خلدستان طریقت: خرداد 1403+برآستان جانان (قندِمکرّر)

۩۩۩۩☫اشعار(طریقت )قصاید / کفن پوش برقص ☫۩۩۩۩

دلخوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم. آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند. اتوبوس را مجانی می‌کنیم. دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. ما هم دنیا را می‌ آباد می‌کنیم و هم آخرت را.

واقعا دلخوش نباشید ...

پتیاره‌ی روزگــار نـامرد کفن پوش برقص
در مجلس بیرگان بیدرد کفن پوش برقص

سرمَــست شــدی ز خونِ مـــردان و زنــان
رقاصهء رقصنده توئی مردکفن پوش برقص

مردم کُــشیت چـــو کرد خوشنــود بخوان
خونخوارگیت چو مستی آوردکفن پوش برقص

در جُــور تو نیست بـی هــمانـــند بــبال
در ظلم تو نیست یک هماورد کفن پوش برقص

در مرتع اوقاف چـو آهو ی غزالان بچر
در بیشه‌ی شیر سگ ولگرد کفن پوش برقص

ح.(طریقت)

۩خــُلدستان طریقت( کفن پوش برقص )۩۩محمّدمهدی طریقت

سیاست از نظر طنز هاج وُ واج نبود
فکاهی از درِ مطبوع لا علاج نبود

تو سبز ماندی و از سایه ات سبکبالان
نیازِ عاج وُ صفحه کلاج وُ سایهء كاج نبود

یکی ! خلیفه‌ی پنهان برای استنتاج
سلیقه‌ای كه درآغاز تخت وُ تاج نبود

تشابه من و اصحاب كهف، در بُنیاد
حراج سكه ی میهن بدین رواج نبود

بهانه بود مگرشیخ گزمه را به چراغ
چراغ ! جنگ نگهداشتن احتیاج نبود.

✍️محمّدمهدی طریقت

اولین شاعر زن فارسی، رابعه بلخی است۔ حدود هزار سال پیش، در آزادی کامل، از عشق می سراید۔ به طور تقریبی، معاصر با رودکی است۔ بنیان شعر فارسی( که غنی ترین در جهان است ) توسط بزرگانی گذاشته شد که آزادی درونی و بیرونی داشتند و عشق و همچنین عرفان و روش زندگی را به زیبایی ثبت و پخش کردند۔ شعر زیر، نمونه ای از اشعار رابعه است:

عشــق او باز اندر آوردم به بند
کـــوشش بسيار نامد سودمند
عشق دريايی کرانه نا پديد
کی توان کردن شنا ای هوشمند؟
عاشقی خواهی که تا پايان بری
پس ببايد سـاخت با هر ناپسند
زشت بايد ديد و انگاريد خـوب
زهر بايد خورد و پنداريد قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشيدن سخت تر گردد کمند

رابعه بلخی

میوهء ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم وُ حوا ، به اخراج از کجا را باب کرد

وانگهی قابیل با بیل ازعقب هابیل زد
حمله ء با یک بیل را در کل دنیا باب کرد

نوح نهصد سال کشتی ساخت آن هم درکویر
کار دور از عقل را نامرد دانا باب کرد

بارداری بی دخول جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حق تعالی باب کرد

با شروع این پدید:مرد از پی زن می دوید
از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد

یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب زاد
صنعت انبوه سازی را فُرادا باب کرد

رد شدن از نیل بی لنج وُ بلم معنی نداشت
معجزه : از نیل را با چوب، موسا باب کرد

حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ابراهیم گرما را به سرما باب کرد

گوسفندی را به قربانگاه اسماعیل بُرد
مبحث ایثار را در حد اعلا باب کرد

بس که کل کل کرد با موری، سلیمان نبی
بحث ایثار وشهادت را میان جانورها باب کرد

بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از بهر تقوا باب کرد

کفش زنها قرنها از گالش وُ از گیوه بود
کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد

پیش از این شعر(طریقت)با ردیفِ باب را
این شعار خاص را شعر تر ما باب کرد

با این غزل به مسلخ خون می کشد مرا
دیوانه ای به دام جنون می کشد مرا
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
وی ظاهراَ به عمق درون می کشد مرا
یک کهکشان ستاره ی آتش گرفته را
در التهاب سرد قرون می کشد مرا
اکنون سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگون می کشد مرا
کی از خیال گنگ رهایی رها شوم
دائم به گوش خواب سکون می کشد مرا
حالا به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گون می کشد مرا
هردم حصار حسرت رفتن گذر کنم
نظمی به قدر شعر کنون می کشد مرا
شاعر (طریقت)است: تبِ واژگون نیست
با شعر عاشقانه برون می کشد مرا

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(شاعر:طریقت =عاشقانه )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

انجمن ادبی (خلدستان):ماه تابانِ(طریقت) سایه ی  سرد ادب  =با  نظربازان نظــر داریم لیکن با هـوسبازان

۩۩۩ ☫ ادبی (طریقت)سروده (فقط نظر )بی نظر ) ...☫۩۩۩

با نظربازان نظــر داریم لیکن با هـوسبازان نه
بادهء مستان هوس داریم لیکن بادگرسازان نه

مطربی را غارت دل بود بی طاقت شـدیم
صوت وُ لحن از قاریِ آن طوسی قرآن نه

گزمه های شهر درگیر خیابان گشته اند
دیده بانِ کوچه آری پاچه گیر عابران نه

دل گروگان است اینجا در بیابان مبتلا
تخم مرغ از مرغ تخمی شــد ، گران نه

در بهاران آمده تشویش ماه تیر داد
خار وُ خسم گفتی ولی از اوج تابستان نه

ثبت نام از سوزِ سودای چه داری در عمل
از وفاداری به صــندوق گرفتاران نه

آن رَگ گردن شده خونین چون شهد اَنار
صحبت اغیاری بهتر لیک این وُ آن نه

*******

من و دلتنگی و یک شهر پر از درد ادب
من وُ آوارگی عابر وُ شبگرد ادب

مثل یک عکس پر از خاطره و گوشه قاب
من و آئینه و دلدادگی و گرد ادب

چاره کن پنجره را تا که نگاهی بکند
هق هق حال مرا بین هماورد ادب

زیر سوسوی چراغی که مرا می نگرد
منم و یاد تو واهمه ی زرد ادب

هر خیابان شبحی ساخته از حادثه ای
وای از این لخظه تاریک عملکرد ادب

سایه ها پشت سر هم به زمین پنجه زده
کوچه عاصی شده از شیوه نامرد ادب

انجمن سردِ شب افروزی صد اختر کور
ماه تابانِ(طریقت) سایه ی سرد ادب

شعر بی حوصله را با که همآورد شوم؟!
نظم تاریخچه شد باکه بگویم زِ ره آورد ادب

با این غزل به مسلخ خون می کشد مرا
دیوانه ای به دام جنون می کشد مرا
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
وی ظاهراَ به عمق درون می کشد مرا
یک کهکشان ستاره ی آتش گرفته را
در التهاب سرد قرون می کشد مرا
اکنون سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگون می کشد مرا
کی از خیال گنگ رهایی رها شوم
دائم به گوش خواب سکون می کشد مرا
حالا به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گون می کشد مرا
هردم حصار حسرت رفتن گذر کنم
نظمی به قدر شعر کنون می کشد مرا
شاعر (طریقت)است: تبِ واژگون نیست
با شعر عاشقانه برون می کشد مرا

حمید محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

شاعر (طریقت)است: تب واژگون نیست=باشعر عاشقانه برون می کشد مرا

۩۩۩ ☫ ( برآستان جانان (طریقت) حافظ ۩۩۩

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد

***

با این غزل به مسلخ خون می کشد مرا
دیوانه ای به دام جنون می کشد مرا
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
وی ظاهراَ به عمق درون می کشد مرا
یک کهکشان ستاره ی آتش گرفته را
در التهاب سرد قرون می کشد مرا
اکنون سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگون می کشد مرا
کی از خیال گنگ رهایی رها شوم
دائم به گوش خواب سکون می کشد مرا
حالا به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گون می کشد مرا
هردم حصار حسرت رفتن گذر کنم
نظمی به قدر شعر کنون می کشد مرا
شاعر (طریقت)است: تبِ واژگون نیست
با شعر عاشقانه برون می کشد مرا

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(شاعر:طریقت =عاشقانه )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بگـــــذار ماجرای (طریقت) درین بهار  

۩۩☫ برآستان جانان (رعدی )آذرخشی ۩۩۩

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان

که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

که شنیده است نهانی که درآید در چشم

یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان

یک جهان راز در آمیخته داری به نگاه

در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان

چو بسویم نگری لرزم و با خود گویم

که جهانی است پر از راز بسویم نگران

چه جهانیست جهان ،نگه آنجا که بود

از بد و نیک جهان هر چه بجویند نشان

گه ازو داد، پدید آید و گاهی بیداد

گه ازو درد همی خیزد و گاهی درمان

نگه مادر پر مهر، نمودی از این

نگه دشمن پر کینه، نشانی از آن

گه نماینده مستی و زبونیست نگاه

گه فرستاده فر و هنر و تاب و توان

بس که در راز جهان فرو ماندستم

شوم از دیدن همراز جهان سرگردان

یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست

نرود از دل من تا نرود از تن جان

چون شدم شیفته روی تو ، از شرم مرا

بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران

نارسیده به زبان ، شرم رسیدی به سخن

لرزه افتادی هم بر لب و هم بر دندان

من فرو مانده در اندیشه که ناگاه نگاه

کرد دشوارترین کار ، بزودی آسان

تو به پاسخ نگهی کردی و در چشم زدن

گفتنی گفته شد و بسته شد آنگه پیمان

من برآنم که یکی روز رسد در گیتی

که پراکنده شود کاخ سخن را بنیان

به نگاهی همه گویند به هم راز درون

وندر آن روز رسد روز سخن را پایان

به نگه نامه نویسند و بخوانند سرود

هم بخندند و بگریند و برآرند فغان

بنگارند نشانهای نگه در دفتر

تا نگهنامه چو شهنامه شود جاویدان

خواهم آن دم که نگه جای سخن گیرد و من

دیده را برشده بینم به سر تخت زبان

من مگر با تو نگفتم سخن خود به نگاه

تو مگر پاسخم از مهر ندادی چونان ؟

بود آن پرسش و پاسخ همه در پرتو مهر

ور نه این راز بماندی به میانه پنهان

مردمان نیز توانند سخن گفت به چشم

گر سپارند ره مهر هماره همگان

بی گمان مهر در آینده بگیرد ، گیتی

چیره بر اهرمن خیره سر آید یزدان

به نگه باز نما هر چه در اندیشة توست

چو زبان نگهت هست به زیر فرمان

ای که از گوش و زبان ناشنوا بودی و گنگ

زندگی نو کن و بستان ز گذشته تاوان

با نگه بشنو و برخوان و بسنج و بشناس

سخن و نامه و داد و ستم و سود و زیان

گوهر خود بنما تا گهری همچو تورا

به گهر مادر گیتی نفروشد ارزان

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (غزل )طریقت ☫ ۩۩۩

شاد،شادم غزلی تازه همینم غزلست

باده را باز رساندی به یقینم غزلست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

بسرایم ، بنوازم ، بنشینم غزلست

گله ای نیست من وُ فاصله ها میسازیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم غزلست

ماهتابی! تو در آن آئینه خورشیدی

نور می تابد وُ اینجاست زمینم غزلست

من همین قدر که با حال و هوایت گرمم

برگی از باغچه ی شعر بچینم غزلست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

من (طریقت)شده ام شعر ترینم! غزلست

طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

خودم اینجا دلم در پیش دلبر
خدایا این سفر کی می رود سر

خدایا کن سفر آسون به فایز
که بیند بار دیگر روی دلبر

اردی بعشق می دهد از آبروی عشق

می پیچــد از ســرِ هر پیـــچ بـوی عشق

حس می کنی و نفـس می‌کشی رفیـق

عطری که می‌وزد امشب ز کوی عشق؟

بــس کـن نشستن و بیــــرون بیـا کمــی

وقتش رسیـده بیایــی به ســـوی عشق

هــر شب به اشـک، وضــو گَر گــرفته ای

یــک شب نمــاز بخوان با وضـــوی عشق

بلبـــل ببیــــن، که با شــــور و اشتیـــاق

مــی پـــرســـد از همه راز مگـوی عشق

اردیبهشــــت اگــر عــاشـــق‌ ات نـکــــرد

آواره باش تـو در جــست و جــوی عشق

بگـــــذار ماجرای (طریقت) درین بهار

حســـرت شــــود بـه دلــت آرزوی عشق

۩۩۩ ☫ باشعر اشعار/ طریقت )(دوبیتی) ۩۩۩

دو فنجان مهربانی امشب از عشق

به جای کیک وُ شیرینی لب ازعشق

مکانی پشت جنگل ها شب از من

بـه هنگام همـآغوشی تب از عشق

با مستی آغوش وُ لب وُ خنده نَمی
از شادی بی شائبه وُ عشق یَمی
من باشم وُ عشق وُ موسیقی باد
ایوان وُ غروب وُ قهوه ی تازه دَمی

ح(طریقت)محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

حکایت :طریقت + روایت => نتیجه

۩☫ برآستان (طریقت)جانان ☫۩

آورده اند که تیمور لنگ پس از فتح خراسان بر سر آرامگاه فردوسی رفت و بر وی درشتی نمود.معینی کرمانشاهی شاعر کرد زبان کشورمان این داستان را این گونه به نظم درآورده است:

***
یکی قصه نغز دارم به یاد
که جایش در این جا چه خوش اوفتاد
که تیمور ، با لشگر و بانگ کوس
زمانی که بگذشت از خاک توس
سر گور فردوسی نامدار
فرود آمد از باره راهوار
نگاهی بر آ ن گور پر نور کرد
به نخوت خطایی بر آن گور کرد
سخنور چنین گفته آورده بود

چو ایران به توران ظفر کرده بود
سر از خاک بردار و توران ببین
به کام دلیران ایران زمین
ولی چون که تیمور این بیت خواند
چنین پیش و پس، نام ها را کشاند
سر از خاک بر دار و ایران ببین
به کام دلیران توران زمین
سپس گفت، آرید شهنامه را
ببینم به فالی چه گوید مرا
ببینم چه شعری برای جواب
ز فردوسی آید به صدر کتاب
چو تیمور شهنامه را بر گشود
جواب این چنین بر سر صفحه بود
چو شیران برفتند از این دیار
کند روبه لنگ اینجا شکار

***

آخوند :، رسیده‌ای به مرزِ قوچی
از درد خوشی به مردمان می‌پوچی...
گیرم که خودت به روضه اصرار کنی
این روضه وُ آن دگر

***

۩۩۩ ☫ اشعار/لطیف و خوش/شعر(طریقت) قصاید ☫ ۩۩۩

در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر نا کجا

ابروی وی گره نشد گر چه که دید صد خطا

چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر

خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا

من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او

وز سخنان نرم او آب شوند سنگ‌ها

زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر

قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا

آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل

در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا

سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد

ای که تو خوار گشته‌ای زیر قدم چو بوریا

خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را

چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما

از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند

بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا

دل چو کبوتری اگر می‌بپرد ز بام تو

هست خیال بام تو قبله جانش در هوا

بام و هوا تویی و بس نیست روی به جز هوس

آب حیات جان تویی صورت‌ها همه سقا

دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو

نعره مزن که زیر لب می‌شنود ز تو دعا

می‌شنود دعای تو می‌دهدت جواب او

کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا

گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی

آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا

چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم

میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را

باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان

شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما

صبحگاه از آنِ ما می شنوی حدیث شه

اهل (طریقت )اند «جان»تا به سحر مشین ز پا

۩۩☫حکایات خرخری(نثر/ارائه مطلب )این روزها ۩۩

خری به درختی بسته شده بود.

شیطان خر را باز کرد.

خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد.
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش.
صاحب خر وقتی صحنه را دید؛عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت.
صاحب مزرعه وقتی باجسد خونین همسرش روبه رو شد،
صاحب خر را از پای درآورد.!
به شیطان گفتند: چه کار کردی؟!!!.
گفت: من فقط یک خر را رها کردم!

نتیجه: هرگاه اِراده کردی(شهر،فرد،جامعه)راخراب کنی،حکایت خرخری آغاز کن.

ادامه نوشته

قرن تکرار (خلدستان طریقت) دیوان اشعار طریقت (پرده راز)

۩۩۩ ☫ تکرار قرن(اشعار (طریقت) حکایت :روایت"پرده راز ☫ ۩۩۩

دلم آشفتۀ آن بنده نوازست هنوز
مرغ پر سوخته در پنجۀ بازست هنوز‏

جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز

گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه زعشق‏
غافل از حسرت ارباب نیازست هنوز
خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد
یار،عاشق کش و بیگانه نوازست هنوز

گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پر آب
دل سودا زده در سوز و گدازست هنوز
همه خفتند به غیر از من وُ پروانه وُ شمع
قصۀ ما دو سه دیوانه درازست هنوز‏
گرچه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت
در این خانه به امّید تو بازست هنوز
این چه سوداست(طریقت)که تو در سر داری؟
وین چه سوزی است که در پردۀ رازست هنوز؟‏‎

یک قرن تکراری


جنگ جهانی اول واقعه‌ای که پایان آن را آغاز ورود ایران به دوران مدرن می‌دانند و بزرگترین فاجعه انسانی صد سال اخیر است، صد سال پیش در چنین روزهایی به پایان رسید اما تاثیرگذارترین رویداد یک قرن اخیر گویی از خاطره ایرانیان محو شده است. شاید هم آنقدر دردناک بوده که حافظه جمعی می‌خواسته آن را فراموش کند.در همان روز در اروپا، امپراتوری اتریش-مجارستان به صربستان اولتیماتوم داده بود، تقریبا سه هفته قبل از آن فرانتس فردیناند ولیعهد اتریش در صربستان ترور شده بود.
یک هفته (یا به عبارتی هشت روز) بعد از تاجگذاری، مردمی که به سلطنت احمدشاه دل بسته بودند شاید هنوز خبر نداشتند که جنگ در اروپا آغاز شده است و کمی بعد ایران در بطن جنگ جهانی خواهد بود.

"پرشیا صدای چکمه مردان مسلح را در بسیاری از استان‌هایش شنید و از عجز مطلق دولتش در محافظت از بی طرفی‌ای که از آن داد سخن می‌داد بشدت عذاب کشید."

ریچارد هیل در نوامبر ۱۹۱۵ در نشریه آتلوک اداره کشور را در پرشیا "یکی از بدترین‌ها در دنیا" توصیف می‌کند.

این گونه بود که در بستر جنگ و حکومتی تا این حد ناتوان، "سه سوار ترسناک" پا بر این سرزمین گذاشتند، جز آنفلونزای اسپانیایی که با جنگ آمده بود، دو سوار دیگر، قحطی و وبا خانه زاد بودند.

یک روز انیشتین باید در یک کنفرانس مهم علمی، سخنرانی می‌کرد .
در مسیر رفتن به محل کنفرانس، انیشتین به رانندۀ خودش [ که مقداری به انیشتین شباهت داره ] میگه:
«من دیگه حالم داره از این کنفرانس‌ها به هم می‌خوره، هی میرم همون حرفای تکراری رو باز تکرار می‌کنم»
راننده میگه: «حق با شماست. من به عنوان رانندۀ شما، توی همه کنفرانس‌هاتون حضور دارم و همه حرفاتون رو از بر هستم. با این که چیزی از علم نمی‌فهمم اما میتونم جای شما کنفرانس رو برگزار کنم ...»
انیشتین میگه: «این که عالیه!! بیا جامون رو با هم عوض کنیم..»
راننده و انیشتین لباس‌هاشون رو با هم عوض میکنن... اندکی بعد که به محل کنفرانس میرسن راننده به عنوان انیشتین میره و سخنرانی رو شروع میکنه و همون حرفای تکراری همیشگی رو می‌زنه و انیشتین به عنوان راننده توی کنفرانس شرکت میکنه ...
اما بین جمعیت حاضر در کنفرانس دانشمندی حضور داشت که می‌خواست همه رو تحت تاثیر قرار بده، برای همین یه سوال خیلی سخت به ذهنش خطور کرد که از انیشتین بپرسه و امیدوار بود که انیشتین نتونه جواب بده ...
دانشمند از جاش بلند میشه و سخنرانی رو قطع میکنه و سوال خودش رو مطرح میکنه ..
با شنیدن سوال کل حاضرین ساکت میشن... نفس‌ها توی سینه حبس میشه و منتظر جواب میمونن ...
راننده چند لحظه‌ای به چشم‌های دانشمند خیره میشه و بعد بهش میگه:

«جناب، سوالی که پرسیدی اونقدر آسون بود که من خودم نمی‌خوام بهش جواب بدم میذارم راننده‌م جوابت رو بده ...»😁



طنز آمده‌ در جهان هستی!
تا جلوه‌ کند به خود پرستی

هم علت آفرینش خلق
هم شیوه ای از بساط مستی

طنازیِ انجمن جلو دار
چون میوه‌ی بوستان اَلستی

ای ماه منیر انجمن خیز
تابنده ز برج خودپرستی

ای نفس مكرم شهامت
یادآور هرچه نازشصتی

ای جفت رواج وُ مُلک و میهن
سرکوب گر زوال و پستی

مرآت جمال آفریــنــش
در توست عیان هر آنچه خستی

تو انجمنی سپه شکن باش
آن سر وجود، جام دستی

در آینه‌ی رخ تو ، پیداست
آن صورت بی‌نشان مهستی

همدست خدا در آستینت
خاک درت آستان گسستی

اعضا شده اند از تو رفعت
ای نام تو ، تر زبان خجستی

ای آن كه تو را نبود شعری
باخون جگر ز شعر رَستی

دیوان (طریقت) است مجنون
مجنون خدا ، خدا پرستی

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(طنز:مجنون خدا )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان: خون بر لبمان آمده وُ جانانِ (طریقت) خرداد1403مذهبی

شاعر شعر (طریقت) شعرتر ارزانیت

۩۩۩ ☫عید قربان / دوبیتی ☫ ۩۩۩

بگذر از فرزند و جان و مال خویش
تا خلیل اللّه ِ دورانت کنند
سَر بِنه بر کف، (طریقت) کوی دوست
تا چو اسماعیل، قربانت کنند

***

چرخ زدم چه ناگاه، نور شدم چه آسان
روح من از مدینه ست، خاک من است ایران

کیست برابر من ؟ آن سوی مشعر من
کشته ی آن نگاهم در شب عید قربان

نذر دلم کن امشب سلسلة الذهب را
چیست به غیر زنجیر سلسله های عرفان
این تب لیلة القدر یا تب عید اضحی ست
این شب شام قدر ست یا شب عید قربان ؟

***

تبریک عید سعید قربان عکس و اس ام اس

عید قربان آمد و من هم شدم قربانیت
گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت
مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر
شاعر شعر (طریقت) شعرتر ارزانیت

از بس سر خود،در قفس سینه فشردیم
با خونِ جِـــگر ، دولــت خونین ستردیم

من حاصل عمرم همه از خون جگر بود
باخونِ جگر،ذره ای از خون دل خلق نخوردیم

ایمان به می وُ میکده داریم، به باطن
در ظاهر خود راه به میخانه نبردیم

چون طالب حق بوده و در خاطرهء عمر
جان و سر خود را به همین راه سپردیم

در خلوت شب عید بسی دشت جنون بود
بیدار نشستم ، هِـی ایام شمردیم

خون بر لبمان آمده وُ جانانِ (طریقت)
قربانی قربان در این سینه فشردیم.

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩

حقیقت (طریقت) به سر برده باشیم:قدی سربلند وُ سری سرفراز

۩۩۩ ☫ ( باده اهل (طریقت) خم پیمان شماست ۩۩۩

چو رنگین کمان وعده ا ی کرده باشیم
همآهنگ پاییز نسپرده باشیم

به گلهای فصل بهار وُ شکوفه
پیام آورانِ قسم خورده باشیم

اگر صادق الوعد ، ما بوده ­ایم
اگر خون دل بود، ما خورده­ باشیم

به امّا،اگر صد دلیل ، آفـتــاب
اگر صادق الوعد ، ما برده­ باشیم

اگر دشنه­ی دشمنان، جانگداز ست !
به صلحی چنین ما چنان، گـُـــردِه­ باشیم!

تلافی بخواهید، اینک سپاه:
همین زخم ­هایی که نشمرده‌ باشیم!

قَــدی سربلند وُ سری سر فـراز
حقیقت (طریقت) به سر برده باشیم

****

وه!چه غوغائی ست امشب باده ازبالا فکن

باده تبــــریز را در جان مــــولانا فکن

از ضیاءالحق گمانم نور شمس الدین بپا

نور شمس الدین راآنی به جان مافکن

مامرادازجام می جوئیم نی ازجان شمس

شربت «لا»نوش کردیم،نفخهء«اِلا»فکن

ماهمه خاکستر توفان و خورشیدیم وتو

گردی از خاکـــستر مارابه دریاهـافکن

درقبای خود چه داری؟زاهددنیای دون

ازمِی محشرچه داری؟باده ای حالا فکن

باده ای حالا فکن برجام« خُـلدِ ستانیم»

برسر خاکم که می آئی، خــُم لالافکن

میوهء نسل بشرگندم احسان شماست
باده ی حافظ ما در خُم پیمان شماست

شهر احسان شما شهره به عشق آباد است
عشق یک جرعه ای محشر ایمان شماست

انتخابات شلوغست و رقیبان بسیار
رای ما در گرو چشمک چشمان شماست

نیش دار است اشارات نگاهی پرهیز
نوش بادآ اگر از کژدم چشمان شماست

کودک سر به هوای دل آواره ی ما
سالها رفت ولی سربه گریبان شماست

سرمه با دیدن زیبایی تان خشکش زد
توتیا یکسره محو و گُم ِپژمان شماست

ای بسا عشق که در قیدهوس می سوزد
محشَرِعشق همان ناوکِ مژگان شماست

میوه ی نسل بشردامن احساس هنوز
باده ی اهل (طریقت)خُم پیمان شماست

ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: فکاهی (تشکر از دولت) اختلاس برابری

۩۩۩☫طنز نامه اهل(طریقت) با رئیس دوران / اشعار☫۩۩۩

شکر ایزد فن‌آوری زده ایم
صنعــت ذرّه‌پروری زده ایم

از کرامات بر تمام ملّل
افتخارات کشوری زده ایم

با "نود" حال می‌کنیم فقط
بسکه ایراد داوری زده ایم

نرمش اینجا به جای ورزش ما
قیمت نان بربری زده ایم

می‌توانیم صــــادرات کـنیم
بسکه جوک‌های آذری زده ایم

برف و باران نیامده به درک
دست به دامان کوثری زده ایم!

گشت ارشاد اگر نمی گیرد
صد و ده تا کلانتری زده ایم

خواهران از حجاب می‌رنجید
وعــده هـای بــرادری زده ایم

ما برای ثواب اصل حجاب
خطِّ تولید چادُری زده ایم

چادر اصلاً اهمّــــــیّت دارد
چاق ها را به لاغری زده ایم

ما در ایّام سال شفصد بار
آزمون سراسری زده ایم

این طرف روزنامه‌ها فریاد
آن طرف دادگستری زده ایم

جای اشعار در علوم ادب
تا بخواهی دری وری زده ایم!

شفصد و چند شعبه دانشگاه
بین مرّیخ و مشـــــتری زده ایم

به حقوق بشر نیازی نیست
بانک ها ی تــرابری زده ایم

حرف‌هامان طلاست شفصدسال
طرح احداث زرگـری زده ایم

اجنبی هیچـکاک ننگت باد
ما جواد شمــــقدری زده ایم

خنده اصلاً به ما نیامده است
بسکه مدّاح و منبری زده ایم

ما بر آنیم با بهــــانۀ طـــنز
از اَزل قصد دلـبری زده ایم

این فکاهی تشــکُّر از دولت
اختلاس برابــــری زده ایم!

“وقتی بچّه بودم موش‌های صحرایی به مزرعه‌مون حمله کردند و تمام محصول‌هامون را خوردند. مادربزرگم چند تاشون را انداخت توی یک قفس و بهشون غذا نداد تا از گشنگی شروع کردند .هم‌دیگه را بخورند. دو سه تا موشی را که آخر سر موندند، آزاد کرد …بهش گفتم: مادربزرگ چرا آزادشون می‌کنی؟ گفت: ”این‌ها دیگه موش‌خور شدند و هر موشی وارد مزرعه بشه تیکه‌تیکه‌اش می‌کنند!”

حکایتی تلخ از یک جامعه آفت‌زده ...☘️

۩خــُلدستان طریقت(فکاهی:طنز )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: درمانگر (روایت) تَب شاعری

در نگاه ساده، اندیشم هوايى نيستم
بیش ازین دیگر، به فکر آشنایی نیستم

با توأم تا با منی پس با منی تا با توأم
مثل تو در قید و بندِ بی وفایی نیستم

دوستت دارم، ولی بسیار ازین بیشتر
عاشقت هستم، نه! تا این حد فدایی نیستم

تا که یادم بوده ای در دیدگان چشم تو
حال، رسوا کن مرا ، گویا کجایی نیستم

شعرِ نازل کرده ام ، یکسر مرا، تکفیر کن
تا ابد پیغمبرم، فکر خدایی نیستم

با تو آری، با تو نه، با تو چنان، یا همچنین
هیچ وُ ، پوچم در کش وُ قوس چرایی نیستم

گرچه عمری آرزو کردم (طریقت) ،همدلی
چون رها گشتم موافق با جدایی نیستم

۩۩۩ ☫ محشر(اشعار (طریقت) حکایت :روایت"ناب ناب ☫ ۩۩۩

هی رفته! رفته ای به کجاها؟تَبم گرفت

هر جا نبود بوی تو، آنجا تَبم گرفت

من خسته ام از این همه زنجیرهای سخت

امّا برای باغ و تماشا تَبم گرفت!

حالی گذشت و پنجره ها بسته مانده اند

یا آسمان گرفته دلش یا تَبم گرفت

یوسف که نیستم که عزیزی کنم به عشق

من شاعرم، برای ذلیخا تَبم گرفت!

در بدترین شرایط " این انجمن بیا"

این شعر عاشقانه شد امّا تَبم گرفت!

تقدیم جاودانهء تو شعر روبرو

اینجا گرفت شاعری اماتَبم گرفت

بيشه داران ، با تبر داران ، تبانی می کنند
قامت بالا بلندان را ، کمانی می کنند

ريشه خواران فسون ، بر تک درخت پير باغ
زاغ را ، مامور برج ديده بانی می کنند
صحبت از بزم بهار و جام هاي لاله نيست
داس ها ، گلگشت ها را ، ارغوانی می کنند
ساحت پاک پگاه کفتران ، خاکستري است
بس که صيادان در آن ، کرکس پرانی می کنند

آبياران ، با شب و مرداب ، پيمان بسته اند
اين دو رنگان ، آب ها را هم ، روانی می کنند
آرزوي مردن خورشيد و تکرار شب است
آنچه خفاشان ، به شوقش ، پر فشانی می کنند
عاشقا ! برگرد ! راه عشق را پيچانده اند
رهزنان ، معشوق را هم ، بي نشانی می کنند

یک حکایت آمد، اینک مَر مرا
گوش کن تا گویمت اینک تورا

الحکایت گوئی از مُلای نصر

داستان مولوی مُولای نصر

داستان نصر دین اندر شتا
برفِ کولاکی ببارید از سما

پشت بام خانه بودی نادرست
سقف خانه چکه کردی ازنخست

گفت با ید سقف تعمیرش کنم
فکر اَلوار وُ دوتا تیرش کنم

پس نمودی کاه گل در گال خَر
عَرعَری می کردمردِ زالِ خَر

خر به هر نکبت که بودش رفت بام
او نمی دانست، بربامست دام

پس بزد جفتک فراوان خَر خری
اَنکر الا صوات شد آن عر عَری

انقدر جفتک پرانید آن خرک
تا بیفتاد و برفت آن بر دَرک

گفت ملا بر خر برگشته بخت
وقت تلقین است افتادی زِتخت

بر من اینک مشتبه شد ای فلان

ای فلان، اِبن فلان اِبن فلان
گر رسد روزی بلندا ئی خری
بر بلندآ می کند، وی عرعری

هم کند ویران همان مسند خراب

هم کِشد خود را میان منجلاب
ای بسا بسیار ِ بسیار آن حمار
از قضا شد مسند ولا تبار

هم هلاکت شد که شد قحت الرجال
پس خراب آن جایگه بخت الرجال

خود بیابی گر که باشی نکته دان
آین اشارت را تو از نظمم بخوان

این (طریقت)از کنایت زد رقم
نکته ها از بهر تان با این قلم

۩خــُلدستان طریقت(فرش قالی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

خلدستان: محض عنایت : شاعر به (طریقت) غزلی گفت:،طنزی بدین مِلاحت ،هجوی بدین فخوری

۩۩۩ ☫برآستان جانان (خلدستان) طریقت☫۩۩۩

ای "تـرمه‌ی" گلبوی "طراوت"
مصداقِ "صبوری" و صداقت

ای هر نفست معجزه‌ی عشق
"مهتــاب" بلوریــن "اصالت"

ای "پـرده‌نشینِ" دلِ "خسـرو"
"گـل‌واژه‌ی" شیرینِ "لطافت"

ای نغمـه‌ی "بــارانِ" نــوازش
بـر "زم‌زمِ" جـاریِ "سعادت"

بی‌تو نفسِ "شادِ" غـزلْ، مُـرد
ای چشمه‌ٔ جانبخشِ سخاوت

ای "پنجره‌ی" چشـم "ستاره"
"آیینـه‌ی" سـیمایِ "رفــاقت"

"مستم" به سلامِ لبِ "ساقی"
ای بــاده‌ی"جانسوزِ "ندامت"

حُکمی بـده بر حرمتِ مستی
ای "قاضی" دیـوان "عدالت"

"قمـری" دلم با "غزلت" کوک!
ای سایه‌ی "خورشیدِ" نجابت

شاعر به (طریقت) غزلی گفت:،
تا خوانده شود محضِ عنایت

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# محمد مهدی #طریقت

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(طنز +سرود خاص )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : اشعار = منتخب (خرداد 1403)

۩۩۩☫طنز نامه اهل(طریقت) با رئیس دوران / اشعار☫۩۩۩

نمی پرسد کسی احوال شـاعـر
بریده شاه فنر اِقـبالِ بــاقـــر

همه ایران شود یکبــاره تــاجــر
درختی را که شد از ریشه طایر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

یا بروم پیش رئیس یا برسان نگار را
تا که زِ یاد خود بَـرم محنت روزگار را

شمبه سِشَمبه می شود پاس دل صبور من
من که دخیل بسته ام دُمبه ی انتظار را

هیچ نداشتم توان هیچ نداشت در جهان
مهره ی پشتِ پیرِ زال طاقت این فشار را

تازه خیال کرده ام حامی بی کسان رئیس
از دلمان بدر کنی دلهره ی دلار را

غم شده بیضه های چپ ، راست نمانده راست خَم
گوشه کنار مملکت این همه افتخار را

ترانه می‌رسد از راه، نغمه‌خوانِ بهشت
کـرانه از هیجـانِ ای مُـسافرانِ بهشت

تمام پنجره ها ، بازِ باز می باشد
شبانه آمده انگار از آسمانِ بهشت

برای اَنجمنِ شعر جاده بی تاب است ؛
دو تا چراغ، دو تا چشمِ مهربانِ بهشت

تمام مردم این شهر شعر می‌گویند :
همیشه داشته لبخند بر جهانِ بهشت

غروب می کند وُ ، پلک می زند بر هم
بخواب میرود از هشتمین دهانِ بهشت

برای خاطر اَعظم به، اشک می آورد
حکایتی که گمان می رود تکانِ بهشت -

که پیر می‌شود آدم به روزگار عجیب
مسافری که لب جاده‌ست، بعد از آن بهشت

سپیده طالع (خورشید) می شود، خنکآ
روانه می‌شود از پیله ها روانِ بهشت

چراغ های خطر را ندید ،برما بست
مرا تورا همه را ،درّه ناگهانِ بهشت

تمامِ شعر (طریقت ) هجایِ متروکِ،
شده‌ست خانه برای پرندگانِ بهشت

بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمـــیرید بمیریـــد وزین نـفس بِبُـرید
که این نفس چوبندست،شماهمچواسیرید

یکی تیشــه بگیـــرید پی حــفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه وُ امیرید

بمیـــرید بمـــیرید به پیش شه شاهـان
بر شاه چو مُـردید همه شاه و شهیرید

بمیــرید بمیریـــد وُ زیــن اَبــر برآیید
چو زین اَبر برآیید همه بَــدر مُـنیرید

خموشید خموشید خموشی دم مرگست
همه زندگی است این زِ خاموش نفیرید


ادامه نوشته

خلدستان طریقت خمخانه( خرداد1403)دوبیتی (محشر)بی عشق سرمکن

۩۩۩☫طنز نامه اهل(طریقت) با رئیس دوران / اشعار☫۩۩۩

نمی پرسد کسی احوال شـاعـر
بریده شاه فنر اِقـبالِ بــاقـــر

همه ایران شود یکبــاره تــاجــر
درختی را که شد از ریشه طایر

****

یا بروم پیش رئیس یا برسان نگار را
تا که زِ یاد خود بَـرم محنت روزگار را

شمبه سِشَمبه می شود پاس دل صبور من
من که دخیل بسته ام دُمبه ی انتظار را

هیچ نداشتم توان هیچ نداشت در جهان
مهره ی پشتِ پیرِ زال طاقت این فشار را

تازه خیال کرده ام حامی بی کسان رئیس
از دلمان بدر کنی دلهره ی دلار را

غم شده بیضه های چپ ، راست نمانده راست خَم
گوشه کنار مملکت این همه افتخار را

ترانه می‌رسد از راه، نغمه‌خوانِ بهشت
کـرانه از هیجـانِ ای مُـسافرانِ بهشت

تمام پنجره ها ، بازِ باز می باشد
شبانه آمده انگار از آسمانِ بهشت

برای اَنجمنِ شعر جاده بی تاب است ؛
دو تا چراغ، دو تا چشمِ مهربانِ بهشت

تمام مردم این شهر شعر می‌گویند :
همیشه داشته لبخند بر جهانِ بهشت

غروب می کند وُ ، پلک می زند بر هم
بخواب میرود از هشتمین دهانِ بهشت

برای خاطر اَعظم به، اشک می آورد
حکایتی که گمان می رود تکانِ بهشت -

که پیر می‌شود آدم به روزگار عجیب
مسافری که لب جاده‌ست، بعد از آن بهشت

سپیده طالع (خورشید) می شود، خنکآ
روانه می‌شود از پیله ها روانِ بهشت

چراغ های خطر را ندید ،برما بست
مرا تورا همه را ،درّه ناگهانِ بهشت

تمامِ شعر (طریقت ) هجایِ متروکِ،
شده‌ست خانه برای پرندگانِ بهشت

۩۩۩ ☫ خلدستا ن طریقت خمخانه ☫ ۩۩۩

مستمندان را دوایی نیست در خُمخانه ها

باده گلگون می کند پیمانه در پیمانه ها

لوطیان ،نالوطیان را مست وُ سرخوش کرده است
سر خوشی ها را نجویم در پَرِ پروانه ها

عکس روی شادمان پیداست در هر برگ گل

سیر کن نقش خدا را در پسِ فرزانه ها

قصه ی مردان دنیا را به دنیا دار گوی
گوش من آزرده شد از جور این افسانه ها

بزم مردان ادب ، در خاطر بشکسته جوی

رونق محفل نباشد در دل ویرانه ها

سر به راه بینوایان می نهم تا زنده ام

با(طریقت) رفت باید کنج محنت خانه ها

عکس دختر زیبا برای پروفایل [150+ عکس فوق جذاب]

از سرخی لب‌های تو پیداست همین شعر
در پیچش موی تو نشسته به کمین شعر

با آینه‌ها ناز نکن! دل به دلم نیست...

از لحن دل‌انگیز تنت مست شد این شعر!

....

طبیبم خوشدلی بی کینه باشد

رخِ تابنــده اش آییـــنه باشد

طبیبم شد به سانِ نو عروسان

نگارین محشری درسینه باشد

دارم سخنی و با تو گفتن عسل است

وین درد نهان سوز نهفتن غزل است

تو گرم سخن گفتن و از جام خدنگ

من مست چنانم که شنفتن مثل است

شادم به خیال تو چو مهتاب نگاه
گر دامن وصل تو گرفتن بغل اندر بغل است

در پرتو ماه آیم و، چون سایه خجل

گامی از سر کوی تو رفتن زُحل است

دور از تو من سوخته در دامن شب‌

چون شعر غزل یک مژه خفتن اَجل است

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو :نگفتن عمل است

فریاد(طریقت)کند ،‌ ای گل که درین باغ

چون غنچه پاییز شکفتن جدل است‌

گفت : « از دوست چه خواهی که تو را شاد کند » ؟

گفتم : « از دوست همین بس که ز ما یاد کند »

****گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر تهیه به دستور می شود
گه جور می شود خودِ آن بی مقدمه
گه با دوصد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدایِ گدائی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان شهر یکباره
تیـره گشـته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیرمیشود
گویا به خواب بود جوانیِ مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم که کجائی چه میکنی
بی عشق سرسر مکن
که دلت پیر می شود

****

حافظ شیرازی

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیـــام آشــنایـان بنـــوازد آشــنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

شب‌بخیر، زیباترین مهتابِ شب‌ بیدارِ جان

شب‌ بخیر ، شیرینیِ این‌ دل گُلِ زیبای جان

شب بخیر ، نیـلوفـرِ مردابیِ فـردای عشق

شب بخیر ای آتـشِ افتـاده در دنیای جان

شب بخیر ای‌نازنین افتـاده یـادت در دلم

شب‌بخیر روشن‌ترین‌مهتاب‌در شبهای‌ جان

شب‌بخیرباران‌ِ یادت‌کرده‌ دل‌را‌ مستِ ‌خود

شب‌بخیر‌غرق‌ِنگاهت‌کرده‌این‌چشمانِ جان

شب بخیر غـارتگرِ جانـم‌، کـه حالا نیستی

شب‌بخیر ای‌جسمِ تو لیلی‌ترین لیلای جان...

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان: مطلب (خاص_ عوام) مردم

۩۩☫ارائه مطلب : (طریقت ) بدون شرح ۩۩۩

بدون شرح-خاص . .

آقا اجازه مدادمون افتاد زیر میز:اجازه هست برش داریم؟،این جمله آینه ی تمام نمای روان متولدین دهه های پیشین است، برای کوچکترین کنشی در مدرسه باید اجازه می گرفتی،به کار بردن ضمیر “من”،بی احترامی محسوب می شد و باید می گفتی “ما”.،راه خوبی بود، فرهنگی استبداد پرور از همان کودکی فردیت و آزادی انسان را نشانه گرفته بود،از همان کودکی می آموزی فردیت و آزادی تو‌
بی احترامی به مراجع قدرت(خانواده،معلم..)محسوب می شود، در کنارش کلی توصیه های فرهنگی و دینی هم‌،وجود داشت که احترام‌ به بزرگتر و‌ فرمانبرداری را به عنوان یک ارزش انسانی رواج می دادند.انسان “بله قربانگو”بهترین گزینه است برای استبداد، فرقه سازی و گروه بازی و نابودی زندگی و آدمیت.اما انسان به “نه”گفتنش تمدن و‌ فرهنگ ساخته است نه به آری. نه به زور، نه به تزویر، نه به هرچیز تحمیلی.نه به موروثی بودن ،نه به سلطنتی بودن نه به بی عدالتی نه به توجیه المسائل نه به توضیح المسائل برای آینده ی ایران آزاد به ایرانیانی آزاده نیاز داریم، ایرانیانی که دلیرانی حق خواه باشند نه بشر دست آموزی که در خدمت اربابان به این و آن حمله ور شوند. همچنین ما به دیگر گونه خدایانی نیاز داریم،خدایانی که از سرکشی و‌ طغیان بنده ی خود بیشتر مسرور شادمان گردند تا اطاعت محض او.(فرهنگی که آزادگی‌ ارج نهد نه بردگی را)این اوضاع و احوال سیاسی از نظر من بد نیست، ما نیاز به بحث و گفتگو داریم، چه بهتر که به راحتی به نتیجه نمی رسیم، این نشان از پختگی و توان “نه گفتن “جامعه ی ایران دارد.از این بحث ها نهراسیم و بکوشیم‌در این ایام از هرگونه سرسپردگی به دور باشیم، بخوانیم و بشنویم و بدون خصومت و خشونت بحث کنیم، بپرسیم، پاسخ بدهیم و پاسخ بگیریم که این مسیر روشن ایران را رقم می زند. در این روزها تمرین کنیم بی تعصب بودن را، تمرین کنیم عدم گروه بازی را و آغاز کنیم مسیر زیبای آزادگی را در ادامه مطلب ملاحظه فرمائـــید.

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(ارائه مطلب :سیاسی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

بزرگترین اشتباه در حکومت بها دادن به مردم یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید نمیتوانید برآنها حکومت کنید. بهای مردم را شما تعیین می‌کنید نه خودشان و تازه این قیمت که من گفتم بالا ترین قیمت است.قیمت ادمهای اندیشمند و چاق‌ و چله؛ اما قیمت بقیه مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر. شما هیچوقت شنیده اید که غذای گوسفند را به او اهدا یا تقدیم کنند؟؟ غذا یا علوفه‌ی گوسفند را باید جلوی آنها ریخت.رفتار با مردم باید درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبیعی ترین حق مردم را باید با تحقیر و توهین به انها داد وگرنه طلبکار می‌شوند. یک تشکیلاتی را تاسیس کنید که کارش چرخاندن لقمه ‌دور سر مردم‌ باشد.کارش چیدن موانع مختلف‌ پیش پای‌ مردم‌ باشد. فرض کنید آب دریا فاصله اش با مردم به اندازه دراز کردن یک دست باشد جای دریا را که نمی‌توان عوض کرد اما راه مردم را که می‌شود دور کرد. هزار جور قانون وضع کنید که مردم دور خودشان بچرخند و دست آخر به همان نقطه ای برسند که بودند. مثال دریارا زدم، همین آب را از فردا سهمیه بندی کنید.همین مردم برای گرفتن سهمیه صف می‌کشند برای گرفتن یک سطل آب. بیشتر دستتان را می‌بوسند و در آینده دوعا گویتان خواهند بود.برای هر نقض و کاستی، معجونی از دلیل و حکمت درست کنید و به مردم بخورانید. مردم استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نمی‌توانید امنیت مردم را تامین کنید براشان از اهمیت صبر و مقاومت سخن بگویید. مردم را به دو قسمت نامساوی تقسیم کنید: عوام و خواص؛ نسبت این دو به هم نسبت‌ ۹۹ به ۱ است؛ یعنی از هر ۱۰۰نفر یک نفر خواص است.تنها رضایت عوام را جلب کنید.رضایت عوام را می‌شود فله‌ای جلب کرد ولی خواص را یکی یکی.عقل عوام به چشمشان است.اینگونه می‌توانید تا سالیان سال حکومت کنید.

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(مردم فله ای +حکومت خاص )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

محمود رفته نام من آمد (طریقت) ام +یک جرعه (طنز) نیازی (در انتخاب)

یک جرعه طنز ، نیازی در انتخاب
کو؟ کارساز سوز و گدازی در انتخاب

رقصان شدند پردگیان در بسی ستاد
شد کاندید نغمه‌ نوازی در انتخاب

راءیم چگونه ماند،به گِل عشقِ طُرفه ساز
کوتاه کرد راه درازی در انتخاب

هرگز میان مسجدیان مَحرمی نبود
گفتم به پیر میکده، رازی در انتخاب

تا شد ستاد ابروی جانان قضا نماز
با هشتِ تیر گشت نمازی درانتخاب

شش شیخ شهر، دعوی آداب می‌کنند
عینِ حقیقت است مجازی در انتخاب

در تنگنای لفظ، محال است « این اَدا»
بخشای بر فرود و فرازی در انتخاب

محمود رفته نام من آمد (طریقت) ام
محشورِ رفتگانِ ، ایازی در انتخاب .

۩۩۩ ☫مرا از گوشهءچشمش: خدعه(طریقت)طنز ☫ ۩۩۩

در خدعه فتنه‌ای‌ست ز چشمان مست طنز
هرجا روضه می شود همه جا می پرست طنز

کی دست می‌دهد كه ببينم به خلوتی
در گردن تو دست من و می اَلست طنز

ای زلف يار نافه‌ی چين خواندمت هنوز
ديدم درست نسبتی آمد شكست طنز

ای چشم ساقی از تو نه مستيم ما و بس
مينا وُ ساغر وُ خم وُ خمخانه مست طنز

صياد ! بال من مشِكَن ، پای من مبند
اين بند بس مرا که دلم پای‌بست طنز

آزاری از چه رو دل من در پناه خويش؟
آخر نه اين رميده ز هر جا به بست طنز

آن خرمن گلی تو كه خوبان سروقد
بر پا بايستند به هر جا نشست طنز

دريا شده‌ست ديده ز بس ماهی دلم
در آرزوی زلف چو قلّاب شست طنز

می نوش وُ آلِ (طریقت) بنه هنوز
تلخی ، بیآر وز غم آسيب هست طنز

۩۩۩☫حکایت (طریقت )تذکرة الاختلاس ☫۩۩۩

حکایت کردند:کسی به خانه احمدعبدالله رفت وبسیار بگشت، اما چیزی پیدا نکرد خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز بایست تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛

مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!

دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.
حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد.
گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم.
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت.
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه ثواب را بیاموزم.
کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت. وتا حدی رسید که شیخ تمام داراییش را که سه هزار (کیسه زر) بود به وی بسپارد. دزد هم از این فرصت سوء استفاده کرد و به کانادا گریخت وجزء جامعه اختلاسگران کانادا گردید.

📔اقتباس از: تذکرةالاختلاس سال 1397دولت عشق آمد وُ من دولت پاینده شدم...

«ای ایران» نام یکی از مشهورترین سرودهای میهنی و ملی‌گرایانه ایران، ساخته روح‌الله خالقی است که می‌توان آن را سرود ملی غیررسمی ایرانیان دانست. سرود «ای ایران» به ثبت ملی رسیده‌است.

ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

۩#خلدستان طریقت: ( محمود:ایاز )۩ محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : نور +(طریقت) دوبیتی +غزل +قصر  =برآستان جانان

۩۩۩ ☫می گفت: پیرما به (طریقت)که روز سخت ☫ ۩۩۩

یادش به خیر دلبر روشن ضمیر عشق
دلــدار ما ، دلاور مــا ، دلــپذیر عشق

یاری که در کشاکش گرداب‌ِ لحظه ها
دستی زِ دستِ بسته‌ی او دستگیر عشق

یادش دوید در دلم و چون نسیم نم
بگذشت و تازه کرد سراسر کویر عشق

ما را هوای اوست درین برگ ریز مهر
پر می‌کشد ز سینه ،تو گویا زِ گیرعشق

صیاد ما که بخت و کمندش بلند باد
پرسیده هیچگاه که : کو آن اسیر عشق؟

صبح است روی دوست چراغی زِ ماهتاب

او را چه غم که سلسله برپا امیر عشق

بس نقش ها زدند ولی روز آزمون
یک از هزارشان نشد آن بی نظیر عشق

تیر دعا رهاست در این آسمان کجاست

مرغ دلی که سینه سپارد به تیر عشق

روزی به سر نیامده شامی بپای خاست
زود آمدست وُ دیر رسیده است دیر عشق

فریاد ما ز دشنه ی دشمن نبود دوست
خنجر برون کشید و بر آمد نفیر عشق

آنان که لاف دایگی وُ مادری زدند
خوردند خون ما وُ بریدند شیر عشق

آنــجا که باغبان کمر سرو می‌ بُـرد
و ز باغ می‌بُرد همه عطر وُ عبیر عشق

شـعرِ روانِ مـن تو ، به آییــنه‌ای ببین
بر روی و موی بیدبن سر به زیر عشق

می‌گفت: پیر ما به (طریقت) که روز سخت
شعرم قصیده ای ست "طریقت" به پیر عشق

چون عقل را به گوشه‌ی میخانه باختیم
عشق تو ماند در همه حالی دبیر عشق

۩۩۩☫(طریقت) دوبیتی +غزل +نور =برآستان جانان ☫۩۩۩

اِنــگـار وجـود آمـده از مـنبع نــور

چشمان توشد پنجره ی قصر بلور

آتش بـه غزل می زند ازاین همه شور

با نـاز نگاه شرقی از مــشرق دور

غزل آسیمه سـر دارد هنوز از راز چشمانت
تو میدانی چه محشر کرده برپا ناز چشمانت

از آن روزی کـه سیمرغِ نگاهـت آرمانم شد
به کوهستان نگارم می برد قفقاز چشمانت

یقین دارم که عمـری در نبود ِ روشنایی ها
ادیسون بارها بگرفته برق از فاز چشمانت

"الا یـا ایهـاالسـاقی" جهـانی را بهـم ریـزد
غزلهایی که داردخواجه از شیرازچشمانت

توتنها واژه‌ای بودی که دربحبوحه ی خلقت
خداحالی به حالی میشدازاعجاز چشمانت

بدور از ساحل دریا به‌روی عرشه ی‌کشتی
نگاهم رو به بنـدر بود و چشم انداز چشمانت

تو باآن ناوک مـژگان(طریقت)را هدف کردی
دل صد پاره را ازنیزه ی ســرباز چشمانت

پیش از آنی که محبت به جهان باب نشد
دل ما بود که آسوده از این باب نشد

شده پرخون اگر از نام جدایی چه کنم
تاب ، زین بیش دگر بر دل بی‌تاب نشد

نظر حسرت ما کرد دل خنجر ، آب
ورنه تقصیر ز بی‌رحمی قصاب نشد

رقص‌ گردن به دم تیر نمی‌خواست دلم
ورنه اسباب طرب ، این همه نایاب نشد

سِحر چشم سیهت کرد گران‌خواب او را
کاین‌قدر بخت من غمزده در خواب نشد

ما که با دست تهی پشت به دنیا کردیم
این همه لازمه‌اش ، زینت و اسباب نشد

این (طریقت )! که غزل های عجیبی دارد
این غزل گرچه پسندیده‌ی احباب نشد .

(شعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شاعر خُمی اَندر سبو، خونِ (طریقت) می‌رود+ای شاهدان بزم طنز، پیمانه‌ را پر خون کنید.

۩۩۩ ☫ حاصل این طنزچیست ☫ ۩۩۩

ای شاعران! ای کاتبان! فکرِ منِ مجنون کنید
لیلی میانِ لاله‌ها، جـام از مِیِ گلگون کنید

آمد یکی فرهاد وش ، گردد میانِ باغ وَش
باشد اگرشیرین وَش، از بینِ خود بیرون کنید

آن یوسف چون ماه را بر چاه یعقوب آمده
آن کلبه‌ی محزون را رقاصه ای موزون کنید

از شعر ما چون وسمه ای در پیش آن مه‌رو نهید
آنگه‌ زآن فتانه جان بر خویشتن مفتون کنید

دیوانه چون طغیان کند، زنجیر وُ زندانش کنید
از زلف لیلی حلقه‌ای در گیسوی مجنون کنید

رویای مارا نیمه‌شب، مهتاب وُ مه را لب به لب
با هر معبر این عجب، از صبح‌خیزان! چون کنید

سوری برای دوستان، کوری برای دشمنان
اِسپند آتش می‌نهم، این هیمه را افزون کنید

زین تخت وُ تاجِ واژگون سیلاب می بینم زِخون
این تخت را ویران کنید، آن تاج برگردون کنید

شاعر خُمی اَندر سبو، خونِ (طریقت) می‌رود
ای شاهدان بزم طنز، پیمانه‌ را پر خون کنید.

امشب بیا واز لب من یک غزل بگیر
از شهد شعرهای زلالم عسل بگیر

امشب برای گریه ام آغوش لازم است
تا این بهانه هست مرا در بغل بگیر

ای لات لا ابالی مستِ تبر به دست
بشکن وَ جان تازه ای از این هبل بگیر

حافظ که ترک ساقی و ساغر نمی کند
فالی برایم از لب شیخ اجل بگیر

با آن نگاه روشن و گرمت شبی مرا
از چشم های یخ زده ی مبتذل بگیر

قفلِ غزل بجز به لبت وا نمی شوند

امشب بیا و از لب ِ شاعر غزل بگیر

..****

༺࿇🤍࿇༻

چشمانِ تو پُر واژه‌ترین شعر جهان‌ست هنوزم
هر مژه‌ات از"تیرِ" نگاهی به کمان‌ست هنوزم

ابروی کمانت زده تیری به دل سرخ شقایق
هر غمزه‌ی تو با دل من خط و نشان‌ست هنوزم

ازچشم و دلت روشنِ سوسوی ستاره، است
گوشم به‌در وُ چشمه‌یِ‌دل، خون، فَوَران‌ست هنوزم

در باغ غزل، دلخوش دیدار تو هستیم ولیکن
آه از لب من‌، هر نفسش آه و فغان‌ست هنوزم

بر بستر سبزه گل و چشمه، به سراب قدم تو
دیبای چمن، در قدمت جامه‌دران‌ست هنوزم

در باغ قناری زده چه‌چه دف و سنتور و کمانچه
بر جام غزل هر دو لبت بوسه‌زنان‌ست هنوزم

در کوچه‌ی مهتاب چکیده غزلِ هق‌هقِ باران،
چشمانِ تو حیرانِ "نگاهِ دگران‌ست" هنوزم

از شعرِ(طریقت) نتوان‌گفت‌که‌امشب نفس‌ِصبح
بر صورت خورشید تب‌آلوده عیان‌ست هنوزم

۩# خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان اشعار :(طنز) حاصل عشق =>شاعر آل طریقت

۩۩۩ ☫ حاصل این عشق چیست ☫ ۩۩۩

کاش می جستم شبی شیدایی مهتاب را
آن کتاب و دفتر و آن نظم های ناب را

آن شب مهجوری و تنهایی افکار خو ب

غرقِ اشعار ش کنم مژگانِ مستِ خواب را

گاه در پروین ببینم ناوک مژگان او
یا بیندازم به مه این دیده ی بی تاب را

آنقدر در حسرت دوریِ او نجوا کنم
خون بگیرد سیل اشکم جایِ نهرِ آب را

باز با شعرطرب مهمانِ چشمانم شود
تا ببیند معنیِ اشک و شب و سیلاب را

گاه می پرسم (طریقت)حاصلِ این عشق چیست
می‌نویسد موج غم،چشمان چون خوناب را

****

طنزست که بگذریم از شراب طنز
بیرون کشیم گوهر خود از کتاب طنز

شاعر چو کنایه ها بدمد در کنار خود
آرد برون نتیجه درین نشئه آب طنز

اینجا به آب توبه ز لب زنگ می، بشوی
آنگه شنو از لب رضوان جواب طنز

شکّر به زهر نوش که نشتر مباح شد
از دل مبر حلاوت ایمان سرآب طنز

با خوردنت به وقت حوائج به جان خویش
چون زنده مانده‌ای نبر از یاد خواب طنز

دل را مسوز گاه فکاهی که رم کند
در پیش سگ، اگر فکنی اضطراب طنز

(شاعر)! مریز اشکِ ندامت به روز حشر
خواهد گرفت دست تو را این گلاب طنز

خــُلدستان طریقت

(شعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


***

۩

خــُلدستان طریقت( صفحهجدید )۩۩محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

می نوش وُ آلِ (طریقت) بنه هنوز (طنز) خلدستان

۩۩۩ ☫مرا از گوشهءچشمش: خدعه(طریقت)طنز ☫ ۩۩۩

در خدعه فتنه‌ای‌ست ز چشمان مست طنز
هرجا روضه می شود همه جا می پرست طنز

کی دست می‌دهد كه ببينم به خلوتی
در گردن تو دست من و می اَلست طنز

ای زلف يار نافه‌ی چين خواندمت هنوز
ديدم درست نسبتی آمد شكست طنز

ای چشم ساقی از تو نه مستيم ما و بس
مينا وُ ساغر وُ خم وُ خمخانه مست طنز

صياد ! بال من مشِكَن ، پای من مبند
اين بند بس مرا که دلم پای‌بست طنز

آزاری از چه رو دل من در پناه خويش؟
آخر نه اين رميده ز هر جا به بست طنز

آن خرمن گلی تو كه خوبان سروقد
بر پا بايستند به هر جا نشست طنز

دريا شده‌ست ديده ز بس ماهی دلم
در آرزوی زلف چو قلّاب شست طنز

می نوش وُ آلِ (طریقت) بنه هنوز
تلخی ، بیآر وز غم آسيب هست طنز

****

سیمابِ سحر جاری ، در باورِ بارانا
گلخندِ بهارانا ، بر چهره‌ی بستانا

ازجام ِسحر لبریز ،کو باده‌ی شبنم ها
از ساغرِ گل سرشار، کو نغمه‌ی بارانا

پروانه‌ی هستی را ، پروازِ پرستوها
افسانه‌ی مستی‌ را ، آغوش ِگلستانا

از وسعتِ بستان کو ، گل‌های طرب رقصان
از رقص شقایق کو ، در دشت و بیابانا

شهرِ گُل وُ سوهانا ، قم مرکزِ کاشانا
شیخان به کاشانا ، آخوند غزلخوانا

تا دخترِ مهتابی ، چشمک‌زن و مهرافروز
زیبا و تماشایی ، شب های خیابانا

در باغِ بهشت آیین ، آیینه‌ی عبرت بین
مردی که بود باقی ، در خاطر ِدورانا

مردی که به خون غلتید، از دهشتِ شب کیشان
مردی که به خود لرزید ، از وحشتِ طوفانا

سروی ز تبار گل ، در شهر و دیارِ گل
در ساغرِ غربت ریخت، خون ز آتش ِحرمانا

با یادِ "امیر" اینک ، صد چشمه گهر ریزم
از مژه یِ چشمانم ، دریایی و طغیانا

با نای سخن ریزم ، آلاله ز هر ناله
وز سوزِ دل، انگیزم ، بر جانِ نیستانا

آیینه‌ی خوابم باز، در چشم ِسحر بشکست
ای چشمه‌ی چشمانم، امشب تو و بارانا

تا باغِ بهار آیین ، تا رویش ِفروردین!
تا از تو شراب آگین، مینای شبستانا

فرِّ تو فراوان است ، نازان به تو ایران است
ایرانِ تو سلطان است، بَر سلطه‌ی سلطانا

سروِ تو سر افرازد ، تا باغِ فلک ،جانآ
مهر ِ تو بَر افروزد ، بر باره‌ی کیوانا

سرچشمه‌ی جوشانت ، پاینده و زاینده
گلناز فروشانت ، طنّاز و گل افشانا

اینک من و اینک شعر، از شوقِ تو لبریزم
تا گلشن ِشیدایی، تا روضه ی رضوانا

تا خونِ "امیر" ای باغ، جاری‌ست به رگهایت
گل‌شعرِ شرر خیزد ، آتشکده‌ی جانا

اَشعار (طریقت) شد ، گلواژه‌ی دیوانم
تا اوجِ تغزّل رفت ، نیلوفرِ عرفانا

شاعر به غزل‌خوانی ، در (خُلدبرین) رقصان
از شعر طرب (گویا )، جوشنده‌ی عصیانا

پیش از آنی که محبت به جهان باب نشد
دل ما بود که آسوده از این باب نشد

شده پرخون اگر از نام جدایی چه کنم
تاب ، زین بیش دگر بر دل بی‌تاب نشد

نظر حسرت ما کرد دل خنجر ، آب
ورنه تقصیر ز بی‌رحمی قصاب نشد

رقص‌ گردن به دم تیر نمی‌خواست دلم
ورنه اسباب طرب ، این همه نایاب نشد

سِحر چشم سیهت کرد گران‌خواب او را
کاین‌قدر بخت من غمزده در خواب نشد

ما که با دست تهی پشت به دنیا کردیم
این همه لازمه‌اش ، زینت و اسباب نشد

این (طریقت )! که غزل های عجیبی دارد
این غزل گرچه پسندیده‌ی احباب نشد .

جاده ی انسانیت در پیش رو باریکتر
مَـعبر شمشیرتیز وُ روبــــرو باریکتر

ازپلِ تاریک وُ تیز وُ نازکی هر کس گذشت
می شود خندان ولیکن از دو سو باریکتر

تنگنای محشَر کبراست اینک پیش رو
می شود هر دَم مسیر گفتگو باریکتر

من اگر کوتاه می سازم ،صراط شعر را -
گردن آن کس که دارد آبرو، باریکتر

کاش مردان حقیقت را کنم، پیدا ولی -
درشریعت قله های جستجو باریکتر!

از رگ گردن (طریقت) می شود نزدیکتر
تیزیِ شمشیر دارد پُل زِ مو باریکتر!

ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

۩#خلدستان طریقت: ( شعرِ تر :بین جمادی وُ رجب نزدیکتر )۩ محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

برای این (طریقت) هم، دمی مشق لطافت کُن

۩☫ آفاق را گرفت(طریقت)حضور تو+ مشق لطافت ☫۩۩

طواف عشق میخواهی، بیا دل را زیارت کُن
شبیه قطره ی باران، کمی دل را عبادت کُن

نظــیرقــطره ای باران، تلاوت کن اشارت را
زِ هربوسه به خاک دل،لبی تر کن عیادت کُن

بزن برهم تو قانون را،بشور آئین نخوت را
فقط یک شب شبیه من،به عقل خود عنانت کُن

گمانم مزه ی سجده،بُوَد شیرینتراز شیرین
به فرهاد دلت برگو،کمی امشب نجابت کُن

دل سجاده بی تاب است،برای سجده های تو
درآغوش نمازِخود،خدایت را رعادت کُن

همانند غروبی که،شبیه رنگ پاییز است
توهم با رنگ رخسارت،به شاعر هم حسادت کُن

بسوزامشب ولی آرام،که پروانه دمی خوابید
برای این (طریقت) هم، دمی مشق لطافت کُن

۩ ☫(گرگ)برآستان جانان(مردمان گر یکدگر را می درند /گرگ هاشان رهنما و رهبرند ۩

گفت: بسم الله از این خیره سر
هست پنهـــان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب مابین هر انسان و گرگ
زور بـــازو چـــارۀ این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسـان رنــجور پــریــش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
ای بسا زور آفـــــرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته می شود انــسان پاک
وآنکه از گرگش خورد هر دم شکست
گـرچه انسان می نماید گـرگ هست
هرکه با گُــرگـــش مُـدارا می کند
خُــلق و خــــوی گرگ پیدا می کند
در جـــوانی جــــان گـــرگت را بگیر
وای اگر این گـــرگ گـــردد با تو پیر
روز پیری گرچه باشی همچو شیر
ناتوانی در مـــصاف گــــرگ پـــــیر
مردمان گـَـر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهــــنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کـــنند
وآن ستمکاران که با هم محرمند
گرگ هاشان آشــــنایان هـــمند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت : این حال عجیب

تو آن واضح‌ترین طنزی که در تاریخ می‌گویند
تو آن روشن ترین طنزی که با فانوس می‌جویند

تمام باغ‌ها در شام اشعار تو می‌خندند
تمام ابرها در شطّ چشمان تو می‌گریند

به‌شوق سجده‌ات هفت‌آسمان خم می‌شود اِنگار
به نام نامی‌ات احشام برون از خاک می‌رویند

قناری‌های عاشق از گلوگاه تو می‌خوانند
چو بلبل‌های سالک کو به کو راه تو می‌پویند

عیار موج‌ها در حلقه‌ی یاد تو می‌چرخند
عیار بادها نام تو را سرگرم هوهویند

تو تصویر تمام عطرهای بی‌ریا هستی
که تصویر تو را عشاق بر دیوار می‌جویند

تو آن ذکر جلی هستی(طریقت)را سزد مستی
به شعر شادمانی سبز زبانی سرخ می‌گویند

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : حکایت + طنز =>برآستان جانان

۩۩۩☫ بداهه=طنز (طریقت )فکاهی افسونگری +غزلیات) ☫۩۩۩

فرزانه: وجود را فرو ریخته‌ای
پروانه: تو صورتی برانگیخته‌ای
جلل الخالق ز فرق سر تا قدمت
در قالب آرزو به هم بیخته‌ای

سر سپردم تا بیـآبم روزگار طنز را
سازگاری من ندیدم جز غبار طنز را

یادگاری در تَهِ پسکوچه‌های گم کرده‌ام
جلوه گاهی‌ دیده ام من روزگار طنز را

داده‌ای از روی غفلت خطبهء اندیشه را
شنبه ها بشکسته دارد ننگ و عار طنز را

کوکب اقبال مسندبا سند گردد خموش
داده‌ا ی از کف همه دار و ندار طنز را

فی البداهه بال جان در محفل آدینه ها
تا به دست آری سلاح وُ اقتدار طنز را

گر توانم ره برم در بزم اهل معرفت
زین سبب بینم به عالم گلعذار طنز را

شد فکاهی لحظه‌ای تا با خودم خلوت کنم
هاتفی گفتا طلب کن غمگسار طنز را

روزگار رفته با اهل(طریقت)صبر کن
یا غنیمت دان شکوه وُ اعتبار طنز را

۩۩۩ ☫برآستان جانان (طریقت) حافظ☫ ۩۩۩

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

فرورفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی

دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده

چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم

ادامه نوشته

خلدستان : تو آن ذکر جلی هستی (طریقت ) راسزد مستی +اشعار =>خرداد 1403

۩ ☫(گرگ)برآستان جانان(مردمان گر یکدگر را می درند /گرگ هاشان رهنما و رهبرند ۩

گفت: بسم الله از این خیره سر
هست پنهـــان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب مابین هر انسان و گرگ
زور بـــازو چـــارۀ این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسـان رنــجور پــریــش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
ای بسا زور آفـــــرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته می شود انــسان پاک
وآنکه از گرگش خورد هر دم شکست
گـرچه انسان می نماید گـرگ هست
هرکه با گُــرگـــش مُـدارا می کند
خُــلق و خــــوی گرگ پیدا می کند
در جـــوانی جــــان گـــرگت را بگیر
وای اگر این گـــرگ گـــردد با تو پیر
روز پیری گرچه باشی همچو شیر
ناتوانی در مـــصاف گــــرگ پـــــیر
مردمان گـَـر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهــــنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کـــنند
وآن ستمکاران که با هم محرمند
گرگ هاشان آشــــنایان هـــمند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت : این حال عجیب

تو آن واضح‌ترین طنزی که در تاریخ می‌گویند
تو آن روشن ترین طنزی که با فانوس می‌جویند

تمام باغ‌ها در شام اشعار تو می‌خندند
تمام ابرها در شطّ چشمان تو می‌گریند

به‌شوق سجده‌ات هفت‌آسمان خم می‌شود اِنگار
به نام نامی‌ات احشام برون از خاک می‌رویند

قناری‌های عاشق از گلوگاه تو می‌خوانند
چو بلبل‌های سالک کو به کو راه تو می‌پویند

عیار موج‌ها در حلقه‌ی یاد تو می‌چرخند
عیار بادها نام تو را سرگرم هوهویند

تو تصویر تمام عطرهای بی‌ریا هستی
که تصویر تو را عشاق بر دیوار می‌جویند

تو آن ذکر جلی هستی(طریقت)را سزد مستی
به شعر شادمانی سبز زبانی سرخ می‌گویند

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

( طنز (فرزانه )گفتگو(خلدستان طریقت

۩۩☫( طنز (فرزانه )گفتگو(خلدستان طریقت ۩۩۩

هر دم شعار وُ شعر غریبانه روشن است

میخانه روشن است ،فریبانه روشن است

از بس فسانه های غزل با تو گشته است

انــجُـم شــبیه بُرج پــریخــانه روشن است

فرزانه چنگ می زند وُ مست می کند

پروانه می پرد که چه میخانه روشن است

شکرانه با دعا سرشب تا دَم سحر

یک کهکشان ستاره ی جانانه روشن است

با کورسوی شرع به بیراهه می روم

مردانه ، بچه گانه ،حریصانه روشن است

مردان اگر به خال لبت می شوند اسیر

پنهان نبوده دام ولی دانه روشن است

نازم به شاعری که سحر شاعرانه بود

افطارعشق کرده وُ پروانه روشن است

زاهد خموش گشته وُ در خوشه های تاک

انگور حَبه حبه وُ صد دانه روشن است

با این همه خرابی اَهلِ خرابه ها

اینجا خرابه نیست که ویرانه روشن است

تضمین مصرعی غزلت را دوباره کرد

عُرفی(طریقت)است زِ بیعانه روشن است

____________________________________________________

#محمّد_مهدی_طریقت #خُلدستان#سبک_هندی #عرفی_شیرازی این غزل استقبالی از غزل عرفی شیرازی با مطلع: از نورِ یارِ چون نفسم خانه روشن است بیرون برید شمع که کاشانه روشن است

***

زینبی گفتا :خدایش را چنین

چندسالی ماندگارم در زمین

در جوابش :داد آن پروردگار

نیم قرن دیگری داری قرار

زینب ازفرصت بسی شادان شدی

رو بسوی زینت وُ حرمان شدی

پوست ازصورت کشیدی پشت گوش

عابران را بردی از کف عقل و هوش

نخ نما کردی دو ابرو چون کمند

دادی پیکان را ستاندی سمند

تیر مژگان را نمودی در کمان

رنگ مورا مثل شب شد بی گمان

با دو تا سرخاب لُپ های درشت

صورتش سرخ آمد وُ شد رو به رُشت

یک تتو بر ابروان ، خالی بلب

اهل آبادی همه در خوابِ شب

آن لب سرخ خدایی شد لبو

در هوسرانی شده مثل هلو

چاله زیبای زیر چانه اش

میبرد دل را بسوی خانه اش

آن دماغ گُنده ی همچون چُماق

شد بدست چون طبیبی پاک داغ

گونه را ماساژ داد وُ مشت وُ مال

تا شدی فرزانه ای کم سن و سال

روز دیگر ناگهان افتاد و مُــرد

از بزکهای خودش سودی نبُــرد

بردنش باگریه او را در بهشت

عاقبت در خشت باشد سرنوشت

رفت در نزد خدا با صد گله

گفت برای بنده بنهادی تله؟

پس چه شد آن وعده ی پایندگی

از چه افتاد م باین در ماندگی

حق بفرمودش توئی خیر النساء؟

پس چه شد آن سمعک و چوب عصا

اشتباهی گشته در کار اَجل

بی سبب افتاده ای تو در هچل

گفته بودم آنکه سیرت را نکوست

آورند اینجا پی دیدار دوست

گول صورت خورده این شیخ اَجل

زین سبب نامت شده در این غزل

گر نمی کردی چنین ناز آفرین

زنده بودی مدتی اندر زمین

ماهتابی ، آفتابی نازنین

آرزو کردم تورا در واپسین

آفرین ،برنازِ ناناز آفرین

سوی رب العالمین شد آخرین

خــُلدستان طریقت

(شعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

هاتفی گفت : (طریقت) تو علاج من دیوانه شدی=> قصاید (خلدستان)

۩۩۩ ☫مرا از گوشهءچشمش (طریقت)درنظر دارد ☫ ۩۩۩

m6g_photo_2018-07-22_19-38-46.jpg

همه یِ پنجره ها سمت خیابان شده است
تازگی جلوه خورشید درخشان شده است

پرده را پس بزن و با همه زیبائی ها
سادگی دیدن گلچهره خندان شده است

زنبقی را که سر دوشِ در وُ دیوار است
شانه کن خرمن موهای پریشان شده است

عاشقی، رهگذر کوچه زیبایی هاست
چاره کن مستی انگور پشیمان شده است

بوسه ای از چون لعل وُ بدخشان دارد
خنده کن خاطره ای سخت گریبان شده است

هاتفی گفت : (طریقت) تو علاج من دیوانه شدی
باده ای صاحب سرمایه وُ سامان شده است

شده ضرب المثلِ چاله به چاه افتادن
صادق الوعد چرا؟جاده حیران شده است
*****

منم فرهادِ شیرینی که شیرینی شکـر دارد
مــرا دادست فرمانی که شیرینی ضـرر دارد

لسان الغیب فرمودست:عشق آسان نمود اول
گـذر از کـوچهء معشوق هزاران درد سـر دارد

شبی گفتم که ای غافل بیا دل را بـه دریا زن
ندانستم کـه این دریا بسی موج وُ خطر دارد

به روی لب بزن مُهر و فغان وُ ناله کمتـر کن
که هـر دلـداده یاد از نغمه ی مرغ سحر دارد

اگــر دنیا بهـــم ریـزد بـه سر وقتم نمی آید
همان زیبای نازک دل که وحشت از بشر دارد

نسیـمِ تـازه می ریـزد در امـواج خیـال انگیز
هـزاران تـار ابــریشم نگـارم تا کــمر دارد

هـوای سرزمینم را نماید مُشک، عطـرآگین
صبـا در خرمنِ زلفش به بدبختی گـذر دارد

من آن فرهادِ شیرینم که شیرین مختصرگیرد
مرا ازگوشهء چشمش (طریقت) درنظر دارد

فرزانه بختیاری، رویای مکتوب، فرشته دیزاین، گبه، اینستاگرام، تابلوفرش، قالیچه

شاعر: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال را
مُطرب :طرب نواز همه شور و حال را

پر می زند دلم به هوای غزل، غزل
گویم غزل : بغل نکنم ابتذال را

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا شمال را

دیوان چارفصل اَدب را ورق زدم
دیوانه سبزه زار سرآغاز سال را

کال آمده است پرسش ما در جواب فال
مال وُ منال وُ حوصله قیل وُ قال را

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم کـو، ملال را

گیرم به فال نیک بگیرم حلال کو
چشم و دلی برای تماشا جلال را

دیوان چارفصلِ(طریقت)مشاعره است
شعرِ جلال وُ رونق وصف کمال را

ح. (طریقت)

خداحافظ ای ماه طوفان و صرصر
خداحافظ ای فصـــل گل‌های پرپر
خداحافظ ای عاشق رنگ وُ وآرنگ
خداحافظ ای نقش دستان بتگر
خداحافظ ای شاخه‌های برهنه
خداحافظ ای مـِــهر وُ آبان وُ آذر
خداحافظ ای زلف وُ موی پریشان
خداحافظ ای لحظه‌های مُطهر
تو فصل خزانی، تو رنگین‌کمانی
خداحافظ ای عطر گلهای مَرمَر

اینترنت ماهواره ای روی موبایل‌های معمولی می‌آید

ادامه نوشته

دلشوره‌‌ های شعر (طریقت) فراق نیست=>صدسلام از عشق براهل (طریقت) یک کلام   

می روم تا هیزمی دیگر بریزم در اجاق

هر چه خواندم شعرهایت رانیفتاد اتفاق

هرزمان دست تمنا بر درختان می بری

میوه ها دیگر به افتادن ندارند اشتیاق

رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگیست

خواب رفته ساعتم برروی دیوار اتاق

از دورنگی تلخ تر در کام اهل عشق نیست

هرکسی با من دورنگی کرد شیرین شد فراق

کافرم در دیدۀ زاهد ولی در دین عشق

آفرین بر کفر باید داد ، نفرین بر نفاق

صدسلام از عشق براهل (طریقت) یک کلام

مرحبا ،صد آفرین برشاعر این اتحاد وُ اتفاق

***

هر دم ز بی‌وفایی عالم زِ اتفاق
یک عمر عاشقی کن و یک دم به اشتیاق

مَردم به هر که آینه شد سنگ می‌زنند
از طعنه‌ های عالم و آدم ببین نفاق

اول نشانە های عاشق‌شدن تو راست
دوم اتاق گرمی عالم بُود : اُجــاق

روزی اگر قرار شد از هم جدا شویم
من می‌روم ز یاد تو کم‌کم، شود فراق

دلشوره‌‌ های شعر (طریقت) فراق نیست
عشق است وُ، جانِ کلامی به اتفاق .

خــُلدستان طریقت(حکایت :خرداد )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

غزل گویا (طریقت) از فراقت روز و شب گوید:هزار بار در آن رهگذار افتد وُ بوسد.

۩۩۩☫ بداهه=غزل (طریقت )قصاید+غزلیات) ☫۩۩۩

غزل به طره‌ی پر چین یار ، افتد وُ بوسد
مجالِ مست به شب‌های تار افتد وُ بوسد

چو رخ نماید وُهمچون سمند ناز هزاران
پیاده در صف آن شهسوار افتد وُبوسد

چنان که سنبل تر از نسیم بر ورق گل
مثالِ وصل به روی نگار افتد وُ بوسد

عجب مدار که بیمار گشته ام زِ جدائی
پیام وصل به بیمار زار افتد وُ بوسد

برای بوسه‌ء آن جلوه گاه ناقه‌ی لیلی
هزار مرتبه مجنون وار افتد وُ بوسد

فتاده بوسه به پا عزم خاستن کن آری
که عاشق است نه چون پایدار افتد وُ بوسد

(ملک) چرا نتواند به روزگار ستیزد
همان بهْ است که در روزگار افتد وُ بوسد

غمین مبادفتادن به راه عشق (طریقت)
هزار بار در آن رهگذار افتد وُ بوسد.

غزل جز عاشقی مارا نباشد جرم و تقصیری
غزل تقصیر چون ما را خطا باشد خطاگیری

یقین ای باوفا درس وفا جای جفا خواندی
که دائم در پی عاشق بسی در فکر تدبیری

رخ زردم تبسم کرد ، بر لب های یاقوتت
مثالِ زعفران مارا به غیر از خنده تأثیری

ز هجرت عاشقِ سرگشته گردیدست دیوانه
بــیــا ویرانه‌ام را با وصالت ساز تعمیری

اگر قصد هلاکم کرده‌ای معشوقه با مژگان
نما تعجیل جایز نیست شتاب از کار تأخیری

نمی دانم چرا چشمت چنین پُرفتنه انگیزست
ز ابرو برق مژگانت کف بگرفته شمشیری

به سودای وصالت داده‌ام روحِ غزل پرواز
برای آگهی ما را، نمانده غیر تصویری

اسیر زلف پرچین ر‌ا، غزل سرگشته ای دارم
همه سرگشتگان باید به پا بندند زنجیری

غزل گویا (طریقت) از فراقت روز و شب گوید
به جرم عاشقی مارا نباشد هیچ تقصیری

خـُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

تلخی به (طریقت) بچشاندیم به طنز +خاکی به لب گور فشاندیم به طنز=>ما انجمن از ورطه جهاندیم به طنز

خاکی به لب گور فشاندیم به طنز
ما انجمن از ورطه جهاندیم به طنز

چون ابر بهار آنچه ازین بحر گذشت
ما دُرِّ صدف پاک فشاندیم به طنز

همسایه‌ء مرغان هوا از سفر خاک
آزار به موری نرساندیم به طنز

گر قسمت ما باده و گر خون دلست
ما نوبت خود را گذراندیم به طنز

کردیم عنان‌داری دل تا دم در
اَفسارِ هوس را ندواندیم به طنز

در رشته کشیدند که ما آمده ایم
رفتیم به جبهه فشاندیم به طنز

هر چند که در دیده‌ی ما خار خلید
خاری به کفِ پا نخلاندیم به طنز

یک صید ازین دشت به فتراک زدیم
چالاک بر افلاک رساندیم به طنز

هر چند که در مَدّ نظر بود حریف
یک حرف ازآن ردیف خواندیم به طنز

فریاد که از کوتهی بخت ونظر
اقبال به عالم نفشاندیم به طنز

صد زَهر چشیدیم ز هر تلخ نظر
تلخی به (طریقت) بچشاندیم به طنز

#خلدستان طریقت( صفحه طنز)۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

جان به لب آمد (طریقت)در میان انجمن

۩۩☫ جان به لب آمد (طریقت)در میان انجمن ☫۩۩

همواره ز بت شکن هُبل ساخته اند

تقــصرِبتان ساخته ، پرداخته اند

چون لشکر خود شکستگانند، یقین!

همواره قمارِ خویش را باخته اند

آنانکه ز بت شکن ندارند دریغ

بشکن بشکن ز نو در انداخته اند

چون صف شکنانِ وادی تکتازی

رقاصه درین ورطه برافراخته اند

آنانکه لباس حق بجانب دارند

این لعبتکان، ماده ای فـآخته اند

محرمی نیست ازین بی خبری بسیارست
رمق ناله بــه کوه وُ کمــری بسیارست

ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که این بی پـدری بسیارست

ساقه‌های مژه‌ام از وزش آه نسوخت
شُکر! در جنگل ما هیز تَری بسیارست

سفره‌دار توام ای عشق بفرما بنشین
نان ِجو ، زخم و نمک ، خون ِجگری بـسیارست

هر کجا می‌نگرم مجلس سهراب‌کُشی است
آه از ین خاک ، کــه نعش پسری بسیارست

پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید
پشت دلتنگی‌ام اما ، اگری بسیار است

اشک ، آبادی چشم است بر آن شاکر باش
هرکجا کاخ روان است کپری بسیار است

این غزل رفت و نشد موی تو را شانه کنم
چه کنم دوروبرت شانه به سری بسیارست

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

این قصاید بر همه آلِ (طریقت ) مبتلاست =>خلدستان طریقت

۩☫ (اشعار+قصاید :غزل /طریقت/۩۩۩

ای خوش آن روزی که ما معشوقه را مهمان کنیم

محفلِ این انجـمـن را از نگارینش نگارستان کنیم

گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما

ز آفتاب روی او آن هـجـران را درمان کنیم

چون به دست ما سپارد زلف مشکین عنبری

پیش مشکِ عنبرین الّبـتــه جان افشان کنیم

آن سر زلفش که بازی می کند از با هر نسیم

شش جهت را بی امان از شوق او پیچان کنیم

او به آزار دل ما ، هر چه خواهد می کند

ما به فرمان نگاهش هر چه گوید آن کنیم

این کنیم وُ هم چنین صد منتش بر جان ماست

جان و دل خدمتش ، چون خادم سلطان کنیم

آفتاب شرقیش در جان خود بافته‌ست

خاکِ پاک سرزمین در پیش او رقصان کنیم

ذره‌های تیره را از نور او روشن کنیم

مردمان خیره را از فیض او تابان کنیم

این غزل در دست ما : کوری همانند عصاست

در کف موسی به عشقش معجز ثعبان کنیم

این قصاید بر همه آلِ (طریقت ) مبتلاست

این چنین فرعون را ما موسی عمران کنیم

۩۩۩ ☫ چیست(فرق جانور با بولالبشر ) مثنوی☫۩۩۩

.

چیست فرق جانور با بولالبشر ؟
می کند هردَم به پا جنگ وُ شّرر

آدمی دارد به عالم امتیاز
اشرف مخلوق باشد کارساز

کار این نیروی ممتاز آدمی
عقل دوراندیش اندر عالمی

درشگفتم من چرااین برتری
ساخت ازاومایه وحشیگری

درطبیعت بی گمان هر جانور
وقت سیری هست لیکن بی خطر

پس نمیدانم چرا نوع بشر
وقت سیری می شود طماعتر

هیچ شیری دیده ای در بیشه زار
جمله شیران راکشدبالای دار

هیچ گرگی بوده از بهر مقام
گرگهاراکرده باشد قتل عام

هیچ ماری دیده ای بازهرخود
صید سازد مارهای شهرخود

هیچ میمون ساخته بمب اتُم
تاکه عالم راکندازصحنه گُم

دیده ای هرگز الاغی باربر
مین گذارد کارزیر پای خر

هیچ اسبی دیده ای غیبت کند
یابه اسب دیگری لعنت کند

هیچ خرسی آتش افروزی کنان
یاگرازی خانمان سوزی کنان

هیچ گاوی دیده ای کز اعتیاد
هرچه گوساله است وا داردبه باد

لاجرم انسان باعقل و خرد
آبروی هرچه حیوان می برد

پس بود دیوانه بی آزارتر
زآنکه محروم است ازعقل بشر

مولوی مولای حکمت در جهان
می کند این نکته را شیرین بیان

آزمودم عقل دوراندیش را
بعداز این دیوانه سازم خویش را

آدمی دارد به عالم امتیاز
ای (طریقت) مثنوی بهتر بساز

۩۩۩ ☫اشعار(طریقت)از شب شعروکمال صبح امید☫۩۩۩

Image result for ‫عکسهای نوروز94‬‎

هَزار بلبل دستان هزار وعده وَ عید

شراب کهنه بیاور ، که روز تازه دَمید

من از کدام تبارم که اینچنین زارم؟

تمام روزِ سیاهم به شامِ عیدسپید

چه بود سهم من از روزگارِ بازیگر

تمام وسعت دنیا چو چاکری چاپید

خیال و خاطره ای محو ،در کشاکش دَهر

یقین باکره ای ، روزگار پُر تردید

در آستانه ی عید از ازل خبرآمد

(طریقت)از شب شعروُ کمالِ صبح امید

خـُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

روزگار رفته  با اهل(طریقت)درک  کن (یاغنیمت دان)شکوه وُ اعتبار طنز را

۩۩۩☫ بداهه=طنز (طریقت )فکاهی افسونگری +غزلیات) ☫۩۩۩

سر سپردم تا بیـآبم روزگار طنز را
سازگاری من ندیدم جز غبار طنز را

یادگاری در تَهِ پسکوچه‌های گم کرده‌ام
جلوه گاهی‌ دیده ام من روزگار طنز را

داده‌ای از روی غفلت خطبهء اندیشه را
شنبه ها بشکسته دارد ننگ و عار طنز را

کوکب اقبال مسندبا سند گردد خموش
داده‌ا ی از کف همه دار و ندار طنز را

فی البداهه بال جان در محفل آدینه ها
تا به دست آری سلاح وُ اقتدار طنز را

گر توانم ره برم در بزم اهل معرفت
زین سبب بینم به عالم گلعذار طنز را

شد فکاهی لحظه‌ای تا با خودم خلوت کنم
هاتفی گفتا طلب کن غمگسار طنز را

روزگار رفته با اهل(طریقت)صبر کن
یا غنیمت دان شکوه وُ اعتبار طنز را

۩۩۩☫ غزل=کوه غم دارد (طریقت ) با همه افسونگری +غزلیات) ☫۩۩۩

ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

دلفروشی می کنم ، با قلب صادق بیشتر
باده می ریزم به جـامِ، قلب عاشق بیشتر

ساغری دریاییم، دل را به دریا می زنم
از حروف وُ واژگان ، پاروی قایق بیشتر

گل فروشی می کنم، دنبال گل با شاعری
لاله های سرنگون را با شقایق بیشتر

نرخ گلها را شکوفا می کنم ، باشاعـری
بوی گل را می فروشم، این دقایق بیشتر

سادگی بسیار دارم ، عطر گل ارزانیت
با صداقت میفروشم، با حقایق بیشتر

با غزل ها می شود ،انواع گلها آشکار
من قصاید می فروشم، طبع ِحاذق بیشتر

کوه غم دارد(طریقت) با همه افسونگری
باغ گل دارم ولیکن ، طبع خالق بیشتر

✍️محمّدمهدی طریقت

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ح(طریقت)

۩۩☫ اشعار/یلدا (طریقت )دعای یلدا ۩۩

يلدا؛ شبی که روشنایی را نوید می‌دهد

یا رب سببی ساز که هنگام قیامت
در ذیل عنایات توباشیم زِهر بندملامت

خاک ره آن یار سفر کرده بیارید

تا سرمهءچشمان زلیخاکنم ازبهراقامت

گیسو زلیخا به ،کمند آمده مارا !
این دام نباید به درازآ بکشد وعدهء شامت

یا رب به کرامات وُعنایات فُزونت

یلدا شدوُ ما را به رهان از صف اضداد مُدامت

20190622_211903_kk7a.jpg

محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته