پروانه سلحشوری با انتشار بیانیهای انتقادی نسبت به آنچه تحدید جایگاه مجلس خواند گفت که تصمیم به عدم شرکت در انتخابات مجلس یازدهم گرفته است.
روز شکار، پیرزنی با قباد گفت
کاز آتش فساد تو، جز دود و آه نیست
روزی بیا به کلبهٔ ما از ره شکار
تحقیق حال گوشهنشینان گناه نیست
هنگام چاشت، سفرهٔ بی نان ما ببین
تا بنگری که نام و نشان از رفاه نیست
دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد
دیگر به کشور تو، امان و پناه نیست
از تشنگی، کدوبنم امسال خشک شد
آب قنات بردی و آبی بچاه نیست
سنگینی خراج، بما عرضه تنگ کرد
گندم تراست، حاصل ما غیر کاه نیست
در دامن تو، دیده جز آلودگی ندید
بر عیبهای روشن خویشت، نگاه نیست
حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است
کار تباه کردی و گفتی تباه نیست
صد جور دیدم از سگ و دربان به درگهت
جز سفله و بخیل، درین بارگاه نیست
ویرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی
یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست
مردی در آنزمان که شدی صید گرگ آز
از بهر مرده، حاجت تخت و کلاه نیست
یکدوست از برای تو نگذاشت دشمنی
یک مرد رزمجوی، ترا در سپاه نیست
جمعی سیاهروز سیهکاری تواند
باور مکن که بهر تو روز سیاه نیست
مزدور خفته را ندهد مزد، هیچکس
میدان همت است جهان، خوابگاه نیست
تقویم عمر ماست جهان، هر چه میکنیم
بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست
سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق
در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست

۩۩☫ اشعار: باشروع حمد رب العالمین /طریقت/☫۩۩۩
آشفته شدم جانا هــنــگــامِ پریشانی
اشعار سحرگاهم در بی سر و سامانی
.jpg)
عجیبا چه سالی که بر ما گذشت
همه روز و شب بــا دریغا گذشت
هماره پنـــاهم کــنـــار تو بود
تو رفتی پناهم چو رؤیا گذشت
به چشمم جهان رنگ زردی گرفت
به دل داغ تو لاله آســـا گذست
شب امّا که پنداشتم دیر پاست
چو کردم نظر دیدم امّا گذشت
دلم جلوهای از جوانی ندید
اگر دید، هم با تو تنها گذشت
به داغ تو ای اختر تابناک
عجب آتشی در دل ما گذشت
فراق تو آتش به جانم فکند
که دودش مرا از سر و پا گذشت
طبیبا! چه کوشی به تسکین من؟
که درد دلم از مداوا گذشت
کجا رفتی، ای مهربانم که زود
ز سر سایهات آشکارا گذشت
نشان تو مانده به هر دفتری
به خود گویم آن مرد دانا گذشت
ندیدست بعد از تو شادی دلم
تو رفتی و عمرم به غم ها گذشت
ندانم سرودن سخن سالهاست
که آن ذوق و آن طبع گویا گذشت
تو رفتی و بیتو سخن رنگ باخت
که هنگام لطف و تمنــّا گذشت
زمانه نبیند چو تو شاعری
که آوازهات از ثریا گذشت
پس از تو کسی شعر دلجو نگفت
که فصل سرودن ز دنیا گذشت
چگونه نلغزد قلم بعد تو
قلم سر نگون جوهرآسا گذشت
قرار و امید از دلم دور شد
چو موجی که بر روی دریا گذشت
به جان تا ابد درد و غم با من است
که صبر از دلِ ناشکیبا گذشت
چه گویم که این تیره بختِ عجوز
به ما بیتو چون شام یلدا گذشت
چنان موج غم بر دل ما نشست
که آب از سرم بیمحابا گذشت
تو ای شاعر بیبدیل زمان
که شأنت ز انکار و حاشا گذشت
بسی زشت و زیبا شنیدی به حلم
که این نیک وُ بد با مدارا گذشت
نخواهم که بیتو دمی دم زنم
که بر کام من دم چو صفرا گذشت
به افسوس گویم که یادش بخیر
شبانی که با تو چو رؤیا گذشت
از آن گرم جوشی شدم تا جدا
همه روزگارم به سرما گذشت
بلندای شعر است، چون کوه قاف
کلام تو زان همچو عنقا گذشت
بزرگا، ادیبا، سخنگسترا
که شعر تو از حد اعلا گذشت
نگنجد به ظرف بیان، شعر تو
که معناش از رفع معنا گذشت
ز دشت دلم خوشدلی کوچ کرد
چو مرغی که از کوه و صحرا گذشت
زبانت نشد مدح پرداز غیر
گذشت عمر تو این چنین تا گذشت
خزان آمد و باغ عمرت فسرد
چه زود آن فضای مصفا گذشت
یکی نیک وُ بد گفت وُ: خوشنام مُرد
یکی از تو بد گفت و رسوا گذشت
اگر تلخ گفتی سخن یا به شهد
به گوش سخندان دلآرا گذشت
چه شبها که یاد دل افروز تو
قرارم ربود و غم افزا گذشت
چنان زار نالیدم از ماتمت
که اشکم به دیده شررزا گذشت
تو در فرش بودی و روح از تنت
جدا گشت و بر عرش اعلا گذشت
فصاحت یتیم است بی تو هنوز
ز داغی که بر نثر شیوا گذشت
بنازم به اقــبـالِ درویشیات
که شأنت ز دستار بــالا گذشت
به دنیا نبستی دل و روز و شب
زمان تو با فکر عقبا گذشت
عبث بود امید دیدار تو
چه شبها که با شوقِ فردا گذشت
چو زنگ کلیسا به گوش جهان
چو آوای گرم نکیسا گذشت
غم و شادی من همه با تو بود
همه عمر من با تو تنها گذشت
همه معرفت بودی و عمر من
به اعجاب از آن در تماشا گذشت
همان نیست روز و شب من دگر
کز این پیش با تو همانا گذشت
چنان اخگر از واژگان تو خاست
که از عمق جانِ احبا گذشت
چه شبها که با کردگار جهان
به سجاده عمرت به نجوا گذشت
پس از رفتن تو جهان شد عقیم
که پیدایی شعر شیوا گذشت
(طریقت)شده طوطی طبع من
ز رنجی که بر این شکرخا گذشت
گذشتی ز جور ستم پیشگان
چو آن پاکدل کز یهودا گذشت
چو با «اشک مهتاب» کردی طلوع
ز افلاک غوغای سگها گذشت
همان بر تو بگذشت از کین خلق
که زین پیشتر بر مسیحا گذشت
تو لیلا(طریقت) شدی جرعهای
ز جام تو نوشید و شیدا گذشت
قصاید چه زیباست در قافیه
نشاید ز اَبیات لـیــلا گذشت

گفت: هر وقت سالار عقیلی میگه: ایران اگر دل تو را شکستند...
زن داییم با گوشه روسریش اشکاشو پاک میکنه!
گفتم: آفرین بر این بانوی میهن پرست!
گفت: کدام میهن پرست؟! زنداییم اسمش ایرانه!!
ای شاهد افلاکی در مستی وُ در پاکی
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
در سینه ی اشعارم مستوری و مهجوری
من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی
در بحر غزل هایم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله می جویم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم حقیقت جو کو؟چشم(طریقت)جو؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
____________________
اوتیسمیک: چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ ساعت: ۱۹:۴
درود بزرگوار درین شعر جای دو مصرع که ثبت شده تغییر دهید
تا ترتیب قرار مصرع زوج و ۳رد ادیت بشه
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی وُ در پاکی
ابتدا ای شاهد افلاکی
و سپس مصرع تا آتش را بیاورید

با شروعِ حمدِ رَب العـــالمین شُکر بی حد می کنم بر نازنین
کاوه ای پیــدا نخواهد شد پدید کاشکی اســکندری آیـــد اَمـین
ای کفن پوشان ، ای حبل الورید ای حـــرامیـــهایِ حبــل المتقین
هم به تنگ آورده ما را نــامـتان دین چنین گـردیده ختـم المرسلین
ختم مرسل کفر می آیــد پــدیــد توپ می بندنــد بــر مجلس یقین
ای خدایِ چرخِ گردون قادری ؟ برکـنــی این نامسلمان از زمـیــن
کوکمینگاهی که چون مرصاد بود از چه رو کـافـر فرستـادی چنین
جملگی بــودنــد در وادی طــور آتــشی افــکنده اینک در کــمین
دین حق را کــرده تــاج سلطنت خطبه ها می خواند روزی آتــشین
در پناه دین ، ظــلم آمــد پــدیــد خشــک وُ تر افتاده در گردابِ دین
ای (طریقت) واپسین را واپسین ظاهـــراً افتـــاده در روز پَــسین
۩۩۩ ☫ خطبه اول: حکایات حکیمانه (نصرالدین)حضرت الاغ☫۩۩۩
ما نماز دمبه را پنشمه می خوانیم
حدود یک سال است که دولت فعلی بر سر کار می باشد. امروز که 23 تیر ماه 1401 است، سخنگوی دولت تحت عنوان تکذیب سخنان معاون اول رییس جمهور، گفته که رییس جمهور و معاونش به فکر بازنشستگان می باشند! اگر به فکر بازنشستگان اند، بگویند دراین یک سال برای این قشر چه کرده اند؟ کدام خدمت را کرده اند که کسی آن را نمی بیند؟ به رغم این که در قانون بودجه مصوب شده که در جهت همسان سازی، مبلغ 9 هزار میلیارد تومان به بازنشستگان کشوری و 5 هزار میلیارد به بازنشستگان لشکری اختصاص یابد، پس از گذشت نزدیک به چهار ماه از سال جاری، هنوز دولت آیین نامه اجرایی مربوطه را تصویب ننموده است. آیا این به فکر بودن است؟ مدیر صندوق بازنشستگی علنا دم از قانون شکنی زد و گفت این مبلغ را می خواهم صرف کار دیگری کنم! این کی باشد که قانون را زیر پا بگذارد؟ مجلسیان چرا قانون تصویب کرده اند؟ قانون تصویب کرده اند تا یک مهره رده چندم علنا بگوید من آن را اجرا نمی کنم؟ دولت رخ بنماید و صریح بگوید برای بازنشستگان چه کرده و چرا قانون را اجرا نمی کند؟ سخنگو ممکن است خیلی حرف ها بزند. ملاک عمل می باشد. حرف نزنند ودر عمل نشان بدهند که مجری قانون وبه فکر بازنشستگان اند
من قانعم ز بازنشسته به دیدنی
درّ ِ کـلامِ بازنشسته شنیدنی
ما را علاقهایست به پیوند دوستی
پیمان دوستی بازنشسته بریدنی
چون مرغ دل ز هجر تو غوغا نموده است
بالا نشسته باز نشسته پریدنی
ای سروِ خوش خرام دمی را به روی لطف
بازار باز ، بازنشسته چمیدنی
از بهر رام کردن یاری غزال چشم
ما را ست میل رامش او را رمیدنی
از زخم تیر غمزهی چشمان مست یار
دل را مدام حسرتِ در خون تپیدنی
گیرد مدام دلبرم آرام ، اگر نصیب
گردد مرا شبی به برش آرمیدنی
دارد امید (بازنشسته)بعد هجر یار
از شاخ وصل، میوهی نورسته چیدنی
ای گل هزار نشترم آید به دل اگر
آید به پای بازنشسته خلیدنی
حکایت الاغ مُلا نصرالدین از این قرار است که: روزی با زحمت فراوان حضرت الاغ رابه پشت بام برد! بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد.
ملا نمی دانست حضرت الاغ بالا می رود ولی پایین نمی آید!! پس از مدتی تلاش ملا خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام به شدت جفتک می انداخت و بالا پایین می پرید. تا اینکه سقف فروریخت و الاغ جان باخت.
ملا که به فکر فرو رفته بود، با خود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را هلاک می نماید!!
برای خواب معصومانه عشق ، كمك كن بستری از گل بسازیم
برای كوچ شب هنگام وحشت ، كمك كن با تن هم پل بسازیم
كمك كن سایه بونی از ترانه ، برای خواب ابریشم بسازیم
كمك كن با كلام عاشقانه ، برای زخم شب مرهم بسازیم
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من
بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من
بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن
تو رو میشناسم ای شبگرد عاشق ، تو با اسم شب من آشنایی
از اندوه و تو و چشم تو پیداست ، كه از ایل و تبار عاشقایی
تو رو میشناسم ای سر در گریبون ، غریبگی نكن با هق هق من
تن شكسته تو بسپار به دست ، نوازشهای دست عاشق من
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من
بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من
بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن
به دنبال كدوم حرف و كلامی ، سكوتت گفتنه تمام حرفاست
تو رو از طپش قلبت شناختم ، تو قلبت قلب عاشقهای دنیاست
تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه ، منو به جشن نور و آینه بردی
چرا از سایه های شب بترسم ، تو خورشید و به دست من سپردی
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من
بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من
بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن
كمك كن جاده های مه گرفته ، من مسافرو از تو نگیرن
كمك كن تا كبوترهای خسته ، روی یخ بستگی شاخه نمیرن
كمك كن از مسافرهای عاشق ، سراغ مهربونی رو بگیریم
كمك كن تا برای هم بمونیم ، كمك كن تا برای هم بمیریم
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من
بذار بین من و تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من
بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن
اجرا : گوگوش
تنهاترین موجود عالم بازنشسته
رسواترین زندانی غم بازنشسته
باید برای خلقتت حق جای تبریک
طاق عزا می زد به عالم بازنشسته
یک دل تو را دادند و صدها درد دل را
کی درد را دادند مرهم بازنشسته
گفتند: تو پیغمبری ، باور نمودی
شغلِ بلای عشق را هم بازنشسته
شاگردِ آهوهای چشمانش که رم کرد
کردی تو هم از خویشتن رم بازنشسته
روز از پی نان می دویدی شب پی یار
روز از عرق، شب خیس شبنم بازنشسته
دیدی هزاران داغ را، داغی که آهن
می کرد و پشت کوه را خم بازنشسته
دنیا که شمعی داشت بالای سر تو
می گفت روشن بین که گورم بازنشسته
از دشمنانِ رو به رو ترسیدی از پشت
خنجر کشیدت یار محرم بازنشسته
سرمایه ی جان تو را از خانه ی تن
آن آشنا دم برد کم کم بازنشسته
باید عنان زندگی کردن رها کرد
جایی که ملا هم شد آدم بازنشسته
۩خــُلدستان طریقت(بازنشسته )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم

