
۩۩۩ ☫ (طریقت):ترک شیرازکه حافظ بر سر خالش ☫ ۩۩۩

چنان مستم که هر چشمم می انگور میبخشد
شعاع حیرتم آتش به کوه طور میبخشد
مسلمان، مسلمانان یقین دارم که تردیدم
بلاتکلیفِ خوشرنگی به چشم حور میبخشد
طنابِ دار من قلادهای زیباست بر گردن
جنون من انالحق در سر منصور می بخشد
پر از تاریکیام در سینهی من خضر و اسکندر
یکی آیینه میسازد یکی انگور میبخشد
حقیقت پای لنگ چارپا را بر نمی تابد
اگر در خود بمانی بر سرت تیمور میبخشد
به چشم زخم من قند و نمک همزاد و همخوناند
دلی دارم که لبخندی بهجانش شور میبخشد
براین شعر تر شیرین، بر این عرفان عطرآگین
گلاب از حجرهی عطار نیشابور میبخشد
(طریقت):ترک شیرازی که حافظ بر سر خالش
سمرقند و بخارا را به آنی دور میبخشد.

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد
شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد
آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد
جای آن است که در عقد وصالش گیرند
دختر مست چنان، که این همه مستوری کرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق
راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد
نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد
غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت
مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد
____________________________________
دختر رَز: شراب انگور | دستوری: حکم دولتی | عِرْض: آبرو، ناموس
وقتی شراب می رود در زیر هاشور
نفرین تـاکستان رسیداز دورمهجور
بابرترین اندیشه کاری می توان کرد
باید زکشمش توبه کرد،انگور انگور
۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩



۩۩۩☫ اشعار/آقای(طریقت) بخدا چائتان از دهن افتاد ۩۩۩


پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی
در انجمنِ شعر مسیرش به من افتاد
ناخــواسته در تیـر رَس انـجمن افتاد
در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان وُ سپرم از سخن افتاد
بی دغدغه ، وُ هیچ نبردی شدم آرام
در دام دو اَبـرو وُ دو شمشیر زن افتاد
میخواستم از او بگریزم ، ولی افسوس
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد
لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هموطن افتاد
درگیر خیالات شدم راهزنــی گفت:
آقای(طریقت)بخدا چائتان از دهن افتاد


جلوه ی روی نکوی تو عیانست هنوز
دیده بر چهرۀ ماهت نگرانست هنوز
هر کجا پای نهادم اثر عشق تو بود
جلوهگر روی تو در ملک جهانست هنوز
پردهدار حرم وصل تو بودم همه عمر
لیک رخسار نکوی تو نهانست هنوز
ذرهای نیست که از مهر تو باشد خالی
در دل ذره فروغ تو عیانست هنوز
کعبه و قبلۀ آمال دل و جان منی
عرش دل مسکنت ای مونس جانست هنوز
مرغ شیدای دلم محو گل روی تو شد
همه شب تا به سحر، نعره زنانست هنوز
هر که در کوی خرابات گذارد گامی
مست و بیخود ز می رطل گرانست هنوز
محو و فانی بنگر شاعـرِ (خُلدستان ) را
پاکبازِ حرم پیر مغانست هنوز
۩۩۩ ☫ خود آیا خدایا(طریقت )چه بر ما گذشت ☫ ۩۩۩
عجب سال وُ ماهی که برما گذشت طرب رفــت وُ انـــدوه افـــزا گذشت
شب وُ روز وُ ســال از پِـیِ یـکدگر امیــدافکن وُ عمــرفـرســا گذشت
مه وُ سال با ای دریـــغـا رســید شب وُ روز بــا ای دریغـــا گذشت
رســد از غم وُ درد ، جانم به لب فقط شـاید الـبتـّــه امّــا گذشت
غم مَــستی من به جز غم نداشت شتابان رسید و شکیبا گذشت
مــگر بود شادی نه هــرگز نبــود چــو برق آمد وُ رفت حـا لا گذشت
چه حاصل ز دیروز وُ امروز وای که این هر دو در فکر فردا گذشت
نداند کسی جز رَبِّ پــروردگــار چه سختی به روز وُبه شبها گذشت
چه ایـــامِ عمــرم که از دیـــربـاز به یاد تو ای مــاه سیـــما گذشت
ز خود پرسم آیا سپیده دمید شب هجر برما تــوانــا گذشت؟
به خود گویم از بهر تسکین درد اگر چند درد از مُــداوا گذشت
مخور غم که گویا سپیده دمید شب تیره ی هــجر گـــویا گذشت
مخور غم که این زندگی هرچه بود بد وُ نیک یا زشت و زیبا گذشت
ولی عمر من روز وُ شب سال وُ ماه بسی سخت بگذشت ،دانا گذشت
گذشتم ز مَستی که در روزگار توان رستن از هر غمی با گذشت
ز مِــهر تن تو به سوز وُ گـــداز گذشتیم وُ شوق تمنّــا گذشت
توانا کشد دست از ناکسی کسی کز سر جمله دنیا گذشت
ستم هرچه کردی وُ دانــی بکن ز تو ما گذشتیم و از ما گذشت
(طریقت) زِ تو پرسم ای ناخدا !خدایــا ، خودآیا خدا یا گذشت؟
ح(طریقت)
محمّدمهدی طریقت

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی


۩۩۩ ☫ باید (طریقت ) گرم باشد چای هایت ☫۩۩۩


چائی لبهای تودر زیر باران چیدنی
چائی کهنه شرابی تا ابد نوشیدنی
وقت چائی جان جانان جانم آتش میزنی
طعم چشمانت قسم با چائی ات بوییدنی
می بری تا ناکجا آباد آغوشت مرا
خوب می دانی که چائی غزل روییدنی
چای اندامت قصیده ابروانِ تو غزل
چائی شعرتوئی ای با جنونم دیدنی
ابر باران چائی من! استکانت را بیار
چائی من را فقط در پیش تو نوشیدنی
مثنوی را معنوی درگیر چائی توام
شعر من مالیدنی چائیدنی : سابیدنی


گلپونه شد روز جهانی، پس کجائی
شد نیمهء دسامبر تو، پس کی میآئی
رفتی : برای «شامِ یلدا »پاگـــشائی
ای بهترین معشوقه مهوش باش چائی




دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت
من دوست دارم زندگی با دستهایت
از بیقراریهای قلب من خبر دارد
بادی که میدزدد برای من صدایت
روی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعرِ سر به هوایت
تسخیر تو سخت است آنقدری که انگار
در مشت خود جا داده باشم بینهایت
زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دستهای من نگیری دستهایت
هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت
انگار میبینند در من رد پایت
بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشکها خانه به خانه ماجرایت
وقتی پُر است از خاطراتت شعرهایم
باید (طریقت) گرم باشد چایهایت
ح(طریقت)
محمّدمهدی طریقت


چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را
افسوس که نان پخته خامان دارند
پالانِ گشــاد را ، اُلاغـــان دارنـــد
آنان کــــه به چِندِری نمی ارزیدند
امروزه کلید اخـتــلاسان دارنــــد
افسوس که نان پخته دزدان دارند
اسباب تــــمام ، ناتمامان دارنـــــد
آنان کــــه به نوکری نمی ارزیدند
امروزه هــزاران در وُ دربان دارنــــد

۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩محمّدمهدی طریقت ✍️محمّدمهدی طریقت




