برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه  =>  در تنگنای رحم

***

قهوه‌ات سرد شد،

مثل خوابی که

هیچ‌کس

برایش تعبیر پیدا نکرد.

*در تنگنایِ رحم…
نطفه‌ای بی‌نام می‌لرزد.

و من… هنوز باکره‌ام،
اما هزار مرد از من گذشته‌اند.

بندِ نافم را بریدند
پیش از آن‌که نفس بکشم،
و نامم را گذاشتند زن —
تا هر تخت، دهانم ببندد.

گلوله‌ای در سرم شلیک شد،
از جنسِ هیس…
از جنسِ تکرار.

می‌خواهم فریاد بزنم…
اما صدا
از استخوان برمی‌گردد.

من زنی‌ام
که رحمش را به سکوت دوخته‌اند،
اما هنوز…
در هر زخم،
طفلی از آگاهی می‌زاید.

#فرزانه_ایروانی
**

۩۩☫برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه ۩۩۩

هنوز

ته فنجان

دنبال صبح می‌گردم

عصیان می کند
حقیقت مرگ!
از جنس جنون
که از ریشه اجدادیم
ارث برده است!

آن پیله جنینی
تمام تر
در کفرهایم قد می کشد!
تهی از ایمان
کنار جمجمه!
فریاد لعنت خورده ای که عشق می گویم!
تنهایی ها
سرآغازتولد تا مرگ!
گویا
دوباره زاده می شوم!



http://shoresheidai.blogfa.com/ >>>

: وبلاگ جهانی شاعران و نویسندگان >>> فرزانه ایروانی

ادامه نوشته

بر آستان جانان (تذکره ) سعدی :اردی بعشق+هاتف +رهی معیری

(وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو)

ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رَهَت، هم‌ این و هم‌ آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان

دل رهاندن ز دست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو ، راهِ پرآسیب
درد عشقِ تو، دردِ بی‌درمان

بندگانیم ؛ جان و دل بر کف
چشم بر حُکْم و گوش بر فرمان

گر سرِ صلح داری ، اینک دل
ور سرِ جنگ داری، اینک جان

دوش، از شورِ عشق و جَذْبه‌ی شوق
هر طرف می‌شتافتم حیران

آخِرِ کار ، شوقِ دیدارم
سوی دیر مغان کشید عِنان

چشمِ بَد دور ، خلوتی دیدم
روشن از نورِ حق، نه از نِیران

هر طرف دیدم آتشی؛ کان شب
دید در طور ، موسِیِ عِمران

پیری آنجا، به آتش افروزی
به ادب، گِردِ پیر، مُغ‌ْبَچِگان

همه سیمین‌عِذار و گل‌رخسار
همه شیرین‌زبان و تنگ‌دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط
شمع و نقل و گل و مُل و ریحان

ساقیِ ماه‌رویِ مُشکین‌موی
مطربِ بذله‌گوی و خوش‌اَلْحان

مُغ و مُغ‌زاده، مؤبَد و دَستور
خدمتش را، تمام، بسته میان

منِ شرمنده از مسلمانی
شدم آن‌جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید: کیست این؟ گفتند:
عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدَشَ از میِ ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی، آتش‌پرستِ آتش‌دست
ریخت در ساغر آتشِ سوزان

چون کشیدم نه عقل مانْد و نه هوش
سوخت هم کفر از آن ‌و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرحِ آن نَتْوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا
همه حَتَّی الْوَریدِ و الشَّرْیان

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو


از تو ای دوست نَگْسَلَم پیوند
ور به تیغم بُرند بند از بند

الحق ارزان بوَد ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شِکَّرخَند

ای پدر پند، کم دِه از عشقم
که نخواهد شد اهلْ، این فرزند

پندِ آنان دهند، خلق ای کاش
که ز عشقِ تو می‌دهندم پند

من رهِ کویِ عافیت دانم
چه کنم؟ کاو فتاده‌ام به کمند

در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم: ای جان به دام تو در بند

ای که دارد به تارٍ زُنّارت
هر سرِ مویِ من جُدا، پیوند

ره به وحدت نیافتن تا کی؟
ننگ تَثلیث بر یکی تا چند؟

نامِ حَقِّ یِگانه ، چون شاید
که اَب و اِبْن و روحِ قُدْس نَهَند؟

لبِ شیرین گشود و با من گفت
وز شِکرخند، ریخت از لب قند

که گر از سِرِّ وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مَپسند

در سه آیینه ، شاهدِ اَزَلی
پرتو از رویِ تابناک افگند

سه ، نگردد بَریشَم، ار او را
پَرنیان خوانی و حریر و پَرَند

ما درین گفت‌‌و‌گو، که از یک سو
شد ز ناقوس ، این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو


دوش رفتم به کویِ باده‌فروش
ز آتشِ عشق، دل به جوش و خروش

مجلسی نَغز دیدم و روشن
میرِ آن بزم، پیر باده‌فروش

چاکران، ایستاده صف در صف
باده‌خواران نشسته دوش‌ به‌ دوش

پیر، در صدر و مِی‌کِشان گِردَش
پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش

سینه بی‌کینه و درون صافی
دل پُر از گفت‌وگو و لبْ خاموش

همه را ، از عنایتِ ازلی
چشمِ حق‌بین و گوشِ رازنیوش

سخنِ این به آن هَنیئاً لَک
پاسخِ آن به این که بادَت نوش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر
آرزویِ دو کَون در آغوش

به ادب پیش رفتم و گفتم
ای تو را دل، قرارگاهِ سُروش

عاشقم دردمند و حاجتمند
دَردِ من بنگر و به درمان کوش

پیر ، خندان به طنز با من گفت
ای تو را، پیرِ عقل، حلقه به گوش

تو کجا؟ ما کجا؟ که از شَرمت
دختر رَز نشسته بُرقَع‌ْپوش

گفتمش: سوخت جانم؛ آبی ده!
و آتش من، فرونشان از جوش

دوش ، می‌سوختم ازین آتش
آهَ، اگَر امشبم بُوَد چون دوش!

گفت خندان که: هین! پیاله بگیر!
سِتَدَم؛ گفت: هان! زیاده منوش!

جرعه‌ای درکشیدم و گَشتم
فارغ از رنجِ عقل و مِحنتِ هوش

چون به هوش آمدم یکی ‌دیدم
مابقی را همه خطوط و نُقوش

ناگهان، در صَوامعِ ملکوت
این حدیثم، سروش، گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو


چشمِ دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است، آن بینی

گَر به اقلیمِ عشق روی آری
همه آفاق ، گلسِتان بینی

بر همه اهلِ آن زمین، به مراد
گَردِشِ دورِ آسمان بینی

آن‌چه بینی، دلت همان خواهد
وآن‌چِه خواهد دلت، همان بینی

بی سر و پا ، گدایِ آن‌جا را
سَر به مُلکِ جهان، گِران بینی

هم در آن پابرهنه قومی را
پایْ ، بر فرقِ فَرقَدان بینی

هم در آن سربرهنه جمعی را
بر سَر از عَرش، سایبان بینی

گاهِ وَجد و سماع ، هر یک را
بر دو کَونْ آستین‌فشان بینی

دل هر ذرِّه را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی
کافِرم ، گر جَو‌ی زیان بینی

جان‌گدازی اگر به آتشِ عشق
عشق را ، کیمیای جان بینی

از مَضیقِ جَهات درگُذری
وسعتِ مُلکِ لامکان بینی

آن‌چه نشنیده گوش، آن شنوی
وآن‌چه نادیده چشم ، آن بینی

تا به جایی رسانَدَت که یکی
از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق وَرز از دل و جان
تا به عَینُ‌ الْیَقین ، عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو


یار بی‌پرده از در و دیوار
در تَجَلّی‌ست یا أُولِی‌ الْأَبْصار

شمع جویی و آفتاب ، بلند
روز بَس روشن و تو در شبِ تار

گر زِ ظلْماتِ خود رَهی، بینی
همه عالَم ، مَشارِقُ الْأَنوار

کور وَش‌، قائد و عصا طلبی
بهر این راهِ روشن و هموار

چشم بُگشا به گلسِتان و بِبین
جلوه‌ی آبِ صاف در گل و خار

ز آبِ بی‌رنگ، صد هزاران رنگ
لاله و گل نِگَر ، درین گلزار

پا به راهِ طَلب نِه و از عشق
بهرِ این راه ، توشه‌ای بردار

شود آسان ز عشق کاری چند
که بُوَد پیشِ عقل بس دشوار

یار گو بِالْغُدِوِّ وَ الْآصال
یار جو بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْکار

صد رَهَت «لَنْ تَرانِی» ار گویند
باز می‌دار دیده بر دیدار

تا به جایی رسی که می‌نرسد
پایِ اَوهام و دیده‌ی اَفکار

بار یابی به مَحفلی، کآن‌جا
جِبرئیلِ اَمین ندارد بار

این رَه، آن زادِ راه و آن منزل
مَردِ راهی اگر ، بیا و بیار

ور نَه ای مَردِ راه ، چون دگران
یار می‌گوی و پشتِ سَر می‌خار

(هاتف)! اربابِ معرفت که گَهی
مست خوانندشان و گَه هشیار

از می و جام و مطرب و ساقی
از مُغ و دیر و شاهد و زُنّار

قصد ایشان نَهُفته‌ اسراری‌ست
که به ایما کُنند ، گاه اظهار

پِی بَری گر به رازشان ، دانی
که همین است سِرِّ آن اَسرار

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو

ادامه نوشته

پروین (سعدی) خاطرات شیرین

۩۩۩ ☫پروین (سعدی) خاطرات شیرین ☫ ۩۩۩

ابوالحسن صدیقی، سازنده معروف‌ترین مجسمه‌های ایران

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را.

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را

گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

جان سپر کردند مردانْ ناوکِ دلدوز را

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست

بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

عاقلان خوشه‌چین از سر لیلی غافلند

این کرامت نیست جز مجنون خرمن‌سوز را

عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست

کان نباشد زاهدان مال و جاه‌اندوز را

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم

ریسمان در پای حاجت نیست دست‌آموز را

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن فرصت شمار امروز را

سعدی معتقده عاشق واقعی اگر شکایتی از معشوقش داره، شکایتش رو پیش کسی به‌جز خود معشوق نمی‌بره و توی بوق و کرنا نمی‌کنه.

«ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست

کز تو به دیگران نتوان برد داوری»

در سعی وُ صفا،صفا فراموش شده
قربانِ مونا ، مِنا فراموش شده

بازار بزرگ مکه را حاجـی دید
حاجی بغل خدا، فراموش شده

***
با نیت حل مشکل مَردم رفت
با قصد فروش پسته وُ گندم رفت

در موسم حج دور خودش می چرخید
حاجی به طواف خانه با کجدُم رفت

***
با یاد خدا به کعبه دیگر نَرویم
از کربُبلا به کعبه یکسر نَرویم

وقتی که مسلمانی ما اینگونه‌ست
چون قبله‌نما به کعبه آخر
نَرویم

***
تصمیم گرفته‌اند صادق باشند
با هر کس و ناکسی موافق باشند

هر روز مسلمانم و هر شب کافر
چون یاد گرفته‌اند منافق باشند

***
آنقدر به رُم رفت که قم رفت از یاد
سرگرم پیاله شد که خُم رفت از یاد

از بس که اشداء علی‌ الکفار است
دیگر «رحماء بینهم » رفت از یاد

***
هنگام دعا دست نیازش اَزلی
با ذکر خدا دهان بازش عسلی

هر شاخه گل محمدی را له کرد
اِنگار حکومتش شده لَم یَزلی

***
شیپور مقرب خدا اسرافیل
کابوس تمام زنده‌ها اسماعیل

دیروز پیامکی برایم داده است
مشتاق زیارت شما عزرائیل

***
امروز سر و کار همه با صبرست
انگار نه انگـار : که دنیا جبر ست

اعلامیه‌ات را زده‌اندقبل از فوت
بامزه‌ترین شوخی دنیا قبرست

***
یکسر به سؤال‌های دینی زده ام
از ته به جواب استالینی زده ام

از قیمت گوشت ها یقینی زده ام
امروز خوراک سیب زمینی زده ام

***
هم ناز و ادا و هم بلا دارد آقا
زیرا که شروع و انتها دارد آقا

مثل همه مصارف روزانه
تاریخ خرید و انقضا دارد آقا

خاطرات تهران و بیروت پیوند لبنان و بیروت را با ایران و تهران نشان می دهد. نویسنده کتاب در سن ۱۳-۱۲ سالگی و پس از پایان جنگ جهانی دوم برای زندگی با پدر و مادرش از راه لبنان، سوریه، عراق به ایران می آید. جان اسکیلز ایوری، به دور از یک سونگری و با ظرافت و دقت به برهه ای از تاریخ_معاصر ایران نگاه کرده است. از رهگذر مطالعه این کتاب، می توان به نکات و اشارات تازه فراوانی دست پیدا کرد؛ از آن جمله می توان به گوشه های کم نوشته و ناگفته سیاست رضاشاهی در مقابل آلمان هیتلری اشاره کرد. علاوه براین، علاقه قلبی نویسنده به فرهنگ و تمدن ایران و به طورکلی خاورمیانه تصویری دلپذیر را برای خواننده ایرانی ترسیم می کند که در کمتر آثار نویسندگان غربی معاصر دیده می شود.

نویسنده کتاب جان اسکیلز ایوری در سال 1933 در لبنان از پدر و مادری آمریکایی به دنیا آمد. او شیمی‌دانی است که تحقیقات و پژوهش‌هایی مفصل در زمینه‌های شیمی کوانتوم، ترمودینامیک، تکامل و تاریخ علم انجام داده است. او از اوایل دهه 1990 فعالیت‌هایی در زمینه صلح جهانی را آغاز کرد و به عضویت گروهی درآمد که در زمینه علوم و امور جهانی فعالیت می‌کردند. این گروه در سال 1995 موفق شدند تا جایزه صلح نوبل را از آن خود کنند. جان اسکلیز ایوری در حال حاضر به عنوان دانشیار شیمی کوانتوم در دانشگاه کپنهاگ فعالیت می‌کند

.<<<< زندگی ادامه دارد <<<<<

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

ادامه نوشته

خُلدستان:عشقِ یارانِ (طریقت) را نباشد شکوه‌ای

۩۩۩☫اشعار:اندک اندک جمع مستان = شعر(طریقت)۩۩۩

اندک اندک‌ جمع مستان را ،حکایت می‌کنم
کِی شنیدستی که ازجانان،شکایت می‌کنم
از اَدیبـانِ سُـخن می‌نوشم از جـام اَدب
شاه بیت هر غزل را چون ، هدایت می‌کنم
آمدی در انجمن ، این سینه و این گوی دل
نقشبندِ بازی از چوگان، حمایت می‌کنم
حامیان را سایبان وُ اُشتُـران را ساربان
نازنینا، عشق بازی ، با رضایت می‌کنم
مهر تو در واپسین‌ فرصت به جانم ماندنی
این چنین احوال قلبم را، روایت می‌کنم
شعر من باران مهر و قلب تو دریای غم
قطرهء بارانیم غم را سرایت می‌کنم
عشقِ یارانِ (طریقت) را نباشد شکوه‌ای
قطره،قطرم میچکم امّا ، رعایت می‌کنم

ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم

از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم

رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم

تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم

سبزه ء خط تو ديديم و ز بستان بهشت

به طلبكارى اين مهر گياه آمده ايم

با چنين گنج كه شد خازن او روح امين

به گدائى به در خانه ء شاه آمده ايم

لنگر حلم تو اى كشتى توفيق كجاست

كه درين بحر كرم غرق گناه آمده ايم

آبرو مى رود اى ابر خطاپوش ببار

كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم

حافظ اين خرقه ء پشمينه بينداز كه ما

از پى قافله با آتش آه آمده ايم

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت

(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : بر آستان جانان  (تذکره )

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان (تذکره )آبان1403☫ ۩۩۩

یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،

اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!

سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،

بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،

"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،

خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(غزل:دوبیتی )

<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

حکایات  حکیمانه (شکست) مغول ها + بر آستان جانان (طریقت) خلدستان

۩۩☫حکایات حکیمانه (شکست) مغول ها ۩۩

شرکت های خصولتی،هیأت مدیره شرکت بورس کالا را در اختیار دارند!


زوال از یک روستا شروع شد !‏صدوبیست سال مغول ها هر چه خواستند در ایران کردند ؛ جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده باشند .
از کشتن صدهزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت ‏برخی از قبایل ،مغول‌ها پس از فتح ایران ساکن خراسان شدند، ولی چون بیابانگرد بودند، در شهرها زندگی نمی‌کردند !مغول‌ها همه گونه حقی داشتند !‏مغولان مجاز بودند هر که را خواستند بکشند، به هر که خواستند تجاوز کنند و هر چه را خواستند غارت کنند ؛ ایرانیان برایشان برده نبودند، احشام بودند .در تاریخ دورهٔ مغول ، چنان یأسی میان مردم ایران وجود می داشته که حتی در برابر کشتن خودشان هم مقاومت نمی‌کردند .‏ابن اثیر می‌نویسد ؛ یک مغول در صحرایی به هفده نفر رسید و خواست همه را با طناب ببندد و بکشد ؛ هیچ کس جرات نکرد مقاومت کند جز یک نفر ، که همان یک نفر او را کشت !
‏داستان از روستای باشتین و دو برادر که همسایه بودند شروع می‌شود ؛ چند مغول بیابانگرد به خانهٔ این‌دو می‌روند و زنان و دخترانشان را طلب می‌کنند .‏بر خلاف ۱۲۰سال قبلش، دو برادر مقاومت می‌کنند و مغولان را می‌کشند ؛ مردم باشتین اول می‌ترسند، ولی مرد شجاعی به نام عبدالرزاق دعوت به ایستادگی می کند .‏خبر به قریه‌های اطراف می‌رسد ؛ حاکم سبزوار مامورانی را می‌فرستد تا دو برادر را دستگیر کنند .عبدالرزاق با کمک مردم روستا ماموران را می‌کشد .‏در نهایت حاکم سبزوار سپاهی چندصدنفره را به باشتین می‌فرستد، ولی حالا خیلی‌ها جرأت مقاومت پیدا می‌کنند ؛ عبدالرزاق فرمانده قیام می‌شود .‏در چند روستا، مردم مغولان را می‌کشند و خبرهای مغول‌کشی کم‌کم زیاد می‌شود ؛ عبدالرزاق نام سربداران بر سپاهیان از جان گذشته‌اش می‌گذارد .‏فوج‌فوج مردمان به‌ستوه آمده از ستم مغول‌ها به باشتین می‌روند تا به عبدالرزاق بپیوندند و در برابر سپاه ارغونشاه (حاکم سبزوار) بایستند.‏عبدالرزاق بر ارغونشاه پیروز می‌شود و سبزوار فتح می‌گردد ؛ پس از صد و بیست سال ایرانیان بر مغول‌ها فائق می‌شوند .آن روز حتماً پرشکوه بوده است !‏طغای‌تیمور ایلخان مغول، یک ایلچی مغول را می‌فرستد تا سربداران از او اطاعت کنند ؛ سربداران او را هم می‌کشند و از طغای‌تیمور می‌خواهند که اطاعت کند .‌‎سربداران به جنگ می‌روند و طغای‌تیمور را شکست می‌دهند ؛و این نقطهٔ پایان ایلخانان مغول است.همان لحظه‌ای که ‎#سیف_فرغانی انتظارش را می‌‌کشید:

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

‏آن کس که اسب داشت،غبارش فرونشست
باد سُم خران شما نیز بگذرد

در مملکت که غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

ادامه نوشته

مُعلّم (خلدستان طریقت ) عطار (بر آستان جانان)

💢 25 فروردین؛ روز بزرگداشت عطار نیشابوری

🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

در همه روی زمین یک دل هشیار کجاست؟

تا بگویم بیقین منزل آن یار کجاست

همه مستند و خرابند ز غفلت، هیهات!

دل و جانی که بود حاضر و هشیار کجاست؟

دل عشاق سراسیمه و فریاد کنان

یار کو خرمن ما سوخت بیک بار کجاست؟

چند گویی خبر از دار جنان، ای واعظ؟

دل ما را خبری گوی که: دلدار کجاست؟

همه جانها متحیر که کجا رفت آن یار؟

گنج بی مار کجا شد؟ گل بی خار کجاست؟

یار را بر سر بازار جهان یافته ام

باز می جویمش اندر بن بازار، کجاست؟

عارفی را که بتوفیق خدا بینا شد

همه اقرار شود، معنی انکار کجاست؟

قصه سربسته بگفتیم و ازین روشن تر

گر تو خواهی بطلب، کلبه عطار کجاست

🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری از شاعران و عارفان نام‌آور ایران زمین است که به قرن ششم و هفتم هجری قمری در وادی نیشابور زیست، به مکه و ماوراءالنهر رفت و سرانجام در هجوم مغولان جان از دست داد.او که عمرش را به داروسازی و درمان بیماران مشغول بود در اشعار و آثارش به حدی پیش رفت که در وصف شعرش در بیتی منسوب به مولانا آمده است: هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم،شعر شیخ نیشابور چنان است که از او به نام بزرگ‌ترین معلم عرفان فارسی یاد می‌کنند. معتقدند؛ سادگی، گیرایی و بی پیرایه بودن سخن عطار به خوبی از پس جذب خواننده بر می‌آید و آمیخته شدن شعرش با تمثیلات و حکایات و طرح مضامین دینی در قالب هنر، سخنش را شیرین‌تر کرده است.عمده آثاری که از این شاعر نیک اندیش برجای مانده است را می‌توان در مثنوی‌هایش خلاصه کرد که در صدر آن‌ها، منطق‌الطیر جای دارد. منطق‌الطیر، حکایت مرغانی است که به جست‌و‌جوی سیمرغ، هفت وادی را پشت سر می‌گذارند تا بداند طلب و مطلوب یکی است.

مقبره‌ای که هم‌اکنون در نزدیکی نیشابور به نام سراینده منطق‌الطیر است در عهد تیموری رو به ویرانی گذاشت که به فرمان وزیر سلطان حسین بایقرا مرمت و تعمیر شد تا یاد عطار در کنار آثارش ماندگار بماند.

🍃 ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
🍃 دلبر تو دایماً بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

۩۩۩ ☫مقدمتان (بدون شرح)گل آذین ۩۩۩ ☫

ای قوم به حج رفته کجائید کجائید

معبود همین جاست بیائیدبیائید

منظور ازین سایه وُ همسایه دیواربدیوار

در بادیه سرگشته شمادرچه هوائید

هم صورت خوش چهرهءمعشوق ببینید

هم حاجی وهم کعبه وهم خانه شمائید

بر شاعر وُ بر وعده این شعر بیائید

۩

#خــُلدستان طریقت(صفحه جدید)۩# محمد مهدی #طریقت

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که درین مدتِ ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگی دختر رز گو بدر آی
که دم همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات باز آورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

۩۩☫ بگشای چشم دل را ، به(طریقت)الهی ۩۩۩

محبوب

همه شعر می سُرایند وُ من از سرِ گدایی
درِ کــاخ می زنــم تـا به رُخــم دری گشایی

بخدا نـمـی تــوانم روم از درت به جایی
که مرا کـمَنــدِ گیسو نبُــود سر رهایی
سروُ تن تـمـام چشمم که مگر ز در درآیی
نه فتاده دوش وُ کشکولم، اگر لبی گشایی

بنشین پیاله‌ پُــرکن شده موسم خــدائی
سَـرِ ساز را نگهدار وُ مزن دَم از جـدایی

به کدام کیش و آیین به کدام مذهب و دین
فِـکـنی قرار دل را به سراغ دل نیایی

مَـده ای فقیه پندم که زِ پند من بخندم
من وُ ترک این گدائی ، تو وُ راه پارسایی

تو اگر خدا شناسی بِنگارخانه ‌ی دل
بزدای زَنگ فَــتوا وُ بشوی کَـدخدایی

ز بلای خـودستایی! مَـگرت خدا رهاند
به رهاندَت خدائی ، ز بلای خودستایی
تو عبث برِ طبیبان چه بنالی از حبیبان
تب عاشقان بی دل ، ندهَد مـرا شفایی

نه طواف کعبه رفتن نه مِـنـا ، حـجاز دارد
به عراق وُ کوفه رفتن شده اَمـر کبریایی
اگرت وصال باید ، گذر از خیالِ ما کن
همه وجد وُ حال باید ز گزاف کـربلائی

بگشای چشم دل را ، به (طریقت) الهی
بجهی به بام بالّا که تــو هم اَذآنِ مـائی

بزرگترین :دستآورد: آخوند+خمس=>خزانه مملکت )سهم امام ) ۩۩۩

برای بررسی کاهش یا افزایش ارزش خرید حقوق طی دوره سی‌ساله از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲، از معیار تبدیل به طلا استفاده می‌کنیم.
محاسبه اول:در سال ۱۳۷۲ حقوق من به عنوان یک معلم حدود ۳۶,۰۰۰ تومان و قیمت سکه نیز ۱۲,۴۰۵ تومان بوده‌است.بنابراین ارزش حقوق در سال ۱۳۷۲ معادل ۲.۹ سکه طلا بوده است.آخرین حقوق در سال ۱۴۰۲ حدود ۱۲.۰۶ میلیون تومان و قیمت سکه ۳۳ میلیون تومان است یعنی ارزش خرید یک ماه حقوق معادل ۰.۳۷ سکه است.

بنابراین، از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲ ارزش حقوق از ۲.۹ سکه به ۰.۳۷ سکه کاهش یافته که کاهش ۸۸ درصدی را نشان می‌دهد.
محاسبه دوم:حقوق از ۳۶ هزار تومان در سال ۱۳۷۲ ب ۱۲.۰۶ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ رسیده که افزایش ۳۳۵ برابری حقوق طی سی سال را نشان می دهد.ارزش سکه نیز از ۱۲,۴۰۵ تومان در سال ۱۳۷۲ به ۳۳ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ افزایش داشته که نشانه افزایش ۲,۶۶۰ برابری است.پس نسبت افزایش حقوق به افزایش ارزش سکه طی سی سال، برابر ۰.۱۲۵ است که آشکارا کاهش ۸۷.۵ درصدی قدرت خرید حقوق طی سی سال نشان می‌دهد.

نتیجه:برای حفظ ارزش حقوق معلمان، حقوق معلم تازه استخدام در سال ۱۴۰۲ باید ۹۶,۵ میلیون تومان باشد تا قدرت خرید حقوق او معادل قدرت خرید حقوق یک معلم تازه استخدام در سال ۱۳۷۲ باشد.

حکمِ بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

هر که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد
عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است
سوختن در دل عاشق هیجانی دارد
گرچه موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرگِ موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد
هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد
+++++++++

ای قلم هستی بسی زیبا گهر

برگرفته علم از تو بال و پر

هیچ می دانی که والایی قلم
چونکه یزدان برده با نامت قسم

دست در دست بزرگان جای تو
آفرین بر رتبه ی والای تو

با تو قرآن خدا تحریر شد
با قلم هر آیه آیه ای تفسیر شد

شرح حال قرن و اعصار کهن
ثبت دفتر کرده این زیباسُخن

بر فراز علم جا دارد قلم

بیرق اندر ماسوادارد علم

ای (طریقت)نغمه هادارد قلم

در شکست ظلم ها دارد علم

خــُلدستان طریقت(مذهب:عطار +دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بر آستان جانان (سعدی) پروین :خلدستان طریقت

۩۩۩ ☫پروین (سعدی) خاطرات شیرین ☫ ۩۩۩

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را.

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را

گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

جان سپر کردند مردانْ ناوکِ دلدوز را

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست

بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

عاقلان خوشه‌چین از سر لیلی غافلند

این کرامت نیست جز مجنون خرمن‌سوز را

عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست

کان نباشد زاهدان مال و جاه‌اندوز را

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم

ریسمان در پای حاجت نیست دست‌آموز را

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن فرصت شمار امروز را

سعدی معتقده عاشق واقعی اگر شکایتی از معشوقش داره، شکایتش رو پیش کسی به‌جز خود معشوق نمی‌بره و توی بوق و کرنا نمی‌کنه.

«ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست

کز تو به دیگران نتوان برد داوری»

در سعی وُ صفا،صفا فراموش شده
قربانِ مونا ، مِنا فراموش شده

بازار بزرگ مکه را حاجـی دید
حاجی بغل خدا، فراموش شده

***
با نیت حل مشکل مَردم رفت
با قصد فروش پسته وُ گندم رفت

در موسم حج دور خودش می چرخید
حاجی به طواف خانه با کجدُم رفت

***
با یاد خدا به کعبه دیگر نَرویم
از کربُبلا به کعبه یکسر نَرویم

وقتی که مسلمانی ما اینگونه‌ست
چون قبله‌نما به کعبه آخر
نَرویم

***
تصمیم گرفته‌اند صادق باشند
با هر کس و ناکسی موافق باشند

هر روز مسلمانم و هر شب کافر
چون یاد گرفته‌اند منافق باشند

***
آنقدر به رُم رفت که قم رفت از یاد
سرگرم پیاله شد که خُم رفت از یاد

از بس که اشداء علی‌ الکفار است
دیگر «رحماء بینهم » رفت از یاد

***
هنگام دعا دست نیازش اَزلی
با ذکر خدا دهان بازش عسلی

هر شاخه گل محمدی را له کرد
اِنگار حکومتش شده لَم یَزلی

***
شیپور مقرب خدا اسرافیل
کابوس تمام زنده‌ها اسماعیل

دیروز پیامکی برایم داده است
مشتاق زیارت شما عزرائیل

***
امروز سر و کار همه با صبرست
انگار نه انگـار : که دنیا جبر ست

اعلامیه‌ات را زده‌اندقبل از فوت
بامزه‌ترین شوخی دنیا قبرست

***
یکسر به سؤال‌های دینی زده ام
از ته به جواب استالینی زده ام

از قیمت گوشت ها یقینی زده ام
امروز خوراک سیب زمینی زده ام

***
هم ناز و ادا و هم بلا دارد آقا
زیرا که شروع و انتها دارد آقا

مثل همه مصارف روزانه
تاریخ خرید و انقضا دارد آقا

خاطرات تهران و بیروت پیوند لبنان و بیروت را با ایران و تهران نشان می دهد. نویسنده کتاب در سن ۱۳-۱۲ سالگی و پس از پایان جنگ جهانی دوم برای زندگی با پدر و مادرش از راه لبنان، سوریه، عراق به ایران می آید. جان اسکیلز ایوری، به دور از یک سونگری و با ظرافت و دقت به برهه ای از تاریخ_معاصر ایران نگاه کرده است. از رهگذر مطالعه این کتاب، می توان به نکات و اشارات تازه فراوانی دست پیدا کرد؛ از آن جمله می توان به گوشه های کم نوشته و ناگفته سیاست رضاشاهی در مقابل آلمان هیتلری اشاره کرد. علاوه براین، علاقه قلبی نویسنده به فرهنگ و تمدن ایران و به طورکلی خاورمیانه تصویری دلپذیر را برای خواننده ایرانی ترسیم می کند که در کمتر آثار نویسندگان غربی معاصر دیده می شود.

نویسنده کتاب جان اسکیلز ایوری در سال 1933 در لبنان از پدر و مادری آمریکایی به دنیا آمد. او شیمی‌دانی است که تحقیقات و پژوهش‌هایی مفصل در زمینه‌های شیمی کوانتوم، ترمودینامیک، تکامل و تاریخ علم انجام داده است. او از اوایل دهه 1990 فعالیت‌هایی در زمینه صلح جهانی را آغاز کرد و به عضویت گروهی درآمد که در زمینه علوم و امور جهانی فعالیت می‌کردند. این گروه در سال 1995 موفق شدند تا جایزه صلح نوبل را از آن خود کنند. جان اسکلیز ایوری در حال حاضر به عنوان دانشیار شیمی کوانتوم در دانشگاه کپنهاگ فعالیت می‌کند

.<<<< زندگی ادامه دارد <<<<<

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

ادامه نوشته

حکایت (طریقت) روایت : بر آستان جانان => بانوان

۩۩☫ برآستان جانان(قند مکرر)بانوان (حکایت به روایت خلدستان ۩۩۩

'نسل انتقالی به پایان راه نزدیک میشود''*

اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان می‌دهد.

دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخر خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان خود پیوسته اند.آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل

بی اعتــنا به کــوه بـرایت دعـــا کنم
خندیدی وُ دوباره به جایت دعــا کنم

از اینكه دست من به تو هرگز نمیرسد
از بخت بد كه كرده جدایت دعــا کنم

از فكر لحظه ای كه بمن طعنه میزدی
از لحن نیش دار "ثــنا"یت،دعــاکنم

میخواستم برای حکایت غــزل كنم
اما به جای عرض روایت، دعــاکنم

اهلِ(طریقت)م:"خدا ببرد درصراط راست"
بی اختیار بعد دعایت دعــاکنم

در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.
گفت: پس به شیراز برو.او گفت: شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.گفت: پس به تبریز برو.گفت: آنجا هم در دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم.مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.
***

❇️ موطن آرامی‌ها شمال شرق شبه جزیره عربستان بود که در هزاره سوم پیش از میلاد در سلطهٔ سومر و اَکَّد بود. اور، که جنوبی‌ترین شهر سومر و در منتهی‌الیه رود فرات بود، در هزاره سوم پیش از میلاد در اوج شکوه خود بود. باستان‌شناسان تخمین می‌زنند در اوایل هزاره دوم پیش از میلاد، اور بیش از ۵۰۰ هزار نفر جمعیت داشته است.

❇️ در اوایل هزاره دوم پیش از میلاد دولت اور زیر فشار ایلامی‌ها از شرق و قبایل سامی آموری از غرب فروپاشید. پس از این دوران ستیز میان دولت‌شهرهای آموری شدید شد تا در سال ۱۷۹۲ پ‌م حمورابی به قدرت رسید و امپراتوری مقتدر بابل را به قدرت رساند. در همین ایام قبایل آرامی سامی رفته‌رفته به سمت مناطق شمالی و غربی مهاجرت کردند و در حوالی سوریه امروزی و مناطق شمالی رود فرات سکنی گزیدند.

📖 بنا به نقل کتاب مقدس، خاندان ابراهیم علیه‌السلام خود را آرامی می‌دانند و حتی یعقوب علیه‌السلام نیز نیای خود را آرامیِ آواره می‌داند. آرامی‌ها فرهنگ و خط پیشرفته‌ای داشتند که نقش مهمی در تطور زبان و فرهنگ بشری ایفا کرده است. در تقسیم‌بندی‌های جدید زبان‌شناسی، زبان آرامی را شاخه شمالی زبان‌های سامی، عربی را شاخه جنوبی و عبری و فینیقی را شاخه غربی آن می‌دانند.

🔺 ابراهیم علیه‌السلام از تبار سام فرزند نوح علیه‌السلام بود و در حوالی سال ۱۹۰۰ پ‌م در شهر اور به دنیا آمد. او از اور به حران و از آنجا به کنعان مهاجرت کرد. در اکثر منابع مسیحی و یهودی ردپایی از حرکت حضرت ابراهیم علیه‌السلام به سمت حجاز وجود ندارد. این در حالی‌ست که بر اساس قرآن کریم حضرت ابراهیم علیه‌السلام در طول زندگانی خود به حجاز رفته و کعبه را بنا نهاده است.

🔺 در کنعان نخستین پسر او از همسر دومش هاجر به دنیا آمد که او را اسماعیل نام نهادند. راویان عهد عتیق نسبت به اسماعیل علیه‌السلام و خاندان او نفرتی عظیم ابراز می‌کنند. اشاره خصمانه به اسماعیل و نوادگان او آشکار می‌کند که این متون در دوره‌ای نوشته شده که عرب‌ها دشمن جدی یهودیان بوده‌اند. توجه به این نکته ضروری‌ست که عهد عتیق کنونی بر مبنای نسخی انتشار یافته که قدمت کهن‌ترین آن‌ها به سده‌های نهم و دهم میلادی می‌رسد.

📚منبع: دایره‌المعارف مصور تاریخ یهودیت و صهیونیسم*

ادامه نوشته

بر آستان جانان (تذکره )حافظ سبکتر از پر مرغان => شبنم ماهینی

۩۩۩ ☫ برآستان جانان زخانقاه به میخانه می رود (حافظ) غزل، ☫ ۩۩۩

صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای

درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان بـــر فروخت باد بهار

که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش

که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد

ز فکر تفرقه باز آن تا شوی مجموع

به حکم آنکه جو شد اهرمن، سروش آمد

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس

سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد

زخانقاه به میخانه می‌رود حافظ

مگر زمستی زهد ریا به هوش آمد

سبکتر از پر مرغان

تو شبنمی تو شرابی تو شیر و شیرینی
پر از بهانه شوقی تو درد و تسکینی

زلال چشمه نوشی دوای بی تابی
خلوص شربت خوابی عیار مرفینی

پگاه صبح سپیدی نوید فردایی
شب و ستاره و نوری حضور پروینی

مرور خاطره های نهفته در ذهنی
نگاه نرگس مستی شکوه نسرینی

سبکتر از پر مرغان رها تر از ابری
نشان قطره باران به دوش پرچینی

تو واژه وازه مهری تو آیه آیه ماهی
سرود مانده به قابی سکوت دیرینی

تو اشتیاق تمامی که بیقرار توام
پُر ازبهانه شبنم دلیل ماهینی

♤♤♤

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩# #طریقت

️✍محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

بر آستان جانان  (تذکره )حافظ+چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی: شاعر ونیاز اجتماعی

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان (تذکره )حافظ☫ ۩۩۩

بگردم دورِ ، دورا نت،میانِ دور قاتل ها
مرا دیوانه می خوانند، دَجالان و عاقل ها

پری رویی، پری رخسار ، سر زیبایی ات جنگست
همه آیات عظما هم کم آوردند توضیح المسائل ها

حسادت می کنم با هر که می گردد "در اطرافت "
حسادت می کنم باطل به آن موگیر وُ این. تل ها

مرا از دور می دیدی، زدی در کوچه پسکوچه
به دنبال تو افتادم : غلط یعنی ، "اوایل ها"

و من معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم
"که نظم آسان نمود اول به شعر افتاد مشکل ها"

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی

کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست

می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه

تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست

عقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعه جام بر این تخت روان افشانم

غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا

من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

شاعری که به ضرورت « نیاز اجتماعی » آگاه باشد به اجتماع خود و نیازهای اساسی آن توجه می کند هماره از « ما » سخن می گوید ؛ از خود فراوان مایه می گذارد تا به « ما » برسد . آن چه که موجب شد تا فرزانه توس ، کاخی بلند بنا کند همین « نیاز اجتماعی » زمان شاعر بود . یا توجه نسیم شمال و دهخدا به « نیاز اجتماعی » زمان خود ( زمان مشروطه ) . شعر می تواند با توجه به ارزش های هنری ( شعری ) ، به عنوان سلاح فرهنگی به کار رود . اگر شاعری شعر را یک سلاح فرهنگی بداند به نیاز اجتماعی زمانش توجه دارد .امروز در سرایش کمتر شاعری مضمون اجتماعی به عنوان یک ضرورت دیده می شود . جوانان شاعر کمتر به نیاز اجتماعی می اندیشند بیشتر از عشقی سخن می گویند که به دنیای خیال و خیال پردازی گرایش دارد عشقی که معمولا یک طرفه است و تنها بر محور خیال عاشق می گردد و هیچ رابطه عینی بین عاشق و معشوق وجود ندارد>.

ادامه نوشته

سعدی:بر آستان جانان (جامی)  +رودکی

۩۩☫ روایت بر آستان جانان (جامی) ۩۩۩

سعدی :

جماعتی که نظر را حَرام می گویند

نظر حَرام بکردند و خون خلق حلال

[بر او شوریدند/ علیه او شوریدند]

کاربرد هر دو گونه درست است و اگر بگوییم «برعلیه او شوریدند»، نادرست است و معنا وارونه می‌شود. برعلیه او شوریدند؛ یعنی برکسانی شوریدند که علیه اوستند یا علیه او قرار گرفته اند. دیده می‌شود که در گونه‌ی نخست موضع‌گیری به زیان شخص است و در گونه‌ی دوم به سود او.

نمونه‌ی نادرست دیگر که در این روزها در رسانه‌‌ها بسیار به‌کار می‌رود:

[بر علیه نسل‌کشی هزاره‌ها دادخواهی کردند.]

یعنی بر ضد کسانی دادخواهی کردند و ایستادند که برای نکوهش و ایستانیدن(توقف) نسل‌کشی هزاره‌ها دادخواهی کرده اند/می‌کنند.

هم‌چنین «علیه» با تشدید /ی/ به معنای عالی‌مرتبه است و مؤنث و منسوبِ به علی است که می‌توان به جای آن «علوی» هم گفت. علیه را بیش‌تر برای نام‌گذاری بانوان و دختران در گذشته به‌کار می‌‌بردند و ام‌روز چندان کاربرد ندارد.

پدري با پسري گفت به قهر
که تو آدم نشوي جان پدر

حيف از آن عمر که اي بي سروپا
در پي تربيتت کردم سر
...دل فرزند از اين حرف شکست
بي خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسيار کشيد و پس از آن
زندگي گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والايي يافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزي بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمده از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غايت خودخواهي و کبر
نظر افکند به سراپاي پدر
گفت گفتي که تو آدم نشوي
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پير خنديد و سرش داد تکان
گفت اين نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوي»
« گفتم آدم نشوي جان پدر»

ادامه نوشته

بر آستان جانان (پروین اعتصامی) در کیفر فلک غلط وُ اشتباه نیست

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (پروین ) اعتصامی ☫ ۩۩۩

روز شکار، پیرزنی با قباد گفت

کاز آتش فساد تو، جز دود و آه نیست

روزی بیا به کلبهٔ ما از ره شکار

تحقیق حال گوشه‌نشینان گناه نیست

هنگام چاشت، سفرهٔ بی نان ما ببین

تا بنگری که نام و نشان از رفاه نیست

دزدم لحاف برد و شبان گاو پس نداد

دیگر به کشور تو، امان و پناه نیست

از تشنگی، کدوبنم امسال خشک شد

آب قنات بردی و آبی بچاه نیست

سنگینی خراج، بما عرضه تنگ کرد

گندم تراست، حاصل ما غیر کاه نیست

در دامن تو، دیده جز آلودگی ندید

بر عیبهای روشن خویشت، نگاه نیست

حکم دروغ دادی و گفتی حقیقت است

کار تباه کردی و گفتی تباه نیست

صد جور دیدم از سگ و دربان به درگهت

جز سفله و بخیل، درین بارگاه نیست

ویرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی

یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست

مردی در آنزمان که شدی صید گرگ آز

از بهر مرده، حاجت تخت و کلاه نیست

یکدوست از برای تو نگذاشت دشمنی

یک مرد رزمجوی، ترا در سپاه نیست

جمعی سیاهروز سیهکاری تواند

باور مکن که بهر تو روز سیاه نیست

مزدور خفته را ندهد مزد، هیچکس

میدان همت است جهان، خوابگاه نیست

تقویم عمر ماست جهان، هر چه میکنیم

بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست

سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق

در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(پروین اعتصامی)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

(بر آستان جانان (حافظ ،سعدی + خیام       / اشعار =تیرماه 1401

۩۩۩ ☫ اشعار/لطیف و خوش/شعر(طریقت) قصاید   ☫ ۩۩۩  

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز سویت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن

که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران

اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر نا کجا

ابروی وی گره نشد گر چه که دید صد خطا

چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر

خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا

من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او

وز سخنان نرم او آب شوند سنگ‌ها

زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر

قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا

آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل

در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا

سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد

ای که تو خوار گشته‌ای زیر قدم چو بوریا

خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را

چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما

از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند

بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا

دل چو کبوتری اگر می‌بپرد ز بام تو

هست خیال بام تو قبله جانش در هوا

بام و هوا تویی و بس نیست روی به جز هوس

آب حیات جان تویی صورت‌ها همه سقا

دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو

نعره مزن که زیر لب می‌شنود ز تو دعا

می‌شنود دعای تو می‌دهدت جواب او

کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا

گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی

آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا

چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم

میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را

باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان

شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما

صبحگاه از آنِ ما  می شنوی حدیث شه

اهل (طریقت )اند «جان»تا به سحر مشین ز پا

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت    ۩خــُلدستان طریقت(  جدید  )

 

 

 ۩۩۩ ☫ برآستان   جانان  زخانقاه به میخانه می رود (حافظ) غزل، ☫ ۩۩۩ 

 

صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد 

هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای

درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد 

تنور لاله چنان بـــر فروخت باد بهار

که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد 

به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش

که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد 

ز فکر تفرقه باز آن تا شوی مجموع

به حکم آنکه جو شد اهرمن، سروش آمد 

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد 

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس

سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد 

زخانقاه به میخانه می‌رود حافظ

مگر زمستی زهد ریا به هوش آمد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ  ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩# #طریقت

️✍  محمّدمهدی طریقت    

ادامه نوشته

بر آستان جانان  (تذکره)   سعدی  (معلّم)

     

۩۩۩ ☫بر آستان جانان  (تذکره)   سعدی  ☫ ۩۩۩ 

   ستاد استهلال رویت ماه هر چه تجسس کردند، در پایان رمضانِ1443=اردی به عشق 1401 : جز صورت ماه معلم رو دیدند 😉

از عید خبری نبود😉روز معلم مبارک 👌دو چیز طیره عقل ( سبکی عقل ) است :

دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی                       

   شیخ اجل                

می گویند : روز معلم است  ( ؟ ) !  و جامعه ای که در آن معلم از همه ارزشمند تر!!! باشد؛ مردمش با فرهنگند...و می گویند :معلمی در ایران در ڪوتاهترین روایت       معلم   بویژه بازنشسته حقوقش فقط دو قاف داشت ولی هر ماه بايد بين سه قاف تقسيمش می‌ڪرد :   قسط،  قبض،  قرض+تا اين ڪه قاف چهارم نجاتش داد : قبر+..................................

چگونه سقوط ِ آموزش و پرورش باعث سقوط ِ یک ملّت می شود؟! 

🔸 در کشوری که مقام معلم با رهبر آن کشور یکی است و مردم آن کشور فقط دربرابر دو شخصیت تعظیم می کنند:« رهبر و معلم»

آن کشور می شود " چین "

 🔸 درکشوری که هرکس به مقام معلمی نایل می شود به بالاترین نشان ِافتخار آن کشور دست می یابد:آن کشور می شود " انگلستان "

 🔸 در کشوری که معلم ، حقّ کاری به غیر از معلمی را ندارد:آن کشور می شود " روسیه "

 🔸 در کشوری که برای معلم ، حقوق معینی تعیین نمی شود:آن کشور می شود " ژاپن "

 🔸در کشوری که حقوق معلم از پزشک، قاضی ، مهندس و... بیشتر است چون همه این ها در مکتب ِ معلم  ، پزشک ، قاضی، مهندس و... شده اند:آن کشور می شود " آلمان "

 و اما ...

 در کشوری که معلمش نهار نخورده سریع خود را برای دادن سرویس به تاکسی تلفنی محله اش معرفی می کند!

 در کشوری که یک معلم ، سرویس ایاب و ذهاب ِ مدرسه دانش آموزان خود می باشد.

  در کشوری که بالاترین دغدغه های معلمینش چگونه زیستن آبرومندانه است!

 در این گونه کشور : فساد، رشوه و رشوه خواری حرف اول ادارات و ... می شود!

 🔸 پست های کلیدی کشورش با عدم شایسته سالاری و رانت خواری معین می گردد و...

 وهرگاه معلم این گونه فراموش شود :و در این جامعه است که: خانه ها به دست مهندسی که موفق به تقلب شده ویران خواهند شد!

منابع مالیرا به دست حسابداری که موفق به تقلب شده از دست خواهد رفت!

عدالت، به دست قاضی که موفق به تقلب شده تباه می شود!

جهل ، بی خبری ، لاابالیگری و...  ارزش می شود !و... و این در یک کلام یعنی :"سقوط ِآموزش وپرورش = سقوط ملت"در چنین جامعه ای  مقام معلم را پاس می دارند تنها به  گفتار !  

   ادامه  مطلب   

   

۩۩۩ ☫بر آستان جانان  (تذکره)   سعدی  ☫ ۩۩۩ 

 

 رفتی و نمی‌شوی فراموش 

می‌آیی و می‌روم من از هوش 

سحر است کمان ابروانت 

پیوسته کشیده تا بناگوش 

پایت بگذار تا ببوسم 

چون دست نمی‌رسد به آغوش 

جور از قبلت مقام عدل است 

نیش سخنت مقابل نوش 

بی‌کار بود که در بهاران 

گویند به عندلیب مخروش 

دوش آن غم دل که می‌نهفتم 

باد سحرش ببرد سرپوش 

آن سیل که دوش تا کمر بود 

امشب بگذشت خواهد از دوش 

شهری متحدثان حسنت 

الا متحیران خاموش 

بنشین که هزار فتنه برخاست 

از حلقه عارفان مدهوش 

آتش که تو می‌کنی محال است 

کاین دیگ فرونشیند از جوش 

بلبل که به دست شاهد افتاد 

یاران چمن کند فراموش 

ای خواجه برو به هر چه داری 

یاری بخر و به هیچ مفروش 

گر توبه دهد کسی ز عشقت 

از من بنیوش و پند منیوش 

سعدی همه ساله پند مردم 

می‌گوید و خود نمی‌کند گوش 

۩۩۩ ☫  برآستان جانان  (مولانا)مولوی  ☫ ۩۩۩  

  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

وحی آمد سویِ موسی از خدا  بندۀ ما را ز ما کردی جدا

تو برای وصل کردن آمدی  یا برای فصل کردن آمدی؟

ما زبان را ننگریم و قال را  ما روان را بنگریم و حال را

ناظرِ قلبیم اگر خاشع بوَد  گرچه گفتِ لفظ ناخاضع رود

زآنکه دل جوهر بوَد، گفتن عَرَض 

پس طُفیل آمد عرض، جوهر غرض

ملّت عشق از همه دین‌ها جداست 

عاشقان را ملّت و مذهب خداست

 ( مثنوی مولوی )
  ایکه می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جـز ظهــور مِــهر نیست
عشق یعنی: مشکلی آسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی
در مــیان این همه غــوغا وُ  شر
عشق یعنی : کاهش رنج بَـــشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگــذاری آب را ، بَــر تــشنه تــر
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق اید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر مستی والسلام 

۩۩۩ ☫ معلم  ☫ ۩۩۩ 

 آنکه لقب یافت درجهان به نام معلم   

 درصف محشـر ببین مقام معلم
ای که بریرنج به دنبال گنج   کجائی  

کنیه  زدانـش بجو زجام معلم
  آنکه زنام است جـاودانه جهان را  

گوش فراست زده به گام  معلم
گشته دو گیتی بنام  خالق یکتـا  

کرده پیـام آوری مرام  معلم
بعـد نبی شد ولی رهبـر عالم   

اوست که گوید :منم غلام  معلم
خیـز زجاو بزن حـلقه ی در  را   

 راه  سعـادت بپو   زگام   معلم
کرده  خداوند والدان راخدم جسم     

روح و روان داده شدزمام  معلم
رونق این بزم شد به کام قلم   ها  

 ازرش این انجمن  حسام معلم
 ای که شنیدی پیام کوچک ره را  

 گوش فرا دار در پیـام  معلم
  رمز بهشت  و کلید  راه "طریت"  

هر  که بخواهد بیابد از کلام  معلم 

__________________ صفحه   118 (  عِقد رسالت ) 

  آنکه به تعلیم کمر بسته است
   صفحه   42 (  عِقد رسالت )  

ادامه نوشته

بر آستان جانان  (رودکی) آید همی

۩۩۩ ☫بر آستان جانان  (رودکی) آید همی ☫ ۩۩۩ 

بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی

بر آستان جانان  (رهی) معیری

۩۩۩ ☫بر آستان جانان  (رهی) معیری   ☫ ۩۩۩ 

همراه خود نسـیم صبا می برد مرا

یارب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟

سوی دیار صبح رود کـــاروان شب

باد فنا به مُــلک بــقا می برد مـــرا

با بال شوق ذره به خورشید می رسد

پرواز دل به  ســـوی خدا می برد مرا

گفتم که بوی عشق که را می برد زخویش؟

مستانه گفت دل،که مرا می برد مرا

برگ خزان رسیده ی بی طاقتم رهی

یک بوسه ی نسیم زجا می برد مرا

بر آستان جانان  (حافظ)منتخب

۩۩۩ ☫بر آستان جانان  (حافظ)منتخب ☫ ۩۩۩ 

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن چه تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش...
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش

ادامه نوشته

بر آستان جانان  (ضرب المثل)منتخب

۩۩۩ ☫بر آستان جانان  (ضرب المثل)منتخب ☫ ۩۩۩ 

- گر دایره‌ی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست . . .
                 ( بابا افضل )

۲- با سیه دل چه سود گفتنِ وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ . . .
                  ( سعدی)

۳- هر دم که دل به عشق دهی ، خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست . . .
              ( حافظ)

۴- چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت . . .
            ( فردوسی )

۵- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان . . .
                ( سعدی)

۶- صوفی نشود صافی ، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی . . .
                ( سعدی )

۷- در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب ! مباد آن که گدا معتبر شود . . .
               ( حافظ)

۸- در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده ‌دل ، افسرده کند انجمنی را . . .
             ( قائم مقام )

۹- مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی ، آسمان همین رنگ است . . .
            ( عليرضا جلالی )

۱۰- خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید . . .

           ( حافظ )

۱۱- زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی ؛
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی . . .
          ( صائب اصفهانی )


۱۲- زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن . . .
                ( عطار )

 

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (مختار السلطنه)  دهخدا  ☫ ۩۩۩  

علامه دهخدا، در امثال وحکم این گونه نوشته است: 
«...مختارالسلطنه مردي بسيار كاردان و با تدبير بود.
...مختارالسلطنه به محض رسيدن به تهران، اوضاع رادر دست گرفت.  ... گروهي را موظف كرد تا برقيمت مواد خوراكي نظارت كنند و جلوي گرا نفروشي را بگيرند. او همچنين قوانين سختي براي نظم تهران گذاشت تا اوباش؛ حساب كار دستشان بيايد. مجازات سختي هم براي گدايي گذاشت و همان اول كار دستور داد چند گدا را كه از بساط كسبه دزدي كرده بودند، به درخت ببندند تا همه بفهمند كه مختارالسلطنه با كسي شوخي ندارد!به لطف تدبير و   اقتدارمختارالسلطنه، اوضاع در تهران رو به بهبودي گذاشت و هر روز كه می گذشت، اوضاع پايتخت بهتر می  شد. اما يك روز به مختارالسطنه خبر دادند كه بعضي از كسبه ماست را گران می فروشند... به همين دليل، مختارالسلطنه تصميم گرفت كه خودش قضيه را پيگيري كند. پس با لباس مبدل به لبنيات فروشي ای رفت. ماست فروش گفت چه مي خواهيد؟ 
مختارالسلطنه گفت: ماست می خواهم.
ماست فروش، با ترديد نگاهي به مختارالسلطنه كرد و بعد پرسید چه جور ماستي مي خواهيد مختارالسلطنه با تعجب پرسید؟مگر چند جور ماست داريد؟
مرد گفت معلوم است كه اهل تهران نيستيد كه چيزي نمی دانيد! ما دو جور ماست داريم. يكي ماست معمولي و يكي هم ماست مختارالسلطنه.
مختارالسلطنه كه حسابي حيرت كرده بود، نگاهي به ظر ف هايي كه جلوي دكان بود انداخت و گفت اين ماست ها چه فرقي با هم دارند
ماست فروش از جايش  بلند شد و در یكي از ظرف ها را برداشت و گفت اين ماست مختارالسلطنه  است . 
مختارالسلطنه انگشتش را در ظرف فروكرد و كمي ماست به دهان گذاشت
. ماست فروش پرسيد چطوربود؟
مختارالسلطنه گفت خيلي شل بود مزه آب می داد.
 ماست فروش سرش را تكان داد وگفت فهميدي اين ماست؛ نصفش آب است و ما آن را به قيمتي كه مختارالسلطنه تعيين كرده است، می فروشيم
مختارالسلطنه پرسيد حالا مردم عادي چطوري اين ماست را كه شبيه دوغ است، می خورند
ماست فروش گفت ؛ماست راداخل كيسه مي ريزند و آويزانش می  كنند. يك مدت كه بماند، آبش خارج  می شود وماست سفت مي شود.
مختارالسلطنه دستور داد او را آویزان کردند .گفت آن قدر بماند تا آب هایی که در ماست مردم ریخته از شلوارش بریزد.»
مرحوم شهری در کتاب قند و شکر آورده:
«ماس مختارسلطنه س،می بینی ماسه،می خری دوغه،می خوری آبه

       ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

   ادامه  مطلب  ...یکی برای همه#همه فدای یکی <<<<

ادامه نوشته

بر آستان جانان  (تذکره)   سعدی  

 

۩۩۩ ☫بر آستان جانان  (تذکره)   سعدی  ☫ ۩۩۩ 

رفتی و نمی‌شوی فراموش

می‌آیی و می‌روم من از هوش

سحر است کمان ابروانت

پیوسته کشیده تا بناگوش

پایت بگذار تا ببوسم

چون دست نمی‌رسد به آغوش

جور از قبلت مقام عدل است

نیش سخنت مقابل نوش

بی‌کار بود که در بهاران

گویند به عندلیب مخروش

دوش آن غم دل که می‌نهفتم

باد سحرش ببرد سرپوش

آن سیل که دوش تا کمر بود

امشب بگذشت خواهد از دوش

شهری متحدثان حسنت

الا متحیران خاموش

بنشین که هزار فتنه برخاست

از حلقه عارفان مدهوش

آتش که تو می‌کنی محال است

کاین دیگ فرونشیند از جوش

بلبل که به دست شاهد افتاد

یاران چمن کند فراموش

ای خواجه برو به هر چه داری

یاری بخر و به هیچ مفروش

گر توبه دهد کسی ز عشقت

از من بنیوش و پند منیوش

سعدی همه ساله پند مردم

می‌گوید و خود نمی‌کند گوش


 

بر آستان جانان  (تذکره)فردوسی

 

۩۩۩ ☫بر آستان جانان  (تذکره)فردوسی ☫ ۩۩۩ 

حکایت کرده اند:


چون فردوسی فوت کرد، شیخ ابوالقاسم کرگانی حاضر نشد بر او نماز بخواند و بهانه آورد که او مداح کفار بوده است. بعد از مدتی خواب دید که فردوسی در بهشت با فرشتگان است .شیخ با تعجب و حیران به او می گوید: به چه چیز خدای تعالی تو را آمرزید و در جنت مسکنت داد!؟
فردوسی گفت: به دوچیز، یکی به آن که تو بر تن نماز نکردی و دیگر آن که این بیت در توحید گفته ام:


جــهان را بلنــــدی و پستی تویی
ندانم چه ای، هر چه هستی تویی

 

بر آستان جانان  (ضرب المثل)منتخب +بدون شرح

۩۩۩ ☫بر آستان جانان (ضرب المثل)منتخب ☫ ۩۩۩

- گر دایره‌ی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست . . .
( بابا افضل )

۲- با سیه دل چه سود گفتنِ وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ . . .
( سعدی)

۳- هر دم که دل به عشق دهی ، خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست . . .
( حافظ)

۴- چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت . . .
( فردوسی )

۵- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان . . .
( سعدی)

۶- صوفی نشود صافی ، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی . . .
( سعدی )

۷- در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب ! مباد آن که گدا معتبر شود . . .
( حافظ)

۸- در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده ‌دل ، افسرده کند انجمنی را . . .
( قائم مقام )

۹- مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی ، آسمان همین رنگ است . . .
( عليرضا جلالی )

۱۰- خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید . . .

( حافظ )

۱۱- زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی ؛
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی . . .
( صائب اصفهانی )


۱۲- زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن . . .
( عطار )

بر آستان جانان  (طریقت)منتخب

۩۩۩ ☫بر آستان جانان  (طریقت)منتخب ☫ ۩۩۩ 

افسوس بر آن ديده که روی تو نديدست ، 
يا ديده و بعد از تو به رويی نگريدست.
                                                                   (سعدی) 

 Foto com animação

 واعظی پرسید از فرزند خویش                      

هیچ می دانی مسلمانی به چیست ؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق

هم عبادت ، هم کلید زندگی ست 

گفت : « زین معیار اندر شهر ما 

یک مسلمان هست ؛ آن هم ارمنی ست » ! 

                                                           پروین اعتصامی

تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان ، از آن صدا بیزار.
                                                              (فاضل نظری)

 

این کهنه جهان ، بکس نماند باقی ؛
رفتند و رویم ، دیگر آیند و روند.
                                                         (خیام حکیم)

 

ادامه نوشته

بر آستان جانان   :  /طریقت( گلستان سعدی

۩۩☫ بر آستان جانان   :  /طریقت( گلستان سعدی  ۩۩۩ 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 



 

اشعار سعدی شیرازی ؛ شعرهای زیبا و کوتاه و عاشقانه از سعدی شیرازی

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از سم فراقت باید

تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین

روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند

به دهان تو که سم آید ازآن نوش مرا

سعدی اندر کف جلاد غمت می گوید

بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا

بر آستان جانان (خسرو  وشیرین) نظامی

 ۩۩۩ ☫ برآستان جانان (خسرو  وشیرین ) نظامی  ☫ ۩۩۩  

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خداوندا درِ توفیق بگشای         نظامی را رهِ تحقیق بنمای

دلی ده کو یقینت را بشاید           زبانی کآفرینت را سُراید

مده ناخوب را بر خاطرم راه         بدار از ناپسندم دست کوتاه

عروسی را که پروردم به جانش          مبارک‌روی گردان در جهانش

چنان کز خواندنش فرّخ شود رای    ز مُشک‌افشاندنش خَلُّخ شود جای

مفرّح‌نامۀ دل‌هاش خوانند           کلیدِ بندِ مشکل‌هاش دانند

چو فیّاضِ عنایت کرد یاری          بیار ای کانِ معنی، تا چه داری

 

به نامِ آن که هستی نام ازو یافت      فلک جنبش، زمین آرام ازو یافت

خدایی کآفرینش در سجودش      گواهی مطلق آمد در وجودش

جواهربخشِ فکرت‌های باریک           به‌روزآرندۀ شب‌های تاریک

نگهدارندۀ بالا و پستی          گوا بر هستیِ او جمله هستی

سوادِ دیدۀ باریک‌بینان              انیسِ خاطرِ خلوت‌نشینان

یکی را داد بخشش تا رساند     یکی را کرد ممسک تا ستاند

نه بخشنده خبر دارد ز دادن    نه آن کس کو پذیرفت، از نهادن

نه آتش را خبر کو هست سوزان  نه آب آگه که هست از جان‌فروزان

 در بیت چهارم : عروس : منظور همین کتاب خسرو و شیرین است

در بیت پنجم : خلّخ : نام شهری که مُشک آن معروف است

در بیت هفتم : نظامی خطاب به طبع خود می‌گوید: اکنون که خداوند این دعاهای تو را مستجاب کرد و توفیق ساختن نامۀ خسرو و شیرین را یافتی، نشان بده ببینم تا چه داری. پس طبع وی قبول کرده و نخست از توحید سخن می‌گوید

ادامه نوشته

برآستان جانان   (گلستان باششم) سعدی

۩۩☫ بر آستان جانان   :  /طریقت( گلستان سعدی  ۩۩۩ 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 



 

  عکس منتخب نشنال جئوگرافیک عکسی است از کریستینا کودکی 9ساله که با پوشیدن پرده و تاج کاغذی به پرنسسی زیبا تبدیل شده است.  او این عکس را در کنار کمپ تابستانه ننتس، در نزدیکی دریای کارا گرفته است. 



عکس منتخب نشنال جئوگرافیک پرنسس پرده پوش

 

با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی‌کردم که جوانی در آمد و گفت درین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟ غالب اشارت به من کردند. گفتمش خیرست گفت پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزعست و به زبان عجم چیزی همی‌گوید و مفهوم ما نمیگردد گر به کرم رنجه شوی مزد یابی، باشد که وصیتی همی‌کند. چون به بالینش فراز شدم این میگفت

دریغا که بر خوان الوان عمر   دمی خورده بودیم و گفتند بس

معانی این سخن را به عربی با شامیان همی‌گفتم و تعجب همی‌کردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حیات دنیا. گفتم چگونه‌ای درین حالت؟ گفت: چه گویم؟

ندیده‌ای که چه سختی همی‌رسد به کسی  

که از دهانش به در می کنند دندانی

قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت   

     که از وجود عزیزش بدر رود جانی

گفتم تصور مرگ از خیال خود بدر کن وهم را بر طبیعت مستولی مگردان که فیلسوفان یونان گفته‌اند مزاج ارچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید و مرض گرچه هایل دلالت کلی بر هلاک نکند. اگر فرمایی طبیبی را بخوانم تا معالجت کند. دیده بر کرد و بخندید و گفت

دست بر هم زند طبیب ظریف  چون حرف بیند اوفتاد حریف

خانه از پای بند ویران است  خواجه در بند نقش ایوان است

پیرمردی ز نزع می نالید      پیر زن صندلش همی‌مالید

چون مخبط شد اعتدال مزاج    نه عزیمت اثر کند نه علاج

بر آستان جانان    

    

           

  ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩#  محمد مهدی #طریقت 

 

  ۩۩۩    بر آستان جانان    ۩۩۩   

علی ( ع ) فرموده است، صحبت‏ دعوت به خداست، می‏ فرماید: «ادفع بالتی هی احسن فاذاالذی‏ بینک و بینه عداوه کانه ولی حمیم » ای پیغمبر که وظیفه تو دعوت به راه خداست ـــ بدان که نیکی و بدی یک وزن ندارد؛ حتی (بدیها) با هم، هم وزن نیستند و نیکیها ها با هم، هم وزن نیستند؛ تو بدیها را با بهترین نیکیها دفع کن (ادفع بالتی هی احسن)، دیگران بدی می کنند، تو نیکی کن. بعد خصلتی روانی را ذکر می کند، می گوید آنگاه که دشمن بدی می کند و در مقابل بدی او نیکی می کنی، میبینی خاصیت نیکی کردن در مقابل بدی، خاصیت کیمیاست، یعنی قلب ماهیت می کند، یکوقت می بینی همان که دشمن سرسخت تو بود قلب ماهیت شد و به یک دوست مهربان تبدیل شد.

 

 رسول اکرم (ص) در جریان جنگ احد با تحمل همه رنجها، پیشنهاد نفرین به آنها را رد کرد و فرمود: " لم ابعث لعانا بل بعثت داعیا و رحمه اللهم اهد فانهم لا یعلمون؛ یعنی من به منظور لعن مبعوث نشدم بلکه برای دعوت به حق و نشر رحمت به بعثت رسیده ام". سپس در نیایش خود چنین گفت: "بار الها قوم مرا راهنمایی فرما زیرا آنان نادانند".
این آمیختگی قهر و مهر را "هجر جمیل" می نامند چنانکه حضرتش بدان مأمور بود: «و اصبر علی ما یقولون واهجرهم هجرا جمیلا؛ و بر آنچه می گویند شکیبا باش و از آنان با دوری گزیدنی خوش فاصله بگیر.» (مزمل/ 10)
همانطور که اصل وظیفه در برابر دستور الهی همانا صبر جمیل است: «فاصبر صبرا جمیلا؛ پس صبر کن صبری نیکو.» (معارج/ 5)

           

  ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩#  محمد مهدی #طریقت 

 

بر آستان جانان (خیام) رباعیات

 

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان (خیام) رباعیات ۩۩۩ ☫   

 

از آمدنم نبود گردون را سود  

 وز رفتنِ من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود 

 کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

بر آستان جانان  (تذکره ) سعدی علیه الرحمه

 

 

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان  (تذکره ) سعدی علیه الرحمه ☫ ۩۩۩

 

ما گدایان خیل سلطانیم

شهربند هوای جانانیم

بنده را نام خویشتن نبود

هر چه ما را لقب دهند آنیم

گر برانند و گر ببخشایند

ره به جای دگر نمی‌دانیم

چون دلارام می‌زند شمشیر

سر ببازیم و رخ نگردانیم

دوستان در هوای صحبت یار

زر فشانند و ما سر افشانیم

مر خداوند عقل و دانش را

عیب ما گو مکن که نادانیم

هر گلی نو که در جهان آید

ما به عشقش هزاردستانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشاکنان بستانیم

تو به سیمای شخص می‌نگری

ما در آثار صنع حیرانیم

هر چه گفتیم جز حکایت دوست

در همه عمر از آن پشیمانیم

سعدیا بی وجود صحبت یار

همه عالم به هیچ نستانیم

بر آستان جانان  (تذکره ) /؟؟؟

 

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان  (تذکره ) /؟؟؟☫ ۩۩۩

 

یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،

اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!

سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،

بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،

"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،

خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!