شاعرِ شـــعرِ (طریقت) بـــسراید غزلی (غزلیات)

۩۩☫شاعرِشعرِ(طریقت) بسرآیدغزلی ☫۩۩

.

شاهدِ معجزه ات فـاصلـه‌ اندک بشود
اندک اندک لب من روی لبت حک بشود

هـرشب ازکوچه ی مهتاب وُحوالی گذرم
بیگمان دختر همسایه پر از شک بشود

نکندسنـگِ سر بافه ی من گُم بشود
گُمشدن باعث نابودی مَدرَک بشود

آخر الاَمر کسی بوی تو را حس بکند
ناگهان دعوت اُردک به ولنـجک بشود

آن قَدر ناز کنی ناز کنی غمزه کنی
ناز تک تک بشود لانه لک لک بشود

در بهاران کــه بهـار آیـد و باران آید
روسری پس برود تُوی دلم لک بشود

شاعرِ شـــعرِ (طریقت) بـــسراید غزلی
بعدازآن هرچه کتابست همه فَک بشود

۩۩۩ ☫ شاعر شعر (طریقت)تشنگی را آفرید ☫۩۩۩

مثل آشوبی که یک توفان به دریا می دهد
درد، گاهی شکل زیبایی به دنیا می دهد

یک نفر مثل تو عـهـدش را به آخر می برد
یک نفر در ابتدای ماجرا وا می دهد

از همان اول تو " تنها مرد میدان " بوده ای!
عشق کاری دست آدم های " تنها " می دهد

شاعرِ شعرِ(طریقت) تشنگی را آفرید

غیرت و مردانگی را هم به سقا می دهد ♥

حمید(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خلدستان طریقت ( صفحه تشنگی )۩ محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(شعار:اسفند 1402)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برده معشوقه دل از اهل (طریقت) هیهات  +شعر  اگر عشق نسازد :زِ دهان درفکنم

۩۩۩ ☫ اهل (طریقت)هیهات + خرابات / انجمن پیران خرابات / اشعار ☫۩۩۩

خنک آن روز که در پای تو جان درفکنم
عقل در دمدمه ی خلق جهان در فکنم

یار در پرده نشست وُ دل من را غم زد
نامه ی شِکِـوِه به آن آب روان درفکنم

رفت معشوقه به سامان رقیبان آگاه
بهر آزادی او تیر وُ کمان درفکنم

تا شود ثبت کمی خاطره از عشق آزاد
مُرغ آزاد به آن باغ ِخزان درفکنم

جام لبریز بریزم به محبت با عشق
نام معشوقه چه زیباست جهان درفکنم

گر شود مبدا دورانِ خوشِ خاطره ها
ثبت این رابطه را وقت اذان درفکنم

تا که تکثبر شود حجم انرژی در من
نخِ تسبیح به هر کون و مکان درفکنم

موج گیسوی تو شد حلقه ی معراج فلک
جان خود را به تمامی به میان درفکنم

برده معشوقه دل از اهل (طریقت) هیهات
شعر اگر عشق نباشد :زِ دهان درفکنم

به سینه می‌زندم سر، دلی به فکر هوایت
هوا ، هوای بهاری کرشمه‌های اَدایت

نه یوسفم، نه سیاوش، نه نقش فرهادم
نه لیلی ام نه زلیخا کتاب! وسوسه‌هایت

تو رازقصهء«شیرین» خاطرات قدیمی
هزار وُ یکشبِ آن را نهاده‌ام به صفایت

چه سخت و دیر آمدی از دوستانِ سلامت
نمی‌کنم دگر ای دوست! سهل و زود، رهایت

گره به کار من افتاده است وُ فصل ندامت
کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟

به نظم شعر بیاندیش :تکیه داده بر افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت

«دلم گرفته (طریقت)» زبان ساده‌ی عشق است
روان وُ ساده بگویم: «دلم گرفته برایت!»

***

به سر افکنده مرا شاعری از تنهایی
چتر نیلوفـــریِ انـجـمن بودایی

اهل این انجمن وُ شاعرِ استادُ بزرگ
هم از گونه ی فردوس برین حورایی

قافل از غیرِ خودی هرچه سبکتر، خوشتر
تا به ساحل برسد غافلهء دریایی

ماهتابا! تو و آن کهنه درنگت در شب
من شهابم، شکر وُشیوه‌ی شب پیمایی

بوسه‌‌ای داد به من تا که ببوسم دستش
کو شرابی نچشیده‌ست بدین گیرایی

شاعرِ شعرِ (طریقت) غزلی آغازم
شهرهء شهر شوم بر صفت شیدایی

< ادامه مطلب <<

(گنجینه اشعار :ایران زمین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

سال 1403 مبارک باد

شهر خوانسارست، شهرکو هسار
شهرگردشگر به ،دشت گُلـــعذار

می‌زنم شانه به گیسوی سُخن
زین چمن یابد نشاطی روزگار

ابر رحمت می‌چکد بر سطح شهر
می‌شود جاری دوباره این شعار

غنچه‌ها خندان شود ،بار دگر
می‌شود خرّم ، بساط کِردگار

می‌زداید از دل کوه و کمر...
همچنین از سینه‌ها گرد وُ غبار

روح می‌بخشد به اشجار چمن
نغمه‌ی بلبل ، قناری ،شاخسار

هست فصل رویش آلاله ها
موسم گلگشت و سیر لاله‌زار

از خدا خواهم درین سال جدید
بهْ شود اوضاع و دل گیرد قرار

رو کند شادی دوباره بر وطن
رخت بندد : زِ دستار دیار

ارزش پول وطن ، افزون شود
رونقی دیگر بگیرد کسب و کار

کاش امسال آید آن آرام جان
تا سر آید رنج ِ عصر انتظار

از(طریقت)! نوش کن این باده ر‌ا...
کی دَمار از تن برآرد سر خمار

خــُلدستان طریقت(تحویل سال +بداهه+خبر+...)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

خلدستان(رمضان 1446)بهاران 1404(مبارکباد)

۩۩☫ دوبیتی (طریقت) بهاران ☫۩۩

بهاران شد بهاران شد بهاران

شکوفا شد چمن از باد وباران

همه ایام را یاد تو بودم
مرا از یاد بردی، یاد یاران !

****

سر گذشت : از زمهریر بیقرار
ساز هستی می نوازد چون هزار
چون سیاهی ماندهِ بر روی زغالِ
اندک اندک : می رسد فصل بهار

***

خلقت هر آدمی،در حکمتش یک راز بود

بوالبشر را قاعده،صد حُجت انباز بود

گر دلارامی نباشد تا بسازد عشق را.

آفرینش بر اساس، کوک ناهمساز بود

ادامه نوشته

ما سالکان اهل(طریقت)فرشته ایم

۩۩۩ ☫ ما سالکان اهل(طریقت)فرشته ایم ☫ ۩۩۩

خیـزید تا به حرمـت قـرآن دعــا کنیم
از عمق جان ، جانِ جهان را صدا کنیم
با ازدحــام این همه بت در حــریم حق
فکـری به حال غـربت دیـنِ خــدا کنیم
در سوگ صبح همدم مرغ سحر شویم
تا در طلــوع صبر به ســرو اقــتدا کنیم
باید دوباره قــبلهء خود را عوض کنیم
با خشت عشق کعـبه ی دیگر بنا کنیم
جای طواف و سجده بــرای فریب خلق
یک کار خیر محـــض رضــای خدا کنیم
ما سالکانِ اَهـل (طریقت)فرشته ایم
باید دوباره فکــر عاقبت از ابـــتدا کنیم

خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫ در بزم هنر اهل (طریقت) چه نشستید / اشعار ☫ ۩۩۩

+ ن والقلم و ما یسطرون...

آسوده دلان را غـم شـوریده سرانست
شـاعر صفتان ،غصه ی رنج دگرانست

راز دل ما پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری باخبر از بی‌خبرانست

غافل منشینید ز تیمار دلِ ریش
شوریده پسندیدهٔ صاحب نظرانست

ای همسفران! بار سبکبال ببندید
این خانه اقامتگه ما رهگذرانست

چون خسته دلان از بر احباب بِرَفتند
چشمی ز پی قافله ی ما نگرانست

ای بی ثمران! سروِ شما سبز نماند
مقبول بجز سرکشی بی هنرانست

در بزم هنر اهل(طریقت) چه نشستید
خُــمخانه دگر جایگه فتنه گرانست

۩۩۩ ☫ خون تو دانه دانه (طریقت) گل انار/ اشعار ☫ ۩۩۩

بوسیدمت سخنم گُل گلاب شد
بوییدمت تمـام تنم گُل گلاب شد

گل های سرخ پیرهنت را تکان مَده
گل های خشک پیرهنم گل گلاب شد

گُلواژه ا ی که به میدانِ ژاله ای
شعرم ترانه ام دهنم گُل گلاب شد

ای امتزاج شادی و غم، در کنار تو
خندیدنم، گریستنم گل گلاب شد

از راه دور فاتحه ای فُوت کرده ای
در زیر خاک‌ها کفنم گل گلاب شد

حال آمدم به میمنت بوی زلف گُل
در باغ، یاس و یاسمنم گُل گلاب شد

گرد از کتابخانه ی من برگرفته ای
تاریخ باستان کهنم گل گلاب شد

خون تو دانه دانه (طریقت) گل انار
پاشیدکشورم وطنم گل گلاب شد

۩۩۩☫ حکایت (طریقت )روایت +حقیقت => شریعت ☫۩۩۩

عارفی چهل شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند.تمام روزها روزه بود و در حال اعتکاف'از خلق الله بریده بود. صبح به صیام و شب به قیام.زاری و تضرع به درگاه او...شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که می‌گفت:ساعت ۶ بعدازظهر بازار مسگران برو خدا را زیارت خواهی کرد.عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و می‌ گشت...پیرزنی را دید دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می‌داد.قصد فروش آن را داشت...به هر مسگری نشان می‌داد وزن می‌کرد و می‌گفت:۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن می‌گفت: نمیشه ۶ ریال بخرید؟
مسگران می‌گفتند:خیر مادرجان برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد.پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می‌چرخید و همه مسگران همین قیمت را می‌دادند.
بالاخره به مسگری رسید.مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت:این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ریال می‌فروشم خرید دارید؟
مسگر پرسید: چرا به ۶ ریال؟؟؟
پیرزن سفره دل خود را باز کرد و گفت:
پسری مریض دارم دکتر نسخه‌ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می‌شود!

مسگر دیگ را گرفت و گفت:این دیگ سالم و بسیار قیمتی است.
حیف است بفروشی،امّا اگر اصرار داری من آن را به ۲۵ریال می‌خرم!
پیرزن گفت: مرا مسخره می‌کنی؟
مسگر گفت: ابداً!دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!

پیرزن که شدیداً متعجب شده بود،دعاکنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد..من که ناظر ماجرا بودم، در دکان مسگر رفتم و گفتم:پیرمرد انگار تو کاسبی بلد نیستی؟
اکثر مسگرانِ بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند.
آن وقت تو به ۲۵ ریال می‌خری؟
مسگر پیر گفت:من دیگ نخریدم.
من پول دادم داروی فرزندش را بخرد،پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه‌اش را نفروشد،من دیگ نخریدم ، دستی گرفتم....
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند
گفت:با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!

دست افتاده‌ای را بگیر و بلند کن. ما خود به زیارت تو خواهیم آمد!

● گر بر سر نفس خود امیری ، مردی

● بر کور و کر ار نکته نگیری ، مردی

● مردی نبود فتاده را پای زدن !

● گر دست فتاده‌ای بگیری ، مردی

وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ را که از بزرگان شهر بود، دستگیر ﻭ به همراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.حسین خان ﺑﻪ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ، وزیر فرمانفرما ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ می دهم و به جای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وقتی پیشنهاد حسین خان را شنید ﮔﻔﺖ: من که ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺷﻮه ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم.ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی پدر جان داد.اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.فرمانفرما ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ، ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد.
ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وزیرش ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ در کار ﻧﯿﺴﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه ای ﮐﻪ ﺁﻧ ﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ ﺭﺷﻮه ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ...

تو با خلق آسان بگیر نیک بخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت

✍🏻استاد باستانی پاریزی

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

ادامه نوشته

بهاران خجسته باد (نوروز 1403)با گذشت دوسال از:آغاز سومین سال قرن پانزده(خورشیدی)

بهاران خجسته باد (نوروز 1403)با گذشت دوسال از:آغاز سومین سال قرن پانزده(خورشیدی)

۩۩۩ ☫دوبیتی ☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ (قصیده / چون (طریقت) اشعار +دوبیتی ( عاشقم ☫ ۩۩۩

هنگام تحویل آمد و سرگشته بودم

در بند مرقومات مضطر گشته بودم

مارا (طریقت) کسب عطار ی برآید

سرگشتهء عِطرِ مُعطر گشته بودم

سال تحویل 1402 مصادف با روز سه شنبه 1 فروردین برابر با 29 رجب 1444 قمری و 20 مارس 2023 در ساعت 00:54:28 دقیقه می باشد،مبارکباد عزیز سال نو رو به شما تبریک عزض می کنم

امیدوارم سال خوبی داشته باشید و امیدوارم به آرزوهای قشنگتون برسین امیدوارم هر کجا هستید شاد و سلامت و

موفق باشید ، دوستون دارم فعلا تا پست بعدی

ستاره بختتان بالا

سپیده صبحتان تابناک

سایه عمرتان بلند

ساز زندگیتان کوک

سرزمین دلتان سبز

سال جدید مبارک

۩۩۩ ☫ برآستان جانان زخانقاه به میخانه می رود (حافظ) غزل، ☫ ۩۩۩

صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای

درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان بـــر فروخت باد بهار

که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش

که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد

ز فکر تفرقه باز آن تا شوی مجموع

به حکم آنکه جو شد اهرمن، سروش آمد

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس

سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد

زخانقاه به میخانه می‌رود حافظ

مگر زمستی زهد ریا به هوش آمد

۩۩۩ ☫ ما نظر کرده عشقیم (طریقت) خطبه اول (شفارش می کنم شمارانافرمانی کنید ☫۩۩۩

تشنگان را همگی ورطه به دریا زده ایم
جلوه در جلوه به اکسیر تمنا زده ایم

عطر سرزندگی باد صبا گشته نسیم
بامدادی که زِ انفاس مسیحا زده ایم

دیده واکن که غزل از سر مژگان تو بود
پرده بگشای همه کفر به حاشا زده ایم

عرصه تنگست نکیسا به کلیسا نگران
تا به سر منزل مقصود تولی' زده ایم

سر پیمان بلی' قول تن و جان دادیم
سببی شد که فلانی سر سودا زده ایم

ما از این بادیه رفتیم به بــالای جنون
تا خـدا بار دگر با تو به صحرا زده ایم

هر که لبریز کنون گشته بگو بسم الله
شاید این مرحله بر دامن لیلا زده ایم

ما نظرکرده عشقیم(طریقت) به خدا
شور دلدادگی از بهر !سُهـیــلا زده ایم

️ حمید محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : اسپند +آن ذوقِ همایونِ(طریقت)که زسر رفت

۩۩۩ ☫ آن ذوقِ همایونِ(طریقت)که زسر رفت ☫ ۩۩۩

7vw_photo_2018-07-15_15-08-04.jpg

با "شعر وُغـزل" مایهء "اُمید" دوباره
دیوانِ ادب "سایه ی نُــومید" ‌‌نظاره

در محفل رندان شَوَم مست نگاهت !
شیپور چیان خــوش بنوازید "نَقـاره"

***

اِقبالِ من از وسوسه های تو بدر رفت

از بختِ بد این فصلِ جوانی بهدر رفت

عمرِ من ِ دلباخته با ناز تو سر شد

اِمروز وصال تو به فردای دگر رفت

میخواستم ازعشق سخن را کنم آغاز

ذهنِ تو به سودای هوس رو بخطر رفت

هر گاه که از دیدنِ آن روی تو گفتم

افکار همه خَم شدوُ تا زیر کمر رفت

حرف از دل وُ دلدار که شد بال گرفتی

شد ساعت پرواز،به امّا و اگر رفت

دل داده و جان باخته را کو دل وُ جانی ؟

تا جان تو را دید ، تمنّابه نظر رفت

بینِ من و تو آنکه ضرر کرد، ضرر کرد

روزی که ازین سینه سپررفت سفر رفت

یک روز نشد راحت و آسوده بنالم

از فکرو خیالِ تو دلم سوی قمر رفت

در ماتم تو شمع شدم سوختم اما

فکر تو به دنبالِ بسی سود و ضرر رفت

در گوش من از عشق نگو قصه که دیگر

عصر من و ناکامیِ دوران حجر رفت

آن مرغ هما آمدو رقصید وُ ندیدی

آن ذوق همایونِ(طریقت)که زِسر رفت

محمّدمهدی طریقت

۩۩۩ ☫ شاعر شعر (طریقت)ت>> مهتاب (لیلی ام) آفرید ☫۩۩۩

((" اِنا لِله وَ اِنا اِلیه واژگون "))

ز باده بیم ندارم همیشه در بَغَلست
تو را دروغ ، مرا صدق بهترین عملست

اگر به ژاله رسیدی وُ واژگون نشدی
بیا به میکده ،میخانه خالی از خِلَلست

به روی منبر وُ تزویر وُ ،پند مدعیان
شراب نقد به از فتنه کاری جَمَلست

مده عِنان طرب را ،به دست مار وُ بپیچ
سیاستی شده عقرب که زَهرشان مَثَلست

به فالِ خواجه ی شیراز اگر نگاه کنی
شراب سرخ بیابی که خواجه شاه غزلست

***

ﺑﺸﮑﻔﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻻﻟﻪ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻣﺮﺍﺩ

ﻏﻨﭽﻪ ﺳﺮﺥ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺩﻝ ﺑﺎﺯ ﺷﻮﺩ

ﻣﻦ ﻧﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺁﯾﺪ ﺑﺎﺯ

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﻮﺩ

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮﯼ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﻬﺎﺭﺍﻥ ﺩﮔﺮ

ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻨﺮ ﺍﺳﺖ ، ﺷﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻨﺮﯼ ﻭﺍﻻﺗﺮ

ﻟﯿﮏ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﭙﺴﻨﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﯾﺶ

ﮐﻪ ﭼﻮ ﯾﮏ ﺷﮑﻠﮏ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ

ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﺑﯽ ﻏﻤﯽ ﻋﯿﺐ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ

ﮐﺎﺷﮑﯽ ﺁﯾﻨﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﯿﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﺁﻧﭽﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺁﮔﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﻧﻬﺎﺩ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﻭ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﺷﺪﻥ

ﭘﯿﮏ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻥ

ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻨﺮ ﺍﺳﺖ ﮔﺮ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﺗﻮ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺩﮔﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺷﺎﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺻﺤﻨﻪ ﯼ ﯾﮑﺘﺎﯼ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﯼ ﻣﺎﺳﺖ

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭﺩ

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

۩۩☫با اینک عشق نقطه ی پایان (طریقت ) است ۩۩

گرگ ها در این بیابان حکمرانی می کنند !
در میان گوسفندان روضه خوانی می کنند !

با لباسی از پَر طاووس و خویی چون غزال
گله را مجذوب رنگ وُ مهربانی می کنند !

گوسفندان دانش آموزند ،گُرگان وُ شبان !
از میان گلّه برخی ها تبانی می کنند !

در میان گوسفندان عده ای چالاکتر !
تا معلم می رسدآنان نگهبانی کنند !
گلّه راضی ، گُرگ راضی ،نیست ناراضی قرار !
درقراری بیقراران پاسبانی می کنند !

گله می رانند و می زایید تا نسلی دگر !
چون مدافع در حریم گرگ دربانی کنند !

داد زد یک روز یک بزغاله ای در این میان...
تا معلم نیست شغالان سخنرانی کنند !

گفت آن بزغاله این شعر و بدام گرگ شد !
یا که گُرگان تاابد همواره زندانی کنند !

گلّه از آن روز مجبور است از شب تا به صبح
از کتاب این(طریقت) باز روخوانی کنند !
وای اگر این گلّه روزی رم کند در عید فطر !
عید قربان صد هزاران گرگ قربانی کنند

من مُرده ام که بی تو نفـس می زنم نفس
دسـتـم بِــدار ، پای نــه پــس می زنم نفس

در خواب های نیمه شبم نقطه چین توئـی
فـریـاد شاعرانــه بــــرس مـی زنم نفس

یـــک شـب خبــررسید که تاصبح انتـظار
تـــا صبح انتـــظار عبث مــــی زنم نفس

زنـــدانــی ام ، به یـــاد تــو درجاده مسیر
در پشتِ میـله های قـــفس می زنم نفس

بـر روی بوم چشـم غزل ، پـشت یکدگر
همراه هر غزل به چه کس می زنم نفس

در قاب لحظه ها،من و تو ،در کـــنار هــم
هنگام مـوت بانگ جرس مـی زنم نفس

مهر تـــو را بــــه دوش غزل بار می کنم
از چابـهار تا بـــه ارس می زنم نفس

با اینکه عشق نقطه ی پایان(طریقت)است
تا انتها به عشقِ هـوس می زنم نفس

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

شــبها همه شب محاقم وُ کابوسم
کامل:شده(مهتاب)تو را می بوسم
من گِـرد جهان مثـالِ یک فانــوسم
قــامـوس توئی مـثالِ اقیــانــوسم

***

با زبانم شــعر گــفتم، با لـــبم بوسیدمت
وقت شادی خنده کردم، گاهِ غم بوسیدمت

آدمِ حجب وُ حیا بودم ولیکن ناگهان
"از جمادی ناگهان نامی شدم" بوسیدمت!

من که در زندان وُ زندانبان خود بودم عجیب
از خودم بیرون زدم هی دَمبدم بوسیدمت

عشق من مهتاب: گاهی رابعه... گاهی فروغ...
بی‌نقاب عاشق شدم هر‌جا "خودم" بوسیدمت

عشق، غمهای فراوانی به قلبم هدیه کرد
پس چرا«مهتاب»ای معشوقه کم بوسیدمت؟

حمید(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خلدستان طریقت ( #مهتاب )۩ محمد مهدی طریقت

ادامه مطلب...برای مطالعه #خاص<<<<...مشروح

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت)سحر:شیرین سخن :خُلدِستان

۩۩۩ ☫ مثنوی (طریقت) حکایت / روایت ☫ ۩۩۩

کدخدائی را که با ثروت خدایی می کند

ماجرای عدل را بحثِ جدایی می کند

حاکمان در منفعت برنفع خود کوشش کنند

در میان مردمان ،صد طرح در یورش کنند

عده ای در منزل خلقند وُ طاعت می کنند

وعدها با پول مردم هم اِطاعت می کنند

اکثر مــردم زِ اوقـــات خــــدا بیــــگانه اند

مردمانی سخت کوش وُ ،مردمی شایسته اند

برخی از مـــردم درون جامعه پیغمبر اند

ظاهراً پیغمبرانی ، در قیامت پـــرپر اند

عاقبت در آخرت شایستگان والاتر اند

مردمان بی ریا آنجا ز هر انسان سر اند

مثنوی آمد به پایان معنوی باش ای بشر

با (طریقت) نیکوئی کن ،با کریمان بیشتر

از اوّلِ اوّل آخــر

۩۩۩ ☫یک عمر (طریقت)آتشینت بودم ☫۩۩۩

از اولِ ، اول آخـرینت بودم

مغرورِ پیامِ آفــرینت بودم

در باورِ من اوجِ شگفتی بودی

درموج ترین خاکِ زمینت بودم

ایمان که به دستهایتان آوردم

شایسته ترین شعار ِ دینت بودم

من از تو وفا دریغ کردم تو وجفا

با جور وُ جفا بسی رهینت بودم

گلخندهء طعنه های مستت گشتم

دل بسته ی چشمِ نازنینت بودم

یک بار نیامدی به‌چشمم خوابی

با اینکه همیشه در کمینت بودم

یک لحظه صمیمانه رفیقم بودی

یک عمر (طریقت) آتشینت بودم

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت)سحر:شیرین سخن ☫ ۩۩۩

همان ابرم که بارانی تراوَد
برای زندگی جانی تراوَد

همآن برفم که در سرمای بهمن
رُخِ شاد و نمایانی تراوَد

همآن ماهم که در شبهای آرام
حضورِ خوب وِجدانی تراوَد

همآن برگم که از لبخندِ پاییز
دمی احوالِ خندانی تراوَد

همآن بغضم که در چشمانِ آدم
نگاهِ تلخ و گریانی تراوَد!

همآن رودم که از امواجِ طوفان
به نابودی هراسانی تراوَد

همآن راهم که در پایان(طریقت)
به (خُلــدستــان) عنوانی تراوَد

****

ذوق با شوقم شراری درفکند
شعله طفل نی‌سواری درفکند

آرزوهای همه اهل ادب
از کف خاکم غباری درفکند

کلِ دیوان یک نگه عرض است و بس
آینه درجا دچاری درفکند

ساغر وُ ساقی همه خمیازه‌اند
عیش این‌ گلشن خماری درفکند

ای که می نازی به حسن عاریت؟
حُسن ما آیینه‌داری درفکند

می‌رود صبح و اشارت می‌کند
روز وُشب تقوبم ‌واری درفکند

تا شوی آگاه ، به ناگه رفته است
وعدهٔ وصل انتظاری درفکند

توشه از جانِ جهان برداشتن
توشهء بنیاد ‌کاری درفکند

این سحر افتاده در دامان تو
گر بیفشانی غباری درفکند

چند در تمثال وی فرسودن است
عیش کن دامی‌که تاری درفکند

صد جهان معنی به لفظ ما‌ گم است
چهره زیبا آشکاری درفکند

غرقهٔ وهمیم ورنه روز وشب
از تنک آبی‌ کناری درفکند

همسرش از همرهان غافل مباش
فرصتی ایجاد باری درفکند

شد(طریقت) با سحر هنگامه ای
فخرها دارند و عاری درفکند

....

به یادِ خاطرات رفته بر باد

ونک را پرسه‌ می زد میرداماد

به یادِ : دوستانم در ولنجک

جفا در (وَن) نموده گشتِ ارشاد

ح. (طریقت)

ادامه نوشته

بر آستان جانان (سعدی) پروین :خلدستان طریقت

۩۩۩ ☫پروین (سعدی) خاطرات شیرین ☫ ۩۩۩

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را.

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را

گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

جان سپر کردند مردانْ ناوکِ دلدوز را

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست

بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

عاقلان خوشه‌چین از سر لیلی غافلند

این کرامت نیست جز مجنون خرمن‌سوز را

عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست

کان نباشد زاهدان مال و جاه‌اندوز را

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم

ریسمان در پای حاجت نیست دست‌آموز را

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن فرصت شمار امروز را

سعدی معتقده عاشق واقعی اگر شکایتی از معشوقش داره، شکایتش رو پیش کسی به‌جز خود معشوق نمی‌بره و توی بوق و کرنا نمی‌کنه.

«ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست

کز تو به دیگران نتوان برد داوری»

در سعی وُ صفا،صفا فراموش شده
قربانِ مونا ، مِنا فراموش شده

بازار بزرگ مکه را حاجـی دید
حاجی بغل خدا، فراموش شده

***
با نیت حل مشکل مَردم رفت
با قصد فروش پسته وُ گندم رفت

در موسم حج دور خودش می چرخید
حاجی به طواف خانه با کجدُم رفت

***
با یاد خدا به کعبه دیگر نَرویم
از کربُبلا به کعبه یکسر نَرویم

وقتی که مسلمانی ما اینگونه‌ست
چون قبله‌نما به کعبه آخر
نَرویم

***
تصمیم گرفته‌اند صادق باشند
با هر کس و ناکسی موافق باشند

هر روز مسلمانم و هر شب کافر
چون یاد گرفته‌اند منافق باشند

***
آنقدر به رُم رفت که قم رفت از یاد
سرگرم پیاله شد که خُم رفت از یاد

از بس که اشداء علی‌ الکفار است
دیگر «رحماء بینهم » رفت از یاد

***
هنگام دعا دست نیازش اَزلی
با ذکر خدا دهان بازش عسلی

هر شاخه گل محمدی را له کرد
اِنگار حکومتش شده لَم یَزلی

***
شیپور مقرب خدا اسرافیل
کابوس تمام زنده‌ها اسماعیل

دیروز پیامکی برایم داده است
مشتاق زیارت شما عزرائیل

***
امروز سر و کار همه با صبرست
انگار نه انگـار : که دنیا جبر ست

اعلامیه‌ات را زده‌اندقبل از فوت
بامزه‌ترین شوخی دنیا قبرست

***
یکسر به سؤال‌های دینی زده ام
از ته به جواب استالینی زده ام

از قیمت گوشت ها یقینی زده ام
امروز خوراک سیب زمینی زده ام

***
هم ناز و ادا و هم بلا دارد آقا
زیرا که شروع و انتها دارد آقا

مثل همه مصارف روزانه
تاریخ خرید و انقضا دارد آقا

خاطرات تهران و بیروت پیوند لبنان و بیروت را با ایران و تهران نشان می دهد. نویسنده کتاب در سن ۱۳-۱۲ سالگی و پس از پایان جنگ جهانی دوم برای زندگی با پدر و مادرش از راه لبنان، سوریه، عراق به ایران می آید. جان اسکیلز ایوری، به دور از یک سونگری و با ظرافت و دقت به برهه ای از تاریخ_معاصر ایران نگاه کرده است. از رهگذر مطالعه این کتاب، می توان به نکات و اشارات تازه فراوانی دست پیدا کرد؛ از آن جمله می توان به گوشه های کم نوشته و ناگفته سیاست رضاشاهی در مقابل آلمان هیتلری اشاره کرد. علاوه براین، علاقه قلبی نویسنده به فرهنگ و تمدن ایران و به طورکلی خاورمیانه تصویری دلپذیر را برای خواننده ایرانی ترسیم می کند که در کمتر آثار نویسندگان غربی معاصر دیده می شود.

نویسنده کتاب جان اسکیلز ایوری در سال 1933 در لبنان از پدر و مادری آمریکایی به دنیا آمد. او شیمی‌دانی است که تحقیقات و پژوهش‌هایی مفصل در زمینه‌های شیمی کوانتوم، ترمودینامیک، تکامل و تاریخ علم انجام داده است. او از اوایل دهه 1990 فعالیت‌هایی در زمینه صلح جهانی را آغاز کرد و به عضویت گروهی درآمد که در زمینه علوم و امور جهانی فعالیت می‌کردند. این گروه در سال 1995 موفق شدند تا جایزه صلح نوبل را از آن خود کنند. جان اسکلیز ایوری در حال حاضر به عنوان دانشیار شیمی کوانتوم در دانشگاه کپنهاگ فعالیت می‌کند

.<<<< زندگی ادامه دارد <<<<<

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

ادامه نوشته

خُلدِستان (طریقت) فخر اولیاء  مطربانِ مسرور (دوبیتی )تبار

۩۩۩ ☫ اشعار مناجات خُلدستان (طریقت)مثنوی ☫۩۩۩

بار الــها، در مُــناجـــاتم چنین

از تو می‌خواهم، رهانی از کمین

زانکه عقل هر که را کامل کنی

هر دو دنیــا را به وی واصل کنی

آدمی ، از علم کامل می‌شود

وز تعلم، علم حاصل می‌شود

جون توانا می شود ، دانا ناگزیر

قاضی القضات شد ، شیخ کبیر

شاعرت :، یارب، به دانایی رسان

تا ز شَرّ جهــل باشم در امان

در حقیقت وارهان ، از کاهلی

این (طریقت) را ز بیمِ تنـــبلی

تا مرا خُـــلد برین مآوا بُـود

بعد ازین از دوزخم پروا بُـود

۩۩۩ ☫این (طریقت)نیز فخر اولیاست ☫۩۩۩

گدایان بهرِ روزی طفل خود را کور می‌خواهند
طبیبان جملگی این خلق را رنجور می‌خواهند
گمانم مرده شویان راضـی‌ند بـر مُرگِ مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور می‌خواهند

۩☫من از تبار ایرانیانم (طریقت )خوش آمدید(دوبیتی) شعر ۩۩۩

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩
۩۩☫ برآستان جانان (سعدی ) شیخ اجل ☫۩۩
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سر دست از دوعالم بر فشاندی
�گلستان حضرت سعدی�


با حضرت عشق همسری معشوقه

از هرچه فرشته برتری معشوقه

گنجینه ی اختری تو در مجموعه

در هر دو جهان جواهری معشوقه



غزالِ شعر را آرایه دارم زبان شهر را هم پایه دارم

من از راز الفبای تو محرم قناری ،بلبلی سرمایه دارم

ح. (طریقت)
تو را برای دَمی عاشقانه کم دارم

تو در میانه ی دریا کـرانه کم دارم

تو را سپاس و آغوش مهربانت را

برای خلوتِ یک شاعرانه کم دارم

غروب آمد و اسباب غم فراهم شد

برای از تو سرودن بهانه کم دارم

من آن هـوای بهاری به زیر بارانم

برای با توشدن آشــیانه کم دارم

نخواه از تو و این میل کهنه برگردم

که در برابر حرفت گمانه کم دارم

ببخش اگر سخنانم تو را مکدر کرد

من از تبار (طریقت) ترانه کم دارم

گُم شدن پیداشدن دین من است
نیستی دراصل آئین من است

اندک اندک می روم در کوی دوست
ترک این چرخ فلک زین من است

من به یک دم در جهان گردش کنم
گُم شدن گام نخستین من است

این زمان دور جهان گردم چوچرخ
چرخش ایام شیرین من است

این (طریقت) نیز فخر اولیاست
جملگی اشعار یاسین من است

گفت:مثلا در شهرک اکباتان تهران(مورد واقعی است) استخری هست که هر روزی شرایطی تازه را بر مشتری تحمیل می کند و مشتری هیچ حمایتی یا نظارتی از سوی دستگاه های ناظر چون تربیت بدنی و بهداشت مشاهده نمی کند. یک روز نرخ ها را چند برابر می کنند. روز دیگر ساعات استفاده از استخر محدود می شود،زمانی از تعداد نجات غریق و کارکنان می کاهند و یک روز شامپو و هرگونه مواد شوینده از دوش ها و دستشویی ها حذف می شود. حالا من نگرانم که روزهای آینده بگویند برای تامین آب استخر نیز هر کس از خانه اش سطل آبی بیاورد!! گفتم: تو در برابر همۀ این تضییقات اعتراضی نکردی؟

گفت : من از هر گونه درخواست و اعتراض نومیدم. حالا ببینم با نوشتۀ تو آیا مسئولی سرمی زند و نظارتی می کند؟ یا کار من به آخر و عاقبت خر ملّانصرین ختم می شود!!

می گویند ملّا نصرالدّین الاغی داشت که هر روز بار می کشید و سواری می داد و ملّا روزی سه کیلو جو به او می داد. روزی برای صرفه جویی یک کیلو از سهمیّۀ جو الاغ کاست. ولی الاغ همچنان روزهای پیشین بار می برد و سواری می داد. روزهای پسین هر روز مقداری از سهمیّۀ جو الاغ کاست،ولی دید الاغ همچنان بار می برد و سواری می دهد. ملّا پیش خود گفت من عجب نادانی بودم که اصلاً به الاغ جو می دادم. بنابراین سهمیّۀ جو الاغ را بکلّی قطع کرد. روز بعد که وارد طویله شد،دید الاغ مُرده است!!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟! عالم ملکوت هیچ‌گونه سنخیتی با عالم ماده ندارد. از این‌رو خداوند وقتی می‌خواهد با پیامبران خود سخن بگوید، سخن خود را با زبان آن پیامبر توسط فرشته وحی منتقل می‌کند و این سخنان از طریق این فرشته (جبرئیل امین) به اذن پروردگار از زبان عالم ملکوت به زبان عالم ناسوت در می‌آید و به کتاب آسمانی تبدیل می‌شود تا پیروان آن پیامبر بتوانند به دستورات خدا عمل نمایند.

غآغآ ! غَمِ جَهان مَخور ، این نیز بُگذرد

عمرت چو هست بر گُذر ، این نیز بُگذرد

گر بَد کند زمانه ، تو نیکوخِصال باش

بُگذشت اکثر عمر ، این نیز بُگذرد

غآغآ :به روزگار نَه بر وِفقِ رایِ توست

اَندُه مَخور که بی ­خَبَر ، این نیز بُگذرد

می سوزد آن :دلِ ، مردانِ مرد را

خاکت بسر ،بِتَر ، این نیز بُگذرد

مِنَّت خُدای را که شبِ دیرپایِ غَم

اُفتاد با دَمِ سَحَر ، این نیز بُگذرد

حَوادِث این (طریقت) نیز فخر اولیاست

اولیا : باشد خطر ، این نیز بُگذرد

تَشویشِ خاطر است ولی شُکر چون نکرد

ایزد قَضا جُز این قَدَر ، این نیز بُگذرد

زبان‌ها در کتاب‌های مقدس دلیل بر برتری اقوام و امت پیامبران ادیان آسمانی نیست بلکه وسیله‌ای برای برقراری ارتباط میان آسمان و زمین است که در برهه‌های مختلف بوده تا پیامبران بتوانند پیام‌های وحی را دریافت کنند و بدون هیچ تغییری در کلمات، آن را به امت و پیروان خود منتقل نمایند.

وقتی پروردگار متعال سطح کلام خود را به سطح کلام و زبان یک قوم در می‌آورد، ما که باشیم که خرده بگیریم و بگوییم �چرا باید نمازهای خود را به زبان عربی بخوانیم� ما باید به احترام اراده پروردگار که زبان عربی را زبان وحی برای دین پیامبر خاتم برگزیده است، زبان قرآن (عربی) را گرامی بداریم و تحت تاثیر شبهه‌افکنان و اسلام‌ستیزان دیروز و امروز ،فردا،قرار نگیریم.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(ترکیب بند)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

خلدستان طریقت :دوبیتی +رباعی (طنز)

۩۩۩☫(طریقت) دوبیتی +غزل +مژگان =برآستان جانان ☫۩۩۩

با گل گفتم شعار ضرب المثل است
آب رخ تو گواه شیرین عسل است
گل گفت که ابر باش وُ گریان بهار
امسال چو (اژدها) نیکو غزل است
*
در غنچه نگاه کن غزل می جوشد
پیکانِ قضـای مُـبتذل می جوشد
شاعر سرِ پیکانِ ادب تیز نمود
خون از سرِ ترکانِ ازل می جوشد

****

اِنــگـار وجـود آمـده از مـنبع نــور

چشمان توشد پنجره ی قصر بلور

آتش بـه غزل می زند ازاین همه شور

با نـاز نگاه شرقی از مــشرق دور

غزل آسیمه سـر دارد هنوز از راز چشمانت
تو میدانی چه محشر کرده برپا ناز چشمانت

از آن روزی کـه سیمرغِ نگاهـت آرمانم شد
به کوهستان نگارم می برد قفقاز چشمانت

یقین دارم که عمـری در نبود ِ روشنایی ها
ادیسون بارها بگرفته برق از فاز چشمانت

"الا یـا ایهـاالسـاقی" جهـانی را بهـم ریـزد
غزلهایی که داردخواجه از شیرازچشمانت

توتنها واژه‌ای بودی که دربحبوحه ی خلقت
خداحالی به حالی میشدازاعجاز چشمانت

بدور از ساحل دریا به‌روی عرشه ی‌کشتی
نگاهم رو به بنـدر بود و چشم انداز چشمانت

تو باآن ناوک مـژگان(طریقت)را هدف کردی
دل صد پاره را ازنیزه ی ســرباز چشمانت

***

در سعی وُ صفا،صفا فراموش شده
قربانِ مونا ، مِنا فراموش شده

بازار بزرگ مکه را حاجـی دید
حاجی بغل خدا، فراموش شده

***
با نیت حل مشکل مَردم رفت
با قصد فروش پسته وُ گندم رفت

در موسم حج دور خودش می چرخید
حاجی به طواف خانه با کجدُم رفت

***
با یاد خدا به کعبه دیگر نَرویم
از کربُبلا به کعبه یکسر نَرویم

وقتی که مسلمانی ما اینگونه‌ست
چون قبله‌نما به کعبه آخر
نَرویم

***
تصمیم گرفته‌اند صادق باشند
با هر کس و ناکسی موافق باشند

هر روز مسلمانم و هر شب کافر
چون یاد گرفته‌اند منافق باشند

***
آنقدر به رُم رفت که قم رفت از یاد
سرگرم پیاله شد که خُم رفت از یاد

از بس که اشداء علی‌ الکفار است
دیگر «رحماء بینهم » رفت از یاد

***
هنگام دعا دست نیازش اَزلی
با ذکر خدا دهان بازش عسلی

هر شاخه گل محمدی را له کرد
اِنگار حکومتش شده لَم یَزلی

***
شیپور مقرب خدا اسرافیل
کابوس تمام زنده‌ها اسماعیل

دیروز پیامکی برایم داده است
مشتاق زیارت شما عزرائیل

***
امروز سر و کار همه با صبرست
انگار نه انگـار : که دنیا جبر ست

اعلامیه‌ات را زده‌اندقبل از فوت
بامزه‌ترین شوخی دنیا قبرست

***
یکسر به سؤال‌های دینی زده ام
از ته به جواب استالینی زده ام

از قیمت گوشت ها یقینی زده ام
امروز خوراک سیب زمینی زده ام

***
هم ناز و ادا و هم بلا دارد آقا
زیرا که شروع و انتها دارد آقا

مثل همه مصارف روزانه
تاریخ خرید و انقضا دارد آقا

...رسانه آمریکایی فایننشال تایمز در تازه ترین گزارش خود از مذاکرات محرمانه ایران و آمریکا در مسقط خبرداد و مدعی شد که آمریکا از ایران خواسته که از نفوذ خود برای متوقف کردن حملات حوثی های یمن در دریای سرخ استفاده کند. مذاکراتی که اگرچه یک منبع آگاه در گفت و گو با ایرنا آن را تایید کرد اما جزئیات مطرح شده توسط فایننشال تایمز را تکذیب و تاکید کرد که گفت‌وگوهای غیرمستقیم با آمریکا صرفاً محدود در چارچوب مذاکرات رفع تحریم است.

در همین راستا و به گزارش رسانه ها، فایننشال تایمز نوشته است: «به گفته مقامات آمریکایی و ایرانی، واشنگتن مذاکرات محرمانه‌ای با تهران انجام داده است تا این کشور را متقاعد کند که از نفوذ خود بر جنبش حوثی‌های یمن برای پایان دادن به حملات به کشتی‌ها در دریای سرخ استفاده کند. به گفته این مقامات، این مذاکرات غیرمستقیم، که طی آن واشنگتن همچنین نگرانی‌هایی را در مورد برنامه هسته‌ای ایران مطرح کرد، در ماه ژانویه در عمان انجام شد و اولین مذاکرات بین این دو در 10 ماه گذشته بود.

ادامه نوشته

بدون عنوان (ماه رمضان) انجمن ادبی خلدستان (طریقت)

۩۩۩ صیاد آهو ۩۩۩

۩۩۩ ☫ صیادآهو ☫ ۩۩۩

طــلا گیـسو، جمالت آفتــابی

تورا یک جرعه می دانم ‌ شرابی

غزل خوانم غـزلخوانان شهرم

تومعشوق منی یا شعــرِ نابی

بگذار زلال ماه از من باشد

آواز بخوان پگاه از من باشد

یک عمر نگاه داشتم در عطشت

دوشیزه ترین نگاه از من باشد

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

این دهکده ها: نبض حقایق هستند

این مزرعه ها : پُر از شقایق هستند

پیران و جوانان دقایق هستند :

باران که بیآید همه عاشق هستند.

با سر شوریده ام عادت به دارو کرده ام

در دعا اسرار دل را با خدا رو کرده ام

ماه را در برکه می جویم نمی آید به دست

همچو سلطانی که تنها یاد مینو کرده ام

گردنم از تار گیسوهای تو نازک تر ست

من به تیغ تیز ابرو های تو خو کرده ام

چشم بر در دوختم در انتظارت آن قرار
راه ها را روز و شب با پلک جارو کرده ام

سینهء سینای تو سر سبز و حاصلخیز شد
من طمع در سینه ات از زور بازوکرده ام

چون عسل می ریزی از لب های شیرینت بریز
من دهانم را برایت مثل کندو کرده ام

نظم جادوی(طریقت)حرف ها دارد ولی
من خودم را صید آن صیاد آهو کرده ام

درخانه قرنطینه به میخانه کسی نیست

اَلــمِــنّةُ ِلله کَــسِ ، فــریاد رسی نیست

قومی که شه وُ شحنه وُشیخش همه مستند

چون مُحتَسِبان خسته وُ بیم عسسی نیست

آزادی اگر می طلبی،غرقه به خـــون باش

کاین محتشمان خاسته بی خار وُ خسی نیست

داروغه دهد زحمت ما یک نفس اِنگار

اِمـــروز ز داروغه چیان همنفسی نیست

با مجلس مُـنحل شده وُ مصلحت امــروز

جز ملتِ پابسته درونِ قفسی نیست

یارانه ء گندم شــده آزاد دراین شهــر

از نان جوین سیر به قدر هوسی نیست

جــز سر به هوای سر و سامانی ما را

در دل بجز آزادی ایران جَــرسی نیست

تازنـــد وُ بــرند اهل جهان گوی تمدن

ای فارس مگر فآرس ما را فرسی نیست

۩۩۩ ☫ اَشعار(طریقت) دوبیتی ☫ ۩۩۩

هماره بوی باران می تراود
تر وُ تازه بهــاران می تراود
نسیم زندگی پرشور وُ سرخوش
گلِ مریم غزلخوان می تراود
۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

معشوقه صفت در صف تدبیرشده
تحسین کنان ساکِنِ تـقـدیر شده
تیغ تو جهان‌گرفت درآن شک نیست
حُسنِ تو مرا بسی جهانگیر شده

سازمان هواشناسی طی بیانیه ای اعلام کرد:
یکم هوای همدیگه رو داشته باشین!!!

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه:دوبیتی جدید)۩# محمد مهدی #طریقت


در راه (طریقت) همه تضمین بِـــگیرید

البته که تا منــزل مقصود بسی نیست

۩۩۩☫اشعار/شعر (طریقت) آبان هزاروچهارصد *=ربیع ☫۩۩۩

برای بزرگنمایی لطفا کلیک کنید

سحر: تلاوتِ قرآن و ربنای قدیم
سحر: به نغمهٔ عرفانی دعای قدیم

سحر: نوای مؤذن که می‌رسد بر گوش
سحر: به بانگ مناجات در هوای قدیم

سحر:لطافتِ روح و خوشا طراوت جان
سحر: به پاکی دل‌های با صفای قدیم

سحر:به ماه ضیافت خوشا به ماه خدا
سحر: به لحظه ی رؤیایی و نوای قدیم

سحر: به آنکه بَرد فیضِ این مبارک ماه
سحر: به آنکه کند درکِ لحظه ‌های قدیم

سحر: به آنکه نماید تلاش بهر معاش
سحر: به آنکه مهیّا کند غذای قدیم

سحر:به تشنگی و گشنگیِ ایّام است
سحر: چو سفرۀ افطار و ماجرای قدیم

سحر: نه آنکه غریب است با فضایل ماه
سحر: به آنکه بُوَد یار و آشنای قدیم

سحر:بدست تمنا به سوی حضرت حق
بخواه آنچه که میخواهی از خدای قدیم

دلِ شکسته و بیمار خود ، مداوا کن
دوا نبود وُ نباشد : بهْ از دوای قدیم

مبند دل بجز از لحظه های ناب دعا
سحر :چو رهروان طریقند مبتلای قدیم

نماز و روزه و حج است واجب شرعی
سحر:سه بوده ز ارکان پر بهای قدیم

اگرچه من نتوانم که فیض روزه برم...
سحر: همیشه خورم غوطه در فضای قدیم

شعارِ اهل (طریقت) به ساغر وُمی ناب
سحر:زِ باده ی جانبخش وُ دلربای قدیم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خــُلدستان طریقت (گیسو+آغاز اسپند1400خورشیدی) ۩ # محمد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫حکایت(طریقت) غزل +قصیده (خلدستان) رایگان ☫ ۩۩۩

شاعر تورا به دست دلم رایگان سپرد
آواره ام نمود وُ غم جاودان سپرد

هر روز را هر آنچه مقدّر نموده است
ما را به غیر نوش لبی شایگان سپرد

با هر اشارتی که نمودی به دوستان
غیر از مسیر رنج و مرارت نشان سپرد

می خواستم که با تو بمانم درین جهان
اَمّا فراق وُ بودن مان را امان سپرد

مثل کویر خفته در آغوش تشنگی
یک ژاله از وفا و محبت گمان سپرد

با این همه ستاره به دنبالِ کهکشان
بال و پری به گوشه هفت آسمان سپرد

هر دم برای دخترِ اسپند وُ فالگیر
قصری برای رهنِ مکان وُ زمان سپرد

شاعر (طریقت) از دَم بازارِ معرفت
هِی جابجا قصیده غزل : شوکران سپرد

♤♤♤

پروانه‌صفت واله ی دیدار تو هستم
معشوقه : خریدار ِ تو از روز الستم
با یاد تو من بر سر پیمانه نشستم
از ژالهٔ چشمان تو من، باده پرستم
دیوان من اندر خم گیسوی‌تو افتاد
عاقل صفتی بودم وُ از غیر تو رستم
ترسم بنشیند به غزل سوزنی از نَم
وقتیکه قلم گریه کند اشک ز دستم
از جام بلورِ لب شیرین تو گفتم
وقتیکه از آن بادهٔ لبهای تو مستم
محراب دو ابروی تو شد قبلهٔ حاجات
وقتیکه دخیل از قد رعنای‌تو بستم
امروز(طریقت) غزل هجر سرودم
دیوانه صفت بر در میخانه نشستم

الهی و ربّی من لی غیرک ؟!

ای خدا شد بدبیاری ؟ اختیار زندگی☫۩۩۩

ما شدیم از گردن آویزانِ دارِ زندگی

دست بر دامانِ آب وُ آبشارِ زندگی

فصل پائیز آمدوُ شدبادِ سردِ برگریز

برگریزان است اینجا زیرِ بارِ زندگی

چون حبابِ پوچ گاهی تادمی برمی کشی

رخنه برمی دارد از صدجاحصارِ زندگی(1)

دم بدم سرمی رود ازموج دریاسهمگین

ناخدا چون می کند لنگر مهارِ زندگی

اعتبار از خود ندارداین مسیر پیچ پیچ

هیچ کس در سر ندارد انتظار زندگی

عاقبت آیا خدا ویران کند این بار کج

ناخدا مقصد نداند در قطارِ زندگی

ما شدیم از گردن آویزانِ دارِ مقصدت

ای خدا شد بَدبیاری ؟ اختیارِ زندگی

اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است

زان رو که مرا، بر درِ او روی نیاز است

خُم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی

وان می که در آنجاست حقیقت، نه مجاز است

از وی همه مستیّ و غرور است و تکبّر

وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان

کوته نتوان کرد که این قصّه، دراز است

بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّه ی لیلی

رُخساره ی محمود و کفِ پایِ اَیاز است

بردوخته‌ام دیده چو باز، از همه عالم

تا دیده ی من بر رُخِ زیبایِ تو باز است

در کعبه ی کوی تو هر آن کس که بیاید

از قبله ی ابروی تو در عینِ نماز است

ای مجلسیان، سوز دل حافظ مسکین

از شمع بپرسید که در سوز و گداز است

.<<<< زندگی ادامه دارد <<<<<



https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه مطلب

ادامه نوشته

وای به روزی که گدا معتبر شود :چون معتبر شود زِخدا بی خبر شود

۩☫ وای به روز که گدا معتبر شود (طریقت) ز خدا بی خبر شود ☫۩۩

_____

زاغی به طرف باغ به طاووس طعنه زد
کاین مرغ زشت روی چه خودخواه و خودنماست

این خطّ و خال را نتوان گفت دلکش است
این زیب و رنگ را نتوان گفت دلرباست

پایش کج است و زشت ازآن کج رود به راه
دمّش چو دمّ روبه و رنگش چو کهرباست

نوکش چو نوک بوم سیه کار ، منحنی است
پشت سرش برآمده و گردنش دوتاست

از فرط عجب و جهل گمان می برد که اوست
تنها پرنده ای که در این عرصه و فضاست

این جانور نه لایق باغ است و بوستان
این بی هنر نه در خور این مدحت و ثناست

رسم و رهیش نیست به جز حرص و خودسری
از پا فتاده ی هوس و کشته ی هوی ست

طاووس خنده کرد که رأی تو باطل است
هرگز نگفته است بداندیش حرف راست

مردم همیشه نقش خوش ما ستوده اند
هرگز دلیل را نتوان گفت ادّعاست

بدگویی تو اینهمه از فرط بددلی است
از قلب پاک نیّت آلوده بر نخاست

ما عیب خود هنر نشمردیم هیچگاه
در عیب خویش ننگرد آنکس که خودستاست

گاه خرام و جلوه به نزهتگه چمن
چشمم ز راه شرم و تاسّف به سوی پاست

ما جز نصیب خویش نخوردیم ، لیک زاغ
دزدی کند به هر گذر و باز ناشتاست

در من چه عیب دیده کسی غیر پای زشت
رقص و خرابی و کژی دیگرم کجاست

پیرایه ای به عمد نبستم به بال و پر
آرایش وجود من ای دوست ! بی ریاست

ما بهر زیب و رنگ نکردیم گفت وگو
چیزی نخواستیم ، فلک داد آنچه خواست

کارآگهی که آب و گل ما به هم سرشت
بر من فزود آنچه که از خلقت تو کاست

در هر قبیله بیش و کم و خوب و زشت هست
مرغی کلاغ لاشخور و دیگری هماست

صد سال گر به دجله بشویند زاغ را
چون بنگری ، همان سیه زشت بینواست

هرگز پر تو را چو پر من نمی کنند
مرغی که چون منش پر زیباست ، مبتلاست

آزادی تو را نگرفت از تو هیچ کس
ما را همیشه دیده ی صیّاد در قفاست

فرمانده سپهر چو حکمی نوشت و داد
کس دم نمی زند که صوابست یا خطاست

ما را برای مشورت اینجا نخوانده اند
از ما و فکر ما فلک پیر را غناست

احمق کتاب دید و گمان کرد عالم است
خودبین به کشتی آمد و پنداشت ناخداست

ما زشت نیستیم ؛ تو صاحب نظر نه ای
این خرده گیری از نظر کوته شماست

طاووس را چه جرم ، اگر زاغ زشت روست
این رمزها به دفتر مستوفی قضاست

پروین اعتصامی

می‌خرامد غزلی تازه در اندیشه ی من

شاید آهوی تو رد می‌شود از بیشه ی من

دانه‌ی ســرخ اَنارست نگه داشـــته‌ام

دل چون سنگ تو اینک شده در شیشه ی من

اگر از کشته‌ی خود نام و نشان می‌پرسی
عاشقی شیوه ما بوده جنون پیشه ی من
سرنوشت تو هم ای عشق فراموشی بود
حک نمی‌کرد اگر نام تو بر تیشه ی من
گر سرویم در آغوش هم افتاده به خاک
غزلِ شعر (طریقت)شده در ریشه ی من
***

وقتیکه حلقه‌های سر زلف واکنی

دیوانگان زلف چلیپا رها کنی

بحث جنون جلوه دیدار خواهمت

یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت

مویم سفیدکردی وُ پشتم دوتا کنی

کی عهد کرده‌ای که نشانی زِبی نشان

هی جهد کرده‌ای که به عهدت وفا کنی

من دل ز آبروی تو بُردم به راستی

تیغ جفا بکش که زِ سر تن جدا کنی

گر سر وفا نکردسِزَد ترک تن کنم

چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشته‌ام

تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی

تا کی در انتظار قیامت توان نشست

برخیز تا قیامت عُظما به پا کنی

دانی که چیست حاصل انجام عاشقی

درآستان جنان سر وُ جان را فدا کنی

عیدانه‌ای زِ نکویان شدی به حسن

می‌باید التفات به حال گدا کنی

شعر آیدم کز آن لب شیرین بذله‌گوی

مارا سزای خسرو کشورگشا کنی

نوشیروان که معنی دادست وُ دادگر

پیوسته بایدش که به عالم دعا کنی

مارا همیشه دست تو بالای گنج باد

دائم غزل سرایم و تو هی عطا کنی

آفاق را گرفت (طریقت) حضور ِ تو

وقتی شروط وُ شرطِ صفا راوفا کنی

۩۩۩ ☫ حکایت (چوپان)دروغگو ☫ ۩۩۩

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود...

ط/ شاهکار این غزل را از (طریقت)گوش کن جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

واعظان بر روی منبر ها،تاسف خورنده اند
از عدالت وعظ کردند ،با تخلف خورنده اند

می‌سرایم دوستان! معیار خوبی کج شده
بَل بَشو کردند وُ نانی باتصرف خورنده اند!

این‌که طبع شاعران خشکیده باشد عیب نیست
چون طمع کاران دمآدم بـا تعارف خورنده اند

عاشقان هم گاه گاهی بزم عرفان می‌کنند
عارفان در خلوتی ، عیشِ تصوف خورنده اند

ای زُلیخا ! قحطی عشق است، اینان را بهل!
کُلفت آئین وُ دین ، مُزد از تکلف خورنده اند

شاهکار این غزل را از (طریقت)گوش کن
گرگ‌ها را هم برادرهای یوسف خورنده اند

وقتی مردم خود را به چوپان رساندند، دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند: نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد می‌زد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می‌رساندند، می‌دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدت‌ها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می‌رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!
پس مردم ده تصمیم گرفتند پول‌های خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی‌ترین‌ها و قوی‌ترین سگ‌ها را ...

چوپان نیز به آن‌ها اطمینان داد که با خرید این سگ‌ها، دیگر هیچ‌گاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ‌ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش‌تر(روشنفکر) بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوان‌های گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندان‌مان در اطراف پراکنده است!!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگ ها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند، او را همراهی کردند.بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آن ها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند، به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آن ها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم، باید برای آن ها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

اما معلم مدرسه که آن‌جا بود و حرف‌های مردم را می‌شنید گفت: دوستان ،بهتر است هیچ‌گاه "گوسفندان"، "چماق" و "سگ‌های نگهبان" خود را به یک نفر نسپاریم.

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) مثنوی ☫ ۩۩۩

دست بایدشست ازاین زندگی
یــادبــایـــد کـــرد از پـایـــندگی

بردگی کـردیم در آئــین وُ دین
جملـگی دادیم دستِ ناکثین

تـا کـه ره اُفتــاده دست مارقین
ملّت ایــران به دست قاسطین

هرچه می گفتند :، باور کرده ایم
فـکرِ باور های دیـگــر کرده ایم

علم و دانش صحنه ی بازی شده
از جهالت هرکسی راضی شده !

زندگـــی امروزه بحرانی شده
مملکت در دست ،ویرانی شده!

مرگ، را از بهر عالَــم خواستیم
خودبخود در دام مرگ انداختیم

زنده گونی، روز مــرگی دیگرست
جانِما در دست مشتی بی سرست

ای جماعت عقل را داور کنید
شستشوی مغز را باور کنید!

دست باید شست از بی راهه ها
رفت بـایـد، مستقیم از جاده ها

مثنوی یعنی: حقیقــت آفــرین
معنوی یعنی: شریعت آفــرین

بنــدهء حق وُ حقیقــت را خــِرد
سربلندی کن (طریقت) را سِزد

۩#خــُلدستان طریقت ( مثنوی )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

زان محفلی که اهل(طریقت) پرید و رفت(خلدستان)

۩۩۩ ☫ شعر وصال شاعر نهج البلاغ را ☫ ۩۩۩

هركاج يادگار بهاریست باغ را
امّا به تیر تيز بزن زاغ باغ را

بايد به ابروان تو ايمان بياورند
بانخل های سربه فلک درعراق را

عطر وصال می رسداز کوچه كوچه ها
رنج فراق می درَد این اشتیاق را

رعدم كه داد مي‌زنم و زَجه می‌كشم
آئینه وار هق هق شمع و چراغ را

رنج فراق رفت ازین نظم پُر فسون
شعر وصال شاعر ، نهج البلاغ را

دوباره میکده را فتح باب خواهم کرد
منم که یک شبه ترک شراب خواهم کرد

بیا به میکدهء ما وُ از حساب نترس
چو پیرِمیکده آخر حساب خواهم کرد

اگرچه جامعه ای را شعف نگهداری
برای کسبِ ترقّی شتاب خواهم کرد

نگو کتاب مفید است اگر کسی خواند
هزار مفسده رابا حجاب خواهم کرد

کسیکه صاحب ذهنی خراب می آید
تمام مجلسیان را خراب خواهم کرد

نبود قابل باور، کسی چه می داند
زمانه زاغ و زغن را عقاب خواهم کرد

برای خورده شدن،گَلِه گوسفندان را
دروغ بر سر منبر مجاب خواهم کرد

به فکر راه نجاتم بدست پیرمغان
دوباره نقش پلیدان بر آب خواهم کرد


۩۩۩ ☫اشعار (طریقت)درس معلّم ☫ ۩۩۩

[][]درس معلّـــم اَر بُوَد زمزمهء محبّتی[]
[][]جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را[]

‍ آشنایت بوده ام بیگانه تعبیرم مکن

با نگاه سرد خود اینگونه تحقیرم مکن

من نمیخواهم بمانی از سر دلسوزی ات

زار و بیمارت شدم ،دیگر زمین گیرم مکن

خسته ام از ناله های گاه و بیگاه خودم

شانه ات را هم نمیخواهم نمک گیرم مکن

یا مَکُش من را دگر با خنجر بی مهری ات

یا به نیش طعنه ات از زندگی سیرم مکن

گرچه من را کرده ای بازیچه ی دستان خود

بی وفا با خفت و خاری دگرپیرم مکن

می روی آرامِ جان ،پیوسته جانم می رود

می روی پیوسته وُ آهسته زنجیرم مکن

عاقلی فـرزانه بودم در (طریقت) سال ها

لحظه ای وآ مانده ام دیوانه تفسیرم مکن

۩۩۩ ☫ اشعار :(قصیده )/رفیق (طریقت) (بهمن)روایت ☫ ۩۩۩

میجویمــت ز اَنـجمِ بی‌تابم ای رفیق
می‌ یـابمت شبِ بی‌خوابم ای رفیق

مبهوت مانده‌ام نه! به دنبال آن نگاه
پلکی نمی‌زند شب مهتابم ای رفیق

سر رشته های زاگرس امّـا شبی گذشت
در رود خانه های شهر چو مرغابم ای رفیق

در انجمن کنار نیامد، زدم به خوآب
در خــوابِ نـــاز چه گردابم ای رفیق

زان محفلی که اهل(طریقت) پرید و رفت
دنبال آن پرنده‌ی چشم آبم ای رفیق

۩۩۩ ☫ اشعار (طریقت) قصاید : گوش می کنید ۩۩۩

تکرار:شاعر کجاست )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار :(طنز)/اشعار(طریقت) سیب سرخ (نوروز)1403

۩۩۩ ☫ اشعار :(طنز)/اشعار(طریقت) سیب سرخ (نوروز )1403روایت ☫ ۩۩۩

((( طنز)))

دید موسی یک شبانی در رَمه

بَع بعی ، بَع بَع کنان: بی واهمه

گوسفندان می چَرَد بی ملحمه

هی هیِ چوپان کند این زمزمه

انتخاباتست : اصلِ همـ ـهمه

گربه ی نَـر شیر شد بهر ممه

بیضه های شیر نر اینک غمه

چون زمستانست آذوقه کمه

شعری سروده ام که غزالی بپا کنی
با هر بهانه خواب وُ خیالی بپا کنی

در انجمن نشسته ام از بی ترانگی
شعری برای شرح وصالی بپا کنی

عاشق شدم به محفل رندانِ آرزو
سرچشمه های آب زلالی بپا کنی

با هر ترانه شاعر رویای خود شدم
تا شوره زار سبز مجالی با کنی

شاعر شدم که ساکن خاک دَرت شوم
گندم دِرو کنی ،نان حلالی بپا کنی

ای سیب سرخ شعر(طریقت) نگاه کن
حوا شدی که میوه ی عالی بپا کنی

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(دلبسته )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار مناجات خُلدستان (طریقت)مثنوی

۩۩۩ ☫ اشعار مناجات خُلدستان (طریقت)مثنوی ☫۩۩۩

بار الــها، در مُــناجـــاتم چنین

از تو می‌خواهم، رهانی از کمین

زانکه عقل هر که را کامل کنی

هر دو دنیــا را به وی واصل کنی

آدمی ، از علم کامل می‌شود

وز تعلم، علم حاصل می‌شود

جون توانا می شود ، دانا ناگزیر

قاضی القضات شد ، شیخ کبیر

شاعرت :، یارب، به دانایی رسان

تا ز شَرّ جهــل باشم در امان

در حقیقت وارهان ، از کاهلی

این (طریقت) را ز بیمِ تنـــبلی

تا مرا خُـــلد برین مآوا بُـود

بعد ازین از دوزخم پروا بُـود

****

بغض نشسته در گلو پایان هرگز
دل با فراق و بی کسی سامان‌ هرگز

اندوه پر کرده تمام‌ حجم‌ من را
تاب تحمل در دل طوفان‌ هرگز

وقتی برای انزوا در خود نشسته
با نسخه ی دهها طبیب درمان هرگز

این واژه ی بنشسته در کنج گلویم
از حال رفته است و دیگر جان هرگز

گلهای امیدم همه پژمرده گشته
حاشا دوباره‌گل دهد؟ امکان‌ هرگز

بهر نشاط روح باید عشق باشد
معشوق من اما دگر ایمان هرگز

غم ریخته از این قلم این بار طوری
بر دفتر من شیوه ی خندان هرگز

ناگفتنی شد قصه ی بیرحمی غم
این شعر گشته تلخ وَ عنوان هرگز

خون مرا در شیشه کرده این زمانه
اما برای جلوه اش دکان هرگز

دنیا همیشه با منش بوده سر جنگ
شاید فقط با من بده بستان هرگز

یک تکه از قلبم شده میدان جنگی
این لشگر بی افسرم گردان هرگز

۩۩۩ ☫این (طریقت)نیز فخر اولیاست ☫۩۩۩

گدایان بهرِ روزی طفل خود را کور می‌خواهند
طبیبان جملگی این خلق را رنجور می‌خواهند
گمانم مرده شویان راضـی‌ند بـر مُرگِ مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور می‌خواهند

۩☫من از تبار ایرانیانم (طریقت )خوش آمدید(دوبیتی) شعر ۩۩۩

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩
۩۩☫ برآستان جانان (سعدی ) شیخ اجل ☫۩۩
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سر دست از دوعالم بر فشاندی
�گلستان حضرت سعدی�

با حضرت عشق همسری معشوقه
از هرچه فرشته برتری معشوقه
گنجینه ی اختری تو در مجموعه
در هر دو جهان جواهری معشوقه
غزالِ شعر را آرایه دارم زبان شهر را هم پایه دارم
من از راز الفبای تو محرم قناری ،بلبلی سرمایه دارم
ح. (طریقت)
تو را برای دَمی عاشقانه کم دارم

تو در میانه ی دریا کـرانه کم دارم

تو را سپاس و آغوش مهربانت را

برای خلوتِ یک شاعرانه کم دارم

غروب آمد و اسباب غم فراهم شد

برای از تو سرودن بهانه کم دارم

من آن هـوای بهاری به زیر بارانم

برای با توشدن آشــیانه کم دارم

نخواه از تو و این میل کهنه برگردم

که در برابر حرفت گمانه کم دارم

ببخش اگر سخنانم تو را مکدر کرد

من از تبار (طریقت) ترانه کم دارم

گُم شدن پیداشدن دین من است
نیستی دراصل آئین من است

اندک اندک می روم در کوی دوست
ترک این چرخ فلک زین من است

من به یک دم در جهان گردش کنم
گُم شدن گام نخستین من است

این زمان دور جهان گردم چوچرخ
چرخش ایام شیرین من است

این (طریقت) نیز فخر اولیاست
جملگی اشعار یاسین من است

گفت:مثلا در شهرک اکباتان تهران(مورد واقعی است) استخری هست که هر روزی شرایطی تازه را بر مشتری تحمیل می کند و مشتری هیچ حمایتی یا نظارتی از سوی دستگاه های ناظر چون تربیت بدنی و بهداشت مشاهده نمی کند. یک روز نرخ ها را چند برابر می کنند. روز دیگر ساعات استفاده از استخر محدود می شود،زمانی از تعداد نجات غریق و کارکنان می کاهند و یک روز شامپو و هرگونه مواد شوینده از دوش ها و دستشویی ها حذف می شود. حالا من نگرانم که روزهای آینده بگویند برای تامین آب استخر نیز هر کس از خانه اش سطل آبی بیاورد!! گفتم: تو در برابر همۀ این تضییقات اعتراضی نکردی؟

گفت : من از هر گونه درخواست و اعتراض نومیدم. حالا ببینم با نوشتۀ تو آیا مسئولی سرمی زند و نظارتی می کند؟ یا کار من به آخر و عاقبت خر ملّانصرین ختم می شود!!

می گویند ملّا نصرالدّین الاغی داشت که هر روز بار می کشید و سواری می داد و ملّا روزی سه کیلو جو به او می داد. روزی برای صرفه جویی یک کیلو از سهمیّۀ جو الاغ کاست. ولی الاغ همچنان روزهای پیشین بار می برد و سواری می داد. روزهای پسین هر روز مقداری از سهمیّۀ جو الاغ کاست،ولی دید الاغ همچنان بار می برد و سواری می دهد. ملّا پیش خود گفت من عجب نادانی بودم که اصلاً به الاغ جو می دادم. بنابراین سهمیّۀ جو الاغ را بکلّی قطع کرد. روز بعد که وارد طویله شد،دید الاغ مُرده است!!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟! عالم ملکوت هیچ‌گونه سنخیتی با عالم ماده ندارد. از این‌رو خداوند وقتی می‌خواهد با پیامبران خود سخن بگوید، سخن خود را با زبان آن پیامبر توسط فرشته وحی منتقل می‌کند و این سخنان از طریق این فرشته (جبرئیل امین) به اذن پروردگار از زبان عالم ملکوت به زبان عالم ناسوت در می‌آید و به کتاب آسمانی تبدیل می‌شود تا پیروان آن پیامبر بتوانند به دستورات خدا عمل نمایند.

غآغآ ! غَمِ جَهان مَخور ، این نیز بُگذرد

عمرت چو هست بر گُذر ، این نیز بُگذرد

گر بَد کند زمانه ، تو نیکوخِصال باش

بُگذشت اکثر عمر ، این نیز بُگذرد

غآغآ :به روزگار نَه بر وِفقِ رایِ توست

اَندُه مَخور که بی ­خَبَر ، این نیز بُگذرد

می سوزد آن :دلِ ، مردانِ مرد را

خاکت بسر ،بِتَر ، این نیز بُگذرد

مِنَّت خُدای را که شبِ دیرپایِ غَم

اُفتاد با دَمِ سَحَر ، این نیز بُگذرد

حَوادِث این (طریقت) نیز فخر اولیاست

اولیا : باشد خطر ، این نیز بُگذرد

تَشویشِ خاطر است ولی شُکر چون نکرد

ایزد قَضا جُز این قَدَر ، این نیز بُگذرد

زبان‌ها در کتاب‌های مقدس دلیل بر برتری اقوام و امت پیامبران ادیان آسمانی نیست بلکه وسیله‌ای برای برقراری ارتباط میان آسمان و زمین است که در برهه‌های مختلف بوده تا پیامبران بتوانند پیام‌های وحی را دریافت کنند و بدون هیچ تغییری در کلمات، آن را به امت و پیروان خود منتقل نمایند.

وقتی پروردگار متعال سطح کلام خود را به سطح کلام و زبان یک قوم در می‌آورد، ما که باشیم که خرده بگیریم و بگوییم �چرا باید نمازهای خود را به زبان عربی بخوانیم� ما باید به احترام اراده پروردگار که زبان عربی را زبان وحی برای دین پیامبر خاتم برگزیده است، زبان قرآن (عربی) را گرامی بداریم و تحت تاثیر شبهه‌افکنان و اسلام‌ستیزان دیروز و امروز ،فردا،قرار نگیریم.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بزرگداشت (پروین اعتصامی)25 اسفند

۩۩۩☫بزرگداشت : (طریقت)پروین اعتصامی ☫۩۩۩

پروین اعتصامی در هجده سالگی فارغ‌التحصیل شد. او در تمام دوران مدرسه‌اش دانش آموزی ممتاز بود البته قبل از ورود به مدرسه فارسی، انگلیسی و عربی را نزد پدر آموخت. او حتی می‌توانست داستان‌های مختلفی را به زبان انگلیسی بخواند. او به دانستن علاقه داشت و سعی می‌کرد در حد توان خود از همه‌چیز آگاهی پیدا کند؛ به همین دلیل در مدرسه قبلی‌اش ادبیات فارسی و انگلیسی تدریس می‌کرد

سخنرانی در جشن فارغ‌التحصیلی

در خرداد ۱۳۰۳، جشن فارغ‌التحصیلی پروین در مدرسه برپا شد. او در آن جشن درباره بی‌سوادی و بی‌خبری زنان ایران حرف زد اعتصامی در قسمت‌هایی ازاعلامیه �زن و تاریخ� گفته است:

داروی بیماری مزمن شرق، منحصر به تعلیم و تربیت است. تعلیم و تربیت حقیقی که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوانگسترده معروف مستقیذنماید. پیداست برای مرمت خرابی‌های گذشته، اصلاح معایب حالیه و تمهیدسعادت آینده، چه مشکلاتی درپیش است. ایرانی باید ضعف و ملالت را از خود دور کرده، تند و چالاک از این پرتگاه‌ها عبور کند.

ازدواج

پروین در نوزده تیر ماه ۱۳۱۳ با پسر عموی پدرش (فضل الله اعتصامی)ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد و ازدواج به همراه همسرش برای زندگی به کرمانشاه رفت. همسر پروین از افسران شهربانی و هنگام ازدواج با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. پروین پس از دو ماه زندگی با همسرش به دلیل اختلافات روحی و اخلاقی با وی، با گذشتن از مهریه‌اش در مرداد ماه ۱۳۱۴ از همسرش جدا شد. اخلاق نظامی و خشک همسر پروین با روحیه شاعرانه و لطیف پروین کاملاً مغایر بود و این دلیل جدایی پروین از شوهرش بود

پروین تا پایان زندگی‌اش با هیچ کس درباره این ازدواج ناموفق سخن نگفت و فقط سه بیت در این باره سرود:

ای گل تو ز جمعیّت گلزار چه دیدی؟ جز سرزنش و بدسری خار چه دیدی؟

رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟

ای شمع دل‌افروز تو با این همه پرتو جز مشتری سفله به بازار چه دیدی؟

(آستان جانان :ایران پروین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

آه؛ گنجینه دل،   باز نیایی، دکتر (خلدستان طریقت) اشعار +غزل

۩۩۩ ☫ ماه رمضان (طریقت) رندان خرابات / انجمن پیران خرابات / اشعار ☫۩۩۩

من که از روز اَزل آوارهٔ کوی تو ام

من که از روز اَزل آوارهٔ کــــوی تو ام
تا ابد درگردش محراب ابـــروی تو ام
جز تو دلداری ندارم دل سپارم تا ابد
در ازل وابستهٔ رفــــتار نیکوی تو ام
دیدن رخسار ماهت، موجب عیش وُطرب
ظاهراً خوبم ولی مُـعتاد داروی تو ام
موقع تنهایی ام،هی، می‌ دهی جولان غم
تا ابد درگیر آن چشمان جادوی تو ام
شهد لب‌هایت دلم را می‌برد تا بی‌کران
تشنهٔ‌ لعل لب وُ شیرینِ مینوی تو ام
باغ مینوی اَلستی، نغمهء صبح بهشت
چون قناری در کمند صوت نیکوی تو ام
شعرِ خلدستان (طریقت)شد می انگور تر
من طربناکم خمارِ چشم آهوی توام

هشدار که ماه رَمضآن باز دمید

مِن بعد به گِرد باده نتوان چرخید

در آخر شعبان بخور چندان مِی

ماهِ رَم اذان بخسب تاآخرِ عید

***

آه؛ گنجـــینه دل : باز نیایی، دکتر
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی،دکتر

شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
تو که محبوبهء خونریزی مایی، دکتر

کرده‌ای عهد که بازآیی و عاشق بکشی
شب عید‌ست که لطفی بنمایی،دکتر

هستی و باز نمی‌آیی و من بی تو زِ جان
جان من اینهمه بی‌رحم چرایی،دکتر

تو که ناناز شدی منجی سالار توئی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی،دکتر

در دل آمد تو را بخواهم با
شورشی جنسِ وسعتِ رویا
بستری پهن کرده نبضم تا
از هم‌آغوشی‌ات بگیرد نا

«تو»، همه، شعرِ حس‌برانگیزی
در رگت، جوششِ جنون جاری‌ست
اصلِ دیوانِ نابِ جان هستی
با تو هستم؛ یقین، زنی شیدا

همدمِ شعرِ من شدی حالا
حالم از بودنت دگر خوب است
بی‌گمان تا تو در دلم هستی
هستی‌ام می‌شود جنون‌افزا

با تبِ نابِ لحظه‌پردازی
شعر داری برای احساسم
شکر گویم خدای را؛ زیرا
هم‌سخن با دلم شدی؛ جانا

گرچه‌ دستم نمی‌رسد تا سر
بر شبستانِ مهر بگذارم
چون تبِ عاطفه، به سر دارم
با دلم می‌شوم تو را دارا

< ادامه مطلب <<

(گنجینه دل:ایران زمین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

واژگونی مملکت  (کاهش ارزش پول رایج) بین الملل (شاهد)

۩۩۩☫ارزش پول : (طریقت) بانک ملی ☫۩۩۩

برای واژگون کردن اساس یک مملکت،هیچ وسیله ای ظریف تر و مطمئن تر،از کاهش ارزش پول رایج نیست.

جَهد انسان ، گاهگاهی موجب ارزش شود
آدم وُ حوا خطا کاران هــر ، لغـــزش شود
این بشر شد اشرف مخلوق بر رویِ زمـیـن
بُول البشر با،سایر موجود راسازش شود
راه انسان سوی جنت با ضَمان روشن شود
از جهنم تا بهشت ، مرهونِ آمرزش شود

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم

***

آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزم ؟
هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟

تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»
کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم

دردا که هدر دادیم ، آن ذات ِ گرامی را
تیغیم و نمی بّریم ، ابریم و نمی باریم

ما خویش ندانستیم ، بیداری مان از خواب
گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !

***

در راه (طریقت ) کوش ، در راه حقیقت باش
امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم

نظام پولی بين المللی فراز و نشيب های زيادی را پشت سر گذاشته بود. از نيمه قرن نوزدهم ميلادی تا جنگ جهانی اول، پوند بريتانيا ستون اصلی نظامی بود که در آن ارزش پول ها بر پايه طلا تعيين ميشد (گلد استاندارد يا نظام پايه طلا). اين نظام در مرداب خونين جنگ اول جهانی فرو رفت و تلاش های بعدی برای بازسازی آن به جايی نرسيد. در فاصله دو جنگ جهانی، نبرد بر سر دستيابی به هژمونی ميان قدرت های گوناگون جهان شدت گرفت، تا از ميان آنها سرانجام ايالات متحده آمريکا به عنوان قدرت بر تر سر بر آورد.

کشور های امضا کننده موافقتنامه های برتون وودز تصميم گرفتند نرخ برابری پول های خود را در رابطه با دلار تعيين کنند، به جز آمريکا که نرخ برابری پولش را در رابطه با طلا قرار داد. بدين سان بر خلاف نظام پيش از جنگ جهانی اول که تنها طلا را مبنای رابطه ميان همه پول ها قرار داده بود، نظام بعد از جنگ دوم علاوه بر طلا، ستون اصلی ديگری را برای روابط پولی بين المللی به وجود آورد و آن دلار بود. بانک های مرکزی کشورهای امضا کننده موافقتنامه های برتون وودز می توانستند، هر وقت اراده کنند، ذخاير دلار خود را (که پشتوانه پول های ملی شان بود) از راه مراجعه به بانک مرکزی آمريکا به طلا بدل کنند. آمريکا، با تکيه بر اين تعهد، عملا به تنها ضامن نظام پولی بين المللی بدل شد.

حمید محمد مهدی طریقت : :واژگونی مملکت :با کاهش ارزش پول رایج (بین الملل)شاهد

(دفتر: خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم جام جهانی ۲۰۲۲ در برج

ادامه نوشته

خلدستان طریقت(فردوسی) برآستان جانان +ایران زمین

۩۩۩ ☫ برآستان جانان(طریقت)+فردوسی :ایران زمین ☫۩۩۩

یکی مرد بود اندر آن روزگار/ ز دشت سواران نیزه گذار

گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد/ ز ترس جهاندار با باد سرد

که مرداس نام گرانمایه بود/ به داد و دهش برترین پایه بود

مر او را ز دوشیدنی چارپای/ ز هر یک هزار آمدندی به جای

بز و اشتر و میش را همچنین/ بدوشندگان داده به پاکدین

همان گاو دوشا به فرمانبری /همان تازی اسپان همچون پری

به شیر آن کسی را که بودی نیاز /بدان خواسته دست بردی فراز

پسر بد مر این پاکدل را یکی /کش از مهر بهره نبود اندکی

جهانجوی را نام ضحّاک بود /دلیر و سبکسار و ناپاک بود

کجا بیور اسپش همی خواندند /چنین نام بر پهلوی راندند

کجا بیور از پهلوانی شمار /بود بر زبان دری ده هزار

از اسپان تازی به زرین ستام /ورا بود بیور که بردند نام

شب و روز بودی دو بهره به زین /ز راه بزرگی نه از راه کین

چنان بد که ابلیس روزی پگاه /بیامد به سان یکی نیک‌خواه

دل پورش از راه نیکی ببرد /جوان گوش گفتار او را سپرد

همانا خوش آمدش گفتار اوی/ نبود آگه از زشت کردار اوی

بدو داد هوش و دل و جان پاک/ برآگند بر تارک خویش خاک

چو ابلیس دید آنکه او دل بباد/ برافگند از آن گشت بسیار شاد

فراوان سخن گفت زیبا و نغز/ جوان را ز دانش تهی بود مغز

همی گفت دارم سخنها بسی/ که آنرا جز از من نداند کسی

جوان گفت برگوی و چندین مپای/ بیاموز ما را تو ای نیک رای

بدو گفت پیمانت خواهم نخست /پس آنگه سخن درگشایم درست

جوان نیک‌دل بود پیمانش کرد/ چنان چون بفرمود سوگند خورد

که راز تو با کس نگویم ز بن /ز تو بشنوم هر چه گویی سخن

بدو گفت جز تو کسی در سرای /چرا باید ای نامور کدخدای

چه باید پدر کش پسر چون تو بود/یکی پندت از من بیاید شنود

زمانه درین خواجهٔ سالخورد/ همی دیر ماند تو اندر نورد

بگیر این سرمایه درگاه اوی/تو را زیبد اندر جهان جاه او

بر این گفتهٔ من چو داری وفا/جهاندار باشی یکی پادشا

چو ضحاک بشنید اندیشه کرد/ ز خون پدر شد دلش پر ز درد

به ابلیس گفت این سزاوار نیست /دگر گوی کاین از در کار نیست

بدو گفت گر بگذری زین سخن /بتابی ز پیمان و سوگند من

بماند به گردنت سوگند و بند/شوی خوار و ماند پدرت ارجمند

سر مرد تازی به دام آورید/ چنان شد که فرمان او برگزید

بپرسید کاین چاره بر من بگوی/نتابم از رای تو هیچ روی

بدو گفت من چاره سازم ترا/به خورشید سر برفرازم ترا

تو در کار خاموش میباش و پس/نباید مرا یاری از هیچکس

چنان چون بباید بسازم تمام/ تو تیغ سخن بر مکش ار نیام

مر آن پادشا را در اندر سرای /یکی بوستان بود بس دلگشای

گرانمایه شبگیر برخاستی/ ز بهر پرستش بیاراستی

سر و تن بشستی نهفته به باغ /پرستنده با او نبردی چراغ

بر آن راه واژونه دیو نژند/ یکی ژرف چاهی به ره بر بکند

پس ابلیس وارونه این ژرف چاه /به خاشاک پوشید و بسپرد راه

شب آمد سوی باغ بنهاد روی/ سر تازیان مهتری نامجوی

چو آمد به نزدیک آن ژرف چاه/ یکایک نگون شد سر بخت شاه

به چاه اندر افتاد و بشکست پست /شد آن نیک‌دل مرد یزدان‌پرست

به هر نیک و بد شاه آزاد مرد /به فرزندبر نازده باد سرد

همی پروریدش به ناز و به رنج /بدو بود شاد و بدو داد گنج

چنان بدکنش شوخ فرزند اوی /نجست از ره شرم پیوند اوی

به خون پدر گشت همداستان /ز دانا شنیدستم این داستان

که فرزند بد گر شود نرّه شیر/به خون پدر هم نباشد دلیر

اگر در نهان سخن دیگر است/ پژوهنده را راز با مادر است

فرومایه ضحاک بیدادگر/بدین چاره بگرفت گاه پدر

به سر بر نهاد افسر تازیان /بر ایشان ببخشود سود و زیان

چو ابلیس پیوسته دید آن سخن /یکی بند بد را نو افگند بن

بدو گفت گر سوی من تافتی /ز گیتی همه کام دل یافتی

اگر همچنین نیز پیمان کنی/ نپیچی ز گفتار و فرمان کنی

جهان سربه‌سر پادشاهی تو راست /دد و دام و مرغ و ماهی تو راست

چو این کرده شد ساز دیگر گرفت/ یکی چاره کرد از شگفتی شگفت


🍀در آن روزگاران در دشت سواران نيزه گذار، مردی بود. 🍀 مردی که هم شاه بود و هم نیکمرد و بسیار خداترس. 🍀نامش مِرداس بود كه بسيار داد و دهش می نمود. 🍀او‌ خداوندِ چهارپایانِ شیرده بود که شماره ی آن ها هریک به هزار می رسید. 🍀بز و شتر و میش نیز داشت. 🍀 وي گاو شیرده و اسپانِ عربِ بسیاری را نیز صاحب بود. 🍀هر کس بدین شیر این حیوانات نیاز داشت، مرداس پروانه ی آن داده بود تا مردم از آن شیر ها بهره ببرند.

🍀 مرداسِ پاکدل را پسري بود، که دلش از مهر، بی بهره بود. 🍀 نام وی ضحاك بود و بسیار دلیر و کم خِرَد و بی پروا. 🍀كه به پهلوي او را پيوراسپ مي‏خواندند. 🍀واژه پيورِ پهلوي در زبان دري به چَم (معنی) ده هزار است. 🍀 وي صاحب ده هزار اسب تازي زرين ستام (یراق آلاتِ اسب) بود. 🍀ضحاک، شب و روز، دو سوم از اسبان را زین می بست، تنها برای نشان دادنِ بزرگی خود، نه از برای جنگ و‌کین. 🍀اين چنين بود تا اين كه روزي، پگاه، ابلیس بسان آدم نيكخواهي به نزد ضحاك آمد. 🍀 و او را از راه راست بِبُرد و ضحاك گوش بدو سپرد. 🍀ابلیس دید که ضحاك دل بدو داد، بسيار شاد گشت. 🍀 و سخنهاي بسيار زيباي و نغز گفت، ضحاک تهی مغز را بفریفت. 🍀 گفت: من سخنهاي بسياري دارم كه جز من كسي آنها را نداند. (دیو ها، چون از ما کهن تر هستند، از دانش بهره مند هم هستند، هر دانایی، نیکمرد نیست). 🍀ضحاك بدو گفت: اي نيك ‏انديش، شتاب کن و برگوي و ما را بياموز. 🍀اهريمن گفت: نخست پیمان با من ببند و همانگونه که گفته بود، ضخاک سوگند خورد (سوگند را نیک ندانید و نیز، بدانید ابلیس هست که برای هر کاری نخست پیمان میگیرد). 🍀به پيمان آنكه سوگند بخوري كه راز مرا با كس نگويي و هر چه را گویم فرمان بري! 🍀ضحاک جوان و نیکدل، با او پیمان بست، و همانگونه که ابلیس گفته بود، سوگند خورد. 🍀 ابلیس گفت: ای نامور، چرا باید جز تو کسِ دیگری، پادشاه باشد؟ 🍀چرا بايد پدرت پادشاه باشد، در زماني كه چون تو پسری هست، پندی برایت دارم. 🍀پدرت شاید عمر درازی داشته باشد، چاره ای باید کرد. 🍀این جاه برای تو زیبد، در گاهی که پدر، پادشاه است، تخت را بدست آور. 🍀ابلیس گفت، گر بر این گفته وفادار بمانی، جهان را تو پادشاه باشی. 🍀چون ضحاك اين سخنان بشنيد، در انديشه شد و فكر كشتن پدر، دلش را پر از درد كرد. 🍀 ضحاک به ابلیس گفت: اين كار، سزاوار نيست، سخني ديگر بگوي. اما ابلیس، او را گفت: اگر اين سخن مرا نپذيري،پیمان با من را شکستی (شکست پیمان با ابلیس، از سخت ترین کارهاست گویا.)

🍀ابلیس می گوید: سوگند من به گردنت خواهد ماند و هم تو خوار مي‏ماني و پدرت، ارجمند. 🍀 ابلیس با اين گفتار ضحاك را بفريفت. پس فرمان او را بپذیرفت. 🍀او را گفت: پس مرا بگوي چاره چيست، چرا که نافرمانی از تو نخواهم نمود. 🍀 اهريمن گفت: من چاره كار تو را می گویم و تو را به جایگاهِ خورشید می رسانم. 🍀 تو تنها خاموش باش و‌ کاری نکن و با كس سخن مگويي، آنگاه من كار را به پايان رسانم و مرا در اين كار، نياز به ياري هيچ كس نيست. 🍀مرداس را در كاخش باغي دلگشاي بود. 🍀 مرداس در شب گیر (نزدیک سحر)، برای نیایش برمیخواست. 🍀بي‏آنكه با خود چراغي ببرد، به آهنگ نيايش سر و تن می شست. 🍀 پس اهريمن واژونه خوی در آن راه، چاهي ژرف بركند و آن را با خاشاك بپوشانيد. 🍀 شب مرداس، پادشاه ِ تازیان به آن باغ رفت. 🍀در آن چاه افتاد و بدين سان آن مرد نيكدل يزدان پرست جان بداد. 🍀مرداس، این مردِ نیکدل، به بد و نیک هم با پسر، تندی ننموده بود. 🍀مرداس، ضحاک را خود به ناز و به رنج، پرورده بود و بخاطر فرزند شاد بود و گنجِ زیادی هم به وی داده بود. 🍀 اما، این فرزندِ بدکنش و گستاخ، از راهِ شرم، پیوند او را نجست.‌ 🍀و در ریختنِ خونِ پدر با ابلیس، همداستان شد. از فرد دانایی، شنیدم که: 🍀فرزندِ بد، هر چقدر نیرومند هم باشد، به ریختنِ خونِ پدر، دلیر نباشد. 🍀مگر اینکه در نهان، سخنِ دیگری باشد و ضحاک، پسرِ مرداس نباشد و رازی با مادر در این میان باشد. 🍀ضحاکِ پست و بیدادگر، بدین گونه، جایِ پدر را بگرفت. 🍀تاج بر سر نهاد و به جهتِ پذیرش از سویِ مردم، مالیات را بر ایشان، ببخشید. 🍀در این گاه، ابلیس، پند دیگری را برای ضحاک گفت. 🍀به او گفت، تو سوی من با شتاب آمدی و کامِ دل یافتی، اگر همچنان، پیمان بندی و از گفتار و فرمانِ من سر نپیچی... 🍀جهان را سراسر، تو پادشاه شوی و حیوانات اهلی و وحشی (دَد و دام) و مرغ و ماهی به خدمتِ تو باشند. 🍀پس آن، ابلیس، کاری نو در افکند و چاره ی دیگر ساخت.

خلدستان طریقت(فردوسی) برآستان جانان +ایران زمین

< ادامه مطلب <<

فردوسی (ایران زمین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خوانسار:يادم از شعر(طریقت)جاودان جانی گرفت  پروانه‌ام، فرزانه ای ،معشوقگی کن ،

۩۩۩ به روز دوم اسفند هرسال ۩۩۩

۩۩۩ ☫ خوشا خوانسارو وضع بی مثالش ☫ ۩۩۩

خوشا خوانسار وُ وضع بی مثالش

خوشا آن لهجه شیرین بیانش

به روز دوم اسفند هرسال

زبان مادری گردید نامش

چه خوش یُمن وُ چه زیبا شهر خوانسار

هر ایرانی بُود وِرد زبانش

گذار هر کسی افتد به بازار
کننداین مردمان شیرین دهانش

به گِردو و عسل یا با لواشک
دهد سوغاتی بهر میهمانش

به آلو، برگ زردآلو وُ گیلاس

ز مغز هسته های میوه جاتش
همه دانند در هر جای دنیا

فراوان باشد از نوع گِرانش
دیار ما دیار چشمه ساران
بُود این افتخار مردمانش
اگر آید به شهر ما رفیقی
به استقبال او، پیر و جوانش
برایش می کنند تعریفِ خوانسار
ز آثار قدیم ، از باستانش
چنان مهمان را گیرند تحویل
که گویا نیست وی اندر گمانش
هر آنکس می برد او را به منزل
پذیرایش میشود مانند جانش
چنین است خصلت مردان خوانسار
نه مردان بلکه تمام مردمانش
خدایا شهرم از آسیب محفوظ
که مِثل سیل، ناید بر زوالش
بیارا ظاهر آن را به نحوی
که باشد افتخار اندر نهانش

(طریقت)باز شرح وصف خوانسار

روان وُ ساده آمد بر زبانش

فرهادِ شیدایت شدم فرزانه بانو
مجنون ِ سیمایت شدم فرزانه بانو
کشتیِ امواجِ پر آشوبت مرا برد
من غرق دریایت شدم فرزانه بانو
با نازِ چشمانت دوباره شاعری کن
سرمستِ اشعارت شدم فرزانه بانو
در روزگاران معاصر مرد خواهی
فکر مداوایت شدم فرزانه بانو
دیوانه‌ام، آواره‌ام، آشفتگی ر‌ا،
آهسته رسوایت شدم فرزانه بانو
پیوسته کن امواجِ اشعارِ روانت
درگیرِ دریایت شدم فرزانه بانو
مژگانِ چشمت بار دیگر شاعری کرد
در دامِ رویایت شدم فرزانه بانو
در روزگاری ایروان فرزانگی کرد
شیرین لیلایت شدم فرزانه بانو
پروانه‌ام، فرزانه ای ،معشوقگی کن ،
چندی‌ زلیخایت شدم فرزانه بانو

خــُلدستان طریقت(اردی بعشق =>خرداد )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم



۩خــُلدستان طریقت۩ sorodehay-tarighat.blogfa.com ۩️✍محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : بانوان +رمضان 1402 شمسی (مهدعلیا:گوهرشاد)

۩۩۩ ☫خلدستان (طریقت)رمضان (گوهرشاد) مهدعلیا ☫ ۩۩۩

بانوی شیعه گوهرشاد بیگم (۷۸۰ - ۹ رمضان ۸۶۱ ه‍.ق) معروف به گوهرشاد آغا و مهدعلیا، از زنان اشرافی ترک‌تبار و سیاستمداران دوره تیموریان است. او زنی بسیار قدرتمند، نیکوکار، ثروتمند، ادب دوست، هنرپرور و خردمند بود. گوهرشادبیگم همسر سلطان شاهرخ تیموری بود که پس از پدرش امیر تیمور، به مدت ۴۳ سال بر مناطق وسیعی از ایران حکمرانی کرد و توسط او در سال ۱۴۰۵ م پایتخت تیموریان از سمرقند به هرات منتقل شد.

در آن زمان گرایش به تشیع در جامعه اسلامی به صورت چشمگیری رشد می کرد، گرایشی که به گزارش ابن بطوطه در سیاحتنامه، از چند دهۀ پیش آغاز شده بود. دولت قره قویونلو در دیاربکر و آذربایجان، و دولت تیموری به مرکزیت خراسان به نوعی شیعه بودند. و لذا سنیان ایران از تیمور شیعه، آن چهرۀ مخوف را ساختند. تیمور حافظ قرآن بود و قرآن را از حفظ از آخر به اول می خواند و این ویژگی تیمور در میان کل تاریخ اهل تسنن یافت نمی شود!

مقدمه: تشیع، یکی از دو جریان اصلی دین اسلام، از ابتدای حیات آن به‌ویژه در ایران، با تهدیدها و موانع گوناگونی مواجه بوده است. تشیع امامیه در جریان تکاپوهای خود تا میانه‌های قرن هفتم هجری روندی آرام و آهسته، اما رو به جلو در پیش داشت. تسلط مغولان بر بخش وسیعی از سرزمین‌های اسلامی و فروپاشی هیبت و شوکت خلیفه عباسی، بزرگ‌ترین حامی مذهب سنت، مهم‌ترین رقیبان تشیع امامیه، راه را برای گسترش بیش‌ازپیش تشیع امامیه هموارتر کرد. در اواخر دهه دوم قرن هفتم، حادثه بزرگی در ممالک اسلامی پدیدار گشت و سپاهیان مغول به فرماندهی چنگیزخان به بلاد اسلامی که در غرب آنها بود، حمله کردند و طی چهل سال توانستند مقر حکومت عباسی را در سال 656ق به‌تصرف خویش درآورند. در این مدت، حکومت خوارزمشاهیان، اسماعیلیه و حکومت عباسی به‌دست مغولان از میان رفتند.

در این قرن باوجود تمام ناکامی‌ها، نامرادی‌ها و حرمان‌ها، بزرگانی از قبیل خواجه نصیر‌الدین طوسی، قطب‌الدین شیرازی، سید‌بن طاووس، علامه حلی و... ظهور کردند و مسلمانان را از زلال معرفت خود سیراب نمودند. در مراکز مهم استقرار شیعه در ایران و عراق هم‌چون شهرهای سبزوار و مشهد و آمل و ساری و نجف و حلّه حوزه‌های علمی پرارزش به‌وجود آمدند، در میان این مراکز مراغه از برکت وجود خواجه نصیرالدین طوسی و رصد خانه‌ای که ترتیب داده و کتابخانه‌ای که با چهارصد هزار مجلّد کتاب ایجاد کرده، قابل‌توجّه و از مراکز معتبر انتشار علوم عقلی در ایران قرن هفتم بود و اثر آن در وضع علمی سراسر این دوره مشهود است.

این عالمان و دیگر علمای بصیر آن دوران با تدابیر عالمانه خویش زمینه تسهیل و ترویج تفکر شیعی را فراهم آوردید و حکما را نسبت به‌مذهب تشیع ترغیب کردند. به‌گونه‌ای که اولین پادشاه مغول سلطان محمد خدابنده، اسلام را پذیرفته و مذهب تشیع را مذهب رسمی کشور ایران اعلام کرد. باتوجه به اعلام تشیع به‌عنوان مذهب رسمی در خطه تأثیرگذاری از جهان، از نظر علمی مکتب تشیع رشد بیشتری یافت و در این زمینه، مدارسی برای بانوان تأسیس شد.(6) در این سده، سلاطینی که به حکمرانی پرداختند، هرکدام به‌طور خاص در امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مردم مؤثر بودند؛(7) یکی از این سلاطین، سلطان محمود غازان‌خان بود. گرچه حمله مغولان آسیب‌های زیادی بر پیکره مناطق شرقی وارد نمود، با روی کار آمدن حکومت غازان‌خان و به علت رسمی‌شدن دین اسلام به‌عنوان مذهب مردم این خطه و باتوجه به علاقه‌مندی او به علمای مسلمان، از نظر علمی مکتب تشیع رشد دوباره خود را از سرگرفت و مراکز علوم دینی فعالیت‌های خود را دوباره آغاز نمودند.

از دلایل دیگر رشد تشیع در این سده، وجود علمایی مانند خواجه نصیر‌الدین طوسی و علامه حلی در دربار بود. خواجه نصیر‌الدین در دو دهه نقش مهمی در گسترش میراث اسلامی ایفا نمود که خود زمینه تسهیل و ترویج تفکر شیعی را به‌وجود می‌آورد. بنابراین حکما نسبت به‌مذهب تشیع ترغیب می‌شدند؛ به‌طوری که غازان‌خان مغول تحت‌تأثیر علمایی مانند خواجه نصیر‌الدین، اسلام را پذیرفته و آن را دین رایج و حکومتی خود اعلام کرد. گرچه خوی مغولان در او کم و بیش یافت می‌شد، اما با گرویدن خویش به اسلام، بر تسهیل امور اسلامی و بالاخص تشیع متمایل گشت.

از دیگر حکام آن زمان، سلطان محمد خدابنده بود که برای گسترش عقاید شیعه در سلطانیه، مدارس مخصوصی را راه‌اندازی کرد. او در اردو مدرسه‌ای به نام سیاره برپا کرد و علمایی هم‌چون علامه جمال‌الدین حسن‌بن مطهر حلی (م۷۲۶ق) و پسرش فخرالمحققین محمد (۷۷۱-۶۸۲ق) را برای تدریس به آن مکان فراخواند. پس از مرگ اولجایتو، فرزندش ابو‌سعید بر مسند خلافت نشست. ابوسعید پس از گذشت سال‌های پر فراز کشته شد و با مرگ او دوران حکمرانی مغولان در ایران عملاً به پایان رسیده و آشفتگی زیادی بر ایلخانان و در ایران مستولی گشت. در این زمان، حکومت ایلخانی به‌دست شاهزادگان ناشایسته خاندان چنگیزی و امیران متخاصم و برخی ازحاکمان بومی مناطق تقسیم شد.

از ویژگی‌های بارز قرن نهم از نظر مذهبی، رواج مذهب تشیع و اظهار تمایل عمومی مردم، نسبت به این مذهب است. سیاست آزادی مذهبی تیموریان که ادامه سیاست مغولان بود، زمینه را برای تضارب آرا مهیا ساخت و در این راستا، مکتب تشیع که از پایه‌های اعتقادی استواری برخوردار بود، رشد چشم‌گیری یافت و مقدمات تشکیل یک دولت شیعی در قرون بعد فراهم گردید. (2)

بانو مهدعلیا گوهرشاد خاتون

سخن گفتن از بانو مهدعلیا گوهرشاد خاتون (۷۸۱- ۸۶۱ هجری قمری) و قتل او که از تلخ‌ترین قتل‌های مشرق‌زمین است، بسی سخت و دشوار است. او دختر نیک‌خو، باهوش، فرهنگ‌دوست و هنرپروری از اهالی سغد و سمرقند بود که تیمورلنگ او را به همسری پسر خود شاهرخ در آورد. گوهرشاد در زمان حیات خود، عروس یک شاه، زوجه شاه دیگر، و مادر شاه بعدی بود. او تمامی موقعیت‌ها و فرصت‌هایی را که ناخواسته در اختیارش قرار گرفته بود، برای ایجاد و گسترش یک رستاخیز بزرگ فرهنگی بکار بست.

گوهرشاد شوی خود شاهرخ را تشویق کرد تا شهر هرات را به پایتختی خویش برگزیند و این شهر را مرکز گسترش و ترویج زبان فارسی و دانش و فرهنگ و ادب و نگارگری و موسیقی و خوشنویسی قرار دهد. شاهرخ با آموزه‌ها و تشویق‌های گوهرشاد در جبران ویرانگری‌های پدر و آبادانی شهرها سعی بسیار کرد و دانشمندان و ادیبان و هنرمندان را گرامی داشت و قدر شناخت.

گوهرشاد پسران خود را نیز چنین تربیت کرد و پرورش داد که اهل دانش و هنر و حامی دانشمندان و هنرمندان باشند. پسر بزرگ او اُلُغ‌بیک، به ریاضیات و نجوم پرداخت و مدرسه‌ای علمی همراه با رصدخانه در سمرقند بنیاد نهاد. پسر دیگر او بایسُنقُر، ذوق سرشار هنری و فرهنگی داشت و مجلسش محل اجتماع ادیبان، مورخان، نقاشان و خوشنویسان بود. در حالیکه خود نیز خوشنویس و ثلث‌نویس برجسته‌ای بود که خط او بر سردر مسجد گوهرشاد در مشهد که مادرش بنا نهاده بود، برجای مانده است. بایسنقر گروهی از بهترین ادیبان و خوشنویسان و نگارگران عصر خویش را برای تهیه نسخه‌ای از شاهنامه فردوسی گرد آورد که به شاهنامه بایسنقری مشهور است. پسر کوچک‌تر گوهرشاد یعنی سلطان‌ابراهیم نیز از بزرگان هنر و خوشنویسی زمان خود بود و قرآن مشهور و عظیم دروازه قرآن شیراز که اکنون در موزه شیراز نگهدای می‌شود، به خط اوست.

گوهرشاد خاتون بانی آثار معماری فراوانی شد و کوشید تا با بهره‌گیری شایسته از موقعیت خود و نیز با تمسک به باورهای مذهبی و علائق عمومی، آن آثار را تبدیل به موزه‌ها و نمایشگاه‌هایی ماندگار از آثار هنری و هنرمندان زمان خود کند. در مسجد گوهرشاد مشهد و هرات، مدرسه خرگرد خواف، مدرسه هرات، سفیدگنبد تربت جام، و دیگر مساجد و مدارس و مصلاها و بناهای عام‌المنفعه‌ای که او بنیان نهاد، شماری از برجسته‌ترین صنعتگران و هنرمندان زمان خود دعوت به همکاری شدند تا از آنان «نقشی بماند به یادگار». صنعتگران و هنرمندانی در رشته‌های معماری، مقرنس‌سازی، کاشیکاری، آجرکاری، خوشنویسی، کتیبه‌نویسی، نقاشی، تذهیب‌کاری و امثال آنها که همگی زیر نظر برجسته‌ترین معمار آن دوره یعنی استاد قوام‌الدین شیرازی فعالیت می‌کردند.

دربار و پایتخت شاهرخ تیموری در شهر هرات به واسطه دانایی و فراست گوهرشاد، به نگین درخشان فعالیت‌های فرهنگی و هنری و ادبی و توسعه و رونق اجتماعی تبدیل شد و یکی از مهم‌ترین رستاخیزهای فرهنگی مشرق‌زمین در آنجا رقم خورد. رستاخیزی که چنانکه انتظار می‌رفت، دیری نپایید.

شوهر و یک پسرش می‌میرند و چندی بعد، الغ‌بیک، آن پسر دانش‌پرور و دانشمند نیز در توطئه‌های درون دربار کشته می‌شود. گوهرشاد تنها و بدون پشتیبان می‌ماند. چونان روزهایی که دختری در خانه پدری بود و هنوز کاری را آغاز نکرده بود. توطئه‌ها و دسیسه‌ها علیه او بالا می‌گیرد تا در نهایت او را در روز یکشنبه نهم رمضان سال ۸۶۱ هجری قمری برابر با هجدهم مرداد ۸۳۶ هجری شمسی و در سن هشتاد سالگی به قتل می‌رسانند. قتلی که نقطه پایانی بر یک خیزش بزرگ فرهنگی بود که می‌توانست موجبات رشد و توسعه ایران را به همراه داشته باشد و مانع از عقب‌افتادگی‌های بعدی شود. اما به سرنوشت محتومی گرفتار شد که درخور کفایت آحاد همین جوامع است. گوهرشاد دستمزد و پاداش و قدردانی خود را دریافت کرد. پاداشی که در طول تاریخ بارها و بارها تکرار شده و تاریخ بخوبی می‌داند کسی که خود را وقف بالندگی و اعتلای این جامعه کند چه سرنوشت و پاداشی در انتظارش است: قتل خود و خانواده‌اش.(3)

(1) جامع الشتات میرزای قمی با تصحیح و اهتمام مرتضی رضوی

(2) نقش بانوان شیعه در گسترش علوم اسلامی

(3) پژوهش‌های ایرانی

ح. (طریقت)

۩خــُلدستان طریقت(صفحه بانوان )۩۩ محمد مهدی طریقت <<< ادمه مطلب

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : بوی حجاب (صنعت حکومت) بوی نفت (جیب غارتگرانِ ایران) چارشمه سوری

۩۩۩ ☫ (حافظ برآستان جانان (طریقت) حافظ ۩۩۩

زمان جشن چهارشنبه‌سوری امسال، در برخی رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نظرات متفاوتی برای برگزاری آن مطرح شده است. چهارشنبه سوری امسال دقیقا چه روزی است، سه‌شنبه ۲۲ اسفند یا سه‌‌شنبه ۲۹ اسفند؟

بسیاری از ایرانیان گمان می‌کنند که چون امسال لحظه تحویل سال، بامداد چهارشنبه یکم فروردین ۱۴۰۳ است، مراسم چهارشنبه‌سوری را باید در شامگاه سه‌شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ جشن بگیرند، اما پژوهشگران آئین‌های باستانی می‌گویند شامگاه سه‌شنبه ۲۲ اسفند چهارشنبه‌سوری است.

دو پژوهشگر ایران‌شناس در گفتگوی تلفنی با یورونیوز فارسی نظر خود را در این مورد گفته‌اند.

محمدعلی دادخواه: چهارشنبه‌سوری امشب است

محمدعلی دادخواه، وکیل دادگستری و پژوهشگر نوروز می‌گوید چهارشنبه‌سوری امسال همین امشب ۲۲ اسفند است. او در ذکر اهمیت روز چهارشنبه در فرهنگ ایرانی، یادآوری کرد که این روز همچنین متناظر با چهار فصل سال، چهار جهت اصلی جغرافیایی و چهار آخشیج (عنصر) طبیعت است.

این وکیل و کنشگر منتقد که در فرصت مرخصی زندان با یورونیوز فارسی گفتگو کرد، همچنین اصطلاح فارسی «چهار ستون بدن» را در پیوند با اهمیت عدد چهار می‌داند و می‌افزاید که بوعلی سینا در کتاب «قانون» نیز بدن آدمی را به چهار بخش تقسیم کرده است.

  • سفری به آتشکده زرتشتیان یزد؛ «عده‌ای دنبال خاموش کردن آتش بودند»

نویسنده کتاب «نوروز و فلسفه هفت‌سین» با یادآوری این شعر فردوسی:

بشد چارشنبه هم از بامداد

بدان باغ کامروز باشیم شاد

می‌گوید که روز چهارشنبه، همواره روز شادی و کامروزی برای ایرانیان بوده است. او در عین حال با استناد به این بیت نظامی:

از دگر روز هفته آن به بود

ناف هفته مگر سه‌شنبه بود

از سه‌شنبه به عنوان روز «تراز» هفته یاد می‌کند و می‌افزاید که به همین دلیل ایرانیان آخرین چهارشنبه سال را در شامگاه سه‌شنبه پیش از آن جشن می‌گیرند. محمدعلی دادخواه با یادآوری این که جشن چهارشنبه‌سوری بخشی از مراسم ایرانیان برای آماده شدن پیش از فرا رسیدن نوروز بوده است، می‌گوید که این آمادگی به مراسم جشن شامگاه سه‌شنبه ختم نمی‌شده و ایرانیان همان گونه که شامگاه سه‌شنبه با پریدن از روی آتش آئین خود را به جای می‌آورده‌اند، بامداد چهارشنبه نیز از روی آب می‌پریده‌اند.

او با این توضیح می‌گوید: «بنابراین چون فرصتی برای آماده شدن نوروزی در روز چهارشنبه بعدی نمی‌ماند، طبعا چهارشنبه‌سوری را همین سه‌شنبه شب جشن می‌گیریم.»

شمیم ِ : عطرآهنگین خوش آمد

نوای ساز بلدرچین خوش آمد

رسیده موسم پایان اسفند

بهار از ماه‌ فروردین خوش آمد

***

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟

ببین تفاوت ره از کجا تا به کجا؟
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
چه نسبت است به رندی، صلاح و تقوی را

سماع وعظ کجا نغمه ی رباب کجا؟
ز روی دوست، دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم، بفرما ازین جناب کجا؟
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است

کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا؟
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا؟
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا؟

صنعت نفت :اسفند1329 و اکنون صنعت حجاب در حکومت اسلامی مردم را به خاک سیاه نشانده و عده قلیلی پشت خون شهدا سنگر گرفته اند و اسلام به هیچ وجه در خطر نیست بلکه بزرگترین قدرت سیاسی در جهان و حومه حکمرانی می کند . حجاب وصنعت زن جای صنعت نفت را به خوبی پُرکرده و حاکمان احساس ضعف و تردید به خود راه نخواهند داد.

:

یکی از بزرگان می گفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از این که خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همین طور بودند. هرکس خانه اش گازکشی می شود، دیگر سلام علیک او تغییر می کند...

از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت می داد. عوض این که بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال می کردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ،ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

ماه رمضان شد. مِیِ وُ میخانه گذشت :رندان خرابات چه پیرانه گذشت

۩۩۩ ☫ ماه رمضان (طریقت) رندان خرابات / انجمن پیران خرابات / اشعار ☫۩۩۩

هشدار که ماه رَمضآن باز دمید

مِن بعد به گِرد باده نتوان چرخید

در آخر شعبان بخور چندان مِی

ماهِ رَم اذان بخسب تاآخرِ عید

***

اعمال شب اول ماه مبارک رمضان

ماه رمضان شد می و میخانه گذشت

عشق و طرب و باده وُ پیمانه گذشت

افطار به می کرد برم پیر خِـرِفت

گفتم که تو را روزه چو سلانه گذشت

از باده وضو بگیر در مذهب خویش

رنـدان خـرابات : چه پــیرانه گذشت

با مِی به کنار جوی تاعید شود

وز غُصه کناره‌جوی تاعید شود

گر مُدت عمر ما چو گُل نو‌روز است

خندان‌لب و تازه‌روی تاعید شود.!.

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت )عنوان (غزل) سیاسی (اقتصادی+جمعه =تعطیله

۩۩۩ ☫اهل تحسین و ادب باش (طریقت)ز فروغ مه و مهر ☫ ۩۩۩

نشود فــاش دَمی آنــچه مــیان من و توست
چون عجب قاصدکی نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به اِشارت که زبان من و توست

روزگاری شد و هر نیلبگی مرد ره عشق نشد
گــوئیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه از خلوت راز دل ما آگــه نیست
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

نوبهار من وُ جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنّـای بهشت
گفتـــگویی زِ خیال وُ ، ز جهان من و توست

نقش نیکو بنگارند به دیباچه ی شهر
این همه نامه ی عشق است نشان من و توست

اهل تحسین وُادب باش(طریقت)زِ فروغ مه و مهر
مهر وُمه آتش روشن شده جان من و توست

9ze4_photo_2018-03-10_00-25-54.jpg

ح. (طریقت)

۩خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت <<< ادمه مطلب

ادامه نوشته

آتش+ آتشکده +آئین +دیرین => استقبال (فروَردین)

۩۩۩ ☫ آتش (طریقت)آتشکده / استقبال => فروردین / اشعار ☫۩۩۩

آتش +آتشکده +آئین +دیرین =>استقبال (فروردین)

جمعیت انبوه با گاوی چموش

نعره اش کر کرده :گویا و خموش

صاحب نیسان آبی آتشین

از برای حمل گاوی پیش ازین

های و هو یِ آدمی افزون شده

وحشتِ گاوان نر مجنون شده

چوب و مشت و ناسزاها بی اثر

گاوِ ترسیده از نیسانِ خر

عابرِ این صحنه هنگام مرور

نزد آن گاو آمده عبور از راه دور

خیره در چشمان گاوِ بی شعور

گاو بیچاره روان شد سوی گور

عابر از این فعل خود سر مست و شاد

مردم از هر سو برایش زنده باد

غرقه در توصیف خود بودی چنین

کار نیکو را سزا باشد همین

فکر بکری زد به سر مردانه شیر

تا کند آن گاو دربند وُ اسیر

عابر اما چون بمنزل پانهاد

برکشیده آه حسرت روز جهاد

همسرش بر سر زنان شیون کنان

دربدر دنبال گاو بی زبان

ناگهان سر مستی اش کردی افول

چون حقیقت تلخ و باید شد قبول

گاو او دید : چون نــشناختـــی

عابر اما دیدوُ خود را بـــاختی

رسم خود بینی چنین است ای دریغ

دیده بیند دل نمیگیرد حــریق

گر ببینی با دل مثنوی

گوهری باشی (طریقت) معنوی

"آتـشکده" بــرپاســت بـا آئین دیرین
فرهادوَش رنگین شده لبهایٔ شیرین

باید پرید: از آتشِ حُکم سلاطـــین
فَرّ جهان : دیرینِ دیرن است ، "آئیـن"

ای نازنین "آتـش" به پـاکن برفرامین
ننگ است برایرانِ ما غمگینِ غمگین


ایرانیان "آتـش" نشانِ رسم دیرین
هم:ناکثین وُ مارقین،قاسطین باشند وَ تین

آتش زمیــن وُ "آسمان " پیوند پیشین
پـــروردگارِ خــالقِ روز : "نخستین"

هفت آسمان وُ هفت سیــنِ آئین رنگین
برکندن : ننگ از زمین ،باِ "فرِ وَردیـــن"

۩۩☫ برآستان جانان (سعدی) اخلاق بر دیانت مقدم است (طریقت)چارشنبه سوری ☫۩۩

اخلاق من جمیع جهات بر دیانت مقدم است! و حتی ما به حکم اخلاق امر خدا را اطاعت می‌کنیم. چون هم امر او اخلاقی است و هم اطاعت نکردن از او غیراخلاقی است. لذا نگویید اگر دین نبود اخلاق کجا می‌رفت. اخلاق هیچ‌جا نمی‌رفت. اخلاق از دین نیامده است. البته اگر کسی معتقد باشد که اخلاق از دل تئوری تکامل بیرون می‌آید، پایش لنگ است. آن یک حرف دیگری است. اما نفس اینکه کسی به خدا معتقد نباشد به خودی خود بی اخلاقی نیست. بلکه می‌تواند آزادگی باشد. مبنای اخلاق عقلانیت است و عقل هم در همۀ آدمیان اعم از با خدا و بی‌خدا وجود دارد

چو دخلت نیست خرج آهسته‌تر کن که می‌گویند ملاحان سرودی
اگــر بــاران بـه کـوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشک رودی

گر چه دانی که نشنوند بگوی هر چه دانی ز نیکخواهی و پند
زود باشد که خیـــره سر بینی به دو پای اوفــتاده انــدر بند
دست بر دست می زند که دریغ نشنیدم حــــدیث دانشمند

که سعدی هرچه گــوید پنـــد باشد حریص پند دانشمنــد باشد

۩۩۩ ☫ اهل روز عشق آمد ، سراغی از(طریقت)هم بیگر / عشق ۩۩۩

معبد آرامشم، آغوش بی تاب زن است
گردنه حیران من،در پیچ و تاب آن تن‌است

هر نگاهی مستحق غارت چشم تو نیست
وصف زیبایی تو، نوعی عبادت کزدن است

من برای با تو بودن، قید دنیا را زدم
در دلت،همواره عشقم تشنه‌ی روییدن‌است

گر چه در آغوش تو از هر جهان سیرم ولی
شک‌ندارم جنس سخت قلب‌تو از آهن‌است

نیمه شب،، غرق عرق های هوس آلوده ام
بسکه درگیری ذهنم، پشت دیوار تن است

پشت این سرسختی مرموز دنیا مانده ام
آخرین امید من، آن دکمه ی پیراهن است

نیّت یک عمر کردم، تا هوا خواهت شوم
مرگ قلبم، روز تلخ از دل من رفتن است

سالروز لمس چشمت،،،،،طبق تقویم دلم
نوبت وا کردن دروازه های دامن است

"روز عشق" آمد، سراغی از (طریقت)هم بگیر
فکر می کردم دلت، دیوانه‌ی قلب من است

تصاویر ویژه عاشقانه (کارت پستال و تصاویر متحرک عاشقانه)

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

ادامه نوشته

خلدستان :  شعر و غزل /طریقت =اسپند1402

۩۩۩ ☫ شاعر اهل (طریقت) شعر در دفتر نوشت ☫۩۩۩

هر کسی یاری درین ویرانه دارد من تو را
یاوری یاری در این میخانه دارد من تو را

هرکه مستی می کند با دلبر نازک اَدا
در کنارش ساغر وُپیمانه دارد من تو را

دیده ام عشاق بامعشوقه های بیشمار
آرزو دارد دل دیوانه دارد من تو را

هرکه عاشق می شود با جادوی فتانه ای
در بغل معشوقه ای فتانه دارد من تو را

در طواف عاشقی باید بسورم دَمبدَم
شمع وُ گُل پروانه دارد من تو را

هرکسی دریک ستاره بخت خود را دیدوُبس
ماهتابِ آسمان افسانه دارد من تو را

عاشق اهل(طریقت)شعر در دفتر نوشت
هرکسی یک دلبر جانانه دارد من تو را

کاش می شد باردیگر حلقه بر در کُفتن

با صدای نظم خود آهنگ محشر کُفتن

بیخبر رفتی و هرشب دل سراغ از تو گرفت

گفتمش ای بی وفا، با عشق خنجر کُفتن

کاش هنگامیکه درطوفان عشقت دل شکست

ساحلم بودی و در عشق تو لنگر کُفتن

مـن دلـم را آشیـانت کرده بودم، بی ثمر

در کنـار دفتر تنهـایی ام سر کُفتن

کاش روزی را کـه درتاریخ تاریکی فزود

صفحه ی تاریخ را تاریک دیگر کُفتن

انجمن راهم خبـر می دادی و در انتها

می سرودی زندگی تعطیل آخـر کُفتن

شعر(خُلدستان) من دارد هویدا میشود

کاش بودی در غزل برطبل دیگر کُفتن

جاده ی انسانیت در پیش رو باریکتر
مَـعبر شمشیرتیز وُ روبــــرو باریکتر

ازپلِ تاریک وُ تیز وُ نازکی هر کس گذشت
می شود خندان ولیکن از دو سو باریکتر

تنگنای محشَر کبراست اینک پیش رو
می شود هر دَم مسیر گفتگو باریکتر

من اگر کوتاه می سازم ،صراط شعر را -
گردن آن کس که دارد آبرو، باریکتر

کاش مردان حقیقت را کنم، پیدا ولی -
درشریعت قله های جستجو باریکتر!

از رگ گردن (طریقت) می شود نزدیکتر
تیزیِ شمشیر دارد پُل زِ مو باریکتر!

ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

شاعر شده یکبار تو عاشق شده باشی

گلواژه ای از : برگ شقایق شده باشی

دیوان تو را کشتی وُ قایق شده باشی

دیوانه ی دیـوان دقایق شده باشی

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif


ادامه نوشته

رم اذان (طریقت) رمضان  / انجمن حافظ  (واعظان / اشعار

۩۩۩ ☫ رم اذان (طریقت) رمضان / انجمن حافظ (واعظان / اشعار ☫۩۩۩

هشدار که ماه رَمضآن باز دمید

مِن بعد به گِرد باده نتوان چرخید

در آخر شعبان بخور چندان مِی

ماهِ رَم اذان بخسب تاآخرِ عید

***

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

گوییا باور نمی‌دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

با مِی به کنار جوی تاعید شود

وز غُصه کناره‌جوی تاعید شود

گر مُدت عمر ما چو گُل نو‌روز است

خندان‌لب و تازه‌روی تاعید شود.!.

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

شب پیدایش  وجودِ  عدم  : دَهِ اُردی به (عشق) ممتاز است =خلدستان طریقت

۩۩۩ ☫ پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار ☫۩۩۩

این غزل شعرِ مدح آواز است

آرزومندِ اوجِ پرواز است

گرچه سعیم همه برای خود است

غزلم مبداء سر آغاز است

عشق پروانه در دل شاعر

عشقِ سردار درسِ سر باز است

نه فقط: جاهل است وُ ظلمانی

پیله ای ساخته است وُ لجباز است

شاعری در پِیِ هویدائـی

کوچه پسکوچه های شیراز است

شیخ والا گهر بُوَد سعدی

بلبلِ نغمه خوان باساز است

شهر خوانسار بزمِ عرفانی

با ادب همنشین وُ همراز است

سهل وُ آسان ، روشن وُ تاریک

باغ شهری پُر از خوش آواز است

بیگمان از ادیب می دانید

مُلک محبوب من چه همساز است

آن خوش آواز عرصه میداند

مرغ بی بال وُ پر چه دمساز است

کار پروانه های بزم ادب

انجمن نیست نقش الفاظ است

شب پیدایش وجودِ عدم

دهِ اُردی به (عشق) ممتاز است

۩۩۩ ☫ پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار ☫۩۩۩

مـاهـــرانـه باز، می‌کــوشـیم باز
لاجـــرم بـا ساز، نظمم ، کار ساز

نظم گــویـی نیست کـــار هـر خسی
چیت سازی نیست ! ، کـــار اطلسی

نظم یعنی عشـق و احساس نهــان
وزن وُ معنــــا وُ قـــوافــی در بیـــان

شـاعــران را نـظـم شـیوا لازم است
شرح معــنـا را مســیحا عــازم است

شارحـان بـا شعر ، بـازی می‌کنند
شــاعـــری ‌را تُرک تـازی می‌کنند

واژه ها ،گلواژگــان را پیش وُ پس
تا که ، نام خود چپانند و ُ ، سپس

وعــدِ بـازی‌هـا،تقلب با تـــلاش
شـعر مـی سازنــد ،امّا،آش وُ لاش

شعـر می سازند گویا : هنــدسه
مثـــل روزِ اِمتــحان وُ مــــدرسه

بـا کمک از خط‌کـش و متــر و تــراز
بیت می سازند : بیــتی نیمــه‌سـاز

هــرکسی را نیست اســبابِ سخن
مایه های شعر باشــد فُـوت وُ فــن

چون که طبع شعر کـامل می‌شود
با تـخیل شعــر ، شامــل می‌شود

سوژه ها گلواژہ‌هـــای شـاعـــرند
شـاعران چون باده نوشان مـاهرند

جامِ شعری بـاده ای از واژگــان
نظم ســربازان درونِ پــادگـان

چون بهار آمد به میدان ژاله ای
واژه‌‌ها داننـد شــاعــر واله ای

در شعـارَت جملگی، اُستاده اند
مسـتـقر گـردیده جا، اُفــتاده اند

هرکه داردطنز طبـــع پـر تـــوان
بعد ازین اَشعــار او شد جاودان

آنکه طبعش خفتـه بیـدارش کنید
چـاره‌ای در مَـتنِ گفتــارش کنید

بــــایــد اکنــــون در میان انجمن
گشت وُ پیداکرد یک صاحب سخن

هست لاکردار این طبــعِ خمـوش
ناگهان این دیـگ می آید به جــوش

شـاعری را ، اختــــیار خـــود مدان
نظمِ خود را خود بخود بیخود مدان

نظم چون بیـدار می گردد ز خـواب
ساعتی شعری شود خود کامیــاب

شاعری: شعرِ سخن گـویـا شده
دیگــری :شـوریـدہ و شــیدا شده

سـر ، فـــرود آور بـه نـــزد انجمن
انجمن می گویدت: صاحب سخن

نقـــد ، چکش می زند هر خام را
نقد :صیقل می‌دهد فــرجام را

نقـــد ،را سـازندہ دان ای اسـتوار
نغمه ی خود را، به نقــّـادان سـپار

گـر پـذیـــری نقــــد را ای هموطن
مـی‌شوی البته خود صاحب سخن

می کنــد بیـــدار ذهــن خفتـــه‌ را
مـی‌شـود دُرّ معـانــی ، سُفتـه‌ را

تــوسـن گفتار را ، گردی سـوار
چون بُوَد پندار وُ کردار اســتوار

شاعری گر تک سرائی کـردہ ای
گفتگو ها را خــدائی کـردہ ای

شعر تو مسطوره‌ی خــروارهاست
شاعری : پـُـرکـــاریِ گفتــارهاست

مثنوی: جهـــد و تــلاشی بی‌بـدیـل
معنوی: مـوسیٰ زدہ هر دم به نیــل

شدحقیقت : در دل شـب‌‌هــای تـــار
شدشریعت : شعر‌هــای بـی‌شمــار

بــا فنـون شعر ، من گشتم عجین
درک کــــردم شعــــر را اندریقین

سـارقی بـا پول شعر آمیخته
بر نظام شـــاعــــری آویخته

مفلسان در نظم ،هامون کرده اند
هتک حـرمت بر همایون کرده اند

مِعـر می‌گوینـــد اما شعـــر نیست!
نالِه می‌بــافند ،بشکافنده کیست؟

غاصبان هم ، پـــا فـــراتــر ناخدا
تاج نقـــدِ شعـــر ، بــر سر تا کجا

یکسره در انـتـقــاد از دیگـــران
مـوشِ بازیگر شده شیر ژیــان

عرصــه را بگرفتــه در چنـگِ فتا
در مجـــازی گشــته آقای عطا

از چه؟ دایـم نقـــد چاکر می‌کنی
بــاد ، از نقدت بـه شاعر می‌کنی

شعر باید نقد وُ نقــّــادی شود
چکشِ استـاد ، اســتادی شود

نقـد :، اینجا صافکاری لازم است
ناقِـدان را شرط لازم کاظم است

چونکه نظمت خالی از آرایه شد
نقداشعار تو هم یک لایه شد

بی ‌جهت بر شعرِ این وُ آن مپـیج
شاعــری ، آزردہ کردی هیچ پیــچ

نقــــد را ، آداب باشـد در میان
نکتـه‌‌گـویی عین نرمش در بیان

بــایــد اول نظم را جان ، پروری
سرسری از شعر دیــبا نــگذری

دور بــــایـــد گشـت از وحشیگری
تــا نگردد دوســتی‌ها ، سرسری

خــودپسندی‌هـا بــوَد از چـاکری
نوکــــری حاصل نـــدارد بـاکری

گـر شــوی آگـــهْ ز معیــــار اَدب
بی اَدب مَــحرُم شد از لـطف رَبّ

چـونکه بـاید انتقاداتــی شِنُـفت
می‌توان نقد تو را نقـــدینه سُـفت

پنــدِ پیرانِ (طریقت) گـوش کــن
انجمن افــروختی خاموش کــن

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

پندِپیرانِ،طریقت:گوش:کن-انجمن افروختی-خاموش_کن +مثنوی+اشعار

۩۩۩ ☫ پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار ☫۩۩۩

مـاهـــرانـه باز، می‌کــوشـیم باز
لاجـــرم بـا ساز، نظمم ، کار ساز

نظم گــویـی نیست کـــار هـر خسی
چیت سازی نیست ! ، کـــار اطلسی

نظم یعنی عشـق و احساس نهــان
وزن وُ معنــــا وُ قـــوافــی در بیـــان

شـاعــران را نـظـم شـیوا لازم است
شرح معــنـا را مســیحا عــازم است

شارحـان بـا شعر ، بـازی می‌کنند
شــاعـــری ‌را تُرک تـازی می‌کنند

واژه ها ،گلواژگــان را پیش وُ پس
تا که ، نام خود چپانند و ُ ، سپس

وعــدِ بـازی‌هـا،تقلب با تـــلاش
شـعر مـی سازنــد ،امّا،آش وُ لاش

شعـر می سازند گویا : هنــدسه
مثـــل روزِ اِمتــحان وُ مــــدرسه

بـا کمک از خط‌کـش و متــر و تــراز
بیت می سازند : بیــتی نیمــه‌سـاز

هــرکسی را نیست اســبابِ سخن
مایه های شعر باشــد فُـوت وُ فــن

چون که طبع شعر کـامل می‌شود
با تـخیل شعــر ، شامــل می‌شود

سوژه ها گلواژہ‌هـــای شـاعـــرند
شـاعران چون باده نوشان مـاهرند

جامِ شعری بـاده ای از واژگــان
نظم ســربازان درونِ پــادگـان

چون بهار آمد به میدان ژاله ای
واژه‌‌ها داننـد شــاعــر واله ای

در شعـارَت جملگی، اُستاده اند
مسـتـقر گـردیده جا، اُفــتاده اند

هرکه داردطنز طبـــع پـر تـــوان
بعد ازین اَشعــار او شد جاودان

آنکه طبعش خفتـه بیـدارش کنید
چـاره‌ای در مَـتنِ گفتــارش کنید

بــــایــد اکنــــون در میان انجمن
گشت وُ پیداکرد یک صاحب سخن

هست لاکردار این طبــعِ خمـوش
ناگهان این دیـگ می آید به جــوش

شـاعری را ، اختــــیار خـــود مدان
نظمِ خود را خود بخود بیخود مدان

نظم چون بیـدار می گردد ز خـواب
ساعتی شعری شود خود کامیــاب

شاعری: شعرِ سخن گـویـا شده
دیگــری :شـوریـدہ و شــیدا شده

سـر ، فـــرود آور بـه نـــزد انجمن
انجمن می گویدت: صاحب سخن

نقـــد ، چکش می زند هر خام را
نقد :صیقل می‌دهد فــرجام را

نقـــد ،را سـازندہ دان ای اسـتوار
نغمه ی خود را، به نقــّـادان سـپار

گـر پـذیـــری نقــــد را ای هموطن
مـی‌شوی البته خود صاحب سخن

می کنــد بیـــدار ذهــن خفتـــه‌ را
مـی‌شـود دُرّ معـانــی ، سُفتـه‌ را

تــوسـن گفتار را ، گردی سـوار
چون بُوَد پندار وُ کردار اســتوار

شاعری گر تک سرائی کـردہ ای
گفتگو ها را خــدائی کـردہ ای

شعر تو مسطوره‌ی خــروارهاست
شاعری : پـُـرکـــاریِ گفتــارهاست

مثنوی: جهـــد و تــلاشی بی‌بـدیـل
معنوی: مـوسیٰ زدہ هر دم به نیــل

شدحقیقت : در دل شـب‌‌هــای تـــار
شدشریعت : شعر‌هــای بـی‌شمــار

بــا فنـون شعر ، من گشتم عجین
درک کــــردم شعــــر را اندریقین

سـارقی بـا پول شعر آمیخته
بر نظام شـــاعــــری آویخته

مفلسان در نظم ،هامون کرده اند
هتک حـرمت بر همایون کرده اند

مِعـر می‌گوینـــد اما شعـــر نیست!
نالِه می‌بــافند ،بشکافنده کیست؟

غاصبان هم ، پـــا فـــراتــر ناخدا
تاج نقـــدِ شعـــر ، بــر سر تا کجا

یکسره در انـتـقــاد از دیگـــران
مـوشِ بازیگر شده شیر ژیــان

عرصــه را بگرفتــه در چنـگِ فتا
در مجـــازی گشــته آقای عطا

از چه؟ دایـم نقـــد چاکر می‌کنی
بــاد ، از نقدت بـه شاعر می‌کنی

شعر باید نقد وُ نقــّــادی شود
چکشِ استـاد ، اســتادی شود

نقـد :، اینجا صافکاری لازم است
ناقِـدان را شرط لازم کاظم است

چونکه نظمت خالی از آرایه شد
نقداشعار تو هم یک لایه شد

بی ‌جهت بر شعرِ این وُ آن مپـیج
شاعــری ، آزردہ کردی هیچ پیــچ

نقــــد را ، آداب باشـد در میان
نکتـه‌‌گـویی عین نرمش در بیان

بــایــد اول نظم را جان ، پروری
سرسری از شعر دیــبا نــگذری

دور بــــایـــد گشـت از وحشیگری
تــا نگردد دوســتی‌ها ، سرسری

خــودپسندی‌هـا بــوَد از چـاکری
نوکــــری حاصل نـــدارد بـاکری

گـر شــوی آگـــهْ ز معیــــار اَدب
بی اَدب مَــحرُم شد از لـطف رَبّ

چـونکه بـاید انتقاداتــی شِنُـفت
می‌توان نقد تو را نقـــدینه سُـفت

پنــدِ پیرانِ (طریقت) گـوش کــن
انجمن افــروختی خاموش کــن

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته