خلدستان : افلاکی  = نسل آدم => عالم

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار افلاکی ☫۩۩۩

می گذارم تا سرم را روی سر دوشی سپس

گریه خواهم کرد در گرمای آغوشی سپس

مانده در آیینه محرابی چنان در چشم من

حرف ها دارم بگویم با تو در گوشی سپس

می رسد الهام شعر تازه از کنج اَزل

تا اَبد سر در نیاوردی غزل نوشی سپس

نیستی در خاطراتِ کودکی یادش بخیر

می دوی در تپه ها دنبال خرگوشی سپس

دست های مهربان کودکانِ مدرسه

می تکاند خاک را از روی روپوشی سپس

لحظه ی دلتنگی ام را زنگ خواهم زد ولی

نیست چیزی بدتر از هنگام خاموشی سپس

***

حضرت حق چون به عالم نسلِ آدم آفرید

در میانِ نسل آدم ، ختم خاتم پرورید

اوسپس از روح اقدس درهمه عالم دمید

خاکیان را با (طریقت) نرخ افلاکی خرید

***

از روی روضه جهان را سروده ام

با این تقلبم هیجان را سروده ام

فرقی میان چشم و لبت در فریب نیست

من دیر ذات بی پدران را سروده ام

خط نقطه نقطه خط بَدَلِ عاشقت شدم

با خط مورس آن ضربان را سروده ام

آن شب دچار تو رَکَعاتم به شک فتاد

بعد از سپیده بود اذان را سروده ام

شعرِ(طریقت) انجمن دل بریدن است

با این حساب من قیلان را سروده ام

اگر ۲۰ میلیون نفر جهانگرد در یک سال وارد ایران شود و هر یک برای اسکان، جا به جایی، بازدید از موزه ها و خوراک ۳۰ هزار دلار خرج کند، سالانه چقدر از گردشگری درآمد عاید کشور می شود؟

(شعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

دلِ (طریقت)ما پُر زِ  آرزومندی‌ است=>مرا هزار رفیق  وُ صد هزاریعنی: تو(برآستان جانان)

۩۩۩۩☫شعر (طریقت )دل کتاب (پیر طریقت) : برآستان جانان:اشعار ☫۩۩۩۩

مرا هزار امید است و صد هزار یعنی: تو

شروع شادی و پایان انتظار یعنی :تو

چه سالها که ز عمرم گذشت بی‌ معشوق

چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار یعنی: تو

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان، ای که ماندگاریعنی: تو

شهاب بودگذشت: لحظه‌های بوالهوسی ؛

ستاره‌ای که بخندد به شام تار یعنی: تو

جهانیان همه گر تشنگان اَنجمن‌اند

جماعتی همه دشمن؟! شکاریعنی: تو

دلِ (طریقت)ما پُر زِ آرزومندی‌ است

مرا هزار رفیق وُ صد هزاریعنی: تو

۩خــُلدستان طریقت(مرغان مولانا:رفیق طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : مفتخوران دوران آب را شهید کردند (باران مُرد)فاتحه ایران با ویرانی همراه شد

خلدستان طریقت : مفتخوران دوران آب را شهید کردند (باران مُرد)فاتحه ایران با ویرانی همراه شد، تالاب‌ها مردند، دریاچه‌ها از نفس افتادند، رودخانه‌ها خشکیدند، چاه‌ها شیره‌ی زمین را مکیدند و جنگل‌ها اسیر تبر کج‌فهمی شدند. پیوند دریاچه، آب و ابر درهم شکست و باران کشته شد.

جهان برای شکـوفـا شدن مهـیا بود

و این قـشـنگ ترین اتـفـاق دنیا بود

که دست فاطمه در دست های مولا بود

به اعتقاد من اصلا غـدیر اینجا بود

پدر به فاطمه رو کرد، اینچنین فرمود

دلـیـل خـلـقـت لاهـوت ازدواج تو بود

قـرار شد که شما بی‌قـرار هم باشید

جهان دچار شما شد دچار هم باشید

تـمـام عـمـر دمـادم کـنـار هم باشید

و در مصاف خطر ذوالفقار هم باشید

دعای من همه این بوده تا به هم برسید

که خلق گشته زمین تا شما به هم برسید

نفس نفس همه جا عاشقانه همدم هم

خدا نکرده اگر زخـم بود مرهـم هم

صفا و مروه و رکن و مقام و زمزم هم

چرا که قبلۀ من هم علیست فاطمه هم

و رو به اهل مدینه چنین سفارش کرد

نوشته‌ام که سفارش نه بلکه خواهش کرد

هـمـیـشه نام عـلـی را امـام بگذارید

به خـانـوادۀ مـن احـتـرام بـگـذاریـد

برای فـاطـمه سنـگ تـمام بگـذارید

و روی زخـم دلش الـتـیام بگـذارید

جهان بدون علی رنگ و بو نخواهد داشت

بدون فـاطـمه هم آبـرو نخواهـد داشت

شنیده می‌شود از آسمان صدایی كه

كشیده شعر مرا باز هم به جایی كه

نبود هیچ كسی جز خـدا، خدایی كه

نـوشـت نـام تو را، نـام آشـنـایی كه

پس از نـوشتن آن آسـمـان تـبـسم كرد

و از شنیدنش افلاك دست و پا گم كرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الكن شد

نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تكلیف نور روشن شد

دلیل خلق زمین و زمان معـیـن شد

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است

غزل، قصیدۀ نابی که در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعـریف دیگری دارد

ز درك خـاك مـقــام فـراتـری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد

درون خـانه بهـشت معـطـری دارد

پدر همیشه كنارت حضور گرمی داشت

برای وصف تو از عرش واژه بر می‌داشت

چرا كه روی زمین واژۀ وزینی نیست

و شأن وصف تو اوصاف این چنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست

و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

خدا فراتر از این واژه‌ها كشیده تو را

گمان كنم كه تو را، اصلا آفریده تو را

كه گرد چـادر تو آسمان طواف كند

و زیر سایۀ آن کعـبه اعـتکـاف كند

مـلـك بـبـیـند وآنگـاه اعـتـراف كـند

كه این شكوه جهان را پُر از عفاف كند

كـتاب زنـدگـی‌ات را مـرور باید كرد

مرور كوثر و تطهـیـرو نور باید كرد

در آن زمان كه دل از روزگار دلخور بود

و وصف مردمش الهاكم التكاثر بود

درون خـانـۀ تو نـان فـقـر آجـر بود

شبیه شعب ابی طالب از خدا پُر بود

بهـشـت عـالـم بـالا برایت آمـاده است

حصیر خانۀ مولا به پایت افتاده است

به حكم عشق بنا شد در آسمان علی

علی از آن تو باشد؛ تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!

به نان خشك علی ساختی، به نان علی

از آسـمـان نگـاهت ستـاره می‌خـواهم

اگر اجـازه دهـی با اشـاره می‌خـواهم

به یاد آن دل از شهـر خسته بنویسم

كنار شعر دو ركعت نشسته بنویسم

شكـسـته آمـده‌ام تا شكـسـته بنـویـسم

و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افـتاده جـان تـازه بده

و مادری كن و ایـنـبـار هم اجـازه بده

به افـتـخـار بگـویـیـم از تـبار توأیم

هنوز هم كه هنوز است بی‌قرار توأیم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توأیم

كنار حضرت معصومه در كنار توأیم

فضای سینه پر از عشق بی‌كرانۀ توست

كرم نما و فرود آ كه خانه خانۀ توست **

آموخته‌های انسان در هماهنگی با طبیعت و زیستن در سرزمینی کهن، ناگاه اسیر درک نادرست از واقعیت طبیعت شد. مال‌اندوزان و زرپرستان آینده را فدای جیب‌های گشاد و ذهن‌های کوچک خود کردند و تازه‌به‌میدان‌رسیده‌ها نیز هیچ فرصتی برای ویران کردن از دست ندادند.
اکنون ما مانده‌ایم و سرزمین هزاران‌ساله‌ای که از تشنگی فریاد می‌زند. تغییرات اقلیمی غیرقابل‌انکار نیز به دست انسان رقم خورده است. ویرانی همه‌ی داشته‌های آبی، آبخیزداری، آبخوان‌داری و زیست‌محیطی در ایران فراتر از هر جای دیگری رخ نموده است. کندن چاه‌ها و برداشت بیش از حد مجاز در دولت های احمدی نژاد به بهانه‌ی خودکفایی کشاورزی، آخرین تیر بر تابوت زیست‌بوم بود. برهم زدن تعادل آبی و سدسازی‌های گسترده، دریاچه‌ها و تالاب‌ها را کشت.

***

....

ادامه نوشته

وَرای آرزوی من (طریقتِ) همیشه بود

۩۩☫برآستان جانان : (طریقت ) محمل => لیلی ۩۩۩

شعر گفتم:،کاروان با محمل لیلی گذشت
وای بر من ،ازنشانِ بی نشان خیلی گذشت

میکده تاریک وخم تاریخ و شاعر بی نصیب
درخماری مانده ام باشیشهء ِ ،خالی گذشت

ساعتم را عقربک ها دور وارو می زننـد
عمرِ من گویا بسان لحظه درخوابی گذشت

با شهامت ،کو ره صدساله یکشب طی کنم
دشت وصحرا در مسیرم همچون آبادی گذشت

کاروان را کاروان سالار ، ِ لیـلا راهـوار
تانشان گیرم بهاری را چون سِیلی گذشت

ای گلِ پژمرده بر خیـز و غزل آغاز کن
ابر آمد، می رسد باران ، خشکسالی گذشت

تلخیِ هجران دو روزی بود و روزِنو رسید
میرسدشیرین به دیداری که باتلخی گذشت

شعر می گویم ستایش می کنم امشب، هنوز :
خواب بودم ،کاروان با محملِ لیلی گذشت؟

تا سحر همراه باید شد میانِ خانه ای
مست ازان جام لبِ لعلی،که بی لعلی گذشت

یاد : باید از تمام کوچه های خـاطرات
لحظهً دیدارِ معشوق است بی میلی گذشت

آمدم در، پشتِ در،در با تلنگُر بازشد
یارم آمد ، پشتِ ، هنگامِ بد میلی گذشت

***

دویاره شعر گفته ام برای کوچه باغمان

نفس نفس کشیده ام هوای کوچه باغمان

از ازدحامِ مُردگان گذشته ام ،رسیده ام

به زندگی رسیده ام فدای کوچه باغمان

فضای پُر طراوتِ مشامِ بویِ زندگی

رها شدست زندگی رهای کوچه باغمان

دِگر سفر نمی کنم ازین سرای جاودان

مباد! جابجا شوم : صفای کوچه باغمان

دراین سرای جاودان جهان بیفتد از نفس

هنوز می زند صلا صدای رفتگان باغ

چه آرزوی روشنی: نوای کوچه باغمان

وَرای آرزوی من (طریقتِ) همیشه بود

برای شعر گفتنم : برای کوچه باغمان *

ادامه نوشته

برآستان جانان : ژاله  ، اشعارش را آتش زد (آقای پزشکیان )پاسخ :یا استعفا ؟سیاسی

ژاله شاعری که اشعارش را آتش زد/ چه می‌شد آخر ای مادر اگر شوهر نمی‌کردم؟

ژاله شاعری که اشعارش را آتش زد/ چه می‌شد آخر ای مادر اگر شوهر نمی‌کردم؟

ژاله اندیشه‌های بسیار متجددانه‌ای داشت. با این وجود به دلیل روحیه درونگرا و لطیفش، هرگز در مسائل اجتماعی روز دخالت نکرد. این مسئله تا آنجا در وجود او ریشه کرده بود که حتی شعرهایش را نیز از دیگران مخفی می‌کرد؛ ژاله بخش اعظم اشعارش را آتش زده و از بین برده بود.

عالمتاج قائم‌مقامی، متخلص به ژاله، یکی از شاعران کمترشناخته‌شده معاصر است. ژاله یکی از اولین شاعران زن ایرانی است که به حقوق زنان در ایران پرداخته است.

به گزارش فرارو، ژاله، به عمد اکثر نوشته‌‎هایش را از بین برده است. با این وجود، حسین پژمان بختیاری، فرزند ژاله، تعدادی از نوشته‌های او را به چاپ رساند. با چاپ آثار ژاله، او مورد توجه بسیاری از ادیبان زمانه قرار گرفت؛ با این حال، ژاله هرگز چنان که باید دیده نشد.

زندگی ژاله قائم‌مقامی

ژاله در اسفند سال 1262 در فراهان دیده به جهان گشود. او در خانواده‌ای صاحب منصب متولد شد و از کودکی در ناز و نعمت زندگی کرد. مادر او، فرزند میرزاابولقاسم معین‌الملک، دولت‌مرد دوره قاجار بود. پدرش نیز نوه قائم مقام فراهانی، صدر اعظم ایران در دوره محمدشاه قاجار بود. ژاله از پنج‌سالگی به مکتب رفت و فارسی و عربی را به علاوه دیگر علوم یاد گرفت.

ژاله شیفته علم‌آموزی بود. با این حال با ازدواج در 15 سالگی، از تحصیل محروم ماند. ازدواج ژاله تبدیل به بحرانی شد که در تمام زندگی دامن او را گرفت. او با دوست نزدیک پدرش، علیمرادخان بختیاری، که چندین سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد. این ازدواج روح او را مورد خدشه قرار داد. علیمرادخان یکی از چهره‌های سیاسی و نظامی مطرح زمانه‌ خودش بود. او از اقوام نزدیک سردار اسعد بختیاری، یکی از اصلی‌ترین چهره‌های مشروطه‌خواه در ایران، بود.

ژاله به‌ سبب روحیه سلحشورانه علیمراد و دوری او از مسائل معنوی، از ازدواج با او احساس پشیمانی می‌کرد. همین مسئله هم باعث شد که ازدواج آن‌ها خیلی زود به پایان برسد. حاصل این ازدواج، تولد فرزندی بود که در ادامه به یکی از مطرح‌ترین شاعران و نویسندگان زمانه‌اش بدل شد؛ حسین پژمان بختیاری.

ژاله اندیشه‌های بسیار متجددانه‌ای داشت. با این وجود به دلیل روحیه درونگرا و لطیفش، هرگز در مسائل اجتماعی روز دخالت نکرد. این مسئله تا آنجا در وجود او ریشه کرده بود که حتی شعرهایش را نیز از دیگران مخفی می‌کرد؛ ژاله بخش اعظم سروده‌هایش را آتش زده و از بین برده بود.

با جدایی ژاله از علیمرادخان، فرزند آن‌ها ابتدا با پدر و در نهایت در دوران جوانی تا پایان عمر با مادرش زندگی کرد. حسین پژمان بختیاری، بعدها اشعار باقی‌مانده مادرش را منتشر کرد. او در مقدمه این کتاب به رابطه پدر و مادرش با یکدیگر می‌پردازد. حسین پژمان بختیاری، علاوه بر این که مادرش را زنی آزادی‌جو، با روحیات تجددخواهانه می‌داند، نفرت ژاله را از علیمرادخان، حاصل نوعی نگاه شاعرانه و غیرواقعگرا قلمداد می‌کند. او در این مورد می‌نویسد: «من از بعضی جهات به مادرم حق می‌دهم که از همسری با پدرم ناراضی باشد، اما به‌صورت مطلق، او را ذی‌حق نمی‌دانم.»

اهمیت شعر ژاله قائم‌مقامی

ژاله را با عنوان «شاعر آینه‌ها» به یاد می‌آورند. او به‌نوعی آینه تمام‌نمای موقعیت زنان در عصر خود بود. در واقع، ژاله قائم‌مقامی از معدود شاعران زن ایرانی تا قرن سیزدهم است. در بین همین شاعران انگشت‌شمار، قائم‌مقامی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. اهمیت شعر او را در وهله اول باید در نگاه او به حقوق زنان دانست.

مرد اگر زن را بیآزارد به‌عمدا مرد نیست

کآگهی بی‌درد را از حال صاحب‌درد نیست

طرد خواهی شد ز اقلیم وجود ای زن از آنک

در همین باره:

چرا افلاطون شاعران را از شهر آرمانی خود اخراج کرد؟

رازهای ناگفته کتاب‌های درسی؛ قصه‌هایی که کودکی‌مان را ساختند(+عکس)

مر طفیلی را نصیبی غیر نفی و طرد نیست

آخر ای زن جنبشی کن تا ببیند عالمی

کآنچه ما را هست، هم زان بیشتر در مرد نیست

این نوع نگاه برای زنی که در یک جامعه مردسالار و سنتی زندگی کرده است، بسیار متجدد و حق‌طلبانه به نظر می‌رسد. ژاله معتقد است که مردان و زنان باید از حقوق برابری برخوردار باشند و در صورتی که به زنان فرصت برابر داده شود، می‌توانند همپای مردان به جامعه کمک کنند.

ژاله علاوه بر اینکه در اشعارش به حقوق زنان اشاره دارد، بسیاری از افکار قدیمی و پوسیده را نیز در مورد زنان نفی و نهی می‌کند؛ او در مورد ازدواج و کودک همسری می‌نویسد:

چه می‌شد آخر ای مادر اگر شوهر نمی‌کردم؟

گرفتار بلا خود را چه می‌شد گر نمی‌کردم؟

مگر بار گران بودیم و مشت استخوان ما

پدر را پشت خم می‌کرد اگر شوهر نمی‌کردم؟

نگویم پیر و ممسک بود و آتش‌خو، ولی آخر

بدان نابالغی شوهر چه می‌شد گر نمی‌کردم؟

پدر را و تو را آوخ گر اندک تجربت بودی

من اکنون ناله از بی‌مهری اختر نمی‌کردم

ژاله زنی دردکشیده بود و این درد را تبدیل به شعر می‌کرد.

اهمیت دیگر اشعار ژاله، در زیبایی و نوآوری ادبی آن‌هاست. شعر او، در عین حال که کاملا برآمده از ادبیات کلاسیک فارسی است، اما نگاهی جدید را وارد ادبیات می‌کند؛ نگاهی زنانه و ظریف را که بعدها در شعر شاعران زن دیگری نیز دیده شد. به‌هرحال، با وجود اینکه اکثر اشعار ژاله از بین رفته‌اند، اما همین تعداد اندک هم کار خودشان را کرده‌اند و تاثیر مهمی در مسیر احقاق حقوق زنان داشته‌اند.

ادامه نوشته

خلدستان :(طریقت)   غزال  درویشان

۩۩۩☫ برآستان جانان (طریقت )سخت و بی امان ☫۩۩۩

می آید از کرانه ی شب‌های انجمن
فریادِ خشمناکِ خدایان به سوی من
من کیستم؟ که خشم خدایان آسمان
در هرکجا روم، همه جا جستجو وطن‌

‌بر سنگ های تفته فروخفته ی یتیم
از ریگ های تشنه گذر کرده چون نسیم
زین سان به تنگنای گذرگاهِ سرنوشت
پیموده ام فراز و نشیبِ از فرار وُ بیم‌

‌گم کرده راه و خسته و از جستجو ملول
اینک منم رسیده به بن بستِ ها شُمول
من کیستم؟ که بسته ز هر سوی راه من
طــوفان دردهــا وُ غــبارَم کنــد خجــول ‌

‌آنَک هنوز ، از بُنِ گردابِ هر پــگـاه
بر من دو چشم نازِ سیه می‌کند نگاه
بگرفته راه بر (طریقت) من سخت وُ بی امان
می‌راندم به سوی یکی ژرف پرتگاه

۩۩۩ ☫ شد (طریقت) غزال درویشان ☫۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

.

محفلِ انجـمن هـم اندیـشـان باسـتمدیــدگــان هم کیشان

بُرج اُردی بعشق اُردی جان بی سبب می کشد به اُردی شان

دسـت هامان درآسـمانِ خـدا فکرهامـان فـرا تــر ازِ خـویـشان

افتــخارِ جـــهانــیان داریــم میهمان بَــر مَـمـــالِــکِ ایـــشان

شــد کـمند وُ بلـند وُ زیبا رُو مُحتَسِب کن نگاه بانی شان

دولت وُ پادشاه وُ رهـــبرشان

شد (طریقت) غزالِ درویشان

حمید(طریقت)

۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

.

__________ ======

خــُلدستان طریقت ( صفحه :چارپاره)۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : مجموعه اشعار (محمدمهدی طریقت)

۩۩۩ ☫ شعری سرآمد(طریقت) +تماشا آفرین ☫ ۩۩۩

گفتم : ذغال را چه سیاهی چرا چنین؟

گفتا:سپید می شود این بخت نازنین

روزی درخت بوده سرافراز باغ وُ دشت

ازشاخه های سایه گستر بر این زمین

غافل از آنکه لانه ی چندین کلاغ پیر

خوش کرده لانه و بنشسته در کمین

بشکست از درخت و جدا کرده شاخه ای

افتادم از بلندی و گشتم چنین حزین

بودم درانتظار که بایـــد مرا کسی

برگیرد از زمین و شوم نعمتی ثمین

اما زبخت بد که کلاغی مرا گرفت

پنهان نموده جسم مرا کرد در زمین

بالطف ابر و دست نوازشگر نسیم

گشتم درخت سبز ثمر بخش در یقین

گسترده سایه ام به سر خلق روزگار

از کافران گرفته وُ تا خیل موءمنین

بارم مقوی است و مغذی و باب دل

باری به ماندگار هنگام واپسین

چوبم به چار پایه وُ هستم چو نرده بان

باشم سریر شاه وُ منبر وعاظِ شرحِ دین

رسم است: بی بران نخورند سنگ دشمنی

سنگی نصیب من زِ یسارست وُ از یمین

با این همه صفات شمُردم برایتان

گاهی برای این همه خوبی بود لعین

آخر بکام آتشم وُ شعله های آن

تا کربنی فسرده شوم بهر نور عین

با این همه صداقت و ایثار وهمدلی

زین روسیاه گشته نگارین مرمرین

شعری سرآمدست (طریقت)چنین نوشت

بر کاغذی سپید غزل : شهدِ انگبین

‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌ ‌ ‌
ناز چشمان تو و امروز و فردا آفرین
می‌کشد آخر مرا این‌پا و آن‌پا آفرین

می‌پسندی بی‌تو بنشینم در آتش روز و شب
یا که یادت رفته با عاشق مدارا آفرین

انجمن را در شب مستی به باد
غنچه‌های باغ لب‌ها را شکوفا آفرین

گرچه رسوای توأم ناچار بنشین با غزل
تا ببینی نیستم در بند رسوا آفرین

شعر‌هایم را به‌دست آور غزل ها را ببین
آخرین شعرِ(طریقت) در تماشا آفرین

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(مرحبا :تماشا آفرین )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

طنزِ  بی چونِ (طریقت) شد "حرام اندر حلال"

محمّدمهدی طریقت

۩۩☫( طنز ( شیرین )ماجرای عیسی مریم (خلدستان طریقت ۩۩۩

طنزِ شیرین بین مردم انحراف افکنده است
مردها را با زنان اَندر مصاف افکنده است

هر که گیسوی زنان این گونه زیبا بافته
نقش رستم روی فرش دستباف افکنده است

آفرین بر نقش صورتگر که صورت را ،چنین
نقشبندِ کائنات اینگونه صاف افکنده است

مرحبا کین تلخ وُ شیرین :در ،حــهـان
در ملل : شورای حلِ اختلاف افکنده است


رُخ عیان کردی زِ دریا نقش ساحل شهر را
عین وُ شین وُ قاف را در ائتلاف افکنده است

چادر گلدارِ نازک شیخِ شهری را رُبود
شک ندارم موشکِ ضدِ عفاف افکنده است

وجه تشبیه زُلیخا بود وُ یوسف قبله گاه
قصهء شیرین وُ فرهاد این شکاف افکنده است

طنزِ بی چونِ (طریقت) شد حرام اَندر ، حلال
بین توجیه المسائل اختلاف افکنده است

با چنین اوصاف حق دارد خداوند جهان
ماجرای عیسی وُ مریم به قاف افکنده است

شب‌بخیر، زیباترین مهتابِ شب‌ بیدارِ جان

شب‌ بخیر ، شیرینیِ این‌ دل گُلِ زیبای جان

شب بخیر ، نیـلوفـرِ مردابیِ فـردای عشق

شب بخیر ای آتـشِ افتـاده در دنیای جان

شب بخیر ای‌نازنین افتـاده یـادت در دلم

شب‌بخیر روشن‌ترین‌مهتاب‌در شبهای‌ جان

شب‌بخیرباران‌ِ یادت‌کرده‌ دل‌را‌ مستِ ‌خود

شب‌بخیر‌غرق‌ِنگاهت‌کرده‌این‌چشمانِ جان

شب بخیر غـارتگرِ جانـم‌، کـه حالا نیستی

شب‌بخیر ای‌جسمِ تو لیلی‌ترین لیلای جان...

لب چو گردد خالی از عقد سخن، خمیازه ای است
چون نباشد گوهر دندان، دهن خمیازه ای است

جای عنبر را کف بی مغز نتواند گرفت
شام غربت دیده را صبح وطن خمیازه ای است

هاله را جز دست و دامان تهی از ماه نیست
قسمت آغوش ما زان سیمتن خمیازه ای است

گر به ظاهر دامن از دست زلیخا می کشد
ماه کنعان را شکاف پیرهن خمیازه ای است

از دهان تیشه هر زخمی که دارد بیستون
از خمار سنگداغ کوهکن خمیازه ای است

می شود ظاهر خمار زندگانی در لباس
مرده را چاک گریبان کفن خمیازه ای است

در هوای قد رعنایش ز طوق فاخته
پای تا سر، سرو موزون چمن خمیازه ای است

مغتنم دان عهد خوبی را که در دوران خط
خال، داغ حسرت و چاه ذقن خمیازه ای است

بی خطش شبنم به روی سبزه اشک حسرتی است
بی لب میگون او گل در چمن خمیازه ای است

چون کمال از قامت همچون خدنگ دلبران
با کمال محرمیت رزق من خمیازه ای است

پیش عارف بی نگاه عبرت و بی حرف حق
رخنه آفت بود چشم و دهن خمیازه ای است

دل دو نیم است از خمار نکته سنجان نظم را
در میان هر دو مصراع از سخن خمیازه ای است

صائب از کوتاه دستی روزی ما چون لگن
از قد رعنای شمع انجمن خمیازه ای است

تا جفایی نکشد دل به وفایی نرسد

ورنه بی درد در این ره به دوایی نرسد

نالهٔ هر که چو بلبل نه به سودای گلی ست

عاقبت زین چمنش برگ و نوایی نرسد

ای دل ار سعی تو این است که من می بینم

جای آن است که کار تو به جایی نرسد

پای بوس تو طمع داشت دلم، عقلم گفت

رو که این پایه به هر بی سروپایی نرسد

بیش مخرام که از چشم بدان می ترسم

تا به بالای بلند تو بلایی نرسد

گر وصالت به خیالی نرسد نیست عجب

هیچگه منصب شاهی به گدایی نرسد

غزل هوای چه دارد؟ هوای یکرنگی

سفر به مقصدِ بی‌انتهای یکرنگی

منم مسافر خوش اشتهای همرنگی

که حبس شاعریم در خطای یکرنگی

گرفته است هوای دل از غروبی سخت

نشسته دیو دو رنگی به جای یکرنگی

هماره صدق و صفا بر کسادی افزاید

کسی نمی‌خرد اینجا صفای یکرنگی

قطار مهر وُ وفا می رود مزن سنگی

چه سنگ می‌خورد آب از بهای یکرنگی

بیا که چشمه‌ی بی‌رنگ رفت و ثابت کرد

زلال واقعه را ردّ پای یکرنگی‌

(طریقت) عاشق چشم سیاه وُ مو شده‌ام

بدیع : می‌شوم از ادّعای یکرنگی

ادامه نوشته

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.(شاعر) اگر(طریقت)م نعره کشيدی از جگر

۩۩۩ ☫ یا علی گفتیم و عشق آغاز شد ☫ ۩۩۩

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.

۩۩۩ ☫ روزگار تا مقصد : روایت=> حکایت ☫ ۩۩۩

۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞



بی خبران مژده دهم ، ميکده باز باز شد
نيمه شبی در انجمن خفته دُچارِ آز شد

شيخ فرو رفته نفس، منبرِ وعظ وُ مرثيه است
مطرب عشق زان ميان هی زد و برفراز شد

ساز وُ دوهُل درآورید :بانگ رباب وُ چنگ وُ دف
يارِ خجسته می رسد همهمه‌ نازِ ناز شد

چنگ به دامنش زدم عشوه نمود وُ غمزه کرد
حلقه چو بر درش زدم ، هر در بسته باز شد

عشق چو سر در آورد :ماده به بندگی بَرد
سلسله ی سبکتکين ، خاک در اياز شد

رَمزِ وجود خال تو ، شعبده ی خيال تو
پُرتره ی جمال تو ، صورتِ اهل راز شد

طرّه‌ی کيميا ی تو ، تاب و توان انجمن
عشقِ وصال عاقبت ختم بدين مجاز شد

آينه وقت ديدنت بر دلش آه، خيمه زد
سرو چو ديد قامتت خم شد و در نماز شد

(شاعر) اگر(طریقت)م نعره کشيدی از جگر
شکر خدا که این غزل محکم وُ کار ساز شد

۩۩۩ ☫ روزگار تا مقصد : روایت=> حکایت ☫ ۩۩۩

۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

شمعِ شامِ فرقتم، کو خواهش صبحِ وصال
صبح من در سوختن باشد، نخواهم شرح حال

عرض کن بر غیر هر استانداری روزگار !
اهلِ ذوقم من نمی خواهم به استانی ملال

در تعجب نیست، گر رغبت کنم بر ملکِ ری
من گدایِ کوی عشقم نیستم، اهل وبال

اهلِ شعرم، وصف بت بر من نگو، ای بت پرست!
من نخواهم دلبرِ نادان سیرت در جمال

ذوقِ وصلِ تو نیرزد بر مشوّشهایِ هجر
کی کنم آن وصل من، باشد فراقش احتمال

قدِّ نخلش خواهم و کز آن بلا است حاصلم
ننگرم شمشاد را، نپسندم اینک بر نهال

کن کمالِ فضل را تحصین(طریقت) چون حبیب
سالکِ عشقم ، نمی خواهم زوال اندر کمال

اطلاعات دقیقی درباره دوران تحصیل حافظ، نام استادانش، یا محل آموزش رسمی او نداریم. تنها سرنخ‌ها، اشارات غیرمستقیمی در خود اشعار اوست و چند روایت پراکنده در تذکره‌ها.دانش حافظ: با آنکه جزئیات آموزشی او مبهم است، اما از اشعارش چنین برمی‌آید که او در علوم مختلف زمان خود دانش ژرفی داشته است: علوم قرآنی و تفسیر بسیاری از ابیات حافظ ارجاعاتی مستقیم و غیرمستقیم به آیات قرآن دارند. مثلا:

> ما از برون در شده مغرور صورتیم

تا آشنای جان شوی از جان خبر شوی

این اشاره‌ها نشان می‌دهند که حافظ با تفسیر عرفانی قرآن آشنا بوده. فقه و کلام : گاهی در شعرهایش نقدهایی به فقیهان و متکلمان زمانه دارد، اما این نقد از موضع آگاهی است، نه از جهل. او دستگاه فکری آنان را می‌شناسد:

> فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد

که می حرام، ولی به ز مال اوقاف است

فلسفه، منطق، عرفان، ریاضیات :به‌ویژه در مفهوم‌پردازی‌های انتزاعی و تمثیل‌های پیچیده‌ی شاعرانه، نشانه‌هایی از آشنایی او با منطق، فلسفه یونان، و عرفان اسلامی (به‌ویژه ابن‌عربی و سهروردی) دیده می‌شود.---استادان احتمالی:در منابع غیرقطعی، از چند چهره به عنوان استاد یا تأثیرگذار بر حافظ یاد شده: قوام‌الدی ن عبدالله شیرازی -برخی منابع او را استاد تفسیر قرآن حافظ می‌دانند، اما مدرک مستقیمی در این‌باره وجود ندارد.سعدالدین حمویه یا شیخ ابوعبدالله زاهد -این افراد از صوفیان برجسته قرن هفتم و هشتم بودند. ممکن است حافظ از طریق حلقه‌های صوفیه، با تعالیم آنان آشنا شده باشد. عبید زاکانی و سلمان ساوجی -این دو شاعر معاصر یا نزدیک به حافظ بوده‌اند و برخی شباهت‌های سبکی، حافظ را در کنار آن‌ها قرار داده.---

محیط علمی شیراز: شیراز در زمان حافظ، یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی ایران بود، با مدارسی چون «مدرسه مظفریه» که در دوران شاه شجاع و خاندان مظفری توسعه یافت. احتمال قوی وجود دارد که حافظ در این فضا تربیت یافته، اما اسناد مستقیم در این‌باره وجود ندارد.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

آنچه خواهی از(طریقت) شادبودن ،نازنین

۩۩۩ ☫آنچه خواهی از (طریقت) بودن نازنین ☫۩۩۩

"یکی با یکی گفت : دارا بود"
ز ثروت دل شـــیر برنا بود
تهیدست جایی نخواهد رسید
تهیدست هرچند : کوشا بود
نمی گفت فردوسی پاکزاد
که امروز این شعر بی‌جا بود
گر او را خبر بود از این ماجرا
که"حاکم شدن "اصلِ والا بود
نمی‌گفت آن شعر دیروز را
"توانا بود هرکه دانا بود"
😝😝😂

باید از شطرنج چشمانت، جهان را یافتن
ماه پرگـارت چو پنهان شد، زمان را یافتن
تا رسد فصل خزان وُ باد و باران ناگهان
از همه گشتن جدا،هم آشیان را بافتن
تیر غیب آمد اگر شاهان عالَم را شکست
مرغِ زیرک از قفس، هفت آسمان را یافتن
چون تو می‌آیی، تمام اختران گم می‌شوند
باز ای خورشید رخشان، کهکشان را یافتن
عاشقان سرگشته‌ وُ، درماندگانِ عالمند
گم شدی در کوه و صحرا، کاروان را یافتن
دل به دریا می زدی دریا پریشان می نِمود!
کشتی‌ِ بشکستگان بی بادبان را یافتن
آمدی سیلاب اشک از چشم زارم شد روان
باید از شوق رُخَت:، رنگین‌کمان را یافتن
آنچه خواهی از(طریقت) شادبودن ،نازنین
جانِ جانان را که آسان است، آن را یافتن
عکس رخ یار

ادامه نوشته

امروز که ، گیسوی پریشان تو بیت‌ الغَزَل است

۩۩۩ ☫ خلدستا ن طریقت: امروز+فردا => خمخانه ☫ ۩۩۩

امروز که ، گیسوی پریشان تو بیت‌ الغَزَل است
فردا صنما :لب تو گیلاس خراسان، بَدَل است
امروز تو خود شهرهٔ شهری، مه تابنده، بدان
فرداهمه‌جا هالهٔ مهتاب تو ضَرب‌ُ المَثَل است
امروز اگر جام عسل تعبيه شد در لب تو
یا که نه، مزهٔ لبهای تو، طعم عسل است
(اَشهَدُ اَنَّ) که چشمان تو، درمان‌گر جان
دیدن نرگس شهلای تو(خیرالعمل) است
امروز نرفت تا به ابد، خاطره‌ات از سرِ جان
فردا به کمند اَبدی بافته صبح ازل است
امروز اگر نیمهٔ گم‌ گشتهٔ من هستی و بس
فردا رخ تو، در دل شیدا خلل است
من مانده ام وُ زلزلهء، سرو سمن‌سا، منیژ
افتادگی آموز که: دیوانه به روی گُسَل است

༺࿇🤍࿇༻

چشمانِ تو پُر واژه‌ترین شعر جهان‌ست هنوزم
هر مژه‌ات از"تیرِ" نگاهی به کمان‌ست هنوزم

ابروی کمانت زده تیری به دل سرخ شقایق
هر غمزه‌ی تو با دل من خط و نشان‌ست هنوزم

ازچشم و دلت روشنِ سوسوی ستاره، است
گوشم به‌در وُ چشمه‌یِ‌دل، خون، فَوَران‌ست هنوزم

در باغ غزل، دلخوش دیدار تو هستیم ولیکن
آه از لب من‌، هر نفسش آه و فغان‌ست هنوزم

بر بستر سبزه گل و چشمه، به سراب قدم تو
دیبای چمن، در قدمت جامه‌دران‌ست هنوزم

در باغ قناری زده چه‌چه دف و سنتور و کمانچه
بر جام غزل هر دو لبت بوسه‌زنان‌ست هنوزم

در کوچه‌ی مهتاب چکیده غزلِ هق‌هقِ باران،
چشمانِ تو حیرانِ "نگاهِ دگران‌ست" هنوزم

از شعرِ(طریقت) نتوان‌گفت‌که‌امشب نفس‌ِصبح
بر صورت خورشید تب‌آلوده عیان‌ست هنوزم

۩خــُلدستان طریقت

(انجمن +شبِ شعر+خراسان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

اشعار (طریقت ) آخاله  : گلپایگان  لینکدونی  

۩۩۩☫ اشعار (طریقت ) آخاله : گلپایگان لینکدونی ☫۩۩۩

.

..

.

.

طنز (خلدستان طریقت) اسفند1402 | 445 بازديد
۱۰ نکته درباره «مونالیزا» که نمی‌دانید 12 بهمن 1402 | 337 بازديد
خلدستان طریقت:سایت آخله :لینکدونی : اولین سایت شهرستان گلپایگان | 462 بازديد
نام شهرتان را وارد کنید تا ببینید 240 میلیون سال قبل چگونه بوده 14 دي 1402 | 342 بازديد
پنج اصل علمی که در مدرسه اشتباه یاد گرفته‌ایم 14 دي 1402 | 299 بازديد
خلدستان طریقت ( ای دوست )باورمکن | 625 بازديد
چه خوردنی‌هایی به افزایش طول عمر کمک می‌کنند؟ 5 دي 1402 | 304 بازديد
تسویه حساب پس از مرگ؛ مُد جدید و قبیح ایرانی!، مرگ ناصر طهماسب 4 دي 1402 | 453 بازديد
بودن این افراد زیر آسمان تهران، تنها دلخوشی کل ایران است 20 آبان 1402 | 443 بازديد
استاد اکبر گلپا : آواز + مسمط => مخمس | 642 بازديد

حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم...

معشوقهء ما که طعم بوسش قندست

میگفت به ما که نرخ بوسش چنداست

تاشامِ وصالِ وی هزاران شب وُ روز

مجنــون صفتی در آرزویــش بندست

معشوقه ی ما تمام قند است وُ عسل
از طعم عسل نگــفـــته :نرخی ، زِ اَزل
اِنگاَر (طریقت )ست معشوقه طـلــب
آخاله ، بگرد بسی به دنبالِ غزل ...#طریقت

حمید محمد مهدی طریقت ۩خــُلدستان طریقت(لینکدونی +سایت آخاله :1403+گلیایگان :تیر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

ای (طریقت)دعوت آزادگی بر من حرام(حکایت هدیه)

۩۩۩ ☫ ای (طریقت)دعوت آزادگی بر من حرام ☫ ۩۩۩

دارِ دنیا نعمَـت الوان هوس باشد هنوز
خونِدل چندان نمی‌یابم که بس باشد هنوز

انجمن،را سرکشی از خویشتن آورده‌ام
نیستم لیلآ: که رعنایی ز بَس باشد هنوز

از دل صدپاره، گر صدسال در این خاکدان
زنده باشم، پاره‌ای هر سال بس باشد هنوز

تا نیاساید نفس، از رفتن و باز آمدن
رفت وُ آمد اِمتداد هر نفس باشد هنوز

ترک افغان می‌کنم، تا چند در این روزگار
با جرس فریاد بی فریادرس باشد هنوز

محتسب آمد : ز مردم خویش را دزدیده‌ام
بر در وُ دیوار منزل صد عسس باشد هنوز

از گلو بیرون دهم خاری که دارم در جگر
آشیان آماده در کنج قفس باشد هنوز

زنده می‌دارم به هر نوعی که باشد خویش را
گر چو آتش از جهان یک مشت خس باشد هنوز

ای (طریقت) دعوت آزادگی بر من حرام
گر بجز ترک هوس در سر هوس باشد هنوز

***

ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی

پیوسته شادزی که دلی شاد می‌کنی

گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود

این مرغ پر شکسته که آزاد می‌کنی

پنهان مساز راز غم خویش در سکوت

باری، در آن نگاه، چو فریاد می‌کنی

ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می‌کنی؟

ای درد عشق او! ز چه بیداد می‌کنی؟

نازک‌تر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه پولاد می‌کنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی‌رود
ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی

انواع عکس پروفایل بهاری جدید و شاد و عاشقانهعکس پروفایل و عکس نوشته دختر در طبیعت با متن دلنشین زیبا - دانلود آهنگ جدید

خــُلدستان طریقت(حکایت :هدیه )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان :یکی از آشنایان  میخواست بره تایلند (التماس طو  راه) طریقت

گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها، زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن،
شرط انسان بودن است
عیب را،
در این و آن پیدا مکن...

👤مولانا

یکی از آشنایان میخواست بره تایلند

به مادر بزرگم گفت میریم مشهد


اشک تو چشای مادر بزرگ جمع شد گفت :
ننه دست به هرجا میمالی من رو هم دعا کن

ساعت نزدیک ۸ شبه و الان یادم امد که بانو چندتا سفارش داده بود که باید برم سازمان اب تهیه کنم، فوم برای لای ظرفا، جعبه و پلاستیک ضخیم بزرگ. بانو این روزها خیلی اذیت میشه، آزمایش هایی که دکترش شیش ماه نوشته بود رو هنوز انجام نداده و حتما باید چکاپ کامل بشه چون دندان ها ش سال هاست که تحت درمانه و قرص میخوره.
چند ساعتیِ که توی ماشین کوچه ی پشت مغازه نشستم و دارم به حساب کتابام رسیدگی میکنم و تصمیم گرفتم نیم ساعتی رو هم صرف نوشتن بکنم، اینجا نوشتن رو خیلی دوس دارم، یکی از دوستان میگفت اگر الان میفهمیدم که بابام بیست و چند سالِ قبل نوشته هایی برایِ خوندن داره سر از پا نمیشناختم. راستش یکی از مهمترین دلایلی که اینجا مینویسم برایِ اینه که نفس سال ها بعد بخونه.

با مصرعی از حضرت حافظ به پایان میبرم:
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها.
تا چه پیش آید

✍️محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : مرگ تدریجی (تاریخ شمارش معکوس)صفحه ماندگار =>روزگار +شاخِ نبات#شاخه نبات

۩۩۩ ☫ذکر یارب یاربی از (شرح) یارب بیشتر ☫۩۩۩

خلدستان : مرگ تدریجی (تاریخ شمارش معکوس)

صفحه ماندگار=> روزگار

قانون عشق! حضرت دلبر! سرای من!

عالیجناب! سوگلی خوش ادای من!
بانوی شعر!حضرتِ افسون گر غزل!

ابری تر است حال شما جا ن فضای من ...
شیرین تر از خیالی و می بافمت هنوز

هردَم بباف موی خودت را به جای من ...
هرشب که شام خواب مرا از تو پُر کند

جانا! خوش آمدی به شب شعر های من ...

خُمسِ لبم مالِ تو سهم امام از شبات

بوسه بگیر وُ بده ،چون عسل از آن لبات

بوس وُ بغل سهم من ،شهد و شکر شد زکات

طرحِ (طریقت) شده حافظ وُ شاخِ نبات

روزها بی تاب وُ تب دیوانه‌ام، شب بیشتر
روزهــا دلتنگ هم، امّــا من اغــلب بیشتر

عکس می‌گوید که او آشفته گیسو دیدنی‌ست
قــاب می‌گوید که: با گیسو مرتب بیشتر

تا تورا من دیده ام گفتم: مــرا ترکم مَــکن،
ذکر یارّب ،یارّبی از شرح یارَبّ بیشتر

حرف‌هایت از نوازش‌های تو شیرین‌تر است
از هر انگشتت هنر می‌ریزد از لب، بیشتر

یک اتاق و لقمه‌ای نان و کمی آغوش او
من چه می‌خواهم مگر از این مطلب بیشتر

آخر بنفشه حاجتِ رندان روا کند
ایزد گناه بخشد وُ دفــعِ بلا کند

ساقی بنفشه جامِ نگهدار شهسوار
دَم بر نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

اُستاد از این غَمان برسد مژدهٔ امان
هم شاعری به عهدِ امانت وفا کند

هم دلبری خوش‌آید و هم پرتو ای صنم
از لذتی زِ گفته ی پیشین خدا کند

در جاده ‌ای که ماهِ فضائل عسل بود
فهمِ قویْ نما کهْ فضولی چرا کند؟

مطرب بزن ترانه ی انصار بهر من
هر کو نه این ترانه سُراید خطا کند

مارا که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ پرتو از میِ صافی دوا کند

جان رفت از (طریقت) وُ حافظ به عشق گفت
مریم‌دَمی "بنفشه:به احیایِ ما کند

دامن به تماشای جهان چیده انجمن
کــو؟ باغـــبانِ خــــزان‌دیده انجمن

اعضایِ گل نچیدن و از ناله‌ های خوش
از خیر گل به چیده و ناچیده انجمن

گامی نهاده ایم به این محفل عجیب
از همرهی مردم سنجیده انجمن

بس پند که هاتف ز ره لطف به ما داد
دادیم گران گوش که نشنیده انجمن

ما غنچه‌ی بی‌طالع ایامِ خزانیم
از شاخه دمیدیم پسندیده انجمن

از طعنه‌ی بی‌حاصلی از بسکه خمیدیم
چون بید سرافکنده و رنجیده انجمن

معلوم نشد هیچ ازین هستی موهوم
بی‌خواست رسیدیم که فهمیده انجمن

از فکر به مضمون قضا ره نتوان برد
پشتک زده قاضی پیچیده انجمن

با پیر (طریقت) به مغان جای نکردیم
در مسلک ارباب خِرَد بالـــیده انجمن .

ما و مجنون درسعشق از يک اديب آموختيم

او به ظاهر گشت عاشق، ما به معنى سوختيم

هرچه بینی در جهان دارد عوض

در عوض گردد تو را حاصل، غرض

بی‌عوض، دانی چه باشد در جهان؟

عمر باشد، عمر، قدر آن بدان!

شیخ بهایی

چه نماز باشد آن را ... (سعدی)

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

خلدستان : حکایت ، روایت =>طریقت (در ادامه برای علاقمندان)

ادامه نوشته

بدون شرح : گاهی (طریقت)درد آشنا شد

۩۩۩۩☫جز(طریقت )هیچ شمعی در شبستانم نسوخت / کفن پوش برقص ☫۩۩۩۩

دلخوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم. آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند. اتوبوس را مجانی می‌کنیم. دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. ما هم دنیا را می‌ آباد می‌کنیم و هم آخرت را.

واقعا دلخوش نباشید ...

ای باده نوش عشق ، زپیشم مَرو ، مَـرو
من مبتلای درد ، پریشم ، مَرو ، مـُرو

در کیش ما رسوم محبت(طریقت) است.
آری به رسمِ مذهب وُ کیشم مَرو ، مَـرو

پتیاره‌ی روزگــار نـامرد کفن پوش برقص
در مجلس بیرگان بیدرد کفن پوش برقص

سرمَــست شــدی ز خونِ مـــردان و زنــان
رقاصهء رقصنده توئی مردکفن پوش برقص

مردم کُــشیت چـــو کرد خوشنــود بخوان
خونخوارگیت چو مستی آوردکفن پوش برقص

در جُــور تو نیست بـی هــمانـــند بــبال
در ظلم تو نیست یک هماورد کفن پوش برقص

در مرتع اوقاف چـو آهو ی غزالان بچر
در بیشه‌ی شیر سگ ولگرد کفن پوش برقص

ح.(طریقت)

انجمن ابري ست از آفاق چشمانم ببین
ابـــر، بارانی ست از رگــبار بــــارانم ببین

شیشه دل در شب امواج غم خواهد شكست
نكته را از سينه سرشار توفانم ببین

در همه لوح ضميرم هيچ نقشي جز تو نيست
آنچه مي گويم تو در آيينه جانم ببین

آتش عشقت مرا خاكستری بردل نهاد
گر نداري باور از دنياي ويرانم ببین

پرده در پرده همه خنيانگر عشق توام
شور و شوقم را ببین خُنیاگری خوانم ببین

در تب عشق تو مي سوزد چراغ هستي ام
سوزشم را اينك از اشعار سوزانم بپرس

جز (طریقت)هيچ شمعی در شبستانم نسوخت
باري از شمع ار نبــینی، از شبستانم ببین

۩۩۩ ☫ گاهی (طریقت)درد آشنا شد ☫ ۩۩۩

یک شب بگوشم هاتف ندا شد

گویا صدائی درد آشنا شد

گوشم مقامی از قرب می جُست

بر دل کلامی عین دعاشد

تا ربّنا شد گویا نمی شد

گشتیم وُ گشتیم، بی ادعا شد

بی ادعا شد، شاه وُ گدا را

بنگر کجا شد تا ،ناکجا شد

هموارِ رهوار ای بی خبر ها !

آن بی خبر را، اوج خدا شد

توحید مرزِ ایمان وُ کفر است

ایمان ، کُفرت بی انتها شد

ایمان وُ کفری بادا مبارک

این تازه بنیاد کی مبتلا شد

جایی که شرک است ایمان نگنجد

گر هست وُ باشد رنگ وُ ریا شد

رنجیدگان را درد آشنا شد

ح.(طریقت)

۩خــُلدستان طریقت( کفن پوش برقص )۩۩محمّدمهدی طریقت

✍️محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان :(طریقت) چون افتخار من است

۩۩۩ ☫مقدمتان (بدون شرح)گل آذین۩۩۩ ☫ آذین ا

طلوع جلوهٔ خورشید ، روی یار من است
جمالِ روشنی چشمِ تار وُ مار من است

دلم به شوق رفیقان تپد به سینهٔ شوق
چــه بی‌ قرار عزیزانِ گُلــعذار من است

ز بخت ، شکوه ندارم که دورم از یاران
چو یاد یار هماره چو گل کنار من است

به وقت بوته ندارم ، اگر عیار وجود
تبار وُ جوهر یاران من عیار من است

به لوح سینه نوشتم به خط لم یزلی:
که اعتبار رفیقانم ، اعتبار من است

بدون یار نباشد نشاط وُ عیش وُ طرب
تـرانه ها که سرودم به اختیار من است

به هر نفس که کشم ، یاد دوستان دارم
زِ نقشِ خاطره جانانه ، یادگار من است

اگرچه فصل خزان را ، به چشم می‌بینم
حضور دلکش یاران من بهار من است

مرام دوست مرادم بُوَد نه مال و مقام
هرآنکه هست تهیدست، غمگسار من است

تمام هستی خود را دهم به پای رفیق
گواه گفتهٔ من شعر پر شرار من است

(اگرچه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را)
شکار دوست درین عالم ابتکار من است

به عالمی نفروشم مویی از سر یاران
که یار مایهٔ آسایش وُ قرار من است

بداد عمر گرانمایه شاعر از سر شوق
به راه دوست (طریقت) چون افتخار من است

قفس را کنج خلوت کرده معشوق
به آب و دانه عادت کرده معشوق

(طریقت): نوش دارو بهتــر دوست
به خون دل قناعت کرده معشوق

خواستم با یک غزل از عشق معنا فال شد
عاشقانه در سکوت شب تماشا فال شد

خواستم امشب کنار پنجره در نور ماه
در تمام خاطرات کهنه پیدا فال شد

خواستم در سجده گاه معبد چشمان تو
جان فدای آن نگاه مست زیبا فال شد

عطر گلهای تنم بوی خوشی دارد ز تو
خواستم آغوش خود را باغ رویا فال شد

در تنم از نام تو لرزید جان عاشقم
عاقبت با بوسه ای مستانه شیدا فال شد

هر شبی یادت شبیخون می زند بر پیکرم
دلخوشم هر لحظه و هردم تمنافال شد

باز می خواهم که در تنهایی و در خلوتم
یک بغل احساس را تقدیم دنیا فال شد

آهسته شب ها بی کسی پیوسته آغوشم کند
آوارگــی، دیوانگـــی همسـایـه بر دوشــم، کند

از ماجرای دوستی : صدها هزاران داستان
در هر هزار وُ یک شبی القصه در گوشم کند

آید زِ آن آغوشِ دور آن عطر پیراهن فروش
آن عطر پیراهن سروش هردَم سیه پوشم کند

هردم سیه پوشم ولی! از عشق مدهوشم، ولی
از دست نسرین ماه وَش چون سرکه در جوشم کند

خواهی جوابم را بده، خواهی جوابم را مده
من یک تماس خسته ام ترسم فراموشم کند!

از این که شیرین وَش توئی از غصه فرهادم هنوز
حافظ (طریقت) روز وُشب سعدیِ مغشوشم کند

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

خلدستان : حکایت ، روایت =>طریقت (در ادامه برای علاقمندان)

<<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : حکایت + روایت => طریقت

برآستان جانان:حکایت+خلدستان +روایت ۩۩

مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. راى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور، خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد.هدف از این حكایت آن است كه: هر كس کارى را به شخص ناآزموده و غیر متخصّص واگذارد، علاوه بر این كه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم‌خرد و سبك‌سر خوانده خواهد شد.

ندهد هوشمند روشن‌راى
به فرومایه كارهاى خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حریر

#گلستان_سعدی

ما را همه شب نمی‌برد خواب

ای خفته روزگار دریاب

در بادیه تشنگان بمردند

وز حله به کوفه می‌رود آب

ای سخت کمان سست پیمان

این بود وفای عهد اصحاب

خار است به زیر پهلوانم

بی روی تو خوابگاه سنجاب

ای دیده عاشقان به رویت

چون روی مجاوران به محراب

من تن به قضای عشق دادم

پیرانه سر آمدم به کُتّاب

زهر از کف دست نازنینان

در حلق چنان رود که جُلّاب

دیوانه‌ی کوی خوبرویان

دردش نکند جفای بواب

سعدی نتوان به هیچ کشتن

اِلّا به فراق روی احباب

***

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند

کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد

صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش

از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

***

ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود

وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود

گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر

آری شود، ولیک به خونِ جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دستِ غم خلاصِ من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیرِ دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیایِ مِهر تو زر گشت رویِ من

آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شود

در تنگنایِ حیرتم از نخوت رقیب

یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی

مقبولِ طبعِ مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخِ وصل راست

سرها بر آستانهٔ او خاک در شود

حافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توست

دم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(مولانا +شبِ شعر+اسپند)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

دوبیتی (باباطاهر)برآستان جانان

۩۩۩ ☫دوبیتی (باباطاهر)برآستان جانان☫ ۩۩۩

بسر شوق سر کوی ته دیرم

بدل مهر مه روی ته دیرم

بت من کعبه ی من قبله ی من

ته ای هر سو نظر سوی ته دیرم

بابا طاهر همدانی

به صحــــــــرا بنگــــرم صحرا ته وینم

بــــه دریـــا بنگــــرم دریـــــــا ته وینم

به هــــر جا بنگــرم کوه و در و دشت

نشــــــــــان روی زیبــــــــای ته وینم

باباطاهر عریان

تو کــــه دور از منـــــی دل در برم نی

هوایـــــی غیـــــر وصلت در سرم نی

به جــــانت دلبــــرا کـــــز هر دو عالم

تمنـــــای دگــــــر جــــز دلبــــــرم نی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

به قبـــــــرستان گـــذر کردم صباحی

شنیــــــدم نالـــــه و افغــــان و آهی

شنیـــدم کلـــــه‌ای با خاک می‌گفت

کــــه این دنیـــا نمـــی‌ارزد به کاهی

بابا طاهر

نمـــــی دونــم دلم دیوانه ی کیست

کجــــــا آواره و در خـــــانه ی کیست

نمـــــی دونم دل ســــر گشته ی مو

اسیــــــر نرگس مستـــانه ی کیست

باباطاهر همدانی

چهره ی ترسیم شده بابا طاهر توسّط هوش مصنوعی

۩#خــُلدستان طریقت (باباطاهرعکس :هوش مصنوعی )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

خلدستان :پنجم خرداد ماه سال 1287: (1908 ميلادي)

۩۩۩ ☫ پنجم خرداد (طریقت) حکایت / روایت ☫ ۩۩۩

خلدستان :پنجم خرداد ماه سال 1287: (1908 ميلادي)

چاه شماره يك مسجد سليمان به نفت رسيد و براي اولين بار در ايران و خاورميانه، استخراج نفت به صورت تجاري آغاز شد. جورج رينولدز كه به عنوان سرپرست يك تيم اكتشافي از سوي ويليام ناكس دارسي، مسئوليت حفاري در منطقه مسجد سليمان را بر عهده داشت، در اين روز سرانجام پس از مدت ها نااميدي و در حالي كه شركت مقدمات بازگشت او را به انگلستان، فراهم مي كرد، توانست خبر كشف نفت را به كارفرمايان خود در لندن مخابره كند.

۩۩☫ برآستان جانان : (ابوالنجم) بدون شرح ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ابوالنجم جرجیس بن بهرام بن یافث نفت سوز طبری

میفرماید:غزل

امشب مگر به نفت نمی سوزد این چراغ

یا خود نگشته روشنم از تابِ می، دماغ

مانا که یار، شانه به گیســـــوی می زند

کاین گونه تیره گشته جهان هم چو پَر زاغ

خیز ای غلام و کوزه به پیش آر و می بریز

بــــو تا دهیــــم خاطر افســـــرده را فراغ

بیـــگانه ره مـده در خلـوت، فــراز کن

با عنــدلیـب خوش نبُـــوَد صحـبتِ کــلاغ

باغ است روی دلبــر و بستان و نوبهــار

بـگشای بر دلـــم دری از بوستــان و باغ

“روشن شود هزار چــراغ از فتـیلــه ای”

ما را فتیله هست و نمی سـوزد این چراغ

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت



۩خــُلدستان طریقت( مصدق :(ملی) شدن نفت )۩۩محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

کاخ گلستان (قاجار ) ایران : خلدستان

۩۩۩ ☫ کاخ گلستان (طریقت ) گردشگری ☫ ۩۩۩

ثبت‌شده در فهرست میراث جهانی یونسکو

در دل شلوغی تهرانِ امروز، جایی نه‌چندان دور از بازار بزرگ و خیابان پانزده خرداد، بنایی آرام اما باوقار ایستاده است: کاخ گلستان، نگین درخشان معماری دوران قاجار. این مجموعه تاریخی، ترکیبی است بی‌نظیر از هنر ایرانی و تأثیرات معماری اروپایی که در دوره‌ای حساس از تاریخ ایران شکل گرفته است.

در سرزمین سحرآمیز مصر، جایی که نیل جریان دارد و خاطرات هزاران سال تمدن را در دل خود نگه داشته، معبد کارناک به‌عنوان نماد شکوه، مذهب و هنر معماری باستانی مصر، با ابهت و جلال در شهر اقصر می‌درخشد.

شهر تاریخی پترا (Petra)، یکی از شگفت‌انگیزترین آثار باستانی جهان است که در کشور اردن و در دل کوه‌های سرخ‌رنگ منطقه‌ی «السیق» قرار دارد. این شهر به عنوان یکی از عجایب هفتگانه‌ی جدید جهان شناخته می‌شود و یکی از مهم‌ترین جاذبه‌های گردشگری خاورمیانه به شمار می‌رود.

در دشتی آرام و سرسبز در منطقه‌ی ویلتشر (Wiltshire) انگلستان، بنایی رازآلود و باشکوه به نام استون‌هنج (Stonehenge) جا خوش کرده که سالانه میلیون‌ها گردشگر را از سراسر جهان به خود جذب می‌کند. این دایره‌ی سنگی مرموز، که قدمتش به بیش از ۵ هزار سال پیش بازمی‌گردد، یکی از مهم‌ترین میراث‌های باستان‌شناسی و فرهنگی اروپا به شمار می‌رود.





۩#خلدستان طریقت ( قلم دفتر )۩ محمد مهدی طریقت

<<سانس دوم


ادامه نوشته

خلدستان: درد بی درمان(طریقت) مرگ درمان ساخته

۩۩۩ ☫ خلدستان (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

مثل گیسو این غزل دل را پریشان ساخته

بی دلی را روزگاری عشق ویران ساخته

ناگهان می‌آید و در سینه بنیاد غزل

می نگارد این قلم با خاک یکسان ساخته

جوهر از دریا گرفته ، نی تدَبـُر می کند ، !

موج را آهنگِ صخره کی پشیمان ساخته ؟!

مثل مجنون ، عاشق از روز ازل جان یافته

احمقی جان را به زخمی تازه مهمان ساخته

عشق می‌فهمد غم معشوقه ء جان مرا

زخمِ چشمت این خیانت‌ها فراوان ساخته

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

درد بی درمان(طریقت) مرگ درمان ساخته

***

*عکس پروفایل دختر در طبیعت

با دیگران صفا کن و با ما رفیق شو
در انجمن:به مهر وُ محبت دقیق شو

با دوستان اگرچه مروت سزاتر ست
با ما در این میانه رفیقی شفیق شو

از خورده شیشه های جماعت به دور باش
انگشتری میان جماعت عقیق شو

تو مثل گنجه های نهان در حقیقتی
از موزه های کشورِ و عهد عتیق شو

باور مکن هرآنچه سخن میرود بدان
دنبال مردمان شریف وُ صدیق شو

در ورطه های گردش گرداب زندگی
با زورقی شکسته نجات غریق شو

در کوره راه شبزدگانی زِ مصلحت
همراه جاودانِ مشعل طی طریق شو

زیبا اگر ترانهء شعر (طریقت) است
در هر نفس به خاطر بودن عمیق شو

۩#خــُلدستان طریقت ( #عمیق+رفیق=>دقیق )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : زین مثنوی (طریقت) گوید خدا نگهدار => نام طریقت اول دفتر نوشته شد

۩۩۩ ☫ مثنوی :نبض روی دلدار☫ ۩۩۩

دیشب کنار شمعی تاصبحدم نشستم
از اشک چهرهء او من هم زغم شکستم

دیشب به یاد رویت چشمم به چشمت افتاد
از مستی نگاهت هستی به دامت افتاد

آهسته اشکی آمد بنشست بر نگاهم
گوئی نفس دمآدم شد همنفس به آهم

آن قطره اشک غمگین برمغز شمع لغزید
خاموش گشت ناگه ، دودی به ناز رقصید

ازنقش دود مشقی درآن سیاهی اِنگار
نظمی به جای مانده ،آهسته روی دیوار

دل می تپدبه سینه بانبض روی دلدار
زین مثنوی (طریقت) گوید خدا نگهدار

ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞.۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩

حکمِ بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

هر که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد

عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است

سوختن در دل عاشق هیجانی دارد

گرچه موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرگِ موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد

هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد
+++++++++

ای قلم هستی بسی زیبا گهر
برگرفته علم از تو بال و پر

هیچ می دانی که والایی قلم
چونکه یزدان برده با نامت قسم

دست در دست بزرگان جای تو
آفرین بر رتبه ی والای تو

با تو قرآن خدا تحریر شد
با قلم هر آیه آیه ای تفسیر شد

شرح حال قرن و اعصار کهن
ثبت دفتر کرده این زیباسُخن

بر فراز علم جا دارد قلم
بیرق اندر ماسوادارد علم

ای (طریقت)نغمه هادارد قلم

در شکست ظلم ها دارد علم

آدرس (لینک ) ایتا :https://eitaa.com/joinchat/1632567634C9c73a7c494

خــُلدستان طریقت

(مذهب:اصول تارخ مصرف +دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

صبح(طریقت)انجمن از آن مائی  صبح سحر دم کرده ام (اردی بعشق) چائ ۩۩

۩۩☫ صبح(طریقت)انجمن از آن مائی صبح سحر دم کرده ام (اردی بعشق) چائ ۩۩

ایده یابی

༺࿇🤍࿇༻

صبح وُ ِطلوعِ شعریعنی ،ناشتائی
یعنـی سلام از وادیِ خوش،اِدعـائی

یعنی دوباره.روزِ روشن صبحِ اسپند
شیرینی امروز شد ،خوش خـنده هائی

یعنــی که خندیدن شده آغازِ فرصت
ای دوست، ای یار قدیمی پس کجائی

بعد از سلام ، این اول برنامه ریزی
در ماجرا جوئی تو اصلِ ماجرائی

صبحِ (طریقت) انجــمن از آنِ مائی
صبحِ سحر دَم کرده ام امـروز چائی

یک "انجمنِ" ویــژه در "دفتـرِ" نقاشی
یک حلقه‌‌ی "فیروزه" بر "پیکره‌ی" کاشی

یک شنبه‌‌‌ی شورانگیز با سمفونیِ ناشی
معشوقه � شبِ‌شعری� "مهوش " غزلم باشی

صبح وُ ِطلوعِ شعریعنی ،ناشتائی
یعنـی سلام از وادیِ خوش،اِدعـائی

یعنی دوباره.روزِ روشن صبحِ اسپند
شیرینی امروز شد ،خوش خـنده هائی

یعنــی که خندیدن شده آغازِ فرصت
ای دوست، ای یار قدیمی پس کجائی

بعد از سلام ، این اول برنامه ریزی
در ماجرا جوئی تو اصلِ ماجرائی

صبحِ (طریقت) انجــمن از آنِ مائی
صبحِ سحر دَم کرده ام امـروز چائی

ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی

همه شب نهاده ام سر چو سگان، بر آستانت

که رقیب، در نیاید،به بهانه ی گدایی

مژه ها و چشم شوخشبه نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چَرَد آهوی خطایی

ز فراق، چون ننالم؟منِ دلشکسته چون نی

که بسوخت بند بندم زحرارتِ جدایی

سر برگِ گل ندارمز چه رو روم به گلشن؟!

که شنیده ام زگل هاهمه بوی بی وفایی

به کدام مذهب است این؟به کدام ملت است این؟

که کشند عاشقی راکه تو عاشقم چرایی

به طواف کعبه رفتم به حرم ره ام ندادند

که تو در برون چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم، همه زاهد ریایی!

درِ دیر می زدم من که ندا ز در درآمد

که درآ، درآ عراقی، که تو هم از آن مایی!

فخرالدین عراقی

۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩محمّدمهدی طریقت

✍️محمّدمهدی طریقت

سینه هــا گنجینه ی قرآن وُ فرقان است هنوز‏
سينه ی سيمينه ای سر خيل خوبان است هنوز‏

نغمه ی عنقاى مغرب آيد از آن کـــوه قاف‏
مشرق شمس حقيقت قلب انسان است هنوز‏

قرصه ی مهر وُ مه اندر عرصه ی گيتی جهان ‏
روشنى شعله ی شمع شبستان است هنوز‏

غرقه ی درياى نور وحدت اندر كثرت است ‏
هر طرف رو آورد بر روى جانان است هنوز‏

سرِّ ســالـــک از فـــروغ آيــتِ انــوار نــور
مطلع اشعار عرفان است وُ برهان است هنوز‏

عاشق شوريده خود جز جلوهء معشوق نيست‏
در دو عالم بر سر اين سفره مهمان است هنوز‏

روضه ی رضوان رضاى شير اندر سلسله ‏
كار ما با كاردانى جهــانبان است هنوز ‏

وحدت تدبير و صنع دائم سمع الكيان‏
نظم موزون نظامی عين ميزان است هنوز ‏

سايه ی سيماى زيباى دل آراى نگار
اين‌چنين بر بوم و بر پيوسته تابان است هنوز ‏

ماء دافق، كون جامع، از غمايش تا عماست‏
لوحش الله عقل در اين نكته حيران است هنوز‏

ديدگـــان برزخی‌ات تا نگرديدند باز
ادعاى عاشقی آشوب دوران است هنوز‏

از پريشان روزگارانِ (طرىقت) بشنو یــد ‏
سرخوش اندر مجمع جمع پريشان است هنوز


ادامه نوشته

بدون شرح(معلم) بدون عنوان =در ایران امروز

۩۩۩ ☫ ایران (معلم) در جهان ☫ ۩۩۩

یک معلم بازنشسته مسن

به دیدن پسرش به اروپا رفت.

پسر یک نشان کوچک روی

یقه کت او نصب کرد و گفت

حالا تنها هم میتوانی بیرون بروی

پدر هرجا میرفت احترام میدید

هنگامی که پیاده عبورمیکرد

از خیابان، ماشین ها به احترامش

می ایستادند در فروشگاه ها

و مغازه ها برایش صندلی می‌گذاشتند .

می دانید روی نشان چه نوشته بود ؟

فقط یک جمله :

«او یک معلم است»

خبر(اطلاعیه)

۩۩۩ ☫ بزرگداشت مقام معلم ☫ ۩۩۩

ای معلّم خانه‌ات جاوید باد
عزتت در قرب حق تائید باد

قامت جان، معنی آزادگی
در حریم اقدس دلدادگی

عمر را در جستجوی راه حق
نام توجاوید بادآ مستحق

راز عشق و عاشقی سر داده ای
بی‌خبر را در خبر آورده ای

در مصاف عاشقی بشتافتی
ساحت عین‌الیقین بشکافتی

با نوای هاتفی آمد به گوش
هی دمآدم گفته ای اینک بکوش

در صفات دلبران دل باختی
نوح گشتی باز کشتی ساختی

باز بگشائی تو بند از پای ما
بُغض‌ها را وا کُنی از نای ما

پرچم آزادگی برداشتن
جای ذلّت تخم عزّت کاشتن

صبح شد برخیز آهنگ سحر
بانگ آزادی بزن بانگ ظفر

تا برآید دست حق از حبس و حصر
برگشاید قفل زندان را به عصر

ای قلم در دست تو چون پیکان تیز
پتک سنگین بر سر ظا لم ستیز

بر سیاهی‌ها زدی بانگ خروش
شرح صدرت شد هماهنگ سروش

مطلع این آفتاب روشنی
صف شکن درظلمت اهریمنی

از(طریقت) گلخنی روشن شود
گلخنی با شعر ما گلشن شود

چون تویی آموزگار عشق و دین
تا ابد تابد به ما نور یقین

۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞.۞ஜ۞ஜ۩۞۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩

منزلت معلمان در جمهوری آخوند پروری

متوسط درآمد یک معلم در کمترین حالت 7 هزار پوند بیشتر از حداقل متوسط دستمزد سالانه در این کشور است.براساس طرح جدید دولت بریتانیا حقوق پایه معلمان این کشور بیش از 6000 هزار پوند در سال افزایش خواهد یافت.

وب‌سایت دولتی "به سمت تدریس" نیز، حداقل حقوق معلمان در انگلیس و ولز -به استثنای لندن-را حدود 23 هزار 720 پوند در سال اعلام کرد. حداقل این حقوق در لندن نیز به 29 هزار 664 پوند در سال می‌رسد.

به گزارش اکونومی، حداقل دستمزد در بریتانیا در سال 2019 مبلغی حدود 16 هزار و 612 پوند در یک سال برآورد شده است. در واقع متوسط درآمد یک معلم در کمترین حالت 7 هزار پوند بیشتر از حداقل متوسط دستمزد سالانه در این کشور است.

به گزارش عصر ایران به نقل از بی‌بی‌سی، براساس اعلام وزرات آموزش بریتانیا حقوق معلمان در این کشور به بیش از 30 هزار پوند بین سال‌های 23-2022 می‌رسد. این موضوع می‌تواند باعث جذب فارغ‌التحصیلان بیشتر در این حرفه شود.

اتحادیه آموزشی بریتانیا اعلام کرد که این طرح برای جذب فارغ‌التحصیلان جدید در این بخش لازم است.

در روز جمعه، بیش از چند میلیون پوند برای ارتقای سیستم آموزشی و مدارس انگلستان -در طول سه سال آینده- اختصاص یافت. در این میان "ساجد جاوید" وزیر خزانه‌داری بریتانیا نیز اعلام کرد علاوه بر هزینه‌های مرسوم، مبلغی حدود 400 میلیون پوند را صرف آموزش نیروهای بین 16 تا 19 سال برای پرورش و جذب معلمان جدید خواهد کرد.

بریتانیا قصد دارد نسل جدیدی از معلمان را جذب کند/ بی‌بی‌سی

درآمد یک معلم در بریتانیا/ دولت: برای جذب معلمان جدید دستمزدها را افزایش می‌دهیم

"مری بوستد" دبیر کل اتحادیه آموزش ملی، در این باره گفت: افزایش حقوق معلمان برای جذب افراد جدید در این حرفه اقدامی "کاملا اساسی و لازم" است.

او افزود: برنامه تعلیم معلم در 6 سال گذشته فراموش شده بود و اینک در اولویت‌های اول قرار دارد. او افزود دولت باید از ترفندهای ویژه و جذاب‌تری در آموزش معلمان بهره ببرد.

بوستد در این باره گفت: بیش از نیمی از معلمان با تجربه بریتانیا در 10 سال اول کار خود فعالیت حرفه‌ای را ترک کرده و در طرح جدید راه‌کاری برای حفظ معلمان با تجربه کنونی در نظر گرفته نشده است.

وزارت آموزش بریتانیا اعلام کرد: نخست‌وزیر عملیاتی شدن این طرح را تضمین کرده و در این شرایط حقوق پایه همه معلمان بریتانیا افزایش خواهد یافت.گوین ویلیامسون وزیر آموزش و پرورش بریتانیا نیز مقدمات برنامه بررسی افزایش حقوق معلمان را آغاز کرده و خواستار بررسی نظرات و پیش‌بینی‌های اعضای این حرفه است.وی در این باره گفت: قصد داریم استعدادها را در این حرفه جذب کنیم و با بزرگترین موسسات در جذب استعداد رقابت کنیم.



بـــیا نیـــــه :کنگره اتحادیه‌های کارگری بریتانیا (TUC) با انتشار بیانیه‌ای به کارزار عفو بین الملل برای آزادی فوری اسماعیل عبدی، معلم و فعال صنفی زندانی، پیوسته و از همگان دعوت کرده که دوستان و همکاران‌شان را تشویق به حمایت از این کارزار کنند.

در همین رابطه، دبیر کل کنگره اتحادیه‌های کارگری بریتانیا، فرنسیس اوگریدی در اوائل ماه جاری نامه‌ای به سفیر جمهوری اسلامی ایران در بریتانیا نوشت و خواستار آزادی اسماعیل عبدی شد.

در این نامه، از مقامات جمهوری اسلامی همچنین درخواست شده که به سوء استفاده از نظام قضایی برای سرکوب کسانی که به طور مسالمت آمیز از حق آزادی بیان و حق آزادی تشکل استفاده می کنند، پایان دهند و حقوق افراد را برای تشکیل و پیوستن به اتحادیه های مستقل کارگری به رسمیت بشناسند.

پیشتر در ماه فرودین هم، یک اتحادیه عضو کنگره با نام اتحادیه‌های مدیران مدرسه و معلمان زن (NASUWT) «جایزه همبستگی بین‌المللی» خود را به اسماعیل عبدی اعطا کرد.

ای (طریقت)رَمز عشق وُ عاشقی درکار شو

خوشتر از جانان مستی نیست ایامی هنوز

خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز ؟

گوید از عمرت گذشت ای بی خبر خامی هنوز

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت



ادامه نوشته

برآستان جانان زخانقاه به میخانه می رود (حافظ) غزل

۩۩۩ ☫ طنز +مشترک : این روزگار(طریقت) /مواظب باشید ☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ برآستان جانان زخانقاه به میخانه می رود (حافظ) غزل، ☫ ۩۩۩

صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای

درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان بـــر فروخت باد بهار

که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش

که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد

ز فکر تفرقه باز آن تا شوی مجموع

به حکم آنکه جو شد اهرمن، سروش آمد

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس

سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد

زخانقاه به میخانه می‌رود حافظ

مگر زمستی زهد ریا به هوش آمد

وقتی که شاهکار تو را طوش می کنم
خود را در این میانه فراموش می کنم

هم شوکران حادثه های طراوتی
لیمو نخورده جان تو را نوش می کنم

آنت غنیمت است مگیر در خیال من
گاهی به هربهانه درآغوش می کنم

من آتشم که اخگر سوزان خویش را
با لخظه های مهر تو من جوش می کنم

تر دامنی حریف صداقت نمی شود
کی من مطاع ناب فراموش می کنم

بگذار بار غصه خود را به دوش من
خوابِ سحرگهی هوشِ دوش می کنم

ای دو‌ست نگاهم به نگاه تو دخیل است * آوازه ی مـن مـوجـب رســـوایی اِیـل است
ای قــامت تـو سـرو تــر از حد تمــاشـــا * توصیف من از قــامـــت تو بحر طویل است
در کاسۀیِ مشتاقــی من بـوسه بیانــداز * ای بشکندآن کاسه که درعشق بخیل است
چـون بــاده هر بادیــه گُـم کــرده ی راهـم * چشـمان تــو اِنـگار که مصــباح سبیل است
بعدازتوچه عشقی وُچه شعری وُچه شوری* دردیست درین سینه که بسیارثقیل است
با عــشق بمــیران وُ در ایـن داغ نســوزان * در سینـه ی تــو آتــش اعـــجاز خلــیل است
کـوچکتر از آنــم که زِ لُکنت بگریزم نـ ـآ نـ.ـاز * زُ ل میزنم وُ آهی وُ خــرما به نخیل است...

آورده خبر راوی کو ساغر و کو ساقی

دوری به سر اومد از او خبر اومد

چشم و دل من روشن

کو گل واسه گلدون

واکن دل ایون

کو گل واسه گلدون

دیدی سر زار اومد با شادی و شاد اومد

ساقی نکن ای دل شیون نکن ای دل

این لحظه دیدار با یار شب تار

غوغا نکن ای دل ور وا نکن ای دل

خسته تر از خسته ام

شیشه ای بشکسته ام

خسته تر از خسته ام

شیشه ای بشکسته ام

حالا از ما گذشت

اومدن یارو باش

کار خدارو ببین عاقبت مارو باش

بعدی از یه عمری صبوری کنارم میاد

اشکای شادی تو چشمام که یارم میاد

آورده خبر راوی کو ساغر و کو ساقی

دوری به سر اومد از او خبر اومد

چشم و دل من روشن

شاد کلبه دل روشن

واکن دل ایون

کو گل واسه گلدون

((( طنز)))

دید موسی یک شبانی در رَمه

بَع بعی ، بَع بَع کنان: بی واهمه

گوسفندان می چَرَد بی ملحمه

هی هیِ چوپان کند این زمزمه

انتخاباتست : اصلِ همـ ـهمه

گربه ی نَـر شیر شد بهر ممه

بیضه های شیر نر اینک غمه

چون زمستانست آذوقه کمه

۩۩ ☫ اهل روز عشق آمد ، سراغی از(طریقت)هم بیگر / عشق ۩۩۩

معبد آرامشم، آغوش بی تاب زن است
گردنه حیران من،در پیچ و تاب آن تن‌است

هر نگاهی مستحق غارت چشم تو نیست
وصف زیبایی تو، نوعی عبادت کزدن است

من برای با تو بودن، قید دنیا را زدم
در دلت،همواره عشقم تشنه‌ی روییدن‌است

گر چه در آغوش تو از هر جهان سیرم ولی
شک‌ندارم جنس سخت قلب‌تو از آهن‌است

نیمه شب،، غرق عرق های هوس آلوده ام
بسکه درگیری ذهنم، پشت دیوار تن است

پشت این سرسختی مرموز دنیا مانده ام
آخرین امید من، آن دکمه ی پیراهن است

نیّت یک عمر کردم، تا هوا خواهت شوم
مرگ قلبم، روز تلخ از دل من رفتن است

سالروز لمس چشمت،،،،،طبق تقویم دلم
نوبت وا کردن دروازه های دامن است

"روز عشق" آمد، سراغی از (طریقت)هم بگیر
فکر می کردم دلت، دیوانه‌ی قلب من است

تصاویر ویژه عاشقانه (کارت پستال و تصاویر متحرک عاشقانه)

ح(طریقت)=محمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

ادامه مطلب

ادامه نوشته

جان به لب آمد (طریقت)در میان انجمن =خلدستان

۩۩☫ جان به لب آمد (طریقت)در میان انجمن ☫۩۩

شاعر تو حقیقت باش در تغییر باشد انجمن
خاکِ دامنگیرِ خرداد وُ نشانِ تیر باشد انجمن

صد گلو بندد شریعت درجنون پهلویِ هم
تا صدایِ بِسمِل صیاد را زنجیرِباشد انجمن

رنگها گُم‌ کرده‌ ام در خامهٔ نقّاشِ عجز
خارِ پایی‌ گر کِشی تصویر باشد انجمن

چون حیا شوخی ندارد جوهرِ ایجاز را
بر عرق زن تا گِلِ تعمیر باشد انجمن

نیست جُز قطعِ تعلّق حسرتِ عریان را
جوهری‌ می‌ خواهم‌ از شمشیر باشد انجمن

در کتابِ لوتیان یکصد ر قم حرفِ مگوست
با دوصد نالوطیان آماده ی تقریر باشد انجمن

می‌ تراوَد بر دِماغِ یک جهان معنی قلم
لغزشی ‌کو خامهٔ تحریر باشد انجمن

صفحهٔ‌ کاغذ ندارد تابِ جولانِ بَشر
آه از آن دشتی‌ کزو نخجیر باشد انجمن

بوتهٔ دیگر نمی‌ خواهد گذارد در جهان
مِی بِه ساغر ریز تا اِکسیر باشد انجمن

در خیالِ او بهار افسانه‌ ای شد در حجاز
با‌ش تا خوابِ ‌گُل از تعبیر باشد انجمن

شعرها شد شاعر احِرامِ در کوی مِـنــا
در خطّ شعر (طریقت) باش تا شبگیر باشد انجمن 🕯

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(مجموعه آثار =ادبی: عکس )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: قرص قمر +چه خبر =>سرآمد

۩۩۩☫ دو بیتی (طریقت) شراب قدر سرآمد ☫۩۩۩

درود حضرت دلبر ، سلام قرص قمر
زمین که عیش ندارد از آسمان چه خبر

شراب قدر سرآمد ، کجاست سالِ دِگر
غزل غزل بـــسرودم ، چه ناب شد دفتر

به شادی ، شد بیان طنزِ شباهنگ
به نظمی فی البداهه ساز وُ آهنگ
اگرچه عمر دنیــا چند روز است
بـدون طنز دنیــا می ‌شود تـنگ
همیشه شــاد بودن را بیاموز
مکن در زندگانی یکسره جنگ
خداوندا عطا کن صلح و شادی
زِ بیخ وُ بُن بِـکن تزویر و نیرنگ
هدف از آفرینش آفرین است
به بختِ نازنینت هی مزن، سنگ
مگر رسم جهان توپ وُتفنگ است
خدنگِ از ادعـا گــردیده ارژنگ
نه تنها من شدم طناز درشهر
همه گردیده‌اند مانند من مَنگ
اگر نظم جهان توپ وُتفنگ است
ستمکاران همه مغرور وُ الدَنگ
تمام لوطیان رفــتند از شــهر
جهانی شد:قرمساق وُ قرمدَنگ

معشوقه به جای من خودت دریا باش

ازمن که گذشت، گلشنِ صحرا باش

گم‌گشته ی ما به هرکجا می گردد

یا رب توخودت بنفشه را لیلا باش

نزدی سربه دلم وقتی که بیمارِتو ام

اززمانی که پرازدرد وُ گرفتار تو ام

مثل عیسای مسیحا به صلیبم دادی

برسردارکه دل بسته ی دیدارتو ام

می شود بازنگاهم به نگاهت برسد

به همان لحظه ی اول که هوادارتو ام

یک نفرمثل خودم سخت پریشانِ پریش

شب به فکرتو ام وُ فکرپرستارتو ام

هرطرف می نگرم عکس رخت پاشیده

هرکجا سر بزنم بر درو دیوارتو ام

شاه بیت غزل ،وقت خدا حافظی ات

حافظت باشد اگر گفته :نگهدار توام

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

خلدستان (پیشواز : ده اردیبهشت )محفل انجمنِ غزل

۩۩۩ ☫ برآستان جانان«زاد روز» (غزل )طریقت ☫ ۩۩۩

تقویم روز ۲۰ اردیبهشت

میان شعــله درگیرم، ولیکن گُر نمی گیرم

مثالِ شمع میمیرم ، ولیکن گُر نمی گیرم

مرا اُردی بعش آورد در محفل(طریقت) را
زبان آتشین دارم ، ولیکن گُر نمی‌گیرم ...

۩۩۩ ☫ پیشواز اردیبهشت ☫ ۩۩۩

اُردیبهشت آمد و...
اُردیبهشت آمد و فــصل بـــهــار شد اُردیبــهشت آمدو لیل ونـــهارشد
این روزگار لیل و نهارست وجوی آب چون جوی آب آمدوشد بیشمارشد
اُردیبهشت آمد و شـادی به کوهسار شادی برای هموطنان برقرارشد
اُردیبهشت آمدو آغـازکـوشش است اُردیبهشت آمدوقمری هزارشد

اُردیبهشت آمدوظلمت زهم گسست ازنـــورمعـرفت به بقا اعتبارشد
اُردیبهشت آمدوگـُلهای ســرنگــــون درانتظار قمری دیوانه زارشد
گلــزاربود کـــوه گلستان این دیــــار تا گُلعذار شاهد نقش نگارشد
اُردیبهشت آمدوآهی زسینه جست از زمزم زلال، چنین شاهکارشد
بَه بَه که شاهــکارنگارم در این دیار ازبهــترین خلایق پــروردگارشد
این افتخاربس، که درموسم شباب در اعتبار و کسـوتم آموزگارشد
اُردیبهشت آمدو (اَحلی مِن عسل)

در مسلک«طریقت»ما ماندگارشد

اُردیبهشت آمدو

عرصه معرفت،وبزرگ «راه پاک» را به معلمان عزیزم درود می فرستم.

اُردیبهشت از راه می رسد و درس پس می دهم هنوز...

«راه پاک»

در سـر آغاز سخن اندیشه ی پروردگار

بعـد حق باشد بلند آوازه ی آموزگار

راه گستر گشته اند پیغمبران در راه پا ک

شیوه پیغمبران شـد برترین والاتبـار

پرده ی ظلمت بر افتد جهل اندر منجلاب

بلبل دستانـرا این شاخسار آن شاخسار

همت آموزگاران در فرو پاشی جهـل

چشمه ی آب زلا ل و نهرها ی کوهسار

روشن از علم ومعّلم چلچـراغ انجمن

شد منوّر اختر والا تبـار روزگار

شدفروزان آسمان و روشنی بخش زمین

جملگی درباغ دانش بی قرار و بی شمـار

شد بلنـد آواز بلبل با قنـاری در نوا

می دهم دست ارادت راه پاکان آشکار

دوستانم دانش آموزند دارای کمـال

دشمن جهلند مردان خدا بی اختیار

نور پاک خورشیـد افلاک آفـرید

چشمه سـارو لاله زار خوانسـار

بر همه بادا مبـارک راه پاک

راه پا کان می کنـد پاک انتشـا ر

چون "طریقت" می رود امیـد وار

می سـراید در ثنـایت جان نثار

خــُلدستان طریقت ( صفحه 80-81 )۩ محمد مهدی طریقت ۩

ادامه مطلب <<<<

#خــُلدستان طریقت(زاد روز دهِ اُردیبهشت) #محمد مهدی #طریقت

این چنان زیرو زبر عالم نمیماند مدام
می نشاند چرخ هرکس را به جای خویشتن

صائب تبریزی .

سازمان انرژی اتمی ایران و آژانس بین‌المللی انرژی اتمی برای حل مسائل باقی مانده بر روی بیانیه مشترک به توافق رسیدند. در این بیانیه یک جدول زمانبندی تعیین شده است.بنابر این بیانیه‌، ایران موظف است حداکثر تا ۲۹ اسفند ۱۴۰۰ (۲۰ مارس ۲۰۲۲) توضیحات خود درباره پرسش‌های آژانس را ارائه دهد. این پرسش‌ها از جمله شامل موضوعات مربوط به سه مکانی است که ایران پیشتر به آنها نپرداخته است.بر همین اساس، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی نیز دو هفته فرصت دارد تا پس از دریافت این اطلاعات، آنها را مرور کرده و سوالات خود را مطرح‌ کند.آژانس پیشتر هم از ایران خواسته بود درباره وجود ذرات اوارنیوم در سه محل اعلام نشده،در بند سوم بیانیه مشترکت ایران و آژانس بر سر نشست حضوری بعدی در تهران نیز توافق شده است: "ظرف یک هفته پس از ارائه اطلاعات به سازمان انرژی اتمی ایران توسط آژانس در خصوص هر سئوال دیگر در مورد این اطلاعات، آژانس و سازمان برای بررسی سوالات در تهران تشکیل جلسه خواهند داد. برای هر مکان جلسات جداگانه ای برگزار خواهد شد".

جشنواره موسیقی

۩۩۩ ☫ مثنوی (طریقت) حکایت / روایت ☫ ۩۩۩

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم


ادامه نوشته

خلدستان : مجموعه آثار =جمشید(طریقت) ، قَلَمَش دِرِّ گرانست !(شاهنشاهی) سلطنت

425

ای که مهجوری عُشّاق روا میداری
عاشقان را ز بَر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که درین ره به خدا میداری
دل ربودی و بِحِل کردمت ای جان لیکن
به ازین دار نگاهش که مرا میداری
ساغر ما که حریفان دگر مینوشند
ما تحمّل نکنیم ار تو روا میداری
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه تست
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری
تو به تقصیر خود افتادی ازین در محروم
از که مینالی و فریاد چرا میداری
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
کار ناکرده چه امید عطا میداری؟

¤¤

رهبر انقلاب پس از دریافت پیام پادشاه عربستان: دو کشور می‌توانند تکمیل‌کننده یکدیگر باشند

رهبر انقلاب اسلامی پس از دریافت پیام پادشاه عربستان تاکید کردند: دو کشور می‌توانند تکمیل‌کننده یکدیگر باشند.

چون برگ خزان به شعربرمی خیزیم
با خُرد و کلان به شعر بر می خیزیم
روزی که اجل سراغ من آمده است
با شعر و کتابِ شعر برمی خیزیم

«خالد بن سلمان»(وزیر دفاع عربستان سعودی) عصر امروز پنجشنبه(۲۸ فروردین ۱۴۰۴) پیام پادشاه این کشور را تقدیم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی کرد.

رهبر انقلاب اسلامی در این دیدار تاکید کردند: اعتقاد ما این است که ارتباط میان جمهوری اسلامی ایران و عربستان برای هردو کشور مفید خواهد بود و دو کشور می‌توانند تکمیل‌کننده یکدیگر باشند.حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با تاکید بر اینکه گسترش روابط دو کشور دشمنانی دارد، خاطرنشان کردند: باید بر این انگیزه‌های خصمانه فائق آمد و ما در این خصوص آماده هستیم.

بیاکه قصراَمل سخت سست بنیادست
بیار بــاده که بنـــیاد عـــمر بـَـــر بادست
غلام همَــت آنم که زیـــر چرخ کــــبود
ز هــر چه رنگ تعـــلق پَـــذیرد آزادست
بگویمت که به میخانه دوش مست وُ خراب
سروش عالم غیبم چه مُـــژده‌ها دادست
که ای بلندنظر شاهـــباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنـــگره عـرش می‌زنـــند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر وُ در عمل آر
که این حــدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور وُ پند من مَــبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده وز جبین گِـره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگـشـادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست
نشان عهد وُ وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فـــریادست
حسد چه می‌بری ای سست نظم برحافظ
قبول خــاطر و لطف سخن خدادادست

مامور بهانه های فردا گشتیم
دلبسته ی اما و اگر ها گشتیم
ما گمشدگانیم که در کوچه شهر
جامانده ترین حرف الفبا گشتیم

¤¤¤

بگذار ببینم ات که فردا چه کنم
پیغام تو هم رسیده اما چه کنم
از فصل خزان تکیده ام، شب یلدا را
امشب خبرم کنی که یلدا چه کنم

¤¤¤

سرشار تو ام خبر نداری گویا؟
از کوچه ی ما گذر نداری گویا؟
ای پنجه خورشید هوس آلوده
یلدای مرا سحر نداری گویا؟

بندِ شرابند وُ منم مستِ لبش

لب چو یاقوت زبان هست بکامِ رطبش

نـزنم جـامِ (طریقت) به تب وُ تاب تبش

بنشانم به خمارم خمِ گیسوی شبش

جمشید اگر جامِ جَمَش دُرّ گران است !
مجنون، لقبِ مُحتَرمش دُّرگران است !

آدم برود محضرِ جبریلِ امین باز
تک برگیِ حَقُ القَدَمَش دُرّ گران است !

بعد از سفری با دم کوتاه مسیحش
الیاس بیاید قَسَمَش دُرّ گران است !

شاعر بنشیند : بنوازد غزل ناب
چای وُ غزلِ تازه دَمَش دُرِّ گران است !

قابیل برای دیه یِ حضرتِ هابیل
یک دانگ هوایِ حَرَمَش دُرِّ گران است !

درویش، تبرزین بزند بازویِ کشکول
جمشید(طریقت) ، قَلَمَش دِرِّ گرانست !

در پیِ شعر وُ غزل چون سرو نازی ماوراء
خوشتر از معشوقه ای مهمان‌نوازی ماوراء

بخت با من سازگار وُ ماه با من مهربان
شکر ایزد، کامکار وُ کارسازی ماوراء

سرو ناز قامتت از سر نهاده سرکشی
تُرک چشمی کرده ای با تُرکتازی ماوراء

یار چندان باده‌ام پیموده از دالان خویش
چون سبکبالان چرا در اهتزازی ماوراء

جامِ جانانی وُ ما افتادگان را دستگیر
ای بنازم ساقی مسکین نوازی ماوراء

عاشقی وُ مستی وُ خمخانه های نکته سنج
چون توانی داشتن پوشیده رازی ماوراء

شاهد این ماجرا چشم حریفان بست و رفت
نوبتی شد: نوبت سوز و گدازی ماوراء

هر یک از یاران ز مستی بر کناری خفته اند
برکناری خواب دیدم چشم بازی ماوراء

جا به تقریبی گرفتم در بر نازک خیال
دلبری در کف عنانِ حرص و آزی ماوراء

با سر زلفی که داری چشم امیدم توئی
آشنا آشفته دیدم دلنوازی ماوراء

پرتو ناز تو همچون طرّه‌ی دلبند من
تا سحرگه داشتم راز و نیازی ماوراء

از مه رخسار تو نشناختم باز آفتاب
تا سحرگاهان قضا کردم نمازی ماوراء

آبرو دادی قلم را با(طریقت) همنشین
بعد ازین معشوقهء نان و پیازی ماوراء

خــُلدستان طریقت(برآستان :حافظ )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته