عشق :گل یار(طریقت)  هدیه :معشوقه

۩۩☫عشق :گل یار(طریقت) هدیه :معشوقه ۩۩۩

عشقبازی تنها ارضاي شهوت نيست .
عشقبازی تجلي ناب حواس است .....زيباست ،
متعالي ست ،
جلوه ناب يگانگي ست ،
از دو به سوي يک ، يکي شدن ، باهم بودن ،
فراموش کردن آنچه که دوست نداري به آن فکر کني ،
زيباست ، مخصوصا با کسي که ؛ دوستش داري ....

عشقبازی ، ديدن چشمهاي بسته است،
وقتي که از خوشي سرشار است
چشمهايي که دوستشان داری

شنيدن زمزمه هاي در گوشي دو عاشق است ،
عشقبازی بوييدن است
بوييدن عطر او ،
بويدن هميشه به يادت خواهند ماند

بوسیدن طعم خوش زندگی
عسقبازی لمس کردن است
لمس لب با لب
لمس خواهش هاي کسیکه دوستش داری

وای اگر مرد گدا یک شبه سلطان بشود
مثل این است که گرگی ،سگ چوپان بشود

هرکجا هدهد دانا برود کنج قفس
جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود

سرزمینی که در آن‌ قحط شود آزادی
گرچه دیوار ندارد،خود زندان بشود

باغبانی که به نجار دهد،باغش را
فصل هایش همه ،همرنگ زمستان بشود

ناخدا،دلخوش این آبی آرام نباش
وای از آن‌ لحظه ،که هنگامه ی طوفان بشود

سودای تو داریم و هواخواه تو دریاب
شوریده ی مهتاب رخ ماه تو دریاب
چون ذره به دنبال تو گمگشته راهیم
چون باد صبا در پی درگاه تو دریاب
هم شبزدگـانیم ، سراپا همه شوق
هم از سر شب تا به سحرگاه تو دریاب
چشمک بزن وُ خرمنی از شعله برافروز
ما کشته ی هر غمزه وُ گهگاه تو دریاب
با گوشه ی چشمی به عنایت نظری کن
آتش به جگر از غم جانکاه تو دریاب
عمریست به دنبال سراپرده ی عشقیم
چندی اگر آواره ی خرگاه تو دریاب
ای یوسف گم گشته کنعانِ (طریقت)
ما تشنه لب زمزمی از چاه تو دریاب

۩خــُلدستان طریقت(صفحه آخرتیرداد )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

منتخب: طنز +نقد+فکاهی : (طریقت ) بدون شرح

۩۩☫طنز +نقد+فکاهی : (طریقت ) بدون شرح ۩۩۩

بدون شرح-خاص

از"پرده"، "شبِ" قرار پس باید زد
"پـای" از غمِ دل، کنارپس باید زد

از"طنز » ستارگان همه خوابیدند
با "یــاد" تـو "انتظارپس باید زد

. .

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

آتاترک مبلغان مذهبی را احضار کرد و گفت، کشاورزان برای ما گندم و برنج و... کشت می کنند دامداران گوشت و لبنیات خیاطان لباس و کفاشان، کفش، شما چه تولیدی دارید
روحانیان(آخوندها) گفتند: ما برای شما و مردم دعا می کنیم، آتاترک آنها را به یک سفر دریایی با کشتی مهمان کرد و به یکی از ملوان ها سفارش کرد که تا از ساحل فاصله گرفتند کشتی را سوراخ کند، و او نیز چنین کرد وسط دریا وقتی آقایان کشتی را سوراخ شده دیدند بر سر خود زدند که ای داد الان خواهیم مرد، آتاترک به آنها گفت شما دعا کنید، گفتند دعا فایده ندارد باید آبها را از کشتی خارج کنیم و به سرعت به ساحل برگردیم، آتاترک دستور داد تا سطل ها را به دست آقایان دادند و بی وقفه آب را از کشتی بیرون رانده و با سرعت و قبل از غرق شدن کشتی به ساحل بر گشتند و از فرط خستگی همه به گوشه ای افتادند.... آتاترک رو کرد به آنها و گفت حالا فهمیدید که ما به دعا کن نیازی نداریم باید کار کنید، حالا حکایت ماست چون حضرات(وعاظ، مداح، منبری، حاکم،پاسدار، طلبه، روضه خوان،رهبر ،شورای نگهبان، شورای مصلحت حفظ نظام، اطلاعات، امنیت میلی،صدا و سیما، بی دادگاه ها ، دادگاه ضد انقلاب ،امام جمعه ،امام جماعت ، امام شمبه ، استاد اخلاق ، امام دمبه، مرجع تقلید ، صاحب رساله، مسائل شرعی ، احکام اسلامی ، حوزه و دانشگاه ، حوزه و زایشگاه ،مسائل شرعی پایین تنه، حراست فلان و بهمان ، ترویج اسلام، تبلیغ دین وآئین ، توسعه علوم دینی ، صدور انقلاب ، ایجاد انجمن های ،سرکوب اختلاس ، اختشاش ، احزاب اسلامی بین المللی ، احزاب داخلی و هزاران کوفت و زهر مار دیگر که بهتر می دانید .) حال کار و زحمت ندارند در گوشه ای بدور از جماعت و کرونا...نشستند از بیت المال حقوق میگیرند و انواع دعاها را تجویز میکنند....

من غزلخوانم و از خوانش خود دلشادم
کرده دایورت به تخم، از دو جهان آزادم
شاعری بودم و در« انجمنِ خُلدِستان»
بخت هُل داد به این دیر خراب‌آبادم
بود تحریر قلم شوق وُ نفهمیدم چون
در تماشاگه این چهچهه چون افتادم
بزم شادی وُ قلم، لیقه شده قرطاسم
محفل اُنس نبرد آنچه که رفت از یادم
بود، استــاد ردیفــم یکی از مدّاحــان
مدح ‌ناکرده‌ به جامی زِ جنون ارشادم
موقع خواندن، اگر زیر وُ بَمی در ‌اوجم
چه کنم سبک دگر یاد نداد استادم
کار من نیست! دَمآدم بزنم بر آواز
ورنه این «طـنز» دمادم ببرد بنیادم

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(عقد غزل )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

عکس یادکاری (شهردار ) شهریاران را چه شد؟

عکس یادکاری (شهردار ) شهریاران را چه شد؟

شهردار تهران :برای شرکت در یک نشست مرتبط با مدیریت شهری به بروکسل دعوت می شود. سپس جریان های سیاسی بلژیک از مقامات بروکسل و وزارت خارجه کشورشان انتقاد می کنند که چرا از شهردار پایتخت ایران و نیز یک شهردار ه برای شرکت در این اجلاس دعوت شده است؟ بعد از این انتقادات، وزیر محلی بروکسل، مسوولیت این اتفاق را به عهده می گیرد و استعفا می کند و هم اکنون نیز وزیر خارجه بلزِک برای استعفا تحت فشار است.البته که دعوت از شهرداری رسمی یک شهر برای شرکت در اجلاس مرتبط با شهرداری، امری عادی است و بلژیکی ها دارند زیاده روی می کنند ولی جدا از جوسازی نامتعارف آنها درباره این دعوت - ولو مدعو، علیرضا زاکانی باشد - می توان این ماجرا را یک "نشانه" و یک "هشدار" دانست:

"نشانه" است از آن لحاظ که موقعیت نه چندان مطلوب کشورمان را دستکم در جهان غرب به تصویر می کشد. این که یک مقام رسمی پایتخت بلژیک، به خاطر پذیرایی از یک مقام رسمی پایتخت ایران در وضعیتی قرار بگیرد که گویا جرمی مرتکب شده و خودش هم بپذیرد و استعفا کند، نشان می دهد که چقدر جایگاه ما دچار ضعف شده است که یک دعوت عادی از ما برای یک نشست عادی، به چنین پیامدی منجر می شود.زاکانی در بلژیک

حالا ممکن است بگویند غربی ها دارند تبلیغات ضد ایرانی می کنند و لابی صهیونیسم چنین کرد و اپوزیسیون چنان! گیریم که همه این ها درست باشد - که هر کدام در مرتبت خود درست است - ولی فارغ از علت و مقصر، نتیجه و خروجی همین است که می بینیم: تصویری نامناسب از ایران!

ادامه نوشته

برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه

۩۩☫برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه ۩۩۩

<<<ادامه مطلب

ادامه نوشته

باید (طریقت ) گرم باشد چای هایت+ترک شیرازکه حافظ بر سر خالش

۩۩۩ ☫ (طریقت):ترک شیرازکه حافظ بر سر خالش ☫ ۩۩۩

چنان مستم که هر چشمم می انگور می‌بخشد
شعاع حیرتم آتش به کوه طور می‌بخشد

مسلمان، مسلمانان یقین دارم که تردیدم
بلاتکلیفِ خوشرنگی به چشم حور می‌بخشد

طنابِ دار من قلاده‌ای زیباست بر گردن
جنون من انالحق در سر منصور می‌ بخشد

پر از تاریکی‌ام در سینه‌ی من خضر و اسکندر
یکی آیینه می‌سازد یکی انگور می‌بخشد

حقیقت پای لنگ چارپا را بر نمی تابد
اگر در خود بمانی بر سرت تیمور می‌بخشد

به چشم زخم من قند و نمک همزاد و هم‌خون‌اند
دلی دارم که لبخندی به‌جانش شور می‌بخشد

براین شعر تر شیرین، بر این عرفان عطرآگین
گلاب از حجره‌ی عطار نیشابور می‌بخشد

(طریقت):ترک شیرازی که حافظ بر سر خالش
سمرقند و بخارا را به آنی دور می‌بخشد.

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد

شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید

تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

جای آن است که در عقد وصالش گیرند

دختر مست چنان، که این همه مستوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق

راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد

نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود

آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت

مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود

عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد

____________________________________

دختر رَز: شراب انگور | دستوری: حکم دولتی | عِرْض: آبرو، ناموس

وقتی شراب می رود در زیر هاشور

نفرین تـاکستان رسیداز دورمهجور

بابرترین اندیشه کاری می توان کرد

باید زکشمش توبه کرد،انگور انگور

۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

۩۩۩☫ اشعار/آقای(طریقت) بخدا چائتان از دهن افتاد ۩۩۩

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

در انجمنِ شعر مسیرش به من افتاد
ناخــواسته در تیـر رَس انـجمن افتاد

در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان وُ سپرم از سخن افتاد

بی دغدغه ، وُ هیچ نبردی شدم آرام
در دام دو اَبـرو وُ دو شمشیر زن افتاد

می‌خواستم از او بگریزم ، ولی افسوس
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد

لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هموطن افتاد

درگیر خیالات شدم راهزنــی گفت:
آقای(طریقت)بخدا چائتان از دهن افتاد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جلوه ی روی نکوی تو عیانست هنوز

دیده بر چهرۀ ماهت نگرانست هنوز

هر کجا پای نهادم اثر عشق تو بود

جلوه‌گر روی تو در ملک جهانست هنوز

پرده‌دار حرم وصل تو بودم همه عمر

لیک رخسار نکوی تو نهانست هنوز

ذره‌ای نیست که از مهر تو باشد خالی

در دل ذره فروغ تو عیانست هنوز

کعبه و قبلۀ آمال دل و جان منی

عرش دل مسکنت ای مونس جانست هنوز

مرغ شیدای دلم محو گل روی تو شد

همه شب تا به سحر، نعره زنانست هنوز

هر که در کوی خرابات گذارد گامی

مست و بیخود ز می رطل گرانست هنوز

محو و فانی بنگر شاعـرِ (خُلدستان ) را

پاکبازِ حرم پیر مغانست هنوز

۩۩۩ ☫ خود آیا خدایا(طریقت )چه بر ما گذشت ☫ ۩۩۩

عجب سال‌ وُ ماهی که برما گذشت طرب رفــت وُ انـــدوه افـــزا گذشت

شب وُ روز وُ ســال از پِـیِ یـکدگر امیــدافکن وُ عمــرفـرســا گذشت

مه وُ سال با ای دریـــغـا رســید شب وُ روز بــا ای دریغـــا گذشت

رســد از غم وُ درد ، جانم به لب فقط شـاید الـبتـّــه امّــا گذشت

غم مَــستی من به جز غم نداشت شتابان رسید و شکیبا گذشت

مــگر بود شادی نه هــرگز نبــود چــو برق آمد وُ رفت حـا لا گذشت

چه حاصل ز دیروز وُ امروز وای که این هر دو در فکر فردا گذشت

نداند کسی جز رَبِّ پــروردگــار چه سختی به روز وُبه شب‌ها گذشت

چه ایـــامِ عمــرم که از دیـــربـاز به یاد تو ای مــاه سیـــما گذشت

ز خود پرسم آیا سپیده دمید شب هجر برما تــوانــا گذشت؟

به خود گویم از بهر تسکین درد اگر چند درد از مُــداوا گذشت

مخور غم که گویا سپیده دمید شب تیره ی هــجر گـــویا گذشت

مخور غم که این زندگی هرچه بود بد وُ نیک یا زشت و زیبا گذشت

ولی عمر من روز وُ شب سال وُ ماه بسی سخت بگذشت ،دانا گذشت

گذشتم ز مَستی که در روزگار توان رستن از هر غمی با گذشت

ز مِــهر تن تو به سوز وُ گـــداز گذشتیم وُ شوق تمنّــا گذشت

توانا کشد دست از ناکسی کسی کز سر جمله دنیا گذشت

ستم هرچه کردی وُ دانــی بکن ز تو ما گذشتیم و از ما گذشت

(طریقت) زِ تو ‌پرسم ای ناخدا !خدایــا ، خودآیا خدا یا گذشت؟

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت


پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

۩۩۩ ☫ باید (طریقت ) گرم باشد چای هایت ☫۩۩۩

‍چائی لبهای تودر زیر باران چیدنی
چائی کهنه شرابی تا ابد نوشیدنی

وقت چائی جان جانان جانم آتش میزنی
طعم چشمانت قسم با چائی ات بوییدنی

می بری تا ناکجا آباد آغوشت مرا
خوب می دانی که چائی غزل روییدنی

چای اندامت قصیده ابروانِ تو غزل
چائی شعرتوئی ای با جنونم دیدنی

ابر باران چائی من! استکانت را بیار
چائی من را فقط در پیش تو نوشیدنی

مثنوی را معنوی درگیر چائی توام
شعر من مالیدنی چائیدنی : سابیدنی

گلپونه شد روز جهانی، پس کجائی

شد نیمهء دسامبر تو، پس کی میآئی

رفتی : برای «شامِ یلدا »پاگـــشائی

ای بهترین معشوقه مهوش باش چائی

دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت
من دوست دارم زندگی با دست‌هایت

از بی‌قراری‌های قلب من خبر دارد
بادی که می‌دزدد برای من صدایت

روی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعرِ سر به هوایت

تسخیر تو سخت است آنقدری که انگار
در مشت خود جا داده باشم بی‌نهایت

زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دست‌های من نگیری دست‌هایت

هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت
انگار می‌بینند در من رد پایت

بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشک‌ها خانه به خانه ماجرایت

وقتی پُر است از خاطراتت شعرهایم

باید (طریقت) گرم باشد چایهایت

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را

افسوس که نان پخته خامان دارند
پالانِ گشــاد را ، اُلاغـــان دارنـــد
آنان کــــه به چِندِری نمی ارزیدند
امروزه کلید اخـتــلاسان دارنــــد
افسوس که نان پخته دزدان دارند
اسباب تــــمام ، ناتمامان دارنـــــد
آنان کــــه به نوکری نمی ارزیدند
امروزه هــزاران در وُ دربان دارنــــد

۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩محمّدمهدی طریقت ✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

اشعار(طریقت)بداهه :بدیع = نو تازه

۩۩۩☫اشعار(طریقت)بداهه :بدیع = نو تازه ☫۩۩۩

چون زخم ترک خورده وُ با زهر کبودیم
چشمیم وُ تماشاگر رقصیدن عودیم

می رقصد وُ در هر قدمش لاله وُ نسرین
ما سنگ تر از قبل بسی در تَـهِ رودیم

ما غـیرتمان بسته به این است گوئیم
از شعله برانگیخته خاکستر دودیم

تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از همّـتمان بود، که گفتند: حسودیم

در گلشن ما چنگ نوازند که تاریم
تاریخ نوشته است بسی تار که پودیم

آئین پریشانی ما دیر به دیر است
شادی صفتانیم به لبخند که زودیم

بر عرش اگر رستن قندیل فراز است
در فــرش همانیم، فرازیم و فرودیم

یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم

اشعارِ(طریقت) که بداهه است دراینجا
اشعارِ بدیع است ز تو تازه سرودیم

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(بدیع=نو،تازه )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: منتخب (مثنوی) حکایت :به+روایت=>طریقت  

۩۩۩☫=>فرزانه + طریقت)شیرین ترین اشعارمن شعر(طریقت)۩۩۩

ساز و دُهُل، درکَفَت، شورِ نکیسا شده

پنجره در پنجره، ماهِ فریبا شده

طعنه به آهوی دشت، فتنه به ابرو و چشم،

تا که بگویم، صنم! به، که چه زیبا شده

هرکه بدیده تو را ، گفته تبارک به حق

خانه خراب آمدی، رشکِ پری‌ها شده

یوسُفِ مصری، به دل، مست و پریشان شده

تا که گُزیند تو را، بِه، زِ زلیخا شده

منظرِ چشمت، کنون خسروِ خوبانِ شهر

بس، که زِ شیرینی‌اَت، شهره‌ی دنیا شده

زخمه به جانم مزن، مرده‌کشی تا به کِی؟

تا که اسیرم کنی، بوسه‌ی لیلا شده

منکرِ هر اِدِّعا غیرِ خودت تا کنون،

شعبده‌ی حیله‌ی دخترِ ترسا شده

نیست محبت در آن قلبِ پُر از کینه‌ات،

تا که فریبم دهی، عاشق و شیدا شده

شعر (طریقت)زده، شعله به گیسوی شب،

مرحله در مرحله، طرّه‌ی یلدا شده

***

راویان گفتند دزدی نابکار
رفت تا دزدی کنددر شام تار

گربه سان او بر سر دیوار شد
نرده‌ اش افتادوُ او هم دار شد

از قضا هم نرده هم دزد پلید
ماجرا را رنگ دیگر شد پدید

دزد محکم خورد بر روی زمین
گشت خون‌آلود، از پا تا جبین

چونکه از آن نرده ناراضی برفت
لنگ لنگان تا برِ قاضی برفت

چون به قاضی گفت شرح نرده را
قلب قاضی ریش شداین پرده را

گفت: می‌باید شود بالای دار
صاحب آن خانه‌ی بی‌اعتبار

آوریدش تا بپرسم کاو چرا
کرده بر این فرد بیچاره جفا

پس بیاوردند صاحبخانه را
آن ز قانونِ نوین بیگانه را

چونکه قاضی خواند متن دادخواست
گفت: ای قاضی مگو چون ناروا ست

نیست تقصیر من برگشته بخت
چوبِ نَرده خُب نبوده خوب سخت

باید آن نجّار آید پای دار
چونکه چوب سست بنموده بکار

گفت قاضی: حرف او باشد درست
باید آن نجّار را فِی‌الفور جُست

گزمه‌ها رفتند و او را یافتند
زود سوی محکمه بشتافتند

مثل مرغ گیر کرده بین تور
در عدالتخانه بردندش به زور

کرد قاضی چپ نگاهی سوی او
از نگاهش گشت سیخ هر موی او

گفت: ای نجّار، مُردن حقّ توست
نرده می‌سازی چرا با چوب سست؟

گفت آن نجّار: هستم بی‌گناه
در قضاوت می‌نمایی اشتباه

چوب سُست و بد کجا بردم به کار؟
بوده جنس نرده از چوب چنار

لیک وقتی نرده را می‌ساختم
چون به محکم‌کاریش پرداختم

ماهرویی کرد، از آنجا عبور
جامه بر تن داشت همرنگ سمور

بس لباسش بود خوش‌ رنگ و قشنگ
از سَرم رفت هوش و از رُخ رفت، رنگ

چونکه من هم شاکیم، بنما جواب
گو بیاید او دهد ما را جواب

با نشانی‌ها که آن نجّار داد
گزمه‌ ای آورد او را همچو باد

دید قاضی وه چه زیبا منظرست
راستی کو دلربا و دلبر ست

گفت: ای زیبا رخ و رنگین لباس
مایه‌ی اخلال در هوش و حواس

دانی از نجّار بُردی آبرو
میخ‌ها را جابجا کرده فرو

زان لباس نو که بر تن کرده‌ ای
خلق را درگیر با هم کرده ای

در جواب او بگفت آن ماهرو
هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو

از قد و اندام و چشمان و دهان
بنده هم هستم مثال دیگران

گر لباسم اندکی زیباتر ست
پاسخش با مردمان دیگرست

رنگرز اینگونه رنگش کرده است
بیشتر از حد قشنگش کرده است

گفت آن قاضی: از این هم بگذرید
رنگرز را، زود اینجا آورید

پس در آن دَم گزمه‌ها بشتافتند
رنگرز را در پسِ خُم یافتند

گزمه‌ ای سیلی بزد بر گوش او
جَست برق از گوش و از سر هوش او

گزمه‌ ای آنقدر گوشش را کشید
تا به نزد قاضیِ عادل رسید

چون سلام از رنگرز قاضی شنُفت
«نه» جوابش داد، با فریاد و گفت:

جامه‌ی نسوان ملوّن می‌کنی؟
بنده را با دزد دشمن می‌کنی؟

هیچ میدانی طناب و چوب دار
هست بهر گردنت در انتظار؟

رنگرز با این سخن از هوش رفت
بر زمین افتاد و رنگ از روش رفت

گفت قاضی: زود بالایش کنید
حکمِ من حکم است،اِجرایش کنید

گزمه‌ها بردند او را پای دار
تا بماند عدل و قانون پایدار

رنگرز را روی کرسی داشتند
مدعی را در سخن وا داشتند

داد زد: ای گزمگان، ای نابکار
گردنش بالاتر است از چوب دار

گزمه چون اعدام را دشوار دید
بی تأمّل تا برِ قاضی دوید

گفت: قربانت شوم، این بی‌تبار
کلّه‌اش بالاتر است از چوب دار

گفت قاضی: بردی از ما آبروی
زودتر یک فرد کوته‌تر بجوی

رنگرز پیدا نشد، یک رنگکار
یک نفر باید شود بالای دار

زودتر معدوم کن یک زنده را
تا که بربندیم این پرونده را

آری آن پرونده اینسان بسته شد
از(طریقت)مثنوی پیوسته شد

***

تو حُسن سرمَدی ای ایروانی

چو عطرِ ممتدی‌ ای ایروانی

چقد زیبایی وُ فرزانه ای تو

قشنگی ،مَشملی ای ایروانی

***

وا مانده‌ام در این هوای سرد پاییز
من مانده‌ام با قصه ای از غصه لبریز
در هر پگاهی نغمه هائی جالب انگیز
بیدار می‌گردم، چو مرغان سحرخیز
بی‌من محال‌ست درد جاویدان بماند
با درد وُ غم هستم دمادم در گلاویز
من بی‌ فروغ جلوه‌ات، یلدای تاریخ
من با فروغ روی تو، صبح دل‌انگیز
خُنـیـاگرانه می زنم من جار درجار
تب می‌زنی در قلب من تبریز نیریز
یک امشبی هُرم نفس‌هایت نباشد
تا صبح می‌نالم چو مرغان شب‌آویز
باید همیشه در تب عشقت بسوزم
شاید بگردی لحظه‌ای در شهر تبریز
شیرین‌ترین اشعارمن، شعر (طریقت)
من خسرو پرویز هستم ، جانِ پرویز

خــُلدستان طریقت(اردی+بعشق+=>خرداد )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت)قدح نوش+چه فصلی می شود از بعد خرداد

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت)قدح نوش☫ ۩۩۩

قد ح نوش
دلبـر به طرب کوش که رندان قدر دوش
نظاره نکردند مگر سـرو قبـا پوش

گفتند که بگذشت از این کوی طرب خوی
بودیم به لوتی گری و وصل چه مدهوش

بگذشت ز ما یار و ندیدم دو صـد حیف
ای کاش که باز آید باشیـم همه هو ش

خوبان به وجـد آمده چون گوش ندادند
از غیر شنیدند و زدند پیش وپـس کوش

از یاد لب آن سمن آسای طرب خوی
دلباختگا ن باز ، دهن بسته و خـا موش

آنان که ننوشنـد و نکوشنـد به مینو
افسـرده خسانند به صحـرای سیه پوش

کوته نظراننـد و کراننـد به عا لم
این پنـد شنیدندو نمودند فـراموش

از سرو قبـا پوش همه واله ومستند
آنگه که جهـا ن گشته پر از غلغله و جوش

دلبر به طرب کوش که فرمودمرا پیر«طریقت»
این پندز من گوش قدح نوش قدح نوش

۩خــُلدستان طریقت(نوشت +شاعر بهشت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (رهی)معیری

۩۩۩ ☫برآستان جانان (رهی)معیری ☫۩۩۩

ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند


ادامه نوشته

برآستان جانان :گر بدانی (طریقت) این باده ، اتوبوسی سریع راه افتاد(خلدستان طریقت)

۩۩۩☫ برآستان جانان (سعدی) گر بدانی (طریقت) اتوبوسی سریع راه افتاد ☫۩۩۩

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم

برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم

همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان

تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم

مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم

که ز خویشتن گزیر است و ز دوست ناگزیرم

برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان

بگذار تا ببینم که که می‌زند به تیرم

نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم

بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم

تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را

به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم

تو به خواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی

که نه من غنوده‌ام دوش و نه مردم از نفیرم

نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را

نظری کن ای توانگر که به دیدنت فقیرم

اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت

که خوش است عیش مردم به روایح عبیرم

نه تو گفته‌ای که سعدی نبرد ز دست من جان

نه به خاک پای مردان چو تو می‌کشی نمیرم

اتّحـاد است اینکه با یک شعر، آنکه با یک نـگاه راه افتاد
می دَوَد تُتد چشمِ غمگینی روز گاری سیه«سیاه» افتاد
روزگاری که حوضِ ماهیها بی سر و پابدون شرح وصال
حال وُ روزِ جنازه ی سنگین ماهتابی میانِ ماه افتاد!
هوس وُ عشق از دل ما بُرد ، نوبت یک سری گِدا رو شد
هرکه دستار بر سرش دارد : عشق را معنیِ گناه افتاد
خواستم انتهای باده خوری،نظم باشم که عاشقم باشی
گفته بودند و باز می گویم : چاهکن در میان چاه افتاد!
عاشقان چون دوندهء گیج اند، گاه در راه مانده می افتند
عاشقی پشتِ خطّ پایانی از لـبِ پرتگاه گاه افتاد
دست میلرزد ازنگاهی چند،عقل شک می کند به شاهنشاه
راه، چاهست ! چاه گودالی ! شاه اینجا ، به اشتباه افتاد!!
مثل کابوس دردناکی چند شخصیت های واقعی دارد
می رود سمت ِ دور آگاهی ، می دود سوی ِ آه!،شاه افتاد
زندگی ایستگاه غمگینی ست اوّل جاده های بارانی
گر بدانی (طریقت) این باده ، اتوبوسی سریع راه افتاد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت ( #اشعار+قصاید (شعر اتوبوسی برای >طُ) )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

فعال شدن  در خود خوشحال:دوبیتی  +عکس :ارائه مطلب

بوی باران بـــوی ساحل بـوی دریا بوی عشق
کوی شب بوهای جنگل کوی دریا کوی عشق

لوتی وُ لوتی صفت در زیر باران وصال
عاشق و دیوانـهٔ تو از خم ابـــــــروی عشق

ادامه نوشته

برآستان جانان (سیمین) بهبهانی: 28تیرماه زاد روز

۩۩۩ ☫برآستان جانان (سیمین) بهبهانی ☫۩۩۩

تو را نه عاشقانه،نه عاقلانه،و نه حتی عاجزانه!
که‌تورا‌عادلانه درآغوش می کشم!
عدل مگر‌ نه آن است،
که هر چیز سر جای خودش باشد...!
28تیر زادروز بانو سیمین بهبهانی ..

من اگر کافر و بی دین و خرابم؛ به تو چه؟

من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به توچه؟

تو اگر مستعد نوحه و آهی٬ چه به من؟

من اگر عاشق سنتور و ربابم ؛ به تو چه؟

تو اگر غرق نمازی٬چه کسی گفت چرا؟

من اگر وقت اذان غرقه به خوابم ؛ به تو چه؟

تو اگر لایق الطاف خدایی٬ خوش باش.

من اگر مستحق خشم و عتابم ؛به تو چه؟

دُنیا گر چه سراب است به گفتار شما

من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛به تو چه؟

تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلوص!

و من ار رایحه ی مثل گلابم؛ به تو چه؟

من اگر ریش٬ سه تیغ کرده ام از بهر ادب .

و اگر مونس این ژیلت و آبم ؛ به تو چه؟

تو اگر جرعه خور باده کوثر هستی!

من اگر دُردکش باده ی نابم ؛ به تو چه؟

تو اگر طالب حوری بهشتی٬ خب باش!

من اگر طالب معشوق شبابم ؛ به تو چه؟

تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان.

من اگر فارغ از روز حسابم ؛ به تو چه؟

خود شخص شاه – سیستم ولایت فقیه را ساخته ! برای اینکه از ثروت خانواده شاه نگهداری کند! ثروت خانواده پهلوی در بنیاد مستضعفان و ستاد اجرایی قرار دارد! در سال 1357 حکومت ایران بطور کامل عوض نشده است! و شبکه جاسوسی و مالی مافیای پهلوی در داخل حکومت ایران باقی مانده است! و در چهل سال گذشته همه این بلاهایی که سر ملت ایران آمده به دستور خانواده پهلوی بوده است!

2 – به نیروهای نظامی ایران بگویید: از رهبر اطاعت نکنید. چون حمایت از ولایت فقیه – در حقیقت کمک به خانواده پهلوی است! و خیانت به کشور و ملت است.

3 – از نیروهای نظامی ایران بخواهید هر چه سریعتر کودتای نظامی کنند. و علی خامنه ای را از مقام رهبری برکنار کنید. و بعد کسی را رهبر ایران بکنید که دشمن خانواده پهلوی باشد. و ثروت خانواده پهلوی را خرج کند و نابود کند و همه شبکه جاسوسی و مالی مافیای پهلوی را نابود کند. تا کشور ایران از اسارت مافیای پهلوی آزاد شود. و اینطوری شر را به خود خانواده پهلوی برگردانید.

برآستان جانان (طریقت ) سیمین،جلال

این عکس ازیک محله‌های پولدارنشین گرفته شده . علامت مشخصه‌ی همه‌ی مرفه‌نشین‌ها در این است که موبایل آنتن نمی‌دهد. چرا؟ چون حضرات اجازه‌ی دکل‌گذاری نمی‌دهند و اینترنت خانه‌هایشان کابْلی است... و چه‌ها که نمی‌کند پول، این عصاره‌ی همه‌چیز آدمیان! تابلوی "نه به اینترنت 5G"را می‌گذارد کنار "از خفاش‌ها و درخت‌ها محافظت کنیم"تا "از مغزها محافظت کنیم" توجیه شود!

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلببرآستان جانا ن سیمن، جلال

ادامه نوشته

دوبیتی(طریقت) قلم/خلدِستان

http://www.askquran.ir/gallery/images/2/1_besm_130.gifن و القلمِ و ما یسطرون .

۩☫ دوبیتی(طریقت) قلم/خلدِستان ☫۩

در خرابات فنا ملك بقا دارد قلم
خوش بقاى جاودانى زين فنا داردقلم
سرنگون از عشقِ جانان می تپدبهربقا
در(طریقت) لايزالی خون بها دارد قلم

سودایِ توام سَرِ جنون داشت قلم دریایِ مُرکبی زِ خون داشت قلم

اوراق درختان کنون صفحه شدند وَ ز خویشتنم خیمه برون داشت قلم

۩۩۩ ☫ وقتی غزلی سوخت ،قلم سوخت (طریقت).دوبیتی ☫۩۩۩

w21u_photo_2017-12-31_00-15-53.jpg

وقتی غزلی زاده شد اما سر زا رفت

آنگاه نمازم خم ابروی تورا دستدعارفت

سجاده گشودم که ببندم صف اول

باز عقربه ی قبله نمارو به خطا رفت

در بین قنوتم همه فریاد زدم داد

آنگونه که فرهاد پی رد صدا رفت

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت

این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت

من بودم وآن زاهد و مابین دوراهی

من سوی شما آمدم او رو بخدا رفت

با شانه شبی ازپی زلفت شدم اما

چون گمشدگان شانه پی کشف سمارفت

در انجمن شعرپی آمدم و رفتم

گفتند:چرا آمد و گفتند: چرا رفت

وقتی غزلی سوخت قلم سوخت (طریقت)

ناگاه قلم سوخت غزل سوی هوا رفت

عکس امروز نشنال جئوگرافیک رشد یک درخت بونسای را از درون یک درخت مرده در میان رودخانه نشان می‌دهد.

۩۩۩ ☫ دنباله اشعار (طریقت) همه هذیان ☫۩۩۩

باید بسرایم غزلـی از هیجانت

آرام کسی رد شده لیکن ضربانت

عطر خوش نعنای تو در حلقه‌ای از دود

سرگیجه‌ی این شهر، من و نقش جهانت

آواز بیاتی و چه خوب است که یک شب

عریان بشوی در وسط جامـــه درانت

از روی لب توست کــه در حاشیه‌شهر

هی شعبه زده حاج‌حسین و پسرانت

بانظم فقط تاب و تب رد شدنت بود

وقتی که عیانی چه حاجت به بیانت

دنباله‌ی اشعار(طریقت)همه هذیان

شد وعدهء دیدار شدم من خلبانت

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه )۩۩ محمد مهدی طریقت

ح. (طریقت)

خــُلدستان طریقت ( صفحه قلم )۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

شرح حالِ ما (طریقت)باز اِکران می شود

۩۩۩ ☫ شرح حالِ ما (طریقت)باز اِکران می شود ☫ ۩۩۩

شک ندارم زندگانی باز جبران می شود
ماه پشتِ ابرها مهتابِ تابان می شود

یار دیدم شاخه هائی از گلستانی بدست
شرح این نیکو ملاقاتم ،گلستان می شود

می شود رنگین کمان باران در، دریاکنار
ابر هایِ تیره بی شک سیل باران می شود

می شود روزی که شعرم گل کند در بوستان
بعد از آن این بوستان گلزار،درمان می شود

مستند هائی که می سازند بهر سی نما
شرح حالِ ما (طریقت) باز اِکران می شود

۩خــُلدستان طریقت(نوشت +اردی بهشت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : حقیقت (هدایت) انسانیت

۩۩۩ ☫برآستان جانان (تذکره ) بادکوبه ای ☫۩۩۩

دیگر نمی شناسمت ای خاک پاک ها
ای گوهر نهفته به زیر مغاک ها

دیگر نمی شناسمت ای خاک پرغرور
ای خاستگاه ناب ترین قصه های نور

اینجا کجاست؟ خاک غمستان تازی است
این غمکده، همان وطن سرفرازی است؟

باور کنم‌ تویی و چنین تلخ‌ حالتی؟
تصویر غم گرفته به قاب جهالتی؟

این نسل توست بر سر و بر سینه می زند
خود را به سوگ قصه ی دیرینه می زند؟

این پرچم سیاه به دوشت چه ‌می کند؟!
وین ناله های درد خموشت چه می کند؟

این شعله ی پلید مخدر ز خاک توست؟
افیون و بنگ و شیشه و دارو خوراک‌ توست؟

روییده از تو جنگل خونبار دارها
کفتارها نشسته کنار مزارها؟

این خاک توست، خاک نگاه غریبه ها
محروم ‌از نگاه محبت حبیبه ها؟

دیگر نمی شناسمت ای خاک پاک ها
زان سوی گور خالی و خونین ‌پلاک ها

باور کنم که جام جمت را ربوده اند؟
در خیمه های جهل، جوانان غنوده اند؟

این بانگِ «مرگ بر همه عالم» شعار توست؟
نفرین مرگ، جلوه ‌گهِ اقتدار توست؟

باور کنم که‌ همدل اهریمنان شدی؟
با شعر مرگ، دشمن جان جهان شدی؟

باور کنم تو خانه ی مردی چو بابکی؟
باور کنم که ‌خاک ستم سوز مزدکی؟

رستم کجاست؟ رخش چه‌ شد؟ افتخار کو؟
آن نعره های غیرت ایران تبار کو؟

باور کنم‌ ز داد و دهش دور گشته ای؟
تزویرگر سرای زر و زور گشته‌ای؟

باور کنم فرارِ غم‌انگیز عشق را؟
مرگ‌ بهار و‌ دیدن ‌پاییز عشق را؟

دیگر نمی شناسمت ای خاک بی فروغ
زان سوی دیو دزدی و اهریمن دروغ

این‌ منجلاب فقر همان خاک ‌کورش است؟
این فوج تن فروش تبار سیاوش است؟

اینجا خبر ز شادی و ‌چنگ و چغانه ‌نیست
دیگر خبر ز باده ی پاک مغانه‌ نیست

واعظ فراز منبر وهم‌ و جهالت است
قاضی اجیر حاکم‌ و دور از عدالت است

دیگر نمی شناسمت ای مام میهنم
ای ذوق شعر ‌گفتن ‌و شوق شنیدنم

باور نمی کنم که‌"امید"ت به باد رفت
وان نغمه‌های شور و نویدت ز یاد رفت

دیگر نمی شناسمت ای خانه ی امید
دیگر نمی شناسمت ای سر به زیر بید

باشد که ‌باز خطه ی نام آوران شوی
ایران‌ پاک! بت شکن باستان شوی

خــُلدستان طریقت(حقیقت :هدایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت) استاد شهریار

۩☫ برآستان جانان (طریقت) استاد شهریار ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

از زندگانیـــــم گله دارد جوانیـــــم
شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی همزبانیم
ای لاله بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم

ادامه نوشته

قاب عکس کهنه ای دارد(طریقت) خلدستان /بانگ لیلا/ اشعار

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩۩۩☫ قاب عکس کهنه ای دارد(طریقت) خلدستان /بانگ لیلا/ اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

در خاطرات اسدالله ملک، نوازنده ماهر ویلون،خواندم که می گفت: من در اتاقم هر روز تمرین ویلون می کردم. بعد از مدتی دیدم دختر جوانی در اتاقش از خانه خودشون که روبروی اتاق کار من بود ،نشسته و معلومه که داره به صدای ساز من گوش میده ، و روزهای بعد هم آن دختر جوان ، همان جا می نشست و من هم تمرین می کردم.طولی نکشید که دلباخته اش شدم و مشتاق تر و دلباخته پرشورتر از قبل تمرین می کردم و گاهی لبخند رضایتش را حس می کردم. عاشق شده ای، ای دل سودات مبارک باد!...بعد از مدتی یک روز دیدم دختر نیامد.

دلم سخت گرفت. روز بعد هم پیداش نشد و روز بعد هم، دیگه انگار آب شده بود رفته بود تو زمین.ملک در ادامه می گه: دیگه طاقت نیاوردم. پاشدم رفتم درب خونه شون رو زدم. یکی اومد بیرون. من سراغ اون دختر رو گرفتم و ماجرا رو براش تعریف کردم.اون شخص گفت: پس شما نوازنده اون آهنگهایی هستین که لیلی رو از خود بی خود کرده بود آره؟ من گفتم لیلی؟ پاسخ داد: آره لیلی بود و مرتب تعریف شما را می کرد.گفتم خب لیلی کجا رفته؟و اون آهی کشید و پاسخ داد:لیلی فوت کرد.من پرسیدم چرا؟...پاسخ داد: لیلی بیمار بود و از هر دو پا فلج.اسدالله ملک می گه خشکم زد. همه ی بدنم مثل یه تیکه یخ شد.لیلی . . . لیلی من . . . یعنی او فلج و بیمار بوده؟...میگه با پاهایی لرزان کشان کشان خودم رو به خونه رسوندم و عقده ام ترکید.گریه برای لیلی ام . . .گریه ی لیلی... ملک از خود بی خود می شه. تمام وجودش پر از عشق لیلی ای که دیگر نیست.در این عالم نیروی درونش به جنبش در می آد ،و آرشه اش روی سیم های آماده ویلون می شینه، و شاهکاری توامان، با گریه هایش برای لیلی اش، خلق می‌شه. قصه لیلی تموم شد؛ ولی شاهکاری خلق شد ،،،که اسدالله ملک اسمش را گذاشت

«گریه ی لیلی».

باده ی چند ساله ام ، در گنجه پیدا کن مرا

هر غبار از صـورتم بُــگشای شیدا کن مرا

از تماشا کــردن رگبار لـــذَّت می بری

روبروی پنجره بنشین تماشا کن مرا

من که مشتاقم به لبــخندت : بخنــد

خنده کردی، بُغض کردی باز حاشا کن مرا

حاصل دوری اگرچه سخت تمکین می کنم

من که مجنونم تو از مجموعه منها کن مرا

با همین شیدائی ام بگذار در افسونگری

حالت خُنیاگری عینِ تمنّــا کن مرا

قاب عکسِ کهنه ای دارد(طریقت) سینه اش

در درونِ قاب قلبم بانگ لیلا کن مرا

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩# ✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

حکایت(طریقت)روایت (این روزها تکرار) قندمکرر

۩۩۩ ☫حکایت(طریقت)روایت (این روزها ) ☫۩۩۩

مهدی محبی کرمانی داستانی دارد به نام کُتِ زوک.،کُت به کرمانی یعنی سوراخ و زوک همان لوله های سفالی است.داستان از این قرار است که در نوبت خانم ها کُتِ زوکِ خزینه می گیرد و آب زیادی گرم می شود.
صاحب جان یکی از زنان حمام نزد کَل اسدالله می رود که مسوول حمام است و از او می خواهد به حمام بیاید و کُت را باز کند.
« کَل اسدالله! کَل اسدالله! دستم به دومنت. کُتِ زوکِ خزونه گرفته. آبا داغ شدن، آتش، زِنِکا می خوان جونشونه ور آب بِکِشَن، بشورن بیان به در، نمی تونن ... الانم اذانِ میگن، مَردِکا می ریزن تو حموم، رسوایی می شه، وَخی یه فکری بکن. تو رو دونی خدا، وخی. »

خلاصه این که کَل اسدالله اولش بهانه می آورد که نه و نمی شود و زن ها لخت هستند و از این حرف ها. اما گویا این پیش آمد بی سابقه نبوده و کَل اسدالله هم راه رفتن به حمام زنانه را خوب بلد است.
این است که با صاب جان همرا می شود. پاچه های شلوارش را بالا می کشد و در ورودی حمام داد می زند:« اوی، زِنکا، چشماتون ببندین، مرد داره میا تو .»
و صاب جان هم پشت بند او داد می زند: « اوی، چشماتون ببندین، مرد داره میا تو، چشماتون ببندین»!

و این گونه است که کَل اسدالله وارد حمام می شود. از میان زنان لخت که دست بر چشم دارند می گذرد و کُتِ زوک را باز می کند!
آب ولرم می شود و کل اسدالله می رود.
مادر اُوس شکرالله که در حمام بوده به سمت خزینه می رود دستی توی آب می زند و با رضایت می گوید:« بارک الله کل اسدالله! بارک الله. خدا خیرش بده !»و سپس با لحنی فیلسوفانه ادامه می دهد:« ولی کَل اسدالله می باس چشماشِ ببنده نه ما ! »و صاحب جان با لحنی حق به جانب پاسخ می دهد که :«خب اُوَخ کُتِ چطو وآ بُکنه؟ »

**********************

چقدر شبیه حال و روز ماست:. به جای اینکه (آیت الله ها ی مرجع تقلید شیعیان جهان و حومه)مسعؤلین چشم شان به بندند و شرم کنند، مردم باید شرمسار باشند تا اُونا چپاول کنند.دزدی و تصاحب کارخانجات شده اختلاس حضرات و فرزندان بزرگوارشان حکومت شده سلطنتی و کاخ های طاغوت در تصاحب مُفخورهای گردن کلفت ، سعادت آباد راهی برای سعادت یافتن به بهشت دنیا و آخرت مردم درست شده مدافعان حرم یِ مشت بیچاره بدبخت روسیاه که نه از دار دنیا چیزی در کف دارند نه دستشان به آخرت بند است زیرا "لا معاشَ لَه = لا معادَ له " گرانی وفحشا بیداد می کند وامروز اسلام به هیچ وجه در خطر نیست لازم نیست کسی به داد اسلام برسد زیرا آنان که در خطر بودند امروز از مواهب مملکت برخوردارند ،یکی می گفت: ما نه تنها دنیای شما را درست می کنیم بلکه آخرت شما راهم درست می کنیم این سخنان بسیار معرف است اما صاحب این سخنان استخوانش پوسیده اسلامش در چنگال چینِ کمونیست قرار گرفته و جانشینانش با به غبغب انداخته اند که ما تمام اسلام را صادر کردیم چیزی از اسلام برای خودمان باقی نمانده است . مردم چشمانتان را ببندید تا اختلاس و فحشای (آیت الله های مرجع تقلید شیعیان جهان و حومه ) را نبینید !!!!.درضمن قدیم زندگی سینوسی بود... اگر دوره بدی را میگذراندی، مینداستی که روزهای خوبی هم در راه هستند... نه مثل الان، که تا چشم کار می کند دره است وُ پستی وُ چاه وُ اختلاس وُ ویروس کرنای سیاسی وُ مغلطه های یِ مشت مُفتخورِ حرومزاده .که افتخار زرنگی ، و کشتار مردم را به صورت دسته جمعی در کارنامه دارند و با گردن کلفتی می گوین ما خودمان یک روزی قاتل بودیم ..

..

ادامه نوشته

ای ماه محرم زجمال تو هویدا

۩۩۩ ☫ای ماه محرم زجمال تو هویدا ☫ ۩۩۩

ای ماه محرم ز جمال تو هویدا

ای مظهر آزادگی از نسل توپیدا

ای جان جهان تشنه لب کربُبلا ها

ای لعل لبت آب بقا، رهبر و مولا

ای حُسن رخت آئینه ذات الهی

ای سرو قدِسایه فکن شاخه طوبی

ای عشق تو افکنده شرر در همه عالم

ای لطف تو باشد به سر خلق بهر جا

ای برتر از اندیشه و افکار خلایق

ای متصل غیب توئی اصل تولا

ای دین خدا از تو بسی یافته رونق

ای نور ولا گشته ز روی تو هویدا

هم شاهد و مشهود وشهید ابن شهیدی

سرور به شهیدان جهان والی و والا

جوشان به جهان خون تو تا روز قیامت

ثاراللهِ خوبان توئی روشن دلها

ای رهبر آزاده وآزادهء عالم

این نهضت آزادگی از نسل توپیدا

خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید)۩۩ محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

محفل خُنیاگران  اهل(طریقت)کجاست  اربعین تا اربعین  :همه گفتند و شنیدند

۩۩☫ محفل خُنیاگران اهل(طریقت)کجاست اربعین تا اربعین :همه گفتند و شنیدند ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خسرو خُنیــاگران دوش به میخانه شد

از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد

خسرو آواز دوش جام و قدح می‌شکست

باز به یک جرعه می عاقل وُ فرزانه شد

شاهد عهد شبـــاب رفت به عقبی یقین

باز به پیــرانه سر عـاشق وُ دیوانه شد

خسروِ آواز عشق راهزن دین وُ دل

در پی پنجشنبه ای ازهمه بیگانه شد

خسروِ خُــنیاگران راهرو اربعین

اولِ مِــهر آمد وُ مِــهر به خُــمخانه شد

آتش رُخسار گُل خرمن بلبل بسوخت

چهره خندان شمع آفت پـــروانه شد

گریه شام وُ سحر لهجه ی خوش ربنا

گشت درآن حلقه وُ گوهر دُرّ دانه شد

خسروِ خُــنیـاگران آیت افسونگری

حلقه خُنیاگران مجلس افــسانه شد

محفل خُنیاگـــران اهلِ(طریقت)کجاست

خسرو ایران کنون در بر جـــانانه شد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

دیده‌گریان، دل غمین، خُنیاگران
تربتِ آن سرزمین، خُنیاگران

بارشِ رحمت، میانِ جاده‌ها
از یَسار و از یمین، خُنیاگران

مردمی که باور و آیین‌شان
با یقین گشته عجین، خُنیاگران

آبِ رو را، آبروداری ز شوق،
پاک می‌کرد از جبین، خُنیاگران

التماسِ مردِ صحرایی که گفت:
یک نفس، با من نِشین، خُنیاگران

گوش‌ها، پر از "نوای " ربنا
آن نوای خوش طنین، خُنیاگران

جای‌جایِ جاده، پیدا گشته بود
دستِ حق از آستین، خُنیاگران

طعمِ شیرینِ هوالمحبوب ، وصل
اربعین تا اربعین، خُنیاگران

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

نوای تو داروی ، روشنگری کرد
صدای تو اعجاز ، پیغمبری کرد

تورا مشتری هست در دور گیتی
بر مهتران بانگ "هَل مهتری" کرد

به اوج تفاخر نشاندی به کسوت
هُمای خوش الحان خنیاگری کرد

نثار کلاغان و زاغان نگردد
چو «این قیمتی دُرّ لفظِ دَری »کرد

برازنده کردی به بالایِ والا
توآن خسروئی خسروی سروری کرد

تو بدگوهران را گرفتی به خواری
هر آن را درین کیش، بدگوهری کرد

بزرگی و عزّت تو را جاودان باد
طریقت تورا «ربّنا» داوری کرد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خلدستان طریقت ( صفحه #شجریان )۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت)سعدی +ایرج میرزا=>حکایت

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (شمارش معکوس )طریقت ☫ ۩۩۩

پس کجا شد کز تو گه گه مرحبایی داشتیم

---------------

این چرخ سرشت سرفرازی دارد

بر نوع بشــر دست درازی دارد

در پردۀ دلفریب پر نقش وُ نگار

زین آمد وُ رفت هزار بازی دارد

۩۩☫ برآستان جانان(ثمر مختصری)دوبیتی ۩۩۩

نهالِ عشقم وُ در تار وُ پودم

یکی بود وُ نبود : آمــد وجودم

بهشت جاودان : نمرود رودم

تو هستی قبله من اَهل سجودم

پرانتز ْ باز ...

گفته بودی که مرا با تو نباشد گذری
گذر افتاده به آشفتگی و عشوه‌گری
قامتت گشت دوتا، مثل دو ابروی سیاه
تا کجا ناز وُ ادا؟ گرچه بسی در به دری
داغ عشقت به دلم روز ازل افتاداست
گرچه در روز اَلست آمدی وُ، مستتری
درشگفتم که چرا این همه شیرین دهنی
همچو کندوی عسل باشی وهم نیشکری
من تو را شاخ نبات حافظ شیراز خطاب
حرف این شاعر سرگشته ندارد اَثری
"بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
ای که از کوچهٔ معشوقهٔ ما، بی‌خبری"
عطر اشعار(طریقت) شده چون باغِ بهار
ببر از باغِ گلستان ثمرِ مختصری

عجب :بر چوبه ی دارم زدی تو

مسلسل وار : رگبارم زدی تو

زدی آتش بدونِ حکم قاضی

سپس: بر محوِ‌ آثارم زدی نو

✍️محمّدمهدی طریقت

میوهء ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم وُ حوا ، به اخراج از کجا را باب کرد

وانگهی قابیل با بیل ازعقب هابیل زد
حمله ء با یک بیل را در کل دنیا باب کرد

نوح نهصد سال کشتی ساخت آن هم درکویر
کار دور از عقل را نامرد دانا باب کرد

بارداری بی دخول جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حق تعالی باب کرد

با شروع این پدید:مرد از پی زن می دوید
از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد

یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب زاد
صنعت انبوه سازی را فُرادا باب کرد

رد شدن از نیل بی لنج وُ بلم معنی نداشت
معجزه : از نیل را با چوب، موسا باب کرد

حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ابراهیم گرما را به سرما باب کرد

گوسفندی را به قربانگاه اسماعیل بُرد
مبحث ایثار را در حد اعلا باب کرد

بس که کل کل کرد با موری، سلیمان نبی
بحث ایثار وشهادت را میان جانورها باب کرد

بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از بهر تقوا باب کرد

کفش زنها قرنها از گالش وُ از گیوه بود
کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد

می سرودم من اَزل را تا اَبد کردم مُرور
مصرع «واگویه هـا»یت را تمنّــا باب کرد

پیش از این شعر(طریقت)با ردیفِ باب را
این شعار خاص را شعر تر ما باب کرد

ح.(طریقت)

شمارش معکوس شروع شد>>>اُردی بعشق=>خرداد

ادامه مطلب..<<<<...بدون شرح

ادامه نوشته

اشعار (طریقت)  هم ،هردَم به زبانی  نو (خاص)

۩۩۩ ☫ اشعار :(هردم به زبانی نو )طریقت ☫ ۩۩۩

از شعر وُ سرود من تکراری وُ سودایی
وقتی که عطش خیزد ازسینه ی دریایی

تاریخِ پُرازعشقت صد فتنهء خون دیده
ای ماه خراسانی! فرزانه بخارایی!

خط لب تو از مصر،خال لبت ایرانی
" ای روی دلآرایت روشنگر زیبایی "

اشعارِ(طریقت) هم ،هردَم به زبانی نو
در گوش تو می پیچد مثلِ شبِ لالایی

دختر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت. حکیم به او عسل تجویز کرد.
جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت.
حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟
جوان گفت: نمی‌دانم.
حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است.
پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور!

۩خــُلدستان طریقت۩ sorodehay-tarighat.blogfa.com ۩️✍محمّدمهدی طریقت

ح.(طریقت)

شمارش معکوس شروع شد>>>اُردی بعشق=>خرداد

ادامه مطلب..<<<<...

ادامه نوشته

فرزانه (طریقت)غزلم منبع شهد است

عشقـم، نفسـم، زنــدگی ام، دلبـــرِ نازم
فرزانه عزیزم به تو : ســرشارِ نیازم

در سینه ی شب آه وغم‌ وشکوه بریزد
از تار و دف و نالـه ی پُرسوز و گـدازم

در کــوچـه ی پُـر پیـچ وُخم عشق ملولم
با کــودک دل ای گـلِ پـروانه چــه بسازم

فرزانه شکـوفا شــده ی گــونه اناری
شد بافـه ی گیسوی تــو یلــدای درازم

با آنکه هـوس در دل مـن جــای ندارد
گلخـنده ات آخـر بکنـد وســوسه بازم

دلشوره ام از بعد دوتا بوسه هوسناک
آشفته ام وُ در هوسِ پیچ هـرازم

***

گفته بودی که مرا با تو نباشد گذری
گذر افتاده به آشفتگی و عشوه‌گری
قامتت گشت دوتا، مثل دو ابروی سیاه
تا کجا ناز وُ ادا؟ گرچه بسی در به دری
داغ عشقت به دلم روز ازل افتاداست
گرچه در روز اَلست آمدی وُ، مستتری
درشگفتم که چرا این همه شیرین دهنی
همچو کندوی عسل باشی وهم نیشکری
من تو را شاخ نبات حافظ شیراز خطاب
حرف این شاعر سرگشته ندارد اَثری
"بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
ای که از کوچهٔ معشوقهٔ ما، بی‌خبری"
عطر اشعار(طریقت) شده چون باغِ بهار
ببر از باغِ گلستان ثمرِ مختصری

✍️محمّدمهدی طریقت



فرزانه (طریقت)غزلم منبع شهد است
پیــوسته بـرآنـــم کـــه لبـت را بنـوازم

ح.(طریقت)

ادامه نوشته

برآستان جانان(حافظ) لسان الغیب

۩۩۩ ☫برآستان جانان(حافظ) لسان الغیب ۩۩۩

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

جای آن است که در عقد وصالش گیرند دختر مست چنان، کین همه مستوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد

نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است
گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است
ز پـادشــاه و گدا فـارغم بحمـــدالله گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است
غرض زمسجدوُمیخانه‌ام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است
مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است
گناه اگر چه نبود اختــیارِ ما حــافظ تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت

من و شرابِ فرح بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟

که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید

نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب

بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد

چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست

که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ

که گر چه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت

خــُلدستان طریقت(حافظ :جان +دل )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

دوبیتی (طریقت)  اشعار +دنیا برای اهل(طریقت ) کتاب بود

۩۩۩ ☫ دنیا برای اهل(طریقت ) کتاب بود ۩۩۩

روزی که بخت تیره ی انسان بخواب بود
آمد دمی که مایــه ی رنــج وُ عــذاب بود
بر صور گـــور خفته ی اجــداد میدمید
آن مُـطربی که در پس صدها نقاب بود
آدم به عقل و معرفتش آدم است وُ بس
باید مطیـــع وُ یاور حـــرف حساب بود
گفتم خراب گشته جهان کار کیست گفت
بنیاد این جهان ز ازل هم خـــراب بود
وقتی جناب را به جهان عرضه داشتند
جمعی اســـیر هیبت عالی جناب بود
پس این زمین به زهر که مسموم میشود
دنیا همیشه غـــرق در این منجلاب بود
آنجا که جام تشنگی از کام میگذشت
خلق فـــرات تنـــگ زنایاب آب بود
تا اینکه تخت و بخت تمنا مزین است
این وعده های عدل عدالت سراب بود
در کربلا که قامــــت آزادگی شکست
فریاد یاریـــش زچه رو بی جــواب بود
باید دوباره طــــرح نوین کرد و راه نو
چون کوره مشتعل شدو پا در رکاب بود
باید دوبـــاره سر بسر نیــزه ها دهیم
باید بیاد ساقی بی مـــشک و آب بود
شاید دوباره دختر معــــصوم زندگی
راهی ی شام و کوفه ی پر التهاب بود
کار جهان و خلق جهان بی حساب نیست
باید شبی بفکـــر حساب و کتاب بود
وقتی بخون کشــــید جفا آفتاب را
آنجا علیه عشق و صــــفا انقـــلاب بود
دنیا برای اهـــل (طریقت) کـــتاب بود
وقتی بروی نیـــزه وُ نــی آفتاب بود

ح.(طریقت)

۩۩۩ ☫ دوبیتی (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

در مذهب زالو صفتان دادگری نیست

در خیمه ی افــروخته آبادگری نیست

در مسلکشان شهوت جان برلبِ جان رفت

صد حیف در این معرکه بیدادگری نیست

***

دستارتان چو طائر بر سر غمت مباد
مشروطه را هیچ نمی آورم به یاد

بی اعتنا شدم به قیودی زِ بندگی
یاقی نگشته ام که نه غمگین شوم نه شاد

من داستانِ کشمش وِ انگور خوانده ام
می، مِی نشد که توبه ء ما را به باد داد

گفتی ببا وُ وحدت مــا اعتماد کن
نفرین به وعدها که نکردی تو اعتماد

این زخم خوردگان وطن چون رمیده اند
خیر شما رسیده به ما عزتت زیاد

***

ای دیو سپید پای در بند! ای گنبد گیتی! ای دماوند!

از سیم به سر یکی کله خود ز آهن به میان یکی کمر بند

تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهر دلبند

تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند

با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند

چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند

بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی، تو ای دماوند!

تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند

ای مشت زمین! بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند

نی نی، تو نه مشت روزگاری ای کوه! نیم ز گفته خرسند

تو قلب فسردهٔ زمینی از درد ورم نموده یک چند

شو منفجر ای دل زمانه ! وآن آتش خود نهفته مپسند

خامش منشین، سخن همی گوی افسرده مباش، خوش همی خند

ای مادر سر سپید! بشنو این پند سیاه بخت فرزند

بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند

ترکیبی ساز بی‌مماثل معجونی ساز بی‌همانند

از آتش آه خلق مظلوم وز شعلهٔ کیفر خداوند

ابری بفرست بر سر ری بارانش ز هول و بیم و آفند

بشکن در دوزخ و برون ریز بادافره کفر کافری چند

ز آن گونه که بر مدینهٔ عاد صرصر شرر عدم پراکند

بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند

برکن ز بن این بنا، که باید از ریشه بنای ظلم برکند

زین بی‌خردان سفله بستان داد دل مردم خردمند

در ادامه مطلب

از کوه وُ دشت :قله، دمـاوندم آرزوست
با شعر وُ نظم ، دیدن لبخندم آرزوست

این انجمن که‌سمت رهایی گرفته اند
در خاطراتِ خاطره پیوندم آرزوست

تاریخ را به سبک ادب می زنم رقم
غم را رفو كنید شکرخندم آرزوست

ای رفتگان طراوت دیروز من كجاست؟
روح لطیف آینه‌مانندم آرزوست

آدم نفس گرفته وُ حــوآ گرفته‌تر
قابیلیانِ نسلِ خوشایندم آرزوست

افتاده قندِ خونِ سماواتیان مگر؟
هابیل در میان سمرقندم آرزوست

مِنِ بعد ازین جفا به(طریقت) نمی‌کنم
دیگر به جای نظم ، کمی پَندم آرزوست

خدا به فکر جهان بوده چون پری پرورد

اَلا برای جهانــــم پيمبــــــری پرورد

کمــی شبيه خودم باشد اين پرورده

به شکل خالق خود شاه دلبری پرورد

خدا برای پدر چیز بهتری : آورد

و برای زندگی از دینِ ديگری پرورد

به ذهن داشت که آن را فقط پرنده کند

به آسمـــان بفرستد کبــــوتری پرورد

جنون برای زلیخا، فنونِ يوسف را . . .

برای حضرت مريم، سبک سری پرورد

برای حضرت آدم اگر خدا . . . ! نَکند

اراده کرد کــــه تا مــــاه بهتــــری پرورد

نگاه کرد به آهو وَ : مُشک آهو را

برای نافه ی او چشم محشری پرورد

کشيد ماهیِ نازی و کردقرمز رنگ

که در دو برکه دو چشم شناوری پرورد

نخواست ماهی ِ زيبا اسير تُنگ شود

کشيد پلک قشنگی که تا دری پرورد

و از عصـــاره ی انگـور ريخت بر لب حور

زِ نابِ ناب شرابی زِ ساغری پرورد

برای آنکه (طریقت) به شاعری برسد

شراب نابِ غزل را به دفتـــری پرورد

( خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم.

ادامه نوشته

مژده به بازنشستگان : تا پایان تیرماه منتظر مناسب سازی باشند (خبر) آموزش پرورش

بازنشستگان منتظر باشند؛ تا پایان تیرماه حقوق‌ها مناسب‌سازی می‌شود=(کار آمد)

شکوفایی درسکوت و تنهایی ...

محیط زندگی ما بیش از حد شلوغ و پر سرو صداست شاید چون در جامعه ای زندگی می کنیم که با درونگرایی اهمیتی نمی دهد ...نه تنها برای تنهايی و سكوت ارزشی قائل نیست بلکه حتی آن را نوعی ناهنجاری می داند!از این جهت است که ما دائما در حال پركردن درون خود با محصولات خارجی هستیم حرف زدنهای دیوانه وار دیدن افراطی فيلم ها و برنامه های راديويی و تلويزيونی و گم کردن خود در هیاهوی پوچ اجتماع ما مثل کسیکه آب شور دریا را خورده است دچار تشنگی مفرط شده ایم و دائما در حال جذب اطلاعات هستیم. در ارزوی گردش و تفریح و همیشه نگرانيم که نکند چيزی مهمی را از دست بدهيم!خلاصه اینکه سعی داریم با هر وسیله ای خودمان را مشغول کنیم

عطّار نیشابوری:

زادهٔ سال ۵۴۰ هجری،، ۱۱۴۶ میلادی ،نیشابور،درگذشت۶۱۸ هجری قمری ،۱۲۲۱ میلادی ،شادیاخ(نیشابور)،آرامگاه آرامگاه عطار نیشابوری ،محل زندگی نیشابور،ملیت ایرانی،محل تحصیل نظامیه نیشابور،پیشه شاعر، نویسنده، عارف، صوفی ،سال‌های فعالیت قرن ششم و سال‌های نخستین قرن هفتم هجری قمری ،آثار : الهی‌نامه، اسرارنامه، مصیبت‌نامه، تذکرةالاولیا، منطق‌الطیر، جواهرنامه، خسرونامه، مختارنامه (کتاب)، پندنامه، اشترنامه، نزهةالحجاب، بیان‌الارشاد،سی‌فصل، هیلاج‌نامه،وصلت‌نامه

سبک مثنوی، نثر، غزل، رباعیات،عنوان شیخ عطار

دوره حکومت‌های سلطان سنجر سلطان محمد خوارزم‌شاه

نعمت الله ترکی، مدیرعامل صندوق بازنشستگان کشور: ۹ هزار میلیارد تومان بودجه در قالب مناسب سازی حقوق بازنشستگان تا پایان تیرماه تعیین تکلیف می‌شود. این صندوق یک میلیون و ۶۵۰ هزار نفر عضو دارد که مازندران با ۸۵ هزار نفر رتبه سوم در کشور دارد اما هیچ راهکاری برای برون رفت مشکلات صندوق بازنشستگی در برنامه هفتم ارائه نشده است.

يك پروفسور فرانسوی در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت : من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم و برای این که به شما اساتید و روشنفکران جهان توضیح دهم که این ادبیات عجیب چیست ، چاره ای ندارم جز این که به مقایسه بپردازم و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است : فردوسی ، #سعدی ، #حافظ و #مولانا .

فردوسی ، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او .

سعدی ، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او .

حافظ با گوته ی آلمانى قابل قیاس است ، که او خود را ، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده ، می شمارد .

اما مولانا ، در جهان هیچ چهره ای را نیافتم ، که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم ، او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند ، او فقط شاعر نیست ، بلکه بیشتر جامعه شناس است و روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ، قدر او را بدانید و به وسیله ی او خود و خدا را بشناسید،من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم ، همین شعر برای همیشه کافی است :

باران که شدى مپرس ، اين خانه کيست
سقف حرم و مسجد و ميخانه يکي است

باران که شدى، پياله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پيمانه يکي است

باران! تو که از پيش خدا مى آیی !
توضيح بده عاقل و فرزانه يکي است

بر درگه او چون که بيفتند به خاک
شير و شتر و پلنگ و پروانه يکي است

با سوره ى دل، اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يکي است

از قدرت حق، هر چه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و مورانه يکي است

گر درک کنى، خودت خدا را بينى
درکش نکنى، کعبه و بتخانه يکي است

❤️این پیام را منتشر کنید. مهربانی هزینه ای ندارد و رساندن دانش عبادت است. ❤️ قربتا الي الله:))گاهی روز این را منتشر کنید وگاهی شب من شبانه روز با انتظار نشسته ام ..

ح. (طریقت)

ادامه نوشته

سرابِ غیرِ(طریقت) دَواب می بینم +شرابِ سرخم و نقش برآب پیدا کن

سحابِ سُرخم وُ در من کتاب پیدا کن

ز قد وُ قامت من پیچ وُ تاب پیدا کن

چقدر میوه‌ی نارَس نشسته بر جانم

کتابِ نقشِ جهان در عذاب پیدا کن

به جای هر ورقم، تکه تکه جالیزست

به جایِ زرد یِ سرخ التهاب پیدا کن

مسیرِ حضرت اَرباب گوشه ی محراب

که قطره قطره مرا بی عذاب پیدا کن

سرابِ غیرِ(طریقت) دَواب می بینم

شرابِ سرخم وُ نقشِ برآب پیدا کن

خــُلدستان طریقت(سراب:شراب +هدایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد اشعار

۩۩۩☫ نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

منصب از منصبت رفیع‌ترست
هر زمانیت منصبی دگرست

این مناصب که دیده‌ای جُزوی‌ست
کارِ کلی هنوز در قدرست

3️باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحرست

بیت سوم این شعر انوری را معمولاً به حالت کنایی و تمسخر به کار می‌برند، در حالی که انوری این قصیدۀ 46بیتی را برای مدح و تبریک به صاحب ناصرالدین سروده و قاعدتاً برای مدح گفته شده، نه تمسخر. هنر انوری در همین است که هزار سال پیش شعری گفته که امروز پارسی‌زبانانِ باهوش برای تمسخر آن را به کار می‌برند؛ آن هم در وضعیتی که شخص انتظار دارد اتفاقات خوبی برایش بیفتد، ولی نمی‌داند که این انتظار بیهوده است و باید بنشیند تا صبح دولتش بدمد!

سهم ملائک در اَزل وقتی به هم خورد
ابلیس سرگرم عبادت بــود، کـــم خورد

جمـع خـلایـق تا اَبـد در انتــظارند
آخوند آمد در حکومت: جام جم خورد

در خـاطرات مـــادرم حــــوا سرشته
خورشید را با گیسوانی پیچ وُخم خورد

حوا بـه سیب، آدم زِ انگور: آفــریدند
مخلوق هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد

خوانسار من: از انگبین اصفهان است
شیرازِ حافظ گندم از : باغِ اِرم خورد

وقتی رئیس انجمن برنامه را گفت:
آنگه میانِ شاعران نامم رقم خورد

نامِ(طریقت) در درون شـــعر آمد
اسمم سپس از جمع عاقل ها قلم خورد

دل به دست آر و مباش از پی آزار هنوز
تیشه‌ی جور مزن بر بن دیوار هنوز

نبرد صرفه ز آزار کسان در همه عمر
هرکه چون بدکنش افتد پی آزار هنوز

هرکس از دیده‌ی عبرت به جهان کرد نگاه
گنجی اندوخت ز پند از همه کردار هنوز

ناکس آن است که خواهد بدی روز کسان
یا نخواهد که گشاید گره از کار هنوز

بشنو این پند و گهروار کن آویزه‌ی گوش
دیده بردوز چو من از در شهوار هنوز

تا تو را زر بوَد از رنجبران رنج بنه
تا تو را زور بود باش مددکار هنوز

با( طریقت) سپر ای رهرو پاکیزه سرشت
که نجسته‌ست ز اقبال خود ادبار هنوز

***

آقای دولت! بازنشسته صدقه بگیر دولت نیست که چند تا رب گوجه، روغن و برنج هندی دستش بدهند به اسم « کمک خرجی - کمک جبرانی» یا هر اسم دیگر! او می گوید : من سال ها تو یک بنگاه اقتصادی سرمایه گذاری کرده ام برای امروز، همین! چطور موقع حق بیمه گرفتن قانون به تمام و کمال اجرا می شد، حالا که نوبت پس دادن است، بند و تبصره های خلق شده! می آورید! لطفا به بند و تبصره های بودجه ١۴٠١ رجوع کنید. در فصل هزینه ها، پرداخت بدهی دولت به سازمان تأمین اجتماعی تصویب شده است. چرا نمی دهید؟ این حق الناس است! حق دولت نیست.
آقای دولت! شما که در اول کارتان در اوج کرونا برای بررسی بود و نبود دارو به داروخانه نزدیک دفتر رسمی یتان در میدان پاستور رفتید، قدم رنجه کنید از یک داروخانه مثلا سیزده آبان سرزده واقعا سرزده! بازدید کنید و به چشم خود وضعیت مردم و بخصوص بازنشسته ها را ببینید؛ چگونه برای یک قلم دارو، آنهم اگر پیدا شود، چه می کشند. چه تعداد بازنشسته تأمین اجتماعی با این دریافتی ها حتی نمی توانند داروهایی که در این سن و سال از کار افتادگی، نفس آن ها را بالا پایین کند، بخرند. بیمه ها هم که هزینه این داروها را نمی دهند. من قول روزنامه نگاری! قول شرف! می دهم تمام صفحه اول روزنامه را به عکس و خبر این بازدید شما اختصاص بدهم.
آقای دولت !
قانون برای زنده هاست، مرده که نفعی از قانون نمی برد. نگذارید و نمی گذاریم : قانون گریزی سنت شود!

چون زخم ترک خورده وُ با زهر کبودیم
چشمیم وُ تماشاگر رقصیدن عودیم

می رقصد وُ در هر قدمش لاله وُ نسرین
ما سنگ تر از قبل بسی در تَـهِ رودیم

ما غـیرتمان بسته به این است گوئیم
از شعله برانگیخته خاکستر دودیم

تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از همّـتمان بود، که گفتند: حسودیم

در گلشن ما چنگ نوازند که تاریم
تاریخ نوشته است بسی تار که پودیم

آئین پریشانی ما دیر به دیر است
شادی صفتانیم به لبخند که زودیم

بر عرش اگر رستن قندیل فراز است
در فــرش همانیم، فرازیم و فرودیم

یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم

اشعارِ(طریقت) که بداهه است دراینجا
اشعارِ بدیع است ز تو تازه سرودیم

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(بدیع=نو،تازه )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

برآستان جانان (حزین لاهیجی)روزگار +حرف نسنجیده

۩۩۩☫ بر آستان جانان(طریقت)انجمن خلدستان /حزین لاهیجی +حرف نسنجیده ☫۩۩۩

لب لعلت به پیامی دل ما شاد کند
کلک مشکین تو از غمزدگان یاد کند

می کند آنچه جگرکاو نگاه تو به دل
به رگ جان کسی، نشتر فولاد کند

سرو ناز تو که عمر ابدی سایهٔ اوست
از ره لطف، خرابی چو من آباد کند

کافر بتکده جز مهر رخت قبله نداشت
صوفی صومعه از ذکر تو شداد کند

کاوش اَهلِ(طریقت) شده شیرینی ما
آنچه در کوهکنی، تیشهٔ فرهاد کند

****

ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را

روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت

با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی

گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله

در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا

صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد

پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا

مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد

مروری گذرا به وضعیت دو کشور کره شمالی و کره جنوبی است. شاخص هایی چون تولید علم و تکنولوژی، مدیریت استراتژیک و سیستمی، عوامل نهادی، نیروی انسانی، تولیدناخالص داخلی، رشد و توسعه اقتصادی، توسعه صنعتی، کشاورزی، محیط زیست، نظام اموزشی بهداشت، امنیت، مسکن، اشتغال،درامد خالص سالانه خانوارها، رفاه و خوشبختی، نظارت مدنی را می توان معیار تفاوت های رشد و توسعه و پیشرفت و عقب ماندگی کره جنوبی و شمالی

قرار داد>>>>اگر رهبرانی داشته باشیم که دیدگاه رشدمحور نداشته باشند و موردحمایت سیاسی ائتلاف داخلی قوی قرار نگیرند توسعه ملی به‌دشواری به‌دست خواهد آمد. انتخاب مدل صحیح از عوامل مهم رسیدن به رشد اقتصادی پایدار است. بخشی از پاسخ به وجود رهبرانی برمی‌گردد که درک و فهم و توانایی انتخاب مدل اقتصادی مناسب را داشته باشند. در اینجا نقش رهبران بسیار اهمیت می‌یابد که گروه‌های ذی‌نفع و کسانی را که در قدرت سهیم هستند متقاعد سازند از این مدل اقتصادی خاص پیروی کنند.

در ادبیات توسعه، این یک اصل بدیهی است توسعه امری خطی نیست و مسیر توسعه کشورها تفاوت‌های اساسی دارد پس بنابراین در الگوبرداری از کشورها باید از تک بعدی نگری و برجسته‌سازی یک وضعیت بدون نشان دادن سایر وضعیت‌ها و زمینه‌های موثر به شدت پرهیز شده و متغیرهای اصلی و زمینه‌ای موثر بر روند توسعه به صورت همه جانبه مورد نظر قرار گیرند.


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار(طریقت)بداهه   :بدیع = نو تازه _ شام نمازِ شبت

۩۩۩☫اشعار(طریقت)بداهه :بدیع = نو تازه ☫۩۩۩

*

دل به دست آر و مباش از پی آزار هنوز
تیشه‌ی جور مزن بر بن دیوار هنوز

نبرد صرفه ز آزار کسان در همه عمر
هرکه چون بدکنش افتد پی آزار هنوز

هرکس از دیده‌ی عبرت به جهان کرد نگاه
گنجی اندوخت ز پند از همه کردار هنوز

ناکس آن است که خواهد بدی روز کسان
یا نخواهد که گشاید گره از کار هنوز

بشنو این پند و گهروار کن آویزه‌ی گوش
دیده بردوز چو من از در شهوار هنوز

تا تو را زر بوَد از رنجبران رنج بنه
تا تو را زور بود باش مددکار هنوز

با( طریقت) سپر ای رهرو پاکیزه سرشت
که نجسته‌ست ز اقبال خود ادبار هنوز

***

آقای دولت! بازنشسته صدقه بگیر دولت نیست که چند تا رب گوجه، روغن و برنج هندی دستش بدهند به اسم « کمک خرجی - کمک جبرانی» یا هر اسم دیگر! او می گوید : من سال ها تو یک بنگاه اقتصادی سرمایه گذاری کرده ام برای امروز، همین! چطور موقع حق بیمه گرفتن قانون به تمام و کمال اجرا می شد، حالا که نوبت پس دادن است، بند و تبصره های خلق شده! می آورید! لطفا به بند و تبصره های بودجه ١۴٠١ رجوع کنید. در فصل هزینه ها، پرداخت بدهی دولت به سازمان تأمین اجتماعی تصویب شده است. چرا نمی دهید؟ این حق الناس است! حق دولت نیست.
آقای دولت! شما که در اول کارتان در اوج کرونا برای بررسی بود و نبود دارو به داروخانه نزدیک دفتر رسمی یتان در میدان پاستور رفتید، قدم رنجه کنید از یک داروخانه مثلا سیزده آبان سرزده واقعا سرزده! بازدید کنید و به چشم خود وضعیت مردم و بخصوص بازنشسته ها را ببینید؛ چگونه برای یک قلم دارو، آنهم اگر پیدا شود، چه می کشند. چه تعداد بازنشسته تأمین اجتماعی با این دریافتی ها حتی نمی توانند داروهایی که در این سن و سال از کار افتادگی، نفس آن ها را بالا پایین کند، بخرند. بیمه ها هم که هزینه این داروها را نمی دهند. من قول روزنامه نگاری! قول شرف! می دهم تمام صفحه اول روزنامه را به عکس و خبر این بازدید شما اختصاص بدهم.
آقای دولت !
قانون برای زنده هاست، مرده که نفعی از قانون نمی برد. نگذارید و نمی گذاریم : قانون گریزی سنت شود!

چون زخم ترک خورده وُ با زهر کبودیم
چشمیم وُ تماشاگر رقصیدن عودیم

می رقصد وُ در هر قدمش لاله وُ نسرین
ما سنگ تر از قبل بسی در تَـهِ رودیم

ما غـیرتمان بسته به این است گوئیم
از شعله برانگیخته خاکستر دودیم

تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از همّـتمان بود، که گفتند: حسودیم

در گلشن ما چنگ نوازند که تاریم
تاریخ نوشته است بسی تار که پودیم

آئین پریشانی ما دیر به دیر است
شادی صفتانیم به لبخند که زودیم

بر عرش اگر رستن قندیل فراز است
در فــرش همانیم، فرازیم و فرودیم

یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم

اشعارِ(طریقت) که بداهه است دراینجا
اشعارِ بدیع است ز تو تازه سرودیم

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت (بدیع=نو،تازه )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته