خلدستان طریقت: آبِ زیرکاه (لاکردار) ترسیدم

۩۩۩ ☫اشعار(طریقت)ما که از اعتراض می ترسیم (مرگ)☫ ۩۩۩

گفته بودند زندگی این است ؛
دردهامان بدونِ تسکین است
قرص هامان همیشه آرا مِش
چشم هامان همیشه غمگین است
از قضا حال و روزمان گویا ؛
کیفرِ صد هزار نفرین است
ما اسیرانِ مذهب وُ مرزیم
مرگ بر ما چنین ننگین است ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !

همچو پرچم ، به خویش می لرزیم
ما رضایت به هیچ داده وُ بس
سر به زیر وُ نجیب وُ سنگین است
ما همان پیرِ قُل مرادیم مــا
هرچه گفتند بهر تسکین است
گوشت را دستِ گربه دادیم ما ...
کی اسیری به قید تضمین است
مرگ باید به دادمان برسد ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !

ما همان زن ، زنی که ناچار است
از فشارِ سکوت ، بیمار است
تن به مردی سپرده ایم اما ؛
او مریض است و "دیگرآزار" است
زندگی نیست این که ما کردیم
آبرو داری است و اجبار است ...
ما اسیرانِ مذهب و مرزیم
مرگ باید به دادمان برسد ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !

عمر می گذرد ایام و سنوات سپری می شود ؛خوشا آنان که پیش از مرگ در این خاکدان خرقه خاکی را از تعلقات تهی کردند و سبکبارانه زیستند ؛ در ادامه درهای معنا به روی آنان گشاده شد و افقهای متعالی را نظاره گر شدند:

چون در معنی زنی بازت کنند

پرِّ فکرت زن که شهبازت کنند

مثنوی ؛ دفتر اوّل

مولانا در توصیف پیامبر اکرم(ص) می گوید: از آنجا که جانِ گرامی آن عزیز از همه کدورتها پاک شده بود به هر جا می نگریست خدا را مشاهده می کرد:�وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ � ؛(بقره؛115)

چون محمد پاک شد زین نار و دود هر کجا رو کرد وجه الله بود

مثنوی ؛ دفتر اوّل

من ازاین آب زیرکاهِ، لاکردار ترسیدم
زِ ناهمواری این خلق نا هموار ترسیدم

( خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم.


۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )

ادامه نوشته

خلدستان:هفت بیت(طریقت)وصلهء ناجور

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

۩۩۩ ☫هفت بیت(طریقت)وصلهء ناجور☫۩۩۩

صبح وُشام است مرامقصدوُ منظور سلام

تو که نزدیکتری دیرتر ، از دور سلام

پای دارست سرم ، دخـــترِ فـــرخنده لَقاء

مـادرِ مــام وطن ، بِیگمِ تیمور سلام

گر توبا شور وُ شعف باز بداری به علیک

کهنه دلقیست مراسوژه منصور سلام

گر بـرانی به دروغی بُرو، مزدور علیک

با تحیات فراوانِ کلام ازطرف مور سلام

ما که مُردیم ازین گور به آن گور شدن

به تو از دور سلامی صدفِ هور سلام

هفت بندم شده تاراج، به اقلیم ادب

هفت بندیست به اقلیم وطن پور سلام

شاهدُختیست مَلکخوی به سیمای ادب

هفت بیت از طرف وصله ی ناجور سلام...

۩#خلدستان طریقت( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت <<<ادامه مطلب

۩۩۩ ☫)آغاز قرن پانزده(خورشیدی) نوروز (مبارک باد ) اعتدال بهاری ☫ ۩۩۩

. .

شروع جشن نوروز با اعتدال بهاری همزمان است. موعدی که خورشید در حرکت ظاهری‌اش در ابتدای برج حمل، استوای زمین را قطع می‌کند و ساعات روز و شب با هم برابر می‌شود. در تقویم خورشیدی، لحظه تحویل سال، اولین روز (هرمز روز یا اورمزد روز) از ماه فروردین شمرده می‌شود(آغاز قرن پانزدهم خورشیدی را به فال نیک می گیریم).

زُلیخا گفــت: یوسف این عبارت
که نبود وصل شیرین بی‌مرارت

سبب را در ره وصل تو دادم
که بی‌سرمایه صعب افتد کنارت

ســزاوارست تــا جاوید مانم
که مرگ سرخ بهتـر از حقارت

مرا تهدید کشتن چون کند دوست
به عمر شاهـدان بخشد بشارت

برون نه از دل سوزان من عشق
که می‌ترسم بسوزی از حرارت

که دارد فرصت خونخواریِ جان
که صد تن می‌کشـد با یک اشارت

به زلف و خال و خط بردی دلم را
سپه را عشوه فرمودی به غارت

مجو در گریه (شاعر )را صبوری
(طریقت) یا تجـارت یا عمارت

خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

ادامه نوشته

معنی شعر(طریقت)بی تأمل خوب نیست

۩۩۩☫من به در گفتم (طریقت) بشنود ☫۩۩۩

پیش از این ها حال دیگر داشتیم هرچه می گفتند باور داشتیم

مابه شعری ساده عادت داشتیم پیشه در گنج قناعت داشتیم

حاکمان زهر هلاهل خورده اند مِهرورزان مُهر باطل خـورده اند

باز بحثِ آهنِ تفتیده است برعقیل آن مرتضی خندیده است

کوازآن حرفی کزآهن مانده است شمع بیت المال روشن مانده است

با خودم گفتم تو شاعر نیستی آگـــــه از سرّ جواهر نیستی

غرق دریای حکومت نیستی شیعه وُ مولای اُمت نیستی

عین کفری ایستاده بر نماز ابن مُلجم ها فراوانند باز

خواستم شعری بگویم دیر شد واژه هایم طعمه ی تکفیر شد

قصه از نا گفته بسیار است باز دردهـــا خروار خروار است باز

دستهارا باز در شبـهای سرد ها کنید ای کودکان دوره گَرد

مژدگانی ای خیابان خواب ها می رسد ته مانده ی بشقاب ها

سر به لاک خویش بردیم ای دقیق نان به نرخ روز خوردیم ای دریغ

قصّه های خوب رفت از یادمان بی خبر ماندیم از بنیادمان

صحبت از عدل و عدالت دربه در شد سخنرانی جوابت دربه در

گفته ام من دردها را بارها خسته ام من خسته از تکرارها

من به در گفتم (طریقت) بشنود این شریعت را حقیقت بشنود

طریقت

در کمال احتیاج از دولت استغنا طلب
با دهان روزه مُــردن بر لب دریا طلب
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی روزگار
آب دریا در مذاق ماهیان دریا طلب
کوه ها از استواری صحنه موج حادثات
لنگر از رطل گران بردامن لیلا طلب
بادبان کشتی می نعره مستانه است
نعره های میکشان در مجلس صهبا طلب
خرقه تزویر از باد غرور آبستن است
حق پرستی در لباس اطلس ِ دیبا طلب
ماه پشتِ ابر چون جولان دیگر می کند
چهره طاعت نهان در پرده شبها طلب
عمر رفته ، یاد آن تنهابه نیکی می کنند
چهـره ی امـروز در آیینه فـردا طلب
صبح شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بی اندیشه فرداطلب
برق را در خرمن دولت تماشا کرده ای
حاکمان را در حکومت مردم دنیا طلب
زور در راه آورد چون راهرو تنها شوی
از دو عالم، دشت پیمای طلب تنها طلب
ناقصان در پرده ظلمت نمی بینند نور
ورنه پیش کاملان طاوس سر تا پا طلب
معنی شعر(طریقت)بی تأمل خوب نیست
بی تأمل آستین بــرباده ی دنیــا طلب

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

شبیه بت شدی آنقدر هم هتاک لازم نیست!
فریدون را تبر بر دوش ولی ،ضحاک لازم نیست

یکی با ریشه بودن را که وحشتناک لازم نیست
برای قد کشیدن آفتاب و خاک لازم نیست

نفس هایم شبیه شهر طهران پر از دود ست
به رغم زندگی کردن هوای پاک لازم نیست

یکی در من شبیه من که دلخسته است از حاکم
به قصد بازگشتن کنج عزلت، لاک لازم نیست

درون خمره ای از می هزاران میل جوشیدن
تو را چون خون سرخی بر رگان تاک لازم نیست

سوار اسب می تازی به من چون پادشاهانی
برای فتح این اقلیم ،گرد و خاک لازم نیست

بنازم دلبری این غزالی را که مثل ماه
پلنگِ منزوی صیاد بی بنیاد ینه چاک لازم نیست

عجب زخمی به خود دارد دل آن طرز نگاهت را
شراب کهنه ی شیراز چرا تریاک لازم نیست

یکی چون من مشاعـر می شود اما برای شعر
بریدن از تعلق ها(طریقت) ، پاک ، لازم نیست

وظیفه دیپلمات‌هاست که در چارچوب سیاست های کلی نظام مبتنی بر منافع ملّی به پیش ببرند.
رابطه ایران و آمریکا در مقاطعی درچهار دهه گذشته و از جمله در دور اوّل ریاست جمهوری ترامپ(۲۰ ژانویه ۲۰۱۷ تا۲۰ ژانویه ۲۰۲۱)در مرحله ای قرار گرفت که می توانست مقدمه ای برای آب شدن یخ رابطه تهران و واشنگتن باشد که بواسطه عدم مدیریت شرایط به وجود آمده و دور ساختن آن از هیجانات و دستبرد های بازیگرانی- بویژه اسرائیل و رقبای منطقه ای ایران و قدرت سایه در ایران - به سرقت رفت.
از ویژگی های اساسی علم سیاست که آن را هنر «تدبیر» مسائل نیز می خوانند، «واقعی»، و نه «آرمانی» تلقی شدن همه ی بازیگران عرصه بین الملل است. در چنین فضایی سیاست خارجی یک کشور در چارچوبی شکل می گیرد که به آن «منافع ملّی »گفته می شود.منافع ملّی ما امروز در گروی حل عزتمندانه مسائل با آمریکاست.
هم تهران و هم واشنگتن باید باور داشته باشندکه نمی توانند و نباید به سیاست گفت وگو نکردن مستقیم و بدون واسطه با نیت راسخ به حل مسائل،ادامه بدهند .
ایران ظرفیت های سیاسی، اقتصادی، امنیتی، فرهنگی و اجتماعی زیادی دارد که به آن امکان می دهد تا نقش مهمی در ثبات و تحکیم صلح و امنیت و دموکراسی در منطقه ایفا کند.آمریکا نمی تواند این پتانسیل بزرگ را در بازی های منطقه ای و حتی فرا منطقه ای خود نادیده بگیرد.
آمریکا باید باور کند که تعادل منطقه بدون حضور و ایفای نقش متناسب با وزن ژئوپولتیک ایران ممکن نیست و در مقابل ایران توجه کند که آمریکا قدرت نخست اقتصادی دنیا است، یک چهارم اقتصاد دنیا متعلق به آمریکاست و تنها ارزش اقتصادی ایالت کالیفرنیای آمریکا دو برابر کل اقتصاد ایران است و ابزارهای زیادی برای تنظیم تعاملات و روابط منطقه ای و بین المللی خود دارد.

( خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم.

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )

ادامه نوشته

گلخن وگلخانه: خلدستان طریقت + اشعار محشر(اشعار (طریقت) حکایت :روایت"ناب ناب

۩۩۩ ☫ گلخن وگلخانه ☫ ۩۩۩

مِی دانم و مِی خواهم ، از بادهٔ مستانه

کوته نشود دستم،ازباده و پیمانه

شوری به سر اُفتد،از جلوهٔ روی دوست

افکنده شرر بر دل ، آن دلبر جانانه

ره پویم و ره پویم ، تاقبلهء شیدایی

از پای اگر اُفتم،با سینه به میخانه

از ساغرو زساقی ، مِی نوشم نابش را

اندر طلب جامی ، افسونگر دُردانه

شیرینی این عالم،سر مست چنان کرد

فرهادشوم مجنون، زآن عشق به افسانه

بی خود ز خودی گردم، محو رخ چون لعلش

نیکونگرم "مُل" را، آن طرهء پروانه

شمع وگل وپروانه چون نظم (طریقت)شد

عطری به تنم داده ، زان گلخَن و گلخانه

✍️محمّدمهدی طریقت



ادامه نوشته

خلدستان طریقت + اشعار + غزل

آوازهءتو پرکرده همه روح وُ روان را

از چهچه ء نغمه ی تو پیروجوان را

سرخطِ خبرها شده آن زمزمه هایت

درنقش جهان همچوگزِنصفِ جهان را

از طعم لبانت همه در ماه صیامند

افطارکنم زولبیا بامیه های رمضان را

هردَم که شکر ریخته از گوشه دهانت

آوَرده به بازارچه،شیرین سخنان را

چون دَکه ی سوهان زده هرطرف قم

تا دق بدهی حاج حسین و پسران را

پایان بده برنسل عسل های فراوان

فرمانده کندو بده فرمان، دگران را

اکنون که تقدیر پی آن لبان است

بر جان ببخشای بسی طعم جنان را

آوازه ی اَشعار تو پر کرده (طریقت)

هم روی ِزمین را وُ همی عصروُزمان را

وقتیکه حلقه‌های سر زلف واکنی

دیوانگان زلف چلیپا رها کنی

بحث جنون جلوه دیدار خواهمت

یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت

مویم سفیدکردی وُ پشتم دوتا کنی

کی عهد کرده‌ای که نشانی زِبی نشان

هی جهد کرده‌ای که به عهدت وفا کنی

من دل ز آبروی تو بُردم به راستی

تیغ جفا بکش که زِ سر تن جدا کنی

گر سر وفا نکردسِزَد ترک تن کنم

چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشته‌ام

تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی

تا کی در انتظار قیامت توان نشست

برخیز تا قیامت عُظما به پا کنی

دانی که چیست حاصل انجام عاشقی

درآستان جنان سر وُ جان را فدا کنی

عیدانه‌ای زِ نکویان شدی به حسن

می‌باید التفات به حال گدا کنی

شعر آیدم کز آن لب شیرین بذله‌گوی

مارا سزای خسرو کشورگشا کنی

نوشیروان که معنی دادست وُ دادگر

پیوسته بایدش که به عالم دعا کنی

مارا همیشه دست تو بالای گنج باد

دائم غزل سرایم و تو هی عطا کنی

آفاق را گرفت (طریقت) حضور ِ تو

وقتی شروط وُ شرطِ صفا راوفا کنی

۩# خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خُلدِستان (طریقت) فخر اولیاء  مطربانِ مسرور (دوبیتی )تبار

۩۩۩ ☫ اشعار مناجات خُلدستان (طریقت)مثنوی ☫۩۩۩

بار الــها، در مُــناجـــاتم چنین

از تو می‌خواهم، رهانی از کمین

زانکه عقل هر که را کامل کنی

هر دو دنیــا را به وی واصل کنی

آدمی ، از علم کامل می‌شود

وز تعلم، علم حاصل می‌شود

جون توانا می شود ، دانا ناگزیر

قاضی القضات شد ، شیخ کبیر

شاعرت :، یارب، به دانایی رسان

تا ز شَرّ جهــل باشم در امان

در حقیقت وارهان ، از کاهلی

این (طریقت) را ز بیمِ تنـــبلی

تا مرا خُـــلد برین مآوا بُـود

بعد ازین از دوزخم پروا بُـود

۩۩۩ ☫این (طریقت)نیز فخر اولیاست ☫۩۩۩

گدایان بهرِ روزی طفل خود را کور می‌خواهند
طبیبان جملگی این خلق را رنجور می‌خواهند
گمانم مرده شویان راضـی‌ند بـر مُرگِ مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور می‌خواهند

۩☫من از تبار ایرانیانم (طریقت )خوش آمدید(دوبیتی) شعر ۩۩۩

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩
۩۩☫ برآستان جانان (سعدی ) شیخ اجل ☫۩۩
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سر دست از دوعالم بر فشاندی
�گلستان حضرت سعدی�


با حضرت عشق همسری معشوقه

از هرچه فرشته برتری معشوقه

گنجینه ی اختری تو در مجموعه

در هر دو جهان جواهری معشوقه



غزالِ شعر را آرایه دارم زبان شهر را هم پایه دارم

من از راز الفبای تو محرم قناری ،بلبلی سرمایه دارم

ح. (طریقت)
تو را برای دَمی عاشقانه کم دارم

تو در میانه ی دریا کـرانه کم دارم

تو را سپاس و آغوش مهربانت را

برای خلوتِ یک شاعرانه کم دارم

غروب آمد و اسباب غم فراهم شد

برای از تو سرودن بهانه کم دارم

من آن هـوای بهاری به زیر بارانم

برای با توشدن آشــیانه کم دارم

نخواه از تو و این میل کهنه برگردم

که در برابر حرفت گمانه کم دارم

ببخش اگر سخنانم تو را مکدر کرد

من از تبار (طریقت) ترانه کم دارم

گُم شدن پیداشدن دین من است
نیستی دراصل آئین من است

اندک اندک می روم در کوی دوست
ترک این چرخ فلک زین من است

من به یک دم در جهان گردش کنم
گُم شدن گام نخستین من است

این زمان دور جهان گردم چوچرخ
چرخش ایام شیرین من است

این (طریقت) نیز فخر اولیاست
جملگی اشعار یاسین من است

گفت:مثلا در شهرک اکباتان تهران(مورد واقعی است) استخری هست که هر روزی شرایطی تازه را بر مشتری تحمیل می کند و مشتری هیچ حمایتی یا نظارتی از سوی دستگاه های ناظر چون تربیت بدنی و بهداشت مشاهده نمی کند. یک روز نرخ ها را چند برابر می کنند. روز دیگر ساعات استفاده از استخر محدود می شود،زمانی از تعداد نجات غریق و کارکنان می کاهند و یک روز شامپو و هرگونه مواد شوینده از دوش ها و دستشویی ها حذف می شود. حالا من نگرانم که روزهای آینده بگویند برای تامین آب استخر نیز هر کس از خانه اش سطل آبی بیاورد!! گفتم: تو در برابر همۀ این تضییقات اعتراضی نکردی؟

گفت : من از هر گونه درخواست و اعتراض نومیدم. حالا ببینم با نوشتۀ تو آیا مسئولی سرمی زند و نظارتی می کند؟ یا کار من به آخر و عاقبت خر ملّانصرین ختم می شود!!

می گویند ملّا نصرالدّین الاغی داشت که هر روز بار می کشید و سواری می داد و ملّا روزی سه کیلو جو به او می داد. روزی برای صرفه جویی یک کیلو از سهمیّۀ جو الاغ کاست. ولی الاغ همچنان روزهای پیشین بار می برد و سواری می داد. روزهای پسین هر روز مقداری از سهمیّۀ جو الاغ کاست،ولی دید الاغ همچنان بار می برد و سواری می دهد. ملّا پیش خود گفت من عجب نادانی بودم که اصلاً به الاغ جو می دادم. بنابراین سهمیّۀ جو الاغ را بکلّی قطع کرد. روز بعد که وارد طویله شد،دید الاغ مُرده است!!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟! عالم ملکوت هیچ‌گونه سنخیتی با عالم ماده ندارد. از این‌رو خداوند وقتی می‌خواهد با پیامبران خود سخن بگوید، سخن خود را با زبان آن پیامبر توسط فرشته وحی منتقل می‌کند و این سخنان از طریق این فرشته (جبرئیل امین) به اذن پروردگار از زبان عالم ملکوت به زبان عالم ناسوت در می‌آید و به کتاب آسمانی تبدیل می‌شود تا پیروان آن پیامبر بتوانند به دستورات خدا عمل نمایند.

غآغآ ! غَمِ جَهان مَخور ، این نیز بُگذرد

عمرت چو هست بر گُذر ، این نیز بُگذرد

گر بَد کند زمانه ، تو نیکوخِصال باش

بُگذشت اکثر عمر ، این نیز بُگذرد

غآغآ :به روزگار نَه بر وِفقِ رایِ توست

اَندُه مَخور که بی ­خَبَر ، این نیز بُگذرد

می سوزد آن :دلِ ، مردانِ مرد را

خاکت بسر ،بِتَر ، این نیز بُگذرد

مِنَّت خُدای را که شبِ دیرپایِ غَم

اُفتاد با دَمِ سَحَر ، این نیز بُگذرد

حَوادِث این (طریقت) نیز فخر اولیاست

اولیا : باشد خطر ، این نیز بُگذرد

تَشویشِ خاطر است ولی شُکر چون نکرد

ایزد قَضا جُز این قَدَر ، این نیز بُگذرد

زبان‌ها در کتاب‌های مقدس دلیل بر برتری اقوام و امت پیامبران ادیان آسمانی نیست بلکه وسیله‌ای برای برقراری ارتباط میان آسمان و زمین است که در برهه‌های مختلف بوده تا پیامبران بتوانند پیام‌های وحی را دریافت کنند و بدون هیچ تغییری در کلمات، آن را به امت و پیروان خود منتقل نمایند.

وقتی پروردگار متعال سطح کلام خود را به سطح کلام و زبان یک قوم در می‌آورد، ما که باشیم که خرده بگیریم و بگوییم �چرا باید نمازهای خود را به زبان عربی بخوانیم� ما باید به احترام اراده پروردگار که زبان عربی را زبان وحی برای دین پیامبر خاتم برگزیده است، زبان قرآن (عربی) را گرامی بداریم و تحت تاثیر شبهه‌افکنان و اسلام‌ستیزان دیروز و امروز ،فردا،قرار نگیریم.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(ترکیب بند)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

خلدستان (طریقت)شده آن سوخته جان  

۩۩۩ ☫ خُلدستان (طریقت)درد آشنا شد ☫ ۩۩۩

ناله ام نالهء مستان خرابات مغان
می زنم نغمهءدل نغمه سر گشته فغان
از دم سرد حذر کن که دلت سرد شود
از دم گرم شود گرم روان ِ دل و جان
مدتی هست که خونین جگر م فرزانه
می زند شعله به جان آتش سوزان جهان
آنکه بی عشق بود زندگیش موهوم است
سالها هست که این راز به من گشته عیان
عشق شد باعث ایجاد حیات ابدی
عشق شد شعله ی هر کون و مکان
عشق نی لعل لب و زلف و خط و روی خوش است
عشق باشد اثر جلوه یزدان جهان
روی زیبا شده آئینه تابنده عشق
بنگرم بر رخ تابنده ماه جانان
شده ام مست و خراباتی و عاشق پیشه
تا شود مشکل دل ساده و سهل و آسان
عشق شد پرده نشین حرم کعبه دل
عشق شد مهر درخشنده برج ایمان
عشق هر لحظه به شکلی شده ظاهر ببرد
دین و دل از کف شوریده سر سرگردان
عشق در طور عیان در نظر موسی شد
از کف عقل رها شد دل پور عمران
عشق بد پرتو رخشنده افکار مسیح
عشق بد ذات محمد ز فروغ یزدان
عشق جان علی آن والی ملک گران
عشق از روز ازل بود رموز عرفان
عشق چون آب حیاتست بدان خضر نبی
زنده ماندست و بود زندگیش جاویدان
عشق در کشور جانست شهنشاه و امیر
عشق در روح و روانست، همیشه تابان
عشق آئینه اسرار جمال ازلیست
وصف آن عشق دل افروز نیاید به زبان
عاشق از جام می عشق بود مست و خراب
مسلک اهل (طریقت)شده آن سوخته جان

✍️محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خُلدستان:عشقِ یارانِ (طریقت) را نباشد شکوه‌ای

۩۩۩☫اشعار:اندک اندک جمع مستان = شعر(طریقت)۩۩۩

اندک اندک‌ جمع مستان را ،حکایت می‌کنم
کِی شنیدستی که ازجانان،شکایت می‌کنم
از اَدیبـانِ سُـخن می‌نوشم از جـام اَدب
شاه بیت هر غزل را چون ، هدایت می‌کنم
آمدی در انجمن ، این سینه و این گوی دل
نقشبندِ بازی از چوگان، حمایت می‌کنم
حامیان را سایبان وُ اُشتُـران را ساربان
نازنینا، عشق بازی ، با رضایت می‌کنم
مهر تو در واپسین‌ فرصت به جانم ماندنی
این چنین احوال قلبم را، روایت می‌کنم
شعر من باران مهر و قلب تو دریای غم
قطرهء بارانیم غم را سرایت می‌کنم
عشقِ یارانِ (طریقت) را نباشد شکوه‌ای
قطره،قطرم میچکم امّا ، رعایت می‌کنم

ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم

از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم

رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم

تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم

سبزه ء خط تو ديديم و ز بستان بهشت

به طلبكارى اين مهر گياه آمده ايم

با چنين گنج كه شد خازن او روح امين

به گدائى به در خانه ء شاه آمده ايم

لنگر حلم تو اى كشتى توفيق كجاست

كه درين بحر كرم غرق گناه آمده ايم

آبرو مى رود اى ابر خطاپوش ببار

كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم

حافظ اين خرقه ء پشمينه بينداز كه ما

از پى قافله با آتش آه آمده ايم

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت

(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شاعرآ (اشعار (طریقت) به من ایمان آورد

۩۩۩ ☫ شاعرآ (اشعار (طریقت) به من ایمان آورد ☫ ۩۩۩

صاحب الامر درین برهه زمان بازآیــد
تیرهایی که رهاشد زِ کمان باز آیــد
سالها منتظر سوت قطارم فــرجــش
باسلام وُ صـلوات وُ چمـــدان باز آیــد
میسرودم که تورا باز بیابــم ای کاش
نامه ام گم نـشود، نامه رسان باز آیــد
روی صاحب نظران باز که افتاده به من
بایــد امــروز ورقهــای جهان باز آیـــد
شاعرا: پیر(طریقت) به من ایمان آورد
به اَبد رفت وُ اَزل گفت: جــوان باز آیــد

خُلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

Second Responsive Image

ادامه نوشته

اشعار/دوستت دارم(طریقت ) بدین سرود

۩۩ اشعار/دوستت دارم(طریقت ) بدین سرود ۩۩

روزی بِه دو زانو به برِ لیلی مهتاب نشستم
گفتم که تویی قبلۀ من گفت: که هستم

گفتم که چِه شد آن همه پیمان که تو بستی¹
گفتا که همگی لحظهء پرواز شکستم

گفتم که بخور باده گرفت وُ بِه زمین ریخت!
گفتم که چِرا ریخته ای‌ ؟ گفت که مستم

گفتم زِ که عاشِق‌ کُشی آموختی امروز؟*
گفتا که بدین شیوه من از روزِ الستم

گفتم که شکستی دلِ ما گفت درست است*
گفتم که چِه لبخند زنی ؟ گفت که مستم

گفتم چِه شد آن دِل زِ ِ (طریقت) به ربودی؟*
کامل شد وُ ازِ زیرِ قدم داد بِه دستم.
برگ ریزان شیونِ شعرِ ملال انگیز شد
برگ ریزان قصه یِ دلشوره یِ پاییز شد

از نگاهِ آذر و آبان که عمری هم دلند
کوچه یِ مهر از وجود زردها لبریز شد

اهل دل داند که رخسار بنفش زرد پوش
طرح بی مانندی از نقاش رنگ آمیز شد

خش خش پژمرده هادر داستان برگ وباد
جلوه ای از صحنه های صبح رستاخیز شد

در طلوع ِ ماجرا شرحی به خودپیچده بود
برگِ سرخ ماورا از شاخه حلق آویز شد

باغبان از سوزِ سرمایِ پیاپی هم چنان
دل پریشان ازصدای چکمه یِ چنگیز شد

گِـرد بالین شقایق در گذرگاه خزان
جامه یِ آلاله ها بر نیزه های تیز شد

گرچه می دانم که میخوانی مرا بانو بنفش
دوستت دارم (طریقت) نکته های ریز شد

خــُلدستان طریقت

(پائیز : زرد +بنفش =>کامل )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

اشعار:من سوخته ام دست خودم شعر(طریقت

۩۩۩☫اشعار:من سوخته ام دست خودم شعر(طریقت)۩۩۩

شعرِ غم را بر جبین ما نمی‌خواند جهان
ما جگرخون غمیم امّــا نمی‌داند جهان

عشقِ پیری گر بجنبد ،سازِ رسوائی مزن
آتش دل را ، به خاکستر نپوشاند جهان

اشکِ مَشکت در ره یاران سنگین‌دل مریز
دانه را ، در خاک بی‌حاصل نیفشاند جهان

در عدالت مرد حق؟: آیا درین محنت‌سرا
خود نرنجد از جهان با خود نرنجاند جهان

لیلی وُ مجنون،حساب روز محشر فارغست
نامه‌ی یوسف به تشریح زلیخا برساند جهان

غم مخور جانِ(طریقت)شعر! اگر پروانه شد
عشق ، بر تخت جنون خویش بنشاندجهان


شاعر شده یک مرتبه عاشق شده باشی

دیوانه ی در چشمِ خلایق شده باشی
هرگز شده در زمزمهء شعروُسرودی
درگیر وُ گرفتار علایق شده باشی
بیرون بزنی هر شب از این خانه تنها
در حق خودت نیز موافق شده باشی
آیا شده شعرت بشود همدم نامرد
یک ثانیه هم آینه ی دق شده باشی
شاعر شده دریا بشوی موج بگیری
طوفان بوَزَد باد منافق شده باشی
دریاشوی وُ کشتی بشکسته درامواج
هم صحبت مرغابی و قایق شده باشی
من سوخته ام ،دست خودم نیست(طریقت)
هیهات طریقت که شقایق شده باشی

نازنین دیــر آمدی چون نوبت پاییز شد
قالب شعرم سـر آمد گوئیا لب‌ریز شد

زادهء اُردی بعشقم تیر وُ مردادم گذشت
بُرج شهریور دَمارِ عشق حلق آویز شد

مهر، با بی‌مهری وُ نامهربانی سر‌رسید
نیمه ی لیوان برایم پیش ازین ناچیز شد

بی تو عمرم درمَثل توفانِ پاییزی گذشت
بی تو باران باز یاران را خیال انگیز شد

ای عزیزان یادِ یاران در دل پاییز سرد
شعر باران در فضا پیچید وُ عطر آمیز شد

"آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟"
شهریاران را (طریقت) مصلحت انگیز شد

تضمین :حافظ
یکی از روز ها رفــتـــم به بازار
برای درک مطلب قصد ایثار
کدامین مصلحت گفتار ، کردار
به پنداری که در سر شد دگر بار

الا ای طوطیِ گویایِ اسرار"
"مبادا خالیَت شِکَّر ز مِنقار

چو دریا ساحلت خوش باد جاوید
همه آب و گِلت خوش باد جاوید
صفای محفلت خوش باد جاوید
نوای و کل کلت خوش باد جاوید

سَرَت سبز و دلت خوش باد جاوید"
"که خوش نقشی نمودی از خطِ یار

نوا نورسته گفتی با حریفان
غزل برجسته گفتی با حریفان
اگرچه خسته گفتی با حریفان
ولی پیوسته گفتی با حریفان

سخن سربسته گفتی با حریفان"
"خدا را زین معما پرده بردار

چه آبم بگذرد از سر گلابی
روان شد اشک چشم تر گلابی
هلا جانان جان پرور گلابی
بیار از چشمه ی کوثر گلابی

به رویِ ما زن از ساغر گلابی"
"که خواب آلوده‌ایم ای بختِ بیدار

نزه بود این که زد در پرده مطرب
نگه بود این که زد در پرده مطرب
گنه بود این که زد در پرده مطرب؟
تبه بود این که زد در پرده مطرب؟

چه رَه بود این که زد در پرده مطرب"
"که می‌رقصند با هم مست و هشیار

عجب رسم دل انگیزی پی افکند
دلم را دست مستان با وی افکند
نفس با نغمه ای نو در نی افکند
مرا هی برد بالا و هی افکند

از آن افیون که ساقی در مِی افکند"
"حریفان را نه سَر مانَد نه دَستار

نشستی آرزومندم حسابی
شبی برفی و صبحی آفتابی
گلابی سهم دارم یا گلابی
در ان مجلس که با حکم غیابی

سِکَندَر را نمی‌بخشند آبی"
"به زور و زر مُیَسَّر نیست این کار

کمی هم ماجرای زرد بشنو
روایت های غمپرورد بشنو
که می نالد به خلوت؟ مرد بشنو
چه بازیگوشی ای شبگرد بشنو

بیا و حالِ اهلِ درد بشنو"
"به لفظِ اندک و معنی بسیار

به هرجا گفت و گوی دین و دل هاست
اگر می در سبوی دین و دل هاست
زمان جست و جوی دین و دلهاست
جهانی راهپوی دین و دل هاست

بُتِ چینی عدویِ دین و دل‌هاست"
"خداوندا دل و دینم نگهدار

نه هشیارم پی انکار مستی
که شادان تنگ بستم بار مستی
من و غوغای خوش هنجار مستی
در این دنیای بی کردار مستی

به مستوران مگو اسرارِ مستی"
"حدیثِ جان مگو با نقشِ دیوار

شب تارم نمایان گشت ماهی
نخواهم رفت راهی اشتباهی
خدا را این من و این سر به راهی
زبانم گرم شد خواهی نخواهی

به یُمنِ خُلد وُ خلدستان گاهی"
"عَلَم شد حافظ اندر نظمِ اشعار

خدا خود را خدای بندگان کرد
مدارا با جفای بندگان کرد
به حدی او هوای بندگان کرد
که هر کاری برای بندگان کرد

خداوندآ (طریقت) بندگان را"
"همایون دار با مجموعه آثار

ح.(طریقت)

ادامه نوشته

خلدستان :برآستان جانان (حضرت حافظ)جانِ جهان

۩۩۩ ☫برآستان جانان (حافظ) باده فروش ☫ ۩۩۩

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد مُلک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل

شاید که چو وا بینی خیر تو درین باشد
هر کاو نکند فهمی زین کِلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل، حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

نقد صوفی نه همه صافی بیغش با شد

ای بسا خر قه که مستو جب آتش باشد

صوفی ما که ورد سحری مست شدی

شامگاهاهش نگران باش که سر خوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که دراو غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

ناز پرورتنعم نبرد را ه به دوست

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

غم دنیای دنی چند خوری باده بخور

حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

دلق و سجاده حافظ ببردباده فروش

گر شرابش از کف ساقی مهوش باشد

***

۩۩۩ ☫ برآستان جانان/ آفرین بر غزلت باد (طریقت)خوش بوی ☫۩۩۩

ساقیا ســایه ات افتـاده کنـون بــر لب جوی

من نگویم به چنین حُسن خودت راست بگوی

بـوی سیب آیـد ازاین بــاغ اَلا بــاده فــروش

دلق آلــوده بگـیــر از من وُ با باده بشــوی

باده ی ناب به انگورِ هوس آغشـتــه است

گندم از گندم وُ جو از خردِ سفله مجوی

دونصیحت کنمت بشو وُ یک پند بِـبَــر

گنج در عیش برآورده به ره عیب مپوی

شـکــر دادار دگر بار رسـیدی به بهار

باقی عمر به نیکی بنشان در ره تحقیق بجوی

روی جانان طلبی ،کِـید وُ ریا باطل ساز

ورنه نسرین ننماید پس ازین آن خوش روی

گوش بگشای که بلبل به فغان آمده است

خواجه تفسیر مفرمای ؛ به توفیق بپوی

گفتی از حافظِ جانان ریا می بارد

آفرین بر غزلت باد (طریقت) خوش بوی

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت

(برآستان حافظ +شبِ شعر+جانِ جهان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

(طریقت:اشعار (دوبیتی) (آبان)

۩۩۩☫(طریقت:اشعار (دوبیتی) (طریقت)☫۩۩۩


با رفتنت من ماندم وُ ، یک فکر خالی از غزل

دیدی که مجنون گشته ام شادی‌ برآرم ازمثل

افسوس صد افسوس ،شد از درد بی درمانی ام

این خانه وُ دنیای من ،کُندویِ از خالی از عسل **

**

تکرارِ دوباره سرنوشت ایران است ؛
این خاک الی الاَبد یقین ویران است !
نادر به کجا رفت زمینِ شیران است ؛
چون لشکر ناخونده شرق افغان است !

۩۩۩☫(طریقت)آیینه نظم است (طریقت) لقب ما ☫۩۩۩

سر رشته‌ی نظمیم مپرس از ادب ما
بـــا نظم سرودیم و نشد باز لب ما

چون مردمک‌، آیینه‌ی جمعیت نوریم
در دایره‌ی صبح نشسته‌ست شب ما

بیتابی محفل شده سودای‌ قیامت
در بزم نپرسید کسی داغِ تب ما

افزون زِ عدم زین من و ما هیچ نماند
بی‌ وقفه بلند است دماغ طرب ما

در انچمن شعر هلاکیم درین شهر
شهری ‌ که نداریم چه آید به لب ما

چون بنده پراکنده اشعار ظهوریم
‌ کوبنده ذوقی که بوَد منتخب ما

تا معنی اسرار شود فاش به کو سیل
مکتوب به‌ خوانسار برید از حلب ما

گمگشتهٔ تحقیق خود آوارهٔ وهم است
ما را بگذارید به درد طلب ما

نی قابل عجزیم نه مقبول تحقق
از ننگ به آدم‌ که رساند نسب ما

پیداست‌ که جز صورت عنقا چه نماید
آیینه نظم است :(طریقت) ، لقب ما

۩۩محمّدمهدی طریقت

من مانده‌ام افراد،گروه‌ها و رسانه‌هایی که قبل از انتخابات اخیر از هیچ گونه توهین و تهمت و...نسبت به آقای دکتر پزشکیان فروگذار نمی‌کردند،چطور حالا این قدر دلسوز و مهربان و غمخوار ایشان شده‌اند؟

گفتم: مگر حالا چه کرده‌اند و چه می‌گویند؟ گفت: مثلاً کیهان می‌نویسد: «درست است که آقای رئیس‌جمهور گفته است کارها را به کارشناسان می‌سپارد ولی خود ایشان در این‌گونه امور صاحب‌نظر است و نباید به مشاوران نااهل اجازه بدهد «‌وفاق ملی» مورد نظر ایشان را به «‌وفاق میلی‌»! تبدیل کنند. نباید به هرچه آن‌ها خواستند تن بدهد. » گویا فقط خود آقای پزشکیان نماد همۀ خوبی‌ها هستند و همۀ یاران و کارشناسان و طرفدارانی که نستوه و استوار کوشیدند تا مردم را با افکار مترقّیانۀ ایشان آشنا کنند،از این پس مردود و مطروداند! گفتم: یعنی آقای دکترپزشکیان یک‌شبه خواب‌نما شده و همۀ نقاط ضعف ایشان تبدیل به نقاط قوّت شده است!

گفت:مرحوم صدرالممالک اردبیلی شخصی عارف مسلک بود. به همین سبب بعضی از آخوندها همیشه به دلیل مشرب عرفانی‌اش او را لعن و طرد و نفرین می‌کردند.

تا آن که محمّدشاه قاجار، لقب صدرالممالکی به او داد و او را در رأس علمای آذربایجان قرار داد. از همان لحظه، بسیاری از علمای لعن‌کننده، به تعظیم و تکریم وی پرداختند و در تقرّب به او نه تنها دستش را می‌بوسیدند، بلکه ته لیوان آبخوری او و باقی‌مانده غذای بشقاب او را به قصد شفا، از یکدیگر می‌ربودند.
نقل است؛ روزی که همۀ علما حضور داشتند، ایشان بالای منبر رفت و از حاضران پرسید:
آقایان علماء! بفرمایید: مطهِّرات(پاک‌کننده‌ها) در فقه اسلام چند تاست؟

آنان همه را بر شمردند: آب، زمین، آفتاب، استحاله، انتقال، اسلام، تبعیت، ...
اما ایشان قبول نکرده و گفت: نه! یکی را کم گفتید!
چند بار دیگر هم همین سوال را تکرار کرد و علماء، همان جواب قبلی را دادند، ولی ایشان قبول نمی‌کرد و می‌گفت: نه! یکی را کم گفتید!

سرانجام خودش با همان لهجۀ شیرین تركی گفت: آن که شما نگفتید، گودرت [قدرت] است! من تا دیروز که آدمی عادی بوده و صاحب مقامی نبودم، شما مرا صوفی و عارف و نجس می‌دانستید، اما حالا که به حکم محمّدشاه، حاجی صدرالممالک شده‌ام، پاک و مطهَّر شده‌ام! پس نتیجه می‌گیریم که «گودرت» هم از مطهِّرات است!

✍️محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

گاهی (طریقت)رنجیده باشد

۩۩۩ ☫ گاهی (طریقت)درد آشنا شد ☫ ۩۩۩

یک شب بگوشم هاتف ندا شد

گویا صدائی درد آشنا شد

گوشم مقامی از قرب می جُست

بر دل کلامی عین دعاشد

تا ربّنا شد گویا نمی شد

گشتیم وُ گشتیم، بی ادعا شد

بی ادعا شد، شاه وُ گدا را

بنگر کجا شد تا ،ناکجا شد

هموارِ رهوار ای بی خبر ها !

آن بی خبر را، اوج خدا شد

توحید مرزِ ایمان وُ کفر است

ایمان ، کُفرت بی انتها شد

ایمان وُ کفری بادا مبارک

این تازه بنیاد کی مبتلا شد

جایی که شرک است ایمان نگنجد

گر هست وُ باشد رنگ وُ ریا شد

رنجیدگان را درد آشنا شد

( صفحه جدید )۩۩محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

لبنانِ شور انگیز در شب ها چه زیباست:طنز تلخ: (طریقت)خُلدستان  

۩۩☫ طنز تلخ: (طریقت)خُلدستان ☫۩۩

لبنانِ شور انگیز در شب ها چه زیباست
ما را زمین کربلا یعنی : همین جاست

امروز نیروگاه ما اندر عراق است
لبنان عزیزم کشوری نزدیک ِ دریاست

گل کرده نیروگاه برق باروشنائــی
آنجا چراغانی شده جشنی که برپاست

بیهوده روشن می کنی قبر شهیدان
در کشور ما روز وُ شب قبر تو پیداست

یخچال خاموش است وُخاموشی صوابست
یخچالِ خالی را خموشی گفتگوهاست

دیروزمان را با غروری پوچ گشتیم
اینجا بزن آنجا بزن : آینده ماراست

دور از نوازش های تلخِ مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست

بگذار شعر طنز را مردم بخواند
این ماستمالی های تلخ ازماست با ماست

فیه ما فیه: در این دنیا اگر همه چیز فراموش کنی باکی نباشد. تنها یک چیز از یاد مبر. تو برای کاری به دنیا آمدی که اگر آن به انجام نرسانی، هیچ کار نکرده‌ای.
از آدمی کاری بر‌آید که آن کار نه از آسمان بر‌آید و نه از زمین و نه از کوه‌ها، اما تو ‌گویی کارهای زیادی از من بر‌آید، این حرف تو به این ‌ماند که شمشیر گرانبهای شاهانه‌ای را ساطور گوشت کنی و گویی آن شمشیر را بیکار نگذاشته‌ام، یا در دیگی زرین شلغم بار کنی یا کارد جواهرنشان به دیوار فرو بری و کدوی شکسته‌ای به آن آویزی. این کار از میخی چوبین نیز بر‌آید. خود را این شیوه ارزان مفروش که بسی گرانبهایی!

بهانه ‌آوری که من با افعال سودمند روزگار ‌گذرانم. دانش ‌آموزم، فلسفه و فقه و منطق و ستاره‌شناسی و پزشکی ‌خوانم، اما این‌ها همه برای تو است و تو برای آن‌ها نه. اگر نیک بنگری، در‌یابی که اصل تویی و همه این‌ها فرع. تو ندانی چه شگفتی‌ها و چه جهان‌های بیکران در تو موج ‌زند.
آخر این تن اسبِ توست و این عالم آخور اوست؛ غذای اسب، غذای سوار نباشد.

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت

(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

مخزن الاسرار نظامی گنجوی+وبا (وُ)   عــبــا (ایرج میرزا )

۩۩☫ برآستان جانان (طریقت)نظامی+ ایرج میرزا ☫۩۩

وبا "و " عبا "

شنیدم که رندی، به عهدِ قدیم
بیامد به نزدیک شخصی حکیم

بگفتا تو مردی جهاندیده‌ای
در اقصای عالم، تو گردیده‌ای

بفرما که در بینِ نوع بشر
چه دردی بُود بدتر و پر خطر

شنیدم که آن شخصِ نیکو نهاد
جوابِ سوالش، بدین گونه داد

بگفتا که در بینِ نوع بشر
دو بیماریند، پُر ز شرّ و خطر

" وبا " هست اول، بلایی قَدَر
فتد همچو آتش، به نسل بشر

و بعد از " وبا " دردِ دیگر "عباست"
که خود عامل درد و رنج و بلاست

چو شیطان، به زیر عبا پا نهاد
عبا گشت، کانونِ جهل و فساد

عبا را کنون، پرچم جهل دان
فساد و جهالت، بزیرش نهان

چو حاکم شود بر دیاری عبا
در آن نشنوی، غیر صوت عزا

وبا و عبا مثل یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

وبای جهالت، ز زیر عباست
که خود منشاء درد و رنج و بلاست

امان از "عبا" و امان از "وبا"
که شد ملت ما بدان مبتلا

ایرج میرزا

مخزن الاسرار نظامی گنجوی..

پیر زنی را ستمی در گرفت

پیرزنی را ستمی درگرفت دست زد و دامن سنجر گرفت

کای ملک آزرم تو کم دیده‌ام وز تو همه ساله ستم دیده‌ام

شحنه مست آمده در کوی من زد لگدی چند فرا روی من

بیگنه از خانه برویم کشید موی کشان بر سر کویم کشید

در ستــــم آباد زبانم نهاد مُــــهر ستم بر در خانم نهاد

گفت فلان نیم‌شب ای کوژپشت بر سر کوی تو فلانرا که کشت

خانه من جست که خونی کجاست ای شه ازین بیش زبونی کجاست

شحنه بود مست که آن خون کند عربده با پیرزنی چون کند

رطل زنان دخل ولایت برند پیره‌زنان را به جنایت برند

آنکه درین ظلم نظر داشتست ستر من و عدل تو برداشتست

کوفته شد سینه مجروح من هیچ نماند از من و از روح من

گر ندهی داد من ای شهریار با تو رود روز شمار این شمار

داوری و داد نمی‌بیـــنمت وز ستـــم آزاد نمی‌بینمت

از ملــــکان قـوت وُ یاری رسد از تو به ما بین که چه خواری رسد

مال یتیمان ستدن ساز نیست بگذر ازین غارت ابخاز نیست

بر پله پیره‌زنان ره مزن شرم بدار از پله پیره‌زن

بنده‌ای و دعوی شاهی کنی شاه نه‌ای چونکه تباهی کنی

شاه که ترتیب ولایت کند حکم رعیت برعایت کند

تا همه سر بر خط فرمان نهند دوستیش در دل و در جان نهند

عالم را زیر و زبر کرده‌ای تا توئی آخر چه هنر کرده‌ای

دولت ترکان که بلندی گرفت مملکت از داد پسندی گرفت

چونکه تو بیدادگری پروری ترک نه‌ای هندوی غارتگری

مسکن شهری ز تو ویرانه شد خرمن دهقان ز تو بیدانه شد

زامدن مرگ شـــماری بکن میرسدت دست حصاری بکن

عدل تو قندیل شب افروز تست مونس فردای تو امروز تست

پیرزنانرا بسخن شاد دار و ین سخن از پیرزنی یاد دار

دست بدار از سر بیچارگان تا نخوری پاسخ غمخوارگان

چند زنی تیر بهر گوشه‌ای غافلی از توشه بی توشه‌ای

فتح جهان را تو کلید آمدی نز پی بیداد پدید آمدی

شاه بدانی که جفا کم کنی گرد گران ریش تو مرهم کنی

رسم ضعیفان به تو نازش بود رسم تو باید که نوازش بود

گوش به دریوزه انفــــاس دار گوشه نشینی دو سه را پاس دار

سنجر اقلیم خراسان گرفت کرد زیان کاین سخن آسان گرفت

داد در این دور برانداختست در پر سیمرغ وطن ساختست

شرم درین طارم ازرق نماند آب درین خاک معلق نماند

خیز نظامی ز حد افزون گری بر دل خوناب شده خون گری

من از تبار (طریقت) ترانه کم دارم

۩۩۩ ☫ باشعر اشعار/ طریقت )(دوبیتی) ۩۩۩

دو فنجان مهربانی «یارَّب» از عشق

به جای کیک وُ شیرینی لب ازعشق

مکانی پشت جنگل ها شب از من

بـه هنگام همـآغوشی تب از عشق

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

با مستی آغــــوش وُ لب وُ خنده نَمی
از شادی بی شــــائبه وُ عشق یَمی
من باشم وُ عشق وُموسیقی بادآباد
ایـــوان وُ غروب وُ قهوه ی تـــازه دَمی

ادامه نوشته

خلدستان : جامِ  زَهر  غزلی  را بتکان می بینم

۩۩☫ جام زهر (طریقت)غزلی را بتکان می بینم ☫۩۩

جامِ زهر غزلی دل‌نگران می بینم
رهبری ترجمه‌ی نظم جهان می بینم

می فشاند قلم انجمنی در هذیان
می‌خرامند بچه آهوی جوان می بینم

اصفهانی‌ست در آن خنده‌ی میناکاری
زنده‌رودی‌ست پر از شعر روان می بینم

خاطرت هست به‌ وُ غزلی درخوانسار
چه دل‌انگیز به تصنیف بنان می بینم

آه از غربت آن کوچهء‌،سرچشمه خنک
آه از آن انجمن شعر زمان می بینم

من و آیینه و تنهایی وُ اَشعارِ روان
تو وُ تصویر عجيب چمدان می بینم

حال تنهایی من فال تو را می‌گوید
جامِ زَهر غزلی را بتکان می بینم

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت

(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان(سعدی)  نصایح (گلستان)

۩۩☫ برآستان جانان (طریقت)گلستان سعدی ☫۩۩

چه خوش گفت زالی به فرزند خویش

چو دیـــــدش پلنگ افکن و پیـــــل تن

گـــــر از عهد خردیت یـــــــاد آمــــدی

کــــــه بیچاره بــــــودی در آغوش من

نکــــردی در این روز بـــــــــر من جفا

که تــــــــو شیرمردی و من پیـــــرزن

سعدی

چون آب تمیز گشته ای‌،صد آفرین

چون اره ی تیز گشته ای صد آفرین

پا داخل کفش شعرا هم کردی

غوره نشده مویز گشتیه ای‌،صد آفرین

مـن چـرا دل بــه تــو دادم کـه دلـم می‌شکنی

یـا چـه کـردم کـه نـگـه بـاز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تــا نـدانـنـد حـریـفـان کـه تـو منظور منی

دیـگـران چـون بـرونـد از نـظــر از دل بــرونـد

تـو چـنـان در دل مـن رفته که جان در بدنی

تــو هـمــایی و مــن خـسـتـه بـیـچاره گدای

پـادشـاهی کـنـم ار سـایــه بـه مـن برفکنی

بـنـده‌وارت بـه سـلـام آیـم و خـدمـت بـکـنـم

ور جـوابـم نـدهـی مـی‌رسـدت کـبـر و منی

مـرد راضی است کـه در پـای تـو افتد چون گوی

مسـتـی از عشـق نـکو باشد و بی خویشتنی

مست بـی‌خویشـتن از خمر ظلوم است و جهول

مسـتـی از عشـق نـکو باشد و بی خویشتنی

تـو بـدیـن نـعـت و صـفـت گـر بخرامی در باغ

بـاغـبـان بـیـنـد و گـویـد کـه تو سرو چمنی

مـــن بـــر از شـاخ امـیــدت نـتـوانـم خوردن

غـالـب الـظـن و یقـینم کـه تـو بیخم بکنی

خـوان درویـش بــه شـیـرینی و چـربـی بخورند

سـعـدیـا چرب زبـانی کـن و شـیرین سخنی

گله ما را، گله از گرگ نیست

کاین همه بیداد، شبان می کند.

(گلستان مقدمه ص و.)

از در درآمدی و من از خود به در شدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

معنی تحت اللفظی:گله رعایاازگرگ گلایه ندارد.برای اینکه چوپان مربوطه بسیار بیدادگر است.

در این جور مواقع، شبان در گرگ ذوب می شود و تثلیث «شبان ـ گرگ ـ گله»، فرومی پاشد و از آن دیالک تیک گرگ و گله باقی می ماند. در فکارخانه فکری غول آسای خلاقش برای این پدیده پاسخی سرهم بندی می کند و تحویل مدعی می دهد، ولی نمی تواند حتی خودش را قانع کند:

به قومی که نیکی پسندد خدای

دهد خسروی عادل و نیکرای

چو خواهد که ویران شود عالمی

نهد ملک، در پنجه ظالمی

سگالند از او، نیکمردان حذر

که خشم خدای است، بیدادگر

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۳۰)

معنی تحت اللفظی:

اگر خدا خیر قومی را بخواهد، برای آن قوم پادشاه عادل و نیک اندیش نصب می کند.

امااگر خدا سودای تخریب کشوری را در سر داشته باشد،

پادشاه ستمگری راروی کار می آورد.

از چنین پادشاه ستمگری نیکمردان به فکر فرار می افتند.

برای اینکه پادشاه ستمگرنشانه خشم خدا ست.

خوب، فرض کنیم که پادشاه بیدادگر خشم خدا باشد، ولی چنین پادشاهی چگونه می تواند سایه خدا تلقی شود؟سایه خدای مطلقا عادل چگونه می تواند ضحاکی بیدادگر باشد؟علاوه بر این چنین پادشاه خونریزی چگونه می تواند شبان جا زده شود؟

یک سال پس از تألیف بوستان، در حکایتی در گلستان، تئوری خدا و سایه و شبان را کنار می گذاردو

سرنگونی پادشاهی را به شرح زیر توضیح می دهد:

باری به مجلس او شاهنامه همی خواندند

و زوال مملکت ضحاک و عهد فریدون.

مـن چـرا دل بــه تــو دادم کـه دلـم می‌شکنی

یـا چـه کـردم کـه نـگـه بـاز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تــا نـدانـنـد حـریـفـان کـه تـو منظور منی

دیـگـران چـون بـرونـد از نـظــر از دل بــرونـد

تـو چـنـان در دل مـن رفته که جان در بدنی

تــو هـمــایی و مــن خـسـتـه بـیـچاره گدای

پـادشـاهی کـنـم ار سـایــه بـه مـن برفکنی

بـنـده‌وارت بـه سـلـام آیـم و خـدمـت بـکـنـم

ور جـوابـم نـدهـی مـی‌رسـدت کـبـر و منی

مـرد راضی است کـه در پـای تـو افتد چون گوی

مسـتـی از عشـق نـکو باشد و بی خویشتنی

مست بـی‌خویشـتن از خمر ظلوم است و جهول

مسـتـی از عشـق نـکو باشد و بی خویشتنی

تـو بـدیـن نـعـت و صـفـت گـر بخرامی در باغ

بـاغـبـان بـیـنـد و گـویـد کـه تو سرو چمنی

مـــن بـــر از شـاخ امـیــدت نـتـوانـم خوردن

غـالـب الـظـن و یقـینم کـه تـو بیخم بکنی

خـوان درویـش بــه شـیـرینی و چـربـی بخورند

سـعـدیـا چرب زبـانی کـن و شـیرین سخنی

ادامه نوشته

برآستان جانان(حافظ) لسان الغیب

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) ;کامل=>معشوقه ☫ ۩۩۩

بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید

از یارِ آشْنا سخنِ آشْنا شنید

ای شاهِ حُسن چشم به حالِ گدا فِکَن

کـ‌این گوشْ بس حکایتِ شاه و گدا شنید

خوش می‌کنم به بادهٔ مُشکین مشامِ جان

کز دلق‌پوش صومعه بویِ ریا شنید

سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت

در حیرتم که باده‌فروش از کجا شنید

یا رب کجاست محرمِ رازی که یک زمان

دل شرحِ آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید

اینَش سزا نبود دلِ حق‌گُزارِ من

کز غمگسارِ خود سخنِ ناسزا شنید

محروم اگر شدم ز سرِ کویِ او چه شد؟

از گلشنِ زمانه که بویِ وفا شنید؟

ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند

کان کس که گفت قصهٔ ما هم ز ما شنید

ما باده زیرِ خرقه نه امروز می‌خوریم

صد بار پیرِ میکده این ماجرا شنید

ما مِی به بانگِ چنگ نه امروز می‌کشیم

بس دور شد که گنبدِ چرخ این صدا شنید

پندِ حکیمْ محضِ صَواب است و عینِ خیر

فرخنده آن کسی که به سَمعِ رضا شنید

حافظ وظیفهٔ تو دعا گفتن است و بس

در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید

هفت چیز بدون هفت چیز دیگر خطرناک است:
ثروت بدون زحمت، دانش بدون شخصیت، علم بدون انسانیت، سیاست بدون شرافت، لذت بدون وجدان، تجارت بدون اخلاق، و پرستش بدون ایثار.

۩۩۩ ☫برآستان جانان(حافظ) لسان الغیب ۩۩

جشنواره آیینی "چات" (پرستش خدای خورشید) در باختاپور نپال/ زوما



1



جشنواره آیینی قبائیل بومی ساکن منطقه "سامبورو" کنیا/ گتی ایمجز



1


سگ شکاری روسی برنده نمایشگاه سگ در دورتموند آلمان/ آسوشیتدپرس



1


دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

جای آن است که در عقد وصالش گیرند دختر مست چنان، کین همه مستوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد

نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است
گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است
ز پـادشــاه و گدا فـارغم بحمـــدالله گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است
غرض زمسجدوُمیخانه‌ام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است
مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است
گناه اگر چه نبود اختــیارِ ما حــافظ تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت

من و شرابِ فرح بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟

که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید

نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب

بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد

چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست

که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ

که گر چه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت

خــُلدستان طریقت(حافظ :طریقت +پایندگی )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت) ;کامل=>معشوقه

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) ;کامل=>معشوقه ☫ ۩۩۩

بگذار زلال ماه را در بغلم
آواز بخوان پگاه را در بغلم
یک عمر نگاه داشتم کامل را
معشوقه ترین نگاه را در بغلم !

اسیر انجمنِ شعر تو ، گلــعُــذارانند
خراب نرگس مست تو هوشیارانند

قرار برده نگاهت به غمزه از دل خلق
که در مسیر عبور تو رهسپارانند

بشوق آنکه کنی جلوه از کرانه‌ی غیب
به رهگذار تماشا ، امیدوارانند

چه چشم‌ها که به ‌در خیره ماند و در حسرت
به گور رفته و اکنون خوراک مارانند

غمی نشسته به دل‌های بی‌قراری که :
به جرم عزت مردانه در حصارانند

چه سَروها که نشد خم شکوهِ قامت‌شان
به نزد ظلم ، که تندیس شرمسارانند

غرور و عزت و آزادگی نیالودند
دریغ و درد که در خیل سربدارانند

چه خانه‌‌ها که ز بیداد ظلم ویران شد
چه مردمان که ز اندوه ، سوگوارانند

نمانده شوق به دل‌های خسته از تقدیر
جماعتی که سیه بخت روزگارانند

توان و توشه به یغما برفت و درماندیم
از آن زمان که به تاراج ، نابکارانند

ز کوهٍ درد که بر شانه‌ها نشسته کنون
کمرشکسته‌ی تبعیض ، بی‌شمارانند

ز سفره‌‌های تهی از طعامِ فرزندان
چه مادران و پدرها که شرمسارانند

به کام خلق بوَد آه و غصه و حسرت
اگرچه کامروا ، خیل ِ پاچه خارانند

حدیث لاله ندانند ظالمان ز ظلیم
که از مصائب انبوه ، داغدارانند

نوای نوحه ز هر خانه می‌رسد بر گوش
که چشم‌های ستمدیده ، اشکبارانند

ز سردمهری حکّام غافل از تدبیر
در انجماد ، چو سرمای دی نگارانند

به تنگ آمده دل‌ها ز موسم پاییز
که خیل منتظران ، در پی بهارانند

بهار فصل شکوفایی است و شادابی
که نغمه ساز فلک ، چهچه هَزارانند

چو شام غم به سرآید به‌شوق صبح امید
به کنج میکده‌ی عشق ، می‌گسارانند

ز "شهریار" غزل یاد می‌کنم زیرا
رهین منت شعرش بزرگوارانند :

"مرا به وعده‌ی دوزخ مساز ازو نومید
که کافران به نعیمش امیدوارانند"

بیا و پرده ز رخ گیر و دل‌ربایی کن
که مضطرب ز حضورت گناهکارانند

قیام کن که بگیری تقاص مظلومان!
که در رکاب تو آماده ، جان نثارانند

پیاده‌ایم و حریفان سواره گرچه ولی
ز عزم راسخ مان ـ مات ، شهسوارانند

اگرچه موجب بیداد و ظلم جباران
قصور ماست که بر گُرده‌ها سوارانند

بزن به تیغ عدالت تمام سرهایی
که در مدارِ دیانت ز کجمدارانند

امید نیست کسی را به غیر درگه تو
"که بستگان کمند تو رستگارانند"

به شاعران (طریقت) بریز جامی را
که بلبلان وُ قناری بسی هَــزارانند

ادامه نوشته

سِیری (طریقت) زین چمن چشمک بزن بر هموطن +نوبت به نوبت بشنوم :توحید شرک‌آمیز را

۩۩۩☫برآستان جانان(حکایت ) طریقت روایت ۩۩۩


⭕️ خیلی وقتتون‌ رو نمی‌گیره، ولی خواندنش‌‌ رو اصلاً از دست ندین !

💎 واقعه گاو والا مقام ؛یا گاوصاحب الزمان........!!!

💎 به سال 1265 هجري قمری، قصابی در ميدان صاحب‌الامر تبریز مي خواست گاوی را ذبح کند !
گاو از زير دست وی فرار کرد و به دهلیز مسجد صاحب الزمان گريخت ! قصاب ريسمانی برد و در گردن گاو انداخت تا بيرون بکشد ؛ گاو زوری فراوان زد ، قصاب به زمين خورد و درجا قالب تهی کرد !
در اين وقت بانگ صلوات مردم بلند شد و اين امر معجزه‌ای عظیم تلقی شد !
پس از آن چنان که افتد و دانی !!!
بازار تا يک ماه چراغانی گرديد !
تبريز شهر صاحب‌الزمان به ‌شمار آمد و مردم خود را از پرداخت ماليات و توجه به حُکمِ حاکم معاف دانستند !

💎 گاو را به منزل مجتهد جامع‌الشّرايط وقت، آقا ميرفتّاح بردند و ترمه‌ای رويش کشيدند !!
مردم دسته دسته با نذر و نياز به زيارت آن رفته و به شرف ِ سُم بوسی‌اش نائل آمدند و ترمه‌ی آن حيوان به تبرّک همی ربودند ؛ در عرض يک ماه مويی از گاو به جا نماند و همه به تبرّک رفت !
لسان‌المُلک سپهر، درباره‌ی اين بخش ماجرا می‌نويسد :
ميرفتّاح مجتهد تبريزی عامل اصلی فتنه‌ی تبريز و غوغای عامه بود و شورش به ظاهر مذهبی که در بوسيدن سُم گاوِ مقدس بر ديگران پيشی گرفته بود ؛ عوام مردم را واداشت تا در شهرهای آذربايجان بر سر کوچه و بازار از معجزات حضرت گاو داستان ها بسازند و نعره زنند که شهر تبريز مقدس و از ماليات ديوان و حاکم معاف است !

💎 حتئ چهره‌ی گاو را نقاشان زبر دست ترسيم کردند و به زائرين بُقعه مبارکه فروختند و مردم نادان در خانه‌های خود شمائل گاو صاحب الزمان را آویختند !!!!
متوليان حضرت ِ گاو از سر نادانی به جای کاه و يونجه، به او نقل و نبات دادند و بعد از چندی گاو مقدس بيمار شد و مُرد.......!!
مردم با حُزن و اندوه فراوان در حالي که بر سينه خود می‌کوفتند ،تشييع جنازه مفصّلی از آن «بزرگ مقام» کردند و در مکانی به خاک سپردند که هنوز به آرامگاه گاو صاحب الزمان برای اهل منبر معروف است..........
کور و لَنگ، غرفه‌ها و شاه ‌نشين‌های مسجد را پر کرده بودند هر روز معجزه‌ و آوازی تازه بر سر زبان‌ها افتاد بزرگان پرده و فرش و ظرف به مسجد می‌فرستادند !

💎 کنسول انگليس هم چهل‌چراغ فرستاد که هم‌ اکنون زير گنبد مسجد آويزان است.........
حاج ميرزا باقر امام جمعه تبريز که با کنسولگری انگليس رابطه مستقيم داشت، فتوا داد که هرکس درجوار آن مسجد به ‌خصوص باده بنوشد يا قمار کند واجب القتل خواهد بود و چون رسماً شهر تبريز محل ظهور «امام زمان» اعلام شده بود، پس بنا به روايات و احاديث معتبر، مردم از پرداخت ماليات به دولت و اجرای قوانين وضع شده‌ی حکومتی معاف بودند !

بالاخره اميرکبير نيرويی از پایتخت فرستاد که حاج‌ ميرزا باقر امام جمعه و ميرزا علی‌ شيخ‌الاسلام و پسرش ميرزا ابولقاسم که هر سه از مُلايان با نفوذ بودند، دستگير و تبعيد کنند و با وجود مقاومت آن ها و حمايت عوام اين مقصود حاصل و غائله ختم شد‌ !
چون روشن شد که اين فتنه‌ها نتيجه‌‌ی تحريک و دخالت مستقيم استيونس، کنسول انگليس در تبريز بوده ؛ اميرکبير نامه‌ای به سفارت انگليس در تهران مي فرستد که بخشی از آن چُنين است :
بعد از اين که مردم اجامر و اوباش ِ تبريز به جهت شرارت‌های خودشان در امور مملکتی و اتلاف ماليات ديوانی از برای خود مآمن و بستی قرار گذاشته و خودسری‌ها کنند؛ عاليجاه مشاراليه به جهت تقويت آن ها و استحکام خيالاتشان چهل ‌چراغی به مسجد صاحب‌الزمان فرستاد و بر آنجا توقف کرده، زياده از حد باعث جرأت عوام و اشرار گشته و پای جسارت را بيشتر گذاشته‌اند تا از اين خيالات خدا داند چه حادثات بروز و ظهور کند !

📌برگرفته از کتاب ؛ امیر کبیر و ایران (صفحه۷۲۹) دکتر فریدون آدمیت- نشر خوارزمی

در انجمن نشسته یکی سمت خانه ها

خط می کشد به دفتر خود با بهانه ها

خُمخانه ها هماره پُر از میگسار بود

موسیقی و غزل ، چمن وُ آب وُ دانه ها

خوش ، خوش طراوتِ صنم وُ چنگ نو بهار

بَه بَه صلابت غزل وُ اهالی جوانه‌ ها

حالا برو به خاطر آسوده در دلم ...

تا بازگشت جای کسی نیست لانه ها

پاییز سهم حنجره‌ی من تو سعی کن

سرشار از بهار بماند ترانه ها

من یک مترسکم که به دوشم ... خدا کند

خوشبختی هما بنشیند به شانه ها

بگذار در خشونت مردانه حل شود

رفتار ِ زندگانــــی این دخترانه‌ها

من می‌روم صدا بشوم ، زندگی کنم

در بیت‌بیت هر غزل عاشقانه‌ ها

نوبت به نوبت بشنوم :توحید شرک‌آمیز را
آمد صنم : یک سو نهم شرع خلاف‌انگیز را

ذکر شب وُ ورد سحر نِی حال بَخشد نِی اَثر
آخر به زُناری دهم تسبیح دست‌آویز را

ترک شراب ِ عاشقی بیمار کرده‌ست ای طبیب
صحّت نمی یابم دِگر ، تا نشکنم پرهیز را

خاکی غبار آمیخته : شعری چنین انگیخته
آبی به مژگان می‌زنم نظمِ غبارانگیز را

نی عشق افزاید یقین نی مهر زیبد بیش ازین
کی مانده ظرف قطره‌ای پیمانه‌ی لبریز را

پیوسته ابرو تیز شد همواره مژگان خیز شد
تا کی غزل با دل کند این دشنه‌های تیز را

سِیری (طریقت) زین چمن چشمک بزن بر هموطن
آری ز "خلدستانِ" من ، خار وُ گل نوخیز را

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

ادامه مطلب

ادامه نوشته

این گرگ پرستارِ (طریقت)شده با نبض وُ دماسنج

۩۩☫اشعار :گرگ : پرستار(طریقت) غزل ۩۩۩

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

باید چه بگویم به پرستار جوانم؟

باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟

وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟

تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبان

آن تب که گل انداخته بر گونه جانم

بیماری من عامل بیگانه ندارد

عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم

آخر چه کند با دل من علم پزشکی

وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟

لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست

می ترسم اگر باز شود قفل دهانم-

این گرگ پرستارِ (طریقت)شده با نبض وُ دماسنج

امشب بکشد نام تو از زیر زبانم!....

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( پرستار )۩

ادامه مطلب

ادامه نوشته

خلدستان : مقدمتان (بدون شرح)گل آذین

۩۩۩ ☫ مقدمتان (بدون شرح)گل آذین ۩۩۩ ☫

در سـوز غزل اِلاهه ی ناز تویی در تـارو کمان جلیل شهناز تویی
ازعشق رُخت"مرغ سحر"پیشآهنگ زیـــرا نفس "خدای آواز" تویی

هرکس بچشد از لب تو شهدِ عسل را
هـرگــز نکند ترک دگر شعر وُ غزل را

پا را درنکشد از سـرِ این کــوچه و بـرزن
لب تر نکــند با اَحـــدی اهـل محل را

لبریز کن از بـوی خـوش نرگس و نارنج
شیـراز وُ غزل حافظ وُ آن شیـخ اَجل را

از شعـشه ی روی تـو گاهی نتـوان دیـد
بـر روی زمین چهـــره ی زیبای زُحـل را

سقراط زمان چشم تورا دید و به پا کرد
در معبد وُ در مدرسه ها بحث وُجـدل را

کی میشود ای گُل که به رویـم بگشایی
در باغ پـُر از بوسه وُ آغـوش وُ بغـل را

تو وِرد زبانی کــــه هـــــر آیینه بگـویـم
ضرب المثلی ساخته ام قند مَثل را

هرکس بچشد از غزل اهل( طریقت)
هـرگــز نکند ترک دگر شعر وُ غزل را

ای قوم به حج رفته کجائید کجائید

معبود همین جاست بیائیدبیائید

منظور ازین سایه وُ همسایه دیواربدیوار

در بادیه سرگشته شمادرچه هوائید

هم صورت خوش چهرهءمعشوق ببینید

هم حاجی وهم کعبه وهم خانه شمائید

بر شاعر وُ بر وعده این شعر بیائید

خــُلدستان طریقت(شعار:مُحرم)۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان :انجمن با شراب عشق وُ غزل=>مست اشعار ناب خواهم کرد

شاعر شده یکبار تو عاشق شده باشی

گلواژه ای از : برگ شقایق شده باشی

دیوان تو را کشتی وُ قایق شده باشی

دیوانه ی دیـوان دقایق شده باشی

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

با غزل ناب ناب خواهم کرد

انجمن را چکاب خواهم کرد

آنقدر می چکانم اشک غزل
جگرت را کباب خواهم کرد

اینقدر از گناه بوسه مگو
"با خدا من حساب خواهم کرد"

بوسه از لعل تو اگر گنه است
باشتاب این شتاب خواهم کرد

بوی گل می وزد در این گلزار
طلبش از گلاب خواهم کرد

شب تو هستی اگر در آغوشم
ماه را هم جواب خواهم کرد

تا سحر لب به لاله ی گوشت
پس طلوع آفتاب خواهم کرد

انجمن با شراب عشق وُ غزل
مست اشعار ناب خواهم کرد

ادامه نوشته

اشعار(طریقت)دوبیتی/جدید

۩۩۩ ☫به خنده گفت:(طریقت )برو فسانه مخوان ☫۩۩۩

به شعله سوخت شـرارِ غـمِ تو جان مرا
شکسته استخوانم وُ بشکسته تازیان مرا

تنم ضعف وُ گرانجانِ کهربا شده ا م
دوبـاره جــذب کند جسم ناتوان مرا

حدیث مهر وُ وفا را بیـان نخواهم کرد
چرا که راز نهفتن نفس زبان مرا

درین چمن منم ای مرغ کز سیه روزی
نخست برق جفـا سوخت آشیان مرا

مکن به بلبل زار این قدر ستم، سوزی
روم ز باغ و دگر نشنوی بیان مرا

اگرچه در طلبش جان دهم خوشم که به دهر
نشـان نـداده خـدا یــار بی‌نـشان مرا

به خنده گفت :(طریقت)برو فسانه مخوان
هزار همچو تو نتوان کشد کمان مرا

معبد آرامشم، آغوش بی تاب زن است
گردنه حیران من،در پیچ و تاب آن تن‌است

هر نگاهی مستحق غارت چشم تو نیست
وصف زیبایی تو، نوعی عبادت کزدن است

من برای با تو بودن، قید دنیا را زدم
در دلت،همواره عشقم تشنه‌ی روییدن‌است

گر چه در آغوش تو از هر جهان سیرم ولی
شک‌ندارم جنس سخت قلب‌تو از آهن‌است

نیمه شب،، غرق عرق های هوس آلوده ام
بسکه درگیری ذهنم، پشت دیوار تن است

پشت این سرسختی مرموز دنیا مانده ام
آخرین امید من، آن دکمه ی پیراهن است

نیّت یک عمر کردم، تا هوا خواهت شوم
مرگ قلبم، روز تلخ از دل من رفتن است

سالروز لمس چشمت،،،،،طبق تقویم دلم
نوبت وا کردن دروازه های دامن است

"روز عشق" آمد، سراغی از (طریقت)هم بگیر
فکر می کردم دلت، دیوانه‌ی قلب من است

تصاویر ویژه عاشقانه (کارت پستال و تصاویر متحرک عاشقانه)

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

ادامه مطلب

ادامه نوشته

خلدستان:اشعار :گل یار(طریقت) غزل

۩۩☫اشعار :گل یار(طریقت) غزل ۩۩۩

روزهـــــا در پیِ آنم ، ندهم دل به نــــــگار

شب که شد خواب و خیالش ببرد تاب وُ قرار

میِ مستانه زنم تا که شوم مست وخراب

چشم چون جــامِ شرابش بنشاند به خمار
تا رود سوی چمن ســــــــروِ خرامانِ بلند

بس ببینی شده خم ، سرو چو شمشاد ، هزار
خالِ مُشکینِ لبانش ، میخورد آبِ حیات

گِرد مهتابِ عذارش عندلیبــــان بیشمار

چاه زیبایِ زنخدانِ چو سیبش ، شده دام

بس فتاده ست درآن یوسف و دلهای نزار
خیل چشمان سیاهش ، طاق ابروی کمانش

میکُشد تیـــــر نگاهش ، دل بیچـــــارهِٔ زار

تا به کی روز و شبت در پَیِ امیّدِ سراب ؟

شاعرابگذرد این عمر و نچیدی گلِ یار

(تقسیم ارث)

زیباتر آنچه مانده ز بابا از آن تو
بَد ای برادر از من و اعلا از آن تو

این تاس خالی از من و آن کوزه‌ای که بود
پارینه پُر ز شهد مصفا از آن تو

یابوی ریسمان‌گسل میخ کن ز من
مهمیز کلّه تیز مطلا از آن تو

آن دیگ لب شکسته‌ی صابون‌پزی ز من
آن چمچه‌ی هریسه و حلوا از آن تو

این غوچ شاخ کج که زند شاخ، از آن من
غوغای جنگ غوچ و تماشا از آن تو

این قاطر چموش لگدزن ازآن من
آن گربه‌ی میو کن بابا از آن تو

از صحنِ خانه تا به لب بام، از آن من
از بام خانه ، تا به ثریا از آن تو...

"وحشی بافقی"

***

ما را بدون ارثیه ای جا گذاشتند

سنگی بزرگ شاید وُ امّا گذاشتند

ما مــانده ایم یـَتیــمانِ در به در

ما را برای روزِ مبادا گذاشتند

فریاد می زنم «مبادا» که نیستم

هشدارِ ! هیس! روی دهن ها گذاشتند

وقتیکه ارث زندگیم را به خون کشید

خونِ جگر به اِرثیه تنها گذاشتند

ما محرمانه خونِ جگر می خوریم وُ بَس

گهواره وار به خلسه شب پا گذاشتند

آن پیرِ روزگار چنین صادقانه گفت:

این روزگار بهر تماشا گذاشتند

ای دوستان شعرِ(طریقت)بسی درود

ما را ادب به ارثیه ای وآ گذاشتند

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

ادامه نوشته

اولین سال گشت "چونکه خُنیاگر ایران شده ست گلپایی"

اولین سالگشت "چونکه خُنیاگر ایران شده ست گلپایی"

۱۶ آبان ماه ۱۴۰۲ روزی بسیار غم انگیز برای اهالی موسیقی و اهالی هنر بود . امروز روز خاکسپاری جهانگشای آواز ایران زمین، استاد اکبر گلپایگانی بود . غم از دست دادن این هنرمند آزاده و وارسته برای مردم ایران و خصوصا دوست داران ایشان بسیار سنگین و تلخ است . هر چند بر این اعتقادیم که : هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق .

حدود ۲۰ سال پیش برای اولین بار در فیلمی مستند استاد اکبر گلپایگانی رو دیدم و شناختم و از همان آغاز شیفته شخصیت و منش او شدم . خدمت بزرگی که استاد اکبر گلپایگانی به موسیقی ایران زمین کردند . غیر قابل انکار هست . او آواز رو جلایی دوباره بخشید .

سخن از گلپای بزرگوار به وسعت عشق صلابت می‌تواند باشد .

در گذشت این هنرمند ارزنده را خدمت گلپایگانی های هنر پرور یاران دیرین استاد تمامی اهالی موسیقی و دوست داران وی تسلیت می‌گوییم. و از خداوند برای خانم گلرخ ،( همسر گلپا) ازروی صبر و شکیبایی مسئلت داریم . (خلدستان طریقت : از طرف هنر دوستان ایران و خوانسار)

.

مسمط مخمس (مولانا ) طریقت :پرواز

شده این زندگییم باعث رنج و محنم
شده آزرده ی غمها ، دگر جان و تنم
همچو مرغی نگران ساکن کنج چمنم
"روزها فکرمن اینست و همه شب سخنم"
"که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟"

کس نگفتا که از این زندگی تلخ چه سود
گرهی زین همه مشکل بجهان کس نگشود
هرچه بگذشت مرا عمر ، شگفتی بفزود
"از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود؟ "
"به کجا میروم آخر ، ننمایی وطنم ؟ "

آنکه خودساخت مرا کامل ونشناخت مرا؟
آنکه زیبا و فریبا و دل انگیز برافراخت مرا
به چنین غمکده ، آخر ز چه انداخت مرا ؟
"مانده ام سخت عجب کزچه سبب ساخت مرا"
" یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم"

زنده محبوس در این عالم و بس حیرانم
که چرا ازچه پریشانم و سرگردانم
باز هم میرسم آنجا که عیان میخوانم
"جان که از عالم علویست ، یقین میدانم"
"رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم "

مرغ دل از قفس و صید نمی‌دارد باک
سینه چون چاک شود دل برود بر افلاک
من که پرواز کنم از غم جان هستم پاک
"مرغ باغ ملکوتم , نیم از عالم خاک "
"در سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم"

چون طلب میکندم دوست, همین راه نکوست
عاشقم , واله وسرگشته. دلم در پی اوست
نام او جای گرفته است کنون در رگ و پوست
"ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست "
" به هوای سر کویش پر و بالی بزنم "

اگرم سر برود , من بخودم می‌نازم
هستیم را , سرو جانرا به رهش میبازم
کیست آگه بجز از او در همه جا از رازم
" کیست در گوش ,که او میشنود آوازم
یا کدامست سخن می نهد اندر دهنم "

کیست در سر ، به تفکر، ز درون مینگرد؟
کیست این لحظه به احوال کنون مینگرد؟
کیست برمن ز ره لطف فزون مینگرد ؟
" کیست در دیده که از دیده برون مینگرد"
"یا چه جانست ، نگویی که منش پیرهنم "

چون ز گفتار کسی نیست مرا پروایی
به حقیقت به رخم گر تو دری نگشایی
گر مرا در ره دوزخ به قضا فرمایی
"تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی "
" یکدم آرام نگیرم , نفسی دم نزنم"

چه خوش آنگاه که فرخنده سحر باز دمد
مطلع الفجر دگر آخر شب باز رسد
که به عجز آیم وگویم صنم فرد و احد
"می وصلم بچشان تا در زندان ابد
"از سر عریده . مستانه بهم در شکنم "

تا نخواهد که من از رنج تن آزاد شوم
یا نگوید به سر کوی رهایی بدوم
کی توانم که به دلخواه خود از جابشوم
" من بخود نامدم اینجا که بخود باز روم "
" آنکه آورد مرا , باز برد در وطنم"

نام معبود به هرگونه زبان می گویم
راه محبوب , نشان از همه کس میجویم
چو گیاهی شده ا خاک رهش میرویم
"تو مپندار که من , شعر به خود میگویم "
"تا که هشیارم و بیدار , یکی دم نزنم "

شمس تبریز , نمانده است مرا شیوایی
در فراقت شده در شعر وُ غزل غوغایی
نیست در شعر ( طریقت) , سخن وُ آوایی
"چونکه خُنیاگر ایران شده ست گلپایی"
"سالها میگذرد شیوهء آواز بهم در شکنم "

خلدستان (طریقت) باران +آبان

برآستان جانان:سرود :خلدستان +طریقت / باران ۩۩

نتیجه تصویری برای عکس نوشته روز بارانی

مثال اشک من امشب چه بی امان باران

میان انجمن امشب، چو کهکشان باران

نسیم یاد فرح بخش می وزد امشب

به محفلی که دلم، سبز وجاودان باران

به هر ترانه سرودم تَرب وزید آنجا

زلال نام نکویت، به هر زبان باران

تمام عالم هستی بعشق می پویند

به جویبار عوالم چه نغمه خوان باران

اثر به موقف معراج می رسد امشب

کنایه های دعا سوی آسمان باران

از آن زمان که (طریقت)سرود ( خُلدستان )

شعار بزم بلندش چه بیکران باران

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : بر آستان جانان  (تذکره )

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان (تذکره )آبان1403☫ ۩۩۩

یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،

اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!

سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،

بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،

"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،

خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(غزل:دوبیتی )

<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته