خلدستان : خرداد 1403 +بزرگترین دستآورد حکومت (آخوند=>پاسدار

۩۩☫دوبیتی (طریقت)اشعار ۩۩

is8b_photo_2018-09-21_12-48-28.jpg

این دهر که می‌باشد گاه از تو وُ گاه از من

پاینده نخواهد ماند خواه از تو وُ خواه از من

این کاخ سلاطین را هر دَم به کسی دادند

جاوید(طریقت)دان خواه از تو و خواه از من

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت)دوبیتی ✍️ ۩۩۩

با شاعـران بادهء فرهاد رفته ایم

درروزگــار درد وُ غم از یاد رفته ایم

ما راویانِ قصه ی برباد رفته ایم

بنیاد داد را به قیمت آزاد رفته ایم

ح(طریقت)

بزرگترین :دستآورد: آخوند+خمس=>خزانه مملکت )سهم امام زمان ) ۩۩۩

برای بررسی کاهش یا افزایش ارزش خرید حقوق طی دوره سی‌ساله از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲، از معیار تبدیل به طلا استفاده می‌کنیم.
محاسبه اول:در سال ۱۳۷۲ حقوق من به عنوان یک معلم حدود ۳۶,۰۰۰ تومان و قیمت سکه نیز ۱۲,۴۰۵ تومان بوده‌است.بنابراین ارزش حقوق در سال ۱۳۷۲ معادل ۲.۹ سکه طلا بوده است.آخرین حقوق در سال ۱۴۰۲ حدود ۱۲.۰۶ میلیون تومان و قیمت سکه ۳۳ میلیون تومان است یعنی ارزش خرید یک ماه حقوق معادل ۰.۳۷ سکه است.

بنابراین، از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲ ارزش حقوق از ۲.۹ سکه به ۰.۳۷ سکه کاهش یافته که کاهش ۸۸ درصدی را نشان می‌دهد.
محاسبه دوم:حقوق از ۳۶ هزار تومان در سال ۱۳۷۲ ب ۱۲.۰۶ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ رسیده که افزایش ۳۳۵ برابری حقوق طی سی سال را نشان می دهد.ارزش سکه نیز از ۱۲,۴۰۵ تومان در سال ۱۳۷۲ به ۳۳ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ افزایش داشته که نشانه افزایش ۲,۶۶۰ برابری است.پس نسبت افزایش حقوق به افزایش ارزش سکه طی سی سال، برابر ۰.۱۲۵ است که آشکارا کاهش ۸۷.۵ درصدی قدرت خرید حقوق طی سی سال نشان می‌دهد.

نتیجه:برای حفظ ارزش حقوق معلمان، حقوق معلم تازه استخدام در سال ۱۴۰۲ باید ۹۶,۵ میلیون تومان باشد تا قدرت خرید حقوق او معادل قدرت خرید حقوق یک معلم تازه استخدام در سال ۱۳۷۲ باشد.

حکمِ بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

هر که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد

عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است

سوختن در دل عاشق هیجانی دارد

گرچه موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرگِ موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد

هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد
+++++++++

ای قلم هستی بسی زیبا گهر
برگرفته علم از تو بال و پر

هیچ می دانی که والایی قلم
چونکه یزدان برده با نامت قسم

دست در دست بزرگان جای تو
آفرین بر رتبه ی والای تو

با تو قرآن خدا تحریر شد
با قلم هر آیه آیه ای تفسیر شد

شرح حال قرن و اعصار کهن
ثبت دفتر کرده این زیباسُخن

بر فراز علم جا دارد قلم
بیرق اندر ماسوادارد علم

ای (طریقت)نغمه هادارد قلم

در شکست ظلم ها دارد علم

خــُلدستان طریقت(مذهب:اصول تارخ مصرف +دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان (اردی بعشق) محراب (ابرو)

۩۩۩ ☫ بهارست (برآستان جانان ) مولانا ، طریقت :محراب ☫ ۩۩۩

بارک الله نجمه امشب آفتاب آورده‌ای
وجه ناپیدای حق را بی‌نقاب آورده‌ای

در تراب امشب جمال بوتراب آورده‌ای
یا به دامن، احمد ختمی مآب آورده‌ای

از دل دریای رحمت درِّ ناب آورده‌ای
گل به دست خود گرفتی یا گلاب آورده‌ای؟

با جلال آمنه مرآت احمد زاده‌ای
در حقیقت عالم آل محمّد زاده‌ای

این پسر حسن خدا را مظهر است و منظر است
این پسر سر تا به پا، پا تا به سر، پیغمبر است

این پسر هم مصطفی هم فاطمه یا حیدر است
تو چو مریم، این پسر عیسای عیسی پرور است

این پسر در هفت دریای ولایت، گوهر است
این پسر قرآن بابا روی دست مادر است

این شه ملک قدَر، فرماندهِ جیش قضاست
این همان جان جهان، مولا علی موسَی‌الرضاست

بضعه‌ی ختم رسالت، روح قرآن است این
بلکه هم جان جهان، هم یک جهان جان است این

قدرِ قدر و نورِ نور و فرق فرقان است این
من به قرآن می‌خورم سوگند، قرآن است این

جان دین، اصل ولایت، روح ایمان است این
شمع جمع انبیا در بزم امکان است این

لاله‌های وحی از فیض بهارش کرده گل
بوسه‌ی موسی‌ بن‌ جعفر بر عذارش کرده گل

ظرف نامحدود دریاهای رحمت ساغرش
آسمان گردیده چون پروانه بر دور سرش

ضامن آمرزش خلقی‌ست آهوی درش
حافظ ایران اسلامی‌ست در قم خواهرش

جَد، امیرالمؤمنین، اُمّ ابیها مادرش
عالَم هستی گرفته همچو کعبه در برش

موسی ِ عمران بیا فرزند موسیٰ را ببین
آدم و نوح و خلیل الله و عیسیٰ را ببین

چار صحن او پناهِ چار رکن عالم است
گندم مرغان صحنش عکس خال آدم است

گنبد زرّین او خورشید ماهِ مریم است
پیش احسانش به سائل گر جهان بخشد، کم است

در زمین قصر بلندش، عرشِ عرش اعظم است
شهر مشهد چون مدینه، او رسول اکرم است

خسروان در کویش احساس حقارت می‌کنند
انبیا و اولیا او را زیارت می‌کنند

سایه‌ی گلدسته‌هایش سجده‌گاه آفتاب
آسمان بر خاک راه زائرش ریزد گلاب

جبرئیل از جام سقا خانه‌اش نوشیده آب
از حساب آسوده باشد زائرش روز حساب

پای دیوار حریم قدس او یک لحظه خواب
باشد از بیداری قدرش، فزون اجر و ثواب

بهترین عبد خدا اینجا خدایی می‌کند
از تمام آفرینش، دلربایی می‌کند

از هزاران کعبه زیر سایه‌ی دیوار تو
بار خیل انبیا ، افتاده در دربار تو

من کی‌ام تا باشم ای وجه خدا، زوّار تو؟
خارم و روییده‌ام در دامن گلزار تو

می‌کشی ناز مرا هر چند هستم عار تو
گرچه بودم با گناهم باعث آزار تو

هر چه می‌بینی بدی از من نمی‌رانی مرا
من خجالت می‌کشم اما تو می‌خوانی مرا

رأفتت نازم چرا از من حمایت می‌کنی؟
از جهنم در بهشت خود هدایت می‌کنی

زنده‌ام از فیض سرشار ولایت می‌کنی
همچنان از کوثر نورم سقایت می‌کنی

نه مرا می‌رانی از خود، نه شکایت می‌کنی
قاتلت گر بر درت آید، عنایت می‌کنی

این که دشمن هم بوَد چون دوست مرهون شما
عفو و، جود و بذل و احسان است در خون شما

کیستی تو؟ ظرف احسان خداوندی، رضا
در کرم، مثل خدا بی‌مثل و مانندی رضا

من همه بی‌آبرو، تو آبرومندی رضا
تیرگی بودم به بحر نورم افکندی رضا

بس که آقایی، به رویم در نمی‌بندی رضا
هر چه گریاندم دلت را، باز می‌خندی رضا

تو رئوف اهل‌بیتی، لطف و احسان بایدت
میزبانی و پذیرایی ز مهمان بایدت

من به زنجیر غمت عمری اسیرم یا رضا
بسته شد از خاک زوّارت خمیرم یا رضا

با تولّای شما دادند شیرم یا رضا
وز گنه در آستانت سر به زیرم یا رضا

بار دِه تا قبر تو در بر بگیرم یا رضا
لطف کن تا گوشه‌ی صحنت بمیرم یا رضا

هر چه بودم هر چه هستم (میثم) کوی توام
از خجالت کورم اما عاشق روی توام

دل به دلبر می سپاری دل بری
دل بری محبوبه دارم دلبری
ماده انسانست کامل می شود
ماده سان معشوقه باشد از پری
پا وُ سر را در گذر با عاشقان
پا وسر را نیست کار سرسری
گر بیاری آن می یابی تو جام
آن چه آری نزد ما نقدی بری
آن به جانان میدهی نامش مبر
حیف باشد نام جائی چون بری
چون مسیح و مریم از بتها شکن
تا تو بِه باشی ازآن کاکُل زری
با (طریقت) انجمن بانی خوشست
انجـمن باشـد : مـرا پیغــمبری

ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست

عشق یعنی مشکلی راحت کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی

در بین این همه ی غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر

عشق یعنی گل بجای خار باش
پل بجای این همه ی دیوار باش

عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه تر

عشق یعنی دشت گلکاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده

عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی

هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ؛ ممکن شود

برو ای نامه بدآن‌ سوی که خُلدستان است

خیمه زن بر سر آن کوی که خُلدستان است

به‌ سراپرده‌ی آن کــوی اگر راهـت بود

بَرفِکن پرده از آن روی که خُلدستان است

تا ببینی دل شوریده‌ی خلقی در بند

بگشا تابی از آن موی که خُلدستان است

در بهاران که عروسانِ چمن جلوه کنند

بشنو از برگ گُل آن بوی که خُلدستان است

همدم صبح به مرغانِ سحرخوان برسان

نکهت آن گُلِ خودروی که خُلدستان است

حال آن سروِ خرامان که ز من آزاد است

با منِ خسته چنان گوی که خُلدستان است

ساقیا! جامه‌ی جانِ منِ دُردی‌کش را

به نَمِ جام چنان شوی که خُلدستان است

چه توان کرد که بیرون ز جفا کاری نیست

خوی آن دلبر بدخوی که خُلدستان است

آه...! اگر داد دل خسته(طر‌یقت ) ندهد

آن دلازارِ جفاجوی که خُلدستان است

۩۩۩ ☫/ برآستان جانان/ سعدی ☫ ۩۩۩

شورش بلبلان سحر باشد
خفته از صبح بی‌خبر باشد
تیرباران عشق خوبان را
دل شوریدگان سپر باشد
عاشقان کشتگان معشوقند
هر که زندست در خطر باشد
همه عالم جمال طلعت اوست
تا که را چشم این نظر باشد
کس ندانم که دل بدو ندهد
مگر آن کس که بی بصر باشد
آدمی را که خارکی در پای
نرود طرفه جانور باشد
گو ترش روی باش و تلخ سخن
زهر شیرین لبان شکر باشد
عاقلان از بلا بپرهیزند
مذهب عاشقان دگر باشد
پای رفتن نماند سعدی را
مرغ عاشق بریده پر باشد

اردی بعشق می دهد از آبروی عشق

می پیچــد از ســرِ هر پیـــچ بـوی عشق

حس می کنی و نفـس می‌کشی رفیـق

عطری که می‌وزد امشب ز کوی عشق؟

بــس کـن نشستن و بیــــرون بیـا کمــی

وقتش رسیـده بیایــی به ســـوی عشق

هــر شب به اشـک، وضــو گَر گــرفته ای

یــک شب نمــاز بخوان با وضـــوی عشق

بلبـــل ببیــــن، که با شــــور و اشتیـــاق

مــی پـــرســـد از همه راز مگـوی عشق

اردیبهشــــت اگــر عــاشـــق‌ ات نـکــــرد

آواره باش تـو در جــست و جــوی عشق

بگـــــذار ماجرای (طریقت) درین بهار

حســـرت شــــود بـه دلــت آرزوی عشق

ادامه نوشته

بگـــــذار ماجرای (طریقت) درین بهار  

۩۩☫ برآستان جانان (رعدی )آذرخشی ۩۩۩

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان

که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

که شنیده است نهانی که درآید در چشم

یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان

یک جهان راز در آمیخته داری به نگاه

در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان

چو بسویم نگری لرزم و با خود گویم

که جهانی است پر از راز بسویم نگران

چه جهانیست جهان ،نگه آنجا که بود

از بد و نیک جهان هر چه بجویند نشان

گه ازو داد، پدید آید و گاهی بیداد

گه ازو درد همی خیزد و گاهی درمان

نگه مادر پر مهر، نمودی از این

نگه دشمن پر کینه، نشانی از آن

گه نماینده مستی و زبونیست نگاه

گه فرستاده فر و هنر و تاب و توان

بس که در راز جهان فرو ماندستم

شوم از دیدن همراز جهان سرگردان

یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست

نرود از دل من تا نرود از تن جان

چون شدم شیفته روی تو ، از شرم مرا

بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران

نارسیده به زبان ، شرم رسیدی به سخن

لرزه افتادی هم بر لب و هم بر دندان

من فرو مانده در اندیشه که ناگاه نگاه

کرد دشوارترین کار ، بزودی آسان

تو به پاسخ نگهی کردی و در چشم زدن

گفتنی گفته شد و بسته شد آنگه پیمان

من برآنم که یکی روز رسد در گیتی

که پراکنده شود کاخ سخن را بنیان

به نگاهی همه گویند به هم راز درون

وندر آن روز رسد روز سخن را پایان

به نگه نامه نویسند و بخوانند سرود

هم بخندند و بگریند و برآرند فغان

بنگارند نشانهای نگه در دفتر

تا نگهنامه چو شهنامه شود جاویدان

خواهم آن دم که نگه جای سخن گیرد و من

دیده را برشده بینم به سر تخت زبان

من مگر با تو نگفتم سخن خود به نگاه

تو مگر پاسخم از مهر ندادی چونان ؟

بود آن پرسش و پاسخ همه در پرتو مهر

ور نه این راز بماندی به میانه پنهان

مردمان نیز توانند سخن گفت به چشم

گر سپارند ره مهر هماره همگان

بی گمان مهر در آینده بگیرد ، گیتی

چیره بر اهرمن خیره سر آید یزدان

به نگه باز نما هر چه در اندیشة توست

چو زبان نگهت هست به زیر فرمان

ای که از گوش و زبان ناشنوا بودی و گنگ

زندگی نو کن و بستان ز گذشته تاوان

با نگه بشنو و برخوان و بسنج و بشناس

سخن و نامه و داد و ستم و سود و زیان

گوهر خود بنما تا گهری همچو تورا

به گهر مادر گیتی نفروشد ارزان

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (غزل )طریقت ☫ ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

شاد،شادم غزلی تازه همینم غزلست

باده را باز رساندی به یقینم غزلست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

بسرایم ، بنوازم ، بنشینم غزلست

گله ای نیست من وُ فاصله ها میسازیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم غزلست

ماهتابی! تو در آن آئینه خورشیدی

نور می تابد وُ اینجاست زمینم غزلست

من همین قدر که با حال و هوایت گرمم

برگی از باغچه ی شعر بچینم غزلست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

من (طریقت)شده ام شعر ترینم! غزلست

طریقت (جدید ) محمّد مهدی طریقت

خودم اینجا دلم در پیش دلبر
خدایا این سفر کی می رود سر

خدایا کن سفر آسون به فایز
که بیند بار دیگر روی دلبر

اردی بعشق می دهد از آبروی عشق

می پیچــد از ســرِ هر پیـــچ بـوی عشق

حس می کنی و نفـس می‌کشی رفیـق

عطری که می‌وزد امشب ز کوی عشق؟

بــس کـن نشستن و بیــــرون بیـا کمــی

وقتش رسیـده بیایــی به ســـوی عشق

هــر شب به اشـک، وضــو گَر گــرفته ای

یــک شب نمــاز بخوان با وضـــوی عشق

بلبـــل ببیــــن، که با شــــور و اشتیـــاق

مــی پـــرســـد از همه راز مگـوی عشق

اردیبهشــــت اگــر عــاشـــق‌ ات نـکــــرد

آواره باش تـو در جــست و جــوی عشق

بگـــــذار ماجرای (طریقت) درین بهار

حســـرت شــــود بـه دلــت آرزوی عشق


۩۩۩ ☫ باشعر اشعار/ طریقت )(دوبیتی) ۩۩۩

دو فنجان مهربانی امشب از عشق

به جای کیک وُ شیرینی لب ازعشق

مکانی پشت جنگل ها شب از من

بـه هنگام همـآغوشی تب از عشق

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

با مستی آغوش وُ لب وُ خنده نَمی
از شادی بی شائبه وُ عشق یَمی
من باشم وُ عشق وُ موسیقی باد
ایوان وُ غروب وُ قهوه ی تازه دَمی

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت (عکس+ مکث، رقص+دانس)استقبالِ خرداد

۩۩۩۩☫استقبال خرداد (طریقت )قصاید / کفن پوش برقص ☫۩۩۩۩

دلخوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم. آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند. اتوبوس را مجانی می‌کنیم. دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. ما هم دنیا را می‌ آباد می‌کنیم و هم آخرت را.

واقعا دلخوش نباشید ...

ای باده نوش عشق ، زپیشم مَرو ، مَـرو
من مبتلای درد ، پریشم ، مَرو ، مـُرو

در کیش ما رسوم محبت(طریقت) است.
آری به رسمِ مذهب وُ کیشم مَرو ، مَـرو

پتیاره‌ی روزگــار نـامرد کفن پوش برقص
در مجلس بیرگان بیدرد کفن پوش برقص

سرمَــست شــدی ز خونِ مـــردان و زنــان
رقاصهء رقصنده توئی مردکفن پوش برقص

مردم کُــشیت چـــو کرد خوشنــود بخوان
خونخوارگیت چو مستی آوردکفن پوش برقص

در جُــور تو نیست بـی هــمانـــند بــبال
در ظلم تو نیست یک هماورد کفن پوش برقص

در مرتع اوقاف چـو آهو ی غزالان بچر
در بیشه‌ی شیر سگ ولگرد کفن پوش برقص

ح.(طریقت)

۩خــُلدستان طریقت( کفن پوش برقص )۩۩محمّدمهدی طریقت

✍️محمّدمهدی طریقت

میوهء ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم وُ حوا ، به اخراج از کجا را باب کرد

وانگهی قابیل با بیل ازعقب هابیل زد
حمله ء با یک بیل را در کل دنیا باب کرد

نوح نهصد سال کشتی ساخت آن هم درکویر
کار دور از عقل را نامرد دانا باب کرد

بارداری بی دخول جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حق تعالی باب کرد

با شروع این پدید:مرد از پی زن می دوید
از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد

یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب زاد
صنعت انبوه سازی را فُرادا باب کرد

رد شدن از نیل بی لنج وُ بلم معنی نداشت
معجزه : از نیل را با چوب، موسا باب کرد

حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ابراهیم گرما را به سرما باب کرد

گوسفندی را به قربانگاه اسماعیل بُرد
مبحث ایثار را در حد اعلا باب کرد

بس که کل کل کرد با موری، سلیمان نبی
بحث ایثار وشهادت را میان جانورها باب کرد

بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از بهر تقوا باب کرد

کفش زنها قرنها از گالش وُ از گیوه بود
کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد

می سرودم من اَزل را تا اَبد کردم مُرور
مصرع «واگویه هـا»یت را تمنّــا باب کرد

پیش از این شعر(طریقت)با ردیفِ باب را
این شعار خاص را شعر تر ما باب کرد

****

خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها


خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها

خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها

از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها

خط ها به همرسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها


فاضل نظری

خواب یک مربی ایتالیایی پرورش دهنده شیر، با یکی از شیرهای تحت آموزش / عکس روز وب سایت "نشنال جئوگرافیک"

خواب یک مربی ایتالیایی پرورش دهنده شیر، با یکی از شیرهای تحت آموزش / عکس روز وب سایت

عرشه ناوهواپیمابر آمریکایی" یو اس اس رونالد ریگان" در جریان یک رزمایش مشترک با نیروهای کره جنوبی در شبه جزیره کره

عرشه ناهواپیمابر آمریکایی

ادامه نوشته

خلدستان:(طریقت )اما از شعر ناب بهتر ( شاعر ناشی) اشعار:گلبوسه ازلبانت

۩۩۩☫ اهل(طریقت )اما از شعر ناب بهتر ( شاعر ناشی) اشعار ☫۩۩۩

گُلبوسه ازلبانت ، از هر شراب بهتر

دارو اگر تو باشی، حالم خراب بهتر

گُلبوسه ی جوانی،از عهدِ نـو جوانی

ای با تو پیر گشتن، از هر شباب بهتر

جز شعر چشم مستت در دفترم نگنجد

خطی کشیده ام، من نقش بر آب بهتر

خورشید گر نخندد، صبحی تتق نبندد

ای برق خنده هایت، از آفتاب بهتر

آغازِ زندگانی ، همراز داستانی

هی! دفتر تن تو ، از هر کتاب بهتر

کی بی پناه آیم، چون بهترین پناهی

آغوش مهربانت، از هر جواب بهتر

ساکت نشسته انجم، در پیش دیدگانت

اهل(طریقت) امّـا ، از شعر ناب بهتر

۩خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩۩محمّدمهدی طریقت

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


<<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

مرام :خلدستان:(طریقت)مقام انسانی

۩۩☫من در عجبم اهل(طریقت)که به اعجاز☫۩۩

از روز ازل زنده ولى زنده به گوريم
تاروز اَبد زنده ولی اهل قبوريم

کانون جهان عاقبت خانه ى ما نيست
این کوچه ء تنگست که در حال عبوريم

ماملت راضى به رضاى خودمانيم
يک دسته دیگر همگی در پى حوريم

يک جمع به دنبال رسيدن به حقيقت
اندر خم این کوچه وآن کوچهء دوريم

يک جمع دگر در پی انوار هدايت
غافل شده از خويش که ما هالهء نوريم

ديريست که از منتظرانيم و صدافسوس
آقا چو نیآمد همه دنبال ظهوريم

آقابه حضورست،حصولست، شعورست
با چشم نبين، دل بگشا ما همه کوريم

دربند ترين مردم آزاد جهانيم !
زنجير به پای خودمان کرده چو موريم

زندانيه باور شده ايم از سرتحریف
بيچاره ترين نوع بشر گفته :غيوريم

گفتند یکی بود نبودست به عالم
این بود وُنبودست که درخواب سموريم

من در عجبم اهل(طریقت) همه اعجاز
ايوب صفت درطلب صبر صبوریم

۩۩☫قرار اهل(طریقت): (شعار) مستی بود =بدون شرح ۩۩۩

بدون شرح-خاص

از"پرده"، "شبِ" قرار هجران زده ایم
"پـای" از غمِ دل، کنارهجران زده ایم

«تقویم » ستارگان همه خوابیدند
با "یــاد" تـو "انتظار هجران زده ایم

. .

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

تمام عمر غریبانه سوگوار جهانیم
چو شمع ، گریه‌کنان بر سر مزار جهانیم

کسی ز پرسش احوال ما دریغ نکرد
رهین منت اشکبارِ بی‌شمار جهانیم

ز شعله‌های دل ما شراره‌ای باقی‌ست
هنوز انجمن افروز شام تار جهانیم

شعارِ تاک در رگ ما خون سرخ می جاری‌ست
سبوی میکده را جمله می‌گسار جهانیم

به می ، که جام دل خود به جام جم ندهیم
که رازدان کسانیم و رازدار جهانیم

به یک تجلّی جانانه کی‌ رویم از دست
که مست جام حضوریم و گرم کار جهانیم

اَلا! به بستر راحت قدم نهیم چو موج
کنار خویش رسیدیم و در کنار جهانیم

قرار اَهل(طریقت) شعار مستی بود
بیار باده که ما بر سر قرار جهانیم

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت (شعار مستی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بهارست (برآستان جانان ) مولانا ، حافظ+سعدی  +عراقی

۩۩۩ ☫ بهارست (برآستان جانان ) مولانا ، حافظ+سعدی ☫ ۩۩۩

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم
که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

حُسْنَت بِه اِتِّفاقِ مَلاحَت جهان گرفت؛

آری، بِه اِتِّفاق، جهان می‌توان گرفت

اِفشایِ رازِ خَلوتیان خواسْت کرد شمع،

شُکرِ خُّدا، که سِرِّ دِلَش در زبان گرفت

زین آتشِ نَّهُفْتِه که در سینه‌یِ من است،

خورشید، شُعله‌ای‌ست که در آسمان گرفت

می‌خواسْت گُل که دَم زَنَدَ ازْ رَنگ و بویِ دوست،

از غیرتِ صَّبا نَفَسَش در دهان گرفت

آسوده بر کنار چُو پرگار می‌شدم

دُوران، چُو نُقطه، عاقِبَتَم در میان گرفت

آن روز شوقِ ساغرِ مِی خَرمَنَم بِسوخت،

کآتش زِ عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت

خواهم شدن به کویِ مُغان آستین‌فِشان،

زین فتنه‌ها که دامنِ آخرزمان گرفت

مِی خور که هر که آخرِ کارِ جهان بِدید،

از غم سَبُک بَرآمد و رَطلِ گِران گرفت

بر برگِ گُل به خونِ شقایق نوشته‌اند؛

کـ‌آن کس که پخته شد، مِیِ چون اَرغَوان گرفت

حافظ چو آبِ لُطف زِ نَظمِ تو می‌چِکد،

حاسِد چگونه نُکته توانَد بر آن گرفت؟

مجتمع نظامی – صنعتی ، اکنون به غولی تبدیل شده که ازبطری بیرون آمده ومهرونشان خود رابرهمه جای دنیا باقی گذاشته است. مهمترین تفاوت این مجتمع با دوران آیزنهاور ، ابعاد غول پیکرآن است. قبل ازبه پایان رسیدن جنگ سرد دردهه ی 1990 ، دهها بنگاه تسلیحاتی طرف قرارداد پنتاگون بودند اما اکنون ، فقط 5 شرکت غول پیکر، طرف قرارداد وزارت دفاع آمریکا هستند که عبارتند از : بوئینگ (Boeing) ، جنرال داینامیکزGeneral Dynamics ) ، لاکهید مارتین ، نورتوپ گرامن (Northrop Grumman) ، ورایتئون(Raytheon). این شرکتها که هواپیما ، خودروی زرهی ، سیستمهای موشکی ، وتسلیحات هسته ای می سازند ، نبض پنتاگون رابدست گرفته اند و بخش عمده ی بودجه ی آن رامی بلعند. دردوران جنگ سرد ، اتحاد شوروی رقیب آمریکا بود واکنون چین ، باجمعیتی به مراتب بیشتر واقتصادی قدرتمندتر، جای شوروی راگرفته است. تکنولوژی چین ، بسیارپیشرفته تر ازشوروی آن زمان است اما برخلاف شوروی ، رقابت چین وآمریکا، جنبه ی اقتصادی دارد نه نظامی. چیزی که باب طبع مجتمع نظامی – صنعتی نیست. دان گریزیر(D.Grazier) ، روزنامه نگار ومحقق برجسته ی آمریکائی معتقد است که تمرکز آمریکا براقتصاد چین ،بارشد بی سابقه ی بودجه ی نظامی این کشورهمراه می باشد. به نوشته ی او ، قدرت نیروی دریائی وزرادخانه ی اتمی آمریکا ، 9 برابرچین است وبودجه ی نظامی آمریکانیز سه برابر بودجه ی نظامی چین می باشد. انستیتوی بین المللی مطالعات صلح استکهلم نیزاین ارقام راتایید کرده است.

ادامه ی جنگ دراوکراین ، به نفع 5 غول تسلیحاتی آمریکاست چون ارزش سهام این شرکتها رابهبود بخشیده ومیزان سود آنها راافزایش می دهد. قبل ازتصویب بسته ی کمک نظامی 61 میلیارد دلاری به اوکراین ، کنگره ی آمریکا سه بسته ی دیگر به ارزش 113 میلیارددلاررادراختیاراین کشور قرارداده بود. بخش عمده ی این کمکها (7/54 درصد) دراختیار پنتاگون قرارگرفته تاازطریق مقاطعه کاران نظامی، به اوکراین منتقل شود. شواهد وقرائن موجود حاکی از آنست که 5 غول تسلیحاتی آمریکا ، اندکی قبل از آغازجنگ ، خود رابرای آن آماده کرده بودند. مدیر شرکت رایتئون درمصاحبه ای ، تنش در اوکراین و پاسیفیک را " فرصتی گرانبها برای فروش بیشتر تسلیحات به دنیا " عنوان کرده بود.چشم انداز مخاصمه ی آمریکا – چین نیز برای مجتمع نظامی – صنعتی غرب ، نوید بخش است.

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایي
چو خیالِ آبِ روشن که به تشنگان نمایی

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی؟
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی؟

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفایي
تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی

چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان؟
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی

من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی؛ اگر چو سعدی نظری بیازمایی

درِ چشم، بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی!.

۩خــُلدستان طریقت(غزل :برآستان)۩

محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم (سعدی)

ادامه نوشته

برآستان جانان : (طریقت ) بدون شرح

۩۩☫برآستان جانان : (طریقت ) بدون شرح ۩۩۩

بدون شرح-خاص . .

آتاترک مبلغان مذهبی را احضار کرد و گفت، کشاورزان برای ما گندم و برنج و... کشت می کنند دامداران گوشت و لبنیات خیاطان لباس و کفاشان، کفش، شما چه تولیدی دارید
روحانیان(آخوندها) گفتند: ما برای شما و مردم دعا می کنیم، آتاترک آنها را به یک سفر دریایی با کشتی مهمان کرد و به یکی از ملوان ها سفارش کرد که تا از ساحل فاصله گرفتند کشتی را سوراخ کند، و او نیز چنین کرد وسط دریا وقتی آقایان کشتی را سوراخ شده دیدند بر سر خود زدند که ای داد الان خواهیم مرد، آتاترک به آنها گفت شما دعا کنید، گفتند دعا فایده ندارد باید آبها را از کشتی خارج کنیم و به سرعت به ساحل برگردیم، آتاترک دستور داد تا سطل ها را به دست آقایان دادند و بی وقفه آب را از کشتی بیرون رانده و با سرعت و قبل از غرق شدن کشتی به ساحل بر گشتند و از فرط خستگی همه به گوشه ای افتادند.... آتاترک رو کرد به آنها و گفت حالا فهمیدید که ما به دعا کن نیازی نداریم باید کار کنید، حالا حکایت ماست چون حضرات(وعاظ، مداح، منبری، حاکم،پاسدار، طلبه، روضه خوان،رهبر ،شورای نگهبان، شورای مصلحت حفظ نظام، اطلاعات، امنیت میلی،صدا و سیما، بی دادگاه ها ، دادگاه ضد انقلاب ،امام جمعه ،امام جماعت ، امام شمبه ، استاد اخلاق ، امام دمبه، مرجع تقلید ، صاحب رساله، مسائل شرعی ، احکام اسلامی ، حوزه و دانشگاه ، حوزه و زایشگاه ،مسائل شرعی پایین تنه، حراست فلان و بهمان ، ترویج اسلام، تبلیغ دین وآئین ، توسعه علوم دینی ، صدور انقلاب ، ایجاد انجمن های ،سرکوب اختلاس ، اختشاش ، احزاب اسلامی بین المللی ، احزاب داخلی و هزاران کوفت و زهر مار دیگر که بهتر می دانید .) حال کار و زحمت ندارند در گوشه ای بدور از جماعت و کرونا...نشستند از بیت المال حقوق میگیرند و انواع دعاها را تجویز میکنند....

ح.(طریقت)

۩۩۩۩☫اشعار(طریقت )مثنوی ☫۩۩۩۩

ای نگاهت نخی از مخمل وُ از ابــریشم
روز وُ شب باکه بگویم به تو می اندیشم

به تو آری ، به (طُ)یعنی به همان منظر دور
به همان یار صمیمی ، به همان شوقِ بلور

به همان سایهء ، مهتاب که ، افتاده در آب
که سراغش ز غزلهای پُر از باده شراب

به همان زل زدن از فاصله دور به عشق
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به عشق

بــه تبــسم ، به تــکلم ، به دلآرایــی یار
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی یار

به نفس های تو در سایه سنگین عدم
به سخنهای تو با لهجه شیرین عدم

شبحی چند شبی آفت جانم شده است
اول اســم کسی وِرِد زبـــانم شده است

لالــم انگار کسی در پی اِنـــکار منست
یک نفر کاملِ ، کامل ، پِــی دیدار منست

یک نفس ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سرِ روح من افـــتاده وُ آوار شده

شاعر انگار کسی در پی انکار منست
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار منست

یک بغل سبز ، چنان سبز که از سرسبزی
می توان پل زد از احساس شکوفا بعضی

رعشه ای چند شبی آفت جانم شده است
آخر اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه تقدیــر تــوئی
راستی آن شبح هر شبه تدبیر تــوئی؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه دردست یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آن آینه
عاشقی جُرم قشنگیست درآن آینه

آری آن سایه که شب آفت جانم شده است
آن تمنّـا که همه ورد زبانم شده است

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
دل تماشاگه این راز هویدا شده است

آن تمنّــای(طریقت) همه دلخواه تویی
عشق من شاعر اَشعار شبانگاه تویی

شمع و پروانه منم مست میخانه منم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

یار پیمانه منم از خود بیگانه منم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

چون باد صبا دربه درم با عشق وجنون هم سفرم ،

شمع شب بی سحرم از خود نبود خبرم ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

تو ای خدای منم شونو نوای منم ،

زمین و آسمان تو می لرزد به زیر پای من ،

مه و ستارگان تو می گرید به ناله های من ،

رسوای زمانه منم دیوانه منم ، رسوای زمانه منم دیوانه منم ،

وای از این شیدا دل من مست بی پروا دل من ،

سرمایه سودا دل من رسوا دل من شیدا دل من ،

ناله ی تنها دل من شام بی فردا دل من ،

مجنون هر صحرا دل من رسوا دل من شیدا دل من

۩۩۩☫ نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد+ اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

سهم ملائک در اَزل وقتی به هم خورد
ابلیس سرگرم عبادت بــود، کـــم خورد

جمـع خـلایـق تا اَبـد در انتــظارند
آخوند آمد در حکومت: جام جم خورد

در خـاطرات مـــادرم حــــوا سرشته
خورشید را با گیسوانی پیچ وُخم خورد

حوا بـه سیب، آدم زِ انگور: آفــریدند
مخلوق هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد

خوانسار من: از انگبین اصفهان است
شیرازِ حافظ گندم از : باغِ اِرم خورد

وقتی رئیس انجمن برنامه را گفت:
آنگه میانِ شاعران نامم رقم خورد

نامِ(طریقت) در درون شـــعر آمد
اسمم سپس از جمع عاقل ها قلم خورد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار(طریقت)بداهه   :زدودنش آسان  = غزلیات :نو، تازه

۩۩۩☫اشعار(طریقت)بداهه :زدودنش آسان = غزلیات :نو، تازه ☫۩۩۩

باده:از بی تو بودنش آسان

دیگری را ستودنش آسان

گنج پنهان درون دل باشد

آشکارا نمودنش آسان

آنکه دل می ربود از همه کس

گوهر دل ربودنش آسان

بذر عشقی ربود از جانم

هر نگاهش، درودنش آسان

بند زنجیر زلف او شده است

بند بندم، گشودنش آسان

یار: دنیایی از غزل دارد

در دل اما سرودنش آسان

کوه کندن ز شور شیرین سهل

کوهکن بی تو بودنش آسان

شده محراب طاق ابرویش

از(طریقت) ، زدودنش آسان

امید

نتیجه تصویری برای طبیعت زیبا

۩خــُلدستان طریقت (غزل :آسان)۩

محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم (سعدی)

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : مخلوق عطشناک+وحشت ناک (ظاهرا بی باک)

۩۩۩ ☫ بهارست و گل ساقی گلعذار ☫ ۩۩۩

بهار است وگُل ، ساقی گُلعذار
بده جامی از آن مِـی خوشگوار

ســبو ئی بیاور گــریزی بـِریــز
شـــرابی پیاپی به پیـمانه ریز

لبی تر کنم من در ین بوستان
سپا هان سرایم ز هندوستان

جدائی فِــکند ست ما را زِ یاد
کزین انجـمن وصل ماند به یاد

مغنی بخوان نغمه ای دلپسند
که غم برگشــاید ِز هَر دردمند

به وَجـد آورد اَنجــمن را زِ غــم
نوائی بخوان نغمه ی زیر و بـَم

بده جامی از جـام جانا نه ام
نگهــدار پیمــان و پیـما نه ام

بهار وخزان طی شــود هوشیار
دَمی با (طریقت) غنیمت شمار

_____________________

ســیب شود رویتان سرخ وسپید وقشنگ
سبز شود جا نتان سـبز و بلندومَلَنگ

هردو جهان کا متان از کـَرم کـردگا ر
ســکه شـود کارتان از یــَد پروردگا ر

سایه ی عمرت بلندبرهمگان سازگار
طبع بلندت شــود همچو بهاران بهـار

پُـر زحلاوت شـود چون سَمـَنو زندگی
اُوج سعادت شود شیوه ی این بندگی

شیوه ی این بندگی گوهر تابندگی
گـــوهر تابــندگی مظــهر فرخندگی

عید که آمد رَوَد عـــید دگر زنده باد
گوهـــر رخسارتان خُرم و پاینده باد


وقت آن نیست که بازیچه و لجباز هنوز
حا کمانی که زبون ، همدل و همساز هنوز
لحظه ای نیست که ما هلهله از شوق زنیم
با شیاطین و دد و دیو ، چو انباز هنوز
گاه آنست که ما با تو هم آواز شویم
واپسین مصرع اشعار، سرآغاز هنوز
دم آنست که گر هجمه کند لشکر خصم
بهر ایران پریشان همه سرباز هنوز
موسم آن شده با مرغک خوشخوان سحر
در دل تیرگی شب ، همه دمساز هنوز
فصل آنست که در مدرسه عشق و جنون
فارغ از درس معلم ، همه ممتاز هنوز
حین آنست که بیدل بزند چنگ به ذوق
ساز چون کوک شود همره و همراز هنوز
عصر آنست که ناسوت فراموش کنیم
سوی لاهوت همه چون پَرِ پرواز هنوز

***
مبدا آلودگی ، مرجع چالاک بود
منشا هرفتنه ای ، مردک در خاک بود
قاضی و رازی ببین ، دلخوش ازین ابتکار
غایت آن راه کج ، ماحصل تاک بود

***
پر می کشم از پنجره‌ی خوابِ بر افلاک
هر شب من و دیدار، در این با بِ هوسناک

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا شرح دهم، با، همه چالاک

ای اهلِ(طریقت)همه مخلوق، چرا من؟
ای اهل حقیقت ، همه مخلوق عطشناک

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شعر (طریقت ) حکایت => روایت

۩۩☫ شعر(طریقت ) حکایت => روایت ۩۩

نقل است؛ شاه عباس صفوی رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد،دستور داد تا در سر قلیان­ ها به جای تنباکو، از سرگین اسب استفاده کنند.میهمان­‌ها مشغول کشیدن قلیان شدند! و دود و بوی پهنِ اسب فضا را پر کرد، اما رجال از بیم ناراحتیِ‌ شاه، پشتِ سر هم بر نیِ قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می‌دادند!گویی در عمرشان، تنباکویی به آن خوبی‌ نکشیده‌اند!شاه رو به آن ها کرده و گفت:سر قلیان­ ها با بهترین تنباکو پر شده‌اند، آن را حاکم همدان برایمان فرستاده است.همه از تنباکو و عطر آن تعریف کرده و گفتند:براستی تنباکویی بهتر از این نمی‌توان یافت.شاه به رییس نگهبانان دربار که پک‌های بسیار عمیقی به قلیان می ­زد، گفت:تنباکویش چطور است؟

رییس نگهبانان گفت:به سر اعلی‌حضرت قسم، پنجاه سال است که قلیان می‌کشم، اما تنباکویی به این عطر و مزه ندیده­‌ام!
شاه با تحقیر به آن ها نگاهی‌ کرد و گفت:مرده شورتان ببرد که به خاطر حفظ پست و مقام، حاضرید به جای تنباکو، پهنِ اسب بکشید و بَه‌بَه‌‌‌‌‌‌ و چَه‌چَه کنید...!

دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها ...

لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد ؟! ... (+)

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان : فردوسی (حماسه سرا ) هویت ایرانی (شاهنامه ) 25 اردیبهشت1403

۩۩۩ ☫برج:خورشیدی (طریقت) شمشی ☫ ۩۩۩

یاد از خداوند سخن کردیم در ایران
از او که بخشیده دگر باره به ایران جان

او کاخ شعر پارسی را ساخت و افکند
با صرف عمر خویشتن این شیوه را بنیان

بی شک بر این بنیان ادب را تا ثریا برد
فردوسی دل زنده در آن عصر بی سامان

او پیر دانای خردورز هنرمندی است
کز جان او جوشیده وصف نور بی پایان

شد زنده ارج مردم ایران به شعر وی
داد او به مردم احترام و عزت و ایمان

بر کرد فانوس خرد را در شب دیجور
تا جان و دل را روشنی بخشد به نور آن

شد داستان های ملوک و انبیا تاریخ
همراستا با گفته فردوسی دهقان

او گوهر اندیشه ایرانیان را کرد
رخشنده در تاج سخن بر تارک دوران

دهها هزاران شاعر فرهنگ ساز آمد
در بستر تاریخ از دامان این جریان

او کیمیا را کشف کرد و رایگان بخشید
آن رابه مردم تا نماید دردشان درمان

باید فرود آورد سر پیش چنین مردی
کز فرّهی گشته است نامش در جهان تابان

نام (طریقت) جاودان هرگز نمیرد
خورشید در آفاق ایران جاویدان وُ خندان

هـوای مـاهِ فروردیـن نشان از بـوی روی عشق

گل اُردیبهشت‌‌عطرش ترواش‌بخش بوی عشق

فــروغ آفــتـابـی یــا هــلال مــاه خــردادی ...؛؛؛

مَه‌وخور سربه تعظیمند و هردو روبروی عشق

چوشبنم بر رخ گل هست چه میریزه عرق مرداد

ببین این‌شرم و این خجلت همه ازآبروی عشق

لـبـت گـیلاس تیـرسـت و لُـپت عـنّـاب شـهـریـور

نـمـویِ سنـبـلِ گـنـدم مــثال رشـد مـوی عشق

گلـی بـاشـد بـیافـشـانـد ؛؛ شـمـیـم مـهـربـانـی را

نسیم مهر و آبان هِی مدام در جستجوی عشق

اگـر گـرد و غـبـار غــم تـصـرف کـرد وجـودت را

فقـط گـرمابـهٔ آذر نـیاز بـر شُست‌وشـوی عشق

بِـدَم سـرمـازُدای دی دمـی مـستـانـه پـی در پـی

نَفَس‌بخش‌با‌شراب‌ومِی‌ که‌گرما درسبوی‌ عشق

بکش از بهمن منحوس‌ِ سرد و برج درد ، نقّاش :

چو عکس از دار آویزان طنابی بر گلـوی عشق

چه‌خوش می‌گفت :‌اسفندی‌ ز‌اَ‌سراری که شد پَندی

ولیکن آدمیّـت در سرشت و خلق وخوی عشق

تمامِ بـرج خورشیدی به تفسیر(طریقت) شد

چه فضلـی بهـتر از فصلِ نـویـد آرزوی عشق

۩۩۩ ☫ شاعر شعر (طریقت) امر به معروف +نهی از منکر ☫۩۩۩

میان آتش وخون پاره، پاره، پاره، برقص

به حکم نافذ نمرودیان، دوباره برقص

سربریده به میدان گذاشتی پا را

کنون به سرخ ترین شیوه، ای ستاره! برقص

همیشه عاشق دیدارزخم های تو اند

برهنه کن تن صد چاک را هماره برقص

تو لمحه لمحه بزن چرخ، ذوب وضایع شو!

تو شعله شعله به هرگوشه وکناره برقص!

بهشت سوخته­ من! ـ که دود وخاکستر

نشسته روی تنت جای برج وباره برقص

جهان که پارچه ـ آهنگ ناهماهنگی­ست

تو ناگزیربدانسان بکن گذاره برقص

خلاف میل ومرادت بساز با هرساز

وهر دُهُل که نوازند ـ نیست چاره ـ برقص!

عکس استودیویی از دختر زیبای اروپایی با لباس قرمز در حال رقص با دستان بلند شده در استودیو در پس زمینه خاکستری

بناهایِ آباد گردد خراب
ز باران و از تابشِ آفتاب
پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
ادامه مطلب :۩۩۩☫برآستان جانان (فردوسی ) طوسی ) ☫۩۩۩

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

تشنه ی اهل (طریقت) گاه چون دیوانگان =دفترِ شعر وُ غزل  بر  طرّه تاب افکنده ای

۩۩☫ دفتر شعر(طریقت) طره تاب افکنده ای ☫۩۩

دفترِ شعر وُ غزل بر طرّه تاب افکنده ای
پرده‌ی مشکین شب بر آفتاب افکنده ای

رونق بازار بردی جلوه‌ی مَه کاستی
مآهتابا رویِ گیسویت نقاب افکنده ای

از کمندت کن رها صیدی که سخت
در کمین طره‌ی پُر پیچ وُ تاب افکنده ای

زآتش عشق آرزوی انجمن را سوختی

وز شرارش دفتری در خاک وُ آب افکنده ای

تا نیفتد بر رخت جز چشم پاک عاشقان
بر کتاب از زلف مشکین صد نقاب افکنده ای

زلف را در پیچ و تاب انداختی بر رخ که باز
در صف دل‌های بی‌تاب اضطراب افکنده ای

زاهدِ اَهلِ طرب را در سماع انگیختی
مجلسِ بزم اَدب بر شیخ وُ شاب افکنده ای

محفل عشاق پاشیدی به دریای فراق
تور صیادی به استادی در آب افکنده ای

بَه چه سحر انگیز کز چشم رقیبانِ حریف
طرح بیداران محفل را به خواب افکنده ای

طایر دل در خور شاهینِ پیکان بلاست
بهر صیدش زلف دامی پُـر غراب افکنده ای

غنچه را دلتنگ کردی زان دهان ابرو کمان
وز لب خون رنگ لعلی چون خوشاب افکنده ای

تشنه ی اهل (طریقت) گاه چون دیوانگان
غرق کردی یا به صحرای سراب افکنده ای

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: دوبیتی + اشعار +نثر (ارائه مطلب)

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت)دوبیتی ۩۩۩

ظالم کمی آهسته تر "ایران" همــه خوابیده اند
درخوابِ بعد از انقـــلاب : صدهاستاره چیده اند

در فصل«کرونا» شدبسی در خاک وُخون تقدیرمان
در خاک وُ خون افتادگان ، بنــــد گرانی دیده اند

پیری جامعه ایران (از هر ۳ نفر یک نفر بالای ۶۰ سال) بسیار تلخ تر از کروناست. از تجربه های جهانی استفاده کنید و اجازه ندهید دوباره کشور، به یک باره در یک پاندمی مرگ گرفتار شود. فردا خیلی زود فرا می رسد.

عصر ایران؛ سجاد بهزادی- حالا همه نگرانی های جمعیت این شده است که ایران طی چند سال آینده یکی از سال خورده ترین کشورهای دنیا و در ۳۰ سال آینده پیرترین کشور جهان می شود.این چالش البته مخصوص ایران نیست و مسئله ای جهانی است.تحقیقات نشان می‌دهد در طول ۳۰ سال آینده، سالمندان حدود ۲۰ درصد از جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند و سازمان بهداشت جهانی تخمین زده تا سال ۲۰۵۰ جمعیت سالمندان به دو میلیارد نفر برسد.

بر اساس آمارهای رسمی، جهان ما هر روز پیرتر می شود. گفته می شود تقریبا ۹۰۰ میلیون نفر در جهان بالاتر از ۶۰ سال سن دارند و تا سال ۲۰۵۰، ۲ میلیارد نفر یا ۲۲ درصد از جمعیت کره‌ زمین در این سن خواهند بود، در حالی که در سال ۲۰۱۵، این جمعیت ۹۰۰ میلیون نفر بوده است و امروزه ۱۲۵ میلیون نفر در سن ۸۰ سال یا بیشتر هستند.

اما به راستی چه کسانی و با کدام شعار و برنامه ریزی سبب شده اند جمعیت ایران ، به سوی سال‌خوردگی برود و چرا گفته می شود وضعیت سال‌خوردگی جمعیت در کشور ایران بحرانی تر از دیگر کشورهای جهان است؟

به اعتقاد کارشناسان، موالید در کشور از سال ۹۵ تا کنون سیر نزولی دارد و جمعیت زنان سالمند رو به افزایش است. براساس استانداردهای جهانی، اگر آمار جمعیت سالمندی نسبت به سایر گروه های سنی در یک کشور به ۷ درصد برسد، به این معنی است که جامعه در حال عبور از فاز اول پیری است.این شاخص در کشور ما ۱۰ درصد است که اگر این رقم به ۱۴ درصد برسد، وضعیت نگران کننده خواهد بود.

ایسنا گزارش داده است "از سال ۹۵ تا ۱۴۰۰ به طور متناوب هر سال میزان باروری و موالید سیر نزولی داشته و متاسفانه در طول نیم قرن گذشته پایین‌ترین نرخ موالید در سال ۹۸ با ۱۲ درصد کاهش گزارش شده است."

این آمار به آن معنی است که کمتر از ۳۵ سال دیگر یک سوم جمعیت ایران سالمند خواهد بود؛ اما پرسش اصلی اینجاست که چه اتفاقی افتاده است که انگیزه فرزند آوری در میان خانواده های ایرانی به شدت کاهش یافته و همه نگران سال خوردگی درجامعه ایران هستند؟

زمانی جامعه به پیری می گراید وفرزندی متولد نمی شود که فقر در جامعه اوج می گیرد و زوج ایرانی سالهای عمرش می گذرد و شهامت بچه دار شدن ندارد و از آینده بیمناک است.

بحران قیمت خوراکی‌ها تشدید شده و فقر در سفره ۲۵درصد ایرانیان جا خوش کرده است.جدیدترین گزارش مرکز آمار تأیید می‌کند که از بین ۵۳ قلم کالاهای خوراکی منتخب، قیمت ۴۰ قلم کالا در محدوده بحران قرار دارد و رشد تورم ماهانه بالای ۲ درصد را تجربه کرده است.

رشد جمعیت به دنبال سیاست کسانی متوقف شد که قدرت خرید غذای مردم را کاهش دادند به طوری که گفته می شود قدرت خرید غذا در ایران به کمترین سطح ۲۰ سال اخیر رسیده است.

گزارش‌های مرکز آمار نشان می دهد که تورم برخی خوراکی‌ها سه رقمی شده است! بعنوان مثال رشد قیمت برخی اقلام خوراکی وضروری خانواده که در سال ۹۷ حدود ۱۲ تا ۱۳ هزار تومان بوده است، نشان می‌دهد در طول سه سال بیش از ۵۰۰ درصد افزایش قیمت داشته است. با این وضعیت چگونه می شود با رشد ۵۰۰ برابری اقلام خوارکی، فرزند آوری داشت وجمعیت را جوان نگه داشت. مگر فرزندی که به دنیا می آید غذا نمی خواهد؟

کسانی جمعیت ایران را سالخورده کردند که عملکرد شان سبب شده است جمعیت بالایی از زنان وجوانان این کشور به دلایل مختلف از جمله مشکلات اقتصادی ازدواج نکنند و در بازه سنی تجرد قطعی باشند.

مطابق با آخرین سرشماری کشور، حدود ۳۶ درصد از جمعیت زنان جوان ۱۵ تا ۳۴ سال کشور را دخترانی تشکیل می دهند که هنوز ازدواج نکرده اند و حدود ۲.۳ درصد از زنان ۴۵ ساله و بیشتر در بازه سنی تجرد قطعی قرار دارند.

امروز گفته می شود در مقابل هر ۱۰۰ دختر در سن ازدواج ۱۹۱ پسر در سن ازدواج داریم و می‌توان گفت نسبت پسران ازدواج نکرده دو برابر دختران است.

کسانی جامعه را پیر و انگیزه فرزند آوری را کاهش دادند که ارزش پول ملی را به خاک سیاه نشاندند و قدرت خرید مردم را پایین تر بردند.

رییس کمیته دستمزد شورای اسلامی کار می گوید" قدرت خرید کارگران در شش ماه نخست سال ۳۲درصد کاهش یافته است." امروز ارزش واقعی یارانه مردم فقط ۱۷۰۰ تومان است.در شروع هدفمندی یارانه‌ها و آغاز توزیع یارانه‌های ۴۵ هزار تومانی ارزش یک دلار هزار تومان بود. اکنون قیمت دلار صرافی ملی به بیش از ۲۶ هزار تومان رسیده است.

همین کاهش ارزش پول ملی باعث شده که ارزش واقعی یارانه به ۱۷۰۰ تومان برسد. این درحالیست که اگر قرار بود یارانه نقدی نیز به مانند دلار یا حداقل به اندازه رشد دلار افزایش یابد اکنون یارانه‌های ۴۵ هزار تومانی باید به رقمی حدود ۱٫۲ میلیون تومان می‌رسید.

وقتی فرزند آوری متوقف شد که آرزوی خرید خانه برای یک زوج جوان تقریبا به امری ناممکن تبدیل شد.مگر می شود مسکن نداشت و فقر از در ودیوار جامعه بالا رود و شعار فرزندآوری داد.سخنگوی کمیسیون عمران مجلس انقلابی می گوید "با درآمد کنونی اقشار متوسط جامعه و هزینه‌های سرسام آور زندگی، خانه دار شدن به رویا تبدیل شده به نحوی که بر اساس آمار مسئولان مدت انتظار دهک اول برای خانه دار شدن به حدود ۱۷۸ سال رسیده است."

در ادامه یادداشت نمی دانم کدام آمار فقر وفلاکت جامعه ایران را تحلیل کنم که همگی سبب پیری جمعیت و مانع فرزند آوری هستند.

مگر فرزندآوری، داشتن جمعیت جوان و کاستن از جمعیت سال خورده که روز وشب به ظاهر موجب نگرانی مسئولان هست؛ ارتباط مستقیمی با این مولفه ها ندارد.در جامعه ای که یک چهارم جمعیت آن در معرض فقر غذایی قرار دارند، نزدیک به ۴۰ میلیون نفر از مردم به کمک‌های معیشتی و یارانه‌ای برای ادامه زندگی خود نیازمندند و با تورم ۵۶ درصدی قیمت گوشت روبرو هستند چگونه می توان شعار فرزند آوری داد.

بررسی که در مورد هرم جمعیتی و توزیع ثروت و فاصله طبقاتی در ایران شده است نشان می دهد از جمعیت ۸۵ میلیونی، فقط ۴ میلیون نفر در ایران زندگی خوبی دارند!

در جامعه ای که در آن از هر سه ایرانی، یک نفر زیر خط فقر باشد چگونه انتظار فرزندآوری و کاستن از سال خوردگی داری؟برای نخستین بار به شکل رسمی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی در گزارشی با عنوان «پایش فقر»، خط فقر رسمی کشور را منتشر کرد. براساس این گزارش، نرخ فقر در سال ۱۳۹۸ حدود ۳۲ درصد محاسبه شده است. این عدد به این معناست که در سال ۹۸ تعداد افرادی که کمتر از میزان خط فقر درآمد داشته‌اند، حدود یک‌سوم جمعیت را تشکیل داده‌اند و این یعنی از هر سه نفر، یک نفر زیر خط فقر، درآمد داشته است.

امروز سال خوردگی جمعیت هم بحرانی است کنار دیگر بحران های جامعه ایران. دردی است در کنار دیگر دردهای جامعه ایران که هیچ راهکار اساسی و پایدار برای آن دیده نمی شود.

مجلس انقلابی برای رهایی از این بحران می گوید پول می دهیم شما فرزند بیاورید. طرحی اعلام شده است بنام "طرح جوانی جمعیت"؛ در این طرح به فرزند اول ۱۰ میلیون، دوم ۲۰ میلیون، سوم ۳۰ میلیون در بدو تولد تعلق می گیرد.یعنی اگر تا تولد فرزند سوم، تورم کنونی کشور افزایش نیابد پدر خانه با جمع این پول می تواند یک کولر ویا یک یخچال برای خانه بخرد.

این راهکارها نه تنها دردی را دوا نمی کند بلکه به معنای فرو رفتن در بحرانی تازه تر خواهد بود.برای حل تمام بحران ها باید متخصص ها را درگیر کرد. به قول دکتر سریع القلم "حکمرانی، یک تخصص است مثل پزشکی."

نمی توان ایدئولوژیک با مشکلات وبحران ها برخورد کرد. نمی توان در هوای افزایش جمعیت راهکارهایی داد که همان راهکارها خودش بحران را بازتولید کند.

اگر شهروندان یک کشور، صبح از خواب بیدار شوند و ناگهان ببینند که ارزش دارایی هایشان نصف شده است؛ شما با چه انگیزه ای از آنها طلب فرزند آوری دارید. باید ثبات داشت و اندیشه های کهنه را اصلاح کرد و ریشه بحران ها را نادیده نگرفت و در همان مسیر گام برداشت. اگر غیر از این باشد همچنان فرزندی متولد نخواهد شد وجامعه هر سال پیرتر می شود.

تصور پیری جامعه ایران(از هر ۳ نفر یک نفر بالای ۶۰ سال) بسیار تلخ تر از کروناست. از تجربه های جهانی استفاده کنید و اجازه ندهید دوباره کشور، به یک باره در یک پاندمی مرگ گرفتار شود.فردا خیلی زود فرا می رسد.

دوباره لاله ی زیبا! شعار آمده است
به اشتیاق شکفتن قرار آمده است

زلال چشمهء آب حیات راهشدار
شعارِ زمزمه ی آبشار آمده است

کشیده سر به فلک نغمه پرستو ها
سرود نغمه ی زیبا کنار آمده است

برای زخم سرانگشت بیقراری ما
ترانه های بیات وُ دوتار آمده است

بجای مجلس وعظِ سخن پراکنها
ردیف وُ قافیه را چون قطار آمده است

زِ بامداد سروش وُ به مطلع خورشید
پگاه وُ زمزمه ی انتظار آمده است

به طره های بلند:از ادب کنم تعظیم
شکوفه های قشنگِ انار آمده است

غزالِ شعر(طریقت) به دشت وصحرا شد
دوباره فصل شکفتن بهار آمده است

♤♤♤ حمید(طریقت)

۩#خلدستان طریقت ( #مهتاب )۩ محمد مهدی طریقت

ادامه مطلب...برای مطالعه #خاص<<<<...مشروح

ادامه نوشته

شعر شیرین(طریقت) گلشنِ دیرینه است

۩۩۩ ☫ اشعار: شعر شیرین(طریقت)گلشن دیرینه است ۩۩۩

انجمن را این زمان از باده های ناب نیست
باده نابی به دست آید به غیر از آب نیست

استکانی جای جامِ می ناب است نا ب
نقش مینائی ندارد جز خیال و خواب نیست

مطربان در محفل ارباب در ماتم ببین
شاهدان بزم کورند جز ناباب نیست

مِهرورزان هم فراواند لیکن در خفا
ماهرویان را قرار جلوه‌ی مهتاب نیست

شادمان در ظاهرند این نوجوانان پیررا
پیرِ شیخ آسا فراوانند شیخ شاب نیست

لیلی وُ مجنون(چرا) عذرای وامقِ زاده را
هست شیرینی ولی در مسجد وُ محراب نیست

ابن سینا و ابوریحان :فردوسی کجاست
نامی از آموزگارِ ثانی ِ فاراب نیست

شعر شیرین(طریقت) گلشنِ دیرینه است
بر مشامم می رسد شعر گلابی آب نیست

باز کن لب را که جز صلح وُ صفائی باز نیست
با شکرخنده‌ بگــو : خود آب بقائی باز نیست

بگشا طرّه‌ی مشکین و بیفشان بر روی
که به شب بارگه صبح و مسائی باز نیست

چون کنی باز ز گیسوی پریشان گرهی
گره از کار فرو بسته‌ی مائی باز نیست

گر فکنده‌ست فلک بر رخ تقدیر حجاب
چهره بنمای که اسرار قضائی باز نیست

چون کلید در رحمت به کف رأفت توست
بنما تا در ِ احسان و عطائی باز نیست

آشکارا شود از لطف رخت حسن خدا
تو اگر صورت اعجازنمائی باز نیست

ز گریبان به در آور سرِ انگشت که تا
صورت ماهرخ و مهرلقائی باز نیست

تو به یک عشوه زدایی ز دو عالم غم و درد
چون به یک لحظه سرِ زلف دوتائی بازنیست

همه‌ی لاله رخان لب بگزند از حیرت
گر به رأفت، دهن لعل ربائی باز نیست

انجمن را نسزد شادی این مِهروَشان
سرِ مینای مِی مِهر وُ وفائی بازنیست

رهرو راه(طریقت) همه اندر طلب اوست تو را
خوشتر آنست که دستی بر دعائی باز نیست

ادامه مطلب <<<<#خــُلدستان طریقت(سخن طنز) #محمد مهدی #طریقت

خــُلدستان طریقت(پیر طریقت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه

ادامه نوشته

غزالِ شعر (طریقت)مکن خموش امشب+نــوای ساکت مــحبوبه نا همـآهنگ است

خوانسار است وبس

جنگل و یک کلبه و گیتار، خوانسار است وبس

گردش سرچشمه و خونسار،خوانسار است وبس

بوی نم نم های باران، شُرشُرآب و نسیم

کاهگل با عطر گندمزار، خوانسار است وبس

جیک جیک خیس گنجشکان روی شاخه ها

نغمه های مخمل بازار،خوانسار است وبس

قل قل کتری چای و دود هیزم در اجاق

استکان و نعلبکی گلدار، خوانسار است وبس

جام در جام شراب و وعدهء گشت گذار

منقل و یک عده ء بیکار، خوانساراست وبس

فال خواجه حافظ شیراز و قلیان بلور

غرق آواز حمیرا تار، از این بیشتر

پخش آواز و نوار تار ،خوانسار است وبس

از خودت چیزی بگو خوانسار دلتنگ توام

شور و شوق لحظه ی دیدار، خوانسار است وبس

باورش سخت است بعد از سالها پیش همیم

هر دو باهم تا سحر بیدار، خوانساراست وبس

چشمهایت شدزلزله،آواز هر خواننده ای

بر لبت لبهای من آوار،خوانساراست وبس

مثل هر شب، خواب شیرین (طریقت) می شوی

گردش یک روز پُر تکرار خوانساراست وبس

۩۩۞۩۞۩۞۩۞.۞۞۩

از چشمه ی خوانسار دُرَّر می جوشد
از شــبنم گُــلســـار گُهَـر می جوشد

بر حالِ من وُ انجُــمن وُ حالِ سخن،
پیوسته کلامِ شیرِ نَــر می جوشد

۞۩۞۩۩۞۩۞۩۞۩۞

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩

نــوای ساکت مــحبوبه نا همـآهنگ است
بزن که نغمهء جانسوزِ تو ازین چنگ است
به رنــگ آبیِ آیـــینه بــا تــو می‌گـویــم
گِــلم چو جام بلور وُ دل تو از سنگ است
تو لحظه ، ‌لحظه مرا با نگــاه می‌خوانی
اَلاصداقت چشمت همآره خوش‌رنگ است
تــو از تبَـسم نـوری من از تجَـسم خاک
غبارِ فاصله ها صد هــزار فرسنگ است
به وســعت همه آفــاق سینه‌ای دارم
که از برای نگاهت دوباره دلتــنگ است
پگــاه عطـر حضورت شده مــؤذن نور
غزل غزل نشودمطربی خوش‌آهنگ است
ترانــه می‌شوم اما حضورِ بـــاور تــو
مثالِ سنگِ مزارم به هفت اورنگ است
غزالِ شعر (طریقت)مکن خموش امشب
نوای شعر وُ غزل دوستان پُـررنگ است

۩۩۩ ☫خانه بر ویرانه می سازی(طریقت)چاره جست ☫ ۩۩۩

هر که با ما رو کند دیوانه بازی بهتر است

حبس ها از تیرگی ها در خلاصی بهتر است

گول ظاهر را نخور چون عالم نسبیت است

جایگاه متهم گاهی ز قاضی بهتر است

کعبه گر باشد طریق پادشاهی یا ستم

گر تو از سنگش بگیری بت بسازی بهتر است

آب گر باشد برای سر به زیر آن شدن

شهد تلخ و مسکر منحوس رازی بهتر است

مهربان باشد کسی اما زند خنجر به پشت

ما نخواهیمش یکی انسان عاصی بهتر است

دل نوازی ها اگر باشد فریب این و آن

شک ندارم حاصل دیگرنوازی بهتر است

شاعری سخت است آن جایی که باید حرف زد

گوشه ای در دفترت حل ریاضی بهتر است

هر کجا قانون شود همراه دزد و حامیش

زحمتش داری چرا؟ غصب اراضی بهتر است

باشد آنجایی نماز خلق اسباب ریا من

گمان دارم گناه و بی نمازی بهتر است

خانه بر ویرانه می سازی (طریقت)چاره جُست

من به زیر آسمان باشم، نسازی بهتر است

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب...یکی برای همه#همه فدای یکی <<<<

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : شعر غوغا می کند (نو، بدیع =>تازه)

۩۩☫ شعر(طریقت ) م بتا زانکه خطا نمی کنی ۩۩

سنـگ دلا چــرا دگــر جــور و جــفــا نـمــی‌کـنی
جـــور و جــفــا بکـن اگـر ،مـهـر و وفـا نـمــی‌کـنی

زخـــم دگـــر بــزن بــدل مــرهــم اگر نـمــی‌نـهی
درد دگـــر بــده اگـــر خــســتـــه دوا نـمــی‌کـنی

عهد هر آنچه می‌کنی وعده به هر که می‌دهی
عـهـــد ز یــاد مــی‌بــری وعــده وفـــا نـمـی‌کـنی

تیــر غـمــم زدی بـجــان تـا کـه بـخــون نشـانیــم
شعرِ(طریقـت)م بـتـا ، زانـکه خطـا نمی‌کنی ،

سنـگ دلا چــرا دگــر جــور و جــفــا نـمــی‌کـنی
جـــور و جــفــا بکـن اگـر ،مـهـر و وفـا نـمــی‌کـنی

شعر:سوزان است نظم پارسی
هرکه خواهان است نظم پارسی
دل اگر تاریک ، روشن کوه نور
سَجع مُرغان است نظم پارسی
نامه هُدهُد فرآوان خوانده ای
از سلیمان است نظم پارسی
فرش و عرش وُانجمن برتافته
دل شبستان است نظم پارسی
دُرّ پنهان است شعر فارسی
راز پنهان است نظم پارسی
زلف بر باد مده ، گیسو پریش
دل پریشان است نظم پارسی
ای لبانت زندگی بخش جهان
مردن آسان است نظم پارسی
در(طریقت) شعر! غوغا می کند
مِهر مهمان است نظم پارسی

حافظیه

آهسته شب ها بی کسی پیوسته آغوشم کند
آوارگــی، دیوانگـــی همسـایـه بر دوشــم، کند

از ماجرای دوستی : صدها هزاران داستان
در هر هزار وُ یک شبی القصه در گوشم کند

آید زِ آن آغوشِ دور آن عطر پیراهن فروش
آن عطر پیراهن سروش هردَم سیه پوشم کند

هردم سیه پوشم ولی! از عشق مدهوشم، ولی
از دست نسرین ماه وَش چون سرکه در جوشم کند

خواهی جوابم را بده، خواهی جوابم را مده
من یک تماس خسته ام ترسم فراموشم کند!

از این که نسرین وَش توئی از غصه فرهادم هنوز
حافظ (طریقت) روز وُشب سعدیِ مغشوشم کند

***

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

خلدستان طریقت: طنز +دوبیتی  + بداهه=>لینک دونی آخاله

۩۩۩☫(طریقت) دوبیتی +طنز +قاضی =برآستان جانان ☫۩۩۩

هی «گرگم وُ گله می برم» یک بازیست

هی،هی شده«چوپان مگر » ناراضیست

«چوپان دروغگو »: شده مصلحتی

این مصلحتِ: مملکتِ دَم سازیست

«قصاب به پرودن این دام نگر»

این «گرگِ به خون خفته خودش» بزازیست

چون صاحب این گله خودش معمارست

در فرصت مقتضی خودش هم قاضیست

***

اِنــگـار وجـود آمـده از مـنبع نــور

چشمان توشد پنجره ی قصر بلور

آتش بـه غزل می زند ازاین همه شور

با نـاز نگاه شرقی از مــشرق دور

غزل آسیمه سـر دارد هنوز از راز چشمانت
تو میدانی چه محشر کرده برپا ناز چشمانت

از آن روزی کـه سیمرغِ نگاهـت آرمانم شد
به کوهستان نگارم می برد قفقاز چشمانت

یقین دارم که عمـری در نبود ِ روشنایی ها
ادیسون بارها بگرفته برق از فاز چشمانت

"الا یـا ایهـاالسـاقی" جهـانی را بهـم ریـزد
غزلهایی که داردخواجه از شیرازچشمانت

توتنها واژه‌ای بودی که دربحبوحه ی خلقت
خداحالی به حالی میشدازاعجاز چشمانت

بدور از ساحل دریا به‌روی عرشه ی‌کشتی
نگاهم رو به بنـدر بود و چشم انداز چشمانت

تو باآن ناوک مـژگان(طریقت)را هدف کردی
دل صد پاره را ازنیزه ی ســرباز چشمانت

این‌روزها یک آزمایش ژنتیکی کل ترکیه را بهم ریخته! 15 دي 1403 | 255 بازديد
خواص چای کوهی از درمان عفونت واژن تا تولید اسپرم 9 دي 1403 | 1046 بازديد
شهرداری جهت خدمات رسانی به شهروندان روز و شب نمی شناسد | 99 بازديد
بلوار شهدای گمنام روشن می شود | 109 بازديد
پروژه های عمرانی شهرداری گلپایگان جان دوباره گرفت | 83 بازديد
خلدستانِ طریقت : مجموعه آثار (ادبی، فرهنگی ،هنری) | 448 بازديد
ده مورد از بهترین «خطاهای دید» دنیا را ببینید 21 تير 1403 | 240 بازديد
طنز (خلدستان طریقت) اسفند1402 | 955 بازديد
۱۰ نکته درباره «مونالیزا» که نمی‌دانید 12 بهمن 1402 | 664 بازديد
خلدستان طریقت:سایت آخله :لینکدونی : اولین سایت شهرستان گلپایگان | 876 بازديد

ادامه نوشته

از حد خویش پای فزون می کنم به (طنز)(طریقت) تو رستمی+شعری نداری ار تو گرفتار  شَلغمی

۩۩☫ از پیر(طریقت) سخن(طنز) بداهه ☫۩۩

شکافتن تاریکی

شعری نداری ار تو گرفتار شَلغمی
شلغم فروش دَکه یِ دنیایِ ، عالمی

آنان که لذّتِ شبِ شعرت چشیده‌اند
محفل رها نکرده وُ گـو یـند :، مرهمی

طنز ستاره: از من شب‌زنده‌دار پرس
شادی به پا نمودن ، نیاسوده‌ام دمی

شب غنچه را شکفته به ناز نسیم صبح
گُلخنده می کند تو به دنیالِ همدمی

راهی نرفته‌ام (یَم وُ دریا ) به رهروی
طنزی سروده ام که بگویم تـو مَحرمی

صد جو زِ چشم راندم و این خاصیّت نداد
دریایِ فیض، به خاکم رسد نمی

آتش گرفته وسوسه‌ی عقل اَنیبا
حوا نخورده سیب ، بَرَد پیش آدمی

احوال آسمان وُ زمین وُ بشر، مپرس
طفلی وُ خاکِ توده: فرو(شنده) غمی

در دفتر خدایِ تعالی ، ندیده ام
جز داستان مرگ، حدیث مُسَلّمی

در این بداهه مختصری گفت‌وگم نگر
با صد فکاهه عقده‌ی مبهم به مبهمی

کثرت زِ سر بِنِه که به قانـون کبریا
سرمایه‌ی جـهـان، نیرزد به دِرهمی

گیرم بهشت گشت مقرّر، به حاکمان
ظاهر شدی ولیک به قعر جهنّمی

افراسیاب، رستم دستان سیاووشان
کو بی‌خبر نشسته، (طریقت) تو رستمی

از حد خویش پای فزون می کنم به (طنز)
کی؟ دور چرخ، با تو مدارا کند کمی

****

آمدی طنزم شکوفا شد، بهارانی نطنز
شد حکایت روز گاران شوق، بارانی نطنز

آمدی با صد حکایت در روایت مُرده‌ای
روح آیت ! در تنم جانی جمارانی نطنز

آمدی در هر حکایت با کلاسِ دیگری
پیش پایت سر بریدم عید قربانی نطنز

تا ابد دیوانه‌ی زنجیری مویت می شدم
نیست امّید رهایی ار تو، زندانی نطنز

خواستی شعر زلالم را بسنجی مبتذل
ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی نطنز

خواستی در هر حکایت صد روایات دگر
شاعرِ آیات شیطانی وُ پنهانی نطنز

شرط کردی خالی از یادت نباشد شاطرم
خود که صاحبخانه‌‌ای ، ای خوب! مهمانی نطنز

شرط کردی در بداهه اَفضل الاعمال را
قلعه‌ای متروک را گمگشته ، می‌دانی نطنز

آن قدَر رفتی و برگشتی که ویران شد غزل
حس صحراگرد شهرآشوب! طوفانی نطنز

گردباد دامن موّاج آتش زد مرا
رقص مشعل‌های روشن در زمستانی نطنز

ادامه مطلب <<<<#خــُلدستان طریقت(سخن طنز) #محمد مهدی #طریقت

خــُلدستان طریقت(پیر طریقت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه

ادامه نوشته

۩خــُلدستان طریقت:نظم (طریقت)ست که در می زند مرا  ! از پیر(طریقت)است این طرفه  سخن

۩۩☫ از پیر(طریقت)است این طرفه سخن ☫۩۩

twp0_photo_2018-04-19_00-39-27.jpg

دررهگذر آمد وشد پاک شدیم

با پاکی خود چگونه چالاک شدیم

ازپیر (طریقت)است این طرفه سُخن

از خاک برآمدیم وُ در خاک شدیم

بعد از غروبِ سرد، تَشَر می زندمرا
امشب دوباره سازِ دگر می زندمرا

وقتی دهانِ پنجره ها بسته می شود
آنجا سکوت یکسره پر می زندمرا

خورشید ِ سربه چاه در این زمهریرِ سرد
در لا به لای قافیه سر می زند مرا

وقتی زبانِ باهنران را بُریده اند
هر بی هنر به دشنه تبر می زند مرا

بُغضِی شبیه سرودِ کبوتران
در کوچه های حنجره سر می زند مرا

من در کلاف شعر حقیقت نشسته ام
نظم (طریقت)ست که در می زند مرا !

۩۩☫ یونسکو (طریقت) حکایات حکیمانه ☫۩۩

☑️وقتی جنگ جهانی دوم پایان یافت، از تمام دنیا هیئت‌هایی به آمریکا رفتند تا برنامه ای بریزند که پس از جنگ چه باید کرد که جنگ جهانی سومی روی ندهد. یک هیئت نیز از ایران رفت که شامل دکتر غنی، انتظام، قاسم‌زاده، تیمسار جهانبانی ... و البته دکتر سیاسی هم بود.در سانفرانسیسکو هیئت ایرانی گل کرد! زیرا در جلسات، سایرین هرکدام پیشنهاد می کردند که مثلاً تمام دنیا را باید خلع سلاح کرد تا جنگ نشود! یکی گفت که همه مردم را باید سیر کرد تا جنگ نشود! یکی گفت که تمام ثروت ها را باید تقسیم کرد تا دنیا متعادل شود! جمعی می گفتند که باید مرزها را برداشت تا جنگ های توسعه طلبانه پیش نیاید. ناگفته پیداست که هیچ کدام پیشنهادها عملی نبود و از جلسات خصوصی تجاوز نمی کرد و به جلسه عمومی نمی رسید. تا این که یک روز دکتر سیاسی که به زبان انگلیسی و فرانسه مسلط بود، رفت پشت تریبون و نگاهی عالمانه و مصداق عاقل اندر سفیه به حضار انداخت و گفت:خیر آقایان! جنگ نه مربوط به شکم است و نه ثروت و نه مرز!! جنگ و دعوا تنها نتیجه جهل است!مردم با فرهنگ های یکدیگر آشنایی ندارند و چون فرهنگ همدیگر را نمی شناسند، به همدیگر احترام نمی گذارند! و این توهین ها نتیجه ای جز جنگ ندارد. پس باید کاری کرد که سطح دانش مردم و شناخت آن ها از فرهنگ همسایگان و بیگانگان بالا برود. در این صورت احتمال دارد که از میزان جنگ ها کاسته شود......
هنوز سخنش اتمام نیافته بود که ناگهان حضار بپا خاستند و صدای کف زدن های ممتد آن ها نشان از تایید گفته های دکتر سیاسی بود. که تنها راز بقای سرزمین کهن ایران و همزیستی مسالمت آمیز مردمش را به زبان آورده بود.
بنابراین کمسیونی تشکیل شد که اساس آن بر شناختِ فرهنگ ها و بالابردن تعلیم و تربیت عمومی باشد، و این همان چیزی است که عنوان یونسکو به خود گرفت و بعدها یکی از سازمان های بزرگ وابسته به سازمان ملل متحد به شمار رفت و مرکز آن پاریس شد. دکتر سیاسی نیز به همین دلیل تا پایان عمر همیشه از اعضای برجسته این سازمان بود و در تمامی جلسات اصلی آن شرکت داشته و در ایران نیز سال ها ریاست آن را داشت، یا با مرحوم علی اصغر حکمت مشترکاً آن را اداره می کرد.
👈و چه افتخاری از این بالاتر که ما ایرانیان با هر زبان و هر نژاد، به پشتوانه تاریخ و فرهنگ والا و کهن و مشترکمان، هیچ گاه و هیچ گونه جنگ قومی در ایران زمین نداشته ایم و قطعاً نخواهیم داشت.

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من
هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : کَرَم کلِکِ (طریقت) زد رقم

۩۩۩ ☫ اشعار : دوبیتی (کلک »طریقت« زد رقم ☫۩۩۩

دین مدارانی که در طاعت چموشی می کنند
گر بساطش جور باشد باده نوشی می کنند

این دمِ آخر (طریقت) کوفه بازارِ نفاق ...
آنقدر گرم است:آقا دین فروشی می کنند

۩۩۩ ☫ اشعار/لطیف و خوش/شعر(طریقت) قصاید ☫ ۩۩۩

در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر نا کجا

ابروی وی گره نشد گر چه که دید صد خطا

چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر

خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا

من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او

وز سخنان نرم او آب شوند سنگ‌ها

زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر

قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا

آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل

در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا

سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد

ای که تو خوار گشته‌ای زیر قدم چو بوریا

خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را

چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما

از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند

بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا

دل چو کبوتری اگر می‌بپرد ز بام تو

هست خیال بام تو قبله جانش در هوا

بام و هوا تویی و بس نیست روی به جز هوس

آب حیات جان تویی صورت‌ها همه سقا

دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو

نعره مزن که زیر لب می‌شنود ز تو دعا

می‌شنود دعای تو می‌دهدت جواب او

کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا

گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی

آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا

چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم

میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را

باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان

شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما

صبحگاه از آنِ ما می شنوی حدیث شه

اهل (طریقت )اند «جان»تا به سحر مشین ز پا

***

ای ترک تبریزی بیا این ترک بلخی آمده

قربان شوم ،قربان شده ، برخیز برخی آمده

شیرین تر از لیلا بیا مجنون شده فرهاد وَش

ای شور وُ شوق عاشقی تعجیل ،تلخی آمده

سرســبز شد هر انجمن ،پاییز زردی زد رقم

چون برگ سرخی بی تو من، سودای سرخی آمده

استاد برحق از ازل تا شامِ آخر عشق بود

استاد عشقم تا اَبد، این عقل یلخی آمده

خورشید پیش چشم تو، شمع است ،در بادصبا

با چشم خورشیدت بیا این ماه سَلخی آمده

آئین عشقی آمده ،این بار مِشکی سرشده

صوفیّ وُ فقهی را بِـبَر، معروف کَرخی آمده

گر دور گردون از کَرَم کلِکِ (طریقت) زد رقم

بر خاک وُ بالینم بیا، نوبت به ، چرخی آمده

کردم هوسِ هوای خوانسار گفتــم غـزلی بـرای خوانسار
درسینه هوا سپرده ام دل راهی شدم آشنای خوانسار
امروزنشسته پیشِ چشمم فردوسِ برین بجای خوانسار
سبز است خیـالِ زندگانــی چون مردم باصفای خوانسار
سُفتیم حماسه ی محبّـت با دیـدن لاله هــای خوانسار
ثبت است به دفــترِ جـرایـد تاریخِ سخن سرای خوانسار
درسایهء اعتلای این شهـر فـرهیخته اعـتلای خوانسار
شیراز نشد بدین بـزرگــی اهواز نشد دمــای خوانسار
عِقد سخن از جهان فراتر هرگز نرسد به پای خوانسار
خوانسارنماد پایتخت است چون دُّرّ وُگهر فدای خوانسار
آورده(طریقت)این غـزل را تا هدیه کند سـزای خوانسار

تقویم روز ۲۰ اردیبهشت

میان شعــله درگیرم، ولیکن گُر نمی گیرم

مثالِ شمع میمیرم ، ولیکن گُر نمی گیرم

مرا اُردی بعش آورد در محفل(طریقت) را
زبان آتشین دارم ، ولیکن گُر نمی‌گیرم ...

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه مطلب <<<<#خــُلدستان طریقت(زاد روز دهِ اُردیبهشت) #محمد مهدی #طریقت

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: اشعار(طریقت ) دوبیتی

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت)دوبیتی ۩۩۩

همه در بندِ شرابند وُ منم مستِ لبش

لب چو یاقوت زبان هست بکامِ رطبش

نـزنم جـامِ (طریقت) به تب وُ تاب تبش

بنشانم به خمارم خمِ گیسوی شبش

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

حکیم بزرگ ژاپنی روی شنها نشسته و در حال مراقبه بود ...
مردی به او نزدیک شد و گفت: مرا به شاگردی بپذیر.
حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا.
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.
حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا.
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند.
مرد این بار گفت: نمی دانم و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید.
حکیم خط بلندی کنار آن خط کشید و گفت حالا کوتاه شد.
این حکایت، یکی از رموز فرهنگ ژاپنی ها را در مسیر پیشرفت نشان می دهد.
نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست. با رشد و پیشرفت تو، دیگران خود به خود شکست می خورند.
به دیگران کاری نداشته باش؛ کار خودت را درست انجام بده...

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت ) دوبیتی ☫ ۩۩۩

جمال روی قـدیمـت ، نمی‌شود، شادی
به غـیر بَـزم تــو جایی نمی‌رود، شادی
قلم نگون شده از سر تورا نماید حک
به جز برای تو بر سر، نمی‌دود، شادی
صدای چهچه بلبل، اگرچه خُنـیا گــر
صدای صوت قشنگت :رود،‌رَوَد، شادی
کنون که فصل تموز و هوا مرداد است
شمیم عطر نگاهت نــود، نَود، شادی
قسم به شعر قناری تو سوسن وُیاسی
اَنارِ سرخ لبانت، عدو شوَد، شادی
فدای محفل جانان (طریقت) مسکین
ز کنجِ دنجِ کنارت کجا رود، شادی ؟!

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمد مهدی طریقتعکس استوری آخرین روز بهار مبارکعکس های دیدنی از قو های بسیار زیبا

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ



ادامه نوشته

خلدستان طریقت : برآستان جانان +اشعار

۩۩☫برآستان جانان : (طریقت ) اشعار ۩۩۩

جدیدترین تصویرها از تلسکوپ فضایی جیمز وب

شب به هــوایِ يادتومحو خيال لب شدم
با تودرآن خيال شب غرق لهيب تب شدم

پل زده ام میان شب ، با غـزل قیام شب
از كَــرم خيــال تو نابغــهٔ ادب شدم

شعر سروده ام ولی جاذبهء رطب شدم
بي تودرآن خيال شب حادثه ای سبب شدم

با غـزل وُ دوبیتی وُ چکامه های مختصر
شعرِ(طریقت)م ولی،گوشه نشین ِ رَبّ شدم

۩۩۩☫اهل(طریقت )اما از شعر ناب بهتر ( شاعر ناشی) اشعار ☫۩۩۩

گُلبوسه ازلبانت ، از هر شراب بهتر

دارو اگر تو باشی، حالم خراب بهتر

گُلبوسه ی جوانی،از عهدِ نـو جوانی

ای با تو پیر گشتن، از هر شباب بهتر

جز شعر چشم مستت در دفترم نگنجد

خطی کشیده ام، من نقش بر آب بهتر

خورشید گر نخندد، صبحی تتق نبندد

ای برق خنده هایت، از آفتاب بهتر

آغازِ زندگانی ، همراز داستانی

هی! دفتر تن تو ، از هر کتاب بهتر

کی بی پناه آیم، چون بهترین پناهی

آغوش مهربانت، از هر جواب بهتر

ساکت نشسته انجم، در پیش دیدگانت

اهل(طریقت) امّـا ، از شعر ناب بهتر

۩۩۩ ☫ غزاله شعر(طریقت )فدای چشمانت ☫ ۩۩۩

دوباره شعر مرا عاشقانه میخوانی
هجای درد دلی با ترانه میخوانی

سکوت نیمه شبی مانده از طلوع سحر
اَنــار بغض مرا دانه دانه میخوانی

به یُـمن نافله هایی که بی اجابت ماند
دعای مختصری بی بهانه میخوانی

چه قصه ها که گذشت و مرا نفهمیدی
چه نغمه ها که بیاد زمانه میخوانی

تو کوچه های پر از خاطرات لبریزی
غزاله شعر مرا روی شاخه میخوانی

اگر چه ساده گرفتی همیشه شعرم را
دوباره با نفسی شاعرانه میخوانی

غزاله شعرِ(طریقت) فدای چشمانت
تو ماهـتـاب منی ماهرانه میخوانی

۩۩۩ آهنگ دلبرآید ( دوبیتی ۩۩۩

عکس عاشقانه
آهنگ دلبر آید

با رِنِگِ وُ عنبرآید

عاشق شو ار نه روزی

کار جهان سر آید

۩۩۩ ☫ اشعار/غزل شعر(طریقت) به وجودش روشن ☫ ۩۩۩

هنر شعر به از هر هنری می اَرزد
مطلب شعر به از هر اثری می‌اَرزد

شعر می ورزم و در عالم جان مسرورم
این سرودیست که بربال و پری می‌اَرزد

داغِ شعر ست نشان دل صد پارۀ من
حاصل داغ دلم چشم تری می‌اَرزد

آبیاری کنم این باغ دلِ نخلِ امید
شاخ امیدِ وفا را ثمری می‌ اَرزد

یک نفس خاطرم آسوده نباشد همه عمر
همهء عمر به گنج وُ گهری می‌اَرزد

شاعر خسته به دل شعلۀ سوزان دارد
در سراپای وجودش شرری می اَرزد

غزلِ شعرِ (طریقت) به وجودش روشن
هنر شعر به صاحبنظری می‌اَرزد

(بدیع=نو،تازه )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

نظم (طریقت)شده سبک سپاهان وُ هند(دامن اُردیبهشت)

۩۩☫ نظم(طریقت)شده سبک سپاهان،هند (دامن )اردی بهشت ☫۩۩

باغ گل وُ نور شد دامن اُردیبهشت
مزرعه پُر شور شد دامن اُردیبهشت

خاطر دلدادگان هم نفسِ روزگار
خاطره مسرور شد دامن اُردیبهشت

طی شده عمر غزل فرصت ایام را
مقصد وُ منظور شد دامن اُردیبهشت

تاک برون تاخته از سر دیوارِ باغ
خوشه ی انگور شد دامن اُردیبهشت

فیروزه چشمان تو و شهرت بازار
دلبر مغرور شد دامن اُردیبهشت

نظم (طریقت)شده سبک سپاهان وُ هند
صبح نشابور شد دامن اُردیبهشت

کبکبه مشهور شد(نظم سپاهان وُهند )
حق حق منصور شد دامن اُردیبهشت

۩۩☫اشعار:بهار اردی بعشق/خواهان(طریقت) اُردی بهشت ۩۩

شعر سوزانست در فصل بهار اُردی بعشق
جــانِ جـــانانست درفصل بهار اُردی بعشق

دل اگر تاریک جان پــابنــده باد از کوهِ نور
جان چراغان است درفصل بهار اُردی بعشق

نامه ای را قاصدک آورده ست، از نی لبک
قاصدک مورِ سلیمانست درفصل بهار اُردی بعشق

سوره ی نورست برخیزید والفجر آمده
دل شبستانست درفصل بهار اُردی بعشق

قل هو الله احد قل عشق در اُردیبهشت
راز پنهانست در فصل بهار اُردی بعشق

گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو
کو پریشانست درفصل بهار اُردی بعشق

شعر دیوانت شده پاینده وُ پایان عمر
عمر آسانست در فصل بهار اُردی بعشق

میزبان شعر ست شاعر نیز ! غوغا می کند
هر که خواهانست در فصل بهار اُردی بعشق

✍🏻محمّد مهدی طریقت (خلدستان طریقت)

کردم هوسِ هوای خوانسار گفتــم غـزلی بـرای خوانسار
درسینه هوا سپرده ام دل راهی شدم آشنای خوانسار
امروزنشسته پیشِ چشمم فردوسِ برین بجای خوانسار
سبز است خیـالِ زندگانــی چون مردم باصفای خوانسار
سُفتیم حماسه ی محبّـت با دیـدن لاله هــای خوانسار
ثبت است به دفــترِ جـرایـد تاریخِ سخن سرای خوانسار
درسایهء اعتلای این شهـر فـرهیخته اعـتلای خوانسار
شیراز نشد بدین بـزرگــی اهواز نشد دمــای خوانسار
عِقد سخن از جهان فراتر هرگز نرسد به پای خوانسار
خوانسارنماد پایتخت است چون دُّرّ وُگهر فدای خوانسار
آورده(طریقت)این غـزل را تا هدیه کند سـزای خوانسار

تقویم روز ۲۰ اردیبهشت

میان شعــله درگیرم، ولیکن گُر نمی گیرم

مثالِ شمع میمیرم ، ولیکن گُر نمی گیرم

مرا اُردی بعش آورد در محفل(طریقت) را
زبان آتشین دارم ، ولیکن گُر نمی‌گیرم ...

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه مطلب <<<<#خــُلدستان طریقت(زاد روز دهِ اُردیبهشت) #محمد مهدی #طریقت

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

امروز (طریقت)غزل طنز (بهارستان )/اردی بهشت

۩۩☫ امروز (طریقت)غزل طنز (بهارستان )/اردی بهشت ☫۩۩

المنةُ لله که‌ کاندیدای خوش ذوق من هستم
در مجــلس وُ قانون : از اعــضای الستم
در مجلـسِ رندان کَــج از راسـت نشستم
هنــگامـــهٔ (آراء) من آن بــاده پــرســتم
دیوان من اَندر خَـم گیســوی‌ فــریب اسـت
عاقل صفتان وصف کنند : عقل بِرَستم
ترسم که بگیرند : چو اولاد رئیسان به اقامت
وقتی که قیامت شود : آن دست به دستم
از جام بلورِ لب شیرین در این صندوق حساس
لب برلب صندوق بگذارید از این طنز که مستم
محراب دو ابروی (دلار)ست همه قبلهٔ حاجات
وقتی که دَخیل از پِــیِ آن «فیشِ ‌»تو بستم
امــروز (طریقت) غزلِ قندبه تکرار حلال است
اکنون درِ خمخانه ،غزلخانه وُ میخانه نشستم

الهی و ربّی من لی غیرک ؟!

محمّد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) مثنوی ☫ ۩۩۩

دست بایدشست ازاین زندگی
یــادبــایـــد کـــرد از پـایـــندگی

بردگی کـردیم در آئــین وُ دین
جملـگی دادیم دستِ ناکثین

تـا کـه ره اُفتــاده دست مارقین
ملّت ایــران به دست قاسطین

هرچه می گفتند :، باور کرده ایم
فـکرِ باور های دیـگــر کرده ایم

علم و دانش صحنه ی بازی شده
از جهالت هرکسی راضی شده !

زندگـــی امروزه بحرانی شده
مملکت در دست ،ویرانی شده!

مرگ، را از بهر عالَــم خواستیم
خودبخود در دام مرگ انداختیم

زنده گونی، روز مــرگی دیگرست
جانِما در دست مشتی بی سرست

ای جماعت عقل را داور کنید
شستشوی مغز را باور کنید!

دست باید شست از بی راهه ها
رفت بـایـد، مستقیم از جاده ها

مثنوی یعنی: حقیقــت آفــرین
معنوی یعنی: شریعت آفــرین

بنــدهء حق وُ حقیقــت را خــِرد
سربلندی کن (طریقت) را سِزد

۩#خــُلدستان طریقت ( مثنوی )۩# محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(اسفتد :انتخابات )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



محمّد مهدی طریقت

ادامه نوشته

اشعار:بهار اردی بعشق/خواهان(طریقت) اُردی بهشت(خوانسار)

۩۩☫اشعار:بهار اردی بعشق/خواهان(طریقت) اُردی بهشت ۩۩

شعر سوزانست در فصل بهار اُردی بعشق
جــانِ جـــانانست درفصل بهار اُردی بعشق

دل اگر تاریک جان پــابنــده باد از کوهِ نور
جان چراغان است درفصل بهار اُردی بعشق

نامه ای را قاصدک آورده ست، از نی لبک
قاصدک مورِ سلیمانست درفصل بهار اُردی بعشق

سوره ی نورست برخیزید والفجر آمده
دل شبستانست درفصل بهار اُردی بعشق

قل هو الله احد قل عشق در اُردیبهشت
راز پنهانست در فصل بهار اُردی بعشق

گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو
کو پریشانست درفصل بهار اُردی بعشق

شعر دیوانت شده پاینده وُ پایان عمر
عمر آسانست در فصل بهار اُردی بعشق

میزبان شعر ست شاعر نیز ! غوغا می کند
هر که خواهانست در فصل بهار اُردی بعشق

✍🏻محمّد مهدی طریقت (خلدستان طریقت)

کردم هوسِ هوای خوانسار گفتــم غـزلی بـرای خوانسار
درسینه هوا سپرده ام دل راهی شدم آشنای خوانسار
امروزنشسته پیشِ چشمم فردوسِ برین بجای خوانسار
سبز است خیـالِ زندگانــی چون مردم باصفای خوانسار
سُفتیم حماسه ی محبّـت با دیـدن لاله هــای خوانسار
ثبت است به دفــترِ جـرایـد تاریخِ سخن سرای خوانسار
درسایهء اعتلای این شهـر فـرهیخته اعـتلای خوانسار
شیراز نشد بدین بـزرگــی اهواز نشد دمــای خوانسار
عِقد سخن از جهان فراتر هرگز نرسد به پای خوانسار
خوانسارنماد پایتخت است چون دُّرّ وُگهر فدای خوانسار
آورده(طریقت)این غـزل را تا هدیه کند سـزای خوانسار

تقویم روز ۲۰ اردیبهشت

میان شعــله درگیرم، ولیکن گُر نمی گیرم

مثالِ شمع میمیرم ، ولیکن گُر نمی گیرم

مرا اُردی بعش آورد در محفل(طریقت) را
زبان آتشین دارم ، ولیکن گُر نمی‌گیرم ...

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه مطلب <<<<#خــُلدستان طریقت(زاد روز دهِ اُردیبهشت) #محمد مهدی #طریقت

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : دولت در حال ریختن زباله روی مردم (حکایت حکیمانه)

۩۩۩☫ حکایات حکیمانه ۩۩۩

۩۩۩☫ حکایت(طریقت )شاه غلام ☫۩۩۩

۩۩۩ ☫اهل تحسین و ادب باش (طریقت)ز فروغ مه و مهر ☫ ۩۩۩

نشود فــاش دَمی آنــچه مــیان من و توست
چون عجب قاصدکی نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به اِشارت که زبان من و توست

روزگاری شد و هر نیلبگی مرد ره عشق نشد
گــوئیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه از خلوت راز دل ما آگــه نیست
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

نوبهار من وُ جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنّـای بهشت
گفتـــگویی زِ خیال وُ ، ز جهان من و توست

نقش نیکو بنگارند به دیباچه ی شهر
این همه نامه ی عشق است نشان من و توست

اهل تحسین وُادب باش(طریقت)زِ فروغ مه و مهر
مهر وُمه آتش روشن شده جان من و توست


روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد . حیوان بیچاره ساعت ها به طورترحم انگیزی ناله می کرد
بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید . او پیش خود فکرکرد که اسب خیلی پیر شده و چاه هم در هر صورت باید پر شود . او همسایه ها را صدا زدو از آنها درخواست کمک کرد . آن ها با بیل در چاه سنگ و گل ریختند.

اسب ابتدا کمی ناله کرد ، اما پس از مدتی ساکت شد و این سکوت او به شدت همه را متعجب کرد . آنهاباز هم روی او گل ریختند . کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه ای دیدکه او را به شدت متحیر کردبا هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خودمی داد ، گل را پایین می ریخت و یک قدم بالا می آمد همین طور که روی او گل میریختند ناگهان اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد
زندگی در حال ریختن گل و لای برروی ماست . تنها راه رهایی این است که آنها را کنار بزنیم و یک قدم بالا بیاییم . هریک از مشکلات ما به منزله سنگی است که می توانیم از آن به عنوان پله ای برای بالاآمدن استفاده کنیم با این روش می توانیم از درون عمیقترین چاه ها بیرون بیاییم

انجمن ابري ست از آفاق چشمانم ببین
ابـــر، بارانی ست از رگــبار بــــارانم ببین

شیشه دل در شب امواج غم خواهد شكست
نكته را از سينه سرشار توفانم ببین

در همه لوح ضميرم هيچ نقشي جز تو نيست
آنچه را مي گويم تو در آيينه جانم ببین

آتش عشقت مرا خاكستری بردل نهاد
گر نداري باور از دنياي ويرانم ببین

پرده در پرده همه خنيانگر عشق توام
شور و شوقم را ببین خُنیاگری خوانم ببین

در تب عشق تو مي سوزد چراغ هستي ام
سوزشم را اينك از اشعار سوزانم بپرس

جز (طریقت)هيچ شمعی در شبستانم نسوخت
باري از شمع ار نبــینی، از شبستانم ببین

ح.(طریقت)

۩خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت <<< ادمه مطلب

حکایت کردند:شاه به غلام گفت ۳ سوال می کنم. فردا اگر جواب دادی، هستی وگرنه عزل می شوی.

سوال اول: خدا چه می خورد؟
سوال دوم: خدا چه می پوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار می کند؟


غلام گفت: هر سه را می دانم، اما دو جواب را الان می گویم و سومی را فردا...!
اما خدا چه می خورد؟ خدا غم بنده هایش را می خورد.
این که چه می پوشد؟ خدا عیب های بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.

فردا در مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: پس جایگاه حکومت طلب کرد. !

شاه حاکم هم ردای حق بجانب درآورد و به غلام داد.

سپس غلام گفت: جواب سوال سوم را اکنون می گویم .

غلام گفت: آیاکار خدا ندانستی ؟! خدادریک لحظه غلام را شاه و شاه را غلام می کند.

شاعرِ شاغلام در ابیات خود چنین میسراید:

تقدیرمابه مصلحت این نظام بود

کار خدا به مرتَبت شاغلام بود

چل سال جهدبکردیم وُ عاقبت
فالی گرفته ام که (طریقت)مُدام بود

ادامه نوشته

خــُلدستان طریقت ( #شاعرانه (حقیقت : ادبیات فارسی +محمّد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫ای(طریقت)عاشق رندیم و مست می پرست ☫ ۩۩۩

در مسیرِ انجمن شعر وُ غزل چون گوهر ست
سینه ی هر شاعری گنجـینه یِ پیغمبر ست
جمله یِ آیات حق تفسیر می گردد به نظم
این همان رسمِ سعادت با نگاهی دیگر ست
محورِ هر خوبروئی دانش و تدبیر اوست
بر بلندایِ ادب ، هر بیتِ شاعر زیور ست
هر کتابی چون مُـزّین می شود با نظمِ خوب
گوئیا احساسِ شاعر از کلامِ داور ست
شعرِ شاعر جملگی آئینه ی افکار اوست
چون وصیت نامه ای از محتوای باور ست
شامِ شعری را سحر کردیم با شعر وُ غزل
شاعرِ شعرِ(طریقت) را حقیقت ، یاور ست

۩#خــُلدستان طریقت ( #شاعرانه (حقیقت : ادبیات فارسی )۩# محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(غزل+ شاعرانه +ادبیات فارسی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


****

کسوتِ تزویر بر دوشِ جهان انداختیم

نورِ عشقی در دلِ پیر و جوان انداختیم

عالمی خوشتر نبود از عالمِ دیوانگی

از جنونِ عشق شوری در جوان انداختیم

منقلب احوال بودیم از غم و هجران و داغ

انقلابی در دلِ شوریدگان انداختیم

همچو منصور از دل و جان ما اناالحق می زنیم

پیر و برنا را به عالم، در گمان انداختیم

ای (طریقت)عاشقِ رندیم و مست می پرست

سر به خاکِ مقدمِ پیرِ مغان انداختیم

“حکایت کراوات”

گشت شب در نیمه شب مردی کراواتی گرفت
گفت: قربان این کراوات من است افسار نیست!

گفت : می باید تو را با خود به آگاهی برم
گفت: آگاهی سرایِ مردم هشیار نیست!

گفت: نرم افزار غرب افکنده ای بر گردنت
گفت: غربی تر ز رختِ رزمی سرکار نیست!

گفت: این نقش صلیبی هاست در مشرق زمین
گفت: این مارک مسلمانان آن عهد است از کفّار نیست!

گفت: تا کی می زنی بر سینه سنگ اجنبی
گفت: این میراث زرتشت است و از اعراب میگوخوار نیست!

گفت: کمتر در نما قُمپُز تو از عصر حجر
گفت: این طرح مهاجر های ایران، پیک استعمار نیست!

گفت: یعنی عامل بیگانه و فسق و قرو اطوار نیست؟
گفت: سنگین تر از آن در قوطی عطار نیست!

گفت: جداً عضو ام.پی.تی و اف.بی.آی و ام.آی.آر نیست؟!
گفت: مظنون طبق تحقیقات مشکل دار نیست!

گفت: آیا آرمِ آدم های شاه ِخائن ودربار نیست؟
گفت: فرقی بین شاه و سایر اقشار نیست!

گفت: آیا در جهان پوشیدن آن عار نیست
گفت: جز در مامِ میهن حال و روزش زار نیست!

گفت: آیا جانشین چفیه و دستار نیست؟
گفت: حتی همنشین خرقه و زُنّار نیست!

گفت: پس امشب بخشکی شانس با ما یار نیست!
گفت: آویزی از این ارزنده تر بر گردن احرار نیست!

گفت: با آن شیک و خوش تیپ و مرتب می شوم؟
گفت: بردار و بزن البته قابل دار نیست!

۩۩☫اشعار(طریقت)نه همین است که گویند: ۩۩

دانشمندان می‌گویند با استفاده از تکنیک‌های زیست‌شناسی مصنوعی توانسته‌اند طول عمر گونه‌ای از مخمرها را تا ۸۰ درصد افزایش دهند: امری که می‌تواند کلید تحقیقات برای افزایش طول عمر انسان باشد.این گروه از محققان در دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگوی آمریکا با دستکاری در دو تنظیم‌کننده فعالیت ژن در گونه‌ای از مخمر به نام «ساکارومایسس سرویزیه» (Saccharomyces cerevisiae) که با آن آبجو و شراب درست می‌شود، توانسته‌اند روند پیری سلول‌ها را معکوس کنند.

پیر شدن سلولی در واقع در دو حالت رخ می‌دهد: وقتی که دی‌ان‌ای سلول‌ها شروع به از دست دادن پایداری خود می‌کنند، و زمانی که میتوکندری (ساختاری که انرژی سلول را تامین می‌کند) رو به زوال می‌رود.دانشمندان توانستند با استفاده از چیزی که به عنوان نوسانگر ژنتیکی شناخته می‌شود به سلول‌ها فرمان بدهند که اگر در یکی از این دو جهت بیش از حد پیش رفتند، روند خود را معکوس کنند. با این روش طول عمر مخمر تا ۸۰ درصد طولانی‌تر شد که یک رکورد جهانی جدید در زیست‌شناسی به شمار می‌رود.

پیشتر دانشمندان پی برده بودند که اصلاح یک ژن به نام «Age-1» در نوعی کرم به نام الگان‌ها عمر آن‌ها را تا ۶۰ درصد افزایش می‌دهد. محققان می‌گویند مکانیزم‌های بقا در بسیاری از گونه‌های جانوری، شامل انسان، شبیه هم عمل می‌کنند. امری که راه را برای انجام آزمایشات ژنوم در حیوانات و تغییرات ژنتیکی آن‌ها به منظور افزایش طول عمر انسان باز می‌کند.

نان هائو، محقق در موسسه زیست‌شناسی مصنوعی کالیفرنیا و نویسنده اصلی این مطالعه، در این باره می‌گوید: «ما سعی می‌کنیم که اگر این روش جواب داد، همین کار را در سلول‌های حیوانات زنده مانند موش‌ها انجام دهیم.»

ژاک مونود، برنده جایزه نوبل پزشکی که اولین کلیدهای تنظیم ژن در باکتری‌ها را کشف کرد، در این باره گفته بود «آنچه برای یک باکتری معتبر است، برای یک فیل نیز معتبر است.»

این در شرایطی است که فرایند پیر شدن سلول‌های انسان و مدارهایی که ژن‌ها را در انسان تنظیم می‌کنند به مراتب پیچیده‌تر هستند. با این حال دانشمندان می‌گویند تمام سلول‌های روی زمین دارای ۲۰ اسید آمینه و چهار اسید نوکلئیک هستند. در نتیجه به گفته جوردی گارسیا اوجالو محقق دانشگاه پومپئو فابرا بارسلونا «آنچه از این سلول‌ها یاد می‌گیریم می‌تواند برای جستجوی روش‌های افزایش عمر در انسان‌ها نیز مفید باشد.»

کارلوس لوپز اوتین، محقق در دانشگاه اویدو، می‌گوید روند معکوس کردن پیری و بهبود سلامت در انسان‌ها «به نظر می‌رسد هدف معقول‌تر و مقرون به صرفه‌تر از رویاهای غیرمحتمل جاودانگی باشد.»

اصلاح ژن‌ در انسان‌ها در مقطع زمانی کنونی به منظور جلوگیری از پیری سلول‌ها امری حساس به شمار می‌رود چرا که در صورت کوچکترین اشتباه می‌تواند آسیب‌هایی جدی از جمله تومورهای بدخیم در پی داشته باشد.

دانشمندان این تحقیق می‌گویند قصد دارند در آینده مدارهای ژنتیکی تنظیم‌کننده پیری را در انواع مختلف سلول‌های انسانی شناسایی کنند و استراتژی مهندسی کشف‌شده را برای اصلاح و کاهش سرعت پیری در آن‌ها به کار ببرند.

در مسیرِ انجمن شعر وُ غزل چون گوهر ست
سینه ی هر شاعری گنجـینه یِ پیغمبر ست
جمله یِ آیات حق تفسیر می گردد به نظم
این همان رسمِ سعادت با نگاهی دیگر ست
محورِ هر خوبروئی دانش و تدبیر اوست
بر بلندایِ ادب ، هر بیتِ شاعر زیور ست
هر کتابی چون مُـزّین می شود با نظمِ خوب
گوئیا احساسِ شاعر از کلامِ داور ست
شعرِ شاعر جملگی آئینه ی افکار اوست
چون وصیت نامه ای از محتوای باور ست
شامِ شعری را سحر کردیم با شعر وُ غزل
شاعرِ شعرِ(طریقت) را حقیقت ، یاور ست

۩#خــُلدستان طریقت ( #شاعرانه (حقیقت : ادبیات فارسی )۩# محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(غزل+ شاعرانه +ادبیات فارسی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



****

ادامه نوشته

پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار

۩۩۩ ☫ پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار ☫۩۩۩

1

این غزل شعرِ مدح آواز است

آرزومندِ اوجِ پرواز است

گرچه سعیم همه برای خود است

غزلم مبداء سر آغاز است

عشق پروانه در دل شاعر

عشقِ سردار درسِ سر باز است

نه فقط: جاهل است وُ ظلمانی

پیله ای ساخته است وُ لجباز است

شاعری در پِیِ هویدائـی

کوچه پسکوچه های شیراز است

شیخ والا گهر بُوَد سعدی

بلبلِ نغمه خوان باساز است

شهر خوانسار بزمِ عرفانی

با ادب همنشین وُ همراز است

سهل وُ آسان ، روشن وُ تاریک

باغ شهری پُر از خوش آواز است

بیگمان از ادیب می دانید

مُلک محبوب من چه همساز است

آن خوش آواز عرصه میداند

مرغ بی بال وُ پر چه دمساز است

کار پروانه های بزم ادب

انجمن نیست نقش الفاظ است

شب پیدایش وجودِ عدم

دهِ اُردی به (عشق) ممتاز است

۩۩۩ ☫ پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار ☫۩۩۩

مـاهـــرانـه باز، می‌کــوشـیم باز
لاجـــرم بـا ساز، نظمم ، کار ساز

نظم گــویـی نیست کـــار هـر خسی
چیت سازی نیست ! ، کـــار اطلسی

نظم یعنی عشـق و احساس نهــان
وزن وُ معنــــا وُ قـــوافــی در بیـــان

شـاعــران را نـظـم شـیوا لازم است
شرح معــنـا را مســیحا عــازم است

شارحـان بـا شعر ، بـازی می‌کنند
شــاعـــری ‌را تُرک تـازی می‌کنند

واژه ها ،گلواژگــان را پیش وُ پس
تا که ، نام خود چپانند و ُ ، سپس

وعــدِ بـازی‌هـا،تقلب با تـــلاش
شـعر مـی سازنــد ،امّا،آش وُ لاش

شعـر می سازند گویا : هنــدسه
مثـــل روزِ اِمتــحان وُ مــــدرسه

بـا کمک از خط‌کـش و متــر و تــراز
بیت می سازند : بیــتی نیمــه‌سـاز

هــرکسی را نیست اســبابِ سخن
مایه های شعر باشــد فُـوت وُ فــن

چون که طبع شعر کـامل می‌شود
با تـخیل شعــر ، شامــل می‌شود

سوژه ها گلواژہ‌هـــای شـاعـــرند
شـاعران چون باده نوشان مـاهرند

جامِ شعری بـاده ای از واژگــان
نظم ســربازان درونِ پــادگـان

چون بهار آمد به میدان ژاله ای
واژه‌‌ها داننـد شــاعــر واله ای

در شعـارَت جملگی، اُستاده اند
مسـتـقر گـردیده جا، اُفــتاده اند

هرکه داردطنز طبـــع پـر تـــوان
بعد ازین اَشعــار او شد جاودان

آنکه طبعش خفتـه بیـدارش کنید
چـاره‌ای در مَـتنِ گفتــارش کنید

بــــایــد اکنــــون در میان انجمن
گشت وُ پیداکرد یک صاحب سخن

هست لاکردار این طبــعِ خمـوش
ناگهان این دیـگ می آید به جــوش

شـاعری را ، اختــــیار خـــود مدان
نظمِ خود را خود بخود بیخود مدان

نظم چون بیـدار می گردد ز خـواب
ساعتی شعری شود خود کامیــاب

شاعری: شعرِ سخن گـویـا شده
دیگــری :شـوریـدہ و شــیدا شده

سـر ، فـــرود آور بـه نـــزد انجمن
انجمن می گویدت: صاحب سخن

نقـــد ، چکش می زند هر خام را
نقد :صیقل می‌دهد فــرجام را

نقـــد ،را سـازندہ دان ای اسـتوار
نغمه ی خود را، به نقــّـادان سـپار

گـر پـذیـــری نقــــد را ای هموطن
مـی‌شوی البته خود صاحب سخن

می کنــد بیـــدار ذهــن خفتـــه‌ را
مـی‌شـود دُرّ معـانــی ، سُفتـه‌ را

تــوسـن گفتار را ، گردی سـوار
چون بُوَد پندار وُ کردار اســتوار

شاعری گر تک سرائی کـردہ ای
گفتگو ها را خــدائی کـردہ ای

شعر تو مسطوره‌ی خــروارهاست
شاعری : پـُـرکـــاریِ گفتــارهاست

مثنوی: جهـــد و تــلاشی بی‌بـدیـل
معنوی: مـوسیٰ زدہ هر دم به نیــل

شدحقیقت : در دل شـب‌‌هــای تـــار
شدشریعت : شعر‌هــای بـی‌شمــار

بــا فنـون شعر ، من گشتم عجین
درک کــــردم شعــــر را اندریقین

سـارقی بـا پول شعر آمیخته
بر نظام شـــاعــــری آویخته

مفلسان در نظم ،هامون کرده اند
هتک حـرمت بر همایون کرده اند

مِعـر می‌گوینـــد اما شعـــر نیست!
نالِه می‌بــافند ،بشکافنده کیست؟

غاصبان هم ، پـــا فـــراتــر ناخدا
تاج نقـــدِ شعـــر ، بــر سر تا کجا

یکسره در انـتـقــاد از دیگـــران
مـوشِ بازیگر شده شیر ژیــان

عرصــه را بگرفتــه در چنـگِ فتا
در مجـــازی گشــته آقای عطا

از چه؟ دایـم نقـــد چاکر می‌کنی
بــاد ، از نقدت بـه شاعر می‌کنی

شعر باید نقد وُ نقــّــادی شود
چکشِ استـاد ، اســتادی شود

نقـد :، اینجا صافکاری لازم است
ناقِـدان را شرط لازم کاظم است

چونکه نظمت خالی از آرایه شد
نقداشعار تو هم یک لایه شد

بی ‌جهت بر شعرِ این وُ آن مپـیج
شاعــری ، آزردہ کردی هیچ پیــچ

نقــــد را ، آداب باشـد در میان
نکتـه‌‌گـویی عین نرمش در بیان

بــایــد اول نظم را جان ، پروری
سرسری از شعر دیــبا نــگذری

دور بــــایـــد گشـت از وحشیگری
تــا نگردد دوســتی‌ها ، سرسری

خــودپسندی‌هـا بــوَد از چـاکری
نوکــــری حاصل نـــدارد بـاکری

گـر شــوی آگـــهْ ز معیــــار اَدب
بی اَدب مَــحرُم شد از لـطف رَبّ

چـونکه بـاید انتقاداتــی شِنُـفت
می‌توان نقد تو را نقـــدینه سُـفت

پنــدِ پیرانِ (طریقت) گـوش کــن
انجمن افــروختی خاموش کــن

ادامه نوشته

خوشم آمد که(طریقت) به جهانی می‌گفت

۩۩☫ دوبیتی (طریقت)روزخوانسار ☫۩۩

82jj_photo_2018-05-06_00-22-34.jpg

شهرما خوانساریعنی کمتراز شیراز نیست

درمَه اُردیبهشت شهری بدین حدناز نیست

درمیان شهرهاگردشگری، خوانسار ما

کمتر از باغِ بهشت ازبهر میهمان باز نیست

به مناسبت روزخوانسار هدیه به گردشگران خوانسار

۩#خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩# محمد مهدی #طریقت

۩۩۩ ☫ اُردیبهشت 20 اُردیبهشت ( روز خوانسار )☫ ۩۩۩

باید به روزگـارمعدن زر را به َزرنوشت

لعل وُگهر سریر اَدب شد به سرنوشت

این زادگاه موطن من شد مرا سرشت

اُردی بعشق آمده :یــعنی بگو بهشت

آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

خاک می‌بوسم وُ عذر قدمش می‌خواهم

من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا

بندهء معتقد وُ چاکر دولت خواهم

بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز

آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم

ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد

و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم

صوفی صومعه عالم قدسم لیکن

حالیا دیر مغان است حوالتگاهم

با من راه نشین خیز و سوی میکده آی

تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم

مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود

وای اگر دامـن حُسن تو بگــیرد آهم

خوشم آمد که(طریقت) به جهانی می‌گفت

با همه پادشهی بندهء شاهنشاهم

حکومت ها(حاکمان) می آیند و می روند

آنچه می رود وَ بر نمیگرده عمر است

عمری که رفته و زنده ای که مُرد دیگر برگشتی در کار نیست.

امیدوارم هیچ وقت عمر را به ناخشنودی و جنگ سپری نکنید

جنگ واژه‌ای نا‌آشنا برای بشریت نیست، این پدیده از بدو پیدایش انسان در زمین وجود داشته و تا اکنون به پیش رفته و با گذشت زمان فقط چهره بدل کرده و به انواع مختلف تقسیم شده است. در گذر زمان جنگ مدرن‌تر شده و در آن به جای کمان و نیزه، از کشنده‌ترین و پیش‌رفته‌ترین سلاح‌ها استفاده می‌شود. هراکلیت، از فلاسفه‌ پیشاسقراطی، در توصیف جنگ گفته است: «جنگ پدر همه و پادشاه همه است، بعضی‌ها را خدا جلوه می‌دهد و بعضی‌ها را انسان؛ بعضی را برده می‌سازد و بعضی را آزاده.» جنگ چون فرایندی تاریخی به پیش آمده و در تحولات تاریخی مدرن‌تر، کشنده‌تر، مجهزتر، ابزاری‌تر و خواستنی‌تر شده است. شاید در گذشته‌ها جنگ منفورتر از امروز نمی‌نمود، ولی خواستنی‌تر از امروز هم نبود. در عصر کنونی که بشر می‌باید اختلافات را از راه گفت‌وگو حل کند، به جنگ می‌پردازد تا قوت این اختلافات بیش‌تر شود و جنگ خواستنی‌تر. واقعیت این است که نبردهای کشنده، ویرانگر و غیر‌انسانی به اندازه‌ قامت تاریخ عمر دارد و اجتناب‌نا‌پذیر بوده است. با این حال حد‌اقل به نگارنده همیشه این پرسش بوده است که چرا جنگ‌ها اتفاق می‌افتند؟ چرا انسان این‌همه ویرانی و کشتار را به جان می‌خرد؟ چرا صلح برای خیلی‌ها چون رویایی دست‌نیافتنی ا‌ست؟ اطمینان دارم که شما نیز با این پرسش‌ها مواجه‌ هستید و همواره با خودتان برای دریافت پاسخ این پرسش‌ها درگیرید. چرا جنگ؟ ارسطو می‌گوید: «جنگ می‌کنیم تا شاید بتوانیم در صلح زنده‌گی کنیم.» او به جنگ غایتی قایل می‌شود. غایت مورد نظر ارسطو برای جنگ، همان صلح است، رسیدن به آرامش و زنده‌گی مسالمت آمیز. با این حال می‌باید هر جنگی به صلحی بینجامد و غایت جنگ رسیدن به صلح و برای صلح باشد؛ ولی تاریخ بشر در مناطق زیادی گواهی چنین امری نبوده، بلکه در خیلی موارد جنگ‌ها به صلح ختم نشده و ختم یک جنگ، آغاز جنگ‌های دیگر بوده است. همین روزها در حال گرامی‌داشت از ۸ ثور، سال‌روز پیروزی در برابر شوروی وقت بودیم. ۸ ثور در واقع ختم جنگی بود که تقریباً یک دهه علیه‌ شوروی در افغانستان زمان بُرد، ولی تاریخ معاصر افغانستان گواه این است که پیروزی در برابر شوروی نه‌تنها ختم جنگ نشد که آغاز جنگ‌های نا‌فرجام و ویرانگر دیگری در این کشور بود که تا هنوز ادامه دارد. شاید جنگ‌ها بر سر قدرت، از روی فزون‌طلبی یا هم تجاوز دیگر و مقاومت دیگر… بوده باشد، در هر حال جنگ است و ویرانی که آواره‌گی و خانه‌به‌دوشی به همراه دارد. این مورد را از آن جهت ذکر کردم که ختم هر جنگی به‌طور حتم صلح نیست و گاه ختم یک جنگ به آغاز جنگ‌های دیگری می‌انجامد. ممکن همین احتمال سبب شده باشد که ارسطو، فیلسوف معروف غرب، از کلمه «شاید» در جمله فوق استفاده کرده است. در جنگ‌ها همیشه یک علت مشترک وجود داشته و آن هم چیزی جز منافع بوده نمی‌تواند. این منافع می‌تواند سیاسی، جغرافیایی، نظامی، اقتصادی، گروهی، دینی-مذهبی یا هر مورد دیگری باشد. در هر حال در کنار عوامل زیادی که می‌تواند مسبب جنگ باشد، تضاد منافع و وجود منافع برجسته‌ترین این عوامل است. بناءً جنگ‌ها وجود دارند، چون منافع در آن وجود دارد و گاه آزادی و رهیدن از ستم. جایی که پای منافع در میان است و به دست آوردن آزادی، در دنیای مدرن هر عملی در راه رسیدن به آن قابل توجیه و مشروع پنداشته می‌شود. حال آن‌که آن عمل جنگ باشد، ترور و وحشت باشد، اشغال و مستعمره‌سازی باشد، تهاجم فرهنگی باشد و یا هر مورد دیگری که بتواند منافع و آزادی را به دست بیاورد و حفظ کند. انسان چرا نمی‌تواند همیشه در صلح زنده‌گی کند؟ برای پاسخ به این پرسش، می‌باید انسان را شناخت و فطرت آن را درک کرد. با توجه به آن‌چه در رابطه به شناخت انسان وجود دارد، خلاصه‌ کلام همه جست‌وجوگران در این امر، این بوده که انسان نا‌شناخته‌ترین موجود هستی است؛ زیرا این موجود با توجه به رفتاری که دارد، هرگز پیش‌بینی‌پذیر نبوده و شناخت کامل از آن ممکن نیست. ارسطو انسان را موجودی سیاسی-‌اجتماعی می‌داند. او باورمند است که انسان آفریده شده تا در اجتماع زنده‌گی کند، در تعامل با دیگران باشد، حکومت کند، حکومت شود و در واقع وجود انسان در اجتماع معنا پیدا می‌کند. ارسطو انسان دور از اجتماع را به دد و دیو تشبیه می‌کند. از سویی هم، توماس هابز، از دانشمندان قرارداد اجتماعی، انسان را ذاتاً بد، قانون‌گریز، طغیانگر، سرکش و حتا گرگ هم‌نوع خویش می‌داند. با این حال او باور دارد که موجوداتی با چنین صفاتی، نمی‌توانند با آرامش در کنار یک‌دیگر زنده‌گی کنند و همواره تضاد منافع باعث می‌شود که زور، کم‌زور را بدرد. از همین رو است که او وجود دولت مطلقه را در چنین وضعی لازمی و انکار‌ناپذیر می‌داند. همین‌گونه جان لاک، یکی دیگر از دانشمندان نظریه قرارداد اجتماعی، برداشت متفاوت‌تر از هابز در مورد انسان دارد. لاک اما انسان را ذاتاً خوب، صمیمی، قانون‌مدار و موجودی می‌داند که قادر است در هم‌نوعش زنده‌گی مسالمت‌آمیز داشته باشد و در اجتماع با آرامش زنده‌گی کند. او علاوه بر این‌که باور به وجود دولت طی یک قرارداد اجتماعی در جامعه انسانی دارد، خلاف هابز به حکومت‌شونده‌گان (شهروندان) حق می‌دهد که زعیم خویش را عزل و نصب کنند، از این ‌رو لاک را باورمند به حکومت مشروطه نیز می‌دانند. از بررسی باور این فیلسوفان در مورد انسان نتیجه گرفته می‌شود که نظر واحد در شناخت انسان وجود ندارد. تاریخ اما نشان می‌دهد که انسان خواسته یا ناخواسته، تمایل عجیبی به جنگ، ماجراجویی، فزون‌طلبی و سلطه دارد و این خصلت‌ها انسان را به موجودی شرور و جنگ‌طلب تبدیل کرده است. در عصر کنونی نیز اغلب جنگ‌ها توجیهی جز این موارد ندارد که انسان‌ها در قالب دولت‌ها با توجه به همین خصلت‌ها درگیری، ویرانی و کشتار راه انداخته‌اند تا به مراد خویش برسند و پادشاهی و سلطنت خود را بر فراز ویرانه‌ها و آوارها و کشته‌های هم‌نوع خود که ناشی از جنگ است،

۩۩۩ ☫ دوبیتی / (طریقت) مثنوی ☫۩۩۩

شـاعـرِ اَشـعار قـلم بـَرگرفت * عشق زِ آدابِ سخن در گرفت

نورِ«هوالعشق»زِ اُردی بعشق * صاحب سبک آمدوُبرسرگرفت

حمید(طریقت)

آن واژهء افسونگر وُ آن وَرطه بی باخت پدر بود
طوفان خزان آمد و بر سینهٔ من تاخت؟پدر بود
دیدی که کسان با دل من جور و جفا کرد
دیوانه‌صفت سینهٔ من با غم آن ساخت پدر بود
دیدی که به هنگام سحر بلبل سرمست غزلخوان
با نغمهٔ خوش در همه‌جا ولوله‌ انداخت پدر بود
گفتی که قلم از چه سراسیمه روان اهل خطاشد
گفتم که به گلواژهٔ چشمان تو پرداخت پدر بود
گفتی که پریشانی (وی) از چه سبب بود؟
گفتم که فقط زلف پریشان تورا ساخت پدر بود
گفتی که خداوند جهان (خـلق) چه‌ها کرد؟
گفتم که به‌جز مهر تو در سینه نینداخت پدر بود
****

خبرت هست که ماه شب تارم شده ای مادر جان
بعد از ان خاطره آرام و قرارم شده ای مادرجان

از همان لحظه که با مهر تو آکنده شدم آرامش
همه ی زندگی و دار و ندارم شده ای مادر جان

سر من گرم تو چشمان تو سرگرم جفا ای مادر
آتش سینه پر سوز و شرارم شده ای مادر جان

بی نگاهت همه منظره ها تارشده تاریک است
رونق پنجره ی رو به بهارم شده ای مادر جان

تا صدایم زدی و غرق نگاه تو شدم درخلوت
نغمه ی حنجره ایل و تبارم شده ای مادر جان

بین هر ثانیه در حسرت دیدار تو ام داد بزن
واژه در واژه هر قول و قرارم شده ای مادر جان

چیست سخن آنچه روانت کند بر فلکِ عرش مکانت کند

بهر صِلَـه یاوه سرایی مکن نظم مکن ، ناز ، گدایی مکن

اهل سُــخن مَـردمِ آزاده اند آن دگــران جمـله گِـدا زاده اند

شأن سخن رابطه با،پول نیست اهل سخن،شاخصِ شاغول نیست

اهل سخن چون به دِرَم خو کند وزنِ سخن ها همه گیسو کند

گرچه سخن در گِـرو زر شود بی هنری مَـردِ سکندر شود

نقد سخن در گـِرو زَر چه سُـود آنکه گـدایی زِ توانـگر نمود

مرد سخن اهل( طریقت) سزد یک تنه بر اهل حقیقت سزد
حمید(طریقت)

۩ خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩ مُحمد مهدی طریقت



ادامه نوشته