غزل : شعر=باده   : (طریقت)

۩۩☫ غزل شعر=باده : (طریقت)۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

از بـرای بـاده من دل را بـه دریا می زنم
پیش پای ساقیان من قید خود را می زنم
کعبه ای در سینه ام دارم کعبه دِیروُ کِنشت
از شکاف کعبه گاهی پرده بالا می زنم
این غبار روی لب ها از فراغ بوسه نیست
در خیالَــم بوسـه بر پای زُلیــخا می زنم
از در مسجد به جرم کفر بیرون می شوم
در رکوع عشق من خود را گدا جا می زنم
در قیامت با تو می سنجند اعمال مرا

پیش پای جامِ باده قید خود را می زنم
ساقیا در سینه دارم عشقِ پالایش کنان
من درین میخانه گاهی پرده بالا می زنم
التهاب روی لب ها از فراق باده نیست
در کلیسا بوسه بر پای نکیسا می زنم
از در مسجد به جرم کفر تکفیرم کنند
در رکوع و سجده من آهسته غوغا می زنم
اینکه روزی با تو می سنجند اعمال مرا
من دَم از عشق سهیلا نزد لیلا می‌زنم
باده هائی هست در خمخانه عشق وصال

حرف‌هایی هست من روز مبادا می زنم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت (استقبال> اردی بعشق)۩۩️✍ محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

اَشعار/ دوبیتی /عشق /با(طریقت)  می دهد اینک  پیام  

۩۩۩ ☫  اَشعار/ دوبیتی /عشق /با(طریقت)  می دهد اینک  پیام   ☫ ۩۩۩  

 این‌گونه که این شمعِ روان تب ‌سوزد / گویا ز فــراقِ دوسـتان لب ‌سوزد

گر گریه کنیم وُ نـالِه "یارَب یارب" / کو را و مرا مطلب وُ مذهب می‌سوزد جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

8qpm_photo_2018-03-09_00-55-36.jpg جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

دیدن روی تو وُ دادن جان مطلب عشق

 پرده بردار ز رخساره که جان بر لب عشق

بت روی تو پــرستــیم وُ ملامت شِنــویم

بت پرستی مگر این نیست که درمذهب عشق

نیست جز وصــف رخ وُ زلـف تو مـارا سُــخنی

در همه سال وُ مه این قصهء روز و شب عشق

همه اشعارِ(طریقت) به فلک مهر جهان افروز ست

 روشن است، این که یکی ذره ز تاب و تب عشق

 

خــُلدستان طریقت  ( صفحه جدید )۩    #محمد مهدی طریقت  

 

↘<<<<<<ادمه    مطلب

ادامه نوشته

 اَشعار/با(طریقت)  می دهد اینک  پیام

۩۩۩ ☫  اَشعار/با(طریقت)  می دهد اینک  پیام   ☫ ۩۩۩  

۩۩۩ ☫خــُاــدستان طریقت ☫۩۩۩  

معــرفت یافتـگان حُـــرمتِ جــولانی نیست 

 گِردِ اطراف جهان وقت ِ   پشیمانی نیست  

داروی تــربیت از پــیرِ (طریقت) بـــستان  

کآدمی را بـِتـَر از علت نــادانی نیست 

جغد فرتوتی هما شد ، گفته شد چیزی نگو
موشی آمد اژدها شد ، گفته شد چیزی نگو

رفت شَست پای خوشبختی به چشم زندگی؛
عشق امری ناروا شد ، گفته شد  چیزی نگو

صحنه های انقلابی راکه  ملّت خلق کرد
غرق گِــل از ابتدا شد ، گفته شدچیزی نگو

آنکه رسم کدخدایی را غلط اعلام کرد
کم کمک خود کدخدا شد ، گفته شدچیزی نگو

دست ملّت ضربه خورد افسار دولت کَندِه  شد
دولت از ملّت سوا شد ، گفته شد چیزی نگو

دین و مذهب  رفت زیر سلطه ی تزویرخان
منطقه ارض الرّیا شد ، گفته شد چیزی نگو

ملّتی که برج در برجش نشان از جشن داشت
ماه در ماهش عزا شد ، گفته شد  چیزی نگو

زنده شد «ابن زیاد» وُ نوحه خوانی پیشه کرد
آب و نانش کربلا شد ، گفته شد  چیزی نگو

شیخ از «اللّه اکبر»، «کِبر» را برداشت کرد
رفت بالا کبریا شد ، گفته شد  چیزی نگو

از نماز بی وضو چیزی نمی گویم ولی
روزه ها بی ربّنا شد ، گفته شد چیزی نگو

هر حرامی کم کم از منبر حلالیّت گرفت
شهرها در  کودتا شد ، گفته شد  چیزی نگو

چارچنگولی ربا افتاد روی بانک ها
این رِبا هستی رُبا شد ، گفته شد چیزی نگو

مرزهای علم و دانش اینجا شد شیوخِ حوزه ها
دائماً هی جابه جا شد ، گفته  شد چیزی نگو

هر چه مُلا بود و مکتب  بود خالص ، دزد شد
دزدی اش هم برمَـلا شد ، گفته شد چیزی نگو

آن که فِرت و زِرت از اَرض و سما تفسیر داشت
کاسب ارز و طلا شد ، گفته شد  نگو

نرم نرمک کلِّ بیت المال هاپولی شده است
پول ها پخش و پَلا شد ، گفته شد  چیزی نگو

آب وُ خاک وُ کوه وُ دشت وُ نفت وُ  گازیدن گرفت 
جنگل و دریا فنا شد ، گفته شد  چیزی نگو

گرد و خاک و دود و پارازیت و کوفتِ زهر مار
میکس با باد صبا شد ، گفته شد  چیزی نگو

هر کجا کمتر گران کردند مایحتاج را
محشر کبرا به پا شد ، گفته شد چیزی نگو

فقرِ لامصّب چه بی وجدان ولایت  می کند  ؛
بانوا هم بینوا شد ، گفته شد چیزی نگو

آن چماقی را که می گفتند دیگر مُرده است
لامروّت ...لای  پا شد گفته شد چیزی نگو

ظلم عین سگ پرید و پاچه ی ما را گرفت
گرچه دردش جانگزا شد ، گفته شد چیزی نگو

تازیانه مجری احکام تاتاری شـده  
آش دوغ وُ  شوربا شد ، گفته شد چیزی نگو

کارگر زندانی امّا کارفرمای مستــعد !
راهی آنتالیا شد ، گفته شد چیزی نگو

لاله ها روییده  از خون جوانان وطن
مصلحت روز  جزا شد ، گفته شد چیزی نگو

"دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد ؟ !"
آشنا ناآشنا شد ، گفته شد چیزی نگو

من نمی دانم کدامین شیر فاسد خورده ای
باعث این وضع ما شد ، گفته شدچیزی نگو

گُوهر ایران زمین " ایران:  «کلِ  مملکت
حذف از دنیا جدا شد ، گفته شد چیزی نگو»

شاعر ! از بالا (طریقت)می دهد اینک پیام :
دُژمن از دشمن جدا شد ، گفته شد چیزی  نگو 

 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩#  محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

با (طریقت) زاری  و همبستگی و تاج گل

۩۩ ☫   ( با(طریقت)زاری و همبستگی و تاج گل /  اشعار =همبستگی ☫ ۩۩۩  

 بر مزار مـــــردگان خویش نالــیدن چه سود   

 بی خبر از هم دگر آسوده خوابیدن چه سود؟

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید   

ورنه بر سنگ مـــزارش آب پاشیدن چه سود؟

زنده را در زنـــــدگـــی باید به درد او رسید  

 ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟

با محـــبت دست پیران را ،عزیز من ببوس 

ورنه بر روی  مـزارش تاج گل چیدن چه سود؟

یک شبــــی با زنـــده ها غــم خـــوار باش 

ورنه بر روی مــــزارش زار نالــــیدن چه سود؟  

تا زمـانی زنــــــده ایم از هم بیـــــگانه ایم   

 در عـــزا روی هم دیگر به بــوسیدن چه سود؟

گر توانی زنده های را یک دمی تو شاد کن 

در عـــزا عـــطر و گلاب ناب پاشیدن چه سود؟

از برای سالــــمندان یک گل خوشــــبو ببر 

تاج گـــــلها در کنار همـــدیگر چیدن چه سود؟

گر نـــــرفتی خــــانه اش تا زنـــــده است

خانه صاحب عزا تا صبح خـوابیدن چه سود؟

گر نپــــرسی حـــال او تا زنــــــده است

گریه و زاری و نالـــیدن بـرای او چه سود؟

سالها عـید آمد و رفت و نکــردی یاد من 

جای خالـــی مرا در خانه ام دیدن چه سود؟

گر نــکردی یــــــــاد مـــــن تا زنـــــــده ام 

سنگ مرمر روی قبر من تو را چیدن چه سود؟

 با (طریقت) زاری  و همبستگی و تاج گل

در عزاوُ در مصیبت روی هم چیدن چه سود؟

      ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

   <<ادامه مطلب

ادامه نوشته

با (طریقت)درخرابات مغان  هم مقصدیم

۩۩۩ ☫  هفت اقلیم  (طریقت)  درخرابات مغان هم مصدیم ☫ ۩۩۩  

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

نور او در دیدهٔ بینا خوشی دیدن کنیم

نور مردم را به نور چشم خندیدن کنیم

عاشق وُ معشوق قالب در نظر اما یکیست

سوی مقصود ازل انگار  کوچیدن کنیم

غیر نور روی او در دیدهٔ ما هست نیست

هرچه رو بنمود از آن رو بازپرسیدن کنیم

ز آفتاب حسن او عالم همه روشن شده

کس ندیده این چنین نوری و نشنیدن کنیم

ساقی مستیم وُ میخانه طریق  ما بُود

می به هفت اقلیم اگرمی خواست بخشیدن کنیم

مو به مو زلف سیاهت ما به دست آورده ایم

گیسوئی خوش بافته بر دست پیچیدن کنیم

با (طریقت)درخرابات مغان  هم مقصدیم

عاشقانه جام می از ذوق نوشیدن کنیم 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگخــُلدستان طریقت  ( صفحه :جدید )۩ #

 

 اَشعار/با(طریقت)سپس از عیش و طرب دم مزنید +دوبیتی

۩۩۩ ☫  اَشعار/با(طریقت)  سپس از عیش و طرب دم مزنید ☫ ۩۩۩  

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل  مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

 واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

 زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

 واعظان  مسجد وُ  محراب غنیمت دانند 
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

 با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر  غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

۩۩☫ روایت (طریقت)حکایت  ۩۩۩ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 معشوقه چوعهد دوستی را بشکست

با ناز وُ کرشمه دست می زد بردست

می گفت : که دیدار گذارم به الست

پنداشت که تا ابد مرا خوابی هست

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

روزی صلاح الدين ايوبی فرمانده مسلمانان در جنگ های صليبی به خاطر كمبود بودجه نظامی نزد شخص ثروتمندی رفت تا شايد بتواند پولی برای ادامه جنگ هايش بگيرد.

آن تاجر مبلغ مورد نياز فرمانده مسلمانان را به او پرداخت كرد!

صلاح الدين موقعی كه خواست از خانه مرد ثروتمند بيرون برود رو به آن مرد نمود و پرسيد: 

به نظر شما بين اَديان يهود ،مسيح وُ اسلام  حق با كداميك است؟

 تاجر بزرگ گفت:بنشين تا يك داستان برايت بگويم بعد خودت نتيجه گيری كن!

او گفت:در روزگاران قديم مرد كشاورزی بود كه صاحب يك انگشتر بود و همه مي گفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانيت مي رسد.

خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتی پسران بزرگ شدند پدر آن ها از روی آن انگشتر دو تای ديگر دقيقاً شبيه اولی درست كرد و به هر كدام از پسرانش يكی از انگشترها را داد.
از آن به بعد هر كدام از پسرها می گفتند كه انگشتر اصلی پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اين كه انگشتر اصلی كه باعث كمال انسانيت می شود پيش كداميك از آن هاست.

تا بالاخره تصميم گرفتند برای  مشخص شدن انگشتر اصلی پيش قاضی بروند.وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند،قاضی گفت:
احتمالا انگشتر اصلی گُـــم شده است چون قرار بر اين بوده كه آن انگشتر پیش هر كس باشد دارای كمالات انسانی باشد!!!!
اما شما سه نفر كه هيچ فرقی با هم نداريد و مدام مشغول ناسزا گويی به يكديگر هستيد.

افـسـوس نـقـش خویـش را بـاور نکردیم    بازیگری کـردیم ، جنـگ آور نکردیم

«کرونا» اگر آمـد، جهـان پاکیـزه تر شـد   طرحی که کرونا کرد، مابهتر نکردیم

ازسرزمین جام جم، می رفت جمشید    شهپر شناسانیم ، اسکندر نکردیم

آمدزمستان رفت سختی پشت سرشد  فصـل بهـاری را بهـشتی  تر نکردیم

تقدیس شد رخت وُ لباس اهل تــقـوا    تحـریـم بـازی بــود ، بــازی در نکردیم

زیباترین نقش نگار، احمق تــرین بـود     گُـلـواژه ای پــیدا  دراین دفتر نکردیم

درخیمه شب بازی سیاستکار میکرد    با صورتـک ها نقش خود ازبَــر نکردیم  

دنـیـای مـا دارالمجـانین است اِنـگــار     دارالمجانین را چــه  ویرانـگر نکردیم

خصمی نبود امّا سیاست بود همراه    خـاکِ  وطـن را بر  سیاستگر نکردیم

اشکی زِتمساحان برمَشکی روان بود مَشکِ تهی، اشکِ تفی برسرنکردیم

میدانِ  پیکارست ، دنیایِ (طریقت)   اُردی بـهـشت آمــد ولی لَـب تر نکردیم

   

  ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

ح.( طریقت)   

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

با (طریقت) سپس از عیش وُطرب دم مزنید

۩۩۩ ☫  اَشعار/با(طریقت)  سپس از عیش و طرب دم مزنید ☫ ۩۩۩  

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل  مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

 واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

 زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

 واعظان  مسجد وُ  محراب غنیمت دانند 
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

 با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر  غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

 

 آنکس که نداند و نداند که نداند * در جهلِ مرکب اَبـَدُ  الدهر بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند * "بیدار" کنیدش که در خواب نماند

آنکس که بداند و نداند که بداند *  لَنگان خرکِ خویش به مقصد برساند 

آنکس که بداند وبداند که بداند  "اَسب شرف" از گُنبدِ گردون بجهاند جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

هیچ کس نمی داند    ما به چه دردی مبتلا شدیم 

هیچ کس نمی داند   چه بلایی سر خودمان آوردیم 

ما وارث تمام دردهای قرنیم  قرنی سیاه و شوم 

که جز رنگ سرخ و سیاه   هیچ چیزش به خاطرم نمی آید 

ما بیدارتر از خود را بخوابزده های  دورانیم 

که لا به لای سیاهی ها غوطه می خوریم

 

 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩#  محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

با (طریقت ) گذرانی شبِ  تنهایی را

 

  ۩۩۩     غزل تنهائی      ۩۩۩  

زیباساز 

۩۩۩ ☫  غزل تنهائی  ☫ ۩۩۩ 

طپــشِ قلــب   تـو دارد تب حــوایی را
کامل آن نیست که نشناخته رسوایی را

یوسف مصر، دلش شور تو را خواهد زد
تــو اگر کوک کنی ساز زلیخایی را

من اگر  هرچه دوات است، سیه مشق کنم
کــابلی می شکند   خط  چلیپایی را

با چه حالی به تماشا بنشینم امشب
این پــریشانی گیسویِ تماشایی را

تو اگر لطف کنی چند غزل بنیوشی
با (طریقت ) گذرانی شبِ  تنهایی را

 

 

 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

 

 

  ۩ خــُلدستان طریقت (صفحه غزل تنهائی )۩ محمّدمهدی طریقت 

 

 

 

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید

۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

. .

آنکس که نداند و نداند که نداند * در جهلِ مرکب اَبـَدُ الدهر بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند * "بیدار" کنیدش که در خواب نماند

آنکس که بداند و نداند که بداند * لَنگان خرکِ خویش به مقصد برساند

آنکس که بداند وبداند که بداند "اَسب شرف" از گُنبدِ گردون بجهاند جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

هیچ کس نمی داند ما به چه دردی مبتلا شدیم

هیچ کس نمی داند چه بلایی سر خودمان آوردیم

ما وارث تمام دردهای قرنیم قرنی سیاه و شوم

که جز رنگ سرخ و سیاه هیچ چیزش به خاطرم نمی آید

ما بیدارتر از خود را بخوابزده های دورانیم

که لا به لای سیاهی ها غوطه می خوریم

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته