اشعار:در آستان شب یلدا  (طریقت) 1404پاینده باد

۩۩۩ ☫ در آستان شب یلدا (طریقت)شب یلدا ☫ ۩۩۩

در شب یلدا تو را ، گلخنــد لب هایت بخیر
جشن یلدا دیدنِ،آن روی چون ماهت بخیر

بــا(طریقت) بودنت،حتّیٰ اگر باشد شعار
عصـر یلدا تا سحـر ، با آن خیـالاتت بخیر

شب یلدا، شب شادی،شب آجیل و مهمانی

تمامِ عمرِ معشوقان پُــر از شب های طولانی

هزار وُ یک شب لیلا به آن وُ لحظه ای بگذشت

هزار وُیک شب یلدا چو دست آری ، مرنجانی

برایت شاعری شعری سراید شعر رنگانگ

هزار افسوس شعرش را به جان وُدل نمیخوانی

هزار وُ یک شب آغوش هزار وُ چهارصد باهوش

هزار وُ چارصد ، بوسه ، زدم شیرین وُ پنهانی

مپوشان رخ زدلدارت که دردش را دوا باشد

تو از نوشِ قدح پیــما شـرابِ سرخِ ربانی

اگر گیسوی یلدا را (طریقت) تار وُ تاریک است

خداوندآ: شب یلدا (سرودم) شـعـرِ نورانی

۩۩ ☫ اشعار:در آستان شب یلدا (طریقت) 1404پاینده باد ☫ ۩۩۩

انقلابی رفته در: مـاتحتِ خلق روزگار
شادمانی میخرد ، ماتم فروشد کردگار
من گلی نورسته بودم در زمــانِ یادگار
اَرّهء نجّارشد پروردگارا در دُکانـم مـاندگار

... حکایت پاره شدن است: قدیمی ها می گفتند : با سر بِری کلاهت پاره میشه ، با پا بِری کفشت پاره میشه ، دوتا اصفهونی با هم دعوا می کردند :(فحش بده ، فحش بستون = پیرهن گِرونس )حکایت این روزگار انقلاب صادر شده و چیزی برای ملت باقی نمانده نه از اسلام ناب محمدی(ص) خبری هست ، نه از شعار های ابتدای انقلاب اثری باقی ، روایتِ ارّه دوسر شده جلو می رود( مّیّ بُرّدّ )به عقب برمی گردد(پـّاّرّرّرّهّ) می کند . چاره ای نیست ((السکوت مِفتاح السلم))سکوت کلید سلامتی است ، لابُد دیگران نمی فهمند (طوش خودمن رو میکشه بیرونش مردم)

شـعرِ من ‌را چون تو تفسیرش‌ کنی "فرخنده" باد
"بوسـه‌هایت" تا اَبَــد بر جانِ من "تــابَنــده" باد

باده ی "خوش آهنگ" خنیاگر به جان " سازنده" باد
دفتر شعرِ(طریقت)،تا اَبــد ،دیـوان من" پاینده" باد

انقلابی مـــی‌زنـــد بـــر پنجــــــره، یعنـی سلام ای جام زهر
یاد دارم از ،غــــزل، در کـــــودکـــــی دارد پیـام ای جام زهر

بـاز پـاییــــزست و زلفت مـی‌شـــود چون میگســار
بـاز افتـادست گنجشکی در آغـوشت به دام ای جام زهر

بـاز رهـبر مـی‌شــــوم بـا خـاطــــراتت در وصایای کلام
تا ببـارد بر زمین از آسمان ، با این ،کلام، ای جام زهر

چتــــر را مـی‌بنــدم آری، تـا بشـــویــم سینـه ها
بشنوم آهنـگِ قلبت را دمادم، یا مدام ، ای جام زهر

همچوآهو می‌دوی دردشت و من با چشمِ تَر
می‌زنم هو هو ز پیغامت ،امام،: ای جام زهر

ســرگـذاری بـر لَحَـد، بعـد از پریشـان گـویی‌ات
حـــرمتــی کو ؟ تا کنم قـدری، قیـام، ای جام زهر

بــاز مـی‌خــــوانـم دوباره، بــاز مــی‌رقصــد نگـار
انقلابی مــی‌زند بــر پنجره، یعنـی تمام ، ای جام زهر


چو با ابلهان می شود همنشین تو او را به چشم بزرگی مبین

سزد گر شود خوارو درمانده کین زِ نزد همه دوستان رانده بین

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

****

۩۩۩ ☫ یلدا : (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

امشب شب يلداست كه با ساغر یلدا

پاي سخن و قصه اي از دلبر یلدا

گوييم هم از اول شب قصه ی دل را

قولی كه به صبح آيد و تا آخر یلدا

عمری كه سيه شد به سرِ مشق دفاتر

امشب گذرد بی قلم وُ دفتر یلدا

از سلسله ای بوی خوشی را نشنيديم

جز سلسله ی زلف كه از عنبر یلدا

اسماءِ خدا هست يكی اکبر وُ کبرا

کبراست چنین با صفتِ اكبر یلدا

سرِّ دلِ ما در دل ما هیچ نیرزد

رازی كه ازل بوده و تا محشر یلدا

امشب درِ آتشكده ی دل بگشائیم

امشب به درازای شبی در سر یلدا

امشب كه دَم ِ آخرِ آذر به امان است

هم در دل ما تا به سحَر آذر یلدا

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت )عنوان (غزل) سیاسی (اقتصادی

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت )عنوان (غزل) سیاسی (اقتصادی ☫ ۩۩۩

انجمن می‌گسترام با سخندانی که نیست
فقر آمد ، انجمن کو دین و ایمانی که نیست

عامل این نابسامانی که هست از اتحاد
می‌روم پنهان کنم پشم پشیمانی که نیست

گشته ام بالا و پایین شهر را شب با چراغ
بس ملول از دیو و دد پبودم زِ انسانی که نیست

دردها را می‌کشم با خود به هر سو تا مرض
درد بی درمان مجو دارو و درمانی که نیست

بر سر پیمانه در میخانه هنگام ظهور
می‌رسد پیر مغان با عهد و پیمانی که نیست

روزهای جمعه در مهمانی مادر عیال
همچو مریم بیگمی خان‌ بر سر خوانی که نیست

روز پیری تا که صرفٍ هضم من آسان بود
می‌جَوم هر لقمه ای را زیر دندانی که نیست

کشک و بادمجان ،فسنجانی اگر قسمت نشد
در ازای مرغ بریان و فسنجانی که نیست

از خوش اقبالی‌ست شاید هرکه می‌بیند به خواب
سفره ای گسترده از آلاء الوانی که نیست

زیر کرسی می‌چپم هر شب کنار همسرم
در هراس از برف و بوران زمستانی که نیست

یار را دیدم سلامش کردم و گفتا علیک
گفتمش قربان پاسخ گفتنت جانی که نیست

غبغبش در کف لبش بر لب دلم را یافتم
همچو یوسف در ته چاه زنخدانی که نیست

گفت ادب را از چه کس آموختی؟ازبی ادب؟
گفتمش: لا ، بوده ام شاگرد لقمانی که نیست

دیده ام در هیئت دولت که از مافوق خود
هر وزیری می‌برد فی الفور فرمانی که نیست

مملکت را منقبت گویی فزون شد جملگی
شیخ شد جویای مداح و ثناخوانی که نیست

فتنه سر برکرد از هر سوئی و شاعر ساختند
شعر می‌گویند بهر چشم فتّانی که نیست

در هجوم نرّه دیوان گشت مفقودالاثر
خاتم امنیّت از دست سلیمانی که نیست

مختلس‌ها را پس از ابلاغ حکم دادگاه
برده‌اند اغلب ازاین زندان به زندانی که نیست

با شرارت‌ها که حکام خزان جا می‌کنند
در زمستان دفن می‌گردد بهارانی که نیست

بر سر هر کو نمک خورد و نمکدان را شکست
پیر ما فرمود بشکن آن نمکدانی که نیست

پتک آقازاده‌ای خواهی اگر باشی بکوب
کلّه ای یکضرب بر ماتحت سندانی که نیست

نوچه های داش مشدی های طهران غیب شد
چاه ویل خویش را در چاله میدانی که نیست

ماده خرها هم بر این عهدند با کشف حجاب
بر عبا وُ بر ردا کرده پالانی که نیست

دل تمنای گلستان‌های دیروزی نمود
بردمش گرمابه در رؤیای کاشانی که نیست

خار در دشت و دمن رویید و از حسرت نصیب
سر گذارد روی دامان گل افشانی که نیست

قشم را کردند کیش و خوف دارم تن کنند
چین و ماچین در خلیج فارس تنبانی که نیست!

از مسلمانی در این موطن به جا مانده‌ست نام
زرخرید بوذرش کردند سلمانی که نیست

شیخ کذّابان عالم گر فریدون هم بود
همچو ضحاک‌است رستم مردِدَستانی که نیست

در کهنسالی شمار صیغه کردن‌هایشان
می‌کند غرق خجالت شیخ صنعانی که نیست

می‌روم از تصفحه ی تاریخ تــا عهد قجر
می‌نشینم بر در کاخ گلستانی که نیست

در تلاطم کشوری داریم با خلقی نزار
مرد و زن در آرزوی لعل خندانی که نیست

یک طرف قحط الرجال وُ یک طرف درد و بلا
مرگ بر ملت مسلط گشته طغیانی که نیست

روس منحوس است و اقدام تزار از بهر جنگ
فتحعلیشاه است با فتح نمایانی که نیست

انقلابی می‌رسد از راه بغداد و فغان
نام آن مشروطه با بخت درخشانی که نیست

مجلس شورای امنیت بنابر مصلحت
وضع قانون می‌شود با قصد عمرانی که نیست

متن قانون اساسی مادّه ،کرده تبصره
لازم الاجراست اما خود تو می‌دانی که نیست

انقلابی می‌رسد از راه اسهالی نشان
با هزاران وعده‌ی پیدا و پنهانی که نیست

خضر فرّخ پی رسد از راه و بخشد زندگی
با نثار جرعه های آب حیوانی که نیست

آرمانشهری که دادش مژده حرمانشهر شد
با ندانم‌کاری انصار و اعوانی که نیست

غرق نعمت‌های گوناگون در عهده ازل
نابسامان تا ابد با وضع سامانی که نیست

گور میلیونها نفر را کنده ایم اما نخست
مرگ اینک بر سر ناز است فراخوانی که نیست

با فشار اقتصادی ذیل انواع فساد
ما فنا گشتیم و می‌گویند : بحرانی که نیست

با امیران معاصر جنگ ها کردیم سخت
تا که جاویدان بماند ملک ایرانی که نیست!

از(طریقت) بوده ام خرسند :عنوان غزل
حالیا درین غزل دارای عنوانی که نیست

۩خــُلدستان طریقت(غزل بازنشستگی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

تا ابد نامِ(طریقت) را حقیقت  می‌کنم=>  پُست می داند : کتابم در، خیابان ثبت شد

۩۩۩۩☫شعر (طریقت )کتاب (پیر طریقت) : اشعار ☫۩۩۩۩

آن قدَر در دست هایت ابر و باران ثبت شد
دشت را سیراب می کردی، اگر جان ثبت شد

خوب یادم هست، تفسیرت زمین را آب کرد
آن تب گرمی که در فصل زمستان ثبت شد

شاعرانِ شهر می‌گفتند: جایی خوانده‌اند
نسبتی آن دورها با سربداران ثبت شد

هرچه دریا بود وُ: اقیانوس مدیون تو شد
آب شد مهریه ات همواره جریان ثبت شد

خون گرم توست، در نبض سواران می‌تپد
تازگی دارد اگر در بند شریان ثبت شد

تا ابد نامِ(طریقت) را حقیقت می‌کنم
پُست می داند : کتابم در، خیابان ثبت شد

نسخهٔ محدودیت می‌نویسد.
این وضع، نه اسمش عدالت است و نه نشانی از اخلاق اسلامی دارد. چگونه در جامعه‌ای که ادّعای عدالت علوی می‌کند، عدّه‌ای اینترنت سفید داشته باشند و اکثریّت مردم پشت دیوار فیلتر بمانند؟ چرا باید فقط حلقه‌های خاص، جناح‌های خودی و چهره‌های تندرو به اینترنت آزاد، ارزان و بی‌دردسر دسترسی داشته باشند و بعد همان‌ها برای مردم «فواید فیلتر» را خطبه‌خوانی کنند؟
مردم حق دارند بپرسند:
🔻 این اینترنت سفید را چه نهادی و چه سازمانی در اختیار این افراد گذاشته؟
🔻 چرا مردم نامحرم‌اند و فقط چهاردرصدی‌ها محرم؟
🔻 این تبعیض با کدام تفسیر از قرآن و عدالت علی سازگار است؟
انتظار مردم روشن است:
یا این دیوار فیلترینگ برای همه برداشته شود،
یا اینترنت‌های ویژه و پشت‌پردهٔ خواص قطع شود.
عدالت نصفه‌نیمه و دوگانه، دیگر خریداری ندارد.

۩خــُلدستان طریقت(محموعه کتاب های :پیرِ طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

ازشعر وُ غزلِ پیرِ (طریقت) چه عجیب =>در جوهر اندیشه نشستم که طبیب .

۩۩۩۩☫شعر (طریقت )طبیب (پیر طریقت) : اشعار ☫۩۩۩۩

من رَد شدهِ، از باده‌ی مستم، که طبیب
مدهوش، از آن جام اَلستم، که طبیب

ذرّات جهان مستند از، ساقیِ دین
من نیز همان باده ، پرستم که طبیب

دل را به تمنّای تو دادم، که زبانزد شده ای
یک بوسه ازآن لعل تو جُستم؛ که طبیب

دادی تو به من دستی و پیوند نشست
پیوسته بر آن عهد نخستم که طبیب

ای مطرب! از آن گوشه ی شهناز رقیب
وی ساقی از آن توبه شکستم که طبیب

عهدی نکنم مهر بتان را به نقیب
آه از دل بیگانه پرستم که طبیب

شهبازِ دل آرایِ ، کمندیست حبیب
بندی بدل از عشق تو بستم که طبیب

ازشعر وُ غزلِ پیرِ (طریقت) چه عجیب
در جوهر اندیشه نشستم که طبیب .

۩خــُلدستان طریقت(طبیب :پیرِ طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

ما که از "اعتراض" می ترسیم !=> ( مرگ) باید به دادمان برسد

۩۩۩ ☫اشعار(طریقت)ما که از اعتراض می ترسیم (مرگ) باید )☫ ۩۩۩

ما که از "اعتراض" می ترسیم !=> ( مرگ) باید به دادمان برسد

گفته بودند زندگی این است ؛
دردهامان بدونِ تسکین است
قرص هامان همیشه آرا مِش
چشم هامان همیشه غمگین است
از قضا حال و روزمان گویا ؛
کیفرِ صد هزار نفرین است
ما اسیرانِ مذهب وُ مرزیم
مرگ بر ما چنین ننگین است ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !

همچو پرچم ، به خویش می لرزیم
ما رضایت به هیچ داده وُ بس
سر به زیر وُ نجیب وُ سنگین است
ما همان پیرِ قُل مرادیم مــا
هرچه گفتند بهر تسکین است
گوشت را دستِ گربه دادیم ما ...
کی اسیری به قید تضمین است
مرگ باید به دادمان برسد ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !

ما همان زن ، زنی که ناچار است
از فشارِ سکوت ، بیمار است
تن به مردی سپرده ایم اما ؛
او مریض است و "دیگرآزار" است
زندگی نیست این که ما کردیم
آبرو داری است و اجبار است ...
ما اسیرانِ مذهب و مرزیم
مرگ باید به دادمان برسد ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !

عمر می گذرد ایام و سنوات سپری می شود ؛خوشا آنان که پیش از مرگ در این خاکدان خرقه خاکی را از تعلقات تهی کردند و سبکبارانه زیستند ؛ در ادامه درهای معنا به روی آنان گشاده شد و افقهای متعالی را نظاره گر شدند:

چون در معنی زنی بازت کنند

پرِّ فکرت زن که شهبازت کنند

مثنوی ؛ دفتر اوّل

مولانا در توصیف پیامبر اکرم(ص) می گوید: از آنجا که جانِ گرامی آن عزیز از همه کدورتها پاک شده بود به هر جا می نگریست خدا را مشاهده می کرد:�وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ � ؛(بقره؛115)

چون محمد پاک شد زین نار و دود هر کجا رو کرد وجه الله بود

مثنوی ؛ دفتر اوّل

من ازاین آب زیرکاهِ، لاکردار ترسیدم
زِ ناهمواری این خلق نا هموار ترسیدم

( خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم.

ادامه نوشته

وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا

۩۩۩ ☫ زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل ۩۩۩

وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا

لبهای حوریان چو عسل می شودمرا

خیلی شکیل بزم غزل افتتاح شد

زین انجمن دوباره مَچل می شود مرا

اِمشب برآمده است همان ماهِ لَم یزل

فتانه ای که حُسن اَجل می شود مرا

لیلی وَشی ماه رُخی گُلپری خجل

سیمین بری ،چگونه بغل می شود مرا

« یکدست جام باده وُ یکدست زلف یار»

مفعول وُ فاعلات وُ فعل می شود مرا

زین انجمن که باده حلالست ساقیا

ساغر بریز ،عینِ گُسل می شود مرا

بسمل شدم (طریقت) ما مبتذل مخوان

رفتن:بهشت جنگ وُ جَدَل می شود مرا

۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(مثنوی:مرز وُبوم+دی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان : در سکوتی به بلندای افق دید تو را (مثنوی)

۩۩۩ ☫مثنوی(طریقت)منتخب ☫ ۩۩۩

زندگی زیباست، در جانش کنیم

چون شراب کهنه در جامش کنیم

سرکشیم این جام سرمست از نشاط

با دل بی کــینه در طــیِ صـراط

زندگی همچو نسیم نو بهار

عطر افشان میرود کو بی قرار

لحظه ها را میبردباخود به کام

یادها میماند و اینجا والسلام

لحظه های رفته کن جستجوی

آب رفته بر نمی گردد بجوی

یادها پرورد آن پــرودگار

با تو می ماند به رسم یادگار

زنده از یادیم : یاد از عمر ماست

دَم غنیمت دان که دنیا بی وفاست

همدم اهلِ(طریقت) را دمیست

یارِ هـمدم از نشانِ آدمیست

***

کاش می‌شد که از این پنجره بوسید تو را
از صدای نفسِ حادثه ، فهمید تو را

مثل عطر خنک گرمی این تابستان
در هم‌آغوشی تو، یکسره بویید تو را

در غزلخانهء شب خاطره‌هایی روشن
گاه با تیشه‌ی فرهاد، تراشید تو را

گاه در برکه‌ی تنهایی امواج غزل
گفتگو کرد در آن منطقه ، پائید تو را

یک قدم مانده که اشعار به پایان برسد
پشت بی‌تاب‌ترین شعر، پسندید تو را

با پسندیدن وُ بوییدن سیب از انصار
خام حوا شد و در واقعه ای چید تو را

گر(طریقت)همه جا پرتو شعر وُ غزلست
در سکوتی به بلندای افق، دید تو را

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم

همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی

غم و رنج و درد ومحنت ، همه مستعد قتلم

تو ببر سر از تن من ، ببر از میانه گویی

به ره تو بس که نالم ،زغم تو بس که جویم

شده ام ز ناله نالی ، شده ام ز مویه مویی

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

من از این خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی

چه شود که کام جوید زلب تو کامجویی

شود این که از ترحم دمی از سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت ، شکند اگر سبویی

همه موسم تفرج به چمن روند وصحرا

تو قدم به چشم من نه ، بنشین کنار جویی

خــُلدستان طریقت(حکایت :ادب

ادامه نوشته

اشعار  :دوبیتی دیگریّت و استعمار

۩۩۩ ☫برآستان جانان: (دگریت و استعمار) دوبیتی ☫ ۩۩۩

اشعار :دوبیتی دیگریّت و استعمار

ماه من

در لحظه ی اول تـو بـه شادی به سلامت
در غصـه و غــم مــرا نهـــادی ، به سلامت

حالا که پشیمان شده ای یادت رفت؟
گفتـم کــه نــرو گــوش نـدادی به سلامت


یکی از مهم‌ترین عرصه‌های بحث دربارۀ دیگریّت، مطالعات پست‌کلنیال (پسااستعماری) است. ادوارد سعید در کتاب معروف شرق‌شناسی نشان داد که غرب مدرن، شرق را نه به‌مثابه واقعیتی مستقل، بلکه به عنوان دیگریِ خود بازنمایی کرده است. شرق در نگاه شرق‌شناسان غربی، سرزمینی عجیب، غیرعقلانی، زنانه و منفعل معرفی می‌شد، تا در برابر آن غرب بتواند خود را عقلانی، مردانه، پیشرفته و برتر تعریف کند.

این‌جا دیگریّت صرفاً یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه ابزاری است برای توجیه سلطۀ سیاسی و اقتصادی. وقتی شرق "دیگری" می‌شود، استعمار هم به‌عنوان مأموریتی تمدنی و طبیعی جلوه می‌کند. به همین دلیل، مفهوم دیگریّت یکی از کلیدهای فهم روابط قدرت در تاریخ استعمار و جهان معاصر است.

دیگریّت چیست؟ هویت در آینۀ دیگری

دیگریّت در جامعه و سیاست

در علوم اجتماعی، دیگریّت به‌ طور گسترده در تحلیل تبعیض‌های نژادی، قومی، جنسیتی و مهاجرتی به‌ کار می‌رود. وقتی یک گروه اجتماعی به ‌عنوان "دیگری" برچسب می‌خورد، معمولاً از حقوق و امتیازاتِ "گروه غالب" محروم می‌شود. به عنوان مثال، مهاجران در بسیاری از جوامع اروپایی یا آمریکایی اغلب به‌ عنوان "دیگریِ فرهنگی" دیده می‌شوند که با هویت ملی اکثریت سازگار نیستند. این فرایندِ "دیگرسازی" (Othering) می‌تواند به شکل‌گیری مرزهای اجتماعی، تبعیض نهادینه و حتی خشونت سیاسی منجر شود.

در سیاست، بسیاری از رهبران پوپولیست با ایجاد یک "دیگریِ خیالی" قدرت می‌گیرند: دیگری می‌تواند مهاجر باشد، اقلیت مذهبی باشد یا حتی یک دولت خارجی. از طریق این فرایند، هویت ملیِ یکپارچه بازتعریف می‌شود و احساس خطر مشترک، انسجام داخلی را تقویت می‌کند.

دیگریّت در ادبیات و هنر

هر خواسته ای تو رد نکردی ؟ احسنت !
بـا سنگــدلی تـو بـد نکردی ؟ احسنت !

در اوج تمـام دلخـوشی هــا شـاید
احســاس مـرا لگــد نکردی ؟ احسنت !


ادبیات نیز عرصه‌ای غنی برای بازنمایی دیگریّت است. از هومر تا شکسپیر، از رمان‌های قرن نوزدهم تا ادبیات پست‌کلنیال، نویسندگان همواره با تصویر "دیگری" کار کرده‌اند. در نمایشنامۀ اتللو اثر شکسپیر، قهرمان داستان به‌عنوان یک "دیگریِ سیاه‌پوست" در جامعۀ ونیزی به تصویر کشیده می‌شود و همین دیگریّت زمینۀ تراژدی را فراهم می‌کند. در رمان‌های جوزف کنراد، شرق و آفریقا همچون قلمروهایی ناشناخته و دیگریِ اروپا روایت می‌شوند.

در مقابل، ادبیات پسااستعمارگرایانه کوشید صدای دیگری را از درون خودش بازگو کند. نویسندگانی چون چیما ماندا نگوژی آدیچی یا سلمان رشدی، تصویر شرق و آفریقا را نه از منظر غرب، بلکه از تجربۀ زیستۀ خود روایت کردند. این تلاش‌ها بخشی از مبارزه برای بازپس‌گیری هویت و بازنویسی دیگریّت است.

دیگریّت و زندگی روزمره

روزی که تو اعتصاب کردی باشعر

پشت سر هـم دل آب کردی با شعر

در اوج تمـام انجمن ها یک عمــر

اوضــاع مرا کباب کردی باشعر

مفهوم دیگریّت فقط در نظریه‌های فلسفی و سیاسی خلاصه نمی‌شود؛ بلکه در زندگی روزمره نیز حضور دارد. وقتی کودکی در مدرسه به خاطر لهجه‌اش مسخره می‌شود، یا وقتی زنی در محیط کار جدی گرفته نمی‌شود، یا وقتی یک فرد دگرباش جنسی از جامعه طرد می‌شود، این‌ها نمونه‌هایی از دیگری‌سازی هستند. به این معنا، دیگریّت به تجربه‌ای زیسته و ملموس بدل می‌شود.

دیگریّت چیست؟ هویت در آینۀ دیگری

نقد و بازاندیشی در دیگریّت

شـد حـاصـل انجمن بسی کـلـی درد
آواره وُ شاعرانه چـــون یک شبگــرد

گفتی که چه کرده ای فقط می دانم
در شعر وُ ادب همیشـه همــراهی کرد

برخی متفکران بر خطرهای آن تأکید کرده‌اند. اگر هویت همواره در تقابل با دیگری ساخته شود، آیا این به معنای دائمی بودن مرزها و جدایی‌هاست؟ آیا امکان ندارد هویت انسانی بر مبنای پیوندها و اشتراک‌ها بنا شود؟

امانوئل لویناس، فیلسوف فرانسوی، کوشید پاسخ متفاوتی بدهد. او دیگری را نه به‌عنوان تهدید یا ابژۀ شناخت، بلکه به‌مثابه چهره‌ای دانست که مسئولیت اخلاقی ما را فرا می‌خواند. در نگاه لویناس، مواجهه با دیگری نه صرفاً امری معرفتی بلکه امری اخلاقی است: دیگری بودن او، ما را به مسئولیت و پاسخ‌گویی وامی‌دارد. این دیدگاه نشان می‌دهد که دیگریّت می‌تواند نه فقط منبع جدایی و تبعیض، بلکه زمینه‌ای برای و همزیستی و اخلاقی زیستن باشد.

جمع‌بندی

دیگریّت مفهومی است که در قلب علوم انسانی جای دارد. از فلسفۀ هگل تا نظریه‌های پست‌کلنیال، از سیاست معاصر تا ادبیات، همواره انسان خود را در آینۀ دیگری شناخته است. این شناخت می‌تواند منبع هویت، قدرت و انسجام باشد، اما در عین حال می‌تواند به طرد، تبعیض و سلطه نیز بینجامد.

فهم دیگریّت یعنی فهم چگونگی ساخته شدن مرزها و هویت‌ها؛ یعنی درک اینکه "ما" بدون "آن‌ها" قابل تصور نیستیم. اما شاید چالش اصلی عصر ما، یافتن راهی برای بازاندیشی در این رابطه باشد: چگونه می‌توان دیگری را دید، بدون آنکه او را به حاشیه راند؟ چگونه می‌توان در تفاوت زیست، اما همچنان بر پیوند انسانی تأکید کرد؟

می راند: به اندیشه ولــی تا جا داشت
همواره� س
ـــر کـــلاف نـاپیـــــدا داشت

خود خواه چنـان بـود که با مُفتخوری
دائــم ســــرِ حاکمیتی بـر مـا داشت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شهریور :اشاعر ساقی +ساغر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

(شاعر) اگرچه مَنفعتی در طریقت است

نان می‌خوری ز سفره‌ی مردم؛ حلال درد
قطعاً بوَد حرام و، بگردد، وبال درد

ای مَنفعت‌طلب! که زنی حرص، روز و شب
آخر کند تباه، تو را ابتذال درد

وقتی که درد فقر نداری، نمی‌کند ـ
فرقی ملال و مِحنت مردم به حال درد

هر روز ِ اهل درد، به غم طی شود ولی
در عیش و عشرت‌است همه ماه و سال درد

بیچاره در جدال یکی لقمه نان بوَد
اما بگو برای چه باشد جدال درد

هر روزمان گذشت به نانی ز خون دل
سهم طعام دیگر ما نیز، مال درد

بسیار دیده‌ایم به غیر تو را ولی
هرگز ندیده‌ایم کسی را مثال درد

چون می‌کنی ز توشه‌ی این مردم احتکار
انسان ندیده هیچ کسی... با خصال درد

شغل شریف اگرچه ندارد درآمدی
دارد شَرف به ثروت و بر اشتغال درد

آن جا که می‌خرند گهر را ؛ نمی‌خرند ـ
آن صیرفان، به قدر پشیزی، سفال درد !

سررشته‌ی امیدِ همه بر خدا رسد
ماندم که بر کجا برسد اتصال درد

هرچند حاکمی و کنی حکمِ دل، ولی
هرگز گمان مکن که بَرَنده است خال درد

غَرّه مشو اگر که تو را صبح دولت است
چون زود می‌رسد به خدایت، زوال درد

تا فرصتی توراست به خود، آی و مَرد باش
ترسم از آن دمی که شود طی، مجال درد

امشب زدم تفأل حافظ، چه خوب بود
اما به جز ملال، ندیدم به فال درد

(شاعر) اگرچه مَنفعتی در طریقت است
این مَنفعت ولی نرسد بر حلال درد ...

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان:حسان (چایچیان) عاشورا

۩۩۩ ☫برآستان جانان:حسان (چایچیان) عاشورا ☫ ۩۩۩

امشب شهادت نامه ی عشاق، امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر،بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمع‌شان، چون قلب زهرا می‌شود

امشب بود برپا اگر، این خیمه ی ثاراللهی
فردا به دست دشمنان، برکنده از جا می‌شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا می‌شود

امشب رقیه حلقه ء زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‌شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست سقّا می‌شود

امشب که قاسم، زینت گلزار آل مصطفاست
فردا ز مرکب، سرنگون، این سرو رعنا می‌شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می‌شود

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امشب سر سِرّ خدا بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می‌شود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می‌شود

۩۩۩ ☫برآستان جانان:حسان (چایچیان) عاشورا ☫ ۩۩۩

امشب شهادت نامه ی عشاق، امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر،بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمع‌شان، چون قلب زهرا می‌شود

امشب بود برپا اگر، این خیمه ی ثاراللهی
فردا به دست دشمنان، برکنده از جا می‌شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا می‌شود

امشب رقیه حلقه ء زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‌شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست سقّا می‌شود

امشب که قاسم، زینت گلزار آل مصطفاست
فردا ز مرکب، سرنگون، این سرو رعنا می‌شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می‌شود

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امشب سر سِرّ خدا بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می‌شود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می‌شود

ادامه نوشته

خلدستان :(طریقت)   غزال  درویشان

۩۩۩☫ برآستان جانان (طریقت )سخت و بی امان ☫۩۩۩

می آید از کرانه ی شب‌های انجمن
فریادِ خشمناکِ خدایان به سوی من
من کیستم؟ که خشم خدایان آسمان
در هرکجا روم، همه جا جستجو وطن‌

‌بر سنگ های تفته فروخفته ی یتیم
از ریگ های تشنه گذر کرده چون نسیم
زین سان به تنگنای گذرگاهِ سرنوشت
پیموده ام فراز و نشیبِ از فرار وُ بیم‌

‌گم کرده راه و خسته و از جستجو ملول
اینک منم رسیده به بن بستِ ها شُمول
من کیستم؟ که بسته ز هر سوی راه من
طــوفان دردهــا وُ غــبارَم کنــد خجــول ‌

‌آنَک هنوز ، از بُنِ گردابِ هر پــگـاه
بر من دو چشم نازِ سیه می‌کند نگاه
بگرفته راه بر (طریقت) من سخت وُ بی امان
می‌راندم به سوی یکی ژرف پرتگاه

۩۩۩ ☫ شد (طریقت) غزال درویشان ☫۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

.

محفلِ انجـمن هـم اندیـشـان باسـتمدیــدگــان هم کیشان

بُرج اُردی بعشق اُردی جان بی سبب می کشد به اُردی شان

دسـت هامان درآسـمانِ خـدا فکرهامـان فـرا تــر ازِ خـویـشان

افتــخارِ جـــهانــیان داریــم میهمان بَــر مَـمـــالِــکِ ایـــشان

شــد کـمند وُ بلـند وُ زیبا رُو مُحتَسِب کن نگاه بانی شان

دولت وُ پادشاه وُ رهـــبرشان

شد (طریقت) غزالِ درویشان

حمید(طریقت)

۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

.

__________ ======

خــُلدستان طریقت ( صفحه :چارپاره)۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان :آهسته (طریقت)پیوسته => بی هنری

۩۩۩☫ اشعار/آقای(طریقت) بخدا چائتان از دهن افتاد ۩۩۩

۩۩۩☫ آهسته (طریقت)پیوسته => بی هنری ۩۩۩

آهسته شب ها بی کسی پیوسته آغوشم کند
آوارگــی، دیوانگـــی همسـایـه بر دوشــم، کند

از ماجرای دوستی : صدها هزاران داستان
در هر هزار وُ یک شبی القصه در گوشم کند

آید زِ آن آغوشِ دور آن عطر پیراهن فروش
آن عطر پیراهن سروش هردَم سیه پوشم کند

هردم سیه پوشم ولی! از عشق مدهوشم، ولی
از دست نسرین ماه وَش چون سرکه در جوشم کند

خواهی جوابم را بده، خواهی جوابم را مده
من یک تماس خسته ام ترسم فراموشم کند!

از این که شیرین وَش توئی از غصه فرهادم هنوز
حافظ (طریقت) روز وُشب سعدیِ مغشوشم کند

غمِ دوستان به جان بخریم
ور جهان دشمن است غم نخوریم
گر چه شمشیر می‌زند مجنون
گو بزن جان به جان سپُریم
آن که صبر از صفات او نبود
به حقیقت جفای او ببریم
گر به خشم است و گر کمالِ رضا
منظری باز کن که منتظریم
یک نظر بر جمال طلعت دوست
گر به جان می‌دهند جان بخریم
گر تو گویی خلاف عقل است این
عاقلان دیگرند و بی خبریم
باش تا خون ما همی‌ریزد
ما به پایان کار می‌نگریم
گر برانند و گر ببخشایند
ما بر این در گدای بی نظریم
دوست چندان که می‌کشد ما را
ما به فضل خدای زنده‌تریم
سعدیا زهر قاتل از دستش
گو بیاور که چون شکر بخوریم
ای نسیم صبا غزل حافظ
یا بخوان شعر یا که درگذریم
تو خداوندگار ِ انجمنی
ای(طریقت) همیشه بی هنریم

من باده‌کشِ پیرِ خراباتِ مغانم

آرام‌دل از جانبِ آن جانِ جهانم

از اهل اَدب رهروِ راهِ ملکوتم

اشعارِ ادیبان ادب ، وردِ زبانم

باشد به سماواتِ اگر سیرِ عروجی

با شهپرِ اَرباب چاکرِ جانم

خاکِ قدمِ یار بود وَسمهء ابرو

نامِ خوش او زمزمه ء وِردِ دهانم

تسلیم ادب گشتم وُ ساکت

تا ساغر و پیمانه دهد پیر مغانم

از پیر مغان مقصد و منظور شد اِلهمام

پرواز به لاهوت کند مرغِ روانم

علم و عمل و شیوه اخلاص طلب کن

این است کلامِ دل و اندرز و بیانم

شاعِر ثمر از عمرِ گرانمایه چه خیزد

خیزید و خز آرید (طریقت) نگرانم

***

در انجمنِ شعر مسیرش به من افتاد


ناخــواسته در تیـر رَس انـجمن افتاد

در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان وُ سپرم از سخن افتاد

بی دغدغه ، وُ هیچ نبردی شدم آرام
در دام دو اَبـرو وُ دو شمشیر زن افتاد

می‌خواستم از او بگریزم ، ولی افسوس
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد

لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هموطن افتاد

درگیر خیالات شدم راهزنــی گفت:
آقای(طریقت)بخدا چائتان از دهن افتاد

امشب برایت یک غزل تعریف باید
اندازهٔ یک مثنوی توصیف باید

با خوردن سوگند اگر حرفم قبول است
باتک تکِ هر تارِ مو تحلیف باید

باید که عاشق از دل و عشقش بگوید
در این زمینه دفتری تألیف باید

پیرِ هوس قصدش تصرّف بوده امّا
معشوقه فرمودند: «هِی تشریف باید»

اصلاً فروشی نیست اینجااین غزل ها
در بزم عشغ وُ عاشقی تخفیف باید

هرگاه احساساتِ من بی عیب و نقص است
هرچند در گفتارِ خود تحریف باید

با بردنِ نام تو چهچه می‌زند بیت
باهر ردیف و قافیه تصنیف باید

«من دوستت دارم» شده سر مشقِ عمرم
این مشق را هر روز و شب تکلیف باید

در دفتر قلبم نوشتم: «بی تو هرگز»
تنها همین یک برگه را در کیف باید

در پاسخِ «حالت چه طور است ای (طریقت) ؟»
امشب برایت تا سحر تعریف باید.

انجمن : خلدستان :با پیر (طریقت) به مغان جای نکردیم

۩۩☫۩۩☫درخت باغ بهشت و گناه تکراری ☫۩۩۩ ☫۩۩۩

درخت سیب و غزل، اشتباه تکراری
قسم به عصروُ زمان سربراه تکراری

قسم قسم که تو حوا شوی و من آدم
دوباره روز و شب وُ وعدگاه تکراری

گناه شاعرِ این شعر بی در وُ پیکر
شعار این غزلِ رو به راه تکراری

پناه خستگی روزگار در بُن بست
میان این همه طوفان، پناه تکراری

تو شاعرانه‌ترین رکعت غزل هستی
برای قافله ای قبله گاه تکراری

دوباره وسوسه ناز چشم تو بر خاست
درخت باغِ بهشت وُ گناه تکراری

دامن به تماشای جهان چیده انجمن
کــو؟ باغـــبانِ خــــزان‌دیده انجمن

اعضایِ گل نچیدن و از ناله‌ های خوش
از خیر گل به چیده و ناچیده انجمن

گامی نهاده ایم به این محفل عجیب
از همرهی مردم سنجیده انجمن

بس پند که هاتف ز ره لطف به ما داد
دادیم گران گوش که نشنیده انجمن

ما غنچه‌ی بی‌طالع ایامِ خزانیم
از شاخه دمیدیم پسندیده انجمن

از طعنه‌ی بی‌حاصلی از بسکه خمیدیم
چون بید سرافکنده و رنجیده انجمن

معلوم نشد هیچ ازین هستی موهوم
بی‌خواست رسیدیم که فهمیده انجمن

از فکر به مضمون قضا ره نتوان برد
پشتک زده قاضی پیچیده انجمن

با پیر (طریقت) به مغان جای نکردیم
در مسلک ارباب خِرَد بالـــیده انجمن .

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

خلدستان : حکایت ، روایت =>طریقت (در ادامه برای علاقمندان)

<<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

ادامه نوشته

خلدستان:فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می‌شود

۩۩۩ ☫برآستان جانان:حسان (چایچیان) عاشورا ☫ ۩۩۩

امشب شهادت نامه ی عشاق، امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر،بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمع‌شان، چون قلب زهرا می‌شود

امشب بود برپا اگر، این خیمه ی ثاراللهی
فردا به دست دشمنان، برکنده از جا می‌شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا می‌شود

امشب رقیه حلقه ء زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‌شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست سقّا می‌شود

امشب که قاسم، زینت گلزار آل مصطفاست
فردا ز مرکب، سرنگون، این سرو رعنا می‌شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می‌شود

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امشب سر سِرّ خدا بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می‌شود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می‌شود

ادامه نوشته

اشعار => مجموعه خلدستان (طریقت) چارپاره

از نسلِ بنی آدم وُ طهران ِ بزرگ
از رشت وُ شمال وُ از خراسان ِ بزرگ
شرمنده نسل های ویران شده ایم
ایرانی ِ جنگنده به ویران ِ بزرگ

ما جسم تو هستیم وُ تو جان باش مرا
رفتیم قم وُ تو براز جان باش مرا
شرمنده شهر های کوچک شده ایم
ایرانی ِ رفسنجان باش مرا باش مرا
ما اهل تو هستیم وُ تو جان ِ منی
داران : توئی کاوه لرستانِ منی
شرمنده اصفهان بعد از کرمان
ایمانی ِ ملتزم به ایمان ِ منی
مردان اَراک اهل پیکار شدند
شیرازِ ادب پرور وُ همکار شدند
از شوشتر وُ شوش گذر باید کرد
ایرانی ِ ملتزم به ایران ِ بزرگ



ادامه نوشته

اشعار (طریقت ) آخاله  : گلپایگان  لینکدونی  

۩۩۩☫ اشعار (طریقت ) آخاله : گلپایگان لینکدونی ☫۩۩۩

.

..

.

.

طنز (خلدستان طریقت) اسفند1402 | 445 بازديد
۱۰ نکته درباره «مونالیزا» که نمی‌دانید 12 بهمن 1402 | 337 بازديد
خلدستان طریقت:سایت آخله :لینکدونی : اولین سایت شهرستان گلپایگان | 462 بازديد
نام شهرتان را وارد کنید تا ببینید 240 میلیون سال قبل چگونه بوده 14 دي 1402 | 342 بازديد
پنج اصل علمی که در مدرسه اشتباه یاد گرفته‌ایم 14 دي 1402 | 299 بازديد
خلدستان طریقت ( ای دوست )باورمکن | 625 بازديد
چه خوردنی‌هایی به افزایش طول عمر کمک می‌کنند؟ 5 دي 1402 | 304 بازديد
تسویه حساب پس از مرگ؛ مُد جدید و قبیح ایرانی!، مرگ ناصر طهماسب 4 دي 1402 | 453 بازديد
بودن این افراد زیر آسمان تهران، تنها دلخوشی کل ایران است 20 آبان 1402 | 443 بازديد
استاد اکبر گلپا : آواز + مسمط => مخمس | 642 بازديد

حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم...

معشوقهء ما که طعم بوسش قندست

میگفت به ما که نرخ بوسش چنداست

تاشامِ وصالِ وی هزاران شب وُ روز

مجنــون صفتی در آرزویــش بندست

معشوقه ی ما تمام قند است وُ عسل
از طعم عسل نگــفـــته :نرخی ، زِ اَزل
اِنگاَر (طریقت )ست معشوقه طـلــب
آخاله ، بگرد بسی به دنبالِ غزل ...#طریقت

حمید محمد مهدی طریقت ۩خــُلدستان طریقت(لینکدونی +سایت آخاله :1403+گلیایگان :تیر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بدون شرح : گاهی (طریقت)درد آشنا شد

۩۩۩۩☫جز(طریقت )هیچ شمعی در شبستانم نسوخت / کفن پوش برقص ☫۩۩۩۩

دلخوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم. آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند. اتوبوس را مجانی می‌کنیم. دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. ما هم دنیا را می‌ آباد می‌کنیم و هم آخرت را.

واقعا دلخوش نباشید ...

ای باده نوش عشق ، زپیشم مَرو ، مَـرو
من مبتلای درد ، پریشم ، مَرو ، مـُرو

در کیش ما رسوم محبت(طریقت) است.
آری به رسمِ مذهب وُ کیشم مَرو ، مَـرو

پتیاره‌ی روزگــار نـامرد کفن پوش برقص
در مجلس بیرگان بیدرد کفن پوش برقص

سرمَــست شــدی ز خونِ مـــردان و زنــان
رقاصهء رقصنده توئی مردکفن پوش برقص

مردم کُــشیت چـــو کرد خوشنــود بخوان
خونخوارگیت چو مستی آوردکفن پوش برقص

در جُــور تو نیست بـی هــمانـــند بــبال
در ظلم تو نیست یک هماورد کفن پوش برقص

در مرتع اوقاف چـو آهو ی غزالان بچر
در بیشه‌ی شیر سگ ولگرد کفن پوش برقص

ح.(طریقت)

انجمن ابري ست از آفاق چشمانم ببین
ابـــر، بارانی ست از رگــبار بــــارانم ببین

شیشه دل در شب امواج غم خواهد شكست
نكته را از سينه سرشار توفانم ببین

در همه لوح ضميرم هيچ نقشي جز تو نيست
آنچه مي گويم تو در آيينه جانم ببین

آتش عشقت مرا خاكستری بردل نهاد
گر نداري باور از دنياي ويرانم ببین

پرده در پرده همه خنيانگر عشق توام
شور و شوقم را ببین خُنیاگری خوانم ببین

در تب عشق تو مي سوزد چراغ هستي ام
سوزشم را اينك از اشعار سوزانم بپرس

جز (طریقت)هيچ شمعی در شبستانم نسوخت
باري از شمع ار نبــینی، از شبستانم ببین

۩۩۩ ☫ گاهی (طریقت)درد آشنا شد ☫ ۩۩۩

یک شب بگوشم هاتف ندا شد

گویا صدائی درد آشنا شد

گوشم مقامی از قرب می جُست

بر دل کلامی عین دعاشد

تا ربّنا شد گویا نمی شد

گشتیم وُ گشتیم، بی ادعا شد

بی ادعا شد، شاه وُ گدا را

بنگر کجا شد تا ،ناکجا شد

هموارِ رهوار ای بی خبر ها !

آن بی خبر را، اوج خدا شد

توحید مرزِ ایمان وُ کفر است

ایمان ، کُفرت بی انتها شد

ایمان وُ کفری بادا مبارک

این تازه بنیاد کی مبتلا شد

جایی که شرک است ایمان نگنجد

گر هست وُ باشد رنگ وُ ریا شد

رنجیدگان را درد آشنا شد

ح.(طریقت)

۩خــُلدستان طریقت( کفن پوش برقص )۩۩محمّدمهدی طریقت

✍️محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

گشتم مقیم اهل (طریقت) زِ سالکان !دوبیتی

۩۩۩ ☫ خُلِدستان طریقت ☫ ۩۩۩

وقتیکه انتقـــاد نـدارد اثـــر به گــوش

استادِ این زمانه طریقت بدآن مکـوش

دیگ از سرسگان بجوش آمد ازخروش

دیوار اعتماد بُود :ساکت وُ خمـوش

یــاران که به ما سِـــرّ غزل را گفتند

بر محتسبان برقِ شهاب آغشتند

بودنــد همه اهلِ(طریقت) هُشیــــار

آشفته نبودند که در خـون خفتند

***

از زاگرس به ساحلِ جیحون می رویم
با همسفر به ساحت سیحون می رویم

باهر صدف ز بستر دریا تکاملی
تا از صدف به گوهر مکنون می رویم

با کاروان شعر شدم یار و همکلام
تا از دیار وُ کوه به کارون می رویم

درگوشِ انجمن که به تاریخ سر زدم
پیوسته بر فراز قلّه‌ی اکنون می رویم

اَرکستر ، اگر دمَد به شبآهنگ رهبری
از نینوا به شور و همایون می رویم

غوطه زدم به بحر خیال از پیمبری
تا در غزل به جوهر مضمون می رویم

گشتم مقیم اهل (طریقت) زِ سالکان !
زین، انجمن به باده‌ی گلگون می رویم‌.

سقراط بیشتر اوقات جلوی دروازه شهر آتن می‌نشست و به غریبه‌ها خوشامد می‌گفت.

روزی غریبه‌ای از راه رسید و نزد او رفت و گفت:
“من می‌خوام در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟”
سقراط پرسید:
“در زادگاهت چه جور آدم‌هایی زندگی می‌کنند؟”
مرد غریبه گفت:
“مردم چندان خوبی نیستند. دروغ می‌گویند، حقّه می‌زنند و دزدی می‌کنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کرده‌ام.”
سقراط خردمند در جوابش گفت:
“مردم اینجا هم همان گونه‌اند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه می‌دادم.”

چندساعت بعد غریبۀ دیگری به سراغ سقراط آمد و دربارۀ مردم آن شهر سوال کرد .

سقراط دوباره پرسید:
“آدم‌های شهر خودت چه جور آدم‌هایی هستند؟”
غریبه پاسخ داد:
“فوق‌العاده‌اند، به هم کمک می‌کنند و راستگو و پرکارند. چون می‌خواستم بقیّۀ دنیا را ببینم ترک وطن کردم.”
سقراط اندیشمند پاسخ داد :

“اینجا هم همین طور است. چرا وارد شهر نمی‌شوی؟
مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصوُّرش را می‌کنی؟!”

شخصی که هر دو ملاقات را نظاره‌گر بود و راهنمایی و پیشنهادهای سقراط را شنیده بود با تعجُّب پرسید:

چرا به آن گفتی خوب نیست و برو بگرد و جستجوکن و به این گفتی خوب است و خوش‌آمد گفتی ؟
پاسخ داد :
👈 ما دنیا را آن گونه می‌بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را می‌بینیم که در درون‌مان وجود دارد.
انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدم‌هایی که با آن‌ها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید و انسان کج‌اندیش و منفی‌باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد.

👈 وقتی تغییر نکنیم هرکجا برویم آسمان همین رنگ است.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان(طریقت)  مدد طبع سخن سازغزل

۩۩۩☫من به در گفتم (طریقت) بشنود ☫۩۩۩

پیش از این ها حال دیگر داشتیم * هرچه می گفتند باور داشتیم

مابه شعری ساده عادت داشتیم * پیشه در گنج قناعت داشتیم

حاکمان زهر هلاهل خورده اند * مِهرورزان مُهر باطل خـورده اند

باز بحثِ آهنِ تفتیده است * برعقیل آن مرتضی خندیده است

کوازآن حرفی کزآهن مانده است*

شمع بیت المال روشن مانده است

با خودم گفتم تو شاعر نیستی * آگـــــه از سرّ جواهر نیستی

غرق دریای حکومت نیستی * شیعه وُ مولای اُمت نیستی

عین کفری ایستاده بر نماز * ابن مُلجم ها فراوانند باز

خواستم شعری بگویم دیر شد* واژه هایم طعمه ی تکفیر شد

قصه از نا گفته بسیار است باز * دردهـــا خروار خروار است باز

دستهارا باز در شبـهای سرد* ها کنید ای کودکان دوره گَرد

مژدگانی ای خیابان خواب ها *می رسد ته مانده ی بشقاب ها

سر به لاک خویش بردیم ای دقیق* نان به نرخ روز خوردیم ای دریغ

قصّه های خوب رفت از یادمان *بی خبر ماندیم از بنیادمان

صحبت از عدل و عدالت دربه در *شد سخنرانی جوابت دربه در

گفته ام من دردها را بارها * خسته ام من خسته از تکرارها

من به در گفتم (طریقت) بشنود * این شریعت را حقیقت بشنود

عاشقانه در دل و در دیده غوغا ‌کرده ای

انجمن داد دمی رخصت پرواز غزل
تا به سوی تو پرم، بال و پری باز غزل
یاد آن روز که از همت بیدار جنون
زین قفس تا سر کویت پر آغاز غزل
دیگر اکنون چه کنم زمزمه در پرده عشق
دور از آن مرغ بهشتی که هم آوازغزل
همچو طوطی به قفس با که سخن ساز کنم
دور از آن آینه رخسار که همرازم غزل
خواستم عشق تو پنهان کنم اِنگار گذاشت
انجمن اشک زبان بسته به غمازغزل
رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور
با(طریقت) مدد طبع سخن سازغزل

ترانه می‌رسد از راه، نغمه‌خوانِ بهشت
کـرانه از هیجـانِ ای مُـسافرانِ بهشت

تمام پنجره ها ، بازِ باز می باشد
شبانه آمده انگار از آسمانِ بهشت

برای اَنجمنِ شعر جاده بی تاب است ؛
دو تا چراغ، دو تا چشمِ مهربانِ بهشت

تمام مردم این شهر شعر می‌گویند :
همیشه داشته لبخند بر جهانِ بهشت

غروب می کند وُ ، پلک می زند بر هم
بخواب میرود از هشتمین دهانِ بهشت

برای خاطر اَعظم به، اشک می آورد
حکایتی که گمان می رود تکانِ بهشت -

که پیر می‌شود آدم به روزگار عجیب
مسافری که لب جاده‌ست، بعد از آن بهشت

سپیده طالع (خورشید) می شود، خنکآ
روانه می‌شود از پیله ها روانِ بهشت

چراغ های خطر را ندید ،برما بست
مرا تورا همه را ،درّه ناگهانِ بهشت

تمامِ شعر (طریقت ) هجایِ متروکِ،
شده‌ست خانه برای پرندگانِ بهشت

۩#خــُلدستان طریقت ( #قصاید +غزل )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

هر انجمن که فاجعه ها  را دلیل نیست(خلدستان) جایی که زور پشّه بجز چشم فیل نیست

۩۩۩ ☫ خلدستان (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

مثل گیسو این غزل دل را پریشان ساخته

بی دلی را روزگاری عشق ویران ساخته

ناگهان می‌آید و در سینه بنیاد غزل

می نگارد این قلم با خاک یکسان ساخته

جوهر از دریا گرفته ، نی تدَبـُر می کند ، !

موج را آهنگِ صخره کی پشیمان ساخته ؟!

مثل مجنون ، عاشق از روز ازل جان یافته

احمقی جان را به زخمی تازه مهمان ساخته

عشق می‌فهمد غم معشوقه ء جان مرا

زخمِ چشمت این خیانت‌ها فراوان ساخته

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

درد بی درمان(طریقت) مرگ درمان ساخته

***

هر انجمن که فاجعه ها را دلیل نیست
آنجا به غیر دردسر وُ قال وُ قیل نیست

بسیار در حکایتِ صورت جمیل هست
لیکن یکی روایتِ صبر جمیل نیست

گُمگشته ‌ای که تشنه‌لبِ آب زمزم است
او را مجالِ تشنگیِ سلسبیل نیست

پوشیده گیر ، بگذر از این دشت هولناک
چون حکمت است :به ز توکل دلیل نیست

حاکم ز محکمیش کند چشم خویش لوچ
لوچی به تنگ‌درزی مشت بخیل نیست

بستیم راه سیل به فرعون روزگار
برما شکاف دیده کم از رود نیل نیست

بخت سیاه روزِ ازل را سرشته است
جایی که زور پشّه بجز چشم فیل نیست

(شاعر) به قول صائب دانا بگو که گفت
«اینجا مقام پر زدن جبرئیل نیست»

در کاروان ما جرس قال و قیل نیست
در عالم مشاهده راه دلیل نیست

عیبی به عیب خود نرسیدن نمی‌رسد
گر ثقل خود ثقیل بداند ثقیل نیست

بگریز در خدا ز گرانان که کعبه را
اندیشه از تسلط اصحاب فیل نیست

چرخ کبود دشمن فرعونیان بود
ورنه کلیم را خطر از رود نیل نیست

گردون سیاه‌کاسه ز طبع خسیس توست
هر جا طمع وجود ندارد بخیل نیست

زاهد به آب رانده‌ی پندار باطل است
ورنه شراب تلخ کم از سلسبیل نیست

در گوش عارفی که بوَد هوش پرده‌دار
یک برگ بی صدای پر جبرئیل نیست

بازیچه‌ی محیط حوادث شود چو موج
در دست هر که لنگر صبر جمیل نیست

(صائب) خموش چون نشود پیش اهل حال؟
آن جا مجال دم زدن جبرئیل نیست.

برای شادی روحم غزل غزل گفتم
برای شادی ارواح ،راه حل گفتم

همیشه کام مرا تلخ می کند شیرین

به قدر تیشه ء فرهاد از، عسل گفتم
کمی به حال خودم می سرودم اشعاری

فقط برای کمی گریه لااقل، گفتم

کسی میان شما عشق را فهمید

کمی دغل نکند ، عشق لا اَقل گفتم
کجاست کوهکنی تا نشان دهد فرهاد

شِکر شِکر نشود ،تامن ازعمل گفتم
به زور آمده بودم، به اختیار جنون

ببر به آخر دنیا از این محل گفتم

نمانده راه زیادی، (طریقت) ازسفرم

پیاده می شوم اینجا، همین بغل گفتم

(شعار:قانون )محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم خلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان :شعر (طریقت ) از سُخنِ آشنابهشت

۩۩۩ ☫ اشعار:فرهاد/حکایت (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

اُردی بهار می‌شنوم از صدا بهشت
نازکتر از گل است گلِ گونه‌هابهشت

ای در کمان نبض تو آهنگ قلب من
شعر (طریقت ) از سُخنِ آشنابهشت

***

ای غزل همنفسِ صبح پس از بارانی
همنفس در قفسِ خـاطـره‌ها پنهانی

مانده ام در هوسِ عشق تو پرواز کنم یا نکنم
باز هم در قفسِ یاد توام زندانی

شرحِ دل‌بستن و دل‌کندنِ ما آسان نیست
من دوصد خانه ی نو ساختم از ویرانی!

بی‌گناهی مگر از ترسِ عذاب است نه عشق
برحذر باش از این وسوسه‌ی شیطانی

چشم بستیم، ولی جای نظربازی داشت
شرحِ دیدارِ تو در جامه‌ی تابستانی

در پسِ گیسوی تو شا مِ شب آغاز شود
شرح این نکته نشد ! انــجمنی طولانی ...

برنمی تابد دلم غیر از هوای همدلی
زآنکه بینم کوهی از ماتم زده زانو عیان

گرچه میدانی که با ما دولت حاکم چه کرد
جای صدها دشنه دارد روی هر پهلو عیان

ملتی جز سر بزیری در(طریقت) یار نیست
می شکافد برق شمشیری اگر ابرو عیان

۩۩۩ ☫ دوبیتی (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

تا چند اسیرِ رنگ وُ بو می باشی وجدانِ غلط را تو نکو می باشی

کو چشمه زمزمی کـجا آب حیات آخر به دل خاک فرو می باشی

۩#خــُلدستان طریقت ( #دوبیتی )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : اشعار (طریقت)همه گفتند و شنیدند

۩۩☫ بااهل(طریقت)همه گفتند و شنیدند ۩۩۩

تقدیرنه آغاز وُ نه انجامِ جهان گشت

از بس غم وُ شادی که پسِ پرده نهان گشت

هرکس که برآشفت، زمینش بخورد زود

دریا شود آن جوی که آهسته روان گشت

اَفسوس وُ دریغا که در این بازیِ خونین

بازیچـــه ی دورانِ همه آدمیان گشت

دل بر گذرِ قافله ها لاله و گُل کاشت

گُلگــشت که پامالِ ســوارانِ خزان گشت

روزی به سُرایند نــفـس های ِبهاری

آنگاه گُل وُ سبزه کران تا به کران گشت

بااهلِ(طریقت)همه گفتند وُ شنیدند

شاعرچه قدَر فاصله در دست و زبان گشت

۩۩☫ غزل مستزاد (طریقت) / اشعار ۩۩۩

مـسیرایم شبِ شعری من وُ گُلزار گُلم " آی گُلم وآی گُلم"
مــیزنم تار به گیتار نوازشگر افکار گُلم "آی گُلم وای گُلم "

مــــی نشـینم که ببــوسم لبِ آن لَعلِ گُـهر "لعلِ گُهـــر"
تادر آغوش کِشـم مَحــرم اسرار گُلم " آی گُلم وآی گُلم"

این چه وضعیست که کابوس برایم رویـاست" برایم رویاست"
بـرزخ هردو جهان گشته گــرفـتـار گُلم " آی گُلم وآی گُلم"

رفــتی و بعـد تــو من مــاندم ویک دنیا غم" شاید ... کم"
جـای خـالی تـو در لـحظه ی دیدار گُلم" آی گُلم وآی گُلم"

باشی ای عشق چه آسان و نباشی سخت است" به به"
مثـل جـان کنـدن من در بغـل یار خــودم" آی گُلم وآی گُلم"

خاطرم یاد نـدارد کــــه کــــسی غیر دلم" آب وُ گِلَم "
بـدهد گـوش به هر خواهش واصرار گُلم" آی گُلم وآی گُلم"

کـاش می شـد که بــیایی و زمـــستان برود" تا برود"
بــشکفم مثل گل خنده به رخسار گُلم" آی گُلم وآی گُلم"

ما را نتوان پخت که از سوختگانیم

افروختــه نتوان کــه براَفــروختگانیم

با ما نتوان جــنگ ، نبــردی نکنیــم

دلهای شکسته را به هم دوختگانیم

از شعر همین( طریقت) ما کافی

وجدان وُ شرف به عهد نفروختگانیم

۩۩۩☫موسیقی سکوت : (طریقت) شنیدنیست ۩۩۩

هر دَم نوای بلبل آشفته سر شود
باغ از نوای مرغ سحر تازه تر شود

بزمی که در فراق بسوزد مجلل است
بگذار عمر بی هنری هم هدر شود

بزم فراق هست و امید وصال نیست
این"بزم وُ آن وصال"الهی زِ بَر شود

رمزی نهفته در پس حرفی شنیدنی
نیشی نهفته در پس آن نیشتر شود

ای خبر بکوش که صاحب خبر شوی
دیگر قرار نیست کسی بی خبر شود

موسیقی سکوت (طریقت)شنیدنیست
افسون ترانه ای که به سبک هنر شود

۩خــُلدستان طریقت۩

چون نسیمی همهء راه شده عین سکوت
کی دل سنگ تو نا گاه شده عین سکوت
سنگ در برکه می‌اندازم و می‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه شده عین سکوت
انجمن شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه غوغائی وُ چون کاه شده عین سکوت
آنچه را عقل زِ یک عمر به دست آورده
دل به یک لحظه کوتاه شده عین سکوت
آه اِمروز (طریقت) هذیان می‌گوید
گاه فریاد : به یک آه شده عین سکوت

۩#خــُلدستان طریقت ( #غزلواره+قصاید )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : غزل + اشعار => چکیده های ادبی (طریقت)

۩۩۩ ☫طریقت=> غزل=> چکیده ☫ ۩۩۩

دیشب گمانم حال من تغییر می کرد

دیشب گمانم حالِ من تغــــییر می کرد
مثل کسی که غم، دلش را سیرمی کرد

مثل کسی که بی صدا از شدت بُغض
اشکش به سختی در نگاهش گیر می کرد

مثل کسی که آنچنان ترسیده اما
فریاد را در سینه اش ، زنجیر می کرد

یا آن که در یک متری اش، در راهِ خانه
درسینه احوالی دگــر تدبیر می کرد

مانـــند آن تشنه لبان ِ در بیابان
آب از کف دستان من، تبخیرمی کرد

یا مثل آن محکومِ اعدامی، سرِ دار
مجریِ حکمش پای چوبه دیرمی کرد

حال(طریقت)بدتر از این حرف هانــئ
بی خود قلم حال مرا تفسیر می کرد

ای شعرِ بزم‌افروزِ (شب) دیشب کجا بودی مگر

فارغ ز رنج وُ درد ما آن جا چرا بودی مگر

ای شعر ای سوزِ نهان، ای شعر ای رنجِ گران

ای شعر از روزِ ازل در ذاتِ ما بودی مگر

ای شعر ما را سوختی صد فتنه بر افروختی

اندوهِ دل آسیبِ جان، درد و بلا بودی مگر

من شاعر دیوانه‌ام آسودگی از من مجو

شعرِ خدا، لوحِ قدر، حکمِ قضا بودی مگر

شاعِر کجا گیرد سکون در آتشِ شعر وُ جنون

ای بی‌وفا ای پُر فسون بس پُر جفا بودی مگر

(شعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم خلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

ادامه نوشته

چون زخم ترک خورده وُ با زهر کبودیم(خلدستان)چشمیم وُ تماشاگر رقصیدن عودیم

۩۩۩☫اشعار(طریقت)بداهه :بدیع = نو تازه ☫۩۩۩

چون زخم ترک خورده وُ با زهر کبودیم
چشمیم وُ تماشاگر رقصیدن عودیم

می رقصد وُ در هر قدمش لاله وُ نسرین
ما سنگ تر از قبل بسی در تَـهِ رودیم

ما غـیرتمان بسته به این است گوئیم
از شعله برانگیخته خاکستر دودیم

تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از همّـتمان بود، که گفتند: حسودیم

در گلشن ما چنگ نوازند که تاریم
تاریخ نوشته است بسی تار که پودیم

آئین پریشانی ما دیر به دیر است
شادی صفتانیم به لبخند که زودیم

بر عرش اگر رستن قندیل فراز است
در فــرش همانیم، فرازیم و فرودیم

یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم

اشعارِ(طریقت) که بداهه است دراینجا
اشعارِ بدیع است ز تو تازه سرودیم

'نسل انتقالی به پایان راه نزدیک میشود''*

اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان می‌دهد.

دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخر خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان خود پیوسته اند.آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را می بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع اینان می شنویم.تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زنده مانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند باید شهر به شهر، کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها، بگردند، تا شاید بتوانند یک کهنه سرباز پیر و فرتوت را، که نای سخن گفتن ندارد ، پیدا کنند تا مصاحبه ای نمایند: اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.مبادا *ارزش‌ها* در خاکریزها جا بماند، و ارزش ها، مثل امروز، *عوض* شود و *عوضی‌ها* ارزشمند شوند.

می بینید که چگونه ما را *غریبه* می‌پندارند
!
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم.. *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم.. *کمر خمیده* بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم. *تنها تنها* بر می گشتیم.
بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..!
اما مردانه، ایستادیم...
باور کنید که:
ما هم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم.
اما با

*دل* رفتیم... *بی‌دل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم... با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم... با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم... با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم... با *شعور* برگشتیم.

ما اکنون *پریشان* هستیم.
اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیاده‌ایم که *سواری* نیاموخته‌ایم.

*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسه‌ی قدرت* نرفته بودیم.
می‌دانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟؟؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!!!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم. رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.

اکنون نیز *فریاد* می‌زنیم که:

این *حرامیان یقه سفیدان قافله‌ی اختلاس* از ما نیستند...
*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند* از ما نیستند .
این *خرافات خوارج ‌‌‌پسند* وصله ی مرام ما نیست.

ما *استخوان در ‌گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمنده‌ایم,,
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.

شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است،ای همه ی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!*ما*، اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردید؟شما را به آن خون شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.*بگذارم و بگذرم*
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد‌!؟

تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند.

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

از آسمان ابریم تقدیر می بارد هنوز (طریقت)اشعار

۩خــُلدستان طریقتمحمد مهدی طریقت ***

۩۩از آسمان ابریم تقدیر می بارد هنوز (طریقت)اشعار ۩۩

از آســـمـان اَبـــریم تقـــدیــــر می باردهنوز
یعنی دلِ من سرنوشت مبهمی دارد هنوز
دستم که عمری بیطرف بوداز تووُ،مِنبَعد ازین
ديگر نمی خواهد که آسان دست بردارد هنوز
مانند من در رفتن و ماندن دو دل هستی اگر
آری ، تقلا کـــن کمی ، طاقــت نمی آردهنوز
من کوچه ی تنهائیم ،تنهـــائی از سودائیم
تنها تو هستی آنکه بایـــد گـــام بگذاردهنوز
چشمانِ من سوسو زند،سوسو بسوی کهکشان
در راه شیـــری می دود راه تو اِنـــگارد هنوز
هر کوچه تاریکست وُتنگ بن بست و بی عابرجفنگ
می خواهد اما ، خویش را در دست بسپارد هنوز
تا بلکه در این لحظه هـــا اندوه خود را نیز هم
یک جا کند رســـوا کــند ، نزد تو بشمارد هنوز

شیرینی نرگس تو در خواب افتاد

هنگامه شد وُ زلف تو در تاب افتاد

لؤلؤ شده ای ، ز لعل، یا درّ خوشاب

عکس تو یقین درون مهتاب افتاد

هر انجمنی که نرگست راه رَوَد

استادِ سخن درون تالاب افتاد

لؤلؤ بنما، (طریقتِ) لعل، ببین

آذر نرسیده این سخن باب افتاد

***


من شاعری نکرده ام، ايجاد کن مرا!

در بین آیه ها غزل، آباد کن مرا

من کشتی شکستهء تنها وُ مبهمم

لنگر بگير پهلوی من،شاد کن مرا

با بادبان کشتی درگِل نشسته‌ام

قايق بساز وُ یکسره ، آزاد کن مرا

بگذار با تو بگذرم از ساحل نجات

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

مذاکره :خلدستان =>خموش باش(طریقت)سخن مگو به عوام

مذاکرۀ غیرمستقیم لذتی دارد که مستقیم ندارد . در شکل مستقیم آن، طرفین مجبورندچشم تو چشم نگاه کنند و به یاد خیلی از چیزها بیفتند که یادآوری آنها در وضعیت بسیار حساس کنونی، مخلّ حیات است و مضرّ مذاکرات.پس در برهر خَمی شُکر واجب و به شُکر اندرش مُمِد حیات است مفرح آیت الله اتمی قُمبلی واجب ، کانال عصر ایران در تلگرام :برای اهمیت و ضرورت خَم بودن مذاکرات و ارجح بودن آن بر نوع راست وُ مستقیم وُ سیخکی وَشق، از همان قدیم الایام سخن ها گفته شده است. یک پدیدۀ جدید مربوط به الآن نیست. چرا که خب دُلا رفتن کاری ندارد. شما جلو تاکسی را هم که می گیری، اگر بگویی«مستقیم»، فی الفور سوارت می کند. مهم این است که غیرمستقیم بروی و سوارت بکند. پیدا کردن راه غیرمستقیم، سخت است و کاربلدی می خواهد. شما حتی در ترانه های امروز هم مشاهده می کنید که طرف برای پیدا کردن مسیری غیرمستقیم، التماس می کند: بگو بگو کدوم خیابونه که منو به تو می تونه برسونه؟ تازه قبلش هم حالت آماده باش پیدا می کند وبا چشم گذاشتن روی برخی چیزها، به مقصد و مقصود مورد نظرفکر می کند:

چشامو رو هم میذارم تو رو به یادم میارم

در مذاکرۀ خَم شدنی لذتی است که در نوع مستقیم نیست. در شکل مستقیم آن، طرفین مجبورند تو چشم همدیگر نگاه کنند و به یاد خیلی از چیزها بیفتند که یادآوری آنهابسیار نگران کننده ، در وضعیت حساس کنونی، مخلّ حیات است و مضرّ مذاکرات. ممکن است گونه ها گل بیندازد و این وسط، واسطۀ مذاکرات هم رفته باشد گل بچیند! در بین شاعران و عارفان، از جناب سعدی که رندتر نداریم. ایشان وقتی برای برگزاری یک مذاکره موفق اقدام می کرده، شیوه ای را در پیش می گرفته که اثرگذارتر بوده و کمترین ضایعات را داشته. ملاحظه بفرمایید دیپلماسی مذاکره ای جناب سعدی علیه الرحمه را:

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی!

فلذا مذاکرات پیچاندن = کش دادن ، همیشه بر نوع مستقیم آن ارجحیت داشته است. مسبوق به عهد بوق هم هست. اینطور نیست که ما از خودمان درآورده باشیم. دیپلماسی ما که من درآوردی نیست. کلی زیر و روی آن فکر شده است. کرونا یاب مستعان که نیست!

از سعدی نمونه آوردیم، حالا می رسیم به بعدی؛ خواجه حافظ شیرازی که حتی خارجی ها هم قبولش دارند و شخصی مثل «گوته» فیلسوف و شاعر آلمانی، خود را تخته پاره ای سرگردان در اقیانوس اندیشه‌های حافظ می داند. شاعری که خودش نیز جزو کشتی نشستگانی بوده که چشم به باد شرطه دوخته بودند. باشد که باز بینند دیدار آشنا را!

جناب حافظ وقتی می خواهد با طرف مقابلش وارد گود مذاکرات فیمابین به جهت بر طرف شدن برخی سوء تفاهمات موجود شود، خودش بلند نمی شود مستقیم برود پیش یارو، زل بزند به چشم های مسأله دار وی و طرح موضوع کند. بلکه ابتدا«باد صبا» را واسطه قرار داده و از طریق نامبرده، پیام خویش را ارسال می کرده است. یک نمونه اش را عرض می کنیم:

صبا، به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه وُ بیابان تو داده ای ما را

ملاحظه می فرمائید چقدر لطیف بیان کرده است!.... در صورتی که اگر همین«صبا» را واسطه قرار نداده بود و مستقیم اقدام می کرد، ای بسا این قدر لطیف و «ظریف» نمی توانست پیش برود. آدم همیشه لازم نیست منویات و مطالبش را درشیپور بدمد و با ترومپت بترامپد!

حالا بعد از مذاکرات لامصب خَم شده، اگر مصلحت بود و صواب، می تواند گفتو گو وارد فاز آشکار و مستقیم هم بشود. ضرر نکردیم از غیرمستقیم بودن. فقط در نماز است که از خدا می خواهیم ما را به راه راست و مستقیم هدایت نماید؛مذاکره پیچ وُ خَم دارِ " والالضالین" در مورد رنگ طوسی و سایر موارد، غیرمستقیم بودن، بهتر جواب می دهد. بعداً سر فرصت، می توان راست و خَمِ آن مشاوره و سپس مذاکره کرد. همین حافظ فوق الذکر، به این مورد استراتژیک هم اشاره کرده و گفته:

دوستان، در پرده می گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم!

شب است وِ شاهدِ بمبِ اتم به شیرینی

غنیمت است چنین شب چرا نمی بینی

مذاکراتِ من آن: مستقیم خَم کرده

به روزِ روشن ما اِختلاس دزدینی

به عهد ما زِ ازل رفته صد هزاران سال

"عمو ترامپ" کجائی ؟ مگر نخستینی

به روزگار نخستین پیام بر باد است

زِ روزگار نخستین چقدر مسکینی

به حکم عالمیان در مجاز وُ غیر مجاز

هــرآن که "زُوُ "بکِشد زو برآید آئینی

مرا نبوده به آئین بت پرستی پس!

به رنگ وُ بوی بهار آمدی که :بگزینی

فقیرِ روسم وُ قانع: حریف می طلبم

تو از خُتن به کجا آمدی : گلِ چینی

تفاوتی نکند گر تو کج کنی ابرو

همای کشور ما در صلابت اینی

چنان کشد که شتر را مهار دربینی

ز نیکبختی ایام پای بند "بی تو" شد

زهی کبوتر چاهی که صید شاهینی

مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان

(طریقت ) است " لکم دینکم ولی دینی"

***

جمال روی قـدیمـت ، نمی‌شود، شادی
به غـیر بَـزم تــو جایی نمی‌رود، شادی
قلم نگون شده از سر تورا نماید حک
به جز برای تو بر سر، نمی‌دود، شادی
صدای چهچه بلبل، اگرچه خُنـیا گــر
صدای صوت قشنگت :رود،‌رَوَد، شادی
کنون که فصل تموز و هوا مرداد است
شمیم عطر نگاهت نــود، نَود، شادی
قسم به شعر قناری تو سوسن وُیاسی
اَنارِ سرخ لبانت، عدو شوَد، شادی
فدای محفل جانان (طریقت) مسکین
ز کنجِ دنجِ کنارت کجا رود، شادی ؟!

محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(مذاکره :راست وُ خم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

بدون شرح : خلدستان طریقت+ روزگار حکومت (محور مقاومت)

۩۩۩☫ بدون شرح (طریقت) روایت ،حکایت/محور مقاومت☫۩۩۩

در مسجد شهر، دین به مردم بـفروش

نان شب خود به نیم گنــدُم بـفروش

ای شیخ! که مفتی جهنم شــده ای

با قیمت خون خلق، هیزم بـفروش

***

چو رهبر :مَــردم‌آزاری وُ "جنگ‌"ست
دلِ اَبتر سفالین است وُ
سنگ‌ست

ولی افسوس، این دوران ننگ ست!
بدون شرح این اوضاع تنگ‌ست

۩محمد مهدی طریقت ۩

نه اینكه فكر كنی دیگر اعوجـاجی نیست
برای زخم زبان ها دگــر علاجی نیست

تو سبز ماندی و من برگ برگ پائـیــزم
به دشتِ لاله شقایق چو سرو كاجی نیست

تمام آدمیان! رانده از بهشت برین
خلیفه ای كه از آغازفکر تخت و تاجی نیست

تفاوت من و اصحاب كهف در این بود
برای سكه ی رایج دگر رواجی نیست

مرادِ شیخ قاضی شارع قباله گشته وطن
نشسته بر سر مسند که احتیاجی نیست

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرو

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شرح حال(طریقت) روایت ،حکایت/اشعار+نطنز طنز+

۩۩۩☫شرح حال(طریقت) روایت ،حکایت/اشعار+نطنز طنز+ ☫۩۩۩

حضرت حق چون به عالم نسلِ آدم آفرید

در میانِ نسل آدم ، ختم خاتم پرورید

اوسپس از روح اقدس درهمه عالم دمید

خاکیان را با (طریقت) نرخ افلاکی خرید

***

از روی روضه جهان را سروده ام

با این تقلبم هیجان را سروده ام

فرقی میان چشم و لبت در فریب نیست

من دیر ذات بی پدران را سروده ام

خط نقطه نقطه خط بَدَلِ عاشقت شدم

با خط مورس آن ضربان را سروده ام

آن شب دچار تو رَکَعاتم به شک فتاد

بعد از سپیده بود اذان را سروده ام

شعرِ(طریقت) انجمن دل بریدن است

با این حساب من قیلان را سروده ام

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

باید چه بگویم به پرستار جوانم؟

باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟

وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟

تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبان

آن تب که گل انداخته بر گونه جانم

بیماری من عامل بیگانه ندارد

عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم

آخر چه کند با دل من علم پزشکی

وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟

لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست

می ترسم اگر باز شود قفل دهانم-

این گرگ پرستارِ (طریقت)شده با نبض وُ دماسنج

امشب بکشد نام تو از زیر زبانم!....

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول =>شرح حال شاعر طنز شوال 1446)

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار :گل یار(طریقت) غزل(داغِ داغ)

۩۩☫اشعار :گل یار(طریقت) غزل ۩۩۩

در قمارِ عاشقی، کامل به جانان‌ باختم
جانِ جانان را به چشمانی مسلمان باختم

هر مسلمانی بوَد، فارغ ز حیلت در جهان
من قماری را به گیسویی پریشان باختم

چشم وُ ابروئی که اول بُرد انکار مـــرا
این و آن می کرد، اول این وُ بعد آن باختم

گفت: اوّل قولِ آزادی به جانت می دهم
در اسیری جانِ جانان را به ایشان باختم

در ازل دیوانه بودم بسته در زنجیرِ عشق
تا اَبد طغیانِ دل: با دین وُ ایمان باختم

من ملک بودم،بهشتِ حوضِ کوثر داشتم
بویِ سیب آمد بشر ، آدم به انسان باختم

بوی سیب آیاتِ روشن داشت‌از ربّی ودود
خوشه ی انگور ، گندم ،‌را شتابان باختم

لیلی موعود : موجودی ،ِ‌من اجبار نیست
مَسلکِ پیر (طریقت) نامسلمان باختم

۩۩۩ ☫ مطلع (طریقت )السلام :بهترین حسن ختام ☫ ۩۩۩

بر لب خشکده ام نام تو می روید مدام
بهترین معشوقه ای از دور می گویم سلام

از تو دورم مطلع شرقی ترین انتظار
لیلی عشقم تمام عشق ها شد نا تمام

ماهتابی از شکاف وُ چهره ات شد نورِماه
می تراود از قلم ، تا دل بگیرد التیام

عاشقان بی شماری دور تو پروانه اند
می بری دل از هزاران مثل من، با هر کلام

حلقه در گیسو به دورت عاشق و دلداده ام
با زیارت نامه می آیم به قصد احترام

ناز چشمان تو وُ عشق تو را باید حبیب
باز می آید نسیم از عطر سیبت بر مشام

مادرت حوآ ، پدر آدم : تو در دشتِ بلا
ای مرامِ دوستی البته هستی خوش مرام

السلام ای غـافــل از عشق تو ، من
دل بصحرا می زنم از دشمنِ گسترده دام

شعر اینجا آشنا می پرورد، لبیک گو
بیت ها را چیده ام با احترام وُ انسجام

مطلع شعرِ(طریقت) بر لبِ خشکیده ام
اربعین شد عید قربان، بهترین حسن ختام

ادامه نوشته

خلدستان :صبوری پیشه کن اینک (طریقت )اشعار +معلم

۩۩۩ ☫ شعر (طریقت)از صف دربار چیستم ☫۩۩۩

اشعــارِ غــزل دارم، یک باغ چو پــروانه
از عطر مِیِ گلشن ، گردیده چو میخانه
کو صومعه و زاهــد، کو دیر و کلیسا را
از عشق گُل و گلشن اینچا شده گُلخانه
گیسوی پریشانت، شور و هیجان دارد
دیدار میّـــسر شد ، دیوانه چـــو دیوانه
خندیدن وُ رقصیدن جام جم کیخسرو
چون خسروِ شیرینی ، از بهر تو دُرّ دانه
آن‌یار سراپا مست، آمد بَـر من بنشست
دارم زِ زلیخا پَـــند ، بی‌ساغر وُ پیمانه
تنها تو در این دنیا، در دیده وُ دل پیدا
ایــکاش نگردم من، در نـزد تو چو بیگانه
یک لحظه دگر ایگل، در نزد (طریقت) شو
کو کو... نپرد اینجا ، ای قمری بی لانه

۩۩☫ مثنوی/صبوری پیشه کن اینک (طریقت )اشعار ۩۩

۩۩۩☫اشعار (طریقت)هم ، : شعر تر ما باب کرد : زبانی نو ۩۩۩



از شعر وُ سرود من دربارهء سودایی

وقتیکه عطش خیزد ازسینهءدریایی

تاریخِ پُرازعشقت صد فتنهء خون دیده

ای ماه خراسانی!خورشید بخارایی!

خط لب تو از مصر،خالش زِکجا؟از هند

" ای روی دلآرایت روشنگر زیبایی "

اشعارِ(طریقت) هم ،هردَم به زبانی نو

در گوش تو می پیچد مثلِ شب وُ لالایی

۩۩۩ ☫خــُاــدستان طریقت ☫۩۩۩

بلبلانِ شیدا هو لااله‌الاهو

لاله‌ی فرح‌زا هو لااله‌الاهو

شاخهٔ شاخه ی نو روز با طراوت تازه

شاخ وُ برگ گویاهو لااله‌الاهو

زیر و بم در این عالم، قطره قطره خشکی یَم

چکه چکه دریا هو لااله‌الاهو

قمریانِ طوطی وَش، صلصل وُ همایِ غش

نغمه‌خوان وُ یلدا هو لااله‌الاهو

باجماد وُ با حیوان، با نبات وُ باانسان

ذکرشان ز مولی هو لااله‌الاهو

عارفِ جهانِ حق ناظرست برعالم

شد رها ز سودا هو لااله‌الاهو

هر چه در نهان باشد ظاهرِ جهان باشد

شعرِ رو به بالا هو لااله‌الاهو

می‌شود روان روشن از تجلیِ جانان

روح وُ جان توانا هو لااله‌الاهو

سالکِ (طریقت ) شد شاعرِ خدابین جو

____________________________________

۩۩۩ ☫خــُاــدستان طریقت ☫۩۩۩

میوهء ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم وُ حوا ، به اخراج از کجا را باب کرد

وانگهی قابیل با بیل ازعقب هابیل زد
حمله ء با یک بیل را در کل دنیا باب کرد

نوح نهصد سال کشتی ساخت آن هم درکویر
کار دور از عقل را نامرد دانا باب کرد

بارداری بی دخول جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حق تعالی باب کرد

با شروع این پدید:مرد از پی زن می دوید
از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد

یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب زاد
صنعت انبوه سازی را فُرادا باب کرد

رد شدن از نیل بی لنج وُ بلم معنی نداشت
معجزه : از نیل را با چوب، موسا باب کرد

حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ابراهیم گرما را به سرما باب کرد

گوسفندی را به قربانگاه اسماعیل بُرد
مبحث ایثار را در حد اعلا باب کرد

بس که کل کل کرد با موری، سلیمان نبی
بحث ایثار وشهادت را میان جانورها باب کرد

بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از بهر تقوا باب کرد

کفش زنها قرنها از گالش وُ از گیوه بود
کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد

می سرودم من اَزل را تا اَبد کردم مُرور
مصرع �واگویه هـا�یت را تمنّــا باب کرد

پیش از این شعر(طریقت)با ردیفِ باب را
این شعار خاص را شعر تر ما باب کرد
کدخدائی خانه بر دوشند، لا حولَ وَلآ
دائماً در فکر آغوشند، لا حولَ وَلآ

دودِ شمعِ ، انجمن بالانشیند در سمآ
در عزایِ خود سیه‌ پوشند، لا حولَ وَلآ

تا پیام از گوهرِ افسر به دیوانی رسید
پای تا سَر در صفِ گوشند، لا حولَ وَلآ

سایبانِ سایۀ کمرنگِ خود گُم کرده‌ اند
خاطراتِ خود فراموشند، لا حولَ وَلآ

مرغِ آتش‌ بالِ پَر افشانده بر خاکسرند
خشمِ آتشگاهِ خاموشند،لا حولَ وَلآ

داغ هرجا گُل کند باغِ شقایق می‌ شوند
بر سَرِ هر داغ می‌ جوشند، لا حولَ وَلآ

دشت وُصحرا گشت آبادانِ مردانِ شهید
نایِ چوپانان، در یوشند، لا حولَ وَلآ

زان مِیِ باقی که ساقی ریخت در پیمانشان
طاقت از دِل شد، زِ سَر هوشند، لا حولَ وَلآ

گاه یوسف می شود ،بخشیِ شعرِ کوهسار
گاه افسرزاده چاووشند، لا حولَ وَلآ

خانِ خُلدستان :(طریقت)خانِ اسکندر شده
خانی از خونِ سیاووشند، لا حولَ وَلآ

ضد عفونی کردن جسد یک قربانی ویروس ابولا در جمهوری دموکراتیک کنگو/ رویترز

پذیرایی با چای و قهوه از معترضان "جلیقه زرد" در فرانسه
پذیرایی با چای و قهوه از معترضان
گردهمایی هفتادمین سالگرد تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر(روز جهانی حقوق بشر) در شهر میلان ایتالیا/EPA
گردهمایی هفتادمین سالگرد تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر(روز جهانی حقوق بشر) در شهر میلان ایتالیا/EPA



ادامه نوشته