۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) به پیشواز دی ☫ ۩۩۩

جلوه گاهت شده از مخمل و از ابریشم

مطمئن بـاش که بر جـهل نـــمی اندیشم

تـــوهمانی، به تو یعنی به همان منظر دور
تو همان سبز صمیمی ، تو همان باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
از همان شعر غـزلــهای مـرا می گیری

از همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی از شیوه فهماندن منظور به هم

با تبسم ، به تکلم ، چــه دلارایی تو
با خموشی ، به تماشا ،چـه شکیبایی تو

با نفس های تو در سایه سنگین سکوت
با سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شبــی آفت جانم شده ای
اول اسم کسی ورد زبانم شــده ای

با من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیان
می شود یک شبه پی برد به دلدادگـیان

اول ازخواب گران سنگ سبکبار تــوئی
سپس آن روحِ در افـتـاده به آوار تــوئی

مــا نه ؛ انگار کسی در پی انکار آمــد
یک نفر مثل خودت ، تشنه دیدار آمــد

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزی
می توان پل زد وُ احساس نمودن نذری

رعشه ای چند شب است آفت جانت شده است
اول اسم مـرا وِر دِ زبانت شده است

آی بی رنگ تر از آینه هــا تعبیرم
راستی این شبح هر شبه ها تصویرم

اگر این حادثه هاهر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه ها جفت یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح حیرت پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانت شده است
آن الفبا که همه ورد زبانت شده است

اینک از پشت دل آینه پیداست هــنــوز
این تــماشاگه آن خیل تماشا ست هنوز

آن الفبای دبستانی دلخواه مـنم
عشق من آن شبح شاد شبانگاه مـنـم
جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

محرمی نیست ازین بی خبری بسیارست
رمق ناله بــه کوه وُ کمــری بسیارست

ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که این بی پـدری بسیارست

ساقه‌های مژه‌ام از وزش آه نسوخت
شُکر! در جنگل ما هیز تَری بسیارست

سفره‌دار توام ای عشق بفرما بنشین
نان ِجو ، زخم و نمک ، خون ِجگری بـسیارست

هر کجا می‌نگرم مجلس سهراب‌کُشی است
آه از ین خاک ، کــه نعش پسری بسیارست

پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید
پشت دلتنگی‌ام اما ، اگری بسیار است

اشک ، آبادی چشم است بر آن شاکر باش
هرکجا کاخ روان است کپری بسیار است

این غزل رفت و نشد موی تو را شانه کنم
چه کنم دوروبرت شانه به سری بسیارست

۩۩۩ ☫سهل وآسان شد ولی اهل(طریقت )را چرا نشناختی ☫۩۩۩

پروین دمید وُ مــاه خمید، مُلک ری رمید
تب دارم ،ای رفیق: که این هرسه کی رمید

دل گویدم چه پرسی هنگام سر زدن
از اختری که بر زبر تختِ کی رمید ؟

شـا دی که پیشتر ز کیومرث مه بتافت
بینی کنون که آمد و بر خاک وی رمید

آری تـو غم مخور که جهانت به حیله رفت
چون کارگاهِ حـیله به بنیان و پی رمید

بهرام را که کار نیستان تمام کــرد
در چنگ نیزه بود که از دیده نی رمید

ما را برای سخره ی افلاک خلق کرد
خُمخانه را به پـیـکر خرداد طِی رمید

از مرگ هر ستاره‌(طریقت) نشانه ای
بهروزِ مِهر آمد وُ در شام دی رمید

خــُلدستان