بدون شرح : خلدستان طریقت+ روزگار حکومت (محور مقاومت)

۩۩۩☫ بدون شرح (طریقت) روایت ،حکایت/محور مقاومت☫۩۩۩

در مسجد شهر، دین به مردم بـفروش

نان شب خود به نیم گنــدُم بـفروش

ای شیخ! که مفتی جهنم شــده ای

با قیمت خون خلق، هیزم بـفروش

***

چو رهبر :مَــردم‌آزاری وُ "جنگ‌"ست
دلِ اَبتر سفالین است وُ
سنگ‌ست

ولی افسوس، این دوران ننگ ست!
بدون شرح این اوضاع تنگ‌ست

۩محمد مهدی طریقت ۩

نه اینكه فكر كنی دیگر اعوجـاجی نیست
برای زخم زبان ها دگــر علاجی نیست

تو سبز ماندی و من برگ برگ پائـیــزم
به دشتِ لاله شقایق چو سرو كاجی نیست

تمام آدمیان! رانده از بهشت برین
خلیفه ای كه از آغازفکر تخت و تاجی نیست

تفاوت من و اصحاب كهف در این بود
برای سكه ی رایج دگر رواجی نیست

مرادِ شیخ قاضی شارع قباله گشته وطن
نشسته بر سر مسند که احتیاجی نیست

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرو

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار+مولانا

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار+مولانا ☫۩۩۩

***

جانا به خرابات آ تا لذّتِ جان بینی

جان را چه خوشی باشد بی‌صحبتِ جانانه؟

هر گوشه یکی مستی دستی ز بَرِ دستی

وان ساقیِ هر هستی با ساغرِ شاهانه

تو وقفِ خراباتی دَخلت مِی و خَرجت مِی

زین وقف به هُشیاران مَسپار یکی دانه

ای لولیِ بَربَط‌زن تو مست‌تری یا من؟

ای پیشِ چو تو مستی افسونِ من افسانه

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد

در هر نظرش مُضمَر صد گلشن و کاشانه

چون کشتیِ بی‌لنگر کَژ می‌شد و مَژ می‌شد

وز حَسرتِ او مُرده صد عاقل و فرزانه

گفتم: ز کجایی تو؟ تَسخر زد و گفت: ای جان

نیمیم ز تُرکستان نیمیم ز فَرغانه

نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل

نیمیم لبِ دریا نیمی همه دُردانه

گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت

گفتا که: بِنَشْناسَم منْ خویشْ ز بیگانه

من بی‌دل و دستارم در خانهٔ خَمّارم

یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نِه؟

در حلقهٔ لنگانی می‌باید لنگیدن

این پند ننوشیدی از خواجه عُلَیّانه

سرمستِ چنان خوبیْ کِی کم بُوَد از چوبی؟

برخاست فَغان آخر از اُستُن حَنّانه

***

خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد ؟

خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد ؟

خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ

زیر لب خنده زنانند که کار آسان شد ؟

خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسید

در سماع آمد و استاد همه مرغان شد ؟

خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت

مژده نو بشنید از گل و دست افشان شد ؟

خبرت هست که جان مست شد از جام بهار

سرخوش و رقص کنان در حرم سلطان شد ؟

خبرت هست که لاله رخ پرخون آمد ؟

خبرت هست که گل خاصبک دیوان شد ؟

خبرت هست ز دزدی دی دیوانه

شحنه عدل بهار آمد او پنهان شد ؟

بستدند آن صنمان خط عبور از دیوان

تا زمین سبز شد و باسر و باسامان شد

شاهدان چمن ار پار قیامت کردند

هر یک امسال به زیبایی صد چندان شد

گلرخانی ز عدم چرخ زنان آمده‌اند

کانجم چرخ نثار قدم ایشان شد

ناظر ملک شد آن نرگس معزول شده

غنچه طفل چو عیسی فطن و خط خوان شد

بزم آن عشرتیان بار دگر زیب گرفت

باز آن باد صبا باده ده بستان شد

نقش‌ها بود پس پرده دل پنهانی

باغ‌ها آینه سر دل ایشان شد

آنچ بینی تو ز دل جوی ز آیینه مجوی

آینه نقش شود لیک نتاند جان شد

مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند

کفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد

ادامه نوشته

د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار =>ادامه مطلب (ثابت)

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار ☫۩۩۩

متن غمگین پاییزی؛ متن و اس و جملات غمگین پاییزی جدید و آمدن پاییز

در مسجد شهر، دین به مردم بـفروش

نان شب خود به نیم گنــدُم بـفروش

ای شیخ! که مفتی جهنم شــده ای

با قیمت خون خلق، هیزم بـفروش

۩محمد مهدی طریقت ۩

حُب القلم سرشته به خونِ وُ رگ شماست

پیوسته رسته های جنون شعر بی ریاست

در محشر شعار در آن انجمن گمان

موضوع:بحث کنگره وزن شعرهاست

هرکس کتاب ندارد ، رَوَد کنار

تا روز حشر مدرکتان نزد انبیاست

بر گ قبولی همگی در یَدِ خداست

پایان نامه ی هرکس نوشته اند

این مُهر سرخ مُهر انجمن شعر اولیاست

محشر کنار درب جنان جار می زنند

هرکس سروده شعر ورودش چه پُربهاست

تنها به عشق اوست که شعری سروده ایم

جنت بدون مجلس شاعرچه بی صفاست

ناگاه جبر ئیل امین بانگ می زند

هرکس سروده ای نسرودست بینواست!

محشر دوباره با شب شعر(طریقت)است

آنجا خدا به خیر کند محشری به پاست

محمد مهدی طریقت

شیخی به چُرت بود که زنش وارد شد و به تعجیل بگفتا:شیخا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت!پس شیخ به عبا شد و با دیگ سمت دروازه پیش گرفت.چون رسید، کوی هیئت را خیلی خلق بدید در آشوب و هیاهو! در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند!ره زِ میان صف گشوده، بالای دیگ برسید. دیگ آش نیمه یافت. پس آشپز را بگفت: دست نگاهدار که نذری را اشکالی هست شرعی!آشپز بگفت: از چه روی ای شیخ؟خلق نیز به گوش شدند.

شیخ بگفت: قصاب بدیدم به بازار که گوسپند تازه ذبح بکرده، سر به کناری نهاده بود. چون زِ سر بگذشتم، حیوان به ناله و اشک شد که قصاب آب نداده هلاکم نمود... هم از این روی حرام باشد آن گوشت و این شله!

مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که حال که کار زِ کار بگذشته چه باید کرد شیخا؟شیخ بخاراند ریش را و بگفتا: خُمس آش به شیخ دهید حلال شود!پس خلق بگفتند آشپز را که خُمس دهی حلال شود، به زِ آن است که کُلِ آن حرام شود!پس آشپز دیگ زِ شیخ بستاند و آش اَندر بِکرد!خلق شادمان شده شیخ را درود گفته صلوات بفرستادند.خشتمال که حکایت بدید و بشنید، شیخ را جلو گرفته بگفتا: این چه داستان بود که کردی؟ چه کَس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید ای فریبکار؟
شیخ بگفت: مهم آش است که به این دیگ شد!
اَلباقی نه گناه من است که خلق را اگر میل به خریت باشد همه کس را حلال باشد به سواری..

گر به دولت برسی مست نگردی، مردی

گر به ذلت برسی پست نگردی، مردی

اهل عـالم همه بازیچه دست هوسند

گر تو بازیچه این دست نگردی، مردی

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را، پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری، مردی


سِلطِنَت آباد خوسار

منظرانیه نوآژ سلطنت آباد هاما خوسارو

زعفرانیه بوآژ مَـسکنت آباد هاما خوسارو

خط ابروی(طُ) سرمشق کُدوم اُستادُوُ

"تِله کابین "نواژ جنت آبادِ هاما خوسارو

دِر سِلطنت آباد خوسار ،قصری داران ، کُوُنه وُ فرآخ. عاسمونژ بلند وُچناراژ رفیع وُ صحن و حَصِژ قالی‌پوش وَلگاژ پنجه‌ء اُفتو گرمِ‌‌ بِراُفتو. رِی بِ ری ایونژ عمارت، حیض هشتیِ فیروزی آروم ِ آروم مینژ ، هَمرِتَ از اُوُ گِل وُ وَلگ ِ چنار و گِرتکون عاسمونژ پُرِ غِلا که هیچ نَتِلِندِ خلوت گِنوُ وُ سوت و کور بَمونوُ . مُن در سِلطنت آباد خوسارسنّی داران به اِندازِ اجداد مرحومِ خوُم . عصایی اِز چوُ گِرتِکون که مُن ِژ گوش دارتِی و عینکی دایره ای و کُلُفت که دِیرِ وَرم اِز گَرت و غبارآلودَ نشونِ ‌دُوُ . پالتو سیا و بلند که سرمای استخون سیز ملایم کِروُ . بَخچه همین مُن دِر این عمارتَ ، کاری نداران جز یاد و خاطرهء اُون قِدیم نِدیما . گای در ایونَ ، ری چارپای َ چُرت بید خوسان ، گای جی ری بِ ری اُرُسی تالار هفت بَری، ری به جَعد یَ َ گِرتکو نا سیل کِران ، پس و پیش شنِدِ وُ دل به قار قار غلا اِ ت‌ِسپاران که بَل کُم خبری تازه بَرسو . قِلنَ چاق کِران و آتیش تُ بیدان وُ به غلا خیرَد ِ گِنان که ری گِرتکونَ سالا ی ِ سالو ‌ لُو نَ دُورو ، چه عمارتیوُ سلطنت آباد خوسار کِ خِبِژ بنا کِرت کَلِحسن شِمرَ ! گای به تالار د کِسان عمارت سلطنت آباد خوسار . گرامافونژ دارت که بعد مرگ �آ سد رضا �، کَسی اُنِژ تعمیر نَکِرت و کمتر به خوندنِژ وامِدارمِ کِرت تا �یَ رو بشتان مَحل ژیر " بَخچم وَرخونُو دراز گِنان و فکر کِران بِ مشبکای ارسی وُ سَرِ بَرآ سِیل کِران و آماده هِشتنِ گِنان ... من سالا وُ ک ِ مینِ این< سلطنت آباد خوسار > دِران ...شاعر مشغول نوشتن با مداد بود.
کامل پرسید: چه می نویسی؟
شاعر لبخندی زد و گفت: مهمتر از نوشته ها،مدادیست که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!

کامل تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
شاعر گفت: پنج خاصه در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.

اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!

دوم: گاهی مداد کُندرا باید بتراشی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو اُنس بهتری می سازد!

سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!

چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی مى كنى، رَدی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن!ششم: آثار مدادی شاعردر ابتدا جذاب شنیدنی،دیدنی وبه خاطرِ خیال سپردنی مداد نو وَ تیز کُندی به همراه دارد که صیقل کامل قُلچماق مداد را می طلبد . هفتم : ناناز تراش کامل مداد شاعر را طراوت و شادابی می بخشد که در هرنفسی که فرو می رود مفرح ذات است و چون بر می آید مُمدِ حیات.پس به شُکر اندرش شعری تازه و چون مداد را می جنباند غرقآب گردد به کمالی کامل.هشتم: در سبک شاعران معاصر سنت بر مداد رفع نگردد چون تراش تازه گردد.نهم:هرچند با پیشرفت تکنولوژی ابزار مداد وتراش وجه دیگر یافته مداد را گاه هیچ نیاز بر تراش نباشد نوک مداد اِتود در دسترس و تراش به وجه دیگر سپرده شده.دهم: وبعد ازآن در منظومه ء شاعرِ شعر(طریقت) خواب رنگین فارغ است .

حال همه از حرف نسنجیده خراب است
اَحـوالِ مریدان ادب عـیـن کباب است

اِمـروزه شده ، حاصل اندیشه ی نادان
اندیشه ی نادان گرفتارِ عذاب است

افراط شده کار همه روز وُشب اِنگار
تفریط ز بی فکریِ آن اهلِ کتاب است

گویی که شده باعث سرگیجه ی مردم
از رونقِ فرماندهی وُ سِّر گلاب است

داروی شفابخش همه مفتخورِ عالم
نوشیدن شعر و غزل و حرف حساب است

واعظ که تنش خورده به حوران بهشتی
اَفسون شده از درد کمر یکسره خواب است

پرچم زده از چین به دروازه ژاپن
لبنانی وُ روسیه مگر کشف حجاب است

وُ***

۩خــُلدستان طریقت ( sorodehay-tarighat.blogfa.com )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

ادامه نوشته

بدون شرح / روایت(طریقت) حکایت

۩۩☫بدون شرح / روایت(طریقت) حکایت ۩۩

اقتدار سیاسی فقط با اقتدار نظامی ممکن است

حدود 400 سال پیش فیلیپ پادشاه اسپانیا و پرتغال طی پیامی خواستار جدایی بحرین از ایران و سپردن آن به اسپانیا گردید!

شاه‌عباس خطاب به فیگوئرا فرستاده پادشاه فیلیپ:ما بر سر قلمرو ایران با کسی مذاکره و مصالحه نخواهیم کرد و اگر پادشاه اسپانیا از آن گوشه جهان مدعی بحرین است تنها از طریق جنگ می‌تواند آن را از ما بگیرد گه گمان نمی‌کنم در جهان ارتشی یافت شود که بتواند با سرباز ایرانی مصاف گردد،
مهمان نوازی خصلت ماست ولی این اخرین بار باشد که چنین پیامی برای ما می‌آوری!
شاه عباس وقتی عصبانی میشد حتی در مجالس رسمی بی توجه به حضار راه می رفت و با خودش حرف میزد
آن روز از دیدن نامه فیلپ سوم برای مسترد کردن بحرین و گمبرون عصبانی شد که حین راه رفتن گفت:می دانم با شما چه کنم
رعیت من به هرمز نرسیده صف کشیده اید به جبر که عیسوی شود بخدا قسم که تا هرمز را فتح نکنم آرام نمی شوم
از توپ های آهنی ما نمی ترسید!
(توپ های برنزی اروپایی ها برتر بود)
در همان هرمز کارخانه توپ ریزی علم می کنم
بمن گفتن سربازانم هنگام آزادی گمبرون به دریا زده اند و از جهازات پرتغالی توپ برداشته به ساحل برگشته اند
با این سربازان چه باکی از فرنگی دارم!

جالبه دقیقا هشتاد سال قبلش جد شاه عباس ، یعنی شاه اسماعیل وقتی گمبرون به اشغال پرتغالی ها در آمد درخواست استرداد جزایر و سواحل ایران رو کرد اما حاکم پرتغالی چند تا گلوله توپ تحویل سفیر ایران داد و گفت برو به شاه بگو این تنها چیزیه که به شما می دهیم .

__________________________________________________________________

ناراحتی؟ مشکلی پیش آمده؟

گفتم: بله! ماشینی داشتم. می خواستم بفروشم و پولش را در بورس سرمایه گذاری کنم!

گفت: این که خبر خوبی است!

گفتم: مسخره می کنی؟

گفت:هنگام تحویل پلیس به صاحب پراید گفت: از سارق شکایتی نداری؟!

پاسخ داد: نه بابا ،چه شکایتی جناب سروان!؟
تازه می خواهم بروم بازداشتگاه ملاقاتش و دستش را ببوسم!

همان دوسال پیش می خواستم پرایدم را 20 میلیون بفروشم و پولش را در بورس بگذارم که خدا به این مرد شریف!
الهام کرد که ماشینم را مدتی به امانت بگیرد!!!
و امروز پرایدم بیش از 100 میلیون می ارزد! در صورتی که اگر 20 میلیون را در بورس گذاشته بودم به باد رفته بود و با این خرج و مخارج من باید جای اين بزرگمرد زندان بودم !!!
اين تجربه به ما ثابت كرد اگر اموال خود را به دزدان بسپاریم ، حتماً و قطعاً جایش امن تر از بانك و بورس و … است !!!

۩خــُلدستان طریقت (حکایت ،روایت )۩۩ محمد مهدی طریقت <<<ادامه مطلب

ادامه نوشته

برآستان جانان(سیمین بهبهانی) +خواجوی کرمانی (طریقت)  روایت ،حکایت/اشعار  

عکس دختر برای پروفایل :: مدلو

ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی

پیوسته شادزی که دلی شاد می‌کنی

گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود

این مرغ پر شکسته که آزاد می‌کنی

پنهان مساز راز غم خویش در سکوت

باری، در آن نگاه، چو فریاد می‌کنی

ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می‌کنی؟

ای درد عشق او! ز چه بیداد می‌کنی؟

نازک‌تر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه پولاد می‌کنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی‌رود
ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی

انواع عکس پروفایل بهاری جدید و شاد و عاشقانه

عکس پروفایل و عکس نوشته دختر در طبیعت با متن دلنشین زیبا - دانلود آهنگ جدید

این بوی بهار است که از صحن چمن خاست

یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست

انفاس بهشت است که آید به مشامم

یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست

این سرو کدام است که در باغ روان شد

وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست

بشنو سخنی راست که امروز در آفاق

هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست

سودای دل سوخته لاله سیراب

در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست

تا چین سر زلف بتان شد وطن دل

عزم سفرش از گذر حب وطن خاست

آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من

گویی ز پی صید دل خسته من خاست

هر چند که در شهر دل‌تنگ فراخ است

دل‌تنگی‌ام از دوری آن تنگ دهن خاست

عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو

از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست

(خواجوی کرمانی)


ادامه نوشته

د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار +دی ماه

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار ☫۩۩۩

در مسجد شهر، دین به مردم بـفروش

نان شب خود به نیم گنــدُم بـفروش

ای شیخ! که مفتی جهنم شــده ای

با قیمت خون خلق، هیزم بـفروش

***

چو رهبر :مَــردم‌آزاری وُ "جنگ‌"ست
دلِ اَبتر سفالین است وُ
سنگ‌ست

ولی افسوس، این دوران ننگ ست!
بدون شرح این اوضاع تنگ‌ست

۩محمد مهدی طریقت ۩

نه اینكه فكر كنی دیگر اعوجـاجی نیست
برای زخم زبان ها دگــر علاجی نیست

تو سبز ماندی و من برگ برگ پائـیــزم
به دشتِ لاله شقایق چو سرو كاجی نیست

تمام آدمیان! رانده از بهشت برین
خلیفه ای كه از آغازفکر تخت و تاجی نیست

تفاوت من و اصحاب كهف در این بود
برای سكه ی رایج دگر رواجی نیست

مرادِ شیخ قاضی شارع قباله گشته وطن
نشسته بر سر مسند که احتیاجی نیست

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرو

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

دوبیتی  (طریقت)  روایت ،حکایت/اشعار  

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار ☫۩۩۩

در مسجد شهر، دین به مردم بـفروش

نان شب خود به نیم گنــدُم بـفروش

ای شیخ! که مفتی جهنم شــده ای

با قیمت خون خلق، هیزم بـفروش

***

چو رهبر :مَــردم‌آزاری وُ "جنگ‌"ست
دلِ اَبتر سفالین است وُ
سنگ‌ست

ولی افسوس، این دوران ننگ ست!
بدون شرح این اوضاع تنگ‌ست

۩ محمد مهدی طریقت ۩

شیخی به چُرت بود که زنش وارد شد و به تعجیل بگفتا:شیخا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت!پس شیخ به عبا شد و با دیگ سمت دروازه پیش گرفت.چون رسید، کوی هیئت را خیلی خلق بدید در آشوب و هیاهو! در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند!ره زِ میان صف گشوده، بالای دیگ برسید. دیگ آش نیمه یافت. پس آشپز را بگفت: دست نگاهدار که نذری را اشکالی هست شرعی!آشپز بگفت: از چه روی ای شیخ؟خلق نیز به گوش شدند.

شیخ بگفت: قصاب بدیدم به بازار که گوسپند تازه ذبح بکرده، سر به کناری نهاده بود. چون زِ سر بگذشتم، حیوان به ناله و اشک شد که قصاب آب نداده هلاکم نمود... هم از این روی حرام باشد آن گوشت و این شله!

مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که حال که کار زِ کار بگذشته چه باید کرد شیخا؟شیخ بخاراند ریش را و بگفتا: خُمس آش به شیخ دهید حلال شود!پس خلق بگفتند آشپز را که خُمس دهی حلال شود، به زِ آن است که کُلِ آن حرام شود!پس آشپز دیگ زِ شیخ بستاند و آش اَندر بِکرد!خلق شادمان شده شیخ را درود گفته صلوات بفرستادند.خشتمال که حکایت بدید و بشنید، شیخ را جلو گرفته بگفتا: این چه داستان بود که کردی؟ چه کَس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید ای فریبکار؟
شیخ بگفت: مهم آش است که به این دیگ شد!
اَلباقی نه گناه من است که خلق را اگر میل به خریت باشد همه کس را حلال باشد به سواری..

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان

ای بی پدران، نطفه ی شبخوابه ی ننگ
گه مست و گهی نشئه وُ آلودهِ سرنگ

بازیگری از معرکه ی مذهب وُ دیــن،
مکاره ی رشوه خوار گـان روبه لنگ

ابلیس خطاخوان و نماینده ی کــفر
بر قلب بشر، چاک بــر آورده خدنـگ‌

‌مشاطه ی رخساره ی تزویر و ریا
تندیس فرومایگی و مظهر بَـنـگ

از مسلک بیداد ، به رخسار تشرّع
بر آینه ی عدل ، پدیـد آور زنـگ

دیباچه ی مکتوب خرافاتِ دروغ
شیرازه ی پوسیده ی گفتار جفنگ

آوای نمادین سخنواره ی صلح
پتیاره ی طغیانگرو عفریته ی جنگ

بر روی زمین ، عقرب جرّاره و مار
کرکس به هوا و به دل بحر نهنگ

غارتگر ایمان و دغل‌کار قرون
بر سینه ی مردان وطنخواه فشنگ

بر داعـیـه ی مهر ، ولی محض عناد
بر شیشه ی دل‌ نوع بشر تودهء سنگ

نیش‌اند و خروشند به رگهای وطن‌
خونخوارتر از پشّه و از تیره ی فنگ

در گوشه ی تنهایی شان غرق سرور
بر منبر وعظ آمــده، سیمای دورنگ

با ماهِ بلندای سعــادت به نبرد
از نخوتِ انبوه ، مثنای پَــلنـگ

هرچند که مستغنی خودخواندهٔ خویش
این مفتقران ، سائل دربار فــرنـگ،

خائن تر از اینان نبوَد در دو جـهـان
در گندم و این قوم جفاکار، هَوَنگ

در میکده ی اهلِ(طریقت) ایـمــان
بر کام وطن ،عین حقیقت زِ شرنگ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت (حکایت)۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

د وبیتی  (طریقت)  روایت ،حکایت/اشعار

۩۩۩☫د وبیتی (طریقت) روایت ،حکایت/اشعار ☫۩۩۩

در مسجد شهر، دین به مردم بـفروش

نان شب خود به نیم گنــدُم بـفروش

ای شیخ! که مفتی جهنم شــده ای

با قیمت خون خلق، هیزم بـفروش

***

چو رهبر :مَــردم‌آزاری وُ "جنگ‌"ست
دلِ اَبتر سفالین است وُ
سنگ‌ست

ولی افسوس، این دوران ننگ ست!
بدون شرح این اوضاع تنگ‌ست

۩ محمد مهدی طریقت ۩

شیخی به چُرت بود که زنش وارد شد و به تعجیل بگفتا:شیخا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت!پس شیخ به عبا شد و با دیگ سمت دروازه پیش گرفت.چون رسید، کوی هیئت را خیلی خلق بدید در آشوب و هیاهو! در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند!ره زِ میان صف گشوده، بالای دیگ برسید. دیگ آش نیمه یافت. پس آشپز را بگفت: دست نگاهدار که نذری را اشکالی هست شرعی!آشپز بگفت: از چه روی ای شیخ؟خلق نیز به گوش شدند.

شیخ بگفت: قصاب بدیدم به بازار که گوسپند تازه ذبح بکرده، سر به کناری نهاده بود. چون زِ سر بگذشتم، حیوان به ناله و اشک شد که قصاب آب نداده هلاکم نمود... هم از این روی حرام باشد آن گوشت و این شله!

مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که حال که کار زِ کار بگذشته چه باید کرد شیخا؟شیخ بخاراند ریش را و بگفتا: خُمس آش به شیخ دهید حلال شود!پس خلق بگفتند آشپز را که خُمس دهی حلال شود، به زِ آن است که کُلِ آن حرام شود!پس آشپز دیگ زِ شیخ بستاند و آش اَندر بِکرد!خلق شادمان شده شیخ را درود گفته صلوات بفرستادند.خشتمال که حکایت بدید و بشنید، شیخ را جلو گرفته بگفتا: این چه داستان بود که کردی؟ چه کَس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید ای فریبکار؟
شیخ بگفت: مهم آش است که به این دیگ شد!
اَلباقی نه گناه من است که خلق را اگر میل به خریت باشد همه کس را حلال باشد به سواری..

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت (حکایت)۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب ...یکی برای همه#همه فدای یکی... تکرار نشر در (29/دی/1399) <<<

ادامه نوشته

د وبیتی  (طریقت) اشعار

 ۩۩۩☫د وبیتی  (طریقت) اشعار  ☫۩۩۩   

درسستی عمر مثل شبنم نم نم

در محنت و غم اشرف عالم ماتــم

از جمله  رجیمان ، ولی بی تقصیر

حوا صفتانیم   زِ نــسلِ آدم

در مورد ِ هر چیز قضاوت نکنم !
احساس ِ زرنگی و ذکاوت نکنم !
چون خلق ِ جهان زِ دار دنیا رفتند ؛
بی وقفه خزعبــلی  تــلاوت نکنم !

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ      

۩۩☫از آسمان ابریم تقدیر می بارد هنوز    (طریقت)اشعار ۩۩

از آســـمـان اَبـــریم تقـــدیــــر می باردهنوز 
یعنی دلِ من سرنوشت مبهمی دارد هنوز
  دستم که عمری بیطرف بوداز تووُ،مِنبَعد ازین
ديگر نمی خواهد که آسان دست بردارد هنوز
  مانند من در رفتن و ماندن دو دل هستی اگر 
آری ، تقلا کـــن کمی ، طاقــت نمی آردهنوز
 من کوچه ی تنهائیم  ،تنهـــائی از سودائیم 
 تنها تو هستی آنکه بایـــد گـــام بگذاردهنوز 
  چشمانِ من سوسو زند،سوسو بسوی کهکشان 
 در راه شیـــری می دود راه تو  اِنـــگارد هنوز
 هر کوچه تاریکست وُتنگ بن بست و بی عابرجفنگ
 می خواهد اما ، خویش را در دست  بسپارد هنوز
 تا بلکه در این لحظه هـــا اندوه خود را نیز هم
 یک جا کند رســـوا کــند ، نزد تو بشمارد هنوز  

          ۩#خــُلدستان طریقت #اشعار+غزل (شاعر>طُ)   )۩#  محمد مهدی طریقت 

 

ادامه نوشته

د وبیتی  (طریقت)  روایت ،حکایت/اشعار  

 

 ۩۩۩☫د وبیتی  (طریقت)  روایت ،حکایت/اشعار  ☫۩۩۩   

در مسجد شهر، دین به مردم بـفروش

نان شب خود  به نیم  گنــدُم بـفروش

ای شیخ! که مفتی جهنم شــده ای

با قیمت خون خلق، هیزم بـفروش

۩ محمد مهدی طریقت ۩

 

شیخی به چُرت بود که زنش  وارد شد و به تعجیل بگفتا:شیخا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت!پس شیخ  به عبا شد و با دیگ سمت دروازه پیش گرفت.چون رسید، کوی هیئت را خیلی خلق بدید در آشوب و هیاهو! در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند!ره زِ میان صف گشوده، بالای دیگ برسید. دیگ آش نیمه یافت. پس آشپز را بگفت: دست نگاهدار که نذری را اشکالی هست شرعی!آشپز بگفت: از چه روی ای شیخ؟خلق نیز به گوش شدند.

شیخ بگفت: قصاب بدیدم به بازار که گوسپند تازه ذبح بکرده، سر به کناری نهاده بود. چون زِ سر بگذشتم، حیوان به ناله و اشک شد که قصاب آب نداده هلاکم نمود... هم از این روی حرام باشد آن گوشت و این شله!

مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که حال که کار زِ کار بگذشته چه باید کرد شیخا؟شیخ بخاراند ریش را و بگفتا: خُمس آش به شیخ دهید حلال شود!پس خلق بگفتند آشپز را که خُمس دهی حلال شود، به زِ آن است که کُلِ آن حرام شود!پس آشپز دیگ زِ شیخ بستاند و آش اَندر بِکرد!خلق شادمان شده شیخ را درود گفته صلوات بفرستادند.خشتمال که حکایت بدید و بشنید، شیخ را جلو گرفته بگفتا: این چه داستان بود که کردی؟ چه کَس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید ای فریبکار؟
شیخ بگفت: مهم آش است که به این دیگ شد!
 اَلباقی نه گناه من است که خلق را اگر میل به خریت باشد همه کس را حلال باشد به سواری..
 

   جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

        ۩#خــُلدستان طریقت (حکایت)۩#  محمد مهدی #طریقت

 

  ادامه  مطلب  ...یکی برای همه#همه فدای یکی <<<

 


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

ادامه نوشته

د وبیتی  (طریقت) اشعار  (بدون شرح)

 ۩۩۩☫د وبیتی  (طریقت) اشعار  ☫۩۩۩   

درسستی عمر مثل شبنم نم نم

در محنت و غم اشرف عالم ماتــم

از جمله  رجیمان ، ولی بی تقصیر

حوا صفتانیم   زِ نــسلِ آدم

در مورد ِ هر چیز قضاوت نکنم !
احساس ِ زرنگی و ذکاوت نکنم !
چون خلق ِ جهان زِ دار دنیا رفتند ؛
بی وقفه خزعبــلی  تــلاوت نکنم !

 

۩ محمد مهدی طریقت ....

.

 

   خــُلدستان طریقت  ( صفحه جدید + اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

د وبیتی  (طریقت) اشعار

 ۩۩۩☫د وبیتی  (طریقت) اشعار  ☫۩۩۩   

با زخمۀ شعـر فکر مرهم کردنـد

در ظلمت خاک ریشه محکم کردند

در انجمنی به نام تــاریـخ بــشـر

این مقتدرانِ ظلم سر خم کردند

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگکج‌دار و مریز راه را  کج کردند
بر فاصله‌‌ها، به راه ماوج کردند
درکُلِ جهان مسغره وُ مشهورند
انگارکه عاقلند ولی لج کردند

۩ محمد مهدی طریقت ۩ 

  خــُلدستان طریقت  ( صفحه جدید + اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته