شد(طریقت) کاتب دکان پیرِ می فروش +اشعار=>دوبیتی

۩۩۩ ☫ اشعار:دوبیتی/حکایت (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ جرعه ای از اهل (طریقت)شنو☫ ۩۩۩

بشو از ین ورطه و آگاه شو

مردِ رهِ، وادی این راه شو

شعبده‌ بازیست در این مضحکه
باز چه بازیبست ؟درین معرکه
چنگ درین پرده به جائی مزن
رِنِگ درین پرده نوائی مزن
جرعه ای از اهل (طریقت) شنو

مصرعی از بزم حقیقت شنو

در شهری دو مرد در حال جان دادن بودند، یکی مسلمان بود و دیگری یهودی. یهودی هنگام مرگ، تمنّای خوردن ماهی داشت امّا در آنجا هیچ نوع ماهی در دسترس نبود، شخص مسلمان نیز در آن لحظات آخر، آرزوی خوردن روغن زیتون داشت.


الله تعالی به دو فرشته دستور می‌دهد که یکی نزد یهودی برود و در تالابی که در خانه‌اش وجود دارد، ماهی بیندازد تا یهودی قبل از مردن، ماهی را صید نموده و بخورد و خواسته‌اش قبل از مرگ برآورده شود.


به فرشته دیگر دستور می‌دهد که در فلان شهر، مسلمانی نزدیک جان دادن است و دوست دارد قبل از مردن، روغن زیتون بخورد و در داخل خانه‌ی او روغن زیتون وجود دارد، تو به آنجا برو و ظرف روغن زیتون او را واژگون کن تا روغن‌ها بریزد و از بین برود تا خواسته‌اش برآورده نشود.


دو فرشته روانه‌ی محلّ مورد نظر می‌شوند، امّا قبل از رسیدن به آنجا در راه همدیگر را ملاقات کرده و از مسئولیتی که به ایشان محوّل شده است، از یکدیگر می‌پرسند.


فرشته‌ی اوّل می‌گوید: من می‌روم تا به یک یهودی که نزدیک مردن اوست ماهی بدهم!

فرشته‌ی دوّم می‌گوید: من هم می‌روم تا ظرف روغن زیتون مسلمانی که نزدیک مردن است، را از بین ببرم.

هر دو از این دستور الله تعالی بسیار تعجّب می‌کنند امّا حسب دستور می‌روند تا کاری که به ایشان محوّل شده بود را انجام دهند.


هنگامی که برمی‌گردند به بارگاه الهی عرض می‌کنند: یا الله ! ما وظیفه‌ی خود را انجام دادیم امّا حکمت این دستور چه بود؟!

با مسلمانی که تابع فرامین تو بوده چنین نمودی و ظرف روغنش را از بین بردی، امّا کافری که ماهی نداشت، به او ماهی دادی!

الله تعالی ارشاد می‌فرماید: معامله‌ی من با کفّار متفاوت است.

از آن جایی که کفّار در دنیا کارهای شایسته انجام می‌دهند و به دیگران کمک می‌کنند، من هم جزای کارهای خوب ایشان را در دنیا به ایشان می‌دهم تا در فردای قیامت از من در مورد کارهای خوب خود هیچ توقّعی نداشته باشند، از طرفی جزای گناهان بسیاری از مسلمانان را نیز در دنیا به ایشان می‌دهم تا هنگامی که نزد من می‌آیند، پاک و صاف باشند.


من تمام نیکی‌های آن یهودی را در دنیا جبران کردم، امّا قبل از مردنش یک نیکی او بر ذمّه‌ی من باقی بود، لذا با دادن ماهی به او کار خیرش را جبران کرده و خواسته‌ی او را محقّق گردانیدم تا هیچ حسابی نزد من نداشته باشد. از آن طرف به بنده‌ی مسلمانم بیماری دادم تا کفّاره‌ی گناهانش شود، امّا او در حالی داشت نزد من می‌آمد که هنوز یک گناه بر ذمّه‌اش باقی مانده بود، لذا من با بر آورده نساختن خواسته‌اش گناهش را بخشیدم.

لبخند تو در چشم من اَشعار ناب است
این شاعــرِ عاشق خراباتِ خراب است
من عاشق معشوقه ام گویا چه سازم

عشق است، هر کار کندعین ثواب است

معشوقه چون،خون مرا ریزد به حق است

خون ریزی معشوقه از روی حساب است

تب کردن تو...مردن من...بابِ باب است

عشق است: بین مُردن وُتب چاره سازست

شعرِ(طریقت) باده ای عین شراب است

****

عجیب از زلف وُ گیسویش گره افکنده یار امشب
یقین دارم که خواهد مرغ دل سازد شکار امشب

بوَد زین پس دگر مغز از خیالش در خطر یا رب!
به‌دوش افکنده چون ضحاک گیسوهمچو مار امشب

به قصد مرغ جانم کرد خال لب به طاق افکند
کند این مرغ را زآن دانه در دامش دچار امشب

عجب جادو کند، چون مار بیرون میکند افعی
گهی دام و گهی زنجیرِگیسو تابدار امشب

شبی چوگان زند بر گوی عقل آن مه از گیسو
دَمی دل را بیاویزد چو منصورش به دار امشب

لبی چوپان غم سازد مرا در مُلک آن مهوش
به غبغب طور نسرین می کند از عشق نار امشب

گهی با تیر مژگان می‌تپاند مرغ دل در خون
ز ابرو گه کشد بر قصد جانم ذوالفقار امشب

گهی بدر رخش را زیر ابر زلف می‌پوشد
گهی رخ برگشاید ماه نسرین آشکار امشب

دو طفل هندوی چشمش به کف جام می بی‌غش
نماید مست وُ مدهوشم از آن چشم خمار امشب

ترنج غبغب آن يوسف مصر عزیز من
مرا همچون زلیخا کرده زار و بی‌قرار امشب

سراپا گاه در آتش بسوزم از غم هجرش
گه از مژگان بریزم آب همچون آبشار امشب

(طریقت) دل به خون آغشته کردی با یکی غمزه
زند او نیم بسمل دست و پا در رهگذار امشب

***

این منم نام شراب ازهر کتابم نو‌ش کن
کاتب دلداده ام چون می فروشم گوش کن

شد(طریقت) کاتب دکان پیرِ می فروش
در فضای خلوتی میخانه ام را بوش کن
***

۩خــُلدستان طریقت ( sorodehay-tarighat.blogfa.com )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(پیر طریقت=پسر طریقت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: طنز آمده‌ در جهان هستی+در امتدادِ نظم (طریقت) کرشمه ای: در امتداد دوبیتی =>

طنز آمده‌ در جهان هستی!
تا جلوه‌ کند به خود پرستی

هم علت آفرینش خلق
هم شیوه ای از بساط مستی

طنازیِ انجمن جلو دار
چون میوه‌ی بوستان اَلستی

ای ماه منیر انجمن خیز
تابنده ز برج خودپرستی

ای نفس مكرم شهامت
یادآور هرچه نازشصتی

ای جفت رواج وُ مُلک و میهن
سرکوب گر زوال و پستی

مرآت جمال آفریــنــش
در توست عیان هر آنچه خستی

تو انجمنی سپه شکن باش
آن سر وجود، جام دستی

در آینه‌ی رخ تو ، پیداست
آن صورت بی‌نشان مهستی

همدست خدا در آستینت
خاک درت آستان گسستی

اعضا شده اند از تو رفعت
ای نام تو ، تر زبان خجستی

ای آن كه تو را نبود شعری
باخون جگر ز شعر رَستی

دیوان (طریقت) است مجنون
مجنون خدا ، خدا پرستی

ادامه نوشته

آنجا که شاعرانه (طریقت)بدین سرود (روایت +حکایت)

۩۩۩۩☫: دین =جنون اهل(طریقت )شاعرانه : میوه ،شیرین / شرح حال ☫۩۩۩۩

خلوت نشین خاطر دیوانگان د‌ین
افسونگری و گرمی افسانگان دین

بودیم با تو همسفر عشق، سال‌ها
ای آشنا نگاه، که بیگانگان د‌ین...

هرچند شمع بزم کسانی، ولی هنوز
آتش فروز خرمن پروانگان د‌ین

چون موج سر به صخره‌ی آئین کوفتم
دور از تو، ای که گوهر یک دانگان د‌ین

خالی مباد ساغر نازت، که جاودان
شورافکنی و ساقی خمخانگان د‌ین

آنجا که شاعرانه (طریقت)بدین سرود
صد انجمن به گرمی کاشانگان د‌ین

"آتـشکده" بــرپاســت بـا آئین دیرین
فرهادوَش رنگین شده لبهایٔ شیرین

باید پرید: از آتشِ حُکم سلاطـــین
فَرّ جهان : دیرینِ دیرن است ، "آئیـن"

ای نازنین "آتـش" به پـاکن برفرامین
ننگ است برایرانِ ما غمگینِ غمگین


ایرانیان "آتـش" نشانِ رسم دیرین
هم:ناکثین وُ مارقین،قاسطین باشند وَ تین

آتش زمیــن وُ "آسمان " پیوند پیشین
پـــروردگارِ خــالقِ روز : "نخستین"

هفت آسمان وُ هفت سیــنِ آئین رنگین
برکندن : ننگ از زمین ،باِ "فرِ وَردیـــن"

عطاملک جوینی با نثری زیبا و تاثیر گذار، ناقل حکایتی از تسخیر بخارا به دست چنگیزخان است که موی بر تن آدمی راست می کند.
چنگیز پس از فتح بخارا، حرمتی بر مسلمانی ننهاد و با اسب به مسجد جامع وارد شد. از پی او، دیگر مغولان، با اسب و یراق جنگی در مسجد منزل کرده و در آن بساط می‌گساری و طرب فراهم کردند.
عجب ‌تر آن که صندوق‌های قرآن را از کتاب خالی کرده، قرآن‌ها را بر زمین ریخته و صندوق‌ها را آخور اسبان ساختند.
صفحات قران، زیر سُم‌ها پاره‌پاره می‌شد و ستوران بر آن مدفوع می‌کردند.
و تلخ‌تر آن که مشاهیر شهر از ائمّه و مشایخ و قضات و سادات و علما و مجتهدان، به تحقیر و تخفیف، شاهد چنین حرمت‌شکنی بودند، زیرا که به مسجد آورده شده و محافظت از اسبان را بدانان جبر کرده بودند.
در این میان یکی از سادات، که از این نادیده‌ها در عجب شده بود، از خردمندی پرسید:
«مولانا این چه حالست؟»
خردمند پاسخ داد:«خاموش باش، باد بی‌نیازی خداوند است که می‌وزد»!

«علی طهماسبی»، پژوهش‌گر متون مقدس و اسطوره، سخن آن خردمند را این گونه تفسیر می‌کند:
«احتمالاً سخن بدین معنا هم هست که خداوند نه به این جماعت علما و سادات و قضات و ائمّه نیاز دارد و نه به قرآن‌ها که در صندوق‌ها بود».
این حکایت را از تاریخ بازگفتم که حال امروز شیوع کرونا را از قم بدان تمثیل زنم. گویی باز «باد بی‌نیازی خداوند» وزیدن گرفته است تا کسی اسباب دین‌داری را به جای دین ننشاند.

✍️محمّدمهدی طریقت


ادامه نوشته

اَیُهـاالناس:(طریقت) زده: ضرب المثلی /خلق الناس:گشاید گِره از کار همه

۩۩۩☫ غزل پیر(طریقت )ضرب المثل +غزلیات) ☫۩۩۩

اَیُهـاالناس: خــداوند بــوَد یار همه
خلق الناس:گشاید گِره از کار همه

خواهی ار پردهء اسرار تو هرگز ندرد
پَرده زنهار مکن پاره ز اسرار همه

مدعی تا ننهد بر سر دیوار تو پای
پای زنهار مَنِهِ بر سر دیوار همه

نکشد بارِ غم و مِحنت وُ دردِ همگان
همگان نیز نه هموار کشد بار همه

یکدگر راهمه اعضای پسندیدهء خلق
نه بنی آدم از آن است به آزار همه

زرد رویی نکشی گر همه مهرت پاک است
کی گرفتی تو به ناکامی ایام، ز رخسار همه

شد طرب دور چنان از دل افسرده دلان
عاقبت می شودت شاد ز دیدار همه

بس‌که آلوده به تزویر بوَد کرده‌ی ما
تکیه دیگر نتَوان کرد به کردار همه

گهر فضل مکن عرضه‌ی بر بی‌خردان
که ندانند در این جامعه مقدار همه

کس نپرسد ز کرم حال دل زار تو را
تا نپرسی ز کرم حال دل زار همه

نکنم بندگی خلق که با عزت نفس
نیستم چون دگران بنده‌ی دیدار همه

اَیُهـاالناس:(طریقت) زده ضرب المثلی
خلق الناس:به کردار ،به پندار ،به گفتار همه

✍️محمّدمهدی طریقت


ادامه نوشته

خلدستان :پس ازین شام غریبان سحری نیست که نیست یار از دل من خبر ندارد    یا آهِ دلم اثر ندارد

بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست

به تن این همه سردار، سری نیست که نیست

بنویسید که خورشید به گودال افتاد

پس ازین شام غریبان سحری نیست که نیست

آتش از بال و پر سوخته جان می‌گیرد

زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست

یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد

پس از این امِ‌بنین را پسری نیست که نیست

یا به آن مادر سرگشته بگویید: �نگرد

چون ز گهوارۀ اصغر اثری نیست که نیست�!

تازیانه به تسلای یتیمی آمد

تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست

شاید به همین دلیل است که می‌گویند
آدم‌های مهربان قلب بزرگی دارند ♥️

یار از دل من خبر ندارد یا آهِ دلم اثر ندارد

جز عشق جهان هُنر ندارد یا دل هُنرِ دگر ندارد؟

یا موسم صبرِ من خزان شد یا نخل امید بَر ندارد

یا بر رُخ من نمی شود باز یا قلعۀ بخت دَر ندارد

یا وصل تو قسمت بشر نیست یا طالع من ظفر ندارد

یا دامن رحم تو طلسم است یا نالۀ من شرر ندارد

یا تیر تو بگذرد نهانی یا سینۀ دل سپر ندارد

یا عشق خط امان به او داد یا دل ز بلا حذر ندارد

یا چشم تو با دلم رفیق است یا شیر سیه خطر ندارد

یا با دل خسته مهربان باش یا جان بِسِتان ضرر ندارد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

عشقـم، نفسـم، زنــدگی ام، دلبـــرِ نازم
خـالی شده از عشقـم و ســرشارِ نیازم

در سینه ی شب آه وغم‌ وشکوه بریزد
از تار و دف و نالـه ی پُرسوز و گـدازم

در کــوچـه ی پُـر پیـچ درونـم بزند نق
با کــودک دل ای گـلِ نازم چــه بسازم

خــاتـونِ شکـوفا شــده ی گــونه اناری
شد بافـه ی گیسوی تــو یلــدای درازم

با آنکه هـوس در دل مـن جــای ندارد
گلخـنده ات آخـر بکنـد وســوسه بازم

دلشوره ام از بُعد گـذرگاهِ خمیده ست
چون جنگل چالوسی ومن پیچ هـرازم

اشعار (طریقت)غزلم منبع شهد است
پیــوسته بـرآنـــم کـــه لبـت را بنـوازم
ح.(طریقت)

همچو انصارِ (طریقت) چون غزلخوانِ منی

۩۩۩۩☫جنون اهل(طریقت )به میوه ،شیرین / شرح حال ☫۩۩۩۩

لَعبتی زیبا وُ معشوقه پریشانِ منی

عاشق این انجمن افسونِ چشمانِ منی

گوهرِ بخشنده ذاتِ مرا نشناختی

در کف آوردی ولیکن ‌لطفِ احسانِ منی

ارزشِ جان مرا، جانا ندانستی چرا

جوهرِ جانم تویی چون محو وُ حیرانِ منی

روز و شب در آتشی سوزان بسوزانی مرا

خاطرت می خواهم وُ شمعِ شبستانِ منی

شاعرم بر شاخسارِ شبنمِ انصارعشق ،

بلبلِ خوش‌نغمهء باغ و گلستانِ منی

از صفای باطن و دل شبنمی از رازِ عشق

همچو انصارِ (طریقت) چون غزلخوانِ منی

✍️محمّدمهدی طریقت




ادامه نوشته

خلدستان طریقت : اشعار + برآستان جانان

۩۩۩ ☫اهل(طریقت) می شوم این می کشم آن می کشم ☫ ۩۩۩

معشوقه ار یاری کند، مسلخ به توفان می کشم

آتش به دل می افکنم، دریا به هامان می کشم

می جویمش، می جویمش، با آن که پیدا نیستش

می خواهمش،می خواهمش،پیداوُ پنهان می کشم

در بَندِ صبرآموز را، در می گشایم ناگهان

آزادِ طاقت سوز را، یکسر به زندان می کشم

آن عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن

یاعاشقِ اندیشه را، از عقل عریان می کشم

بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم

اهلِ(طریقت) می شوم ، این می کشم ، آن می کشم

(طریقت)

۩۩☫ برآستان جانان (طریقت)زاغکی قالب پنیری دید ☫۩۩

سه شنبه چهاردهم فوریه

در اولین قسط این سری نوشته ها چنین دیدیم:(18 دسامبر 2022) اواخر ماه نوامبر گذشته در چهار جلسه با عنوان "چرا آمده ایم و بکجا می رویم؟" به زندگی حال و گذشته و آینده پرذاختیم، ولی نتیجه ای حاصل نشد! در واقع نتیجه گیری من آن بود که ما آدمها نه بدرستی میدانیم چرا روی این کره خاکی هستیم و نه اینکه بعدا بکجا میرویم؟ اخیرا بین خواب و بیداری بفکرم رسید خب، حالا که اینها را نمیدانیم از کنارشان رد میشویم، ولی می توانیم به مسائل وابسته بپردازیم، بله؟ و این تفکرات مرا بسوی گذشته خودم در یزد کشاند ... و حالا میخواهم بگویم با اینکه هنوز هم نمیدانیم بکجا میرویم یک نکته قطعی است و ان اینکه همگی میرویم! و این مرا بیاد ابیاتی انداخت که در گذشته های دور نوشته ام:

هر که آمد عمارتِ نو ساخت ----- رفت و منزل به دیگری پرداخت (سعدی)
دور مجنون گذشت و نوبت ماست ----- هر کسی پنج روزه نوبت اوست (حافظ)
گنج و رنج و غنا و درویشی ----- هر چه در عالم است در گذر است (فاریابی)

این آخرین قسط و بیشتر برای انبساط خاطر میباشد:

(دهم نوامبر 2020) ... بقیه وقت امروز را صرف توضیحاتی در باره اوضاع و احوال عضو تازه وارد می کنیم. این مرغ قرمز قهوه ای رنگ که در محوطه حیاطمان جا خوش کرده با اینکه ملکه زیبائی نیست خیلی هم از آن دور نیست! خوش اخلاق و آدم دوست هم هست ... برای اینکه نتواند به سبزی کاری مان صدمه ای برساند لازم بود که یک درب کوچک ساخت خانگی آنجا در حیاط نصب کنیم که سبزی کاری را از قصر او جدا کند! یک نکته دیگر هم اضافه کنم و مرخص شوم. داشتن یک مرغ سوای آنکه برای یک آدم بازنشسته سرگرمی خوبیست مرا بیاد خاطرات دوران کودکی در یزد می اندازد. ما هم مثل خیلی های دیگر مرغ و خروس داشتیم (و نیز سگ و گربه) که هم فال بود هم تماشا. ولی آنچه خیلی خوب بیادم مانده خروسی بود شاهانه (شما میتوانید ترجمه کنید، قشنگ!) که خیلی با من انس گرفته بود. یادم می آید وقتی بعد از ظهرهای تابستان در جای خنکی دراز می کشیدم او هم می آمد روی شکم و سینه من می لمید و چرت میزد! ...

صاحب الامر درین برهه زمان بازآیــد
تیرهایی که رهاشد زِ کمان باز آیــد
سالها منتظر سوت قطارم فــرجــش
باسلام وُ صـلوات وُ چمـــدان باز آیــد
میسرودم که تورا باز بیابــم ای کاش
نامه ام گم نـشود، نامه رسان باز آیــد
روی صاحب نظران باز که افتاده به من
بایــد امــروز ورقهــای جهان باز آیـــد
شاعرا: پیر(طریقت) به من ایمان آورد
به اَبد رفت وُ اَزل گفت: جــوان باز آیــد

ادامه نوشته

بر آستان جانان (خلدستان طریقت)  +جمع یاران

۩۩۩۩☫جنون اهل(طریقت )به میوه ،شیرین / شرح حال ☫۩۩۩۩

برگرد و برایم گل و پروانه هدیه کن
در ظلمت شب در این خانه هدیه کن

شاهانه‌ترینم به تو ای ساقیِ هستی!
بهرِ دل من یک میِ مستانه هدیه کن ...

یک خانه به دوشم که کسی همدم من نیست
دلتنگ تواَم شانه‌ی هدیه کن ...

عمریست اسیرم به قفس همچو کبوتر
با هر نفسی منتظرم، دانه هدیه کن ...

در انجمنی هستم و دل را به تو بستم
ای عشق بیا منزل شاهانه هدیه کن

****

بگیر با غزلی شاعــرانه فال مرا

قرار: کن فیکون شرط شرح حال مرا

دوباره با تو قرارِ من احسن الحال است
بمان کنارم و خوش کن تو سیب کال مرا

نمی شوم به یقین عاشق کسی! هرگز!
مگر دو چشم تو ممکن کند وصال مرا

تو نیمه ی من و من نیمه ی تو ام،شیرین
فقط تو باشی و مجنون کنی کمال مرا

غزل بدون تو در انجمن نمی چرخد
مگر به بوسه ای احیا کنی خیال مرا

شبیه معدنِ باروت، بی تو خاموشم
بگیر در بغل ، آغوش انتقال مرا

جنونِ اهل(طریقت) به میوه ، شیرین
دوباره عید طلب کن سپس نهال مرا

✍️محمّدمهدی طریقت


ادامه نوشته

خلدستان طریقت : اربعین 1446=مرداد1403

۩۩۩☫ غزل پیر(طریقت )مسیحایی +غزلیات) ☫۩۩۩

قصه ی بهت من و چشم تماشایی عشق

بخت مجنون من و خنده‌ی لیلایی عشق

سبزی این غزل آمیزه‌ی رنگ من وُ عشق:

زردی روی من و آبی دریایی عشق...

نو بهار تو مگر زرد مرا سبز کند

برگ ریزان من و فصل شکوفایی عشق

دست من باز به خرمای دو چشمت نرسید

دست کوتاه من و قامت افرایی عشق

شعر من منتظر معجزه‌ی شعر شما

غزل پیر (طریقت) چو مسیحایی عشق

۩خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ↘<<<<<<ادمه مطلب

گشته شایســتۀ مقامِ بتول
حضرت حق علی شده مقبول

بهرِ همخوابگی وُ همسریش
هر که آمد نبی نکرده عجول

چونکه او بود دُختِ شاهِ حجاز
وصلت با علی نموده قبول

چون علی بود جسم وُ جانِ نبی
روحِ احکام در فروع وُ اصول

آیه : اِنــما به قرآن بــود
در مدیحِ علی است شأن نزول

نقطۀ زیـــرِ باء بسم الله
از جنابش همی بود منقول

گوهرِ آفرینشِ خاتـــم
مهرِ او بر جهانیان مبذول

جن وُ انس ار کنند توصیفش
تا ابد قدرِ او برود مجهول

تا جهان هست وُ هر چِه هست علی
شده او جانشینبــعدِ رسول

خلقتِ پاکش از نخستین روز
قابلِ همسری وُ کُفوِ بتول

کِلکِ وُ دفتر (طریقت) این ابیات*
بر محمّد وُ آلِ او محصول
🌷

نشسته بود کناری، پیوند پویا

شکسته بال ، قناری ، پیوند پویا

به فکر رفتن از اینجا به جنگلی دیگر

به شاخه های چناری پیوند پویا

دلش گرفت و کمی بعد غزل غزل بارید

به نغمه های سه تاری ،پیوند پویا

یکی میان غزل ها به او قسم می داد

برو نمان برو آری ، پیوند پویا

نوشته بر سر کوچه فرار خواهم کرد

یکی به رنگ فشاری پیوند پویا

زبان به کام گرفت و تمام بغضش خورد

نه وعده و نه قراری ، پیوند پویا

به فکر کوچ و سفر تا به ناکجاآباد

نشسته بود کناری پیوند پویا

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

خلدستان: شراب هستی بخش (طریقت)

۩۩۞۩۞۩۞۩۞.۞۞۩

از چشمه ی خوانسار دُرَّر می جوشد
از شــبنم گُــلســـار گُهَـر می جوشد

بر حالِ من وُ انجُــمن وُ حالِ سخن،
پیوسته کلامِ شیرِ نَــر می جوشد

۞۩۞۩۩۞۩۞۩۞۩۞

دلباخته ی پلنگ ایران شده ام
دیوانه آب و رنگ ایران شده ام
در جبهه ی غزه در سنگر عشق
تسلیم غم قشنگ ایران شده ام

۩۩شاخِ اَتم شکسته شد،جانِ من امتحان کن۩۩

هر غلطی که می‌کنی، مزمزه‌کن، بیان کن

هر علفی که میخوری ،فکر ِ مکانِ کآن کن

می‌دهی از زبان خود آن سَرِگُندهِ را به باد

فکر به حالِ مِعده وُ بادبراین زبان کن

از وطنم بگو ولی جانب احتیاط‌ را

با دُم شیر، دَمبدَم بازی آنچنان کن

نام خلیج‌فارس را پاس بدار تا‌اَبد

دلقک بیسواد را مضحکه‌ی جهان کن

حامی خاص جاعشی، در دوجهان کجاکشی

هلهله می کنی سخن راز کمی عیان کن

شیخ سعودی ارکند رقص به ساز وچنگ تو

خشم خداست در کمین تکیه‌بر این کمان کن

تیر به سنگ می زنی، رنگ به رنگ میزنی

آب فرنگ میزنی، طعنه به شوکران کن

دوست تو نتانیاهو صهیونیست بنیامین

گوشت بِجور سرخ مو! سیخ در استخوان کن

خاور وُ شرق دیده‌ای پنبه به خواب دیده‌ای

دانه به دانه می خوری لُپ لُپ بی‌امان کن

خاور عشق مُلک ما، سور و دمشق شورِ ما

موی، پریش می کنی ، هلهله چون زنان کن

شام و عراق شدعرب، مُلک یمن از آنِ رَب

رقص کنان آمدی، موی مکش، فغان کن

مُلک عجم از آنِ ما، شهر،ری است جان ما

شاخِ اتم شکسته شد، جانِ من امتحان کن!

انجمن طرح آشیانه زده

شاخه‌ی شعر من جوانه زده

انجمن شد کبوتری تنها

سوی ساحل کمی کرانه زده

چشم تو از میان مژگانت

به درستی مرا نشانه زده

خرّم آن‌دم که لب به لب شده ام

طعنه هائی بس عاشقانه زده

از (طریقت) شراب هستی‌بخش

نو به نو شعر من زبانه زده

حضرت حق چون به عالم نسلِ آدم آفرید

در میانِ نسل آدم ، ختم خاتم پرورید

اوسپس از روح اقدس درهمه عالم دمید

خاکیان را با (طریقت) نرخ افلاکی خرید

***

از روی روضه جهان را سروده ام

با این تقلبم هیجان را سروده ام

فرقی میان چشم و لبت در فریب نیست

من دیر ذات بی پدران را سروده ام

خط نقطه نقطه خط بَدَلِ عاشقت شدم

با خط مورس آن ضربان را سروده ام

آن شب دچار تو رَکَعاتم به شک فتاد

بعد از سپیده بود اذان را سروده ام

شعرِ(طریقت) انجمن دل بریدن است

با این حساب من قیلان را سروده ام

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول =>صفر 1446)

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩


ادامه نوشته

اشعار (طریقت) قصیده+دوباره انجمنی  دلبرانه  دَم کرده ...

۩۩۩☫اشعار (طریقت) قصیده ☫۩۩۩

مثل شـراب تازه که جـز درد سر نـبود         عشق تو سود داشت ولی بی ضرر نبود
هرگز خبر به گرمی داغی نمی رسید        اخــبــار تـــازه بـود ولــیــکن اثــــــر  نـبود 
افتاده ام به مردن و دارو نمانده است        بیــماری ام که بعد تـو قــرص قــمــر نـبود
آه ای نهال سرو ، درختی بزرگ  باش         پَــروردمَـت بـه خـونِ جگـر  بی ثـمـر نبود 
خیراتِ بوسه کردم وُ  خلقی گناه کار         ایـن کار خـیر مـاحـصـلـی غـیـر شـّـر نـبود 
آمد صـــبا و نی لبک  آورد سوی من               امـّا دریــغ قــاصــدکـــی را  خـبر نـبود 
دردا بزرگ تر شده دردم که خمره ای            صد ساله سر کشیده ام اما شکر نبود
افسانه وار قصه عشقی که باتوداشت          فـــرزانه  بـود ظاهـــر او  بیـشتر  نـبود
با رفتن تو آخر این قصه خوش نـــشد            چــون  شاهنامه بود  ولی   نامور نبود

منه پا در مسیری که پر از تشویش وُ آفات
نخور زهری که تدبیرش پر از رنج مجازات

میان باغ گل تا مخمل آلاله ای دیدی
نبند آسان دل خود را که دل کندن مکافات

تمام فرصت عمری که با دلدادگی طی شد
بنای آب و رنگ بی نظیری از مراعات

برای خون دل هایی که پای عاشقی افتاد
اگر نام نشانی مانده این هم از کرامات

تقلا می کند صید گرفتار و نمی داند
که ازادی و این پرپر زدن ها در منافات

شب و مهتاب و آواز شباویزان چه کم دارد؟
برای خانه ی ویرانه الباقی اضافات

مرا بعد از (طریقت) گشته در بازار بی مهری
محبت در دل مه پیکران باشد خرافات

***

دلم برای سرودن بهانه دَم کرده

سکوت ثانیه هایم ترانه دَم کرده

سپیدی تو میان سیاهی چادر
هزار و یک غزل عاشقانه دَم کرده

تو با نگاه به آتش کشیده ای عاشق
نه عاشقانه زمانه ، زبانه دَم کرده

عروسِ بازیِ دورانِ کودکی هایم
دلم دوباره تو را کودکانه دَم کرده

به روی شانه گرفتم غزل (طریقت) را
دوباره انجمنی دلبرانه دَم کرده ...

***

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت (ملک الشعرای بهار )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خامش (طریقت)سرنگون رفتم همانندقلم( با اجازه مولانا) صد سال

رستخیز ناگهانی ، رحمت بی‌منتها
آتشی افروخته ،دربیشه اندیشه‌ها
دیروز خندان آمدی مفتاح اِبتر آمدی
بر مستمندان رهبری چون بخششِ فضل خدا
ایران را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مقصد تویی مبداء تویی هم منتها هم مبتدا
در سینه‌ها برخاسته اندیشه ها آراسته
ازترس حاجت خواسته خود را خراباتی روا
ای روح بخش بی‌بدل وی لذت خیر العمل
باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد مر ، دوا
هان از دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده
گه مست حورالعین شده گه مست نان و نانوا
ای سکر بین هل عقل ، فرمان بده :با هل نقل
کز بهر نان و نانوا چندین نشاید ماجرا
تدبیر اَرژنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی
در(غزه)چون جنگ افکنی برآن یهودی ارمنی
می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان
جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای ولا
خامش (طریقت)سرنگون رفتم همانندقلم
کاغذ بنه ، ساغر فکن، ساقی درآمد الصلا

صدساله‌ها نمونه‌ای از پیری موفق هستند، که اغلب کمتر به بیماری‌های مزمن مبتلا می‌شوند و تا سن ۹۰ سالگی فعالیت‌های روزانه خود را به طور مستقل انجام می‌دهند. در حالی که ژنتیک در طول عمر افراد نقش دارد، عوامل قابل تغییر بیش از ۶۰ درصد از پیری موفق را تشکیل می‌دهند.

اما چه عواملی به افراد برای رسیدن به سن ۱۰۰ سالگی کمک می‌کند؟ برای یافتن پاسخ، سبک زندگی و عادات بهداشتی صدساله‌ها و افراد نزدیک به صدسالگی (افراد ۹۵ تا ۹۹ ساله) در سراسر جهان بررسی شده‌اند.در این مسیر، ۳۴ تحقیق که از سال ۲۰۰۰ به بعد منتشر شده‌اند، بررسی شدند. بر اساس این تحقیق که در وبسایت «The Conversation» منتشر شده است، چهار عامل کلیدی شناسایی شدند که به طول عمر بسیار زیاد کمک می‌کنند.

۱- رژیم غذایی متنوع با مصرف کنترل‌شده نمک

صدساله‌ها و افراد نزدیک به صدسالگی معمولاً رژیم غذایی متعادل و متنوعی داشتند. آن‌ها به طور متوسط بین ۵۷ درصد تا ۶۵ درصد از انرژی دریافتی خود را از کربوهیدرات‌ها، ۱۲ درصد تا ۳۲ درصد را از پروتئین‌ها و ۲۷ درصد تا ۳۱ درصد را از چربی‌ها تأمین کرده‌اند.

رژیم غذایی آن‌ها شامل غذاهای اصلی مانند برنج و گندم، میوه‌ها، سبزیجات و غذاهای غنی از پروتئین مانند مرغ، ماهی و حبوبات به همراه مصرف متوسطی از گوشت قرمز بود.این الگوی غذایی که شباهت‌هایی به رژیم مدیترانه‌ای دارد، با کاهش خطر مشکلات جسمانی و مرگ و میر مرتبط است.همچنین بیشتر صدساله‌ها رژیم غذایی کم‌نمک را ترجیح می‌دادند. در این بررسی مشخص شد که میزان متوسط مصرف روزانه سدیم حدود ۱.۶ گرم بوده است، رقمی که پایین‌تر از حد توصیه‌شده توسط سازمان جهانی بهداشت است. بنا به توصیه سازمان جهانی بهداشت، میزان مصرف روزانه سدیم باید کمتر از ۲ گرم باشد که معادل حدود ۵ گرم نمک است.

رژیم غذایی سنتی اوکیناوایی که به دلیل رعایت آن توسط صدساله‌های ژاپنی در جزیره اوکیناوای ژاپن شناخته شده است، حاوی حدود ۱.۱ گرم سدیم است.

بررسی‌ها نشان دادند که مصرف بیشتر نمک (افرادی که غذاهای شور را ترجیح می‌دهند یا نمک اضافی به غذاهای خود اضافه می‌کنند) با افزایش ۳.۶ برابری خطر نقص عملکرد جسمانی نسبت به افرادی که مصرف نمک کمتری دارند، همراه است.

نتایج تحقیقات نشان می‌دهند که برای داشتن یک رژیم غذایی سالم باید مقدار زیادی غلات کامل، سبزیجات ریشه‌ای، حبوبات، میوه‌ها و سبزیجات را گنجاند، مصرف گوشت قرمز را به حداقل رساند و به جای از پروتئین‌های کم‌چرب مانند مرغ، ماهی و پروتئین‌های گیاهی روی آورد، و میزان نمک موجود در غذاها را کنترل کرد.

۲- کاهش مصرف داروها

صدساله‌ها از بیماری‌های مزمن کاملاً در امان نیستند، اما معمولاً بسیار دیرتر از میان‌سالان به این بیماری‌ها دچار می‌شوند.

بیش از نیمی از افرادی که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفتند، با مشکلات رایجی مانند فشار خون بالا، زوال عقل یا اختلالات شناختی مواجه بودند. پژوهشگران دریافتند که این افراد به طور متوسط از ۴.۶ نوع دارو استفاده کرده‌اند. داروهای مصرفی شامل داروهای فشار خون و داروهای بیماری‌های قلبی بودند.

این داده‌ها مشابه نتایج یک پژوهش در اسپانیا است که نشان می‌دهد صدساله‌ها به طور متوسط از ۴.۹ نوع دارو استفاده می‌کردند اما افرادی که صدساله نبودند به طور متوسط از ۶.۷ نوع دارو استفاده می‌کردند.

کمتر مصرف کردن داروها توسط صدساله‌ها ممکن است به این معنی باشد که آن‌ها وضعیت سلامتی بهتری دارند. البته اطلاعات مربوط به مصرف داروها معمولاً توسط خود افراد گزارش می‌شود و ممکن است دقیق نباشد.

پلی‌فارماسی یا مصرف همزمان پنج دارو یا بیشتر در افراد مسن شایع است. مصرف همزمان چند دارو به صورت نامناسب با افزایش خطرات جانبی مانند افتادن یا اختلالات شناختی همراه شود.

از آنجا که بیماران ممکن است نتوانند بر نوع یا تعداد داروهای تجویز شده کنترل داشته باشند، پزشکان باید داروها را فقط در صورت ضرورت تجویز و آن‌ها را از مزایا و خطرات داروها آگاه کنند.

۳- خواب کافی و آرام

کیفیت و کمیت خواب بر سیستم ایمنی بدن، هورمون‌های استرس و عملکردهای کاردیومتابولیک مانند چاقی، فشار خون بالا و دیابت تأثیر می‌گذارد. خواب مناسب و کافی با افزایش سلامتی جسمی و روانی و کاهش خطر بیماری‌های مزمن مرتبط است.بر اساس داده‌های این پژوهش، ۶۸ درصد از صدساله‌ها از کیفیت خواب خود رضایت داشتند. در مقابل، نتایج یک نظرسنجی در سال ۲۰۲۰ که در ۱۳ کشور انجام شد، میزان رضایت از خواب در میان بزرگ‌سالان بین ۲۹ درصد تا ۶۷ درصد متغیر بود.مدت زمان خواب مناسب بین هفت تا هشت ساعت در شب است. حفظ یک روال خواب منظم، ایجاد محیط آرام، ورزش منظم و مدیریت استرس از جمله مواردی است که برای دستیابی به خواب مناسب توصیه می‌شوند.

۴- محیط زندگی

بیش از ۷۵ درصد از صدساله‌ها و افزاد نزدیک به صدسالگی که در این تحقیق بررسی شدند، در مناطق روستایی زندگی می‌کردند.این موضوع در «منطقه‌های آبی» که به دلیل داشتن تعداد زیاد افراد صد ساله معروف هستند، مشاهده می‌شود. این مناطق شامل اوکیناوای ژاپن، ساردینیا در ایتالیا، شبه‌جزیره نیکویا در کاستاریکا و ایکاریا در یونان هستند.طول عمر زیاد افراد در این مناطق ممکن است تا حدی به ارتباط بین طبیعت و سلامتی مربوط باشد. برای مثال، زندگی در طبیعت و محیط‌های سبز با کاهش استرس، افسردگی، فشار خون، دیابت نوع ۲ و بیماری‌های قلبی مرتبط است که می‌تواند به افزایش امید به زندگی کمک کند.

سایر عوامل مهم

در این تحقیق، همه رفتارها و عادات روزانه مرتبط با طول عمر بررسی نشده‌اند. تحقیقات نشان می‌دهند که سیگار نکشیدن، پرهیز از نوشیدن الکل یا محدود کردن آن، فعالیت بدنی منظم و داشتن روابط اجتماعی به افزایش احتمال رسیدن به سن ۱۰۰ سالگی کمک می‌کنند.البته رعایت توصیه‌های پیشین تضمین نمی‌کند که یک فرد حتماً به سن ۱۰۰ سالگی خواهد رسید. همچنین برخی از افرادی که به سن ۱۰۰ سالگی رسیده‌اند، رفتار یا عاداتی داشتند که غیر معمول به نظر می‌رسد.در هر حال بسیاری از افراد مسن در تلاشند تا سبک زندگی سالم‌تری را به منظور پیشگیری و مدیریت بیماری‌های مزمن در پیش گیرند.پس هرچه زودتر بتوانید تغییرات مثبت در سبک زندگی و عادات خود ایجاد کنید، موقعیت بهتری برای داشتن زندگی طولانی و سالم خواهید داشت.

صدساله شدن یک تلاش مادام‌العمر است.

انقـــلابی چه تماشایی وُ بُرنا شده سخت !
جنگ شد آفت دل، فتنه‌ی جان‌ها شده سخت !

پشت‌ها گشته دو تا، در غمت ای سرو جوان
کدخدا در همه دنیا شده یکتا شده سخت

خوبی و دلبری و حسن وُ ملاحت نه عجب ،
بی‌حساب از چه سبب آن‌همه زیبا شده سخت؟

حیف و صد حیف که با این‌همه زیبایی و لطف
عشق بگذاشته اندر پی سودا شده سخت

شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدا شده‌ سخت

شده امواج خروشان همه را رقص کنان می‌بینم
شیوهء آل (طریقت) به عباها وُ ردایا شده سخت

دیگران را اگر از ما خبری نیست که نیست
ایُهاالناس ، چرا جُـنگ تماشا شده سخت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شعار:صفر)۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار+مولانا

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار+مولانا ☫۩۩۩

***

جانا به خرابات آ تا لذّتِ جان بینی

جان را چه خوشی باشد بی‌صحبتِ جانانه؟

هر گوشه یکی مستی دستی ز بَرِ دستی

وان ساقیِ هر هستی با ساغرِ شاهانه

تو وقفِ خراباتی دَخلت مِی و خَرجت مِی

زین وقف به هُشیاران مَسپار یکی دانه

ای لولیِ بَربَط‌زن تو مست‌تری یا من؟

ای پیشِ چو تو مستی افسونِ من افسانه

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد

در هر نظرش مُضمَر صد گلشن و کاشانه

چون کشتیِ بی‌لنگر کَژ می‌شد و مَژ می‌شد

وز حَسرتِ او مُرده صد عاقل و فرزانه

گفتم: ز کجایی تو؟ تَسخر زد و گفت: ای جان

نیمیم ز تُرکستان نیمیم ز فَرغانه

نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل

نیمیم لبِ دریا نیمی همه دُردانه

گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت

گفتا که: بِنَشْناسَم منْ خویشْ ز بیگانه

من بی‌دل و دستارم در خانهٔ خَمّارم

یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نِه؟

در حلقهٔ لنگانی می‌باید لنگیدن

این پند ننوشیدی از خواجه عُلَیّانه

سرمستِ چنان خوبیْ کِی کم بُوَد از چوبی؟

برخاست فَغان آخر از اُستُن حَنّانه

***

خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد ؟

خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد ؟

خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ

زیر لب خنده زنانند که کار آسان شد ؟

خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسید

در سماع آمد و استاد همه مرغان شد ؟

خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت

مژده نو بشنید از گل و دست افشان شد ؟

خبرت هست که جان مست شد از جام بهار

سرخوش و رقص کنان در حرم سلطان شد ؟

خبرت هست که لاله رخ پرخون آمد ؟

خبرت هست که گل خاصبک دیوان شد ؟

خبرت هست ز دزدی دی دیوانه

شحنه عدل بهار آمد او پنهان شد ؟

بستدند آن صنمان خط عبور از دیوان

تا زمین سبز شد و باسر و باسامان شد

شاهدان چمن ار پار قیامت کردند

هر یک امسال به زیبایی صد چندان شد

گلرخانی ز عدم چرخ زنان آمده‌اند

کانجم چرخ نثار قدم ایشان شد

ناظر ملک شد آن نرگس معزول شده

غنچه طفل چو عیسی فطن و خط خوان شد

بزم آن عشرتیان بار دگر زیب گرفت

باز آن باد صبا باده ده بستان شد

نقش‌ها بود پس پرده دل پنهانی

باغ‌ها آینه سر دل ایشان شد

آنچ بینی تو ز دل جوی ز آیینه مجوی

آینه نقش شود لیک نتاند جان شد

مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند

کفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد

ادامه نوشته

خلدستان طریقت (حکایت روایت ) طنز +بداهه

چرا در گوشِ جانانم نمی پیچد فغانِ ای جان

به جُز نامش نمی آید کلامی بر زبانِ ای جان

بیا در مجلس ای ساقی بده جامِی زبی نامی

قلوب اهل دل اینجاپریشانست جانِ ای جان

به هر بزم و به هر محفل نهادم گام و در کویت

تو بودی مونسِ جان و انیس و مهربانِ ای جان

کلامی خوشتر از عشقت نمی گویم نمی دانم

تو باشی مایه عشقِ دل و شورِ نهان ای جان

بمانم زنده و جاوید از عشق تو در عالم

فنایم کن، بقایم ده، توئی روح و روانِ ای جان

بود در مرکزِ عالم (طریقت) وادی نالان

کلام شعر شاعرشدفروغِ روح و جانِ ای جان

البته جهانِ خوب‌تر خواهی دید
رفتند خران وُ نَره خر خواهی دید
ضرب المثلی این بِـتـَر ‌خواهی دید
در هر وجبی هزار خر خواهی دید!

سید محمود علوی وزیر پیشین اطّلاعات ۳ شهریور ۱۳۹۸گفتند:‏در جاهایی ⁧ جاسوس⁩ کشف کردیم که مسوولان دچار شگفتی شدند! ‏افرادی که نفوذ می‌کنند معمولاً داغ‌ترین شعارهای حکومت را می‌دهند، خیلی زود دیگران را متّهم می‌کنند؛ پیش از این که خودشان در معرض کوچک‌ترین توهُّم و شُبهه‌ای قرار گیرند. گفتم: پس با این وضع اسرايیل در تمام ارکان نظامی و امنیتی ما نفوذ کامل دارد.ما چطور بفهمیم چه کسی خادم میهن است و چه کسی جاسوس دشمن؟! گفت: می‌گویند شبی ملّانصرالدّین در جمع مهمانان لحظاتی سکوت کرد و ناگهان فریاد زد: دوستان! الان دزدی وارد خانه شده،در صدد دزدی است! همه شگفت‌زده پرسیدند: تو چطور فهمیدی دزد وارد خانه شده است؟ ملّا پاسخ داد: مگر نمی‌گویند دزد صدای پا ندارد؟ من به دقّت هر چه گوش دادم،صدای پایی نشنیدم! پس یقین کردم که دزدی آمده است!!

یادش به خیر دلبر روشن ضمیر عشق
دلــدار ما ، دلاور مــا ، دلــپذیر عشق

یاری که در کشاکش گرداب‌ِ لحظه ها
دستی زِ دستِ بسته‌ی او دستگیر عشق

یادش دوید در دلم و چون نسیم نم
بگذشت و تازه کرد سراسر کویر عشق

ما را هوای اوست درین برگ ریز مهر
پر می‌کشد ز سینه ،تو گویا زِ گیرعشق

صیاد ما که بخت و کمندش بلند باد
پرسیده هیچگاه که : کو آن اسیر عشق؟

صبح است روی دوست چراغی زِ ماهتاب
او را چه غم که سلسله برپا امیر عشق

بس نقش ها زدند ولی روز آزمون
یک از هزارشان نشد آن بی نظیر عشق

تیر دعا رهاست در این آسمان کجاست
مرغ دلی که سینه سپارد به تیر عشق

روزی به سر نیامده شامی بپای خاست
زود آمدست وُ دیر رسیده است دیر عشق

فریاد ما ز دشنه ی دشمن نبود دوست
خنجر برون کشید و بر آمد نفیر عشق

آنان که لاف دایگی وُ مادری زدند
خوردند خون ما وُ بریدند شیر عشق

آنــجا که باغبان کمر سرو می‌ بُـرد
و ز باغ می‌بُرد همه عطر وُ عبیر عشق

شـعرِ روانِ مـن تو ، به آییــنه‌ای ببین
بر روی و موی بیدبن سر به زیر عشق

می‌گفت: پیر ما به (طریقت) که روز سخت
شعرم قصیده ای ست "طریقت" به پیر عشق

چون عقل را به گوشه‌ی میخانه باختیم
عشق تو ماند در همه حالی دبیر عشق

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

<<ادامه مطلب

ادامه نوشته

ادبیات فارسی +پاکدامن + تبعید: پاریس+تذکره

۩۩☫دوبیتی (طریقت)ادبیات خلدستان ☫۩۩

ناصر پاکدامن، که در روز سوم اردی‌بهشت‌ماه درگذشت، در عرصه‌های گوناگون - از جمعیت و اقتصاد تا فرهنگ و ادب - آثار زیادی از خود به جا گذاشت. اما بی‌گمان برجسته‌ترین اثر او، خودش بود.

تلاشی سترگ و دلیرانه به کار بست تا از آفت‌ها و بلایای زمانه در امان بماند و شرافتمندانه زیست کند، به هر ترفند و تدبیری از گزند دام و دد برهد و به ابتذال و روزمرگی تن ندهد. اینکه در برابر وسوسه‌های شیرین روزگار تسلیم نشوی، زرق و برق مال و مقام چشم حقیقت‌جویت را کور نکند، به آپارتمانی محقر و زندگی مقتصدانه بسازی، اما تن به سازش و خودفروشی ندهی، بس دشوار است و تنها درخورد آزادگان و پاکدامنان. او به گواهی آشنایان و نزدیکانش چنین زیست و از زندگی خود الگویی ساخت، چه بسا دست‌نیافتنی برای شاگردان بی‌شمارش. او در این «فن شریف» مهارت یافته بود که نه به فرومایگی تن دهد و نه دم در کشد و به کنج عزلت و فراموشی پناه ببرد. در سراسر زندگی نیز بر آنچه درست و برحق می‌شناخت، پای فشرد و هرگز از راه حقیقت و صداقت پای پس نگذاشت.

پاکدامن پس از دریافت دیپلم دبیرستان در دانشگاه تهران در رشته اقتصاد تحصیل کرده و با رتبه اول لیسانس گرفته بود. در سال ۱۳۳۴ به فرانسه اعزام شد و تحصیلات دانشگاهی خود را تا اخذ دکتری ادامه داد. بازگشت او به ایران، به خاطر پیکار سیاسی او با گرایش چپ مستقل٬ در چارچوب «جامعه سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا» با چند سال تأخیر در سال ۱۳۴۶ صورت گرفت.

وی در آن روزها با هدف تدریس به ایران برگشت و جز کار دانشگاهی شغل و مقامی قبول نکرد. دانش‌آموختگان اقتصاد تا آستانه انقلاب ۱۳۵۷ از این استاد پردانش و دلسوز خاطراتی فراموش‌نشدنی دارند.

پاکدامن در جریان انقلاب هم در سازماندهی و هدایت «سازمان ملی دانشگاهیان» شرکت داشت و هم در چارچوب فعالیت «کانون نویسندگان ایران» علیه سانسور و اختناق نقشی برجسته ایفا کرد.

برپایی جمهوری اسلامی، کارزار «انقلاب فرهنگی» و استیلای ایدئولوژی دینی بر جامعه، ادامه کار دانشگاهی ناصر پاکدامن را مانند صدها مقام و شخصیت علمی دیگر ناممکن ساخت. او چندی زندگی مخفیانه در پیش گرفت و سرانجام در اواخر سال ۱۳۶۰ ایران را ترک گفت و در فرانسه سکونت گزید.

پاکدامن در تبعیدگاه پاریس در کنار تدریس در دانشگاه، با توش و توانی فزاینده در مبارزه برای دموکراسی و برقراری نظامی بر پایه قانونمندی و حقوق شهروندی در ایران مشارکت داشت.

بازنشستگی او از شغل دانشگاهی در پایان دهه ۱۹۹۰ فرصتی بود تا از امور معیشتی کناره گیرد و خود را یکسره وقف فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی کند.


یک نگاهِ سرد، پَرپَر می کند هر ، نوگُلی

خاصه آن نوگل بُود ،درعشقِ تنها بلبلی

پشتِ سربا خُل خُلی نابود کردن هر پُلی

قدر، زر زرگر شناسد قدر سوگُل سوگُلی

خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩#محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت) خیام

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت )خیام ☫ ۩۩۩

سال ۱۳۴۲ خورشیدی (۱۹۶۳ م.) یادمانی در نیشابور ساخته شد که به عنوان آرامگاه خیام ثبت شده است. انجمن آثار ملی همواره در پی این بود که زادروز خیام (۲۸ اردیبهشت) را روز خیام بنامد اما تازه در سال ۱۴۰۲ این روز از سوی سازمان میراث فرهنگی رسما روز جهانی خیام اعلام شده است.

سخن از آشکارِ پنهانی است که رباعیاتش یک سده و اهمیت کشف‌های او در ریاضیات چندین سده پس از درگذشتش پدیدار شد و گمانه‌زنی درباره زندگی و آثارش تا کنون ادامه دارد.

ناصر کنعانی استاد فیزیک و فلزشناسی که پژوهش‌های دیرپایی در کار و آثار خیام کرده از قول برتراند راسل، فیلسوف بریتانیایی می‌گوید: «غرب تا کنون شاعر ریاضیدان و ریاضیدان شاعری چون خیام به جهان ارمغان نکرده است.»

خیام خود را شاگرد معنوی ابن سینا می‌دانست و چند اثر عربی او را به فارسی گرداند.

او نخست نزد استادان مدرسه نظامیه آموزش دید و در ۲۲ سالگی به سمرقند رفت و در آنجا آثار ماندگار خود در عرصه ریاضی را نوشت. او دریافت که نقطه‌های تلاقی دو برش مخروطی مانند بیضی‌ها، هذلولی‌ها و دایره‌ها به حل معادله‌های سه مجهولی کمک می‌کنند. توصیف هندسی آن معادله‌ها بعدها به کار اخترشناسان و معماران هم آمد.

۳۰ ساله بود که هم‌نشین ملکشاه سلجوقی در اصفهان شد و سپس پادشاه او را به سرپرستی رصدخانه اصفهان و سپس مرو و تنظیم تقویمی گماشت که هم اکنون از دقیق‌ترین تقویم‌های جهان به شمار می‌آید.

۴۴ ساله بود که با درگذشت ملکشاه پشتیبانش را از دست داد و با چیرگی جزم‌اندیشی اسلامی بر جامعه ایران‌زمین، از نوشتن باز ایستاد.

در آثار علمی خود از فرومایگان گله می‌کند که همواره در پی پاسخ‌های آسان هستند و تنها به دریافت‌های اندک خود چنگ انداخته‌اند.

بعید نیست ترانه‌هایش را از چشم و گوش همان فرومایگان جزم اندیش که خردگرایی او را کفر می‌پنداشتند پنهان کرده باشد که هم‌زمانانش از او به عنوان سراینده نامی نبرده‌اند.

ترانه‌های او فیلسوفی را می‌نمایانند که به همه چیز شک می‌کند:
"قومی متفکرند اندر ره دین
یک قوم دگر فتاده در راه یقین
می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آن است و نه این".

هرچه بیشتر و ژرفتر در راز هستی و آفرینش می‌کاود کمتر می‌یابد و چون همه چیز را ناپایدار می‌بیند تنها دم را غنیمت می‌شمارد:
"گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک پالوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست".

به محاق رفته عشقم، زدلم خبر ندارد

بروم کنار مسجد : که دگر اثر ندارد

اثر محاق رفتن شده آس وپاس مُردن

تو بیا درین بیابان وُ ببین که در ندارد

درخویشتن تپیدن اثر بَلا فزون شد

تو اثر مجو ز دادی که دو گوشِ کر ندارد

طرب از ترانه رفته ، به کجای من ندانم ؟

به سرودِ وصفِ جانان که به شعر تر ندارد

به محاق رفته لیلی همه شب نهان کردی

تو بیا پریشِ جانم که به نار فر ندارد؟

فر نازِ نازِ نازان بزنم به کوی سرور :

چه شود مرا (طریقت)هوس دگر ندارد

خــُلدستان طریقت(هوس:دانه )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : مرداد 1403= صفر1446

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار+افلاکی ☫۩۩۩

با سلام آید دو روزی یار با ما انجمن
بی ریا باشور بی پرواست اینجا انجمن

رود می خشکید اینجا با شتاب
منزلی تا ساحل و ُآغوشِ دریا انجمن

بانگاه عاشق اعضا چو صیادی گرفت
دام اگر لب می گشودی داشت پروا انجمن

پیش او زانو زدم با دیدگان پر سرشک
مشک وُ اشکم، می کند بنیاد حالا انجمن

چهره مهتاب او در برکه چون دیدم شبی
گر نمی کردم بسویش رفت، بالا انجمن

در شب احیا قلم بر پیکرش جا مانده بود
خامه در مدحش فقط در سینه، فردا انجمن

گفته ام شعرِ (طریقت) را به عشق عاشقی
تا که بیند عشق ما تا تا روز عقبی انجمن

انجمن طرح آشیانه زده

شاخه‌ی شعر من جوانه زده

انجمن شد کبوتری تنها

سوی ساحل کمی کرانه زده

چشم تو از میان مژگانت

به درستی مرا نشانه زده

خرّم آن‌دم که لب به لب شده ام

طعنه هائی بس عاشقانه زده

از (طریقت) شراب هستی‌بخش

نو به نو شعر من زبانه زده

حضرت حق چون به عالم نسلِ آدم آفرید

در میانِ نسل آدم ، ختم خاتم پرورید

اوسپس از روح اقدس درهمه عالم دمید

خاکیان را با (طریقت) نرخ افلاکی خرید

***

از روی روضه جهان را سروده ام

با این تقلبم هیجان را سروده ام

فرقی میان چشم و لبت در فریب نیست

من دیر ذات بی پدران را سروده ام

خط نقطه نقطه خط بَدَلِ عاشقت شدم

با خط مورس آن ضربان را سروده ام

آن شب دچار تو رَکَعاتم به شک فتاد

بعد از سپیده بود اذان را سروده ام

شعرِ(طریقت) انجمن دل بریدن است

با این حساب من قیلان را سروده ام

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول =>صفر 1446)

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : مرداد 1403= صفر1446

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار+افلاکی ☫۩۩۩

با سلام آید دو روزی یار با ما انجمن
بی ریا باشور بی پرواست اینجا انجمن

رود می خشکید اینجا با شتاب
منزلی تا ساحل و ُآغوشِ دریا انجمن

بانگاه عاشق اعضا چو صیادی گرفت
دام اگر لب می گشودی داشت پروا انجمن

پیش او زانو زدم با دیدگان پر سرشک
مشک وُ اشکم، می کند بنیاد حالا انجمن

چهره مهتاب او در برکه چون دیدم شبی
گر نمی کردم بسویش رفت، بالا انجمن

در شب احیا قلم بر پیکرش جا مانده بود
خامه در مدحش فقط در سینه، فردا انجمن

گفته ام شعرِ (طریقت) را به عشق عاشقی
تا که بیند عشق ما تا روز عقبی انجمن

انجمن طرح آشیانه زده

شاخه‌ی شعر من جوانه زده

انجمن شد کبوتری تنها

سوی ساحل کمی کرانه زده

چشم تو از میان مژگانت

به درستی مرا نشانه زده

خرّم آن‌دم که لب به لب شده ام

طعنه هائی بس عاشقانه زده

از (طریقت) شراب هستی‌بخش

نو به نو شعر من زبانه زده

حضرت حق چون به عالم نسلِ آدم آفرید

در میانِ نسل آدم ، ختم خاتم پرورید

اوسپس از روح اقدس درهمه عالم دمید

خاکیان را با (طریقت) نرخ افلاکی خرید

***

از روی روضه جهان را سروده ام

با این تقلبم هیجان را سروده ام

فرقی میان چشم و لبت در فریب نیست

من دیر ذات بی پدران را سروده ام

خط نقطه نقطه خط بَدَلِ عاشقت شدم

با خط مورس آن ضربان را سروده ام

آن شب دچار تو رَکَعاتم به شک فتاد

بعد از سپیده بود اذان را سروده ام

شعرِ(طریقت) انجمن دل بریدن است

با این حساب من قیلان را سروده ام

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول =>صفر 1446)

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار (طریقت) امرداد =1403 & صفر1446

۩۩☫ اشعار (طریقت) امرداد ۩۩۩

حاضر شده اید نسل ما جان بِکَند
در باور خود درون میدان بِتَند
می تاخت اگر جوان به:بی فکری‌تان
از معده برامتداد راهت بدمَد

حاکم شده ای شهید در خون بتپد

راضی شده اید نسل ما کُوفته شد
در باور خود به کفر میدان بدهد.
پس مرگ برین همآره:بی فکری‌تان
چون جامعه ی ادیب تاوان ندهد

۩۩☫ برآستان جانان(مولانا)رهبر مردمی (نامه درگشاده ۩۩۩

'نسل انتقالی به پایان راه نزدیک میشود''*

اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان می‌دهد.

دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخر خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان خود پیوسته اند.آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را می بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع اینان می شنویم.تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زنده مانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند باید شهر به شهر، کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها، بگردند، تا شاید بتوانند یک کهنه سرباز پیر و فرتوت را، که نای سخن گفتن ندارد ، پیدا کنند تا مصاحبه ای نمایند: اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.مبادا *ارزش‌ها* در خاکریزها جا بماند، و ارزش ها، مثل امروز، *عوض* شود و *عوضی‌ها* ارزشمند شوند.

با شور و شعف بهار من همزادم

ازشعر وطرب بسی دمآدم شادم

یک جرعه مِی به عالمی نفرو شم

وز شور وشعف در دو جهان آزادم

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شعار:مُحرم+صفر)۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : ایُهاالناس ، چرا جُـنگ تماشا  شده سخت

انقـــلابی چه تماشایی وُ بُرنا شده سخت !
جنگ شد آفت دل، فتنه‌ی جان‌ها شده سخت !

پشت‌ها گشته دو تا، در غمت ای سرو جوان
کدخدا در همه دنیا شده یکتا شده سخت

خوبی و دلبری و حسن وُ ملاحت نه عجب ،
بی‌حساب از چه سبب آن‌همه زیبا شده سخت؟

حیف و صد حیف که با این‌همه زیبایی و لطف
عشق بگذاشته اندر پی سودا شده سخت

شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار
باز آشوبگر خاطر شیدا شده‌ سخت

شده امواج خروشان همه را رقص کنان می‌بینم
شیوهء آل (طریقت) به عباها وُ ردایا شده سخت

دیگران را اگر از ما خبری نیست که نیست
ایُهاالناس ، چرا جُـنگ تماشا شده سخت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شعار:صفر)۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

قضاوت با خودت (سخت است) اینجا نامسلمانی

۩۩۩ ☫ برآستان حضرت (جانان ) طریقت ☫۩۩۩

زمستانی هوا سردست:امّیدی به تابستان فردانی
چه خورشیدی؟ چه گرمایی؟ نه جانم این خبرهانی

دماوندی که سر تا پا چهل سال است یخ بسته
اگر آتش بگیرد هم حریف غول سرما نی

زمستانی و بورانی که سوزش خانمانسوزست
جناب شیخ خود دانی که ایران شد به ویرانی

شعار انقلاب ما رفاه و عدل و ایمان بود
رفاه و عدل و ایمانی که سهم خانه ی ما نی

نه آرامش،نه آسایش، نه جانی مانده در باقی
چه ایمانی چه ارزانی کجاشد قبض مجانی !

دیار کورش و رستم پر از یک مشت معتادست
گمانم بابکی مانده، نه خرّمدین، که زنجانی!

عدالت نیست آقا جان،مگر کوری؟ نمی بینی...
که دزدِ خانه آزاد است و صاحبخانه زندانی ؟

چه اسلامی؟ چه ایمانی؟ چه شد آیات قرآنی
مسلمانی نه در ریش وُ نه بر آن داغ پیشانی

رفیق قافله باشی،سرت در دیگ بیت المال؟
قضاوت با خودت (سخت است) اینجانا مسلمانی ؟

خودم ناگفته می دانم جسارت کرده ام لیکن...
جناب حضرت جانان،شرایط سختْ بحرانی

۩۩۩ ☫می گفت: پیرما به (طریقت)که روز سخت ☫ ۩۩۩

درفرودندبرگ های پاییزی

شور و شوق عجیب لبریزی

عطر پیراهنت مثال نسیم

ای (طریقت) شعار تب ریزی

باد و توفان می‌وزد باران نمی‌آید ،هنوز
شادمانی سمت ما آسان نمی‌آید، هنوز
دم‌به‌دم ما از پی روزی روانیم وُ صبور
در میان سفره‌هامان نان نمی‌آید هنوز
پرچم دین را علم کردند امّـا صد دریغ
لحظه‌ای در قلب ما ایمان نمی‌آید هنوز
جور ظالم کل عالم را ز مظلومان گرفت
ما حکومت دست ما ارزان نمی‌آید هنوز
در خرابستان ما جغدی شده آواز خوان
نغمۀ مرغانِ خوش الحان نمی‌آید هنوز
در میان باغ و بستان چون گلی پژمرده‌ایم
جسم‌وُجان را نفخۀ رحمان نمی‌آید هنوز
آنچه گفتندم:(طریقت) سهل می‌آیدهنوز
طاقت من طاق شد، آسـان نمی‌آید هنوز
خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

یادش به خیر دلبر روشن ضمیر عشق
دلــدار ما ، دلاور مــا ، دلــپذیر عشق

یاری که در کشاکش گرداب‌ِ لحظه ها
دستی زِ دستِ بسته‌ی او دستگیر عشق

یادش دوید در دلم و چون نسیم نم
بگذشت و تازه کرد سراسر کویر عشق

ما را هوای اوست درین برگ ریز مهر
پر می‌کشد ز سینه ،تو گویا زِ گیرعشق

صیاد ما که بخت و کمندش بلند باد
پرسیده هیچگاه که : کو آن اسیر عشق؟

صبح است روی دوست چراغی زِ ماهتاب
او را چه غم که سلسله برپا امیر عشق

بس نقش ها زدند ولی روز آزمون
یک از هزارشان نشد آن بی نظیر عشق

تیر دعا رهاست در این آسمان کجاست
مرغ دلی که سینه سپارد به تیر عشق

روزی به سر نیامده شامی بپای خاست
زود آمدست وُ دیر رسیده است دیر عشق

فریاد ما ز دشنه ی دشمن نبود دوست
خنجر برون کشید و بر آمد نفیر عشق

آنان که لاف دایگی وُ مادری زدند
خوردند خون ما وُ بریدند شیر عشق

آنــجا که باغبان کمر سرو می‌ بُـرد
و ز باغ می‌بُرد همه عطر وُ عبیر عشق

شـعرِ روانِ مـن تو ، به آییــنه‌ای ببین
بر روی و موی بیدبن سر به زیر عشق

می‌گفت: پیر ما به (طریقت) که روز سخت
شعرم قصیده ای ست "طریقت" به پیر عشق

چون عقل را به گوشه‌ی میخانه باختیم
عشق تو ماند در همه حالی دبیر عشق

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

<<ادامه مطلب



ادامه نوشته

برآستان جانان (خلدستان طریقت) بنوش ، نوش

۩۩۩ ☫ برآستان حانان (طریقت) +بنوش نوش ☫ ۩۩۩

دیروز ارغوان به تو نفروخت مِی فروش
فردا تمام دَشت وُ چمن ارغوان بپوش

از یاد برده ام غم عالم کنون یقین
اکنون اگرچه باده نشد شوکران بنوش

گیرم که مثل مور، سبک سر گذر کنی
ماجور می شوی تو ولی بیشتر بکوش

چون نی نفس کشیدن ما هست با غرور
درهرکجا که ناله ی ما می رسد به گوش

آتش بزن به دفتر آتش نشان غم
آتش گرفته دفتر شعرت دگر خموش

دیروز ارغوان به تو نفروخت ساغری
ساغر زجام جان (طریقت)بنوش ، نوش

آورده اند،روزی سلطان محمود غزنوی برای گردش به باغی در خارج از شهر رفته بود.شعرایی نیز در آن سفر باوی همراه بودند.شعرای همراه را گفت:

می خواهم از پله های این عمارت که در وسط باغ است بالا روم .از شما می خواهم شعری برای بسراید! بدین نحو که وقتی در پله اول پا می نهم مصرعی بگوید بشدت هجو وزننده که مستوجب قتل وی باشد.وچون در پله دوم پا نهادم مصرع دیگری بگوید که مصرع اول را به مدح تبدیل کند؟ وچنانچه از این کار عاجز بماند حکم به قتل وی خواهم داد. عمارت ۱۸ پله داشت. از میان شعرای همراه هیچ کدام جرأت این کار را نداشت مگر اسدی طوسی ! اسدی قدم پیش نهاد و این اشعار را سرود:

خواهم اندر تو کنم... ای بت پاکیزه خصال

نظر از منظر خوی شب وروز ومه وسال

خفته باشی تو ومن می زده باشم همه شب

بوسه ها بر کف پای تو ولیکن به خیال

عاشقانت همه کردند.‌..چرا من نکنم

بر سرکوچه تماشاز قد وقامت وخال

مادرت کان کرم بود بداد از پس وپیش

به فقیران کف نانی و به گدایان زر ومال

رفت تا بیخ و القصه که نتوان بکشید

تیر مژگان که زدی بر دل ریشم فی الحال

وه که برپشت تو افتادن وجنبش چه خوشست

کاکل مشک فشان از اثر باد شمال

از تو در آرم و بادامن خود پاک کنم

چکمه از پای تو ای سرو خرامان اقبال

یاد داری که تو را تا به سحر می کردم

صد دعا از دل مجروح پریشان احوال

طوسی خسته اگر بر تو نهد منع مکن

نام معشوقه وعاشق کشی وحسن جمال

راوی از بعد ماجرا حرفی به میان نیاوردا

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شعار:مُحرم)۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان :عهدی که تو بستی به (طریقت)

۩۩☫ پروین اعتصامی (برآستان جانان =خلدستان طریقت ۩۩۩

بی روی دوست دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت

آمد طبیب بر سر بیمار خویش لیک
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت

دانی که نوشداروی سهراب کی رسید
آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت

پروانه جز به شوق در آتش نمیگداخت
میدید شعله در سر و پروای سر نداشت

من اشک خویش را چو گهر پرورانده ام
دریای دیده تا که نگویی گهر نداشت

پروین اعتصامی در 25 اسفند 1285در تبریز متولد شد. پدر پروین یکی از نویسندگان ، پژوهشگران و دانشمندان بنام ایران است.
پروین دستور زبان فارسی و عربی را نزد پدر آموخت و با شرکت در محافل ادبی پدرش، از دانش اندیشمندانی همچون بهار سود
جست.از کودکی با فردوسی ، نظامی، مولوی،ناصر خسرو و ....

آشنایی کامل داشت و هر از چند گاه،عقاید خود را در مورد آنها بیان می کرد.با توجه به تحصیلاتی که در مدرسه دخترانه آمریکایی داشت ، به زبان انگلیسی مسلط بود، تا حدی که زبان و ادبیات فارسی و انگلیسی را تدریس می کرد.

اشعار پروین غالبا" قصیده،قطعه و مثنوی است. اولین بار دیوان پروین با مقدمه ای از ملک الشعراء بهار منتشر گردید.پروین در 16فروردین1320 در 34 سالگی در گذشت.

۩۩۩☫ برآستان جانان(طریقت )پروین اعتصامی +شهریار +اشعار ☫۩۩۩

ز دستِ دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند، دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد (باباطاهر)

اَشعار شاعران در دوره‌های مختلف تاریخی نشان می‌دهد که شعرا، همواره تحت تأثیر اوضاع و شرایط جامعه خود بوده‌اند و خاستگاه فکری آنها نیز تا حدودی برگرفته از اوضاع زمانه آنها بوده است. در زمینه سیاسی و اجتماعی گاه با شاعرانی روبه‌رو بوده‌ایم که حتی گرایش سیاسی خاصی داشته و به مبارزه با جریانات حاکم نیز پرداخته‌اند.پروین(رخشنده) اعتصامی .(25 اسفند 1285 تبریز- 16 فروردین 1320 تهران) جزو شعرایی که سبک خاصی در سیاست داشتند نبود، اما می‌توان وی را شاعری دغدغه‌مند و مردم دار خطاب کرد که نسبت به اوضاع زمانه و اجتماع خود بی‌تفاوت نبوده است. شاعری که بسیاری از دردهای اجتماعی و سیاسی زمان خود را در اشعارش به تصویر می‌کشد، پروین همچنین اولین زنی است که در دوران معاصر از طریق شعر و در قالب تمثیل و داستان، جامعه خود را به نقد می‌کشد.پروین اعتصامی را قطع به یقین می‌توان یکی از شعرایی دانست که با روند سیاسی و اجتماعی دوران خود موافق نبود. دوران شکوفایی پروین در بین سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ بوده است. این دوره همزمان با سال‌های پایانی سلسله قاجاریه و آغاز حکومت پهلوی اول بود.

مطابق یک روایت تاریخی، دربار «رضاشاه» از پروین دعوت کرده بود که برای آموزش ملکه و فرزند وی به دربار برود اما پروین این تقاضا را رد کرد. همچنین گفته شده که دربار نشان اهدایی برای وی در نظر گرفته بود که پروین از دریافت آن خودداری کرد. این سخنان اگرچه تنها براساس روایت برادر پروین «ابوالفتح اعتصامی» گفته شده و سند معتبری در دسترس نیست، اما اگر بنا را بر درست بودن این روایت بگذاریم دو نتیجه می‌توان از آن گرفت. یکی اینکه پروین شخصیت یک زن سنتی را داشته است و فضایی که در آن تربیت شده و رشد یافته یک فضای سنتی بود و همین سبب می‌شد که زیاد در اجتماع حضور نیابد و از بیان سخن خود به‌صورت واضح و بی‌پرده خودداری کند. دوم اینکه به‌دلیل استبداد حاکم بر این دوره، شاعر حاضر نبوده که در دستگاه حاکمیت، حتی برای تدریس نیز وارد شود و از این طریق خواسته مخالفت خود را نشان دهد.

پروین به شیوه قدما و شاعران پیش از خود، انتقادات خود را در پرده و به‌صورت نمادین و سمبلیک بیان کرده است. اما چنین روشی که پروین در بیان خود به کار گرفته بود به معنی نداشتن شهامت نیست، بلکه بیشتر اقتضای شرایط و محیطی است که وی در آن روزگار می‌گذراند، زیرا پروین در فضایی آزاد نبود که مجال اظهار نظر بی‌پرده داشته باشد.

پروین در شعر «اشک یتیم» مستقیماً حاکمان را عامل فقر و ظلم وتباهی جامعه معرفی می‌کند و از روابط اجتماعی ناسالم و وجود انسان های فاسد و ریاکاری برخی اصحاب دین می‌گوید که مانع ایجاد تغییر در جامعه می‌شوند. بسیاری بر این گمان هستند که پروین این شعر را بر ضد شخص رضاشاه سروده است، اما «دکتر حشمت مؤید» چنین نظری را رد می‌کند و سرودن شعر اشک یتیم را چند ماه پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹یعنی زمان سلطنت احمدشاه می‌داند. به نظر می‌رسد قصد پروین در اشعارش از خطاب قرار دادن شاهان، فرد خاصی نیست، بلکه او به شیوه شاعران سنتی به اندرز و انتقاد از کل دستگاه حکومتی پرداخته است.

چون مکتب معشوقه سرآغاز زلالی ست
پایان تو سرمنشاء آشفته خیالی ست

هم دردی و هم عین دوایی ، و در آتش
سرگشته منم چون هدفم ، بی پر و بالی ست

یک درد چو درمان بکند رنج دگر را
زاینده ، علاجش لب مینای سفالی ست

معشوقه به فریاد سکوتم نرسیدی
لعنت به زمانی که در آن یاد تو خالی ست

هر شب بخیالت قدمی میزند این دل
دیدار مهیّا کن و بنگر به چه حالی ست

سوگند به عهدی که تو بستی به (طریقت)
جز عهد شکستن ، همه کردار تو عالی ست

خــُلدستان طریقت( صفحه جدید)۩۩محمد مهدی طریقت۩

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شعار:مُحرم)۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم



ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت)شهریار +معشوقه درگذشت

۩۩۩ ☫برآستان جانان (طریقت) پری +قصیده (خلدستان)شهریار : معشوقه ☫ ۩۩۩

*واپسین معشوقه ایران درگذشت...!*

ثریا ابراهیمی (پری) معشوقه معروف استاد شهریار امروز در آمریکا دارفانی را وداع گفته و بسوی حق شتافت.

پری معروف ترین و آخرین معشوقه ی نامدار ایران به لطف شاعرمعاصر استاد شهریار که بحق قسمتی از ادبیات ما مدیون ایشان است و گرنه شهریار بجای شاعر شدن باید پزشک میشد و شاید دیگه شاهد شاهکارهای نظیر :

"آمدی جانم به قربانت... " و امثال آن نبودیم

استاد شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها میکند و ترک تحصیل مینماید.

یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف میدهد.

او که به خواستگاری دختری از آشنایان میرود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود.

استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ...

ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ !!!

ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ به ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است :

ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ

ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ

ﺗﻮ ﺟﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ

ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ

ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ

ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ

ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ

ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ

ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ

ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ

ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ

ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ

شهریار در یکی از سمینارها و شب شعری که در شیراز به مناسبت بزرگداشت سعدی و حافظ برگزار میگردد دعوت میشود.

در آن سمینار شهریار غزل زیبایی میخواند که همه مبهوت میشوند.

یک دختر دانشجوی رشته ادبیات از دانشگاه شیراز بلند میشود و مقاله ای در توصیف شهریار میخواند و او را شهریار مسلم غزل میخواند.

دختر در پایان جلسه نزد شهریار میرود و خیلی زیاد از شهریار تعریف می نماید و میگوید که من عاشق و شیفته شما و این غزلتان شده ام.

شهریار از دختر میپرسد نام شما چیست؟

دختر میگوید غزاله

شهریار فی البداهه این تک بیت را میگوید :

((شهریار غزلم خواند غزالی وحشی

چه خوش است با غزلی صید غزالی کردم))

استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری میگردد و دکتر خانواده او را جواب میکند.

دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او میروند و با اصرار آن خانم عشق قدیمی شهریار را راضی میکنند که به عیادت شهریار برود.

عشق قدیمی شهریار که حالا یک پیرزن بود قبول میکند که به عیادت شهریار در بیمارستان برود.

وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان میرود شهریار روی تخت بیمارستان خواب بوده است اما صدای قدمها و گام عشق قدیمی خود را میشناسد و از خواب بیدار میشود.

وقتی عشق او در اتاق را باز میکند شهریار این شعر مشهور که از مفاخر ادبیات فارسی هست را برای عشق قدیمیش می سراید :

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته و بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر

زین سفر راه قیامت میرود تنها چرا

*به مناسبت درگذشت پری معشوقه ی نرسیده به استاد شهریار ...*

۩☫ برآستان جانان (طریقت) استاد شهریار ۩۩۩

از زندگانیـــــم گله دارد جوانیـــــم
شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی همزبانیم
ای لاله بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم

۩۩☫ برآستان جانان (طریقت)شهریار ۩۩۩

یک وقت هایی چو کودکی نگاهم و فکرم به آسمان ست و پرواز می خوا...
ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری
سینه مریم و سیمای مسیحا داری

گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف
چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری

آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس
که نهال قد چون شاخه طوبا داری

جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست
تنگ مپسند دلی را که در او جاداری

مه شود حلقه به گوش تو که گردنبندی
فلک افروزتر از عقد ثریا داری

به کلیسا روی و مسجدیانت در پی
چه خیالی مگر ای دختر ترسا داری

پای من در سر کوی تو بگِل رفت فرو
گر دلت سنگ نباشد گِل گیرا داری

دگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

آیت رحمت روی تو به قرآن ماند
در شگفتم که چرا مذهب عیسی داری

کار آشوب تماشای تو کارستان کرد
راستی نقش غریبی و تماشا داری

کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد
تو به چشم که نشینی دل دریا داری

شهریارا ز سر کوی سهی بالایان
این چه راهیست که با عالم بالا داری

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(ترکیب بند)۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : کامل تو به آغوش بکش پیکر اشعار

چشم هایت دو تیله ی ناز ست
بودنِ با تو حس پرواز ست
دلبر و دلـربا و طنــاز ست
تو قشنگی ، قشنگ شهناز ست

مخملِ بی بدیلِ رعنایت
مشِ دودیِ روی موهایت
با وقارِ قدم زدن هایت
شعر هایِ ، سپیدِ نیمایت!

گونه های لطیف و پُر برکات
گفتنِ نوک زبانیِ ات حسنات
نگـهِ نـازِ رو به رو سکنات
تو سراپا صدا ، صدای لبات !

عشوه ی ریز، جای لبخندت
دهنِ کـارخانه ی قندت
چشم های دو قرصِ پیوندت
سوژه ی فیلم های بند بندت !

بوسه هایت شراب انگورست
طعم لبهات شهـدِ زنبـور ست
می زنم طبل و تار و تنبورست
خوش به حالم که با من او جورست

از فکــر تو هر ثانیه شد دفتر اشعار
با من به مقابل بنشین دلبر اشعار

یک بار دگر لب بتکان و به طرب آی
خالی شده از شرب لبت ساغر اَشعار

دلتنگ توام گرچه به من رحم نکردی
ای قاتل جان من و غارتگر اَشعار

چندیست که در انجمنی گوشه نشینم
فرمانده تنها شده در لشکر اَشعار


تقدیر چنین بوده که دور از تو بمانم
تو قایق بی مقصد و من لنگر اَشعار ..

تو رفتی و یادم به فراموش سپردی
من مانده به یاد تو دراین سنگر اَشعار

حالا که دلت یاد من غم زده افتاد
کامل تو به آغوش بکش پیکراَشعار..

شعری سرآمدست (طریقت)چنین نوشت

۩۩۩ ☫ شعری سرآمد(طریقت) +تماشا آفرین ☫ ۩۩۩

گفتم : ذغال را چه سیاهی چرا چنین؟

گفتا:سپید می شود این بخت نازنین

روزی درخت بوده سرافراز باغ وُ دشت

ازشاخه های سایه گستر بر این زمین

غافل از آنکه لانه ی چندین کلاغ پیر

خوش کرده لانه و بنشسته در کمین

بشکست از درخت و جدا کرده شاخه ای

افتادم از بلندی و گشتم چنین حزین

بودم درانتظار که بایـــد مرا کسی

برگیرد از زمین و شوم نعمتی ثمین

اما زبخت بد که کلاغی مرا گرفت

پنهان نموده جسم مرا کرد در زمین

بالطف ابر و دست نوازشگر نسیم

گشتم درخت سبز ثمر بخش در یقین

گسترده سایه ام به سر خلق روزگار

از کافران گرفته وُ تا خیل موءمنین

بارم مقوی است و مغذی و باب دل

باری به ماندگار هنگام واپسین

چوبم به چار پایه وُ هستم چو نرده بان

باشم سریر شاه وُ منبر وعاظِ شرحِ دین

رسم است: بی بران نخورند سنگ دشمنی

سنگی نصیب من زِ یسارست وُ از یمین

با این همه صفات شمُردم برایتان

گاهی برای این همه خوبی بود لعین

آخر بکام آتشم وُ شعله های آن

تا کربنی فسرده شوم بهر نور عین

با این همه صداقت و ایثار وهمدلی

زین روسیاه گشته نگارین مرمرین

شعری سرآمدست (طریقت)چنین نوشت

بر کاغذی سپید غزل : شهدِ انگبین

‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌ ‌ ‌
ناز چشمان تو و امروز و فردا آفرین
می‌کشد آخر مرا این‌پا و آن‌پا آفرین

می‌پسندی بی‌تو بنشینم در آتش روز و شب
یا که یادت رفته با عاشق مدارا آفرین

انجمن را در شب مستی به باد
غنچه‌های باغ لب‌ها را شکوفا آفرین

گرچه رسوای توأم ناچار بنشین با غزل
تا ببینی نیستم در بند رسوا آفرین

شعر‌هایم را به‌دست آور غزل ها را ببین
آخرین شعرِ(طریقت) در تماشا آفرین

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(تماشا آفرین )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت(وقتی آب از سرگذشت)راز قدرت دلار+ ترس و ایجاد رعب (اثرندارد)

۩۩۩ ☫ من خودم اهل (طریقت) +ترکیب بند ☫ ۩۩۩

بازین چه شورش است که ایران پُر از غم است
گویـــا تمام سال در ایران مٌحرم است

این نوعروس حجله‌ی ایرانِ خوشدلی‌ست
جز ما به هرکه هست در این شهر مٓحرم است

جمعی خدوم بر سرِ خوان عیش وُ نوش
هل من مزید گوی که روزی ما کم است

دل را چگونه (گول بمالیم )سوی عشق
وقتی که این حدیث فراموش عالم است

ما را ولی نصیب ز خمخانه‌ی جهان
از قطره قطره به تشبیه شبنم است

هرگز گمان مدار که این قوم روضه خوان
آبستن است و در رحمش آب زمزم است

در قلعه‌ای به حیلت و افسون وُ خدعه ها
افسونِ بازنَشسته همان اسم اعظم است

این زخم کهنه ای‌ است که بدخیم می‌شود
امید ما هنوز نه دارو نه مرهم است

فریاد ما به گوش فلک می‌رسد ولی
گویا برای حضرتشان زنگ ماتم است

فرصت برای صحبت وُ تکمیلِ بـــودجـــه
از پاسدار وُ حضرت آقا که همدم است

این قصه‌ی دراز به پایان نمی‌رسد
تا روضه خوان وُ مصیبت در عالم است

راز قدرت دلار

به رغم همه اين دگرگونی ها، دلار همچنان در عرصه پولی بين المللی حرف اول را ميزند. امروز هشتاد و هفت در صد بازرگانی بين المللی به دلار انجام ميگيرد و شصت و دو در صد ذخاير ارزی بانک های مرکزی دنيا به دلار است. نود در صد مواد اوليه در جهان به دلار ارزش گذاری ميشود و بخش بسيار مهمی از معاملات بر روی اين مواد (انرژی، کالا های کشاورزی، فلزات قيمتی...) با اسکناس سبز آمريکا انجام ميگيرد. معتبر ترين بانک های جهان و معظم ترين شرکت های چند مليتی عمدتا به دلار قرض ميکنند و اوراق قرضه آمريکا، که طبعا به دلار است، يکی از مطمئن ترين اشکال سرمايه گذاری در جهان به شمار ميرود.

هفتاد سال بعد از برتون وودز، راز بقای قدرت بلا منازع دلار در چيست؟ پول ملی يک کشور بر اقتدار آن در عرصه های گوناگون تکيه دارد. پشتوانه پول ملی، در دنيای قرن بيست و يکم، برخورداری از شرکت های بلند آوازه، توانايی جذب سرمايه گذاران، شمار دانشگاه های صاحب نام، قابليت تاثير گذاری بر ديگر کشور ها از راه «قدرت نرم» به ويژه فرهنگ، و پويايی فضای اقتصادی است.

نفوذ دلار هم از توانايی های نظامی و ديپلماتيک ايالات متحده و هم از پويايی آن در عرصه های اقتصادی، تکنولوژيک، علمی و آموزشی سرچشمه ميگيرد. ارزش سرمايه موجود در بازار نيويورک به پانزده هزار ميليارد دلار ميرسد که حدود چهار برابر بازار سهام در لندن يا توکيو است. عوامل ديگری، از جمله کشف منابع عظيم نفت و گاز غير متعارف در آمريکا، به اين نفوذ دامن ميزند.

با اين حال ميدانيم که هيچ قدرتی جاودانی نيست و ايالات متحده آمريکا هم نمی تواند يک استثنا باشد. در پايان جنگ جهانی دوم آمريکا تنها قدرت اقتصادی مهم در دنيا بود. امروز در صحنه جهانی قدرت های تازه ای چون اتحاديه اروپا، ژاپن، چين و چند قدرت نوظهور ديگر سر بر آورده اند که آشکارا آمريکا را به چالش ميطلبند. در اين شرايط می بينيم که انتقاد عليه سلطه دلار در اين جا و آنجا بالا ميگيرد و تلاش هايی برای يافتن بديل (آلترناتيو) اسکناس سبز آمريکا حتی در ميان بعضی از متحدان نزديک آمريکا ديده ميشود.

به تازگی در اروپا بانک فرانسوی «بی ان پی - پاريبا» مجبور شد به دليل تامين مالی مبادلات بازرگانی چند کشور زير تحريم آمريکا (ايران، سودان و کوبا) جريمه بسيار سنگينی به واشينگتن بپردازد. جرم بانک فرانسوی آن بود که در اين عمليات از دلار استفاده کرده بود و اين، از ديدگاه قوانين آمريکا، نقض مقررات ايالات آمريکا به شمار ميآيد. در واقع هر معامله ای که به دلار انجام ميگيرد، بايد در مرحله نهايی در يک موسسه بانکی مقيم آمريکا به ثبت برسد و، به همين دليل، بايد قوانين اين کشور را محترم بشمارد.

در جستجوی جانشين اسکناس سبز

در اين شرايط اين پرسش در شماری از محافل اروپايی (و به ويژه فرانسوی) شکل گرفت که آيا می توان به سلطه دلار پايان دارد و مانع از آن شد که واشينگتن بتواند، با تکيه بر قدرت پول ملی اش، اراده خود را بر ديگر کشور ها تحميل کند؟

طرح اين پرسش آسان است، ولی يافتن پاسخ برای آن با موانع گوناگون روبرو ميشود که مهم ترين آنها پيدا کردن يک يا چند پول جانشين به جای دلار است.

هستند کسانی که ايجاد يک پول جهانی را به جای دلار پيشنهاد ميکنند، شبيه آن چيزی که در سال ۱۹۶۹ زير عنوان «حق برداشت ويژه» در صندوق بين المللی پول به وجود آمد و ارزش آن در حال حاضر بر سبدی از چند پول معتبر دنيا تکيه دارد. ولی قدرت مانور اين پول از يک دايره بسيارمحدود و انتزاعی فراتر نمی رود. زايش يک پول بين المللی قابل قبول مستلزم ايجاد يک سازمان فرا مليتی بسيار نيرومندی است که بتواند چتر اقتدار خود را بر سر بخش مهمی از جامعه انسانی بگستراند و اين، در حاضر، بيشتر به رويا شباهت دارد.

اروپاييان، برای کم کردن نفوذ دلار، به اقتدار اوجگيرنده يورو اميد بسته بودند. امروز يورو پول نيرومندی است، ولی بقای آن حتمی نيست و سهم آن در ذخاير بانک های مرکزی جهان هنوز از حدود بيست و چهار در صد فراتر نمی رود. شکنندگی يورو، با توجه به بحران بسيار بزرگی که به تازگی از سر گذراند، و بحران های احتمالی ديگری که در انتظار آن است، مانع از آن ميشود که بتواند در آينده قابل پيش بينی جای دلار را بگيرد.

شماری از صاحبنظران نيز از ايجاد يک نظام پولی چند قطبی در جهان پشتيبانی ميکنند که، در آن، هيچ پولی بر پول های ديگر بر تری نداشته باشد. اين نظام چند قطبی، از ديد آنها، می تواند مناطقی را پيرامون دلار، يورو، ين و يوآن سازمان دهد. اين سناريو نيز چندان مطلوب به نظر نمی رسد، زيرا می تواند به يک جنگ پولی همه جانبه در مقياس سياره زمين دامن بزند.

شايد يوآن، پول ملی چين، تنها پولی ياشد که بتواند ادعای مقابله با اقتدار دلار را مطرح کند. سخن بر سر پول کشوری است که در فاصله ای کوتاه به نخستين قدرت بازرگانی جهان بدل شده و دومين توليد ناخالص داخلی دنيا را در اختيار دارد. مساله در آنجا است که پول چنين قدرتی، هنوز از قابليت تبديل عمومی به ساير پول ها بر خوردار نيست و ارزش آن بيش از آنکه با داوری بازار تعيين شود، با تصميم مقامات پولی اين کشور و در واقع حزب کمونيست چين تعيين ميشود. به علاوه نظام بانکی و شبکه های مالی چين هنوز در مقايسه با همتايان غربی شان بسيار واپس مانده اند. در مجموع به نظر ميرسد که ساختار های اقتصاد و سياسی چين هنوز در سطحی نيستند که بتوانند يک پول صاحب اقتدار بين المللی را به دنيا عرضه کنند.

کوتاه سخن آنکه قدرت دلار - مثل همه قدرت ها - طبعا ابدی نيست و با چالش های يک يا چند رقيب جدی روبرو خواهد شد. ولی در شرايط کنونی، بعيد ميرسد که اين رويداد بتواند در آينده ای نزديک فرآيند صدر نشين شدن دلار را، که هفتاد سال پيش در کنفرانس برتون وودز جنبه رسمی به خود گرفت، زير پرسش ببرد.

تنزل ارزش پول رایج،تمام نیروهای پنهان اقتصادی را،در راستای نابودی به کار می گیرد
و این عمل را به گونه ای انجام می دهد
که حتی یک نفر از میلیون ها نفر نیز متوجه آن نمی شود.
جان میناردکینز

+متاسفانه این اتفاق برای ما افتاده وهیچ جوری هم درست نمیشه:((

یک اربعین گــذشت چــرا لاف می زنی
سیمرغ می شوی بسوی قاف می زنی

هر کار می کنی به دوبیتی میان شعر
ساغر تهی شده تو مِیِ، صاف!می زنی

می گویند وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند، برای بازاری های تهران و اطراف پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچ کدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّر الدین شاه و مادرمرحوم دکتر امینی رسید، به رضاشاه پیغام فرستاد که: مگر من مرده ام که می خواهی از بازاریان پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد.

یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد، قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت که متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید: پدر سوخته چرا مغازه ات را بسته ای؟

مرد ارمنی جواب داد: قربانت گردم،امروز روز قتل(شهادت)حضرت مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست دراین روز عرق بفروشم. رضاشاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است. آن وقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت:
در این مملکت یک مرد واقعی داریم, آن هم خانم فخر الدوله است و یک مسلمان واقعی داریم آن هم قاراپط ارمنی است...!!!

سال های سال بعد شاعره بزرگ ایران خانم پروین اعتصامی در وصف این ماجرا این چنین سرود:

واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت،هم کلید زندگی است
گفت: "زین معیار اندر شهرما،
یک مسلمان هست آن هم ارمنی است

در ادامه مطلب( اسفند و دکتر مصدق پنجاه وُ پنج سال است که خفته است.)

تیشه به ریشه پول ملی

اخیرا یکی از نمایندگان مجلس از لایحه‌‌‌ای موسوم به «حجاب و عفاف» رونمایی کرده است که مطابق آن اگر شهروندان به تعبیر او «مرتکب بی‌‌‌حجابی» شوند، دولت به عنوان جریمه از حساب بانکی آنها به‌طور مستقیم پول کسر می‌کند. علاوه بر آثار ویرانگر و غیرقابل جبران این سیاست‌‌‌ها بر مهاجرت نیروی انسانی و فرار سرمایه، یکی از عوامل اثرگذار بر سقوط ارزش ریال که معمولا کمتر به آن پرداخته می‌شود، اثر اینگونه دعاوی بر اعتماد مردم به پول ملی است. در دنیای اقتصاد نوشت: ارزش هر دارایی به میزان تمایل کنشگران بازار به خرید، استفاده، تصاحب و نگهداری آن وابسته است. واحد‌های پولی هم از این قاعده مستثنی نیستند. تمایل مردم به استفاده از ریال در مراودات مالی و نگهداری دارایی خود به شکل ریال یا برعکس، استفاده از گزینه‌های دیگر، بر ارزش ریال اثرگذار است. از آنجا که یکی از کارکرد‌های پول ذخیره ارزش است، اعتماد کاربران نخستین و مهم‌ترین عاملی است که تمایل آنان به استفاده از یک واحد پولی را شکل می‌دهد. برای حفظ ارزش یک واحد پولی، اولین و مهم‌ترین شرط این است که کاربران اطمینان حاصل کنند که هرگونه دست درازی به دارایی‌های آن‌ها تحت هر شرایطی غیرممکن است.

فریاد من!
روزی که عشق بی‌خبر از راه می‌رسد
گویی بشارتی‌ست که ناگاه می‌رسد

گفتم به دل؛ صبور شو لختی امان بده!
چون با بهار یار تو از راه می‌رسد

فریاد من چو رعد طنین افکند به عرش
بنگر چگونه بر زبرِ ماه می‌رسد

ای آهوی گریخته از دام آرزو
کی پای تو به طرف کمینگاه می‌رسد؟

دارم امیدِ دست به دامن شدن ولی
دستم مگر به دامن کوتاه می‌رسد؟

قسمت نگر که بر لب من جای بوسه‌ات
از عمق جان خسته، فقط آه می‌رسد

من بیژنم، اسیر سیه‌بخت روزگار
کی تا به دوست، ناله‌ام از چاه می‌رسد

بر ما گذشت، آنچه که دلخواه ما نبود
دارم یقین حوادث دلخواه می‌رسد

چیزی نمانده است به آغاز فصل سال
پایان روزهای روانکاه می‌رسد

این کز دلم بر آمد و تا چرخ می‌رود
آه است و رفته‌رفته به الله می‌رسد
شاعر؛ مجید شفق

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(ترکیب بند)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان (دفتر خاطرات ) اشعارِ طریقت (پیرِمغان)

۩۩۩☫ اشعار/آقای(طریقت) بخدا چائتان از دهن افتاد ۩۩۩

در انجمنِ شعر مسیرش به من افتاد
ناخــواسته در تیـر رَس انـجمن افتاد

در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان وُ سپرم از سخن افتاد

بی دغدغه ، وُ هیچ نبردی شدم آرام
در دام دو اَبـرو وُ دو شمشیر زن افتاد

می‌خواستم از او بگریزم ، ولی افسوس
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد

لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هموطن افتاد

درگیر خیالات شدم راهزنــی گفت:
آقای(طریقت)بخدا چائتان از دهن افتاد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جلوه ی روی نکوی تو عیانست هنوز

دیده بر چهرۀ ماهت نگرانست هنوز

هر کجا پای نهادم اثر عشق تو بود

جلوه‌گر روی تو در ملک جهانست هنوز

پرده‌دار حرم وصل تو بودم همه عمر

لیک رخسار نکوی تو نهانست هنوز

ذره‌ای نیست که از مهر تو باشد خالی

در دل ذره فروغ تو عیانست هنوز

کعبه و قبلۀ آمال دل و جان منی

عرش دل مسکنت ای مونس جانست هنوز

مرغ شیدای دلم محو گل روی تو شد

همه شب تا به سحر، نعره زنانست هنوز

هر که در کوی خرابات گذارد گامی

مست و بیخود ز می رطل گرانست هنوز

محو و فانی بنگر شاعـرِ (خُلدستان ) را

پاکبازِ حرم پیر مغانست هنوز

۩۩۩ ☫ گذرکردم دراشعارطریقت ☫۩۩۩

وفا را زور و بازوئی نمانده
به عالم از صفا بوئی نمانده

جهان طرح جفا بگشوده یعنی
دگر از خُلق ها خوئی نمانده

چوآتش سوخت بستان قِدم را
که از خاکسترش سوئی نمانده

فقط موئی به مو آویخت جانم
ابَد را تا اَزل موئی نمانده

اَجل می تاخت اَندر نسل آدم
زاخلاق حسن خوئی نمانده

گذر کردم در اشعار (طریقت)
جگر می خورد دلجوئی نمانده

۩۩☫قیمت(عمده)تکی☫۩۩۩

🔹زنی شوهرش فوت کرد. او دختری زیبا از شوهر داشت و در سن ازدواج، بسیاری از جوانان راغب ازدواج با دختر زیبا بودند، ولی مادر، شیر بهایی هنگفت به مبلغ ۱۵۰ میلیون تومان شرط کرده بود و بر شرطش اصرار داشت😁

🔸جوانی خوش سیما نیز عاشق دختر شده بود ،ولی ۲۰ میلیون بیشتر نداشت. پدرش را مطلّع نمود. پدر گفت:
پولی را که داری بیاور تا برویم خواستگاری. جوان گفت : اما پدر، مادرِ دختر ۱۵۰ میلیون شرط کرده! پدرگفت : می رویم و می‌بینی چگونه می شود😏
🔹پدر و پسر جهت خواستگاری نزد مادر رفتند. پدرِ پسر به مادر دختر گفت:
پسرم عاشق دختر شماست و این ۱۰ میلیون هم برای شیربها!
مادر گفت : ولی من ۱۵۰ میلیون شرط گذاشتم!🙄
🔸پدر گفت: صحبتم را قطع نکن و این هم ۱۰ میلیون دیگر تقدیم به تو جهت ازدواج با من😍
مادر عروس لبخندی زد و گفت: علی برکت الله☺️

🔹جوانان شهر اعتراض کردند و گفتند: شرط این گونه نبود؟😟
مادر عروس گفت: قیمت تکی با عمده فرق می کنه!!😉



🔺سازمان مدیریت ازدواج آسان😂


عشقـم، نفسـم، زنــدگی ام، دلبـــرِ نازم
خـالی شده از عشقـم و ســرشارِ نیازم

در سینه ی شب آه وغم‌ وشکوه بریزد
از تار و دف و نالـه ی پُرسوز و گـدازم

در کــوچـه ی پُـر پیـچ درونـم بزند نق
با کــودک دل ای گـلِ نازم چــه بسازم

خــاتـونِ شکـوفا شــده ی گــونه اناری
شد بافـه ی گیسوی تــو یلــدای درازم

با آنکه هـوس در دل مـن جــای ندارد
گلخـنده ات آخـر بکنـد وســوسه بازم

دلشوره ام از بُعد گـذرگاهِ خمیده ست
چون جنگل چالوسی ومن پیچ هـرازم

اشعار (طریقت)غزلم منبع شهد است
پیــوسته بـرآنـــم کـــه لبـت را بنـوازم


ح.(طریقت)

خُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩

محمد مهدی طریقت۩

افسوس که این مزرعه را آب گرفته؛
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته!

خون دل ما رنگ می ناب گرفته؛
وز سوزش تب، پیکرمان تاب گرفته!

رخسار هنر گونه مهتاب گرفته؛
چشمان خرد پرده ز خوناب گرفته!!

و به قول حضرت حافظ:

شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش؛
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم

پیش از این ها حال دیگر داشتیم هرچه می گفتند باور داشتیم

مابه شعری ساده عادت داشتیم پیشه در گنج قناعت داشتیم

حاکمان زهر هلاهل خورده اند مِهرورزان مُهر باطل خـورده اند

باز بحثِ آهنِ تفتیده است برعقیل آن مرتضی خندیده است

کوازآن حرفی کزآهن مانده است شمع بیت المال روشن مانده است

با خودم گفتم تو شاعر نیستی آگـــــه از سرّ جواهر نیستی

غرق دریای حکومت نیستی شیعه وُ مولای اُمت نیستی

عین کفری ایستاده بر نماز ابن مُلجم ها فراوانند باز

خواستم شعری بگویم دیر شد واژه هایم طعمه ی تکفیر شد

قصه از نا گفته بسیار است باز دردهـــا خروار خروار است باز

دستهارا باز در شبـهای سرد ها کنید ای کودکان دوره گَرد

مژدگانی ای خیابان خواب ها می رسد ته مانده ی بشقاب ها

سر به لاک خویش بردیم ای دقیق نان به نرخ روز خوردیم ای دریغ

قصّه های خوب رفت از یادمان بی خبر ماندیم از بنیادمان

صحبت از عدل و عدالت دربه در شد سخنرانی جوابت دربه در

گفته ام من دردها را بارها خسته ام من خسته از تکرارها

من به در گفتم (طریقت) بشنود این شریعت را حقیقت بشنود

ح. (طریقت)

حمید محمد مهدی طریقت

(دفتر: خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بر طالعِ "ربیع"  (طریقت ) حکایتی

۩۩☫ برطالع ربیع (طریقت)حکایتی ۩۩۩

بـــرطالع " ربیع " ســـرودم روایتـــی
وقتی امیــد دارم از آن استـــجابتی

جشن ولایتی چه مبارک همی‌شود
دیدار چشم‌ها به جواد از عنایــتی

حال مرا نپرس در این روزها اگر
باب الجواد خسته‌ام از روی عادتی

ترس از عبادتی ‌که تو را آرزو کنم
خط می‌کشم به عاقبت هر زیارتی

ما را روایت غزلی! پرتوقعی‌ست
ماه ربیع را شده با نــظم پاپتی

حالا بیا و بگذر ازاین شاعری که بود
تسلیم چشم‌های تو با صداقتی

مثل تمام زائــر وُ زوار وُ کاروان
با او غریبگی کن و بگذر به راحتی

بگذر از او که بعد تو... اما به دل نگیر
گاهی اگر گلایه، کــنــد یـا ، شکایتی

باور کن از نهایت اندوه خسته ام
می‌رفت بلکه در سفر بی‌ اِجــابتی

من سال‌ها بدون تو شاعر نمی‌شدم
بر طالعِ "ربیع" (طریقت ) حکایتی

جامی زِ لطف بر سر این باده ام بزن
من شاعر رضای (ع) توام ناسلامتی

( طریقت)

۩۩۩ ☫حکایت(طریقت) غزل +قصیده (خلدستان) رایگان ☫ ۩۩۩

شاعر تورا به دست دلم رایگان سپرد
آواره ام نمود وُ غم جاودان سپرد

هر روز را هر آنچه مقدّر نموده است
ما را به غیر نوش لبی شایگان سپرد

با هر اشارتی که نمودی به دوستان
غیر از مسیر رنج و مرارت نشان سپرد

می خواستم که با تو بمانم درین جهان
اَمّا فراق وُ بودن مان را امان سپرد

مثل کویر خفته در آغوش تشنگی
یک ژاله از وفا و محبت گمان سپرد

با این همه ستاره به دنبالِ کهکشان
بال و پری به گوشه هفت آسمان سپرد

هر دم برای دخترِ اسپند وُ فالگیر
قصری برای رهنِ مکان وُ زمان سپرد

شاعر (طریقت) از دَم بازارِ معرفت
هِی جابجا قصیده غزل : شوکران سپرد
♤♤♤

پروانه‌صفت واله ی دیدار تو هستم
معشوقه : خریدار ِ تو از روز الستم
با یاد تو من بر سر پیمانه نشستم
از ژالهٔ چشمان تو من، باده پرستم
دیوان من اندر خم گیسوی‌تو افتاد
عاقل صفتی بودم وُ از غیر تو رستم
ترسم بنشیند به غزل سوزنی از نَم
وقتیکه قلم گریه کند اشک ز دستم
از جام بلورِ لب شیرین تو گفتم
وقتیکه از آن بادهٔ لبهای تو مستم
محراب دو ابروی تو شد قبلهٔ حاجات
وقتیکه دخیل از قد رعنای‌تو بستم
امروز(طریقت) غزل هجر سرودم
دیوانه صفت بر در میخانه نشستم

الهی و ربّی من لی غیرک ؟!

۩۩۩☫ای خدا شد بدبیاری ؟ اختیار زندگی☫۩۩۩

ما شدیم از گردن آویزانِ دارِ زندگی

دست بر دامانِ آب وُ آبشارِ زندگی

فصل پائیز آمدوُ شدبادِ سردِ برگریز

برگریزان است اینجا زیرِ بارِ زندگی

چون حبابِ پوچ گاهی تادمی برمی کشی

رخنه برمی دارد از صدجاحصارِ زندگی(1)

دم بدم سرمی رود ازموج دریاسهمگین

ناخدا چون می کند لنگر مهارِ زندگی

اعتبار از خود ندارداین مسیر پیچ پیچ

هیچ کس در سر ندارد انتظار زندگی

عاقبت آیا خدا ویران کند این بار کج

ناخدا مقصد نداند در قطارِ زندگی

ما شدیم از گردن آویزانِ دارِ مقصدت

ای خدا شد بَدبیاری ؟ اختیارِ زندگی

اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است

زان رو که مرا، بر درِ او روی نیاز است

خُم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی

وان می که در آنجاست حقیقت، نه مجاز است

از وی همه مستیّ و غرور است و تکبّر

وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان

کوته نتوان کرد که این قصّه، دراز است

بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّه ی لیلی

رُخساره ی محمود و کفِ پایِ اَیاز است

بردوخته‌ام دیده چو باز، از همه عالم

تا دیده ی من بر رُخِ زیبایِ تو باز است

در کعبه ی کوی تو هر آن کس که بیاید

از قبله ی ابروی تو در عینِ نماز است

ای مجلسیان، سوز دل حافظ مسکین

از شمع بپرسید که در سوز و گداز است.

<<<< زندگی ادامه دارد <<<<<


ادامه نوشته

دوبیتی +دوستان شعرِ(طریقت)بسی درود (وحشی بافقی)

(تقسیم ارث)

زیباتر آنچه مانده ز بابا از آن تو
بَد ای برادر از من و اعلا از آن تو

این تاس خالی از من و آن کوزه‌ای که بود
پارینه پُر ز شهد مصفا از آن تو

یابوی ریسمان‌گسل میخ کن ز من
مهمیز کلّه تیز مطلا از آن تو

آن دیگ لب شکسته‌ی صابون‌پزی ز من
آن چمچه‌ی هریسه و حلوا از آن تو

این غوچ شاخ کج که زند شاخ، از آن من
غوغای جنگ غوچ و تماشا از آن تو

این قاطر چموش لگدزن ازآن من
آن گربه‌ی میو کن بابا از آن تو

از صحنِ خانه تا به لب بام، از آن من
از بام خانه ، تا به ثریا از آن تو...

"وحشی بافقی"

***

ما را بدون ارثیه ای جا گذاشتند

سنگی بزرگ شاید وُ امّا گذاشتند

ما مــانده ایم یـَتیــمانِ در به در

ما را برای روزِ مبادا گذاشتند

فریاد می زنم «مبادا» که نیستم

هشدارِ ! هیس! روی دهن ها گذاشتند

وقتیکه ارث زندگیم را به خون کشید

خونِ جگر به اِرثیه تنها گذاشتند

ما محرمانه خونِ جگر می خوریم وُ بَس

گهواره وار به خلسه شب پا گذاشتند

آن پیرِ روزگار چنین صادقانه گفت:

این روزگار بهر تماشا گذاشتند

ای دوستان شعرِ(طریقت)بسی درود

ما را ادب به ارثیه ای وآ گذاشتند

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

ادامه نوشته