سرحلقهء(طریقت)درحلقه ی خمشان=>چون پیر مغان است به اصرار طریقت :دیوانه وُ مشتاق و پرستار...

۩۩۩☫ سرحلقهء(طریقت)درحلقه ی خمشان ۩۩۩

دیـــوانه وُ مشتـــاق وُ پرستار طریقت
گُمگشته وُ سرگشته وُ هشیار طریقت

از بس که چشیدم ثمر تلخ جدایی
پیوسته و آهسته به دیدار طریقت

ماندم به حصار غم وُ اندوه ندامت
غافل شده همسایه دیوار به دیوار طریقت

زندانی بی چون و چرایی زِ ندامت
امید کجا رفت ... سر دار طریقت

صد درُّ و گهر انجمنی گشته نهانی
در گوشه ویرانهء انگار نه انگار طریقت

گیرم که خود یوسف مصرم چه بگویم
گاهی نه گرفتار : خریدار طریقت

بگذار بیاید به سرم سالک عرفان
چون پیر مغان است به اصرار طریقت

مردی به یکی از فرزندانش گفت: :ای پسرم میدانی بهشت مجانی است و جهنم را باید با پول بخری؟ پسر گفت: چگونه پدر؟ پدر جواب داد: جهنم با پول است! -کسی که قمار بازی میکند پول میدهد! - کسی که شراب میخورد پول میدهد! - کسی که سیگار میکشد پول میدهد! - کسی که آهنگ و موسیقی گوش میدهد پول میدهد! - و کسی که به خاطر معصیت سفر میکند پول میدهد! و ای پسرم بهشت مجانی است چون: - کسی که نماز میخواند، مجانی میخواند - و کسی که روزه میگیرد، مجانی روزه میگیرد -کسی که استغفار میکند ، مجانی آن کار را میکند - و کسی که چشمانش را از گناهان میپوشاند و از خدایش میترسد مجانی این کار را میکند الان چه تصمیمی داری؟ آیا میخواهی پولهایت را خرج کنی تا به جهنم بروی و یا اینکه مجانی به بهشت بروی..!؟

چه زیباست حکمت بزرگان!

سرحلقهء طریقت وقت شکار هستی

سرحلقه شریعت خود بی‌قرار هستی

خضر: اَر تورا نخوانم آب حیات خوردی

پیشت چرا نمیرم چون ماندگار هستی

فاروق چون نباشی چون از فراق رستی

قارون چون نباشی چون یار غار هستی

اکنون تو شهریاری کو را غلام خوانم

اکنون به تخت شاهی کز غم نزار هستی

در گلشن تعلق صد گونه گل بچیدی

هم سنبلش بسودی هم لاله زار هستی

در" وَاِن یکاد "مطلق گاهی تو می‌زدی ره

اکنون نعوذبالله چون پرخمار هستی

آنگه فقیر بودی بس خرقه‌ها ربودی

پس وای بر فقیران چون ذوالفقار هستی

هان بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوری

گردن بزن خزان را چون نوبهار هستی

از رستخیز بگذر چون رستخیز بگذشت

هم از حساب رستی چون بی‌شمار هستی

از نان شدی تو فارغ چون ماهیان دریا

کشتی نشستگان رادریا کنار هستی

ای جان بر فرشته از نور حق سرشته

ای چلچراغ رهوار در اختیار هستی

غم را شکار بودی بی‌کردگار بودی

چون سازگار گشتی باکردگار هستی

گر خون خلق ریزی ور با فلک ستیزی

عذرت نمی پذیرم چون گلعذار هستی

نازت رسد ازیرا زیبا و نازنینی

کبرت رسدهمی زان چون از کبار هستی

سرحلقهء (طریقت) در حلقه خموشان

سرحلقهء خموشان چون گوشوار هستی

***

دوبیتی های لیلی چون عسل شد

غزل هائی همه ضرب المثل شد

اگر در عشوه هنگام گُـسل شد

زُحل کامل شد وُ خود لَم یَزل شد

***

آمــد بـه بـرم سـر زده از عالــم بالا
آلالـــه رُخی ناز گُـلی، لیلیِ رعنا

گفتـم صنما بزم شبستان منست این
کـز دیدن رویـت شده ام عاشقِ دنیا

گفتــا مگــر از غُلغُلـه ها بی خبری تو
حوآ شده ام بانوئی از نسل سهیلا

با شعله ی رخساره زدآتش به وجودم
آتشکــــده یِ مشتعــل قصــــر اهــورا

شب بودوُ زُحل بودوُ هلال رخ مهتاب
مــن بــودم و او بــود و تمنّـــا زِ ثـریا

تابنده تر از جلوهء ماه آمد و بنشست
برخاستم از دیدن آن هاله ی زیبا

شاعر شده ام باقی این قصه نگویم
تا اینکه نگویند (طریقت) شده اغــوا

<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

ادامه نوشته

فالِ نیکوی (طریقت)  همه‌جا باب آمد=>چشم شهلای تو انگار که در خواب آمد

۩۩۩ ☫ شاه بیت غزل= فال نیکوی (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

چشم شهلای تو انگار که در خواب آمد
سینهء شعله‌ورم، این همه بی تاب آمد
لبِ وُ لعلِ دهنت ، جسمِ خمارم بزدود
قامت وُ غنچهٔ لب‌های تو، شاداب آمد
آشنا گشته کجایی که زِ سوز افتادم
منم آن شمع، که سر تا قدمش آب آمد
دل پر خون من وُ این همه بی مهری تو
همچو آن کشتیِ افتاده به گرداب آمد
تار گیسوی تو با نبض دلم گشته عجین
که سر انگشت من وُ رشحهء مضراب آمد
خاطراتی که مرا کرده خراباتیِ مست
ازچه رو زاهد وارسته به محراب آمد
گوی دل در خم ابروی کجت می گردد
از ازل تا به ابد سوی تو پرتاب آمد
این چنین شاعر چشمان پری گون تو ام
فالِ نیکوی (طریقت) همه‌جا باب آمد

واعظان بر روی منبر ها،تاسف خورنده اند
از عدالت وعظ کردند ،با تخلف خورنده اند

می‌سرایم دوستان! معیار خوبی کج شده
بَل بَشو کردند وُ نانی باتصرف خورنده اند!

این‌که طبع شاعران خشکیده باشد عیب نیست
چون طمع کاران دمآدم بـا تعارف خورنده اند

عاشقان هم گاه گاهی بزم عرفان می‌کنند
عارفان در خلوتی ، عیشِ تصوف خورنده اند

ای زُلیخا ! قحطی عشق است، اینان را بهل!
کُلفت آئین وُ دین ، مُزد از تکلف خورنده اند

شاهکار این غزل را از (طریقت)گوش کن
گرگ‌ها را هم برادرهای یوسف خورنده اند

۩خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شبت ار چه تیره تر شد، به (طریقت) از تو نوری=> یلدا

ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری

ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری

منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران

که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری

چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم

ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری

من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟

که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری

نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت

که توام ز دولت او شب و روز در حضوری

چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی

بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری

گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن

که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری

به شب فراق لیلی چو چراغ برفروزد

شبت ار چه تیره تر شد، به (طریقت) از تو نوری

ح.(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

پروین دمید وُ مــاه دمید، مُلک ری رمید
تب دارم ،ای رفیق: که این هرسه کی رمید

دل گویدم چه پرسی هنگام سر زدن
از اختری که بر زبر تختِ کی رمید ؟

شـا دی که پیشتر ز کیومرث مه بتافت
بینی کنون که آمد و بر خاک وی رمید

آری تـو غم مخور که جهانت به حیله رفت
چون کارگاهِ حـیله به بنیان و پی رمید

بهرام را که کار نیستان تمام کــرد
در چنگ نیزه بود که از دیده نی رمید

ما را برای سخره ی افلاک خلق کرد
خُمخانه را به پـیـکر خرداد طِی رمید

از مرگ هر ستاره‌(طریقت) نشانه ای
بهروزِ مِهر آمد وُ در شام دی رمید

****

مرا در وادی حسرت رها کردی کجا ئی دی؟

تو در دل شور و آشوبی به پا کردی کجائی دی؟

دل و جان از شرابِ عشق شد لبریز و سرمستم

تو در بزمِ دلم شور و نوا کردی کجائی دی؟

حباب و قطره و موجم در این دریای بی‌ساحل

در این دریای طوفان‌زا چه‌ها کردی کجائی دی؟

به یادت بوده‌ام هر جا که رفتم هر که را دیدم

مرا تنها گرفتارِ بلا کردی کجائی دی؟

خدا عشقِ تو را از من نگیرد تا فنا گردم

مرا با درد و محنت آشنا کردی کجا ئی دی؟

بود مشکل رها گشتن ز چنگ وحشت هجران

مرا آشفته چون زلف دوتا کردی کجائی دی؟

نهم سر را به زانوی غم و نالم ز سوز دل

مرا دیوانه‌دل محو و فنا کردی کجائی دی؟

زمام عمر شاعر در کف مهر تو می‌باشد

(طریقت) را نصیب و مبتلا کردی کجائی دی؟

خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

<<<<<<ادمه مطلب

ادامه نوشته

پایانِ شام شعر (طریقت) غزل سرا => دریا قصیده تنگ برای نهنگ نیست

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) یاد باد ☫ ۩۩۩

مــرحبا برباده ات شــوریده حــالی شـد غزل در سر ســودای ابــرویت جمالی شد غزل
خط ابروی کجت شد در نظر پیوسته راست راست میگویی بصورت چون هلالی شد غزل
گرچه با یادِ دهانت عیش بــر ما تــنگ بــود هردَم از شوق لبت شیرین کمالی شد غزل
چــند روزی پـای بَـندِ کلبۀ ی آب و گِــلیـم قاصدِ طایر صفت چون سدره بالی شد غزل
خرّما آن روز که از خورشـیـد بر می تافتی حبّذا آن شب که با آن مه وصالی شدغزل
ساغر وُشاعرکه ساقی کوثـر می داشتی وز کفِ او چــون می کــوثـر زلالی شدغزل
یاد باد آن روزگار خوش (طریقت) یاد باد
گاه گاهی بر سر کویت مجالی شدغزل

بی خبران مژده دهم ، ميکده باز باز شد
نيمه شبی در انجمن خفته دُچارِ آز شد

شيخ فرو رفته نفس، منبرِ وعظ وُ مرثيه است
مطرب عشق زان ميان هی زد و برفراز شد

ساز وُ دوهُل درآورید :بانگ رباب وُ چنگ وُ دف
يارِ خجسته می رسد همهمه‌ نازِ ناز شد



چنگ به دامنش زدم عشوه نمود وُ غمزه کرد
حلقه چو بر درش زدم ، هر در بسته باز شد

عشق چو سر در آورد :ماده به بندگی بَرد
سلسله ی سبکتکين ، خاک در اياز شد

رَمزِ وجود خال تو ، شعبده ی خيال تو
پُرتره ی جمال تو ، صورتِ اهل راز شد

طرّه‌ی کيميا ی تو ، تاب و توان انجمن
عشقِ وصال عاقبت ختم بدين مجاز شد

آينه وقت ديدنت بر دلش آه، خيمه زد
سرو چو ديد قامتت خم شد و در نماز شد

(شاعر) اگر(طریقت)م نعره کشيدی از جگر
شکر خدا که این غزل محکم وُ کار ساز شد

من مُرده ام که بی تو نفـس می زنم نفس
دسـتـم بِــدار ، پای نــه پــس می زنم نفس

در خواب های نیمه شبم نقطه چین توئـی
فـریـاد شاعرانــه بــــرس مـی زنم نفس

یـــک شـب خبــررسید که تاصبح انتـظار
تـــا صبح انتـــظار عبث مــــی زنم نفس

زنـــدانــی ام ، به یـــاد تــو درجاده مسیر
در پشتِ میـله های قـــفس می زنم نفس

بـر روی بوم چشـم غزل ، پـشت یکدگر
همراه هر غزل به چه کس می زنم نفس

در قاب لحظه ها،من و تو ،در کـــنار هــم
هنگام مـوت بانگ جرس مـی زنم نفس

مهر تـــو را بــــه دوش غزل بار می کنم
از چابـهار تا بـــه ارس می زنم نفس

با اینکه عشق نقطه ی پایان(طریقت)است
تا انتها به عشقِ هـوس می زنم نفس

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) یاد باد ☫ ۩۩۩

مــرحبا برباده ات شــوریده حــالی شـد غزل در سر ســودای ابــرویت جمالی شد غزل
خط ابروی کجت شد در نظر پیوسته راست راست میگویی بصورت چون هلالی شد غزل
گرچه با یادِ دهانت عیش بــر ما تــنگ بــود هردَم از شوق لبت شیرین کمالی شد غزل
چــند روزی پـای بَـندِ کلبۀ ی آب و گِــلیـم قاصدِ طایر صفت چون سدره بالی شد غزل
خرّما آن روز که از خورشـیـد بر می تافتی حبّذا آن شب که با آن مه وصالی شدغزل
ساغر وُشاعرکه ساقی کوثـر می داشتی وز کفِ او چــون می کــوثـر زلالی شدغزل
یاد باد آن روزگار خوش (طریقت) یاد باد
گاه گاهی بر سر کویت مجالی شدغزل

۩۩۩ ☫ پایان شام شعر (طریقت)غزل سرا/اشعار ☫ ۩۩۩

همرنگ گونه های تو سرخآبیم هنوز

گلواژه میچکد زِ تو مهتآبیم هنوز

ای پرده پرده موسیقی راز موسیقی

در زیر سایه سارِ گُلِ آبیم هنوز

دور از نگاه گرم تو، بی تاب گشته ام

بر من نگاه دار که شب تابیم هنوز

تا سینهء سپید تو گرداب رازهاست

زین ماجرا به سینه ی گردابیم هنوز

پایان شام شعر (طریقت) غزل سرا

در انجمن بگو که، جهانتابیم هنوز

۩۩۩ ☫ پایان شام شعر (طریقت)غزل سرا/اشعار ☫ ۩۩۩

آغــاز کـارزار بــه نــفع پلنگ نیست
رستم دوباره فاتح میدان جنگ نیست

هر مــرد پاکباخته را سرزنش مکن
مجنونِ عاشقانه در اینجا زرنگ نیست

الوند کوه وُ قله دمــاوند و زاگــرس
هیمالیا سروده ای از رود گنگ نیست

شعری که از تو دم نزند عاشقانه نیست
آری غزل که عاشقانه نباشد قشنگ نیست

هنگام صبــح یا که دمآدم دَم غروب
رنگین کمان خانه ی ما طیف رنگ نیست

این سارها یکی یکی از شهر می‌روند
دیگر در این دیار ، مجال درنگ نیست

این شعر شام وُ آب کهنهء بی اعتبار را
دریا قصیده تنگ برای نهنگ نیست

پایــان شام شعر(طریقت)غزل سرا
پایان روز حادثه جای جفنگ نیست

ادامه نوشته

فرهادِ شیدایت شدم فرزانه بانو=> نفس که می کشی

۩۩☫( طفرهاد (فرزانه )گفتگو(خلدستان طریقت ۩۩۩

فرهادِ شیدایت شدم فرزانه بانو
مجنون ِ سیمایت شدم فرزانه بانو
کشتیِ امواجِ پر آشوبت مرا برد
من غرق دریایت شدم فرزانه بانو
با نازِ چشمانت دوباره شاعری کن
سرمستِ اشعارت شدم فرزانه بانو
در روزگاران معاصر مرد خواهی
فکر مداوایت شدم فرزانه بانو
دیوانه‌ام، آواره‌ام، آشفتگی ر‌ا،
آهسته رسوایت شدم فرزانه بانو
پیوسته کن امواجِ اشعارِ روانت
درگیرِ دریایت شدم فرزانه بانو
مژگانِ چشمت بار دیگر شاعری کرد
در دامِ رویایت شدم فرزانه بانو
در روزگاری ایروان فرزانگی کرد
شیرین لیلایت شدم فرزانه بانو
پروانه‌ام، فرزانه ای ،معشوقگی کن ،
چندی‌ زلیخایت شدم فرزانه بانو

!!

نفس که می‌کشی جهان تکان می‌خورد
من در عطر تو
مثل موجی بی‌قرار
روی حقیقت می‌لغزم
پوستت
حضورِ روشنِ زمین است
که خودش را
در من تجربه می‌کند
تو مرا نگه می‌داری
نه چون پناه
بلکه چون پرسشی زنده
و ما
دو موجیم
که هر بار
به ساحل یکدیگر می‌خوریم
و دوباره
به ناشناخته برمی‌گردیم.

#فرزانه_ایروانی

چندی‌ زلیخایت شدم فرزانه بانو

ادامه نوشته

اهلِ(طریقت ) این زمان جلوه کند تورا عیان

در غزلی کشیده‌ام نقش جمال یار را
پیشه‌ی خود نموده‌ام حالت انتظار را

شیفته گشته یارم از خط وُ خیال خویشتن
صید نموده دام را ، برده زِ من قرار را

سوزم وُ سازم از فراغ یکسره شد به خون دل
تا که مگر ببینمش طرّه‌ی مشکبار را

دامنِ وصل او اگر شام شبی به کف رسد
شرح فراق، می توان داد یک از هزار را

چشم امید می توان در ره وصل تازگی
برده شرار کار او ، از کفم اختیار را

ای مه برج ایروان پرده ز چهره برفکن
تاک ز چشم عاشقات برفکنی غبار را

باده بریز وُ خویش را کن نظر عنایتی
مرهمی از کرم بنه این دل بُردبار را

اهلِ(طریقت ) این زمان جلوه کند تورا عیان
با غزلی خدا کند ، ترک کند دیار را

اشعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

ای(طریقت) سخنِ خواجه‌ی شیراز هنوز =>  سعدی وُ  مکتب بی  معجزه آغاز هنوز

۩۩۩ ☫ ای(طریقت)خلدستان / روایت(سعدی - خواجه شیراز ☫ ۩۩۩

سعدی وُ مکتب بی معجزه آغاز هنوز
موسمِ عشقِ تو جوید به صد اِعزاز هنوز

دائماً حسنِ تو این بس که هَزارت شیدا
عندلیب است درین نکته هم‌آواز هنوز

تا تو منظورِ منی هست اَدیبت نگرآن
شاهدت لوطیِ صد رندِ نظرباز هنوز

گفتم از گوشه‌‌ی چشمت جریان می ریزد
اشک شیرین دهنان ؛ ناز به‌من باز هنوز

ذوقِ صد جامِ عسل از غزلم می‌ریزد
ای(طریقت) سخنِ خواجه‌ی شیراز هنوز

***.

روی سحر ندید و هزارش رقیب هست

در پرده ‏ای سحر مگرت عندلیب هست‏

مُردیم از فراق تو ای نور هردو عین

آیا به خوان وصل تو ما را نصیب هست؟

هر جا روم خیال سحر در دلِ من است

ما را سحر ز پرتو روی نهیب هست

هرچند دورم از معاشقه عاشق تو را مباد

لیکن امید وصل توأم عنقریب هست‏

گویا (طریقت) است ؛سحر: سیب ِ گفتگو

همراه من شماره ندارم طبیب هست


سرتاسر جهان که نیاز بشر نداشت

چون کردگار محرم راز بشر نداشت

در مسلخ هبوط نماز بشرنداشت

تنها، خدای حاشیه ‌ساز بشرنداشت

سحر ساقی در میخانه وا کرد

ز جامی کام میخواران روا کرد

ز لب مینای می را مهر برداشت
لبالب ساغری در کام ما کرد

شراب بیریا چندان به پیمود
که جانرا مطلق از قید ریا کرد

دلم کز منزل کبر و ریا خاست
نشیمن در حریم کبریا کرد

درآمد از درآن ماه دل افروز
ز مهرش خلوت دل با صفا کرد

زِ (خُلدستان طریقت)دردِ هجران
به داروخانه اش دارو ،دوا کرد

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

دیباچه جانان /معشوقه  (آثار ) => (طریقت)دوبیتی + غزلیات (غزل)

۩۩۩☫ دیباچه جانان /معشوقه (آثار ) => (طریقت)دوبیتی + غزلیات ☫۩۩۩

محمّد مهدی طریقت : مجموعه آثار = خُلدستان 1344

معشوقه به جای من خودت دریا باش

ازمن که گذشت، گلشنِ صحرا باش

گم‌گشته ی ما به هرکجا می گردد

یا رب توخودت بنفشه را لیلا باش

نزدی سربه دلم وقتی که بیمارِتو ام

اززمانی که پرازدرد وُ گرفتار تو ام

مثل عیسای مسیحا به صلیبم دادی

برسردارکه دل بسته ی دیدارتو ام

می شود بازنگاهم به نگاهت برسد

به همان لحظه ی اول که هوادارتو ام

یک نفرمثل خودم سخت پریشانِ پریش

شب به فکرتو ام وُ فکرپرستارتو ام

هرطرف می نگرم عکس رخت پاشیده

هرکجا سر بزنم بر درو دیوارتو ام

شاه بیت غزل ،وقت خدا حافظی ات

حافظت باشد اگر گفته :نگهدار توام

***

دیدی که چگونه عشق: از راه غزل

با شعر وُ ترانه رفت : تا ماه غزل

بیت الغزلی شمُرده از : آه غزل

با آمدنت دوباره شد :شاه غزل

۩۩۩ ☫ شاه بیت غزل ختم تمنای (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد، * دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد

در اوّل آسایش مان ســقف فرو ریخت، * هنــگام ثمــر دادن مان بــود خزان شد

زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند، *اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد

آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، * شــد قلّه ی یک آه، مــسیر فـوران شد

با ما که نمک گیر غزل بود چنین کـرد،* با خلق ندانیم چه ها کــرد وُ چـنان شد

وا حسرت وُ دلتنگی وُ تنهایی عشقیم، * بینائی یعقوب، زلیخا ست جوان شد

جان را به تمنّای لبش بردم وُ گفتم : ، * گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم اکنون * روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد

یکدست لباس وُدو سه تا عطرگل سر*برداشت ،مرا دلخوشی ام درچمدان شد

شاه بیت غزل ختم تمنّـای (طریقت) * ، مصـداق همان وای به حال دگران شد

۩۩۩۩☫ ۩۩۩ط/ شاهکار این غزل را از (طریقت)گوش کن

واعظان بر روی منبر ها،تاسف خورنده اند
از عدالت وعظ کردند ،با تخلف خورنده اند

می‌سرایم دوستان! معیار خوبی کج شده
بَل بَشو کردند وُ نانی باتصرف خورنده اند!

این‌که طبع شاعران خشکیده باشد عیب نیست
چون طمع کاران دمآدم بـا تعارف خورنده اند

عاشقان هم گاه گاهی بزم عرفان می‌کنند
عارفان در خلوتی ، عیشِ تصوف خورنده اند

ای زُلیخا ! قحطی عشق است، اینان را بهل!
کُلفت آئین وُ دین ، مُزد از تکلف خورنده اند

شاهکار این غزل را از (طریقت)گوش کن
گرگ‌ها را هم برادرهای یوسف خورنده اند

۩خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شاعری یعنی (طریقت) مهر بی همتا غزل

من مسیری تازه می دانم, به دنبال غزل
از خدا و عشق میخوانم ,به دنبال غزل

گر توهم مثل منی زخمی از این بیراهه ها
همدم و همراه میمانم ,به دنبال غزل

سرفرودم پیش تو فردی نجابت پیشه ام
سینه ای پیش تو عریانم,به دنبال غزل

پشت بر پشتم بده در پیچ ها و در خطر
چون برایت سقف و سامانم,به دنبال غزل

از دیارِ کفر وُ دلتنگی و از غمها مگو
من حدیث پاک بارانم ,به دنبال غزل

فصلِ نسل بی کسی محفل امانم را بُرید
شاعرِ سر در گریبانم , به دنبال غزل

***

گونه هایت را هویدا کن به لب‌ها غزل
دوست دارم تا در آغوشت شود ماوا غزل

ای تمامِ شور شیدایی، توئی تصنیف عشق
گوشه ی شهناز یعنی ، : گوهر بی تاغزل

ماجرا بودی که بر من یک شبه نازل شدی
گُلعذار مَه جَبین روشن شدہ سیما غزل

زندگی :"عَین" است "شین و قاف " را
چون سراسر گشته عالم را همه دنیا غزل

لعلِ شیرین لبانت بر لبانم ماندہ است
کردہ ای مسکور و مستم، لعبت صهبا غزل

بابَت احساس تو صدها غزل سر دادہ ام
شاعری یعنی (طریقت) مهر بی همتا غزل

***

شاعر شدی سبک شعارت را غزل کن

رِنگی بزن رَنگِ سپاهت را غزل کن

در محفلِ عشاق با من هم قدم شو
یا ابتدای قصه، گامت را غزل کن

همرنگ اگر باشی به دل‌ها می‌نشینی
پائیز شد :شال وُ کلاهت را غزل کن

معشوقه جان: مانند من دلبسته‌ای نیست
جز من رفیق دل‌بخواهت را غزل کن

با آنکه اخم چهره‌ بر دل می نشیند
گُلخنده های روی ماهت را غزل کن

آهنگ اشعارت شده در مقدم عشق
ا‌ی شهسوار عشق،شاهت را غزل کن

هرجا که دیدی یک غزل باب دلت نیست
دل دل مکن زود : اشتباهت را غزل کن

با بوسه جبران می شود متن قصاید
شاعر بیا وُ قبله گاهت را غزل کن

1- همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد
اگر تو را گذری بر مُقام ما افتد

2- از غم هِجر، مکن ناله و فریاد که من
زده‌ام فالی و فریاد رَسی می‌آید...

3- مژده ای دل! که مسیحـا نفسی می‌‏آید
که ز اَنفاس خوشش بوی کسی می‌‏آید...

4- یوسف گم‌گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور

5- بگرفت کار حـُسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان که نبوَد این هر دو را زوالی

6- وقت را غنیمت دان آن قدر که بِتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

7- هواخواه تو اَم جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

8- در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

9- طُفیل هستی عشق‌اند آدمی و پَری
ارادتی بنَـما، تا سعادتی ببری

10- ای صبا! نَکهَتی از خاکِ رهِ یار بیار
بِبَر اندوه دل و مژدهٔ دل‌دار بیار

ادامه نوشته

برای شعر(طریقت) هوا چه بارانیست: محبوبه=معشوقه

 خلدستان طریقت  وبلاگ نويسان،ادبی ، كدخوانسار ، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان

که مر آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

چو به سویم نگری ، لرزم و با خود گویم

که جهانی است پر از راز به سویم نگران

***

معشوقه آشنائی آشفته می‌ نمایی؟*
عاشق » منم غریبی از شهرِ ناکجایی

معشوقه جان: چِه داری، کز سِر خبر نداری
عاشق: بر آستانت دارم سَرِ گدایی

معشوقه : ماده مرغی کز این مقام خوانی؟
عاشق :چه خوش‌ نوایی از باغِ بینوایی

معشوقه:میل مستی، رو مست شو که رَستی
عاشق: بِه مِی‌ پرستی، جستم زِ خود رهایی

معشوقه: جُوی نیرز، گر زهد وُ توبه داری
عاشق :به توبه رستم از زهد وُ پارسایی

معشوقه : دلربایی ما را چگونه دیدی؟
عاشق: چو خرمنی گُل در بزمِ دلربایی

معشوقه : آن ترنجم کاندر جهان نگنجم*
عاشق: بِه از ترنجی لیکن بِه دست نایی

معشوقه: چون ذرّه با مهر عِشق بازی؟*
عاشق: از آنکه هستم سرگشته‌‌ ای جدایی

معشوقه:گر(طریقت) در چشمِ ما نشیند
عاشق: حدیثِ مستان،‌ سرّی بُود خدایی
🌷

لبخند مهربان تو جان بر تنم دمید

تنهای خاکیم شده یا اَیُهاالحمید

مهتاب حاجتم چو برآمد مرا اُمید

مادر مبارک است تورا مهربان نوید

به هستی دو موجود والاترست

دوم میهن وُ اَولــــش مادرست

ستایش کند هر که او مادرست

که والاتر ازهرچه سیم وُ زَر ست

تو ای مادر من فــــدای تُو مَن

توئی ســــرور مُلک هر انجمن

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه مطلب

http://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

ادامه نوشته

اخبار گیسوی  کمند، از خنده‌ی جانان خبر

اخبار گیسوی کمند، از خنده‌ی جانان خبر
از بوسه‌های نازکش، از لحن خوش‌الحان خبر

از عطر پیراهن خبر افتاده در اَخبارِ شب
از رقص دامن در نسیم، از ساقیِ خندان خبر

از لحظه‌های گرم و نرم، از خنده‌های بی‌سبب
از باده‌ی لب بر لب وُ ، از مستیِ آسان خبر

از برق گیسویی که شب را روشنی بخشید نور
از باغی از لبخند نو، از نرگس افشان خبر

از جامی از آواز خوش، از نغمه‌ای در کوچه‌ها
از تاب آن چشمان مست، از حالِ پایان خبر

از چرخش دستان بگو، از بوی گل در گُلستان
از برق چشمان طرف، از مُژدهِ باران خبر

از خنده های قهقهِ از سینه‌ های چهچه
از بازی چشم و نظر، از فتنه‌ی پنهان خبر

از موج آوازِ عطش ، از صحنه‌های شور و شوق
از زخمه‌های دلربا، از زخمه‌ی پنهان خبر

از لحظه ی آغوش تا، چون سایه‌ای بر شانه‌ات
از گرمی آن نغمه ها، از نازِ تابستان خبر

شاعر ! بگو از چنگِ دل، از شورِ شیرین جان خبر
از عطرِ یارِ گل‌به‌سر، از خندهٔ پنهان خبر

ادامه نوشته

پنج شنبه شد ازمهلت درمان خبری نیست=>جز سفره ی خالی و غم نان خبری نیست

۩۩۩☫ دیباچه جانان /مجموعه (آثار ) => (طریقت)پنج شنبه +ولی وابسته ☫۩۩۩

محمّد مهدی طریقت : مجموعه آثار = خُلدستان 1344

پنج شنبه شد ازمهلت درمان خبری نیست
آشفتگی آموز مسلمان خبری نیست

آفت زده بر باغ و گلستان شده آتش
آتش زده از نم نمِ باران خبری نیست

عادت شده با دولت چاخان چه کنم شب
دلتنگِ اَمانم ولی از آن خبری نیست

از دولت طاغوت چه گویم که گذشته
از آمدن چهره ی خندان خبری نیست

آقا به گمانم که تو هم خسته ای ازصبر
از تاب و توان در تن ایران خبری نیست

از سفره نمکدان شکنی باب شد ای وای
از دولتِ ازحرمت بر نان خبری نیست

در مجلس بی عاطفه ی دولت این شهر
از بخشش و از مهر فراوان خبری نیست

پرسید ز حـــال من و انجمن منتظرانش
جز سفره ی خالی و غم نان خبری نیست

از درد پــرم نیست (طریقت) به صبـوری
کو دست شفا بخش طبیبان خبری نیست

خــُلدستان طریقت(خبری نیست +پنج شنبه :روایت : منتظران )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

صد بار به حصر وُ بند وُ زندان شدن
در روی زمین صد فلک اَلآن شدن
تا
قلّۀ قاف خیط وُ داغان شدن
زان به که دمی همدم نادان شدن
****

دستور بده : تا ز کلامت سخنی تازه بخوانم

ماءمور بده : ،تا به تمنای تو آوازه بخوانم

پائیز شده : تا که بهار آید و هنگامه ی باران

تعبیرغزل های پر احساس پُر از سازه بخوانم

دل دیوانه به پا خیز که مهمان آمد

عاقلی کن تو شبی مهلت درمان آمد

چند وُ چون: از کرم دوست نگهدار مگر

کاندرین:" چون وُ چرا " ثروت چندان آمد

گوشه ی چشمی اگر یار کنون اندازد

شاعرِ شهد (طریقت) زِ بدخشان آمد

خــُلدستان طریقت(آذر 1404 +انجمن خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اگر چه یپرِ(طریقت) شراب برگیرد=>  دوباره بادهِء ناب از نقاب  بسم الله

۩۩۩ ☫ گفتم :بسم الله: غزل گفت (طریقت)شراب ناب :اشعار ☫ ۩۩۩

به نام باده ی جــام شـراب بسم الله
زِ عطر وُ بوی تراب از گلاب بسم الله

مباد از غم دوران بپژمُرد گل را
ز شبنم مژه‌ات درّ ناب، بسم الله

صراحی همه پُر باده باد مطرب محفل
بزن به طبل وُ نقاره : رباب بسم الله

بچین گلی زِ جوانی ز تندباد خزان
که ناگهان گل عهد شباب بسم الله

اگر چه یپرِ(طریقت) شراب برگیرد
دوباره بادهِء ناب از نقاب بسم الله .

دلت را با غزل سنجاق خواهم ‌کرد، بسم الله
رُخَم را همچنان پایــیز فامـی زرد ، بسم الله
دمادم می‌کشیدم انتظارت را، ولی ای جان
نمی‌گردی تو با سرگشته‌ات همدرد ، بسم الله
غریبِ آشنای انجمن ، با طعنه می‌گویند
تو هستی شاعری آشفته وُ ولگرد، بسم الله
بدون طعنه ی لبهای تو کی می‌شود شاداب
قیامت می‌کند در سینه‌ام چون درد ، بسم الله
ندانستی که از صبح ازل، دیوانه‌ات هستم
خدا مهر تو را در قلب من گسترد، می‌دانم
صبا از عطر گیسوی تو با من گفت تا اینکه
فقط عشق تو را در سینه‌ام پرورد می‌دانم
همان روزی که سرگرم تماشای رُخَت بودم
تو رفتی وُ سرودم جانِ من برگرد، بسم الله
جهان در کِسوتِ پیر(طریقت) مردمِ ،نامَرد
نیامد در غزل دیوانه‌ای خونسرد، بسم الله

۩خــُلدستان طریقت(غزل :خونسرد ِ نامرد )۩

محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم (بسم الله)

ادامه نوشته

اینجا :قانون خریت+ دزدی => حاکم است

مقاله‌ای که سبب تعطیل‌شدن روزنامۀ قانون شد:ایران قانون خریّت + دزدی=>حاکم است

اینجا ایران است!!بدون شک(بدون عنوان) حکومت فوقِ جنگل

مُبایل یک نفر را دزدیدند.برای شکایت به کلانتری مراجعه رفت. وقتی بیرون آمد،دید موتورش را نیز دزدیدند. ناچار به امامزاده رفت تا از خدا راه گشایشی بخواند. وقتی بیرون آمد، دید کفش‌هایش را نیز دزدیده‌اند! دید پابرهنه که نمی‌تواند تا خانه برود. دست در جیبش کرد و دید به اندازه یک دمپایی پول دارد. آن را به یک نفر داد،تا برایش یک جفت دمپایی بخرد!

فعلاً آن مرد پنج ساعت است که در جلوی امامزاده نشسته و منتظر است و از دمپایی خبری نیست که نیست! و دیگر پولی ندارد تا بلیت مترو بخرد و به خانه برود!تازه یادش آمد اینجا ایران است!!خر جانوری است که نامش بدون شرحی یک بار در اوستا آمده است.
طول عمر خر بین 15 تا 40 سال است.
خر در قران یک بار برای زنده‌شدن پس از مرگ و یک بار برای "انکر الاصوات" بودنش یعنی صدای بلندش، و ی بار هم برای عالمان بی‌عمل به‌کار رفته است.
(آیه قرآن: کسی که علم دارد و عمل به علمش نمی‌کند، مانند خری است که بارش کتاب باشد.)

در پژوهش های دانشمندان، خر باهوش‌ترین حیوان اهلی است، حتّی از سگ و گربه خیلی باهوش‌تر است.
داستان شگال خر سوار در "مرزبان‌نامه" هم آمده است.
بر خلاف باور رایج، خر، خر نیست باهوش است!
هیچ گاه یک اشتباه را دو بار تکرار نمی‌کند!
هیچ گاه پایش دو بار توی یک گود نمی‌رود!
تنها یک بار که از خانه صاحبش رفت صحرا و برگشت، راه را یاد می‌گیرد!

به قول یکی از اساتید گاو از خر، خرتر است. چون گاو نان را با سفره پلاستیکی‌اش می‌خورد و می‌میرد ولی خر نمی‌خورد!

تنها مشکلی که خر دارد اگر فرستادی‌اش بالای بام دیگر پایین نمی‌آید تا خود و اهل خانه را هلاک کند.
این نکته مهمی است. ح
البتّه این مشکل خر نیست، مشکل آن خر یا خرانی است که خر را بالا نشانده‌اند!

خر در شعر نیز کاربرد زیادی داشته است. بهترین کاربرد اجتماعی آن در شعر "نسیم شمال" آمده است:

لال شوم کور شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم

و در شعر منسوب به خیّام:
خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نه خر است کافرش پندارند

و در شعر بهار:
تا خرند این قوم، رندان خر سواری می‌کنند
وین خران در زیر ایشان آه و زاری می‌کنند

لکن رندان مذکور مردم را به دو گروه خر تقسیم می‌کنند:
۱) مقلّدانی که سواری خوب می‌دهند، گویند پالانشان راست است.
۲) هوشمندانی را که سواری نمی‌دهند می‌گویند پالانشان کج است.
و اگر پالانت کج باشد،باید ازبین بروی.

این بود اندر حکایت خر !!!

و اما وصیّت خر:

خر وصیّت کرد: فرزندم! بیا و ‌خر نباش!
این همه خر بوده‌ای، کافی‌است پس دیگر نباش!

یا تلاشت را بکن با پارتی پُستی بگیر!
یا فرار مغزها کن! توی این کشور نباش!

کار کردن مثل خر در شأن ما هرگز نبود!
همّتی کن وارثِ این شغل زجرآور نباش!

سعی کن یا رانت‌خواری یا زمین‌خواری کنی!
هرچه می‌خواهی بخور اما پی عرعر نباش!

آخورت را پُر کن و تنها خودت از آن بخور!
بی‌خودی دلسوز اسب و قاطر و استر نباش!

از مترسک هم نترس، اصلاً به او جفتک بزن!
لیک روی خط قرمزهای گاو نر نباش!

کهنه‌پالانی به تن کن، حفظ ظاهر کن ولی!
در تجمّل از الاغ کدخدا کمتر نباش!

گوسفندان را بترسان از جهان آخرت!
باطناً اما خودت هرگز بر این باور نباش!

هر چه در دِه یونجه موجود است، یک ‌شب جمع کن!
صبحش از این‌جا برو، یک لحظه هم این‌ور نباش!

تیز اگر باشی دُمَت را هم نمی‌گیرد کسی!
حال و ‌حولت را بکن، دلواپس کیفر نباش !

سینه‌خیز رفتن در خیابان!!

مردی در خیابان به زمین خورد.توجّه همۀ مردم به سوی او جلب شد.

او برای آن که مردم به افتادنش نخندند،ناگزیر تا خانه سینه‌خیز رفت!!

ای شمع! فروزان به گلستان (طریقت)

۩۩۩ ☫ ای شمع فروزان به :گلستان (طریقت) شیخ و شحنه :اشعار ☫ ۩۩۩

شیخ وُ شحنه عاقبت ما را روانی کرده اند
"آدم وُ حوا" چه می دانی تبانی کرده اند

ساکنانِ آسمان گاهی زمینی می شوند
سالکانی در زمین صاحبقرآنی کرده اند

با من ِ نامهربان وُ آن خدای مهربان
مهربانی کرده اند، نامهربانی کرده اند

می رسد هنگامِ پیری، می رسد هنگام ضعف
رســتم وُ اسفندیاران ناتوانی کرده اند

می شود پرونده اُولادِ آدم هم قطور
روزِ قبل از فاتحه در بایگانی کرده اند

خاطراتی روشن از پیشینیان در پیش رو
آسمانها لامکانی را زمانی زندگانی کرده اند

۩خــُلدستان طریقت(غزل :آسان)۩

محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم (سعدی)

ادامه نوشته

خلدستان : آنکه دل می ربود از همه کس=> آشکارآ  نمودنش آسان

۩۩☫ خلدستان(طریقت) ایوان عرش ۩۩۩

محبوب

نغمه از فرش زمین غرنده شد دیوان عرش

نور اعلا سر زند از پـرتــو تابان عرش

سوره قدر است نازل گشته بر اهل زمین

جبرئیل پیغام آورد است از مهمان عرش

عشق زیبای خدایی در کتابم پرده زد

شاعرِ شعرالهی ختم دین شایان عرش

یا محمد(مهدی) از انوار پُر فیض شما

جلوهِ زیبای قائم چهره ی خندان عرش

نظم می‌دانی شعار مردم نیکو سرشت

انتظار دیدن ماهِ خدا جانان عرش

گوشه چشمی کن عنایت مردمانی مضطرند

تا ببینند آن گل رعنای هم پیمان عرش

مهدی زهرا چو نوری بر شب تارم رسان

روزه رضوان چه باشد در بر رضوان عرش

شاعرِشعرِ (طریقت) می‌سرایدنغمه ای

نظمِ پژواک(طریقت) آید از ایوان عرش

سپس معشوقه ای،ای جان، عزیزم دوستت دارم
دوایِ دردِ بی درمان، عزیزم دوستت دارم
تو آئین را کنی معنا ، کتابِ دین ، بدین معنا
تـمامِ نصفی از ایمان، عزیزم دوستت دارم
میان این‌همه گل‌ها، که در بستان شکوفا شد
تویی طناز و عطر افشان، عزیزم دوستت دارم
دمید از روح خود در ما "نَفَخةُ فیهِ مِن رُوحی "
چو" فیها خالِدون " عرفان، عزیزم دوستت دارم
چه آشوبی وُ غوغایی، فکندی در دلِ عالم
به سینه گشته‌ای جُنبان، عزیزم دوستت دارم
مرا موسیقی ناب است ، مکیدن زآن لب‌ شیرین
بسان مرغ خوش‌ الحان، عزیزم دوستت دارم
سلامم کرده ای ای‌گل، به دشواری و سرسختی
مرا کی‌ می کنی مهمان!؟ عزیزم دوستت دارم
بسی سخت است مهجوری،(طریقت) طاقت دوری
به پایان می رسد هجران، عزیزم دوستت دارم

باده:از بی تو بودنش آسان

دیگری را ستودنش آسان

گنج پنهان درون دل باشد

آشکارا نمودنش آسان

آنکه دل می ربود از همه کس

گوهر دل ربودنش آسان

بذر عشقی ربود از جانم

هر نگاهش، درودنش آسان

بند زنجیر زلف او شده است

بند بندم، گشودنش آسان

یار: دنیایی از غزل دارد

در دل اما سرودنش آسان

کوه کندن ز شور شیرین سهل

کوهکن بی تو بودنش آسان

شده محراب طاق ابرویش

از(طریقت) ، زدودنش آسان

۩خــُلدستان طریقت(غزل :آسان)۩

محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم (سعدی)

ادامه نوشته

از رنگِ رخسار طرف ، افتاده در طرفِ چمن(یلدا 1404) پیشواز

۩۩۩ ☫ گفتم :شب مهتاب غزل گفت (طریقت)نغمه پرداز :اشعار ☫ ۩۩۩

گلِ بی خار چنین ورطهء مرداب گرفت

غزلش حافظه افزود ادب تاب گرفت

نــفســش نَــبــض جهان فـــرســـابود

همهء خلقِ جهان مصلحت خواب گرفت

هوسش خواب وُ خیالیست مُحال

طرح انگیزهء وی مرتبهء ناب گرفت

شب مهــتاب غــزل گفت طبیب :

آتشِ خشم مرا با غزلش آب گرفت

من وُ مهتاب مُحال است ، مُحال

او دعا کرد ، دعا حاجت مهتاب گرفت

غزلم قیمت اشعار(طریقت ) افزود

باید آغوش تورا در دو جهان قاب گرفت

به کوچه‌هایِ هوس از نفس فتاد غزل

زِ داغِ مهرِ تو هر دم زِ پا فتاد غزل

خدا گواهِ منست این سکوتِ سردِ اِمشب

به پیشواز وُ ادب: کَرم نهاد غزل

ظفر زِ هجرِ تو چون برگِ خشک پائیز‌ست

در آستان ورودت به جان ستاد غزل

غزل شدی به اَدب ، لیک در پَس وُ پیش

برای آمدنت صد شکیب داد غزل

به هر طرف که روم ردِّ توست پا برجا

به یادِ نوبت تو صدهزار جان نهاد غزل

شهابِ انجمن صبح عجیب ناپیداست

که در نبودِ تو در چله تیر داد غزل

۩۩☫ اشعار/یلدا (طریقت )دعای یلدا ۩۩

يلدا؛ شبی که روشنایی را نوید می‌دهد

یا رب سببی ساز که هنگام قیامت
در ذیل عنایات توباشیم زِهر بندملامت

خاک ره آن یار سفر کرده بیارید

تا سرمهءچشمان زلیخاکنم ازبهراقامت

گیسو زلیخا به ،کمند آمده مارا !
این دام نباید به درازآ بکشد وعدهء شامت

یا رب به کرامات وُعنایات فُزونت

یلدا شدوُ ما را به رهان از صف اضداد مُدامت

محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

صبح است و هَزارِ نغمه خوان فرزانه => پیوسته وُ جاودان بمان فرزانه

۩۩۩☫ صبح/مجموعه (آثار ) => (طریقت)پیوسته بمان => بهخاطر +فرزانه ☫۩۩۩

محمّد مهدی طریقت : مجموعه آثار = خُلدستان 1344

فرزانه ،: علم وُ دانش تنها نه در کتاب است
پیر و جوان و کودک، در دین من خطاب است

مفتاح مشکلات از پاشیلِ هردو عالم ،
بر هر سوال وُ پرسش، آماده جواب است

مهر و عطوفت و علم ، در متن روزنامه
شعر و مثال و قصّه، گنج وُ سرود ناب است

آیین مهرورزی، شد رسم وُ راه انسان
در راه مهرورزی، همواره در شتاب است

تاریخ خوبرویان، در پهنهٔ زمانه
موسیقی وُ طرب شاد ،هندسه در حساب است

روشن کنم چراغِ، خورشیدِ معرفت را
در دوستی صداقت، هم پای آفتاب است

بر جان آدمیّت، باران رحمت اینحا
در آسمان دانش، کو؟ بهترین سحاب است

رشد و تعالی شهر، مدیون انتخابات
یاریگر جوانان، در وقت انتخاب است

میخانه های شهرِ، مستان رند وُ لوطی
نا لوطی وُ پیاله، درنوش وُ در شراب است

همواره خصمِ ویران ، گمراهی و جهالت
در ظلمت جهالت، رخشنده ماهتاب است

در کِسوتم همیشه، بی مزد وُ بی بهانه
دستی به سینه و پا، آماده در رکاب است

غفلت ز ایروانی ،غفلت ز زندگانـــی
غافل مشو ز من چون، زیبندهٔ جناب است

”شاعر ” کلام آخر،از گفتا(طریقت) این بس
پروانه علم وُ دانش، گنج سخن صواب است

افسوس
دیر آمدی—
چشمانم گلوگاه گره‌خورده‌ی باران است
حنجره‌ام خیس از فصلِ زرد
بوفی کور
میان پلک‌هایم
صادقت خواب هایم را هدایت میکند
شاخه‌های مژه
به خش‌خشِ سکوت مبتلا شده‌اند
و رگ‌هایم، مسیر بسته‌ی رودِ ی بی‌انگیزه‌
نه زندگی به من دخیل بسته
نه من
به تو

#فرزانه_ایروانی

صبح است و هَزارِ نغمه خوان فرزانه
خورشیدِ سحر در آســــمان فرزانه

صحرا همه گل ، گلآب بر روی شما
پیوسته وُ جاودان بمان فرزانه
___________________________________________
✍️محمّدمهدی طریقت

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

محمّد مهدی طریقت : مجموعه آثار = خُلدستان 1344

۩۩۩☫ دیباچه جانان /مجموعه (آثار ) => (طریقت)خاطر خواه +همراه ☫۩۩۩

محمّد مهدی طریقت : مجموعه آثار = خُلدستان 1344

دمادم مست وُ خاطرخواه هستم
همیشه عاشق همراه هستم

به اقیانوسِ من کو؟ برکه ای خشک
خودم آئینه حوضِ ماه هستم

♤♤♤

به من گفتی که همراهم : شب وُ روز
چراغی بر سر راهم : شب وُ روز

فدای بخت و اقبال بلندت
شگفتا عمر کوتاهم : شب وُ روز

♤♤♤

تو را در خواب شیرین می شود دید
همان روز نخستین می شود دید

(طریقت) مست وُ لبریز دعا بود
کنارت مرغ آمین می شود دید

♤♤♤

دوای درد ما شد،نیش دارو !
به آه سرد ما شد، نیش دارو

دمارم : از درد ما شاعر درآورد
قمار نرد ما شد ،نیش دارو

♤♤♤

تمامِ انجمن دیوانگانند
کنار شمع و گل پروانگانند

(طریقت) شاعرِ چشم انتظاری
خراب محفلِ فرزا نگانند

♤♤♤

به لبحندی امانم را همه بر باد دادی
شکر گفتی زبانم را همه بر باد دادی

اگرچه روزی من شدی ملاقات
ستم کردی و نانم را همه بر باد دادی

♤♤♤

مرا از هر چه می‌بینم رخ دلدار ناپیدا
نظر چون می‌کنم باری رخِ انصار ناپیدا
تماشای رخ خوبان خوش است، آری، ولی ما را
تماشای رخِ انصار از آن بسیار ناپیدا
بنفشه ، چشم من، جان و جمال روی انصاری
چو عاشق می‌شوم باری، بدان رخسار ناپیدا
ز رویش هرچه بگشایم نقاب از دیده بر دارم
به زلفش هر چه بر بندم، مرا زنار ناپیدا
هرآن کاهل مناجات است او را کنج مسجد به
مرا، کاهل خراباتم، مرا خمار ناپیدا
فریب غمزهٔ ساقی چو بستاند غزل از من
لبش با جان من در کار و من بی‌کار ناپیدا
چو زان می درکشم جامی، جهان یک جرعه‌ می بینم
جهان از جرعهٔ من مست و من هشیار ناپیدا
زِ یک ساغر در آشامم همه دریای مستی را
چو ساغر می‌کشم، باری، قلندروار ناپیدا
خرد گفتا: به پیران سر چه گردی گرد میخانه؟
از این رندی و قلاشی شوی بیزار ناپیدا
نهان از چشم خود ساقی مرا گفتی : فلان، می خور
که عاشق در همه حالی چو من می‌خوار ناپیدا
(طریقت) را به خود بگذار و بی‌خود خرابات آی

که این جا یک خراباتی ز صد دین‌دار ناپیدا

همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دلِ زمین باشد دل ز تن بِه بود ، یقین باشد
نظامی
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب گوید : « حکیم هرمس که او را « المثلث بالحکمة» خوانده اند و « بالنعمة» نیز گویند و... ، زمین را به هفت بخش کرده است بر سبیل هفت دایره : یکی در میان و شش در حوالی :
اول از طرف جنوب کشور هندوستان است ، دویم کشور تازیان و یمن و حبش ، سیم کشور شام و مصر و مغرب ، چهارم که وسط است کشور « ایران زمین » ، پنجم کشور روم و فرنگ وصقلاب ، ششم کشور ترک و خزر ، هفتم کشور چین و ماچین و ختای و ختن و تبت ؛
فریدون مملکت خود را بر سه پسر خود بخش کرد : قسم شرقی تور را داد و قسم غربی به سلم داد و قسم میانه که بهترین بود به ایرج داد و بدو بازخواند و « ایران » گفتند .
مؤلف مجمل التواریخ و القصص آرد : « تقسیم زمین و اقالیم بر وجهی دیگر هفت کشور نهاده اند آباد عالم را و زمین ایران در میان و دیگر ها پیرامون آن ...»
در گات ها از هفت بوم ، سخن رفته است که نام یکی از ها « خونیرث یا خونیرس » که کشور مرکزی است ، می باشد .ایرانشهر ( کشور ایران ) در کشور مرکزی یعنی خونیرسی واقع است و به همین مناسبت در اوستا خونیرس بیش از دیگر کشورها یاد شده ، چه خونیرس شریف ترین قسمت زمین ومسکن ایرانیان است و ظاهراً معنی لفظی خونیرس « با گردونه های خوب » است . (در یشت ها جلد اول پورداود ص 431 امده است )
در مقدمه شاهنامه ابومنصوری آمده : « هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان از کران تا کران این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند : نخستین را « ارزه » ، دوم را « سوت » ، سوم را « فرددفش » ، چهارم را « ویددفش » ، پنجم را « ووربرست » ، ششم را « وورجرست » و هفتم را که میان جهان است « خنرس بامی » خواندند و « خنرس بامی » این است که ما بدو اندریم و شاهان او را « ایران شهر » خواندندی . » تحلیل هفت پیکر نظامی دکتر محمد معین

(شعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم: بعد از نماز نافله شنبه



ادامه نوشته

دوایِ دردِ بی درمان، عزیزم دوستت دارم=:>  خلدستان طریقت

۩۩☫ خلدستان(طریقت) ایوان عرش ۩۩۩

محبوب

نغمه از فرش زمین غرنده شد دیوان عرش

نور اعلا سر زند از پـرتــو تابان عرش

سوره قدر است نازل گشته بر اهل زمین

جبرئیل پیغام آورد است از مهمان عرش

عشق زیبای خدایی در کتابم پرده زد

شاعرِ شعرالهی ختم دین شایان عرش

یا محمد(مهدی) از انوار پُر فیض شما

جلوهِ زیبای قائم چهره ی خندان عرش

نظم می‌دانی شعار مردم نیکو سرشت

انتظار دیدن ماهِ خدا جانان عرش

گوشه چشمی کن عنایت مردمانی مضطرند

تا ببینند آن گل رعنای هم پیمان عرش

مهدی زهرا چو نوری بر شب تارم رسان

روزه رضوان چه باشد در بر رضوان عرش

شاعرِشعرِ (طریقت) می‌سرایدنغمه ای

نظمِ پژواک(طریقت) آید از ایوان عرش

سپس معشوقه ای،ای جان، عزیزم دوستت دارم
دوایِ دردِ بی درمان، عزیزم دوستت دارم
تو آئین را کنی معنا ، کتابِ دین ، بدین معنا
تـمامِ نصفی از ایمان، عزیزم دوستت دارم
میان این‌همه گل‌ها، که در بستان شکوفا شد
تویی طناز و عطر افشان، عزیزم دوستت دارم
دمید از روح خود در ما "نَفَخةُ فیهِ مِن رُوحی "
چو" فیها خالِدون " عرفان، عزیزم دوستت دارم
چه آشوبی وُ غوغایی، فکندی در دلِ عالم
به سینه گشته‌ای جُنبان، عزیزم دوستت دارم
مرا موسیقی ناب است ، مکیدن زآن لب‌ شیرین
بسان مرغ خوش‌ الحان، عزیزم دوستت دارم
سلامم کرده ای ای‌گل، به دشواری و سرسختی
مرا کی‌ می کنی مهمان!؟ عزیزم دوستت دارم
بسی سخت است مهجوری،(طریقت) طاقت دوری
به پایان می رسد هجران، عزیزم دوستت دارم

۩۩۩ ☫طریق مهر (طریقت) به راهِ جانانه ☫۩۩۩

گفت ، هر رازی نشاید باز گفت جفت ، طاق آید گهی ، گه طاق جفت

از صفا گر دم زنی با آینه تیره گردد زود با ما آینه

در بیان این سه ، کم جنبان لبت از ذهاب و از ذهب وز مذهبت

کین سه را خصم است بسیار و عدو در کمین ات ایستد چون داند او

ور بگویی با یکی دو ، الوداع کل سر جاوز الاثنین شاع

گر دو سه پرنده را بندی به هم بر زمین مان اند محبوس از الم

مشورت دارند سر پوشیده خوب در کنایت با غلط افکن ، مشوب

مشورت کردی پیمبر بسته سر گفته ایشانش جواب و بی خبر

در مثالی ، بسته گفتی رای را / تا نداند خصم ، از سر ، پای را

او جواب خویش بگرفتی ازو وز سوالش می نبردی غیر ، بو

گفت : هر رازی نشاید باز گفت جفت ، طاق آید گهی ، گه طاق جفت

قلم ز شوق نهادم به عهد وُ پیمانه

شرابِ عشق بنوشم ز جام ودُردانه

ز آشنائی ناکس چنان ملول شدم

که اضطراب نمایم ز خویش و بیگانه

نفس کشیدن من مایه عذابم شد

شدم ز شدتِ احساس مِثل دیوانه

دلی که عشق ندارد صفا نمی گیرد

جفاست باخبر از سوزِ عشق فرزانه

نبوده گوهرِ یکدانه هم طرازِ سفال

که دُرِّ عشق بِه هفت بحرِ مستانه

مرا ز کوی محبت به آسمان بفرست

نه با حدیثِ بهشت و قصور افسانه

بیابسوز و خاکسترم به دریا کن

به گردِ شمعِ جمال تو بود پروانه

طریق خضر شده طرح جاودانگیَم

طریق مهر (طریقت) به راهِ جانانه

۩خــُلدستان طریقت(عکس : عرش )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : (ادبیات فارسی )  سبک شعر  + => انواع ضمیر در فارسی

۩۩۩ ☫ ادبیات => خلدستان(طریقت )عنوان (میر)طریقت =>شعر ☫ ۩۩۩

ادبیات، این هنرِ واژگان و کلام، چیزی فراتر از مجموعه‌ای از داستان‌ها، اشعار و نمایشنامه‌هاست. آن را می‌توان «ضربان قلب» یا «خونِ جاری در رگ‌های» یک فرهنگ دانست. فرهنگ، به عنوان مجموعهٔ پیچیده‌ای از باورها، ارزش‌ها، آداب و رسوم، هنرها و دانش یک جامعه، بدون ادبیات، فاقد سازوکاری پویا برای ثبت، انتقال و تکامل خود خواهد بود. این رابطه، رابطه‌ای دوسویه و عمیق است؛ همان‌طور که فرهنگ، مادهٔ خام و زمینهٔ ادبیات را فراهم می‌کند، ادبیات نیز به نوبهٔ خود بر پیکرهٔ فرهنگ تأثیر می‌گذارد و آن را می‌سازد، نقد می‌کند و دگرگون می‌سازد.

در دل این رابطهٔ حیاتی، یک پرسش بنیادین و همیشگی مطرح می‌شود: برای تقویت این پیوند و تسهیل گفت‌وگوی فرهنگی، آیا بهتر است جامعه به سمت یک زبان مشترک حرکت کند تا همه بتوانند در یک فضای زبانی واحد با هم ارتباط برقرار کنند؟ یا اینکه باید تنوع زبانی و گویش‌های محلی را حفظ و تقویت کرد تا گنجینه‌های فرهنگی منحصربه‌فرد هر منطقه زنده بمانند؟ این مقاله به صورت مفصل و همه‌جانبه به بررسی این دو موضوع کلیدی می‌پردازد.

۲. بخش اول: ادبیات و فرهنگ؛ پیوندی ناگسستنی

تأثیر ادبیات بر فرهنگ را می‌توان از چند منظر اساسی مورد بررسی قرار داد:

۲-۱. ادبیات به عنوان آینه و ثبت‌کنندهٔ فرهنگ

ادبیات، مانند یک آینهٔ تمام‌نما، ویژگی‌های یک فرهنگ را در یک مقطع تاریخی خاص منعکس می‌کند. از طریق مطالعهٔ متون ادبی یک دوره می‌توان به عمیق‌ترین لایه‌های فکری، آرزوها، ترس‌ها، مناسبات اجتماعی، ساختار قدرت و حتی جزئیات زندگی روزمرهٔ مردم آن عصر پی برد.

· مثال: شاهنامهٔ فردوسی تنها یک اثر حماسی نیست، بلکه دایرةالمعارف هویت، اساطیر، تاریخ و ارزش‌های فرهنگی ایران باستان است. یا رمان «بوف کور» صادق هدایت که بازتابی از یأس و پوچی روشنفکرانه در دوره‌ای خاص از تاریخ معاصر ایران به شمار می‌رود.

۲-۲. ادبیات به عنوان شکل‌دهندهٔ هویت فردی و جمعی

ادبیات با خلق قهرمانان، اسطوره‌ها و روایت‌های مشترک، به افراد یک جامعه کمک می‌کند تا احساس تعلق و هویت جمعی پیدا کنند. وقتی مردم یک سرزمین داستان‌ها و اشعار یکسانی را می‌خوانند و در حافظهٔ خود نگه می‌دارند، در واقع در یک «حافظهٔ جمعی» مشترک سهیم می‌شوند.

· مثال: داستان‌های رستم و سهراب یا سیاوش در ادبیات فارسی، بخشی از هویت ملی ایرانیان را شکل داده‌اند. در مقیاس کوچک‌تر، ادبیات محلی یک منطقه (مانند ترانه‌های فولکلور بختیاری یا داستان‌های گیلانی) هویت قومی و محلی ساکنان آن را تقویت می‌کند.

۲-۳. ادبیات به عنوان انتقال‌دهندهٔ ارزش‌ها و باورها

ادبیات یکی از مؤثرترین ابزارها برای جامعه‌پذیری و انتقال ارزش‌ها از نسلی به نسل دیگر است. از طریق تمثیل، داستان و شعر، مفاهیم پیچیده‌ای مانند عدالت، شجاعت، عشق، وفاداری و خیانت به شکلی ملموس و تأثیرگذار به مخاطب عرضه می‌شود.

· مثال: مثنوی معنوی مولوی، یکی از غنی‌ترین متون برای انتقال مفاهیم عرفانی و اخلاقی در فرهنگ ایرانی-اسلامی است. یا در ادبیات جهان، رمان «کشتن مرغ مقلد» اثر هارپر لی، درس‌های عمیقی دربارهٔ نژادپرستی و عدالت به خواننده می‌آموزد.

۲-۴. ادبیات به عنوان موتور محرک تحولات اجتماعی و فرهنگی

ادبیات همواره در نقش یک پیش‌قراول و محرک تغییرات اجتماعی ظاهر شده است. نویسندگان و شاعران با نقد وضع موجود، ارائهٔ آرمان‌شهرها (یوتوپیا) یا ضدآرمان‌شهرها (دیستوپیا) و به چالش کشیدن تابوها، ذهن جامعه را برای پذیرش تحول آماده می‌کنند.

· مثال: رمان «بینوایان» ویکتور هوگو، نقش بسزایی در آگاهی‌بخشی نسبت به فقر و بی‌عدالتی در فرانسهٔ قرن نوزدهم داشت. در ایران نیز نوشته‌های روشنفکران عصر مشروطه، بستر فکری لازم برای انقلاب مشروطه را فراهم کرد.

۲-۵. ادبیات به عنوان پل ارتباطی بین فرهنگ‌ها

ادبیات مرزها را درمی‌نوردد و امکان شناخت فرهنگ‌های دیگر را فراهم می‌کند. ترجمهٔ یک اثر ادبی قدرتمند، پنجره‌ای به روی دنیایی کاملاً جدید می‌گشاید و باعث تقویت درک متقابل و همدلی بین ملت‌ها می‌شود.

· مثال: ترجمهٔ آثار نویسندگان آمریکای لاتین مانند گابریل گارسیا مارکز، «رئالیسم جادویی» را به یک جریان جهانی تبدیل کرد و مردم سراسر جهان را با فرهنگ و ذهنیت این منطقه آشنا ساخت.

۳. بخش دوم: معمای چندزبانی: زبان مشترک یا حفظ زبان‌های محلی؟

حال با در نظر گرفتن نقش حیاتی ادبیات، به پرسش اصلی بازمی‌گردیم: برای تقویت فرهنگ، کدام راهبرد بهتر است؟

۳-۱. استدلال‌های طرفداران زبان مشترک (یکپارچگی زبانی)

· اتحاد ملی و انسجام اجتماعی: یک زبان مشترک (مانند فارسی در ایران) به عنوان ستون فقرات هویت ملی عمل می‌کند و از fragmentation (تجزیه) فرهنگی جلوگیری می‌کند. همهٔ شهروندان می‌توانند بدون مانع زبانی با یکدیگر و با نهادهای مرکزی ارتباط برقرار کنند.
· توسعهٔ اقتصادی و علمی: وجود یک زبان مشترک، مدیریت، تجارت، آموزش و انتقال دانش را بسیار کارآمدتر می‌کند. دسترسی به منابع علمی و فناوری که عمدتاً به چند زبان محدود (مانند انگلیسی، چینی) هستند، تسهیل می‌شود.
· دسترسی عادلانه به ادبیات و فرهنگ ملی: وقتی همه به یک زبان مسلط باشند، می‌توانند از کل گنجینهٔ ادبیات ملی (از فردوسی و سعدی تا contemporary) بهره‌مند شوند.
· کاهش هزینه‌ها: هزینه‌های آموزش، چاپ و نشر، و ارائهٔ خدمات در یک جامعهٔ تک‌زبانه به مراتب کمتر است.

۳-۲. استدلال‌های طرفداران حفظ و تقویت زبان‌های محلی (تنوع زبانی)

· حافظهٔ فرهنگی و تنوع زیستی-فرهنگی: هر زبان، دنیای مفهومی منحصربه‌فردی دارد و حاوی دانش بومی، فلسفه و روش‌های خاص نگاه به جهان است. مرگ یک زبان، مانند انقراض یک گونهٔ جانوری، به معنای نابودی یک گنجینهٔ بی‌بدیل فرهنگی و کاهش «تنوع زیستی فرهنگی» بشریت است.
· هویت‌های محلی و روان‌شناسی اجتماعی: زبان مادری، بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت فردی است. انکار یا تضعیف یک زبان محلی می‌تواند به بحران هویت، احساس تحقیر و محرومیت در میان گویشوران آن منجر شود.
· غنای ادبیات کلان: ادبیات یک کشور زمانی غنی‌تر می‌شود که از چشمه‌سارهای متعدد زبان‌ها و گویش‌های محلی خود تغذیه کند. بسیاری از اصطلاحات، وزن‌های شعری و درون‌مایه‌های بکر، ریشه در ادبیات شفاهی مناطق دارند.
· حقوق فرهنگی: حق صحبت کردن به زبان مادری، یک حق بنیادین انسانی است که توسط نهادهای بین‌المللی مانند یونسکو به رسمیت شناخته شده است.

۳-۳. تحلیل تلفیقی: راه سوم چیست؟

به نظر می‌رسد که نگاه «یا این/یا آن» به این مسئله، نگاهی تقلیل‌گرایانه است. یک راهبرد هوشمندانه، دنبال کردن سیاست «چندزبانگی تعادلی» است:

· آموزش دوزبانه: سیستم آموزشی می‌تواند به گونه‌ای طراحی شود که دانش‌آموزان هم به زبان رسمی و ملی مسلط شوند (برای ادغام در جامعهٔ بزرگ‌تر و دسترسی به فرصت‌ها) و هم زبان مادری خود را بیاموزند و به آن افتخار کنند.
· توسعهٔ ادبیات به زبان‌های محلی: دولت‌ها و نهادهای فرهنگی می‌توانند با حمایت از چاپ کتاب، برگزاری جشنواره‌ها و ثبت ادبیات شفاهی، به توسعهٔ ادبیات مناطق مختلف کمک کنند.
· ترجمه به عنوان پل ارتباطی: ترجمهٔ آثار برجستهٔ ادبی از زبان‌های محلی به زبان ملی و برعکس، باعث غنای متقابل و درک بهتر بین اقوام مختلف یک کشور می‌شود.
در این مدل، زبان مشترک به عنوان «پل ارتباطی» عمل می‌کند، نه «چکشی» برای له کردن زبان‌های محلی. فرهنگ ملی مانند یک باغ گل است که زیبایی آن در تنوع گل‌هایش (فرهنگ‌های محلی) است، و زبان مشترک، آبی است که همهٔ این گل‌ها را سیراب می‌کند و به آن‌ها زندگی می‌بخشد.

۴. نتیجه‌گیری

ادبیات، نه تنها یک پدیدهٔ فرهنگی، بلکه سازندهٔ اصلی و dynamic فرهنگ است. آن را تقویت می‌کند، به نسل‌های بعدی منتقل می‌کند، نقد می‌کند و متحول می‌سازد. در رابطه با مسئلهٔ زبان، نمی‌توان یک‌بُعدی نگریست. هر زبانی، اعم از ملی یا محلی، حامل بخشی از تاریخ، خرد و هویت بشری است. راه حل مطلوب، نه حذف یکی به نفع دیگری، که ایجاد تعادل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز بین آن‌هاست. یک زبان مشترک قدرتمند برای وحدت، پیشرفت و ارتباطات کلان ضروری است، و در کنار آن، حفظ و تقویت زبان‌های محلی برای پاسداشت تنوع، هویت‌های خرد و غنای بخشیدن به ادبیات و فرهنگ کلان، حیاتی به شمار می‌رود. جامعه‌ای که بتواند این تعادل را برقرار کند، هم از انسجام داخلی برخوردار خواهد بود و هم گنجینهٔ فرهنگی بی‌نظیری را برای خود و برای بشریت به ارمغان خواهد آورد.

۵. منابع و مآخذ

1. احمدی، بابک. (۱۳۸۰). ساختار و تأویل متن. نشر مرکز.
2. پرهام، سیروس. (۱۳۷۹). فرهنگ و ادبیات. نشر آگه.
3. شفیعی کدکنی، محمدرضا. (۱۳۹۳). با چراغ و آینه: در جست‌وجوی ریشه‌های تحول شعر معاصر ایران. نشر سخن.
4. فکوهی، ناصر. (۱۳۸۵). تاریخ اندیشه و نظریه‌های انسان‌شناسی. نشر نی.
5. Crystal, David. (2000). Language Death. Cambridge University Press.
6. UNESCO. (2003). Language Vitality and Endangerment. Document submitted to the International Expert Meeting on UNESCO Programme Safeguarding of Endangered Languages.
7. Eco, Umberto. (1995). The Search for the Perfect Language. Blackwell Publishing.
8. Said, Edward W. (1993). Culture and Imperialism.

صفت تعجبي: واژه هاي «چه، عجب» اگر همراه اسم بيايند و تعجب را برسانند «صفت تعجبي» هستند. ضمناٌ بعد از هسته آنها نشانه ي «ي» مي آيند. وابسته + هسته + ي : (عجب كتابي!)
- چه كوه بلندي ! هر گاه هسته صفت (وابسته پسين) داشته باشد نشانه (ي) بعد از آن وابسته مي آيد.
- عجب فيلمي بود! چون هسته وابسته پسين ندارد ، نشانه (ي) بلافاصله بعد از هسته آمده است.
* صفت هاي تعجبي همواره قبل از هسته خود مي آيند.

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

تو زیبایى (طریقت) شعر زیبایی چه سنگین است+شعر انصارِ  (طریقت) از درون مطرب سراید

نشانم داد چشمانت خدایى را که در دین است
ندانستم که او هم بى گمان موهاش زرین است

نمیدانم چه پیوندیست بین چشم و لبهایت
که در چشمت عسل دارى ولى لبهات شیرین است

درون سینه ى سنگین تو عشاق جان کندند
که حالا با شکوهى مثل دیوارى که در چین است

زمانى عشق شیرین کوه ها را جابه جا مى کرد
صدای تیشه ى فرهاد بر این عشق دیرین است

بدان تقدیر جز این نیست " خلدستان: نزدیکست
تو زیبایى (طریقت) شعر زیبایی چه سنگین است

آنکه در بزمش تو آیی و آنکه در بزم تو آید
عود از بهر چه سوزد، مشک از بهر چه ساید

من ندانم از که زادی ، این‌قدر دانم که باید
همسر غلمان پری، همچون تو فرزند زاید

گفته بودی بایدت دور از لبم جان بر لب آید
جان به لب آید، کنون، دور از لبت دیگر چه باید؟

از ترحم نیست گر بگشود پایم، زآنکه شاهی
طایر مألوف را ، صیاد بند از پا گشاید

در سرایی آید او در حرف مطرب لب ببندد
دست از شنعت بداریدش که بیخود می‌سراید

عشق هر کس را غلامی داد، افزودش به قیمت
شد زلیخا بنده‌ی یوسف که بر قدرش فزاید

لازم حُسن است مستوری ولی او را نزیبد
تابع عشق است محرومی، ولی دل را نشايد

از نظر افتاده‌ی خوبان، مگر دارد نشانی؟
هرکه می‌بیند، به خلق از دور ما را می‌نماید

محتسب در قصدِ ما وُ، تا تو ما را در سرایی
شعر انصارِ (طریقت) از درون مطرب سراید.

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

مسیر وُ راه (طریقت) طلایه دارانی=>روش

۩۩۩ ☫ مرغ عشق میهن جانی(طریقت )عنوان (غزل)طریقت => روش ☫ ۩۩۩

نبسته ام به کسی دل مگر وفا میهن
نکرده ام به سر خود مگر هوا میهن

تمام عالم هستی حریم آوار است
اگر که ره نبرم کوچه ی سرا میهن

کلام محفل بیگانگان شدی اما...
ببین چه کرده تبت بزم آشنا میهن

به دست باده بده تا جهان بهانه کنم
شکوه وحشی هر طره رها میهن

طنین یاد تو در تار پود من جاریست
همینکه می شنوم لرزش صدا میهن

حریم امن الهی همه شکیبایی!
شمیم عطر الهی به شانه ها میهن

مسیر وُ راه (طریقت) طلایه دارانی
خدا به خیر کند شوق منتها میهن

روش میهن دوستی : آقا فلان مشکل هست می‌گن مگه خارج بهشته! خارج بهشت نیست اما به گندی اینجا هم نیست، خب، برای فهم این نیازی نیست بریم سراغ اینستاگرام یا فیلم‌های سینمایی یا ایتا و پرس‌تی‌وی، ما آمار رسمی داریم توسط بانک جهانی، سازمان ملل، و کلی سازمان معتبر جهانی دیگه، که حتی کشور ما هم از آمار اونها استفاده می‌کنه، یه نگاه کلی:

رتبه رفاه مردم: ۱۲۶ از ۱۶۷ کشور

شادی: ۹۹ از ۱۴۷ کشور

GDP به ازای شهروند : ۱۱۷ از ۱۹۷ کشور

سلامت: ۵۸ از ۱۶۷ کشور

آموزش: ۶۸ از ۸۵ کشور

فناوری: ۷۲ از ۱۶۶ کشور

و...وقتی اوضاع خراب می‌شه که بفهمید ایران توی جمعیت ۱۷ جهان هست! یعنی ده‌ها کشور که جمعیتی برابر با چند استان ما دارن، مقدار درآمد، کیفیت رفاه و آموزش و... کشور ما رو که هیچ، خیلی بیشتر و بهترشو دارن!

خلاصه لازم نیست از صدا و سیما بفهمید وضع ما چیه! اولا روند رو به رشد در هزینه‌ها و نابودی امید و امکانات، دوماً آمار رسمی و مقایسه‌های عینی که می‌شه داشت. و سوما، هرکسی وضعش خیلی خوبه ظاهرا از همون‌هایی هست که پول مفت زیاد بهش می‌رسه، چون توی مملکت ما به هیچ روشی نمی‌شه وضع «خوب» پیدا کرد، در هیچ نوع محاسبه‌ای. مگر با پول مفت و خدمات رفاهی وزیر و کفالت پدر استاندار داشتن و اینطور موارد.

اگر آن ترک شيرازی بدست آرد دل مارا

بخال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

شرح بيت :اگر آن ترک زيبای شيرازی خواهشهای مارا بپذيرد و مارا قبول کند ، بخاطر زيبائی و جمالش ، اگر سمرقند و بخارا در اختيار ما باشد به او خواهيم بخشيد آری شاعران عارف هميشه در لفافه سخن می گويند از گفته ها و کلمات سحر آميز آنان تنها ظاهرآن تصور نمی گرددبلکه بايد به مفهوم و معنی آن نگريست منظور از ترک شيرازی همان دختر خوش اندام يا کولی زيبای شيراز نيست و هدف از خال هندو همان زيبائی و طراوت آن ترک شيرازی نيست در بطن اينگونه تشبيهات چيزهای ديگری نهفته است که فهم آن برای افراد عامی ميسر نيست . اينگونه مفاهيم و اصطلاعات را خواص می فهمند و منظور خواجه شيراز را عارفان و سالکان واقعی درک می کنند آنهائی که سالهای متمادی در رياضت و تمرين وصال به معشوق مشغول اند می توانند گوشه ای از بيانات حافظ بالاخص بيت فوق را بخوبی درک نمايند .بنابر اين کلماتی مانند ترک شيرازی ، و خال هندو تقريبا در نظر خواجه همان مفهو م خصوصيات معشوق واقعی را می رساند ، خواجه شوريده شيراز بخاطر معشوق حاضر است همه چيز خود را ببخشد و حتی از جان خود نيز دريغ نمی ورزد او خواستار وصول به مراد و معشوق خود است وصال خود بخود صورت نمی گيرد بلکه به سازندگی بيشتری نياز دارد بايد معشوق را بخوبی شناخت و گفتار و کردار و قوانين وضع شده اورا در امورات روزمره زندگی بکار بست و نيات و اعمال گوناگون را بايد بخاطر او انجام دهيم و بايستی در وجود خويش به جز معشوق چيزی را حس نکنيم و درتمامی مراحل زندگی اورا ناظر اعمال خود تلقی کنيم و خودمان را محودر او سازيم اگر اين شرايط خاص رادر خويشتن ايجاد نمائيم بارقه اميد و نشاط د روجودمان شعله ور می گرددو لحظات وصال به معشوق روز به روز نزديکتر می شود.

ــُلدستان طریقت(راه و روش + میهن= طریقت )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

مرغ عشقی (طریقتِ) جانی  ، شاپرم درد می‌کند ناجور

۩۩۩ ☫ مرغ عشق جانی(طریقت )عنوان (غزل) شاپرم درد می کند ناجور ☫ ۩۩۩

در شعاری کتاب بر دوشم ، اَثرم درد می‌کند ناجور

قلم وُ دفترم پر از زخم است ، جوهرم درد می‌کند ناجور

با ادب بی نقاب ، بی ابهام: درد بحرانی از هوّیت را

می کشد ماجرا سر انگشتم ،خبرم درد می‌کند ناجور

خبری خوش نشسته بر خاکم ، در قماری که هر دو می‌بازیم

پسرم روی دستم افتاده ، سپرم درد می‌کند ناجور

مثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی نَم نَم گرفته دنیا را

بسکه حوا ، به سیب گاز زده ، پدرم درد می‌کند ناجور

رشته کوه بزرگ درپیش است :قله ها روی دوش من هستند

آن بَلد گشته: قوز بالا قوز ، کمرم درد می‌کند ناجور

او فقط صبر می‌کند تجویز ،من بسی سعی می‌کنم لبریز

بس که دندان رویِ دندانم ، جگرم درد می‌کند ناجور

گربگیری مرا در آغوشت ، می شود آسمان بارانی

مرغ عشقی (طریقتِ) جانی ، شاپرم درد می‌کند ناجور

۩خــُلدستان طریقت(شاپرم + درد می کند ناجور = طریقت )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

تجمل نیست جایز گر (طریقت) درچمن باشد (برآستان جانان )

نپرسی حال شاعر را که دامش انجمن باشد
مدام از شیوهءبازی که مهرش در سُخن باشد.

سبکبالان نمی‌دانند. حال دردمندان را
که اینجا حسرت نان است و آنجا بیم تن باشد

رفیقان یک به یک رفتند از زندان تن لیکن
من وامانده را دل در قفای این وطن باشد

غمِ آزادی از این دامگه بنما اسیران را
گمانم بسته پَر، مشتاق عشقِ تهمتن باشد

نشان مردمی ای دل مجو زین بی‌نشان مردم
که بادامی گرت بخشند، دامی در دهن باشد

روا باشد که جان در مقدم یاران بسپارم
اگر امّید صبحِ پیروزی درین شیریندهن باشد

تحمل بر جفای باد پاییزی توان کردن
تجمل نیست جایز گر (طریقت) درچمن باشد

*** .

چشمِ شهر
از هزار لایه‌یِ فلز
می‌گذرد
تا به پوستی برسد
که هنوز
نامِ خودش را
از یاد نبرده است.
کودکِ کار
چروکِ زودرسِ جهان است،
خطی که بر پیشانیِ عصر
افتاده
بی‌آن‌که کسی
دستش را
برای نوازش
بلند کند.
سکه گلوله‌ای‌ست
که شلیک نمی‌شود؛

تنها در مدارِ کوچکی می‌چرخد
تا فقدانِ ما را آینه کند.
دست‌های کودک زبان دیگری‌ست:
آشوبی که کلمات
تابِ حملش را ندارند.
و شهر
هر بار که از کنار او می‌گذرد
پاره‌ای از تاریکی‌اش
را جا می‌گذارد؛
تاریکی‌ای که در آن
حتی سکوت
به گریه می‌افتد.
#فرزانه_ایروانی


۩خــُلدستان طریقت(تجمل:رفیق+ برآستان جانان = طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

دلِ (طریقت)ما پُر زِ  آرزومندی‌ است=>مرا هزار رفیق  وُ صد هزاریعنی: تو(برآستان جانان)

۩۩۩۩☫شعر (طریقت )دل کتاب (پیر طریقت) : برآستان جانان:اشعار ☫۩۩۩۩

مرا هزار امید است و صد هزار یعنی: تو

شروع شادی و پایان انتظار یعنی :تو

چه سالها که ز عمرم گذشت بی‌ معشوق

چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار یعنی: تو

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان، ای که ماندگاریعنی: تو

شهاب بودگذشت: لحظه‌های بوالهوسی ؛

ستاره‌ای که بخندد به شام تار یعنی: تو

جهانیان همه گر تشنگان اَنجمن‌اند

جماعتی همه دشمن؟! شکاریعنی: تو

دلِ (طریقت)ما پُر زِ آرزومندی‌ است

مرا هزار رفیق وُ صد هزاریعنی: تو

۩خــُلدستان طریقت(مرغان مولانا:رفیق طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت )عنوان (غزل) سیاسی (اقتصادی

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت )عنوان (غزل) سیاسی (اقتصادی ☫ ۩۩۩

انجمن می‌گسترام با سخندانی که نیست
فقر آمد ، انجمن کو دین و ایمانی که نیست

عامل این نابسامانی که هست از اتحاد
می‌روم پنهان کنم پشم پشیمانی که نیست

گشته ام بالا و پایین شهر را شب با چراغ
بس ملول از دیو و دد پبودم زِ انسانی که نیست

دردها را می‌کشم با خود به هر سو تا مرض
درد بی درمان مجو دارو و درمانی که نیست

بر سر پیمانه در میخانه هنگام ظهور
می‌رسد پیر مغان با عهد و پیمانی که نیست

روزهای جمعه در مهمانی مادر عیال
همچو مریم بیگمی خان‌ بر سر خوانی که نیست

روز پیری تا که صرفٍ هضم من آسان بود
می‌جَوم هر لقمه ای را زیر دندانی که نیست

کشک و بادمجان ،فسنجانی اگر قسمت نشد
در ازای مرغ بریان و فسنجانی که نیست

از خوش اقبالی‌ست شاید هرکه می‌بیند به خواب
سفره ای گسترده از آلاء الوانی که نیست

زیر کرسی می‌چپم هر شب کنار همسرم
در هراس از برف و بوران زمستانی که نیست

یار را دیدم سلامش کردم و گفتا علیک
گفتمش قربان پاسخ گفتنت جانی که نیست

غبغبش در کف لبش بر لب دلم را یافتم
همچو یوسف در ته چاه زنخدانی که نیست

گفت ادب را از چه کس آموختی؟ازبی ادب؟
گفتمش: لا ، بوده ام شاگرد لقمانی که نیست

دیده ام در هیئت دولت که از مافوق خود
هر وزیری می‌برد فی الفور فرمانی که نیست

مملکت را منقبت گویی فزون شد جملگی
شیخ شد جویای مداح و ثناخوانی که نیست

فتنه سر برکرد از هر سوئی و شاعر ساختند
شعر می‌گویند بهر چشم فتّانی که نیست

در هجوم نرّه دیوان گشت مفقودالاثر
خاتم امنیّت از دست سلیمانی که نیست

مختلس‌ها را پس از ابلاغ حکم دادگاه
برده‌اند اغلب ازاین زندان به زندانی که نیست

با شرارت‌ها که حکام خزان جا می‌کنند
در زمستان دفن می‌گردد بهارانی که نیست

بر سر هر کو نمک خورد و نمکدان را شکست
پیر ما فرمود بشکن آن نمکدانی که نیست

پتک آقازاده‌ای خواهی اگر باشی بکوب
کلّه ای یکضرب بر ماتحت سندانی که نیست

نوچه های داش مشدی های طهران غیب شد
چاه ویل خویش را در چاله میدانی که نیست

ماده خرها هم بر این عهدند با کشف حجاب
بر عبا وُ بر ردا کرده پالانی که نیست

دل تمنای گلستان‌های دیروزی نمود
بردمش گرمابه در رؤیای کاشانی که نیست

خار در دشت و دمن رویید و از حسرت نصیب
سر گذارد روی دامان گل افشانی که نیست

قشم را کردند کیش و خوف دارم تن کنند
چین و ماچین در خلیج فارس تنبانی که نیست!

از مسلمانی در این موطن به جا مانده‌ست نام
زرخرید بوذرش کردند سلمانی که نیست

شیخ کذّابان عالم گر فریدون هم بود
همچو ضحاک‌است رستم مردِدَستانی که نیست

در کهنسالی شمار صیغه کردن‌هایشان
می‌کند غرق خجالت شیخ صنعانی که نیست

می‌روم از تصفحه ی تاریخ تــا عهد قجر
می‌نشینم بر در کاخ گلستانی که نیست

در تلاطم کشوری داریم با خلقی نزار
مرد و زن در آرزوی لعل خندانی که نیست

یک طرف قحط الرجال وُ یک طرف درد و بلا
مرگ بر ملت مسلط گشته طغیانی که نیست

روس منحوس است و اقدام تزار از بهر جنگ
فتحعلیشاه است با فتح نمایانی که نیست

انقلابی می‌رسد از راه بغداد و فغان
نام آن مشروطه با بخت درخشانی که نیست

مجلس شورای امنیت بنابر مصلحت
وضع قانون می‌شود با قصد عمرانی که نیست

متن قانون اساسی مادّه ،کرده تبصره
لازم الاجراست اما خود تو می‌دانی که نیست

انقلابی می‌رسد از راه اسهالی نشان
با هزاران وعده‌ی پیدا و پنهانی که نیست

خضر فرّخ پی رسد از راه و بخشد زندگی
با نثار جرعه های آب حیوانی که نیست

آرمانشهری که دادش مژده حرمانشهر شد
با ندانم‌کاری انصار و اعوانی که نیست

غرق نعمت‌های گوناگون در عهده ازل
نابسامان تا ابد با وضع سامانی که نیست

گور میلیونها نفر را کنده ایم اما نخست
مرگ اینک بر سر ناز است فراخوانی که نیست

با فشار اقتصادی ذیل انواع فساد
ما فنا گشتیم و می‌گویند : بحرانی که نیست

با امیران معاصر جنگ ها کردیم سخت
تا که جاویدان بماند ملک ایرانی که نیست!

از(طریقت) بوده ام خرسند :عنوان غزل
حالیا درین غزل دارای عنوانی که نیست

۩خــُلدستان طریقت(غزل بازنشستگی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شد نوبت مرغان غزلخوان  (طریقت)=>بر غمزه‌ی او خنده‌ی بی‌جا مزن امشب .

پاشیده نظر در هوس انجمن امشب
مستانه! بده نوبت خود را به من امشب

چون صبح شود چاک زنم تا به گریبان
چون شامِ غریبان فکنم پیرهن امشب

شادی به دلم پا نگذارد که پریشم
در محفلِ رندان شده صاحب سخن امشب

کو؟ لوطیِ نالوطی ما را خبری نیست
ای وای چه بیگانه، چه شیرین دهن امشب

تا گرد غریبی ز رُخم پرده گشاید
بگذار بخوانم غزلی از وطن امشب

بیت الغزلِ خونِ جگر باده فرو ریخت
شد میهنِ من پر ز عقیق یمن امشب

شد نوبت مرغان غزلخوان (طریقت)
بر غمزه‌ی او خنده‌ی بی‌جا مزن امشب .

۩خــُلدستان طریقت(مرغان غزل:غمزه طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شاهدِ بزم (طریقت) شب تارم شده ای =>در پسِ پنجره ای رو به افق منتظرم

گلِ خوش منظره یِ باغِ بهارم شده ای
نوبرِ تازه تر از سیب و انارم شده ای

گرچه در دشت‌ غزل تازه‌غزالم هستی
گشته ای شَهدوُ شگفتانه‌ شکارم شده ای

گفتم از سوز دلم زخمه زنم بر تن ساز
که شود زمزمه‌درسیم سه تارم شده ای

انجمن گشتهِ سکوت از تب دنیایِ شلوغ
معنی حوصله در صبر و قرارم شده ای

بزن آتش‌به سراپردهء شب شمع وجود
بزمِ آتشکده یِ شهر و دیارم شده ای

بسته‌ام‌دل‌به‌رخ وُ چشم به دیدارِ تو، من
قاب پُر جاذبهء پُر نقش وُ نگارم شده ای

نامِ تو ‌ وردِ زبانِ منِ تنها شده است
همدم وُ همنفس وُ مونس‌ِ یارم شده ای

در پسِ پنجره ای رو به افق منتظرم
شاهدِ بزم (طریقت) شب تارم شده ای

۩خــُلدستان طریقت(شاهد بزم :سالک طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

سالک نه (طریقت)است چون  زُهد،فروش!=>  ما کاشف سرّ هر ضمیریم هنوز  .

ما مِهرِ بُتان، به دل نگفتیم هنوز
مهر دگران به دل نگیریم هنوز

شادیم کنون نه پایبندانِ به جهل
عاقل صفتانِ دستگیریم هنوز

صیادوشان به صید ما کوشیدند
روباه صفت شدند وُ شیریم هنوز

در عرصه‌ی رزم‌شان نیفتاده زِ پای
مردانه ستاده و دلیریم هنوز

زین تشنه لبان که هاج وُ واجند همه
سیرانِ طعامِ ملک سیریم هنوز

بر عقرب زلف و تار خال وُ خطشان
کی دست زنیم؟ ما خبیریم هنوز

نه طالب وصل‌شان نه در بند فراق
فارغ ز تظاهر کثیریم هنوز

سالک نه (طریقت)است چون زُهد،فروش!
ما کاشف سرّ هر ضمیریم هنوز

۩خــُلدستان طریقت(کاشف :سالک طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

.

ادامه نوشته