر که فکر می کردم خوشبخت،ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم،فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم. خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست،نه افسوس بابت نداشته ها ...

*پادشاهی در شهر گذر می‌کرد.*

*مردی را دید که بزغاله‌ای 🐐 با خود می‎برد.**شاه گفت : بزغاله 🐐 را به چند خریده‌ای؟*

*مرد گفت : خانه‌ای 🏠 داشتم، سال پیش فروختم که خانه‌ی 🏘️ بهتری بخرم.*امسال با پول آن خانه 🏠 توانستم این بزغاله 🐐 را بخرم.**پادشاه گفت : خانه‌ای 🏠 دادی و بزغاله 🐐 گرفتی؟*مرد گفت : به برکت پادشاهی شما،

*سال دیگر با پول این بزغاله 🐐 مرغکی🐥 توانم خرید.*

📚 مخزن ‌الاسرار**نظامی گنجوی*

زان همه مرغ اندکی آنجا رسید
از هزاران کس یکی آنجا رسید...
عاقبت از صد هزاران تا یکی
بیش نرسیدند آنجا اندکی
سی تن بی‌بال و پر، رنجور و سست
دل شکسته، جان شده، تن نادرست
حضرتی دیدند بی‌وصف و صفت
برتر از ادراک عقل و معرفت
برق اِستغنا همی افروختی
صد جهان در یک زمان می‌سوختی...
جمع می‌دیدند حیران آمده
همچو ذره پای کوبان آمده...
آخر از پیشان عالی درگهی
چاوش عزت برآمد ناگهی
دید سی مرغ خَرِف را مانده باز
بال و پر، نه، جان شده، در تن، گداز...
گفت هان ای قوم! از شهر که‌اید؟
در چنین منزلگه از بهر چه‌اید؟
چیست ای بی‌حاصلان نام شما؟
یا کجا بودست آرام شما؟
یا شما را کس چه گوید در جهان؟
با چه کارآیند مشتی ناتوان؟
جمله گفتند آمدیم این جایگاه
تا بود سیمرغ ما را پادشاه
ما همه سرگشتگان درگهیم
بی‌دلان و بی‌قراران رهیم
مدتی شد تا درین راه آمدیم
از هزاران، سی به درگاه آمدیم
بر امیدی آمدیم از راه دور
تا بود ما را درین حضرت حضور
کی پسندد رنج ما آن پادشاه؟
آخر از لطفی کند در ما نگاه؟
گفت آن چاوش کای سرگشتگان
همچو در خون دل آغشتگان
گر شما باشید و گرنه در جهان
اوست مطلق پادشاه جاودان
صد هزاران عالم پر از سپاه
هست موری بر در این پادشاه
از شما آخر چه خیزد جز زَحیر
بازپس‌گردید ای مشتی حقیر
زان سخن هر یک چنان نومید شد
کان زمان چون مرده جاوید شد...
زین سخن مرغان وادی سر به سر
سرنگون گشتند در خون جگر...
جان آن مرغان ز تشویر و حیا
شد حیای محض و جان شد توتیا...
چون شدند از کلّ کل پاک، آن همه
یافتند از نور حضرت، جان همه...
آفتاب قُربت از پی‌شان بتافت
جمله را از پرتو آن جان، بتافت
هم ز عکس روی سیمرغ جهان
چهرهٔ سیمرغ دیدند از جهان
چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بی‌شک این سی مرغ آن سیمرغ بود...
خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ، سی مرغِ مدام...
ور نظر در هر دو کردندی به هم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم
بود این یک آن و آن یک بود این
در همه عالم کسی نشنود این...
چون ندانستند هیچ از هیچ حال
بی زفان کردند از آن حضرت سؤال...
بی زفان آمد از آن حضرت خطاب
کآینه‌ست این حضرت چون آفتاب
هر که آید خویشتن بیند درو
جان و تن هم جان و تن بیند درو
چون شما سی مرغ اینجا آمدید
سی درین آیینه پیدا آمدید...

۲۵فروردین، روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد



۩خــُلدستان طریقت(عطار )۩محمد مهدی طریقت <خطبه دوم



ادامه نوشته

برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه

۩۩☫برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه ۩۩۩

‍ وقتی به هم رسیدیم
آینه‌ها، به ناگاه روشن شدند
وقتی شعر گفتی
دنیا پر از لبخند شد
آسمان هم خندید
و
در گیرودار عشق ما
نم‌نم، مهربانی بارید

اما امروز
امروز، کسی از من دلگیر نشود
می‌خواهم امروز
تنهاییِ خود را سخت در آغوش بگیرم
عشق در ذات خود است که آتش می‌زند
و من، ققنوس‌وار بر آنم که از خود بزایم
خود را در آیینه عاشق شوم

#فرزانه_ایروانی



http://shoresheidai.blogfa.com/ >>> : وبلاگ جهانی شاعران و نویسندگان >>>


ادامه نوشته

باید بیاموزد (طریقت )مهربانی+برآستان جانان (طریقت)شعرا

برآستان جانان (طریقت)شعرا

حکایت مرغ یک پا داره =تولید مانع+پشتیبانی حکومت

🌅نمایندگان مجلس فیش‌های حقوقی خود را رسانه‌ای کنند

حقوق بازنشسته از دسترنجِ انباشته‌ی خودش است نه از الطاف دولت!

مروتی فعال صنفی بازنشستگان به خبرنگار ایلنا گفت:

نمایندگانی که دغدغه تورم‌زا بودن حقوق بازنشستگان را دارند و ظاهرا خیلی به فکر بیت‌المال هستند باید بدانند حقوق بازنشسته از محل حق بیمه‌ای است که خودش سی سال به حساب صندوق واریز کرده و هیچ ربطی به بیت‌المال و اموال دولت ندارد.

او ادامه می‌دهد: ما بازنشستگان اگر حق بیمه را به صندوق‌ها نمی‌پرداختیم و سی سال تمام خودمان آن را ذخیره می‌کردیم امروز وضعمان خیلی بهتر بود. به جای این که بگویند اموال بازنشستگان چه شد و چرا صندوق‌ها این دارایی‌ها را حیف و میل کرده‌اند، می‌گویند حقوق بازنشستگان زیاد است یا همسان‌سازی اشتباه است! این رویکرد جای تاسف دارد.

به گفته او، بازنشستگان اگر سی سال حق بیمه را در بانک پس‌انداز کرده بودند امروز بیش از ده میلیون تومان در هر ماه عایدی داشتند و مجبور نبودند برای چند صد هزار تومان همسان‌سازی این همه دوندگی کنند و این قدر منت بکشند.

مروتی در ادامه به هزینه‌های تبلیغاتی سنگین نمایندگان مجلس اشاره کرد و گفت:

حقوق یک بازنشسته در پنج یا حتی ده سال به اندازه هزینه‌های تبلیغاتی نمایندگان نیست. نمایندگانی مانند طغیانی و نادران باید فیش‌های حقوقی خود را رسانه‌ای کنند تا مردم بدانند آن‌ها چقدر حقوق می‌گیرند. واقعاً برخی چطور به خودشان جرئت می‌دهند بگویند همسان‌سازی اشتباه است یا حقوق یک بازنشسته تورم زاست؟!

حکایت مرغ یک پا داره : دوستان ملانصر الدین با عجله در خانه ی ملا را زدند و گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده . ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری . ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است . ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم . یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری . ملا گفت : دو تا بپزید . یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد . در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد . حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد . سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد . ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند . حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت : ناهار میهمان ما باشید از آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند : مرغ ایشان یک پا داره.

کرونا

خُفاش وُ مارِکور، هستند پُــر خروش

وقت جهیدن است بر گُرده ای خموش

افکنده وحشتی در بین جنب وُجوش

ما نع زدائــــی ،ُ پشتیبانی از چموش

نسیمِ صبح نوروزی خروشیــد

افق دریا شدوُ سرچشمه جوشید

نــدای باســـتان مـــارا صــدا زد

همه ایرانیان در مِــهر کوشید

تبریک عید نوروز 99برای بزرگنمایی لطفا کلیک کنید

۩۩۩ ☫ مثنوی شعرا☫ ۩۩۩

ای روشن از دریاچه، فانوس رهایت
باید به زانو دربیاید چشم هایت

باید بنوشی چشمه ی زیبایی ام را
باید بگویی جان چشمانم فدایت

تا ساحل من راه دوری نیست امشب
شاید به دیدارم بیاید ناخدایت
شهر من این شب ها مهاجر می پذیرد
دل بر کَن از مخروبه های روستایت

تو مستحقّ تاج و تخت عشق هستی
کو آن جنون وحشی و آن کودتایت؟
دزدانه از جیب نگاهم عشق بردار
تا گل بروید چون بهار از ردّپایت

باید بیاموزد (طریقت )مهربانی
باید در آغوشم بگیرد چشم هایت

شرح شورانگیزعشق بی مثال
شعر آهنگی ست در اوج کمال

بخشی از خوانساراشعاری سرود

بر روان یوسفِ بخشی درود

از سهیلی گشت اشعاری روان
شعر زیبایش شده آرام جان

افسر خوانسار آن نیکو سر شت
او سخن بر گوهـر تابان نوشت

عصر شاه عباس اول نام عشق
می تراود از زلا لی جام عشق

"شعله ی خورشیدکآ تش درجهان "
مصرعی از" همت "او شدبیان

شهـرخوانسار است،لبریزآمده
حافظ از شیراز و نیریز آمده

در غزل با او شکرشکن شود
این زبان ازوصف او الکن شود

شرح شور انگیز اصل ما جرا
می کشد ما را به عشق ماورا

ترجمان شعر خورشیـدِمن است»

اِ نعکاس نورامیدِ من ا ست

این نگین افتخـارسر مد است
کوی مجنونان ِ بوی احمد است

شعـر یعنی اعتصا می ،قزدری
چون سپهری رودکی معمری

اصفهـانی سبزواری،خانلری
هاتف وشیخ بهائی ا نوری

شعر یعنی ابن سینا شو به هوش
مجلس آراچو ن نظامی شو بکوش

می کشدفریاد خم می به دوش
می زند فـریاد فردوسی که نوش

شهریار و حافظ و سعد ی شدن
صائب عطـار یا بعدی شدن

شعر یعنی معرفت آموختن
گوهر جان در محبّت سوختن

یک ردا از جان بر تن دوختن
جان وتن را جملگی افروختن

شاهکارا نندمشکا ن ختن
نامد ا را نند مـردان سخن

کو هساران پا کی صبح اَزل
چشمه سارانی ز حُسنِ لَم یَزل
شعر یعنی راه مجنون پیشگیر
نزد پیر عشق پیران بیشگیر
شعر یعنی لیلی و مجنون شدن
درمیان خاک و خون گلگون شدن

شعر یعنی با الفبا ی وجود
سجده کردن سر نهادن برسجود

سعدی آن شیخ اجل مرد سخن
با نصایح می کند بیرون مِحن
مجلس آرائی نظـا می کرده است
گنجه را او باغبانی کرده است

شعر او از صومعه بنیاد شد
شاعری از مصطبه آزاد شد

شهـر نیشابور باسِدر آمده
شیخ عطـا رست با عِطـرآمده

تا عبیـد آمـدکه زاکانی شــــود

مو ش و گربه درس انسانی شود

شعردر این صحنه غو غا کرده است

وادی شعرا ست افشاکرده است

عمر اگر با شعـرهمدوشی کند

زند گی را غرق مد هو شی کند

شعر یعنی آنکه عاشق آپدید

بردر میخانه مشتاق آپدید
وعده ی وصل آمد و شاعر رسید
بنده ی مشتاق ویک دنیا کلید
شعـریعنی طبع ملا آفرین
آفرین بر شمس ملا آفـرین

شمس اگر ازبی زبانی شکوه کرد
دربیان و شعر ملا جلوه کرد

مولوی دفتر به نام شمس کرد
شمس خوش اقبال او را شمس کرد

شعر یعنی باهنـربالاشدن
شمس والائی چومولاناشدن

شعـریعنی مولوی جانی شدن
چون سنا ئی یا که خا قا نی شدن

شاهکارشعر شد درقا بها
یادگاری گشت شعر نابها

طوس اگرافتاده هامونش درست
رنج فردوسی طوسی ازبر است

گر بَرَد خیام خُم بر شهریا ر
شیخ جام آیدبه فریاداز دیار

وصف حال من بر اوبی حال بِه
راز دانان، همزبان لال بِه
شرح شو رانگیز عشق لَم یزل
درازل شعر « طریقت» شد مَثل

تا ا بد خو ا هم بمـانی معنوی
جاودان بادا ، کتاب مثنوی

شهرخوانسارست ،کهسار وطن
چشمه سار وچشمهء مشک ختن

ادامه نوشته

اشعار:غزل  /طریقت/25فروردین1402

۩۩☫ اشعار:غزل /طریقت/۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
بی تو دنیا به درک بی تو جهنم به سرم
کفر مطلق شده ام
دایره ای بی وترم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

اینجا ردیف باده ها چون ماه باشد
شـاعـر ز سِرِ باده ها آگـاه باشد
باید بگیرد وزنِ ابیاتش دو دستی
شاید سر راهش ، مثالِ چاه باشد
با قرن ها تنهایی وُ باده پرستی
با رنج فردوسی کمی همراه باشد
باید که گُل کارَد ولی اصلا نباید
عمر عزیزِ باغبان کــوتاه باشد
هر باغبان دنیایِ پُر امید دارد
هرگز نباید باغ تاکش آه باشد
ساقی برای روزهای سخت دوران
باید همیشه در رکاب شاه باشد
من راضیم درگاه مارا کاش میشد
اهل(طریقت) شاعرِ دلخواه باشد

ح. (طریقت)

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت (صفحه قصاید ) محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت) حافظ بخت واقبال

۩☫ برآستان جانان (طریقت) حافظ بخت واقبال ☫۩

دیروز هميشه دفتر خاطرهاست

دنياي عجوزه باکره ، باكرهاست

يك گوشه ندارد كه به كنجي بروی

«اين دايره در دايره در دايرهاست»

شمس‌الدین محمد شیرازی متخلص به «حافظ» ؛ متولد ۷۲۶ هجری قمری و متوفای ۷۹۲ هجری قمری در شیراز از قله های رفیع شعر و ادبیات پارسی است که شهرتی جهانی دارد و از مفاخر نامدار ایران عزیز است.

دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت
با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند

یک دانشجویان ، مجموعه اشعار شاه نعمت الله ولی را که از اینترنت پیرینت کرده بود ، به من ارائه کرد. با بررسی آن و مراجعه به اسانید معتبر، دانستم که متأسفانه افراد سودجو و فاسد، با تحریف و جابجا کردن ابیات وی، اغراض سیاسی خود را دنبال کرده اند. لذا تصمیم گرفتم که اشعار وی را آنگونه که هست در وبلاگ خود منتشر نمایم بدون آنکه موضع خاصی نسبت به آن داشته باشم. البته برخی ابیات غیر مهم را حذف کرده و بجای آن نقطه چین نهاده ام.

از باب مقدمه می گویم که شاه نعمت الله ولی، از عرفای قرن هشتم و معاصرحافظ شیرازی بوده و95 سال عمر کرده است و مزار او در ماهان کرمان واقع است و شهید مطهری در جلد 14 مجموعه آثار خود؛ صفحه 577 او را اجمالاً توثیق کرده و او را از معاریف و مشاهیر عرفا خوانده اند که نسب به علی (ع) می برد. پیش بینی های او شامل وقایع دوران صفویه و بعد از آن می شود و اهمیت آن از این جهت است که صفویه، قرنها پس از مرگ او به قدرت رسیده اند.
قــدرت کردگــار می بـینــم حالــت روزگــار می بـینــم
ازنجوم این سخن نمی گویم بلکـه از کردگــار می بینــم
از سلاطیــن گــردش دوران یک به یک را سوار می بینم
هر یکی را به مثل ذره نــــور پرتــوی آشکــار می بـینــم
از بـزرگـی و رفعـت ایشــان صفــوی برقرار می بینـــم
..........................
آخــر پادشاهـــی صفــــوی یک حسینی*به کار می بینم
*آخرین پادشاه صفوی، شاه سلطان حسین؛ شاهی فاسد و ستمگر بوده است.
نادری در جهان شــود پیــدا قامتــش استــوار می بینــــم
آخــر عهــد نـوجــــوانی او قتــــل او آشکـــار می بینـــم
شهر تبریز را چو کوفه کنند شهــرطهــران* قرار می بینم
* اشاره به انتقال پایتخت به تهران.
بعد از آن دیگـری فنا گردد شـاه دیگـر به کـــارمی بینم
که محمـد* به نـام او باشــــد تیـــغ او آبــدار می بــینـــم
* بنابر ویژگیهایی که از او می گوید، مرادش احتمالاً محمد شاه قاجار است نه ،آغا محمدخان قاجار.
چــارده ســال پادشاهـــی او دولتــش کامکــار می بینــم
سال کز مرغ می شـود پیــدا مــرگ او آشکــار می بینـم
..........................
ناصر الدین به نصـرت دوران چـارده هشـت سال*می بینــم
* عدد مزبور با هیچ یک از ارقام تاریخی در مورد ناصرالدین شاه تناسبی ندارد و نزدیک تر آن است که بگوییم مربوط به سن او در هنگام تاجگذاری باشد که البته این هم دقیق نیست زیرا مجموع هشت و چهار، 22 است حال آن که وی در 18 سالگی به قدرت رسیده است.
..........................
از شهنشــاه ناصـر الدین شـاه شیــونــی بیــم دار*می بینــم
* اشاره به ترور ناصرالدین شاه.
روز جمعـــه ز شهر ذیقعــده تن او در مـــــزار می بــینـم
بعد از آن شه مظفــر الدین را شاهیِــش ناگــوار می بینــم
چـارشنبـه ز شهـر ذیقعـــــده* مــرگ او آشکــار می بینـم
* مرگ هر دو ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه در ذیقعده واقع شده است بنابراین پیش بینی او در این باره دقیق می باشد.
از الــف تا بـه دال می گویـم شاه و شاهــی فکارمی بینـم*
* اشاره به نهضت مشروطیت ایران و تهدید پایه های سلطنت قاجاریه است.
درخراسان ومصروشام وعراق فتنــه و کـــارزار می بینـــم
جنگ وآشوب و فتنه ی بسیار در یمیــن و یســار*می بینـم
* آغاز جنگ جهانی اول، مصادف با ، آخرین روزهای عمر مشروطیت ایران.
غــارت و قتــل لشکــر بسیـار در میــان و کنــار می بـینـم
شه چو بیرون رود ز جاگاهش* شاه دیگــر** بکارمی بـینـم
* مراد، احمد شاه قاجار است، جالب آنکه به خروج او از کشور اشاره می کند و نه مرگ او.
** مراد، رضا شاه است.
چون فریدون به تخـت بنشینـد نوکرانـش قطـــار می بینــم
متصف بر صفات سلطان است لیک من گرگ وار می بینــــم
دائـم اسبـش به زیر زیـن طــلا کمتـر آن را سـوار می بینـــــم
عدل و انصـاف در زمانـه ی او همچــو هیمـه به نـار می بینــم
علمــــــای زمــان او دائــــــم همــه را تـــــار ومــارمی بینــم*
* تقابل دولت با دین و روحانیت، هیچ گاه در تاریخ ایران، به اندازه ی دوران حکومت رضا شاه نبوده است. او کوشش کرد تا لباس روحانیت را از بین برده و به کلی سازمان روحانیت را فرو بپاشد.
هست فصل حجاب در عهدش فصــل را بــی اعتبــارمی بینم*
* مهم ترین اقدام ضد دینی رضاشاه، کشف حجاب زنان بود.
جنگ سختی شود تمــام جهان* کوه و صحــرا فکــار می بینـم
* اشاره به آغاز جنگ جهانی دوم.
کــــار و بـــار زمانــه وارونـــه قحط و هم ننگ وعار*می بینم
* اشاره به نابسامانی شدید اقتصادی در ایران و گسترش قحطی، همچنین اشغال کشور توسط متفقین و خیانت رجال سیاسی، در همکاری با بیگانگان.
چون دو ده سال*پادشاهـی کرد شهیــش بـــرکنــار**می بـینــم
* البته رضاشاه، بیست سال پادشاهی نکرده اما عملاً از سوم اسفند 1299 تا شهریور 1320، قدرت را در اختیار داشته است.
** اشاره به برکناری و تبعید رضاشاه.
پسرش چــون به تخت بنشینـــد بوالعجــــب روزگــار می بینم
نوجوانــی به ســان ســرو بلنــد رستمــش بنـده وار می بینــم
در امور شهــی است بی تدبیـــر لیکنــش بخت یــــار*می بینـم
* خود محمدرضا پهلوی نیز معتقد بود که در کار پایداری سلطنتش، علیرغم حوادث سهمگین که می توانست طومار حکومت او را در هم بپیچد، همواره بخت یار او بوده تا جایی که مدعی بود که خداوند حامی اوست.
بس فرومـــایگـــان بـی حاصـل حامـــل کـار و بــار می بینـــم
مذهب و دین ضعیـف می یابــم مُبتــدع* افتخــــارمی بــینـم
* بدعت گزاری در دین.
ظلم پنهــــان، خیانــت و تزویــر بر اعاظـــم شعــــــار می بینـم
ظلمــت ظلــم ظــالمــان دیــــار بی حــد و بی شمــار می بینــم
ماه را رو سیـــــــــاه می یابــــم مهــــــر را دل فکـــار می بینــم
دولـــت مرد و زن رود به فنـــــا حال مــــردم فکـــــار می بینــم
غــــارت و قتـــل مــردم ایــران دست خــارج به کــار می بینــم
کهنــه رنـــدی به کـار اهرمنــی* انــدر این روزگـــار می بینـــــم
* بسیار عجیب است که او ابتدا دخالت خارجی را در غارت و قتل مردم ایران مورد اشاره قرار می دهد، سپس آن قدرت خارجی را شیطانی قلمداد می کند ( شیطان بزرگ؛ آمریکا).
دور او هــم تمـــام خواهـد شـد لشکـــری را ســـوار می بـینـم
شور و غوغــای دیـــن شود پیدا* سر به ســــر کــارزار می بینـم
* اشاره به وقوع انقلاب اسلامی ایران و مبارزات گسترده ی مردمی از یک سو و کشتار مردم به دست جلادان رژیم شاه، از سوی دیگر.
قصــه ای بس غریــب می شنـوم غصــه ای در دیـــار می بینــم
جنگ و آشـــوب و فتنه ی بسیار نام او زشـت و خـوار*می بینـم
* محمد رضا پهلوی، تنها شاهی است که مردم ایران، مستقیماً او را مورد خطاب قرار داده و مرگ بر او گفتند. بنابراین وی خوارترین شاه در سلسله پادشاهی ایران است.
کم ز چل* چون که پادشاهی کرد سلطـــه اش تار و مار می بینـم
* اشاره به 37 سال حکومت محمدرضا پهلوی.
غم مخورزانکه من دراین تشویش خرمــــیّ وصــل یار می بینــم
بعد از او شـــاهی از میــان بــرود عالمـــــی چون نگــار می بینـم
سیـــدی را ز نســـل آل رســـول نــــام او، بـرقـرار*می بینـــم
* اولاً سیادت امام خمینی (ره) را تصریح می کند، ثانیاً نام او را نیز تعیین می نماید زیرا عدد واژه ی « برقرار» به حروف ابجد، 710 و عدد واژه ی «خمینی» نیز 710 می باشد.
نایــب مهدی(عج)* آشکـار شـود ســروری را ســـــوار می بینـم
* نیابت عام حضرت ولی عصر ارواحنا فداه، از پایان غیبت صغری، آغاز شده است اما هیچگاه نیایت عام فقها، آشکار و علنی و عملیاتی نبوده است تا اینکه با وقوع انقلاب اسلامی ایران، نیابت عام فقها، فعلیت یافت و حکومت ولایت فقیه؛ با تکیه بر نیابت عام حضرت حجت عجل الله فرجه، تأسیس گردید.
پیشــــــــــوای تمـــام دانــایـــی رهبــــــری با وقـــــار می بینم
متصــف بر صفــات سلطانیســت لیـــک درویــش وار می بینـم
رهنمــــا و امـــام هفت اقلیــم نــــام او را شعــار می بینـــم
همچــو مولا جلال الــدین مولا شمس تبریــــز وار می بـینـــم
بندگــــــان جناب حضـــرت او* سر بســــر تاجــــدار می بینـم
* اشاره به مسئولینی است که تحت ظلّ ولی فقیه، یکی پس از دیگری خدمت می کنند.
گوهر شب چــراغ بهر کمــــال آن دُرِ شـــاهــــوار می بینــــم
هرکجا رو نهـــد به فضـــل الاه دشمنـــش خاکسـارمی بینــم*
* در روایات معصومین (ع) نیز این بشارت به چشم می خورد که حکومت جمهوری اسلامی، از شکست و ناکامی مصونیت دارد. تا قبل از آن، دور دورِ پیروزی فتنه ها بر اهل حق است اما در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سهمگین ترین فتنه ها ، با امداد الهی، ناکام می ماند. امام خمینی نیز پیش بینی فرمودند که ملت ایران، پرچم را به امام عصر(عج) تسلیم خواهد نمود.
بــا کرامــــات و جامـــع آداب آصــــف روزگـــــار می بینـم
تا چهل سال ای برادر من دوره ی شهریــــــار می بینــم*
* در روایات آمده است که « ... کذب الوقّاتون » تعیین کنندگان وقت ظهور، دروغ می گویند. در بیت اخیر ، ظاهراً وقت تعیین شده است اما توجه به این نکته ضروری است که اولاً شاعر، روز و ماه و سال تعیین نکرده، ثانیاً چه بسا او زمان وقوع را مدّ نظر ندارد و صرفاً به ترتیب حوادث اشاره می کند، ثالثاً امروز برای ما معلوم شده که نظام جمهوری اسلامی، کی تأسیس شده و کی چهل ساله می شود، اما برای او معلوم نبوده است، رابعاً عدد چهل، یکی از اعداد مقدس در اسلام شمرده شده و چه بسا مراد، خودِ عدد چهل نباشد بلکه شاعر از باب تقریب به آن توجه کرده و مراد او این است که پس دوره ای که از حکومت جمهوری اسلامی گذشت، امام زمان(عج) ظهور خواهند کرد. بنابر این برای ما فقط این نکته مهم است که انشاءالله ، جمهوری اسلامی، به حکومت آن حضرت متصل خواهد شد ؛حقیقتی که هم در روایات معصومین به آن اشاره شده و هم امام خمینی به آن تصریح فرموده اند.
نکته ی دیگر آن است که شاعر نمی گوید: «دور آن شهریار می بینم»، بلکه می گوید:«دوره ی شهریار می بینم» ؛ زیرا درصورت اول، حکومت شخص خمینی کبیر باید ادامه می یافت و توسط او به صاحب اصلیش تسلیم می شد اما در مصراع اصلی تصریح می کند که طول حیات جمهوری اسلامی، دوره ی شهریاری خمینی کبیر است و حکومت از اندیشه ها و آرمانهای او منحرف نمی شود .
بعدازآن خود امام خواهد بود که جهــان را مدار می بینــم
صورت و سیرتـش چو پیغمبــر علم و حلمش شعار می بینـم
قـــــائم شــرع آل پیغمبــر به جهان آشکــار می بینم
میم وحا، میم ودال می خوانند نـام آن نامــــــدار می بینـم
از کمربنــد آن سپهـر وقـــار تیغ چون ذوالفقـار می بینم
جنگ سختــی شود تمام جهـان* کوه و صحــرا فکــار می بینـم
* احتمالاً جنگ جهانی سوم.
مردمـــان جهــان ز انس و پری همــــه را در فــــرار می بینــم
مر مسیـــــح از سمـا فـرود آیـد گــــوردجــــال زار*می بینـــم
* یکی از علائم قطعی ظهور، پیدایش دجال است. بسیاری از متفکران امروز، دجال را همان دستگاه عظیم تبلیغاتی، هنری و رسانه ای غرب جدید می دانند که مجهز به کارآمدترین سلاحها؛ یعنی تکنولوژی فرا پیشرفته ی ارتباطات می باشد و همه ی وجهه ی همت خود را در تخدیر ذهن و اندیشه و تخریب فرهنگی ملل جهان قرار داده است. بنابر روایات، پس از رجعت حضرت مسیح(ع)، و با توجه به اینکه خواستگاه دجال، مغرب زمین بوده و ظاهراً از تمدن مسیحی برخاسته است، کار نابودی او ،به مسیح(ع) سپرده می شود.
رنگ یک چشم اوبه رنگ کبود* خری بر خر ســوارمی بینــم**
* در روایات است که دجال، یک چشم دارد و آن چشم که رنگی کبود دارد، همه ی صورت او را اشغال کرده است و همه ی نظرها را به خود جلب می کند و همه ی ملل جهان به او می نگرند. برخی، این ویژگی ها را با تلویزیون و مانیتور رایانه تطبیق داده اند.
** خری بر خر سوار، اشاره به این است که مبنای تفکر و دعوت دجال، حماقت و جهل بوده و کار اصلی او این است که مردم را از حقایق هستی، غافل نماید و آنان را به جهل و تن پروری و زر اندوزی و فساد و شهوت و دنیا طلبی، سرگرم کند.
هر قـــــدم از خرش بود میلـــی دورگردون غبـــــارمی بینــم*
* ویژگیهای مزبور که البته در روایات نیز با همین تعابیر اشاره شده است، نشان می دهد که دجّال، انسان نیست زیرا هر قدم او یک میل راه است و وجود او، تمام دور گردون و منظومه ی شمسی را مثل غباری پر کرده است، بنابر این دجال، امواجی است که به سرعت منتشر می شود و از طریق ماهواره ها که دور گردون در حرکتند، به همه جای زمین ، منتشر می گردد.
آل سفیـــــان* تمام کشتــه شوند با هـــزاران ســــوار می بینـم
* همه می دانیم که یکی از علائم قطعی ظهور، خروج سفیانی است. سفیانی بنابر آنچه در روایات آمده است، یک شخص نیست بلکه یک جریان اقتدارگرا؛ متشکل از سفیانی های متعدد است که سلطه را دنبال می کند. همه این را هم می دانیم که دشمن ترین دشمنان پیامبر(ص)، ابوسفیان و پس از او ، دشمن ترین دشمنان آل پیغمبر(ع)، آل سفیان یا همان بنی امیه بوده اند. پس جریان سفیانی، یک جریان تاریخی است که از ابوسفیان آغاز شده و با معاویه و یزید و بنی امیه و سپس همه ی سلطه گران فاسد که در مقابل حق و حقیقت ایستاده اند، ادامه یافته است و سرانجام به سفیانی عصر ظهور ختم می شود که به تمام قامت، در مقابل فرزند پیامبر خواهد ایستاد اما این بار با همه ی سپاهش، نابود خواهد شد.پس سفیانی عصر ظهور، همان جریان سلطه ی جهانی است که حق و عدالت را برنمی تابد. نابودی سفیانی، در حقیقت، انتقام از همه ی ظلمهای تاریخی و خونهای به ناحق ریخته شده است؛ مخصوصاً انتقام از بزرگترین ظلم و خونریزی تاریخ، که در کربلای حسینی رقم خورد.
مهـدی وقت و عیســـی دوران هر دو را شهسـوار می بینــم
دیـن و دنیــا از او شـــود معمور خلق از او، بخت یـــار می بینم
مسکنش شهر کوفه خواهد بـود دولتـش پایــــدار می بینم
هفــــت باشـــد وزیر سلطانـــم همـه را کامکـــار می بینــم
زینـــت شـــرع و رونــق اسلام محکـــــم و استــــوار می بینم
عاصیـــــان از امـــام معصومــم خجـــل و شرمســـار می بینـــم
گرگ با میــش، شیـــر با آهـــو در چـــــرا، برقـــرار می بینــم*
* کنایه از گسترش عدل و امنیت و رفاه بر جغرافیای زمین، تحت حکومت واحد جهانی حضرت حجت روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء
نه درودی به خـــود همی گویم بلکـــه از ســـرّ یار می گویـــم
نعمــت الله نشستــــه در کنجــی همــــه را در کنـــــار می بینم.
اللهمّ کن لولیّک الحجّه بن الحسن،صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه السّاعه و فی کلّ ساعه، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً، حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتّعه فیها طویلاً برحمتک یا ارحم الرّاحمین.
ادامه نوشته

میسراسم از(طریقت)، می نوازم شعر را (منتخب)

۩۩۩ ☫)میسراسم از(طریقت)، می نوازم شعر را (منتخب) ☫ ۩۩۩

گول دنیا را مخور......!!

ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را می درند

سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زندگان خوش آبروی مردگان را می برند

حکایت کنند: گرگ اهلی نمی شود برای لقمه ای نان؛ و از هیچ کس توقعی ندارد به جز خودش. او وفاداری سگ را به لجن می کشد و شکوه پوشالین شیر و عقاب را افشا می کند که وفای سگ به نیازش است و شکوه شیر و عقاب شکستنی و سقوط وار است، اما شکوه گرگ در عزت و غرور آزادگی و اتکای به خویش است؛ پس او سلطان زمین و پادشاه آسمان است. او اهل جمع و عوام و وقت گذرانی و خوش گذرانی های عوامانه نیست. یارانش اندکند و هم فکر و هم مسیر و وفادار و شبگرد و پر طاقت و تیز بین و عاقل و خانواده دوست؛ غرور گرگ زیباست، چون اوج عزت و ازادگی است. او هرگز سربار کسی نیست ،حتی عزیزانش و فرزندانش که عمری برایشان جانبازی وایثار کرده است، چون وقتی پیر می شود و توان شکار جمعی را از دست می دهد، کار را به کاردان جوان و قدرتمند می سپارد و از اهل خود جدا می شود ،تا هم سربار کسی نباشد و هم با غرور زندگی کند و با عزت بمیرد.

او هرگز تسلیم نمی شود وتملق و دریوزگی نمی کند و برای خودش ارزش و شخصیت قائل است. در قفس عمری ندارد و جانش را برای آزادی می دهد. انگار نافش را با آزادی بریده اند و ذهنش را با شراب عزت مخمور کرده اند. با انسان دوست می شود، ولی هرگز برده و مطیع نمی شود .مانند هیچ کس نیست و از کسی تقلید نمی کند و بازیچه ی سیرک انسان ها نمی شود. او خودش است، خود خودش!

ای کاش ما هم کمی گرگ بودیم!!

با تو دارم عشق را در دل مجسم می کنم

جایگاهت را درون ِ قلب محکم می کنم

چون به غیر از تو ندارم در وجودم دلخوشی

زندگی روی زمین را سُست وُ مبهم می کنم

از دلم پرواز دادم سویت این اندیشه را

درد را ازقلب محزون ذره ای کم می کنم

ابر چشمانم ندارد طاقت ِ رکـبــار ،را، ...

دل تهی در بستر ِ ایهام "باغم " می کنم

جز تو کس این روزهارا محرم اسرار نیست

غیر خود، خود را بر این اسرار محرم می کنم

این هوا بسیار از انکارِ عاشق بودن است

عشق را در محفلِ گیتی رسا ، دم می کنم

با چنین حالت تو را در این قفس جا می دهم

دست پشتت میگذارم ، از کمر خم می کنم

شعر می سازم به سوی عشق حتی با خیال

وَهم را بر زخمهای کهنه مرحم می کنم

می سرایم، از (طریقت) ،می نوازم شعر را

عاشقانِ انجمن بارانِ نم نم می کنم...

۩خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩۩محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

شاعر شدن سخت است جانان (طریقت) اشعار :سینهء پاک (طریقت)صدف گوهر بود

۩۩۩ ☫ شاعر شدن سخت است جانان (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

انگار می‌خواهی که من دیوانه باشم
دیوانه ای : دنبالِ یک فــرزانه باشم

با عطر عشقت خوب کن حال سرشتم
تا با شـرشتــم در پِیِ جـــانـانه باشم

امشب دلم عاشق تر از عشق زلیخاست
یوسف شدی شیرین تر پروانه باشم

با اشک عشقت خوب کن حال فریبا
با شعر باید جانب میـــجانانه باشم

شاعر شدم عاشق تر از مجنون و لیلاست
شیدا شدم تا کی پِـیِ افسانه باشم

ای نازنین! آوارگی بسیار سخت است
ایکاش بُگذاری برایت خانه باشم

شاعر شدن سخت است جانانِ(طریقت)
ای کاش بگذاری درین کاشانه باشم

زُلیخا گفــت: یوسف این عبارت
که نبود وصل شیرین بی‌مرارت

سبب را در ره وصل تو دادم
که بی‌سرمایه صعب افتد کنارت

ســزاوارست تــا جاوید مانم
که مرگ سرخ بهتـر از حقارت

مرا تهدید کشتن چون کند دوست
به عمر شاهـدان بخشد بشارت

برون نه از دل سوزان من عشق
که می‌ترسم بسوزی از حرارت

که دارد فرصت خونخواریِ جان
که صد تن می‌کشـد با یک اشارت

به زلف و خال و خط بردی دلم را
سپه را عشوه فرمودی به غارت

مجو در گریه (شاعر )را صبوری
(طریقت) یا تجـارت یا عمارت

خــُلدستان طریقت(1402)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم




ادامه نوشته

یوسف گم گشته کنعان (طریقت) اردی رمضان 1402 +زندگی:برای کارگران و بازنشستگان ناممکن شده است

۩۩۩ ☫ یوسف گم گشته کنعان (طریقت) اردی رمضان 1402 ☫ ۩۩۩

او خواهد آمد...

وای اگر مرد گدا یک شبه سلطان بشود
مثل این است که گرگی ،سگ چوپان بشود

هرکجا هدهد دانا برود کنج قفس
جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود

سرزمینی که در آن‌ قحط شود آزادی
گرچه دیوار ندارد،خود زندان بشود

باغبانی که به نجار دهد،باغش را
فصل هایش همه ،همرنگ زمستان بشود

ناخدا،دلخوش این آبی آرام نباش
وای از آن‌ لحظه ،که هنگامه ی طوفان بشود

سودای تو داریم و هواخواه تو دریاب
شوریده ی مهتاب رخ ماه تو دریاب
چون ذره به دنبال تو گمگشته راهیم
چون باد صبا در پی درگاه تو دریاب
هم شبزدگـانیم ، سراپا همه شوق
هم از سر شب تا به سحرگاه تو دریاب
چشمک بزن وُ خرمنی از شعله برافروز
ما کشته ی هر غمزه وُ گهگاه تو دریاب
با گوشه ی چشمی به عنایت نظری کن
آتش به جگر از غم جانکاه تو دریاب
عمریست به دنبال سراپرده ی عشقیم
چندی اگر آواره ی خرگاه تو دریاب
ای یوسف گم گشته کنعانِ (طریقت)
ما تشنه لب زمزمی از چاه تو دریاب

ادامه نوشته

برآستان جانان (شهریار ) همای رحمت (فردوسی)

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (شهریار)همای رحمت ☫ ۩۩۩

 ابن ملجم مرادی

علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی، همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که می‌تواند که به سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

به دو چشم خون‌فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایی بنوازد آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آرَدَت ، گاه مهر
گهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤس
بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بی‌نهیب
نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
بدان کوش تا دور باشی ز خشم
به مردی به خواب از گنهکار چشم
چو خشم آوری هم پشیمان شوی
به پوزش نگهبان درمان شوی
به فردا ممان کار امروز را
بر تخت منشان بدآموز را
مجوی از دل عامیان راستی
که از جست‌ و جو آیدت کاستی


بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند


دهم جان گر از دل به من بنگری
کنم خاک تن تا تو پی بسپری


به گیتی ندارم پناه تو کس
همه دشمنندت، منم دوست بس!


به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای
بپرسیدم از مرد نیکو سخن
کسی کو بسال و خرد بد کهن
که از ما به یزدان که نزدیکتر
که را نزد او راه باریکتر
چنین داد پاسخ که دانش گزین
چو خواهی ز پروردگار آفرین

۩خــُلدستان طریقت(عطار )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

برآستان جانان (اشعار عاشقانه مولانا)

۩۩۩ ☫برآستان جانان (دوبیتی)سقوط یا صعود☫ ۩۩۩

دشمن بتراشید : شب وُ روز به جنگ

حاکم به جفنگ آمد وُ ما با دل تنگ

ما شعرسرودیم ، زِ اَبروی خدنگ

چون شیشۀ عطریم بکوبید به سنگ

خداوند یک ایه است که در مقام محاوره!! ملایکه به مخلوق حهنم میگویند ایا از گناهکاران ومشرکان وکافران و..(هر انکس که عدالت خداوند او را شایسته جهنم قضاوت می کند .)پر شدی .وجهنم در جواب میگوید هل من مزید !! توجه نماییم .در ایه دیگر خداوند طول وعرض جهنم را همانند اسمان ها وزمین بیان می نماید ..حال قیاس نماییم چند میلیارد نفر انسان وجن می بایست خلق شده وزندگی کنند وچند درصد مستحق جهنم شود تا این ایات معنی پیدا نماید .

همانطور که اولیا الهی فرموده اند کلام خداوند اقیانوسهای عظیمی است که درک وغور در ان وصید مرواربد های درخشان ان برای هر غواصی با هر میزان بضاعتی ساده واسان است .اما در این رهگذر بی ارزش دنیا انچنان اسیر دلداگی ها ودلباخته گی های ظواهر دنیا میشویم که غافل از ان خواهیم شد که به طور بالقوه ما نیز پتانسیل حهنمی شدن را داریم تولد هر انسان به طور بالقوه مزید انسانی شایسته حهنم است . . الا من ....اتی ا..بقلب سلیم ..

.اینکه یک ونیم میلیارد مسلمان جهان خشنود باشند که جمعیتشان نسبت به کل جهان زیاد شده مایه عزت وسعادت نیست نه در دنیا ونه در اخرت !

اینکه شاخه های مذهبی دین اسلام هم نسبت به ازدیاد جمعیتشون اهمیت میدهند هم چندان موید سعادت وبرتریت ما ودین ومذهب ما نیست . .انکه وانچه مایه سعادت انسانها در تمامی ادیان وهمه مسلک ها ومرام هاست میزان انرژیهای مثبت وارامش وعزت واحترامی است که هر فرد به سایر مخلوقات هستی از وجود خویش عطا می نماید . والا در صدر اسلام هم خیل عظیمی از قاتلان امامان و...مدعی مسلمانی بودند .

مگر نه اینکه امام اول را با قصد قربت به خداوند!به شهادت رساندند .جهالت وکفر و الحاد در ذهن یک مسلمان از این بیشتر واندیشه ای حهنمی تر از این عمل !

امام حسن وسیدالشهدا را نیز با قصد قربت الی ا..به شهادت رساندند .

اینک نیز امام غایب در دسترس ما نیست والا از دو میلیارد مسلمان مدعی بندگی خدا !چند نفر سینه سپر میکردند وجان فدایی او بودند . لاف نزنیم. متاع فریبنده دنیا به قدری جذاب ودلنشین وهمراه نفس اماره است که شجاعت واخلاص لازمه حهت طرد ونفی ان هر خار وخسی را مهیا نیست .

شاید چند میلیارد نفر از مدعیان بندگی خدا از همه ادیان !!منتخب وبرگزیده شده اند برای اثبات وتحقق ایه هل من مزید در قیامت .

پس چندان در دنیا ساده لوحانه به کثرت جمعیت پیروان دین و ایین ومذهب خویش مبالیم .که نهایت این ساده لوحی. !جهالتی است غر افرین و هدایتگر به سمت وسوی تباهی دردنیا ودر اخرت نیز مصداق هم فیها خالدون در جهنم خواهیم بود .

یکی مرد جنگی به از صد هزار

خداوند بندگان مخلص خویش را به عدل واحسان امر می نماید .به تقوا زهد عدالت و...ولازمه این طریقت دوری جستن از هر امتیاز برتری رانت وهر گونه بستری است که مایه تفوق ما نسبت به سایر انسانها به غیر حق باشد .معیار حق قوانین دنیایی وسلیقه ای ومقید به سرزمینها نیست .معیار انسانیتی است در سایه تعبد وبندگی ما که هرگز گزندی به غیر حق به سایر مخلوقات هستی از سوی ما تحمیل نگردد .

امری که بسادگی ان را فراموش نموده وبا ذهن وکلام وخط وگفتار وکردار واندیشه خویش هستی را با ان به تباهی مطابق با سلیقه خویش هدایت می نماییم .

خداوند حق است وندای انی انالحق! ندای نفس ماست برای تعبد وبندگی از شیطان رجیم ..

الا برای انانی که تذکره ای الهی در دست دارند ومنتخب خاص خداوند برای هدایت انسانها میباشند وانانی که مهر تایید اولیا الهی بر جان وروح انها نقش بسته است .

دانی كه نو بهار جوانی چسان گذشت؟
زود آنچنان گذشت، كه تیر از كمان گذشت
نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد
نیم دگر به غفلت و خواب گران شد
صد آفرین به همت مرغی شكسته بال
كز خویشتن شد و، از آشیان گذشت
افسرده‌ای كه تازه گلی را ز دست داد
داند چها به بلبل بی خانمان گذشت
بنگر به شمع عشق، كه در اشك و آه او
پروانه بال و پر زد و، آتش به جان گذشت
بشنو درای قافله سالار زندگی
گوید به خواب بودی واین كاروان گذشت
ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت
از خون بیگناه، مگر می توان گذشت؟
مشفق» بهار زندگیت گر صفا نداشت»
شكر خدا كه همره باد خزان گذشت

عجیبا چه سالی که بر ما گذشت
همه روز و شب بــا دریغا گذشت

هماره پنـــاهم کــنـــار تو بود
تو رفتی پناهم چو رؤیا گذشت

به چشمم جهان رنگ زردی گرفت
به دل داغ تو لاله ‌آســـا گذست

شب امّا که پنداشتم دیر پاست
چو کردم نظر دیدم امّا گذشت

دلم جلوه‌ای از جوانی ندید
اگر دید، هم با تو تنها گذشت

به داغ تو ای اختر تابناک
عجب آتشی در دل ما گذشت

فراق تو آتش به جانم فکند
که دودش مرا از سر و پا گذشت

طبیبا! چه کوشی به تسکین من؟
که درد دلم از مداوا گذشت

کجا رفتی، ای مهربانم که زود
ز سر سایه‌ات آشکارا گذشت

نشان تو مانده به هر دفتری
به خود گویم آن مرد دانا گذشت

ندیدست بعد از تو شادی دلم
تو رفتی و عمرم به غم ها گذشت

ندانم سرودن سخن سالهاست
که آن ذوق و آن طبع گویا گذشت

تو رفتی و بی‌تو سخن رنگ باخت
که هنگام لطف و تمنــّا گذشت

زمانه نبیند چو تو شاعری
که آوازه‌ات از ثریا گذشت

پس از تو کسی شعر دلجو نگفت
که فصل سرودن ز دنیا گذشت

چگونه نلغزد قلم بعد تو
قلم سر نگون جوهرآسا گذشت

قرار و امید از دلم دور شد
چو موجی که بر روی دریا گذشت

به جان تا ابد درد و غم با من است
که صبر از دلِ ناشکیبا گذشت

چه گویم که این تیره‌ بختِ عجوز
به ما بی‌تو چون شام یلدا گذشت

چنان موج غم بر دل ما نشست
که آب از سرم بی‌محابا گذشت

تو ای شاعر بی‌بدیل زمان
که شأنت ز انکار و حاشا گذشت

بسی زشت و زیبا شنیدی به حلم
که این نیک وُ بد با مدارا گذشت

نخواهم که بی‌تو دمی دم زنم
که بر کام من دم چو صفرا گذشت

به افسوس گویم که یادش بخیر
شبانی که با تو چو رؤیا گذشت

از آن گرم جوشی شدم تا جدا
همه روزگارم به سرما گذشت

بلندای شعر است، چون کوه قاف
کلام تو زان همچو عنقا گذشت

بزرگا، ادیبا، سخن‌گسترا
که شعر تو از حد اعلا گذشت

نگنجد به ظرف بیان، شعر تو
که معناش از رفع معنا گذشت

ز دشت دلم خوشدلی کوچ کرد
چو مرغی که از کوه و صحرا گذشت

زبانت نشد مدح پرداز غیر
گذشت عمر تو این چنین تا گذشت

خزان آمد و باغ عمرت فسرد
چه زود آن فضای مصفا گذشت

یکی نیک وُ بد گفت وُ: خوشنام مُرد
یکی از تو بد گفت و رسوا گذشت

اگر تلخ گفتی سخن یا به شهد
به گوش سخندان دلآرا گذشت

چه شبها که یاد دل افروز تو
قرارم ربود و غم افزا گذشت

چنان زار نالیدم از ماتمت
که اشکم به دیده شررزا گذشت

تو در فرش بودی و روح از تنت
جدا گشت و بر عرش اعلا گذشت

فصاحت یتیم است بی تو هنوز
ز داغی که بر نثر شیوا گذشت

بنازم به اقــبـالِ درویشی‌ات
که شأنت ز دستار بــالا گذشت

به دنیا نبستی دل و روز و شب
زمان تو با فکر عقبا گذشت

عبث بود امید دیدار تو
چه شبها که با شوقِ فردا گذشت

چو زنگ کلیسا به گوش جهان
چو آوای گرم نکیسا گذشت

غم و شادی من همه با تو بود
همه عمر من با تو تنها گذشت

همه معرفت بودی و عمر من
به اعجاب از آن در تماشا گذشت

همان نیست روز و شب من دگر
کز این پیش با تو همانا گذشت

چنان اخگر از واژگان تو خاست
که از عمق جانِ احبا گذشت

چه شبها که با کردگار جهان
به سجاده عمرت به نجوا گذشت

پس از رفتن تو جهان شد عقیم
که پیدایی شعر شیوا گذشت

(طریقت)شده طوطی طبع من
ز رنجی که بر این شکرخا گذشت

گذشتی ز جور ستم پیشگان
چو آن پاکدل کز یهودا گذشت

چو با «‌اشک مهتاب» کردی طلوع
ز افلاک غوغای سگ‌ها گذشت

همان بر تو بگذشت از کین خلق
که زین پیشتر بر مسیحا گذشت

تو لیلا(طریقت) شدی جرعه‌ای
ز جام تو نوشید و شیدا گذشت

قصاید چه زیباست در قافیه
نشاید ز اَبیات لـیــلا گذشت

دلنوشته زن,دلنوشته زنانه,دلنوشته دخترانه

گفت: هر وقت سالار عقیلی میگه: ایران اگر دل تو را شکستند...

زن داییم با گوشه روسریش اشکاشو پاک میکنه!

گفتم: آفرین بر این بانوی میهن پرست!

گفت: کدام میهن پرست؟! زنداییم اسمش ایرانه!!

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خُلدستان طریقت

(جدید )

محمّد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

در آتش غزلم چشمه ی (طریقت) کوش: برآستان جانان (دیوان شمس تبریزی) مولانا

اسیر بند محبّت گرفته خو به نَمت

منم که سینه سپرکرده ام به آن ستمت

مباد جای تو خالی میان خاطره ها

همیشه بر دل من باد سایه ی قدمت

مرا به وصل زِ هجران دُم تمنّا نیست

سر رضای تو ام تا چه می کند کَرَمَت

در آتش غزلم چشمه ی (طریقت) کوش

که جان و دل نسپارم به چشمه سار چمت

ز شعر وُشاعریت خسته خاطرم چه کنم

تورا نه انچمن خُلد می کشاند این کَرَمت

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم

و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست

و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او

و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست

جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب

این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست

غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست

و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست

پرده روشن دل بست و خیالات نمود

۩☫برآستان جانان (نی شکر ) خلدستان ☫۩

گــر زپا افـتاده ای بَــرخـیز پر آورده ام خوشه ای از گلشن صبح سحرآورده ام
غُـنچه می داند غمِ بال وُ پــر پرواز را بُلبُلی اَنـدر قفــس بر رهـگـذر آورده ام
در بهاران باعُــبور ازکوچهء سر سبزدل گُــلعُـذار ایـن چـمـن را بــارور آورده ام
وادیِ یارست وُ اینجـا گوئیا صبح امید با غـزل گویا سرِ سرما به سرآورده ام
چون قلم سررا بزیرپای خویش انداختم هدیـه ای از گُلشنِ نـورِ بَـصر آورده ام
گوش را بر خوشه ی فیض الهی بازکن بادلِ تفدیده نَم را سوی بَحر آورده ام
کاملی" امروز وُ فردا عاقبت پیدا شـود حـاصل افتـادگـی را در خـبـر آورده ام
آخــرت بین باش وِ، فرزند نِـکـو کار پدر زندگی زیباست ای زیبا شکرآورده ام
چون(طریقت)گُل کند نیکو بهار شعر را نی شکر با خوردن خون جِگرآورده ام

*زیره از کرمان وُ گَز از نصفهانِ خوانسار بهر هفت اُقلیم "مریم" بیشمارآورده ام*

خــُلدستان طریقت ( صفحه 109-110 )۩# محمد مهدی طریقت

و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد

و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست

ادامه نوشته

بوسه میگیرد (طریقت) آن لبانِ لعل را

۩۩۩ ☫ بوسه میگیرد (طریقت) آن لبانِ لعل را ☫۩۩۩

کاش می شد همچو گل بویت کنم
عنبرِمُشک ختاپروانه گیسویت کنم
کاش میشد روشنی بخشی مرا ازروشنی
بوسه ای لب برلب وُ ابرو در ابرویت کنم

ای سراپا شعله وُ گرما ، در آغوشم بگیر

بی تو من میمیرم از سرما،در آغوشم بگیر

با نگاهت شور و مستی ریز بر جام دلم

هرکجا دیدی مرا ، آنجا در آغوشم بگیر

چشم من چون قاب عکسِ خالی ازتصویرتست

عکس خود بر دیده ام بنما ، در آغوشم بگیر

سینه ام لبریز وُ دل در التهاب از عشق تو

فارغم کن از غمت ، بازآ ، در آغوشم بگیر

نازنین ، آرام جانم ، روز و شب در لحظه ها

بی تو تنها میشوم ، تنها در آغوشم بگیر

با دل بی حوصله بازی چرا؟ ای گل ، نکن

وعده ی امروز را فردا ، در آغوشم بگیر

بوسه میـگیرد (طریقت) آن لبان لَــعل را

همزمان با بوسه ی لبها ، در آغوشم بگیر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ<< ادامه مطلب <<

خــُلدستان طریقت(جن های ماده (آل=آریایی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

کریم خان زند از دیار ایذه می گوید :حکایت (طریقت) روایت

۩۩☫ برآستان جانان(مولانا)رهبر مردمی (نامه درگشاده ۩۩۩

'نسل انتقالی به پایان راه نزدیک میشود''*

اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان می‌دهد.

دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخر خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان خود پیوسته اند.آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را می بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع اینان می شنویم.تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زنده مانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند باید شهر به شهر، کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها، بگردند، تا شاید بتوانند یک کهنه سرباز پیر و فرتوت را، که نای سخن گفتن ندارد ، پیدا کنند تا مصاحبه ای نمایند: اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.مبادا *ارزش‌ها* در خاکریزها جا بماند، و ارزش ها، مثل امروز، *عوض* شود و *عوضی‌ها* ارزشمند شوند.

می بینید که چگونه ما را *غریبه* می‌پندارند
!
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم.. *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم.. *کمر خمیده* بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم. *تنها تنها* بر می گشتیم.
بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..!
اما مردانه، ایستادیم...
باور کنید که:
ما هم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم.
اما با

*دل* رفتیم... *بی‌دل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم... با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم... با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم... با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم... با *شعور* برگشتیم.

ما اکنون *پریشان* هستیم.
اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیاده‌ایم که *سواری* نیاموخته‌ایم.

*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسه‌ی قدرت* نرفته بودیم.
می‌دانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟؟؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!!!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم. رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.

اکنون نیز *فریاد* می‌زنیم که:

این *حرامیان یقه سفیدان قافله‌ی اختلاس* از ما نیستند...
*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند* از ما نیستند .
این *خرافات خوارج ‌‌‌پسند* وصله ی مرام ما نیست.

ما *استخوان در ‌گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمنده‌ایم,,
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.

شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است،ای همه ی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!*ما*، اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردید؟شما را به آن خون شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.*بگذارم و بگذرم*
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد‌!؟

تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند.

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



کریم خان زند از دیار ایذه می گوید :حکایت (طریقت) روایت


در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت بی نظیرند و در شجاعت کم نظیر.
در لشکر کشی به آن دیار به مال میر رسیدیم. شب شد و در دامنه ی کوهی اردو زدیم .شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم .در میانه کوه آتشی دیدم که نظرم را جلب کرد. با یکی از همراهان بدان سوی رفتیم.
در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است. نشسته آن به قد یک انسان معمولی بود .کلاهی بر سر داشت که به تاج شاهی شبیه بود. کلاهش نظرم را گرفت .سلامش دادیم. جواب داد. بدون این که تکانی بخورد با دستش تعارف به نشستن کرد. گویی که یک چوپان بر او وارد شده است.
به مزاح به او گفتم: کلاهت به تاج ما می ماند.

نگاهش را متوجهم کرد و گفت:

کلاه من از اصالت است، تاج شما از قدرت .
کنایه اش رنجورم کرد. خواستم انتقام بگیرم. به او گفتم:

پس مرا می شناسی و از جا بر نخاستی.

با لبخند گفت :نشسته ام که چون تویی برخیزد. مرا بیلی است و تو را شمشیری. بسیار پخته سخن می گفت که جای جسارت به او باقی نبود.
از احوالش پرسیدم و این که قدرت ما را چگونه می بیند؟ گفت:

مردمان این دیار کشاورزند و سر به کار خود دارند، ولی اگر کسی به نانشان حمله کند، به جانش حمله خواهند کرد.
در کلامش تهدید بود. با نیش خندی گفتم: صبح معلوم می شود.

همان خنده را تحویلم داد و گفت: صبح معلوم می شود.
لختی نشستیم و از کاسه ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم. شب از نیمه گذشته بود که به خواب رفتیم.
صبح همهمه سپاه مرا بیدار کرد. از دربان پرسیدم: چه خبر شده؟

پریشان گفت: آقا اسبان سپاه را برده اند. از خیمه بیرون زدم. کفشی برای پوشیدن نبود. کفش و سلاح را هم برده بودند .با سپاهیان با پای برهنه به سمت روستایی
روان شدیم. بدان جا که رسیدیم از جلال و جبروتمان چیزی نمانده بود. چون گدایان و درماندگان سراغ خانه کدخدا را گرفتیم. به درب خانه که رسیدیم دروازه چوبینش باز بود. خانه باغی وسیع که پر از درختان میوه بود ولی از میوه خبری نبود.
در ایوان خانه ای در آخر باغ مردی ایستاده و خیر مقدم می گفت: بفرمایید.
تعدادمان زیاد بود من و همراهان سلام کردیم و با تکبّری که با خود داشتیم ولی با آن اوضاع نا بسامان خواستم وارد شوم که جوانی برومند با آفتابه مسی پر آب جلو آمد. بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت. مرد به سپاهیان اشاره کرد که در کنار جوی آبی که از میان باغ می گذشت دست و صورت بشویند. سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد. گویی از قبل سالن های آن امارت برای پذیرایی آماده بود. در محوطه باغ هم فضایی بزرگ برای نشستن مهیّا شده بود. از من و از سپاهیانم به خوبی پذیرایی شد. استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک می شد. به کدخدا گفتم :مرا می شناسید؟
نگاهی کرد و گفت:

اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر می شناختم ولی با این سپاهی که به همراه داری می شود شناخت.

آنان سخنشان را با هنر بیان می کردند. مرا در لفافه شاه بی تاج خطاب کرده بود. کلامش را خوب می فهمیدم، ولی با مهمان نوازی که کرده بود شرم داشتم که او را برنجانم. گفتم: شما که این همه لطف کرده اید کلاهی هم بدهید.
دست بر سینه برد و با احترام گفت:

کلاه ما برای شما بزرگ است. تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد.

از کنایه بزرگی کلاهشان برای من به خشم آمده بودم. ولی از تاج پیش کشی شرمنده این مردمان در کلام و مقام بی نظیر بودند.
وقتی آماده برای رفتن شدیم همه سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم
و گیوه خاصی که جلوی پای من گذاشتند. کفشی بسیار نرم و سبک که انسان از پوشیدنش لذت می برد.
از درب باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطه بیرون بسته بودند با تعجب آن همه اسب و زین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشاره دست گفت :

اسب شما آن اسب سفید است اسبی بسیار زیبا.

گفتم: این همه سخاوت از کیست؟

گفت: خان گفته به شما بگویم ما رعیتیم و سرمان به کار خودمان است اگر کسی به نانمان حمله کند به جانش حمله می کنیم و اگر شاهی مروت پیشه کند برایش جان می دهیم و تاجش هدیه می کنیم.تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد.

ادامه نوشته

اگرچه باقلم اینجا   (طریقت)لاله رویاند + آتشی افروختی درجان ما=> پس به آتش جان ما را سوختی

۩۩۩ ☫اگرچه باقلم اینجا (طریقت)لاله رویاند ☫ ۩۩۩

شرابی خواهم از شعرت کتابم را بسوزاند
که تابم را بسوزاند نه درصحراها بگرداند
بیا با شعر غوغا کن ،ببین احوال زارم
فقط احوال زارم را طبیب عشق می داند
من آن فرهاد شیرینم ،که مجنون گشته لیلارا
به آهنگ غزل هردم ، شبیخون باز می خواند
شرابی سُرخ وُ گلگونست درجامی که میبینم
مرا جامِ میِ گلگون خیالات تو می راند
اگر که رفته ای صحرا به گل ها داده ای لب ها
شراب شعرِ چشمانت در این ویرانه می ماند
دعای من به همراهت کتابم هست در نامت
اگر چه باقلم اینجا (طریقت) لاله رویاند

۩۩۩ ☫گفتم آه از دل دیوانه (طریقت) بی تو ☫۩۩۩

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست

جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست

حالیا خانه برانداز دل و دین من است

تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست

باده لعل لبش کز لب من دور مباد

راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست

دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو

بازپرسید خدا را که به پروانه کیست

می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد

که دل نازک او مایل افسانه کیست

یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین

در یکتای که و گوهر یک دانه کیست

گفتم آه از دل دیوانه (طریقت) بی تو

زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست

شاعر شده یک مرتبه عاشق شده باشی

دیوانه ی در چشمِ خلایق شده باشی

هرگز شده در زمزمهء شعروُسرودی

درگیر وُ گرفتار علایق شده باشی

بیرون بزنی هر شب از این خانه تنها

در حق خودت نیز موافق شده باشی

آیا شده شعرت بشود همدم نامرد

یک ثانیه هم آینه ی دق شده باشی

شاعر شده دریا بشوی موج بگیری

طوفان بوَزَد باد منافق شده باشی

دریاشوی وُ کشتی بشکسته درامواج

هم صحبت مرغابی و قایق شده باشی

من سوخته ام ،دست خودم نیست(طریقت)

هیهات طریقت که شقایق شده باشی

در میان دایره پروانه جمع

در محیط دایره فرزانه جمع

تا لبش بوسید آتش در غزل

آیه،آیه می شود قرآنه جمع

لرزه بر اندام ادیان حریف

تا برقصد قامت لرزانه جمع

مثل فانوسم که شمعی درمیان

در طواف شمع ،فانوسانه جمع

گر نمی سوزد به حالم محفلی

از چه باشد گریه ی سوزانه جمع

گر مرا می دید هر شب انجمن

پَندمی دادم لب خندانه جمع

گرم آغوش جمالت سوختم

هم چنان پر می زنم پروانه جمع

گفته بودم : حاصل عمرم توئی

آتش غم در دل دیوانه جمع

انجمن دیوانه میگوید : سخن

شد(طریقت) سوختن پایانه جمع

اگرچه باقلم اینجا (طریقت)لاله رویاند


ادامه نوشته

برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه

۩۩☫برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه ۩۩۩

عصیان می کند
حقیقت مرگ!
از جنس جنون
که از ریشه اجدادیم
ارث برده است!

آن پیله جنینی
تمام تر
در کفرهایم قد می کشد!
تهی از ایمان
کنار جمجمه!
فریاد لعنت خورده ای که عشق می گویم!
تنهایی ها
سرآغازتولد تا مرگ!
گویا
دوباره زاده می شوم!

عریان کوچ می‌کنند

واژگان صبور به جلد صدایم

از کور مال زخمی ترین نقطه های تردید

به عصای کور رنگی پاهایم

دفن میکنم در گلو

بغض فروپاشی آواز بال‌ لهیده را

درواپیسن سهمم،

ازباید فراموشی توهمات پرواز

#فرزانه_ایروانی

@farzane.iravani

ادامه نوشته

۲۵فروردین، روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (تذکرة الاولیاء )عطار ☫ ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

مهم‌ترین راهکار عطار برای تعالی روح بشر خودشناسی است

و مصداق این سخن آن است که از شیخ پرسیدند که مرد را در این طریق چه بهتر؟

گفت: دولت مادر زاد.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: تنی توانا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت گوشی شنوا،

گفتند اگر نبود؟

گفت: دلی دانا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: چشمی بینا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: مرگ مفاجا * مُفاجات: مرگ نا بهنگام یا ناگهانی را گویند.

ذکر بایزید بسطامی/ تذکرة الأولیاء عطار

این چه سوداست کز تو در سر ماست

وین چه غوغاست کز تو در بر ماست

از تو در ما فتاده شور و شری

این همه شور و شر نه در خور ماست

تا تو کردی به سوی ما نظری

ملک هر دو جهان مسخر ماست

پاکباز آمدیم از دو جهان

کاتشت در میان جوهر ماست

آتشی کز تو در نهاد دل است

تا ابد رهنمای و رهبر ماست

دیده‌ای کو که روی تو بیند

دیده تیره است و یار در بر ماست

ما درین ره حجاب خویشتنیم

ورنه روی تو در برابر ماست

تا که عطار عاشق غم توست

دل اصحاب ذوق غمخور ماست

۲۵فروردین، روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد



۩خــُلدستان طریقت(عطار )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

اشعار :مذهبی =(طریقت) راز استشمام  شم برداشته

۩۩۩ ☫ یوسف گم گشته کنعان (طریقت) اردی رمضان 1400 ☫ ۩۩۩

او خواهد آمد...

سودای تو داریم و هواخواه تو دریاب
شوریده ی مهتاب رخ ماه تو دریاب

چون ذره به دنبال تو گمگشته راهیم
چون باد صبا در پی درگاه تو دریاب

هم شبزدگـانیم ، سراپا همه شوق
هم از سر شب تا به سحرگاه تو دریاب

چشمک بزن وُ خرمنی از شعله برافروز
ما کشته ی هر غمزه وُ گهگاه تو دریاب

با گوشه ی چشمی به عنایت نظری کن
آتش به جگر از غم جانکاه تو دریاب

عمریست به دنبال سراپرده ی عشقیم
چندی اگر آواره ی خرگاه تو دریاب

ای یوسف گم گشته کنعانِ (طریقت)
ما تشنه لب زمزمی از چاه تو دریاب

  • باران و چـــتر و شـــال و شنـــل بود آشنا
  • جوی وُ دو جــفت چکمــه وُ گِل بود آشنا
  • وقتی نگاه من به تـــو افتـــاد، سرنوشت
  • تصدیـــق گفته‌هـــای «هِگِل» بود آشنا
  • روز قـــرارِ اوّل و مـــیز و ُسکــوت و چای
  • ســـنگینـــی هـــوای هُـــتــل بود آشنا
  • افتــــاد روی میـــز ورق‌هـــای سرنوشت
  • فنجــــان وُ فــــال و بی‌بی و دِل بود آشنا
  • کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان
  • در کوچـــه ساز وُ تُمبک و کِل بود آشنا
  • تا آفتـــاب زد همـــه جــا تــــار شد دلآ
  • دنیا چه‌قدر ســـرد و کِــسل بود آشنا ،
  • از خواب می‌پـــریم که این ماجرا فقط
  • یــک آرزوی مــانـــده به دِل بــود آشنا
  • خــُلدستان طریقت(اصول دین + )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

    ۩

    ۩#خــُلدستان طریقت (رمضان 1444=اردی بعشق1402 )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

(طریقت) سالک  آوارگی هایم به خُلدستان -چو مدیونان  دیوانت  حسابم می کنی باشد

این نامه را فقط خانم المیرا شریفی‌مقدم بخواند

چو آهو چشم سنگین دل، خرابم می کنی باشد
به آتش می کشی روزی، کبابم می کنی باشد

من از هُرم نفس های تب آلود تو دانستم
همان نیلوفری در پیچ و تابم می کنی باشد

اگر چه شاخه تاکی گرد ایوان تو می پیچم
پر از شیدایی وُ شور وُ شرابم می کنی باشد

قمارِ عشق می جُستم به روی کاکلت بستم
تکانم می دهی ای جان سرابم می کنی باشد

برای سرنوشت آخر مرا بیچارگی روزی
چو مجنونان دیوانم کتابم می کنی باشد !

همی دانم وفاداری به رسم عهد و پیمانت
همی دانم که روزی انتخابم می کنی باشد

(طریقت) سالک آوارگی هایم به خُلدستان -
چو مدیونان دیوانت حسابم می کنی باشد

ادامه نوشته

برج:خورشیدی (طریقت) شمشی

۩۩۩ ☫برج:خورشیدی (طریقت) شمشی ☫ ۩۩۩

آرامگاه شمس تبریزی ــ خوی

شمس تبریزی

شمس تبریزی که نور مطلق است

آفتاب است و ز انــــــوار حق است

مولوی

هـوای مـاهِ فروردیـن نشان از بـوی روی عشق

گل اُردیبهشت‌‌عطرش ترواش‌بخش بوی عشق

فــروغ آفــتـابـی یــا هــلال مــاه خــردادی ...؛؛؛

مَه‌وخور سربه تعظیمند و هردو روبروی عشق

چوشبنم بر رخ گل هست چه میریزه عرق مرداد

ببین این‌شرم و این خجلت همه ازآبروی عشق

لـبـت گـیلاس تیـرسـت و لُـپت عـنّـاب شـهـریـور

نـمـویِ سنـبـلِ گـنـدم مــثال رشـد مـوی عشق

گلـی بـاشـد بـیافـشـانـد ؛؛ شـمـیـم مـهـربـانـی را

نسیم مهر و آبان هِی مدام در جستجوی عشق

اگـر گـرد و غـبـار غــم تـصـرف کـرد وجـودت را

فقـط گـرمابـهٔ آذر نـیاز بـر شُست‌وشـوی عشق

بِـدَم سـرمـازُدای دی دمـی مـستـانـه پـی در پـی

نَفَس‌بخش‌با‌شراب‌ومِی‌ که‌گرما درسبوی‌ عشق

بکش از بهمن منحوس‌ِ سرد و برج درد ، نقّاش :

چو عکس از دار آویزان طنابی بر گلـوی عشق

چه‌خوش می‌گفت :‌اسفندی‌ ز‌اَ‌سراری که شد پَندی

ولیکن آدمیّـت در سرشت و خلق وخوی عشق

تمامِ بـرج خورشیدی به تفسیر(طریقت) شد

چه فضلـی بهـتر از فصلِ نـویـد آرزوی عشق

برترین‌ها: در زیر عکس‌هایی را کنار هم قرار داده‌ایم کـه شباهت عجیب بازیگران بـه هم را نشان می‌دهند، بعضی از این بازیگران از نظر چهره فوق‌العاده بـه هم نزدیک‌اند و ممکن اسـت در خیابان با آن یکی بازیگر اشتباه گرفته شوند!

بازیگران ایرانی که شباهت عجیبی به هم دارند!

ویدا جوان و هانیه توسلی

بازیگران ایرانی که شباهت عجیبی به هم دارند!

هدیه تهرانی و سحر زکریا

بازیگران ایرانی که شباهت عجیبی به هم دارند!

غزل شاکری و پگاه آهنگرانی

بازیگران ایرانی که شباهت عجیبی به هم دارند!

مینا ساداتی و لیلا زارع

بازیگران ایرانی که شباهت عجیبی به هم دارند!

نازنین بیاتی و زیبا کرمعلی

۩۩۩ ☫رود پی رود/ از نظم یک (طریقت) مشهود ☫ ۩۩۩

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bism/3.gif

گفتم چرا دلخسته ای ای عارف سلطان جان

گفتا بروی من مگر، بگذر ز هر سود و زیان

گفتم ز دنیا خسته ام در کنج غم بنشسته ام

گفتا بنوشی جام مِی از دل برد رنج گران

گفتم ریاضت پیشه ام، یاد خدا اندیشه ام

گفتا که بردی بهره ای از عمر و هستی و زمان

گفتم کسی یارم نشد، یار وفادارم نشد

گفتا خدا شد یار تو، ای نیک خوی و مهربان

گفتم به چشم ناکسان چون خاک ره بی اجرشد

گفتا ندارد ارزشی، دوران عمر بی ضمان

گفتم امام انس و جان کی میشود رویش عیان

گفتا حضور دل طلب او بر تو می گردد عیان

گفتم بگو ذکری فلان تا وارهم از این وآن

گفتا هوالمولی بود نام حسین آن جان جان

گفتم معز با نام هو آن اسم نیکو می شود

گفتا مگو با این و آن راز دل و سر نهان

گفتم بگو راز از روان، گفتا به من ای رازجو

از امر حق آمر بود در جسم و تن، روح و روان

گفتم خدا باشد کجا، آن ذات پاک کبریا

گفتا به هر جا بنگری باشد ولیکن لامکان

گفتم چه باشد راه دین تا وارهم از ظلم و کین

گفتا محبت با یقین مفتاح جنات و جنان

گفتم گذشتن از جهان شرط وفاداری بود

گفتا ز خود فانی شدن در نور عشق جاودان

گفتم مرا فارغ نما از قیل و قال و ماجرا

گفتا خموشی پیشه کن با ذکر حی بی نشان

گفتم که رمز عشق را، با من بگو با صد نوا

گفتا اساس زندگی عشق است و راز آن نهان

گفتم بهار عمر ما، تا کی بود ای با ولا

گفتا چهل سال ار رود آید به جسم و تن، خزان

گفتم کجا امن و امان باشد بگو ای رازگو

گفتا بود باغ جنان، رضوان جان دارالامان

گفتم به عاشق کن نظر ای نیکنام نیکفر

ساغر به کف آمد برم پیر(طریقت)درمغان

۩۩۩ ☫همه پاکیم ورها ، فکر را پربدهید☫۩۩۩

بال را باز کنید، فکر را پَربدهید

ازنوکِ بینی خود سر بدهید

باید از سقف عقیده بروی بالاتر

بال اندیشه به خود فَر بدهید

برسد تا سر کوه سرکوهِ تردید

تا ببینید که میان افق باورها

کفر و ایمان به بهتر بدهید

فکررا پر بدهید سینه را باز کنید

سینه را دشت معطر بدهید

دستها مزرع گل های قشنگ

فکررا پَر بدهید بال و پیکر بدهید

هیچکس کافرنیست فکر را پَربدهید

ننگ و نجس ، شرک همه ساختگی

همه پاکیم و رها ، فکر را پَربدهید

نقاش می شوم وَ تو را رود می کشم

طاوس ساده ،چه قد زود می کشم!

تصویر چهره ات چقدَر شاعرانه است!

ازشعر آنچه رنگ غزل بود، می کشم

قلبت شبیه قلب خودم چارپاره است

آن را غریب و مرثیه آلود می کشم!

می پاشد از نگاه تو، نوری به طرح من

یک بیت، چشم و یک دل خشنود می کشم!

در چارچوب غزل آه چراجا نمی شوی؟

هر چه تو را زمینی و محدود می کشم!

وقتی که "من" ، همین من بی محتوا و هیچ

از نظم یک( طریقت )مشهودمی کشم!

مثل همیشه، باز غزل، بی نتیجه ماند

نقاش می شوم رود پی، رود می کشم

۩۩۩☫اشعار/شعر (طریقت) عیدرمضان ☫۩۩۩

روزه داران مُدَّعی هَستَند لایِق میشَوَند

دَر جَهانِ زورَکی مَغرور وُ شایق میشَوَند

روزه داران از سر افطار تا صـبحِ سحر

رَفته رَفته با همین اَعمال فاسِق میشَوَند

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

اَلمنةُ لِله که شروع رمضان شد
از جانب دادار ضیافت به عیان شد
از آتش دوزخ همه را حضرت جانان
از يُمن چنين روز بكف خط امان شد
از مرحمت ماه پر از فيض وُ ضيافت
پاداش خداونــد به ما باغ جنان شد
بشنو ز خروس سحر این نغمه آواز
بـر پيــكر اين روز بــه آواز تـوان شد
بر جمله رفیقان بود اين عيد مبارك
كز نور حضورش طربی بر همگان شد
پس سود وُ زيان نیست هراسی شده ميزان
از عيد صيامست نشان سود وُ زيان شد
مقبول نمـــازيست نــيازش بود از پی
خوش آنكه بخيل فقـــرا لقمه نان شد
خورشيد جهان بود همه صُــم و صلاتت
كين گونه طراوت به تو و كون و مكان شد
پرنغمه کن اطــراف به شكرانه اين عيد
زيرا رمضان را به تو چون نغمه گران شد
اين روزه و اين خمس وُ زكاتست(طریقت)
المِـــنةُ لِله که شـــیوعِ «رَم ،از ،آن « شد

بهترین عطر‌های زنانه برای قدم زدن در پاییز

🍂🍁🌦️
پاییــز می رفت وُ به ، رنگِ دیگری بود
درگیر جادو بود و خوش افسونگری بود
هوهویِ باد و رقصِ گرمِ قاصـدک ها،
با نی لبکـهـا نـــغـمهء شیرین تری بود
این آدمی آهنگِ نم نم می زند، ای کاش،
در رقص آن ابروکــمــان ،بال و پری بود !
آمد زمستان ،یــا کجا می رفت پائیــز؟!
تــقویم ما را کاش یک سردفتری بود
اعجازِ خلدستانِ ما ؛شعــر (طریقت) !
ای کاش دینِ شعر ما،پیغمبری بود

ادامه نوشته

عجل علی ظهور +سحر:+رمضان 1444=فروردین 1402

۩☫ اشعار.دوبیتی . (طریقت) بخت واقبال ☫۩

دیروز هميشه دفتر خاطرهاست

دنياي عجوزه باکره ، باكرهاست

يك گوشه ندارد كه به كنجي بروی

«اين دايره در دايره در دايرهاست»

***

خوش به حالِ منِ فرهاد که اینم دین است

مزه ی تلخ ترین خـاطــره ام شـیرین است

تلخ وُ شیرین جهان خوشه همان پروین است

بخت وُ اقبـالِ (طریقت) گِــروِ آئین است

زِ اشکِ شمع که در شام تار چکچکه شد
گُـهر ز دیده ی شب زنده دار چکچکه شد

به شب غبار گنه زآب دیده باید شُست
زِ اشک پاک سحر ، این غبار چکچکه شد

بوَد ز چشم ستم‌بین من که در همه عمر
سرشکم از ستمِ روزگار چکچکه شد

دلم شکسته و گردون شهاب ثاقب خود
به سرشکستگی ام ، گریه وار چکچکه شد

زمانه زرگر عیّار شد که بار دغل
در آلیاژ ، به جای عیار چکچکه شد

فریب نرد وفای بشر مخور ای دل!
که طاس کذب و ریا در قِمار چکچکه شد

نهاده شیخ ز سجّاده دام و بر سر آن
ز سبحه ، دانه به صید شکار چکچکه شد

زهی صداقت ساقی که باده‌ای جانبخش
فــزون ‌تر از همه بهــر خُمار چکچکه شد

به زندگی نکند گر وفا بوَد چون خار
گُلی که دوست به سنگ مزار چکچکه شد

ز دیدگانم اگر خون چکد عجب نبوَد
که خونِ دل بوَد از جور یار چکچکه شد

ز سوز دل بوَد اشکم به وفق آتش وُ آب
ز کوه آتش اگر ، آبشار چکچکه شد

ز سنگ فتنه ی اطفال جنگجوی جهان
ز شاخ صلح و صفا برگ و بار چکچکه شد

ز تیزچنگ عقابان جان‌شکار بشر
کبوتران وفا جان‌سپار چکچکه شد

چگونه غم نخورم چون خدنگ استعمار
به قتل نوع بشر ، مرگبار چکچکه شد

بگو به جوهریان پربهاست اشک یتیم
کز ابر دیده ، دُرِّ شاهوار چکچکه شد

به حال خارکن رنجدیده خون می گریم
که خون ز پنجه‌اش از جور خار چکچکه شد

فدای مرد هنرور که خوشتر از ژاله
عرق ز عارضِ رخسار چکچکه شد

پُر است کاسهٔ صبرم ز جور خلق کنون
چه جنبشی کنم از هر کنار چکچکه شد

ز طبع سرکش شاعر(طریقت) حق بین
به جان دشمن ملّت ، شرار چکچکه شد

۩محمد مهدی طریقت ۩

خــُلدستان طریقت( صفحه جدید + اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫ گفته بودی که همه عمر ننوشیده شراب (طریقت)به جواب☫۩۩۩

گُفته بودی که لبت هیچ ننوشیده شراب
همچو لبهای من وُحسرتِ یک بوسهء ناب

من به تو جامِ شرابی به حوالت بدهم
تو بسی وعده کنی تاب دهی بهر صواب

اگر آن وعده و آن تاب دوام آرد باز
تو نگهدار مرا خاطره ای گوشهء قاب

یا بیا بار ببندیم ازاین شهر و دیار
دل به دریا بزنیم ازپس آهنگ رباب

هرکه پرسید کجا؟ نغمه سرائیم دوتا
من وُ تو عشق سرائیم (طریقت) به جواب

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ



سحر: تلاوتِ قرآن و ربنای قدیم
سحر: به نغمهٔ عرفانی دعای قدیم

سحر: نوای مؤذن که می‌رسد بر گوش
سحر: به بانگ مناجات در هوای قدیم

سحر:لطافتِ روح و خوشا طراوت جان
سحر: به پاکی دل‌های با صفای قدیم

سحر:به ماه ضیافت خوشا به ماه خدا
سحر: به لحظه ی رؤیایی و نوای قدیم

سحر: به آنکه بَرد فیضِ این مبارک ماه
سحر: به آنکه کند درکِ لحظه ‌های قدیم

سحر: به آنکه نماید تلاش بهر معاش
سحر: به آنکه مهیّا کند غذای قدیم

سحر:به تشنگی و گشنگیِ ایّام است
سحر: چو سفرۀ افطار و ماجرای قدیم

سحر: نه آنکه غریب است با فضایل ماه
سحر: به آنکه بُوَد یار و آشنای قدیم

سحر:بدست تمنا به سوی حضرت حق
بخواه آنچه که میخواهی از خدای قدیم

دلِ شکسته و بیمار خود ، مداوا کن
دوا نبود وُ نباشد : بهْ از دوای قدیم

مبند دل بجز از لحظه های ناب دعا
سحر :چو رهروان طریقند مبتلای قدیم

نماز و روزه و حج است واجب شرعی
سحر:سه بوده ز ارکان پر بهای قدیم

اگرچه من نتوانم که فیض روزه برم...
سحر: همیشه خورم غوطه در فضای قدیم

شعارِ اهل (طریقت) به ساغر وُمی ناب
سحر:زِ باده ی جانبخش وُ دلربای قدیم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خــُلدستان طریقت ( آخربهمن +آغاز اسپند1400خورشیدی) ۩ # محمد مهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شب های قدر(فروردین1402)رمضان1444+ذکر یارب یاربی از (شرح) یارب(از زبان پدر)   

۩۩۩ ☫ شب های قدر☫ ۩۩۩

شهادت مظلومانه حضرت علی (ع) رو به همه ی شیعیان جهان تسلیت می گویم.

((بسم الله الرحمن الرحیم))

اِنَّا اَنزَلنَاهُ فِی لَیلَةِ القَدرِ،

وَ مَا اَدرَاکَ مَا لَیلَةُ القَدرِ،

لَیلَةُ القَدرِ خَیرٌ مِن اَلفِ شَهر،

تَنَزَّلُ المَلَائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ اَمرٍ،

سَلَامٌ هِی حَتَّی مَطلَعِ الفَجرِ.

صدقَ الله العلی العظیم

به مناسبت لیالی قدر و….شادی روح پدر( میزا احمد طریقت اولین سالگرد)

زان وعده ای که کاسه ءچشمم پر آب شد

مرغ دلم در آتـش حسرت کباب شد

شب در خیال برق رخت تا سحر گهان

ا نگو ر در میان دو د ستم شـراب شد

نور آشکار می شد و شهـری در التهاب

دهر از شراب صا فی و عا لم خر اب شد

از نور آشکار جهـانی به پیچ و تاب

از آن شهاب شب همه شب ماهتاب شد

هاتف بیا که دست و پا بزنم در حضور تو

شیخی به خون ناحق یاری خطـاب شد

صبرم تمام و خون جگر خوردنم تما م

ا مید با نگ وا عطشـا برسراب شد

عالم چو کشتگاه در این چهـار روز عمر

بذری بپاش که ساحل دنیا بر آب شد

دنیا به اهل وادی غفلت وفـانکرد

ای خفتگا ن بشتـابید کآ فتـا ب شد

عمـرم گذشت همه با آه وناله بود

در حسرتم میانه ء ما چون حجاب شد

دل را چه ماتم است «طریقت »که سالها

آه از جگـر برآمد و نظمم حساب شد

۩۩۩☫ سجده سُرخ☫۩۩۩

بحث سر عشق و ذكر حلقه ي عشاق شد

عشق وزري تو را بر درگه رزاق شد

از سرَافطارشب تا آمد آن صبح سحـر

دوستي و مهـر تو با خالق آفاق شد

ياد بادآن صحبت شبهاي قدر و منزلت

پيش از اين فكرم بگاه سجده ي عشاق شد

عشق سرداران مكتب درره عهد و وفا

خون فتراكش فدا بر عهد آن ميثاق شد

ابن ملجم ها بدانند سجده هاي سرخ را

هست مولايمان بر دشمنانش طاق شد

بعد از آن در هر كجا مهراب و منبر ساز شد

مظهر عدل و عدالت را علي مصداق شد

پرچم سبـز ولايت بيرق ديرين ما

ما بدان محتاج بوديم آن به ما سنجاق شد

با يتيمان و اسيران و فقيران همنشين

در ركوع عشق مسكين را نگين انفاق شد

در شب قدر ارشعاري ساختم عليم مكن

بحث ما از عدل بود و آن مرا احقاق شد

نقش بند ار شعر ما را آرداندر نقش خود

سجده ي سرخ از«طريقت»زينت اوراق شد

اخگر تابان چشمت در شفق پاییدنی است

نور آرام نگاهت خلسه ای بوسیدنی‌ است

می شود تفسـیر ، تصـویر دلم با خنده ات
خوشه های خنده ات از آسمان ها چیدنی است

شور شهنازی دگر شد سوز بغض و ساز چشم
زیــر بـاران خیــالت پــای دل لغـــ‌ـزیـــدنی است

گل کند با شعر شبنم فصل ها در سینه ات
یاس چشمت موســم دلـــدادگی بوییدنی است

همچنــــان رودی روانــم ســــوی دریــــای دلت

موج طوفان نگاهت وقت طغیان دیدنی است

سبـــز گشته گیســوان بــاورم از بــذر عشـ‍ـــــق
ساقه ساقه،ریشه ی پیوند تو روییدنی است

فصــل انگـــور وصــالت شـ‍ـد قــ‍ـرار عــــــاشقی
حبه ی شیرینی و شهد لبت نوشیدنی است

تا ابد محراب شعرت قبله ام شد در نـماز
عشق سجاده نشینی آتشش بالیدنی است

خداحافظ ای خونه خالیه من خداحافظ ای عشق پوشالیه من

خداحافظ ای گرد و خاک نشسته خداحافظ ای شیشه هایه شکسته

خداحافظ ای خاطرات پر از درد خداحافظ ای لحظه هایه غمو سرد

خداحافظ ای عمر بی خود گذشته خداحافظ ای نامه هایه نوشته

منو عشق گمگشته ی بی نشون

منو سالها دوری از آسمون

منو وعده های سراسر فریب

منو حرف هایی که مانده غریب

منو لحظه هاو منو غصه ها منو پاکی قلبه بی انتها

منو عشقه گمگشته بی نشون منو وعده هایه سراسر فریب

منو حرفهایی که ماندن غریب

منو اعتبار و منو انتظار

منو قلبه پا خورده بی قرار

راای که سر شد بدین روزگار خداوند عالم بمان برقرار

خدایا تو اسم منو خط بزن

برایه یه بارم بشو ماله من

کجایی هوایه پرازدلخوشی

کجایی شبه خالی ازخودکشی

کجایی توای لحظه هایه بهار کجایی تو رویه خوشه روزگار

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) را مراحل بایدت ۩۩

انجمن پا می نهی چون مرغ بسمل بایدت

در میان شاعران ، آهنگ سـاحـل بایدت

پیش از این در ماه کامل عکس ابرتیره ای

بعد از این در جام ساقی ماه کامل بایدت

هرچه دام افکنده ام آهوگریزان می گریخت

طور ، صدها دام مُحـکم در مقابل بایدت

هیچ راهی جز به دام افتادن صیّاد نیست

هرکجا پا می گـذاری جُـرئت دل بایدت

عالمی با کوزه ای خالی ز دریا بازگشت

خــُلدستان طریقت(رمضان +فروردین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

شاعرِی شعر (طریقت)را : مراحل بایدت

ادامه نوشته