اشعار : دختر (ام لیلا ) مبارک باد (مقام مادر ) خلدستان طریقت

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت) دختر (ام لیلا ) ☫ ۩۩۩

محفل عشق الهی ست که دختر دارد
حرم قصر بهشتی ست که کوثر دارد

طاق ابروی نگاهت همه لبریز صفا
جامِ جم از می نابی که به ساغر دارد

بی نیاز از همه صحرا وُ گلستان باشد
هر که در خانه خود شاخ صنوبر دارد

در لطافت به غزل ماندوُدر سحرِسخن
دُّر وُ یاقوت گران، گوهر احمر دارد

خنده ات شاخه نباتی ست که اعظم داری
همدمت موج دلاویز که در بر دارد

شکوه هایت نمکی بر دل ریش پدر است
قصه تلخ تو را مثل کلیدر دارد

گر چه با دختری و جلوه گری می دانی
دخترِ دختر خود نیز برابر دارد

دختران مائده هستند مبینا برگــرد
در صبوری چو علی زینبِ خیبر دارد

حرفهایم همه بیت الغزل جان من است
غزل چشم تو را دختـــری از بر دارد

در عفاف ملکوتند شباهت دارند
این شفاعت که شنیدید ز مادر دارد

****

نفس به سینه ام این بار پر تلاطم دختر

رواق در نظرم ناگهان تجسم دختر

خبر رسید که از ره کریمه آمده است

دلم هوای حرم کرد و راهی قم دختر

به محض این که رسیدم به خطه ي خورشید

تمام چهره ي من غرق در تبسم دختر

و هردو دست ادب رابه سینه بنهادم

درود دادم و این سینه وقف خانم دختر

ولحظه لحظه به روی لب همه ی زوار

نوای فاطمــه لــیلابرین ترنم دختر

میان صحن و سرایش اُبُهَّتی دارد

که ذکر راز و نیاز و دعای من گم دختر

بهشت حضرت معصومه را ببین که چقدر

شبیه بارگـــــه خورشید هشتـــم دختر

۩خــُلدستان طریقت( تیرداد )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان (پروین ) اعتصامی  + برآستان جانان(مولانا)رهبر مردمی (نامه درگشاده +

پروانه سلحشوری با انتشار بیانیه‌ای انتقادی نسبت به آنچه تحدید جایگاه مجلس خواند گفت که تصمیم به عدم شرکت در انتخابات مجلس یازدهم گرفته است.

روز شکار، پیرزنی با قباد گفت

کاز آتش فساد تو، جز دود و آه نیست

روزی بیا به کلبهٔ ما از ره شکار

تحقیق حال گوشه‌نشینان گناه نیست

هنگام چاشت، سفرهٔ بی نان ما ببین

تا بنگری که نام و نشان از رفاه نیست

دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد

دیگر به کشور تو، امان و پناه نیست

از تشنگی، کدوبنم امسال خشک شد

آب قنات بردی و آبی بچاه نیست

سنگینی خراج، بما عرضه تنگ کرد

گندم تراست، حاصل ما غیر کاه نیست

در دامن تو، دیده جز آلودگی ندید

بر عیبهای روشن خویشت، نگاه نیست

حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است

کار تباه کردی و گفتی تباه نیست

صد جور دیدم از سگ و دربان به درگهت

جز سفله و بخیل، درین بارگاه نیست

ویرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی

یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست

مردی در آنزمان که شدی صید گرگ آز

از بهر مرده، حاجت تخت و کلاه نیست

یکدوست از برای تو نگذاشت دشمنی

یک مرد رزمجوی، ترا در سپاه نیست

جمعی سیاهروز سیهکاری تواند

باور مکن که بهر تو روز سیاه نیست

مزدور خفته را ندهد مزد، هیچکس

میدان همت است جهان، خوابگاه نیست

تقویم عمر ماست جهان، هر چه میکنیم

بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست

سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق

در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست

۩۩☫ اشعار: باشروع حمد رب العالمین /طریقت/۩۩۩

آشفته شدم جانا هــنــگــامِ پریشانی

اشعار سحرگاهم در بی سر و سامانی

عجیبا چه سالی که بر ما گذشت
همه روز و شب بــا دریغا گذشت

هماره پنـــاهم کــنـــار تو بود
تو رفتی پناهم چو رؤیا گذشت

به چشمم جهان رنگ زردی گرفت
به دل داغ تو لاله ‌آســـا گذست

شب امّا که پنداشتم دیر پاست
چو کردم نظر دیدم امّا گذشت

دلم جلوه‌ای از جوانی ندید
اگر دید، هم با تو تنها گذشت

به داغ تو ای اختر تابناک
عجب آتشی در دل ما گذشت

فراق تو آتش به جانم فکند
که دودش مرا از سر و پا گذشت

طبیبا! چه کوشی به تسکین من؟
که درد دلم از مداوا گذشت

کجا رفتی، ای مهربانم که زود
ز سر سایه‌ات آشکارا گذشت

نشان تو مانده به هر دفتری
به خود گویم آن مرد دانا گذشت

ندیدست بعد از تو شادی دلم
تو رفتی و عمرم به غم ها گذشت

ندانم سرودن سخن سالهاست
که آن ذوق و آن طبع گویا گذشت

تو رفتی و بی‌تو سخن رنگ باخت
که هنگام لطف و تمنــّا گذشت

زمانه نبیند چو تو شاعری
که آوازه‌ات از ثریا گذشت

پس از تو کسی شعر دلجو نگفت
که فصل سرودن ز دنیا گذشت

چگونه نلغزد قلم بعد تو
قلم سر نگون جوهرآسا گذشت

قرار و امید از دلم دور شد
چو موجی که بر روی دریا گذشت

به جان تا ابد درد و غم با من است
که صبر از دلِ ناشکیبا گذشت

چه گویم که این تیره‌ بختِ عجوز
به ما بی‌تو چون شام یلدا گذشت

چنان موج غم بر دل ما نشست
که آب از سرم بی‌محابا گذشت

تو ای شاعر بی‌بدیل زمان
که شأنت ز انکار و حاشا گذشت

بسی زشت و زیبا شنیدی به حلم
که این نیک وُ بد با مدارا گذشت

نخواهم که بی‌تو دمی دم زنم
که بر کام من دم چو صفرا گذشت

به افسوس گویم که یادش بخیر
شبانی که با تو چو رؤیا گذشت

از آن گرم جوشی شدم تا جدا
همه روزگارم به سرما گذشت

بلندای شعر است، چون کوه قاف
کلام تو زان همچو عنقا گذشت

بزرگا، ادیبا، سخن‌گسترا
که شعر تو از حد اعلا گذشت

نگنجد به ظرف بیان، شعر تو
که معناش از رفع معنا گذشت

ز دشت دلم خوشدلی کوچ کرد
چو مرغی که از کوه و صحرا گذشت

زبانت نشد مدح پرداز غیر
گذشت عمر تو این چنین تا گذشت

خزان آمد و باغ عمرت فسرد
چه زود آن فضای مصفا گذشت

یکی نیک وُ بد گفت وُ: خوشنام مُرد
یکی از تو بد گفت و رسوا گذشت

اگر تلخ گفتی سخن یا به شهد
به گوش سخندان دلآرا گذشت

چه شبها که یاد دل افروز تو
قرارم ربود و غم افزا گذشت

چنان زار نالیدم از ماتمت
که اشکم به دیده شررزا گذشت

تو در فرش بودی و روح از تنت
جدا گشت و بر عرش اعلا گذشت

فصاحت یتیم است بی تو هنوز
ز داغی که بر نثر شیوا گذشت

بنازم به اقــبـالِ درویشی‌ات
که شأنت ز دستار بــالا گذشت

به دنیا نبستی دل و روز و شب
زمان تو با فکر عقبا گذشت

عبث بود امید دیدار تو
چه شبها که با شوقِ فردا گذشت

چو زنگ کلیسا به گوش جهان
چو آوای گرم نکیسا گذشت

غم و شادی من همه با تو بود
همه عمر من با تو تنها گذشت

همه معرفت بودی و عمر من
به اعجاب از آن در تماشا گذشت

همان نیست روز و شب من دگر
کز این پیش با تو همانا گذشت

چنان اخگر از واژگان تو خاست
که از عمق جانِ احبا گذشت

چه شبها که با کردگار جهان
به سجاده عمرت به نجوا گذشت

پس از رفتن تو جهان شد عقیم
که پیدایی شعر شیوا گذشت

(طریقت)شده طوطی طبع من
ز رنجی که بر این شکرخا گذشت

گذشتی ز جور ستم پیشگان
چو آن پاکدل کز یهودا گذشت

چو با «‌اشک مهتاب» کردی طلوع
ز افلاک غوغای سگ‌ها گذشت

همان بر تو بگذشت از کین خلق
که زین پیشتر بر مسیحا گذشت

تو لیلا(طریقت) شدی جرعه‌ای
ز جام تو نوشید و شیدا گذشت

قصاید چه زیباست در قافیه
نشاید ز اَبیات لـیــلا گذشت

دلنوشته زن,دلنوشته زنانه,دلنوشته دخترانه

گفت: هر وقت سالار عقیلی میگه: ایران اگر دل تو را شکستند...

زن داییم با گوشه روسریش اشکاشو پاک میکنه!

گفتم: آفرین بر این بانوی میهن پرست!

گفت: کدام میهن پرست؟! زنداییم اسمش ایرانه!!

ای شاهد افلاکی در مستی وُ در پاکی

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

در سینه ی اشعارم مستوری و مهجوری

من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی

در بحر غزل هایم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله می جویم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم حقیقت جو کو؟چشم(طریقت)جو؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

____________________

اوتیسمیک: چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ ساعت: ۱۹:۴

درود بزرگوار درین شعر جای دو مصرع که ثبت شده تغییر دهید
تا ترتیب قرار مصرع زوج و ۳رد ادیت بشه

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی وُ در پاکی

ابتدا ای شاهد افلاکی
و سپس مصرع تا آتش را بیاورید

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

با شروعِ حمدِ رَب العـــالمین شُکر بی حد می کنم بر نازنین

کاوه ای پیــدا نخواهد شد پدید کاشکی اســکندری آیـــد اَمـین

ای کفن پوشان ، ای حبل الورید ای حـــرامیـــهایِ حبــل المتقین

هم به تنگ آورده ما را نــامـتان دین چنین گـردیده ختـم المرسلین

ختم مرسل کفر می آیــد پــدیــد توپ می بندنــد بــر مجلس یقین

ای خدایِ چرخِ گردون قادری ؟ برکـنــی این نامسلمان از زمـیــن

کوکمینگاهی که چون مرصاد بود از چه رو کـافـر فرستـادی چنین

جملگی بــودنــد در وادی طــور آتــشی افــکنده اینک در کــمین

دین حق را کــرده تــاج سلطنت خطبه ها می خواند روزی آتــشین

در پناه دین ، ظــلم آمــد پــدیــد خشــک وُ تر افتاده در گردابِ دین

ای (طریقت) واپسین را واپسین ظاهـــراً افتـــاده در روز پَــسین

۩۩۩ ☫ خطبه اول: حکایات حکیمانه (نصرالدین)حضرت الاغ☫۩۩۩

ما نماز دمبه را پنشمه می خوانیم

حدود یک سال است که دولت فعلی بر سر کار می باشد. امروز که 23 تیر ماه 1401 است، سخنگوی دولت تحت عنوان تکذیب سخنان معاون اول رییس جمهور، گفته که رییس جمهور و معاونش به فکر بازنشستگان می باشند! اگر به فکر بازنشستگان اند، بگویند دراین یک سال برای این قشر چه کرده اند؟ کدام خدمت را کرده اند که کسی آن را نمی بیند؟ به رغم این که در قانون بودجه مصوب شده که در جهت همسان سازی، مبلغ 9 هزار میلیارد تومان به بازنشستگان کشوری و 5 هزار میلیارد به بازنشستگان لشکری اختصاص یابد، پس از گذشت نزدیک به چهار ماه از سال جاری، هنوز دولت آیین نامه اجرایی مربوطه را تصویب ننموده است. آیا این به فکر بودن است؟ مدیر صندوق بازنشستگی علنا دم از قانون شکنی زد و گفت این مبلغ را می خواهم صرف کار دیگری کنم! این کی باشد که قانون را زیر پا بگذارد؟ مجلسیان چرا قانون تصویب کرده اند؟ قانون تصویب کرده اند تا یک مهره رده چندم علنا بگوید من آن را اجرا نمی کنم؟ دولت رخ بنماید و صریح بگوید برای بازنشستگان چه کرده و چرا قانون را اجرا نمی کند؟ سخنگو ممکن است خیلی حرف ها بزند. ملاک عمل می باشد. حرف نزنند ودر عمل نشان بدهند که مجری قانون وبه فکر بازنشستگان اند

من قانعم ز بازنشسته به دیدنی
درّ ِ کـلامِ بازنشسته شنیدنی

ما را علاقه‌ای‌ست به پیوند دوستی
پیمان دوستی بازنشسته بریدنی

چون مرغ دل ز هجر تو غوغا نموده است
بالا نشسته باز نشسته پریدنی

ای سروِ خوش خرام دمی را به روی لطف
بازار باز ، بازنشسته چمیدنی

از بهر رام کردن یاری غزال چشم
ما را ست میل رامش او را رمیدنی

از زخم تیر غمزه‌ی چشمان مست یار
دل را مدام حسرتِ در خون تپیدنی

گیرد مدام دلبرم آرام ، اگر نصیب
گردد مرا شبی به برش آرمیدنی

دارد امید (بازنشسته)بعد هجر یار
از شاخ وصل، میوه‌ی نورسته چیدنی

ای گل هزار نشترم آید به دل اگر
آید به پای بازنشسته خلیدنی

حکایت الاغ مُلا نصرالدین از این قرار است که: روزی با زحمت فراوان حضرت الاغ رابه پشت بام برد! بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد.
ملا نمی دانست حضرت الاغ بالا می رود ولی پایین نمی آید!! پس از مدتی تلاش ملا خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام به شدت جفتک می انداخت و بالا پایین می پرید. تا اینکه سقف فروریخت و الاغ جان باخت.
ملا که به فکر فرو رفته بود، با خود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را هلاک می نماید!!

برای خواب معصومانه عشق ، كمك كن بستری از گل بسازیم

برای كوچ شب هنگام وحشت ، كمك كن با تن هم پل بسازیم

كمك كن سایه بونی از ترانه ، برای خواب ابریشم بسازیم

كمك كن با كلام عاشقانه ، برای زخم شب مرهم بسازیم

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

تو رو میشناسم ای شبگرد عاشق ، تو با اسم شب من آشنایی

از اندوه و تو و چشم تو پیداست ، كه از ایل و تبار عاشقایی

تو رو میشناسم ای سر در گریبون ، غریبگی نكن با هق هق من

تن شكسته تو بسپار به دست ، نوازشهای دست عاشق من

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

به دنبال كدوم حرف و كلامی ، سكوتت گفتنه تمام حرفاست

تو رو از طپش قلبت شناختم ، تو قلبت قلب عاشقهای دنیاست

تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه ، منو به جشن نور و آینه بردی

چرا از سایه های شب بترسم ، تو خورشید و به دست من سپردی

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

كمك كن جاده های مه گرفته ، من مسافرو از تو نگیرن

كمك كن تا كبوترهای خسته ، روی یخ بستگی شاخه نمیرن

كمك كن از مسافرهای عاشق ، سراغ مهربونی رو بگیریم

كمك كن تا برای هم بمونیم ، كمك كن تا برای هم بمیریم

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

اجرا : گوگوش

تنهاترین موجود عالم بازنشسته

رسواترین زندانی غم بازنشسته

باید برای خلقتت حق جای تبریک

طاق عزا می زد به عالم بازنشسته

یک دل تو را دادند و صدها درد دل را

کی درد را دادند مرهم بازنشسته

گفتند: تو پیغمبری ، باور نمودی

شغلِ بلای عشق را هم بازنشسته

شاگردِ آهوهای چشمانش که رم کرد

کردی تو هم از خویشتن رم بازنشسته

روز از پی نان می دویدی شب پی یار

روز از عرق، شب خیس شبنم بازنشسته

دیدی هزاران داغ را، داغی که آهن

می کرد و پشت کوه را خم بازنشسته

دنیا که شمعی داشت بالای سر تو

می گفت روشن بین که گورم بازنشسته

از دشمنانِ رو به رو ترسیدی از پشت

خنجر کشیدت یار محرم بازنشسته

سرمایه ی جان تو را از خانه ی تن

آن آشنا دم برد کم کم بازنشسته

باید عنان زندگی کردن رها کرد

جایی که ملا هم شد آدم بازنشسته

۩خــُلدستان طریقت(بازنشسته )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعارِ(طریقت)دراین کاخ زبَرجَد +از بوسه گاه (طریقت) گذشت؟ خیر+بوسید روی ماه خدا بت پرست شد

۩۩۩☫ حکایت (طریقت )روایت +حقیقت => شریعت ☫۩۩۩

گردش این روزگار ، آینهٔ عبــرت است‌

چرخش چرخ وُ فلک ،درجهت سرعت است

بندگی سفلگان ، قدرت کاذب نگر

بنده ی پروردگار عاقبتِ ، عزّت است

عارفی چهل شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند.تمام روزها روزه بود و در حال اعتکاف'از خلق الله بریده بود. صبح به صیام و شب به قیام.زاری و تضرع به درگاه او...شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که می‌گفت:ساعت ۶ بعدازظهر بازار مسگران برو خدا را زیارت خواهی کرد.عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و می‌ گشت...پیرزنی را دید دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می‌داد.قصد فروش آن را داشت...به هر مسگری نشان می‌داد وزن می‌کرد و می‌گفت:۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن می‌گفت: نمیشه ۶ ریال بخرید؟
مسگران می‌گفتند:خیر مادرجان برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد.پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می‌چرخید و همه مسگران همین قیمت را می‌دادند.
بالاخره به مسگری رسید.مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت:این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ریال می‌فروشم خرید دارید؟
مسگر پرسید: چرا به ۶ ریال؟؟؟
پیرزن سفره دل خود را باز کرد و گفت:
پسری مریض دارم دکتر نسخه‌ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می‌شود!

مسگر دیگ را گرفت و گفت:این دیگ سالم و بسیار قیمتی است.
حیف است بفروشی،امّا اگر اصرار داری من آن را به ۲۵ریال می‌خرم!
پیرزن گفت: مرا مسخره می‌کنی؟
مسگر گفت: ابداً!دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!

پیرزن که شدیداً متعجب شده بود،دعاکنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد..من که ناظر ماجرا بودم، در دکان مسگر رفتم و گفتم:پیرمرد انگار تو کاسبی بلد نیستی؟
اکثر مسگرانِ بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند.
آن وقت تو به ۲۵ ریال می‌خری؟
مسگر پیر گفت:من دیگ نخریدم.
من پول دادم داروی فرزندش را بخرد،پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه‌اش را نفروشد،من دیگ نخریدم ، دستی گرفتم....
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند
گفت:با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!

دست افتاده‌ای را بگیر و بلند کن. ما خود به زیارت تو خواهیم آمد!

● گر بر سر نفس خود امیری ، مردی

● بر کور و کر ار نکته نگیری ، مردی

● مردی نبود فتاده را پای زدن !

● گر دست فتاده‌ای بگیری ، مردی

پاینده تر از شعر ترِ ناب غزل شد

دُردانه تر‌ین گوهرِ نایاب غزل شد

الماس‌ِترک خورده‌ای ازقصربلوری

تابنده تر از جلوه‌ی مهتاب غزل شد

سر سبز تر از عشق ترِ ناب اَزل بود

دردانه تر‌ین جوهرِ ارباب غزل شد

اشعارِ(طریقت) دراین کاخ زَبَرجَد

اُستاد حواشی چو مهتاب غزل شد

***

صدبار بند بند دلم را گسست شد
در دل نبود غیر غمش، دل شکست ‌شد

از من به غیر مهر و وفا او ندیده بود
افسوس دل به غیر من این بار بست شد

گفت آنکه غم نداشت شبش روز روشن است
گفتم که بی غمت شب و روزم اَلَـست شد

از شب نمی گریزم و عیبش نمی کنم
شوقم هزار چشم تو در شب نشست شد

تا کار ماست بستن دل، دل نمی کنیم
از خاک ما بپرس که بود از نِشست شد

در شهر عاقلان به درستی وُ راستی
باید به خاک عشق سفر کرد وُ مست شد

از بوسه گاه (طریقت) گذشت؟ خیر
بوسید روی ماه خدا بت پرست شد

دیده برهم می‌نِهم دل را به کامت می‌کنم
این غزل را با پریشانی بـــه‌ نامت می‌کنم
چون قناری می‌نشینم دم‌به‌دم در باغ گل
عاقبت یک‌روز می‌بینی، که رامت می‌کنم
دیدنِ رخسار گلگون را کنی بر من تباه
بعد از آن بوییدن گل را حرامت می‌کنم!
عاشقت ‌باشم ولی با غنچۀ لبخند خود
مات و مبهوتم ولی البته خامت می‌کنم
می‌فریبی با کلامت، این دل بشگسته‌ را
شوروغوغا می‌کنم، محو کلامت می‌کنم
گرچه می‌باشد(طریقت)عرصهٔ شعر و ادب
انجمن تقدیم می دارم سلامت می‌کنم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

در خراباتِ (طریقت)  مسلم وُ گبر وُ یهود+جملگی در جرعه ای،  با هم برابر ساختند

۩۩۩ ☫اشعار (طریقت)دوبیتی ☫ ۩۩۩

زمانه کم نکرد از اقتدارت
گمان دارم نشینم در کنارت

غزالی گشته ای آهوی وحشی
پلنگی می کند آخرشکارت

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

با حضرت عشق همسری معشوقه

از هرچه فرشته برتری معشوقه

گنجینه ی اختری تو در مجموعه

در هر دو جهان جواهری معشوقه

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

غزالِ شعر را آرایه دارم
زبان شهر را هم پایه دارم

من از راز الفبای تو محرم
قناری ،بلبلی سرمایه دارم

ح. (طریقت)

مشركین از هر سلاحی فتنه و شر ساختند

در عبا هنگامه، از عمامه محشر ساختند

چون سخن كز دل برآید بر لب این قوم نیست

گر چه از بانگ اذان گوش فلک كر ساختند

در دل مردان هراس كیفر دین می کنند

خود چرا كمتر هراس از روز كیفر ساختند

ساقیان كوثرند، اما خمارِ حوریــان

پای خم ها می‌لَمند وُ مِی به ساغرساختند

در كمین اهل ایمان، با كمند كید وُ كین

پشتِ پستوئی كه می‌یابند سنگر ساختند

آنچه دین در قرن‌ها كافر مسلمان كرده بود

حق بجانب جملگی یك‌روزه كافر ساختند

چون حقایق مسخ شد، آئین بجز افسانه نیست

كوردل آنان كه این افسانه باور ساختند

وای ازین بداختران اشعار ، از خبط دماغ

نایب عنبرنساء،را مشک و عنبر ساختند

در خراباتِ (طریقت) مسلم وُ گبر وُ یهود

جملگی در جرعه ای، با هم برابر ساختند

ناپرهیزی: از‌ پنیر و مرغ و ماهی طنز شد
سیرخوردن از ریا باشیخ واهی طنز شد

آن چنان دور از خِرَد باشد که در قرن اتم
حق بجانب با رِدای کذب گاهی طنز شد

در پگاهِ صبح دیگر تیر بارانش کنند
هر که افشا می کند از دادخواهی طنز شد

مظهرِ تاریکی از‌‌ ضرب المثل خواهی‌ هنوز
این زغال از رو‌ سفیدی چون سیاهی طنز شد

می‌‌ دهد فرمانِ قتلِ معترض ها را ولی
روی منبر اعتراف از بی گناهی طنز شد

آن که با زهد و ریا لم داده بر جایِ خدا
در خیال خامِ خود کاری الهی طنز شد

ماجرا پایان ندارد مصلحت باقی هنوز
تااَبد بیزارم از شیخی که شاهی طنزشد

حضرت زهرا(علیها السلام) و فلسفه هاى مختلف:

قالت فاطمة الزهراء(علیها السلام): ابتدع الاشیاء لا من شىء کان قبلها، و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها:[1] اشیاء را ابداع کرد نه از چیزى که قبلاً وجود داشته باشد و بدون شکل هایى که از روى آن ها شکل بردارى کند.

نیچه فیلسوف آلمانی می گوید:
جامعه لیبرال در تاریخ خود به جایی می رسد که از نرمی بیمارگونه و شکنندگی بیش از حد با جدیت و صداقت تمام جانب آسیب رسانندگان خویش، یعنی قاتلان و تبهکاران را می گیرد، آنگاه مجازات در نظرش بی رحمی و بی انصافی می آید! و بیگمان تصور کیفر دادن او را می رنجاند و می ترساند! آیا بی خطر کردنش کافی نیست! کیفر دیگر برای چه؟ کیفر دادن کار هولناکی است!

حال دلم با چشمهایت جور بوده
هرچند که این خانه از تو دور بوده
شور مرا با شعرهایت تازه کردی
اسپند آتش کن چشمم شور بوده
از گریه های من نگیر ایراد عزیزم
چشم و دل من بعد تو مجبور بوده
از تو جدایی در مرامم جا ندارد
درد جدایی من و تو زور بوده
خورشید از قلب تو روشن بوده دائم
نام تو از آغاز خلقت نور بوده
بگذر از آنهایی که عشقت را ندیدند
غمگین نشو از آدمی که کور بوده
باید همیشه با(طریقت)بوده باشی
خواهش نکردم از تو این دستور بوده

گلستان کوه: گلستان کوه در ۱۵ کیلومتری شهر خوانسار قرار دارد واز پوشش گیاهی بسیار خوبی همچون لاله‌های واژگون، گز انگبین، گزعلفی، ریواس، کنگر، مرزنجوش، آویشن، قارچ، بادام، تره، پیاز کوهی، گون، موسیر و گیاهان علوفه‌ای و دارویی برخوردار است که گلستان کوه را به یکی از زیباترین کوه‌های استان اصفهان تبدیل نموده است.

جاذبه‌های جنگلی، کویری و کوهستانی اصفهان/شترسواری در کویر سیازگه تا «تختگاه سلیمان»

در برخی نقاط این گل‌های زیبا را با نام‌ «اشک سیاوش» نیز می‌شناسند دلیل آن افسانه‌ای است مربوط به پهلوان اسطوره‌ای ایران باستان است؛جایی که خون سیاوش اولین بار بر زمین ریخت و پرسیاوش رویید و گل لاله سرخ‌رنگی که شاهد این اتفاق بود، سر به زیر انداخت و بر بی‌گناهی سیاوش گریست؛ بعد از آن این گل به همان حال مغموم باقی ماند و لاله واژگون نام گرفت.

کامل به فـــراق رفتــه عاری آمد
مهتابِ مُــحاق رفتـــه جاری آمد

آن گوهر جاودان که لیلای من است
آن خاطره ها نرفـــــنه یاری آمد

خــُلدستان طریقت

(شعار:بَه من )محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

برآستان جانان  (خلدستان)  طریقت:اردیبهشت +آفاق

۩۩۩ ☫برآستان جانان (خلدستان) طریقت☫۩۩۩

ازلبِ کارون برایم صد صنم آورده است
صد صنم در اُوج گرما رویهم آورده است

آسمان غرق سیاهی بود و ابری تیره گون
بارشی با رعد برقی دم به دم آورده است

هور بود و دامن نیزار و ماهیها غزآل
زیر خورشید منوّر ها بَــلم آورده است

نـوجــوانی ماه سیما با غرور تازه اش
بین همرزمان خود کوهی جنم آورده است

بیرقی برکوله پشتی شالی از عطر نسیم
تکه سربندی معطر از علم آورده است

پاکتی از نان خشک و کشمشی از کاشمر
اندکی خرمای خشک ازسمت بم آورده است

یک جلیقه با تفنگ و دفتری از خاطرات
خرت و پرتی از اهم و فی الاهم آورده است

تا به خاطر آورد سمت عبور خویش را
معبری از قبله تا سمت حرم آورده است

این (طریقت) از حقیقت تازگی دارد هنوز
نکته ها در محضر اهل قلم آورده است

۩☫ آفاق را گرفت(طریقت)حضور تو+ مشق لطافت ☫۩۩

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

طواف عشق میخواهی، بیا دل را زیارت کُن
شبیه قطره ی باران، کمی دل را عبادت کُن

نظــیرقــطره ای باران، تلاوت کن اشارت را
زِ هربوسه به خاک دل،لبی تر کن عیادت کُن

بزن برهم تو قانون را،بشور آئین نخوت را
فقط یک شب شبیه من،به عقل خود عنانت کُن

گمانم مزه ی سجده،بُوَد شیرینتراز شیرین
به فرهاد دلت برگو،کمی امشب نجابت کُن

دل سجاده بی تاب است،برای سجده های تو
درآغوش نمازِخود،خدایت را رعادت کُن

همانند غروبی که،شبیه رنگ پاییز است
توهم با رنگ رخسارت،به شاعر هم حسادت کُن

بسوزامشب ولی آرام،که پروانه دمی خوابید
برای این (طریقت) هم، دمی مشق لطافت کُن

امشب بیا واز لب من یک غزل بگیر
از شهد شعرهای زلالم عسل بگیر

امشب برای گریه ام آغوش لازم است
تا این بهانه هست مرا در بغل بگیر

ای لات لا ابالی مستِ تبر به دست
بشکن وَ جان تازه ای از این هبل بگیر

حافظ که ترک ساقی و ساغر نمی کند
فالی برایم از لب شیخ اجل بگیر

با آن نگاه روشن و گرمت شبی مرا
از چشم های یخ زده ی مبتذل بگیر

قفلِ غزل بجز به لبت وا نمی شوند

امشب بیا و از لب ِ شاعر غزل بگیر

..****

༺࿇🤍࿇༻

چشمانِ تو پُر واژه‌ترین شعر جهان‌ست هنوزم
هر مژه‌ات از"تیرِ" نگاهی به کمان‌ست هنوزم

ابروی کمانت زده تیری به دل سرخ شقایق
هر غمزه‌ی تو با دل من خط و نشان‌ست هنوزم

ازچشم و دلت روشنِ سوسوی ستاره، است
گوشم به‌در وُ چشمه‌یِ‌دل، خون، فَوَران‌ست هنوزم

در باغ غزل، دلخوش دیدار تو هستیم ولیکن
آه از لب من‌، هر نفسش آه و فغان‌ست هنوزم

بر بستر سبزه گل و چشمه، به سراب قدم تو
دیبای چمن، در قدمت جامه‌دران‌ست هنوزم

در باغ قناری زده چه‌چه دف و سنتور و کمانچه
بر جام غزل هر دو لبت بوسه‌زنان‌ست هنوزم

در کوچه‌ی مهتاب چکیده غزلِ هق‌هقِ باران،
چشمانِ تو حیرانِ "نگاهِ دگران‌ست" هنوزم

از شعرِ(طریقت) نتوان‌گفت‌که‌امشب نفس‌ِصبح
بر صورت خورشید تب‌آلوده عیان‌ست هنوزم

۩# خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

مهربانی(طریقت)منتخب

۩۩۩ ☫مهربانی(طریقت)منتخب ☫ ۩۩۩

مهربانی دیوار نمی خواهد

مهربانی یک دل دریایی می خواهد

دلی به وسعت دشت و

دشتی به اندازه گذشت...

خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

آمدی در قلب من , دیدم که تنها گشته ام
تا ابد " جلد توام , بر بام هرجا گشته ام "

پاره کن پیراهنم را ، عشق بی پروای من
غیر تو دربند و زندان زلیخا گشته ام

شام آخر هم اگر مصلوب باشم بی گمان
در کنارت هستم و هرگز یهودا گشته ام

ساحلم باشی , نهنگی می شوم در پای تو
زنده میمیرم ولی تسلیم دریا گشته ام

ظاهرم را حفظ کن , من چهره ای معمولی ام
چشم آبی مثل مردان اروپا گشته ام

ثروتی بالا تر از عشق تو در روی زمین
گنج قارونی برایم، بی تو ؛ دارا گشته ام

هرکسی در فکر شیرین است و فرهاد دلش
من ولی مجنونم و با غیر لیلا گشته ام .

ادامه مطلب <<<اصفهون=نصفهون<<<<#خــُلدستان طریقت(برآستان جانان) #محمد مهدی #طریقت

<<ادامه مطلب


گِلِگی را بگذار!،ناله‌ها را بس كن!

زندگی گوش ندارد،كه بَسی شِكوه كنی!

حاکمان چشم ندارد ، ببیند که دل تنگِ شُدی ...

فرصتی نیست ،كه صرف گِله و ناله شود!

تا کُلَه چرخ دهی وقت تمام است تمام!

سال دیدی كه ،به برهم زدن چشم گذشت...

برق وُ باد آمد وُ رفت :این شتابِ عمر است

من وُ تو باورمان نیست كه نیست!

زندگی گاه به کام است وُ یَم است؛

زندگی گاه به تمام است وُ کم است؛

زندگی گاه مراد است وُ غم است؛

چه به کام وُ،چه به نام وُ،چه به دام...

زندگی معرکه همّت ماست،زندگی می‌گذرد...

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛

زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛

زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛

تو به راز،وُ تــو به سازوُ ،تو به نــاز ...

زندگی لحظه بیداری ماست، زندگی می‌گذرد.

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان(سیمین بهبهانی) +خواجوی کرمانی (طریقت)  روایت ،حکایت/اشعار  

عکس دختر برای پروفایل :: مدلو

ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی

پیوسته شادزی که دلی شاد می‌کنی

گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود

این مرغ پر شکسته که آزاد می‌کنی

پنهان مساز راز غم خویش در سکوت

باری، در آن نگاه، چو فریاد می‌کنی

ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می‌کنی؟

ای درد عشق او! ز چه بیداد می‌کنی؟

نازک‌تر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه پولاد می‌کنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی‌رود
ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی

انواع عکس پروفایل بهاری جدید و شاد و عاشقانه

عکس پروفایل و عکس نوشته دختر در طبیعت با متن دلنشین زیبا - دانلود آهنگ جدید

این بوی بهار است که از صحن چمن خاست

یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست

انفاس بهشت است که آید به مشامم

یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست

این سرو کدام است که در باغ روان شد

وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست

بشنو سخنی راست که امروز در آفاق

هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست

سودای دل سوخته لاله سیراب

در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست

تا چین سر زلف بتان شد وطن دل

عزم سفرش از گذر حب وطن خاست

آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من

گویی ز پی صید دل خسته من خاست

هر چند که در شهر دل‌تنگ فراخ است

دل‌تنگی‌ام از دوری آن تنگ دهن خاست

عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو

از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست

(خواجوی کرمانی)


ادامه نوشته

 اَشعار/(طریقت)  سپس از عیش و طرب دم مزنید

بیدمشک: بید مصرى- بید طبرى- شاه ‏بید- گل بیدک- گربه ‏بید- سوحر- سوگوت- صف صاف- دارفشفشه- مشک‏فیک- مشبد- به رامج- پیشى‏پیشى- خلاف بلخى- خلاف‏بان- وشع- به رامه- مشک‏ بید- فلابلخى.

بیدمشک طبعی معتدل دارد.

معرفی
بدرخت یا درختچه ای زینتی است که دارای گل های زرد کمرنگ به شکل دم گربه می باشد. ارتفاع درخت به ۹ متر می رسد.
زیر پوست و روی چوب این درخت برجستگی های تیزی وجود دارد. برگ های آن در پایه های نر و ماده متفاوت است. روی برگ سبز تیره و پشت آن کرکدار و روشن است. گل های درختان ماده معمولاً بیضی شکل و پهن تر از برگ های درختان ماده است. بیدمشک گل های معطری دارد.
یدمشک گیاهی است از نژاد بید اندازه آن از بید معمولی کوچک تر ولی سنبله های آن دارای اسانس معطری هستند. گل های آن قبل از برگ ها ظاهر می شوند.
خواص
عرق بیدمشک، در تسکین اعصاب، درمان کم خونی و ناراحتی های قلبی موثر است.
بیدمشک، گیاهی ملین و تقویت کننده ی قلب،اعصاب و محرک قوای جنسی است. این گیاه دارویی دستگاه گوارش را تقویت کرده و اشتها را افزایش می دهد.
واقعیت این است که پوست بیدمشک دارای خواص ضد درد و ضد تب است، که قبلا توسط فیلسوفان یونان باستان بقراط تئوفراستوس، شناخته شده بود. خواص دارویی پوست در دوره های قرون وسطی در بسیاری از نقاط اروپا شناخته شده بود و پوست به طور معمول برای جبران درد ناشی از سردرد و دندان درد شناخته می شد.
بیدمشک، تقویت کننده ی دستگاه عصبی بوده و جوشانده برگ آن با عسل اعصاب را آرام می کند. هم چنین عرق بیدمشک، آرام بخش و خواب آور است.
جوشانده گل بیدمشک همراه شکر، ناراحتی های عصبی، افسردگی، دردهای عصبی و روماتیسمی را بهبود می بخشد. مقوی قلب بوده و برای حفظ سلامتی آن بسیار مناسب و موثر است و باعث کاهش تب شده و خاصیت تب بری دارد.
برای کم‌اشتهایی ده گرم گل بید مشک با ده گرم برگ و ده گرم پوست آن را با یک لیوان آب سرد روی شعله بگذارید تا یک جوش بزند و سی دقیقه دم کنید. پس از شیرین کردن با عسل به مدت چهار روز بعد از هر غذا روزی دو مرتبه میل کنید.
دمنوش بید مشک دستگاه گوارش را ضدعفونی می‌کند و جوش‌های بدن را از بین می‌برد. نوشیدن این دمنوش همچنین حرارت درونی بدن را کاهش می‌دهد.
عرق بید مشک قند خون را پایین می آورد و نوشیدن آن بدون مواد شیرین کننده به مقدار قابل توجهی قند خون را نقصان می دهد.
موارد منع مصرف
ادران باردار و به ویژه بانوانی که سابقه یا خطر سقط جنین، خونریزی دوران بارداری و مشکلات مشابه دارند؛ مصرف بیدمشک را به حداقل کاهش دهند
عرق بیدمشک قند خون را پایین می‌آورد و نوشیدن آن بدون مواد شیرین کننده به مقدار قابل توجهی قند خون را کاهش می‌دهد، کودکان کمتر از دو سال نیز بایستی در مصرف این عرق احتیاط کنند.
استفاده طولانی مدت یا دوزهای بالاتر گیاهان می تواند سبب تحریک دستگاه گوارش، حالت تهوع و یبوست شود.
شیوه استفاده
بیست و پنج گرم گل خشک بیدمشک را با برگش در یک قوری چینی با یک لیوان آب ‌جوش به مدت پانزده دقیقه دم کنید و بعد صاف و با عسل شیرین کنید و بعد از غذا بنوشید.
دمنوش: اضافه کردن ۲ یا ۳ گرم پوست خرد شده به یک فنجان آب سرد. سپس مخلوط را به نقطه جوش برسانید و اجازه دهید ۵ دقیقه قبل از صاف کردن خیس شود. دوز سنتی یک فنجان ۳-۴ بار در روز به عنوان یک درمان برای بیماری های روماتیسمی جزئی، سردرد، تب بالا و التهاب دستگاه گوارش است.



۩۩۩ ☫ اشعار(عرش-فرش ) دو بیتی ☫۩۩۩

فرش است به جاده کی میآئی ز اَلست

درفرش به هر چه هست نقصان و شکست

پندار به عرش هر چه در عالم نیست

انگار که عرش درهمین عالم هست

Image result for ‫عکسهای نوروز94‬‎

هَزار بلبل دستان هزار وعده وَ عید

شراب کهنه بیاور ، که روز تازه دَمید

من از کدام تبارم که اینچنین زارم؟

تمام روزِ سیاهم به شامِ عیدسپید

چه بود سهم من از روزگارِ بازیگر

تمام وسعت دنیا چو چاکری چاپید

خیال و خاطره ای محو ،در کشاکش دَهر

یقین باکره ای ، روزگار پُر تردید

در آستانه ی عید از ازل خبرآمد

(طریقت)از شب شعروُ کمالِ صبح اُمید

۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

آنکس که نداند و نداند که نداند * در جهلِ مرکب اَبـَدُ الدهر بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند * "بیدار" کنیدش که در خواب نماند

آنکس که بداند و نداند که بداند * لَنگان خرکِ خویش به مقصد برساند

آنکس که بداند وبداند که بداند "اَسب شرف" از گُنبدِ گردون بجهاند جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

هیچ کس نمی داند ما به چه دردی مبتلا شدیم

هیچ کس نمی داند چه بلایی سر خودمان آوردیم

ما وارث تمام دردهای قرنیم قرنی سیاه و شوم

که جز رنگ سرخ و سیاه هیچ چیزش به خاطرم نمی آید

ما بیدارتر از خود را بخوابزده های دورانیم

که لا به لای سیاهی ها غوطه می خوریم

۩۩☫رو به راهم کن (طریقت)روز، روز رفتن است )اشعار ۩۩

. عکس نوشته روز معلم, کارت پستال تبریک روز معلمعکس نوشته روز معلم, کارت پستال تبریک روز معلم.

چون شعله های شمع فروزان معلمان
مردم چو جسمِ جانبِ ،جانان معلمان
چون باغبان گلشن انديشـه هایِ ژرف
گُلــواژه هـای روح حكــيمان معلمان
آنان معادن زر و سيمند در سرشت
جــويایِ آن خــزانه ی پنــهان معلما ن
هرگز خرافه نيست بگويی پس از خدا
آرایه هــآی سوره ی رحمان معلمان
آری، معلمان همه عشاقِ سوختن
عُشاق پاکبازِ عــشقِ نـياكان معلمان
هـــمواره بــــوده اند معلم پيمبران
اهل ( طریقت) اند جــوا نان معلمان

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

طنز نامه اهل(طریقت) با رئیس دوران / اشعار+خوساری

۩۩۩☫طنز نامه اهل(طریقت) با رئیس دوران / اشعار☫۩۩۩

نمی پرسد کسی احوال شـاعـر
بریده شاه فنر اِقـبالِ بــاقـــر

همه ایران شود یکبــاره تــاجــر
درختی را که شد از ریشه طایر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

یا بروم پیش رئیس یا برسان نگار را
تا که زِ یاد خود بَـرم محنت روزگار را

شمبه سِشَمبه می شود پاس دل صبور من
من که دخیل بسته ام دُمبه ی انتظار را

هیچ نداشتم توان هیچ نداشت در جهان
مهره ی پشتِ پیرِ زال طاقت این فشار را

تازه خیال کرده ام حامی بی کسان رئیس
از دلمان بدر کنی دلهره ی دلار را

غم شده بیضه های چپ ، راست نمانده راست خَم
گوشه کنار مملکت این همه افتخار را

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩۩۩☫ طنز نامه اهل(طریقت) رئیس دوران / اشعار☫۩۩۩

نمی پرسد کسی احوال شـاعـر
بریده شاه فنر اِقـبالِ بــاقـــر

همه ایران شود یکبــاره تــاجــر
درختی را که شد از ریشه طایر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

بزن شوفر تو ماشین را به دنده
کلاچش شد خراب ای ریشه کنده

نمی خندد کسی برحال بنده
پریــده از لبم اقــبــالِ خنده

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ ۩#خــُلدستان طریقت ( #طنز نامه (تضمین از: رئیس) )۩# محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(اصول طنز +فروع آن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

۩

ادامه نوشته

برآستان جانان : (طریقت ) بدون شرح

۩۩☫برآستان جانان : (طریقت ) بدون شرح ۩۩۩

بدون شرح-خاص . .

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

آتاترک مبلغان مذهبی را احضار کرد و گفت، کشاورزان برای ما گندم و برنج و... کشت می کنند دامداران گوشت و لبنیات خیاطان لباس و کفاشان، کفش، شما چه تولیدی دارید
روحانیان(آخوندها) گفتند: ما برای شما و مردم دعا می کنیم، آتاترک آنها را به یک سفر دریایی با کشتی مهمان کرد و به یکی از ملوان ها سفارش کرد که تا از ساحل فاصله گرفتند کشتی را سوراخ کند، و او نیز چنین کرد وسط دریا وقتی آقایان کشتی را سوراخ شده دیدند بر سر خود زدند که ای داد الان خواهیم مرد، آتاترک به آنها گفت شما دعا کنید، گفتند دعا فایده ندارد باید آبها را از کشتی خارج کنیم و به سرعت به ساحل برگردیم، آتاترک دستور داد تا سطل ها را به دست آقایان دادند و بی وقفه آب را از کشتی بیرون رانده و با سرعت و قبل از غرق شدن کشتی به ساحل بر گشتند و از فرط خستگی همه به گوشه ای افتادند.... آتاترک رو کرد به آنها و گفت حالا فهمیدید که ما به دعا کن نیازی نداریم باید کار کنید، حالا حکایت ماست چون حضرات(وعاظ، مداح، منبری، حاکم،پاسدار، طلبه، روضه خوان،رهبر ،شورای نگهبان، شورای مصلحت حفظ نظام، اطلاعات، امنیت میلی،صدا و سیما، بی دادگاه ها ، دادگاه ضد انقلاب ،امام جمعه ،امام جماعت ، امام شمبه ، استاد اخلاق ، امام دمبه، مرجع تقلید ، صاحب رساله، مسائل شرعی ، احکام اسلامی ، حوزه و دانشگاه ، حوزه و زایشگاه ،مسائل شرعی پایین تنه، حراست فلان و بهمان ، ترویج اسلام، تبلیغ دین وآئین ، توسعه علوم دینی ، صدور انقلاب ، ایجاد انجمن های ،سرکوب اختلاس ، اختشاش ، احزاب اسلامی بین المللی ، احزاب داخلی و هزاران کوفت و زهر مار دیگر که بهتر می دانید .) حال کار و زحمت ندارند در گوشه ای بدور از جماعت و کرونا...نشستند از بیت المال حقوق میگیرند و انواع دعاها را تجویز میکنند...

۩۩☫ مولانا (طریقت) برآستان جانان ☫۩۩

239z_photo_2018-02-28_16-17-58.jpg

مولوی در مثنوی، فراوان دربارۀ نسبت اخلاق و معرفت سخن گفته است. در باور او راستی نتیجۀ درستی است. در جایی می‌گوید:

اگر یک موی کژ در وجود تو باشد، آسمان بدان بزرگی از چشم تو پنهان می‌شود.

موی کژ چون پردۀ گردون شود
چون سراپای تو کژ شد چون شود

پاکیزگی درون و رهایی دل از بند رذیلت‌ها، تأثیری شگرف بر ساحت معرفت دارد. دانایی در گرو رهایی است و رهایی در گرو عشق؛ زیرا آدمی یا عاشق است یا حریص و بخیل و متکبر و کینه‌ورز و شهرت‌طلب و قدرت‌پرست، و تا چنین است، طعم حقیقت و حیرت را نمی‌چشد، حتی اگر علامۀ زمان باشد و استاد استادان.

و مقام عشق چندان بلند است که نیازی به معشوق ندارد. عاشق یعنی کسی که عشق دارد، نه معشوق. بدون معشوق هم می‌توان عاشق بود و بر خرمن رذیلت‌ها آتش افکند:

شاد باش ای عشق خوش‌سودای ما
ای طبیب جمله علت‌های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما

آدمی تا در دام حرص و نخوت است، حقیقت را کژ می‌بیند و این کژی با او است تا آن روز که کلاه نخوت از سر بردارد و بپذیرد که سراپا نیاز و نادانی است؛ بپذیرد و به بانگ بلند بگوید:

چون الف چیزی ندارم ای کریم
جز دلی دل‌تنگ‌تر از چشم میم

سپس به مقام بلند عجز می‌رسد و در آنجا است که نسیمی خوش بر مغز او می‌وزد. آنجا است که درمی‌یابد در جهان بیچاره‌تر از آن کس نیست که مردم را به سوی خود می‌خواند تا پرسش‌های آنان را پاسخ دهد. اگر به او که معجزۀ عجز و نیاز را چشیده است، بگویند که ما را نصیحتی کن، می‌گوید:

کاسۀ گدایی به دست بگیرید و بر هر دری بکوبید تا شاید چیزی در کاسۀ شما گذاشتند. تا آنگاه که فرعون‌وار گمان می‌کنید دیگران محتاج شمایند و باید از شما بپرسند، در زباله‌دان تاریخ می‌لولید.

در دفتر سوم مثنوی، داستان مردی فقیر و بیچاره را نقل می‌کند که هر روز هنگام بیرون آمدن از خانه، دنبه‌ای بر لب و سبیل خود می‌مالید تا مردم گمان کنند که او چرب و شیرین خورده است. روزی در میان منعمان شهر نشسته بود و سخن می‌گفت و دست بر لب و سبیل خود می‌کشید تا حاضران شکم او را سیر بپندارند که شکم گرسنه‌اش به ناله آمد و از خدا خواست که این بی‌شرم را رسوا کند. خدا نیز گربه‌ای را مأمور کرد که آن دنبه را برباید. فرزند مرد در پی گربه دوید، اما نتوانست دنبۀ تزویر را از گربه بازگیرد. پس دوان‌دوان نزد پدر آمد و گفت:

آن دنبه را که هر روز هنگام بیرون آمدن از خانه بر لب و دهانت می‌مالیدی، گربه برد. حاضران نخست خندیدند و سپس بر او رحم آوردند و سفره‌ای چرب و شیرین برای او گستردند.


پوست دنبه یافت شخصی مُستهان
هر صباحی چرب کردی سبلتان

در میان منعمان رفتی که من
لوت چربی خورده‌ام در انجمن

دست بر سبلت نهادی در نوید
رمز، یعنی سوی سبلت بنگرید

کین گواه صدق گفتار من است
وین نشان چرب و شیرین خوردن است

اشکمش گفتی جواب بی‌طنین
که اباد الله کید الکاذبین

لاف تو ما را بر آتش برنهاد
آن سبال چرب تو برکنده باد

گر نبودی لاف زشتت ای گدا
یک کریمی رحم افکندی به ما

سوخت ما را ای خدا رسواش کن
کانچه پنهان می‌کند پیداش کن

ای خدا رسوا کن این لاف لئام
تا بجنبد سوی ما رحم کرام

مستجاب آمد دعای آن شکم
شورش حاجت بزد بیرون علم

چون شکم خود را به حضرت در سپرد
گربه آمد، دنبه را از خانه برد

از پس گربه دویدند، او گریخت
کودک از ترس عتابش رنگ ریخت

آمد اندر انجمن آن طفل خرد
آب روی مرد لافی را ببرد

گفت آن دنبه که هر صبحی بدان
چرب می‌کردی زبان و هم لبان

گربه آمد ناگهانش در ربود
بس دویدیم و نکرد آن جهد سود

خنده آمد حاضران را از شگفت
رحم‌هاشان باز جنبیدن گرفت

دعوتش کردند و سیرش داشتند
تخم رحمت در زمینش کاشتند

او چو ذوق راستی دید از کرام
بی تکبر راستی را شد غلام

فروغ یکی از شاعران محبوبم هست و تأثیر زیادی بر من گذاشت. یادم می‌آد اولین بار که شعرهاش رو خوندم شونزده ساله بودم و از اون زمان مجذوب اشعارش شدم تا امروز. اشعار خوب و عالی فروغ در دو دفتر آخرش هست که یکی از یکی دیگه بهتر هستند و جزو بهترین اشعار ادبیات فارسی به حساب می‌آن و روی شاعران و نویسندگان زیادی تأثیر گذاشتند.

امروز دو مصاحبه از خواهرش پوران فرخ‌زاد پیدا کردم و دیدم بد نیست لینکش رو بگذارم تا اگر دوست دارید ببینید و بشنوید. این مصاحبه‌ها در باره‌ی فروغ و زن و خود پوران هست: مصاحبه اول و مصاحبه دوم

.

ادامه نوشته

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش(طریقت) انصاریان =>  حافظ(برآستان جانان )

برآستان جانان:حافظ :خلدستان +طریقت /انصاریان ۩۩

شیخ حسین انصاریان تصریح کرد: برخی از ما آخوندها برای صد سال پیش هستیم یعنی به درد امروز نمی خوریم، برخی منبرهای ما برای 200 سال پیش است و جامعه را درمان نمی کند.

برخی از ما آخوندها برای 100 سال پیشیم، به درد امروز نمی‌خوریم

شیخ حسین انصاریان گفت: برخی منبرهای ما برای 200 سال پیش است و جامعه را درمان نمی کند اما آیت الله بروجردی شناخت عجیبی از روزگار خود داشت.، شیخ حسین انصاریان در مراسم شصت و چهارمین سالگرد ارتحال آیت الله العظمی بروجردی در مسجد اعظم قم با اشاره به نقش پدر و مادر در تربیت فرزندان اظهار داشت: فرزند امانت الهی است و احسان و لطف خداست لذا والدین هم دارای مسئولیت الهی در این زمینه هستند.

وی با اشاره به روایتی از رسول خدا که فرمود: «از رحمت خدا دور است کسی که بنای خدا را خراب کند»، گفت: پدران و مادرانی که مسئولیت شناس بودند و نگاه آنها به فرزند، نگاه امانت خدا بود، از عقل و جان و کوشش های درست خود مایه گذاشتند، فرزندانی را تربیت کردند که آن فرزندان آبروی تاریخ و صفحه روشن روزگاران شدند.

وی با اشاره به سبقه خانوادگی مرحوم آیت الله بروجردی اظهار داشت: پدر آیت الله بروجردی پدر عقل و فطرت و تربیت و دین بود. با این هویتی که در پدربودن داشت، با همه وجود و کمبود امکانات در آن زمان، فرزند خود را به گونه ای تربیت کرد که در همان ایام کودکی و جوانی و نوجوانی، کودک، معدن فکر و توجه به حقایق هستی در حد ظرفیت خود پرورش یافت.

وی گفت: بسیاری از پدران و مادران در روزگار ما برای فرزندانشان جهنم ساز هستند. پدری که در کنار روحیات و اخلاقش، فرزندش بی دین می شود و لذت می برد. مادری که دخترش از همان سه سالگی با بی حجابی گره می خورد و تشویق هم می شود که این دختر براساس تبرج جاهلیت قبل از پیامبر، درحالیکه ازدواج نکرده، آرایش کند و در چشم نامحرمان بریزد. این پدران و مادران مصداق سخن پیامبر اکرم (ص) هستند که فرمود: «این پدران و مادران، عقرب به دنیا بیاورند بهتر از آدمیزاد است».

وی ادامه داد: هیچ یک از فرق اسلامی، کتاب هایشان مانند کتاب کافی، رده بندی معنوی، انسانی و تربیتی ندارد چون کلینی همه مایه های کتاب را از اهل بیت (ع) و قرآن گرفته است و بعد توفیق الهی پیدا کرده است که جلد اول را رده بندی هنرمندانه کرده است. اولین باب، باب عقل است چون اگر رابطه انسان را با عقل قطع کنند، کالانعام بلهم اضل و اولئک هم الغافلون. در این کتاب باعظمت از قول امیرالمومنین نقل می کند که انسان دارای دو عقل است؛ یکی عقل طبیعی و دیگری عقل مسموع است که از طریق هوش ظهور و رشد می کند و به کمال مطلوب می رسد. باب دوم کتاب اصول کافی، باب علم است. العلماء ورثه الانبیا. آیت الله بروجردی در علم و اخلاق و رفتار و کردارش واقعا ورثه انبیا بود.

وی «توحید» را باب سوم کتاب اصول کافی ذکر کرد و گفت: توحید کافی، توحید قرآن و اهل بیت است و آیت الله بروجردی بعد از قدم عقل و علم به توحید رسیده بود. ایشان یک موحد صد درصد بود یعنی توحید ایشان، توحید ناب بود و به اندازه دانه ارزن، شرک در آن دیده نمی شد.

وی ادامه داد: بعد از رشد عقل و علم، او به این نتیجه رسید که همه واقعیات و معارف و مسائل الهی را باید از حجت الله گرفت نه از علم و عقل. علم و عقل راهنمای رسیدن به حجت الله هستند و لذا حجج الهی را شناخت.

وی با اشاره به خطبه شقشقیه اظهار داشت: کلمه«شرط» در این خطبه امام هشتم کلمه مهمی است. اگر در زندگی مسلمانان امام معصوم حذف شود، آن مشروط که خدا و توحید است هم حذف می شود و ضرورتا اهل ابلیس و شیطان می شود. و چه ارتباط عجیب و شدیدی آیت الله بروجردی با حجج الهی داشت.

آقای انصاریان گفت: آیت الله بروجردی 10 فروردین مطابق با 15 شوال وارد شهر قم شد و 16 سال با سادگی تمام زندگی کرد اما حوزه قم را به حوزه 7 هزار نفری ارتقا داد و این حوزه را به گونه ای بار آورد که پاسخگوی نیاز عصر و زمان باشد و شاگردانی تربیت کرد و به اقصی نقاط ایران و جهان فرستاد که توانستند اثرگذاری های مهمی داشته باشند یعنی برای عصر و زمان خود بود.

وی تصریح کرد: برخی از ما آخوندها برای صد سال پیش هستیم یعنی به درد امروز نمی خوریم، برخی منبرهای ما برای 200 سال پیش است و جامعه را درمان نمی کند اما آیت الله بروجردی شناخت عجیبی از روزگار خود داشت.

وی گفت: 16 سال زمان کمی است اما آیت الله بروجردی به اندازه 160 هزارسال به انبیا، دین، اهل بیت، علم، ایمان و اخلاق خدمت کرد و موج خدمات ایشان تا قیامت ادامه دارد.


من به اَبناء بشر عرض ارادت کرده ام

هم تقدم بر تاءخُر را ، رعایت کرده ام

همچنانکه بـرگ پائیزی نماند بر درخـت

وارثان را ارث دادم، رفـع زحمـت کرده ام

این دهان بـاز را پُر می کنند از خاک گور

آنـقدر جذابـیـت دارد کـه حـیـرت کرده ام

من اگـر با اهل دنیا می نشینم جـرم تـوست

آخرت را پیش ازین همواره رؤیـت کرده ام

فکر کردی چیست مـوزون می کند شعـر مـرا؟

در قــدم بـرداشــتـن هـای ِ تـو دقـت کرده ام

یـک ســلامـم را اگـر پـاسـخ بـگـویی مـی روم

لـذتـش را بـا تـمـام شـهــر قـسـمـت کرده ام

ترک ِ افـیـونی شبیه عشق اینجا مشـکـل اسـت

روی دوش دیگران امروز تـرکـت کرده ام

تـوی دنـیـا با (طریقت)آدمیت کـرده ام

در وصیت های خود همواره صحبت کرده ام

۩خــُلدستان طریقت(نوشت +شاعر بهشت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

دانی که در  (طریقت )کزجان و دل گرانم

۩۩۩ ☫ دانی که در  (طریقت )کزجان و دل گرانم  ☫ ۩۩۩ 

گر مرد نام وُ ننگی، از  کوی ما سفر کن
ما ننگ خاص و عامیم، از ننگ ما گذر کن

سر گشتگان عشقیم، بیدل مبین به دنیا
از ننگ وُ  عار بگـذر ، آنگــه به ما نظر کن

بیرون زِ کُفر وُ کینم ، برتر ز صلح وُ دینم
در بندِطرحِ  وصلم، طرحی دوباره  تر کن

در رحمت و امانم. جانانِ جان جان  جانم
بیرون ز هر گمانم، با ما ز خود سفر کن

در عشق باده نوشم، مانند باده جوشم
بیهوش وُ هم بهوشم، بی سر بپا توسرکن

دانی که در(طریقت)کز جان وُ دل گرانم
با ما میا در این ره،زینجا ز سر حذر کن

  ۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )#محمد مهدی #طریقت 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

    جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

 

ادامه نوشته

شاعر نوشت (طریقت)>> اردی (بهشت)

۩۩۩ ☫ شاعر نوشت (طریقت)>> اردی (بهشت) ☫۩۩۩

بی پا و سران دشت خون آشامی

مُردند ز حسرت وُ غم ناکامی

مِــحنت زدگانیــم وصالت ما را

هجران کُشد وُ جنون کُشد بدنامی

***

شب از آرامش شبهای ترسان می هراسم

شب از آن خارِ در وُ دیوار چسبان می هراسم

هراسی نیست از برخورد و شأن روستایی

من از فرهنگ شهرستان وُ استان می هراسم

بناهــامان اگر دارد نمایی مرمری را

من از بنیاد نامیزان ویران می هراسم

هراسی از هجوم گلۀ گرگی ندارم

من از کفتار خونخوار بیابان می هراسم

هراسی از تلاطم خیز دریا نیست ،بازم

زِ خشم کوسه های تیز دندان می هراسم

نه از هُشیار تام وُ مطّلعــم باکی نباشد

من از «کرونا»ی بد کردار انسان می هراسم

نمیترسم اگر شیری به سینه پنجه کوبد

شب از چنگال بدکردار نادان می هراسم

شبها همه شب محاقم وُ کابوسم
کامل:شده(مهتاب)تو را می بوسم
من گِـرد جهان مثـالِ یک فانــوسم
قــامـوس توئی مـثالِ اقیــانــوسم

***

با زبانم شــعر گــفتم، با لـــبم بوسیدمت
وقت شادی خنده کردم، گاهِ غم بوسیدمت

آدمِ حجب وُ حیا بودم ولیکن ناگهان
"از جمادی ناگهان نامی شدم" بوسیدمت!

من که در زندان وُ زندانبان خود بودم عجیب
از خودم بیرون زدم هی دَمبدم بوسیدمت

عشق من مهتاب: گاهی رابعه... گاهی فروغ...
بی‌نقاب عاشق شدم هر‌جا "خودم" بوسیدمت

عشق، غمهای فراوانی به قلبم هدیه کرد
پس چرا«مهتاب»ای معشوقه کم بوسیدمت؟

حمید(طریقت)

بناهای آباد گردد خراب

زباران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

پیچیــده درایــران عجب بوی عجیبی

بوی خوشی از نافه ی آهوی نجیبی

یا قافله­ای رد شده از مُلک دلیــران

یامانده از آن قافله چون نشئه ی سیبی

ما لایق بوی خوشی از کوی بهشتیم

حالی که ازاین عطر نبرده است نصیبی

این ورطه نه آن وطه ی هفتاد و دو برگ است

لب تشنه و تنهاست چه مضمون غریبی

با خط چلیپای پر ازخون نوشـتــند:

ایران چو مسیحاست به بالای صلیبی

پیران همه رفتند جوانان همه رفتند

جز تشنگی انگار نمانده است حبیبی

گاهی سر نی بود و زمانی ته گودال

طی کرده (طریقت) چه فرازی چه نشیبی!

شاید زِ همین رو ست که :‌گویند
پیچیده درین عرصه حبیبی وُ طبیبی ♥️

۩خــُلدستان طریقت(نوشت +اردی بهشت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

برآستان جانان:سرود :خلدستان +طریقت / باران +حکایت :روایت

برآستان جانان:سرود :خلدستان +طریقت / باران ۩۩

نتیجه تصویری برای عکس نوشته روز بارانی

مثال اشک من امشب چه بی امان باران

میان انجمن امشب، چو کهکشان باران

نسیم یاد فرح بخش می وزد امشب

به محفلی که دلم، سبز وجاودان باران

به هر ترانه سرودم تَرب وزید آنجا

زلال نام نکویت، به هر زبان باران

تمام عالم هستی بعشق می پویند

به جویبار عوالم چه نغمه خوان باران

اثر به موقف معراج می رسد امشب

کنایه های دعا سوی آسمان باران

از آن زمان که (طریقت)سرود ( خُلدستان )

شعار بزم بلندش چه بیکران باران

شعر كوتاه

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

انالله-وانا-الیه-راجعون  

اِنا لله و اِنا الیه راجعون

من برای این عبارت زیباهمیشه در انتظار اخبارم

روح ملکوتی ... به ملکوت اعلی پیوست

 کشته شدن حجاج در ازدحام جمعیت منا

در دوره قاجار که هنوز ایران به درآمد نفت دسترسی نداشت، دولت مجبور بود که مقررات سفت و سختی را برای کنترل مخارج وضع کند . در آن دوره درآمد ناچیز دولت عمدتا از محل مالیات بر کشاورزی ، دامداری‌ و مشاغل آزاد و همچنین درآمد گمرکی تامین می شد . وقتی درآمدها محدود بود، هزینه‌‌ها هم با سختگیری همراه می شد . به‌طور مثال وقتی شخصی در دربار قاجار استخدام می شد، اول بایستی شخص شاه با استخدام او موافقت می کرد و دوم حقوقش زمانی برقرار می شد که یکی از کارکنان قبلی دربار فوت می کرد تا از محل حقوق فرد فوت‌شده امکان برقراری حقوق فرد تازه فراهم شود.
در میان کارکنان دربار #ناصرالدین_شاه فردی به نام میرزا محمد گلپایگانی وجود داشت که با وجود گذشتن مدت فراوان از استخدامش هنوز اعتبار لازم برای پرداخت حقوق او تامین نشده بود . میرزا محمد هم که کاسه صبرش لبریز شده بود، دائما دنبال راهی می گشت مشکل خود را حل کند. تا این که روزی شنید #زرافه شاه مرده است .

#میرزامحمد که قلم خوبی داشت، بلافاصله عریضه‌ای به شاه نوشت و مشکل برقرار نشدن حقوق خود را با طرح این شوخی مطرح کرد که :

من هرچه صبر کردم به مُرده‌ای از درباریان برسم، قسمت نشد و گویی عمر همگی به دنیا است، ولی حالا که زرافۀ #شاه مرحوم شده‌اند، اگر ممکن است از محل جیره و مواجب #زرافه متوفی حقوق بنده را برقرار نمایید که جد و آبادم دعاگوی اعلاحضرت خواهند بود .

شاه قاجار هم بعد از خواندن نامه به نخست‌وزیر دستور داد حقوق میرزا محمد برقرار شود . همچنین گفت هیچ کس حق ندارد با او در این باره شوخی کند، اما بعد از آن واقعه میرزا محمد که اتفاقا قد بلندی نیز داشت، به‌عنوان میرزا محمد زرافه در دربار قاجار #معروف شد !!

حکایت #میرزا_محمد_زرافه واقعیت اقتصاد ایران در سال هایی را نشان می دهد که به‌دلیل دسترسی نداشتن به #پول_نفت و محدودیت‌های درآمدی حکومت حتی امکان پرداخت حقوق به یک کارمند جدید را نداشت ،اما در نیم قرن اخیر که درآمد #نفتی بخش اعظم بودجه را تشکیل داده است، حکومت به راحتی برای افزایش مخارج خود تصمیم می گیرد بدون آن که در قبال آن ذره‌ای خود را پاسخگو بداند ... نگاهی به بذل و بخشش‌های بیت‌المال در قالب بودجۀ سالیانه به نهادهای غیرپاسخگو توسط حکومت جمهوری به وضوح سرعت افزایش هزینه‌ها را نشان می دهد.

آیا فکر می کنید که اگر پول نفت وجود نداشت برخی آقایان.... می‌توانستند سالانه میلیاردها تومان پول یامفت را به عنوان بودجه دریافت کنند و به هیچ کس هم دربارۀ چگونگی هزینه کردن آن #پاسخگو نباشند ؟؟
تسليت به همه مردم سرزمينم..,,,,,, ===========================================

۩خــُلدستان طریقت(درگذشت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم (سعدی)

ادامه نوشته

اَشعار/با(طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید +خواجه عبداله خوانساری و پیرطریقت

۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

. .

آنکس که نداند و نداند که نداند * در جهلِ مرکب اَبـَدُ الدهر بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند * "بیدار" کنیدش که در خواب نماند

آنکس که بداند و نداند که بداند * لَنگان خرکِ خویش به مقصد برساند

آنکس که بداند وبداند که بداند "اَسب شرف" از گُنبدِ گردون بجهاند جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

هیچ کس نمی داند ما به چه دردی مبتلا شدیم

هیچ کس نمی داند چه بلایی سر خودمان آوردیم

ما وارث تمام دردهای قرنیم قرنی سیاه و شوم

که جز رنگ سرخ و سیاه هیچ چیزش به خاطرم نمی آید

ما بیدارتر از خود را بخوابزده های دورانیم

که لا به لای سیاهی ها غوطه می خوریم

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# محمد مهدی #طریقت

۩۩۩ ☫ اشعار:طی کرده (طریقت) چه فرازی و نشیبی ☫۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

.

پیچیــده درایــران عجب بوی عجیبی

بوی خوشی از نافه ی آهوی نجیبی

یا قافله­ای رد شده از مُلک دلیــران

یامانده از آن قافله چون نشئه ی سیبی

ما لایق بوی خوشی از کوی بهشتیم

حالی که ازاین عطر نبرده است نصیبی

این ورطه نه آن وطه ی هفتاد و دو برگ است

لب تشنه و تنهاست چه مضمون غریبی

با خط چلیپای پر ازخون نوشـتــند:

ایران چو مسیحاست به بالای صلیبی

پیران همه رفتند جوانان همه رفتند

جز تشنگی انگار نمانده است حبیبی

گاهی سر نی بود و زمانی ته گودال

طی کرده (طریقت) چه فرازی چه نشیبی!

شاید زِ همین رو ست که :‌گویند
پیچیده درین عرصه حبیبی وُ طبیبی ♥️

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

یار از دل من خبر ندارد یا آهِ دلم اثر ندارد

جز عشق جهان هُنر ندارد یا دل هُنرِ دگر ندارد؟

یا موسم صبرِ من خزان شد یا نخل امید بَر ندارد

یا بر رُخ من نمی شود باز یا قلعۀ بخت دَر ندارد

یا وصل تو قسمت بشر نیست یا طالع من ظفر ندارد

یا دامن رحم تو طلسم است یا نالۀ من شرر ندارد

یا تیر تو بگذرد نهانی یا سینۀ دل سپر ندارد

یا عشق خط امان به او داد یا دل ز بلا حذر ندارد

یا چشم تو با دلم رفیق است یا شیر سیه خطر ندارد

یا با دل خسته مهربان باش یا جان بِسِتان ضرر ندارد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

عشقـم، نفسـم، زنــدگی ام، دلبـــرِ نازم
خـالی شده از عشقـم و ســرشارِ نیازم

در سینه ی شب آه وغم‌ وشکوه بریزد
از تار و دف و نالـه ی پُرسوز و گـدازم

در کــوچـه ی پُـر پیـچ درونـم بزند نق
با کــودک دل ای گـلِ نازم چــه بسازم

خــاتـونِ شکـوفا شــده ی گــونه اناری
شد بافـه ی گیسوی تــو یلــدای درازم

با آنکه هـوس در دل مـن جــای ندارد
گلخـنده ات آخـر بکنـد وســوسه بازم

دلشوره ام از بُعد گـذرگاهِ خمیده ست
چون جنگل چالوسی ومن پیچ هـرازم

اشعار (طریقت)غزلم منبع شهد است
پیــوسته بـرآنـــم کـــه لبـت را بنـوازم
ح.(طریقت)

۩۩☫انار سرخ سرشاخه ها (طریقت)چید☫۩۩

خبر خبر خبرِخنده ‏ی کلاغان شد
به دشت وُدامن صحرادوباره توفان شد
نیامدی که بچینی اَنار سرخ درخت
دوباره مانده بسر شاخه ها زمستان شد

نیامدی و ترک خورد سینه‏ های اَنار
سبد سبدگُلِ یاقوت سرخ ارزان شد

تمام باغ پر از جعبه‏ های میوه شدند
چقدر جعبه وُ ماشین راهی خیابان شد
"وَاِن یَکاد " بخوانید وُ در فراز کنید
جمالِ باغ اناری فراز آسان شد
شکوفه بر سر این داستان پایانی
شروع آنچه نمی‏خواستم شتابان شد

اَنار سرخ سر شاخه ها(طریقت) چید
کمالِ فصل بهاران به ماهِ آبان شد


حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(انار +بهمن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

ما سالکانِ اَهـل (طریقت)فرشته ایم+باید دوباره فکــر عاقبت از ابـــتدا کنیم

۩۩۩ ☫ ما سالکان اهل(طریقت)فرشته ایم ☫ ۩۩۩

خیـزید تا به حرمـت قـرآن دعــا کنیم
از عمق جان ، جانِ جهان را صدا کنیم
با ازدحــام این همه بت در حــریم حق
فکـری به حال غـربت دیـنِ خــدا کنیم
در سوگ صبح همدم مرغ سحر شویم
تا در طلــوع صبر به ســرو اقــتدا کنیم
باید دوباره قــبلهء خود را عوض کنیم
با خشت عشق کعـبه ی دیگر بنا کنیم
جای طواف و سجده بــرای فریب خلق
یک کار خیر محـــض رضــای خدا کنیم
ما سالکانِ اَهـل (طریقت)فرشته ایم
باید دوباره فکــر عاقبت از ابـــتدا کنیم

خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩۩۩ ☫ در بزم هنر اهل (طریقت) چه نشستید / اشعار ☫ ۩۩۩

+ ن والقلم و ما یسطرون...

آسوده دلان را غـم شـوریده سرانست
شـاعر صفتان ،غصه ی رنج دگرانست

راز دل ما پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری باخبر از بی‌خبرانست

غافل منشینید ز تیمار دلِ ریش
شوریده پسندیدهٔ صاحب نظرانست

ای همسفران! بار سبکبال ببندید
این خانه اقامتگه ما رهگذرانست

چون خسته دلان از بر احباب بِرَفتند
چشمی ز پی قافله ی ما نگرانست

ای بی ثمران! سروِ شما سبز نماند
مقبول بجز سرکشی بی هنرانست

در بزم هنر اهل(طریقت) چه نشستید
خُــمخانه دگر جایگه فتنه گرانست

۩۩۩ ☫ خون تو دانه دانه (طریقت) گل انار/ اشعار ☫ ۩۩۩

بوسیدمت سخنم گُل گلاب شد
بوییدمت تمـام تنم گُل گلاب شد

گل های سرخ پیرهنت را تکان مَده
گل های خشک پیرهنم گل گلاب شد

گُلواژه ا ی که به میدانِ ژاله ای
شعرم ترانه ام دهنم گُل گلاب شد

ای امتزاج شادی و غم، در کنار تو
خندیدنم، گریستنم گل گلاب شد

از راه دور فاتحه ای فُوت کرده ای
در زیر خاک‌ها کفنم گل گلاب شد

حال آمدم به میمنت بوی زلف گُل
در باغ، یاس و یاسمنم گُل گلاب شد

گرد از کتابخانه ی من برگرفته ای
تاریخ باستان کهنم گل گلاب شد

خون تو دانه دانه (طریقت) گل انار
پاشیدکشورم وطنم گل گلاب شد

۩۩۩☫ حکایت (طریقت )روایت +حقیقت => شریعت ☫۩۩۩

عارفی چهل شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند.تمام روزها روزه بود و در حال اعتکاف'از خلق الله بریده بود. صبح به صیام و شب به قیام.زاری و تضرع به درگاه او...شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که می‌گفت:ساعت ۶ بعدازظهر بازار مسگران برو خدا را زیارت خواهی کرد.عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و می‌ گشت...پیرزنی را دید دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می‌داد.قصد فروش آن را داشت...به هر مسگری نشان می‌داد وزن می‌کرد و می‌گفت:۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن می‌گفت: نمیشه ۶ ریال بخرید؟
مسگران می‌گفتند:خیر مادرجان برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد.پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می‌چرخید و همه مسگران همین قیمت را می‌دادند.
بالاخره به مسگری رسید.مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت:این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ریال می‌فروشم خرید دارید؟
مسگر پرسید: چرا به ۶ ریال؟؟؟
پیرزن سفره دل خود را باز کرد و گفت:
پسری مریض دارم دکتر نسخه‌ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می‌شود!

مسگر دیگ را گرفت و گفت:این دیگ سالم و بسیار قیمتی است.
حیف است بفروشی،امّا اگر اصرار داری من آن را به ۲۵ریال می‌خرم!
پیرزن گفت: مرا مسخره می‌کنی؟
مسگر گفت: ابداً!دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!

پیرزن که شدیداً متعجب شده بود،دعاکنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد..من که ناظر ماجرا بودم، در دکان مسگر رفتم و گفتم:پیرمرد انگار تو کاسبی بلد نیستی؟
اکثر مسگرانِ بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند.
آن وقت تو به ۲۵ ریال می‌خری؟
مسگر پیر گفت:من دیگ نخریدم.
من پول دادم داروی فرزندش را بخرد،پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه‌اش را نفروشد،من دیگ نخریدم ، دستی گرفتم....
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند
گفت:با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!

دست افتاده‌ای را بگیر و بلند کن. ما خود به زیارت تو خواهیم آمد!

● گر بر سر نفس خود امیری ، مردی

● بر کور و کر ار نکته نگیری ، مردی

● مردی نبود فتاده را پای زدن !

● گر دست فتاده‌ای بگیری ، مردی

وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ را که از بزرگان شهر بود، دستگیر ﻭ به همراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.حسین خان ﺑﻪ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ، وزیر فرمانفرما ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ می دهم و به جای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وقتی پیشنهاد حسین خان را شنید ﮔﻔﺖ: من که ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺷﻮه ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم.ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی پدر جان داد.اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.فرمانفرما ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ، ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد.
ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وزیرش ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ در کار ﻧﯿﺴﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه ای ﮐﻪ ﺁﻧ ﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ ﺭﺷﻮه ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ...

تو با خلق آسان بگیر نیک بخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت

✍🏻استاد باستانی پاریزی

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

ادامه نوشته

اَشعار/معلم(طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید

۩۩۩ ☫ اَشعار/معلم(طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

از مردم صد رنگِ این دوران نترسید
از آشنای بی رگ وُ وجدان نترسید

از آنکه در ظاهر رفیق و در خفا شرّ
آدم فروشد این چنین ارزان نترسید

هر آدمِ بی جنبه ، با هرپست وُ عنوان
بد می شود حالا زِ هر عنوان نترسید

یا از کسی که عقده ء حُجب وُ حیا را
در خلوتی سر می کند عریان نترسید

از آنکه سر، در چند وچونِ این و آن کرد
در خلوت مردم دهد جولان، نترسید

آن مردِ چوپانِ دبستان یادتان هست؟
از هی هیِ افراد چون چوپان نترسید

از ابتــدا با آدمِ نـــامرد بــَد بــاش
از هر چه نا مردست در ایران نترسید

خود گنه کاريم و از دنيا شکايت مي کنيم!

غافل از خود، ديگري را هم قضاوت مي کنيم!

کودکي جان مي دهد از درد فقر و ما هنوز…

چشم مي بنديم و هرشب خواب راحت مي کنيم!

عمر کوتاه است و دنيا فاني و با اين وجود…

ما به اين دنياي فاني زود عادت مي کنيم!

ما که برديم آبرو از عشق، پس ديگر چرا…

عشق را با واژه هامان بي شرافت مي کنيم؟

کاش پاسخ داشت اين پرسش که ما در زندگي…

با هميم اما چرا احساس غربت مي کنيم؟

من به اين مصرع يقين دارم که روزي ميرسد!

سوره اي از عشق را با هم قرائت مي کنيم...

شیخ بهایی

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(تقدیم »معلم)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

سعدی (غروب ِخورشید)برآستان جانان + شام غریبان

۩۩۩ ☫برآستان جانان (خورشید) طریقت☫۩۩۩

شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگر کسی که به زندان عشق در بند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم

کدام سرو به بالای دوست مانند است؟

پیام من که رساند به یار مهرگسل

که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست

به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است

که با شکستن پیمان و برگرفتن دل

هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست

به جای خاک که در زیر پایت افکنده‌ ست

خیال روی تو بیخ امید بنشانده‌ ست

بلای عشق تو بنیاد صبر برکنده‌ ست

عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی

به زیر هر خم مویت دلی پراکند است

اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی

گمان برند که پیراهنت گل‌آکند است

ز دست رفته نه تنها منم در این سودا

چه دستها که ز دست تو بر خداوند است

فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست

بیا و بر دل من بین که کوه الوند است

ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق

گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است

**

حُسنی است بر رُخش رَقَمِ مُشکِ ناب را*
نظّاره کن غبارِ خطّ آفتاب را

هر جلوه باز شیفتهٴ رنگِ دیگر است
آن حُسن برق نیست که سوزد نقاب را

مستِ خیالِ میکدهٴ نرگسِ توایم*
شورِ جنون کند قدحِ ما شراب را

بویِ بهارِ شوقِ تو را رنگِ معجزی ست*
کارد بِه رقص وُ زمزمه مرغِ کباب را

خاکستر است شعله ام امروز وُ خوشدلم*
یعنی رسانده ام بِه صبوری شتاب را

ما را زِ تیغِ مرگ مترسان که از ازل
بر موج بسته اند کلاهِ حباب را

اسبابِ زندگی همه دامِ تحیّر است*
غیر از فریب هیچ نباشد سراب را

کو شورِ مستی که درین عبرت انجمن
گَردِ شکستِ شیشه کنم ماهتاب را

سیماب را زِ آینه پایِ گُریز نیست
دارد تحیّرم بِه قفس اضطراب را

توفانِ طرازِ چشمِ من از پهلویِ دِل است
سامانِ آبروست زِ دریا سحاب را

دانا وُ میلِ صحبتِ نادان چِه ممکن است
موجِ گُهر بِه خاک نیامیزد آب را

تا چند رشتهٴ نفس از وهم تافتن
دیگر بِه پایِ خویش مپیچ این طناب را

بیدل شکسته رنگیِ خاصان مقرر است
باشد شکستگی ورقِ انتخاب را
🌷


*

سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من
با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم
چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من
چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان
نرخ نبات بشکند چاشنی بلای من
عود دمد ز دود من کور شود حسود من
زفت شود وجود من تنگ شود قبای من
آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان
ذره به ذره رقص در نعره زنان که‌ های من
آمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخور
گفتم غم نمی‌خورم ای غم تو دوای من
گفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تو
لیک ز هر دو دور شو از جهت لقای من
گفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسد
گر بروم به سوی جان باد شکسته پای من
گفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرش
خنده زنان سری نهد در قدم قضای من
گفتم اگر ترش شوم از پی رشک می شوم
تا نرسد به چشم بد کر و فر ولای من
گفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گل
چشم بدان کجا رسد جانب کبریای من
گفتم روزکی دو سه مانده‌ام در آب و گل
بسته خوفم و رجا تا برسد صلای من
گفت در آب و گل نه‌ای سایه توست این طرف
برد تو را از این جهان صنعت جان ربای من
زینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرم
باقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من

***

دمـآدم در دل دِنجــم ، اقامت داری ای بانو
تو لطف وُ حکمِ تفسیرِ اجابت داری ای بانو
تلنبار است انـــدوهی درون سینه ی تنگم
دمآدم حکم تمـــدید ، طبـــابت داری ای بانو
تو را از دور می دیدم شبیه مـــاهِ عالـــمتاب
ولی با این همه اوصاف ، رقابت داری ای بانو
خیالم جمع دیگر نیست به آدم های این دنیا
همیشه خاطراتم را عـــنایت داری ای بانو
حیا و شرم لبریزست که گویم:"دوستت دارم "
تو میدانی همین را وُ نـــجابت داری ای بانو
یقین دارم تو از جنس خدای مهربان هستی
تو هر جای جهان باشی محبَّت داری ای بانو
تمام کوچه های دَهــر برایت آب و جارو شد
تو با بانگ قدم هـــایت قیامت داری ای بانو

***

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم
با خرابات آشناییم از خرد بیگانه‌ایم
خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع‌وار
هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانه‌ایم
اهل دانش را در این گفتار با ما کار نیست
عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانه‌ایم
گر چه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است
ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم
اندر این راه ار بدانی هر دو بر یک جاده‌ایم
واندر این کوی ار ببینی هر دو از یک خانه‌ایم
خلق می‌گویند جاه و فضل در فرزانگیست
گو مباش اینها که ما رندان نافرزانه‌ایم
عیب توست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما
هر یک اندر بحر معنی ، گوهر یکدانه‌ایم
از بیابان عدم ، دی آمده فردا شده
کمتر از عیشی یک امشب کاندر این کاشانه‌ایم
سعدیا گر بادهٔ صافیت باید ، باز گو
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم

۩خــُلدستان طریقت(گذشت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم (سعدی)

ادامه نوشته

کریم خان زند از دیار ایذه می گوید :حکایت (طریقت) روایت

۩۩☫ برآستان جانان(مولانا)رهبر مردمی (نامه درگشاده ۩۩۩

'نسل انتقالی به پایان راه نزدیک میشود''*

اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان می‌دهد.

دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخر خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان خود پیوسته اند.آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را می بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع اینان می شنویم.تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زنده مانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند باید شهر به شهر، کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها، بگردند، تا شاید بتوانند یک کهنه سرباز پیر و فرتوت را، که نای سخن گفتن ندارد ، پیدا کنند تا مصاحبه ای نمایند: اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.مبادا *ارزش‌ها* در خاکریزها جا بماند، و ارزش ها، مثل امروز، *عوض* شود و *عوضی‌ها* ارزشمند شوند.

می بینید که چگونه ما را *غریبه* می‌پندارند
!
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم.. *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم.. *کمر خمیده* بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم. *تنها تنها* بر می گشتیم.
بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..!
اما مردانه، ایستادیم...
باور کنید که:
ما هم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم.
اما با

*دل* رفتیم... *بی‌دل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم... با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم... با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم... با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم... با *شعور* برگشتیم.

ما اکنون *پریشان* هستیم.
اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیاده‌ایم که *سواری* نیاموخته‌ایم.

*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسه‌ی قدرت* نرفته بودیم.
می‌دانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟؟؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!!!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم. رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.

اکنون نیز *فریاد* می‌زنیم که:

این *حرامیان یقه سفیدان قافله‌ی اختلاس* از ما نیستند...
*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند* از ما نیستند .
این *خرافات خوارج ‌‌‌پسند* وصله ی مرام ما نیست.

ما *استخوان در ‌گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمنده‌ایم,,
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.

شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است،ای همه ی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!*ما*، اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردید؟شما را به آن خون شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.*بگذارم و بگذرم*
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد‌!؟

تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند.

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



کریم خان زند از دیار ایذه می گوید :حکایت (طریقت) روایت


در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت بی نظیرند و در شجاعت کم نظیر.
در لشکر کشی به آن دیار به مال میر رسیدیم. شب شد و در دامنه ی کوهی اردو زدیم .شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم .در میانه کوه آتشی دیدم که نظرم را جلب کرد. با یکی از همراهان بدان سوی رفتیم.
در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است. نشسته آن به قد یک انسان معمولی بود .کلاهی بر سر داشت که به تاج شاهی شبیه بود. کلاهش نظرم را گرفت .سلامش دادیم. جواب داد. بدون این که تکانی بخورد با دستش تعارف به نشستن کرد. گویی که یک چوپان بر او وارد شده است.
به مزاح به او گفتم: کلاهت به تاج ما می ماند.

نگاهش را متوجهم کرد و گفت:

کلاه من از اصالت است، تاج شما از قدرت .
کنایه اش رنجورم کرد. خواستم انتقام بگیرم. به او گفتم:

پس مرا می شناسی و از جا بر نخاستی.

با لبخند گفت :نشسته ام که چون تویی برخیزد. مرا بیلی است و تو را شمشیری. بسیار پخته سخن می گفت که جای جسارت به او باقی نبود.
از احوالش پرسیدم و این که قدرت ما را چگونه می بیند؟ گفت:

مردمان این دیار کشاورزند و سر به کار خود دارند، ولی اگر کسی به نانشان حمله کند، به جانش حمله خواهند کرد.
در کلامش تهدید بود. با نیش خندی گفتم: صبح معلوم می شود.

همان خنده را تحویلم داد و گفت: صبح معلوم می شود.
لختی نشستیم و از کاسه ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم. شب از نیمه گذشته بود که به خواب رفتیم.
صبح همهمه سپاه مرا بیدار کرد. از دربان پرسیدم: چه خبر شده؟

پریشان گفت: آقا اسبان سپاه را برده اند. از خیمه بیرون زدم. کفشی برای پوشیدن نبود. کفش و سلاح را هم برده بودند .با سپاهیان با پای برهنه به سمت روستایی
روان شدیم. بدان جا که رسیدیم از جلال و جبروتمان چیزی نمانده بود. چون گدایان و درماندگان سراغ خانه کدخدا را گرفتیم. به درب خانه که رسیدیم دروازه چوبینش باز بود. خانه باغی وسیع که پر از درختان میوه بود ولی از میوه خبری نبود.
در ایوان خانه ای در آخر باغ مردی ایستاده و خیر مقدم می گفت: بفرمایید.
تعدادمان زیاد بود من و همراهان سلام کردیم و با تکبّری که با خود داشتیم ولی با آن اوضاع نا بسامان خواستم وارد شوم که جوانی برومند با آفتابه مسی پر آب جلو آمد. بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت. مرد به سپاهیان اشاره کرد که در کنار جوی آبی که از میان باغ می گذشت دست و صورت بشویند. سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد. گویی از قبل سالن های آن امارت برای پذیرایی آماده بود. در محوطه باغ هم فضایی بزرگ برای نشستن مهیّا شده بود. از من و از سپاهیانم به خوبی پذیرایی شد. استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک می شد. به کدخدا گفتم :مرا می شناسید؟
نگاهی کرد و گفت:

اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر می شناختم ولی با این سپاهی که به همراه داری می شود شناخت.

آنان سخنشان را با هنر بیان می کردند. مرا در لفافه شاه بی تاج خطاب کرده بود. کلامش را خوب می فهمیدم، ولی با مهمان نوازی که کرده بود شرم داشتم که او را برنجانم. گفتم: شما که این همه لطف کرده اید کلاهی هم بدهید.
دست بر سینه برد و با احترام گفت:

کلاه ما برای شما بزرگ است. تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد.

از کنایه بزرگی کلاهشان برای من به خشم آمده بودم. ولی از تاج پیش کشی شرمنده این مردمان در کلام و مقام بی نظیر بودند.
وقتی آماده برای رفتن شدیم همه سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم
و گیوه خاصی که جلوی پای من گذاشتند. کفشی بسیار نرم و سبک که انسان از پوشیدنش لذت می برد.
از درب باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطه بیرون بسته بودند با تعجب آن همه اسب و زین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشاره دست گفت :

اسب شما آن اسب سفید است اسبی بسیار زیبا.

گفتم: این همه سخاوت از کیست؟

گفت: خان گفته به شما بگویم ما رعیتیم و سرمان به کار خودمان است اگر کسی به نانمان حمله کند به جانش حمله می کنیم و اگر شاهی مروت پیشه کند برایش جان می دهیم و تاجش هدیه می کنیم.تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد.

ادامه نوشته

رتبه فرزانگی دانی (طریقت):عقل نیست=چاکران وُ عاقلان ،:" نظاره مجنون شدند"

باده ها از پرتو رخسار گل گلگون شدند

جام ها از نسبت بالای او موزون شدند

خنده ها بر ساغره صبح قیامت می زنند

می پرستانی که محو لالهء میگون شدند

خرده بینانی که در دامان دل آویختند

از سویدا نقطهء پرگار نُـه گردون شدند

پاک چشمانی که بوی آدمیت داشتند

فارغ از جنت پِــیِ رخسار گندم گون شدند

خاکساران وَز هوای نفس در هفت آسمان

جلوه گاه عرشیان بودند در هامون شدند

در بهار عشق چون برگ خزان باشند زرد

چهره هایی کز شراب عاشقی گلگون شدند

نظم عالم شد حجاب دیده معشوقه گان

جملگی از خوبی خط غافل از مضمون شدند

زرپرستانی که تن دادند زیر بار عشق

از گرانی زنده زیر خاک با قارون شدند

حکمت اندوزان عالم از خرابات جهان

لوتیانِ بُلهوس همچون افلاطون شدند

لوتیان، لامکان نالوتیانی می روند

بیقرارانی که سنگ شیشه گردون شدند

رتبه فرزانگی دانی (طریقت):عقل نیست

چاکران وُ عاقلان ،:" نظاره مجنون شدند"

✍🏻محمّد مهدی طریقت (خلدستان طریقت)

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

هر که خواهانست در فصل بهار اُردی بعشق+قل هو الله احد قل عشق در اُردیبهشت

۩۩☫اشعار:بهار اردی بعشق/خواهان(طریقت) اُردی بهشت ۩۩

شعر سوزانست در فصل بهار اُردی بعشق
جــانِ جـــانانست درفصل بهار اُردی بعشق

دل اگر تاریک جان پــابنــده باد از کوهِ نور
جان چراغان است درفصل بهار اُردی بعشق

نامه ای را قاصدک آورده ست، از نی لبک
قاصدک مورِ سلیمانست درفصل بهار اُردی بعشق

سوره ی نورست برخیزید والفجر آمده
دل شبستانست درفصل بهار اُردی بعشق

قل هو الله احد قل عشق در اُردیبهشت
راز پنهانست در فصل بهار اُردی بعشق

گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو
کو پریشانست درفصل بهار اُردی بعشق

شعر دیوانت شده پاینده وُ پایان عمر
عمر آسانست در فصل بهار اُردی بعشق

میزبان شعر ست شاعر نیز ! غوغا می کند
هر که خواهانست در فصل بهار اُردی بعشق

✍🏻محمّد مهدی طریقت (خلدستان طریقت)

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

اردی بعشق 1402 =اردی بعشق 1402 =خلدستان طریقت  :اشعار +گوناگون

اَردیبهشت

☫ آهو کژال مست پناهندهء توام

☫ ☫☫:برآستان جانان (طریقت )حکایات حکیمانه☫ ۩۩۩

☫تضمین نموده ام صنما بندهء توام

یا چشم پوش از من و از خویشتن بران

اهل (طریقت)م چوشکر خندهء تو ام

. .

***

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جاده ی انسانیت در پیش رو باریکتر
مَـعبر شمشیرتیز وُ روبــــرو باریکتر

ازپلِ تاریک وُ تیز وُ نازکی هر کس گذشت
می شود خندان ولیکن از دو سو باریکتر

تنگنای محشَر کبراست اینک پیش رو
می شود هر دَم مسیر گفتگو باریکتر

من اگر کوتاه می سازم ،صراط شعر را -
گردن آن کس که دارد آبرو، باریکتر

کاش مردان حقیقت را کنم، پیدا ولی -
درشریعت قله های جستجو باریکتر!

از رگ گردن (طریقت) می شود نزدیکتر
تیزیِ شمشیر دارد پُل زِ مو باریکتر!

ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

به گزارش همشهری آنلاین، سردار میریان در برنامه زنده تلویزیونی صبح بخیر ایران گفت: زمان جنگ کدام فرمانده جنگ، خانواده‌اش پیش صدام زندگی می‌کرد؛ امروز نزدیک ۴ هزار فرزند برخی از مسئولان در آمریکا و اروپا و کانادا زندگی می‌کنند. کسانی که از بچگی در خارج دارند تربیت می شوند، هیچ مسئولیتی در آینده کشور نباید بگیرند.

۩۩۩ ☫:برآستان جانان (سعدی)حکایات حکیمانه☫ ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ ۩#خلدستان طریقت: ( شعرِ تر :نزدیکتر )۩ محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

دوبیتی (طریقت)روزخوانسار =۲۰ اُردیبهشت (روز خوانسار)

۩۩☫ دوبیتی (طریقت)روزخوانسار ☫۩۩

82jj_photo_2018-05-06_00-22-34.jpg

شهرما خوانساریعنی کمتراز شیراز نیست

درمَه اُردیبهشت شهری بدین حدناز نیست

درمیان شهرهاگردشگری، خوانسار ما

کمتر از باغِ بهشت ازبهر میهمان باز نیست

به مناسبت روزخوانسار هدیه به گردشگران خوانسار

۩#خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩# محمد مهدی #طریقت

۩۩۩ ☫ اُردیبهشت 20 اُردیبهشت ( روز خوانسار )☫ ۩۩۩

باید به روزگـارمعدن زر را به َزرنوشت

لعل وُگهر سریر اَدب شد به سرنوشت

این زادگاه موطن من شد مرا سرشت

اُردی بعشق آمده :یــعنی بگو بهشت

ادامه نوشته

اشعار/ پند پیرما(طریقت) اینچنین+اقتباس از فرودسی

۩۩☫اشعار/ پند پیرما(طریقت) اینچنین ۩۩

پیرمردی صاحبِ مال و منال
زندگانی کرده او هشتاد سال

با خودش گفتا که پیر و خسته‌ام
عمرخود را کوله باری بسته‌ام

مرگ را از خویش من قافل نِهم
سهم فرزندان همین حالا دهم

بچه‌ها را مُطلع زین کار کرد
پافشاری کردوُهی اصرار کرد

سهم دخترها یکا یک برشمُرد
از پسرها باقی اموال شد

پیرمرد فارغ از مال و منال
صاف وُ صادق شد ز دارائیِ مال

روزها بگذشت و روزی پیر مرد
دید رفتار عروسش گشته سرد

با تعرض نیش میزد بر پسر
بودن بابای تو شد دردسر

پیرمرد افسرده و غمگین شد
سینه‌اش چون کوه غم سنگین شد

لب فرو بست و برون شد از سرا
تا که نشنید ست مَرد بینوا

رفت و در زد خانه‌ی دیگر پسر
در گشود وُ راه دادش مختصر

با کسی حرفی ز دلسردی نزد
حرفی از مردی و نامردی نزد

تا که دیگ معرفت آمد بجوش
آنچه باید نشنود آمد بگوش

جمله اولاد ذکورش بی‌صفت
جملگی زن باره و بی‌معرفت

دختران زین ماجراها بی خبر
شاد بودندی زِ اعمالِ پدر

کور سوئی در دل آن پیر بود
چونکه امیدش به آن تدبیر بود

رهسپار خانه داماد شد
گفت دامادش دل ما شاد شد

اشک خوشحالی به چشم دخترش

مات و حیران بود نمی‌شد باورش

دید دامادش بر او هست بی نظر
ماندنش آنجا شده یک درد سر

او همی گوید که بابایت چرا
لنگرش افتاده در ساحل بما

ما که تنها وارث او نیستیم
با حقوق مختصر کو نیستیم

خانه شد دوار در گِرد سرش
چونکه تا این حد نمی‌شد باورش

این چنین اندیشه‌اش بیدار شد
موسم پیری رسید و خار شد

عاقبت تدبیر خود را کار بست
نقش یک گنجینه در افکار بست

رفت در بازار صندوقی خرید
آشنائی در رهش آمد پدید

گفت :به به تحفه ای گنجینه‌ات
این چنین چسبانده‌ای بر سینه‌ات

گفت اگر گوشَت ز رازم کَر کنی
وارثی مملو زِ سیم و زر کنی

راز او افشا شد آنجا گوئیا
بچه‌ها پیدا شدند چون طوتیا

ای بقربان تو ای بابا پدر
تو کجائی ای گل زیبا پدر

خانه ما بی تو تاریک است و سرد
تو چراغ خانه‌ای ای شیرمرد

الغرض با التماس و احترام
شد پذیرائی دگر هر صبح و شام

لیکن از گنجینه‌اش غافل نبود
هر کجا می‌رفت حملش می‌نمود

جنگ و دعوائی سرش کردند وای
خانه بی بابا نباشد وای وای

فکر و ذکر بچه‌ها گنجینه بود
گنج واهی بود.دردِ سینه بود

عاقبت، قالب تهی کرد پیرمرد
رفت و شد آسوده از رفتار سرد

باز کردند وارثان گنجینه را
صندوقی مملو ز درد سینه را

شد نمایان استخوانِ دستِ خر
نامه‌ای رویش بجای سیم و زر

نامه را خواندند او بنوشته بود
قصهء عمرِ من آخر گشته بود

دست خر بر آن فلانِ هر کسی
تا نمرده ، مال بخشد بر کسی

زنده بر مال و منالت باش پیر
تا نگردی همچو من خار و اسیر

پند پیر ما (طریقت) اینچنین
پاس باید داشت بهرواپسین

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

شعر (طریقت) شد روان ، ساقی بیاور آب را +شاعری شعرِ (طریقت) به سر ما زد و رفت

۩۩۩☫ شعر (طریقت )شد روان +ساقی بیاور آب را =>ارباب را ☫۩۩۩

قاصدک آمد وُ دستی به دل ما زد وُ رفت
نی لبک خلوت این غمکده بالا زد و رفت

جمعِ تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید:زمستان به بخارا زد و رفت

شمع بی عشقی ما دید و دریغش آمد
شعلهء شوق برین جان شکیبا زد و رفت

کلبهء سوخته ی ما به چه دردش می خورد
شاعری شعرِ (طریقت) به سر ما زد و رفت

***

شعر (طریقت) شد روان ، ساقی بیاور آب را

مهمان ما شد انجمن ، اول بده اصحاب‌ را

وانگه سوی من کن شتاب، بی دُرد صافی ساقیا

من تشنه ی جام توام، خود چاره کن بی تاب را

سر بر سجود کوی تو محراب من ابروی تو

منقوش از دستت مَــنِه، کوته مکن محراب را

شاعر درونِ باغ سیب، شوریده سانِ عندلیب

مه پاره گلگون روی تو، کی حاجتش سرخاب را

مهتاب را ، بی تاب را ،سازندهء اشعارکو؟

شعرِ (طریقت) واژگون می سازد آن ارباب را

ادامه نوشته

برآستان جانان (جامی) انتقاد (سی یا C) عکس

۩۩۩☫ حکایت (طریقت )روایت +حقیقت => شریعت ☫۩۩۩

عارفی چهل شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند.تمام روزها روزه بود و در حال اعتکاف'از خلق الله بریده بود. صبح به صیام و شب به قیام.زاری و تضرع به درگاه او...شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که می‌گفت:ساعت ۶ بعدازظهر بازار مسگران برو خدا را زیارت خواهی کرد.عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و می‌ گشت...پیرزنی را دید دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می‌داد.قصد فروش آن را داشت...به هر مسگری نشان می‌داد وزن می‌کرد و می‌گفت:۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن می‌گفت: نمیشه ۶ ریال بخرید؟
مسگران می‌گفتند:خیر مادرجان برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد.پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می‌چرخید و همه مسگران همین قیمت را می‌دادند.
بالاخره به مسگری رسید.مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت:این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ریال می‌فروشم خرید دارید؟
مسگر پرسید: چرا به ۶ ریال؟؟؟
پیرزن سفره دل خود را باز کرد و گفت:
پسری مریض دارم دکتر نسخه‌ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می‌شود!

مسگر دیگ را گرفت و گفت:این دیگ سالم و بسیار قیمتی است.
حیف است بفروشی،امّا اگر اصرار داری من آن را به ۲۵ریال می‌خرم!
پیرزن گفت: مرا مسخره می‌کنی؟
مسگر گفت: ابداً!دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!

پیرزن که شدیداً متعجب شده بود،دعاکنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد..من که ناظر ماجرا بودم، در دکان مسگر رفتم و گفتم:پیرمرد انگار تو کاسبی بلد نیستی؟
اکثر مسگرانِ بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند.
آن وقت تو به ۲۵ ریال می‌خری؟
مسگر پیر گفت:من دیگ نخریدم.
من پول دادم داروی فرزندش را بخرد،پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه‌اش را نفروشد،من دیگ نخریدم ، دستی گرفتم....
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند
گفت:با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!

دست افتاده‌ای را بگیر و بلند کن. ما خود به زیارت تو خواهیم آمد!

● گر بر سر نفس خود امیری ، مردی

● بر کور و کر ار نکته نگیری ، مردی

● مردی نبود فتاده را پای زدن !

● گر دست فتاده‌ای بگیری ، مردی

احمدتوکلی نوشت: اما درباره‌ مصوبه‌ی موسوم به «مولدسازی دارایی‌های دولت» توجه شما را به نکات زیر جلب می‌کنم:

۱. سوال اول و اساسی این است: چرا مصوبه مولدسازی را محرمانه دانستید؟

درحالی که مقام معظم رهبری در آبان ماه آن را تأیید کردند اما نزدیک به ۲ ماه همچنان محرمانه ماند.

آیت الله خامنه ای:«همه امور باید شفاف و در منظر مردم باشد جز مسایل مربوط به جنگ و امنیت»

رئیس دیده‌بان شفافیت و عدالت نوشت:این در حالی است که مقام معظم رهبری تأکید داشتند که همه امور باید شفاف و در منظر مردم باشد جز مسایل مربوط به جنگ و امنیت.

این سؤال مطرح می‌شود که مگر ضمن این مصوبه قرار است چه اتفاقی رقم بخورد که لازم دیده شد از چشم مردم پنهان بماند؟

معاون وزیر اقتصاد، با صراحت تام از محرمانه بودن دستور جلسات شورای هماهنگی سران قوا و جریان مذکرات آنها دفاع کرد و فقط پس از لازم الاجرا شدن، مردم را لایق آگاه شدن دانست! مجلس شورای اسلامی بر اساس اصل ۶۹ ملزم است، گزارش کامل همه جلسات خود را از طریق روزنامه رسمی و صدای جمهوری اسلامی به اطلاع مردم برساند. جلسات رسمیِ غیرعلنی تنها در وضعیت اضطراری و خطر برای امنیت ملی، با شرایط سختی، قابل تشکیل است و مصوبات آن فقط درصورتی معتبر است که تمام اعضای شورای نگهبان و سه‌چهارم مجموع نمایندگان در جلسه حضور داشته باشند.

نقض ۳۰ اصل قانون اساسی درمصوبه سران قوا دربارمولدسازی

احمدتوکلی نوشت: من تردیدی ندارم، که «شما، سران محترم سه قوه جلسه سه نفره خود را، از جلسه مجلس که تمام اعضای شورای نگهبان و سه‌چهارم مجموع نمایندگان در آن حاضر هستند، معتبرتر نمی‌دانید!».

نشست سران قوا به میزبانی رئیس جمهور برگزار شد

دیده‌بان شفافیت نوشت: البته «وقتی شما سه نفر(سران قوا) پای چنین متنی(مصوبه مولدسازی) امضاء بگذارید که حدود سی اصل اصول از قانون اساسی را در مصوبه‌ای کوتاه مکررا نقض می‌کند»، شنیدن چنین گزافه‌هایی در نقض میثاق ملی، تعجبی ندارد.

نوکلی درباره مصوبه مولدسازی نوشت:ولی «چنین اقدامات و اظهاراتی که بی‌احترامی و بی‌اعتمادی به مردم به روشنی در آنها آشکار است،» متقابلا بی‌اعتمادی و دوری را در دل‌های مردم می‌نشاند، یا ریشه‌دارتر می‌سازد.

برکات فضای مجازی:افشای مصوبه مولدسازی

دیده‌بان شفافیت نوشت:بحمدالله امروز «از برکات فضای رسانه‌های عمومی و اجتماعی »برخورداریم و «مصوبه‌ای را که ابتدائاً قرار بود به صورت محرمانه اجرایی شود شفاف کرد و دولت را مجبور ساخت تا آن را منتشر کند» و از این طریق مجال اظهارنظر نخبگان نسبت به آن فراهم شود. اما افسوس که این اظهارنظرها در مسیر تدوین و تصویب این مصوبه جایی نداشته است!

۲. هیأت عالی مولدسازی دارایی‌های دولت از حیث ترکیب و وظایف مغایر قانون اساسی تشکیل شده است؛

«تشکیل و ترکیب مصوبه مولدسازی مغایر با اصول ۵۷ و ۶۰ و ۷۱ و ۸۵ قانون اساسی است»

نماینده دوره های اول وهفتم وهشتتم ونهم مجلس شورای اسلامی نوشت:ترکیب مصوبه مولدسازی که در ذیل بند «۱» مصوبه ذکر شده ‌است، متشکل است از نمایندگان هر سه قوه که یک به یک و به صورت جمعی صلاحیت قانونگذاری ندارند. تشکیل و ترکیب آن مغایر با اصول ۵۷ و ۶۰ و ۷۱ و ۸۵ قانون اساسی است.

نماینده مجلس شورای اسلامی،نماینده رؤسای قوا درهیئت مولدسازی می شود!

اینجا که عمق فاجعه بیشتر است و به جای نماینده‌ای به انتخاب «نمایندگان مجلس»،

شخص «رییس مجلس» نماینده‌ای را از سوی خود تعیین می‌کند.

حتی این نماینده می‌تواند «نماینده مجلس» هم نباشد!.

وقتی همه قوا یک تصمیم مشترک می گیرند،حق اعتراض مسدودمیشود

توکلی نوشت:همچنین یک نفر هم از طرف رییس قوه قضاییه در این هیأت عضو است. گویی آنکه قرار است همه قوا در تصمیمات هیأت به نحوی پوشش داده شود تا فردا روز کسی نتواند مدعی باشد.

دروازه فساد:وزیردارایی (فعال مایشاء)متولی تشخیص اموال مازاد دارایی واملاک دولت و مأمورفروش اموال دولت

اما از حیث وظایف هیأت که در بند «۲» مصوبه ذکر شده ‌است نیز سؤالات و ابهامات جدی مطرح است. اینکه وزارت امور اقتصادی و دارایی متولی «پیشنهاد مازاد بودن اموال غیرمنقول دولتی» شود و در عین حال «اختیار شناسایی و تعیین مورد واگذاری، فروش و پروژه‌های نیمه‌تمام عمرانی و قراردادهای مشارکت و سرمایه‌گذاری» را داشته باشد،

دیده‌بان شفافیت درباره مصوبه مولدسازی نوشت:چنان ملغمه‌ای از مناسبات اداری می‌سازد که روند امور و عملکرد سایر دستگاه‌های اجرایی را مختل می‌کند.

زمینه های فساددرمصوبه مولدسازی

توکلی نوشت:«اینجا دیگر صحبت از منفذ فساد نیست بلکه سخن از دروازه فساد است»

دیده‌بان شفافیت نوشت:عبارت «رفع موانع (حقوقی، اطاله فرایندها، مستندسازی املاک فاقد سند، تغییر کاربری و ...) و ایجاد هماهنگی لازم میان دستگاه‌های اجرایی و نظارتی در زمینه واگذاری و مولدسازی دارایی‌های دولت» موضوع جزء «۴» بند «۲» مصوبه، بسیار مبهم و منشأ فساد گسترده و عمیق در آینده‌ای نه چندان دور خواهد بود.

احمدتوکلی نوشت:در مصوبه ادعا شده است که یکی از اهداف اصلی اصلاح ساختار بودجه است. در حالیکه سه اصل مربوط به بودجه‌ریزی را (۵۲، ۵۳ و ۵۵) مکرر در مکرر نقض می‌شود ساختاری برای بودجه نمی‌ماند.

«فسادباپوشش قانون» درمصوبه مولدسازی

دیده‌بان شفافیت نوشت:اما تفاوت این فساد با سایر مفاسد آن است که فسادی است مشروع و مستظهر به صلاحیت قانونی!.

احمدتوکلی درادامه نوشت:در یک کلام فسادی است که لباس قانون بر آن(مصوبه مولدسازی)پوشانده‌اند در این مرحله اجرای قانون خود منشا فساد است.

دلا تا کی درین کاخ مجازی
کنی مانند طفلان خاک‌بازی؟
تویی آن دست‌پرور مرغ گستاخ
که بودت آشیان بیرون ازین کاخ
چرا ز آن آشیان بیگانه گشتی؟
چو دونان جغد این ویرانه گشتی؟
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک
بپر تا کنگر ایوان افلاک!

آقای رئیسی شما برای مدیریت بحران در زلزله و ایمن سازی منازل و اماکن عمومی در این مدت چه کار کرده اید؟ جناب آقای مخبر شما در این مدت چه کار کرده اید? آیا برای افزایش تحمل پذیری سازه ها در زلزله فعالیتی انجام داده اید؟ برای شما مقاومت سازه ها در مقابل زلزله چقدر مهم است؟؟ این سئوالات در حالی است که بسیاری از خانه ها در روستاها و حاشیه شهرها از هیچ حداقل های استاندارد و مقاومت در برابر زلزله برخوردار نیستند. این معضلات در بسیاری از حیطه ها نیز وجود دارد. در کشاورزی، در منابع طبیعی، در حفاظت محیط زیست و سایر حوزه ها. براستی چرا هیچ عزمی برای بهبود در موارد ذکر شده وجود ندارد؟!

# جامی

وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ را که از بزرگان شهر بود، دستگیر ﻭ به همراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.حسین خان ﺑﻪ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ، وزیر فرمانفرما ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ می دهم و به جای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وقتی پیشنهاد حسین خان را شنید ﮔﻔﺖ: من که ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺷﻮه ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم.ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی پدر جان داد.اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.فرمانفرما ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ، ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد.
ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وزیرش ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ در کار ﻧﯿﺴﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه ای ﮐﻪ ﺁﻧ ﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ ﺭﺷﻮه ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ...

تو با خلق آسان بگیر نیک بخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت

✍🏻استاد باستانی پاریزی

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

حکایت :طریقت =>روایت اَشعار/(گوناگون) دوبیتی

“حکایت کراوات”

گشت شب در نیمه شب مردی کراواتی گرفت
گفت: قربان این کراوات من است افسار نیست!

گفت : می باید تو را با خود به آگاهی برم
گفت: آگاهی سرایِ مردم هشیار نیست!

گفت: نرم افزار غرب افکنده ای بر گردنت
گفت: غربی تر ز رختِ رزمی سرکار نیست!

گفت: این نقش صلیبی هاست در مشرق زمین
گفت: این مارک مسلمانان آن عهد است از کفّار نیست!

گفت: تا کی می زنی بر سینه سنگ اجنبی
گفت: این میراث زرتشت است و از اعراب میگوخوار نیست!

گفت: کمتر در نما قُمپُز تو از عصر حجر
گفت: این طرح مهاجر های ایران، پیک استعمار نیست!

گفت: یعنی عامل بیگانه و فسق و قرو اطوار نیست؟
گفت: سنگین تر از آن در قوطی عطار نیست!

گفت: جداً عضو ام.پی.تی و اف.بی.آی و ام.آی.آر نیست؟!
گفت: مظنون طبق تحقیقات مشکل دار نیست!

گفت: آیا آرمِ آدم های شاه ِخائن ودربار نیست؟
گفت: فرقی بین شاه و سایر اقشار نیست!

گفت: آیا در جهان پوشیدن آن عار نیست
گفت: جز در مامِ میهن حال و روزش زار نیست!

گفت: آیا جانشین چفیه و دستار نیست؟
گفت: حتی همنشین خرقه و زُنّار نیست!

گفت: پس امشب بخشکی شانس با ما یار نیست!
گفت: آویزی از این ارزنده تر بر گردن احرار نیست!

گفت: با آن شیک و خوش تیپ و مرتب می شوم؟
گفت: بردار و بزن البته قابل دار نیست!

۩۩☫اشعار(طریقت)نه همین است که گویند: ۩۩

دانشمندان می‌گویند با استفاده از تکنیک‌های زیست‌شناسی مصنوعی توانسته‌اند طول عمر گونه‌ای از مخمرها را تا ۸۰ درصد افزایش دهند: امری که می‌تواند کلید تحقیقات برای افزایش طول عمر انسان باشد.این گروه از محققان در دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگوی آمریکا با دستکاری در دو تنظیم‌کننده فعالیت ژن در گونه‌ای از مخمر به نام «ساکارومایسس سرویزیه» (Saccharomyces cerevisiae) که با آن آبجو و شراب درست می‌شود، توانسته‌اند روند پیری سلول‌ها را معکوس کنند.

پیر شدن سلولی در واقع در دو حالت رخ می‌دهد: وقتی که دی‌ان‌ای سلول‌ها شروع به از دست دادن پایداری خود می‌کنند، و زمانی که میتوکندری (ساختاری که انرژی سلول را تامین می‌کند) رو به زوال می‌رود.دانشمندان توانستند با استفاده از چیزی که به عنوان نوسانگر ژنتیکی شناخته می‌شود به سلول‌ها فرمان بدهند که اگر در یکی از این دو جهت بیش از حد پیش رفتند، روند خود را معکوس کنند. با این روش طول عمر مخمر تا ۸۰ درصد طولانی‌تر شد که یک رکورد جهانی جدید در زیست‌شناسی به شمار می‌رود.

پیشتر دانشمندان پی برده بودند که اصلاح یک ژن به نام «Age-1» در نوعی کرم به نام الگان‌ها عمر آن‌ها را تا ۶۰ درصد افزایش می‌دهد. محققان می‌گویند مکانیزم‌های بقا در بسیاری از گونه‌های جانوری، شامل انسان، شبیه هم عمل می‌کنند. امری که راه را برای انجام آزمایشات ژنوم در حیوانات و تغییرات ژنتیکی آن‌ها به منظور افزایش طول عمر انسان باز می‌کند.

نان هائو، محقق در موسسه زیست‌شناسی مصنوعی کالیفرنیا و نویسنده اصلی این مطالعه، در این باره می‌گوید: «ما سعی می‌کنیم که اگر این روش جواب داد، همین کار را در سلول‌های حیوانات زنده مانند موش‌ها انجام دهیم.»

ژاک مونود، برنده جایزه نوبل پزشکی که اولین کلیدهای تنظیم ژن در باکتری‌ها را کشف کرد، در این باره گفته بود «آنچه برای یک باکتری معتبر است، برای یک فیل نیز معتبر است.»

این در شرایطی است که فرایند پیر شدن سلول‌های انسان و مدارهایی که ژن‌ها را در انسان تنظیم می‌کنند به مراتب پیچیده‌تر هستند. با این حال دانشمندان می‌گویند تمام سلول‌های روی زمین دارای ۲۰ اسید آمینه و چهار اسید نوکلئیک هستند. در نتیجه به گفته جوردی گارسیا اوجالو محقق دانشگاه پومپئو فابرا بارسلونا «آنچه از این سلول‌ها یاد می‌گیریم می‌تواند برای جستجوی روش‌های افزایش عمر در انسان‌ها نیز مفید باشد.»

کارلوس لوپز اوتین، محقق در دانشگاه اویدو، می‌گوید روند معکوس کردن پیری و بهبود سلامت در انسان‌ها «به نظر می‌رسد هدف معقول‌تر و مقرون به صرفه‌تر از رویاهای غیرمحتمل جاودانگی باشد.»

اصلاح ژن‌ در انسان‌ها در مقطع زمانی کنونی به منظور جلوگیری از پیری سلول‌ها امری حساس به شمار می‌رود چرا که در صورت کوچکترین اشتباه می‌تواند آسیب‌هایی جدی از جمله تومورهای بدخیم در پی داشته باشد.

دانشمندان این تحقیق می‌گویند قصد دارند در آینده مدارهای ژنتیکی تنظیم‌کننده پیری را در انواع مختلف سلول‌های انسانی شناسایی کنند و استراتژی مهندسی کشف‌شده را برای اصلاح و کاهش سرعت پیری در آن‌ها به کار ببرند.

.

۩۩۩ ☫ حکایت،روایت(طریقت )مسعود بهنود ☫ ۩۩۩

این حکایت، روایت ازمسعود بهنود : باید دوباره شنید. مانند قصه باران ساز.

آن مرد چینی که وردی می دانست و باران باریدن می گرفت، نرخش یک یوان بود. تا زمانی که کسی شاگرد جوان او را اغوا کرد و پسرک کنار کلبه باران ساز دکه یی ساخت و بر سردرش نوشت باران سازی با نیم یوان.

در آن سال خشک، چند روزی مشتریان فراوان رسیدند و چینی جوان شادمان، آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان رو به مزارع تکیده نهادند، چشم به راه باران. دو روزی گذشت دکه چینی جوان پرمشتری بود هنوز، باران ساز پیر هم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه نهاده جلوی در کلبه خود، روی چارپایه یی نشسته بود در انتظار که ناگهان ریختند. روستاییان با نگرانی و فریاد ریختند به دکه باران ساز جوان که به فریادمان برس که زندگی مان رفت. معلوم شد به ورد جوان باران باریده ولی سر ایستادن ندارد و سیلی شده خانمان سوز. چاره چیست. جوان نمی دانست. نمی دانست که باران ساز پیر را دو ورد بود؛ با یکی باران می ساخت و با دومی باران را می گفت تا بایستد و جوان این دومی را نیاموخته بود.

و ما بسیاریم که ورد دوم نمی دانیم. و این زندگی است. تکرار هم می شود.

**************

وقتی در سال ۱۳۵۳ بهای نفت ناگهانی جهید و سه برابر شد، در میان کشورهای صاحب نفت ایران تنها کشوری بود که سازمان برنامه یی به آن وسعت و کارشناسان داشت. از همین رو کارشناسانش جلوی ناهماهنگی ها را می گرفتند و جلوی اسراف سد می گذاشتند. در آن زمان ایستادند که نباید این همه پول را وارد کشور کرد و خرید، بلکه باید با تاخیر و به تدریج این درآمد را در جاهای مطمئن سرمایه گذاری کرد و کم کمک عوایدش را آورد و صرف زیرساخت ها کرد. اما شاه از جهش قیمت نفت صدای سرنوشت شنیده بود و فرمان فرموده بود که ایران ظرف پنج سال در زمره کشورهای صنعتی بزرگ درآید. گفتند به فرمان دادن نیست و ساختار می‌خواهد. نپذیرفت.

گفته بود و دلالان فرنگی در سرش انداخته بودند که ظرف پنج سال ۲۰ نیروگاه هسته یی داشته باش، بلندترین ساختمان، اول پایگاه کنکورد، اولین جزیره تفریحی منطقه-چیزی نظیر دوبی امروز – و بزرگ ترین ارتش خاورمیانه را زیر فرمان داشته باش و صدها از این قبیل «ترین» ها.

عظمت رویا و دروازه های تمدن بزرگ جسارتش می داد که سخن همه کارشناسان سازمان برنامه را ناشنیده بگذارد، سهل است تهدید کند که درش را گل می گیرم. به شرحی که در خاطرات دکتر عبدالمجید مجیدی رئیس وقت سازمان برنامه نوشته شده، و خبرنگاران و ناظران آن زمان هم دیده اند که در رامسر چه گذشت، در کنفرانس تجدید نظر در برنامه پنجم، آن نطق معروف را فرمود که:

«هواپیما به سر باند رسیده عنقریب پرواز می کند، هر کس دل ندارد پیاده شود که من خود تا به اینجایش آورده ام و از این پس خود می دانم به کجا خواهم برد».

در آن زمان، سکوت و اطاعت بود، فقط یکی با ادب گفت چون عاقبت این کار می دانم نمی مانم تا تماشاگرش باشم، مهندس مجلومیان معاون اقتصادی سازمان برنامه بود. از همان رامسر کار دولتی را ترک گفت و رفت.

سه سال بعد از آن تصمیم از سر خودرایی و البته خیرخواهی، ده ها و بل صد ها کشتی که بارهای وارداتی برای ایران آورده بودند در بنادر جنوب صف کشیده بودند، تا چشم می دید بر سطح آب چراغ ها روشن بود و ملوانان و جاشوها شادخواری می کردند با پول ملت ایران که در یک سال چهارصد میلیون دلار دموراژ جریمه تاخیر در تخلیه بار دادند. امکانات بنادر، اسکله ها چند برابر شد اما سیمان به اندازه نبود، سیمان رسید، وسیله برای رساندنش به درون کشور نبود، کامیون های وایت – سفیدرنگ – امریکایی خریداری شد، راننده یی نبود، کنسولگری های ایران در پاکستان و بنگلادش مامور استخدام راننده درجه یک شدند، به رشوه تصدیق های ساختگی در کار آمد و تا ده تایی از کامیون ها در جاده بندرعباس به کرمان چپه نشدند کس به صرافت فساد در کنسولگری ها نیفتاد. این کامیون های وایت چندان ماند که چهار سال بعد از خریدشان نصیب لشگر صدام شد که انبارهای بندر خرمشهر را غارت کردند.

اما این همه حکایت نیست، چندان که کمبود برق، شهرها را در تاریکی برد، کارخانه ها با مشکل تولید روبه رو شدند، کارگران بیکار شدند، تورم سرسام آور شد، قیمت ها گرانی گرفت، هزاران بازرس استخدام شد که گرانفروشان را بگیرند، اصناف و بازرگانان گرفتار بی عدالتی بازرسان شدند و چرخه سقوط به کار افتاد، سیل جاری شد، گمان نرفت که این حاصل همان رخداد تجدید نظر در برنامه پنجم در رامسر است و حاصل دور زدن کارشناسان سازمان برنامه.مفاسد اقتصادی شکل گرفت، مردم دانستند این هیاهو از بهر چیست اما حکومت ندانست و رفت تا مدیران سابق و لاحق را قربان کند.

اقتصاد شکست خورده بود دیگر به دنبال مسببش می گشتند. و چون شکست یتیم است و پیروزی صد پدر دارد، پس جست و جو ادامه یافت و ساواک به ماجرای اقتصادی رنگ سیاسی زد. از اولین کسانی که در آن زمان به حکم بررسی های نخستین قربانی شدند فریدون مهدوی وزیر بازرگانی وقت و دو معاونش بودند که ساواک کشف کرد اولی عضو قدیمی جبهه ملی و دو دیگر از اعضای کنفدراسیون دانشجویی مخالف بوده اند. اما کس از کس نپرسید نکند ورد دوم را نمی دانیم. چنان که وقتی دیگر بار سیل به راه افتاد به خود نگفتیم مومن از یک سوراخ نباید دو بار گزیده شود. ما گزیده شدیم نه دو بار که بارها.

در اقتصاد شکست خوردیم به پای سیاست نوشتیم، در سیاست کم آوردیم سراغ اقتصاد رفتیم مگر با یارانه اش جبران کنیم. هر بار دشمنی قهار در جیب داشتیم که بیرونش کشیدیم و ناسزابارانش کردیم. آن بار شاه گفت هر بار ما گفت وگوهای نفتی داریم مملکت شلوغ می شود. نگفتیم این همه از قامت ناساز بی اندام ماست.

مسعود بهنود


ادامه نوشته

اردی بهشت /اشعار/طریقت(سیب:معلم +نکتهء آن /طریقت طعمِ  توت فرنگی

۩۩۩ ☫ اردی بهشت /اشعار/طریقت(سیب) ۩۩ ☫

تو را هرگز ندیدم‌من، ولی تنها تویی یارم
اگر دنیا بپا خیزد ، نترسم چون تو را دارم

مرا تنها به یک لحظه رها هرگز نکردی تو
بنازم مهربانی و مرام و پایمردی تو

ز اعمالم تو رنجیدی ولی رویم نیاوردی
برایم مرحمی بودی در این دوران نامردی

چنان با من یکی بودی،که یادم‌رفت کی هستی
ولی پیمان مهرت را به دل همواره می بستی

ز عدلت هیچ شکی نیست ، اما مرحمت باید
به پیش لطف و احسانت،گنه کمتر به چشم اید

تو رحمان و رحیمی، بعد قهاری و جباری
ز لطف و مرحمت یارب،بکن احسان خود جاری

خدایا اندرین دنیا ، نبودم جز تو را بنده
(طریقت)را زافکاری که اکنون هست شرمنده

در یکی از روستاهای کوهستانی "دیاربکر" ترکیه ، آموزگار دبستانی بنام احمد در درس ریاضی به شاگردانش میگوید که اگر در یک کاسه 10 عدد توت فرنگی باشد، در 5 کاسه چند عدد توت فرنگی داریم؟
دانش آموزان: آقا اجازه، توت فرنگی چیه؟
معلم: شما نمیدانید توت فرنگی چیه؟
دانش آموزان: ما تابحال توت فرنگی ندیده‌ایم.
معلم فکری به نظرش میرسد، مقداری از خاک آن روستا را به یک مؤسسه کشت و صنعت در شهر "بورسا" فرستاده و از آنها سوال میکند که آیا این خاک برای کشت توت فرنگی مناسب است یا نه؟ آن مؤسسه پاسخ میدهد که این خاک و آب و هوای دیاربکر برای کشت توت فرنگی مناسب بوده و همچنین مقداری بوته توت فرنگی و دستورالعمل کاشت و داشت محصول را برای وی میفرستد. معلم بچه ها را به حیاط مدرسه برده و طرز کاشتن بوته‌های توت فرنگی را به دانش آموزان یاد میدهد و به آنها میگوید که امسال از شما امتحان ریاضی نخواهم گرفت،
بجای آن به هر کدام از شما چهار بوته توت فرنگی میدهم که آنها را به خانه برده و کاشت آنها را همانطوریکه یاد گرفته‌اید، به پدر و مادرتان یاد بدهید. وقتی که توت فرنگیها رسیدند آنها را توی بشقاب گذاشته و به مدرسه می‌آورید. برای هر 10 عدد توت فرنگی یک نمره خواهید گرفت.
وقتی میوه‌ها رسیدند، بچه‌ها آنها را در بشقابی گذاشته و به مدرسه ‌آوردند. معلم میپرسد که مزه‌شان چطور بود؟ بچه ها میگویند که چون پای نمره در میان بود، اصلا از آنها نخورده ایم.
معلم میخندد و میگوید همه شما نمره کامل را میگیرید. میتوانید بخورید. بچه‌ها با ولعی شیرین توت فرنگیها را میخورند. بعد از دوسال از آن ماجرا، مردم آن روستایی که تا به آن زمان توت فرنگی ندیده بودند، در بازارهای محلیشان، توت فرنگی میفروشند.
معلم بودن یعنی این. فقط روی تخته سیاه آموزش ضرب وتقسیم نیست. معلم بودن شاید از خود اثری برجا گذاشتن باشد. پس بیاییم در زندگی اثری از خود بجا بگذاریم. بیایم زندگی مردم را به سمت شادی تغییر دهیم. کاری کنیم بعد از مرگمان مارا دعا کنند نه لعنت.

با شور و شعف بهار من همزادم

ازشعر وطرب بسی دمآدم شادم

یک جرعه مِی به عالمی نفرو شم

وز شور وشعف در دو جهان آزادم

در پگاه یک رویش روز دهم اُردیبهشت سبز بهار پای به عرصه زندگی نهادم .

در حریر شعف بالیدم و از زنجیر دنیوی ننالیدم .

شعف را شهد زلال یافتم و مهد کمال .

این گنجینه رنج و گزینه گنج(خُلِدستان) به من آموخت که رنج نه وسیله وصل گنج، که خود اصل گنج است .

رنج ها - سخت

خــُلدستان طریقت(معلم +نکته ء آن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

.

ادامه نوشته

شاعر (طریقت )دوبیتی +اشعار

۩۩۩☫ شاعر (طریقت )دوبیتی +اشعار ☫۩۩۩

در چشم تو معنای حقیقت پیداست
لبخند ملیحِ تو روان چــون دریاست
در باور اعتگاف ایـمان ایـنـجـاست
اشعارِ (طریقت) از شریعت زیباست

گفتم صنما :تو عشقِ محبوب منی شیرین صفتی اَنیس محجوب منی
نسرین صنمابیا دَمی شیرین باش چون ماه وَش آن رفیق مطلوب منی

من بودم وُ عشوه های ، آن بنده نواز
از من همه التماس وُ از وی همه ناز
شب رفت و نمازِ ما به پایان نرسید
شب را چه گُــنه، جعـــفرِ طـیـار دراز

۩۩۩ ☫خــُاــدستان طریقت ☫۩۩۩

معــرفت یافتـگان حُـــرمتِ جــولانی نیست

گِردِ اطراف جهان وقت ِ پشیمانی نیست

داروی تــربیت از پــیرِ (طریقت) بـــستان

کآدمی را بـِتـَر از علت نــادانی نیست

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩۩☫ اشعار :/رباعیات (طریقت) روایت

گفتم صنما :تو عشقِ محبوب منی شیرین صفتی اَنیس محجوب منی


نسرین صنما بیا دَمی شیرین باش چون ماه وَش آن رفیق مطلوب منی

لاله سرنگون ازین لاله!
هم مستی عشق در پیاله حکایت دارد
هم در سخنم غم است و ناله روایت دارد
خورشید شفق اهل (طریقت) را ‌گقت :
آلالهء سرنگون ازین لاله شکایـــت دارد

*
ندای آشنا !
از پشت درِ خانه صدا می‌آید
گویی که صدای ربّـنـآ می‌آید
آوا که بگوشِ جان ما می چسبد
گویا که ندای آشنا می‌آید
*
عاشق شدن!
اِمشب گل من، ستاره‌ات را دیدم
چشمان پر از اشاره‌ات را دیدم

فـریاد که رفته‌ای (طریقت) امّا
عاشق شدن دوباره‌ات را دیدم
*
طلایه!
کابینه‌ی شعر من پر از تصویر است
در هر غزلش نشانه‌ی تدبیر است
گل‌واژه‌ی شعر من (طریقت) گوید
اعجاز خوشش طلایه‌ی اکسیر است
*
قبیله ی شیدایی!
شعرت به‌نظر ستاره‌ی دریایی‌
آیینه‌ی روشـــن شـــبِ یــلدایی‌
با اهل(طریقت) این سخن باید گفت
ای گمشدگان قبیله‌ی شیدایی‌
*
آیینه‌ی شب
آیینه‌ی شب شمع وُ گُلی بر آب است
چون انجمنی پر از گُلِ سیماب است
رخساره‌ی ماه من در این «حول ولا »
در جلوه‌گری (طریقت) مهتاب است
*
آفتاب نوروزی!
پیوسته تو را بخت نکو روزی باد
اقبال تو شرطِ عشرت‌آموزی باد
همواره به جامت می پیروزی باد
جان وُ دلت آفتاب نــوروزی باد
*
عطرِ سنجد!
از جام دهان تو حقیقت خوش است
بوسیدن آن لبان شریعت خوش است
شب تا به‌سحر نفیر عطر گـلــهـا
در بستر نقره‌‌ای (طریقت) خوش است

۩۩۩ ☫خــُاــدستان طریقت ☫۩۩۩

معــرفت یافتـگان حُـــرمتِ جــولانی نیست

گِردِ اطراف جهان وقت ِ پشیمانی نیست

داروی تــربیت از پــیرِ (طریقت) بـــستان

کآدمی را بـِتـَر از علت نــادانی نیست

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمد مهدی طریقت

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت


ادامه نوشته