ای یوسف گم گشته کنعانِ (طریقت) حکایت(طریقت ) ادبیات روایت (این روزها

۩۩۩ ☫ یوسف گم گشته کنعان (طریقت) مرداد = صفر 1446 ☫ ۩۩۩

او خواهد آمد...

وای اگر مرد گدا یک شبه سلطان بشود
مثل این است که گرگی ،سگ چوپان بشود

هرکجا هدهد دانا برود کنج قفس
جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود

سرزمینی که در آن‌ قحط شود آزادی
گرچه دیوار ندارد،خود زندان بشود

باغبانی که به نجار دهد،باغش را
فصل هایش همه ،همرنگ زمستان بشود

ناخدا،دلخوش این آبی آرام نباش
وای از آن‌ لحظه ،که هنگامه ی طوفان بشود

سودای تو داریم و هواخواه تو دریاب
شوریده ی مهتاب رخ ماه تو دریاب
چون ذره به دنبال تو گمگشته راهیم
چون باد صبا در پی درگاه تو دریاب
هم شبزدگـانیم ، سراپا همه شوق
هم از سر شب تا به سحرگاه تو دریاب
چشمک بزن وُ خرمنی از شعله برافروز
ما کشته ی هر غمزه وُ گهگاه تو دریاب
با گوشه ی چشمی به عنایت نظری کن
آتش به جگر از غم جانکاه تو دریاب
عمریست به دنبال سراپرده ی عشقیم
چندی اگر آواره ی خرگاه تو دریاب
ای یوسف گم گشته کنعانِ (طریقت)
ما تشنه لب زمزمی از چاه تو دریاب

۩۩۩ ☫ ) خلدستان (طریقت) اشعار حکایات روایات ☫۩۩۩

باستانی پاریزی و پدرش هم در کوهستان پاریز اتفاق افتاده و پدر باستانی پاریزی یک قصه برای پسرش گفته که آن هم جالب است.
می گویند زمانی که اسکندر در هندوستان به همراه سپاهیانش در جستجوی آب حیات بوده است‌، در سر یک دوراهی، نمی توانند تصمیم بگیرند که کدام راه، راه رسیدن به چشمه آب حیات است. به دو دسته تقسیم می شوند. یک گروه که گویا خضر هم در بین آنها بوده از یک راه و اسکندر و بقیه ، از راه دیگر می روند. اسکندر به آنها می گويد هر کدام که آب حیات را یافتند، از آن بخورند و برای بقیه هم بیاورند.دسته ای که خضر در بین آنها بوده، به آب حیات می رسند. می خورند و در مشکی بزرگ ،آب را برای اسکندر و همراهانش می برند. وقتی به دو راهی که از هم جدا شده بودند، می رسند، خضر می گوید با وجود مشک، دیر به اسکندر می رسیم. مشک را بر تنه درختی آویزان می کنند و با سرعت به راهی که اسکندر رفته، می تازند تا به او خبر دهند. به اسکندر می رسند و خبر خوش پیدا کردن آب حیات را به او می دهند. با شادمانی برمی گردند. وقتی به دو راهی می رسند، می بینند که مشک سوراخ شده و آبی در آن نیست. در نتیجه اسکندر به آب حیات نمی رسد.
چه کسی مشک را سوراخ کرده است؟
گویا کلاغی که تشنه بوده به مشک نوک می زند و آن را سوراخ می کند و از آن روز ،عمر کلاغ آنقدر طولانی می شود که کسی مرگش را نمی بیند و درختی که مشک بر آن آویزان بوده، یک درخت بنه بوده است و از آن روز، درختان بنه هم دراز عمر می شوند.
باشد که عمر درخت بنه دشت علی کوری هم دراز باشد.
۱. پدستان نام روستایی در پای کوه شاه است . در تقسیمات کشوری به آن بیدستان می گویند. یعنی در سال‌های اخیر تصمیم گرفته اند که یک نام قابل فهم برایش بنویسند و تابلوی بیدستان یکی از تلاش های شورای آن روستا برای انتخاب نامی که به زعم شان زیباتر است، ذکر شده. اما من بر این باورم که نام پدستان از کلمه پدند می آید. پدند بوته درختچه مانندی است که در آن کوهستان به وفور می روید. چوب سختی دارد و در روزگارانی که کندنش منعی نداشته، برای هیزم تنور، سوخت خوبی محسوب می شده است. پدستان بمعنای جایی است که پدند زیاد دارد. اصلا در پدستان، بید نمی کارند، قبلا هم نمی کاشته اند.زراعت دارند .

( صائب ،طریقت ، شهریار ) ، عرفان " طریقت " در محضر حافظ بسی بیشتر و قابل تأمّل است.

حافظ می گوید :

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

کلمه ی : هندو " معلوم است که این غزل کاملاً غرق در عالم عشق مجازی است زیرا که مکان خال هندو رسماً مابین دو ابرو در زیر پیشانی فرد مؤنّث می باشد و نشانه ی دیگر مجازی بودن احساس فوق ، در محتوای کلام پیداست ، زیرا که حافظ صرفاً مادّیات را به خال می بخشد نه آنچه را که در وجودش از سوی خدا امانت گذاشته شده است.

انسان بطور کلی از چه اجزایی ساخته شده است؟

جواب: بدن ، ذهن ، خرد ، روح

این اجزا در ما امانت است و نمی توانیم به جز � الله � به کسی دیگر ببخشیم. امروز اگر من آنقدر پول داشته باشم که یک شهر را بطور کلی بخرم ، می توانم آن شهر را موقع مرگ به فرزندم ارث بگذارم تا بعد از من او نیز از این مادّیات بهره مند شود اما نمی توانم روح و دل و بدن و عین جوهره ی درون و بطور کلی اجزایم را به فرزندم ارث بگذارم و این ارث ، نسل به نسل همچنان بچرخد. زیرا که اجزا در انسان از طرف خدا امانت است و بعد از مرگ ( زود یا دیر ) به جایگاه اصلی اش بر گردانده می شود و بخصوص روح انسان که جزئی از اجزا می باشد: انّا لله و انّا الیه راجعون.

حافظ در این غزل، محبوب و مطلوب موقّتی اش را به چشم عرفان نگاه نمی کرده و با تکیه بر همین اساس نیز دو دستی و محکم از روح و تن و دل و جگر و کلّ اجزایش مواظبت نموده و در برابر لذّات عشق مجازی تنها به بخشش مادّیات غیر از وجود خویش کفایت کرده است.

عبارت بخشش " سمرقند و بخارا " به این معنا نیست که حافظ خیال کرده باشد مُلک اوست. منظور حافظ ، چشم پوشی کردن از دیگر لذّات مجازی بوده است. حافظ می گوید : اگر آن ترک شیرازی دل ما را به دست آورد به خاطر جذبه و خال هندویش از لذت های شهر سمرقند و بخارا در می گذرم و در قبال او به لذتهای نهفته در سمرقند و بخارا ( دنیای مادّیات و تجملات صوری ) بی اعتنا می باشم.

از احساس لطیف حضرت حافظ چنان برداشت می شود که گویا ایشان از حوادث روزگار و بذل و بخشش سلاطینی متأثر بوده که این واقعه کمی به عکس ضرب المثل »عطایش را به لقایش بخشیدم « نیز شباهت دارد. آنهایی که به حضرت لسان الغیب - عارف زمان – ایراد می گیرند از درک عالم زیبای او بی خبرند.

صائب تبریزی، عالم حافظ را درک نکرده است. او می گوید:

اگر آن ترکِ شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

صائب! انسان عارف سرش را به جز خدا به کسی نبخشد ، تو سر خود را به یک دختر می بخشی؟!

صائب! انسان فاضل دستهایش را به جز خدا به کسی دیگر نبخشد، آنوقت تو به یک دختر می بخشی؟!یعنی حافظ به اندازه ای فهم نداشت که از امثال تو سبقت گیرد و وجود مبارک خود را با نفس مادّی معامله نماید؟!حافظ، خواسته هایی زودگذر از دنیای مادّی را که سمرقند و بخارا را نمادین ساخته است هدف می گیرد که برایش بجز ارضاء نفس امّاره ثمری نداشت و این احساس مادّی مربوط به خود اوست و اصلاً مال اوست . مختار است آن همه را به لذّتی دیگر ببخشد. یعنی به خاطر لذت و منظری دیگر از همه ی خواسته های مجازی اش در گذرد. از یکسو نیز حافظ وقتی می شنود فلان شاه نتوانست بر هوس خویش غلبه کند و فلان شهرها را به خاطر رسیدن به دختری به پای معامله کشید، خواسته های هوس انگیز جهان مادّی را به تمسخر می گیرد .

صائب! حالا تو از مال خویش می بخشی؟!

سری که خدا به تو داده ، مال توست؟!

با این حال آیا می توانی سرت را موقع مرگ به فرزندت هدیه بدهی ؟!

شهریار نیز عالم حافظ را درک نکرده است. او می گوید:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سرو دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

با توجّه به مطلب بالا کاملاً واضح است که شهریار نیز بدتر از صائب ، عالم زیبای حافظ بزرگ را درک نکرده است.

شهریار خواسته به صائب جواب دهد اما جوابش را درست نداده که هیچ ، بلکه کار را خرابتر هم کرده است زیرا که صائب، روحش را نگهمیدارد و جسمش را می بخشد اما شهریار هم روحش را می بخشد و هم جسمش را. کار شهریار بی مطالعه و بی تأمّل و عجولانه بوده است، برای اینکه:اولاً - روح، جزئی از اجزای انسان است و در داخل اجزا ، بخشش های صائب نیز وجود دارد. پس "هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد " رفت پی کارش.

شهریار ! می خواهی روح و اجزا ( عقلانیت، دست، پا، سر، دل و جگر، جوهره ی درون ، کل هیکل، روان ، ذهن و ... ) را به خال یک دختر شیرازی ببخشی که حتّی در خواب هم او را ندیده ای؟!! آقای شهریار! به فرض اینکه تو در کمال اختیار، سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشی و روحت را به خال هندوی یک دختر شیرازی!!!! پس به خدا چه می ماند؟! - بنازم بر چنین مردانگی!!!!!

شهریار! یعنی شما آن خال هندو را واضحتر و نزدیکتر از حافظ دیده اید که اینقدر مجذوبش شده اید که حتّی از روح و اجزای خود نیز می گذرید و به خال هندو می بخشید ؟! خال هندو چه کارش با روح تو ؟! خال هندو چه کارش با اجزای تو ؟!

شهریار! حالا که خال هندوی یک دختر را مقدّمتر از وجود خدا دانسته و روح و اجزا را به خاطر کسب لذّت دنیوی به یک خال می بخشی پس به خدا چه خواهی بخشید؟!

شهریار! بدان که روح ( این امانت بزرگ الهی ) فقط برازنده ی خداست و عارف بزرگ عصر ( حضرت حافظ ) بی تأمل سخن نگفته است. او در چنین موقعیّتی خوب فهمیده که روح و روانش را به که خواهد بخشید....

امّا در این میان ، فهم و درک (روایت طریقت) در عالم حافظ بسی عمیق و دوست داشتنی است.

زیرا که دادا بر خلاف صائب و شهریار، همسو با حافظ حرکت کرده و در پی کلام شیرین حافظ ، خط سخن او را دنبال می نماید. طریقت در اینجا آنقدر بر اندیشه و عالم حافظ احترام قائل گشته که حتّی بطور غیر مستقیم برایش می گوید : خوب کاری کرده ای که سمرقند و بخارا را بخشیده ای! اگر من به جای تو بودم بیشتر از آن را نیز می بخشیدم.

و شاید هم دادا بیلوردی از روی لج با جاهلان عالم حافظ یا از روی خشم بر مخالفان اندیشه ی حافظ ، دنیا را به خال هندو می بخشد. یعنی از دیگر لذتهای مادّی این دنیا می گذرد. قصد حافظ هم از سمرقند و بخارا ، لذتهای دیگر مادی بوده که در سهم خودش برایش مالک بود اما نه آنقدر اسیر که وجود مبارک خویش ( این امانت بزرگ الهی ) را فدای هوس و شهوت خویش گرداند.

دادا می گوید:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم نه شهری بلکه دنیا را

زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود

همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را

بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت

صفای در این حقیقت را (طریقت) شعر فردا را

و در جای دیگر همسو با حضرت حافظ به صائب و شهریار جواب می دهد:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تجمّل های دنیا را

نه چونان شهریار و صائب و غیره که میبخشند

به خال ترک شیرازی تمام روح و اجزا را

امانت هست روح و جسم از سوی شیرین

(طریقت)این امانت را مکن سودای فرهادا را

(طریقت):همگرای اندیشه ی حضرت حافظ حرکت می کند برای اینکه عارف بر قضیّه است. حتّی به حافظ خرده نمی گیرد که چرا در این دنیای بدین بزرگی فقط از لذّت دو شهر ( سمرقند و بخارا ) در گذشته است ؟ زیرا در بیتی می گوید : زمانی که سمرقند و بخارا دست حافظ بود – همان را داشتی شاید که گیرد جام سودا را یعنی: زمانی که حافظ بر لذت های مادی شبیه سمرقند و بخارا مالک بود شاید به همانها قانع شده بود و از بین لذّات مادّی، همانها را نمادین قرار داده بود .

دادا در اینجا باز هم بر عالم والای حافظ احترام گذاشته و بر عمق اندیشه ی او انگشت اشاره دراز می کند.

همچنین از بیت ، بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت – طریقت این امانت را نخواهی یافت فردا را « کاملاً همسویی و احترام دادا در عالم دل انگیز حافظ آشکارتر می شود.



ادامه نوشته

زندگان خوش آبرویِ مُردگان را می برند (این روزها)

این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است

این جهان بی‌من مباش و آن جهان بی‌من مرو

ای عیان بی‌من مدان و ای زبان بی‌من مخوان

ای نظر بی‌من مبین و ای روان بی‌من مرو

شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید

من شبم تو ماه من بر آسمان بی‌من مرو

خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل

تو گلی من خار تو در گلستان بی‌من مرو

در خم چوگانت می‌تازم چو چشمت با من است

همچنین در من نگر بی‌من مران بی‌من مرو

چون حریف شاه باشی ای طرب بی‌من منوش

چون به بام شه روی ای پاسبان بی‌من مرو

وای آن کس کو در این ره بی‌نشان تو رود

چو نشان من تویی ای بی‌نشان بی‌من مرو

وای آن کو اندر این ره می‌رود بی‌دانشی

دانش راهم تویی ای راه دان بی‌من مرو

دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق

ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی‌من مرو.

...

گول دنیا را مخور......!!

ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را می درند

سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زندگان خوش آبروی مردگان را می برند

حکایت کنند: گرگ اهلی نمی شود برای لقمه ای نان؛ و از هیچ کس توقعی ندارد به جز خودش. او وفاداری سگ را به لجن می کشد و شکوه پوشالین شیر و عقاب را افشا می کند که وفای سگ به نیازش است و شکوه شیر و عقاب شکستنی و سقوط وار است، اما شکوه گرگ در عزت و غرور آزادگی و اتکای به خویش است؛ پس او سلطان زمین و پادشاه آسمان است. او اهل جمع و عوام و وقت گذرانی و خوش گذرانی های عوامانه نیست. یارانش اندکند و هم فکر و هم مسیر و وفادار و شبگرد و پر طاقت و تیز بین و عاقل و خانواده دوست؛ غرور گرگ زیباست، چون اوج عزت و ازادگی است. او هرگز سربار کسی نیست ،حتی عزیزانش و فرزندانش که عمری برایشان جانبازی وایثار کرده است، چون وقتی پیر می شود و توان شکار جمعی را از دست می دهد، کار را به کاردان جوان و قدرتمند می سپارد و از اهل خود جدا می شود ،تا هم سربار کسی نباشد و هم با غرور زندگی کند و با عزت بمیرد. او هرگز تسلیم نمی شود وتملق و دریوزگی نمی کند و برای خودش ارزش و شخصیت قائل است. در قفس عمری ندارد و جانش را برای آزادی می دهد. انگار نافش را با آزادی بریده اند و ذهنش را با شراب عزت مخمور کرده اند. با انسان دوست می شود، ولی هرگز برده و مطیع نمی شود .مانند هیچ کس نیست و از کسی تقلید نمی کند و بازیچه ی سیرک انسان ها نمی شود. او خودش است، خود خودش!

معلوم نیست چه کسی مذاکرات «برجام جان»را دوباره ، به حاکمان ایران گوشزد کرده است . در حالیکه «برجام»،« مرده» بود، و باید از رده خارج می شد. الان هم، نام مذاکرات احیا برجام است . مثل مرده ای که در بیمارستان با شوک الکتریکی برای احیا اقدام می شود. لذا هیچ وجه قانونی ،عرفیو شرعی برای ادامه مذاکرات وجود نداشت و ندارد. از نظر محتوایی نیز بسیاری از تعهدات برجامی اکسپایر شده مثلا قرار بود ده سال یا 5سال تعلیق شود که الان ده سال شده است. فقط یک احتمال داده می شود! و آن خاله بازی به خرج از گلوی ملت. یعنی اینکه بخواهند خانم بازی یا شکم بارگی را از جیب ملت برای عده زیادی فراهم کنند. چه طرف های برجامی که به دلیل بدهی های زیاد قدرت سفر رفتن و خوشگذرانی را نداشتند و چه از سوی ایران که بهانه ای برای فرنگ رفتن نداشتند. زیرا فرنگ رفتن دولتمردان و حاکمان ایران فقط یک نتیجه تاریخی داشته! ایران فروشی برای عشرت و عیش و نوش. البته بنای این کار را شاه عباس گذاشت یا در واقع ملکه انگلیس! آنها برای اینکه ژنوم ایران را بگیرند و نسل تیزهوشی داشته باشند از شاه عباس مخفیانه دعوت کردند تا با هزار نفر قزلباش جوان به کاخ ناتینگهام بروند. و هزار دختر باکره برای قزلباش ها آماده کردند تا نسل ایرانی را برای خود داشته باشند و لذا تا قزلباشها رسیدند، فوری به هریک کنیزکی اهدا کردند! تا عیش و عشرت بکنند و قزلباش ها هم که اکثر مجرد و دور از خانواده بودند فکر کردند این رسم فرنگی هاست که از مهمانان خود اینطور پذیرایی کنند! ولی نمی دانستند حرامزاده هایی از انها تولید می شود که بعد ها ایران را استعمار می کنند. برجام فعلی هم برای همین است، در هتل محل مذاکرات چه حرامزاده هایی از ایران تولید نمی شود تا ژنوم ایرنی ها را داشته باشند و ویروس مخصوص ضد ایرانی تولید کنند. دلیل آنهم پر رو تر شدن همه کشورهای مقابل است! عزبستان هم خودش را صاحب خزا می داند. کره جنوبی هم قیافه می گیرد. آمریکا و اروپا هم هر روز می گویند صنایع موشکی مانع احیای برجام است. اولین و بزرگترین نتیجه آن هم قرارداد 25ساله با چین و 20ساله با روسیه است. یعنی در پرتو این مذاکرات آن قرارداد ها هم امضا شد و کسی اعتراضی نکرد و یا اعتراض ها شنیده نشد. عیب این کار امروز بیرون زد: 21میلیارد دلار ایران در چین لاپوشانی شد و اصلا همه طلب های نفتی ایران از چین هم مالیده شد. روسیه هم جرات کرد اکراین را ضمیمه خاک خود کند. به نظر می رسد برای جلوگیری از این خسارت ها باید هرچه زودتر برجام پاره شود و مذاکرات تمام گردد. فوق ش این است که جای شهید و قاتل عوض شده و ایران را مسئول پاره کردن برجام اعلام می کنند. ولی حداقل طلب های میلیاردی ایران لاپوشانی نمی شود. عجیب است دولتمردان ایران برای 7میلیارد دلار افغانستان! گلو پاره می کنند ولی برای 21میلیارد دلار چین می گویند کذب محض است. گوینده 21میلیارد دلار هرکس بوده دستش درد نکند ولی ما می گوییم 82میلیارد دلار است زیرا به بهانه تحریم پول نفت همه کشورها به چین انتقال می یافت تا به ایران بدهد و او هم نمی داد! ترس از تحریم هم بهانه دیگری است که برای احیای برجام بکار رفته در حالیکه یمن 7سال است در تحریم کامل دریایی و مرزی است ولی اینها می گویند باید مقاومت کند! پیامبر سه سال در شعب ابوطالب در محاصره اقتصادی بود و در این سه سال همه داراییهای خود و حضرت خدیجه را بین مردم تقسیم کرد. آیا این مسئولین که می خواهند سایه تحریم را بردارند تا کنون کدامشان یک ریال به مردم کمک کرده اند؟ یا مثل طالبان همه کمک های دیگران را هم به جیب خود ریختند و بنام مذاکره میلیاردها دلار به جیب زدند؟ اگر راست می گویند به خرج خودشان بروند مذاکره >>>>...

ای کاش ما هم کمی گرگ بودیم!! محمدمهدی طریقت

ادامه نوشته

عشق :گل یار(طریقت)  همدم السلطنه :معشوقه+ادامه مطلب (ملاحظه فرمائید)

۩۩☫عشق :گل یار(طریقت) هدیه :معشوقه ۩۩۩

خانه‌ همدم‌ السلطنه اصفهان ؛ رستورانی سنتی در کنار نقش جهان

نفس بکش هوای صبح را

قدم بزن به جاده های زندگی
و با خودت مرور کن
که سال ها و ماه ها و روز ها
شبیه رودِ سرکشی میان کوه
عبور می کنند ،می روند
و در میان باتلاق عمر ،دفن می شوند
تنی بزن به آب
که زندگی ،همین دقیقه های کوچکی ست
که رسمشان؛ همیشه رفتن است
بگیر دست های عشق را
سیب نوبرانه ای بچین
راهِ تازه ای برو
شعر دیگری بخوان
و پله پله
تا خدا ،قدم بزن
که زندگی
همین دقیقه های کوچک است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ضاي شهوت نيست .
عشقبازی تجلي ناب حواس است .....زيباست ،
متعالي ست ،
جلوه ناب يگانگي ست ،
از دو به سوي يک ، يکي شدن ، باهم بودن ،
فراموش کردن آنچه که دوست نداري به آن فکر کني ،
زيباست ، مخصوصا با کسي که ؛ دوستش داري ....
عشقبازی ، ديدن چشمهاي بسته است،
وقتي که از خوشي سرشار است
چشمهايي که دوستشان داری
شنيدن زمزمه هاي در گوشي دو عاشق است ،
عشقبازی بوييدن است
بوييدن عطر او ،
بويدن هميشه به يادت خواهند ماند
بوسیدن طعم خوش زندگی
عسقبازی لمس کردن است
لمس لب با لب
لمس خواهش هاي کسیکه دوستش داری

به نام نامی معشوقه این سر آغازست
خدای عارف وُعاشق بسی غزل سازست

شعار کاتب این ماهپاره های زمین
کرشمه کردنِ با عشوه های تننازست

هزار پند به گوشم پدر سرود وُ نگفت
حدیثِ واقعه جان خانمان بر اندازست

پدر نگفت چه رازیست،گوئیا پنهان
کتاب عشق خدایا بسی خوش آوازست

به بام شاه وُ گدا مثل ابر می بارد
خدای عشق عزیزست وُ دست و دل بازست

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عاشق
نماد سنگ صبورست وُ محرم رازست

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که (طریقت) بلند پرواز ست

۩خــُلدستان طریقت(صفحه اردی بعشق )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

حکایت این روزها روایت چوپان دروغگو (اَبتر) اکبر(درپناه مذهب+ سپر قرار دادن دین(جایگاه فریب)

۩۩۩ ☫ حکایت (چوپان)دروغگو ☫ ۩۩۩

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود...

ط/ شاهکار این غزل را از (طریقت)گوش کن جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

واعظان بر روی منبر ها،تاسف خورنده اند
از عدالت وعظ کردند ،با تخلف خورنده اند

می‌سرایم دوستان! معیار خوبی کج شده
بَل بَشو کردند وُ نانی باتصرف خورنده اند!

این‌که طبع شاعران خشکیده باشد عیب نیست
چون طمع کاران دمآدم بـا تعارف خورنده اند

عاشقان هم گاه گاهی بزم عرفان می‌کنند
عارفان در خلوتی ، عیشِ تصوف خورنده اند

ای زُلیخا ! قحطی عشق است، اینان را بهل!
کُلفت آئین وُ دین ، مُزد از تکلف خورنده اند

شاهکار این غزل را از (طریقت)گوش کن
گرگ‌ها را هم برادرهای یوسف خورنده اند

وقتی مردم خود را به چوپان رساندند، دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند: نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد می‌زد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می‌رساندند، می‌دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدت‌ها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می‌رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!
پس مردم ده تصمیم گرفتند پول‌های خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی‌ترین‌ها و قوی‌ترین سگ‌ها را ...

چوپان نیز به آن‌ها اطمینان داد که با خرید این سگ‌ها، دیگر هیچ‌گاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ‌ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش‌تر(روشنفکر) بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوان‌های گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندان‌مان در اطراف پراکنده است!!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگ ها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند، او را همراهی کردند.بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آن ها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند، به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آن ها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم، باید برای آن ها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

اما معلم مدرسه که آن‌جا بود و حرف‌های مردم را می‌شنید گفت: دوستان ،بهتر است هیچ‌گاه "گوسفندان"، "چماق" و "سگ‌های نگهبان" خود را به یک نفر نسپاریم.

چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می‌برد. مردم ده که از مهربانی و خوش‌اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندان‌شان را به او بسپارند تا هر روز آن‌ها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدت‌ها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه‌ای نداشت تا این که...یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ(آی دُژمن آی دشمن، ).

گول دنیا را مخور......!!

ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را می درند

سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زندگان خوش آبروی مردگان را می برند

حکایت کنند: گرگ اهلی نمی شود برای لقمه ای نان؛ و از هیچ کس توقعی ندارد به جز خودش. او وفاداری سگ را به لجن می کشد و شکوه پوشالین شیر و عقاب را افشا می کند که وفای سگ به نیازش است و شکوه شیر و عقاب شکستنی و سقوط وار است، اما شکوه گرگ در عزت و غرور آزادگی و اتکای به خویش است؛ پس او سلطان زمین و پادشاه آسمان است. او اهل جمع و عوام و وقت گذرانی و خوش گذرانی های عوامانه نیست. یارانش اندکند و هم فکر و هم مسیر و وفادار و شبگرد و پر طاقت و تیز بین و عاقل و خانواده دوست؛ غرور گرگ زیباست، چون اوج عزت و ازادگی است. او هرگز سربار کسی نیست ،حتی عزیزانش و فرزندانش که عمری برایشان جانبازی وایثار کرده است، چون وقتی پیر می شود و توان شکار جمعی را از دست می دهد، کار را به کاردان جوان و قدرتمند می سپارد و از اهل خود جدا می شود ،تا هم سربار کسی نباشد و هم با غرور زندگی کند و با عزت بمیرد. او هرگز تسلیم نمی شود وتملق و دریوزگی نمی کند و برای خودش ارزش و شخصیت قائل است. در قفس عمری ندارد و جانش را برای آزادی می دهد. انگار نافش را با آزادی بریده اند و ذهنش را با شراب عزت مخمور کرده اند. با انسان دوست می شود، ولی هرگز برده و مطیع نمی شود .مانند هیچ کس نیست و از کسی تقلید نمی کند و بازیچه ی سیرک انسان ها نمی شود. او خودش است، خود خودش!

معلوم نیست چه کسی مذاکرات «برجام جان»را دوباره ، به حاکمان ایران گوشزد کرده است . در حالیکه «برجام»،« مرده» بود، و باید از رده خارج می شد. الان هم، نام مذاکرات احیا برجام است . مثل مرده ای که در بیمارستان با شوک الکتریکی برای احیا اقدام می شود. لذا هیچ وجه قانونی ،عرفیو شرعی برای ادامه مذاکرات وجود نداشت و ندارد. از نظر محتوایی نیز بسیاری از تعهدات برجامی اکسپایر شده مثلا قرار بود ده سال یا 5سال تعلیق شود که الان ده سال شده است. فقط یک احتمال داده می شود! و آن خاله بازی به خرج از گلوی ملت. یعنی اینکه بخواهند خانم بازی یا شکم بارگی را از جیب ملت برای عده زیادی فراهم کنند. چه طرف های برجامی که به دلیل بدهی های زیاد قدرت سفر رفتن و خوشگذرانی را نداشتند و چه از سوی ایران که بهانه ای برای فرنگ رفتن نداشتند. زیرا فرنگ رفتن دولتمردان و حاکمان ایران فقط یک نتیجه تاریخی داشته! ایران فروشی برای عشرت و عیش و نوش. البته بنای این کار را شاه عباس گذاشت یا در واقع ملکه انگلیس! آنها برای اینکه ژنوم ایران را بگیرند و نسل تیزهوشی داشته باشند از شاه عباس مخفیانه دعوت کردند تا با هزار نفر قزلباش جوان به کاخ ناتینگهام بروند. و هزار دختر باکره برای قزلباش ها آماده کردند تا نسل ایرانی را برای خود داشته باشند و لذا تا قزلباشها رسیدند، فوری به هریک کنیزکی اهدا کردند! تا عیش و عشرت بکنند و قزلباش ها هم که اکثر مجرد و دور از خانواده بودند فکر کردند این رسم فرنگی هاست که از مهمانان خود اینطور پذیرایی کنند! ولی نمی دانستند حرامزاده هایی از انها تولید می شود که بعد ها ایران را استعمار می کنند. برجام فعلی هم برای همین است، در هتل محل مذاکرات چه حرامزاده هایی از ایران تولید نمی شود تا ژنوم ایرنی ها را داشته باشند و ویروس مخصوص ضد ایرانی تولید کنند. دلیل آنهم پر رو تر شدن همه کشورهای مقابل است! عزبستان هم خودش را صاحب خزا می داند. کره جنوبی هم قیافه می گیرد. آمریکا و اروپا هم هر روز می گویند صنایع موشکی مانع احیای برجام است. اولین و بزرگترین نتیجه آن هم قرارداد 25ساله با چین و 20ساله با روسیه است. یعنی در پرتو این مذاکرات آن قرارداد ها هم امضا شد و کسی اعتراضی نکرد و یا اعتراض ها شنیده نشد. عیب این کار امروز بیرون زد: 21میلیارد دلار ایران در چین لاپوشانی شد و اصلا همه طلب های نفتی ایران از چین هم مالیده شد. روسیه هم جرات کرد اکراین را ضمیمه خاک خود کند. به نظر می رسد برای جلوگیری از این خسارت ها باید هرچه زودتر برجام پاره شود و مذاکرات تمام گردد. فوق ش این است که جای شهید و قاتل عوض شده و ایران را مسئول پاره کردن برجام اعلام می کنند. ولی حداقل طلب های میلیاردی ایران لاپوشانی نمی شود. عجیب است دولتمردان ایران برای 7میلیارد دلار افغانستان! گلو پاره می کنند ولی برای 21میلیارد دلار چین می گویند کذب محض است. گوینده 21میلیارد دلار هرکس بوده دستش درد نکند ولی ما می گوییم 82میلیارد دلار است زیرا به بهانه تحریم پول نفت همه کشورها به چین انتقال می یافت تا به ایران بدهد و او هم نمی داد! ترس از تحریم هم بهانه دیگری است که برای احیای برجام بکار رفته در حالیکه یمن 7سال است در تحریم کامل دریایی و مرزی است ولی اینها می گویند باید مقاومت کند! پیامبر سه سال در شعب ابوطالب در محاصره اقتصادی بود و در این سه سال همه داراییهای خود و حضرت خدیجه را بین مردم تقسیم کرد. آیا این مسئولین که می خواهند سایه تحریم را بردارند تا کنون کدامشان یک ریال به مردم کمک کرده اند؟ یا مثل طالبان همه کمک های دیگران را هم به جیب خود ریختند و بنام مذاکره میلیاردها دلار به جیب زدند؟ اگر راست می گویند به خرج خودشان بروند مذاکره... >>>>...

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) همه تضمین بگیرید ☫ ۩۩۩

مجسمه جهان پهلوان تختی با یک دست ‎در موزه آکادمی ورزش آمریکا ،او وقتی دید دستِ کُشتی گیر آمریکایی آسیب دیده، با یک دست کشتی گرفت این مجسمه بایک دست ساخته شد تا تاریخ او را فراموش نکند

درخانه قرنطینه به میخانه کسی نیست

اَلــمِــنّةُ ِلله کَــسِ ، فــریاد رسی نیست

قومی که شه وُ شحنه وُشیخش همه مستند

چون مُحتَسِبان خسته وُ بیم عسسی نیست

آزادی اگر می طلبی،غرقه به خـــون باش

کاین محتشمان خاسته بی خار وُ خسی نیست

داروغه دهد زحمت ما یک نفس اِنگار

اِمـــروز ز داروغه چیان همنفسی نیست

با مجلس مُـنحل شده وُ مصلحت امــروز

جز ملتِ پابسته درونِ قفسی نیست

یارانه ء گندم شــده آزاد دراین شهــر

از نان جوین سیر به قدر هوسی نیست

جــز سر به هوای سر و سامانی ما را

در دل بجز آزادی ایران جَــرسی نیست

تازنـــد وُ بــرند اهل جهان گوی تمدن

ای فارس مگر فآرس ما را فرسی نیست

۩۩۩ ☫ اَشعار(طریقت) دوبیتی ☫ ۩۩۩

هماره بوی باران می تراود
تر وُ تازه بهــاران می تراود
نسیم زندگی پرشور وُ سرخوش
گلِ مریم غزلخوان می تراود
۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

معشوقه صفت در صف تدبیرشده
تحسین کنان ساکِنِ تـقـدیر شده
تیغ تو جهان‌گرفت درآن شک نیست
حُسنِ تو مرا بسی جهانگیر شده

سازمان هواشناسی طی بیانیه ای اعلام کرد:
یکم هوای همدیگه رو داشته باشین!!!

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه:دوبیتی جدید)۩# محمد مهدی #طریقت


در راه (طریقت) همه تضمین بِـــگیرید

البته که تا منــزل مقصود بسی نیست

۩۩۩☫اشعار/شعر (طریقت) آبان هزاروچهارصد *=ربیع ☫۩۩۩

برای بزرگنمایی لطفا کلیک کنید

سحر: تلاوتِ قرآن و ربنای قدیم
سحر: به نغمهٔ عرفانی دعای قدیم

سحر: نوای مؤذن که می‌رسد بر گوش
سحر: به بانگ مناجات در هوای قدیم

سحر:لطافتِ روح و خوشا طراوت جان
سحر: به پاکی دل‌های با صفای قدیم

سحر:به ماه ضیافت خوشا به ماه خدا
سحر: به لحظه ی رؤیایی و نوای قدیم

سحر: به آنکه بَرد فیضِ این مبارک ماه
سحر: به آنکه کند درکِ لحظه ‌های قدیم

سحر: به آنکه نماید تلاش بهر معاش
سحر: به آنکه مهیّا کند غذای قدیم

سحر:به تشنگی و گشنگیِ ایّام است
سحر: چو سفرۀ افطار و ماجرای قدیم

سحر: نه آنکه غریب است با فضایل ماه
سحر: به آنکه بُوَد یار و آشنای قدیم

سحر:بدست تمنا به سوی حضرت حق
بخواه آنچه که میخواهی از خدای قدیم

دلِ شکسته و بیمار خود ، مداوا کن
دوا نبود وُ نباشد : بهْ از دوای قدیم

مبند دل بجز از لحظه های ناب دعا
سحر :چو رهروان طریقند مبتلای قدیم

نماز و روزه و حج است واجب شرعی
سحر:سه بوده ز ارکان پر بهای قدیم

اگرچه من نتوانم که فیض روزه برم...
سحر: همیشه خورم غوطه در فضای قدیم

شعارِ اهل (طریقت) به ساغر وُمی ناب
سحر:زِ باده ی جانبخش وُ دلربای قدیم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خــُلدستان طریقت ( آبان1400خورشیدی) ۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

حکایت(طریقت)روایت (این روزها )

 ۩۩۩ ☫حکایت(طریقت)روایت (این روزها )  ☫۩۩۩

مهدی محبی کرمانی داستانی دارد به نام کُتِ زوک.،کُت به کرمانی یعنی سوراخ و زوک همان لوله های سفالی است.داستان از این قرار است که در نوبت خانم ها کُتِ زوکِ خزینه می گیرد و آب زیادی گرم می شود.
صاحب جان یکی از زنان حمام نزد کَل اسدالله می رود که مسوول حمام است و از او می خواهد به حمام بیاید و کُت را باز کند.
« کَل اسدالله! کَل اسدالله! دستم به دومنت. کُتِ زوکِ خزونه گرفته. آبا داغ شدن، آتش، زِنِکا می خوان جونشونه ور آب بِکِشَن، بشورن بیان به در، نمی تونن ... الانم اذانِ میگن، مَردِکا می ریزن تو حموم، رسوایی می شه، وَخی یه فکری بکن. تو رو دونی خدا، وخی. »

خلاصه این که کَل اسدالله اولش بهانه می آورد که نه و نمی شود و زن ها لخت هستند و از این حرف ها. اما گویا این پیش آمد بی سابقه نبوده و کَل اسدالله هم راه رفتن به حمام زنانه را خوب بلد است.
این است که با صاب جان همرا می شود. پاچه های شلوارش را بالا می کشد و در ورودی حمام داد می زند:« اوی، زِنکا، چشماتون ببندین، مرد داره میا تو .»
و صاب جان هم پشت بند او داد می زند: « اوی، چشماتون ببندین، مرد داره میا تو، چشماتون ببندین»!

و این گونه است که کَل اسدالله وارد حمام می شود. از میان زنان لخت که دست بر چشم دارند می گذرد و کُتِ زوک را باز می کند!
آب ولرم می شود و کل اسدالله می رود.
مادر اُوس شکرالله که در حمام بوده به سمت خزینه می رود دستی توی آب می زند و با رضایت می گوید:« بارک الله کل اسدالله! بارک الله. خدا خیرش بده !»و سپس با لحنی فیلسوفانه ادامه می دهد:« ولی کَل اسدالله می باس چشماشِ ببنده نه ما ! »و صاحب جان با لحنی حق به جانب پاسخ می دهد که :«خب اُوَخ کُتِ چطو وآ بُکنه؟ »

**********************

                چقدر شبیه حال و روز ماست:. به جای اینکه (آیت الله ها ی  مرجع تقلید شیعیان جهان و حومه)مسعؤلین چشم شان به بندند و شرم کنند، مردم باید شرمسار باشند تا اُونا چپاول کنند.دزدی و تصاحب کارخانجات  شده  اختلاس حضرات و فرزندان بزرگوارشان حکومت شده سلطنتی و کاخ های طاغوت  در تصاحب مُفخورهای گردن کلفت ، سعادت آباد راهی برای سعادت یافتن به بهشت  دنیا و آخرت  مردم درست شده  مدافعان حرم  یِ مشت  بیچاره بدبخت  روسیاه که نه از دار دنیا چیزی در کف دارند نه دستشان به آخرت بند است زیرا "لا معاشَ لَه = لا معادَ له " گرانی وفحشا بیداد می کند وامروز  اسلام  به هیچ وجه  در خطر نیست لازم نیست کسی به داد اسلام برسد زیرا آنان که  در خطر بودند امروز از مواهب  مملکت برخوردارند ،یکی می گفت:  ما نه تنها دنیای  شما را درست می کنیم بلکه آخرت شما راهم  درست  می کنیم  این سخنان بسیار معرف  است  اما  صاحب این سخنان استخوانش پوسیده  اسلامش  در چنگال چینِ کمونیست قرار گرفته و جانشینانش با به غبغب  انداخته اند که ما تمام  اسلام را صادر کردیم  چیزی  از اسلام برای خودمان باقی نمانده است .              مردم  چشمانتان را ببندید تا  اختلاس و فحشای  (آیت الله های مرجع تقلید شیعیان جهان و حومه ) را نبینید !!!!.درضمن قدیم زندگی سینوسی بود... اگر دوره بدی را میگذراندی، مینداستی که روزهای خوبی هم در راه هستند... نه مثل الان، که تا چشم کار می کند دره است وُ پستی وُ چاه وُ اختلاس وُ  ویروس کرنای  سیاسی وُ  مغلطه های  یِ  مشت مُفتخورِ  حرومزاده .که افتخار زرنگی  ، و کشتار مردم  را به صورت  دسته جمعی  در کارنامه دارند و با گردن کلفتی  می گوین ما خودمان یک روزی قاتل بودیم ..

..

صفحه  تلخ زندگی+حکایت=این روزها  

۩۩☫ روایت (طریقت)حکایت ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

بهار غزل

شام شب از بازار ، بابا نان درآورد

نان را برای بچّه های لاغـــر آورد

مادر برای بار چندم ساغر آورد

رفت و دوباره معجز پیغمبر آورد

گفتند :دختر رحمت و ُ نعمت پسرها

ای کاش می شد یک شکم نان آور آورد

وقت غروب آمد پدر، با دست خالی

یک عده مهمان هم برای ما،در آورد

مردی غریبه با زنانی برقع بر روی

مهمان ما بودند تا ، پشت در آورد

مرد غریبه چای خورد و مهربان شد

زین رفت وُ آمد، اولی را آخر، آورد

اینجا زبان حالِ دختر را بگویم :

جای عروسک یک عدد انگشتر آورد !

دست مرا در دست خود آهسته می بُرد

دیدم که بابا کم نه از کم کمتر آورد

شام شب از بازار بابا نان درآورد

نان را برای بچّه های دیگر آورد

مادر برای بار آخر از کبابی

کوبیده ای از مُرده ی نَره خر آورد

ح.( طریقت)

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

(صفحه تلخ زندگی+حکایت=این روزها )

محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

حکایات خرخری(نثر/ارائه مطلب )این روزها

 

  

۩۩☫حکایات خرخری(نثر/ارائه مطلب )این روزها ۩۩

خری به درختی بسته شده بود.

شیطان خر را باز کرد.
خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد.

زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش.

صاحب خر وقتی صحنه را دید؛عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت.

صاحب مزرعه وقتی باجسد خونین همسرش روبه رو شد،

صاحب خر را از پای درآورد.!

به شیطان گفتند: چه کار کردی؟!!!.

گفت: من فقط یک خر را رها کردم! 



نتیجه

هرگاه اِراده کردی(شهر،فرد،جامعه)راخراب کنی،حکایت خرخری آغاز کن.

 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت   

 

حکایات حکیمانه    (نثر/ارائه مطلب )این روزها

۩۩☫حکایات حکیمانه (نثر/ارائه مطلب )این روزها ۩۩


یکی از خوانین بختیاری هر روز که فرزندانش را به مدرسه می فرستاد، خدمتکار خانه به نام ابوالقاسم را با فرزندانش می فرستاد تا مراقب آن ها باشد. ابوالقاسم هر روز فرزندان خان را به مدرسه می برد و همان جا می ماند تا مدرسه تعطیل می شد و دوباره آن ها را به منزل می برد. دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل می کردند، یک کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) بود که مدیریت آن برعهده دکتر جردن بود.

دکتر جردن قوانین خاصی وضع کرده بود. مثلا برای دروغ ده شاهی کفاره تعیین کرده بود. اگر در جیب کسی سیگار پیدا می شد، یک تومان جریمه داشت! می گفت " سیگار لوله بی مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن احمقی است! القصه "دکتر جردن از پنجره دفتر کارش می دید که هر روز جوانی قوی هیکل، چند دانش آموز را به مدرسه می آورد.

یک روز که ابوالقاسم در شکستن و انبار کردن چوب به خدمتگزار مدرسه کمک کرد، دکتر جردن از کار ابوالقاسم خوشش آمد و او را به دفتر فرا خواند و از او پرسید که چرا ادامه تحصیل نمی دهد؟؟ ابوالقاسم گفت چون سنم بالا رفته و پول کافی برای تحصیل ندارم و با داشتن سه فرزند قادر به انجام دادن این کار نیستم.
دکتر جردن با شنیدن این حرف ها، پذیرفت که خودش شخصا، آموزش او را در زمانی که باید منتظر بچه های خان باشد، بر عهده بگیرد!

او به علت استعداد بالا ظرف چند سال موفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و سرانجام در سن ۵۵ سالگی مدرک دکترای پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت.

دکتر ابوالقاسم بختیار، اولین پزشک ایرانی است که تا سن ٣٩سالگی تحصیلات ابتدایی داشت!! جالب این که هر چهار فرزند او نیز پزشک شدند! دکتر ساموئل مارتین جردن معلم آمریکایی از سال ١٨٩٩تا ١٩۴٠ ریاست کالج آمریکایی را در تهران بر عهده داشت. او به دانش آموزانش می گفت:

من میلیونر هستم ،زیرا هزارها فرزند دارم که هر کدام برای من، برای ایران و برای دنیا میلیون ها ارزش دارند.

به پاس خدمات بی حد این مرد بزرگ خیابانی در تهران به نام خیابان جردن برای بزرگداشت و زنده نگاه داشتن نام او، نامگذاری شد.

گاهی یک خدمت ما می تواند سرنوشت فرد و حتی اجتماعی را تغییر دهد! خوبی خوبی است با هر مذهب و هر ملیتی.

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

این روزها (طریقت)زندگی

 

 

 

      ۩۩۩ ☫ این روزها (طریقت)زندگی☫ ۩۩۩


 

این روزها همه آدمها درد دارند؛
درد پول, درد عشق, درد تنهائی
این روزها چقدر یادمان می رود زندگی بکنیم .

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت   

 


حکایات حکیمانه (ناگفتنی )این روزها

  

      ۩۩۩ ☫حکایات حکیمانه (ناگفتنی )این روزها☫ ۩۩۩  

 


شخص روضه خوانی را دیدم که هر روز صبح به مسجد می آمد و روضه حضرت زهرا (س) را می خواند و به خلیفه دوم و اهل سنّت ناسزا می گفت...
و این درحالی بود که افراد سفارت و تبعه آن که سنّی بودند ،
برای نماز به آن مسجد می آمدند.

روزی به او گفتم:
تو به چه دلیل هر روز همین روضه را می خوانی و همان ناسزا را تکرار می کنی؟
مگر روضه دیگری بلد نیستی؟!
او در پاسخ گفت:
بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم که روزی پنج ریال به من می دهد و می گوید همین روضه را با این کیفیت بخوان.
از او خواستم مشخّصات و نشانی بانی را به من بدهد...
فهمیدم که بانی یک کاسب مغازه دار است.

به سراغش رفتم و جریان را از او پرسیدم. او گفت: نه من بانی نیستم!
شخصی روزی دو تومان به من می دهد تا در آن مسجد چنین روضه ای خوانده شود.
پنج ریال به آن روضه خوان می دهم و پانزده ریال را خودم برمی دارم.
باز جریان را پیگیری کردم، سرانجام با یازده واسطه!!!! معلوم شد که از طرف سفارت انگلستان روزی ۲۵ تومان برای این روضه خوانی با این کیفیت مخصوص (برای ایجاد تفرقه بین ایران شیعی و حکومت عثمانی سنی) داده می شود که پس از طی مراحل و دست به دست گشتن، پنج ریال برای آن روضه خوان بیچاره می ماند.

 

📚هزار و یک حکایت اخلاقی
👤محمدحسین محمدی

ومن در این فکر هستم که حدود ۲۰۰ سال پیش انگلستان در چه فکرهایی بوده و ما در کشور عزیزمان چقدر 'دلال' فقط برای یک روضه داشته ایم و حا ل وُ روز این زمانه چقدر ناگفتنی ...
 

 ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت    

 

حکایات حکیمانه (جاسوسی )این روزها

 

  

      ۩۩۩ ☫حکایات حکیمانه (جاسوسی )این روزها☫ ۩۩۩  

 


(خاطره واقعی یک دانشجوی ایرانی تحصیل کرده در یوگسلاوی در دهه 70 میلادی)

در یوگسلاوی رسم بود که دانشجویان خارجی پس از فراغت از تحصیل به دیدار رهبر یوگسلاوی برده می شدند و ایشان برایشان سخنرانی می کرد.
مطابق همین رسم ما را هم به دیدار تیتو بردند و ایشان ضمن سخنرانی خاطره ای از دوران انقلاب در یوگسلاوی و پیروزی آن تعریف کرد.
تیتو گفت : چندسال پس از پیروزی انقلاب و استقرار دولت از کا. گ .ب. اطلاع دادند که در کابینه شما یک جاسوس سیا وجود دارد .وی را شناسایی و دستگیر کنید.

تیتو می گوید : تمام تلفن ها و مکاتبات و رفتار افراد کابینه را تحت کنترل قرار دادیم و پس از مدتی مایوس شدیم، هیچ نشانی از جاسوس پیدا نکردیم.
(تیتو با ادعای استقلال از روسیه نمی خواست این جاسوس توسط روس ها شناسایی شود. )

پس از مدتی جستجو ، نا امیدانه و عاجزانه درخواست  شناسایی و معرفی جاسوس در کابینه را از روسیه می کند.

از  "ک .گ .ب" به وی اطلاع می دهند "معاون اول تو در کابینه #جاسوس_سیا است."
تیتو از این خبر متحیّر می شود و پس از اتمام یکی از جلسات کابینه از وی می خواهد بماند.
تیتو می گوید :
در یک جلسه دو نفری اسلحه را روی شقیقه معاون اول گذاشتم و از وی سوال کردم: آیا تو جاسوس سیا هستی؟
او که متوجّه شد، قضیه لو رفته است، به جاسوسی خود اعتراف کرد .
تیتو از او سوال می کند: از چه وقت  با سیا  همکاری می کنی؟
پاسخ : از زمان دانشجویی قبل از پیروزی انقلاب در زمان جنگ های چریکی !
س : در این مدّت با تمام کنترل های امنیتی ، هیچ ارتباطی با سیا، از تو کشف نشد ؟
ج : الان هیچ ارتباطی با سیا ندارم.
س: چگونه عضوی هستی که ارتباط نداری ؟
ج: سیا مسئولیتی به من واگذار کرده که وظیفه ام را انجام می دهم.
س: مسئولیّت تو چیست ؟
ج: به من ماموریّت داده شده تا  "در سپردن پست ها به افراد غیر تخصّصی عمل کنم " و تا کنون هم این گونه عمل کرده ام!

تیتو می گوید : نگاهی کردم به افراد کابینه و مدیران ارشد دیدم همین طور است!! هیچ کس سر جای خودش نیست !
مثلا طرف دکترای کشاورزی دارد، ولی وزیر نیرو است و یا دیگری برق خوانده، اما وزیر مسکن است!

معاون تیتو می گوید :
 تحلیل سیا این بود که با این روش ، انقلاب بدون کودتا و حمله خارجی از درون متلاشی می شود!!

این روزها

  کودکان مد روز و شیک (20 عکس) 

 

۩۩۩ ☫ این روزها ☫۩۩۩  

  

وانگهی رعدی درخشيدن گرفت این روزها 


 شعله شعله قصد تابیدن گرفت این روزها



هر چه با دقّت نظر کردم به آن زُلف سیاه 



 قطره قطره سمت باريدن گرفت این روزها



اندک اندک خاطراتِ نوجواني هاي من 



 مِیل رقصُ وُقصد رقصيدن گرفت این روزها



 خاطراتم را عجین کردم به یاد یاس ها 



 نرگس آمد شوق خنديدن گرفت این روزها



يادِ آن ايّام افتادم که بودي در نظر 



 مُشگ آهويي خراميدن گرفت، این روزها



 نازِ شصتت آتشی در جان من افکنده ای  

 


 ساغر و خُمخانه  جوشيدن گرفت این روزها


 

 زُلف توروي برشانه هایت چون پريشان کند 



 پیچ زُلفت قصد پيچيدن گرفت این روزها



  خاطراتِ اولين ديدار‌مان هنگام صبح 



 عشقِ آنجا میل بوسيدن گرفت این روزها



اشكِ شوقي باز چشمم خيس كرد 



 حس و حالِ ژاله لغزيدن گرفت این روزها



يادم از شعر(طریقت)جاودان جانی گرفت 

 

نظم زيبائی  تراشيدن گرفت این روزها
  

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید  )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩  

 کودکان مد روز و شیک (20 عکس)

ادامه نوشته