"جان در بر وُ می در کف وُ ایام "(طریقت)هزار وُچارصدوُ دو+این فال خوش از حضرت شیراز غزل شد

باغ من خوانسار از باغ ِ اِرَم ، شیرازتر
باغ ها نازند امّــا باغ من ، شهـــنازتر

ساز بردارم چراغانی کنم من باغ را
چنگ بنوازم ولی از چنگ تر، نو سازتر

چشمهء خوانسار در نصف جهان مشهور تر
نیم دیگر می شود ، امّــا ، بلند آوازتر

گشته ام دیوان سعدی را ولی عیبی نبود
از حجاز و از عراق اینجا بُوَد ، ایجازتر

چشمه های باغ من ، هوش از سر اهواز رفت
چشم وا کردند وُ دیدند چشمه چشم اندازتر

انجمن جادو عبورم داد،از بن بست غم
پایتخت زاگرس شد از عسل اعجازتر

شاعرِ اهل(طریقت) چون رباعی می سرود
مطلع بیـــت الغزل پایانی از آغــــاز، تَر

رُباع در لغت به معنی چهارگان و هر چیزی است که چهار جزء داشته باشد. به همین ترتیب، رباعی یا چهارتایی یکی از قالب‌های شعر فارسی است که چهار مصراع دارد. بسیاری رباعی را یک قالب شعری ایرانی خالص می‌دانند.در اشعار قدیمی فارسی به جای رباعی از واژه های دوبیتی و ترانه استفاده می‌شده است که البته امروزه دوبیتی در شعر فارسی با رباعی تفاوت‌هایی دارد و ترانه نیز مفهومی جدید به‌ویژه در موسیقی پیدا کرده است. در گذشته به رباعی بیت نیز می‌گفته‌اند که مفهوم امروزی این واژه نیز با گذشته تفاوت دارد. چهاردانه و چهارخانه از دیگر واژه‌هایی است که به رباعی اطلاق (بر وزن:» لا حول ولا قوة اِلا بِالله» ) ساخته می‌شود.

جالب است بدانید که کلمه دوبیتی به عنوان رباعی به زبان عربی راه پیدا کرده و به آن «الدوبیت» گفته می‌شود. بدین صورت است که ایرانی‌ها از واژه عربی «رباعی» استفاده می‌کنند و عرب‌های از واژه فارسی «دوبیت».

۩۩۩ ☫ خوساری☫ ۩۩۩

چُلاری، بی تو پُر اِز غم گِنَنِژ حتمی بِ
با تــو امّا غمِ مُــن کم گِنَنِژ حتمی بِ

ماس و نیمنِ داری و زخمِ زِوُنِ مِـــردم
این وسط اسمِ تومرهم گِنَنِژ حتمی بِ

رگِ بیداری توچِن رو اگه دسمِ کِــفت
مــِتل عشق، فراهَــم گِنَنِژ حتمی بِ

پا به پای مُن اِگه راتُمَه خِسری مُن
این خبر سوژه ء عالم گِنَنِژ حتمی بِ

مِردمَ اهل نِفاقندِ ! تو،خــودجی زونِه
پــَّر این رابطه محکم گِنَنِژ حتمی بِ

سُو و اِنگیر نواژ بونَ بِ گنــدم خورتن
خودِ ابلیس جی آدم گِنَنِژ حتمی بِ

شک ندارن که اگر پای تو در بین نَبِ
همه«خوسار» جِهنّم گِنَنِژ حتمی بِ

محمد مهدی طریقت ۩

۩۩۩ ☫ برآستان جانان: جان در برو می در کف و ایام (طریقت ) غزل شد ☫ ۩۩۩

اندیشه مکن، عشق به ابراز غزل شد
این پنجـره در پنـجره ای ، بـاز غزل شد

میدانم و میخوانمش از چشم تو امّا
گاهی به زبان آید اگر راز غزل شد
دل فکر پریدن به هوای دگری داشت

خُنیاگر محبوب در آواز غزل شد

سرسخت ترین شاعر این شعر به بازار
وقتی پری زاد توئــی ناز غزل شد

"جان در بر وُ می در کف وُ ایام "(طریقت)...
این فال خوش از حضرت شیراز غزل شد


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

 اَشعار/ دوبیتی /عشق /با(طریقت)اقتباس از فردوسی:می دهد اینک  پیام   

۩۩☫برآستان جانان : (طریقت ) پیمان تو ☫۩۩۩

این غـزل در دفترم بهـر تمـاشا مانده است
در حضورِ پنجره "مهتاب" تنـها مانده‌است

بُغضی از جنسِ حباب البته از جنسِ غبار،
در تکاپویِ سکوتی، بی‌صدا جا مانده است

نیمه‌شب با خاطراتی، از شــباب مُنقرض
نیـمه‌جان از دوری‌ِ، وی بی‌مهابا مانده است

غرقِ بـارانِ سَحَر ا فتاده در گراب وُ اشک
این دلِ سـودا زَده،در قعرِ "دریـا" مانده است

ناخدایِ "شطِ" عشـقم، در "هـوایِ" بوسه‌اَت
بی‌خبــر از قـهرِ تــو! در فکر"اَمّـا" مانده است

بـارشِ ابــرِ "طلوع" وُ عطرِ گلبرگِ "غروب"
در بزنگاهِ "نگاهت " دست وُ پاِ "وا" مانده است

ناخدایِ "شطِِ" عشـق، در "هـوایِ" بوسه‌اَت
بی‌خبــر از قـهرِ تــو! در "تمنّـا" مانده است

بـارشِ ابــرِ "طلوع" وُ عطرِ گلبرگِ "غروب"
شاعرِ مسکین(طریقت) "غرقِ" رویامانده است

۩#خــُلدستان طریقت ( #جدید)۩# محمد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫ اَشعار/ دوبیتی /عشق /با(طریقت) می دهد اینک پیام ☫ ۩۩۩

این‌گونه که این شمعِ روان تب ‌سوزد / گویا ز فــراقِ دوسـتان لب ‌سوزد

گر گریه کنیم وُ نـالِه "یارَب یارب" / کو را و مرا مطلب وُ مذهب می‌سوزد جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

8qpm_photo_2018-03-09_00-55-36.jpg جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

دیدن روی تو وُ دادن جان مطلب عشق

پرده بردار ز رخساره که جان بر لب عشق

بت روی تو پــرستــیم وُ ملامت شِنــویم

بت پرستی مگر این نیست که درمذهب عشق

نیست جز وصــف رخ وُ زلـف تو مـارا سُــخنی

در همه سال وُ مه این قصهء روز و شب عشق

همه اشعارِ(طریقت) به فلک مهر جهان افروز ست

روشن است، این که یکی ذره ز تاب و تب عشق

بدون شرح-خاص . .

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

دفتر مشقم شده چشمان تو
واژه های شــعر شـد از آنِ تو

می سرودم شعر میگفتم تورا
بر سر آن عهد وُ آن پیمانِ تو

ح.(طریقت)

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩۩محمّدمهدی طریقت

<<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: نمانده راه زیادی (طریقت ) از سفرم

۩۩ ☫ برآستان جانان ( طریقت) غزل ☫ ۩۩۩

در میکده گفتند خدا نیست ولی بود
در صومعه گفتند ریا نیست ولی بود
گفتند که چرک کف دست است زر و سیم
بر زخم دل ریش دوا نیست ولی بود
گفتند که شیطان لعین را سر و سری
با قاری قرآن و دعا نیست ولی بود
گفتند که با عشوه گر و رشوه گر و دزد
هم کاسگی اهل قضا نیست ولی بود

گفتند که منظور خدا از سفر و سیر
هر گز سفر آنتالیا نیست ولی بود
گفتند که این سیستم بانکی که نجیب است
سودش همه پاک است و ربا نیست ولی بود

گفتند که مرد عملیم و سخن ما
نفخ شکم و باد هوا نیست ولی بود
گفتند ره ما و علی حیدر کرار
اندازه ی یک موی جدا نیست ولی بود
گفتند در این مملکت از فرط عدالت
دیگر خبر از شاه و گدا نیست ولی بود

گفتند و شنیدیم و با تجربه دیدیم
هر آنچه که گفتند روا نیست ولی بود
گفتند که بیرنگ به آیینه نزن سنگ
آیینه تر از دولت ما نیست ولی بود

۩۩۩ ☫ای ماه محرم زجمال تو هویدا ☫ ۩۩۩

ای ماه محرم ز جمال تو هویدا

ای مظهر آزادگی از نسل توپیدا

ای جان جهان تشنه لب کربُبلا ها

ای لعل لبت آب بقا، رهبر و مولا

ای حُسن رخت آئینه ذات الهی

ای سرو قدِسایه فکن شاخه طوبی

ای عشق تو افکنده شرر در همه عالم

ای لطف تو باشد به سر خلق بهر جا

ای برتر از اندیشه و افکار خلایق

ای متصل غیب توئی اصل تولا

ای دین خدا از تو بسی یافته رونق

ای نور ولا گشته ز روی تو هویدا

هم شاهد و مشهود وشهید ابن شهیدی

سرور به شهیدان جهان والی و والا

جوشان به جهان خون تو تا روز قیامت

ثاراللهِ خوبان توئی روشن دلها

ای رهبر آزاده وآزادهء عالم

این نهضت آزادگی از نسل توپیدا

۩۩۩ ☫ نمانده راه زیادی (طریقت ) از سفرم☫ ۩۩۩

برای شادی روحم غزل غزل گفتم
برای شادی ارواح ،راه حل گفتم
همیشه کام مرا تلخ می کند شیرین

به قدر تیشه ء فرهاد از، عسل گفتم
کمی به حال خودم می سرودم اشعاری

فقط برای کمی گریه لااقل، گفتم

کسی میان شما عشق را فهمید

کمی دغل نکند ، عشق لا اَقل گفتم
کجاست کوهکنی تا نشان دهد فرهاد

شِکر شِکر نشود ،تامن ازعمل گفتم
به زور آمده بودم، به اختیار جنون

ببر به آخر دنیا از این محل گفتم

نمانده راه زیادی، (طریقت) ازسفرم

پیاده می شوم اینجا، همین بغل گفتم

آب را گِل کرده اند....

مفسدانِ آسمان جُل، پادشاهی می کنند

آب را گِل کرده اند و صیدِ ماهی می کنند

پینه بر پیشانی آنان ز طول سجده نیست
مُهرهای داغ .... حرفم را گواهی می کنند

کیستند اینان که با تزویر جولان می دهند
در خیال خود چرا احساسِ واهی می کنند؟

هر حرامی را حلال و هر حلالی را حرام
هر چه می خواهند در دین دلبخواهی می کنند

چیزی از ﺷﺮ و بدی دیگر به جا نگذاشتند
روﺳﭙﻴﺪان سیاهی، روسیاهی می کنند

باز صد رحمت به شیطان، این شرارت پیشگان،
گاه از ابلیس ﺣﺘﻲ باج خواهی می کنند!

گرچه لبریز از گناهِ کرده و ناکرده اند
باز اما ادعای بی گناهی می کنند

برآستان جانان (تذکره سیمین بهبهانی)

خــُلدستان طریقت( صفحه جدید)۩۩محمد مهدی طریقت۩

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شعار:مُحرم)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه

۩۩☫برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه ۩۩۩

عصیان می کند
حقیقت مرگ!
از جنس جنون
که از ریشه اجدادیم
ارث برده است!

آن پیله جنینی
تمام تر
در کفرهایم قد می کشد!
تهی از ایمان
کنار جمجمه!
فریاد لعنت خورده ای که عشق می گویم!
تنهایی ها
سرآغازتولد تا مرگ!
گویا
دوباره زاده می شوم!



http://shoresheidai.blogfa.com/ >>> : وبلاگ جهانی شاعران و نویسندگان >>> فرزانه ایروانی

(شاعره +فرزانه )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم آثار

ادامه نوشته

برآستان جانان   (ارنی وُ لن ترانی  )اشعار  

در مسجد شهر، دین به مردم بـفروش

نان شب خود به نیم گنــدُم بـفروش

ای شیخ! که مفتی جهنم شــده ای

با قیمت خون خلق، هیزم بـفروش

***

چو رهبر :مَــردم‌آزاری وُ "جنگ‌"ست
دلِ اَبتر سفالین است وُ
سنگ‌ست

ولی افسوس، این دوران ننگ ست!
بدون شرح این اوضاع تنگ‌ست

۩محمد مهدی طریقت ۩

نه اینكه فكر كنی دیگر اعوجـاجی نیست
برای زخم زبان ها دگــر علاجی نیست

تو سبز ماندی و من برگ برگ پائـیــزم
به دشتِ لاله شقایق چو سرو كاجی نیست

تمام آدمیان! رانده از بهشت برین
خلیفه ای كه از آغازفکر تخت و تاجی نیست

تفاوت من و اصحاب كهف در این بود
برای سكه ی رایج دگر رواجی نیست

مرادِ شیخ قاضی شارع قباله گشته وطن
نشسته بر سر مسند که احتیاجی نیست

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرو

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

۩۩☫برآستان جانان (ارنی وُ لن ترانی )اشعار ۩۩

ﻣﻮﺳﯽ ‏( ﻉ ‏) ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻮﻩ ﻃﻮﺭ :
ﺍَﺭَﻧﯽ ‏( ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ‏)
***

خداوند:ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ ‏( ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ ‏)

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺳﻌﺪﯼ :
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍَﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ " ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ "

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺣﺎﻓﻆ :
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ " ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ "

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﻮﻻﻧﺎ :
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ " ﺗﺮﯼ " ﭼﻪ " ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ دوستِﺳﻌﺪﯼ :
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍَﺭﻧﯽ بگو ﻭ مگذر
ﮐﻪ بیرﺯﺩ ﺍﯾﻦ همانی ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ " ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ "

ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ طریقت :
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿــﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ و "لن ترانی"
اَرنی توئی توئی ،تو ،چه رسد به" ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ"

ح.(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩۩️✍ محمّدمهدی طریقت

۩۩۩☫ من اهل(طریقت )شده ام شاعر ناشی/طنز+اشعار ☫۩۩۩

*****

منظومه پراکنده شد وُ شد متلاشی

افکارِ من آرام نگيرد ، شده لاشی

اَشعارِ تو معمار غزلهاي بديل است

بد نيست مرا بُت کنی وُ بُت بتراشی

جنجال به پا کرده ای وُ صدرِ خبر ها

ای صدرنشین جایگهت نیست حواشی

برمن نکنی ناله وُنفرین حرامست

درد است نمک بر جگر پاره بپاشی

نِيمیم پر از درد وُ دگر نِيم پر از غم

سهلست که ازدرد وُ غم من بخراشی

مجموعهء اشعار من از رنج و عذابست

من اَهل(طریقت)شده ام شاعرِناشی

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان: شعر و غزل   /طریقت

۩☫ شعر و غزل /طریقت ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

. .

شعری که آیاتی زِ ایمان در غزل شد

اُسطور ه هایش ، نام قرآن در غزل شد

وقتی که بغض ابر را جدی بگیرند

هنگامه ی توفان باران در غزل شد

آنگه برای لمس آرامش نیاز است

رگبار باران ، اُوج بحران در غزل شد

شعری که لبریز شلوغی ها نباشد

خُنیاگر شعر غزلخوان در غزل شد

فرق است بین دل بریدن با ( طریقت)

شعری سرودم جانِ جانان در غزل شد

ح.(طریقت)

خاص (خلدستان: شعر و غزل /طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار: هوای بهشت +خشت =>کِنشت

۩۩۩ ☫ بهارست و گل ساقی گلعذار ☫ ۩۩۩

بهار است وگُل ، ساقی گُلعذار
بده جامی از آن مِـی خوشگوار

ســبو ئی بیاور گــریزی بـِریــز
شـــرابی پیاپی به پیـمانه ریز

لبی تر کنم من در ین بوستان
سپا هان سرایم ز هندوستان

جدائی فِــکند ست ما را زِ یاد
کزین انجـمن وصل ماند به یاد

مغنی بخوان نغمه ای دلپسند
که غم برگشــاید ِز هَر دردمند

به وَجـد آورد اَنجــمن را زِ غــم
نوائی بخوان نغمه ی زیر و بـَم

بده جامی از جـام جانا نه ام
نگهــدار پیمــان و پیـما نه ام

بهار وخزان طی شــود هوشیار
دَمی با (طریقت) غنیمت شمار

_____________________

درود من به نــگاری که خاک چـون تو سرشت
بنــازم آن صنمی را ، کــــه نام چــون تو نوشت

گمـــان مبر که جهــــان را ، خــــــدا ز روز ازل
اسيـر مهـر تو كـرده ،است وُ بذر عشق تو كشت

نخوانده شرح کتابی ، ندیده وضع جهانی
شبیـه خشتِ بهشت و ، زِ ساكنـان كنشت

بهشت ما تو نگاری ، خــدا كنـــــد كه بيـــایی
كه در هـــوای تو هستم ، نه در هـــوای بهشت
***

ســیب شود رویتان سرخ وسپید وقشنگ
سبز شود جا نتان سـبز و بلندومَلَنگ

هردو جهان کا متان از کـَرم کـردگا ر
ســکه شـود کارتان از یــَد پروردگا ر

سایه ی عمرت بلندبرهمگان سازگار
طبع بلندت شــود همچو بهاران بهـار

پُـر زحلاوت شـود چون سَمـَنو زندگی
اُوج سعادت شود شیوه ی این بندگی

شیوه ی این بندگی گوهر تابندگی
گـــوهر تابــندگی مظــهر فرخندگی

عید که آمد رَوَد عـــید دگر زنده باد
گوهـــر رخسارتان خُرم و پاینده باد

ادامه نوشته

زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل+ گوناگون

۩۩۩ ☫ زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل ۩۩۩

وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا

لبهای حوریان چو عسل می شودمرا

خیلی شکیل بزم غزل افتتاح شد

زین انجمن دوباره مَچل می شود مرا

اِمشب برآمده است همان ماهِ لَم یزل

فتانه ای که حُسن اَجل می شود مرا

لیلی وَشی ماه رُخی گُلپری خجل

سیمین بری ،چگونه بغل می شود مرا

« یکدست جام باده وُ یکدست زلف یار»

مفعول وُ فاعلات وُ فعل می شود مرا

زین انجمن که باده حلالست ساقیا

ساغر بریز ،عینِ گُسل می شود مرا

بسمل شدم (طریقت) ما مبتذل مخوان

رفتن:بهشت جنگ وُ جَدَل می شود مرا

****

گلستان سعدی باب دوم ، اخلاق درویشان هستش .
پیاده‌ای سر و پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه به در آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت. خرامان همی‌رفت و می‌گفت:

نه به استر بر سوارم نه چه اشتر زیر بارم

نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم

غم موجود و پریشانی معدوم ندارم

نفسی می‌زنم آسوده و عمری می‌گذارم


اشتر سواری گفتش: ای درویش کجا می‌روی؟! برگرد که به سختی بمیری. نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت.
چون به نخله محمود در رسیدیم توانگر را اجل فرا رسید. درویش به بالینش فراز آمد و گفت: ما به سختی بنمردیم و تو بر بد بختی بمردی.

شخصی همه شب بر سر بیمار گریست

چون روز شد آن مرد بمرد و بیمار بزیست
ای بسا اسب تیزرو که بماند

که خر لنگ جان به منزل برد
بس که در خاک تندرستان را

دفن کردیم و زخم خورده نمرد

***

ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ شربت وُ ﮔﯿﺮﺍﯾﯽِ ﻣﺸﺮﻭﺏ شد
ساغرم پر کن ﮐﻪ ﺣﺎﻟﻢ در حد مطلوﺏ شد

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﻠﯿﺰ ﻗﻠﺒﻢ ﺟﺎﺭ ﻭ ﺟﻨﺠﺎﻟﯽ ﺑﭙﺎﺳﺖ
بی تو شعرم در غزل مانند شهر ﺁﺷﻮﺏ شد

جنس ﺍﯾـﻮﺍﻥ ﺗـﻮ ﺭﺍ ﺑـﺎ ﺷﻌــﺮ ِ ﺧـﺎﻟﺺ ﺑﺎﻓﺘﻢ
ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻧﺎﻣﺮﻏﻮﺏ شد

ﻧـﺎﺷﮑﯿﺒﺎئی مکن در فکر جادو نیستم
آخـــر ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻡ جــﺎن در مسلک ﺍﯾـﻮﺏ شد

ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻭﺻــﻞ ﺗــﻮ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐــﺮﺩ ﺍﺯ ﺑـﻬﺸﺖ
ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺟــﺰ ﺧـﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺤﺒـﻮﺏ شد

ﺭﺷﺘــﻪ ﯼ ﺍﻓﮑـﺎﺭﻡ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗـﻮ ﻣﯽ ﺭﯾـﺰﺩ ﺑﻬﻢ
قافیه جور آمد وُ ﺷﻌﺮﻡ بدین ﺍﺳﻠﻮﺏ شد

رو براهم کـن (طریقت) روز ، روزِ رفتن است
وقـتِ جــولان دادنــم ایــام نــا ﻣﻄﻠـﻮﺏ شد

***

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(عیش+اسفند )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار :گل یار(طریقت) غزل:سیب+تیر بلا به جان شما باد خوشگوار +این نیز بگذرد

۩۩☫اشعار :گل یار(طریقت) غزل:سیب ۩۩۩

آیا امید وجود دارد؟

شیخ حسن جوری می‌گوید:
در سالی که گذارم به جندی‌شاپور افتاد، سخنی از "محمد مهتاب" شنیدم که تا گور بر من تازیانه می‌زند.
دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ می‌ریسد و ترانه‌ زمزمه می‌کند.
گفتم: ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را همچون عاشقان عبادت کنم.

محمد مهتاب گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچۀ خانه‌ات تو را از غصه‌های بی‌شمار فارغ کرده است؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز زیر نم‌نم باران، آواز خوانده‌ای؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز به آسمان نگریسته‌ای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز خندۀ کودکی نازنین، تو را به خلسۀ شوق برده است؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بی‌خود کرده است که اگر نشسته‌ای برخیزی و اگر ایستاده‌ای بنشینی؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچه‌ای، اشک شوق از دیدۀ تو سرازیر کرده است؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز شده است که بخندی، چون دیگری خندان بوده است و بگریی، چون دیگری گریان بوده؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف می‌کنی، چشم دوخته‌ای؟
گفتم: نه. گفت:

هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شده‌ای؟
گفتم: نه.

گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیده‌ای و بر زیبایی و حسن رویت که نعمت خالق است، اندیشه کرده‌ای؟
گفتم: نه.

گفت: از من دور شو، که سنگی را می‌توان عاشقی آموخت،
اما تو را نه!...

آن یار که من دارم آن دوست تر از جانم
شیرین دهنی دارد شیرین لب و دندانم

شیرین نکند با من کان شاخ نباتم را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

هم طلعت ولائی هم رایت زیبایی
مجموعه چه غم دارد،من ازچه پریشانم

دریاب که شادابی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم

با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم

ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

بخت این نکند با من کان فالِ تماشا را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

دریاب که نقشی را در طرح وجود من
چون نقش تو می‌آرم خود هیچ نمی خوانم

از وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم
حکم آن چه تو فرمایی آمادهء فرمانم

ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند ،وز گریه بخندانم

روزهـــــا در پیِ آنم ، ندهم دل به نــــــگار

شب که شد خواب و خیالش ببرد تاب وُ قرار

میِ مستانه زنم تا که شوم مست وخراب

چشم چون جــامِ شرابش بنشاند به خمار
تا رود سوی چمن ســــــــروِ خرامانِ بلند

بس ببینی شده خم ، سرو چو شمشاد ، هزار
خالِ مُشکینِ لبانش ، میخورد آبِ حیات

گِرد مهتابِ عذارش عندلیبــــان بیشمار

چاه زیبایِ زنخدانِ چو سیبش ، شده دام

بس فتاده ست درآن یوسف و دلهای نزار
خیل چشمان سیاهش ، طاق ابروی کمانش

میکُشد تیـــــر نگاهش ، دل بیچـــــارهِٔ زار

تا به کی روز و شبت در پَیِ امیّدِ سراب ؟

شاعرابگذرد این عمر و نچیدی گلِ یار

عبدالرحمن جامی »

پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمده از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در

من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر

۩خــُلدستان طریقت(صفحه آخرشهریور )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

تیر بلا به جان شما باد خوشگوار
‏نوبت به امتحان شما باد خوشگوار

‏یک آشیان از آتش‌تان در امان نماند
‏آتش به آشیان شما باد خوشگوار

‏آن داغ‌ها که روی دل ما گذاشتید
‏دودش به دودمان شما باد خوشگوار

‏ای اختلاسگر که به کاهدون ما زدید
دژمن به کاروان شما باد خوشگوار

ما را به هفت‌خوانِ فلاکت کشانده‌اید
‏نوبت به هفت‌خوان شما باد خوشگوار

قوم چهار پا ! زِ ابابیلِ بی‌شمار
آیـد به آسمان شما باد خوشگوار

سجیل وار همه جا را شکافته
ماتحتِ استخوان شما باد خوشگوار

‏چیزی شبیهِ آنچه در آن جامِ زهر بود
‏کم‌کم به استکان شما باد خوشگوار

ما سبز می‌شویم در این خاکدانِ دون
‏آفت به بوستان شما باد خوشگوار

‏ای وارثانِ قلعه‌ی ضحاکِ ماردوش
‏پایان داستان شما باد خوشگوار

.

مشروح : حکومت اسلامی از صدر اسلام و ازدواج پیامبر با خدیجه (همسر ثروتمند ) نبی اسلام تا حکومت (جمهوری اسلامی ) که ایران از مجموعه سپاه پاسداران حذف و به روایتی سپاه پاسداران جهانی و بین المللی محسوب می شود . در تعبیر و تفسیر اجمالاً در ادامه مطلب به آن پرداخته خواهد شد. اصول دین و محکمات قرآن در همه جانبه بودن احکام اسلامی برای(عدالت اجتماعی) جامعه ثبات و ترویج پیدا خواهد کرد ،نه تنها اقتدار کذائی کار آمد نخواهد بود بلکه،هنگامی که به تعبیر رهبران یکی از اصول و محکمات قانون اسلامی سفت و محکم اجرا گردد و دیگری نادیده و از آن چشم پوشی شود همین خواهد شد که رعایت عدالت در جامعه از نظر حقوق بگیران زیر نظر دولت مغفول (چشم پوشی شده)زیرا هزینه سنگین به تعبیر دولت و حاکمان (اقتصاد مقاومتی )دارد . ولیکن رعایت حجاب آن هم نه برای همه جامعه بلکه برای معدود افراد ودرمحدوده مکان و زمان قانون برای حجاب قابل اجرا لیکن برای رعایت عدالت اجتماعی (دهک های کذائی) بین حقوق بگبران از کارگر ،معلم ، کارمند،کسبه ،تجار عوامل دولتی ، روحانیون ،قانون گزاران ،مجریان قانون ،ائمه جمعه و جماعات ،پاسداران ، بیت روحانیون ، نمایندگان مجلس ، نمایندگان شورای مصلحت نظام ، ماموران وابسته به دولت + جوانان بیکار ، دختران وپسران با مدرک تحصیلی دانشگاهی بیکار وغیره از جمله عواملی هستند که عنوان مطلب :یعنی اصول دین و فروع دین را متزلزل کرده و عدم قانون به وضوح حکومت اسلامی را در برابر پاسخگو بودن به(#اختلاس =#حجاب)@ در مقابل حقوق دهک های کذائی به چالش می کشد و صاحبان رساله و توضیح المسائل اسلامی در این باره بهترین کار یعنی سکوت را پیشه خود ساخته و یا عدم برقرای اصول و فروع را در حیطه عوامل اجرائی خود نمی دانند و در این موضوع نا کارآمدی خود را واضح اعلام نموده اند . به همین دلیل در ادامه مطلب به وضوح آشکارست اصول دین زیر پا گذاشته شده به خاطر عدم رعایت عدالت اجتماعی که شعار های بدو شروع انقلاب به فراموشی سپرده شده و توجیهات و توضیحات نا معقول نظم جامعه و استقرار نیروهای کذائی برقرار کننده امنیت خود نشان از ضد امنیت آنان را با صدای بلند به جهانیان اعلام می کند که ناتوانی وفشار کذائی روز به انفجار و شکست قدرت پوشالی خواهد انجامید .

یک شغالی رفت اندر خُم رنگ

پس درآن خُم کردیک لَختی درنگ

چون بر آمد پوستش رنگین شده

این منم طاووس علیین شده

تجربه نشان داده تاریخ مصرف شعار ها به سر رسیده و جامعه امروز گول شعار های دروغین را نخواهند خورد . پس اصول دین هنگامی در عرصه جامعه اجرا خواهد شد که فروع دین به مصلحت کنار گذاشته نشود . حکومت وقتی اسلامی می شود که رهبران و عوامل آن مقید به رعایت اصول و فروع در ظاهر و باطن خود باشند .

خــُلدستان طریقت(اصول دین +فروع آن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

ای (طریقت) چو خطایی نگرفتیم از شعرتو هم آداب غزلخوانی ما را بپذیر


۩۩۩ ☫ ای (طریقت) چو خطائی نگرفتیم از شعر ☫۩۩۩

چشم آهو چه مگر گفت به سرپنجه ی شیرکه شد از صید پشیمان و سرافکند به زیر
اگر از یاد تو جانم نهراسید ببخشزندگی پیش من ای مرگ! حقیر است حقیر
منتی بر سر من نیست اگر عمری هستپیش این ماهی دلمرده چه دریا، چه کویر
چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفرهیچ یک! من چو کبوتر نه رهایم، نه اسیر
از تهی دستی خود شرم ندارم چون سروشاخه را دلخوشی میوه کشیده است به زیر
ای (طریقت) چو خطایی نگرفتیم از شعرتو هم آداب غزلخوانی ما را بپذیر

شاعرِ شعر تو ام ، دور قمر خلدستان!
پیش من جز سخن شمع و شکر خلدستان!

سخنِ رنج مگو! جز سخن گنج مگو!
ور از این بی‌خبری، رنج مبر، خلدستان!

دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت:
«آمدم، نعره مزن، جامه مدر، خلدستان»!

گفتم: «ای عشق! من از چیز دگر می‌ترسم».
گفت: «آن چیز دگر نیست دگر خلدستان!

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی، جز که به سر خلدستان»!

قمری جان‌صفتی در رهِ دل پیدا شد
در رهِ دل، چه لطیف است سفر، خلدستان!

گفتم: «ای دل! چه مه است این»؟ دل اشارت می‌کرد
که نه اندازه توست این، بگذر، خلدستان!

گفتم: «این روی فرشته است عجب، یا بشر است»؟
گفت: «این غیر فرشته است و بشر، خلدستان»!

گفتم: «این چیست؟ بگو؛ زیر و زبر خواهم شد».
گفت: «می‌باش چنین زیر و زبر، خلدستان!

ای نشسته تو در این خانۀ پُرنقش و خیال
خیز از این خانه برو، رخت ببر،خلدستان »!

گفتم: «ای دل! پدری کن! نه که این وصفِ خداست»؟
گفت: «این هست، ولی جانِ پدر خلدستان»!

۩۩ محمد مهدی طریقت ۩

دبیرکل سازمان ملل متحد از جو بایدن خواست تحریم ها علیه ایران مرتبط با برجام را بردارد.

به گزارش عصرایران به نقل از بی بی سی، آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل متحد از دولت جو بایدن رئیس جمهوری آمریکا درخواست کرده است که طبق توافق سال ۲۰۱۵ (برجام)، تمامی تحریم‌ها علیه این کشور را لغو یا تعلیق کند.

گوترش در گزارشی به شورای امنیت سازمان ملل متحد از آمریکا خواست تا معافیت‌های مربوط به داد و ستد نفت با ایران و همچنین دیگر معافیت‌های مرتبط با پروژه‌های منع گسترش سلاح های هسته‌‌ای این کشور به طور کامل تجدید شود.

اوضاع بدتر می شود آهسته تر آهسته تر

مانندمحشر می شود آهسته تر آهسته تر

این روزها تا موقعی ڪه انتخابات است ارباب، نوڪر می شود آهسته تر آهسته تر

آقای آقا زاده چون محتاج رای ماستی با ما برادر می شود آهسته ترآهسته تر

تا می توانی ڪار پیدا ڪن در این مدت،پسرچون ڪار ڪمتر می شود آهسته تر آهسته تر

هر مشڪلی داری بگو تا فرصتش پـیــدا شود چون گوش ها ڪر می شود آهسته تر آهسته تر

نفت آمده بر سفره ها تابا شلنگی خانه ها پیوسته لاغر می شود آهسته تر آهسته تر

دلخوش نباش اینج ڪه شیر از گاو می دوشی ولی چون گاو شان نر می شود آهسته تر آهسته تر

قشر ضعیفان کم شده امروز با مدرک جوان برگ چغندر می شود آهسته تر آهسته تر

هربار میگردد بسی این دوره در دشت کویر مانند بندر می شود آهسته تر آهسته تر

فردا میان ماجرا این وضع بدترمی شوداز پیش بدتر می شود آهسته تر آهسته تر

وقتی دروغی را هزاران بار می گویند ولیبالطبع باور می شود آهسته تر آهسته تر

چون قیمت اجناس چندرغاز پایین می رودده ها برابر می شود آهسته تر آهسته تر

این نامسلمانان ولی از ما مسلمان ترندیڪ دفعه ڪافر می شود آهسته تر آهسته تر

یڪ سیل برمیخیزد از زیر همین نامردمانچون جایشان تر می شود آهسته تر آهسته تر

از هر طرف هی باد پشت باد می آید خزان هی غنچه پر پر می شود آهسته تر آهسته تر

وقتی خرش جفتڪ زنان از روی پل رد می شودحاتم ستمگر می شود آهسته تر آهسته تر

ای هموطن چشمان خود را باز کن نین ماجرا خرگوش هم خر می شود آهسته تر آهسته تر

با این شرایط ذڪر این مردم زبانم لال شدالله اڪبر می شود آهسته تر آهسته تر

حافظ (طریقت)گفته که: ای جانِ جانان غم مخور اوضاع بهتر می شود آهسته تر آهسته تر


۩#خــُلدستان طریقت ( #غزل )۩# محمد مهدی طریقت



خــُلدستان طریقت

(شعار:بَه من )محمد مهدی طریقت ↘خطبه دوم

ادامه نوشته

پیشآپپیش 1402نوروز مبارک باد

ادامه نوشته

"جان در بر وُ می در کف وُ ایام "(طریقت)...+این فال خوش از حضرت شیراز غزل شد

ورژن+

باغ من خوانسار از باغ ِ اِرَم ، شیرازتر
باغ ها نازند امّــا باغ من ، شهـــنازتر

ساز بردارم چراغانی کنم من باغ را
چنگ بنوازم ولی از چنگ تر، نو سازتر

چشمهء خوانسار در نصف جهان مشهور تر
نیم دیگر می شود ، امّــا ، بلند آوازتر

گشته ام دیوان سعدی را ولی عیبی نبود
از حجاز و از عراق اینجا بُوَد ، ایجازتر

چشمه های باغ من ، هوش از سر اهواز رفت
چشم وا کردند وُ دیدند چشمه چشم اندازتر

انجمن جادو عبورم داد،از بن بست غم
پایتخت زاگرس شد از عسل اعجازتر

شاعرِ اهل(طریقت) چون رباعی می سرود
مطلع بیـــت الغزل پایانی از آغــــاز، تَر

رُباع در لغت به معنی چهارگان و هر چیزی است که چهار جزء داشته باشد. به همین ترتیب، رباعی یا چهارتایی یکی از قالب‌های شعر فارسی است که چهار مصراع دارد. بسیاری رباعی را یک قالب شعری ایرانی خالص می‌دانند.در اشعار قدیمی فارسی به جای رباعی از واژه های دوبیتی و ترانه استفاده می‌شده است که البته امروزه دوبیتی در شعر فارسی با رباعی تفاوت‌هایی دارد و ترانه نیز مفهومی جدید به‌ویژه در موسیقی پیدا کرده است. در گذشته به رباعی بیت نیز می‌گفته‌اند که مفهوم امروزی این واژه نیز با گذشته تفاوت دارد. چهاردانه و چهارخانه از دیگر واژه‌هایی است که به رباعی اطلاق (بر وزن:» لا حول ولا قوة اِلا بِالله» ) ساخته می‌شود.

جالب است بدانید که کلمه دوبیتی به عنوان رباعی به زبان عربی راه پیدا کرده و به آن «الدوبیت» گفته می‌شود. بدین صورت است که ایرانی‌ها از واژه عربی «رباعی» استفاده می‌کنند و عرب‌های از واژه فارسی «دوبیت».

۩۩۩ ☫ خوساری☫ ۩۩۩

چُلاری، بی تو پُر اِز غم گِنَنِژ حتمی بِ
با تــو امّا غمِ مُــن کم گِنَنِژ حتمی بِ

ماس و نیمنِ داری و زخمِ زِوُنِ مِـــردم
این وسط اسمِ تومرهم گِنَنِژ حتمی بِ

رگِ بیداری توچِن رو اگه دسمِ کِــفت
مــِتل عشق، فراهَــم گِنَنِژ حتمی بِ

پا به پای مُن اِگه راتُمَه خِسری مُن
این خبر سوژه ء عالم گِنَنِژ حتمی بِ

مِردمَ اهل نِفاقندِ ! تو،خــودجی زونِه
پــَّر این رابطه محکم گِنَنِژ حتمی بِ

سُو و اِنگیر نواژ بونَ بِ گنــدم خورتن
خودِ ابلیس جی آدم گِنَنِژ حتمی بِ

شک ندارن که اگر پای تو در بین نَبِ
همه«خوسار» جِهنّم گِنَنِژ حتمی بِ

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید ) محمد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫ برآستان جانان: جان در برو می در کف و ایام (طریقت ) غزل شد ☫ ۩۩۩

اندیشه مکن، عشق به ابراز غزل شد
این پنجـره در پنـجره ای ، بـاز غزل شد

میدانم و میخوانمش از چشم تو امّا
گاهی به زبان آید اگر راز غزل شد
دل فکر پریدن به هوای دگری داشت

خُنیاگر محبوب در آواز غزل شد

سرسخت ترین شاعر این شعر به بازار
وقتی پری زاد توئــی ناز غزل شد

"جان در بر وُ می در کف وُ ایام "(طریقت)...
این فال خوش از حضرت شیراز غزل شد

خــُلدستان طریقت(رباعی+فروع آن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم





ادامه نوشته

حکایت(خلدستان طریقت) روایت:اشعار نغز و ناب (طریقت)ز کنج دل

۩۩۩ ☫حکایت(خلدستان طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

حسن شروع را که غزل زد بنام من

تقدیم می شود به تو اینک ختام من

مرغ هما به عشق تو پرواز می کند

شکر خدا نشست همائی به بام من

در دادگاه عدل که میزان، علی بُوَد

سنجیده می شود عمل هر کدام من

شیطان اگر که سجده به آدم نموده بود

دیگر گناهکار نمی شد مرام من

باش آدمی نکو که نکو شاعری چه سود؟

بالا بلند چند، صباحی مقام من

اینجا از آزمون نهائی چو رد شدم

آنجا تمام هست، کار تمام من

اشعار نغز و ناب (طریقت)ز کنج دل

باید سرود شعروغزل را به کام من

حکایت خدا حافظی با منبر های پروازی:از آنجا آغاز شدکه در زمان قاجار حکومت عثمانی بزرگ ترین حکومت اسلامی در جهان بود.در تهران در کنار سفارت عثمانی مسجدی بود و روضه خوانی هر روز در آن مسجد روضه حضرت زهرا خوانده و در پایان به خلیفه دوم ناسزا می گفت.این در حالی بود که اعضای سفارت همه مذهب تسنن داشته و گاهی برای فریضه نماز به آن مسجد می آمدند. روزی فردی از روضه خوان پرسید که: برای چه بعد از روضه به خلیفه دوم ناسزا می گویی؟
روضه خوان گفت:من یک نفر بانی دارم که روزی ۵ ریال به من می دهد تا این روضه را با این کیفیت بخوانم. طرف نشانی بانی را از روضه خوان گرفت و فهمید که یک کاسب بازاری است و نزد او رفت و جریان را پرسید و بازاری گفت:
شخصی روزی۲ تومان به من می دهد تا این روضه برگزار شود و من ۵ ریال را به روضه خوان داده و ۱۵ ریال را خودم بر می دارم.
باز مرد جریان را پیگیری کرد و سرانجام معلوم شد که از طرف سفارت انگلیس روزی ۲۵ تومان برای این روضه خوانی با این شرح در نظر گرفته شده که پس از دست به دست گشتن ۵ ریال به روضه خوان بیچاره می رسید تا آب به آسیاب دشمن بریزد...

خداحافظی با ۹۲ درصد ناوگان هوایی کشور

ورود احتمالی تعداد قابل توجهی هواپیمای مسافرتی به ایران در طول ماه‌ها و سال‌های آینده باعث شده بلندپروازی‌های مسوولان این صنعت قدری نسبت به گذشته افزایش پیدا کند. بلندپروازی‌هایی که این بار گریبان بخش قابل توجهی از ناوگان فعلی ایران را خواهد گرفت.
به گزارش ایسنا، ایران با توجه به جمعیت نزدیک به ۸۰ میلیونی خود و موقعیت خاص جغرافیایی که دارد نیاز جدی به افزایش تعداد هواپیماهای فعال در ناوگان خود داشته و از این‌رو در برنامه‌های سال‌های آینده خود صحبت از خرید ۵۰۰ هواپیمای جدید مسافری می‌کند.
این صحبت‌ها با اجرایی شدن برجام به حقیقت بیشتر نزدیک شده تا جایی که پیش قرار‌داد خرید ۱۱۸ فروند ایرباس رسما به امضاء رسیده و حالا صحبت از آن است که قرار‌داد ۱۰۰ فروند بوئینگ جدید نیز به امضاء برسد.
___________________________________________________
با عنایت به روضه ای که برایتان روایت شد حکایت خدا حافظی با منبر های پروازی از این قرار است که :تا کنون که خبر خرید هواپیما از آمریکا و یا هرکشوردیگری به امضاء نرسیده بود ، امکان دیدن جمال مسئولان وگفتگو با آنها ممکن نبود ،حالا با
توجه به حکایت و خبر خوانندگان عزیز توجه داشته باشند چه شیر توشیری مملکت را فرا خواهد گرفت ودیگر جمال مبارک آنها را باید از تصاویر ماهواره و مانیتورها تماشا کرد.
وای اگر این گربه ها پرداشتی
تخم گنجشک از زمین برداشتی
درد دلتنگی تو در سینه من جا نشد
سینه را بشکافت اما مرهمی پیدا نشد

لیلی و مجنون تماماً قصه و افسانه اند
هیچکس مانند من دیوانه و رسوا نشد

من تمام عمر ، جان کندم فراموشت کنم
جانم از سینه برون شد، مهر تو اما نشد..

مثل خورشیدی که شبها در کنار ماه نیست
من وَ تو هرگز کنار هم نبود و *ما* نشد

من سفر کردم ز قلبت ، از دیار و خانه ام!
دوری ام حتی حریف این دل شیدا نشد

این جهان از من گرفت هرچیز الا جان را
هرچه کردم تا رها گردم از این دنیا نشد

<<<اصفهون=نصفهون<<<<#خــُلدستان طریقت(برآستان جانان) #محمد مهدی #طریقت

<<ادامه مطلب


گِلِگی را بگذار!،ناله‌ها را بس كن!

زندگی گوش ندارد،كه بَسی شِكوه كنی!

حاکمان چشم ندارد ، ببیند که دل تنگِ شُدی ...

فرصتی نیست ،كه صرف گِله و ناله شود!

تا کُلَه چرخ دهی وقت تمام است تمام!

سال دیدی كه ،به برهم زدن چشم گذشت...

برق وُ باد آمد وُ رفت :این شتابِ عمر است

من وُ تو باورمان نیست كه نیست!

زندگی گاه به کام است وُ یَم است؛

زندگی گاه به تمام است وُ کم است؛

زندگی گاه مراد است وُ غم است؛

چه به کام وُ،چه به نام وُ،چه به دام...

زندگی معرکه همّت ماست،زندگی می‌گذرد...

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛

زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛

زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛

تو به راز،وُ تــو به سازوُ ،تو به نــاز ...

زندگی لحظه بیداری ماست، زندگی می‌گذرد.

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان : (طریقت ) بدون شرح

۩۩☫برآستان جانان : (طریقت ) بدون شرح ۩۩۩

بدون شرح-خاص . .

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

آتاترک مبلغان مذهبی را احضار کرد و گفت، کشاورزان برای ما گندم و برنج و... کشت می کنند دامداران گوشت و لبنیات خیاطان لباس و کفاشان، کفش، شما چه تولیدی دارید
روحانیان(آخوندها) گفتند: ما برای شما و مردم دعا می کنیم، آتاترک آنها را به یک سفر دریایی با کشتی مهمان کرد و به یکی از ملوان ها سفارش کرد که تا از ساحل فاصله گرفتند کشتی را سوراخ کند، و او نیز چنین کرد وسط دریا وقتی آقایان کشتی را سوراخ شده دیدند بر سر خود زدند که ای داد الان خواهیم مرد، آتاترک به آنها گفت شما دعا کنید، گفتند دعا فایده ندارد باید آبها را از کشتی خارج کنیم و به سرعت به ساحل برگردیم، آتاترک دستور داد تا سطل ها را به دست آقایان دادند و بی وقفه آب را از کشتی بیرون رانده و با سرعت و قبل از غرق شدن کشتی به ساحل بر گشتند و از فرط خستگی همه به گوشه ای افتادند.... آتاترک رو کرد به آنها و گفت حالا فهمیدید که ما به دعا کن نیازی نداریم باید کار کنید، حالا حکایت ماست چون حضرات(وعاظ، مداح، منبری، حاکم،پاسدار، طلبه، روضه خوان،رهبر ،شورای نگهبان، شورای مصلحت حفظ نظام، اطلاعات، امنیت میلی،صدا و سیما، بی دادگاه ها ، دادگاه ضد انقلاب ،امام جمعه ،امام جماعت ، امام شمبه ، استاد اخلاق ، امام دمبه، مرجع تقلید ، صاحب رساله، مسائل شرعی ، احکام اسلامی ، حوزه و دانشگاه ، حوزه و زایشگاه ،مسائل شرعی پایین تنه، حراست فلان و بهمان ، ترویج اسلام، تبلیغ دین وآئین ، توسعه علوم دینی ، صدور انقلاب ، ایجاد انجمن های ،سرکوب اختلاس ، اختشاش ، احزاب اسلامی بین المللی ، احزاب داخلی و هزاران کوفت و زهر مار دیگر که بهتر می دانید .) حال کار و زحمت ندارند در گوشه ای بدور از جماعت و کرونا...نشستند از بیت المال حقوق میگیرند و انواع دعاها را تجویز میکنند....

ح.(طریقت)

۩۩۩۩☫اشعار(طریقت )مثنوی ☫۩۩۩۩

ای نگاهت نخی از مخمل وُ از ابــریشم
روز وُ شب باکه بگویم به تو می اندیشم

به تو آری ، به (طُ)یعنی به همان منظر دور
به همان یار صمیمی ، به همان شوقِ بلور

به همان سایهء ، مهتاب که ، افتاده در آب
که سراغش ز غزلهای پُر از باده شراب

به همان زل زدن از فاصله دور به عشق
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به عشق

بــه تبــسم ، به تــکلم ، به دلآرایــی یار
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی یار

به نفس های تو در سایه سنگین عدم
به سخنهای تو با لهجه شیرین عدم

شبحی چند شبی آفت جانم شده است
اول اســم کسی وِرِد زبـــانم شده است

لالــم انگار کسی در پی اِنـــکار منست
یک نفر کاملِ ، کامل ، پِــی دیدار منست

یک نفس ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سرِ روح من افـــتاده وُ آوار شده

شاعر انگار کسی در پی انکار منست
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار منست

یک بغل سبز ، چنان سبز که از سرسبزی
می توان پل زد از احساس شکوفا بعضی

رعشه ای چند شبی آفت جانم شده است
آخر اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه تقدیــر تــوئی
راستی آن شبح هر شبه تدبیر تــوئی؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه دردست یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آن آینه
عاشقی جُرم قشنگیست درآن آینه

آری آن سایه که شب آفت جانم شده است
آن تمنّـا که همه ورد زبانم شده است

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
دل تماشاگه این راز هویدا شده است

آن تمنّــای(طریقت) همه دلخواه تویی
عشق من شاعر اَشعار شبانگاه تویی

۩۩۩ ☫چشم کیستی ( طریقت) اشعار چشم ۩۩۩

اللًّهُمَ صل علی مُحَمَّــدٍ وَ آلِ مُحَمَّــَد

و عجل فرجهم

بـِسْمِ اللهِ الرَحْمـטּِ الرَحـِيمـْ ◊

وَ إِטּ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ


بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا


سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُوטּَ إِنَّهُ لَمَجْنُوטּٌ


وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ"

«آلیک» - عالی‌ترین نشان آکادمیک فرانسه، نشان کوماندور به احمد سمیعی (گیلانی) عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی اهدا شد.

به گزارش ایسنا، در گزارش روابط عمومی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در این‌باره آمده است: «سه‌شنبه، بیست‌وسوّم اسفندماه ۱۴۰۱، در منزل احمد سمیعی، با حضور نیکولا رُش (Nicols Roche)، سفیر فرانسه در ایران، و تنی چند از همراهان ایشان و نیز همراهی افرادی از خانواده استاد، بالاترین نشان نخل آکادمیک، کوماندور، به احمد سمیعی تقدیم شد».

نخل آکادمیک نشان افتخار ملّی وزارت آموزش عالی فرانسه است که به بزرگان اندیشه، به‌سبب خدماتی که به‌همّت آنان انجام پذیرفته، اعطا می‌شود. سابقه اعطای این نشان افتخار، که از قدیمی‌ترین افتخارات مدنی است، به زمان ناپلئون و به سال ۱۸۰۸ در تجلیل از اعضای برجسته دانشگاه پاریس، به‌سبب مشارکت برجسته در فرهنگ و آموزش، برمی‌گردد.

اعطای این نشانِ افتخار به سایر بزرگان فرهنگ و آموزش در ممالک دیگر تسرّی یافت. از جمله کسانی که در ایران موفّق به کسب این نشان شده‌اند می‌توان به علی‌اکبر سیاسی (روانشناس، نویسنده و رئیس دانشگاه تهران)، احمد کامیابی مسک (مترجم و استاد درام و تئاتر مدرن دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران)، سیّدجواد طباطبایی (مولّف، مترجم و استاد علوم سیاسی)، محمّدعلی سپانلو (شاعر، مترجم و منتقد ادبی)، رضا سیّدحسینی (نویسنده و مترجم)، جواد حدیدی (نویسنده و مترجم) و ابوالحسن نجفی (نویسنده، محقّق و مترجم) اشاره کرد.

نخل آکادمیک شامل سه درجه و عالی‌ترین آن نشان کوماندور است (دو درجه دیگر: Class Officer, 2nd ؛Member/Knight, class 3rd )، نشان کوماندور نخستین‌بار است که در میانِ متفکّرانِ کنشگرِ ایرانی، به استاد احمد سمیعی تعلّق گرفته است.

در ابتدای این بزرگداشت، استاد سمیعی به زبان فرانسه، از وزیر آموزش عالی فرانسه، جناب پَپ ان‌دیای (Pa NDIAYE)، به‌سبب اعطای نشان تشکّر و از حضور سفیر و همراهان ایشان قدردانی کردند.

سپس نیکولا رُش به ایراد سخن پرداخت و نطق استاد را، که با فصاحت و درستی همراه بود، ستود و آرزو کرد که خود نیز بتواند روزی زبان فارسی را آنچنان بیاموزد و تکلّم کند که استاد زبان فرنسه را سخن گفته‌اند.

سفیر، اعطای نشان کوماندور را بسیار نادر دانست که افراد معدودی موفّق به دریافت آن می‌شوند. نیکولا رُش ضمن قدردانی از سمیعی گیلانی بر نقش اثرآفرین ایشان در معرّفی آثار ارزشمند فرانسه به زبان فارسی و نیز سهم بسزای استاد در فرهنگ و هنر جهان تأکید و گزارشی مجمل امّا دقیق از زندگی و آثار استاد بیان کرد که نشان‌دهندۀآگاهی عمیق سفیر فرانسه از احوال سمیعی گیلانی بود.در پایان سخن، سفیرِ فرانسه با احترام، نشان «فرمانده نخل آکادمیک» را به گردن استاد سمیعی آویخت و گفت: «مراسم اعطای نشان عالی کوماندور به استاد سمیعی قرار بود طیّ مراسم ویژه‌ای در مرکز فرهنگی سفارت فرانسه برگزار شود که به‌سبب کسالت استاد، تصمیم برآن شد که این نشان فعلاً در منزل استاد به ایشان تقدیم شود. امید است، به زودی، پس از بهبودی کامل استاد، در مراسمی دیگر به نحو شایسته‌تری با حضور استادان و فرهیختگان از استاد تجلیل شود.

استاد احمد سمیعی چهره آشنای فرهنگ ایران است. او را به حق باید قهرمان فرهنگ ایران شمرد. ذهن روشمند، خلّاق، نواندیش و بالاخص انسانی ویژگی بارز استاد سمیعی است که همچنان در عمر پربار خود زنده و تروتازه نگاه داشته است و این تازگی و حلاوت محصول مداومت او در خواندن، تحقیق و «به روز بودن» است به‌ویژه، اُنس به خواندن رمان او را «فارغ از دنائت‌ها و دل‌مشغولی‌های بی‌قدر، به جهانی آرمانی و اثیری» برده و با «زندگی دیگران و به زندگی‌هایی دیگر» دمخور و آشنا کرده و با همنوعان خود همحسّی یافته است. دوام عمر با عزّت استاد احمد سمیعی

ادامه نوشته

برآستان جانان (حافظ) گلچین قناری(فال)

۩۩۩ ☫گلچین قناری ☫ ۩۩۩

" گلچین قناری "
بخوان قناری کوچک، بخوان !

تن‌ زرین ات، شاید شاخه ی نازکی را بلرزاند؛
وزن صدایت اما درختی را به رقص وا می‌‌دارد
و ما،روز‌هایی‌ راکه عصازنان از کنارمان می‌‌گذرند،

به شب‌های فراموشی بسپریم،

قناری در‌ هوایِ باز چهچه

چکاوک از تب ِ پرواز به به

"الاهه"پشت‌پرچین"ناز"میکرد

"بنان " از بیدلی آواز قهقه

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩

۩۩☫ بزن باران(طریقت)در کویرست ۩۩۩

برای بزرگنمایی لطفا کلیک کنید

بزن باران که! شاعــر باتو یارست
خـروشِ اشـکِ "لیـلا" در بهارست

بزن باران که! مجنون گشته‌ فرهاد ُ
"طنیـنِ" نـاله‌اش در کوهسارست

بزن باران که! خسرو رفته از یـاد
نــگاهِ تـلخِ "شـیرین" بــرقــرارست

بزن باران که! دنیا مستِ خوابست
غروبش غرقِ کابـوس وُ غبارست

بزن باران که! دل "تنـــها" نِشَسته
قرارش "زندگی" در رو‌زگــارست

بزن باران که! غُربت سهمِ یـارست
بهـایِ دوری از شــهــر وُ دیـارست

بزن باران (طریقت) !در کویرست
کویر "شعرِ" دریـــا "شوره زارست"

۩#خــُلدستان طریقت ( #غزلواره+قصاید )۩# محمد مهدی طریقت

ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من

آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست

سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست

دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

تعبیر فال شما:صبر داشته باش هر چند که دلت خون می شود راز خود را به کسی نگو خداوند داد تو را از ستمگران می گیرد. کاری از دستت برنمی آید، فقط دعا کن شاید بالاخره مورد قبول خداوند واقع شود. نکند اگر به حاجت رسیدی و معتبر شدی خدا را فراموش کنی بلکه باید بیشتر رو به خدا آوری.

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت )سخت و بی امان (20:30)

۩۩☫20:30برآستان جانان (طریقت )سخت و بی امان ☫۩۩۩

...«وطن»، به معنی جامع کلمه، شهر، استان و محلی است که شخص در آنجا متولد شده یا کشوری است که اینها در آن قرار دارد و او از افراد ملتی می‌باشد که در آن سکونت دارند؟
نگارندۀ این سطور که تولدم در شهر یزد بوده و انتسابم به ایل افشار است و اجدادم از ترکستان‌ها یا از دشت قبچاق به ایران آمده‌اند، آیا وطنم یزد است یا ایل افشار یا ایران؟ بدیهی است که ایران وطنم و یزد زادگاهم می‌باشد. رابطۀ قدیمی ترکستان هم با من به‌کلی قطع شده است. اگر کسی از یک سید ایرانی بپرسد آیا شما عرب هستید؟ خواهد گفت نه! من ایرانی‌ام. اگر هنوز هم بعضی به زبان ترکی یا به لسان عربی حرف بزنند، آن زبان‌ها برای ایرانیان فرعی و محلی است، چه زبان اصلی و ملّی آنان فارسی دری می‌باشد که زبان عموم‌ ملّت ماست. اکنون من و مانند‌های من ایرانی تمام‌عیار هستیم، چه اصفهانی، چه تبریزی، چه کرمانی و چه کردستانی و چه قشقائی باشیم. به این صفت و سمت در داخل و خارج کشور به‌وسیلۀ شناسنامه یا گذرنامه شناخته‌ شده‌ایم- هر زبان و هر مذهب یا هر سابقۀ نژادی
و مکانی داشته باشیم. یک نفر خوانساری،گلپایگانی آذربایجانی یا کردستانی یا اصفهانی یا ارمنی یا یهودی یا زردشتی همان اندازه ایرانی است که یک نفر خراسانی یا بلوچ و کرمانی ایرانی است، زیرا همه وطن مشترکی دارند که ایران است. اگر بیگانه‌ای در خارج از ایران از یک نفر کرد ایرانی بپرسد وطن شما کجاست یا اهل کجا هستید، خواهد گفت: وطنم ایران است، یا ایرانی هستم. نخواهد گفت: کردم یا وطنم کردستان است. در داخل ایران اگر کسی از یک نفر کاشانی بپرسد اهل کجا هستی؟ خواهد گفت: اهل کاشان.
وطن به اصطلاح امروز، معنی جامع‌تر و خاص برای خود در دنیا دارد و تنها مربوط به ایران و ایرانی نیست. وطن نزد عوام و در ادبیات قدیم به معنی محل تولد و سکونت بوده است.
ایران کنونی که وطن ما است تاریخ و جغرافیا برای ما ساخته است. مردمی که در این وطن مشترک (جغرافیای تاریخی) زندگی می‌کنند، موظف به نگهبانی و آبادی آن می‌باشند، مانند افراد یک خانه که باید خانۀ خود را با هم حفظ کنند و اگر کسی خواست به آن تجاوز کند دفاع نمایند.
شاه اسماعیل اول موسس سلسله‌ی صفویه که مذهبِ تشیع را دیانتِ رسمی ایران قرار داد، و جهد او در این باب تا به جایی رسید که فرمان داد قبور مشاهیر را که به تسنن معروف بودند بشکافند و آنها را با خاک یکسان کنند.این پادشاهِ بزرگ وقتی به اتفاقِ شخصی از ملاهای جاهل و متعصب،معروف به"ملا مگس به زیارتِ قبرِ حافظ رفت.ملا مگس نزدِ شاه اصرار می‌کرد که قبر حافظ نیز خراب شود زیرا اون نیز فاسد بوده،شاه امضای این عزیمت را موکول به تفال به دیوانِ حافظ فرمود و چون آن‌را گشود این مطلع برآمد:جوزا سحر نهاد حمایل برابرم,یعنی غلام شاهم و سوگند می‌خورم»شاه این را به منزله‌ی سوگندِ وفاداری و بیعت به خود دانسته بسیار خشنود و خرم گردید.چون ملا مگس باز در ابرام و اصرار مبالغه کرد،شاه دوباره دیوان برگشود، ین بیت برآمد که ظاهرن روی سخن به مصاحب شاه داشته است:ای مگس حضرتِ سیمرغ نه جولانگه تُست عرض خود می‌بری و زحمتِ ما میداری

بعد از آن ملا مگس زبان در کامِ خاموشی نهاد و دم در نیاورد.

می آید از کرانه ی شب‌های انجمن
فریادِ خشمناکِ خدایان به سوی من
من کیستم؟ که خشم خدایان آسمان
در هرکجا روم، همه جا جستجو وطن‌

‌بر سنگ های تفته فروخفته ی یتیم
از ریگ های تشنه گذر کرده چون نسیم
زین سان به تنگنای گذرگاهِ سرنوشت
پیموده ام فراز و نشیبِ از فرار وُ بیم‌

‌گم کرده راه و خسته و از جستجو ملول
اینک منم رسیده به بن بستِ ها شُمول
من کیستم؟ که بسته ز هر سوی راه من
طــوفان دردهــا وُ غــبارَم کنــد خجــول ‌

‌آنَک هنوز ، از بُنِ گردابِ هر پــگـاه
بر من دو چشم نازِ سیه می‌کند نگاه
بگرفته راه بر (طریقت) من سخت وُ بی امان
می‌راندم به سوی یکی ژرف پرتگاه

۩۩۩ ☫حکایات حکیمانه (طریقت )گرگ ها ☫۩۩۩

گول دنیا را مخور......!!

ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را می درند

سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زندگان خوش آبروی مردگان را می برند

حکایت کنند: گرگ اهلی نمی شود برای لقمه ای نان؛ و از هیچ کس توقعی ندارد به جز خودش. او وفاداری سگ را به لجن می کشد و شکوه پوشالین شیر و عقاب را افشا می کند که وفای سگ به نیازش است و شکوه شیر و عقاب شکستنی و سقوط وار است، اما شکوه گرگ در عزت و غرور آزادگی و اتکای به خویش است؛ پس او سلطان زمین و پادشاه آسمان است. او اهل جمع و عوام و وقت گذرانی و خوش گذرانی های عوامانه نیست. یارانش اندکند و هم فکر و هم مسیر و وفادار و شبگرد و پر طاقت و تیز بین و عاقل و خانواده دوست؛ غرور گرگ زیباست، چون اوج عزت و ازادگی است. او هرگز سربار کسی نیست ،حتی عزیزانش و فرزندانش که عمری برایشان جانبازی وایثار کرده است، چون وقتی پیر می شود و توان شکار جمعی را از دست می دهد، کار را به کاردان جوان و قدرتمند می سپارد و از اهل خود جدا می شود ،تا هم سربار کسی نباشد و هم با غرور زندگی کند و با عزت بمیرد. او هرگز تسلیم نمی شود وتملق و دریوزگی نمی کند و برای خودش ارزش و شخصیت قائل است. در قفس عمری ندارد و جانش را برای آزادی می دهد. انگار نافش را با آزادی بریده اند و ذهنش را با شراب عزت مخمور کرده اند. با انسان دوست می شود، ولی هرگز برده و مطیع نمی شود .مانند هیچ کس نیست و از کسی تقلید نمی کند و بازیچه ی سیرک انسان ها نمی شود. او خودش است، خود خودش!

معلوم نیست چه کسی مذاکرات «برجام جان»را دوباره ، به حاکمان ایران گوشزد کرده است . در حالیکه «برجام»،« مرده» بود، و باید از رده خارج می شد. الان هم، نام مذاکرات احیا برجام است . مثل مرده ای که در بیمارستان با شوک الکتریکی برای احیا اقدام می شود. لذا هیچ وجه قانونی ،عرفیو شرعی برای ادامه مذاکرات وجود نداشت و ندارد. از نظر محتوایی نیز بسیاری از تعهدات برجامی اکسپایر شده مثلا قرار بود ده سال یا 5سال تعلیق شود که الان ده سال شده است. فقط یک احتمال داده می شود! و آن خاله بازی به خرج از گلوی ملت. یعنی اینکه بخواهند خانم بازی یا شکم بارگی را از جیب ملت برای عده زیادی فراهم کنند. چه طرف های برجامی که به دلیل بدهی های زیاد قدرت سفر رفتن و خوشگذرانی را نداشتند و چه از سوی ایران که بهانه ای برای فرنگ رفتن نداشتند. زیرا فرنگ رفتن دولتمردان و حاکمان ایران فقط یک نتیجه تاریخی داشته! ایران فروشی برای عشرت و عیش و نوش. البته بنای این کار را شاه عباس گذاشت یا در واقع ملکه انگلیس! آنها برای اینکه ژنوم ایران را بگیرند و نسل تیزهوشی داشته باشند از شاه عباس مخفیانه دعوت کردند تا با هزار نفر قزلباش جوان به کاخ ناتینگهام بروند. و هزار دختر باکره برای قزلباش ها آماده کردند تا نسل ایرانی را برای خود داشته باشند و لذا تا قزلباشها رسیدند، فوری به هریک کنیزکی اهدا کردند! تا عیش و عشرت بکنند و قزلباش ها هم که اکثر مجرد و دور از خانواده بودند فکر کردند این رسم فرنگی هاست که از مهمانان خود اینطور پذیرایی کنند! ولی نمی دانستند حرامزاده هایی از انها تولید می شود که بعد ها ایران را استعمار می کنند. برجام فعلی هم برای همین است، در هتل محل مذاکرات چه حرامزاده هایی از ایران تولید نمی شود تا ژنوم ایرنی ها را داشته باشند و ویروس مخصوص ضد ایرانی تولید کنند. دلیل آنهم پر رو تر شدن همه کشورهای مقابل است! عزبستان هم خودش را صاحب خزا می داند. کره جنوبی هم قیافه می گیرد. آمریکا و اروپا هم هر روز می گویند صنایع موشکی مانع احیای برجام است. اولین و بزرگترین نتیجه آن هم قرارداد 25ساله با چین و 20ساله با روسیه است. یعنی در پرتو این مذاکرات آن قرارداد ها هم امضا شد و کسی اعتراضی نکرد و یا اعتراض ها شنیده نشد. عیب این کار امروز بیرون زد: 21میلیارد دلار ایران در چین لاپوشانی شد و اصلا همه طلب های نفتی ایران از چین هم مالیده شد. روسیه هم جرات کرد اکراین را ضمیمه خاک خود کند. به نظر می رسد برای جلوگیری از این خسارت ها باید هرچه زودتر برجام پاره شود و مذاکرات تمام گردد. فوق ش این است که جای شهید و قاتل عوض شده و ایران را مسئول پاره کردن برجام اعلام می کنند. ولی حداقل طلب های میلیاردی ایران لاپوشانی نمی شود. عجیب است دولتمردان ایران برای 7میلیارد دلار افغانستان! گلو پاره می کنند ولی برای 21میلیارد دلار چین می گویند کذب محض است. گوینده 21میلیارد دلار هرکس بوده دستش درد نکند ولی ما می گوییم 82میلیارد دلار است زیرا به بهانه تحریم پول نفت همه کشورها به چین انتقال می یافت تا به ایران بدهد و او هم نمی داد! ترس از تحریم هم بهانه دیگری است که برای احیای برجام بکار رفته در حالیکه یمن 7سال است در تحریم کامل دریایی و مرزی است ولی اینها می گویند باید مقاومت کند! پیامبر سه سال در شعب ابوطالب در محاصره اقتصادی بود و در این سه سال همه داراییهای خود و حضرت خدیجه را بین مردم تقسیم کرد. آیا این مسئولین که می خواهند سایه تحریم را بردارند تا کنون کدامشان یک ریال به مردم کمک کرده اند؟ یا مثل طالبان همه کمک های دیگران را هم به جیب خود ریختند و بنام مذاکره میلیاردها دلار به جیب زدند؟ اگر راست می گویند به خرج خودشان بروند مذاکره >>>>...

۩۩۩ ☫ گلبانگ (دل انگیزان )موسیقی ☫۩۩۩

دریافت برنامه

http://www.mediafire.com/file/ll0lkidv0bckt7s/DelAnghizan-Nader+golchin-Eftekhari-Seraj4+Gah.wma

ادامه نوشته

اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است +شاهنامه +تذکره =>برآستان جانان

):انجمن حافظ ( ۩۩۩ ☫ ( (خلدستان طریقتالمنتةُ لِله ☫ ۩۩۩

امروز، شاهنامه‌ی حکیم بزرگ زبان فارسی، فردوسی توسی ۱۰۴۴ ساله شد. ❤

۲۵ اسفند سال ۳۸۸ شمسی همزمان با ۴۰۰ (ه. ق) روز پایان سرایش این اثر ارزشمند است:سر آمد کنون قصه یزدگرد/ به ماه سپندارمذ، روز اِردز هجرت شده پنج هشتاد بار/ به نامِ جهان داورِ کردگار جاودانه باد نام و زبان حکیم توس

اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است

زان رو که مرا، بر درِ او روی نیاز است

خُم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی

وان می که در آنجاست حقیقت، نه مجاز است

از وی همه مستیّ و غرور است و تکبّر

وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان

کوته نتوان کرد که این قصّه، دراز است

بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّه ی لیلی

رُخساره ی محمود و کفِ پایِ اَیاز است

بردوخته‌ام دیده چو باز، از همه عالم

تا دیده ی من بر رُخِ زیبایِ تو باز است

در کعبه ی کوی تو هر آن کس که بیاید

از قبله ی ابروی تو در عینِ نماز است

ای مجلسیان، سوز دل حافظ مسکین

از شمع بپرسید که در سوز و گداز است

چون کودک درونی من مردآرزو

برگ ‌ِبهار ِسبز ِ دلم زرد آرزو

در انزوای خلوت و تنهایی شبم

آن آتش زبانه کشم ، سرد آرزو

با پختگی بسوی بهار شکوفه ها

آسوده زلف،شانه نمیکرد آرزو

آن آرزوی درد ِ خماری گذشت و رفت

از لحظه لحظه بودن او طرد آرزو

با قصه های عشق و غزلها وداع کن

چون کودک درونی من مرد آرزو

۩۩۩ ☫ شعر(طریقت)ست بارقه ای از دیار دوست ☫ ۩۩۩

غزل سروده ام ، امّــا ندارم آگاهی
به تاج وُ تخت برآیم بدین شهنشاهی

به پنجه های سکوتم سپرده تنهائی
تو موسقی منی مگر چه میخواهی!

تو چلچراغ منی: پس چرا نمی دانی!
در انتهای رسیدن ستاره ای،ماهی

از آنزمان که تو رفتی همآره بی تابم
چه روزگار غریبی چه عمر کوتاهی

نشانِ اهلِ(طریقت) زِ دیگران مَطلب
بیا به انجمن د که بیایی به رسم همراهی

***

ایکه از یار نشان می طلبی، یارم باش

همه یارند، ولی یار وفادارم باش

تا نپرسند،زِخوبان غم دل نتوان گفت

ور بپرسند، بگو: قوت گفتارم باش

رفت آن تازه گل و ماند بدل خار غمش

گل کجا جلوه گر و سرزنش خارم باش

صبر در خانه ویرانه دل هیچ نماند

خواب در دیده غمدیده بیدارم باش

پار بر داغ دل سوخته مرهم بودی

یارب! امسال چه شد؟ مرحمت پارم باش

در خرابات مغان هوش مجویید ز ما

همه مستیم، درین میکده هشیارم باش

بهتر آنست، (طریقت) ، که نهان ماند راز

سر خود فاش مکن، محرم اسرارم باش

خاص (ویژه عکس )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت :حافظ یکی از مهمترین دارایی های معنوی و انسانی جهان است(خوانسار )

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) بهمن ☫ ۩۩۩

برای شادی روحـــم کمی غــزل خوبست
دلم پر از غم و درد است، راه حل خوبست
همیشه کام مـــرا تلـخ کــرده این دنیا
برای تلخی دنیای بچش، عسل خوبست
مرا به حال خودم رهــا، رها ســازیــد
فقط برای کمی گریه مبتذل ، خوبست
کسی میان شما لا اَقل نمی فهمد
برای حاکم مطلق بسـی دغل،خوبست
کجاست شهر نکیسا کجاست یار حبیب
برای بحث وُ جدَل ها یکی مَثــل خوبست
به زور آمده بودم، برای "شرح اَجـل ”
ببر به آخر دنیا فقط زُحــل خوبست
نمانده راه زیادی، کجـاست خُـلدِستان
پیاده میشوم اینجاهمین بغل،خوبست

۩۩۩ ☫ما همیشه مَردُمی هشیار هستیم خوانسار☫۩۩۩

ما همیشه مَردُمی هشیار هستیم خوانسار
دشمنِ آن مَـــردُم بیعــــار هـــستیم خوانسار
نصفهان هم مال ما بود از زمــــان داریوش
از همین پیداست دنیاخوار هستیم خوانسار
خطّ میخی های عهد باستان حاکیست ما
ملتی خوش خط و پشتکار هستیم خوانسار
رشته کوه زاگــــرس شد قـــبلهء ما از قدیم
درمسیر کوه البرزیم و ما ناچار هستیم خوانسار

از نقوش تخت وایوان قدیم خانه هاست
در صف ارزاق و خوار و بار هستیم خوانسار

بین مردم پخش می کردند شاهان نان جو
از کمی یارانه برخوردار هستیم خوانسار

چاووشی ها بس که می دادند اخبار دروغ
از دو تا منبع ماپی اخبار هستیم خوانسار

هسته هر میوه را زیر زمین می کاشتیم
در امور هسته ای پُرکار هستیم خوانسار

در سیاست، هم قوی هستیم هم با انعطاف
نرم و محکم چون کِش شلوار هستیم خوانسار

ســدِ باغکل را برای رفع ِجنجال و شعار
تا ابد طرح اتوبان اتو بسیار هستیم خوانسار
ساز را قایم نمی کردیم پشت دسته گل!
اتفاقا مِثل گل بردار هستیم خوانسار

می نوشتیم آنچه می خواهیم بر دیوار ها

آه، ما اهل قلم در غار هستیم خوانسار
حق ما تنها در اینجا چون قلندر بودن است
راضی و دلخوش به این مقدار هستیم خوانسار
می رود دیوارمان کج تا ثریا، ای دریغ
ما همان خشت کج معمار هستیم خوانسار

۩#خــُلدستان طریقت (حکایت)۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

بهاران خجسته باد (نوروز 1402)آغاز دومین سال قرن پانزده(خورشیدی) (طریقت):ترک شیرازکه حافظ بر سر خالش

بهاران خجسته باد (نوروز 1402)آغاز دومین سال قرن پانزده(خورشیدی)

۩۩۩ ☫دوبیتی ☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ (قصیده / چون (طریقت) اشعار +دوبیتی ( عاشقم ☫ ۩۩۩

هنگام تحویل آمد و سرگشته بودم

در بند مرقومات مضطر گشته بودم

مارا (طریقت) کسب عطار ی برآید

سرگشتهء عِطرِ مُعطر گشته بودم

نوروز خوانی

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩

داده ام جان رونما تا روی جانان عاشقم
گرچه دشوار است دیدارش هراسان عاشقم

خار می آید گل و سنبل به چشم آدمی
کان رخ گلگون و آن زلف پریشان عاشقم

کی شود یارب شب وصل آید و من با حبیب
باز گویم آنچه در ایام هجران عاشقم

دل ز زلفش بر نمی‌گیرم من ای زاهد برو
گر تو آن را کفر دیدستی من ایمان عاشقم

هر کسی دیده ست در کاری صلاح خویشتن
من که صلح خویش را در عشق جانان عاشقم

سخت وسستی چون دل وعهدش ندارم در نظر
من که سخت وسست عالم را فراوان عاشقم

زآه و افغان دم مبند ای دل که من در کار خود
هر گشایش دیده‌ام ، از آه و افغان عاشقم

خضر از آب بقا هرگز ندیده است آنچه را
من ز خاک درگه شاه خراسان عاشقم

چون (طریقت)درگهش هرگز نخواهم روی تافت
زانکه این درگاه را من قبله ی جان عاشقم

۩۩۩ ☫ عشق از(طریقت)می کنم ،این می کنم آن می شوم ☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ (طریقت):ترک شیرازکه حافظ بر سر خالش ☫ ۩۩۩

چنان مستم که هر چشمم می انگور می‌بخشد
شعاع حیرتم آتش به کوه طور می‌بخشد

مسلمان، مسلمانان یقین دارم که تردیدم
بلاتکلیفِ خوشرنگی به چشم حور می‌بخشد

طنابِ دار من قلاده‌ای زیباست بر گردن
جنون من انالحق در سر منصور می‌ بخشد

پر از تاریکی‌ام در سینه‌ی من خضر و اسکندر
یکی آیینه می‌سازد یکی انگور می‌بخشد

حقیقت پای لنگ چارپا را بر نمی تابد
اگر در خود بمانی بر سرت تیمور می‌بخشد

به چشم زخم من قند و نمک همزاد و هم‌خون‌اند
دلی دارم که لبخندی به‌جانش شور می‌بخشد

براین شعر تر شیرین، بر این عرفان عطرآگین
گلاب از حجره‌ی عطار نیشابور می‌بخشد

(طریقت):ترک شیرازی که حافظ بر سر خالش
سمرقند و بخارا را به آنی دور می‌بخشد.

وقتی شراب می رود در زیر هاشور

نفرین تـاکستان رسیداز دورمهجور

بابرترین اندیشه کاری می توان کرد

باید زکشمش توبه کرد،انگور انگور

۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

۩۩۩☫ اشعار/آقای(طریقت) بخدا چائتان از دهن افتاد ۩۩۩

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

در انجمنِ شعر مسیرش به من افتاد
ناخــواسته در تیـر رَس انـجمن افتاد

در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان وُ سپرم از سخن افتاد

بی دغدغه ، وُ هیچ نبردی شدم آرام
در دام دو اَبـرو وُ دو شمشیر زن افتاد

می‌خواستم از او بگریزم ، ولی افسوس
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد

لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هموطن افتاد

درگیر خیالات شدم راهزنــی گفت:
آقای(طریقت)بخدا چائتان از دهن افتاد

جلوه ی روی نکوی تو عیانست هنوز

دیده بر چهرۀ ماهت نگرانست هنوز

هر کجا پای نهادم اثر عشق تو بود

جلوه‌گر روی تو در ملک جهانست هنوز

پرده‌دار حرم وصل تو بودم همه عمر

لیک رخسار نکوی تو نهانست هنوز

ذره‌ای نیست که از مهر تو باشد خالی

در دل ذره فروغ تو عیانست هنوز

کعبه و قبلۀ آمال دل و جان منی

عرش دل مسکنت ای مونس جانست هنوز

مرغ شیدای دلم محو گل روی تو شد

همه شب تا به سحر، نعره زنانست هنوز

هر که در کوی خرابات گذارد گامی

مست و بیخود ز می رطل گرانست هنوز

محو و فانی بنگر شاعـرِ (خُلدستان ) را

پاکبازِ حرم پیر مغانست هنوز

۩۩۩ ☫ خود آیا خدایا(طریقت )چه بر ما گذشت ☫ ۩۩۩

عجب سال‌ وُ ماهی که برما گذشت طرب رفــت وُ انـــدوه افـــزا گذشت

شب وُ روز وُ ســال از پِـیِ یـکدگر امیــدافکن وُ عمــرفـرســا گذشت

مه وُ سال با ای دریـــغـا رســید شب وُ روز بــا ای دریغـــا گذشت

رســد از غم وُ درد ، جانم به لب فقط شـاید الـبتـّــه امّــا گذشت

غم مَــستی من به جز غم نداشت شتابان رسید و شکیبا گذشت

مــگر بود شادی نه هــرگز نبــود چــو برق آمد وُ رفت حـا لا گذشت

چه حاصل ز دیروز وُ امروز وای که این هر دو در فکر فردا گذشت

نداند کسی جز رَبِّ پــروردگــار چه سختی به روز وُبه شب‌ها گذشت

چه ایـــامِ عمــرم که از دیـــربـاز به یاد تو ای مــاه سیـــما گذشت

ز خود پرسم آیا سپیده دمید شب هجر برما تــوانــا گذشت؟

به خود گویم از بهر تسکین درد اگر چند درد از مُــداوا گذشت

مخور غم که گویا سپیده دمید شب تیره ی هــجر گـــویا گذشت

مخور غم که این زندگی هرچه بود بد وُ نیک یا زشت و زیبا گذشت

ولی عمر من روز وُ شب سال وُ ماه بسی سخت بگذشت ،دانا گذشت

گذشتم ز مَستی که در روزگار توان رستن از هر غمی با گذشت

ز مِــهر تن تو به سوز وُ گـــداز گذشتیم وُ شوق تمنّــا گذشت

توانا کشد دست از ناکسی کسی کز سر جمله دنیا گذشت

ستم هرچه کردی وُ دانــی بکن ز تو ما گذشتیم و از ما گذشت

(طریقت) زِ تو ‌پرسم ای ناخدا !خدایــا ، خودآیا خدا یا گذشت؟

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت


پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

۩۩۩ ☫ باید (طریقت ) گرم باشد چای هایت ☫۩۩۩

‍چائی لبهای تودر زیر باران چیدنی
چائی کهنه شرابی تا ابد نوشیدنی

وقت چائی جان جانان جانم آتش میزنی
طعم چشمانت قسم با چائی ات بوییدنی

می بری تا ناکجا آباد آغوشت مرا
خوب می دانی که چائی غزل روییدنی

چای اندامت قصیده ابروانِ تو غزل
چائی شعرتوئی ای با جنونم دیدنی

ابر باران چائی من! استکانت را بیار
چائی من را فقط در پیش تو نوشیدنی

مثنوی را معنوی درگیر چائی توام
شعر من مالیدنی چائیدنی : سابیدنی

گلپونه شد روز جهانی، پس کجائی

شد نیمهء دسامبر تو، پس کی میآئی

رفتی : برای «شامِ یلدا »پاگـــشائی

ای بهترین معشوقه مهوش باش چائی

دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت
من دوست دارم زندگی با دست‌هایت

از بی‌قراری‌های قلب من خبر دارد
بادی که می‌دزدد برای من صدایت

روی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعرِ سر به هوایت

تسخیر تو سخت است آنقدری که انگار
در مشت خود جا داده باشم بی‌نهایت

زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دست‌های من نگیری دست‌هایت

هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت
انگار می‌بینند در من رد پایت

بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشک‌ها خانه به خانه ماجرایت

وقتی پُر است از خاطراتت شعرهایم

باید (طریقت) گرم باشد چایهایت

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را

افسوس که نان پخته خامان دارند
پالانِ گشــاد را ، اُلاغـــان دارنـــد
آنان کــــه به چِندِری نمی ارزیدند
امروزه کلید اخـتــلاسان دارنــــد
افسوس که نان پخته دزدان دارند
اسباب تــــمام ، ناتمامان دارنـــــد
آنان کــــه به نوکری نمی ارزیدند
امروزه هــزاران در وُ دربان دارنــــد

۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩محمّدمهدی طریقت ✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

امشب میان انجمن ، آغاز توفان می شوم

آتش به جان می افکنم، من خـاکِ پاکان می شوم

می جویمت، می جویمت، بــــا آنکه ناپیداستی

این ساغر بشکسته را پیدا وُ پنهـان می شوم

زندان صبــــرآموز را، در می گشایـــــم ناگهان؛

پرهیز طاقت سوز را، زندان به زندان می شوم

یا عقل تقوا پیـشه را، از عشق می دوزم کـفن

یا ساغر انـدیشه ای، از عقل عریـان می شوم

بازآ که فرمان می برم، ازعشق دندان می خرم

عشق از (طریقت) می کنم، این می کنم، آن می شوم

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(بدیع=این و آن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان:سعدی+خلدستان  +دیگران

برآستان جانان:سعدی+خلدستان +دیگران ۩۩

مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. راى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت:

برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور، خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد.هدف از این حكایت آن است كه: هر كس کارى را به شخص ناآزموده و غیر متخصّص واگذارد، علاوه بر این كه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم‌خرد و سبك‌سر خوانده خواهد شد.

ندهد هوشمند روشن‌راى
به فرومایه كارهاى خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حریر

#گلستان_سعدی

ما را همه شب نمی‌برد خواب

ای خفته روزگار دریاب

در بادیه تشنگان بمردند

وز حله به کوفه می‌رود آب

ای سخت کمان سست پیمان

این بود وفای عهد اصحاب

خار است به زیر پهلوانم

بی روی تو خوابگاه سنجاب

ای دیده عاشقان به رویت

چون روی مجاوران به محراب

من تن به قضای عشق دادم

پیرانه سر آمدم به کُتّاب

زهر از کف دست نازنینان

در حلق چنان رود که جُلّاب

دیوانه‌ی کوی خوبرویان

دردش نکند جفای بواب

سعدی نتوان به هیچ کشتن

اِلّا به فراق روی احباب

***

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند

کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد

صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش

از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

***

ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود

وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود

گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر

آری شود، ولیک به خونِ جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دستِ غم خلاصِ من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیرِ دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیایِ مِهر تو زر گشت رویِ من

آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شود

در تنگنایِ حیرتم از نخوت رقیب

یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی

مقبولِ طبعِ مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخِ وصل راست

سرها بر آستانهٔ او خاک در شود

حافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توست

دم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(مولانا +شبِ شعر+اسپند)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان(پروین)  اعتصامی

۩☫برآستان جانان (مادر موسی چو موسی را به نیل )پروین اعتصامی ۩۩

ای خـوش انـدر گـنج دل زر معانی داشـتن
نیـست گـشتن، لـیک عـمر جاودانـی داـشتن
عـقـل را دیــباچه ی اوراق هــستی سـاختن
عـلم را سـرمـایـه ی بــازارگـانــی داشــــتن
کشتن اندر باغ جان هر لحظه‌ای رنگین گلی
ونــدران فــرخــنده گــلشـن بــاغبانی داشتن
****

در فکند، از گفتهٔ رب جلیل مــادر موسی چو موسی رابه نیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه گفت: کای فرزند خرد بی‌گناه

گر فراموشت کند لطف خدای چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گــــر نیارد ایـــزد پاکت بیــــاد آب خاکـــت را دهــــد نـــاگه بباد

وحی آمد کاین چه فکر باطل است رهرو ما اینک اندر منزل است

پــردهٔ شک را بـــرانـداز از میــــان تا ببینی ســود کــردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداخـــتی دست حق را دیدی و نـــشناختی

در تو تنها عشق و مهر مادریست شیوهٔ ما، عدل و بنده پروریست

نیست بازی کـــار حق، خود را مباز آنچه بـــردیم از تـــو، بــاز آریم باز

سطح آب از گاهوارش خوشترست دایه‌اش سیلاب و موجش مادرست

رودها از خود نه طغـــیان می کنند آنچه میگوئیم مـــا، آن می کنند

ما، بدریا حکم طوفان میدهیم ما، بسیل و موج فرمان می‌دهیم

نسبت نسیان بذات حق مده بار کفر است این، بدوش خود منه

به که برگردی، بما بســـپاریش کی تو از ما دوســـت‌تر میداریش

نقش هستی نقشی از ایوان ماست خاک و باد و آب سرگردان ماست

قـــطره‌ای کز جویبــاری می رود از پی انجـــام کـــاری می رود

ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم

میهمان ماست، هر کس بینواست ،آشنا با ماست، چون بی آشناست

ما بخوانیم، ار چه مــا را رد کنند عیــب پوشی ها کنیم، ار بد کنند

سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت ،زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت

کشتئی زاسیب مـــوجی هــــولناک رفت وقتی ســـوی غــــرقاب هلاک

تند بادی، کرد ســــیرش را تباه روزگار اهـــل کشتی شـــد سیاه

طاقتی در لنگر و سکـــان نماند قوتی در دســـت کشتیبان نماند

ناخدایان را کیاست اندکــی است ناخـدای کشتی امکان یکی است

بندها را تار و پود، از هم گسیخت موج، از هر جا که راهی یافت ریخت

هر چه بود از مال و مردم، آب برد زان گروه رفته، طفلی ماند خرد

طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت بحر را چون دامن مادر گرفت

موجش اول، وهله، چون طومار کرد تند باد اندیشهٔ پیکار کرد

بحر را گفتم دگر طــوفـــان مکن این بنای شـــوق را، ویران مکن

در میان مستمندان، فرق نیست این غریق خرد، بهر غرق نیست

صخره را گفتم، مکن با او ستیز قطره را گفتم، بدان جانب مریز

امر دادم بــــاد را، کان شیرخوار گیرد از دریـــا، گذارد در کنار

سنگ را گفتـــم بزیرش نرم شو برف را گفتــم، که آب گرم شو

صبح را گفتم، برویـــش خنده کن نور را گفتم، دلـــش را زنده کن

لاله را گفتم، که نزدیکش بروی ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی

خار را گفتم، که خلـــخالش مکن مار را گفتم، که طــفلک را مزن

رنج را گفتم، که صبرش اندک است اشک را گفتم، مکاهش کودک است

گرگ را گفتم، تن خــــردش مدر دزد را گفتم، گلوبنـــدش مبر

بخت را گفتم، جهانداریــش ده هوش را گفتم، که هشیاریش ده

تیرگیها را نمودم روشـــنی ترسها را جمله کــــردم ایمنی

ایمنی دیدند و ناایمن شدند دوستی کردم، مرا دشمن شدند

کارها کردند، امـــا پست و زشت ساختند آئینه‌هــا، اما ز خشت

تا که خود بشـــناختند از راه، چاه چاه ها کنـــدند مردم را براه

روشنیها خواستند، امّـــا ز دود قصرها افراشتـــند، اما به رود

قصه‌ها گفتند: بی‌اصل و اساس دزدها بگماشتند: از بهر پاس

جامها لبریز کـــردند از فساد رشته‌ها رشتـــند در دوک عـــناد

درس ها خواندند، امّـــا درس عار اسبها راندند، اما بی‌فـــسار

دیوها کردند دربان و وکـــیل در چه محضر، محضر حی جلیـــل

سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک در چه معبد، معبد یزدان پاک

رهنمون گشتند در تیه ضـــلال توشــــه‌ها بردند از وزر و وبال

از تنور خودپسندی، شــــد بلند شعلهٔ کــــردارهــــای ناپسند

وارهاندیم آن غریق بی‌نـــوا تا رهید از مرگ، شد صید هـــوی

آخر، آن نور تجــــلی دود شد آن یتیم بی‌گنه، نمرود شــــد

رزمجوئی کرد با چون من کسی خواست یاری، از عقاب و کرکسی

کردمش با مهربانـــیها بزرگ شد بزرگ و تیـــره دلتر شد ز گرگ

برق عجب، آتش بسی افروخته وز شراری، خانمان‌ها سوخته

خواست تا لاف خداونــــدی زند برج و بــــاروی خــــدا را بشکند

رای بد زد، گشت پست و تیره رای سرکشی کرد و فکندیمش ز پای

پشه‌ای را حکم فرمـــودم که خیز خاکش اندر دیــــدهٔ خودبین بریز

تا نماند باد عجبش در دمـــــاغ تیرگی را نام نگــــذارد چراغ

ما که دشمن را چنین میپروریم دوستان را از نظر، چون میبریم

آنکه با نمرود، این احسان کند ظلم، کی با موسی عمران کند

این سخن، پروین، نه از روی هواست هر کجا نوری است، ز انوار خداست

پروین اعتصامی

شنیده‌اید میان دو قطره خون چه گذشت

گه مناظره،یک روز برسر گذری؟

یکی بگفت به آن دیگری: «تو خون که‌ ای؟

من اوفتاده‌ام اینجا، ز دست تاجوری»

بگفت: «من بچکیدم ز پای خارکنی

ز رنج خار، که رفتش به پا چو نیشتری»

جواب داد:«ز یک چشمه‌ ایم هر دو،چه غم

چکیده‌ ایم اگر هر یک از تن دگری

هزار قطرهٔ خون در پیاله یکرنگ اند

تفاوت رگ و شریان نمی کند اثری

ز ما دو قطرهٔ کوچک چه کار خواهد خاست

بیا شویم یکی قطرهٔ بزرگتری

به راه سعی و عمل، با هم اتفاق کنیم

که ایمن اندچنین رهروان ز هر خطری

در اوفتیم ز رودی میان دریائی

گذر کنیم ز سرچشمه‌ ای به جوی و جری
به خنده گفت: «میان من و تو فرق بسی است

توئی ز دست شهی، من ز پای کارگری

برای همرهی و اتحاد با چو منی

خوش است اشک یتیمی و خون رنجبری

تواز فراغ دل و عشرت آمدی به وجود

من از خمیدن پشتی و زحمت کمری

تو رابه مطبخ شه، پخته شد همیشه طعام

مرا به آتش آهی و آب چشم تری

تو از فروغ می ناب، سرخ رنگ شدی

من ازنکوهش خاری و سوزش جگری

مرابه ملک حقیقت، هزار کس بخرد

چرا که در دل (معدن) دلی، شدم گهری

قضا و حادثه، نقش من از میان نبرد

کدام قطرهٔ خون را، بود چنین هنری؟

در این علامت خونین، نهاندو صد دریا ست

ز ساحل همه، پیداست کشتی ظفری

ز قید بندگی، این بستگان شوند آزاد

اگر به شوق رهائی، زنند بال و پری

یتیم و پیره‌ زن، اینقدر خون دل نخورند

اگر به خانهٔ غارتگری فتد شرری

به حکم نا حق هر سفله، خلق را نکشند

اگرز قتل پدر، پرسشی کند پسری

درخت جور و ستم، هیچ برگ و بار نداشت

اگر که دست مجازات، میزدش تبری

سپهر پیر، نمی دوخت جامهٔ بیداد

اگر نبود ز صبر و سکوتش آستری

اگر که بدمنشی را کشند بر سر دار

به جای او ننشیند به زور از او بتری

ادامه نوشته

اشعار/ انجمن سوخته را شرح(طریقت ) کافیست+غزلیات( طریقت) اشعار مایه ناز

۩۩۩☫اشعار/ انجمن سوخته را شرح(طریقت ) کافیست ☫۩۩۩

۩۩۩ ☫غزلیات( طریقت) اشعار مایه ناز ۩۩۩

پونه

تـا رند وُ خــراباتی وُ دیوانه وُ مستیم
خــاموش نشینیم ، همینیم که هستیم
زان ساغر ِ ساقی که اَزل در کفِ ما کرد
پیوسته وُ تا شام اَبد سرخوش وُ مستیم
دوشینه شکستیم وُ فرو ریخت دو صدجام
امروزه به یک جام دو صد توبه شکستیم
بُگـسسته ز هر سلسله پیوند بریدیم
آهــسته به زنجیر سر زلف تو بستیم
افسانه ی عشاق به عشق تو نهادیم
برخاسته از جان به صف یار نشستیم
بر ما به حقارت مَـنِگر چونکه به فرصت
در رتبه بُـلنــدیم ولی از همه پستیم
در نقطه (طریقت) سر تسلیم نهادیم
وز روز اَلستیم عقابیم که با بازنشستیم


شانه بر زلف چلیپای پریشان اثر ست
حمله بر نای دلآشوب نیستان تَبر ست

دود آهی که به آتش بکشد عالم را
به تماشاکده ی گردش دوران نظر ست

حکمتی بوده اگر ساکن دنیا شده ایم
بیش از این دلهره لحظه تاوان دَمر ست

با شمایم که به شومینه هم ایمان دارید
کلبه ی یخ زده را درد زمستان کمر ست

قحطسالی شده این را همگان میدانند
مُرده رود است چنین وعده باران پَکر ست

قرص نانی به سر سفره اگر بود چه سود
وای اگر نیست بما نسخه ی ایمان نر ست

چـه کبابیم که با سوز جگر ساخته ایم
لقمه از مرغ مسمّایی وُ بِـریان خر ست

من که بلقیس سبا را به شما بخشیدم
طرح قالیچه شدن مرغ سلیمان قمر ست

انجمن سوخته را شرح (طریقت) کافیست
شعر ویران شده را مژده طوفان هنر ست

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

تــو آشنـا به(طریقت)  غـــریبه بُگریزم  ... برآستان جانان (طریقت)  عید

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) عید ☫ ۩۩۩

جلوه گاهت شده از مخمل و از ابریشم

مطمئن بـاش که بر جـهل نـــمی اندیشم

تـــوهمانی، به تو یعنی به همان منظر دور
تو همان سبز صمیمی ، تو همان باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
از همان شعر غـزلــهای مـرا می گیری

از همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی از شیوه فهماندن منظور به هم

با تبسم ، به تکلم ، چــه دلارایی تو
با خموشی ، به تماشا ،چـه شکیبایی تو

با نفس های تو در سایه سنگین سکوت
با سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شبــی آفت جانم شده ای
اول اسم کسی ورد زبانم شــده ای

با من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیان
می شود یک شبه پی برد به دلدادگـیان

اول ازخواب گران سنگ سبکبار تــوئی
سپس آن روحِ در افـتـاده به آوار تــوئی

مــا نه ؛ انگار کسی در پی انکار آمــد
یک نفر مثل خودت ، تشنه دیدار آمــد

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزی
می توان پل زد وُ احساس نمودن نذری

رعشه ای چند شب است آفت جانت شده است
اول اسم مـرا وِر دِ زبانت شده است

آی بی رنگ تر از آینه هــا تعبیرم
راستی این شبح هر شبه ها تصویرم

اگر این حادثه هاهر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه ها جفت یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح حیرت پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانت شده است
آن الفبا که همه ورد زبانت شده است

اینک از پشت دل آینه پیداست هــنــوز
این تــماشاگه آن خیل تماشا ست هنوز

آن الفبای دبستانی دلخواه مـنم
عشق من آن شبح شاد شبانگاه مـنـم
جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

اگــر چه رســـمِ ادب از ســـرش کــــلاهی نیست ،

نســیم ، بـــاز مـــرا بــا تـــو اشــــتباهی نیست !...

دمـــی بـــه نــاز حــجاب از رُخَــت کـــنار افتاد ،

پـرنده ، پـر زد و آهــو ، رمـید و مـاهی ،نیست ...

بـــه روی گــــردنــت افــتـاد تــاری از زلفون ،

تــمـام گردنه را یــک تـــن از ســـپاهی نیست ...!

دلی چنین که تو داری ، تصاحبش چون است ...

درون آینــه هستــی ولی بــه آهی نیست...

تــو آشنـا به(طریقت) غـــریبه بُگریزم ...

اگــرچه دسـتِ تو در دســتِ او پــناهی نیست

ادامه نوشته

هم در حقیقت ظاهری هم در (طریقت) راهنی :رد پای ط /اشعار

۩۩۩ ☫ هم در حقیقت ظاهری هم در (طریقت) راهنی :رد پای ط /اشعار ☫ ۩۩۩

هرشب به خوابم آمدی،نسرین پری،گویی قمر

ای مهوشِ مهــتاب گُــون،گیسو پریشان تا کمر

چشمان تو رنگین کمان،نسرین مگو ،آهو وَشان

آمد خدنگت سوی جان ،مژگـان مگو تیر وُ کمان

نخجــیرگــاهِ، تک سوار ،جانم شده تسخیر تو

فـالـم تماشایی شده شیدایی ام ، تفـسیر تو

شیرین ترین شعرم شدی,فرهادم وُ دیوانه ات

تو شمع وُ من پروانه ات،می سوزد این پروانه ات

هم مثنوی ، هم معنوی ، درظاهری یا باطنی

هم در حقیقت ظاهری ،هم درطریقت راهنی

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

چون کودک درونی من مردآرزو

برگ ‌ِبهار ِسبز ِ دلم زرد آرزو

در انزوای خلوت و تنهایی شبم

آن آتش زبانه کشم ، سرد آرزو

با پختگی بسوی بهار شکوفه ها

آسوده زلف،شانه نمیکرد آرزو

آن آرزوی درد ِ خماری گذشت و رفت

از لحظه لحظه بودن او طرد آرزو

با قصه های عشق و غزلها وداع کن

چون کودک درونی من مرد آرزو

۩۩۩ ☫ شعر(طریقت)ست بارقه ای از دیار دوست ☫ ۩۩۩

غزل سروده ام ، امّــا ندارم آگاهی
به تاج وُ تخت برآیم بدین شهنشاهی

به پنجه های سکوتم سپرده تنهائی
تو موسقی منی مگر چه میخواهی!

تو چلچراغ منی: پس چرا نمی دانی!
در انتهای رسیدن ستاره ای،ماهی

از آنزمان که تو رفتی همآره بی تابم
چه روزگار غریبی چه عمر کوتاهی

نشانِ اهلِ(طریقت) زِ دیگران مَطلب
بیا به انجمن د که بیایی به رسم همراهی

***

ایکه از یار نشان می طلبی، یارم باش

همه یارند، ولی یار وفادارم باش

تا نپرسند،زِخوبان غم دل نتوان گفت

ور بپرسند، بگو: قوت گفتارم باش

رفت آن تازه گل و ماند بدل خار غمش

گل کجا جلوه گر و سرزنش خارم باش

صبر در خانه ویرانه دل هیچ نماند

خواب در دیده غمدیده بیدارم باش

پار بر داغ دل سوخته مرهم بودی

یارب! امسال چه شد؟ مرحمت پارم باش

در خرابات مغان هوش مجویید ز ما

همه مستیم، درین میکده هشیارم باش

بهتر آنست، (طریقت) ، که نهان ماند راز

سر خود فاش مکن، محرم اسرارم باش

خاص (ویژه عکس )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ای سراپا شعله وُ گرما ، در آغوشم بگیر

بی تو من میمیرم از سرما،در آغوشم بگیر

با نگاهت شور و مستی ریز بر جام دلم

هرکجا دیدی مرا ، آنجا در آغوشم بگیر

چشم من چون قاب عکسِ خالی ازتصویرتست

عکس خود بر دیده ام بنما ، در آغوشم بگیر

سینه ام لبریز وُ دل در التهاب از عشق تو

فارغم کن از غمت ، بازآ ، در آغوشم بگیر

نازنین ، آرام جانم ، روز و شب در لحظه ها

بی تو تنها میشوم ، تنها در آغوشم بگیر

با دل بی حوصله بازی چرا؟ ای گل ، نکن

وعده ی امروز را فردا ، در آغوشم بگیر

بوسه میـگیرد (طریقت) آن لبان لَــعل را

همزمان با بوسه ی لبها ، در آغوشم بگیر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ<< ادامه مطلب <<

خــُلدستان طریقت(جن های ماده (آل=آریایی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

ای اهلِ(طریقت)همه مخلوق، چرا من؟ عطش ناک +دوبیتی=>پَرِ پرواز هنوز

۩۩۩ ☫ بهارست و گل ساقی گلعذار ☫ ۩۩۩

بهار است وگُل ، ساقی گُلعذار
بده جامی از آن مِـی خوشگوار

ســبو ئی بیاور گــریزی بـِریــز
شـــرابی پیاپی به پیـمانه ریز

لبی تر کنم من در ین بوستان
سپا هان سرایم ز هندوستان

جدائی فِــکند ست ما را زِ یاد
کزین انجـمن وصل ماند به یاد

مغنی بخوان نغمه ای دلپسند
که غم برگشــاید ِز هَر دردمند

به وَجـد آورد اَنجــمن را زِ غــم
نوائی بخوان نغمه ی زیر و بـَم

بده جامی از جـام جانا نه ام
نگهــدار پیمــان و پیـما نه ام

بهار وخزان طی شــود هوشیار
دَمی با (طریقت) غنیمت شمار

_____________________

ســیب شود رویتان سرخ وسپید وقشنگ
سبز شود جا نتان سـبز و بلندومَلَنگ

هردو جهان کا متان از کـَرم کـردگا ر
ســکه شـود کارتان از یــَد پروردگا ر

سایه ی عمرت بلندبرهمگان سازگار
طبع بلندت شــود همچو بهاران بهـار

پُـر زحلاوت شـود چون سَمـَنو زندگی
اُوج سعادت شود شیوه ی این بندگی

شیوه ی این بندگی گوهر تابندگی
گـــوهر تابــندگی مظــهر فرخندگی

عید که آمد رَوَد عـــید دگر زنده باد
گوهـــر رخسارتان خُرم و پاینده باد


وقت آن نیست که بازیچه و لجباز هنوز
حا کمانی که زبون ، همدل و همساز هنوز
لحظه ای نیست که ما هلهله از شوق زنیم
با شیاطین و دد و دیو ، چو انباز هنوز
گاه آنست که ما با تو هم آواز شویم
واپسین مصرع اشعار، سرآغاز هنوز
دم آنست که گر هجمه کند لشکر خصم
بهر ایران پریشان همه سرباز هنوز
موسم آن شده با مرغک خوشخوان سحر
در دل تیرگی شب ، همه دمساز هنوز
فصل آنست که در مدرسه عشق و جنون
فارغ از درس معلم ، همه ممتاز هنوز
حین آنست که بیدل بزند چنگ به ذوق
ساز چون کوک شود همره و همراز هنوز
عصر آنست که ناسوت فراموش کنیم
سوی لاهوت همه چون پَرِ پرواز هنوز

***
مبدا آلودگی ، مرجع چالاک بود
منشا هرفتنه ای ، مردک در خاک بود
قاضی و رازی ببین ، دلخوش ازین ابتکار
غایت آن راه کج ، ماحصل تاک بود

***
پر می کشم از پنجره‌ی خوابِ بر افلاک
هر شب من و دیدار، در این با بِ هوسناک

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا شرح دهم، با، همه چالاک

ای اهلِ(طریقت)همه مخلوق، چرا من؟
ای اهل حقیقت ، همه مخلوق عطشناک

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

روایت خلدستان :(طریقت) از حکایت  پدری که(دولت)و مادری همچون ایران در نوشته های ایران : ایمان

روایت خلدستان :(طریقت) از حکایت پدری که(دولت)و مادری همچون ایران در نوشته های ایران : ایمان

sorodehay-tarighat.blogfa.com/post/6559

آنکس که نداند و نداند که نداند * در جهلِ مرکب اَبـَدُ الدهر بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند * "بیدار" کنیدش که در خواب نماند

آنکس که بداند و نداند که بداند * لَنگان خرکِ خویش به مقصد برساند

آنکس که بداند وبداند که بداند "اَسب شرف" از گُنبدِ گردون بجهاند

. .

هیچ کس نمی داند ما به چه دردی مبتلا شدیم

هیچ کس نمی داند چه بلایی سر خودمان آوردیم

ما وارث تمام دردهای قرنیم قرنی سیاه و شوم

که جز رنگ سرخ و سیاه هیچ چیزش به خاطرم نمی آید

ما بیدارتر از خود را بخوابزده های دورانیم

طرح دولت برای فروش خودروهای وارداتی عملا شبیه یک قمار است / این طرح فقط مناسب افراد خیلی پولدار اهل ریسک است

طرح دولت برای فروش خودروهای وارداتی عملا شبیه یک قمار است

این طرح فقط مناسب افراد خیلی پولدار اهل ریسک است

مرحله اول ثبت‌نام خودروهای وارداتی در حالی به پایان رسید که تنها بخشی محدودی از وعده ۱۰۰ هزار دستگاه خودرویی که وزارت صمت وعده داده به مرزهای کشور رسیده و با وجود انواع ابهامات، حدود ۱۲۰ هزار نفر حدود۶۰ هزار میلیارد تومان پول خود را در بانک‌ها بلوکه کرده‌اند.

با پایان زمان ثبت‌نام برای حدود ۱۰۰ هزار خودروی وارداتی مشخص شد که ۱۲۰ هزار نفر در این طرح ثبت‌نام کرده و با بلوکه کردن نفری ۵۰۰ میلیون تومان، ۶۰ هزار میلیارد تومان در بانک‌ها بلوکه کرده‌اند تا نتایج قرعه کشی مشخص شود. قرار است با انجام استعلام، افرادی که از شرایط ذکرشده برخوردارند مشخص و میان آنها قرعه‌کشی شود و بقیه حذف شوند. قرعه‌کشی هم که قرار بود روز سه شنبه و چهارشنبه هفته قبل برگزار منتفی و به این هفته موکول شد.

در همین زمینه امیرحسن کاکایی، کارشناس بازار و صنعت خودرو گفت: برخلاف صحبت‌های رییس جمهور در ابتدا سال و فرمان ۸ ماده ای او که یکی از موارد آن خصوصی سازی کامل خودروساز بود، شاهد این هستیم که دولت نه تنها به کنترل مستقیم فروش خودروهای داخلی قانع نشده که قصد دارد خودروهای وارداتی را هم راسا بفروش برساند که این در تناقض با صحبت های قبلی رییس جمهور است.

وی ادامه داد: اگر دولت متصدی خوبی برای صنعت بود که دو خودروسازی که دست خودش است را درست میکرد. کجای دنیا دولت ها فروشنده خوبی اند؟ دولت قرار بود به خصوص با واردات، رقابت ایجاد کند ولی عملا با این کار رانت ایجاد کرده است و ناکارآمدی موجود را به واردات هم تعمیم داده است. دولت برای این که بازار را کنترل کند سطح خودش را پایین آورده است، و به جای این که جایگاه حاکمیتی داشته باشد و مراقبت کند که خودرو باکیفیت و سود کم وارد بازار شود، خودش متصدی شده و عملا فروش را هم در دست گرفته و ذینفع درعرضه خودرو شده که کار بسیار خطرناکی است.

کاکایی تصریح کرد: چرا رییس جمهور به این موضوع که با آبروی دولت دارند بازی می کنند توجه نمی کند، اصل ۴۴ و فرمان رییس جمهور این است که صنعت دست بخش خصوصی باشد. دولت و یا به عبارتی وزارت صمت باید حاکمیت و مراقبت کننده باشد، نه این که بروند خودشان متصدی شوند. مشخص است که دولت دارد به اسم کنترل بازار، چه خطای بزرگی می کند. دولت همانطور که نتوانسته بازار گوشت و مرغ را کنترل کند، مطمئن باشید که نمیتواند با این کارها، بازار خودرو را هم کنترل کند و نظام بازار و تولید را بهم می ریزد. خودروسازی یک صنعت بزرگی است که ضربه زدن به آن بی پاسخ نمی ماند و اثرش را در اقتصاد می بینیم؛ همانطور که دو خودروسازی ما بیش از ۱۴۰ هزار میلیارد زیان دادند و اثر آن در بورس و اقتصاد کشور محرز است.

وی افزود: وزارت صمت به دنبال این است که کار واردات خودرو را با عجله انجام دهد تا از آن به عنوان دستاورد خود نام ببرد و ادعا کند که وعده امسال را به ثمر رسانده است. انجام این کار به یکباره و در عرضه سه ماه باعث تاثیر در بازارهای جهانی و افزایش قیمت خودرو در منطقه می شود.

کاکایی گفت: برای مثال در سال ۸۶ که دستور گازسوز کردن ماشین های داخلی و وارداتی صادر شد تقاضا که برای کپسول گاز یک تا یک و نیم میلیون بود یکدفعه چهار برابر تقاضای عادی جهان شد و قیمت این کپسول‌ها در بازار جهانی دو و نیم برابر شد. در حال حاضر علاوه بر تاثیر تقاضای یکباره، در شرایط بعد از کرونا هستیم، تولید خودرو کاهش یافته و کمبود تراشه وجود داد و برای خرید از خیلی از خودروسازان بین المللی باید در صف بمانید. ضمن این که هیچ خودورساز معتبری به ایران خودرو نمی دهد و این خودروهای وارداتی از کف بازار جمع می شوند. حداقل دولت بیاید به جای سه ماه این صد هزار خودرو را طی یک سال و طبق یک برنامه وارد کند. این برنامه و روش اجرایی که دولت در پیش گرفته خطرناک است، سر تا پایش اشکال دارد و شک نکنید که رانت بزرگی این وسط است.

این استاد دانشگاه بیان کرد: دولت از یک طرف قرعه کشی خودروهای داخلی را حذف و از طرف دیگر وقتی دید برای خودروهای وارداتی تقاضا زیاد است بازی درآورد و گفت که با قرعه کشی عرضه میکند و ۵۰۰ میلیون بریزید تا بعد ببینیم چه می شود. نه نوع خودروها معلوم است، نه زمان تحویل و نه مبنای قیمت گذاری. چنین روشی هم در خرید و هم در فروش اشکال دارد و شبیه یک قماربازی است. قبلا ادعا می‌شد که میلیون‌ها نفر متقاضی داریم. اما الان ۱۲۰ هزار نفر شرکت کردند. چون تعداد زیادی حاضر نیستند در این قمار شرکت کنند و افرادی که دل شیر داشتند و یا به دنبال هیجان و قمار بودند ثبت نام کردند. دولت هم سودش را برده چرا که ۶۰ هزار میلیارد تومان را تا مدت نامشخصی از دست مردم خارج کرده که مثلا نروند سراغ دلار و قیمتها را بالا و پایین کنند و حداقل خیالش راحت است که این رقم بلوکه است.

کاکایی تصریح کرد: حدود ۱۰ درصد مردم، یعنی بیش از ۸ میلیون نفر میلیاردر هستند. از این تعداد می‌توان ادعا کرد که حداقل یک درصد (حدود ۸۰۰ هزار نفر) مولتی میلیاردر هستند و حالا از این تعداد ۱۲۰ هزار نفر ثبت‌نام کرده‌اند که چیز عجیبی نیست. حتما فیلمهایی را دیدهاید که آدمهای پولداری هستند و اصلا پول برایشان مهم نیست، و با شرکت در قمار، احساس هیجان می کنند. عملا افرادی هم که در این معامله مبهم با دولت شرکت کرده اند، انتظار یک برد خیلی بالا یک باخت کم را دارند.

وی افزود: به عبارتی یک قمار که برای آنها ریسکش می ارزد و البته هیجان انگیز است. اگر ببرند، یک دفعه چیزی در حدود یکی دو میلیارد نصیبشان می‌شود و اگر هم باختند، نهایتا پانصد میلیونشان مدتی از دور بازدهی خارج شده است. در حالی که برای آدم مولتی میلیاردر این اعداد پول خورد است. البته بعدا وزارت صمت نرود و در بیاورد که چند آدم معمولی هم در این بازی شرکت کرده اند و جواب مرا بدهد، چرا که خرید کد ملی کار سختی نیست.

کاکایی گفت: ۱۲۰ هزار نفر هم زیاد نیست، حتی بیش از این هم پتانسیل ثبت نام وجود داشت ولی به دلیل ابهامات خیلی زیادی که وجود داشت عدهای ثبت نام نکردند. اما کمی هم در مورد خطر بزرگ پیش روی دولت بگویم و توضیح دهم که چرا این حرکت برای وزارت صمت یک قمار است. اگر وزارت صمت بتواند به تمام تعهدات خود در این معامله پایبند باشد، نهایتا یک دستآورد بسیار کم ارزش در سطح دولت بدست آورده اند. چرا که فقط تعداد کمی پولدار از آن منتفع می‌شوند و تغییر خاصی در قیمت‌های خودرو برای عامه مردم که وعده‌اش را داده بودن، رخ نخواهد داد.

وی افزود: بازی میلیاردرها کمی، آن هم به طور موقت تغییر می‌کند و مثلا خودروی سه میلیاردی می‌شود دو و نیم میلیارد. اما برعکس، اگر وزارت صمت مانند همین یک سال که ادعا کرده بود، نتواند ارز مورد نظر را جور کند، یا به هر دلیلی خودروها به موقع نرسند و یا مشخصات فنی مطابق با استانداردها نباشد و یا مشکلاتی در خود خودروها پیش بیاید (که مشابه تمام این موارد را در سال‌های گذشته تجربه کرده‌ایم)، آبروی وزارت صمت می‌رود. در سال ۱۳۹۶ و ۱۳۹۷، آبروی فروشندگان و واردکنندگان رفت. اما الان دولت مقابل مردم است و این آبروی دولت است که گرو گذاشته شده است.

این استاد دانشگاه در پایان بیان کرد: از نظر من آبرو، گرانقیمت ترین دارایی هر انسان و هر دولتی است. پس من اگر جای رییس جمهور بودم، به وزارت صمت اجازه نمی‌دادم خودم را بین مردم و فروشندگان قرار دهد و دستور می‌دادم که واردکنندگان طبق ضوابط عمل کنند و خودشان با پول خودشان خودرو را وارد کنند و مسیر قانونی مستقیم را طی کنند و هر وقت خودروها به این طرف مرز در داخل کشور منتقل شد، خودرو را بفروشند. همچنین وزارت صمت موظف است که تعهدات سنگینی از این واردکنندگان برای عرضه گارانتی و خودروها طبق نرم‌های بین المللی و داخلی بگیرد و نگذارد مانند آن بلایی که سر خریداران خودروهای وارداتی در سال ۱۳۹۶ به بعد در بخش قطعات یدکی و خدمات پس از فروش رخ داد، سر این افراد جدید بیاید./ که لا به لای سیاهی ها غوطه می خوریم

خاص (ویژه عکس )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

برآستان جانان (حافظ)ولیکن گفته حافظ از آن به

۩۩☫غزل (حافظ)برآستان خمخانه ها ☫۩۩

وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به

به شمشیرم زد و با کس نگفتم

که راز دوست از دشمن نهان به

به داغ بندگی مردن بر این در

به جان او که از ملک جهان به

خدا را از طبیب من بپرسید

که آخر کی شود این ناتوان به

گلی کان پایمال سرو ما گشت

بود خاکش ز خون ارغوان به

به خلدم دعوت ای زاهد مفرما

که این سیب زنخ زان بوستان به

دلا دایم گدای کوی او باش

به حکم آن که دولت جاودان به

جوانا سر متاب از پند پیران

که رای پیر از بخت جوان به

شبی می‌گفت چشم کس ندیده‌ست

ز مروارید گوشم در جهان به

اگر چه زنده رود آب حیات است

ولی شیراز ما از اصفهان به

سخن اندر دهان دوست شکر

ولیکن گفته حافظ از آن به

من ترکِ عشقِ شاهد و ساغر نمی‌کنم

صد بار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم

باغِ بهشت و سایهٔ طوبی و قصر و حور

با خاکِ کوی دوست برابر نمی‌کنم

تلقین و درسِ اهل نظر یک اشارت است

گفتم کِنایتی و مکرر نمی‌کنم

هرگز نمی‌شود ز سرِ خود خبر مرا

تا در میانِ میکده سر بَر نمی‌کنم

ناصِح به طَعن گفت که رو ترکِ عشق کن

محتاجِ جنگ نیست برادر، نمی‌کنم

این تقوی‌ام تمام، که با شاهدانِ شهر

ناز و کرشمه بر سرِ منبر نمی‌کنم

حافظ جنابِ پیرِ مُغان جایِ دولت است

من تَرکِ خاک بوسیِ این در نمی‌کنم

خاص (حافظ)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

(طریقت) نظم بیداری، قراری هست و می‌دانی

گسستم از همه، ای نازنین گل، با تو پیوستم
اگر مهر تو جرم باشد، امیرالمجرمین هستم
نسیم آنگه که عطرت را، میان کوچه افشاند
شمیم جعد مشکینت، بَرَد عقل من از دستم
چو زنبور عسل جانا، شراب از لعل تو نوشم
از آن لعل گوارایت دمادم سرخوش و مستم
برایت جرعه‌جرعه می‌نگارم شعرو می‌دیدی
همیشه واژه‌هایم را، به گیسوی تو می‌بستم
شگفتا اینکه می‌بینم، بدونت نیمه‌جان دارم
عجایب‌تر از آن، اینکه ز هجران تو نشکستم
چو ماهی غرقه‌ام در بی‌کران چشم شهلایت
تو باشی پادشاه هستم، نباشی من تهیدستم
(طریقت) نظم بیداری، قراری هست و می‌دانی
ز قید جان‌خود رستم، ولی عهد تو نگسستم

گاهی از این دنیا ناامید می‌شویم و گاهی «به خودکشی» فکر می‌کنیم. کتاب «افسانه‌ی سیزیف» نوشته‌ی «آلبر کامو» می‌تواند نسخه‌ای شفابخش برای همه‌ی کسانی باشد که در زندگی ناامید شده‌اند و آن را کاملا پوچ می‌بینند. البته اگر تصور می‌کنید که آلبر کامو زندگی پس از مرگ را به شما توصیه می‌کند و قصد دارد با چند شعار، شما را از پوچی گرایی نجات دهد، سخت در اشتباه هستید.

آلبر کامو نویسنده‌ای فیلسوف و متفاوت است که «پوچی‌گرایی» را به مثابه یک آب‌نبات شیرین توصیف می‌کند. آب نباتی که می‌تواند به شما در هضم دنیای اطرافتان کمک کند. از همین ابتدا باید بگوییم که او با شما کاملا هم عقیده است. اگر احساس می‌کنید که این دنیا «پوچ» است، شما «پوچ» هستید و کاری که انجام می‌دهید نیز کاملا «پوچ» است، آلبر کامو شما را تایید می‌کند. او نیز معتقد است که این دنیا پر از «قهرمان‌های پوچ» هستند که سرنوشتشان در دست خودشان قرار دارد. در واقع، او انقلابی در تفکر اگزیستانسیالیستی برپا می‌کند و به جای اینکه شما را به تنفر، کینه‌توزی و خودکشی تشویق کند، با دلیل و برهان کمابیش متقاعد کننده، شما را نسبت به «پوچ بودن زندگی خود» علاقه مند می‌کند.

ادامه نوشته

برآستان جانان :وحشی بافقی (طریقت)مولانا+خمخانه ها

۩۩☫برآستان جانان :وحشی بافقی (طریقت)خمخانه ها ☫۩۩

لطفِ پنهانی او در حقِ من بسیار است

گر به‌ظاهر سخنش نیست سخن بسیار است

فرصتِ دیدنِ گل آه که بسیار کم است

و آرزوی دلِ مرغانِ چمن بسیار است

دلِ من در هوسِ سروِ سمن رخساری ست

ورنه بر طرفِ چمن سرو و سمن بسیار است

یار ساقی شد و صد توبه به یک حیله شکست

حیله‌انگیزیِ آن عهدشکن بسیار است

وحشی از من مطلب صبر بسی در غمِ دوست

اندکی گر بودم صبر ز من بسیار است

راج کاپور و راجندرا کمار

بلندای اورست،در همسایگی آسمان

چهارشنبه سوری مبارک باد

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وا اسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آن که یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کان عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است

وآن لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

ادامه نوشته

نشانِ اهلِ(طریقت) زِ دیگران مَطلب

۩۩۩ ☫ شعر(طریقت)ست بارقه ای از دیار دوست ☫ ۩۩۩

غزل سروده ام ، امّــا ندارم آگاهی
به تاج وُ تخت برآیم بدین شهنشاهی

به پنجه های سکوتم سپرده تنهائی
تو موسقی منی مگر چه میخواهی!

تو چلچراغ منی: پس چرا نمی دانی!
در انتهای رسیدن ستاره ای،ماهی

از آنزمان که تو رفتی همآره بی تابم
چه روزگار غریبی چه عمر کوتاهی

نشانِ اهلِ(طریقت) زِ دیگران مَطلب
بیا به انجمن د که بیایی به رسم همراهی

***

ایکه از یار نشان می طلبی، یارم باش

همه یارند، ولی یار وفادارم باش

تا نپرسند،زِخوبان غم دل نتوان گفت

ور بپرسند، بگو: قوت گفتارم باش

رفت آن تازه گل و ماند بدل خار غمش

گل کجا جلوه گر و سرزنش خارم باش

صبر در خانه ویرانه دل هیچ نماند

خواب در دیده غمدیده بیدارم باش

پار بر داغ دل سوخته مرهم بودی

یارب! امسال چه شد؟ مرحمت پارم باش

در خرابات مغان هوش مجویید ز ما

همه مستیم، درین میکده هشیارم باش

بهتر آنست، (طریقت) ، که نهان ماند راز

سر خود فاش مکن، محرم اسرارم باش

خاص (ویژه عکس )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته