خلدستان طریقت : اشعار + چراغانی باغ + رِندِ میخانه

نازم آن رندی که جا در گوشه میخانه داشت
دمبدم، لب برلب جام ِمِی وُ پیمانه داشت

ناله اش برهر سرِ شاخِ گلِ امید و عشق
دمبدم آوای وجد و نغمه مستانه داشت

هر که از صهبای عشقش جرعه ای نوشیده بود
روز و شب از شورِ مستی قصه و افسانه داشت

راحت و آسوده، سَرمستی که در بزمِ اَدب
در کف از فیضِ ازل جامِ می وُ پیمانه داشت

مرغِ روح و جان من در گلشنِ عرفانِ حق
بر سرِ شاخِ صفای معرفت کاشانه داشت

دل پریشان شد به دامِ زلفِ افشان نگار
رشته و زنجیر بر پایِ دلِ دیوانه داشت

شاعر شعر (طریقت) می سرود ازنای نی
شعر شورِ انگیزما بس فرقتِ جانانه داشت

تصویر چهره ای زِ نکیسا کشیده ام
آیینه را درونِ کلیسا کشیده ام

از طره های زلف رها گشته در حریم
گیسوی خودبه عطر مسیحا کشیده ام

مانند لوتیان زِ عهد قدیم نیز
نالوتیان به شاید و اما کشیده ام

در امتدا راه فضیلت به غمزه ای
صد نیمه راه منزل حاشا کشیده ام

در بزم شب ترانه خود رقص می کنم
در محفلی که ماتَم دریا کشیده ام

چون گردباد سرزده از متنِ انجمن
این پرده را به دامن صحرا کشیده ام

با این غزل تغزلی از یارِ فتنه گر
با یک جرقه آتش بلوا کشیده ام

در امتدادِ نظم (طریقت) کرشمه ای
آدم ببین که صورت حوا کشیده ام

***

من و اندیشه های حاملِ نور
اسیر عقده های جور وآ جور
مردد می شوی در یک دوراهی
سرابی دلربا از زورِ بی زور

برگزیدم عاقبت، راه کج میخانه را

رای دادم روز وُ شب،من ساغر و پیمانه را

شور و حالی تازه دارم با رفیقان جدید

عاقلان گویند:( طریقت)شاعرِ ، دیوانه را

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(] چراغانی :باغ)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان :معنی :پیر(طریقت) در مغان (غزل =قصاید)

۩۩۩ ☫)( معنی :پیر(طریقت) در مغان (طریقت) ☫ ۩۩۩

در کمال احتیاج از دولت استغنا طلب
با دهان روزه مُــردن بر لب دریا طلب
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی روزگار
آب دریا در مذاق ماهیان دریا طلب
کوه ها از استواری صحنه موج حادثات
لنگر از رطل گران بردامن لیلا طلب
بادبان کشتی می نعره مستانه است
نعره های میکشان در مجلس صهبا طلب
خرقه تزویر از باد غرور آبستن است
حق پرستی در لباس اطلس ِ دیبا طلب
ماه پشتِ ابر چون جولان دیگر می کند
چهره طاعت نهان در پرده شبها طلب
عمر رفته ، یاد آن تنهابه نیکی می کنند
چهـره ی امـروز در آیینه فـردا طلب
صبح شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بی اندیشه فرداطلب
برق را در خرمن دولت تماشا کرده ای
حاکمان را در حکومت مردم دنیا طلب
زور در راه آورد چون راهرو تنها شوی
از دو عالم، دشت پیمای طلب تنها طلب
ناقصان در پرده ظلمت نمی بینند نور
ورنه پیش کاملان طاوس سر تا پا طلب
معنی شعر(طریقت)بی تأمل خوب نیست
بی تأمل آستین بــرباده ی دنیــا طلب

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه (طبع ادبی)دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت:به راه دوست (طریقت) چون افتخار من است

۩۩۩☫ سرحلقهء(طریقت)درحلقه ی خمشان ۩۩۩

سرحلقهء طریقت وقت شکار هستی

سرحلقه شریعت خود بی‌قرار هستی

خضر: اَر تورا نخوانم آب حیات خوردی

پیشت چرا نمیرم چون ماندگار هستی

فاروق چون نباشی چون از فراق رستی

قارون چون نباشی چون یار غار هستی

اکنون تو شهریاری کو را غلام خوانم

اکنون به تخت شاهی کز غم نزار هستی

در گلشن تعلق صد گونه گل بچیدی

هم سنبلش بسودی هم لاله زار هستی

در" وَاِن یکاد "مطلق گاهی تو می‌زدی ره

اکنون نعوذبالله چون پرخمار هستی

آنگه فقیر بودی بس خرقه‌ها ربودی

پس وای بر فقیران چون ذوالفقار هستی

هان بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوری

گردن بزن خزان را چون نوبهار هستی

از رستخیز بگذر چون رستخیز بگذشت

هم از حساب رستی چون بی‌شمار هستی

از نان شدی تو فارغ چون ماهیان دریا

کشتی نشستگان رادریا کنار هستی

ای جان بر فرشته از نور حق سرشته

ای چلچراغ رهوار در اختیار هستی

غم را شکار بودی بی‌کردگار بودی

چون سازگار گشتی باکردگار هستی

گر خون خلق ریزی ور با فلک ستیزی

عذرت نمی پذیرم چون گلعذار هستی

نازت رسد ازیرا زیبا و نازنینی

کبرت رسدهمی زان چون از کبار هستی

سرحلقهء (طریقت) در حلقه خموشان

سرحلقهء خموشان چون گوشوار هستی

***

آهسته شب ها بی کسی پیوسته آغوشم کند
آوارگــی، دیوانگـــی همسـایـه بر دوشــم، کند

از ماجرای دوستی : صدها هزاران داستان
در هر هزار وُ یک شبی القصه در گوشم کند

آید زِ آن آغوشِ دور آن عطر پیراهن فروش
آن عطر پیراهن سروش هردَم سیه پوشم کند

هردم سیه پوشم ولی! از عشق مدهوشم، ولی
از دست نسرین ماه وَش چون سرکه در جوشم کند

خواهی جوابم را بده، خواهی جوابم را مده
من یک تماس خسته ام ترسم فراموشم کند!

از این که شیرین وَش توئی از غصه فرهادم هنوز
حافظ (طریقت) روز وُشب سعدیِ مغشوشم کند

***

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

***

۩۩☫ به راه دوست (طریقت )چون افتخار من است ☫۩۩۩

طلوع جلوهٔ خورشید ، روی یار من است
جمالِ روشنی چشمِ تار وُ مار من است

دلم به شوق رفیقان تپد به سینهٔ شوق
چــه بی‌ قرار عزیزانِ گُلــعذار من است

ز بخت ، شکوه ندارم که دورم از یاران
چو یاد یار هماره چو گل کنار من است

به وقت بوته ندارم ، اگر عیار وجود
تبار وُ جوهر یاران من عیار من است

به لوح سینه نوشتم به خط لم یزلی:
که اعتبار رفیقانم ، اعتبار من است

بدون یار نباشد نشاط وُ عیش وُ طرب
تـرانه ها که سرودم به اختیار من است

به هر نفس که کشم ، یاد دوستان دارم
زِ نقشِ خاطره جانانه ، یادگار من است

اگرچه فصل خزان را ، به چشم می‌بینم
حضور دلکش یاران من بهار من است

مرام دوست مرادم بُوَد نه مال و مقام
هرآنکه هست تهیدست، غمگسار من است

تمام هستی خود را دهم به پای رفیق
گواه گفتهٔ من شعر پر شرار من است

(اگرچه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را)
شکار دوست درین عالم ابتکار من است

به عالمی نفروشم مویی از سر یاران
که یار مایهٔ آسایش وُ قرار من است

بداد عمر گرانمایه شاعر از سر شوق
به راه دوست (طریقت) چون افتخار من است

خــُلدستان طریقت(حکایت :مغشوش)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بدون عنوان (بدون شرح ) امان از بی خبری (مجازی) این روزگار

۩۩۩ ☫ شب به شب زندگی ام اهل(طریقت ) شده است ☫ ۩۩۩

انجـمن دنبال کن وقتی نکیسائی‌ هنوز
چون کلیسا داری وُ مریم کلیسائی هنوز

در کنارت روز وُ شب بیدار می مانم ، سحر
گر شَوَم مجنون بی خوابت تو لیلائی هنوز

مستِ مستم، غرقِ دریای تو در بی انتها
مو پریشان می‌کنی مانند دریائی هنوز

ماهی بی جانِ من در ساحلت افتاده است
جان دیگر می‌دهی، در فکر احیائی‌ هنوز

شعرهایم را (سپس) با عطرِ تو پُر می‌کنم
در غزل‌های(طریقت) عشق معنائی هنوز

خبرت ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻧﮕﺎﻫﺖ شاعر

ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺗﻮ وُ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﺖ شاعر

ﺧﺒﺮﺕ نیست ﺩﻟﻢ ﻣﺴﺖ ﺣﻀﻮﺭت ﺷﺪﻩ است

ﻋﺎﺷﻖ وُ ﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼ ﺯﻧﮓ ﺻﺪﺍﯾﺖ شاعر

ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍنِ ﺑﻬﺎﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ

ﭼﻮﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﯼ ﻣﻬﺎﺟﺮ، ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ شاعر

شبﺑﻪ شب ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡاهل(طریقت) ﺷﺪﻩ ﺍست

ﺧﺒﺮﺕ ﻧﯿﺴﺖ که ﺷﺎﺩﻡ به ﻓﺪﺍﯾﺖ شاعر

_______________________

ندارى خال لب اما، به چشم من چه زيبايی
فدای ناز لبخندت، تو در من بِــه ز دنيايی

دل از من برده ای، ديگر به طنازى نيازى نيست

به گيسوي تو دل بستم، چقد زيباست شيدايی

تو شايد قطره اي باشي ميان اين همه مردم
ولیکن در خيال من، تو آبــی تر ز دريايی

از اين حسي كه من دارم غم حال تو هم پيداست
اگر مجنون اين عشقم، تو هم لیلای ليلايی

به پاس عاشقي عمرى، به پای تو نشستم من
زليخايي و در آخر به يوسف خوب مي آيی

هواي عاشقي يعني بيا دلتنگ هم باشيم

كمي بي تابي و گريه، كمي احساس تنهايی

روزی به سیاستمداران ول اِنگار که با کنش غیر واقعی مردم را از متن به حاشیه رانده اند فکرکردم تا بلکه وضعیت را از حاشیه به متن بکشانم با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم. مدت ها بود می خواستم برای سیاحت از مکان های دیدنی به سفر بروم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.

فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ … نه نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:– عمو… میشه کمی پول به من بدی؟ فقط اونقدری که بتونم نون بخرم؟

– نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.

– باشه برات می خرم.

صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیام های زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که سپری کرده بودم.

عمو …. میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟

سیاست من در آوردی را کنار بگذارم ( همان اقتصاد....)

آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.

– باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟

غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست. بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.

آن وقت پسرک روبه روی من نشست.
– عمو … چیکار می کنی؟
– ایمیل هام رو می خونم.
– ایمیل چیه؟
– پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.

متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای این که دوباره سوالی نپرسد، گفتم:
– اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده.
– عمو … تو اینترنت داری؟
– بله در دنیای امروز خیلی ضروریه.
– اینترنت چیه عمو؟

– اینترنت جائیه که با کامپیوتر میشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن، ولی در یک دنیای مجازی.
– مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.

– دنیای مجازی جاییه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم ، اون جا هست. رویاهامون رو اون جا ساختیم و شکل دنیا رو اون طوری که دوست داریم ، عوض کردیم.

– چه عالی. دوستش دارم.

– کوچولو! فهمیدی مجازی چیه؟

– آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.

– مگه تو کامپیوتر داری؟

– مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.

– نه ولی دنیای منم مثل اونه … مجازی.

– وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم

– خواهر بزرگ ترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه، اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.

– و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم. یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.
– پدرم سال هاست که زندانه! مگه مجازی همین نیست عمو؟

قبل از آن که اشک هایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.

صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:

– ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.

آنجا، در آن لحظه، من بزرگ ترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی توسط حقیقت ها ، عاجزیم.

طریقت)محمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شعار:مُحرم)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

خلدستان طریقت: اِنــگـار  وجـود آمـده از مـنبع نــور(اشعار) 1403تیر

۩۩۩☫(طریقت) دوبیتی +غزل +مژگان =برآستان جانان ☫۩۩۩

اِنــگـار وجـود آمـده از مـنبع نــور

چشمان توشد پنجره ی قصر بلور

آتش بـه غزل می زند ازاین همه شور

با نـاز نگاه شرقی از مــشرق دور

غزل آسیمه سـر دارد هنوز از راز چشمانت
تو میدانی چه محشر کرده برپا ناز چشمانت

از آن روزی کـه سیمرغِ نگاهـت آرمانم شد
به کوهستان نگارم می برد قفقاز چشمانت

یقین دارم که عمـری در نبود ِ روشنایی ها
ادیسون بارها بگرفته برق از فاز چشمانت

"الا یـا ایهـاالسـاقی" جهـانی را بهـم ریـزد
غزلهایی که داردخواجه از شیرازچشمانت

توتنها واژه‌ای بودی که دربحبوحه ی خلقت
خداحالی به حالی میشدازاعجاز چشمانت

بدور از ساحل دریا به‌روی عرشه ی‌کشتی
نگاهم رو به بنـدر بود و چشم انداز چشمانت

تو باآن ناوک مـژگان(طریقت)را هدف کردی
دل صد پاره را ازنیزه ی ســرباز چشمانت

پرونده کرسنت یکی از سیاسی‌ترین و جنجالی‌ترین پرونده‌های صنعت نفت و گاز کشور است که با مشخص شدن رای این دادگاه، ۴ رییس‌جمهور را درگیر خود کرده است. البته که دانا گاز در بیانیه خود اعلام کرده بود، انتظار دارد میزان این خسارت در سال ۲۰۲۳ و پس از رای هیات داوری اعلام و بیشتر شود، چراکه این مبلغ را بسیار کم می‌داند.

البته که شکایت این شرکت اماراتی مربوط به هشت سال و نیم ابتدایی این قرارداد ۲۵ ساله است و مابقی سال‌هایی که قرار بود به این شرکت گاز فروخته شود نیز همچنان در دست بررسی است و برخی کارشناسان نیز بر این باورند که ممکن است مبلغ آن که تعداد سال‌های زیادی را نیز در برمی‌گیرد، افزایش یابد.

قرارداد کرسنت در صورت اجرایی شدن از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۳۰ را شامل می‌شد. اما چه چیزی باعث شد که این قرارداد به مرحله اجرا نرسد و برای هشت سال و نیم ابتدایی آن جریمه‌ای بیش از ۱۷ هزار میلیارد تومان (با ارز ۲۸ هزار تومانی) برای ایران در نظر گرفته شود؟ البته که تا روز شنبه، ۱۰ مهر ماه هیچ مقام رسمی به این خبر واکنش نشان نداده و بیژن زنگنه، وزیر اسبق نفت نیز همچنان در این خصوص سکوت کرده اگرچه که ۴ سال پیش گفته بود: «کسانی که امروز پرونده کرسنت را محکوم می‌کنند خودشان متهمان اصلی پرونده هستند.» این افراد امروز بر سر کار هستند.

این قرارداد ۲۰ سال پیش و در سال ۱۳۸۰ امضا شد و قرار بود از سال ۸۴ نیز به مرحله اجرا برسد. بر اساس این قرارداد، ایران ‌باید در ابتدا و به صورت روزانه ۵۰۰ میلیون مترمکعب گاز به این کشور صادر می‌کرد و پس از ۷ سال نیز حجم گازهای صادراتی را افزایش داده و به ۸۰۰ میلیون مترمکعب می‌رسانید. بر اساس آنچه منتشر شده در ۵ سال اول حدود ۱۳ میلیارد دلار عایدی صادرات گاز به این کشور بود. گاز صادره به امارات گاز ترش است که به دلیل قرار گرفتن در دریا توانایی تبدیلش به گاز شیرین برای ایران وجود نداشت. به همین دلیل بهترین کار صادرات آن بود. اما چرا مخالفت با این قرارداد صورت گرفت؟

برخی مخالفت‌ها پیرامون مبلغی بود که ایران بابت فروش این میزان دریافت می‌کرد. مخالفان معتقد بودند که چرا باید گاز با ۲۰ درصد تخفیف به فروش برسد یا به صورت کلی با قیمت پایین‌تری به این کشور شیخ‌نشین صادر شود؟

اگرچه که از منطق این مخالفت‌ها چیزی در رسانه‌ها منعکس نشده است ولی به صورت کلی فروش گاز میدان سلمان به این کشور می‌توانست علاوه بر جلوگیری از این خسارت که البته طرف اماراتی خوش‌بین است که در سال ۲۰۲۳ افزایش یابد، از سوختن و هدر رفتن آنها بر سر مشعل‌ها نیز جلوگیری کند. در این صورت می‌توان امید داشت که گاز نیز به اندازه نفت برای کشور مهم باشد و با تحریم یکی، گاز به عنوان یکی از منابع درآمدهای ارزی برای کشور ایفای نقش کند. بر اساس آنچه در رسانه‌ها مطرح شده بهای گاز در قرارداد و تا هفت سال اول به ازای هر هزار مترمکعب گاز، یک بشکه نفت یا ۱۷.۵ دلار بود. البته که در آن سال قیمت نفت ثابت و ۱۸ دلار بود. از سال هشتم تا پایان قرارداد نیز این رقم به ۳۸.۸ دلار می‌رسید.


با تمام شدن دوران دولت دوم خاتمی، ایران به روزهای اجرایی شدن این قرارداد نزدیک می‌شد که محمدرضا رحیمی، معاون اول محمود احمدی‌نژاد که رییس دیوان محاسبات نیز بود اجرای آن را مساوی با خیانت عنوان کرد و دستور توقف آن را داد. البته که او بعدها به دلیل «دریافت مبالغی از افراد حقیقی و توزیع آن میان نامزدهای انتخاباتی مجرم شناخته شد و در ۲۶ بهمن نود و سه به زندان رفت»؛ اما مخالفت با اجرای این قرارداد باعث شد که این شرکت اماراتی ۴ سال بعد از توقف در اجرا، شکایتش را به دادگاه لاهه ببرد.

چه کسی تعلل کرد؟
این قرارداد چهار طرف داشت، شرکت ملی نفت و گاز به عنوان فروشنده بود و شرکت دانا گاز نیز مجری این قرارداد محسوب می‌شد و قرار بود گازهای صادره از ایران را که توسط شرکت کرسنت خریداری می‌شود به دولت امارات به عنوان مصرف‌کننده نهایی برساند.

چهار سال بعد از اینکه معاون اول احمدی‌نژاد از اجرایی شدن آن جلوگیری کرد، طرف اماراتی شکایت خود را به هیات داوری ارایه کرد که این هیات نیز در سال ۹۳ و پس از ۴ سال از ثبت شکایت طرف اماراتی این قرارداد را معتبر و لازم‌الاجرا دانست.

گفته می‌شود در ۱۹ شهریور سال ۸۷ و پیش از اینکه این قرارداد به هیات داوری برده شود، طرف اماراتی به ایران آمده و گفت‌وگوهایی را پیرامون کرسنت انجام داده بود که روزنامه کیهان نیز در این خصوص نوشته بود: «مدیرعامل شرکت اماراتی «کرسنت» وارد تهران شده و قرار است ساعت ۱۲ امروز در جلسه‌ای با حضور وزیرکشور، قرارداد جدید خرید گاز از ایران را نهایی کند». اما مذاکرات به جایی نرسید و نامه ٢٥/١٢/٨٨ سعید جلیلی که آن روزها رییس شورای امنیت ملی بود خطاب به احمدی‌نژاد نیز به یکی از مهم‌ترین محورهای انتقاد از افرادی تبدیل شد که نگذاشتند این قرارداد اجرایی شود.

جلیلی در این نامه خطاب به رییس‌جمهور وقت نوشته بود که این قرارداد نباید اجرا شود، چراکه منافع ملی را پوشش نمی‌دهد و پس از آنکه احمدی‌نژاد نیز پاسخ داده بود درصورت اجرایی نشدن، خسارت احتمالی متوجه ایران می‌شود، جلیلی خسارت را ۸۵۰ میلیون دلار اعلام کرده بود. نکته در این است که شکایت اماراتی‌ها نه بر ذات قرارداد که بر اجرایی نشدن آن بود. رای صادره در سال ۹۳ در نهایت به محکومیت ایران به پرداخت ۱۸ میلیارد دلار ختم شد. علیرضا زاکانی، نماینده مجلس که در آن روزها رییس کمیته پیگیری قراردادهای نفتی مجلس بود، پیش از اعلام حکم گفته بود: «در حال حاضر این پرونده در لاهه با موضوع فساد در حال رسیدگی است و ما امروز در حال دست برداشتن از اعتراض به حق ضایع شده خود درباره فساد در این قرارداد هستیم و در صورت محکوم شدن ایران در داوری کرسنت، دولت باید بین ۸ تا ۳۵ میلیارد دلار خسارت و غرامت به طرف مقابل پرداخت کند.»

مهر محرمانه بر قرارداد کرسنت
نکته‌ای که باید درخصوص این قرارداد به آن اشاره کرد، اعلام نظر نهایی کمیته‌ای که زنگنه در سال ۸۱ و بنا به درخواست حسن روحانی،دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی برای بررسی ابعاد فنی، اقتصادی، سیاسی و... تشکیل داده بود، به شورای عالی امنیت بود.

در این گزارش آمده بود که «اجرای قرارداد کرسنت در راستای حفظ منافع ملی کشور است». مشخص نیست از سال ۸۱ تا سال ۸۸ که جلیلی به احمدی‌نژاد نامه نوشت، چگونه و به چه عنوانی حفظ منافع ملی به خطر افتاد و حتی زنگنه نیز سال ۹۶ خطاب به جلیلی که معتقد بود این قرارداد فساد داشت، گفته بود: «ما طلبکار شما هستیم. شما یک گرهی که به سادگی می‌شد باز کرد، با لجبازی و بی‌تحرکی و ندانستن طبیعت کار و خارج کردن کار از مسیر طبیعی‌اش به یک معضل برای کشور تبدیل و ما را گرفتار کردید که حالا باید با تدبیر دربیاوریم. ما معتقدیم ریالی نباید به کرسنت پول داد اما شما هر روز عددها را بزرگ می‌کنید». البته که با گذشت چند روز از انتشار خبر محکومیت ایران در رابطه با این قرارداد همچنان مسوولان موضع‌گیری در این خصوص نکرده‌اند که البته شاید بخشی از آن به دلیل محدودیت‌هایی بود که شورای عالی امنیت ملی ایجاد کرده بود.

خبرگزاری فارس در اردیبهشت ۹۶ در یکی از مطالب خود پیرامون این موضوع نوشته بود: «نکته مهم اینجاست که مسوول اصلی پیگیری وضعیت پرونده کرسنت در دادگاه لاهه، شورای عالی امنیت ملی بوده و یکی از دلایل ایجاد وضعیت به ‌شدت مبهم درباره این پرونده در رسانه‌ها عدم تمایل و همچنین محدودیت‌های ایجاد شده توسط دبیرخانه این شورا برای اطلاع‌رسانی درباره این موضوع بوده است.» اگرچه که دامنه منتقدین از این قرارداد محدود به دولت یا افراد خاصی نمی‌شود.زنگنه در سال۹۶ و در مصاحبه‌ای به صراحت گفته بود:«کسانی که امروز پرونده کرسنت را محکوم می‌کنند خودشان متهمان اصلی پرونده هستند.»آن افراد درحال حاضر بر سرکار هستند و شاید روزی بتوانند مهر محرمانه را از گفت‌وگوها،صورتجلسات و آنچه میان ایران و امارات در خصوص این پرونده گذشت، برداشت و حقایق را آشکار کرد.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شعار:مُحرم)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : صدف گوهر بود (چشمک بزن) کشتی بی لنگر

سینهء پاک (طریقت)صدف گوهر بود /اشعار ۩۩

دل بی صبر ، به طوفان بلا اکبر بود
بال موج خطر کشتی بی لنگر بود

بوسهء آن لب میگون وُ لب ما، هیهات
چون می لعل ، زیاد از دهن ساغر بود

عشرت روی زمین، قالب بی جانی گشت
از سر کوی تو خشتی که به زیر سر بود

راه عشق است که از سر بوَدش تیرِ هدف
هر که سر در هدف تیر شده اَبــتــر بود

همچو اوراق خزان هر ورقش در جایی
گر به ظاهر ، دل صد پاره ی ما در بر بود

دل ما از نفس سوختگان تازه شود
هر کجا بود جگر سوخته‌‌ای عنبر بود

نور خورشید در آیینه ی ما مستور است
جای رحم است بر آن دیده که روشنگر بود

چشم ما پردگی از سرمه ی حیرت شده اَست
ورنه آن آینه رو در ته خاکستر بود

هر دلی را سُـخن ما نپــذیرد لیکن
سینه ی پاک (طریقت)، صدف گوهر بود

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگخــُلدستان طریقت( صفحه :جدید )۩ #

↘<<<<<<ادمه مطلب

ادامه نوشته

خلدستان :پس ازین شام غریبان سحری نیست که نیست+یار از دل من خبر ندارد    یا آهِ دلم اثر ندارد

بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست

به تن این همه سردار، سری نیست که نیست

بنویسید که خورشید به گودال افتاد

پس ازین شام غریبان سحری نیست که نیست

آتش از بال و پر سوخته جان می‌گیرد

زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست

یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد

پس از این امِ‌بنین را پسری نیست که نیست

یا به آن مادر سرگشته بگویید: «نگرد

چون ز گهوارۀ اصغر اثری نیست که نیست»!

تازیانه به تسلای یتیمی آمد

تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست

شاید به همین دلیل است که می‌گویند
آدم‌های مهربان قلب بزرگی دارند ♥️

یار از دل من خبر ندارد یا آهِ دلم اثر ندارد

جز عشق جهان هُنر ندارد یا دل هُنرِ دگر ندارد؟

یا موسم صبرِ من خزان شد یا نخل امید بَر ندارد

یا بر رُخ من نمی شود باز یا قلعۀ بخت دَر ندارد

یا وصل تو قسمت بشر نیست یا طالع من ظفر ندارد

یا دامن رحم تو طلسم است یا نالۀ من شرر ندارد

یا تیر تو بگذرد نهانی یا سینۀ دل سپر ندارد

یا عشق خط امان به او داد یا دل ز بلا حذر ندارد

یا چشم تو با دلم رفیق است یا شیر سیه خطر ندارد

یا با دل خسته مهربان باش یا جان بِسِتان ضرر ندارد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

عشقـم، نفسـم، زنــدگی ام، دلبـــرِ نازم
خـالی شده از عشقـم و ســرشارِ نیازم

در سینه ی شب آه وغم‌ وشکوه بریزد
از تار و دف و نالـه ی پُرسوز و گـدازم

در کــوچـه ی پُـر پیـچ درونـم بزند نق
با کــودک دل ای گـلِ نازم چــه بسازم

خــاتـونِ شکـوفا شــده ی گــونه اناری
شد بافـه ی گیسوی تــو یلــدای درازم

با آنکه هـوس در دل مـن جــای ندارد
گلخـنده ات آخـر بکنـد وســوسه بازم

دلشوره ام از بُعد گـذرگاهِ خمیده ست
چون جنگل چالوسی ومن پیچ هـرازم

اشعار (طریقت)غزلم منبع شهد است
پیــوسته بـرآنـــم کـــه لبـت را بنـوازم
ح.(طریقت)

ادامه نوشته

خلدستان :(طریقت)این امانت را مکن  سودای فردا را

۩۩۩ ☫حکایت(طریقت ) ادبیات روایت (این روزها ) ☫۩۩۩

باستانی پاریزی و پدرش هم در کوهستان پاریز اتفاق افتاده و پدر باستانی پاریزی یک قصه برای پسرش گفته که آن هم جالب است.
می گویند زمانی که اسکندر در هندوستان به همراه سپاهیانش در جستجوی آب حیات بوده است‌، در سر یک دوراهی، نمی توانند تصمیم بگیرند که کدام راه، راه رسیدن به چشمه آب حیات است. به دو دسته تقسیم می شوند. یک گروه که گویا خضر هم در بین آنها بوده از یک راه و اسکندر و بقیه ، از راه دیگر می روند. اسکندر به آنها می گويد هر کدام که آب حیات را یافتند، از آن بخورند و برای بقیه هم بیاورند.دسته ای که خضر در بین آنها بوده، به آب حیات می رسند. می خورند و در مشکی بزرگ ،آب را برای اسکندر و همراهانش می برند. وقتی به دو راهی که از هم جدا شده بودند، می رسند، خضر می گوید با وجود مشک، دیر به اسکندر می رسیم. مشک را بر تنه درختی آویزان می کنند و با سرعت به راهی که اسکندر رفته، می تازند تا به او خبر دهند. به اسکندر می رسند و خبر خوش پیدا کردن آب حیات را به او می دهند. با شادمانی برمی گردند. وقتی به دو راهی می رسند، می بینند که مشک سوراخ شده و آبی در آن نیست. در نتیجه اسکندر به آب حیات نمی رسد.
چه کسی مشک را سوراخ کرده است؟
گویا کلاغی که تشنه بوده به مشک نوک می زند و آن را سوراخ می کند و از آن روز ،عمر کلاغ آنقدر طولانی می شود که کسی مرگش را نمی بیند و درختی که مشک بر آن آویزان بوده، یک درخت بنه بوده است و از آن روز، درختان بنه هم دراز عمر می شوند.
باشد که عمر درخت بنه دشت علی کوری هم دراز باشد.
۱. پدستان نام روستایی در پای کوه شاه است . در تقسیمات کشوری به آن بیدستان می گویند. یعنی در سال‌های اخیر تصمیم گرفته اند که یک نام قابل فهم برایش بنویسند و تابلوی بیدستان یکی از تلاش های شورای آن روستا برای انتخاب نامی که به زعم شان زیباتر است، ذکر شده. اما من بر این باورم که نام پدستان از کلمه پدند می آید. پدند بوته درختچه مانندی است که در آن کوهستان به وفور می روید. چوب سختی دارد و در روزگارانی که کندنش منعی نداشته، برای هیزم تنور، سوخت خوبی محسوب می شده است. پدستان بمعنای جایی است که پدند زیاد دارد. اصلا در پدستان، بید نمی کارند، قبلا هم نمی کاشته اند.زراعت دارند .

( صائب ،طریقت ، شهریار ) ، عرفان " طریقت " در محضر حافظ بسی بیشتر و قابل تأمّل است.

حافظ می گوید :

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

کلمه ی : هندو " معلوم است که این غزل کاملاً غرق در عالم عشق مجازی است زیرا که مکان خال هندو رسماً مابین دو ابرو در زیر پیشانی فرد مؤنّث می باشد و نشانه ی دیگر مجازی بودن احساس فوق ، در محتوای کلام پیداست ، زیرا که حافظ صرفاً مادّیات را به خال می بخشد نه آنچه را که در وجودش از سوی خدا امانت گذاشته شده است.

انسان بطور کلی از چه اجزایی ساخته شده است؟

جواب: بدن ، ذهن ، خرد ، روح

این اجزا در ما امانت است و نمی توانیم به جز � الله � به کسی دیگر ببخشیم. امروز اگر من آنقدر پول داشته باشم که یک شهر را بطور کلی بخرم ، می توانم آن شهر را موقع مرگ به فرزندم ارث بگذارم تا بعد از من او نیز از این مادّیات بهره مند شود اما نمی توانم روح و دل و بدن و عین جوهره ی درون و بطور کلی اجزایم را به فرزندم ارث بگذارم و این ارث ، نسل به نسل همچنان بچرخد. زیرا که اجزا در انسان از طرف خدا امانت است و بعد از مرگ ( زود یا دیر ) به جایگاه اصلی اش بر گردانده می شود و بخصوص روح انسان که جزئی از اجزا می باشد: انّا لله و انّا الیه راجعون.

حافظ در این غزل، محبوب و مطلوب موقّتی اش را به چشم عرفان نگاه نمی کرده و با تکیه بر همین اساس نیز دو دستی و محکم از روح و تن و دل و جگر و کلّ اجزایش مواظبت نموده و در برابر لذّات عشق مجازی تنها به بخشش مادّیات غیر از وجود خویش کفایت کرده است.

عبارت بخشش " سمرقند و بخارا " به این معنا نیست که حافظ خیال کرده باشد مُلک اوست. منظور حافظ ، چشم پوشی کردن از دیگر لذّات مجازی بوده است. حافظ می گوید : اگر آن ترک شیرازی دل ما را به دست آورد به خاطر جذبه و خال هندویش از لذت های شهر سمرقند و بخارا در می گذرم و در قبال او به لذتهای نهفته در سمرقند و بخارا ( دنیای مادّیات و تجملات صوری ) بی اعتنا می باشم.

از احساس لطیف حضرت حافظ چنان برداشت می شود که گویا ایشان از حوادث روزگار و بذل و بخشش سلاطینی متأثر بوده که این واقعه کمی به عکس ضرب المثل »عطایش را به لقایش بخشیدم « نیز شباهت دارد. آنهایی که به حضرت لسان الغیب - عارف زمان – ایراد می گیرند از درک عالم زیبای او بی خبرند.

صائب تبریزی، عالم حافظ را درک نکرده است. او می گوید:

اگر آن ترکِ شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

صائب! انسان عارف سرش را به جز خدا به کسی نبخشد ، تو سر خود را به یک دختر می بخشی؟!

صائب! انسان فاضل دستهایش را به جز خدا به کسی دیگر نبخشد، آنوقت تو به یک دختر می بخشی؟!یعنی حافظ به اندازه ای فهم نداشت که از امثال تو سبقت گیرد و وجود مبارک خود را با نفس مادّی معامله نماید؟!حافظ، خواسته هایی زودگذر از دنیای مادّی را که سمرقند و بخارا را نمادین ساخته است هدف می گیرد که برایش بجز ارضاء نفس امّاره ثمری نداشت و این احساس مادّی مربوط به خود اوست و اصلاً مال اوست . مختار است آن همه را به لذّتی دیگر ببخشد. یعنی به خاطر لذت و منظری دیگر از همه ی خواسته های مجازی اش در گذرد. از یکسو نیز حافظ وقتی می شنود فلان شاه نتوانست بر هوس خویش غلبه کند و فلان شهرها را به خاطر رسیدن به دختری به پای معامله کشید، خواسته های هوس انگیز جهان مادّی را به تمسخر می گیرد .

صائب! حالا تو از مال خویش می بخشی؟!

سری که خدا به تو داده ، مال توست؟!

با این حال آیا می توانی سرت را موقع مرگ به فرزندت هدیه بدهی ؟!

شهریار نیز عالم حافظ را درک نکرده است. او می گوید:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سرو دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

با توجّه به مطلب بالا کاملاً واضح است که شهریار نیز بدتر از صائب ، عالم زیبای حافظ بزرگ را درک نکرده است.

شهریار خواسته به صائب جواب دهد اما جوابش را درست نداده که هیچ ، بلکه کار را خرابتر هم کرده است زیرا که صائب، روحش را نگهمیدارد و جسمش را می بخشد اما شهریار هم روحش را می بخشد و هم جسمش را. کار شهریار بی مطالعه و بی تأمّل و عجولانه بوده است، برای اینکه:اولاً - روح، جزئی از اجزای انسان است و در داخل اجزا ، بخشش های صائب نیز وجود دارد. پس "هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد " رفت پی کارش.

شهریار ! می خواهی روح و اجزا ( عقلانیت، دست، پا، سر، دل و جگر، جوهره ی درون ، کل هیکل، روان ، ذهن و ... ) را به خال یک دختر شیرازی ببخشی که حتّی در خواب هم او را ندیده ای؟!! آقای شهریار! به فرض اینکه تو در کمال اختیار، سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشی و روحت را به خال هندوی یک دختر شیرازی!!!! پس به خدا چه می ماند؟! - بنازم بر چنین مردانگی!!!!!

شهریار! یعنی شما آن خال هندو را واضحتر و نزدیکتر از حافظ دیده اید که اینقدر مجذوبش شده اید که حتّی از روح و اجزای خود نیز می گذرید و به خال هندو می بخشید ؟! خال هندو چه کارش با روح تو ؟! خال هندو چه کارش با اجزای تو ؟!

شهریار! حالا که خال هندوی یک دختر را مقدّمتر از وجود خدا دانسته و روح و اجزا را به خاطر کسب لذّت دنیوی به یک خال می بخشی پس به خدا چه خواهی بخشید؟!

شهریار! بدان که روح ( این امانت بزرگ الهی ) فقط برازنده ی خداست و عارف بزرگ عصر ( حضرت حافظ ) بی تأمل سخن نگفته است. او در چنین موقعیّتی خوب فهمیده که روح و روانش را به که خواهد بخشید....

امّا در این میان ، فهم و درک (روایت طریقت) در عالم حافظ بسی عمیق و دوست داشتنی است.

زیرا که دادا بر خلاف صائب و شهریار، همسو با حافظ حرکت کرده و در پی کلام شیرین حافظ ، خط سخن او را دنبال می نماید. طریقت در اینجا آنقدر بر اندیشه و عالم حافظ احترام قائل گشته که حتّی بطور غیر مستقیم برایش می گوید : خوب کاری کرده ای که سمرقند و بخارا را بخشیده ای! اگر من به جای تو بودم بیشتر از آن را نیز می بخشیدم.

و شاید هم دادا بیلوردی از روی لج با جاهلان عالم حافظ یا از روی خشم بر مخالفان اندیشه ی حافظ ، دنیا را به خال هندو می بخشد. یعنی از دیگر لذتهای مادّی این دنیا می گذرد. قصد حافظ هم از سمرقند و بخارا ، لذتهای دیگر مادی بوده که در سهم خودش برایش مالک بود اما نه آنقدر اسیر که وجود مبارک خویش ( این امانت بزرگ الهی ) را فدای هوس و شهوت خویش گرداند.

دادا می گوید:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم نه شهری بلکه دنیا را

زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود

همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را

بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت

صفای در این حقیقت را (طریقت) شعر فردا را

و در جای دیگر همسو با حضرت حافظ به صائب و شهریار جواب می دهد:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تجمّل های دنیا را

نه چونان شهریار و صائب و غیره که میبخشند

به خال ترک شیرازی تمام روح و اجزا را

امانت هست روح و جسم از سوی شیرین

(طریقت)این امانت را مکن سودای فرهادا را

(طریقت):همگرای اندیشه ی حضرت حافظ حرکت می کند برای اینکه عارف بر قضیّه است. حتّی به حافظ خرده نمی گیرد که چرا در این دنیای بدین بزرگی فقط از لذّت دو شهر ( سمرقند و بخارا ) در گذشته است ؟ زیرا در بیتی می گوید : زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود – همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را یعنی: زمانی که حافظ بر لذت های مادی شبیه سمرقند و بخارا مالک بود شاید به همانها قانع شده بود و از بین لذّات مادّی، همانها را نمادین قرار داده بود .

دادا در اینجا باز هم بر عالم والای حافظ احترام گذاشته و بر عمق اندیشه ی او انگشت اشاره دراز می کند.

همچنین از بیت ، بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت – طریقت این امانت را نخواهی یافت فردا را « کاملاً همسویی و احترام دادا در عالم دل انگیز حافظ آشکارتر می شود.

ادامه نوشته

شاعرِ  : آلِ (طریقت) شام جانسوز  حسین+آسمان نور را ، بشمار ، از « اِنا الیه راجعون»

۩۩☫ شاعرِ آلِ (طریقت) حضرت عشق(شام غریبان ☫۩۩

صوت قرآن می رسد اِنگار ،از « اِنا الیه راجعون»
تا که دولت را کند بیدار ، از « اِنا الیه راجعون»

آسمان در خون نشست، این دم قمر بر نیز ها
رفت رأس خسرو احرار، از « اِنا الیه راجعون»

می‌دهد با خون خود پیغامی از آزادگی
می‌کند بر گوش‌ها تکرار ، از « اِنا الیه راجعون»

می‌تپد در لُجّه‌ای از خون، دلِ خونین‌دلان
در وداعی سرخ و خونین‌بار ، از « اِنا الیه راجعون»

لاله‌های خسته‌دل را تا نیازاری صبا
گام خود ، آرام‌تر بگذار، از « اِنا الیه راجعون»

بر سرٍ نی رفت هفده اختر خورشیدوار
چون علمدار و سپهسالار، از « اِنا الیه راجعون»

می‌کند بر کاروان خود نظر وقتی که رفت
کاروان‌سالار ، در انظار ،از « اِنا الیه راجعون»

رأس خونین حسین بن علی، آن شاه عشق
می‌کند با دشمنان پیکار ،از « اِنا الیه راجعون»

ناله از نی در زمین نینوا آمد به گوش
دید تا هفتاد و دو دلدار، از « اِنا الیه راجعون»

کرد نورانی جهان را همچو خورشید سپهر
نور چشم حیدر کرار ،از « اِنا الیه راجعون»

بر زمین افتاد اگر جسم شریف و اطهرش
شهسوار ،والا تبارِ گُلعذار از « اِنا الیه راجعون»

برترین تفسیر قرآن را به خون خود نوشت
با گلویی از عطش ، در کارزار از « اِنا الیه راجعون»

گرچه رفت از هوش در کرببلا با تیغ کین
کرد اما خلق را ، هشیار ، از « اِنا الیه راجعون»

گفت : با آلِ (طریقت) شام جانسوز حسین
آسمان نور را ، بشمار ، از « اِنا الیه راجعون»

حس می‌کنم زمین وُ زمان نینوا شده
یا کربلا تمام جهان نینوا شده

حی علی الحسین، جهان عازم غم است
هفت آسمان به وقت اذان نینوا شده

هر چند غایبی، همه در محضر تواند
با تو تمام هستی‌مان نینوا شده

هامون زده‌ست از غم لب‌های تَرک
آب فرات بی‌جریان نینوا شده

انگار خون تازه‌تری بعد سال‌ها
از زخم جای تیر و سنان نینوا شده

آلِ(طریقت) ست در اینجا گمان کنم
زینب هنوز هم نگران نینوا شده

۩۩محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(تیرداد:محرم تاریخ کربلا +انا لِله + الیه راجعون )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شهرخوانسار ست نــامی مستعار(ماندگار) طریقت شاعرِ مُشک خُتن (وطن)

۩۩۩ ☫ اشعار:خوانسار/مستعار (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

گفت و گو آیین درویشی نبود ...

ور نه با تو ماجراها داشتیم ...

شیوه چشمت فریب جنگ داشت ...

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم ... (+)

شهرخوانسار ست نــامی مستعار
نصفهان اسمِ جــهان شد مانــدگار
شهرِ برهان جهانِ هست و نيست
پایتخت ِ زاگرس :غـــير تو كيست؟
رشته تسبح شــــد، در جان تو
قُله کوسیل شد، بُــــرهان تــو
سر برآر از غيب تا گــــردی مَثل
كرّ و فرّ طاغيــــانِ بی عمـــل
شد وجودت اصفهان را قامتی
مـــردمانت را نمــــــادِ همــــتی
شهرمن عشق تور ديگر است
شهرمن حُب الوطن بالاتر ست
جرعه جرعه جوشش از جان یافته
چشمه ها اين پیچ وُ خم را تافته
سر برآر ، :ای شهرِ پنهان در زمين
ای مصلا شهر : دارالمـــومنين
كفر مطلق نیست در دامـــان تو
جهل وُ جادو نیست در سامان تو
بی بهارستان زمين افسرده است
خاك میهن بی تو باغي مُرده است
چون گلستانکــــوه باشد پایدار
این شکوه و فَرّهمیشه ماندگار
شهر تابستان وُ عدل وُ اعتماد
ای دیار مردمــــان بی فـــساد
سربرآر از غيب عالم ای وطن
شد (طریقت)شاعر مُشک خُتن

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شعار:مُحرم)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان :شهنامه خوانِ آل( طریقت )در انجمن

امشب به گرد شمع تو پروانه ام پروانه ام
از هر چه غیر نام تو بیگانه ام بیگانه ام

صبر و شکیبا ئی مرا همواره بی پروا نمود
با شور و حال عشق تو دیوانه ام دیوانه ام

ای ماه بی نظیر شبستان بی دلان
با بارش نگاه تو ویرانه ام ویرانه ام

چشمت شراب و چهره ی تو شدِّ آفتاب
من با جمال ماه تو مستانه می شوم

حالا بهانه کرده و دلداده ات شدم
فردا فدای آن گل یکدانه می شوم

در پایت ای حقیقت جاوید لحظه ها
آتش به جان گرفته و افسانه ام افسانه ام

شهنامه خوانِ آل( طریقت )در انجمن
من خاک راه و ساقی میخانه ام خمخانه ام

گِلِگی را بگذار!،ناله‌ها را بس كن!

زندگی گوش ندارد،كه بَسی شِكوه كنی!

حاکمان چشم ندارد ، ببیند که دل تنگِ شُدی ...

فرصتی نیست ،كه صرف گِله و ناله شود!

تا کُلَه چرخ دهی وقت تمام است تمام!

سال دیدی كه ،به برهم زدن چشم گذشت...

برق وُ باد آمد وُ رفت :این شتابِ عمر است

من وُ تو باورمان نیست كه نیست!

زندگی گاه به کام است وُ یَم است؛

زندگی گاه به تمام است وُ کم است؛

زندگی گاه مراد است وُ غم است؛

چه به کام وُ،چه به نام وُ،چه به دام...

زندگی معرکه همّت ماست،زندگی می‌گذرد...

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛

زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛

زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛

تو به راز،وُ تــو به سازوُ ،تو به نــاز ...

زندگی لحظه بیداری ماست، زندگی می‌گذرد.

محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

شاعرکجا وُ حضرت اشراف زادگی (طریقت) حضرت عشق

۩۩☫ شاعرکجا وُ حضرت اشراف زادگی (طریقت) حضرت عشق☫۩۩

شاعر چه کرده است با بی ارادگی
اوصاف گُل سروده بدین صاف وُسادگی

جای ترنج،دست و دل از خود برید وای
اینجاست رمزوراز دل از دست دادگی

اشعار ! ذکر خیر تو راشد غزل غزل
با شعر وصف می کند او ایستادگی

روحی زلال دارد وُ جانی زلال تر
آموزگار ِآینه ها صاف و سادگی

با رشوه ها بگو غزلم را رها کنند
شاعرکجا وُ، حضرت اشراف زادگی

۩#خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : حضرت دلبر +با محبّت آری ... => با خشونت هرگز

۩۩۩☫ دو بیتی (طریقت) شراب قدر سرآمد ☫۩۩۩

در سرم نیست بجز عشق تو سودای دگر
بجز از خدمت رندان به تمنای دگر
قد و بالای تو را دیده برانداز کند
به از آن قبله مرا نیست مصلای دگر
تیر مژگان تو در وقت سحر سخت مرا
لاشکش می کندم برسر ماوای دگر
تیر مژگان هوس نیست به بالای دگر
غرق بحر تو شدن عین نجات است نگار
ترسم آخر نرسد بی تو به فرجام نگار
آنکه دارد به سرش فکر مداوای دگر
یوسف از دست زلیخا به تو آورد پناه
در هوای تو نشد عاشق حوای دگر
گفته بودی که بخوان نام مرا "بسم الله "
تو بخوان تا ندهم گوش به آوای دگر
(لن ترانی)که نشد پاسخ شیدایی من
(ارنی)تا نرود مرغ دلم جای دگر
نظر لطف تو گر شامل حالم نشود
حالِ من خوش نشود بازبه دنیای دگر
چشم دل سیر نشد هر که نظر کرد تو را
نرود اهل(طریقت)به تماشای دگر
درود حضرت دلبر ، سلام قرص قمر
زمین که عیش ندارد از آسمان چه خبر

شراب قدر سرآمد ، کجاست سالِ دِگر
غزل غزل بـــسرودم ، چه ناب شد دفتر

***

گُلواژه ی خرداد را در شعر چیدم
رخسارهٔ جـانان شده بُـرجِ امیدم
بیم وُ امـیدم تا اَبَـد کنج دلم باش
شعر وُ غزل را از لبِ لَـعلت چشیدم
بی روی گل هرگز قرار انجمن نیست
محفل پریشان ، بزم گیسوی تو دیدم
دیدم،شنیدم،مِی فروشم میفروشم
گُل ناز را اول بَدخشان می خریدم
گُـلـنـار را زُلـف چلـیــپا در کلــیسا
وقتی‌ نکیسا را به مقصد می رسیدم
این باده را سر می کشد آرام جانم
من از غزل های (طریقت) دل بریدم

۩۩محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(تیرداد:محرم تارخ مصرف +غزل دین+ ادامه مطلب را ملاحظه فرمائید )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت (محرم 1446=تیرماه 1403)

۩۩۩ ☫ای ماه محرم زجمال تو هویدا ☫ ۩۩۩

ای ماه محرم ز جمال تو هویدا

ای مظهر آزادگی از نسل توپیدا

ای جان جهان تشنه لب کربُبلا ها

ای لعل لبت آب بقا، رهبر و مولا

ای حُسن رخت آئینه ذات الهی

ای سرو قدِسایه فکن شاخه طوبی

ای عشق تو افکنده شرر در همه عالم

ای لطف تو باشد به سر خلق بهر جا

ای برتر از اندیشه و افکار خلایق

ای متصل غیب توئی اصل تولا

ای دین خدا از تو بسی یافته رونق

ای نور ولا گشته ز روی تو هویدا

هم شاهد و مشهود وشهید ابن شهیدی

سرور به شهیدان جهان والی و والا

جوشان به جهان خون تو تا روز قیامت

ثاراللهِ خوبان توئی روشن دلها

ای رهبر آزاده وآزادهء عالم

این نهضت آزادگی از نسل توپیدا

۩۩۩ ☫ خُلِدستان طریقت ☫ ۩۩۩

لیلا ترا بوسیدمت وقتی که چشمت خواب بود
وقتی که شعر اندیشهء زیبایی مهتاب بود

از لابلای دفترت، شعرم صدا میزد تو را
وقتی قلم از دوریت آماده و بی تاب بود!

انگار بوی زندگی پیچیده در کاشانه ام
ماهی سرخ عاشقی دربستر قلّاب بود!

گلهای یاس و نسترن از دیدنت بشکفته اند
نیلوفری زنبق ؛ گَلایل ، شقایق شاداب بود

کامل تو را بوسیدمت، من از میان قاب عکس
لیلی :لب شیرین تو، خوش مزه وُ نایاب بود

کامل (طریقت)انجمن شعر و شرابِ عاشقی

لیلا ردیف وُ قافیه پیوسته آبِ آب بود

خــُلدستان طریقت( صفحه جدید)۩۩محمد مهدی طریقت۩

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شعار:مُحرم)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: شاعر شده یک مرتبه عاشق شده باشی(خلایق+علایق)

۩۩۩ ☫ اشعار:فرهاد/حکایت (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

عقـل کجا پی برد شیـوه‌ی سود ای من

بــاز نیـابـی به عقــل سـر معمـای من

عقل همان قطره ‌ا ست مانده زدریاجدا

چنــد کنــد قطــره‌ای فهــم ز دریای من

گـر ز خــود و هر دو کــون ناز تمنا کنـی

راست بــود آن زمــان از تـو تــولای من

نغمه ی آواز عقل گرچه بسی ناله زد

هیــچ قـبــایی نشـــد درخور بالای من

ور ســر مـویی ز تــو ژاله شــود یادگار

واله بمانددر آن هی هی و هیهای من

عشق نه کار گِل است دیده‌ دل باز کن

چشم عـزیـزان نگر مست تماشای من

دوش درآمد به جان زمزمـه‌ی عاشقی

گفت اگرقــابلی جای تو راجــای من

غنچه قدم در نهـاد تا که شکوفـا شود

از بُن و بیخش بکند قوت و غوغای من

چون اثـراز او نماندمحو شد اجزای او

جای گُل وگِل گرفت جمله‌ء اجزای من

«هست درین بادیه جمله‌ جانها چوابـر»

قطره‌ی بــاران او درد و دریغــای من

«تـا دل عطار یـــافت پرتو این آفتـاب »

گشت زعطـار سیر،رفت به صحرای من

سِرِّ «طریقت»شده شیوه سودای عقل

نیست به دورجهان مثل غزل های من

شاعر شده یک مرتبه عاشق شده باشی
دیوانه ی در چشمِ خلایق شده باشی

هرگز شده در زمزمهء شعروُسرودی
درگیر وُ گرفتار علایق شده باشی

بیرون بزنی هر شب از این خانه تنها
در حق خودت نیز موافق شده باشی

آیا شده شعرت بشود همدم نامرد
یک ثانیه هم آینه ی دق شده باشی

شاعر شده دریا بشوی موج بگیری
طوفان بوَزَد باد منافق شده باشی

دریاشوی وُ کشتی بشکسته درامواج
هم صحبت مرغابی و قایق شده باشی

من سوخته ام ،دست خودم نیست(طریقت)
هیهات طریقت که شقایق شده باشی

شاعر شده یکبار تو عاشق شده باشی

گلواژه ای از : برگ شقایق شده باشی

دیوان تو را کشتی وُ قایق شده باشی

دیوانه ی دیـوان دقایق شده باشی

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

ادامه نوشته

نامه  سرگشاده برای رهبری (مسئولان ) اقتصادی و سیاستگزاری بازنشستگان۱۴۰۴  

نامه سرگشاده برای رهبری (مسئولان ) اقتصادی و سیاستگزاری بازنشستگان در کشور ما به بی ارزش نرین گروه ها و طبقات اجتماعی تبدیل شده اند .. هر از گاهی نانی جلویمان انداخته میشود تا نوایی سر دهیم . همه مدعیان خلافت اسلامی در کشور ایران عجمی ما !؟ نیز از ایشان به اندازه ابشخورشان بهره برده وسپس ایشان را تا بزنگاه دیگر رها نموده اند .از حق نگذریم بی معرفتی انسانها در زمانه تا بدان حد ومرتبه نهادینه شده که حتی یک روز پس از دریافت ابلاغ حکم بازنشستگی !اگر سر و سری با همکاران نداشته باشی و یا اگر دستی بر اتش رفتارهای ناصحیح اداری نداشته باشی !؟اصلا حضورت را مخل ارامش دانسته و مورد بی مهری قرارت میدهند .. در گفتمانی عامیانه وخودمونی !اصلا ادم حسابت نمیکنن وتحویلت نمی گیرن !! با همه این کم لطفی ها امسال قرار شده که کمی جبران مافات نمایند .فرایند انجام اصلاحات چند بخش است.

نخست خوان اول ارایه طرح همسان سازی در برنامه هفتم

خوان دوم تصویب طرح

خوان سوم تایید شورای نکهبان

خوان چهارم تصویب در هیات دولت و ابلاغ طرح

خوان پنجم تهیه دسنورالعمل اجرایی وابلاغ ان .. این شش مرحله با همه چالشهای پیش رو جامه عمل پوشیده است فقط خوان هفتم مانده است .

خوان هفتم صدور احکام و عملیاتی شدن پرداخت ان است .

اینکه دستورالعمل وشیوه نامه همسان سازی چگونه در فرایند نهایی اجرایی ان با ملاحظات قانونی مورد توحه قرار گیرد خود دغدغه ای است که تاکنون هیچ مسول دولتی اعم از وزیر ویا روسای سازمان ها وصندوق های بازنشستگی صراحتا در باب ان اطلاع رسانی منطقی واخلاقی ومسولانه ای به عمل نیاورده اند .. لذا ان طرح نسبتا مطلوب همچنان در فرایند نهایی اجرایی خود با هاله ای ازابهام مواجه است .. ومتاسفانه رسانه های این کشور همه وهمه با تیترهای مزورانه و بعضا دروغ فقط اندیشه وذهن وانتظارات بازنشستگان را به سخره گرفته اند .

. جان کلام انکه انسانیت غیر از مسولیت !؟حکم می نماید که ارامش را امروز !پیش از طلوع فردایی که ممکن است برای طیفی از بازنشستگان هر گز وجود نداشته باشد !؟به ایشان عطا نمایند.

بازنشستگان اسباب بازی بیجان نیستند. ایشان انسانهایی هستند که یکا یک شما مسولان را در اغوش خویش تربیت نموده اند .اگر این رفتار باز خورد تربیت واموزش ایشان از سوی ماست پس ملالی نیست. از ماست که بر ماست و اگر ریشه درراندیشه ایشان دارد امان از فرزندان ناخلف .!!

ادامه نوشته

شاعر خُمی اَندر سبو، خونِ (طریقت) می‌رود+ای شاهدان بزم طنز، پیمانه‌ را پر خون کنید.

۩۩۩ ☫ حاصل این طنزچیست ☫ ۩۩۩

ای شاعران! ای کاتبان! فکرِ منِ مجنون کنید
لیلی میانِ لاله‌ها، جـام از مِیِ گلگون کنید

آمد یکی فرهاد وش ، گردد میانِ باغ وَش
باشد اگرشیرین وَش، از بینِ خود بیرون کنید

آن یوسف چون ماه را بر چاه یعقوب آمده
آن کلبه‌ی محزون را رقاصه ای موزون کنید

از شعر ما چون وسمه ای در پیش آن مه‌رو نهید
آنگه‌ زآن فتانه جان بر خویشتن مفتون کنید

دیوانه چون طغیان کند، زنجیر وُ زندانش کنید
از زلف لیلی حلقه‌ای در گیسوی مجنون کنید

رویای مارا نیمه‌شب، مهتاب وُ مه را لب به لب
با هر معبر این عجب، از صبح‌خیزان! چون کنید

سوری برای دوستان، کوری برای دشمنان
اِسپند آتش می‌نهم، این هیمه را افزون کنید

زین تخت وُ تاجِ واژگون سیلاب می بینم زِخون
این تخت را ویران کنید، آن تاج برگردون کنید

شاعر خُمی اَندر سبو، خونِ (طریقت) می‌رود
ای شاهدان بزم طنز، پیمانه‌ را پر خون کنید.

امشب بیا واز لب من یک غزل بگیر
از شهد شعرهای زلالم عسل بگیر

امشب برای گریه ام آغوش لازم است
تا این بهانه هست مرا در بغل بگیر

ای لات لا ابالی مستِ تبر به دست
بشکن وَ جان تازه ای از این هبل بگیر

حافظ که ترک ساقی و ساغر نمی کند
فالی برایم از لب شیخ اجل بگیر

با آن نگاه روشن و گرمت شبی مرا
از چشم های یخ زده ی مبتذل بگیر

قفلِ غزل بجز به لبت وا نمی شوند

امشب بیا و از لب ِ شاعر غزل بگیر

..****

༺࿇🤍࿇༻

چشمانِ تو پُر واژه‌ترین شعر جهان‌ست هنوزم
هر مژه‌ات از"تیرِ" نگاهی به کمان‌ست هنوزم

ابروی کمانت زده تیری به دل سرخ شقایق
هر غمزه‌ی تو با دل من خط و نشان‌ست هنوزم

ازچشم و دلت روشنِ سوسوی ستاره، است
گوشم به‌در وُ چشمه‌یِ‌دل، خون، فَوَران‌ست هنوزم

در باغ غزل، دلخوش دیدار تو هستیم ولیکن
آه از لب من‌، هر نفسش آه و فغان‌ست هنوزم

بر بستر سبزه گل و چشمه، به سراب قدم تو
دیبای چمن، در قدمت جامه‌دران‌ست هنوزم

در باغ قناری زده چه‌چه دف و سنتور و کمانچه
بر جام غزل هر دو لبت بوسه‌زنان‌ست هنوزم

در کوچه‌ی مهتاب چکیده غزلِ هق‌هقِ باران،
چشمانِ تو حیرانِ "نگاهِ دگران‌ست" هنوزم

از شعرِ(طریقت) نتوان‌گفت‌که‌امشب نفس‌ِصبح
بر صورت خورشید تب‌آلوده عیان‌ست هنوزم

در ادامه مطلب (ساقی دشت بلا ) عباس بود

۩# خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

شعر (طریقت ) از سُخنِ  آشنای تیر1403+دوبیتی => اشعار خلدستان

۩۩۩ ☫ اشعار:فرهاد/حکایت (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

بوی بهار می‌شنوم از صدای تیر
نازکتر از گل است گلِ گونه‌های تیر

ای در کمان نبض تو آهنگ قلب من
شعر (طریقت ) از سُخنِ آشنای تیر

***

ای غزل همنفسِ صبح پس از بارانی
همنفس در قفسِ خـاطـره‌ها پنهانی

مانده ام در هوسِ عشق تو پرواز کنم یا نکنم
باز هم در قفسِ یاد توام زندانی

شرحِ دل‌بستن و دل‌کندنِ ما آسان نیست
من دوصد خانه ی نو ساختم از ویرانی!

بی‌گناهی مگر از ترسِ عذاب است نه عشق
برحذر باش از این وسوسه‌ی شیطانی

چشم بستیم، ولی جای نظربازی داشت
شرحِ دیدارِ تو در جامه‌ی تابستانی

در پسِ گیسوی تو شا مِ شب آغاز شود
شرح این نکته نشد ! انــجمنی طولانی ...

من حافظِ عشق تو وُ دیوانه ی فالت
من مولویِ عهـدِ تو با شوق وِصـالت

وحشی شدن از مستی رخسار تو بوده
اهــلی شـدن طعمِ عسـل های زلالت

سعدی زِ گلستان جمالِ تو شکفته
بستان شده اشعـار من از شعرِ خیالت

از رایحه ی عشق تو عطار ،پشیـمان
لاهوتی وُ منظومه ی اقبال کمالت

کی نظم نظامی شده منظومه شیرین
لیلیِ پریشان شده مجنونِ جلالت

فرهاد شد آواره (طریقت) چه پریشان
این دل به تمنای تو و وصل محالت


ادامه نوشته

نظم ِ(طریقت)ست به سامانه ام هنوز (محرم1446=تیر 1403)

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار+افلاکی ☫۩۩۩

حضرت حق چون به عالم نسلِ آدم آفرید

در میانِ نسل آدم ، ختم خاتم پرورید

اوسپس از روح اقدس درهمه عالم دمید

خاکیان را با (طریقت) نرخ افلاکی خرید

***

از روی روضه جهان را سروده ام

با این تقلبم هیجان را سروده ام

فرقی میان چشم و لبت در فریب نیست

من دیر ذات بی پدران را سروده ام

خط نقطه نقطه خط بَدَلِ عاشقت شدم

با خط مورس آن ضربان را سروده ام

آن شب دچار تو رَکَعاتم به شک فتاد

بعد از سپیده بود اذان را سروده ام

شعرِ(طریقت) انجمن دل بریدن است

با این حساب من قیلان را سروده ام

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول =>محرم 1446)

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان: حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت) جو خوردن اُلاغ ها

۩۩۩ ☫ حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت) جو خوردن اُلاغ ها ☫ ۩۩۩

با شاعـران رهگــذرِ سـرنـوشت ها
جــاماندگان قافله ی سرگذشت ها

پائیزِلحظه ها ی زمستان سرشت ها
شُـد نُــوبهارِ رویــشِ اردیبهشت ها

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

معلِّم واقعی کیست؟ شاید نخستین و مهمترین خصیصیه‌ٔ یک آموزگار واقعی این باشد که او روحیه‌ای حق به جانب ندارد و خود را کلیددار خزانهٔ حقیقت نمی‌داند. آموزگار واقعی نه تنها معطوف به خویش و مشعوف از خویش نیست، بلکه توانِ خودانتقادی و به زیر سؤال‌بردن نگرش‌ها و روش‌های خود را دارد. آموزگار واقعی می‌تواند به دیگران نیز جرأت دهد که خود را و آنچه را که به نام تربیت به خوردشان داده‌اند، نقّادی کنند و زیر سؤال ببرند. تربیت چیزی جز طغیان علیه مدّعیانِ تربیت و تربیت‌های دروغین نیست.

معلم واقعی در این توهّم نیست که باید حق یا حقیقت مطلقی نزد خود را به دیگران بیاموزد، و به اصطلاح آنها را هدایت و تربیت کند. آموزگار واقعی تنها کمک می‌کند که آنها خودِ مدفون شده‌شان را از آوار آن چیزهای مخرّبی که غالباً به نام تربیت و فرهنگ، «نیست» و «ازخودبیگانه»‌شان کرده، بیرون کِشند تا دوباره «هست» شوند و با خویش در صلح و آشتی به‌ سَربَرند. در واقع، آموزگار واقعی نمی‌خواهد که چیزی بر دیگران بیافزاید و آنها را سنگین نماید، بلکه، برعکس، چیزی از آنها می‌کاهد و «سبُکبار»شان می‌کند. تربیت چیزی جز هرس کردن شاخ‌وبرگ‌های زاید نیست.

معلِّم تنها زمانی می‌تواند، به دور از خصلت‌های نیست‌کننده ، برای شاگردانش هستی‌بخش و زندگی‌آفرین باشد که بتواند به جای آنکه هستی و افکار خود را سایۀ سنگینی بر شاگردانش کند، خودش را به سایه ببَرد تا زمینه‌ای برای پدیدارشدن آنها فراهم‌ آید. آموزگار واقعی تنها ما را فرامی‌خوانَد که از آن «خود» که حجاب خود گشته است دست‌برداریم؛ از خودی که نیستیم به درآییم و به خودی که باید باشیم درآییم. به عبارت دیگر، آموزگار واقعی ما را از خود نمی‌سِتاند تا به سوی خویش بکشاند، بلکه ما را از «خودی کاذب» می‌رهانَد تا به «خود راستین» برسانَد.

معلّم واقعی به‌سانِ مامایی در تولّد معنوی ما سهیم می‌شود و به ما مدد می‌رساند تا بتوانیم با فراروی از «خودِ کهتر»مان «خودِ برتر» خویش را متولّد کنیم. تربیت‌کردن چیزی جز مامایی، و تربیت‌شدن چیزی جز نوزایی نیست. به بیانِ بُرّای نیچه: «مربیانِ واقعی شما آزادکنندگانِ شما، به سوی خودتان، هستند» و به زبانِ زیبای مولانا:«تو را هر کس به سوی خویش خوانَد / تو را من جز به سوی تو نخوانم»

معلِّم واقعی کسی نیست که بیشتر از شاگردانش می‌داند، بلکه کسی است که بیشتر از شاگردانش می‌تواند یاد بگیرد و بیاموزد. به عبارت دیگر، تفاوت استاد (آموزگار) و شاگرد، نه یک «تفاوت ماهوی»، که یک «تفاوت درجه‌ای» است: استاد شاگردترین شاگرد است.

🔸 هدایتگر به ما می‌آموزد که استاد تنها یک شاگرد بهتر و جدّی‌تر است؛ شاگردی که برای یاد گرفتن مشتاق‌تر و کوشاتر است. به زبانِ سپهری، می‌توان او را تنها دونده‌ای بهتر در پیِ آوازِ حقیقت دانست، و البته می‌توانیم از ویتگنشتاین هم بیاموزیم که در این عرصه دوندهٔ بهتر کسی است که دیرتر یا هرگز به مقصد (حقیقت / پاسخ نهایی) نمی‌رسد! 🔸 استاد بودن یعنی «همیشه آغازگر» بودن، «همیشه در راه» بودن، «همیشه شاگرد» بودن. از همین رو است که مونتنی، فیلسوف و ادیب فرانسوی قرن شانزدهم، می‌گوید "ترجیح می‌دهم در شصت‌سالگی شاگرد باشم تا اینکه در ده‌سالگی استاد باشم".

معلم واقعی کسی است که مدّعی دانایی نیست و مانند سقراط تنها «می‌داند که نمی‌داند». به یک معنا، آموزگار واقعی کسی است که بیشتر «نمی‌داند»؛ یا دقیق‌تر بگوییم، کسی است که نادانی‌هایش را بیشتر می‌داند. آموزگار واقعی، به تعبیر نیکولاس کوزانوس، فیلسوف و ریاضیدان آلمانی قرن پانزدهم، «جهالتِ عالمانه» دارد.

معلمان راستین هدیه‌ای جز افکندنِ تردید و پرسش، آفریدنِ راز و معمّا برای ما ندارند. البته آن دسته آموزگارانی هم که به مرتبه‌های بالاتری از فرهنگ بشری تعلّق دارند، به مرحله‌ای فراتر قدم می‌گذارند. آنها به نوعی همۀ پاسخ‌ها را از ما می‌ستانند و مبدّل به پرسش می‌کنند، چنانکه راه‌حل‌های‌مان را منهدم می‌کنند و از آنها معمّاهای جدید خلق می‌کنند و اینچنین ما را از طاعون جزمیت می‌رهانند.
معلمان واقعی هیچگاه دیگران را به اندیشه‌های خود دعوت نمی‌کنند، بلکه هماره اندیشه‌های‌شان را با وضوح و روشنی لازم، و البته نه زائد، ابراز می‌کنند، شواهد و دلایلی را به سودشان پیشنهاد می‌دهند، و البته همزمان می‌کوشند مخاطبان‌شان را به تفکّر و استدلال، و داشتنِ ایده‌هایی از آنِ خود، وادارند.
آموزگاران بزرگ هنرمندانه می‌کوشند که امکانِ تعابیر متفاوت و متنوّع، و نه یک تعبیر یگانه و نهایی، از اندیشه‌های خود را فراهم آورند تا از این طریق، فردیت، آزادی و استقلال آدمی را بیشتر پاس بدارند

دوستی تعریف می کرد: در قدیم که ماشین نبود حمل و نقل بار با الاغ انجام می شد، آن موقع ماشین نبود که براحتی و سرعت بشود بار را جابه جا کرد.
- در مناطق کویری که قافله از کلکته می آمد جیره خرها "جو" بود ، وقتی بار انداز می شد جلوی خرها کلی جو می ریختند، در اول که جیره جو به اندازه کافی بود الاغ ها در کمال صلح و صفا برادر وار جو می خوردند و هیچ کس حرص نمی زد، اما زمانی که جو رو به پایان می رسید خرها با جفتک زدن به جان هم می افتادند ، در حد مرگ به همدیگر لگد می زدند تا یکی دو تا که برنده می شدند ته مانده جو را می خوردند.
- بعد از پایان یافتن جو انگار نه انگار که این ها با هم دعوا می کردند همه چیز آرام می شد.
- مثل سیاستمداران وقتی که دم انتخابات می شود به جان هم می افتند، فایل صوتی پخش می کنند ، در مناظره های تلویزیونی همدیگر را به دزدی های کلان و رانت محکوم می کنند تا با این ترفند مردم را گول بزنند، اما وقتی که انتخابات تمام شد و یک تیم برنده شد، بی وفا نیستند سفره را پهن می کنند و دزدها برادر می شوند و با هم از هر گوشه ای می خورند، مردم عادی هم بعد از مدتی یادشان می رود که داستان از چه قرار بوده؟ این ها همه بازی سیاست است که هر چهار سال یک بار در جهان سوم تکرار می شود.

این بود داستانِ👈 «جُفتک پرانی الاغ ها»

نام( طریقت) اول دفــتر نـوشـته شد
گُلواژه ها ‌ی تازه زِ محشر سرشته شد

صـد بار گفته ام که روش هـا کلیشه‌اند
گاهی کمی کلیشه هم ازمن به رشته شد

تفسـیر کـرده اند به جهـان‌ سیرت مـــرا
این عشق بد (!) دوباره مرا رشته رشته شد

بوی تعارضــات جدید از تو دیده انــد
این جاده‌ها که منتظر راه شُشته شد

افتاده این نفس به شماره هر آینه
در انتظار تاب طپش قلبِ کشته شد

هستیم سهم خویش ولی سرنوشتمان
خیلی شبیه جنبش آزاد پُــشته شد !

مادر که از دریچه‌ی وصلت نگاه کرد
گفتا تمام عمر به آهی که کشته شد

هرچند پای دار ولی مادرانه گفت:
حق را نمی‌دهند ! که برحق سرشته شد

احقاق حق بنما تو فقط این کلیشه را:
رمز (طریقت) آخر آخـــر فـرشــتـه شد !

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# ✍️ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

سالکان:طریقت (خلدستان) به سامانه ام هنوز

خلـوت نشـینِ خاطـرِ فــرزانه‌ ام هنوز
شهنامه خوانِ گرمی افسانه ام هنوز

بودیم با تو همسفر عشق،انجمن
نا آشنا به،چهره ی بیگانه ام هنوز ...

هرچند شمع بزم محافل شدم به طنز
آتش فروز جلوه ی پروانه ام هنوز

با موج سر به صخره‌ی دریای غم زدم
بااین وجود ، گوهر دُّر دانه‌ ام هنوز

خالی مباد ساغر نازت، که جاودان
تا چاکری زِ ساقی میخانه ام هنوز

با سالکانِ تذکره پــردازِ شاعران
نظم ِ(طریقت)ست به سامانه ام هنوز

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول =>محرم 1446)

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

حکایت(طریقت)روایت (این روزها تکرار) قندمکرر

۩۩۩ ☫حکایت(طریقت)روایت (این روزها ) ☫۩۩۩

مهدی محبی کرمانی داستانی دارد به نام کُتِ زوک.،کُت به کرمانی یعنی سوراخ و زوک همان لوله های سفالی است.داستان از این قرار است که در نوبت خانم ها کُتِ زوکِ خزینه می گیرد و آب زیادی گرم می شود.
صاحب جان یکی از زنان حمام نزد کَل اسدالله می رود که مسوول حمام است و از او می خواهد به حمام بیاید و کُت را باز کند.
« کَل اسدالله! کَل اسدالله! دستم به دومنت. کُتِ زوکِ خزونه گرفته. آبا داغ شدن، آتش، زِنِکا می خوان جونشونه ور آب بِکِشَن، بشورن بیان به در، نمی تونن ... الانم اذانِ میگن، مَردِکا می ریزن تو حموم، رسوایی می شه، وَخی یه فکری بکن. تو رو دونی خدا، وخی. »

خلاصه این که کَل اسدالله اولش بهانه می آورد که نه و نمی شود و زن ها لخت هستند و از این حرف ها. اما گویا این پیش آمد بی سابقه نبوده و کَل اسدالله هم راه رفتن به حمام زنانه را خوب بلد است.
این است که با صاب جان همرا می شود. پاچه های شلوارش را بالا می کشد و در ورودی حمام داد می زند:« اوی، زِنکا، چشماتون ببندین، مرد داره میا تو .»
و صاب جان هم پشت بند او داد می زند: « اوی، چشماتون ببندین، مرد داره میا تو، چشماتون ببندین»!

و این گونه است که کَل اسدالله وارد حمام می شود. از میان زنان لخت که دست بر چشم دارند می گذرد و کُتِ زوک را باز می کند!
آب ولرم می شود و کل اسدالله می رود.
مادر اُوس شکرالله که در حمام بوده به سمت خزینه می رود دستی توی آب می زند و با رضایت می گوید:« بارک الله کل اسدالله! بارک الله. خدا خیرش بده !»و سپس با لحنی فیلسوفانه ادامه می دهد:« ولی کَل اسدالله می باس چشماشِ ببنده نه ما ! »و صاحب جان با لحنی حق به جانب پاسخ می دهد که :«خب اُوَخ کُتِ چطو وآ بُکنه؟ »

**********************

چقدر شبیه حال و روز ماست:. به جای اینکه (آیت الله ها ی مرجع تقلید شیعیان جهان و حومه)مسعؤلین چشم شان به بندند و شرم کنند، مردم باید شرمسار باشند تا اُونا چپاول کنند.دزدی و تصاحب کارخانجات شده اختلاس حضرات و فرزندان بزرگوارشان حکومت شده سلطنتی و کاخ های طاغوت در تصاحب مُفخورهای گردن کلفت ، سعادت آباد راهی برای سعادت یافتن به بهشت دنیا و آخرت مردم درست شده مدافعان حرم یِ مشت بیچاره بدبخت روسیاه که نه از دار دنیا چیزی در کف دارند نه دستشان به آخرت بند است زیرا "لا معاشَ لَه = لا معادَ له " گرانی وفحشا بیداد می کند وامروز اسلام به هیچ وجه در خطر نیست لازم نیست کسی به داد اسلام برسد زیرا آنان که در خطر بودند امروز از مواهب مملکت برخوردارند ،یکی می گفت: ما نه تنها دنیای شما را درست می کنیم بلکه آخرت شما راهم درست می کنیم این سخنان بسیار معرف است اما صاحب این سخنان استخوانش پوسیده اسلامش در چنگال چینِ کمونیست قرار گرفته و جانشینانش با به غبغب انداخته اند که ما تمام اسلام را صادر کردیم چیزی از اسلام برای خودمان باقی نمانده است . مردم چشمانتان را ببندید تا اختلاس و فحشای (آیت الله های مرجع تقلید شیعیان جهان و حومه ) را نبینید !!!!.درضمن قدیم زندگی سینوسی بود... اگر دوره بدی را میگذراندی، مینداستی که روزهای خوبی هم در راه هستند... نه مثل الان، که تا چشم کار می کند دره است وُ پستی وُ چاه وُ اختلاس وُ ویروس کرنای سیاسی وُ مغلطه های یِ مشت مُفتخورِ حرومزاده .که افتخار زرنگی ، و کشتار مردم را به صورت دسته جمعی در کارنامه دارند و با گردن کلفتی می گوین ما خودمان یک روزی قاتل بودیم ..

..

ادامه نوشته

شعرِ(طریقت) انجمن دل بریدن است+دوبیتی:خاکیان را با (طریقت)  نرخ افلاکی خرید  

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار+افلاکی ☫۩۩۩

حضرت حق چون به عالم نسلِ آدم آفرید

در میانِ نسل آدم ، ختم خاتم پرورید

اوسپس از روح اقدس درهمه عالم دمید

خاکیان را با (طریقت) نرخ افلاکی خرید

***

از روی روضه جهان را سروده ام

با این تقلبم هیجان را سروده ام

فرقی میان چشم و لبت در فریب نیست

من دیر ذات بی پدران را سروده ام

خط نقطه نقطه خط بَدَلِ عاشقت شدم

با خط مورس آن ضربان را سروده ام

آن شب دچار تو رَکَعاتم به شک فتاد

بعد از سپیده بود اذان را سروده ام

شعرِ(طریقت) انجمن دل بریدن است

با این حساب من قیلان را سروده ام

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول =>محرم 1446)

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

دُرد  شراب وُ عشق رباب وُ کتاب  نیز +بعد از اذان و ذکر(طریقت)  نماز وصل=> رباب نیز

http://www.askquran.ir/gallery/images/2/1_besm_130.gifن وَ القَلَمِ وَ مآ یَسطُرُون .

۩☫ رباب(طریقت)گنجینه /خلدِستان ☫۩

دُرد شراب وُ عشق رباب وُ کتاب نیز
فکر شباب وُ صوتِ جناب وُ عتاب نیز

ماذره ایم بروی خاک نقطه نقطه چین
مقصودِ مثنوی ،غزلی ناب ناب نیز

بایک کرشمه ربوده ست عقل و دین
آئین به هم زد است وِصال خراب نیز

محبوبه زنده میکند آشفتگی شباب
گاهی شتاب میدهدوُ گاهی عذاب نیز

از بسکه قد کشیده به بالا ی آسمان
معشوقه ماه می شود وُ آفتاب نیز

چشم خمار دارد وُ خمیازه می کشد
گاهی سکوت میکند وُ بی جواب نیز

کامش گرفته ام به دورکعت سر نماز
مِیِ نوش میکندکه بنوشی شراب نیز

بعد از اذان و ذکر(طریقت) نماز وصل
گنجینه دست وُدل تو ببوسم رباب نیز

محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : حافظ +برآستان جانان + فال

۩۩۩ ☫ دوبیتی (طریقت) شیش وُ هشتِ سرنوشتم ☫۩۩۩

کاخ مرمر

کاخ مرمر :از کجا تا به کجا

گدایِ مسچدوُ گاهی کِـنشتم

زِ نافــرمــانیِ سـیبِ بِهشتم

مرا در حالِ خـود بُـگذار خِـشتم

(طریقت)شیش وُ هشتِ سرنوشتم

بیا و دلبر ما را زِ شط آب درآر
خروش و ولوله از جان شیخ وُ شاب درآر

مرا به محفل باده درافکن ای ساقی
شنفته‌ام که نکویی کنی شرآب درآر

ز کوی میکده برگشته‌ام ز راه خطا
مرا بِبَر به حرم از ره صواب درآر

بیار از مِیِ گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک وُ حسد از دل گلاب درآر

اگر چه مستِ غزالم تو نیز لطفی کن
زِ لطف بندگی از این منِ خراب در آر

تو نیمه شب اگرم ماهتاب میخواهی
برای دختر گلچهره از نقاب درآر

مباد ! روز وفاتم به خاک نسپارند
مرا به میکده بر از خم شراب در آر

کلام اهل (طریقت) ز حافظِ جانان
کمینِ دیو فتن نسل انقلاب در آر

محمد مهدی طریقت

ساقیاسایه ی ابرست بهارولب جوی

من نگویم چه کن از اهل دلی خود تو بگوی

بوی یکرنگی ازین نقش نمی آید خیز

دلق آلوده ی صوفی بمی ناب بشوی

سفله طبعست جهان بر کرمش تکیه مکن

ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر

از در عیش درآ و بره عیب مپوی

شکر آنرا که دگرباز رسیدی ببار

میخ نیکی بنشان و گل توفیق ببوی

روی جانان طلبی آینه را قابل ساز

ورنه هرگز گل و نسرین ندمد زآهن و روی

گوش بگشای که بلبل بفغان میگوید

خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی

گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید

آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی

ح(طریقت) محمّدمهدی طریقت

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش


بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش


ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال


مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش


رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار


کار ملک است آن چه تدبیر و تامل بایدش


تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست


راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش...


با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام


هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش

نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید

این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش

ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند

دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود


عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش

منم‌ که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقتِ ما کافریست رنجیدن

به پیرِ میکده گفتم که چیست راه نجات ؟

بخواست جامِ می و گفت عیب پوشیدن

مرادِ دل ز تماشای باغِ عالم چیست ؟

به دستِ مردمِ چشم از رخِ تو گل چیدن

به می‌پرستی از آن نقشِ خود زدم بر آب

که تا خراب کنم نقشِ خود پرستیدن

به رحمتِ سرِ زلفِ تو واثقم ور نه

کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن ؟

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس

که وعظ بی‌عملان واجب است نشنیدن

ز خطّ یار بیاموز مِهر با رخِ خوب

که گرد عارضِ خوبان خوش است گردیدن

مبوس جز لبِ ساقی و جامِ می حافظ

که دستِ زهدفروشان خطاست بوسیدن

بیا و دلبر ما را زِ شط آب درآر
خروش و ولوله از جان شیخ وُ شاب درآر

مرا به محفل باده درافکن ای ساقی
شنفته‌ام که نکویی کنی شرآب درآر

ز کوی میکده برگشته‌ام ز راه خطا
مرا بِبَر به حرم از ره صواب درآر

بیار از مِیِ گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک وُ حسد از دل گلاب درآر

اگر چه مستِ غزالم تو نیز لطفی کن
زِ لطف بندگی از این منِ خراب در آر

تو نیمه شب اگرم ماهتاب میخواهی
برای دختر گلچهره از نقاب درآر

مباد ! روز وفاتم به خاک نسپارند
مرا به میکده بر از خم شراب در آر

کلام اهل (طریقت) ز حافظِ جانان
کمینِ دیو فتن نسل انقلاب در آر

حمید محمد مهدی طریقت ۩خــُلدستان طریقت(دوبیتی:سرنوشت+بهمن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

رهبر  : کرسنت + حجاب (اوضاع مملکت)

۩۩۩ ☫ ( باده اهل (طریقت) خم پیمان شماست ۩۩۩

چو رنگین کمان وعده ا ی کرده باشیم
همآهنگ پاییز نسپرده باشیم

به گلهای فصل بهار وُ شکوفه
پیام آورانِ قسم خورده باشیم

اگر صادق الوعد ، ما بوده ­ایم
اگر خون دل بود، ما خورده­ باشیم

به امّا،اگر صد دلیل ، آفـتــاب
اگر صادق الوعد ، ما برده­ باشیم

اگر دشنه­ی دشمنان، جانگداز ست !
به صلحی چنین ما چنان، گـُـــردِه­ باشیم!

تلافی بخواهید، اینک سپاه:
همین زخم ­هایی که نشمرده‌ باشیم!

قَــدی سربلند وُ سری سر فـراز
حقیقت (طریقت) به سر برده باشیم

****

وه!چه غوغائی ست امشب باده ازبالا فکن

باده تبــــریز را در جان مــــولانا فکن

از ضیاءالحق گمانم نور شمس الدین بپا

نور شمس الدین راآنی به جان مافکن

مامرادازجام می جوئیم نی ازجان شمس

شربت «لا»نوش کردیم،نفخهء«اِلا»فکن

ماهمه خاکستر توفان و خورشیدیم وتو

گردی از خاکـــستر مارابه دریاهـافکن

درقبای خود چه داری؟زاهددنیای دون

ازمِی محشرچه داری؟باده ای حالا فکن

باده ای حالا فکن برجام« خُـلدِ ستانیم»

برسر خاکم که می آئی، خــُم لالافکن

میوهء نسل بشرگندم احسان شماست
باده ی حافظ ما در خُم پیمان شماست

شهر احسان شما شهره به عشق آباد است
عشق یک جرعه ای محشر ایمان شماست

انتخابات شلوغست و رقیبان بسیار
رای ما در گرو چشمک چشمان شماست

نیش دار است اشارات نگاهی پرهیز
نوش بادآ اگر از کژدم چشمان شماست

کودک سر به هوای دل آواره ی ما
سالها رفت ولی سربه گریبان شماست

سرمه با دیدن زیبایی تان خشکش زد
توتیا یکسره محو و گُم ِپژمان شماست

ای بسا عشق که در قیدهوس می سوزد
محشَرِعشق همان ناوکِ مژگان شماست

میوه ی نسل بشردامن احساس هنوز
باده ی اهل (طریقت)خُم پیمان شماست

ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(تحقیقات : رهبر کجاست: مژده )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار =>ادامه مطلب (ثابت)

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار ☫۩۩۩

متن غمگین پاییزی؛ متن و اس و جملات غمگین پاییزی جدید و آمدن پاییز

در مسجد شهر، دین به مردم بـفروش

نان شب خود به نیم گنــدُم بـفروش

ای شیخ! که مفتی جهنم شــده ای

با قیمت خون خلق، هیزم بـفروش

۩محمد مهدی طریقت ۩

حُب القلم سرشته به خونِ وُ رگ شماست

پیوسته رسته های جنون شعر بی ریاست

در محشر شعار در آن انجمن گمان

موضوع:بحث کنگره وزن شعرهاست

هرکس کتاب ندارد ، رَوَد کنار

تا روز حشر مدرکتان نزد انبیاست

بر گ قبولی همگی در یَدِ خداست

پایان نامه ی هرکس نوشته اند

این مُهر سرخ مُهر انجمن شعر اولیاست

محشر کنار درب جنان جار می زنند

هرکس سروده شعر ورودش چه پُربهاست

تنها به عشق اوست که شعری سروده ایم

جنت بدون مجلس شاعرچه بی صفاست

ناگاه جبر ئیل امین بانگ می زند

هرکس سروده ای نسرودست بینواست!

محشر دوباره با شب شعر(طریقت)است

آنجا خدا به خیر کند محشری به پاست

محمد مهدی طریقت

شیخی به چُرت بود که زنش وارد شد و به تعجیل بگفتا:شیخا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت!پس شیخ به عبا شد و با دیگ سمت دروازه پیش گرفت.چون رسید، کوی هیئت را خیلی خلق بدید در آشوب و هیاهو! در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند!ره زِ میان صف گشوده، بالای دیگ برسید. دیگ آش نیمه یافت. پس آشپز را بگفت: دست نگاهدار که نذری را اشکالی هست شرعی!آشپز بگفت: از چه روی ای شیخ؟خلق نیز به گوش شدند.

شیخ بگفت: قصاب بدیدم به بازار که گوسپند تازه ذبح بکرده، سر به کناری نهاده بود. چون زِ سر بگذشتم، حیوان به ناله و اشک شد که قصاب آب نداده هلاکم نمود... هم از این روی حرام باشد آن گوشت و این شله!

مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که حال که کار زِ کار بگذشته چه باید کرد شیخا؟شیخ بخاراند ریش را و بگفتا: خُمس آش به شیخ دهید حلال شود!پس خلق بگفتند آشپز را که خُمس دهی حلال شود، به زِ آن است که کُلِ آن حرام شود!پس آشپز دیگ زِ شیخ بستاند و آش اَندر بِکرد!خلق شادمان شده شیخ را درود گفته صلوات بفرستادند.خشتمال که حکایت بدید و بشنید، شیخ را جلو گرفته بگفتا: این چه داستان بود که کردی؟ چه کَس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید ای فریبکار؟
شیخ بگفت: مهم آش است که به این دیگ شد!
اَلباقی نه گناه من است که خلق را اگر میل به خریت باشد همه کس را حلال باشد به سواری..

گر به دولت برسی مست نگردی، مردی

گر به ذلت برسی پست نگردی، مردی

اهل عـالم همه بازیچه دست هوسند

گر تو بازیچه این دست نگردی، مردی

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را، پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری، مردی


سِلطِنَت آباد خوسار

منظرانیه نوآژ سلطنت آباد هاما خوسارو

زعفرانیه بوآژ مَـسکنت آباد هاما خوسارو

خط ابروی(طُ) سرمشق کُدوم اُستادُوُ

"تِله کابین "نواژ جنت آبادِ هاما خوسارو

دِر سِلطنت آباد خوسار ،قصری داران ، کُوُنه وُ فرآخ. عاسمونژ بلند وُچناراژ رفیع وُ صحن و حَصِژ قالی‌پوش وَلگاژ پنجه‌ء اُفتو گرمِ‌‌ بِراُفتو. رِی بِ ری ایونژ عمارت، حیض هشتیِ فیروزی آروم ِ آروم مینژ ، هَمرِتَ از اُوُ گِل وُ وَلگ ِ چنار و گِرتکون عاسمونژ پُرِ غِلا که هیچ نَتِلِندِ خلوت گِنوُ وُ سوت و کور بَمونوُ . مُن در سِلطنت آباد خوسارسنّی داران به اِندازِ اجداد مرحومِ خوُم . عصایی اِز چوُ گِرتِکون که مُن ِژ گوش دارتِی و عینکی دایره ای و کُلُفت که دِیرِ وَرم اِز گَرت و غبارآلودَ نشونِ ‌دُوُ . پالتو سیا و بلند که سرمای استخون سیز ملایم کِروُ . بَخچه همین مُن دِر این عمارتَ ، کاری نداران جز یاد و خاطرهء اُون قِدیم نِدیما . گای در ایونَ ، ری چارپای َ چُرت بید خوسان ، گای جی ری بِ ری اُرُسی تالار هفت بَری، ری به جَعد یَ َ گِرتکو نا سیل کِران ، پس و پیش شنِدِ وُ دل به قار قار غلا اِ ت‌ِسپاران که بَل کُم خبری تازه بَرسو . قِلنَ چاق کِران و آتیش تُ بیدان وُ به غلا خیرَد ِ گِنان که ری گِرتکونَ سالا ی ِ سالو ‌ لُو نَ دُورو ، چه عمارتیوُ سلطنت آباد خوسار کِ خِبِژ بنا کِرت کَلِحسن شِمرَ ! گای به تالار د کِسان عمارت سلطنت آباد خوسار . گرامافونژ دارت که بعد مرگ �آ سد رضا �، کَسی اُنِژ تعمیر نَکِرت و کمتر به خوندنِژ وامِدارمِ کِرت تا �یَ رو بشتان مَحل ژیر " بَخچم وَرخونُو دراز گِنان و فکر کِران بِ مشبکای ارسی وُ سَرِ بَرآ سِیل کِران و آماده هِشتنِ گِنان ... من سالا وُ ک ِ مینِ این< سلطنت آباد خوسار > دِران ...شاعر مشغول نوشتن با مداد بود.
کامل پرسید: چه می نویسی؟
شاعر لبخندی زد و گفت: مهمتر از نوشته ها،مدادیست که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!

کامل تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
شاعر گفت: پنج خاصه در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.

اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!

دوم: گاهی مداد کُندرا باید بتراشی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو اُنس بهتری می سازد!

سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!

چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی مى كنى، رَدی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن!ششم: آثار مدادی شاعردر ابتدا جذاب شنیدنی،دیدنی وبه خاطرِ خیال سپردنی مداد نو وَ تیز کُندی به همراه دارد که صیقل کامل قُلچماق مداد را می طلبد . هفتم : ناناز تراش کامل مداد شاعر را طراوت و شادابی می بخشد که در هرنفسی که فرو می رود مفرح ذات است و چون بر می آید مُمدِ حیات.پس به شُکر اندرش شعری تازه و چون مداد را می جنباند غرقآب گردد به کمالی کامل.هشتم: در سبک شاعران معاصر سنت بر مداد رفع نگردد چون تراش تازه گردد.نهم:هرچند با پیشرفت تکنولوژی ابزار مداد وتراش وجه دیگر یافته مداد را گاه هیچ نیاز بر تراش نباشد نوک مداد اِتود در دسترس و تراش به وجه دیگر سپرده شده.دهم: وبعد ازآن در منظومه ء شاعرِ شعر(طریقت) خواب رنگین فارغ است .

حال همه از حرف نسنجیده خراب است
اَحـوالِ مریدان ادب عـیـن کباب است

اِمـروزه شده ، حاصل اندیشه ی نادان
اندیشه ی نادان گرفتارِ عذاب است

افراط شده کار همه روز وُشب اِنگار
تفریط ز بی فکریِ آن اهلِ کتاب است

گویی که شده باعث سرگیجه ی مردم
از رونقِ فرماندهی وُ سِّر گلاب است

داروی شفابخش همه مفتخورِ عالم
نوشیدن شعر و غزل و حرف حساب است

واعظ که تنش خورده به حوران بهشتی
اَفسون شده از درد کمر یکسره خواب است

پرچم زده از چین به دروازه ژاپن
لبنانی وُ روسیه مگر کشف حجاب است

وُ***

۩خــُلدستان طریقت ( sorodehay-tarighat.blogfa.com )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

ادامه نوشته

مطلع شعرِ(طریقت) بر لبِ خشکیده ام :السلام  ای  غـافــل از عشق تو ، من

۩۩۩ ☫ مطلع (طریقت )السلام :بهترین حسن ختام ۩۩۩

بر لب خشکده ام نام تو می روید مدام
بهترین معشوقه ای از دور می گویم سلام

از تو دورم مطلع شرقی ترین انتظار
لیلی عشقم تمام عشق ها شد نا تمام

ماهتابی از شکاف وُ چهره ات شد نورِماه
می تراود از قلم ، تا دل بگیرد التیام

عاشقان بی شماری دور تو پروانه اند
می بری دل از هزاران مثل من، با هر کلام

حلقه در گیسو به دورت عاشق و دلداده ام
با زیارت نامه می آیم به قصد احترام

ناز چشمان تو وُ عشق تو را باید حبیب
باز می آید نسیم از عطر سیبت بر مشام

مادرت حوآ ، پدر آدم : تو در دشتِ بلا
ای مرامِ دوستی البته هستی خوش مرام

السلام ای غـافــل از عشق تو ، من
دل بصحرا می زنم از دشمنِ گسترده دام

شعر اینجا آشنا می پرورد، لبیک گو
بیت ها را چیده ام با احترام وُ انسجام

مطلع شعرِ(طریقت) بر لبِ خشکیده ام
اربعین شد عید قربان، بهترین حسن ختام

۩۩۩ ☫ زشعر پیر (طریقت ) خروش می آید :از سفرم☫ ۩۩۩

اول محرم 1446 =17تیرماه 1403

چو نینواست که آدم به هوش می آید
دوباره ناله زینب به گوش می آید

چه کربلاست کز آن بوی سیب می آید
صدای ناله ی اَمَن یُجیب می آید

چه روضه ای که اذان بوی مشک می آید
اذانِ ظهر شد وُ بوی اَشک می آید

صدای آب روان از گلاب می آید
صدای گریه طفل رباب می آید

ز سوز عود که بوی عبیر می آید
صدای کودک نا خورده شیر می آید

چو شیر پیر که بانگ صفیر می آید
هنوز ناله طفل صغیر می آید

درون دشت از آن ناله ی رباب آید
صدای ناله لالایی علی بخواب آید

جواب طفلک ششماه داده شد باتیر
عد و به تیر جفا داده بود اورا شیر

چرا نگفته کسی آب مهر مادر بود
برای چیست که عطشان علی اصغر بود

صفا وُمَروه که سقای آن شده بیدست
عدو زکینه سرش با عمود کین بشکست

چه کربلاست که آبش به قیمت جان است
به گوش جان همه جا ناله های طفلان است

مگر به کرببلا آب قیمت جان است
چرا نگفته کسی این حسین مهمان است

چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد
به کام تشنه شان یک دو جرعه آب نداد

چه کربلاست علی اکبر اربا اربا شد
شهید کینه به پیش دو چشم بابا شد

غزل :قصیده شد وُ چون سروش می آید
زشعرِ پیر (طریقت) خروش می آید

۩۩۩ ☫ اشعار : دوبیتی (کلک »طریقت« زد رقم ☫۩۩۩

دین مدارانی که در طاعت چموشی می کنند
گر بساطش جور باشد باده نوشی می کنند

این دمِ آخر (طریقت) کوفه بازارِ نفاق ...
آنقدر گرم است:آقا دین فروشی می کنند

۩۩۩ ☫ اشعار/لطیف و خوش/شعر(طریقت) قصاید ☫ ۩۩۩

ادامه نوشته

خلدستان (طریقت) چه مردان:تیر1403 (که زِ اندوه،سوگوارانند)محرم 1446

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) تیرداد 1403 ☫ ۩۩۩

اسیر انجمنِ شعر تو ، گلــعُــذارانند
خراب نرگس مست تو هوشیارانند

قرار برده نگاهت به غمزه از دل خلق
که در مسیر عبور تو رهسپارانند

بشوق آنکه کنی جلوه از کرانه‌ی غیب
به رهگذار تماشا ، امیدوارانند

چه چشم‌ها که به ‌در خیره ماند و در حسرت
به گور رفته و اکنون خوراک مارانند

غمی نشسته به دل‌های بی‌قراری که :
به جرم عزت مردانه در حصارانند

چه سَروها که نشد خم شکوهِ قامت‌شان
به نزد ظلم ، که تندیس شرمسارانند

غرور و عزت و آزادگی نیالودند
دریغ و درد که در خیل سربدارانند

چه خانه‌‌ها که ز بیداد ظلم ویران شد
چه مردمان که ز اندوه ، سوگوارانند

نمانده شوق به دل‌های خسته از تقدیر
جماعتی که سیه بخت روزگارانند

توان و توشه به یغما برفت و درماندیم
از آن زمان که به تاراج ، نابکارانند

ز کوهٍ درد که بر شانه‌ها نشسته کنون
کمرشکسته‌ی تبعیض ، بی‌شمارانند

ز سفره‌‌های تهی از طعامِ فرزندان
چه مادران و پدرها که شرمسارانند

به کام خلق بوَد آه و غصه و حسرت
اگرچه کامروا ، خیل ِ پاچه خارانند

حدیث لاله ندانند ظالمان ز ظلیم
که از مصائب انبوه ، داغدارانند

نوای نوحه ز هر خانه می‌رسد بر گوش
که چشم‌های ستمدیده ، اشکبارانند

ز سردمهری حکّام غافل از تدبیر
در انجماد ، چو سرمای دی نگارانند

به تنگ آمده دل‌ها ز موسم پاییز
که خیل منتظران ، در پی بهارانند

بهار فصل شکوفایی است و شادابی
که نغمه ساز فلک ، چهچه هَزارانند

چو شام غم به سرآید به‌شوق صبح امید
به کنج میکده‌ی عشق ، می‌گسارانند

ز "شهریار" غزل یاد می‌کنم زیرا
رهین منت شعرش بزرگوارانند :

"مرا به وعده‌ی دوزخ مساز ازو نومید
که کافران به نعیمش امیدوارانند"

بیا و پرده ز رخ گیر و دل‌ربایی کن
که مضطرب ز حضورت گناهکارانند

قیام کن که بگیری تقاص مظلومان!
که در رکاب تو آماده ، جان نثارانند

پیاده‌ایم و حریفان سواره گرچه ولی
ز عزم راسخ مان ـ مات ، شهسوارانند

اگرچه موجب بیداد و ظلم جباران
قصور ماست که بر گُرده‌ها سوارانند

بزن به تیغ عدالت تمام سرهایی
که در مدارِ دیانت ز کجمدارانند

امید نیست کسی را به غیر درگه تو
"که بستگان کمند تو رستگارانند"

به شاعران (طریقت) بریز جامی را
که بلبلان وُ قناری بسی هَــزارانند

صدای آب روان از گلاب می آید
صدای گریه طفل رباب می آید

ز سوز عود که بوی عبیر می آید
صدای کودک نا خورده شیر می آید

چو شیر پیر که بانگ صفیر می آید
هنوز ناله طفل صغیر می آید

درون دشت از آن ناله ی رباب آید
صدای ناله لالایی علی بخواب آید

جواب طفلک ششماه داده شد باتیر
عد و به تیر جفا داده بود اورا شیر

چرا نگفته کسی آب مهر مادر بود
برای چیست که عطشان علی اصغر بود

صفا وُمَروه که سقای آن شده بیدست
عدو زکینه سرش با عمود کین بشکست

چه کربلاست که آبش به قیمت جان است
به گوش جان همه جا ناله های طفلان است

مگر به کرببلا آب قیمت جان است
چرا نگفته کسی این حسین مهمان است

چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد
به کام تشنه شان یک دو جرعه آب نداد

چه کربلاست علی اکبر اربا اربا شد
شهید کینه به پیش دو چشم بابا شد

غزل :قصیده شد وُ چون سروش می آید
زشعرِ پیر (طریقت) خروش می آید

۩۩۩ ☫ اشعار : دوبیتی (کلک »طریقت« زد رقم ☫۩۩۩

دین مدارانی که در طاعت چموشی می کنند
گر بساطش جور باشد باده نوشی می کنند

این دمِ آخر (طریقت) کوفه بازارِ نفاق ...
آنقدر گرم است:آقا دین فروشی می کنند

۩۩۩ ☫ اشعار/لطیف و خوش/شعر(طریقت) قصاید ☫ ۩۩۩

****

ادامه نوشته

زشعر پیر (طریقت ) خروش می آید :از سفرم(محرم 1446=تیرماه1403)

۩۩۩ ☫ زشعر پیر (طریقت ) خروش می آید :از سفرم☫ ۩۩۩

اول محرم 1446 =17تیرماه 1403

چو نینواست که آدم به هوش می آید
دوباره ناله زینب به گوش می آید

چه کربلاست کز آن بوی سیب می آید
صدای ناله ی اَمَن یُجیب می آید

چه روضه ای که اذان بوی مشک می آید
اذانِ ظهر شد وُ بوی اَشک می آید

صدای آب روان از گلاب می آید
صدای گریه طفل رباب می آید

ز سوز عود که بوی عبیر می آید
صدای کودک نا خورده شیر می آید

چو شیر پیر که بانگ صفیر می آید
هنوز ناله طفل صغیر می آید

درون دشت از آن ناله ی رباب آید
صدای ناله لالایی علی بخواب آید

جواب طفلک ششماه داده شد باتیر
عد و به تیر جفا داده بود اورا شیر

چرا نگفته کسی آب مهر مادر بود
برای چیست که عطشان علی اصغر بود

صفا وُمَروه که سقای آن شده بیدست
عدو زکینه سرش با عمود کین بشکست

چه کربلاست که آبش به قیمت جان است
به گوش جان همه جا ناله های طفلان است

مگر به کرببلا آب قیمت جان است
چرا نگفته کسی این حسین مهمان است

چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد
به کام تشنه شان یک دو جرعه آب نداد

چه کربلاست علی اکبر اربا اربا شد
شهید کینه به پیش دو چشم بابا شد

غزل :قصیده شد وُ چون سروش می آید
زشعرِ پیر (طریقت) خروش می آید

۩۩۩ ☫ اشعار : دوبیتی (کلک »طریقت« زد رقم ☫۩۩۩

دین مدارانی که در طاعت چموشی می کنند
گر بساطش جور باشد باده نوشی می کنند

این دمِ آخر (طریقت) کوفه بازارِ نفاق ...
آنقدر گرم است:آقا دین فروشی می کنند

۩۩۩ ☫ اشعار/لطیف و خوش/شعر(طریقت) قصاید ☫ ۩۩۩

در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر نا کجا

ابروی وی گره نشد گر چه که دید صد خطا

چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر

خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا

من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او

وز سخنان نرم او آب شوند سنگ‌ها

زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر

قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا

آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل

در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا

سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد

ای که تو خوار گشته‌ای زیر قدم چو بوریا

خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را

چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما

از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند

بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا

دل چو کبوتری اگر می‌بپرد ز بام تو

هست خیال بام تو قبله جانش در هوا

بام و هوا تویی و بس نیست روی به جز هوس

آب حیات جان تویی صورت‌ها همه سقا

دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو

نعره مزن که زیر لب می‌شنود ز تو دعا

می‌شنود دعای تو می‌دهدت جواب او

کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا

گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی

آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا

چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم

میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را

باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان

شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما

صبحگاه از آنِ ما می شنوی حدیث شه

اهل (طریقت )اند «جان»تا به سحر مشین ز پا

***

ای ترک تبریزی بیا این ترک بلخی آمده

قربان شوم ،قربان شده ، برخیز برخی آمده

شیرین تر از لیلا بیا مجنون شده فرهاد وَش

ای شور وُ شوق عاشقی تعجیل ،تلخی آمده

سرســبز شد هر انجمن ،پاییز زردی زد رقم

چون برگ سرخی بی تو من، سودای سرخی آمده

استاد برحق از ازل تا شامِ آخر عشق بود

استاد عشقم تا اَبد، این عقل یلخی آمده

خورشید پیش چشم تو، شمع است ،در بادصبا

با چشم خورشیدت بیا این ماه سَلخی آمده

آئین عشقی آمده ،این بار مِشکی سرشده

صوفیّ وُ فقهی را بِـبَر، معروف کَرخی آمده

گر دور گردون از کَرَم کلِکِ (طریقت) زد رقم

بر خاک وُ بالینم بیا، نوبت به ، چرخی آمده

✍️ حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(بازنشسته )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته