این (طریقت)نیز فخر اولیاست + خلدستان :به =>راویت

۩۩ ☫برآستان جانان (عشق خوشبحالی)جشن شعبان ☫ ۩۩۩

در شعرِ پُرتقالی من نیستی هنوز
پایان خشکسالی من نیستی هنوز

دلتنگ توست رَک به رَکِ تار وُ پودِ من
نقش وُ نگار قالی من نیستی هنوز

هستی دوای مرحم وُ درمانِ دردها
فکر شکسته بالی من نیستی هنوز

ای صد هزاروُ یکشبِ ما می رسی زِ ره
در کوزه سفالی من نیستی هنوز

ای صد هزار وُیکشبِ فاجعه رُخ می دهد هنوز
ای عشقِ خوشبحالی من نیستی هنوز

از غـزل گُل میتراود در سخن عطر تو را
نشئهءخوش میسراید بویِ تن عطر تو را
هر که درگیر نگاهِ: قد وُ بالای تو شد
در سُخن گُل میسراید از بدن عطر تو را
گرچه آرامِ سخن میرانی از شمسِ صبا
مطمئن در بزم هستی راهزن عطر تو را‌
نام نیکوی تو را وقتی به لب می‌آوَرَ م
می‌نِهد طرز بیانم ، به دهَنَ عطر تو را
چه شود، موقع هجران ، بخوانم غزلی ،
پیله‌ های‌ شبِ قربت به‌‌ وطن عطر تو را
می‌برد عطر تو را باد بهاران همه جا
باحوالت شدگان سوی چمن، عطر تو را
کاش هنگام خدا حافظی من زِ چمن
غزل پیرِ (طریقت) ثمن ، عطر تو را


1



جشنواره سالانه رام کردن گاو وحشی در هند/ خبرگزاری فرانسه



1

.

۱۴۰۴

در سال نو رؤیای دیـــرین آرزو کن
در سفرهء امسال هفت سین آرزو کن

سرتا به پا چونگل شدی باضرب سیلی
در صورتی گلدار رنگین آرزو کن

از لحظه ی زیبای تحویلِ کهن بوم
از چکمه وُ پوتین وُ از چین آرزو کن

تبریکی از شوق وُ شعف آید به سویت
بر صورتت لبخند شیرین آرزو کن

آئینه وُ شاخ نبات وُ شمع وُ سبزه
بر سفره هفت سین نسرین آرزو کن

شعر (طریقت) دلربا وُ دیدنی تر
دیوان(خلدستانِ) زرین آرزو کن

بر جــانور های جهانِ آدمّـیت
در عاقبت پایانِ ننگین آرزو کن

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی

۩۩۩ ☫ حکایت،روایت(طریقت )مسعود بهنود ☫ ۩۩۩

این حکایت، روایت ازمسعود بهنود : باید دوباره شنید. مانند قصه باران ساز.

آن مرد چینی که وردی می دانست و باران باریدن می گرفت، نرخش یک یوان بود. تا زمانی که کسی شاگرد جوان او را اغوا کرد و پسرک کنار کلبه باران ساز دکه یی ساخت و بر سردرش نوشت باران سازی با نیم یوان.

در آن سال خشک، چند روزی مشتریان فراوان رسیدند و چینی جوان شادمان، آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان رو به مزارع تکیده نهادند، چشم به راه باران. دو روزی گذشت دکه چینی جوان پرمشتری بود هنوز، باران ساز پیر هم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه نهاده جلوی در کلبه خود، روی چارپایه یی نشسته بود در انتظار که ناگهان ریختند. روستاییان با نگرانی و فریاد ریختند به دکه باران ساز جوان که به فریادمان برس که زندگی مان رفت. معلوم شد به ورد جوان باران باریده ولی سر ایستادن ندارد و سیلی شده خانمان سوز. چاره چیست. جوان نمی دانست. نمی دانست که باران ساز پیر را دو ورد بود؛ با یکی باران می ساخت و با دومی باران را می گفت تا بایستد و جوان این دومی را نیاموخته بود.

و ما بسیاریم که ورد دوم نمی دانیم. و این زندگی است. تکرار هم می شود.

**************

وقتی در سال ۱۳۵۳ بهای نفت ناگهانی جهید و سه برابر شد، در میان کشورهای صاحب نفت ایران تنها کشوری بود که سازمان برنامه یی به آن وسعت و کارشناسان داشت. از همین رو کارشناسانش جلوی ناهماهنگی ها را می گرفتند و جلوی اسراف سد می گذاشتند. در آن زمان ایستادند که نباید این همه پول را وارد کشور کرد و خرید، بلکه باید با تاخیر و به تدریج این درآمد را در جاهای مطمئن سرمایه گذاری کرد و کم کمک عوایدش را آورد و صرف زیرساخت ها کرد. اما شاه از جهش قیمت نفت صدای سرنوشت شنیده بود و فرمان فرموده بود که ایران ظرف پنج سال در زمره کشورهای صنعتی بزرگ درآید. گفتند به فرمان دادن نیست و ساختار می‌خواهد. نپذیرفت.

گفته بود و دلالان فرنگی در سرش انداخته بودند که ظرف پنج سال ۲۰ نیروگاه هسته یی داشته باش، بلندترین ساختمان، اول پایگاه کنکورد، اولین جزیره تفریحی منطقه-چیزی نظیر دوبی امروز – و بزرگ ترین ارتش خاورمیانه را زیر فرمان داشته باش و صدها از این قبیل «ترین» ها.

عظمت رویا و دروازه های تمدن بزرگ جسارتش می داد که سخن همه کارشناسان سازمان برنامه را ناشنیده بگذارد، سهل است تهدید کند که درش را گل می گیرم. به شرحی که در خاطرات دکتر عبدالمجید مجیدی رئیس وقت سازمان برنامه نوشته شده، و خبرنگاران و ناظران آن زمان هم دیده اند که در رامسر چه گذشت، در کنفرانس تجدید نظر در برنامه پنجم، آن نطق معروف را فرمود که:

«هواپیما به سر باند رسیده عنقریب پرواز می کند، هر کس دل ندارد پیاده شود که من خود تا به اینجایش آورده ام و از این پس خود می دانم به کجا خواهم برد».

در آن زمان، سکوت و اطاعت بود، فقط یکی با ادب گفت چون عاقبت این کار می دانم نمی مانم تا تماشاگرش باشم، مهندس مجلومیان معاون اقتصادی سازمان برنامه بود. از همان رامسر کار دولتی را ترک گفت و رفت.

سه سال بعد از آن تصمیم از سر خودرایی و البته خیرخواهی، ده ها و بل صد ها کشتی که بارهای وارداتی برای ایران آورده بودند در بنادر جنوب صف کشیده بودند، تا چشم می دید بر سطح آب چراغ ها روشن بود و ملوانان و جاشوها شادخواری می کردند با پول ملت ایران که در یک سال چهارصد میلیون دلار دموراژ جریمه تاخیر در تخلیه بار دادند. امکانات بنادر، اسکله ها چند برابر شد اما سیمان به اندازه نبود، سیمان رسید، وسیله برای رساندنش به درون کشور نبود، کامیون های وایت – سفیدرنگ – امریکایی خریداری شد، راننده یی نبود، کنسولگری های ایران در پاکستان و بنگلادش مامور استخدام راننده درجه یک شدند، به رشوه تصدیق های ساختگی در کار آمد و تا ده تایی از کامیون ها در جاده بندرعباس به کرمان چپه نشدند کس به صرافت فساد در کنسولگری ها نیفتاد. این کامیون های وایت چندان ماند که چهار سال بعد از خریدشان نصیب لشگر صدام شد که انبارهای بندر خرمشهر را غارت کردند.

اما این همه حکایت نیست، چندان که کمبود برق، شهرها را در تاریکی برد، کارخانه ها با مشکل تولید روبه رو شدند، کارگران بیکار شدند، تورم سرسام آور شد، قیمت ها گرانی گرفت، هزاران بازرس استخدام شد که گرانفروشان را بگیرند، اصناف و بازرگانان گرفتار بی عدالتی بازرسان شدند و چرخه سقوط به کار افتاد، سیل جاری شد، گمان نرفت که این حاصل همان رخداد تجدید نظر در برنامه پنجم در رامسر است و حاصل دور زدن کارشناسان سازمان برنامه.مفاسد اقتصادی شکل گرفت، مردم دانستند این هیاهو از بهر چیست اما حکومت ندانست و رفت تا مدیران سابق و لاحق را قربان کند.

اقتصاد شکست خورده بود دیگر به دنبال مسببش می گشتند. و چون شکست یتیم است و پیروزی صد پدر دارد، پس جست و جو ادامه یافت و ساواک به ماجرای اقتصادی رنگ سیاسی زد. از اولین کسانی که در آن زمان به حکم بررسی های نخستین قربانی شدند فریدون مهدوی وزیر بازرگانی وقت و دو معاونش بودند که ساواک کشف کرد اولی عضو قدیمی جبهه ملی و دو دیگر از اعضای کنفدراسیون دانشجویی مخالف بوده اند. اما کس از کس نپرسید نکند ورد دوم را نمی دانیم. چنان که وقتی دیگر بار سیل به راه افتاد به خود نگفتیم مومن از یک سوراخ نباید دو بار گزیده شود. ما گزیده شدیم نه دو بار که بارها.

در اقتصاد شکست خوردیم به پای سیاست نوشتیم، در سیاست کم آوردیم سراغ اقتصاد رفتیم مگر با یارانه اش جبران کنیم. هر بار دشمنی قهار در جیب داشتیم که بیرونش کشیدیم و ناسزابارانش کردیم. آن بار شاه گفت هر بار ما گفت وگوهای نفتی داریم مملکت شلوغ می شود. نگفتیم این همه از قامت ناساز بی اندام ماست.

مسعود بهنود

دوباره میکده را فتح باب خواهم کرد
منم که یک شبه ترک شراب خواهم کرد

بیا به میکدهء ما وُ از حساب نترس
چو پیرِمیکده آخر حساب خواهم کرد

اگرچه جامعه ای را شعف نگهداری
برای کسبِ ترقّی شتاب خواهم کرد

نگو کتاب مفید است اگر کسی خواند
هزار مفسده رابا حجاب خواهم کرد

کسیکه صاحب ذهنی خراب می آید
تمام مجلسیان را خراب خواهم کرد

نبود قابل باور، کسی چه می داند
زمانه زاغ و زغن را عقاب خواهم کرد

برای خورده شدن،گَلِه گوسفندان را
دروغ بر سر منبر مجاب خواهم کرد

به فکر راه نجاتم بدست پیرمغان
دوباره نقش پلیدان بر آب خواهم کرد


خــُلدستان طریقت(تاریخ مصرف+فروع دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

خلدستان : جان به لب آمد (طریقت)در میان انجمن (خرداد)

۩۩☫ جان به لب آمد (طریقت)در میان انجمن ☫۩۩

شاعر تو حقیقت باش در تغییر باشد انجمن
خاکِ دامنگیرِ خرداد وُ نشانِ تیر باشد انجمن

صد گلو بندد شریعت درجنون پهلویِ هم
تا صدایِ بِسمِل صیاد را زنجیرِباشد انجمن

رنگها گُم‌ کرده‌ ام در خامهٔ نقّاشِ عجز
خارِ پایی‌ گر کِشی تصویر باشد انجمن

چون حیا شوخی ندارد جوهرِ ایجاز را
بر عرق زن تا گِلِ تعمیر باشد انجمن

نیست جُز قطعِ تعلّق حسرتِ عریان را
جوهری‌ می‌ خواهم‌ از شمشیر باشد انجمن

در کتابِ لوتیان یکصد ر قم حرفِ مگوست
با دوصد نالوطیان آماده ی تقریر باشد انجمن

می‌ تراوَد بر دِماغِ یک جهان معنی قلم
لغزشی ‌کو خامهٔ تحریر باشد انجمن

صفحهٔ‌ کاغذ ندارد تابِ جولانِ بَشر
آه از آن دشتی‌ کزو نخجیر باشد انجمن

بوتهٔ دیگر نمی‌ خواهد گذارد در جهان
مِی بِه ساغر ریز تا اِکسیر باشد انجمن

در خیالِ او بهار افسانه‌ ای شد در حجاز
با‌ش تا خوابِ ‌گُل از تعبیر باشد انجمن

شعرها شد شاعر احِرامِ در کوی مِـنــا
در خطّ شعر (طریقت) باش تا شبگیر باشد انجمن 🕯

***

دوش در طرْف چمن زمزمه‌ی فاخته بود
بلبل از پرده‌ بُرون ساز وُنوا ساخته بود
انجمن دفتراجماع ببین پشت سرانداخته بود
بلبل دلشده آواز، بدین نکته نپرداخته بود
شاهدان خیمه سراپرده‌ به صحرا زده‌اند
آن شکرخنده‌ی گل رفته به شیرین‌کاری
می‌کند لاله‌ی دلسوخته را دلداری
گر دل لاله و میل گل خندان داری
خیز کز برگ شقایق به چمن پنداری
تخت یاقوت برین طارم حورا زده‌اند
چاک زد باد صبا پیرهن پاره‌ی گل
خون شد از زاری بلبل دل بیچاره‌ی گل
چشم نرگس بگشودند به نظّاره‌ی گل
تا برافروخته‌‌اند آتش رخساره‌ی گل
آتش اندر جگر لاله‌ی حمرا زده‌اند
بلبلان سَحر از جام صبوحی مستند
می پرستان سحرخیز به می بنشستند
توبه‌ی زاهد سجّاده نشین بشکستند
کوه را تا کمر از لاله‌ی حمرا بستند
طعنه بر بند کمر ترکش جوزا زده‌اند
وقت آن شد که ز کاشانه به بستان پویی
جام می نوشی و گل چینی و سنبل بویی
همچو شاهد قدح و صحن گلستان جویی
که به طرْف چمن از لاله و ریحان گویی
با (طریقت) همگی طرح چلیپا زده‌اند.

****

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(حج =مطالعه : مژده )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار خُلدِستان:این "غَزَل" را از (طریقت)سازگار آورده‌ام+غزل

۩۩۩☫ حکایت (طریقت )روایت +دوبیتی => غزل ☫۩۩۩

لیلی ام غنچه صفت منتظر دیدارست
چون (طریقت)همه شب تابه سحر بیدارست

نقطه ی خال لبت مرکز هر دائره ای ...
مرکزِ دایره ات نقطه ی این پرگارست

***

دختر شیراز نسرین شعر ناب آورده ام

یک بغل گلواژه با طعم شراب آورده ام

باز کن آغوشِ خود را ساز خوشبختی بزن

من گواهی بهر هنگام حساب آورده ام

ازهمان روزی که رفت آن روسری برباد رفت

بلبلی را با قناری در عذاب آورده ام

دختر شیراز نسرین راهیم در شهرتان

شعلهء دیرِ مغان حال خراب آورده ام

جاده ها در امتداد سعی ما نزدیک شد

آدرس :گویا سوالی بی جواب آورده ام

ماه وَش دیر آمدی باران گرفت، دریا شدم

بی تو دریایِ (طریقت) راسراب آورده ام

***

دعای نیمه شبان مستجاب خواهد شد
اسیرِ میکده را هم شراب خواهد شد

غلام همّت انسان به زیر چرخ کبود
رئیس انجمن عالی‌جناب خواهد شد

نگاه حضرت ساقی به هرطرف افتاد
اگرچه ذرّه ولی آفتاب خواهد شد

به یُمن گوهر معشوقه در شبانگاهش
گناه، هرچه که باشد ثواب خواهد شد

خوشا به حال رفیقی که درشبستانست
در اندرونی پنهان ، مجاب خواهد شد

نشان دهید به مستان نعوظ بهر قمر
هنوز هم که هنوز است، پُرآب خواهد شد

به هر دری که رسیدی بیگر ،در بغلش
به نام نامی او فتح باب خواهد شد

چشیده عنصر معنی ببین (طریقت) را
سپیدی ِسرو زلفم خزآب خواهد شد

۩☫ این غزل را از (طریقت) سازگار آورده ام ☫۩

زاده "اُردی بعشقم عِطریـار" آورده‌ام
از "دَه اَردی بهشت" صدلاله‌زار آورده‌ام

عِطر آویشن، نسیمِ سرخوشِ فرزانگی،
از هوای "واژه ی" گشت وُ گذار آورده‌ام

حلقه‌ی مـویِ "تَتار" اَندر خُمِ خُمخانه‌ام
در صف میخانه‌اَت، ساز و سه‌تار آورده‌ام

می‌گُریزم، از حضورِ هرکِه باشد غیرِ تو!
شعرِ "حافظ" را برای " یادگار"آورده‌ام

باده‌ی نابی زِ شوقِ رویِ تو سرمی‌کشم
از"برای " بوسه‌ یاقوتِ" انار آورده‌ام

"نازها زان نرگسِ مستانه می‌بایَد کِشید"
"بـزمِ" گُلها را به فیضی برقرار آورده ام

"هفت‌سینِ" سُفره‌اَت را سکه ی لعل وُ گُهر
"سیبِ سـرخی" از درختِ "پامنار" آورده‌ام

من که تضمین بهــار از خواجه حافظ می‌زَنَم
این "غَزَل" را از (طریقت)سازگار آورده‌ام

۩۩۩☫دوبیتی (طریقت)تو نوتوشه ای☫۩۩۩

عازر ثانی

می خواستم مجادله برپا کنم ، نشد
با نظم وُشعر قُلقُله احیا کنم ،نشد

با نی لبک بسرایم هزار بند
با مثنوی مُسمما کنم ، نشد

با وامی از آستانِ لسان ِ غیب
کار بسان کارِ مسیخا کنم ، نشد

می خواستم که وِلوِله برپاکنم ولی
بااین غزل چو محشرِ کبرا کنم، نشد

با زنده باد مُرده وُ با این شعار ها
یا با سکوت معما کنم ، نشد

باید به جای شاید وُ اما وُ این ها
فکری به حال گرچه و اما کنم ، نشد

این بیکرانه آبی دنیای هرج وُ مَرج
خود را میان ولوله پیدا کنم ، نشد

می خواستم برای جهان شعر سر کنم
با ترجمان زمزمه نجوا کنم ، نشد

می خواستم( طریقتِ)خود را رها کنم
با شاعری حدیث مُطلا کنم ،نشد

***

در سلسله زلف تو شد ولوله برپا
آشوب مکن دست مزن سلسله برپا

گفتم : غزلِ خاطره ای دلکش و دیدم
ازشش جهت این هلهله ها غلغله برپا

تاشعر دلت ساخته گردد چو گلیمی
باید که گره می زده ای حوصله برپا

تو درد سرودی و دلم شعر لقب داد
بی درد چه فهمد دگر این مرحله برپا

پرزخم ترینم تو بدان لطف سرایش
بهبود نما اندکی از آبله برپا

دیوان (طریقت) شده چون بغض گلوگیر
یک آه تو نابود کند حرمله برپا

در انجمن شعروُ غزل قالبِ اشعار
دیدیم کف و لبخند ز مردم صله برپا

در مسیر انجمن عنوان شاهی داشتم
مثلِ کنعان تا عزیز مصر راهی داشتم

خون پیراهن حکایت دارد از این ماجرا
رنج دوری از صنم را گاهکاهی داشتم

تا بگیرد نبص بازار فروشم را طبیب
از برادر های یوسف سربه چاهی داشتم

من که صدها اختر از اوج سما آراسته
چادر تاریک شب را قرص ماهی داشتم

بر نمی گیرم چرا از اشتیاق دیدنش
صورت زیبای جانان اشتباهی داشتم

جا نمی افتد دعای سینه آشفتگان
مستجاب الدعوِ بودم چونکه آهی داشتم

چاک پیراهن فقط مستوجب تحقیر نیست
بیگناهی را نظرکن صد گواهی داشتم

اُوج اثبات(طریقت )کنج زندان رفتن است
با کمال بی گناهی صیدِ ماهی داشتم

خــُلدستان طریقت(قصاید+نکته ء آن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان : مردی که بین جمادی+آن مرد به خون (رجب)غلتید +امیر کبیر (طریقت)

۩۩۩ ☫مرا از گوشهءچشمش: بین جمادی/رجب (طریقت)امیرکبیر ☫ ۩۩۩

سیمابِ سحر جاری ، در باورِ بارانا
گلخندِ بهارانا ، بر چهره‌ی بستانا

ازجام ِسحر لبریز ،کو باده‌ی شبنم ها
از ساغرِ گل سرشار، کو نغمه‌ی بارانا

پروانه‌ی هستی را ، پروازِ پرستوها
افسانه‌ی مستی‌ را ، آغوش ِگلستانا

از وسعتِ بستان کو ، گل‌های طرب رقصان
از رقص شقایق کو ، در دشت و بیابانا

شهرِ گُل وُ سوهانا ، قم مرکزِ کاشانا
شیخان به کاشانا ، آخوند غزلخوانا

تا دخترِ مهتابی ، چشمک‌زن و مهرافروز
زیبا و تماشایی ، شب های خیابانا

در باغِ بهشت آیین ، آیینه‌ی عبرت بین
مردی که بود باقی ، در خاطر ِدورانا

مردی که به خون غلتید، از دهشتِ شب کیشان
مردی که به خود لرزید ، از وحشتِ طوفانا

سروی ز تبار گل ، در شهر و دیارِ گل
در ساغرِ غربت ریخت، خون ز آتش ِحرمانا

با یادِ "امیر" اینک ، صد چشمه گهر ریزم
از مژه یِ چشمانم ، دریایی و طغیانا

با نای سخن ریزم ، آلاله ز هر ناله
وز سوزِ دل، انگیزم ، بر جانِ نیستانا

آیینه‌ی خوابم باز، در چشم ِسحر بشکست
ای چشمه‌ی چشمانم، امشب تو و بارانا

تا باغِ بهار آیین ، تا رویش ِفروردین!
تا از تو شراب آگین، مینای شبستانا

فرِّ تو فراوان است ، نازان به تو ایران است
ایرانِ تو سلطان است، بَر سلطه‌ی سلطانا

سروِ تو سر افرازد ، تا باغِ فلک ،جانآ
مهر ِ تو بَر افروزد ، بر باره‌ی کیوانا

سرچشمه‌ی جوشانت ، پاینده و زاینده
گلناز فروشانت ، طنّاز و گل افشانا

اینک من و اینک شعر، از شوقِ تو لبریزم
تا گلشن ِشیدایی، تا روضه ی رضوانا

تا خونِ "امیر" ای باغ، جاری‌ست به رگهایت
گل‌شعرِ شرر خیزد ، آتشکده‌ی جانا

اَشعار (طریقت) شد ، گلواژه‌ی دیوانم
تا اوجِ تغزّل رفت ، نیلوفرِ عرفانا

شاعر به غزل‌خوانی ، در (خُلدبرین) رقصان
از شعر طرب (گویا )، جوشنده‌ی عصیانا

پیش از آنی که محبت به جهان باب نشد
دل ما بود که آسوده از این باب نشد

شده پرخون اگر از نام جدایی چه کنم
تاب ، زین بیش دگر بر دل بی‌تاب نشد

نظر حسرت ما کرد دل خنجر ، آب
ورنه تقصیر ز بی‌رحمی قصاب نشد

رقص‌ گردن به دم تیر نمی‌خواست دلم
ورنه اسباب طرب ، این همه نایاب نشد

سِحر چشم سیهت کرد گران‌خواب او را
کاین‌قدر بخت من غمزده در خواب نشد

ما که با دست تهی پشت به دنیا کردیم
این همه لازمه‌اش ، زینت و اسباب نشد

این (طریقت )! که غزل های عجیبی دارد
این غزل گرچه پسندیده‌ی احباب نشد .

جاده ی انسانیت در پیش رو باریکتر
مَـعبر شمشیرتیز وُ روبــــرو باریکتر

ازپلِ تاریک وُ تیز وُ نازکی هر کس گذشت
می شود خندان ولیکن از دو سو باریکتر

تنگنای محشَر کبراست اینک پیش رو
می شود هر دَم مسیر گفتگو باریکتر

من اگر کوتاه می سازم ،صراط شعر را -
گردن آن کس که دارد آبرو، باریکتر

کاش مردان حقیقت را کنم، پیدا ولی -
درشریعت قله های جستجو باریکتر!

از رگ گردن (طریقت) می شود نزدیکتر
تیزیِ شمشیر دارد پُل زِ مو باریکتر!

ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

۩#خلدستان طریقت: ( شعرِ تر :بین جمادی وُ رجب نزدیکتر )۩ محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

من آدمم ، حوای توسیب داستانی+این(طریقت)،پنبه را کرده فرو در گوشمان

من آدمم ، حوای توسیب داستانی

cs96_photo_2018-07-11_18-04-43.jpg

پژمرده ای پس چون با خلق جهانی
از بوی گل، فصل شکفتن، چون خزانی

سرگشته ازشوق سرودن، گشته ای چون
با شعر، این حس قشنگ ناگهانی

درفصل کوشش کارکن وقت شکفتن
اهل تماشا نیستی، چون باغبانی؟

هرکوچه باغی رو به رویت می شود باز
در انتظار رخصت رنگین کمانی

تادرگلستان هست گل های بهاری
فرزانه ء این باغ در این بوستانی

باکوه و جنگل،دشت وُصحرا آشتی کن
با فصل مهر و ماه، دائم جا ودانی

باشوکران غم که بیزارم ازآن سخت
می جویمت در آینه، نا مهربانی!

دربسته ای بر خویش ،دنیا بسته درها
بوی گشایش نیست، تا با این و آنی

جز عشق راز دیگری در جان من نیست
اما تو با این رمز جان ازمن ستانی

هم داستانِ آفرینش بودی وُ من
من آدمم ، حوای توسیب داستانی

rt13_photo_2018-07-12_18-56-14.jpg

بُرده عِطر سیبِ آخرعاقبت از هوشمان

میتراود قطره قطره مستی از آغوشمان

آنچنان از شربتِ لب های هم نوشیده ایم

کَرشده گوش فلک از بانگِ جوشا جوشمان

همچو مارِ پیچ خورده زیر باران خفته ایم

سایه سار گیسوانت ، ریخته بر دوشمان

تا نبیند رویمان ، چشمان شور آفتاب

جامه ای از جنس گمنامی شده تن پوشمان

پادشاهِ "کشور "ایجاد تن ها ایم ما

عشق ولذّت،میوه هایِ باغهایِ شوشمان

در شبِ وصلِ "عطش" مارا به دام انداخته

آفتاب و ماه می آیند دوشادوشمان

تا که در بازارِ طعنه هیچ حرفی نشنویم

این(طریقت)،پنبه را کرده فرو در گوشمان

۩۩

۩۩۩۩☫برآستان جانان (طریقت )منزل سالکان اشعار ☫۩۩۩۩

خُمسِ لبم مالِ تو سهم امام از شبات

بوسه بگیر وُ بده ،چون عسل از آن لبات

بوس وُ بغل سهم من ،شهد و شکر شد زکات

طرحِ (طریقت) شده حافظ وُ شاخِ نبات

خوب است که ما معدن ایمان شده ایم

افسرده نگشته وُ پشیمان شده ایم

اخـبـــار ،بِـلادِ کـــفـــر بـــاور ««نکنید»»

فاسق شده اند وُ ما مسلمان شده ایم !!!!

Related image

در ادامه مطلب سالک لولی وش اقتباس برآستان جانان تقدیم به محضر ادب دوستان

ح.(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

( سالک لولی وش جدید ) ۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

این (طریقت) را ز بیمِ  تنـــبلی (مثنوی)مناجات

۩۩۩ ☫ اشعار +مناجات +خُلدستان (طریقت)مثنوی ☫۩۩۩

بار الــها، در مُــناجـــاتم چنین

از تو می‌خواهم، رهانی از کمین

زانکه عقل هر که را کامل کنی

هر دو دنیــا را به وی واصل کنی

آدمی ، از علم کامل می‌شود

وز تعلم، علم حاصل می‌شود

جون توانا می شود ، دانا ناگزیر

قاضی القضات شد ، شیخ کبیر

شاعرت :، یارب، به دانایی رسان

تا ز شَرّ جهــل باشم در امان

در حقیقت وارهان ، از کاهلی

این (طریقت) را ز بیمِ تنـــبلی

تا مرا خُـــلد برین مآوا بُـود

بعد ازین از دوزخم پروا بُـود

۩۩۩ ☫ شاعر شعر (طریقت)روشن ☫۩۩۩

	اشعار بارانی (زیباترین اشعار در مورد باران) | وب

کاش رگباری ببارد قلب‌ها روشن کند

بی صدا از بند بند ما، نـــدا روشن کند

قطره قطره جمع گردد رقص گیرد لحظه‌ها

دسته دسته مویرگ‌ها در فضا روشن کند

بشکند در هم طلسم کهنه ی احکام را

شاخه‌های خشک را بی اِدعا روشن کند

مثل طوفان بزرگ نوح در یک انقلاب

سرزمین نا کجا درسینه‌ها روشن کند

چترها را گستراند بر سر وامانده‌ها

شاید این باران که می‌بارد شما روشن کند

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت (شعار:مُحرم)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

حمید(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خلدستان طریقت ( صفحه روشن )۩ محمد مهدی طریقت ...ادامه مطلب ...برای مطالعه #خاص<<<<...مشروح

ادامه نوشته

اَشعار/ این(طریقت)خواب زدگی

 

۩۩۩ ☫  اَشعار/ این(طریقت)خواب زدگی ☫ ۩۩۩  

 

آنکس که نداند و نداند که نداند * در جهلِ مرکب اَبـَدُ  الدهر بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند * "بیدار" کنیدش که در خواب نماند

آنکس که بداند و نداند که بداند *  لَنگان خرکِ خویش به مقصد برساند 

آنکس که بداند وبداند که بداند  "اَسب شرف" از گُنبدِ گردون بجهاند جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

هیچ کس نمی داند    ما به چه دردی مبتلا شدیم 

هیچ کس نمی داند   چه بلایی سر خودمان آوردیم 

ما وارث تمام دردهای قرنیم  قرنی سیاه و شوم 

که جز رنگ سرخ و سیاه   هیچ چیزش به خاطرم نمی آید 

ما بیدارتر از خود را بخوابزده های  دورانیم 

که لا به لای سیاهی ها غوطه می خوریم

 

 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩#  محمد مهدی #طریقت 

این (طریقت)می کند شعر ها را هی مرور

۩۩☫ مثنوی / این (طریقت)  شعر ها را هی مرور  /ترانه  ۩۩۩ 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

. .

ساختار زندگی، مثل چشمه عینِ رود 

آب میجوشد زسنگ، می تراود با سرود 

سر به ساحل می زند ، ساختار زندگی 

ساخت این پایندگی  ، در مسیر بردگی  

می رود دائم به پیش ،کـــاروان ساختار 

لحظه ها همچون قطار، روزگارِ بی قرار  

ایستــگاه بیقرار ، انتظار آمد به سر  

گاه با دودی سیاه، گاه نجوا بی اثر  

گاهی از آن دورِ دور،گاهی از خط عبور

این(طریقت)می کند شعرها را هی مرور  

ح.(طریقت)  

 ۩خــُلدستان طریقت (صفحه ترانه )۩۩️✍  محمّدمهدی طریقت  

 

این (طریقت) را ز راه زندگی باید شناخت

 

 

۩۩۩ ☫ این(طریقت)را ز راه زندگی باید شناخت   ☫ ۩۩۩  

 hbg2_photo_2018-07-10_00-52-41.jpg

غزلی نغز سرائیم و شرابی نوشیم
دست درگردنی آویخته تابی نوشیم

باده بازمزمهء چنگ و ربابی نوشیم

از کماندار فلک تیر شهابی نوشیم

صلهٔ اهل(طریقت)زشرابی نوشیم 

   جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 مرد حق را در مقام بندگی باید شناخت
   دوستان را موقع درماندگی باید شناخت
ظاهـــر آرائی  نمی باشد دلیل خوشدلی
 این (طریقت) را ز راه زندگی باید شناخت

اینجا به چند نکته باید توجه شود:علت اهمیت فوق العاده مقام بندگی در اسلام، ریشه ای بودن آن نسبت به تمام مقامات معنوی و عرفانی بزرگان عالم است. رشد یافتگان مکتب توحید، ابتدا به مقام بندگی می رسند و وقتی از خود رها و در عبودیت خدا فانی شدند، برای احراز مقام خلافت و ولایت و نبوت و رسالت و امامت و رهبری امت شایستگی پیدا می کنند و خدای متعال به آنها چنین موقعیت هایی را عطا می کند.بندگی مانند درسی می ماند که وقتی بنده مراحل تحصیل آن را طی کرد و در امتحان آن هم پیروز شد، به مقام بندگی می رسد و در نتیجه خدای متعال به او پاداش می دهد و مقامات معنوی و عرفانی عطا می کند.

 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت   

 

این( طریقت) که تو این بار برانگیخته‌ای"یعنی چه"

 ۩۩☫این (طریقت)که تو این بار برانگیخته ای یعنی چه   ۩۩

سنبل ست آنـکه تــو از لاله بَـرانگیخته‌ای "یعنی چه"
یا بنفشه ست‌ که بر طرف چمن ریخته‌ای "یعنی چه"
یا بر آن عزم‌ که اسلام مرا کفر کنی" ای والله"
پردۀ ی کفر زِ  اِســلام در آویخته‌ای" یعنی چه "
ای برآمیخته هر روز یکی رنگ دگر" کرده ظهور"
این چه رنگ است که امروز بر آمیخته‌ای" یعنی چه"
ای بسا تا که بسی لعل و شکر بیخته‌ای‌ "گرد عبیر"
خاک بر روی همه خسته‌دلان بیخته‌ای" یعنی چه"
حاش لله چه بلایی تو که از بهر تبه "کردن دل"
روی بنموده و دل برده و بگریخته‌ای"یعنی چه"
آری ،آری نه همانا که به صد سال "توانند نشاند"
این( طریقت) که تو این بار برانگیخته‌ای"یعنی چه"

  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

 ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمدمهدی  طریقت 

 

 

ادامه نوشته

این(طریقت) سخن عشق مُهیا می کرد  

  

  

 ۩۩۩ ☫ دوبیتی (طریقت)  واژه ها را خام معنا می کنم  گاهی  ☫۩۩۩

.

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

.

عقل بیهوده بسی حل معما می کرد
 عشق بازی چقدر  شایدوُ اما می کرد

از نسیم سحری دشت بسی لاله شکفت
قصه سربسته چرا اینهمه رسوا می کرد

در غزل آمدی وُ قافیه پرداز شدی 
راز اسرار هم  امروز تماشا می کرد

بسکه شادابم اگر گریه کنم می گویند
اشک شادیست که وی برلب دریا می کرد

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا می کرد

عشق بندیست اگر وآ بشود باید گفت
این سخن را نتوان گفت سخن ها می کرد

عقل بیهود سحن راند چنین می گویند: 

این(طریقت) سخن عشق مُهیا می کرد  

 

 ۩#خــُلدستان طریقت ( صفحه تازه)۩۩  #محمد مهدی طریقت   

 

این "غَزَل" را از (طریقت)سازگار آورده‌ام

۩☫ این غزل را از (طریقت) سازگار آورده ام ☫۩

زاده "اُردی بعشقم عِطریـار" آورده‌ام
از "دَه اَردی بهشت" صدلاله‌زار آورده‌ام

عِطر آویشن، نسیمِ سرخوشِ فرزانگی،
از هوای "واژه ی" گشت وُ گذار آورده‌ام

حلقه‌ی مـویِ "تَتار" اَندر خُمِ خُمخانه‌ام
در صف میخانه‌اَت، ساز و سه‌تار آورده‌ام

می‌گُریزم، از حضورِ هرکِه باشد غیرِ تو!
شعرِ "حافظ" را برای " یادگار"آورده‌ام

باده‌ی نابی زِ شوقِ رویِ تو سرمی‌کشم
از"برای " بوسه‌ یاقوتِ" انار آورده‌ام

"نازها زان نرگسِ مستانه می‌بایَد کِشید"
"بـزمِ" گُلها را به فیضی برقرار آورده ام

"هفت‌سینِ" سُفره‌اَت را سکه ی لعل وُ گُهر
"سیبِ سـرخی" از درختِ "پامنار" آورده‌ام

من که تضمین بهــار از خواجه حافظ می‌زَنَم
این "غَزَل" را از (طریقت)سازگار آورده‌ام

***

دختر شیراز نسرین شعر ناب آورده ام

یک بغل گلواژه با طعم شراب آورده ام

باز کن آغوشِ خود را ساز خوشبختی بزن

من گواهی بهر هنگام حساب آورده ام

ازهمان روزی که رفت آن روسری برباد رفت

بلبلی را با قناری در عذاب آورده ام

دختر شیراز نسرین راهیم در شهرتان

شعلهء دیرِ مغان حال خراب آورده ام

جاده ها در امتداد سعی ما نزدیک شد

آدرس :گویا سوالی بی جواب آورده ام

ماه وَش دیر آمدی باران گرفت، دریا شدم

بی تو دریایِ (طریقت) راسراب آورده ام

۩خــُلدستان طریقت(فاصله ای:کو؟)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

مثنوی/ خاطرات  (اشعار)  طریقت  

 .

   

 ۩۩۩ ☫ مثنوی/ خاطرات  (اشعار)  طریقت  ☫۩۩۩

زیر این آسمان ترک خورده
صورت نوجوان  ، پژمرده 


شعرعاشق زدیدهء معشوق
تارو پودش زترس شد چون چوق  


یادم آمد زِ  روزگاری دور
که نبودند  ، این همه مامور  


خانه ها کاهگلی، درون حیاط
مَنقل وُ قوری وُ  ،  چای نبات 


 آتشِ گُر گرفته  ،  منقلِ چای
دورِ اطراف حوض، گلدان جای
 

دومادون تنور ، عالی  بود
اندرونی یِ دارِ،  قالی بود 
 

زندگی بود وُ  بوی تازه نان
گوسفندان وُ ، هی هی چوپان 


جنگ آمد به سر زمین وُ رمه
کینه و آشتی برای همه
 

سرخی  آفتابِ،عالم تاب
بُرده  رنگ از جزیرهء مهتاب 
 

دور هر سفره ، همدلی بوده
همزبانی به سوسوی بوده 


خنده های قشنگ بی بی جان
شب نشینی و دوره ای مهمان 


دربهاری که زنده می شد کرد
رنگ امیدِ سرخ ها شد  زرد 


مخمل سبز دشت وناز نسیم
کو ؟ کجاشد ؟ نمی شود تقدیم 


نو عروسان در چمن رقصان
می زدودند خستگی از جان 


قطره قطره چکید روی سرم
اشک سری که بود در گذرم 


خط آشوب  از دلم می برد 
سیل غم ، آتش از نگاهم خورد  


این (طریقت)زِ این جهان دلگیر
حسرت خاطرات ، کردم پیر
 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

 ۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت    

   

 

 ۩۩۩ ☫ مثنوی/ خاطرات  (اشعار)  طریقت  ☫۩۩۩

 

مخمس)این (طریقت) روزو شب می نالد ازخوف و رجا

 

 ۩ ☫(مخمس)این (طریقت) روزو شب می نالد ازخوف و رجا ☫۩ 

 

یارب این مهجـور عشرت را وصال یار باد        
چون وصـال یار دادی فرصت دیدارباد
لذت ذوق مــــــرا یارب ازین گفتارباد      
یارب این مخمور غفلت را می اسرار باد

همچو آهـم بر در دلهای روشن یار باد 

مدتی شد تا که  مــن فریاد شیری می زنم    
 در مقـــام عاشقی دم از دلیری می زنم
خلوتی دارم ز غفـلت لاف پیری می زنم      
  روزگاری شدکه حرف گوشه گیری می زنم

یارب این گفتار را توفیـــق این کردارباد

دل خموشی را که نفرت ازخیال خلوت است   
باده نوشی راکه اندرسرخمار غفلت است
خام جوشی را که ثروت از بروت دولت است        

شادنوشی را که حسرتبرقماش دولت است

در رفوکاریش از چـشم ضعیفم تارباد

گرگ کافرکیش نفسم یوسف جــان می درَد      
 پنجـۀ شرک سرشکم جان ایمان می درد
عقل بر عشقم گـریبان تا به دامان می درد    
خـــرقه از کوتاهی شوقم گریبان می درد

در لباس عافیت یک پیرهن ایزار باد

مدتی دیوار بی معـمار کردی مرحمت      
مدتی دیدار بی دلدار کردی مرحمت
مدتی رفتار بی مقــدار کردی مرحمت     
مدتی گفتار بی کـردار کردی مرحمت

روزگاری هـــم مرا کردار بی گفتار باد

جامه ی تقوا و اندام تحمل حاضر است      
قوه ی تمکین و چلتاز تجمل حاضر است
من تشاء عشق و کشکول تعقل حاضر است      
خرقه ی تجرید و نعلین توکل حاضر است

داده ای سامانم و هم قوتی در کار باد

تا به کی چون کوه در صـحرا کسی گیرد قرار     
تا به کی چون سرو بر یکپا کسی گیردقرار
تا به کی چون زاغ در مأوا کسی گیـــرد قرار     
تا به کی چون داغ بر یکـجا کسی گیرد قرار

همچو اشکم آبروی یکقـدم رفتار باد

تا کجا گیـرم سراغ جغد هر ویرانه را       
تا کجا دمساز باشم بلبل مستانه را
چند گویم قصه ی شمع و گل و پروانه را      
پاس خاطر چند دارم یک جهان بیگانه را

آشنایی با خـودم در خلوت دیدارباد


می کشم مانند نی از پرده هــــای دل صدا        
عندلیب آسا ز شور و عشق دارم این نوا
این (طریقت) روزو شب می نالد ازخوف و رجا       
راحتم کن راحت  از مخموری روز جزا

باده ی آمرزش از جـام استغفار باد
 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت   

 

این(طریقت)شد منَّور از فروغ روی يار

  

  ۩این (طریقت )شدمنور از فروغ روی یار ۩  

                           
                                                     
زندگانی بی رخ دلبر نمی آید بکار 
دوست می بايد کسی ديگر نمی آید بکار   
گر برفت از پيش من آن ماه تابان  روزگار
 تابش ماه و شعاع خور نمی آيد بکار  
خلق مي خواهند حور و روضه رضوان ولی
جز وصال آن پری پيکر نمی آیدبکار 
گر   ببينم قد او هرگز به طوبي ننگرم
ور بيابم لعل یا کوثر نمی آيد بکار 
چون معطر شد مشامم از نسيم موی یار
بوی  مُشک و جلوهء عنبر نمی آيد بکار 
این(طریقت)شد منَّور از فروغ روی يار
پرتو مِهر وُ مَه انور نمی آيد بکارا
 
                                    

  

                        ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩#  محمد مهدی #طریقت 

 

این(طریقت) زچه نالد که بسی بسیارند

  

  ۩۩۩☫(این(طریقت) زچه نالد که بسی بسیارند ۩۩۩ 

 


 کیست کاندر دو جهان عاشق دیدار نبود
 

یاکسی کوبه دل و دیده خریدار نبود 


دور کن پرده ز رخسار و رقیب از پهلو
 

که مرا طاقت نادیدن دیدارنبود  


در تو حیرانم و ازآنکه ندانست تو را
 

وندر آن کس که بدانست و طلب نبود  


در طلب کاری گلزار وصالت امروز
 

نیست راهی که در او پای من و خارنبود 


شربت وصل تو را وقت صلای عام است 


ز آنکه در شهر کسی نیست که بیمار نبود  


من به شکرانهٔ وصلت دل و جان پیش کشم
 

گر متاع دل و جان کاسه بازار نبود  


در بهای نظری از تو بدادم جانی 


بپذیر از من اگر چند سزاوار نبود  

 

وصل تو خواستم از لطف تو روزی، گفتی
 

چون مرا رای بود حاجت گفتار نبود 

 


این(طریقت) زچه نالد که بسی بسیارند

 


مردم بی کس و بی کارِ گرفتارنبود 

 ۩#خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت 

 


این(طریقت ) در دل تاریخ قابت می کند   

  

۩۩۩ ☫این(طریقت ) در دل تاریخ قابت می کند    ☫ ۩۩۩    

 

ساز وُ آهنگی که لالائی بخوابت می کند

شعر می آید به آسانی خرابت می کند


این خراب آباد ،آباد است وُ بس

فال حافظ باز با نظمی مجابت می کند


می شکستی کاش با حرفی سکوتم را که آه

سختی هر شیشه را سنگی اجابت می کند


خمره خمره دردها را میسپارم زیر خاک

می سپارم شیشه ها راچون شرابت می کند

 

زندگی بی شعر  یا مُردن زعشق وُ عاشقی

این (طریقت) در دل تاریخ قابت می کند  

 

 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید  )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩

 

این(طریقت)وصف ومدحش الکن است

 

 

۩۩۩ ☫ این(طریقت)وصف ومدحش الکن است ☫ ۩۩۩

  

 


مردمان را کرده ای محو تماشای رُخت
خوش بحال عاشق  وُ  معشوقهء دل داده ای


 

ماهران عکس وُ نقّاشان ،حیران مانده اند 

 


لیک چشمان توشد چشمان فوق العاده ای

 


این (طریقت) وصف وُمدحش الکن است 

 

 
 

 

 

جان شعر و شاعران را تو به لب آورده ای   

ای نگار خوبرو همچون فرشته زاده ای
 

 

ای زلالِ آسمان همچون و شراب و باده ای    

 

 

 ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید  )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩    

 

این (طریقت) رفت زین جا تا بهشت

۩۩۩ ☫این (طریقت) از جهنم تا بهشت ☫ ۩۩۩

  

http://sorodehay-tarighat.blogfa.com/

می رود دنبال هم اردیبهشت

من به چشم خویش دیدم سرنوشت

 

می گذشت وُ میسپردم در سکوت

بی دعا دستی به دستی در قنوت

 

می گذشت وُ می گذشت آسان نبود

درد روی درد را  درمان نبود

 

دردی از بُرج غزل اردیبهشت

می کند اینجا جهنم رابهشت

 

تار و پود نخ نمای مثنوی

شد خداحافظ بهای معنوی

 

سرسری کردی نگاهت را به دل،

تا نگردی از دل تنگم کِسل

 

من همان مجنونِ از خود رفته‌ام

من حقیقت را پریشان سُفته‌ام   

 

شعری از اشعار (خُلدستان) نوشت 

 این (طریقت) رفت زین جا تا بهشت  

 

این (طریقت) ازجهنم تا بهشت 

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید)۩۩ محمد مهدی طریقت ۩  

 

 

مبارک بادِ عید نوروز   

 

نتیجه تصویری برای صلوات متحرک 

۩۩۩ ☫ مبارک باد  (مثنوی  )طریقت☫۩۩۩

 

 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه مبارک بادِ عید نوروز   )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩ 

ادامه نوشته

این (طریقت) چون حکایت می کند  ( مثنوی)

۩۩۩ ☫این  (طریقت)چون حکایت می کند ☫۩۩۩

 


نشنو از نی، چون حكايت می‌كنم
شعرِ ديشب را قرائت می‌كنم

ديشب اندر بزم  ديدم مولوی
معنوی می گفت در  آن مثنوی

روح او از قونيه آمد پدید
وی حکایت کرد از شمس شهید 


 ماجرای مرز وُ کُد شد معنوی
زير لب می‌خواند با خود مثنوی

هر كسی كو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش

او به‌سوی بلخ و مشرق درشتاب
با سماعش مثنوی شد در کتاب 


گفتم ای مولای خوب و پاک ما
بلخ ديگر نيست جزو خاک ما

بلخ و خوارزم و بخارا از وطن
گشته منفک بس بود مارا خُتن

گفت پس كو باميان و نخجوان
کو سمرقند و هرات و ايروان

گفتمش اين ها  زيادی بوده‌اند
بعد تو ، آن را دگر بخشيده‌اند

گفت پس اندر كدامين سرزمين
می‌زيند ايرانيان راستين؟

گفتمش شيراز و رشت و اصفهان
زاهدان، تبريز و سمنان، سيستان

مشهد و ساری، اراک و بيرجند
عده‌ای هم كه از ايران رفته‌اند

گفت اكنون مركز ايران كجاست؟
در كدامين شهر غوغائی بپاست؟

گفتمش تهران ، باشد پایتخت
مردمانش مردمانی شوربخت 


بردمش با خود به تهرانِ عزیز
گفتم اینا هست انسان مریض

چون كه دود شهر را از دور ديد
از تعجب چند  وجب در جا پريد

گفت آتش در نیستانی فتاد
یا که آتش در گلستانی فتاد 


زود باش آتش گرفته شهرتان
كن خبر داروغه و آتش‌نشان

گفتمش :مولا پریشانی  مکن
دودِ خودروها، گرانجانی مکن

جملگی  مشتاق آثار تویيم
عده ای سرمست اشعار توييم

نام ، مولانا به‌هرجا بنگری
می کند افسونگری در زرگری


گفت: من آگه نبودم تا به حال
عاشق شعريد و فرهنگ ایحال

دست من گير و به آنجاها ببر
تا ببينم مردم كُوی و گذر

بردمش با خود خيابان خودش
مطمئن بودم كه می‌آيد خوشش

از سرا و تيمچه، تا پامنار
رفته رفته رفت او تا پاچنار

می‌كشاندم مولوی را با خودم
در ميان ازدحام و دود و دم

خلق در طول خيابان‌ها روان
بين خودروها ولو پير و جوان

بوق و سوت و گاز و ويراژ و موتور
گوييا گُم‌گشته با بارش شتر

كودكی اموال دزدی داشته
گوشی همراه و ارز انباشته


دید شرخرها و دلالان ارز
شد پشيمان رجعت اين سوی مرز

الغرض ملای رومی مولوی 
شدپشیمانِ پشیمان منزوی

آنقدر گرداندمش تاخسته شد
گفت :نقد این حکایت بسته شد 


بردمش جايی مصفّا و خُنک
قيطريه، زعفرانيه،تا  ونک

قصد سعدآباد کردم در مجال  
تا مگر يادش رود آن قيل و قال

چون كه او برچسب قيمت‌ها بديد
نعره‌ای زد جامه را بر تن دريد

رو به صحرا و بيابان‌ها نمود
گفتمش ‌ای شيخ اين حالت چه بود؟

گفت بخشيدم عطای  پایتخت
اين چه بلوايی ست اندر زیر تخت 

شهر شلوغ است، و اين آلودگی
مُردم از این زندگانی  زندگی؟

ای دو صد رحمت به روم و قونیه
حُسن جمهوری به هرکی هرکیه
 

این (طریقت) چون حکایت می کند
   مثنوی راهم  قرائت می کند 

 ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩

این (طریقت) نیز فخر اولیاست

۩۩۩ ☫این (طریقت)نیز فخر اولیاست ☫۩۩۩

گُم شدن پیداشدن دین من است
نیستی دراصل آئین من است

اندک اندک می روم در کوی دوست
ترک این چرخ فلک زین من است

من به یک دم در جهان گردش کنم
گُم شدن گام نخستین من است

این زمان دور جهان گردم چوچرخ
چرخش ایام شیرین من است

این (طریقت) نیز فخر اولیاست
جملگی اشعار یاسین من است

گفت:مثلا در شهرک اکباتان تهران(مورد واقعی است) استخری هست که هر روزی شرایطی تازه را بر مشتری تحمیل می کند و مشتری هیچ حمایتی یا نظارتی از سوی دستگاه های ناظر چون تربیت بدنی و بهداشت مشاهده نمی کند. یک روز نرخ ها را چند برابر می کنند. روز دیگر ساعات استفاده از استخر محدود می شود،زمانی از تعداد نجات غریق و کارکنان می کاهند و یک روز شامپو و هرگونه مواد شوینده از دوش ها و دستشویی ها حذف می شود. حالا من نگرانم که روزهای آینده بگویند برای تامین آب استخر نیز هر کس از خانه اش سطل آبی بیاورد!! گفتم: تو در برابر همۀ این تضییقات اعتراضی نکردی؟

گفت : من از هر گونه درخواست و اعتراض نومیدم. حالا ببینم با نوشتۀ تو آیا مسئولی سرمی زند و نظارتی می کند؟ یا کار من به آخر و عاقبت خر ملّانصرین ختم می شود!!

می گویند ملّا نصرالدّین الاغی داشت که هر روز بار می کشید و سواری می داد و ملّا روزی سه کیلو جو به او می داد. روزی برای صرفه جویی یک کیلو از سهمیّۀ جو الاغ کاست. ولی الاغ همچنان روزهای پیشین بار می برد و سواری می داد. روزهای پسین هر روز مقداری از سهمیّۀ جو الاغ کاست،ولی دید الاغ همچنان بار می برد و سواری می دهد. ملّا پیش خود گفت من عجب نادانی بودم که اصلاً به الاغ جو می دادم. بنابراین سهمیّۀ جو الاغ را بکلّی قطع کرد. روز بعد که وارد طویله شد،دید الاغ مُرده است!!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟! عالم ملکوت هیچ‌گونه سنخیتی با عالم ماده ندارد. از این‌رو خداوند وقتی می‌خواهد با پیامبران خود سخن بگوید، سخن خود را با زبان آن پیامبر توسط فرشته وحی منتقل می‌کند و این سخنان از طریق این فرشته (جبرئیل امین) به اذن پروردگار از زبان عالم ملکوت به زبان عالم ناسوت در می‌آید و به کتاب آسمانی تبدیل می‌شود تا پیروان آن پیامبر بتوانند به دستورات خدا عمل نمایند.

غآغآ ! غَمِ جَهان مَخور ، این نیز بُگذرد

عمرت چو هست بر گُذر ، این نیز بُگذرد

گر بَد کند زمانه ، تو نیکوخِصال باش

بُگذشت اکثر عمر ، این نیز بُگذرد

غآغآ :به روزگار نَه بر وِفقِ رایِ توست

اَندُه مَخور که بی ­خَبَر ، این نیز بُگذرد

می سوزد آن :دلِ ، مردانِ مرد را

خاکت بسر ،بِتَر ، این نیز بُگذرد

مِنَّت خُدای را که شبِ دیرپایِ غَم

اُفتاد با دَمِ سَحَر ، این نیز بُگذرد

حَوادِث این (طریقت) نیز فخر اولیاست

اولیا : باشد خطر ، این نیز بُگذرد

تَشویشِ خاطر است ولی شُکر چون نکرد

ایزد قَضا جُز این قَدَر ، این نیز بُگذرد

زبان‌ها در کتاب‌های مقدس دلیل بر برتری اقوام و امت پیامبران ادیان آسمانی نیست بلکه وسیله‌ای برای برقراری ارتباط میان آسمان و زمین است که در برهه‌های مختلف بوده تا پیامبران بتوانند پیام‌های وحی را دریافت کنند و بدون هیچ تغییری در کلمات، آن را به امت و پیروان خود منتقل نمایند.

وقتی پروردگار متعال سطح کلام خود را به سطح کلام و زبان یک قوم در می‌آورد، ما که باشیم که خرده بگیریم و بگوییم «چرا باید نمازهای خود را به زبان عربی بخوانیم» ما باید به احترام اراده پروردگار که زبان عربی را زبان وحی برای دین پیامبر خاتم برگزیده است، زبان قرآن (عربی) را گرامی بداریم و تحت تاثیر شبهه‌افکنان و اسلام‌ستیزان دیروز و امروز ،فردا،قرار نگیریم.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(ترکیب بند)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

این (طریقت)خاضع و گمنام باشددرجهان

 

۩۩۩ ☫ این (طریقت) خاضع و گمنام باشد در جهان ☫۩۩۩

   

تا نگردد باخبر از رنجِ بی پایانِ من

نشنود گوشی دگر این ناله وُ افغانِ من

در میانِ خودپرستان دم فروبندم ز عشق

سوختم چون، شعله ور شد آتشِ پنهانِ من

روزها سرگشته و شبها گرفتارِ تَبم

کس نمی گردد طبیبِ دردِ بی درمانِ من

عاشقِ عشق و گرفتارِ بلای عاشقی

جان مجنون شعله ور باشد وجود ِجانِ من

آشنایانِ محبت واقفِ حالِ پریش

خونِ دل جاری بود از دیده گریانِ من

شعله میلرزد زتار وُ پودم از  خون جگر

شعله ها آید بُرون از رَگ ،رگِ سوزانِ من

منبعِ الهام غیبِ یار می باشد گِلم

میشود ظاهر زِ شعر و خیزد از  جانانِ من

این (طریقت)خاضع و گمنام باشددرجهان

بعد مرگِ من بماند دفتر و دیوانِ من 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩  

مثنوی ها، در جهان ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ

 

 

۩۩۩ ☫این  (طریقت )قابل تکرار نیست ☫۩۩۩

   

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ می گرﻓﺖ ﻭ می شکست
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ 

ﮐﺎﺵ می شد ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮشت کند
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮشت کند

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ پایه ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
پایه هائی می شد از پایندگی

ﮐﺎﺵ می شد دوستانﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ واژه ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ننگین  ﻧﺒﻮد

 ﮐﺎﺵ اصل ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ
ﻻﺍﻗﻞ برگشت ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ

ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ میچرخیدوُ من
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ

از ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، باز می شد  مشقﺁﺏ
قصهء ﻣﺎﺩﺭ  ﺑﺮﺍﯾﻢ وقت ﺧﻮﺍﺏ

ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ میکردم ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ

مثنوی ها، در جهان ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ
این (طریقت)ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩ 

این (طریقت)خوش سرانجامست وتو

 

 

۩۩۩ ☫  این(طریقت) خوش سرانجامست وتو  ☫۩۩۩

  

ایکه خُلدستان من ناخوانده ای

از شرارت مغزمن سوزانده ای

گاه درعمق دو چشم خامشم

راز این فرزانگی را خوانده ای

هیچ می دانی که من در این کتاب

نقشی از عشق توپنهان داشتم

هیچ می دانی که از عشق نهان

آتشی سوزنده بر جان داشتم

گفته اند آن مرد هم دیوانه است

کز لسانش عشق می بارد همی
 
آری اما نیز " خُلدستان" من

بر لبان مرده ام جان می دهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان ترا جویم بکام

خلوتی می خواهم و آغوش عشق

خلوتی می خواهم و لبهای جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده ی هستی دهم

بستری می خواهم از گلهای سرخ

تا در آن یک شب ترا مستی دهم

آه ای خُنیاگر شعر طرب  

از شرارنغمه ها سوزانده ای

این (طریقت)خوش سرانجامست وتو

صفحه ای از مُصحف ما خوانده ای
 
۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩