۩۩۩ صیاد آهو ۩۩۩

۩۩۩ ☫ صیادآهو ☫ ۩۩۩
طــلا گیـسو، جمالت آفتــابی
تورا یک جرعه می دانم شرابی
غزل خوانم غـزلخوانان شهرم
تومعشوق منی یا شعــرِ نابی
بگذار زلال ماه از من باشد
آواز بخوان پگاه از من باشد
یک عمر نگاه داشتم در عطشت
دوشیزه ترین نگاه از من باشد

این دهکده ها: نبض حقایق هستند
این مزرعه ها : پُر از شقایق هستند
پیران و جوانان دقایق هستند :
باران که بیآید همه عاشق هستند.
با سر شوریده ام عادت به دارو کرده ام
در دعا اسرار دل را با خدا رو کرده ام
ماه را در برکه می جویم نمی آید به دست
همچو سلطانی که تنها یاد مینو کرده ام
گردنم از تار گیسوهای تو نازک تر ست
من به تیغ تیز ابرو های تو خو کرده ام
چشم بر در دوختم در انتظارت آن قرار
راه ها را روز و شب با پلک جارو کرده ام
سینهء سینای تو سر سبز و حاصلخیز شد
من طمع در سینه ات از زور بازوکرده ام
چون عسل می ریزی از لب های شیرینت بریز
من دهانم را برایت مثل کندو کرده ام
نظم جادوی(طریقت)حرف ها دارد ولی
من خودم را صید آن صیاد آهو کرده ام
درخانه قرنطینه به میخانه کسی نیست
اَلــمِــنّةُ ِلله کَــسِ ، فــریاد رسی نیست
قومی که شه وُ شحنه وُشیخش همه مستند
چون مُحتَسِبان خسته وُ بیم عسسی نیست
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خـــون باش
کاین محتشمان خاسته بی خار وُ خسی نیست
داروغه دهد زحمت ما یک نفس اِنگار
اِمـــروز ز داروغه چیان همنفسی نیست
با مجلس مُـنحل شده وُ مصلحت امــروز
جز ملتِ پابسته درونِ قفسی نیست
یارانه ء گندم شــده آزاد دراین شهــر
از نان جوین سیر به قدر هوسی نیست
جــز سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل بجز آزادی ایران جَــرسی نیست
تازنـــد وُ بــرند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فآرس ما را فرسی نیست

۩۩۩ ☫ اَشعار(طریقت) دوبیتی ☫ ۩۩۩
هماره بوی باران می تراود
تر وُ تازه بهــاران می تراود
نسیم زندگی پرشور وُ سرخوش
گلِ مریم غزلخوان می تراود

معشوقه صفت در صف تدبیرشده
تحسین کنان ساکِنِ تـقـدیر شده
تیغ تو جهانگرفت درآن شک نیست
حُسنِ تو مرا بسی جهانگیر شده
سازمان هواشناسی طی بیانیه ای اعلام کرد:
یکم هوای همدیگه رو داشته باشین!!!
۩#خــُلدستان طریقت (صفحه:دوبیتی جدید)۩# محمد مهدی #طریقت
در راه (طریقت) همه تضمین بِـــگیرید
البته که تا منــزل مقصود بسی نیست

۩۩۩☫اشعار/شعر (طریقت) آبان هزاروچهارصد *=ربیع ☫۩۩۩

سحر: تلاوتِ قرآن و ربنای قدیم
سحر: به نغمهٔ عرفانی دعای قدیم
سحر: نوای مؤذن که میرسد بر گوش
سحر: به بانگ مناجات در هوای قدیم
سحر:لطافتِ روح و خوشا طراوت جان
سحر: به پاکی دلهای با صفای قدیم
سحر:به ماه ضیافت خوشا به ماه خدا
سحر: به لحظه ی رؤیایی و نوای قدیم
سحر: به آنکه بَرد فیضِ این مبارک ماه
سحر: به آنکه کند درکِ لحظه های قدیم
سحر: به آنکه نماید تلاش بهر معاش
سحر: به آنکه مهیّا کند غذای قدیم
سحر:به تشنگی و گشنگیِ ایّام است
سحر: چو سفرۀ افطار و ماجرای قدیم
سحر: نه آنکه غریب است با فضایل ماه
سحر: به آنکه بُوَد یار و آشنای قدیم
سحر:بدست تمنا به سوی حضرت حق
بخواه آنچه که میخواهی از خدای قدیم
دلِ شکسته و بیمار خود ، مداوا کن
دوا نبود وُ نباشد : بهْ از دوای قدیم
مبند دل بجز از لحظه های ناب دعا
سحر :چو رهروان طریقند مبتلای قدیم
نماز و روزه و حج است واجب شرعی
سحر:سه بوده ز ارکان پر بهای قدیم
اگرچه من نتوانم که فیض روزه برم...
سحر: همیشه خورم غوطه در فضای قدیم
شعارِ اهل (طریقت) به ساغر وُمی ناب
سحر:زِ باده ی جانبخش وُ دلربای قدیم

خــُلدستان طریقت (گیسو+آغاز اسپند1400خورشیدی) ۩ # محمد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫حکایت(طریقت) غزل +قصیده (خلدستان) رایگان ☫ ۩۩۩

شاعر تورا به دست دلم رایگان سپرد
آواره ام نمود وُ غم جاودان سپرد
هر روز را هر آنچه مقدّر نموده است
ما را به غیر نوش لبی شایگان سپرد
با هر اشارتی که نمودی به دوستان
غیر از مسیر رنج و مرارت نشان سپرد
می خواستم که با تو بمانم درین جهان
اَمّا فراق وُ بودن مان را امان سپرد
مثل کویر خفته در آغوش تشنگی
یک ژاله از وفا و محبت گمان سپرد
با این همه ستاره به دنبالِ کهکشان
بال و پری به گوشه هفت آسمان سپرد
هر دم برای دخترِ اسپند وُ فالگیر
قصری برای رهنِ مکان وُ زمان سپرد
شاعر (طریقت) از دَم بازارِ معرفت
هِی جابجا قصیده غزل : شوکران سپرد
♤♤♤
پروانهصفت واله ی دیدار تو هستم
معشوقه : خریدار ِ تو از روز الستم
با یاد تو من بر سر پیمانه نشستم
از ژالهٔ چشمان تو من، باده پرستم
دیوان من اندر خم گیسویتو افتاد
عاقل صفتی بودم وُ از غیر تو رستم
ترسم بنشیند به غزل سوزنی از نَم
وقتیکه قلم گریه کند اشک ز دستم
از جام بلورِ لب شیرین تو گفتم
وقتیکه از آن بادهٔ لبهای تو مستم
محراب دو ابروی تو شد قبلهٔ حاجات
وقتیکه دخیل از قد رعنایتو بستم
امروز(طریقت) غزل هجر سرودم
دیوانه صفت بر در میخانه نشستم
الهی و ربّی من لی غیرک ؟!



ای خدا شد بدبیاری ؟ اختیار زندگی☫۩۩۩
ما شدیم از گردن آویزانِ دارِ زندگی
دست بر دامانِ آب وُ آبشارِ زندگی
فصل پائیز آمدوُ شدبادِ سردِ برگریز
برگریزان است اینجا زیرِ بارِ زندگی
چون حبابِ پوچ گاهی تادمی برمی کشی
رخنه برمی دارد از صدجاحصارِ زندگی(1)
دم بدم سرمی رود ازموج دریاسهمگین
ناخدا چون می کند لنگر مهارِ زندگی
اعتبار از خود ندارداین مسیر پیچ پیچ
هیچ کس در سر ندارد انتظار زندگی
عاقبت آیا خدا ویران کند این بار کج
ناخدا مقصد نداند در قطارِ زندگی
ما شدیم از گردن آویزانِ دارِ مقصدت
ای خدا شد بَدبیاری ؟ اختیارِ زندگی
اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است
زان رو که مرا، بر درِ او روی نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آنجاست حقیقت، نه مجاز است
از وی همه مستیّ و غرور است و تکبّر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان
کوته نتوان کرد که این قصّه، دراز است
بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّه ی لیلی
رُخساره ی محمود و کفِ پایِ اَیاز است
بردوختهام دیده چو باز، از همه عالم
تا دیده ی من بر رُخِ زیبایِ تو باز است
در کعبه ی کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ی ابروی تو در عینِ نماز است
ای مجلسیان، سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
.<<<< زندگی ادامه دارد <<<<<





۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم 

ادامه مطلب ↘