انجمن ساخته اشعار(طریقت) دَم صبح

۩۩۩ ☫ دنیا برای اهل(طریقت ) کتاب بود ۩۩۩

روزی که بخت تیره ی انسان بخواب بود
آمد دمی که مایــه ی رنــج وُ عــذاب بود
بر صور گـــور خفته ی اجــداد میدمید
آن مُـطربی که در پس صدها نقاب بود
آدم به عقل و معرفتش آدم است وُ بس
باید مطیـــع وُ یاور حـــرف حساب بود
گفتم خراب گشته جهان کار کیست گفت
بنیاد این جهان ز ازل هم خـــراب بود
وقتی جناب را به جهان عرضه داشتند
جمعی اســـیر هیبت عالی جناب بود
پس این زمین به زهر که مسموم میشود
دنیا همیشه غـــرق در این منجلاب بود
آنجا که جام تشنگی از کام میگذشت
خلق فـــرات تنـــگ زنایاب آب بود
تا اینکه تخت و بخت تمنا مزین است
این وعده های عدل عدالت سراب بود
در کربلا که قامــــت آزادگی شکست
فریاد یاریـــش زچه رو بی جــواب بود
باید دوباره طــــرح نوین کرد و راه نو
چون کوره مشتعل شدو پا در رکاب بود
باید دوبـــاره سر بسر نیــزه ها دهیم
باید بیاد ساقی بی مـــشک و آب بود
شاید دوباره دختر معــــصوم زندگی
راهی ی شام و کوفه ی پر التهاب بود
کار جهان و خلق جهان بی حساب نیست
باید شبی بفکـــر حساب و کتاب بود
وقتی بخون کشــــید جفا آفتاب را
آنجا علیه عشق و صــــفا انقـــلاب بود
دنیا برای اهـــل (طریقت) کـــتاب بود
وقتی بروی نیـــزه وُ نــی آفتاب بود

ح.(طریقت)

خــُلدستان طریقت ( صفحه غزل اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫ (سرسبز)طُ در تمنای توام ☫ ۩۩۩

در تمنای توام ، در دل تنگم گله ها

باز بی تاب شدم آب شدم حوصله ها

عکس مهتاب چو رُخسارکه افتاده در آب

در دلم هست نگاهی تو ببین فاصله ها

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

اینکه دنیا قفس پر زدن چلچله ها

بی تو هر لحظه مرا بیم شکستن باشد

مثل ایوان به روی گسل زلزله ها

آه با اهل (طریقت)همۀ دوری و عشق

این سکوت تو جواب همۀ مسئله ها

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩
ادامه نوشته

طنز: غارنشیان =(طریقت) پسا مدرن (حکایت: سیاسی خانواده) سهمیه معیشتی (روزگار)

https://s6.uupload.ir/files/این_عوعو_سگان_شما_نیز_بگذرذ_wsmy.jpg

(بیداد ظالمان)

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باغ خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغ‌تان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای، بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلسِتان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

***

تیر بلا به جان شما باد خوشگوار
‏نوبت به امتحان شما باد خوشگوار

‏یک آشیان از آتش‌تان در امان نماند
‏آتش به آشیان شما باد خوشگوار

‏آن داغ‌ها که روی دل ما گذاشتید
‏دودش به دودمان شما باد خوشگوار

‏ای اختلاسگر که به کاهدون ما زدید
دژمن به کاروان شما باد خوشگوار

ما را به هفت‌خوانِ فلاکت کشانده‌اید
‏نوبت به هفت‌خوان شما باد خوشگوار

قوم چهار پا ! زِ ابابیلِ بی‌شمار
آیـد به آسمان شما باد خوشگوار

سجیل وار همه جا را شکافته
ماتحتِ استخوان شما باد خوشگوار

‏چیزی شبیهِ آنچه در آن جامِ زهر بود
‏کم‌کم به استکان شما باد خوشگوار

ما سبز می‌شویم در این خاکدانِ دون
‏آفت به بوستان شما باد خوشگوار

‏ای وارثانِ قلعه‌ی ضحاکِ ماردوش
‏پایان داستان شما باد خوشگوار

غار به غار شهر شد در طلبت شتافتم
لانه به لانه در به در جُستمت و نیافتم

آه که غار و قار آن رفت به باد عاشقی
جامه (لباسِ حق شد وُ) در همه عمر بافتم

بر دل غار تنگ شد(موسمی) از جدائیت
بی همگان به سر شد وُ سینهٔ خود شکافتم

از تف آتش غمت صد ره اگر چه تافتی
آینه‌سان به هیچ سو (غارنشین) نتافتم

غارنشین اگر مرا غار نشین شود روا
غارنشین اگرچه عمر در ره او شتافتم

طنز: غارنشیان =(طریقت) پسا مدرن (حکایت: سیاسی خانواده) سهمیه معیشتی (روزگار)

راویان اخبار وُ ناقلان دوران کهن بر الواح سنگی نگاشته اند که در انتهای عصر حجر و در بدو گشایش عصر مفرغ ،آدمی زیر فشار افکار غریب و ناروا دست از پا خطا نموده و از پیکر تراشی و حکاکی وُ نگاری از این قبیل فتنه گری ها بشسته و میل به هنر فاخر در وجودش زباله کشیده با تراش شاخ وحوش نقشی وسیع بر دیواره غارها را بدعت نهاده است.
چندی نگذشته با ظهور یک مشت مفتخورِ تن لش به غایت بیسواد (حاکمان ) سلبریتی نامش نهند هنر فوران بنموده از سر و کله غارها بالا رفت و آدمی که تا دیروز ماموت را خام خام میبلغید ، سلفی گرفته و یهویی خشم برملت را بدعت بنهاد .
سپس هنر سنتی بمرد و نواندیشان پوستین پوش در دهانه غارها فاز روشنفکری برداشتند عربده خوفناک می کشندی الکی مثلا آوازه خوان است، آن دیگری بر شکمبه کرگدن نواختن مطربی بنمود و آن یکی باحرکات موزون از خود خُنیاگری بدر نمودندی ...
القصه چندی نگذشت و آدمی دگر میلی به پیکره تراشی ، گرز زدن بر فرق گراز و خشونت نشان نداده همه شب پای آتش بساط کرده شعر از خود در می کردندی، عده ای حتی پا از گلیم دراز تر کرده فکر می کردندی!!
پس این رخداد نوظهور پست مدرن بر مذاق دلواپسان دوره حجری بسی تلخ آمد، سپس جماعت معترض متحجر به غارها ریخته هر چه از هنر مفرغ بود به باد دادندی ،جمعی را برای ادای پاره ای از توضیحات با خود ببردندی، طیف متحجر هر دم بانگ برآوردندی ؛ای غارنشین ها فریبخورده این ادا و اطفارهای روشنفکری و غرب زدگی نخورید ،نیاکان ما از دوره ای که ماموت سوخاری توی رگ زدندی ، همه وقت پی شکار غول و دایناسور رفتندی ، کوه پشت کوه تراشیده غار دو نبش ساختندی ولیکن این جماعت مفرغی بنیاد و سنت اجدادی به باد دادندی همه شب جز رقاصی ،مطربی شعر خوانی هیچ به شباب ما یاد ندادندی ، کار غارنشین به جایی رسیده که همچون خفته غول آسا تا لنگ ظهر در غارها کپه مرگش گذاشتندی ، حقارت به حدی رسیده زن غارنشین پیتزا سفارش داده مردش زیر ابرو برداشته لابد فردا میخواهد رای بدهندی !!
علی هذا بدینسان دامنه کین و دشمنی فزون گشتندی و هر دم تجمعات اعتراضی در مقابل غارها و دامنه کوهپایه ها فزون گشته از دگر سو این تفرقه مجال بر دشمنان آدمی داده وحوشی بس غریب تر از غول های آدمخوار و دیوان بدسگال همی رجز خوان به میدان شده همه وقت به نیرنگ و ریا مردمان را فریب داده بسی شغالان و کفتارها تجزیه طلب یورش بردندی چند تایی هم قورت دادندی. روزگار به غایت سیه گشت
آن دلاورانی که با شاخ تیز بر جگر گوشه فزندان آدم وُ حوا زور و تی رکس خشمناک یورش بردندی کنون مدهوش دود دیوان بد سگال و کج نهاد ، دلخوش به مطرب ،لب آتش افتاده تا سحرگاه بر دیواره غار چت بنمودندی. دگر ز سرفرازی شکار و بزن بزن اثری نمانده هر چه بود نفاق بودندی و فتنه البته خریت سگ صفتان دریوزه که عمری نان مفت مردمان خورده آروغ روشنفکری زده هم بی تاثیر نبودندی، و بدین سان بشر عصر مفرغ در شراشیبی انحطاط تباهی میرفت تا منقرض شود و خیال همگان راحت شود که ناگه شبی از شبها غارنشینی که تا نیمه شب به رفیق بازی و محفل گردی شهره گشته بود به غارش بازگشتندی ،

آن شب بانوی غار گرز گران را کناری نهاده به زبان اشاره گرم نصحیت شوی خود شد که ای مرد این چه بساطی است برای ما ساخته ای، بچه هایت مدتهاست رنگ گوشت قرمز یخ زده به چشم ندیدندی ، آخر با این دوزار یارانه چه سان شکم آنها سیر نمایم!! به خود بیا دور این دیوان بد نهاد را خط بکش بچسب به یک کاری ، الان همین غارنشین کناری برو ببین چند تا دندان تمساح دور گردن زنش هست، آخر این چه زندگی هست برایمان درست کردی ...لذا در آن زمان کارنوال زرهی سیاه رنگِ قشنگ همراه با گاز اشک آور و تفتگ های شاسمه ای +باطون +سپر +کلاه کاسکت موتور پیاده و سواره در کلان شهر جهندم دره ، دود وُ آتشِ زباله دان های به نرخ خود پرداز به قولِ یکی از عزیزان مجلسِ شورای مصلحت بزرگ غار نشین غار نشینان دغیانوث از حقوق بر باد رفته بازنشستگان در گِل نشسته برای هزینه های سرسام آور معیشت غارنشینی یارانه عهد حجر را به اجرا درآوردندی .
بدینوسیله اولین گفتمان زناشویی بدون خشونت بشری شکل گرفت و به سرعت در میان غار نشین ها باب شده بشر دوره مفرغ سپس رو به مذاکره سیاسی با بشر عصر حجر آوردندی و اندکی بعد صلح نَنِــمودندی تا بنابر درگیری هابیل و قابیل با بیل یکدگررا از پای درآوردندی و سرانجام نیز طیف های مختلف بشری دیوان بدسگال و پست فطرت فرومایه را به جنگل لندن ، فرانسه و غرب وُ شرق عالم اندرز دادندی که تلویحاً (به جنگ به کُش تا زنده بمانندی )پس زدند و در یک گفتمان مهم و حساس برای خروج از غارها و ایجاد اولین اجتماع بشری که بعدها کلانشهر نامیدند به تفاهم رسیدندی که اُم القرای غارنشینان عالم لباس برحق پوشیدندی که ما عدالت غارنشینی را بلد بودندی و در سراسر عالم نه داعش نه تسلیم نبرد با عامریکا ، کریستوف کلمب لعنتی، به کشف آن اتحادیه ناخلف بنیاد نهادندی می بایست تا نابودی نسل بشر در غارنشینان ممالک دنیا آبان ماه را به آذر خونین پیوند ناگسستنی بدعت نهادندی که (هل جزائُ الاحسان اِلا کشتار که بزرگ غارنشین در اندرزی به هم کیشان اشارت فرمودندی النصرُ بالرُعب.یک کلام والسلام

(دعای غارنشینان)

غارنشینانند به تمکین و ثبات

غارنشینان را بده اینک نجات

صبرشان درغار میزان گران

وا رهان از روضه ی صورتگران

پادشاهان (غار)لشکر میکِشند

از حسد (مخلوق) خود را میکُشند

ویس و رامین خسرو شیرین بخوان

که چه کردند از حسد آن ابلهـــان

**

زدند‌ بر من بسی انگِ سیاسی

به من گفتند : تو با او در تماسی

اگر‌ چه در حــریم اختصاصی

تو با او دیده ایم جائــی اساسی

شرابِ کهنه یِ انگور باشی

چهل روز از نگاهم ‌ دور باشی

من آن فرزا نه را آخر ببوسم

به شرط آنکه با من جور باشی

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه (فاَین تذهبون )دوم

ادامه نوشته

اشعار:خبر/حکایت (طریقت)  روایت

۩۩۩ ☫ اشعار:خبر/حکایت (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید،
نه به [ اجداد ] و [ گذشته ] خود !

در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت.قفل فروشی میگفت:یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید ،منم خوشحال،هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید.هفته بعد ۲۰۰ تا،هفته بعد ۳۶۰ تا،بنده هم خوشحال و هم حیرتزده،هرچی هم می پرسیدم: اینا برا چیه؟ چیزی نمی گفت. پرسیدم: اینا رو میفروشی؟ جواب نمیداد،کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد،،،معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی.یه روز گفتم: اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت.زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکز روستا بود. پدر و عمویش دعانویس بودند.
میگفت: از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو، واسه دعا.
زنها بیشتر میان. مرد هم میاد. اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه.
واسه هر دعا، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم( سال ۹۲ بود )

واماندم.طبق قرار قبلی، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم: بارکلا، ایوالله، تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما.
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم. ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن،
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر! برای دعای مسلمین مومن

گفتمش! بخدا تو شایسته احترامی، تو خودت یه پا بیل گیتس هستی(به کجا چنین شتابان)

مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است، هیچ نگفتم و سکوت کردم،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم، خندید و گفت: ما چه کنیم؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند، چکار باید بکنیم،(اینچنین پرده بر انداخته ای ! یعنی چه؟؟؟

سکوت کردم، و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که (اشاعهء خرافات)پایان‌ ندارد...

۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

بشنو از چای چون شکایت می‌کند * از جدایی‌ها حکایت می‌کند

چائی گُلستان تا مرا گُل چیده‌اند * استکان و نعلبکی مُل چیده‌اند

سینی آور شرحه‌شرحه چای داغ*تا بگویم شرحِ انسان های چاق

هر که قافل شد ازین نوشیدنی * بازجــوید چائـــیِ جوشیدنی

چائی در هر جمعیّت آماده است * جفتِ بدحالِ رعیّت ساده است

هر کسی از ظنِّ خود چائی خورد * از فلاکت های رویائی خورد

سِرِّ من از چائی من دور نیست *شعر من در مثنوی پُـر نور نیست

آتش اینــجا چائی دَم می آورد *دوری از آتــــش چه کم می آورد

آتشِ عشق کمر باریک را * جوشش عشق خلوت تاریک را

نی حریفِ هرکه از چائی بُرید * پرده‌هایَش پرده‌های ما درید

استکان باریک و تریاقی که دید؟ * همچو نی دمسازبا، ساقی که دید؟

نی حدیثِ چای پرخون می‌کند * استکانش عشقِ مجنون می‌کند

قهوخانه روزها بی‌گاه شد * چائی ها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رَو چائی نیست * تو بمان زیرا جز اینجا جائی نیست

درنیابد چائی گُل دم هیچ خام *هر سلامی را علیکی والسّلام

گر بریزی بحر را در استکان * چند خواهی؟ استکان در استکان

استکان چشمِ حریصان پُر نشد * هرکسی قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را چائی ز جـامی چاک شد* بعد نوشیدن همو چالاک شد

شاد باش ای چای نوش ای مشتری * ای طبیبِ وادی مااشتری

ای دوایِ حسِ نامحسوسِ ما * چـائی : افلاطون وُ جالینوسِ ما

با لبِ دمسازِ چــائی جفتمی * من به قوری گفتنی‌ها گفتمی

هر که اینک از سماور شد جدا * بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

مولوی رفت و گلستان درگذشت * بشنوید ازما (طریقت) سرگذشت

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد مشکین تو یادآورِ یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را

حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه ای؟
گفت: يا آب است؛ يا خاک است يا پروانه ای!

گفتمش احوال عمرم را بگو؛ اين عمر چيست؟
گفت يا برق است؛ يا باد است؛ يا افسانه ای!

گفتمش اين ها که مي بينی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت يا خوابند؛ يا مستند؛ يا ديوانه ای!
گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت يا باغ است؛ يا نار است؛ يا ويرانه ای!

۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩ محمّدمهدی طریقت

✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) پیشگان ۩۩

سالکِ شعر طریقت شد حبیب

دستِ او باشد به دامانِ طبیب

آن طبیبِ معنوی سلطانِ دین

جلوه ی حق نورِ سبحانِ مبین

حضرتِ صاحب زمان شد ماهتاب

بر سرابِ این جهان شد آفتاب

از ولی‌الله خواهد روز و شب

وارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَب

شادمان در این جهان وُ آن جهان

جان به جانان داد ، روحی شادمان

از بلای بی‌امان کو خسته نیست

با خور و خواب و هوس دلبسته نیست

سیرِ باطن می‌کند با بالِ جان

هر کجا خواهد عیان و هم نهان

شاعـرِ شعر (طریقت) پیشِـگان

گشته گلشن ، در شریعت ریشِگان

غزل مرغ خوش‌آوای شباهنگ
غزل زیباتر از گل‌های هفترنگ
نگاهت جلوهٔ اردیبهشت است
غزل زیباتر از سنتور و از چنگ
مپوشان چهرهٔ گُلروی خود را
مزن برقلب مجروحم دگر چنگ
دل من می‌کند هر دم هوایت
غزل دانی تو احوال دل تنگ؟
غزل آنگه که از من شوی دور
گمانم رفته ای هشتاد فرسنگ
غزل نقشِ ‌رُخَت نقشی دل‌انگیز
مثالِ صفحه‌های خوب ارژنگ
در این دنیای رنگارنگ دل من
شده آینه ای آئین بی‌ رنگ

برای خودم و دوستان و دشمنانم .. آرامشِ پس از دوام آوردن رو آرزو میکنم ..

وقتی که مسیری که در اون پوکیدی .. به سرانجام میرسه و تو میبینی هر چقدر هم تکه تکه و شرحه شرحه.. اما .. دووم آوردی .. دیگه میبینی که بالاخره تموم شد ..و تو با همه ی از دست دادن ها .. باز خودت رو بدست آوردی .. یه خودِ دیگه .. برای دوستان و دشمنان داشته و نداشتم .. برای خودم .. اون آرامش رو آرزو میکنم :)

۩۩۩☫اشعار/ دیوان(طریقت )آئین آ رامش (برآستان جانان)امتداد ☫۩۩۩

هر بار که می کوشم در کارگَه تدبیر

شعر از پی شعر آید زنجیر پیِ نخجیر

با اَهلِ (طریقت) شو در معرکه تقدیر

چالاک تر از آهو بی باک تر از شمشیر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

برآستان جانان  (تذکره )حافظ خاموشی و آرامشت از شهر (طریقت)ای قله کوسیل در آغوش در آغوش

۩۩ ☫ برآستان جانان (تذکره )حافظ ☫ ۩۩۩

شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست

جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو

خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حُسن

حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو

۩۩۩ ☫ خاموشی و آرامشت از شهر (طریقت ) ☫ ۩۩۩

ای خاک طرب خیزِ من ای بادهِ میِ نوش

ای خاطرۀ زخمی من شهر فراموش

هستند درختان تو در برف خروشان

سرچشمه شکوفا شده،پُر غلغل پُر جوش

چون سیل به ویرانی ات افکند پری روز

زخمی که خروشان شده از خاک وطن جوش

البته که ویرانی ات آغاز جنون است

ای شعلۀ پرپر شده، ای خفتۀ خاموش

دلبر به طرب کوش که فرمود مرا پیر

ای یاد فراموش، قدح نوش قدح نوش

خاموشی و آرامشت از شهر (طریقت)

ای قله کوسیل در آغوش در آغوش

***

چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ لیلی

به چه عذر جان نبخشم به لب قشنگ لیلی

به کدام دل توانم که تن از غمش رهانم؟

به چه حیله واستانم دل خود ز چنگ لیلی

خــُلدستان طریقت(لیلی +طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت(لهجه ) خوانسار +شعر:  خوساری _ هزِ شوم

۩۩۩ ☫شعر: خوساری _ هزِ شوم ☫۩۩۩

هِزِشُوم عطر تو اِنگار بی پیچکابه دِلِم

پِرِشی ِخُوُم بَدی خین بی ریشکابه دِلِم

اِز دَمِ پِنِجریه یَ بَمدی هوا سرد گِنُوُ

سردی وآدِ هَوَ وَح کِ بی پالکابه دِلِم

این رُوآ،آدِمی اِز هرچی پشیمونِ گِنو

مصلحت نِی کِ بَواژان چی بی پاشکا به دِلِم

پَرَّ اِنگار رفیقا همهَ بِشِتِنِدِ به شهر

مُن بِمُندآنپَرّ، حسرت وآچا به دِلِم

رُوآ مِثل دیونآ،مین ِکیچآ اِدگِردان

چار رُو تر پیر گِنان حسرت یاچا به دِلِم

وَسگی با خُوم وِرشان جَلدی بِخُوم اِلیلان

گِشتن جی زِ چَ وُ ماتم جِن گا به دِلِم

مِثل اُون وِچیه کِ وخت خِطر اِدبُرمو

بَر بُرفتان ولی حسرت دیداربی پاشکا به دِلِم

۩۩۩ ☫ خماری ☫۩۩۩

باران که می بارد منم سرشار سرشار

نبضم گواهی می دهد، تکرار، تکرار

من از خُمار چشم تو دارم به خاطر

هنگام دَقُ اَلباب من بیدار بیدار

بعد از خُماری دین وُ کیشم را گرفتی

هر دَم هوس انگیز شد دیدار ،دیدار

وِردِ کلامم گشته "یا سبحان، سبحان"

رَد می کنی با ذکر "یا مختار ، مختار"

هردم صدایت می کنم دریاب ،دریاب

راحت جوابم می کنی بیزار ،بیزار

من در شریعت جُسته ام رمز حقیقت

شور (طریقت) می کنی اِنکار ، انگار

ادامه نوشته

باز با اهل (طریقت) رفع ماتم می کنم   : (تذکره شعرا )دوبیتی

۩۩☫ باز با اهل (طریقت) رفع ماتم می کنم : (تذکره شعرا ) ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

این همه غم ، این همه ماتم ، خدا می خواسته
درد دل گفتـن به نامَـحـرم خدا می خواسته

کِــرم وقتی از درون پوسانده بنیان وطن
تکیه بر دیوار مستحکم خدا می خواسته

زهر وقتی می رسد در بند بندِ استخوان ،
می گذاری روی آن مرهم خدا می خواسته

جام را پرکن لبالب مست وُ لایعقل شوم
مست وُلایقل زیاد وُ ، کم ، خدا می خواسته

آنقدر اغواگری با گونه های سیب کرد
موعظه برگوش این آدم خدا می خواسته

ظلم چون افعی شده وقتی که عالم می گزد
پادزهرِ، از زهرِ ، این سم خدا می خواسته

باز با اهلِ (طریقت) رفع ماتم می کنم

رفع ماتم گرچه نم نم خدا می خواسته

باز با اهلِ (طریقت) رفع ماتم می کنم ...
رفع ماتم گرچه ، نم نم خدا می خواسته

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت

💥╚💠╝╔╗╚💠╝╚💥╝╚💠╝╔╗💥╚💠╝╚╝

جغد فرتوتی هما شد ، گفته شد چیزی نگو
موشی آمد اژدها شد ، گفته شد چیزی نگو

رفت شَست پای خوشبختی به چشم زندگی؛
عشق امری ناروا شد ، گفته شد چیزی نگو

صحنه های انقلابی راکه ملّت خلق کرد
غرق گِــل از ابتدا شد ، گفته شدچیزی نگو

آنکه رسم کدخدایی را غلط اعلام کرد
کم کمک خود کدخدا شد ، گفته شدچیزی نگو

دست ملّت ضربه خورد افسار دولت کَندِه شد
دولت از ملّت سوا شد ، گفته شد چیزی نگو

دین و مذهب رفت زیر سلطه ی تزویرخان
منطقه ارض الرّیا شد ، گفته شد چیزی نگو

ملّتی که برج در برجش نشان از جشن داشت
ماه در ماهش عزا شد ، گفته شد چیزی نگو

زنده شد �ابن زیاد� وُ نوحه خوانی پیشه کرد
آب و نانش کربلا شد ، گفته شد چیزی نگو

شیخ از �اللّه اکبر�، �کِبر� را برداشت کرد
رفت بالا کبریا شد ، گفته شد چیزی نگو

از نماز بی وضو چیزی نمی گویم ولی
روزه ها بی ربّنا شد ، گفته شد چیزی نگو

هر حرامی کم کم از منبر حلالیّت گرفت
شهرها در کودتا شد ، گفته شد چیزی نگو

چارچنگولی ربا افتاد روی بانک ها
این رِبا هستی رُبا شد ، گفته شد چیزی نگو

مرزهای علم و دانش اینجا شد شیوخِ حوزه ها
دائماً هی جابه جا شد ، گفته شد چیزی نگو

هر چه مُلا بود و مکتب بود خالص ، دزد شد
دزدی اش هم برمَـلا شد ، گفته شد چیزی نگو

آن که فِرت و زِرت از اَرض و سما تفسیر داشت
کاسب ارز و طلا شد ، گفته شد نگو

نرم نرمک کلِّ بیت المال هاپولی شده است
پول ها پخش و پَلا شد ، گفته شد چیزی نگو

آب وُ خاک وُ کوه وُ دشت وُ نفت وُ گازیدن گرفت
جنگل و دریا فنا شد ، گفته شد چیزی نگو

گرد و خاک و دود و پارازیت و کوفتِ زهر مار
میکس با باد صبا شد ، گفته شد چیزی نگو

هر کجا کمتر گران کردند مایحتاج را
محشر کبرا به پا شد ، گفته شد چیزی نگو

فقرِ لامصّب چه بی وجدان ولایت می کند ؛
بانوا هم بینوا شد ، گفته شد چیزی نگو

آن چماقی را که می گفتند دیگر مُرده است
لامروّت ...لای پا شد گفته شد چیزی نگو

ظلم عین سگ پرید و پاچه ی ما را گرفت
گرچه دردش جانگزا شد ، گفته شد چیزی نگو

تازیانه مجری احکام تاتاری شـده
آش دوغ وُ شوربا شد ، گفته شد چیزی نگو

کارگر زندانی امّا کارفرمای مستــعد !
راهی آنتالیا شد ، گفته شد چیزی نگو

لاله ها روییده از خون جوانان وطن
مصلحت روز جزا شد ، گفته شد چیزی نگو

"دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد ؟ !"
آشنا ناآشنا شد ، گفته شد چیزی نگو

من نمی دانم کدامین شیر فاسد خورده ای
باعث این وضع ما شد ، گفته شدچیزی نگو

گُوهر ایران زمین " ایران: �کلِ مملکت
حذف از دنیا جدا شد ، گفته شد چیزی نگو�

شاعر ! از بالا (طریقت)می دهد اینک پیام :
دُژمن از دشمن جدا شد ، گفته شد چیزی نگو

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩# محمد مهدی #طریقت

<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

ادامه نوشته

اشعار:خبر/حکایت (طریقت) روایت

۩۩۩ ☫ اشعار:خبر/حکایت (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید،
نه به [ اجداد ] و [ گذشته ] خود !

در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت.قفل فروشی میگفت:یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید ،منم خوشحال،هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید.هفته بعد ۲۰۰ تا،هفته بعد ۳۶۰ تا،بنده هم خوشحال و هم حیرتزده،هرچی هم می پرسیدم: اینا برا چیه؟ چیزی نمی گفت. پرسیدم: اینا رو میفروشی؟ جواب نمیداد،کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد،،،معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی.یه روز گفتم: اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت.زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکز روستا بود. پدر و عمویش دعانویس بودند.
میگفت: از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو، واسه دعا.
زنها بیشتر میان. مرد هم میاد. اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه.
واسه هر دعا، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم( سال ۹۲ بود )

واماندم.طبق قرار قبلی، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم: بارکلا، ایوالله، تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما.
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم. ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن،
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر! برای دعای مسلمین مومن

گفتمش! بخدا تو شایسته احترامی، تو خودت یه پا بیل گیتس هستی(به کجا چنین شتابان)

مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است، هیچ نگفتم و سکوت کردم،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم، خندید و گفت: ما چه کنیم؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند، چکار باید بکنیم،(اینچنین پرده بر انداخته ای ! یعنی چه؟؟؟

سکوت کردم، و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که (اشاعهء خرافات)پایان‌ ندارد...

۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

بشنو از چای چون شکایت می‌کند * از جدایی‌ها حکایت می‌کند

چائی گُلستان تا مرا گُل چیده‌اند * استکان و نعلبکی مُل چیده‌اند

سینی آور شرحه‌شرحه چای داغ*تا بگویم شرحِ انسان های چاق

هر که قافل شد ازین نوشیدنی * بازجــوید چائـــیِ جوشیدنی

چائی در هر جمعیّت آماده است * جفتِ بدحالِ رعیّت ساده است

هر کسی از ظنِّ خود چائی خورد * از فلاکت های رویائی خورد

سِرِّ من از چائی من دور نیست *شعر من در مثنوی پُـر نور نیست

آتش اینــجا چائی دَم می آورد *دوری از آتــــش چه کم می آورد

آتشِ عشق کمر باریک را * جوشش عشق خلوت تاریک را

نی حریفِ هرکه از چائی بُرید * پرده‌هایَش پرده‌های ما درید

استکان باریک و تریاقی که دید؟ * همچو نی دمسازبا، ساقی که دید؟

نی حدیثِ چای پرخون می‌کند * استکانش عشقِ مجنون می‌کند

قهوخانه روزها بی‌گاه شد * چائی ها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رَو چائی نیست * تو بمان زیرا جز اینجا جائی نیست

درنیابد چائی گُل دم هیچ خام *هر سلامی را علیکی والسّلام

گر بریزی بحر را در استکان * چند خواهی؟ استکان در استکان

استکان چشمِ حریصان پُر نشد * هرکسی قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را چائی ز جـامی چاک شد* بعد نوشیدن همو چالاک شد

شاد باش ای چای نوش ای مشتری * ای طبیبِ وادی مااشتری

ای دوایِ حسِ نامحسوسِ ما * چـائی : افلاطون وُ جالینوسِ ما

با لبِ دمسازِ چــائی جفتمی * من به قوری گفتنی‌ها گفتمی

هر که اینک از سماور شد جدا * بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

مولوی رفت و گلستان درگذشت * بشنوید ازما (طریقت) سرگذشت

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد مشکین تو یادآورِ یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را

حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه ای؟
گفت: يا آب است؛ يا خاک است يا پروانه ای!

گفتمش احوال عمرم را بگو؛ اين عمر چيست؟
گفت يا برق است؛ يا باد است؛ يا افسانه ای!

گفتمش اين ها که مي بينی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت يا خوابند؛ يا مستند؛ يا ديوانه ای!

گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت يا باغ است؛ يا نار است؛ يا ويرانه ای!


۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩محمّدمهدی طریقت

✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) پیشگان ۩۩

سالکِ شعر طریقت شد حبیب

دستِ او باشد به دامانِ طبیب

آن طبیبِ معنوی سلطانِ دین

جلوه ی حق نورِ سبحانِ مبین

حضرتِ صاحب زمان شد ماهتاب

بر سرابِ این جهان شد آفتاب

از ولی‌الله خواهد روز و شب

وارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَب

شادمان در این جهان وُ آن جهان

جان به جانان داد ، روحی شادمان

از بلای بی‌امان کو خسته نیست

با خور و خواب و هوس دلبسته نیست

سیرِ باطن می‌کند با بالِ جان

هر کجا خواهد عیان و هم نهان

شاعـرِ شعر (طریقت) پیشِـگان

گشته گلشن ، در شریعت ریشِگان

غزل مرغ خوش‌آوای شباهنگ
غزل زیباتر از گل‌های هفترنگ
نگاهت جلوهٔ اردیبهشت است
غزل زیباتر از سنتور و از چنگ
مپوشان چهرهٔ گُلروی خود را
مزن برقلب مجروحم دگر چنگ
دل من می‌کند هر دم هوایت
غزل دانی تو احوال دل تنگ؟
غزل آنگه که از من شوی دور
گمانم رفته ای هشتاد فرسنگ
غزل نقشِ ‌رُخَت نقشی دل‌انگیز
مثالِ صفحه‌های خوب ارژنگ
در این دنیای رنگارنگ دل من
شده آینه ای آئین بی‌ رنگ

برای خودم و دوستان و دشمنانم .. آرامشِ پس از دوام آوردن رو آرزو میکنم ..

وقتی که مسیری که در اون پوکیدی .. به سرانجام میرسه و تو میبینی هر چقدر هم تکه تکه و شرحه شرحه.. اما .. دووم آوردی .. دیگه میبینی که بالاخره تموم شد ..و تو با همه ی از دست دادن ها .. باز خودت رو بدست آوردی .. یه خودِ دیگه .. برای دوستان و دشمنان داشته و نداشتم .. برای خودم .. اون آرامش رو آرزو میکنم :)

۩۩۩☫اشعار/ دیوان(طریقت )آئین آ رامش (برآستان جانان)امتداد ☫۩۩۩

هر بار که می کوشم در کارگَه تدبیر

شعر از پی شعر آید زنجیر پیِ نخجیر

با اَهلِ (طریقت) شو در معرکه تقدیر

چالاک تر از آهو بی باک تر از شمشیر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ای غزل همنفسِ صبح پس از بارانی
همنفس در قفسِ خـاطـره‌ها پنهانی

ادامه نوشته

(طریقت) حاکمِ اِمروز وُ  فردا کاروان رفته ست+ شرح حالِ شاعر(شهیدان)

۩۩۩ ☫ اشعار/دوستان را در (طریقت) دوستی (راز)/شعر(طریقت)شهیدان ☫ ۩۩۩

به آتش می کشم دفتر تنور سینه ها سردند
درون سیــنه ها آخـــر حکایت های پر دردند

پیام سبزه ها گُل کرد در آغوش یک دیگر
پـیـام تـیـر تابستان سکوت برگ ها زردند

زکات عالمان کو پس ؟ خراج مملکت بردند
رفیق دزد گـــردیدند وُ آقـــازاده پرودند

بنالم از بلاهایی که خسروهای دورانـی
برای بوسه ای شیرین سر فرهاد آوردند

نمی کردند اگر دل را سرای بت پرستیدن
خدایان با دل شوریده ی انسان چه می کردند

به پایان آمد این دفتر ،حکایت را به یاد آور
روایت چشم یعقوب وُ شکایت گرگ ها کردند

(طریقت) حاکمِ اِمروز وُ فردا کاروان رفته ست
شهیدان کوچ کردند وُ شهیدان، برنمی گردند‌

***

من از شب های تاریک و بدون ماه وحشتناک می ترسم

نه از شیر و پلنگ؛ از این همه روباه وحشتناک می ترسم

من از صد دشمنِ دانای لامذهبِ بی دین نمی ترسم

ولی از زاهدِ بی عقلِ ناآگاه وحشتنک می ترسم

من از تهدیدهای ضمنی هرظالم خونخوار نمی ترسم

من از نفرین یک مظلوم، از یک آه،وحستناک می ترسم

اگر چه راه دشوار است و مقصدبینهایت ناپدید، امّا

من از سختی ره،نه لیک از همراه وحشتناک می ترسم

من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی

اگر افتد بدست آدمِ خودخواه وحشتناک می ترسم

ادامه نوشته

برآستان جانان (ژاله اصفهانی)  واژگون

۩۩☫اشعار-اگر به ژاله رسیدی و واژگون نشدی (طریقت)انالله☫۩۩


((" اِنا لِله وَ اِنا اِلیه واژگون "))

ز باده بیم ندارم همیشه در بَغَلست
تو را دروغ ، مرا صدق بهترین عملست

اگر به ژاله رسیدی وُ واژگون نشدی
بیا به میکده ،میخانه خالی از خِلَلست

به روی منبر وُ تزویر وُ ،پند مدعیان
شراب نقد به از فتنه کاری جَمَلست

مده عِنان طرب را ،به دست مار وُ بپیچ
سیاستی شده عقرب که زَهرشان مَثَلست

به فالِ خواجه ی شیراز اگر نگاه کنی
شراب سرخ بیابی که خواجه شاه غزلست

***

ﺑﺸﮑﻔﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻻﻟﻪ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻣﺮﺍﺩ

ﻏﻨﭽﻪ ﺳﺮﺥ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺩﻝ ﺑﺎﺯ ﺷﻮﺩ

ﻣﻦ ﻧﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺁﯾﺪ ﺑﺎﺯ

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﻮﺩ

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮﯼ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﻬﺎﺭﺍﻥ ﺩﮔﺮ

ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻨﺮ ﺍﺳﺖ ، ﺷﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻨﺮﯼ ﻭﺍﻻﺗﺮ

ﻟﯿﮏ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﭙﺴﻨﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﯾﺶ

ﮐﻪ ﭼﻮ ﯾﮏ ﺷﮑﻠﮏ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ

ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﺑﯽ ﻏﻤﯽ ﻋﯿﺐ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ

ﮐﺎﺷﮑﯽ ﺁﯾﻨﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﯿﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﺁﻧﭽﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺁﮔﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﻧﻬﺎﺩ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﻭ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﺷﺪﻥ

ﭘﯿﮏ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻥ

ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻨﺮ ﺍﺳﺖ ﮔﺮ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﺗﻮ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺩﮔﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺷﺎﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺻﺤﻨﻪ ﯼ ﯾﮑﺘﺎﯼ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﯼ ﻣﺎﺳﺖ

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭﺩ

ﺻﺤﻨﻪ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﺳﺖ...

ﺧﺮﻡ ﺁﻥ ﻧﻐﻤﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺴﭙﺎﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ...

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت

در ادامه مطلب

ادامه نوشته

ما نظر کرده عشقیم (طریقت) خطبه اول (شفارش می کنم شمارانافرمانی کنید

۩۩۩ ☫ ما نظر کرده عشقیم (طریقت) خطبه اول (شفارش می کنم شمارانافرمانی کنید ☫۩۩۩

تشنگان را همگی ورطه به دریا زده ایم
جلوه در جلوه به اکسیر تمنا زده ایم

عطر سرزندگی باد صبا گشته نسیم
بامدادی که زِ انفاس مسیحا زده ایم

دیده واکن که غزل از سر مژگان تو بود
پرده بگشای همه کفر به حاشا زده ایم

عرصه تنگست نکیسا به کلیسا نگران
تا به سر منزل مقصود تولی' زده ایم

سر پیمان بلی' قول تن و جان دادیم
سببی شد که فلانی سر سودا زده ایم

ما از این بادیه رفتیم به بــالای جنون
تا خـدا بار دگر با تو به صحرا زده ایم

هر که لبریز کنون گشته بگو بسم الله
شاید این مرحله بر دامن لیلا زده ایم

ما نظرکرده عشقیم(طریقت) به خدا
شور دلدادگی از بهر !سُهـیــلا زده ایم

****

خوش خبران خبر خبر ، ميکده باز باز گشت
نيمه شبی به درگهی دست کسی دراز گشت

شيخ فرود آمد از منبر وعظ وُ مرثيات
مطرب عشق از ميان هی زد و برفراز گشت

می‌رسدم ز هر طرف بانگ رباب وُ چنگ وُ دف
مژده ز راه می‌رسد دمدمه‌ی نياز گشت

چنگ به دامنش زدم عشوه نمود پُــست در
گوش که بر درش زدم صد در بسته باز گشت

عشق چو سر بر آورد خواجه به بندگی بَرد
تاج سر سبکتکين ، خاک در اياز گشت

سر وجود خال تو ، مستی‌ام از خيال تو
آينه‌ی جمال تو ، ساغر اهل راز گشت

طرّه‌ی کيميا بَرد تاب و توان عرش را
عشق حقيقی عاقبت ختم به اين مجاز گشت

آينه وقت ديدنت بر دلش آه، خيمه زد
سرو چو ديد قامتت خم شد و جانماز گشت

شاعر اگر زدی به سر نعره کشيدی از جگر
شکر خدا (طریقت)م نعرهء چاره ساز گشت

***

️ حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار: باشروع حمد رب العالمین /طریقت(خلدستان)

۩۩☫ اشعار: باشروع حمد رب العالمین /طریقت/۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

آشفته شدم جانا هــنــگــامِ پریشانی

اشعار سحرگاهم در بی سر و سامانی

ای شاهد افلاکی در مستی وُ در پاکی

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

در سینه ی اشعارم مستوری و مهجوری

من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی

در بحر غزل هایم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله می جویم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم حقیقت جو کو؟چشم(طریقت)جو؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

____________________

اوتیسمیک: چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱ ساعت: ۱۹:۴

درود بزرگوار درین شعر جای دو مصرع که ثبت شده تغییر دهید
تا ترتیب قرار مصرع زوج و ۳رد ادیت بشه

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی وُ در پاکی

ابتدا ای شاهد افلاکی
و سپس مصرع تا آتش را بیاورید

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

با شروعِ حمدِ رَب العـــالمین شُکر بی حد می کنم بر نازنین

کاوه ای پیــدا نخواهد شد پدید کاشکی اســکندری آیـــد اَمـین

ای کفن پوشان ، ای حبل الورید ای حـــرامیـــهایِ حبــل المتقین

هم به تنگ آورده ما را نــامـتان دین چنین گـردیده ختـم المرسلین

ختم مرسل کفر می آیــد پــدیــد توپ می بندنــد بــر مجلس یقین

ای خدایِ چرخِ گردون قادری ؟ برکـنــی این نامسلمان از زمـیــن

کوکمینگاهی که چون مرصاد بود از چه رو کـافـر فرستـادی چنین

جملگی بــودنــد در وادی طــور آتــشی افــکنده اینک در کــمین

دین حق را کــرده تــاج سلطنت خطبه ها می خواند روزی آتــشین

در پناه دین ، ظــلم آمــد پــدیــد خشــک وُ تر افتاده در گردابِ دین

ای (طریقت) واپسین را واپسین ظاهـــراً افتـــاده در روز پَــسین

۩۩۩ ☫ خطبه اول: حکایات حکیمانه (نصرالدین)حضرت الاغ☫۩۩۩

ما نماز دمبه را پنشمه می خوانیم

حدود یک سال است که دولت فعلی بر سر کار می باشد. امروز که 23 تیر ماه 1401 است، سخنگوی دولت تحت عنوان تکذیب سخنان معاون اول رییس جمهور، گفته که رییس جمهور و معاونش به فکر بازنشستگان می باشند! اگر به فکر بازنشستگان اند، بگویند دراین یک سال برای این قشر چه کرده اند؟ کدام خدمت را کرده اند که کسی آن را نمی بیند؟ به رغم این که در قانون بودجه مصوب شده که در جهت همسان سازی، مبلغ 9 هزار میلیارد تومان به بازنشستگان کشوری و 5 هزار میلیارد به بازنشستگان لشکری اختصاص یابد، پس از گذشت نزدیک به چهار ماه از سال جاری، هنوز دولت آیین نامه اجرایی مربوطه را تصویب ننموده است. آیا این به فکر بودن است؟ مدیر صندوق بازنشستگی علنا دم از قانون شکنی زد و گفت این مبلغ را می خواهم صرف کار دیگری کنم! این کی باشد که قانون را زیر پا بگذارد؟ مجلسیان چرا قانون تصویب کرده اند؟ قانون تصویب کرده اند تا یک مهره رده چندم علنا بگوید من آن را اجرا نمی کنم؟ دولت رخ بنماید و صریح بگوید برای بازنشستگان چه کرده و چرا قانون را اجرا نمی کند؟ سخنگو ممکن است خیلی حرف ها بزند. ملاک عمل می باشد. حرف نزنند ودر عمل نشان بدهند که مجری قانون وبه فکر بازنشستگان اند

من قانعم ز بازنشسته به دیدنی
درّ ِ کـلامِ بازنشسته شنیدنی

ما را علاقه‌ای‌ست به پیوند دوستی
پیمان دوستی بازنشسته بریدنی

چون مرغ دل ز هجر تو غوغا نموده است
بالا نشسته باز نشسته پریدنی

ای سروِ خوش خرام دمی را به روی لطف
بازار باز ، بازنشسته چمیدنی

از بهر رام کردن یاری غزال چشم
ما را ست میل رامش او را رمیدنی

از زخم تیر غمزه‌ی چشمان مست یار
دل را مدام حسرتِ در خون تپیدنی

گیرد مدام دلبرم آرام ، اگر نصیب
گردد مرا شبی به برش آرمیدنی

دارد امید (بازنشسته)بعد هجر یار
از شاخ وصل، میوه‌ی نورسته چیدنی

ای گل هزار نشترم آید به دل اگر
آید به پای بازنشسته خلیدنی

حکایت الاغ مُلا نصرالدین از این قرار است که: روزی با زحمت فراوان حضرت الاغ رابه پشت بام برد! بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد.
ملا نمی دانست حضرت الاغ بالا می رود ولی پایین نمی آید!! پس از مدتی تلاش ملا خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام به شدت جفتک می انداخت و بالا پایین می پرید. تا اینکه سقف فروریخت و الاغ جان باخت.
ملا که به فکر فرو رفته بود، با خود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را هلاک می نماید!!

برای خواب معصومانه عشق ، كمك كن بستری از گل بسازیم

برای كوچ شب هنگام وحشت ، كمك كن با تن هم پل بسازیم

كمك كن سایه بونی از ترانه ، برای خواب ابریشم بسازیم

كمك كن با كلام عاشقانه ، برای زخم شب مرهم بسازیم

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

تو رو میشناسم ای شبگرد عاشق ، تو با اسم شب من آشنایی

از اندوه و تو و چشم تو پیداست ، كه از ایل و تبار عاشقایی

تو رو میشناسم ای سر در گریبون ، غریبگی نكن با هق هق من

تن شكسته تو بسپار به دست ، نوازشهای دست عاشق من

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

به دنبال كدوم حرف و كلامی ، سكوتت گفتنه تمام حرفاست

تو رو از طپش قلبت شناختم ، تو قلبت قلب عاشقهای دنیاست

تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه ، منو به جشن نور و آینه بردی

چرا از سایه های شب بترسم ، تو خورشید و به دست من سپردی

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

كمك كن جاده های مه گرفته ، من مسافرو از تو نگیرن

كمك كن تا كبوترهای خسته ، روی یخ بستگی شاخه نمیرن

كمك كن از مسافرهای عاشق ، سراغ مهربونی رو بگیریم

كمك كن تا برای هم بمونیم ، كمك كن تا برای هم بمیریم

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

بذار قسمت كنیم تنهایی مونو ، میون سفره شب تو با من

بذار بین منو تو دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن

اجرا : گوگوش

تنهاترین موجود عالم بازنشسته

رسواترین زندانی غم بازنشسته

باید برای خلقتت حق جای تبریک

طاق عزا می زد به عالم بازنشسته

یک دل تو را دادند و صدها درد دل را

کی درد را دادند مرهم بازنشسته

گفتند: تو پیغمبری ، باور نمودی

شغلِ بلای عشق را هم بازنشسته

شاگردِ آهوهای چشمانش که رم کرد

کردی تو هم از خویشتن رم بازنشسته

روز از پی نان می دویدی شب پی یار

روز از عرق، شب خیس شبنم بازنشسته

دیدی هزاران داغ را، داغی که آهن

می کرد و پشت کوه را خم بازنشسته

دنیا که شمعی داشت بالای سر تو

می گفت روشن بین که گورم بازنشسته

از دشمنانِ رو به رو ترسیدی از پشت

خنجر کشیدت یار محرم بازنشسته

سرمایه ی جان تو را از خانه ی تن

آن آشنا دم برد کم کم بازنشسته

باید عنان زندگی کردن رها کرد

جایی که ملا هم شد آدم بازنشسته

۩خــُلدستان طریقت (بازنشسته )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


۩#خــُلدستان طریقت ( #خطبه اول )۩# محمدمهدی طریقت ...خطبه دوم#همه فدای یکی <<<<...

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: پند یا سرزنش   آفاق را گرفت(طریقت)حضور تو  مشق لطافت

۩۩۩ ☫ پند یا سرزنش ☫ ۩۩۩

فرزندِمن بشنو که توام نور دیده‌ای
آرام جان دلآرام چرا چون؟رمیده‌ای

از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صـــبوری ایشان دریده‌ای

از چشم بخت خویش مبادت گزندهیچ
ازچشم زخم به غایت خوبی رسیده‌ای

منعم مکن ز عشق وی ای مرجع زمان
خوانید " وان یکاد "شما نـــوردیده‌ای

آن سرزنش که(طریقت)به پند گفت:
پا از گلیم خویش فراتر کشیده‌ای

۩۩۩ ☫ سوی کرببلا☫ ۩۩۩

هیئتی هاکه سوی کرببلا درسفرید

هیئتی ها

این دل غمزده و زار مرا هم ببرید

زیر یک پرچم و بیرق، همگی سینه زدیم

شرط و انصاف ناشد که شما ها بپرید

فکر این مساله بدجور خرابم کرده

که چرا شاه کرامت دل من را نخرید

من شنیدم که در این خانه بد و خوب یکیست

ولی فهمیده ام انگار شما خوب ترید

خوش بحالدکه رسیدید به بین الحرمین

بین خوبان زمان از همه خوبان به سرید

به مقام علی اکبر که رسیدید مرا یاد کنید

جان زینب به سوی مقتل ارباب رَوید

یک نصیحت کنمت ذکر و دعا

مدیونید از آن شهر کفن اَر نخرید

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت)دوبیتی ✍️۩۩۩

به غم کسي اسيرم که خبر زِ غم ندارد

به خدا قسم خودآ را ،که زِ جام ،جم، ندارد

من وُ جامِ جم فروشان به (طریقت)م بنوشان

غـمِ آرزوی نوشـین هله بیـش وُ کـم ندارد

ادامه نوشته

برآستان جانان (مولوی +دهلوی =>ملک الشعرای) بهار

۩۩۩☫ برآستان جانان (مولانا ، دهلوی =>ملک الشعرا)= بهار اشعار☫۩۩۩

رقصان سویِ گردون شوم، زآنجا سویِ بی‌چون شوم

صبر و قرارم برده‌ای ای میزبان زوتر بیا

گر مویِ من چون شیر شد از شوقِ مردن پیر شد

من آردم، گندم نی‌ام، چون آمدم در آسیا؟

نغزی و خوبی و فَرَش، آتشِ تیزِ نظرش پرسشِ همچون شکرش، کرد گرفتار مرا

دستگه وُ پیشه تو را، دانش وُ اندیشه تو را شیر تو را، بیشه تو را، آهویِ تاتار مرا

ای دلِ قلّاش، مکن، فتنه و پرخاش مکن شهره مکن، فاش مکن، بر سرِ بازار مرا

پای تویی، دست تویی، هستیِ هر هست تویی بلبلِ سرمست تویی، جانبِ گلزار بیا

ای ز نظر گشته نهان، ای همه را جان و جهان بارِ دگر رقص‌کنان بی‌دل و دستار بیا

روشنیِ روز تویی، شادیِ غم‌سوز تویی ماهِ شب‌افروز تویی، ابرِ شکربار بیا

ای دلِ آواره بیا، وی جگرِ پاره بیا ور رهِ در بسته بوَد از رهِ دیوار بیا

بنشسته‌ام من بر درت تا بو که برجوشد وفا باشد که بگشایی دری، گویی که برخیز اندرآ

امروز ما مهمانِ تو، مستِ رخِ خندانِ تو چون نامِ رویت می‌برم، دل می‌رود والله ز جا

مقبل‌ترین و نیک‌پی در برجِ زهره کیست؟ نِیِ زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا

بُد بی‌تو چنگ و نی حزین، بُرد آن کنار و، بوسه این دف گفت می‌زن بر رخم تا رویِ من یابد بها


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

خلدستان طریقت( (بیداد ظالمان))+رباعی+دوبیتی( طریقت)اشعار ،معنوی

میوهء ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم وُ حوا ، به اخراج از کجا را باب کرد

وانگهی قابیل با بیل ازعقب هابیل زد
حمله ء با یک بیل را در کل دنیا باب کرد

نوح نهصد سال کشتی ساخت آن هم درکویر
کار دور از عقل را نامرد دانا باب کرد

بارداری بی دخول جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حق تعالی باب کرد

با شروع این پدید:مرد از پی زن می دوید
از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد

یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب زاد
صنعت انبوه سازی را فُرادا باب کرد

رد شدن از نیل بی لنج وُ بلم معنی نداشت
معجزه : از نیل را با چوب، موسا باب کرد

حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ابراهیم گرما را به سرما باب کرد

گوسفندی را به قربانگاه اسماعیل بُرد
مبحث ایثار را در حد اعلا باب کرد

بس که کل کل کرد با موری، سلیمان نبی
بحث ایثار وشهادت را میان جانورها باب کرد

بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از بهر تقوا باب کرد

کفش زنها قرنها از گالش وُ از گیوه بود
کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد

پیش از این شعر(طریقت)با ردیفِ باب را
این شعار خاص را شعر تر ما باب کرد

جمال حضرت ربِّ رحیم، یعنی تو

جمیله در دو جهان مستقیم، یعنی تو

نگاه و پنجه‌ی تیز عقاب، یعنی من

لطایف چون بدن یاکریم، یعنی تو

میان این همه، در تو عشق را دیدم

امید روزِ قیامت، زِ بیم، یعنی تو

نسیم عطر تو را هر سحر صبا ‌آورد

صبا، ستاره،شدی در نسیم، یعنی تو

در آسمان و زمینم (طریقت)م همه عمر

ستاره ای که در آنم مقیم، یعنی تو

https://s6.uupload.ir/files/این_عوعو_سگان_شما_نیز_بگذرذ_wsmy.jpg

(بیداد ظالمان)

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باغ خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغ‌تان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای، بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلسِتان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

***

تیر بلا به جان شما باد خوشگوار
‏نوبت به امتحان شما باد خوشگوار

‏یک آشیان از آتش‌تان در امان نماند
‏آتش به آشیان شما باد خوشگوار

‏آن داغ‌ها که روی دل ما گذاشتید
‏دودش به دودمان شما باد خوشگوار

‏ای اختلاسگر که به کاهدون ما زدید
دژمن به کاروان شما باد خوشگوار

ما را به هفت‌خوانِ فلاکت کشانده‌اید
‏نوبت به هفت‌خوان شما باد خوشگوار

قوم چهار پا ! زِ ابابیلِ بی‌شمار
آیـد به آسمان شما باد خوشگوار

سجیل وار همه جا را شکافته
ماتحتِ استخوان شما باد خوشگوار

‏چیزی شبیهِ آنچه در آن جامِ زهر بود
‏کم‌کم به استکان شما باد خوشگوار

ما سبز می‌شویم در این خاکدانِ دون
‏آفت به بوستان شما باد خوشگوار

‏ای وارثانِ قلعه‌ی ضحاکِ ماردوش
‏پایان داستان شما باد خوشگوار

غار به غار شهر شد در طلبت شتافتم
لانه به لانه در به در جُستمت و نیافتم

آه که غار و قار آن رفت به باد عاشقی
جامه (لباسِ حق شد وُ) در همه عمر بافتم

بر دل غار تنگ شد(موسمی) از جدائیت
بی همگان به سر شد وُ سینهٔ خود شکافتم

از تف آتش غمت صد ره اگر چه تافتی
آینه‌سان به هیچ سو (غارنشین) نتافتم

غارنشین اگر مرا غار نشین شود روا
غارنشین اگرچه عمر در ره او شتافتم

طنز: غارنشیان =(طریقت) پسا مدرن (حکایت: سیاسی خانواده) سهمیه معیشتی (روزگار)

راویان اخبار وُ ناقلان دوران کهن بر الواح سنگی نگاشته اند که در انتهای عصر حجر و در بدو گشایش عصر مفرغ ،آدمی زیر فشار افکار غریب و ناروا دست از پا خطا نموده و از پیکر تراشی و حکاکی وُ نگاری از این قبیل فتنه گری ها بشسته و میل به هنر فاخر در وجودش زباله کشیده با تراش شاخ وحوش نقشی وسیع بر دیواره غارها را بدعت نهاده است.
چندی نگذشته با ظهور یک مشت مفتخورِ تن لش به غایت بیسواد (حاکمان ) سلبریتی نامش نهند هنر فوران بنموده از سر و کله غارها بالا رفت و آدمی که تا دیروز ماموت را خام خام میبلغید ، سلفی گرفته و یهویی خشم برملت را بدعت بنهاد .
سپس هنر سنتی بمرد و نواندیشان پوستین پوش در دهانه غارها فاز روشنفکری برداشتند عربده خوفناک می کشندی الکی مثلا آوازه خوان است، آن دیگری بر شکمبه کرگدن نواختن مطربی بنمود و آن یکی باحرکات موزون از خود خُنیاگری بدر نمودندی ...
القصه چندی نگذشت و آدمی دگر میلی به پیکره تراشی ، گرز زدن بر فرق گراز و خشونت نشان نداده همه شب پای آتش بساط کرده شعر از خود در می کردندی، عده ای حتی پا از گلیم دراز تر کرده فکر می کردندی!!
پس این رخداد نوظهور پست مدرن بر مذاق دلواپسان دوره حجری بسی تلخ آمد، سپس جماعت معترض متحجر به غارها ریخته هر چه از هنر مفرغ بود به باد دادندی ،جمعی را برای ادای پاره ای از توضیحات با خود ببردندی، طیف متحجر هر دم بانگ برآوردندی ؛ای غارنشین ها فریبخورده این ادا و اطفارهای روشنفکری و غرب زدگی نخورید ،نیاکان ما از دوره ای که ماموت سوخاری توی رگ زدندی ، همه وقت پی شکار غول و دایناسور رفتندی ، کوه پشت کوه تراشیده غار دو نبش ساختندی ولیکن این جماعت مفرغی بنیاد و سنت اجدادی به باد دادندی همه شب جز رقاصی ،مطربی شعر خوانی هیچ به شباب ما یاد ندادندی ، کار غارنشین به جایی رسیده که همچون خفته غول آسا تا لنگ ظهر در غارها کپه مرگش گذاشتندی ، حقارت به حدی رسیده زن غارنشین پیتزا سفارش داده مردش زیر ابرو برداشته لابد فردا میخواهد رای بدهندی !!
علی هذا بدینسان دامنه کین و دشمنی فزون گشتندی و هر دم تجمعات اعتراضی در مقابل غارها و دامنه کوهپایه ها فزون گشته از دگر سو این تفرقه مجال بر دشمنان آدمی داده وحوشی بس غریب تر از غول های آدمخوار و دیوان بدسگال همی رجز خوان به میدان شده همه وقت به نیرنگ و ریا مردمان را فریب داده بسی شغالان و کفتارها تجزیه طلب یورش بردندی چند تایی هم قورت دادندی. روزگار به غایت سیه گشت
آن دلاورانی که با شاخ تیز بر جگر گوشه فزندان آدم وُ حوا زور و تی رکس خشمناک یورش بردندی کنون مدهوش دود دیوان بد سگال و کج نهاد ، دلخوش به مطرب ،لب آتش افتاده تا سحرگاه بر دیواره غار چت بنمودندی. دگر ز سرفرازی شکار و بزن بزن اثری نمانده هر چه بود نفاق بودندی و فتنه البته خریت سگ صفتان دریوزه که عمری نان مفت مردمان خورده آروغ روشنفکری زده هم بی تاثیر نبودندی، و بدین سان بشر عصر مفرغ در شراشیبی انحطاط تباهی میرفت تا منقرض شود و خیال همگان راحت شود که ناگه شبی از شبها غارنشینی که تا نیمه شب به رفیق بازی و محفل گردی شهره گشته بود به غارش بازگشتندی ،

آن شب بانوی غار گرز گران را کناری نهاده به زبان اشاره گرم نصحیت شوی خود شد که ای مرد این چه بساطی است برای ما ساخته ای، بچه هایت مدتهاست رنگ گوشت قرمز یخ زده به چشم ندیدندی ، آخر با این دوزار یارانه چه سان شکم آنها سیر نمایم!! به خود بیا دور این دیوان بد نهاد را خط بکش بچسب به یک کاری ، الان همین غارنشین کناری برو ببین چند تا دندان تمساح دور گردن زنش هست، آخر این چه زندگی هست برایمان درست کردی ...لذا در آن زمان کارنوال زرهی سیاه رنگِ قشنگ همراه با گاز اشک آور و تفتگ های شاسمه ای +باطون +سپر +کلاه کاسکت موتور پیاده و سواره در کلان شهر جهندم دره ، دود وُ آتشِ زباله دان های به نرخ خود پرداز به قولِ یکی از عزیزان مجلسِ شورای مصلحت بزرگ غار نشین غار نشینان دغیانوث از حقوق بر باد رفته بازنشستگان در گِل نشسته برای هزینه های سرسام آور معیشت غارنشینی یارانه عهد حجر را به اجرا درآوردندی .
بدینوسیله اولین گفتمان زناشویی بدون خشونت بشری شکل گرفت و به سرعت در میان غار نشین ها باب شده بشر دوره مفرغ سپس رو به مذاکره سیاسی با بشر عصر حجر آوردندی و اندکی بعد صلح نَنِــمودندی تا بنابر درگیری هابیل و قابیل با بیل یکدگررا از پای درآوردندی و سرانجام نیز طیف های مختلف بشری دیوان بدسگال و پست فطرت فرومایه را به جنگل لندن ، فرانسه و غرب وُ شرق عالم اندرز دادندی که تلویحاً (به جنگ به کُش تا زنده بمانندی )پس زدند و در یک گفتمان مهم و حساس برای خروج از غارها و ایجاد اولین اجتماع بشری که بعدها کلانشهر نامیدند به تفاهم رسیدندی که اُم القرای غارنشینان عالم لباس برحق پوشیدندی که ما عدالت غارنشینی را بلد بودندی و در سراسر عالم نه داعش نه تسلیم نبرد با عامریکا ، کریستوف کلمب لعنتی، به کشف آن اتحادیه ناخلف بنیاد نهادندی می بایست تا نابودی نسل بشر در غارنشینان ممالک دنیا آبان ماه را به آذر خونین پیوند ناگسستنی بدعت نهادندی که (هل جزائُ الاحسان اِلا کشتار که بزرگ غارنشین در اندرزی به هم کیشان اشارت فرمودندی النصرُ بالرُعب.یک کلام والسلام

(دعای غارنشینان)

غارنشینانند به تمکین و ثبات

غارنشینان را بده اینک نجات

صبرشان درغار میزان گران

وا رهان از روضه ی صورتگران

پادشاهان (غار)لشکر میکِشند

از حسد (مخلوق) خود را میکُشند

ویس و رامین خسرو شیرین بخوان

که چه کردند از حسد آن ابلهـــان

**

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه (فاَین تذهبون )دوم

ح.(طریقت)

ادامه نوشته

برآستان جانان /دوغزل (طریقت) توئی تو

۩۩۩ ☫ برآستان جانان /دوغزل (طریقت) توئی تو ☫۩۩۩

عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را

در حریم سینه افروزد چراغ طور را

حیرتی دارم که با این نشأه سرشار عشق

دار چون بر دوش خود دارد سر منصور را

چند از هر کوکبی نیشی به چشم من خورد؟

وقت شد کآتش زنم این خانه زنبور را

ای مسیحا از علاجم دست کوته کن که نیست

صندلی از لای خم بهتر سر مخمور را

چون ز دل آمد غبار خط مشکین ترا؟

کز نظر پنهان کند اهل(طریقت)مور را

*******جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

شاعرآ ،خسته مشو شام پریشان از ما

شادمانی برسـان مـَحفلِ ویــران از ما

انجمن منتظر کسب اشـارات تـو اَند

روضه خوان روضه بخوان شعرِ چراغان از ما

جان به لب آمد وُ جنانان کجاست ؟

مازلیخا صفتانیم که جانان از ما

بزم را کرده به پا شادی ما هلهله شد

توبیا بر سر این بزم سخنران از ما

پنبه شد رشتهء ارباب ادب قربانت

در چنین واقعه ای شاخص وُمیزان از ما

بنما چهره خود بار دگر عالم را

خوردن خونِجگر برلب و دندان از ما

بشنوید اهل(طریقت) خبر یوسف ما

این خبر را برسانید به کنعان از ما

۩۩۩☫ برآستان جانان(حافظ)سعدی ۩۩۩

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن

چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن

در راه عشق وسوسه اهرمن بسیست

پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن

برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند

ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن

تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت

همت در این عمل طلب از می فروش کن

پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت

هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن

بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق

خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن

با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست

صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن

ساقی که جامت از می صافی تهی مباد

چشم عنایتی به من دردنوش کن

سرمست در قبای زرافشان چو بگذری

یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن

****

مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست

هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست

چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم

که یاد می‌نکند عهد آشیان ای دوست

گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت

به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست

دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست

بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست

تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود

هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست

جفا مکن که بزرگان به خرده‌ای ز رهی

چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست

به لطف اگر بخوری خون من روا باشد

به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست

مناسب لب لعلت حدیث بایستی

جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست

مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش

اگر مراد تو قتل‌ست وارهان ای دوست

که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد

به دوستی که غلط می‌برد گمان ای دوست

که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار

ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست

***

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش

دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می‌رسم اینک به سلامت نگران باش

خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش

تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش

حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش

***https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه (شعر)دوم

محرمانه (سیزده محرم) خاطره :خلدستان طریقت

۩۩ ☫ عصرسیزده محرم☫۩۩۩

۩۩۩☫ عصر 13 محرم ☫ ۩۩۩
سیزده روز از محرم رفته بود
عصر روز سیزده ،دل خسته بود

شهرگویا روز و شب بی تاب بود
پشت پرده ، گوئیا مهتاب بود

شد خیابان از شهیدان رنگرنگ
کوچه و بازار شد میدان جنگ

رهبری سردار آن پیکا ر بود
رهروان را کاروان سالار بود

دفتر ثبت ، ا میرانی دلیر
ماندگارو یاد گاری کم نظیر

نام سربازان و تاریخ وطن
سر فرازانی ز خوانسار کهن

دفتر فیض شهادت باز شد
عا شقا ن را ثبت نام آغازشُد

او که در اوج جوانی شد شهید
شیرمسلک * جا ودانی شدسعید

شد شبانی ا صغر این کاروان
ذوا لفقاری** قا فله سالار آن

نام هر یک شد مزین در بیان
قوم عصاری جوادش جا ودان

سید نقی یازاج از یاران عشق
محسن سقایی وُ باران عشق

یاد مردان شهادت زنده باد
نام یاران زنده و پا ینده باد

طبع من در وصف یا ران نا رسا
اَجر مردان شهادت با خدا

___________________________________________________________
#• شهید سّید سعید غضنفری است .
•• شهید سّید محمد ذوالفقاری است .

خــُلدستان طریقت ( صفحه 170)۩۩ محمد مهدی طریقت ۩

ادامه نوشته

[ عنوان ]پر رنگ :خلدستان طریقت=خلدستان طریقت, شهیدان, بر نمی گردند

۩۩۩☫(بیانیه (حمایت )گلستانکوه (خلدستان طریقت ۩۩۩

***

گردشگری،بجانب کوهسارم آرزوست

همراه دوست رفتن خوانسارم آرزوست

از باده های بی غش انگور " شازده "

جامی کنار چشمه ی " ایثارم آرزوست"

***

حال دلم با چشمهایت جور بوده
هرچند که این خانه از تو دور بوده
شور مرا با شعرهایت تازه کردی
اسپند آتش کن چشمم شور بوده
از گریه های من نگیر ایراد عزیزم
چشم و دل من بعد تو مجبور بوده
از تو جدایی در مرامم جا ندارد
درد جدایی من و تو زور بوده
خورشید از قلب تو روشن بوده دائم
نام تو از آغاز خلقت نور بوده
بگذر از آنهایی که عشقت را ندیدند
غمگین نشو از آدمی که کور بوده
باید همیشه با(طریقت)بوده باشی
خواهش نکردم از تو این دستور بوده

گلستان کوه: گلستان کوه در ۱۵ کیلومتری شهر خوانسار قرار دارد واز پوشش گیاهی بسیار خوبی همچون لاله‌های واژگون، گز انگبین، گزعلفی، ریواس، کنگر، مرزنجوش، آویشن، قارچ، بادام، تره، پیاز کوهی، گون، موسیر و گیاهان علوفه‌ای و دارویی برخوردار است که گلستان کوه را به یکی از زیباترین کوه‌های استان اصفهان تبدیل نموده است.

جاذبه‌های جنگلی، کویری و کوهستانی اصفهان/شترسواری در کویر سیازگه تا �تختگاه سلیمان�

در برخی نقاط این گل‌های زیبا را با نام‌ �اشک سیاوش� نیز می‌شناسند دلیل آن افسانه‌ای است مربوط به پهلوان اسطوره‌ای ایران باستان است؛جایی که خون سیاوش اولین بار بر زمین ریخت و پرسیاوش رویید و گل لاله سرخ‌رنگی که شاهد این اتفاق بود، سر به زیر انداخت و بر بی‌گناهی سیاوش گریست؛ بعد از آن این گل به همان حال مغموم باقی ماند و لاله واژگون نام گرفت.

کامل به فـــراق رفتــه عاری آمد
مهتابِ مُــحاق رفتـــه جاری آمد

آن گوهر جاودان که لیلای من است
آن خاطره ها نرفـــــنه یاری آمد

۩۩۩ ☫ اشعار/دوستان را در (طریقت) دوستی (راز)/شعر(طریقت)شهیدان ☫ ۩۩۩

به آتش می کشم دفتر تنور سینه ها سردند
درون سیــنه ها آخـــر حکایت های پر دردند

پیام سبزه ها گُل کرد در آغوش یک دیگر
پـیـام تـیـر تابستان سکوت برگ ها زردند

زکات عالمان کو پس ؟ خراج مملکت بردند
رفیق دزد گـــردیدند وُ آقـــازاده پرودند

بنالم از بلاهایی که خسروهای دورانـی
برای بوسه ای شیرین سر فرهاد آوردند

نمی کردند اگر دل را سرای بت پرستیدن
خدایان با دل شوریده ی انسان چه می کردند

به پایان آمد این دفتر ،حکایت را به یاد آور
روایت چشم یعقوب وُ شکایت گرگ ها کردند

(طریقت) حاکمِ اِمروز وُ فردا کاروان رفته ست
شهیدان کوچ کردند وُ شهیدان، برنمی گردند‌

***

من از شب های تاریک و بدون ماه وحشتناک می ترسم

نه از شیر و پلنگ؛ از این همه روباه وحشتناک می ترسم

من از صد دشمنِ دانای لامذهبِ بی دین نمی ترسم

ولی از زاهدِ بی عقلِ ناآگاه وحشتنک می ترسم

من از تهدیدهای ضمنی هرظالم خونخوار نمی ترسم

من از نفرین یک مظلوم، از یک آه،وحستناک می ترسم

اگر چه راه دشوار است و مقصدبینهایت ناپدید، امّا

من از سختی ره،نه لیک از همراه وحشتناک می ترسم

من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی

اگر افتد بدست آدمِ خودخواه وحشتناک می ترسم

۩۩۩☫دوبیتی (طریقت)پنهان وآشکارا ☫۩۩۩

ادامه نوشته

من که  تدبیر (طریقت)را به دلبر باختم  +فردوسی

۩۩☫من که تدبیر (طریقت)را به دلبر باختم ☫۩۩

ظلم شب را گلشن دلدار می باید که نیست

سوگ دل را دلبر غمخوار می باید که نیست

خانه ی رویای ما چندیست ویران گشته است

دور این ویرانه را دیوار می باید که نیست

نقش رخسار کسی مبهم درون قاب بود

قاب را یک خاطر هشیار می باید که نیست

رنگ دل را چند روزی گَرد گیری کرده ام

یک نفر نقاش لاکردار می باید که نیست

آجر دیوار این ویرانه گشته زردِ زرد

لاجوردی گل درین گلدار می باید که نیست

من که تدبیر (طریقت) را به دلبر باختم

جمله را ول کن، نفس تبدار می باید که نیست

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت

۩۩۩☫برآستان جانان (فردوسی ) طوسی ) ۩۩۩

چنین است رسمِ جهانِ جهان

همی رازِ خویش از تو دارد نهان

نسازد، تو ناچار با او بساز

که روزی نشیب است و روزی فراز

( شاهنامه فردوسی بزرگ )

ادامه نوشته

بدون شرح : تقدیم (طُ) کامل

۩۩☫اشعار :گل یار(طریقت) غزل ۩۩۩

در قمارِ عاشقی، کامل به جانان‌ باختم
جانِ جانان را به چشمانی مسلمان باختم

هر مسلمانی بوَد، فارغ ز حیلت در جهان
من قماری را به گیسویی پریشان باختم

چشم وُ ابروئی که اول بُرد انکار مـــرا
این و آن می کرد، اول این وُ بعد آن باختم

گفت: اوّل قولِ آزادی به جانت می دهم
در اسیری جانِ جانان را به ایشان باختم

در ازل دیوانه بودم بسته در زنجیرِ عشق
تا اَبد طغیانِ دل: با دین وُ ایمان باختم

من ملک بودم،بهشتِ حوضِ کوثر داشتم
بویِ سیب آمد بشر ، آدم به انسان باختم

بوی سیب آیاتِ روشن داشت‌از ربّی ودود
خوشه ی انگور ، گندم ،‌را شتابان باختم

لیلی موعود : موجودی ،ِ‌من اجبار نیست
مَسلکِ پیر (طریقت) نامسلمان باختم

که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار

ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (کمانچه زن ) منتظری+حکایت روایت طریقت

۩☫برآستان جانان (کمانچه زن ) منتظری ☫۩

« در یکی از روزها بین و نماز ظهر و عصر، فردی به کنار محراب مسجد جامع رفت و مطلبی را به آیت الله منتظری گفت. آقای منتظری که در حال گفتن اقامه برای شروع نماز عصر بود، به بالای منبر رفت رو به نمازگزاران کرد و گفت:

مردم! همه شما حاج مصطفی کمانچه‌زن را می شناسید، او کسی بود که در عروسی ها و شادی های شما شرکت می کرد و دل شما را شاد می کرد، اکنون او پیر و بیمار و مستأصل شده، به او کمک کنید و او را تنها نگذارید. سپس به محراب برگشت و نماز عصر را شروع کرد. از آن لحظه به بعد تا زمان مرگ حاج مصطفی، مردم دسته دسته به منزلش مراجعه و در رفع حوائجش می کوشیدند.
همگان به یاد دارند که در آن زمان به کار بردن آلات موسیقی از نظر علما و اهل منبر ذنب لایغفر بود و بسیاری از آن ها، مردم را از شنیدن الحان موسیقی منع می کردند و چه تعداد رادیو و تلوزیون هایی بود که در خانه هاشکسته شدند!»

(مقدمه ای بر تاریخ و فرهنگ مردم نجف آباد،فضل الله خلیلی،ص328)

از قبله صدای «هَل اَتی» آمده است

بر خــلقِ جهان مقـتـــدا آمده است

بلبــل بزند چهــچــهِ مسـتانه ز شـوق
زیــرا گــل ِ گــلـزار "ولا" آمده است

در شـام سـیاهِ جهــل، از مشـرق حـق
خــورشــــید سـپهـــــر اولیـــا آمده است

اسطوره‌‌ی مردانگـی و مِهــر و وفــا
شاهنشه ِ مُلـک ِ "لافـتـی" آمده است

چون هسـت جمـــال ازلـــی نــاپیــدا
مـــــرآت ِ تـجــلّــی ِ خــدا آمده است

از شـوق ولادتـش مــلایـک، بـی‌تـــاب
دیــواره ی کعبـــه هــم جــدا آمده است

آنگه که درون بیـت حـق شد مـولــود
شد شـاد خــدا که حـــق نما آمده است

در بُهـت؛ خلایق این‌که می‌آید کیست
مـَردی کـه ز کعبه ی خـــدا آمده است

دیـدنــد که در زمـــان روبَــه‌صفتـــان
شیری چـو علیّ مُرتضــیٰ آمده است

آن‌كس که بُــوَد یــاور اطفـــال یتــیم
غمـخـــوار و معیـــن ضعـفا آمده است

از سـوی خــــدای قـــادر لــم یـــزلــی
بر خلق جهان گـــره گشا آمده است

تـا درس دهــد به نــاامیــدان جهـــان
سرلــوحــه ی امـّیـــد و رجــــا می‌آید

سـائــل بکند فخــر و مباهات به خود
آن جــا که شهــی پیش گدا آمده است

مَــردی که کنــد فخـــر بـر او پیغمــبر
چــون هسـت امیــــرِ اتقـیـــــا می‌آید

هم‌کفوِ رسول و دخترش فاطمه‌اَست
دامـاد و وصی مصطفیٰ (ص) آمده است

تـا پــاک شود جهــانِ آلــوده به کفـــر
مجمـوعه‌ شرح "انّمــــا"آمده است

بر مِهر و فتوّت چو بوَد اسوه ی خلق
در (روز پــــدر) قـــدر و بهـا آمده است

زین روز همه اهلِ(طریقت) سرمست
شـاهَنشه مُلکِ دو سرا آمده است

ح. (طریقت)

خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

گزارش های حقوق بشر نشان داد که مردم ایران به دلیل حمایت مالی از تروریسم به جای تامین به خواسته‌های مردمی که از وضعیت اقتصادی کنونی رنج می برند، به طور فزاینده ای با دولت فعلی مخالفت می کنند.

حمایت مالی از تروریسم

گروهی از بازنشستگان و مستمری بگیران تامین اجتماعی در مراکز استان‌های ایران از جمله تهران، سنندج، اهواز، خرم‌آباد، مشهد، رشت و اراک در اعتراض به حقوق پایین و مشکلات بیمه‌ای خود تجمعات گسترده‌ای ترتیب داده بودند.

همچنین تعدادی از بازنشستگان شرکت نفت اصفهان در مرکز ایران نیز در اعتراض به سیاست‌های دولت جمهوری اسلامی در مقابل ساختمان دفتر بازنشستگی صنعت نفت واقع در خیابان میرداماد این شهرستان، تجمع اعتراضی ترتیب دادند.

فعالان سیاسی در ایران تایید کرده بودند که هر روز گروهی از مردم سراسر ایران برای تامین حقوق خود به تظاهرات می‌پیوندند.

این فعالان همچنین فاش کردند که همه گروهی های مردم ایران مانند معلمان، کارگران، بازنشستگان، بیماران و خانواده شهدا و زندانیان از رژیم جمهوری اسلامی خشمگین هستند.

آنها همچنین توضیح دادند که دلیل این خشم، مشغولیت دولت به جنگ، سیاست خارجی، صنعت موشکی، حمایت مالی از تروریسم و حمایت از شبه نظامیان سپاه پاسداران در سوریه و یمن است.

شایان ذکر است که اعتراضات علیه رژیم جمهوری اسلامی در دوره اخیر به دلیل تصمیمات اقتصادی که مردم را دچار فقر شدید کرده است، به شدت افزایش یافته است.

مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست

هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست

چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم

که یاد می‌نکند عهد آشیان ای دوست

گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت

به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست

دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست

بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست

تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود

هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست

جفا مکن که بزرگان به خرده‌ای ز رهی

چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست

به لطف اگر بخوری خون من روا باشد

به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست

مناسب لب لعلت حدیث بایستی

جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست

مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش

اگر مراد تو قتل‌ست وارهان ای دوست

که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد

به دوستی که غلط می‌برد گمان ای دوست

که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار

ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

حکایت :عطر اشعار(طریقت) شده چون باغِ بهار (خلدستان طریقت)

۩۩☫ برآستان جانان(ثمر مختصری)دوبیتی ۩۩۩

ملانصرالدین به چرت بود که زنش وارد شد به تعجیل ، بگفتا : ملا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت ابوالفضلی!

پس ملا به عبا شد و دیگ ،سمت دروازه ، پیش گرفت.چون رسید کوی هیئت را ، خیل خلق بدید در آشوب و هیاهو ! در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند!ره زمیان صف گشوده ، بالای دیگ برسید. دیگ آش ، نیمه یافت. پس آشپز را بگفت : دست نگاهدار ،که نذری را اشکالی است شرعی!آشپز بگفت : از چه روی ای شیخ ؟ خلق نیز به گوش شدند.ملا بگفت : قصاب بدیدم به بازار که گوسپند تازه ذبح بکرده ، سر به کناری نهاده بود.چون ز سر بگذشتم ، حیوان به ناله و اشک شد که قصاب ، آب نداده ، هلاکم نمود... هم از این روی ،حرام باشد آن گوشت و این شله!مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که : حال که کار ز کار بگذشته ،چه باید کرد ملا ؟ملا بخاراند ریش را و بگفتا : خمس آش به امام دهید ، حلال شود!پس خلق بگفتند آشپز را که : خمس دهی،حلال شود ، به ز آن است که کل آن حرام شود!پس آشپز ، دیگ ز ملا بستاند و آش اندر بکرد! خلق ، شادمان شده ، ملا را درود گفته ، صلوات بفرستادند.داروغه ، که ترش روی ، حکایت بدید و بشنید ، ملا را جلو گرفته ، بگفتا : این چه داستان بود که کردی؟ چه کس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید ، ای فریبکار؟ملا بگفت : مهم شله است ، که به دیگ شد! الباقی ، نه گناه من است ،که خلق را اگر میل به خریت باشد ،همه کس را حلال باشد به سواری! 🦋🎍〰️〰️〰️〰️〰️〰️🎍

نهالِ عشقم وُ در تار وُ پودم

یکی بود وُ نبود : آمــد وجودم

بهشت جاودان : نمرود رودم

تو هستی قبله من اَهل سجودم

پرانتز ْ باز ...

گفته بودی که مرا با تو نباشد گذری
گذر افتاده به آشفتگی و عشوه‌گری
قامتت گشت دوتا، مثل دو ابروی سیاه
تا کجا ناز وُ ادا؟ گرچه بسی در به دری
داغ عشقت به دلم روز ازل افتاداست
گرچه در روز اَلست آمدی وُ، مستتری
درشگفتم که چرا این همه شیرین دهنی
همچو کندوی عسل باشی وهم نیشکری
من تو را شاخ نبات حافظ شیراز خطاب
حرف این شاعر سرگشته ندارد اَثری
"بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
ای که از کوچهٔ معشوقهٔ ما، بی‌خبری"
عطر اشعار(طریقت) شده چون باغِ بهار
ببر از باغِ گلستان ثمرِ مختصری

عجب :بر چوبه ی دارم زدی تو

مسلسل وار : رگبارم زدی تو

زدی آتش بدونِ حکم قاضی

سپس: بر محوِ‌ آثارم زدی نو

✍️محمّدمهدی طریقت

میوهء ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم وُ حوا ، به اخراج از کجا را باب کرد

وانگهی قابیل با بیل ازعقب هابیل زد
حمله ء با یک بیل را در کل دنیا باب کرد

نوح نهصد سال کشتی ساخت آن هم درکویر
کار دور از عقل را نامرد دانا باب کرد

بارداری بی دخول جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حق تعالی باب کرد

با شروع این پدید:مرد از پی زن می دوید
از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد

یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب زاد
صنعت انبوه سازی را فُرادا باب کرد

رد شدن از نیل بی لنج وُ بلم معنی نداشت
معجزه : از نیل را با چوب، موسا باب کرد

حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ابراهیم گرما را به سرما باب کرد

گوسفندی را به قربانگاه اسماعیل بُرد
مبحث ایثار را در حد اعلا باب کرد

بس که کل کل کرد با موری، سلیمان نبی
بحث ایثار وشهادت را میان جانورها باب کرد

بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از بهر تقوا باب کرد

کفش زنها قرنها از گالش وُ از گیوه بود
کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد

می سرودم من اَزل را تا اَبد کردم مُرور
مصرع «واگویه هـا»یت را تمنّــا باب کرد

پیش از این شعر(طریقت)با ردیفِ باب را
این شعار خاص را شعر تر ما باب کرد

ح.(طریقت)

شمارش معکوس شروع شد>>>اُردی بعشق=>خرداد

ادامه مطلب..<<<<...بدون شرح


ادامه نوشته

   اخبار (بانک مرکزی) اقتصاد اسلامی (ایران )


اخبار (بانک مرکزی) اقتصاد اسلامی (ایران )

بانک مرکزی اعلام کرد در ادامه برگزاری ۴۳نوبت حراج هفتگی و ۷مرحله پذیره‌نویسی اوراق مالی اسلامی دولتی در سال گذشته، اولین مرحله حراج این اوراق در سال۱۴۰۲، روز سه‌شنبه ۱۰ مردادماه سال‌جاری برگزار خواهد شد. ابزارهای مالی اسلامی یا همان صکوک، اوراق بهادار با ارزش مالی یکسان و قابل معامله در بازارهای مالی هستند. این اوراق بر پایه یکی از قراردادهای مورد تایید اسلامی طراحی شده‌ و دارندگان آن به صورت مشاع مالک یک یا مجموعه‌ای از دارایی‌ها و منافع حاصل از آنها هستند. صکوک ابزار نوینی است که در کشورهای اسلامی به جای اوراق قرضه به‌کار گرفته می‌شود، این اوراق مبتنی بر دارایی با درآمد ثابت یا متغیر قابل معامله در بازار ثانویه و بر اساس اصول شریعت است. اوراق صکوک باید خود ارزش داشته باشند و نمی‌توانند بر اساس فعالیت‌های سفته‌بازی باشند. علاوه بر این بانک مرکزی روز ۴مرداد گزارش عملیاتی سیاست پولی و به دنبال آن آخرین آمار از نرخ سود بین بانکی را منتشر کرد.

۩۩☫اشعار :گل یار(طریقت) غزل ۩۩۩

آیا امید وجود دارد؟

زنگ خطر بنزین، پیگیری حقوقی دریافت طلب ایران از کره جنوبی، توضیح وزارت فرهنگ در خصوص خبر جذب نیروی جدید، تراکم‌فروشی به نفع بی‌مسکن‌ها!، حقابه هیرمند همچنان بلاتکلیف، فصل سرخ بورس تهران، مستاجران به دنبال کانتینر!، مرگ روزانه ۵۰ تا ۶۰ نفر در تصادفات رانندگی، نگاه‌ها به لایحه حجاب و افشای اسامی پزشکان متخصص سهمیه‌ای از مواردی است که موضوع گزارش‌های خبری و تحلیلی روزنامه‌های امروز شده است.

اینترنت رایگان جهانی به چه شکل است

با توجه به آن که بسیاری از مواقع کابل اینترنتی و یا DSL در دسترس افراد نمی باشد، نیاز است که از اینترنت ماهواره ای رایگان w3 استفاده نمایید تا بتوانید با سرعت بسیار زیادی فعالیت‌ های خود را به مرحله انجام برسانید و سطح سرعت اینترنتی خود را ارتقا بدهید. استفاده از اینترنت ماهواره‌ ای معایب مختلف و مزایای زیادی دارد که بیش از آن که تصمیم به استفاده از اینترنت ماهواره ای رایگان w3 بگیرید، نیاز است که به بررسی ابعاد آن بپردازید. پس در ادامه همراه ما باشید.

لینک اینترنت جهانی:قشم وکیش اینترنت --#قشم یار اینترنت رایگان جهانی ---#لینک اینترنت جهانی __#اختلال در اینترنت تهران واصفهان .قشم.کیش.زنجان.کردستانمشروح : حکومت اسلامی از صدر اسلام و ازدواج پیامبر با خدیجه (همسر ثروتمند ) نبی اسلام تا حکومت (جمهوری اسلامی ) که ایران از مجموعه سپاه پاسداران حذف و به روایتی سپاه پاسداران جهانی و بین المللی محسوب می شود . در تعبیر و تفسیر اجمالاً در ادامه مطلب به آن پرداخته خواهد شد. اصول دین و محکمات قرآن در همه جانبه بودن احکام اسلامی برای(عدالت اجتماعی) جامعه ثبات و ترویج پیدا خواهد کرد ،نه تنها اقتدار کذائی کار آمد نخواهد بود بلکه،هنگامی که به تعبیر رهبران یکی از اصول و محکمات قانون اسلامی سفت و محکم اجرا گردد و دیگری نادیده و از آن چشم پوشی شود همین خواهد شد که رعایت عدالت در جامعه از نظر حقوق بگیران زیر نظر دولت مغفول (چشم پوشی شده)زیرا هزینه سنگین به تعبیر دولت و حاکمان (اقتصاد مقاومتی )دارد . ولیکن رعایت حجاب آن هم نه برای همه جامعه بلکه برای معدود افراد ودرمحدوده مکان و زمان قانون برای حجاب قابل اجرا لیکن برای رعایت عدالت اجتماعی (دهک های کذائی) بین حقوق بگبران از کارگر ،معلم ، کارمند،کسبه ،تجار عوامل دولتی ، روحانیون ،قانون گزاران ،مجریان قانون ،ائمه جمعه و جماعات ،پاسداران ، بیت روحانیون ، نمایندگان مجلس ، نمایندگان شورای مصلحت نظام ، ماموران وابسته به دولت + جوانان بیکار ، دختران وپسران با مدرک تحصیلی دانشگاهی بیکار وغیره از جمله عواملی هستند که عنوان مطلب :یعنی اصول دین و فروع دین را متزلزل کرده و عدم قانون به وضوح حکومت اسلامی را در برابر پاسخگو بودن به(#اختلاس =#حجاب)@ در مقابل حقوق دهک های کذائی به چالش می کشد و صاحبان رساله و توضیح المسائل اسلامی در این باره بهترین کار یعنی سکوت را پیشه خود ساخته و یا عدم برقرای اصول و فروع را در حیطه عوامل اجرائی خود نمی دانند و در این موضوع نا کارآمدی خود را واضح اعلام نموده اند . به همین دلیل در ادامه مطلب به وضوح آشکارست اصول دین زیر پا گذاشته شده به خاطر عدم رعایت عدالت اجتماعی که شعار های بدو شروع انقلاب به فراموشی سپرده شده و توجیهات و توضیحات نا معقول نظم جامعه و استقرار نیروهای کذائی برقرار کننده امنیت خود نشان از ضد امنیت آنان را با صدای بلند به جهانیان اعلام می کند که ناتوانی وفشار کذائی روز به انفجار و شکست قدرت پوشالی خواهد انجامید .

یک شغالی رفت اندر خُم رنگ

پس درآن خُم کردیک لَختی درنگ

چون بر آمد پوستش رنگین شده

این منم طاووس علیین شده

تجربه نشان داده تاریخ مصرف شعار ها به سر رسیده و جامعه امروز گول شعار های دروغین را نخواهند خورد . پس اصول دین هنگامی در عرصه جامعه اجرا خواهد شد که فروع دین به مصلحت کنار گذاشته نشود . حکومت وقتی اسلامی می شود که رهبران و عوامل آن مقید به رعایت اصول و فروع در ظاهر و باطن خود باشند .

خــُلدستان طریقت(اصول دین +فروع آن )۩محمد مهدی

ادامه نوشته

چون(طریقت) که خودش را برساند به وطن+اشعار(خلدستان طریقت)

آمدم در خانــــــــــهٔ امن تو دربانی کنم
جان به قربانست ودر،پای تو قربانی کنم

در طوافم آرزويم ديــــــدن روی تو بود
نوشم از یك جرعهء مهـر تو مهمانی کنم

***

عشق فرزانه شدن نسبت جان است به تن
ایروانی تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟

زنده‌ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
چون هوس را نتوان گفت به جز آه سخن

بعد از این در دل من، شوق رهایی نبُــود
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن

وای بر من که در این بازی پُر‌سود و زیان
پیش پیمان‌شکنان چون تو شدم عهدشکن

باز با عشق به آغوش تو بر می‌گردم
چون(طریقت) که خودش را برساند به وطن

تو اگر یوسف خود را نشناسی عیب است
ای که بینا شده یعقوب ز آن پیراهن

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (دوبیتی )طریقت +اشعار ☫ ۩۩۩

༺࿇🤍࿇༻

من امشب "مبتلایت" هستم ای دوست
رفــیق بــا صـــفایت هستم ای دوست

اگرچه "دورم" از "شهر" صفاهــون "
همیشه "آشنایت" هستم ای "دوست"

بر روی بوم زندگی، تاثـــیــر را باور مکن
زیبا و زشتش پای تو، تقدیر را باور مکن

تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رســم کن، تفسیر را باور مکن

خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز کـــن تا آرزو، درگــیر را باور مکن

در اوج، اوجِ بندگی، دیوانهء دلبستگی
زیبا و زشت زندگی،تحقیر را باور مکــن

تصویر اگرزیبا بُوَد، دنیا به کامت می شود
درانعکاس زندگی ، تقصیر را باور مکن

شاعر:(طریقت) آفرید، آزادِ آزاد آفــرین
با این ردیف وُ قافیه ، زنجیر را باور مکن

9ze4_photo_2018-03-10_00-25-54.jpg

ح. (طریقت)

ادامه نوشته

دوبیتی (باباطاهر)برآستان جانان

۩۩۩ ☫دوبیتی (باباطاهر)برآستان جانان☫ ۩۩۩

بسر شوق سر کوی ته دیرم

بدل مهر مه روی ته دیرم

بت من کعبه ی من قبله ی من

ته ای هر سو نظر سوی ته دیرم

بابا طاهر همدانی

به صحــــــــرا بنگــــرم صحرا ته وینم

بــــه دریـــا بنگــــرم دریـــــــا ته وینم

به هــــر جا بنگــرم کوه و در و دشت

نشــــــــــان روی زیبــــــــای ته وینم

باباطاهر عریان

تو کــــه دور از منـــــی دل در برم نی

هوایـــــی غیـــــر وصلت در سرم نی

به جــــانت دلبــــرا کـــــز هر دو عالم

تمنـــــای دگــــــر جــــز دلبــــــرم نی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

به قبـــــــرستان گـــذر کردم صباحی

شنیــــــدم نالـــــه و افغــــان و آهی

شنیـــدم کلـــــه‌ای با خاک می‌گفت

کــــه این دنیـــا نمـــی‌ارزد به کاهی

بابا طاهر

سه درد آمد به جونم هر سه یکبار

غریبـــــی و اسیـــــری و غــــم یار

غریبـــــی و اسیـــــری چــاره دیره

غــــم یار و غــــــــم یار و غــــم یار

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

جـــــدا از رویت ای مـــــاه دل افروز

نه روز از شو شناسم نه شو از روز

وصــــالت گـــر مـــــــرا گردد میسر

همـــه روزم شـــود چون عید نوروز

باباطاهر

به خنجــــــر گــــر برآرند دیدگانم

در آتش گـــــر بسوزند استخوانم

اگــــــر بر ناخنـــــانم نــی بکوبند

نگیـــــرم دل ز یــــار مهـــــــربانم

اگـــــر دل دلبـــــره، دلبــر کدومه

و گر دلبــــــر دله، دل را چه نومه

دل و دلبــــــر بـه هـم آمیته وینم

ندونــــم دل کــــه و دلبــر کدومه

ـــــــــــــــــــــــــ

بود درد مــــــو و درمونـم از دوست

بود وصل مــو و هجرونـم از دوست

اگر قصــــــابم از تـــن واکره پوست

جدا هـــرگز نگـرده جونم از دوست

ـــــــــــــــــــــــــــ

نمـــــی دونــم دلم دیوانه ی کیست

کجــــــا آواره و در خـــــانه ی کیست

نمـــــی دونم دل ســــر گشته ی مو

اسیــــــر نرگس مستـــانه ی کیست

باباطاهر همدانی

چهره ی ترسیم شده بابا طاهر توسّط هوش مصنوعی

۩#خــُلدستان طریقت (باباطاهرعکس :هوش مصنوعی )۩#محمد مهدی #طریقت



بابا طاهر

ادامه نوشته

 سلام ( طریقت) اشعار  :خوانسار(خلدستان)

۩۩۩ ☫ سلام ( طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

بوَد شدت سختی وُ رنـــج وُ درد پسندیده تر نـــزد آزادمـــرد

چون از ناکسان حاجتی خواستن به آنان فـــزودن زخود کاستن

بسم الله الرحـمن الرحـیــم"وَ جَعَلنا مِن بَـینِ اَیدیهِم سَـدّ اً *وَ مِـــن خَــــلِـفِــهِـــم سَــــدّ اً

فَاَ غـشَـــینا هُـــم فَهُم لایُبصِــرُنَ" (آیه 9 سوره یس)

۩۩۩ ☫ برخیز برخیز ☫۩۩۩

از غصه و از بی کسی لبریز لبریز

سرتاسر سالش بُود ، پاییز پائیز

ازبسکه دردبی کسی سختست اینجا

درد گر ان ناچیز شد، ناچیز ناچیز

گفتی نباید دل ببندم من به فردا

فریاد باید کرد، یا چنگیز چنگیز

بعد از تو نام شهرمن جاوید جاوید

بر قله های برفی تبریز " تب ریز"

من میسرایم نظم با یاد(طریقت)

خوانسار، ای نام آورم برخیز برخیز

ما ندیدیم کَسی کُو زجفا شادشود

چه بسا هر که وفاکرد از او یاد شود

ما گرفتیم ز خوبان جهان درس وفا

بلکه از جورو جفا ناله و فریادشود

در جنگ جهانی دوم سربازی نامه‌ای با این متن برای فرمانده‌اش نوشت: جناب فرمانده اسلحه‌ام را زیر خاک پنهان کردم، دیگر نمی خواهم بجنگم، این تصمیم به خاطر ترس از مرگ یا عشق به همسر و فرزندانم هم نیست.راستش را بخواهی، بعد از آن که یک سرباز دشمن را کشتم، درون جیب‌هایش را گشتم و چیز عجیبی دیدم. روی یک تکه کاغذ آغشته به خون نوشته شده بود:پدر، از روزی که تنهایم گذاشتی، هر صبح تا غروب جلوی در چشم به راه تو ام.“پدر جان، به خدا اگر این بار برگردی تو را محکم در آغوش می گیرم و اجازه نمی دهم دوباره به جنگ برگردی...” من این کودک را در انتظاری بیهوده گذاشتم. او تا چند غروب دیگر چشم انتظار پدر خواهد ماند؟ لعنت بر جنگی که کودکی را از آغوش مهر پدر بی‌بهره می کند.

از اناری حال دل پرسیدم امشب گفت: باغ
لاله های باغ را گفتم: خبر؟ می گفت: داغ!

داغ دارانیم و کاری بر نمی‌ خیزد زِ آه
سوگوارانیم نی دل مانده اینک نی دماغ

ما برادرهایمان را دی به چاه افکنده ایم
تا خبر گیریم از زاغان وُ گــاهی از کلاغ

ماه شعبانست تمرین می کنیم اینک صیام
روزه وُ ‌ افطارمان افتاده در "اُوجِ" فراق

می‌رود این روزها گل می‌دهد آغوش‌ یار
گاه عطر زلف یاری پَــرورد زیر دماغ

باز کوچه غرق لبخند و هیاهو ‌می‌شود
باز هم گل می‌خریم از کودکی پشت چراغ

باز منقار قناری به غزل وا می‌شود
باغ را تحویل قمری می‌دهد یک روز زاغ

آرزو: گرمی‌فزای جمع یاران بودن است
چه تفاوت که می وصلیم یا نفت چراغ

از (طریقت) حال دل پرسیدم امشب گفت: حال
حال را گفتم: خبــر تازه چه داری؟ کــو سراغ؟!

«دکتر برنیز سیگل» در کتاب خود می‌نویسد: «اگر من به بیمارانم بگویم که سطح خون گلوبین‌های ایمنی خود را بالا ببرند، هیچ یک نمی‌دانند چگونه باید این کار را انجام دهند اما اگر به آنها یاد بدهیم که خود و دیگران را دوست بدارند، در حقیقت بطور ناخودآگاه همین تغییرات در بدن آنها رخ خواهد داد.» هنگامی که فرد ابراز محبت می‌کند، سیستم ایمنی بدن او این قدرت را پیدا می کند که در برابر بیماری بایستد محبت، محل عبور موادشیمیایی مغز را تغییر می‌دهد و این امر بر مقاومت بدن تأثیرگذار است.

عکس و تصویر

ادامه نوشته

پیر ما پیر (طریقت)مست و شیدا بایدش (تجلیل / بزرگداشت) اشعار

۩۩☫پیر ما پیر (طریقت)مست و شیدا بایدش (تجلیل / بزرگداشت) اشعار ۩۩

هر دَم این آشفتگی آهنگِ نجوا بایدش

بی قراری بیشتر اما مدارا بایدش

با وجود خستگی بیتاب دیدارم هنوز

در وجودم حسِ نابت را تمنّـا بایدش

میبرم دست خیالم را به سوی قاب عکس

جانمازم عطری از احساس بابا بایدش

آیه ها ی سوره ی قرآن الرحمن شده

آیه هایت ، ختم شد امــّا مداوا بایدش

ای پدر آرامشم ، از دوریت هجران گرفت

شمع جانم حال وُ روزم را تماشا بایدش

تا بگیرد شعر من عطر نفس های تو را

پیرِ ما پیرِ(طریقت) مست و شیدا بایدش

ادامه نوشته

تاریخ و اساطیر(مسیح+کورش) ارائه مطلب (تصویر)

این، نقاشی منسوب به میکلانژ از لحظه ی نزول روح عیسی بر شائول یا پل قدیس و دعوت او به جبهه ی حق است. شائول که تا آن زمان از دشمنان مسیح و از سنگسارکنندگان استفان قدیس بوده، پس از این واقعه در نزدیکی دمشق، به بزرگ ترین عنصر گسترش دهنده ی مسیحیت در غرب تبدیل و در این راه به دست رومیان شهید شد. شاید بین او و گزنفون شاگرد سقراط در نگاه اول رابطه ای وجود نداشته باشد. اما فومنکو و نوسفسکی شک دارند که جمله ی تکان دهنده ی سقراط به گزنفون اشرافی در آتن، چندان از جملات تکان دهنده ی مسیح به پاول در دمشق قابل تمییز باشند. هر دو اتفاق به طرز آنی، یک اشرافزاده را به یک جوینده ی حقیقت تبدیل میکنند. سقراط درست مثل مسیح به اتهام آوردن دینی جدید، در آتن محاکمه و در راه حق شهید شد. مهمترین زندگینامه نویس سقراط، گزنفون بوده و مهم ترین شارح مسیح پاول. با این حال، اینها تنها دلایل تطبیق گزنفون و پاول از سوی فومنکو و نوسفسکی نیست. این دو نفر در اواخر فصل اول و اوایل فصل دوم کتاب "روسیه از دید یونانیان باستان" علاوه بر دلایل فوق، تطبیق گزنفون فقط با پاول را با تاکید بر تطبیق مسیح با سقراط پی گرفته اند با این ممیزه که تنها شاگرد مسیح که نظامی بود و سلاح به دست میگرفت، نه از حواریون مستقیم او بلکه همین پاول روح زده بود و در مقابل، گزنفون نیز حواری نظامی سقراط شمرده میشود که در نبرد سیروس شاهزاده ی پارس با برادرش ارسیک شرکت داشته و پس از قتل سیروس در این جنگ، با تهور و شجاعت فراوان موفق به بازگرداندن ده هزار سرباز یونانی به موطنشان شده است و شرح این واقعه در کتاب "اناباسیس" یا بازگشت ده هزار نفر درج شده است که به گزنفون نسبت داده میشود هرچند در کتاب، از گزنفون در حالت سوم شخص یاد میشود. در کتاب، گزنفون همه جا همراه و تحت تاثیر سردار دیگری به نام هیروسیفوس است که فومنکو و نوسفسکی، نام او را تحریفی از کریستوس یا مسیح میدانند. آنها ضمنا معتقدند که این هیروسیفوس میتواند فرم دیگری از خود سیروس باشد که نامش یونانی شده ی کورش به معنی خورشید است و نام کورش نه فقط با نام هورس خدای خورشید مصری قابل تبدیل است بلکه خود مسیح هم هست که باز یک خدای خورشیدی است و نام کریست تلفظی از نام خود کورش است. کورش برابر با کیرو به معنی شاه هم هست و تلفظ های دیگرش خشتره و خرخس –منشئات خسرو، قیصر و سزار- هم همین معنی را دارند. آرسیک برادر سیرس هم که نامش با ارتاخشتره یا ارتاخرخس (اردشیر) [به معنی شاه زمین] تطبیق میشود، نامش نشان میدهد که او ارتاخشتره ی ترجمه شده به ارتا شاه است و ارتا هم میتواند ریشه ی هرود باشد که دشمن و قاتل عیسی است. سیروس قبلا یک بار علیه ارسیک شورش کرده ولی به شفاعت مادرش از مرگ نجات یافته بود و حالا پس از مدتی حکومت به عنوان استاندار لیدی باز علیه ارسیک لشکر کشیده بود. این همان یک بار فرار عیسی از خشم هرود به مصر و بازگشت از آنجاست که این بار از مرگ فراری نیست. در اناباسیس، ارسیک مردی نرمخو و ملایم توصیف شده و برعکس سیروس مردی عصبی و خودرای تصویر شده است و ازاینرو فومنکو و نوسفسکی، نویسندگان اناباسیس را یهودیانی میدانند که در دعوای هرود و عیسی، طرف هرود بوده اند. فومنکو و نوسفسکی همچنین تعبیر این دعوا به دعوای دو برادر را برابر با دعوای رمولوس و رموس برادران بنیانگذار رم میدانند که با قتل رموس پایان رفت و البته اصل این رم را قستنطنیه در بیزانس میخوانند که رم لاتینی تقلیدی از آن است. در اناباسیس از این بیزانس سخن رفته و آن در مجاورت کوهی مقدس توصیف شده است. این کوه مقدس، قطعا کوه بیکوس است که محل قبر عیسی مسیح تلقی میشده و محل سفرهای زیارتی بوده است. بنابراین قستنطنیه یا استانبول، برابر با اورشلیم محل قتل مسیح نیز تلقی میشده است. از طرف دیگر، ایتالیا محل رم دوم، قلمرو لاتینیان بوده که کلمه ی لاتین، انتساب به لیدی را نشان میدهد. بدین ترتیب ما از سویی حمله های لاتینی ها به بیزانس را دراینجا داریم و از سوی دیگر، جنگ صلیبی ناموفق شوالیه های لاتینی در تصرف اورشلیم را. اما یادمان باشد این جنگ ها در پارس روی میدهند و به همین دلیل هم است که این مطالب در کتابی تحت عنوان "روسیه از دیدگاه یونانیان باستان" درج شده اند چون نویسندگان، پارس را همان پروس اصل نام روسیه میدانند که "پ" آن تلفظ نمیشود. سفر ده هزار یونانی گزنفون از دشت های (نه کوهستان) برفی یخ زده در راه بازگشت به وطنشان یادآور سرزمین های سرد شمال روسیه است. درواقع دراینجا همدستی یونانیان با سیروس یا مسیح، همان ملحق شدن بربرهای شمالی به سنت اندو پس از سفر او از قستنطنیه به شمال است که آغاز گسترش مسیحیت به خارج از قلمرو روم و ازجمله در بین پدیدآورندگان رم لاتینی تلقی میشود. در این راه، سنت اندرو به صورت اندرونیکوس کومننوس یک امپراطور رومی که اسلاوهای شمالی به او ملحق شده بودند تبدیل میشوند و این اندرونیکوس همان سیروس است و مثل او به دست دشمنان کشته میشود؛ آن هم با زجر و شکنجه ای که یادآور زجر و شکنجه ی مسیح در تصلیب است. ازآنجاکه دراینجا انتظار داریم طرفداران مسیح هم حرف خود را زده باشند، سیروس در کتاب دیگری منسوب به گزنفون موسوم به سیروپدی به پادشاهی مثبت و ستایش انگیز تبدیل میشود که بعدا به سیروس بزرگ در مقابل سیروس کوچک در اناباسیس نامگذاری میشود. سیروس بزرگ تربیت یافته توسط مغان یا مجوسان ستاره پرست خوانده میشود و در مسیحیت متعارف نیز نه فقط موقع تولد مسیح، سه پادشاه مغ به دنبال ستاره ای به بالین او میرسند و او را منجی بزرگ میخوانند بلکه هرود هم از طریق مغان بررسی کننده ی ستارگان، از تولد دشمن آینده اش مسیح مطلع میشود.

به نظر میرسد آنچه نویسندگان روس کتاب فوق از آن صحبت میکنند، با داستان محاصره ی قستنطنیه توسط بلغارها مرتبط باشد که با مرگ ناگهانی خان بلغارها در آن هنگام و ترک شدن قستنطنیه توسط آنها همچون معجزه ای مشهور شد. بلغارها دقیقا از روسیه به منطقه ی اطراف روم شرقی آمده و تابع مسیحیت ارتدکس آن شده بودند و مهاجرت هایی نیز به غرب داشتند که در ایجاد حکومت های مدافع روم لاتینی تاثیر داشته است. بنابراین جنگ داخلی پارس، معرف حقی بوده که آنها برای حکومت بر قستنطنیه –معادل بابل: پایتخت پارس- برای خود قائل بودند. از طرف دیگر همه ی بلغارها تحت حکومت بیزانس بودند و گروهی از آنها موسوم به ولاخی ها –تلفظ دیگری از بولگ یا بلغار- در اپیروس در بالکان حکومت جداگانه ای تاسیس کرده بودند که به نام گرفتن شبه جزیره ی بالکان از آنها معنی میدهد و منشا انتقال یونان گزنفون به منطقه ی بیزانسی بالکان شده است. درحالیکه قدیس حامی قستنطنیه سنت اندرو بود قدیس حامی ولاخیا سنت پاول بود بی این که مستقیما شاگردی مسیح را کرده باشد. گفته میشد سنت پاول مستقیما به ولاخیا آمد و مسیحیت بلغاری را ایجاد کرد که متفاوت از مسیحیت بیزانسی بود و این همان مسیحیت پاولیکان است که دوگانه انگار و منشا کاتاریسم رد شده توسط کاتولیسیسم در اروپا است. برخی برآنند که این امپراطور ژوستینیان بوده که چون از ولاخیا به حکومت قستنطنیه رسیده، پاول بلغاری و دکترین او را اعتبار داده و بر مسیحیت شرقی و غربی اثرگذار کرده است.:

“THE CHURCH OF BULGARIA IN MEDIVAL EPIRUS”: JORDAN TABOV: INFORMATION: 2018: V5: NO3

بنابراین پاولیکانیسم میتواند مقوم نوعی عرفان در مسیحیت یهودی تبار باشد که استوار بر برداشت عرفانی نبرد نور و ظلمت در انسان ها است و مطابق آن همه ی انسان ها دارای گوهر خدایی هستند و نه فقط مسیح. منتها چون هر دو برداشت از مسیح در مقام خدای انسانی و در مقام معلمی زمینی به بلغارها منسوب شده اند دراینجا این دو برداشت میتوانند در هم تلاقی کنند و مسیح از مسیح بودن خارج شود و درحالیکه با خدای انسان ها برابر شده که به زمین هبوط کرده، فرم معلم خود را به صورت انسانی دیگر به میان مردم بفرستد. این پس از یک شکست سیاسی-نظامی روی میدهد و قهرمانی را میسازد که آواره است. پسی میتوان گزنفون شاگرد سقراط و سرباز سیروس را همان گزنوفانس خنیاگر آواره دانست که به این سوی و آن سوی میرفت و با خواندن سرودهای مذهبی، مردم را از پرستش خدایان دروغین بازمیداشت. او میتواند خود مسیح باشد که به روایتی از مصلوب شدن نجات یافت و از نظرها ناپدید شد. نسخه ی بین النهرینی او نیز شناخته شده است: "آدا انلیل داری" ملقب به احیقار (در آرامی یعنی معلم) که آخرین دانشمند بزرگ بین النهرین پیش از سقوط تمدن عتیق آن و دشمن اخلاقیات زشت مردم در انتهای آن تمدن بود که بسیار به تمدن شهری کنونی ما نزدیک به نظر میرسد. او وزیر قدرتمند سناخریب آشوری بود که به خیانت متهم شد. مانند مسیح، او نیز محکوم به مرگ شد ولی نجات یافت و بعدها شاه و مملکتش را از خطر شکست در مقابل مصریان نجات یافت و مجددا مقرب و درباری شد. این حکم مرگ و رستاخیز مسیبح را دارد و خانه به دوشی احیقار، صحنه ی میانی این داستان است. روایت دیگر این شخصیت، کنفسیوس است که در چین، به دربار لو خدمات شایانی کرد اما حاکم همسایه که از گوش سپردن امیر لو به کنفسیوس خشمگین بود با فرستادن زنانی زیبا به دربار لو، امیر را از گوش سپردن به کنفسیوس باز داشت و کنفسیوس از نومیدی به همراه شاگردانش آواره شد و با رفتن به این سو و آن سو، مردم و حکام را به پیام های اخلاقی خود جلب میکرد. کنفسیوس مردم را به دور ماندن از رذایل اخلاقی و انجام کارهای نیک دعوت میکرد و اینها در افسانه های احیقار، به صورت داستان های تمثیلی از زبان حیوانات بیان میشوند. در داستان های احیقار که در غرب به داستان های ازوپ نامبردارند، جانوران بر اساس شخصیت سازی هایی که آدمیزاد بر اساس مشابهت های خود با آنها از آنها به عمل می آورد سخنگوی انسان میشوند و این شخصیت سازی پیرو علاقه ی اولیه ی کودکان به غریزه ورزی آشکار حیوانات که وسیله ی بازی بچه ها با خود حیوانات یا مدل اسباب بازی آنها میشود منشا سرگرمی های آموزنده میگردد. ولی به جز حیوانات، انسان ها نیز منبع داستان های سرگرم کننده هستند. پس چرا خود این داستان های به اصطلاح تاریخی را به همتاهای داستان های تمثیلی ازوپ نشناسیم و با آنها حقیقت تعالیم مسیح و دنباله هایش در مذاهب دیگر را کشف نکنیم؟

ادامه نوشته

برآستان جانان: حافظ، عطار نیشابوری +شعرا

رختشویی، تازه‌عروسان لب حوض و زن آمریکایی

رختشوئی نوعروسان +زن آمریکائی => لباسشوئی

چه مستی ست ندانم که رو به ما آورد

که بود ساقی و این باده از کجا آورد

تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر

که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد

دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن

که باد صبح نسیم گره گشا آورد

رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد

بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد

صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است

که مژده طرب از گلشن سبا آورد ...

علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست

برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد

مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ

چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

به تنگ چشمی آن ترک لشکری ناز م

که حمله بر من درویش یک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند

که التجا به در دولت شما آورد

*****

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نماندست

صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست


niniweblog.com

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی

دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی

چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو

بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی

نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی

آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی

در آرزوی رویت ای آرزوی جانم

دل نوحه کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کی

بشکن به سر زلفت این بند گران از دل

بر پای دل مسکین این بند گران تا کی

دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند

خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی

ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین

درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی

اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی

پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کی

گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر

هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی

گر عاشق دلداری ور سوختهٔ یاری

بی نام و نشان می‌رو زین نام و نشان تا کی

گفتی به امید تو بارت بکشم از جان

پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی

عطار همی بیند کز بار غم عشقش

عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی

niniweblog.com

برآستان جانان: حافظ، عطار نیشابوری +شعرا+مولانا

( خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم.

ادامه نوشته

خلدستان طریقت :تقدیم  :به نگاهتان(برآستان جانان)

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ*

اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ

يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ

بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ...

۩۩۩ ☫برآستان جانان (طریقت)مولانا ☫ ۩۩۩

۩۩☫تقدیم :به نگاهتان ☫۩۩

تصویر مرتبط

نتیجه تصویری برای به عشق تو

مولوی

«دیوان شمس«غزلیات

همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر

سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر

همه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردی

منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر

همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی

بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر

تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی

نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی

نه چو روسبی که هر شب کشد او به یار دیگر

نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس

بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر

همه عمر خوار باشد چو بر (پهلوی، بغل) دو یار باشد

هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

که اگر بتان چنین‌ اند ز شه تو خوشه چینند

نبدست(نبوده است) مرغ جان را به جز اومطار (محل پرواز) دیگر

نمایش "اسب‌های انباری" به نویسندگی "رضا گشتاسب" و کارگردانی "رضا کرمی‌زاده" در سالن چهارسوی تئاترشهر در حال اجراست. خانواده‌ای که زندگی فرزندشان را مصرف می‌کنند تا اوضاع را همان‌طور که هست بر میل و مرادشان نگه‌دارند.

این فضای یک‌طرفه‌ی حاکم و محکومی، بالادستی و پایین‌دستی قرابت عجیبی با حال و روز تئاترشهر تهران داشت، انگار نمایش دهن‌کجی باشد به این احوال. قبل از شروع نمایش در سالن انتظار، نگهبان/انتظامات برای شروع نمایش "یه روز دیگه" هوار می‌زد که "هااای هر کی بلیت داره زود بیاد بره بشینه، زود باشید دیگه بجنبین"!!!! از آن طرف دو سگ چادر به سر پشت میز گذاشته بودند که یک وقت کسی شالش نلغزد که عرش خداوندی به لرزه بیفتد. رو به همه‌ی خانم‌ها هوار می‌زدند که "شالتو سر کن، چند بار بگم اون بی‌صاحابو سر کن. نمی‌تونی سر کنی برو بیرون، می‌تونی خارج بشی".

هنر و ادبیات این توانایی را دارند که متغیرهای بی‌شماری را در اختیار ما قرار دهند. ایکس را حذف کنیم و جای آن درخت بنشانیم و یا بالعکس. جایی این درخت را از ریشه بکنیم و اگر به اکسیژنش نیاز داشتیم دوباره بکاریمش. جای خانواده بگذاریم سیستم و جای فرزند بگوییم شهروند. حالا ما فرزندانی هستیم که زندگیمان مصرف می‌شود، عمرمان را می‌دوشند و زخممان می‌زنند.

نمایش زیبایی بود و یک ساعت تمام فقط تماشا کردم.

۩۩۩ ☫اشعار (طریقت)زاده ی ققنوس ها .7سین ☫ ۩۩۩

هفت سین مــی چینم اینجا روی اقیـانوس ها
مـــی کشم چالــش بـرای اطـلــس طــاوس ها

مـــی شـــود چشـمان دنیا تــارِ تاریـــکی شب
مـــی کـشـد تــا فــاجـعه تنـــهایی فــانـــوس ها

تا کـــه لب وا می کــنی زنگ صـدایت می کُشد
چون شبآهنگِ سکوت وُ صحبت ناقوس ها

مـی شـــوی مــرهم بــرای مصلحت های جنون
مـــی زنـــی برتخــته شاید بهر جالینوس ها

همزبانی مـــی کـــنی بــامن تــو ای بانوی مهر
می کنی افسون بره می زنی افسوس ها

شـــهر آشوب است از عشق تـو در ایام عید
مـــی کـنی مــهد تمدن ،عـهد دقیــانوس ها

در میان شعله های عشق جان می گیری سپس
می شود آخر (طریقت) زاده ی قـقـــنــوس ها

روزهای خوب در راهند با خــوش باور ی
چــشم دل مــی بندم از رویــای ناملموس ها

۩۩۩ ☫اهل تحسین و ادب باش (طریقت)ز فروغ مه و مهر ☫ ۩۩۩

نشود فــاش دَمی آنــچه مــیان من و توست
چون عجب قاصدکی نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به اِشارت که زبان من و توست

روزگاری شد و هر نیلبگی مرد ره عشق نشد
گــوئیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه از خلوت راز دل ما آگــه نیست
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

نوبهار من وُ جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنّـای بهشت
گفتـــگویی زِ خیال وُ ، ز جهان من و توست

نقش نیکو بنگارند به دیباچه ی شهر
این همه نامه ی عشق است نشان من و توست

اهل تحسین وُادب باش(طریقت)زِ فروغ مه و مهر
مهر وُمه آتش روشن شده جان من و توست

9ze4_photo_2018-03-10_00-25-54.jpg

ح. (طریقت)

۩خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت <<< ادمه مطلب

ادامه نوشته

برآستان جانان (عبید)زاکانی+ به چنین باده (طریقت )پروین اعتصامی ۩۩

۩۩☫ به چنین باده (طریقت )دوبیتی )پابند= قند۩۩

تا کلبهء معشوقه رهی دور وُ دراز ست هنوز

آن کوچک بسیار، بـسی منـــبع راز ست هنوز

مقصود من ازشعر فقط راز وُ نـــیازست هنوز

اشعار (طریقت)به نشیب است وُفرازست هنوز

****

باده ای هست به لبهای تو چون قند هنوز

به چنین بادهء (طریقت) شده وُ پا بند هنوز
شوق تنهایی من پیش نگاهت نگران
مگر آن چاله به این چاه درافکند هنوز
گره موی تو بسته است به جانم اَبَدی
از اَزل تا به اَبد عاجزوُ در بند هنوز
خُمِ چشمان تو یک معجزه ی بی همتاست
که به این رنگ درآمیخت خداوند هنوز
مبتلا بودم ازاین جام که نامش عشق است
ای خداوند به این غایله پیوند هنوز
تو مگرشادی دنیای مرا دزدیدی
که حرام است دگربعد تو لبخند هنوز

اُردی بهشت یا اُردی جهنم

سلطان باشی یا رعیت
پیر باشی یا جوان
خادم باشی یا مخدوم
رئیس باشی یا مرئوس
آقا باشی یا چاکر
متشرع باشی یا بی دین
زاهد باشی یا ریاکار
اصلا چه فرق می کند!؟
گوشه خاطرت که به جمال یاری میل داشته باشد

یا بند دلت گره خورده باشد به زلف گره گیر نگاری؛
روزی می رسد که پیک مرگ این گره را می گشاید و زنجیر تعلق را می بُرد
به خودت که می آیی می بینی نیمی از روحت را با خودش برده است!
معلق می مانی بین بودن و نبودن!
پا لخت و آسیمه سر دنبالش می دوی، در چاردیواری ملال خویش تنها می مانی!
دَمَق عبایت را روی سرت می کشی، تمام غم های دنیا آوار می شود روی دلت.
چنگ می اندازی بر خاک، پنجه می کشی بر خاشاک...
اما نمی میری. هنوز نفس می کشی.
عاشق که باشی؛
تنهایی را می دری،

سر بر شانه سنگلاخ می گذاری،

سنگ را همدم تنهاییت می کنی،

خاک سرد برایت پرنیان گرم می شود.
عاشق که باشی‌؛

درون آشوب تنهائیت نجوا می کنی:
زلف او در چنگ باد راهزن
چنگ من در گیسوان باد مست
او چو دریاهای سرکش نغمه ساز
من به او چون سنگ ساحل پای بست

✍️ حمید

ادامه مطلب محمد مهدی طریقت

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ


...
ادامه مطلب...یکی برای همه#همه فدای یکی <<<<

گفت:بانک‌های ایران اسلامی‌تر است یا مثلاً سوئیس؟

گفتم: مسلّماً بانک‌های ایران.

گفت: چرا؟

گفتم: چون کارمندان مرد نوعاً ریش دارند و خانم‌ها حجاب.

نمازشان را اول وقت می‌خوانند. محرم عزاداری می‌کنند.

ماه رمضان روزه می‌گیرند. گاه دعای توسُّل و دعای کمیل و...

گفت: منظورم نظام بانکی ما اسلامی‌تر است یا نظام بانکی سوئیس؟

گفتم: کشور سوئیس اسلامی نیست،که نظام بانکی آن اسلامی باشد.

حالا تو بگو نظام بانکی سوئیس چگونه است؟

گفت: ﺩﺭ ﺳﻮﺋﯿﺲ، ﺑﺎنک ﻫﺎ ﻣﺎﻫﻴﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﺩﺭﺻﺪ ﺟﻬﺖ ﺣﻖ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻯ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ

ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﮔﯿﺮند، ﻭﻟﯽ ﺳﻮﺩ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺍﻡ ﮔﯿﺮﻧﺪﻩﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮند.

در حقیقت وام به‌صورت قرض‌الحسنه است.

ﺩﺭ ﺑﺎنک‌هاﯼ ﺍﻳﺮﺍﻥ، ﻣﺎﻫﻴﺎﻧﻪ ﺳﻮﺩﻯ ﺣﺪﻭﺩ ٢٠ ﺩﺭﺻﺪ ﺑﻪ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ

می‌کنند، ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ٢٨ ﺩﺭﺻﺪ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﺯ ﻭﺍﻡ ﮔﯿﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ‏( ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺤﺘﺎﺝ ‏) می‌گیرند .

ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﺤﺘﺎﺝ می‌گیرﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻏﻨﻰ می‌دﻫﻨﺪ،

ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ﺳﻮﺋﯿﺲ ﺍﺯ ﻏﻨﻰ می‌گیرﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺤﺘﺎﺝ می‌دﻫﻨﺪ.

گفتم:خب،خودشان که ادّعای مسلمان‌بودن ندارند!

گفت: مسلمانی به شعار است یا رفتار؟

آیا طول رکوع و سجود معیار مسلمانی است یا راستی سخن و ادای امانت؟

پروین اعتصامی می‌گوید:

واعظی پرسید از فرزند خویش:

هیچ می‌دانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق

هم عبادت،هم کلید زندگی‌است

گفت: "زین معیار اندر شهرما،

یک مسلمان هست آن هم ارمنی‌است" !

ادامه نوشته