خلدستان: سنگ‌انداز هجران در کمین است

الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بی‌کس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
که می‌بینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فرداً آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی ره‌نشینی
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سیمرغ می‌باید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش
که از ما بی‌نشان است آشیانش
چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی
مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سر چشمه‌ای و طرف جویی
نم اشکی و با خود گفت و گویی
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز
که خورشید غنی شد کیسه پرداز
به یاد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران
چنان بیرحم زد تیغ جدایی
که گویی خود نبوده‌ست آشنایی
چو نالان آمدت آب روان پیش
مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش
نکرد آن همدم دیرین مدارا
مسلمانان مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارک‌پی تواند
که این تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بین و از خر مهره بگذر
ز طرزی کآن نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحریر
تو از نون والقلم می‌پرس تفسیر
روان را با خرد درهم سرشتم
وز آن تخمی که حاصل بود کشتم
فرحبخشی در این ترکیب پیداست
که نغز شعر و مغز جان اجزاست
بیا وز نکهت این طیب امید
مشام جان معطر ساز جاوید
که این نافه ز چین جیب حور است
نه آن آهو که از مردم نفور است
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
چو معلوم است شرح از بر مخوانید
مقالات (طریقت) گو همین است
که سنگ‌انداز هجران در کمین است

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : حکایت  شاه غلام (مملکت اهل قبور)  مُرده پرستانِ =>بی درد

۩۩۩ ☫قحط الرجال(طریقت)کودکان ، زنان اهل قبور ☫ ۩۩۩

مملکت اهل قبور در حکومت مذهبی سیاسی (من در آوردی) هیچ چیز در جایگاه خودش قرار ندارد . نه از اسلام خبری هست و نه ازجمهوری نه، به کودکان رحم می کنند ، نه ،به ناموس مردم در زندان نه وظایف رهبر معلوم است . نه شورای نگهبان . نه از مراجع تقلید خبری هست . ونه از لامذهبی ولاکرداری وُ بی دینی ... هرج وُ مرج کامل مملکت را فرا گرفته. مجلس در تحت فرمان رهبر یک شبه بنزین را سه برابر قیمت اعلام می کند . هواپیما توسط موشک های خودی سرنگون می شود . حقوق بگیــران و معترضین سرکوب می شوند (خودشان خودشان را کشته اند ) این ها اشرار هستند.رهبر جان ناقلبش را در کف اخلاس(اختلاس) نهاده اقتصاد مقاومتی را برای اختلاسگران فراهم نموده . صندوق بازنشستگان به غارت رفته . پول فراوان چاپ می شود ، تورم افسار گسیخته رئیس جمهور همین طور دادگاه ها بی دادگاه شده . آیا نمی دانید که برای تحقق این حق و اجرائی کردن آن، وزارت بهداشت تاسیس شده است؟ آقای حقوقدان ! آیا نمی دانید بر اساس ماده ی ۲ قانون تشکیلات و وظائف وزارت بهداشت ، درمان و آموزش پزشکی ، تامین بهداشت عمومی و مبارزه با بیماریها، از وظائف این وزارتخانه و بالتبع از وظائف دولت و شما ،به عنوان رئیس‌جمهور است؟

آیا نمی دانید بر اساس ماده ۱۱ این قانون، تعیین و اعلام استاندارد های مربوط به خدمات درمانی و داروها، به عهده دولت و رئیس‌جمهور است؟

آقای رئیس جمهور! آیا نمی دانید بر اساس ماده ی ۱۷ این قانون، تعیینِ ضوابط مربوط به ورود فرآورده های داروئی از تکالیف شما در قبال ملت است؟ آقای روحانی! آیا نمی دانید بیماری کرونا حیات بسیاری از شهروندان را سلب کرده و هنوز در حال قتل عام مردم است؟

آیا نمی دانید این بیماری مردم را فقیرتر و رنجورتر و بدبخت تر کرده است؟

آیا نمی دانید مردم حق دارند و می خواهند هر چه زودتر از شر این آفت ویران گر ، کشنده و خانمان‌سوز، بدون توجه به هر موضوع سیاسی و حاشیه ای خلاص شوند ؟

اگر اینها را نمی دانید وای به حال ملتی که به شما اعتماد کردند و رای داده اند، و اگر می دانید، بدا به حال شما که به راحتی به خواست مردم و منفعت عمومی پشت پا زده اید. بر اساس کدام ضوابط فنی و بررسی های علمی به این نتیجه رسیده اید واکسنی که مورد تایید مراکز معتبر علمی است و بسیاری از کشورها در حال استفاده از آن هستند ، نامعتبر بوده و مردم را از آن محروم کرده اید؟

اگر پاسخی روشن و علمی برای این سوال ندارید بهتر است زودتر استعفاء کنید و این قدر به اتهامات خود در پیشگاه مردم و گناهان خود در پیشگاه خداوند نیفزایید. اینها تکالیف قانونی رئیس جمهور در قبال ملت است و خود به تنهایی باید پاسخگویِ آنها باشید.

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خُلدستان طریقت(تسلیت ) محمّد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

از زلف پریشان ِ (طریقت) شده  خروار (غمزه گُهربار)

۩۩۩☫ غزل خلدستان (طریقت )غمزه گهربار : غزلیات) ☫۩۩۩

پیوسته شد امروز به دیوان غزل ناب
صد بوسه زنم هدیه به" بانوي عسل ناب "
می برده زجام لب تو باده فروشان
رازیست درین شانه و آن زلف پریشان
شعر است حدیث دل و گلواژه مسیحا
جز شعر صفت وصف شود بوی نکیسا
مستانه چو بر هر غزلی داشت چلیپا
بردند به هر قافیه ای سوی " کلیسا"
آورده خبر "قاصدک‌" از وعده ی دیدار
فرموده مبر نی لبک اسماء زِ اغیار
شاعر شده سرمست از آن غمزه گُهربار

از زلف پریشان ِ (طریقت) شده خروار

از پیروان رنج توام، دین من تویی
نازل شدی به سفرهء هفت سین من تویی
هر نیمه شب خراب توام خانه ای خراب !
ویرانه صادقانهء شیرین من تویی
اشعار شرحه شرحه ی ما شد فدای تو
تنها دلیل شادیِ غمگین من تویی
زندیقِ زخم خورده ی زنجیرزن منم
تقویم رنج های نخستین من تویی
در بستری به وسعت غم رنج می کشم
تنها کسی که مانده به بالین من تویی
روزی که عرضه کرد خداوندِ نازنین
معلوم شد رسالت دیرین من تویی
اشغال کرده ملک مرا جهل روزگار
ای مرز پرگهر که فلسطین من تویی
بردند سینه ریز اهورایی تو را
اما هنوز خوشه ی پروین من تویی
خُلدِبرین وُ حبل متین ، روزِ واپسین
آری وطن وَ تن ، وطن آئین من تویی

پیشینهٔ این ترانه از زمانِ جنگ جهانی دوم در ایران بازمی‌گردد. در سپتامبر ۱۹۴۱، متفقین ایران را اشغال کرده‌بودند. ایدهٔ این شعر از دیدن وضعیت اسفبار کشور، به‌خصوص اهتزاز پرچم متفقین از پادگان استرآباد به شاعر الهام شد. روزی حسین گل گلاب در راه ملاقات با آقای خالقی در خیابان شاهد درگیری دو سرباز ایرانی و انگلیسی بود که در آن وضع سرباز انگلیسی به سرباز ایرانی که درجه بالاتری نیز نسبت به آن داشت سیلی زد و سرباز ایرانی به خاطر شرایط وقت که ایران در اشغال بود هیچ کاری نکرد. گل گلاب با دیدن این صحنه با چشمانی اشکبار به دیدار خالقی رفت و جریان را بازگو کرد. او می‌گوید شعری خواهم گفت تا ایران و روح ایرانی در آن زنده ماند. خالقی نیز می‌گوید که من آهنگ آن را تنظیم می‌کنم و بنان که آنجا بود نیز می‌گوید من هم شعر را خواهم خواند.

برخی به اشتباه قطعه «‌اي ایران» را سرود ملی می دانند، در حالیکه این قطعه سرود رسمی هیچ یک از دولت‌هاي ایران نبوده، بلکه یک سرود میهنی است. این سرود در اولین سال‌هاي پس از انقلاب اسلامی و تا پیش از جمع آوری اولین سرود ملی جمهوری اسلامی ایران، به ‌عنوان سرود ملی استفاده میشد که براساس شعری از حسین گل‌گلاب، استاد پیشین دانشگاه تهران شکل گرفته ودر جریان اشغال نظامی ایران از سوی متفقین کامل شد. این قطعه‌ همان سالها به رهبری روح‌الله خالقی، آهنگساز معروف و خوانندگی بنان اجرا شده و از جمله آثار درخشان موسیقی میهنی محسوب میشود.

حتی پس از گذشت دهه ها، حس ملی گرایانه و وطن پرستی همگی ما بعد از شنیدن از شعر فوران می کند و به درک ناچیزی از وضعیت جنگ جهانی دوم در کشورمان می رسیم.

منابع:با اندکی تلخیص و اضافات بر گرفته از سایت تالاب و ویکی پدیادانلود فایل با لینک مستقیم

تجربه نشان داده تاریخ مصرف شعار ها به سر رسیده و جامعه امروز گول شعار های دروغین را نخواهند خورد . پس اصول دین هنگامی در عرصه جامعه اجرا خواهد شد که فروع دین به مصلحت کنار گذاشته نشود . حکومت وقتی اسلامی می شود که رهبران و عوامل آن مقید به رعایت اصول و فروع در ظاهر و باطن خود باشند .

خــُلدستان طریقت(اصول دین +فروع آن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

۩

دوباره لاله ی زیبا! شعار آمده است
به اشتیاق شکفتن قرار آمده است

زلال چشمهء آب حیات راهشدار
شعارِ زمزمه ی آبشار آمده است

کشیده سر به فلک نغمه پرستو ها
سرود نغمه ی زیبا کنار آمده است

برای زخم سرانگشت بیقراری ما
ترانه های بیات وُ دوتار آمده است

بجای مجلس وعظِ سخن پراکنها
ردیف وُ قافیه را چون قطار آمده است

زِ بامداد سروش وُ به مطلع خورشید
پگاه وُ زمزمه ی انتظار آمده است

به طره های بلند:از ادب کنم تعظیم
شکوفه های قشنگِ انار آمده است

غزالِ شعر(طریقت) به دشت وصحرا شد
دوباره فصل شکفتن بهار آمده است

♤♤♤ حمید(طریقت)

۩#خلدستان طریقت ( #مهتاب )۩ محمد مهدی طریقت

ادامه مطلب...برای

ادامه نوشته

شاعر (طریقت )است به قاآنی بنفش => دفتر (قلم)

جمشید اگر جامِ جَمَش دُرّ گران است !
مجنون، لقبِ مُحتَرمش دُّرگران است !

آدم برود محضرِ جبریلِ امین باز
تک برگیِ حَقُ القَدَمَش دُرّ گران است !

بعد از سفری با دم کوتاه مسیحش
الیاس بیاید قَسَمَش دُرّ گران است !

شاعر بنشیند : بنوازد غزل ناب
چای وُ غزلِ تازه دَمَش دُرِّ گران است !

قابیل برای دیه یِ حضرتِ هابیل
یک دانگ هوایِ حَرَمَش دُرِّ گران است !

درویش، تبرزین بزند بازویِ کشکول
جمشید(طریقت) ، قَلَمَش دِرِّ گرانست !

در پیِ شعر وُ غزل چون سرو نازی ماوراء
خوشتر از معشوقه ای مهمان‌نوازی ماوراء

بخت با من سازگار وُ ماه با من مهربان
شکر ایزد، کامکار وُ کارسازی ماوراء

سرو ناز قامتت از سر نهاده سرکشی
تُرک چشمی کرده ای با تُرکتازی ماوراء

یار چندان باده‌ام پیموده از دالان خویش
چون سبکبالان چرا در اهتزازی ماوراء

جامِ جانانی وُ ما افتادگان را دستگیر
ای بنازم ساقی مسکین نوازی ماوراء

عاشقی وُ مستی وُ خمخانه های نکته سنج
چون توانی داشتن پوشیده رازی ماوراء

شاهد این ماجرا چشم حریفان بست و رفت
نوبتی شد: نوبت سوز و گدازی ماوراء

هر یک از یاران ز مستی بر کناری خفته اند
برکناری خواب دیدم چشم بازی ماوراء

جا به تقریبی گرفتم در بر نازک خیال
دلبری در کف عنانِ حرص و آزی ماوراء

با سر زلفی که داری چشم امیدم توئی
آشنا آشفته دیدم دلنوازی ماوراء

پرتو ناز تو همچون طرّه‌ی دلبند من
تا سحرگه داشتم راز و نیازی ماوراء

از مه رخسار تو نشناختم باز آفتاب
تا سحرگاهان قضا کردم نمازی ماوراء

آبرو دادی قلم را با(طریقت) همنشین
بعد ازین معشوقهء نان و پیازی ماوراء

بيا تا مونس هم ، يار هم ، غمخوار هــــم باشيم
انيـــس جان غــــــم فرسودۀ بيمـــــــار هم باشيم

شب آيد شمـــع هم گرديم و بهـر يكدگر سوزيم
شـود چون روز دست و پاى هم در كار هم باشيم

دواى هم ، شفـــاى هم ، براى هم ، فــداى هم
دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلـــدار هم باشيم

به هم يك تن شويم و يكـدل و يكرنگ و يك‌پيشه
ســــرى در كار هم آريم و دوش بار هـــم باشيم

جــــدايى را نباشــــد زهـره‌اى تا در ميــــان آيد
به هم آريم سر، برگردهم ، پر گار هم باشيـــــم

حيات يكدگــــر باشيم و بهـــــر يكدگر ميــــــريم
گهـــى خندان ز هـــم گه خسته و افكار هم باشيم

به وقت هوشــيارى عقل كل گرديم و بهر هــم
چو وقت مستى آيد ساغــر سـرشار هم باشيم

شويم از نغمـــه‌سازى عندليبى غم‌سراى هم
به رنگ و بوى يكديگر شــده گلزار هم باشيم

بـــــه جمعيت پنــــاه آريم از باد پريشــانى
اگر غفلت كنـد آهنگ ، ما هشيــار هم باشيم

براى ديــــده‌بانى خواب را بر يكــدگر بنديم
ز بهـر پاسبانى ديـــده بيـدار هم باشـيم

جمال يكدگـر گرديم و عيب يکـدگر پوشيم
قبا و جبــّه و پيراهن و دستـار هـم باشيم

غم هم ،شادى هم ،دين هم، دنياى هم گرديم
بلاى يكـــدگر را چــاره و ناچار هم باشيــم

بلا گـردان هـــم گرديده گِــرد يكدگر گرديم
شده قربان هم از جان و نيّت دار هم باشيم

يكى گرديم در گفتار و در كردار و در رفتــار
زبان و دست و پا يك كرده خدمتكار هم باشيم

نمى‌بينم به جز تو همدمى اى فيض ! در عالم
بيا دمساز هم گنجينــۀ اسـرار هم باشيم

(ملّا محسن فيض کاشاني)

***

باغ و بهار و لحظه مهمانی بنفش
کل می کشد دوباره به جانانی بنفش

زیر گلو زِ بوسه شود بر فراز سر
تا میخورد شکوفه به پیشانی بنفش

فریاد رعد و صاعقه را ضجه می زند
هوهوی باد و تق تق بورانی بنفش

غمنامه ها شکسته به تاراج می رود
شادی کنان به رسم گل افشانی بنفش

عاشق شدم بروی زمین لخته می زند
اندام گل به ساحت قربانی بنفش

وقتی که گل به چشم تماشا نمی رسد
این تکه های آینه ارزانی بنفش

فصل بهار و لاله ی خونین بی بدیل
هردم طلوع عرصه ی خاقانی بنفش

پرتو تمام جوهره ی آب زندگی
شاعر (طریقت )است به قاآنی بنفش

حمید(طریقت)

۩#خلدستان طریقت ( قلم دفتر )۩ محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار/تذکره  (طریقت ) حکایت ، روایت

۩۩ اشعار/تذکره (طریقت ) حکایت ، روایت ۩۩

۩۩۩ ☫ دوبیتی (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

تا چند اسیرِ رنگ وُ بو می باشی وجدانِ غلط را تو نکو می باشی

کو چشمه زمزمی کـجا آب حیات آخر به دل خاک فرو می باشی

ترانه می‌رسد از راه، نغمه‌خوانِ بهشت
کـرانه از هیجـانِ ای مُـسافرانِ بهشت

تمام پنجره ها ، بازِ باز می باشد
شبانه آمده انگار از آسمانِ بهشت

برای اَنجمنِ شعر جاده بی تاب است ؛
دو تا چراغ، دو تا چشمِ مهربانِ بهشت

تمام مردم این شهر شعر می‌گویند :
همیشه داشته لبخند بر جهانِ بهشت

غروب می کند وُ ، پلک می زند بر هم
بخواب میرود از هشتمین دهانِ بهشت

برای خاطر اَعظم به، اشک می آورد
حکایتی که گمان می رود تکانِ بهشت -

که پیر می‌شود آدم به روزگار عجیب
مسافری که لب جاده‌ست، بعد از آن بهشت

سپیده طالع (خورشید) می شود، خنکآ
روانه می‌شود از پیله ها روانِ بهشت

چراغ های خطر را ندید ،برما بست
مرا تورا همه را ،درّه ناگهانِ بهشت

تمامِ شعر (طریقت ) هجایِ متروکِ،
شده‌ست خانه برای پرندگانِ بهشت

۩۩۩☫ حکایت (خاطرات )تذکرة الحماقت ☫۩۩۩

️حکایت کرده اند که در روزگاران قدیم، الاغ های دِه، از پالان دوزشان بسیار ناراضی بودندزیرا پالانی که برایشان می دوخت، پشت شان را زخمی می کرد. در نهایت تصمیم گرفتند که جایی جمع شوند و دعایی بکنند تا شاید پالان دوز دیگری به ده شان بیاید.از آنجا که دل صاف و ساده ای داشتند، دعاهایشان قبول درگاه آمد و پالان دوزی جدید وارد دهشان گشت..اما چه فایده که این پالان دوز هم لنگه همان پالان دوز سابق... نه تنها پالان راحتی بر تن خر ها نمی دوخت، بلکه از مواد اولیه پالان ها نیز کم می گذاشت و این بار نه تنها پشتشان زخمی می شد، بلکه به جای دیگرشان نیز فشار می آمد. باز هم تصمیم گرفتند که جمع شوند و برای آمدن پالان دوز جدید دعایی بکنند.این دفعه نیز به لطف دل پاک و بی غل و غششان، دعایشان مقبول گردید و پالان دوز جدید هم آمد، اما صد افسوس، و چه فایده.... این یکی به غیر از دوخت بد و دزدی از مواد اولیه ی پالان ها، از صاحبان خرها خواسته بود که خرها را در گرسنگی نگهدارد تا شاید پالان ها به تنشان اندازه شود... و این بار نه تنها پالان شان راحت نبود و پشتشان همچنان زخمی، بلکه دلسوخته و از کرده پشیمان، که چرا قدر همان پالان دوز اولی را ندانسته و ناشکری کرده بودند... خلاصه .... هی جمع شدند و هی دعا کردند و این پالاندوز آمد و آن پالاندوز رفت.اما زخم پشتشان خوب نشد که هیچ بدتر هم شد.🔹تا این که تصمیم گرفتند جمع شوند و این بار نه برای رهایی از پالان دوز بلکه برای رهایی از خریت خود دعایی بکنند!!

۩#خــُلدستان طریقت ( #دوبیتی )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت (برآستان جانان ) حکایت +روایت => طریقت

بسکه شیرین شد لبت پیوسته قندک می‌زنی
تا نگاهت می‌کنم ، آهسته چشمک می‌زنی
یک بــرنده بازی ما دارد آن هم دلــبر است
شاه دل رو می‌کنم همواره پشتک می‌زنی
یک‌نفر بایـــد بگوید لا جــرم از راز خویش
برسخنگویان بگو: دولت بسی فک می‌زنی
باغ وُ بستان ‌را نمی‌دانم که آن سرو چمن
بر دل شوریده ام همواره ، ناوک می‌زنی
سینه‌ای دارم که از هُرم نگاهت شعله‌ور
کرده ای مجلس بپا،یا سازوُ تنبک می‌زنی
هـردَم از بـرق نگاهـت محفلی آراســتی
با دو چشم دلربا، پیوسته عینک می‌زنی
چهرهٔ مهتاب کامل شد (طریقت) ماه وَش
گرتو معشوقه منی برسینه ام لک می‌زنی

نالد به حال زار من امشب سه تار من

این مایهٔ تسلی شب های تار من

ای دل ز دوستان وفادار روزگار

جز ساز من نبود کسی سازگار من

در گوشهٔ غمی که فراموش عالمی است

من غمگسار سازم و او غمگسار من

اشک است جویبار من و ناله سه تار

شب تا سحر ترانه این جویبار من

چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه

یادش به خیر خنجر مژگان یار من

رفت و به اختران سرشکم سپرد جای

ماهی که آسمان بربود از کنار من

آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود

ای مایه قرار دل بیقرار من

در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا

روزی وفا کنی که نیاید به کار من

از چشم خود سیاه دلی وام می‌کنی

خواهی مگر گرو بری از روزگار من

اختر بخفت و شمع فرو مرد و همچنان

بیدار بود دیدهٔ شب زنده دار من

من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک

بختش بلند نیست که باشد شکار من

یک عمر در شرار محبت گداختم

تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من

جز خون دل نخواست نگارندهٔ سپهر

بر صفحهٔ جهان رقم یادگار من

زنگار زهر خوردم و شنگرف خون دل

تا جلوه کرد این همه نقش و نگار من

در بوستان طبع حزینم چو بگذری

پرهیز نیش خار من ای گلعذار من

من شهریار ملک سخن بودم و نبود

جز گوهر سرشک در این شهر یار من

✍️ شهریار

برادرزاده ام رو تهدید کردن اگر تکالیفتو درست انجام ندی، پرونده ات رو از مدرسه می‌گیریم.
الان چند روزه نه تنها تکالیفشو انجام نمیده،بلکه گریه می‌کنه و میگه:پس کی پرنده ام رو از مدرسه می‌گیرید؟😐
سوم راهنمایی امتحان ریاضی رو ۸ شدم، کلی تو مدرسه کتک خوردم، معلم برگه ام رو داد گفت: برو خونه حل کن فردا بیار، اومدم خونه بابام بعد این که کلی کتکم زد خودش نشست کنارم و پدرانه نشست برام حل کرد، فرداش خوشحال بردم مدرسه معلممون تصحیح کرد ۴ شدم!!

😁

😅منطق بابام:محکم در نزن شاید خواب باشن!

منطق من:محکم در بزن شاید خواب باشن😂😂😂😂

😂 ****************😂

واااا یعنی چی که هنوز می‌پرسید گوشت چرخ‌کرده رو می‌شورید؟ ما قند و شکر هم می‌شوریم، هرکی مخالف باشه اونم فراموش می‌کنیم.

۩#خلدستان طریقت ( صفحه روایت ،حکایت )۩ محمد مهدی طریقت

سرگذشت آقامعلّم و برادرخانم فرّاش!!

معلمی با خواهر فرّاش مدرسه ازدواج کرد. گاهی اوقات معلّم غیبت می‌کرد، از فرّاش که برادر زنش بود می‌خواست به‌جایش به کلاس برود. این قدر این کار تکرار شد که فرّاش تقریباً شده بود آقا معلّم،بعد از مدّتی آقامعلّم شد رئیس آموزش و پرورش و برادر خانمش را به مدیریت مدرسه منصوب کرد، بعد از مدّتی معلّم داستان ما شد مدیرکلِّ استان و برادر خانمش را به ریاست آموزش و پرورش منصوب کرد، چندی گذشت و از مقام مدیرکلّی شد وزیر آموزش و پرورش و برادر خانمش را به مدیرکلّی منصوب کرد.چندی گذشت و وزیر آموزش و پرورش دستور تحقیق و تفحُّص در باره مدارک تحصیلی کارکنان و مدیران را صادر کرد و فراش که مدرک ابتدائی بیشتر نداشت آشفته شد و به شوهر خواهرش زنگ زد و گفت: چکار می‌کنی؟ تو که می‌دانی من چند کلاس ابتدائی بیشتر ندارم و اگر این دستور را اجرا کنی بدبخت می‌شوم.
شوهر خواهر گفت: اصلا نگران نباش، من شما را به ریاست هیئت تحقیق و تفحُّص منصوب کرده‌ام.

خنک آن روز که در پای تو جان درفکنم

خــُلدستان طریقت(شعار:مهر1403)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: کیست چون من که به تو دل بسته (پس ازین دوست سپس) هست که نیست

۩۩☫خلدستان(پس از سپس ) هست که نیست=>دلبسته ☫۩۩

چشم بر قفل قفس هست که نیست

مژده فریادبِرَس هست که نیست

می‌رسد ، می‌ گذرد: می آیـــد

آه ! هر دم نَ نفس هست که نیست

روز ِ آزادیم از بند به بند

ماجرا گفته : هوس هست که نیست

مرده‌ام و باز نفس می‌کشما

بی تو غمخانه عبث هست که نیست

کیست چون من که به تو دل بسته؟

پس ازین دوست سپس هست که نیست

سفر یک‌روزه اطراف تهران کجا برویم؟ ۶ مقصد رویایی در فصل پاییز****

خوش رایحه درغزل فرو رفته قلم

خوش نغمه در بغل فرو رفته قلم

آنقدر نوازش قلم بوده لطیف

احوالِ خوشِ مَمل فرو رفته!قلم

***

در محفل شاعرانه دل می لغزد

اِنگار قلم همین بغل می لرزد

می لغزد وُ می ارزد وُ تشویش کنان

یک شب به هزار وُ یک شبی می ارزد

ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم

بنده را نام خویشتن نبود هر چه ما را لقب دهند آنیم

گر برانند و گر ببخشایند ره به جای دگر نمی‌دانیم

چون دلارام می‌زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم

دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند و ما سر افشانیم

مر خداوند عقل و دانش را عیب ما گو مکن که نادانیم

هر گلی نو که در جهان آید ما به عشقش هزاردستانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم

تو به سیمای شخص می‌نگری ما در آثار صنع حیرانیم

هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم

سعدیا بی وجود صحبت یار همه عالم به هیچ نستانیم

ترک جان عزیز بتوان گفت ترک یار عزیز نتوانیم

ح. (طریقت)الهی و ربّی من لیغیرک ؟!

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩

محمد مهدی طریقت <<خطبه

ادامه نوشته

بزرگترین :دستآورد: آخوند+خمس=>خزانه مملکت )سهم امام شفصدم

بزرگترین :دستآورد: آخوند+خمس=>خزانه مملکت )سهم امام نا ) ۩۩۩

برای بررسی کاهش یا افزایش ارزش خرید حقوق طی دوره سی‌ساله از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲، از معیار تبدیل به طلا استفاده می‌کنیم.
محاسبه اول:در سال ۱۳۷۲ حقوق من به عنوان یک معلم حدود ۳۶,۰۰۰ تومان و قیمت سکه نیز ۱۲,۴۰۵ تومان بوده‌است.بنابراین ارزش حقوق در سال ۱۳۷۲ معادل ۲.۹ سکه طلا بوده است.آخرین حقوق در سال ۱۴۰۲ حدود ۱۲.۰۶ میلیون تومان و قیمت سکه ۳۳ میلیون تومان است یعنی ارزش خرید یک ماه حقوق معادل ۰.۳۷ سکه است.

بنابراین، از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲ ارزش حقوق از ۲.۹ سکه به ۰.۳۷ سکه کاهش یافته که کاهش ۸۸ درصدی را نشان می‌دهد.
محاسبه دوم:حقوق از ۳۶ هزار تومان در سال ۱۳۷۲ ب ۱۲.۰۶ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ رسیده که افزایش ۳۳۵ برابری حقوق طی سی سال را نشان می دهد.ارزش سکه نیز از ۱۲,۴۰۵ تومان در سال ۱۳۷۲ به ۳۳ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ افزایش داشته که نشانه افزایش ۲,۶۶۰ برابری است.پس نسبت افزایش حقوق به افزایش ارزش سکه طی سی سال، برابر ۰.۱۲۵ است که آشکارا کاهش ۸۷.۵ درصدی قدرت خرید حقوق طی سی سال نشان می‌دهد.

نتیجه:برای حفظ ارزش حقوق معلمان، حقوق معلم تازه استخدام در سال ۱۴۰۲ باید ۹۶,۵ میلیون تومان باشد تا قدرت خرید حقوق او معادل قدرت خرید حقوق یک معلم تازه استخدام در سال ۱۳۷۲ باشد.

حکمِ بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

هر که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد

عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است

سوختن در دل عاشق هیجانی دارد

گرچه موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرگِ موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد

هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد
+++++++++

ای قلم هستی بسی زیبا گهر
برگرفته علم از تو بال و پر

هیچ می دانی که والایی قلم
چونکه یزدان برده با نامت قسم

دست در دست بزرگان جای تو
آفرین بر رتبه ی والای تو

با تو قرآن خدا تحریر شد
با قلم هر آیه آیه ای تفسیر شد

شرح حال قرن و اعصار کهن
ثبت دفتر کرده این زیباسُخن

بر فراز علم جا دارد قلم
بیرق اندر ماسوادارد علم

ای (طریقت)نغمه هادارد قلم

در شکست ظلم ها دارد علم

خــُلدستان طریقت

(مذهب:اصول تارخ مصرف +دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار/افتاد از دوچشم (طریقت ) بدین سرود

۩۩ اشعار/افتاد از دوچشم (طریقت ) بدین سرود ۩۩

روزی ملانصرالدین به صحرا ‌رفت، در بين راه زير درخت گردویي به استراحت نشست و در نزديكي‌اش بوتههندوانه ای را ديد؛ ملا به فكر فرو رفت كه چگونه هندوانه به اين بزرگی از بوتۀ كوچكی بوجود مي آيد و گردو به اين كوچكي از درختي به آن بزرگي؟سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آيا بهتر نبود كه هندوانه را از درخت گردو خلق مي كردي و گردو را از بوته هندوانه ؟در اين حال، گردویی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشم‌هايش پريد و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهـــی دخالت كنم؛ زير ا هر چه را خلق كرده اي، حكمتي دارد و اگر جاي گردو با هندوانه عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!

پس فرمود :

درخت گرو که بارش چنین است

درخت هندونه (اللهُ اکــبــر)

ضرب المثل حالا نوبت رقصیدن من است


این ضرب المثل را در مورد افرادی كه كارهای بی موقع انجام می دهند ، بیان می كنند .
آورده اند كه ...خری و شتری دور از آبادی به آزادی می زیستند . نیمه شبی در حال چریدن خوشحال و سرحال به محل سكونت آدمیان نزدیك شدند

شتر گفت : رفیق ساعتی دم فروبند تا از آدمیان دور شویم ، مبادا گرفتار آییم .
خر گفت : این نتواند بود . چه درست همین ساعت نوبت آواز خواندن من است و در ترك عادت رنج جان و بیم هلاك تن ، و بی محابا صدای خود را بلند كرد . كاروانیان در اثر شنیدن بیامدند و هر دو را در میان چهار پایان خویش آورده و بر آنها بار نهادند .
فردای آن روز آبی عمیق پیش آمد كه عبور خر از آن مسیر ممكن نبود .
خر را بر اشتر نشاینده ، اشتر را به آب راندند .
چون اشتر به میان آب عمیق و گود رسید ، دستی بر افشاند و پایی كوفت .
خر گفت : كه رفیق ، این مكن ! و گرنه من در آب افتم و غرق شوم !
شتر گفت : چنانكه دیشب نوبت آواز نا بهنگام خر بود ، امروز هنگام رقص نا ساز اشتر است و با جنبش دیگر خر را از پشت بینداخت و غرقه ساخت


آنکه بی‌باده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست
و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست
جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست
و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست

***

درگیر تو بودم که نمازم به قــضا شد
در من غزلی درد کشید و سرِ زا شد

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما شد

در بین غزل نام تو شد وِردِ زبانم
آنگونه که تا آن سر پسکوچه ندا شد

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا شد؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سوی شما آمدم او سمت خدا شد

با شانه نکیسا سرِ زلفت شدم اما ...
من گُم شدم و شانه پی کشف طلا شد

در انجمنِ شعر شدم ، رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا شد !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات امّا
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا شد

Slide 25 of 26: Pomegranate

محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

شاعر شعر (طریقت)تشنگی را آفرید

۩۩۩ ☫ شاعر شعر (طریقت)تشنگی را آفرید ☫۩۩۩

مثل آشوبی که یک توفان به دریا می دهد
درد، گاهی شکل زیبایی به دنیا می دهد

یک نفر مثل تو عـهـدش را به آخر می برد
یک نفر در ابتدای ماجرا وا می دهد

از همان اول تو " تنها مرد میدان " بوده ای!
عشق کاری دست آدم های " تنها " می دهد

شاعرِ شعرِ(طریقت) تشنگی را آفرید

غیرت و مردانگی را هم به سقا می دهد ♥

حمید(طریقت)

۩#خلدستان طریقت ( صفحه تشنگی )۩ محمد مهدی طریقت

خنک آن روز که در پای تو جان درفکنم

خــُلدستان طریقت(شعار:مهر1403)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

سالک شعر(طریقت ) را مراحل بایدت

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) را مراحل بایدت ۩۩

انجمن پا می نهی چون مرغ بسمل بایدت

در میان شاعران ، آهنگ سـاحـل بایدت

پیش از این در ماه کامل عکس ابرتیره ای

بعد از این در جام ساقی ماه کامل بایدت

هرچه دام افکنده ام آهوگریزان می گریخت

طور ، صدها دام مُحـکم در مقابل بایدت

هیچ راهی جز به دام افتادن صیّاد نیست

هرکجا پا می گـذاری جُـرئت دل بایدت

عالمی با کوزه ای خالی ز دریا بازگشت

سالکِ شعر (طریقت)را : مراحل بایدت

خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩ #محمد مهدی طریقت

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

کاری ندارم که کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : شکوه عشق وُ پایان (طریقت) مثنوی

۩۩۩ ☫شکوه عشق وُ پایان (طریقت) مثنوی ☫ ۩۩۩


کنار بیستون بنشین، آغاز

صدای تیشهء فرهاد ، آواز

مگر فرهاد یکدم خُفته باشد

به خوابِ ناز شیرین رفته باشد

کتاب عشق اقلیم وجود است

خطوط آن ز اِسلیم وَدود است

بیابانگرد شو همچون مجنون

مبادا دل کنی از خون گُلگون

نفس را کن رها در کوی لیلی

همآهنگ غزل بسیار خیلی

صدای نبض اگر افزون گردد

فلان ابن فلان مجنون گردد

تجسم کن جمال ماه کنعان

که ایمان آورد امثالِ اینان

قضاوت شد زلیخا بی گناه است

شده بُن بَست یوسف بی پناه است

به گلشن رو به هر سُنبل نظر کن

به جز آحذواز بلبل را حذر کن

به یاد آور جمالِ ماه عذرا

که افسوسش خورد کسری و دارا

تماشا کن قد سرو خرامان

نگر زیبائیش را از دل و جان

خیال دل بیارا در منیژه

بر آن گیسوی بی همتای ویژه

خودت را جا مَزن بر جای بیژن

برادر یوسفت را بیژن افکن

رها کن دل در آن چاه زنخدان

ز چاه آید برون از چاه آسان

شکوه عشق وُ پایانِ(طریقت)

شود حاصل به جویای حقیقت

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت

7a5q_photo_2018-07-20_02-21-50.jpg

ادامه نوشته

چهرهٔ مهتاب کامل شد (طریقت)  ماه وَش

بسکه شیرین شد لبت پیوسته قندک می‌زنی
تا نگاهت می‌کنم ، آهسته چشمک می‌زنی
یک بــرنده بازی ما دارد آن هم دلــبر است
شاه دل رو می‌کنم همواره پشتک می‌زنی
یک‌نفر بایـــد بگوید لا جــرم از راز خویش
برسخنگویان بگو: دولت بسی فک می‌زنی
باغ وُ بستان ‌را نمی‌دانم که آن سرو چمن
بر دل شوریده ام همواره ، ناوک می‌زنی
سینه‌ای دارم که از هُرم نگاهت شعله‌ور
کرده ای مجلس بپا،یا سازوُ تنبک می‌زنی
هـردَم از بـرق نگاهـت محفلی آراســتی
با دو چشم دلربا، پیوسته عینک می‌زنی
چهرهٔ مهتاب کامل شد (طریقت) ماه وَش
گرتو معشوقه منی برسینه ام لک می‌زنی

حکیمی می‌نویسد: در سفرم به روستایی بزرگ برخوردم که هیچ کس در آن نبود ،به بیرون روستا متوجّه شدم، دیدم جماعت انبوهی بیرون بر تپّه‌ای گرد درخت کهن سالی جمع‌اند.به آنان نزدیک شدم .دیدم مشغول عبادت درخت هستند و نذورات فروان به پای درخت می‌ریزند و درخت با آنان سخن می‌گوید! هرکس مال بیشتری هدیه می‌کند ،درخت با نام و کُنیه وی را مورد تفقُّد قرار می‌دهد! ساعت ها به کناری ایستادم تا مراسم تمام شد ،گوشه‌ای مخفی شدم ببینم این چه معرکه‌ای است ؟! ساعتی پس از رفتن مردم ، مردی از درون درخت بیرون آمده و شروع به جمع‌آوری غنائم جهل مردم شده! خودم را به وی نزدیک کردم، نزدیک بود از ترس قبض روح شود. گفت:کیستی؟گفتم :من ازطایفۀ جُهّال نیستم، ولی چرا بر سر این مردم این چنین می‌کنی ؟!
گفت:سزای مردمی که نه فکرمی‌کنند و نه تعقُّل همین است. به درون روستا رفتم و شب را در خانۀ بزرگ طبق رسومشان مهمان شدم. از صاحبخانه پرسیدم :حال این درخت چیست؟ آن مرد بزرگ ده‌ها حدیث و قصّه بر اثبات کرامات درخت گفت! القصّه مدّعی شد که این همان درخت است که خدا با موسی از درون آن سخن گفت! گفتم: ای مرد، خداوند خالق و صاحب اشیاء است و قادر متعال و بر همۀ ذرّات احاطه دارد و پیامش را به بندگان خاصش از طُرُق مختلف می‌رساند. این چه ربطی به این جادو دارد؟! به من فرصتی ده تا فردا این حُقّه‌بازی را رسوا سازم و با او هم‌سوگند شده و اسرار آن مرد را گفتم . چند روزی در خانه‌اش مخفی شدم تا روز موعود که مجدّداً مردمان برای سخنرانی درخت جمع شدند. مقداری آتش و هیزم تهیّه کرده و با بزرگ روستا به کنار درخت آمدم و فریاد زدم:

ای شیطان! از آن درخت بیرون می‌آیی یا تو را با درخت بسوزانم . مقداری آتش و دود راه انداختم ،به یک‌باره مردک از میان درخت بیرون پرید و رسوا شد.مردم که سالیان سال دچار جهل و حماقت و جادوی تقدُّس درختی به خود شرم کرده بودند ،درخت را با تبر قطع و هیزمش کردند. آری وقتی یک جامعه با دست خودش بت‌هایی می‌سازد، نمی‌تواند به راحتی به آنان پشت کند و خودش هم باور می‌کند ،اوهام دست ساخته برایشان حقیقت می‌شود و عدّه‌ای که سور و ساتی از قبل این نذورات دارند، به سختی و هراسان و سینه‌چاک از این بُت‌ها حمایت می‌کنند. حقِّ مالکیت برای خودشان قائل می‌شوند و خود را صاحب اختیار مردم می‌دانند!اگر کسی بخواهد وارد عرصۀ منافعشان شود یا خطری ایجاد کند به جانش می‌افتند و قصّه و رنج‌ها برایش ایجاد می‌کنند.پس راه نجات مردم خودشان هستند که دیوها و بچّه دیوها را به زنجیر بکشند .امروز کمی فرصت داریم بر جهل خود بخندیم!
به قول سقراط حکیم:ریشه تمام بدبختی‌های بشر،جهل است.بیاییم با کتاب‌خواندن و آگاه‌شدن و آگاهی‌دادن درخت جهل را بسوزانیم و ریشه‌کن کنیم. جهل ،دشمن اصلی زندگی است.

< ادامه مطلب <<

خاص (ویژه عکس )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، نثر ( ارائه ی مطلب)، مناسبت مذهبی، مناسبت ملی، متن ادبی، سیاسی، غزلیات، برآستان جانان(تذکره شعرا) __________ ======
برچسب‌ها: خلدستان طریقت, چهرهٔ, مهتاب شد همچون, زلیخا
ادامه مطلب
ادامه نوشته

خلدستان : رباعی +دوبیتی + چهار پاره

۩۩☫خلدستان(رباعی) دوبیتی / چهار پاره ☫۩۩

خوش رایحه درغزل فرو رفته قلم

خوش نغمه در بغل فرو رفته قلم

آنقدر نوازش قلم بوده لطیف

احوالِ خوشِ مَمل فرو رفته!قلم

***

در محفل شاعرانه دل می لغزد

اِنگار قلم همین بغل می لرزد

می لغزد وُ می ارزد وُ تشویش کنان

یک شب به هزار وُ یک شبی می ارزد

ح. (طریقت)الهی و ربّی من لیغیرک ؟!

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩

محمد مهدی طریقت <<خطبه

ادامه نوشته

خلدستان : بشنوید از ما(طریقت) سرگذشت => مولوی رفت وُ گلستان در گذشت

۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

بشنو از چای چون شکایت می‌کند * از جدایی‌ها حکایت می‌کند

چائی گُلستان تا مرا گُل چیده‌اند * استکان و نعلبکی مُل چیده‌اند

سینی آور شرحه‌شرحه چای داغ*تا بگویم شرحِ انسان های چاق

هر که قافل شد ازین نوشیدنی * بازجــوید چائـــیِ جوشیدنی

چائی در هر جمعیّت آماده است * جفتِ بدحالِ رعیّت ساده است

هر کسی از ظنِّ خود چائی خورد * از فلاکت های رویائی خورد

سِرِّ من از چائی من دور نیست *شعر من در مثنوی پُـر نور نیست

آتش اینــجا چائی دَم می آورد *دوری از آتــــش چه کم می آورد

آتشِ عشق کمر باریک را * جوشش عشق خلوت تاریک را

نی حریفِ هرکه از چائی بُرید * پرده‌هایَش پرده‌های ما درید

استکان باریک و تریاقی که دید؟ * همچو نی دمسازبا، ساقی که دید؟

نی حدیثِ چای پرخون می‌کند * استکانش عشقِ مجنون می‌کند

قهوخانه روزها بی‌گاه شد * چائی ها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رَو چائی نیست * تو بمان زیرا جز اینجا جائی نیست

درنیابد چائی گُل دم هیچ خام *هر سلامی را علیکی والسّلام

گر بریزی بحر را در استکان * چند خواهی؟ استکان در استکان

استکان چشمِ حریصان پُر نشد * هرکسی قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را چائی ز جـامی چاک شد* بعد نوشیدن همو چالاک شد

شاد باش ای چای نوش ای مشتری * ای طبیبِ وادی مااشتری

ای دوایِ حسِ نامحسوسِ ما * چـائی : افلاطون وُ جالینوسِ ما

با لبِ دمسازِ چــائی جفتمی * من به قوری گفتنی‌ها گفتمی

هر که اینک از سماور شد جدا * بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

مولوی رفت و گلستان درگذشت * بشنوید ازما (طریقت) سرگذشت

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد مشکین تو یادآورِ یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را

۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩محمّدمهدی طریقت

✍️محمّدمهدی طریقت


ادامه نوشته

خلدستان : صبا به لُطف بگو آن غزالِ رَعنا را

۩۩۩ ☫ خلدستان (طریقت)20 مهر بزرگداشت حضرت حافظ ☫ ۩۩۩

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بی‌خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند

زان یارِ دل‌نوازم، شُکری است با شکایت
گر نکته‌دانِ عشقی، بشنو تو این حکایت

بی‌مزد بود و مِنَّت، هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را، مخدومِ بی‌عنایت

رندانِ تشنه‌لب را، آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی‌شناسان، رفتند از این ولایت

در زلفِ چون کمندش، ای دل مپیچ کآنجا
سرها بریده بینی، بی‌جرم و بی‌جنایت

چشمت به غمزه ما را، خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد، خون‌ریز را حمایت

در این شبِ سیاهم، گم گشت راهِ مقصود
از گوشه‌ای برون آی، ای کوکبِ هدایت

از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نَیَفزود
زِنهار از این بیابان، وین راهِ بی‌نهایت

ای آفتابِ خوبان، می‌جوشد اندرونم
یک ساعتم بِگُنجان، در سایهٔ عنایت

این راه را نهایت، صورت کجا توان بست؟
کِش صد هزار منزل، بیش است در بِدایت

هر چند بردی آبم، روی از دَرَت نَتابم
جور از حبیب خوش‌تر، کز مُدَّعی رعایت

عشقت رِسَد به فریاد، ار خود به سانِ حافظ
قرآن ز بَر بخوانی، در چاردَه روایت

-------------------------------------------------------
#حضرت حافظ

بیستم مهر ماه روز بزرگداشت حضرت عشق جناب حافظ بزرگ مبارک باد 🌹

ادامه نوشته

حکایت  => روایت : دانی که در(طریقت)کز جان وُ دل گرانم

۩۩۩ ☫ دانی که در (طریقت )کزجان و دل گرانم ☫ ۩۩۩

گر مرد نام وُ ننگی، از کوی ما سفر کن
ما ننگ خاص و عامیم، از ننگ ما گذر کن

سر گشتگان عشقیم، بیدل مبین به دنیا
از ننگ وُ عار بگـذر ، آنگــه به ما نظر کن

بیرون زِ کُفر وُ کینم ، برتر ز صلح وُ دینم
در بندِطرحِ وصلم، طرحی دوباره تر کن

در رحمت و امانم. جانانِ جان جان جانم
بیرون ز هر گمانم، با ما ز خود سفر کن

در عشق باده نوشم، مانند باده جوشم
بیهوش وُ به هوشم، پیمانه گیر وُ سرکن

دانی که در(طریقت)کز جان وُ دل گرانم
با ما میا در این ره،زینجا ز سر حذر کن

۩#خلدستان طریقت( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
ح. (طریقت)

الهی و ربّی من لی غیرک ؟!

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه

ادامه نوشته

خلدستان:نام( طریقت) اول دفــتر نـوشـته شد

۩۩۩☫خلدستان: سیب و انار و هلو مخیرم به(طریقت) اشعار☫۩۩۩

راه امشب میبرد سویت مرا
میکشد در بند گیسویت مرا
گاه لیلا گاه مجنون میکند
گرگ و میشِ چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه هایم میکشم
یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخمِ عشق آورده تا کویت مرا
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دل به عشقت،مبتلا شد خوب شد
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دل به عشقت ،مبتلا شد خوب شد
راه امشب میبرد سویت مرا
میکشد در بند گیسویت مرا
گاه لیلا گاه مجنون میکند
گرگ و میشِ چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه هایم میکشم
یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخمِ عشق آورده تا کویت مرا
نام( طریقت) اول دفــتر نـوشـته شد
گُلواژه ها ‌ی تازه زِ محشر سرشته شد

صـد بار گفته ام که روش هـا کلیشه‌اند
گاهی کمی کلیشه هم ازمن به رشته شد

تفسـیر کـرده اند به جهـان‌ سیرت مـــرا
این عشق بد (!) دوباره مرا رشته رشته شد

بوی تعارضــات جدید از تو دیده انــد
این جاده‌ها که منتظر راه شُشته شد

افتاده این نفس به شماره هر آینه
در انتظار تاب طپش قلبِ کشته شد

هستیم سهم خویش ولی سرنوشتمان
خیلی شبیه جنبش آزاد پُــشته شد !

مادر که از دریچه‌ی وصلت نگاه کرد
گفتا تمام عمر به آهی که کشته شد

هرچند پای دار ولی مادرانه گفت:
حق را نمی‌دهند ! که برحق سرشته شد

احقاق حق بنما تو فقط این کلیشه را:
رمز (طریقت) آخر آخـــر فـرشــتـه شد !

۩#خــُلدستان طریقت ( #رمز

اشعارمحمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

شرح خلدستان : محمّدمهدی طریقت (ملک الشعرای خوانسار)

۩۩۩ ☫ اشعار (طریقت) قصاید : گوش می کنید ۩۩۩

چگونه بر بی خوابی ایام کرونایی غلبه کنیم؟- اخبار خواندنی - اخبار ...

آواز عاشقانه ی ما گوش می کنید

حق با سکوت بود، ندا گوش می کنید

دیگر غزل هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه بهر صــدا گوش می کنید

سربسته ماند بغض گره خورده در قفس

آن گریه های عقده گشا گوش می کنید

ای داد، ازین فراق که با دل وفا نکرد

فریاد از عزا که عزا گوش می کنید

آن روزهای خوب که دیدیم وُ خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها گوش می کنید

«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت

«آیا» ز یاد رفت و «چرا» گو ش می کنید

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند

نفرین و آفرین و دعا گو ش می کنید

تا آمدم که فـکر خـــداحافظی کنم

آمد تــرانه خــدا گوش می کنید

(ح. خُلدستان طریقت)محمّدمهدی طریقت

من شاعری از کمال می آموزم

دیوانگی از جلال می آموزم

در پردهٔ دل سیال تو رقص کند

آوازِ خوش از خیال می آموزم

من عاشقی از عیال آموخته ام

بیت و غزل از جمال می آموزم

در پردهٔ دل (طریقت)ار رقص کند

من رقص خوش از غزال می آموزم

****

قصاید چه زیباست در قافیه
نشاید ز اَبیات لـیــلا گذشت

عجیبا چه سالی که بر ما گذشت
همه روز و شب بــا دریغا گذشت

هماره پنـــاهم کــنـــار تو بود
تو رفتی پناهم چو رؤیا گذشت

به چشمم جهان رنگ زردی گرفت
به دل داغ تو لاله ‌آســـا گذست

شب امّا که پنداشتم دیر پاست
چو کردم نظر دیدم امّا گذشت

دلم جلوه‌ای از جوانی ندید
اگر دید، هم با تو تنها گذشت

به داغ تو ای اختر تابناک
عجب آتشی در دل ما گذشت

فراق تو آتش به جانم فکند
که دودش مرا از سر و پا گذشت

طبیبا! چه کوشی به تسکین من؟
که درد دلم از مداوا گذشت

کجا رفتی، ای مهربانم که زود
ز سر سایه‌ات آشکارا گذشت

نشان تو مانده به هر دفتری
به خود گویم آن مرد دانا گذشت

ندیدست بعد از تو شادی دلم
تو رفتی و عمرم به غم ها گذشت

ندانم سرودن سخن سالهاست
که آن ذوق و آن طبع گویا گذشت

تو رفتی و بی‌تو سخن رنگ باخت
که هنگام لطف و تمنــّا گذشت

زمانه نبیند چو تو شاعری
که آوازه‌ات از ثریا گذشت

پس از تو کسی شعر دلجو نگفت
که فصل سرودن ز دنیا گذشت

چگونه نلغزد قلم بعد تو
قلم سر نگون جوهرآسا گذشت

قرار و امید از دلم دور شد
چو موجی که بر روی دریا گذشت

به جان تا ابد درد و غم با من است
که صبر از دلِ ناشکیبا گذشت

چه گویم که این تیره‌ بختِ عجوز
به ما بی‌تو چون شام یلدا گذشت

چنان موج غم بر دل ما نشست
که آب از سرم بی‌محابا گذشت

تو ای شاعر بی‌بدیل زمان
که شأنت ز انکار و حاشا گذشت

بسی زشت و زیبا شنیدی به حلم
که این نیک وُ بد با مدارا گذشت

نخواهم که بی‌تو دمی دم زنم
که بر کام من دم چو صفرا گذشت

به افسوس گویم که یادش بخیر
شبانی که با تو چو رؤیا گذشت

از آن گرم جوشی شدم تا جدا
همه روزگارم به سرما گذشت

بلندای شعر است، چون کوه قاف
کلام تو زان همچو عنقا گذشت

بزرگا، ادیبا، سخن‌گسترا
که شعر تو از حد اعلا گذشت

نگنجد به ظرف بیان، شعر تو
که معناش از رفع معنا گذشت

ز دشت دلم خوشدلی کوچ کرد
چو مرغی که از کوه و صحرا گذشت

زبانت نشد مدح پرداز غیر
گذشت عمر تو این چنین تا گذشت

خزان آمد و باغ عمرت فسرد
چه زود آن فضای مصفا گذشت

یکی نیک وُ بد گفت وُ: خوشنام مُرد
یکی از تو بد گفت و رسوا گذشت

اگر تلخ گفتی سخن یا به شهد
به گوش سخندان دلآرا گذشت

چه شبها که یاد دل افروز تو
قرارم ربود و غم افزا گذشت

چنان زار نالیدم از ماتمت
که اشکم به دیده شررزا گذشت

تو در فرش بودی و روح از تنت
جدا گشت و بر عرش اعلا گذشت

فصاحت یتیم است بی تو هنوز
ز داغی که بر نثر شیوا گذشت

بنازم به اقــبـالِ درویشی‌ات
که شأنت ز دستار بــالا گذشت

به دنیا نبستی دل و روز و شب
زمان تو با فکر عقبا گذشت

عبث بود امید دیدار تو
چه شبها که با شوقِ فردا گذشت

چو زنگ کلیسا به گوش جهان
چو آوای گرم نکیسا گذشت

غم و شادی من همه با تو بود
همه عمر من با تو تنها گذشت

همه معرفت بودی و عمر من
به اعجاب از آن در تماشا گذشت

همان نیست روز و شب من دگر
کز این پیش با تو همانا گذشت

چنان اخگر از واژگان تو خاست
که از عمق جانِ احبا گذشت

چه شبها که با کردگار جهان
به سجاده عمرت به نجوا گذشت

پس از رفتن تو جهان شد عقیم
که پیدایی شعر شیوا گذشت

(طریقت)شده طوطی طبع من
ز رنجی که بر این شکرخا گذشت

گذشتی ز جور ستم پیشگان
چو آن پاکدل کز یهودا گذشت

چو با «‌اشک مهتاب» کردی طلوع
ز افلاک غوغای سگ‌ها گذشت

همان بر تو بگذشت از کین خلق
که زین پیشتر بر مسیحا گذشت

تو لیلا(طریقت) شدی جرعه‌ای
ز جام تو نوشید و شیدا گذشت

قصاید چه زیباست در قافیه
نشاید ز اَبیات لـیــلا گذشت

کاری که ز من پسند نایدْت با من مکن آنچنان و مپسند

آن گوی مرا که دوست داری گر خلق تو را همان بگویند

چون خود نکنی چنان که گویی پندِ تو بوَد دروغ و ترفند

جز راست مگوی گاه و بیگاه تا حاجت نایدت به سوگند

گنده‌ست دروغ از او حذر کن تا پاک شود دهانت از گند

بزدای به عذر زنگِ کینه جز عذر، درختِ کین که برکند؟

( ناصر خسرو )

ادامه نوشته

نثر :ارائه مطلب /محمّد مهدی (طریقت) روایت

۩۩۩ ☫ نثر :ارائه مطلب /محمّد مهدی (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

« آنچه سبب میشود که در ملت غنی و فقیر بوجود بیاید این نیست که اغنیا بیشتر از فقرا به مردم خدمت می رسانند و زحمت میکشند، بلکه تفاوت بین غنی و فقیر؛ بر اثر دو چیز بوجود می آید یکی وجود خدا ،وجود دیگری حکومت واسطه خدا و مردم عوام. هرجا که خدائی وجود دارد و حکومتی موجود است، عده ای غنی و دسته ای فقیر می شوند. زیرا کاهنان خدای مصر به خود حق می دهند که بهتر از دیگران زندگی کنند و غنی تر باشند و کارکنان حکومت هم خود را ذی حق میدانند که از تمام مزایا برخوردار شوند. این دو دسته، برای اینکه تفاوت بین خود و دیگران یعنی بین غنی و فقیر را حفظ نمایند قوانینی را به مورد اجرا می گذراند که حتی المقدور، فقرا ثروتمند نشوند و بپای آنها نرسند.

لذا تا وقتی که یک خدا و یک حکومت در مصر هست تفاوت بین غنی و فقیر باقی است و چون مصر و کشور دیگر بدون خدا و حکومت نمیتواند زندگی کند پس پیوسته این تفاوت وجود دارد و فرعون تو که میخواهد این تفاوت را از بین ببرد مبادرت به عملی دیوانه وار میکند و چون این عملِ اخناتون سبب زوال مصر میگردد باید او را از بین برد تا مصر نجات پیدا کند، هنگام فریضه صفوف اول با محافظت و زنجیر وُ نرده از سایر عبادت کنندگان جدا می شود زیرا آنان عبادتشا مقبولتر از سایر بندگان صف های آخر به کفار نزدیکترند ...»

نتیجه گیری: اگر امام زمانی خوب است که مردم را در انتظار نگه دارد، اگر هم در کار نباشد که نیست! اگر هم بخاد قیام کنه و چیزی رو درست کنه خودطرفداران ظاهری امام زمان خنجر مبارک را به فلان طرفداران حواله خواهند کرد و خودِ آنان صاحب الامر را خواهند کشت 👌🏻

خُمسِ لبم مالِ تو سهم امام از شبات

بوسه بگیر وُ بده ،چون عسل از آن لبات

بوس وُ بغل سهم من ،شهد و شکر شد زکات

طرحِ (طریقت) شده حافظ وُ شاخِ نبات

۩۩۩ ☫ نثر :ارائه مطلب /حکایت (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩

تا روز حشر، کم نشود سوزِ داغ عشق
هرگز به یُمنِ فیض نمیرد چراغ عشق

مستِ ملامتیم به اقبال مِی‌فروش
خلوت‌نشین به خواب نبیند فراغ عشق

پرورده‌ی هوای گلستانِ آن گُلیم
تابِ نسیمِ خُلد ندارد دماغ عشق

ماراست خوش‌گوارتر از آب زندگی
گر یار، زهر می‌فکنَد در اَیاغ عشق

باغِ گلی‌ست هر ورق ما ز وصف دوست
دامان گل بَرند حریفان ز باغ عشق

چون گل شکفته‌ایم و دل‌آزاده همچو سرو
هرچند خار غم دمد از باغ و راغ عشق

اهــل(طریقت)عشق! را نِــهان مکن
تا مدعی به خاک برد رشکِ داغ عشق
────────────────
با عاشقان، همه قصد جراحت است اینجا
وز این جراحت ما را چه حاجت است اینجا

گُل خنده‌ی نمکین،‌ خون کُنَد دلِ ریشم
شکر لبی که کمال ملاحت است اینجا

با صبحِ طلعت او، دل کجا رسد به صفا؟
مارا صفا ، همه حُسن و صداقت است اینجا

شکر لبا! سوی عاشق، چو بگذری خندان
شکر شکن ، شکرین،‌پر جراحت است اینجا

از بلبلان به فصاحت چه نغمه می آید
چهچه بزن که شعارِ (طریقت) است اینجا

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
ح. (طریقت)الهی و ربّی من لی غیرک ؟!

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه

ادامه نوشته

برآستان جانان(ورژن :کوه سیل    ملک الشعرا  (مثنوی)

۩۩☫برآستان جانان(ورژن :کوه سیل ملک الشعرا ۩۩

اندر دل ما تویی نگارا غــیر تو کُـــلوخ وُ ســنگ خارا
هر عاشق شاهدی گزیدست مـــا جز تـــو ندیده‌ایم یارا
گر غیر تو ماه باشد ای جان بر غیر تو نیست رشک ما را
ای خلق حدیث او مگویید: باقی همه شاهدان شما را
بر نقش فنا چه عشق بازد آن کس که بدید کبریا را
بر غیر خدا حسد نیارد آن کس که گمان برد خدا را

کم نما فاصله را تا به تو عادت بکنم

ورژن توی غزل هات حسادت بکنم

حرف ها دارم وُ یک عمر نباید نزنم

طبق معمول نرو زود، که فرصت بکنم

طبق معمول عذابم بده تا شک بکنم

عاجزم، پیش تو احساسِ شهامت بکنم

زندگی بیشتر از ظرفیتم طول کشید

دور کن اسلحه را تا که حماقت بکنم !

با خودم قهرم وُ تصمیم گرفتم دیگر

از همین ثانیه با آینه صحبت بکنم

شازده ! پیش تو وُ اینهمه آدم تنهام

در زمین کاش از امروز اقامت بکنم

آسمانی تر از آنی که (طریقت) باشم

کم نما فاصله را تا به تو عادت بکنم

آتاترک مبلغان مذهبی را جمع کرد و گفت:کشاورزان برای مملکت گندم و برنج و ... کشت می‌کنند،
دامداران گوشت و لبنیات، خیاطان لباس و کفاشان کفش...
شما چه تولیدی دارید؟

ملاها گفتند:ما برای شما و مردم دعا می‌کنیم،
*آتاترک آن ها را به یک سفر دریایی میهمان کرد و به یکی از ملوان ها سفارش کرد که تا از ساحل فاصله گرفتند،کشتی را سوراخ کند،
ملاها خوشحال پا به ارشه کشتی گذاشتند، وقتی کشتی از ساحل دور گشت* ملوان ها نیز به فرمان آتاترک کشتی را از چند ناحیه سوراخ کردند،*
وسط دریا وقتی روحانیون کشتی را سوراخ شده دیدند،
بر سر خود زدند که ای داد، الان خواهیم مرد،
ملوان ها به مبلغان گفتند : دعا کنید،
و مبلغان پاسخ دادند:*دعا که فایده ندارد،
باید آب را از کشتی خارج کرد و به سرعت به ساحل برگردیم،😃🙄
ملوان ها سطل‌ها را به دست ملاها دادند و آن ها نیز بی وقفه آب را از کشتی تخلیه کردند و به سرعت و قبل از غرق شدن کشتی به ساحل برگشتند و از فرط خستگی همه به گوشه‌ای افتادند...
آتاترک رو کرد به آن ها و گفت:
حالا فهمیدید که ما به دعاکن نیازی نداریم باید کار کنید، هیچ مملکتی با دعا کردن درست نمی‌شود.
باید همه کار کنند.
شما در خلوت خود برای خودتان دعا کنید.
🌹🌹

کشورهای مترقی جهان از زمانی که دعاکن‌ها را کنار گذاشتند و دست به کار شدند تا کشورشان را برای رفاه بسازند به موفقیت نایل آمدند.
زمانی که دعاکن‌ها بنشینند و دعا کنند، عادت به مال‌مردم خوردن می کنند،
*آن موقع است که کشور آرام آرام به فساد کشیده می‌شود و نه تنها پیشرفت نمی‌کند بلکه فقر و فساد مالی و اجتماعی کشور را زمین گیر می‌کند.
اگر می‌خواهید کشوری داشته باشید که فقر، فحشا، فساد اعتیاد و غیره در آن نباشد، باید دعاکن‌ها را رها کنید و دست به کار بشوید و همه هر‌ روز با عشق کار کنید،*

هیچ چیز همانند تولید نمی‌تواند یک‌ کشور را به توسعه و رفاه برساند.
یادتان باشد حقوق انسانی و احترام به حق شهروندی باعث نابودی فقر گشته و باعث گسترش امید و رفاه می‌شود.😭😭🌸

انسان بودن بالاترین مذهب است.

ستاد ۸۰ میلیون ایرانی


بازار حومه شهر پنوم‌پن پایتخت کشور کامبوج



دیدنی های امروز



هدیه بادکنک به مهمانان یک جشن عروسی در شهر "بانگی" پایتخت جمهوری آفریقای مرکزی/ عکس: GETTY IMAGES



دیدنی امروز



ویکتور اورتگا کلمبیایی در حال شیرجه از ارتفاع 27 متری در دور سوم و چهارم شیرجه مردان - مسابقات آبی قهرمانی جهان در قطر (گتی)




دیدنی های امروز



اولین تراکتورهای کشاورزان معترض روز گذشته و همزمان با نشست وزرای کشاورزی اتحادیه اروپا به محوطه این نشست در بروکسل بلژیک رسیدند و خیابان‌ها را مسدود کردند/ AP




دیدنی های امروز 8 اسفند 1402


ادامه نوشته

گاه به گاهی=>برآستان جانان(طریقت) اَشعار

۩۩۩ ☫ گاه به گاهی=>برآستان جانان(طریقت) اَشعار ☫۩۩۩

البته تو را میطلبم گاه به گاهی

همواره قناعت نتوان کرد به ماهی

ای ماه تو را هاله ی اطراف جهانم

می گردی وُ می گردم وُ امیدِ نگاهی

چون شمع توئی گرد تو پروانه ترینم

در آرزوی سوختنم پشت وپناهی

اندیشه ی تزویر حریفان همه هشتار

درفکرت این بی خردان هست کلاهی

آغوش گشودم جهت کسب فضائل

آغوش جهان هست درآغوشِ گیاهی

در آرزوی لیــلی مـهتــاب خــداوند

یارب شب وُ روزم همه درعین سیاهی

یک عمر تلف کردم در آرزوی حشر

حشر آمد وُ بگذشت ،مرا نیست گناهی

یک عمر(طریقت) زده ای بادهء شاهی

این باده ی شاهی بپذیرند الهی .....

قیامت باشد آن قامت در آغوش
شراب سلسبیل از چشمۀ نوش

پیام کیست آن لعبت که ما را
به بند خویش کرده حلقه در گوش

پری پیکر بتی کز سحر چشمش
نیامد خواب در چشمان من دوش
نه هر وقتم به یاد خاطر آید
که وی هرگز نمی‌گردد فراموش
حلالش باد اگر خونم بریزد
که سر در پای او خوشتر زنم نوش
نصیحت گوی ما عاقل چه داند
بیادرعقد ما کامل بکن کوش
دهل زیر گلیم از خلق پنهان
نشاید کرد و آتش زیر سرپوش
بیا ای دوست ور دشمن ببیند
زما فریاد می آید تو خاموش
تو از ما فارغ و ما با تو همراه

(طریقت)راتو کردی مات و مدهوش

ح. (طریقت)

در بند مدارا کن و دربند میان را در بند مکن خیره طلب مُلکتِ دارا

گر تو به مدارا کنی آهنگ، بیابی بهتر بسی از مُلکتِ دارا به مدارا

بشکیب ازیرا که همی دست نیابد بر آرزوی خویش مگر مردِ شکیبا

آن بهْ که نگویی چو ندانی سخن، ایراک ناگفته سخن بهْ بوَد از گفتۀ رسوا

چون تیر، سخن راست کن، آنگاه بگویش بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا

( ناصر خسرو )

خــُلدستان طریقت(مدهوش :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان اصفهان (یا نصفهون )تصاویر منتخب

۩۩۩ ☫ برآستان اصفهان (یا نصفهون )تصاویر منتخب ☫ ۩۩۩

Atrium ( میدان سبز در اردیبهشت )  iran largest shopping mall & isfahan shopping mall

۩۩☫برآستان جانان : (طریقت )نصفهون/ اشعار ۩۩۩

مسجد شیخ لطف الله ( اصفهان )

این مسجد شهرتی جهانی دارد بسیاری از گردشگران خارجی برای بازدید از این بنای تاریخی

با رنگ لاجوردی به قدمت زمان صفویان (300سال)بازمی گردد.معماری این بنا به دستور شاه

عباس اول در سال 1011تا 1028 حدود 17 سال به طول انجامید .این مسجد در مجاورت میدان

نقش جهان روبروی عمارت عالی قاپو قرار دارد .

خاطرات زنده رود ِ با صفای نصفهون !
شاه راه ِ آبی و بی انـتهای نصفهون !

آسمان صاف وُ زمین سبز وُ زمان‌ طبق ِ مراد!
باغهای ِ رنگ رنگ و دلگشای نصفهون !

نغمه های رود بود وُ مردمانی خوش صدا ؛
دلخوش ازین سمفونی شور وُ نوای نصفهون!

فارغ از نیرنگ ِ دوران در کنار ِ زنده رود ؛
دست در دست ِ نگار ِ با وفــای نصفهون !

می شدیم از چشم ها در بیشه ها پنهان ولی؛
در مسیری گُل به دامان رد پای نصفهون

نشئه می گشتیم و سرمست شراب ِ دوستان؛
منقل وُ سیخ وُ کباب وُ اشتهای نصفهون !

نصفهون نصف ِ جهان بود و سرای زندگی !
نقش در نقش جهان با ادعای نصفهون !

سی .سه پل یا چلستون را خواجو معمار پُل !
شد چنین حال ِ نزار و غم فزای نصفهون !

باز اگر آن آب ِ رفته باز می آمد به جـــوی؛
می شد اینجا چون قدیم آب و هوای نصفهون !

کاش در احقاق ِ هر ظلمی که بر ما شد تباه ؛
در (طریقت) صولت ِ ملی گرای نصفهون !

خــُلدستان طریقت ( صفحه :قصیده غزلوار)۩# محمد مهدی طریقت

ح(طریقت)محمّدمهدی طریقت

ســرشـب سـرِ قتــل وُ تـــاراج داشت

سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت

به یــک گـــردش چــرخ نیـــلوفــری

نه نادر به جا ماند وُ نه نــادری

***

بنازم من این چرخ پــیروز را

پَریروز وُ دیـــروز وُ امــروز را

یاد باد از آن �بهشتی� تا �ظریف� خارجه ؛
بر سر ِ بیدادها نقش ِ رسای نصفهون ی پرگارِ زیباییِ شهرِ اصفهان،
تو اگر خواهی ببینی پس بیا نقش جهان

مسجد زیبا وُ عالی‌قاپو وُ بازارها.
جلوه گر گَشته ز هر سمتی و‌سویی بی گمان

بگذار ز باغ و گل بگویم
از وصف سی و سه پل بگویم
سعید آزاد

نقش جهان در آینه اصفهان ببین
نصف جهان رها کن و نصف جهان ببین

محمد قهرمان

به جز در آب و آیینه ندیده مثل و مانندش
سکندر گرد عالم گشت همچون حرف افواهی
نجیب اصفهانی

کاخ عالی چهل ستونت باصفا

مسجد شیخت پر از عطر خدا

منصور مقدم

که گفته اصفهان نصف جهان است

اگر باشد جهانی اصفهان است

شاه طهماسب صفوی

دیدی تو اصفهان را آن شهر خلد پیکر

آن سدره مقدس وان عدن حور پرور

عبدالرزاق اصفهانی

<<ادامه تصاویر نمایشگاه بین المللی اصفهان

__________ ======
برچسب‌ها: برآستان اصفهان, یا نصفهون, تصاویر منتخب
ادامه مطلب
[ شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۲ ] [ 0:7 ] [ محمد مهدی طریقت ]

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت)سحر:شیرین سخن ☫ ۩۩۩

همان ابرم که بارانی تراوَد
برای زندگی جانی تراوَد

همآن برفم که در سرمای بهمن
رُخِ شاد و نمایانی تراوَد

همآن ماهم که در شبهای آرام
حضورِ خوب وِجدانی تراوَد

همآن برگم که از لبخندِ پاییز
دمی احوالِ خندانی تراوَد

همآن بغضم که در چشمانِ آدم
نگاهِ تلخ و گریانی تراوَد!

همآن رودم که از امواجِ طوفان
به نابودی هراسانی تراوَد

همآن راهم که در پایان(طریقت)
به (خُلــدستــان) عنوانی تراوَد

****

ذوق با شوقم شراری درفکند
شعله طفل نی‌سواری درفکند

آرزوهای همه اهل ادب
از کف خاکم غباری درفکند

کلِ دیوان یک نگه عرض است و بس
آینه درجا دچاری درفکند

ساغر وُ ساقی همه خمیازه‌اند
عیش این‌ گلشن خماری درفکند

ای که می نازی به حسن عاریت؟
حُسن ما آیینه‌داری درفکند

می‌رود صبح و اشارت می‌کند
روز وُشب تقوبم ‌واری درفکند

تا شوی آگاه ، به ناگه رفته است
وعدهٔ وصل انتظاری درفکند

توشه از جانِ جهان برداشتن
توشهء بنیاد ‌کاری درفکند

این سحر افتاده در دامان تو
گر بیفشانی غباری درفکند

چند در تمثال وی فرسودن است
عیش کن دامی‌که تاری درفکند

صد جهان معنی به لفظ ما‌ گم است
چهره زیبا آشکاری درفکند

غرقهٔ وهمیم ورنه روز وشب
از تنک آبی‌ کناری درفکند

همسرش از همرهان غافل مباش
فرصتی ایجاد باری درفکند

شد(طریقت) با سحر هنگامه ای
فخرها دارند و عاری درفکند

....

به یادِ خاطرات رفته بر باد

ونک را پرسه‌ می زد میرداماد

به یادِ : دوستانم در ولنجک

جفا در (وَن) نموده گشتِ ارشاد

...


موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، عکس، برآستان جانان(تذکره شعرا)، خاطرات، آثارچاپ شده، بدون شرح، گوناگون __________ ======
برچسب‌ها: خُلــدستــان, عنوانی تراوَد, طریقت, سحر
ادامه مطلب
[ جمعه چهاردهم مهر ۱۴۰۲ ] [ 12:51 ] [ محمد مهدی طریقت ]

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (سعدی)شیرین سخن ☫ ۩۩۩

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقتِ بارِ فراق این همه ایامم نیست

خالی از ذکرِ تو عضوی چه حکایت باشد

سرِ مویی به غلط در همه اندامم نیست

میلِ آن دانه ی خالم نظری بیش نبود

چون بِدیدم ؛ رَهِ بیرون شدن از دامم نیست

شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن

بامدادت که نبینم ؛ طمعِ شامم نیست

چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم؛

به همین دیده سرِ دیدنِ اقوامم نیست

نازنینا مکن آن جور...که کافر نکند

ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست

گو همه شهر ؛ به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوتِ خاصم ؛ خبر از عامم نیست

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

به خدا و به سراپای تو کز دوستیَت؛

خبر از دشمن و اندیشه زِ دُشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی...ور نکنی؛

به دو چشمِ تو که چشم از تو به انعامم نیست

( سعدیا )نامُتناسب حَیَوانی باشـــد

هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست

۩۩۩نه قم میریم نه کاشون :لعنت به هر دوتاشون ۩۩۩

یکی از حکایات عطار بیتی با عنوان ( به بازار تکبر می خرامی / نیارد گفت کس با تو چه نامی) وجود داشت که توجهم را جلب کرده بود و در طی تحقیقاتم متوجه شدم نیارد گفت کس با تو چه نامی؟ یعنی هیچ کس جرئت ندارد از تو بپرسد اسمت چیست. این تعبیر هنوز در کدکن رواج دارد که می گوید (فلان کار را می کنم و اسمت را هم می آورم) مثلا (می زنم توی گوشت و اسمت را هم می آورم) یعنی با شجاعت و جرئت کاری را انجام می دهم.یکی از اصطلاحات معروف شعرا اصطلاح (حجاب به معنی مانع) است. عطار نیز در یکی از حکایات خود بیتی با عنوان (زِ حُبِّ مال و حُبِّ جاه برخیز / حجاب خود تویی، از راه برخیز)آورده بود که کنجکاو شدم از معنی آن سر در بیاورم.قبل از همه بایزید بسطامی ، عارف و اسطوره ی بزرگ کتب عطار، گفته است: (آن کس که خود حجاب خویشتن است چه چیز حجاب او تواند شد؟) و محمد بن عبدالجبار نفری ، عارف قرن چهارم، گفته است: (حجاب تو نَفس توست که حجاب ترین حجاب هاست.) و ابوسعید ابوالخیر گفته است: (حجاب میان بنده و خدا، آسمان و زمین نیست. عرش و کرسی هم نیست. پنداشت و مَن بودن ماست که حجاب است. منیت و نفس خود را از میان برگیر تا به خدای رسیدی.)

۩۩۩نه قم میریم ، نه کاشون : لعنت به :هر دوتاشون ۩۩۩

خــُلدستان طریقتشعار:دوبیتی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، غزلیات، برآستان جانان(تذکره شعرا)، خاطرات، قصاید، آثارچاپ شده، مطالب دردست چاپ __________ ======
برچسب‌ها: خلدستان طریقت, اشعار, روایات, حکایات
ادامه مطلب
[ جمعه چهاردهم مهر ۱۴۰۲ ] [ 0:29 ] [ محمد مهدی طریقت ]

۩☫هیهات (طریقت) که شقایق شده باشی ۩۩


شاعر شده یک مرتبه عاشق شده باشی

دیوانه ی در چشمِ خلایق شده باشی

هرگز شده در زمزمهء شعروُسرودی

درگیر وُ گرفتار علایق شده باشی

بیرون بزنی هر شب از این خانه تنها

در حق خودت نیز موافق شده باشی

آیا شده شعرت بشود همدم نامرد

یک ثانیه هم آینه ی دق شده باشی

شاعر شده دریا بشوی موج بگیری

طوفان بوَزَد باد منافق شده باشی

دریاشوی وُ کشتی بشکسته درامواج

هم صحبت مرغابی و قایق شده باشی

من سوخته ام ،دست خودم نیست(طریقت)

هیهات طریقت که شقایق شده باشی

#خــُلدستان طریقت(صفحه جدید)۩# محمد مهدی #طریقت

.

ادامه نوشته

سلوک عشق (ذات حق) خلدستان طریقت (غزل)

۩۩۩ ☫(برآستان جانان طریقت )(غزل)سلوک عشق ☫۩۩۩

تیمور لنگ حافظ قرآن بود. او نه تنها قرآن رو می تونست آیه به آیه از حفظ بخونه، بلکه قرآن رو به صورت برعکس از آخر به اول هم حفظ بود.
تیمور با حافظ همدوره بود و با این بزرگوار ملاقاتی هم توام با احترام داشته. از این که خواجه شیراز (که بلد نبود احتمالا قرآن رو برعکس از حفظ بخونه) "حافظ" نامیده میشه، ولی کسی به خودش لقب حافظ نداده، لابد کمی هم حسادت می کرده. در کل با وجود احترام متقابل در زمان حیات حافظ، روابط میان این دو چندان عاشقانه نبوده!
اصل داستان به روایت استاد احسانی عزیز:
پس از مرگ خواجه حافظ شیرازی، خبر می رسه که مزار این عارف بزرگ، محل تجمع مشتاقانه و مردم به دیوان ایشون تفال می زنند. سرداری به نام �سرمست� مامور میشه که در طول مسیر خودش به جنگ در شیراز توقفی بکنه و مقبره رو به شیوه ی وهابیون فعلی تخریب کنه تا جلوی خرافه‌ای به نام فال حافظ گرفته بشه.
سرمست به محض ورود به شیراز به قصد تخریب مقبره حافظ حرکت کرد، ولی با مققاومت مردم روبه رو شد. سرایدار مرقد حافظ پیشنهاد داد که پیش از تخریب تفالی به حافظ بزنند و سرمست برای کم هزینه کردن عملیات، این پیشنهاد را پذیرفت. مصرع زیر آمد:


سرمست در قبای زرافشان چو بگذری
یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن

سرمست تصمیم گرفت عملیات تخریب را به بازگشت موکول کند و با تمسخر و استهزا مدعی شد که این فال صرفا بر اثر تصادف این چنین نشسته و اگر در راه بازگشت نیز فالی مطابق موضوع آمد، به جای یک بوسه دو بوسه نذر حافظ کند و اگر چنین نشد، مقبره را تخریب کند.. سپاه سرمست به جنگ رفت و در بازگشت سرمست دوباره قصد تخریب مقبره حافظ را نمود و به سبب قولی که داده بود، ناچار به فال گرفتن پیش از تخریب رضایت داد:

گفته بودی که شوم مست و دو بوس‌ات بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک!

این بار فال آن چنان به موضوع نشسته بود که راهی برای انکار نبود. با این حال ترس از شاه، موجب دو دلی سرمست شده بود و به ناچار کار را به روزی دیگر واگذار کرد و وعده بوسه را به سه بوسه افزایش داد، ولی در روزی دیگر.
پیغام شاه رسید که او را به سبب تعلل در تخریب آرامگاه سرزنش می کرد. به ناچار باز به آرامگاه رفت و این بار فال سوم را با تردید گرفت:

سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی

سرمست تا زمانی که زنده بود، خدمتکار آرامگاه حافظ شد.

ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسی
زمستانی که نشناسد در دولت سرائی

به دوش از برف بـالاپوش خز ارباب می آید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوائی

طبیب لا مروت کی به بالین فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بی دوائی

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
-که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را
حریفی با تمســـخر گفت زاری شـــهریارا بـس که
میگیرند در شــــــهر و دیار ما گدایــــان را

آه که تنها شده ام نیستی
واله و رسوا شده ام نیستی

آه که غیر از تو ندارم کسی
این‌همه تنها شده ام نیستی

آه که چون پیکر سوزان شمع
شعله سراپا شده ام نیستی

آه که در بزم خراباتیان
همدم صهبا شده‌ام نیستی

آه که در وادی عشق و جنون
لاله‌ی صحرا شده ام نیستی

آه که نادیده خریدار آن
گوهر یکتا شده‌ام نیستی!

آه که در بحر خروشان عشق
عاشقِ شیدا شده‌ام نیستی

آن‌همه شیوا تو مرا خواستی
مثل زلیخا شده‌ام نیستی‌

اهل (طریقت)چو ندارد کسی
آه چلیپا شده ام نیستی

دَمبِدَم مجنون صفت از بطن دل، فریاد کن

هر کجا رفتی زِ گلزارِ حقیقت یاد کن

عاشق وُ دیوانه وُ آواره وُ سرگشته باش

وانگهی آن خاطرِ ناشاد خود را شاد کن

مستِ مستم از نگاهِ چشمِ مستِ دلنواز

شور و سرمستی در این دیرِ خراب آباد کن

تا شوی پیمانه نوشِ باده توحید حق

خویش را از دامِ نفسِ پُر فسون آزاد کن

عالمی خوشتر نباشد از جهانِ عاشقی

از لب شیرین بکام خویش چون فرهاد کن

گاه با سیمرغِ ذکر و فکر در قافِ جنون

بال و پر بگشاوُ دنیارا پُر از فرزاد کن

شاعر اهلِ (طریقت) طلعتِ زیبا طلب

درسلوک عشق گاهی ذاتِ حق را یادکن

خــُلدستان طریقت

(شعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان  طریقت )شهربانو(طُ)  

۩۩۩ ☫(برآستان جانان طریقت )شهربانو(طُ) ☫۩۩۩

در عشق(طُ)

شعرم همه شور گشت وُ مانم بگریست

در عشق تو دَمبدَم همی بـــاید زیست

از من اثــری نماند ایـن عـشق ز چیست

عاشق که نه معشوق شدم عاشق کیست

۩#خــُلدستان طریقت ( #(طِ) )۩# محمد مهدی طریقت

خوشا آن دل که دلبندش بنفشه
امید و لطف و پیوندش بنفشه

غم و شادی به قهر و آشتی ها
شکوه مهر و لبخندش بنفشه

حریم ساحت امن و امان است
جهانی که خداوندش بنفشه

در این جغرافیای بی نهایت
ری و بلخ و نهاوندش بنفشه

هرات و مرو کشمیر و دماوند
خراسان و سمرقندش بنفشه

غزل در دفتر مهر تو خوبست
قصاید را که پابندش بنفشه

به آزادی نمی اندیشم اول
به شبهائی که دربندش بنفشه

چه فرقی میکند هر جای دنیا
ارسباران و الوندش بنفشه

خوشا نرمی به لای برگ و باری
تب خرمای اروندش بنفشه

بهاران می رسد از ره (طریقت):
تمام برج اسفندش بنفشه

♤♤♤

گرچه در کل جهان مثل پرتو مغرور توئی
غزلی دارم از آن پرتو تیمور توئی

پیش از آنی که به آتش بکشی عالم را
خم ابروی منی اینهمه هاشور توئی

آمدی تا که به غارت ببری شاگردی
مثل من هیچکسی اینهمه مسرور توئی

آی ای تاک پر از خاطره سرمستی
سیب ما از تو فقط خوشه انگور توئی

گرچه با تیغ نگاهت دل و دین را بردی
گردن خسته مادستهء ساطور توئی

تو خودت باعث دوری و فراقی پرتو
راه آواره به کاشانه تو دور توئی

گر تو را نازکنم از تو چه کم خواهد شد؟
شعر لامذهب دین آیت منشور توئی

۩۩۩ ☫ شاعر : فتوا = باطل (طریقت) / انجمن خلدستان /قصاید/ اشعار ☫۩۩۩

بیچاره خسروی که غم انگیز غافلست

در فکر تاج وُ تخت به پرویز مایلست

فرهاد کوهکن چو امیران انجمن

خسرو که چون عروس بزک کرده حاملست

سرهای بی خِـردان را به باد داد

آب طلب نکرده همان آب بسملست

معشوقه ها وُ لیلی و فرهاد را که کشت؟

هر قصه‌ای که شرح دهم عشق قاتلست

مشغول عشق باش ولی مشق عشق نه

دریا کنار، لذت دریا به ساحلست

می‌خواستم که عشق مداوا کنم ولی

دریای عشق ، رفعت امواج مشکلست

ماه حرام رفت گرفتند عید و من

ماهی گرفته ام به یقین ماه کاملست

ای بخت ریز سرزنش ساحلم مکن

لنگر کشتی ما شور ساحلست

با این غزل حماسه بپا کرده ام ، ولی:

آنجا که دوست خواسته منزل کند دلست

شاعر بدون عشق طواف چه می‌کنی

فتوا نمی‌دهم به طوافی که باطلست

۩#خلدستان طریقت (بدیع ، تازه = نو )۩ محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت (خوانسار) انگاشتمون (محاوره)

۩۩۩ ☫ خلدستان(محاوره=>برآستان جانان(طریقت) اَشعار ☫۩۩۩

غم زمانه خورم يا فراق يار کشم
به طاقتي که ندارم کدام بار کشم
نه قوتي که توانم کناره جستن از او
نه قدرتي که به شوخيش در کنار کشم
نه دست صبر که در آستين عقل برم
نه پاي عقل که در دامن قرار کشم
ز دوستان به جفا سيرگشت مردي نيست
جفاي دوست زنم گر نه مردوار کشم
چو مي توان به صبوري کشيد جور عدو
چرا صبور نباشم که جور يار کشم
شراب خورده ساقي ز جام صافي وصل
ضرورتست که درد سر خمار کشم
گلي چو روي تو گر در چمن به دست آيد
کمينه ديده سعديش پيش خار کشم.

۩خــُلدستان طریقت(صفحه جدید )۩۩

محمد مهدی طریقت

۩۩۩ ☫انگاشتمون
خوساری
۩۩۩☫
۩۩۩

بـُـونِ گَزَ مین رَزَ ( اِنگاشتمون خوساری )

هرکا دنیا بیکِسه، حیله و تزویرو بـــرآ

لَعن و نفرین ودعا اِمرو بی تاثیروبــرآ

زندگی وَدجوری پا ژ مین ِ بوجارِ مُنُو

زندگی اِز مُنُو بُوجار اِدی، سیرو بِـــرآ

پَــَّر عاشق نگنی عاشــقی، وَدردیوآ

ز ِمونَ وَد جوریو، وِچَه بی تقصیرو بِـــرآ

اِدی دل نا نَدُرو عاشق این و اون گـــنو

عاشقی جی این روآ، اِز اِشکم سیرو بِـــرآ

گربهء هُمسایِ ِ هاما هر رُو بِ هررُو باردآرو

بیخوسان به تخته اُن، به کار تکثیرو بِـــرآ

وَسگی گوشت و اسخون اِخورو پــِروارگـِنو

حیکلژ گـُندَ گــِنو اِنــــدازی ِ شـــیرو بِـــرآ

اگه دست مین جیبد کِـر ِ، جیبدخالیوآ

این صدای تَهِء دیگ خورتنِ کفگیرو بِــرآ

بَلتا بَل بَشو گـِنو پنج و یک و هفت و اینا

همیزن پیل اِدین ِ هرکا سرازیرو بِـــرآ

عیداِمسال بومَ ُو بَشه به یگ تونگُلَــکی

خیلی زی دیر گــِنو دیــــرگنو دیرو بِـــرآ

رُو مانــی گِنا و یگ سری به آجید نــَکِشا

دو تا گُـل هاگی بـَبـِر، اِندانی دلگیروبِـــرآ

اگه از سِــــکته و آلمایزر و اِینا نَمــِر و

موتور و پرایدحِمِرتَ،جونژ هادگیرو بِـــرآ

سِل دِق با دل بی صَـحب مُن چژ کِ نکرت

این دلِ بی صَحَبِم جی، تازه تعمیر و بِـــرآ

هر کی که سر به سر مِــردُم این زِ مونَ نُو

تا پــِسین، اِدمِرو یا صاحـــب زمینگیرو بِـــرآ

این روا به هر کـــسی سِلام کِر ِ، داد ِ کِشو

خوژ بخوژ قحر ِکِرو یگ سالو نیم قَحرو بِـــرآ

دل و قُلوَ نَدینان دِیر و وَروم قُلمبَ بو

نکِــرو بُـــونِه گَــزَ مینِ رَزَ گیرو برآ؟

ما ملت ایران همه باهوش و زرنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم

ما باک نداریم ز دشنام و ملامت
ما میل نداریم به آثار و علامت

گر باده نباشد سر وافور سلامت
از نام گذشتیم همه مایل ننگیم

افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
گاه از غم مشروطه به صد رنج و ملالیم

لاغر ز فراق وکلا همچو هلالیم
یک روز همه قنبر و یک روز بلالیم

شب فکر شرابیم سحر طالب بنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم

یک روز به میخانه و یک روز به مسجد
هم طالب خرما و همی طالب سنجد

هم عاشق زیتون و همی عاشق کنجد
با علم و ترقی همه چون شیشه و سنگیم

افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
یارب ز چه گردید چنین حال مسلمان

بهر چه گذشتند ز اسلام و ز ایمان
خوبان همه تصدیق نمودند به قرآن

ما بوالهوسان تابع قانون فرنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ برنگیم

اسباب ترقی همه گردید مهیا
پرواز نمودند جوانان به ثریا

گردید روان کشتی علم از تک دریا
ما غرق به دریای جهالت چو نهنگیم

افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
مردم همه گویا شده مال و خموشیم

چون قاطر سرکش لگدانداز چموشیم
تا گربه پدیدار شود ما همه موشیم

باطن همه چون موش به ظاهر چو پلنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم

از زهد تقدس زده صد طعنه به سامان
داریم جمیعا هوس حوری و غلمان

نه گبر نه ترسا ، نه یهود و نه مسلمان
نه رومی رومیم و نه هم زنگی زنگیم

افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
من در طلب دوست به هر کوچه دویدم

از مرشد و آخوند دوصد طعنه شنیدم
اندر همه تهران دو نفر دوست ندیدیم

برجان هم افتاده شب و روز به جنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم

۩خــُلدستان طریقت(خوانسار)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

می فروشان همه دانند(طریقت) نیکوست

۩۩۩ ☫می فروشان :خلدستان (طریقت)نیکو+ساقی ☫ ۩۩۩

معشوقه قبولم کن وُ جانم بستان

مستم کن وُ جامِ جاودانم بستان

با هر که قمار کرده ام باخته ام

نیکو بنگر بگیر وُ آنم بستان

***

ما که مستيم و خرابيم چو شب های قمار

بـاز كن سـاقی ِ مجلس ، سر مـينای قمار

امـشـبـی را كـه در آنيم غـنيمت بشـمار

شايد البته نديديم نکیسای قمار

مست مستم مشكن قدر پری درمحفل

من به ميخانه ام امشب تو پریسای قمار

من که ميخانه وُ محراب حرامم باشد

گر به جز عشق توام هست تمنای قمار

تـاروم از پی دلدار تمنّــا چکنم

من ندارم بجر این یار، دلارای قمار

گر بهشت است ، رخِ ناز نگارست نیاز

ميتوان كرد به هر لحظه تماشای قمار

از تو زيبا سحرناز، جفا زيبا نيست

گيرم اين دل نتوان داد به زيبای قمار

می فروشان همه دانند(طریقت) نیکوست

عاشقم بر حرم وُ دير ، كليسای قمار

۩خــُلدستان طریقت(نیکو)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت )عنوان (غزل) سیاسی (اقتصادی)

شعله بر دامن آن زلف معنبر نزنید
باد بر آتش خود دامن محشر نزنید
شمع بیدار دلان روشنی از شعر غزل
آب حیوان به رخ خضر مکرر نزنید
برق شعرم که به بال و پر پرواز بلند
قدسیان را سر مقراض به شهپر نزنید
خسته ام از سخن عشق به خاموشی لب
مهر از موم به منقار سمندر نزنید
نیست یک سرو که زانو به نهال تو زند
بعد ازین در چمن خلد سراسر نزنید
انجمن شعر خط راست شب از من دارد
دامن دشت جنون را همه مسطرنزنید
خرقه ام خرقه ای از بخیه هستی ساده است
همچو سوزن ز گریبان فنا سر نزنید
گر چه زاهد نیم، آداب وضو می دانم
شسته ام دست ز سجاده و ساغر نزنید
تا ابد کاسه در یوزه به نیسان نبرم
به گره آب رخ خویش چو گوهر نزدنید
شعر و اندیشه آزادی از آن حلقه زلف؟
رزق پرواز شود بالم اگر پر نزنید!
شاعر آن بلبل مستم که ز شیرین سخنی
نمک طی( طریقت) کف رهبر نزنید

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت )عنوان (غزل) سیاسی (اقتصادی ☫ ۩۩۩

انجمن می‌گسترام با سخندانی که نیست
فقر آمد ، انجمن کو دین و ایمانی که نیست

عامل این نابسامانی که هست از اتحاد
می‌روم پنهان کنم پشم پشیمانی که نیست

گشته ام بالا و پایین شهر را شب با چراغ
بس ملول از دیو و دد پبودم زِ انسانی که نیست

دردها را می‌کشم با خود به هر سو تا مرض
درد بی درمان مجو دارو و درمانی که نیست

بر سر پیمانه در میخانه هنگام ظهور
می‌رسد پیر مغان با عهد و پیمانی که نیست

روزهای جمعه در مهمانی مادر عیال
همچو مریم بیگمی خان‌ بر سر خوانی که نیست

روز پیری تا که صرفٍ هضم من آسان بود
می‌جَوم هر لقمه ای را زیر دندانی که نیست

کشک و بادمجان ،فسنجانی اگر قسمت نشد
در ازای مرغ بریان و فسنجانی که نیست

از خوش اقبالی‌ست شاید هرکه می‌بیند به خواب
سفره ای گسترده از آلاء الوانی که نیست

زیر کرسی می‌چپم هر شب کنار همسرم
در هراس از برف و بوران زمستانی که نیست

یار را دیدم سلامش کردم و گفتا علیک
گفتمش قربان پاسخ گفتنت جانی که نیست

غبغبش در کف لبش بر لب دلم را یافتم
همچو یوسف در ته چاه زنخدانی که نیست

گفت ادب را از چه کس آموختی؟ازبی ادب؟
گفتمش: لا ، بوده ام شاگرد لقمانی که نیست

دیده ام در هیئت دولت که از مافوق خود
هر وزیری می‌برد فی الفور فرمانی که نیست

مملکت را منقبت گویی فزون شد جملگی
شیخ شد جویای مداح و ثناخوانی که نیست

فتنه سر برکرد از هر سوئی و شاعر ساختند
شعر می‌گویند بهر چشم فتّانی که نیست

در هجوم نرّه دیوان گشت مفقودالاثر
خاتم امنیّت از دست سلیمانی که نیست

مختلس‌ها را پس از ابلاغ حکم دادگاه
برده‌اند اغلب ازاین زندان به زندانی که نیست

با شرارت‌ها که حکام خزان جا می‌کنند
در زمستان دفن می‌گردد بهارانی که نیست

بر سر هر کو نمک خورد و نمکدان را شکست
پیر ما فرمود بشکن آن نمکدانی که نیست

پتک آقازاده‌ای خواهی اگر باشی بکوب
کلّه ای یکضرب بر ماتحت سندانی که نیست

نوچه های داش مشدی های طهران غیب شد
چاه ویل خویش را در چاله میدانی که نیست

ماده خرها هم بر این عهدند با کشف حجاب
بر عبا وُ بر ردا کرده پالانی که نیست

دل تمنای گلستان‌های دیروزی نمود
بردمش گرمابه در رؤیای کاشانی که نیست

خار در دشت و دمن رویید و از حسرت نصیب
سر گذارد روی دامان گل افشانی که نیست

قشم را کردند کیش و خوف دارم تن کنند
چین و ماچین در خلیج فارس تنبانی که نیست!

از مسلمانی در این موطن به جا مانده‌ست نام
زرخرید بوذرش کردند سلمانی که نیست

شیخ کذّابان عالم گر فریدون هم بود
همچو ضحاک‌است رستم مردِدَستانی که نیست

در کهنسالی شمار صیغه کردن‌هایشان
می‌کند غرق خجالت شیخ صنعانی که نیست

می‌روم از تصفحه ی تاریخ تــا عهد قجر
می‌نشینم بر در کاخ گلستانی که نیست

در تلاطم کشوری داریم با خلقی نزار
مرد و زن در آرزوی لعل خندانی که نیست

یک طرف قحط الرجال وُ یک طرف درد و بلا
مرگ بر ملت مسلط گشته طغیانی که نیست

روس منحوس است و اقدام تزار از بهر جنگ
فتحعلیشاه است با فتح نمایانی که نیست

انقلابی می‌رسد از راه بغداد و فغان
نام آن مشروطه با بخت درخشانی که نیست

مجلس شورای امنیت بنابر مصلحت
وضع قانون می‌شود با قصد عمرانی که نیست

متن قانون اساسی مادّه ،کرده تبصره
لازم الاجراست اما خود تو می‌دانی که نیست

انقلابی می‌رسد از راه اسهالی نشان
با هزاران وعده‌ی پیدا و پنهانی که نیست

خضر فرّخ پی رسد از راه و بخشد زندگی
با نثار جرعه های آب حیوانی که نیست

آرمانشهری که دادش مژده حرمانشهر شد
با ندانم‌کاری انصار و اعوانی که نیست

غرق نعمت‌های گوناگون در عهده ازل
نابسامان تا ابد با وضع سامانی که نیست

گور میلیونها نفر را کنده ایم اما نخست
مرگ اینک بر سر ناز است فراخوانی که نیست

با فشار اقتصادی ذیل انواع فساد
ما فنا گشتیم و می‌گویند : بحرانی که نیست

با امیران معاصر جنگ ها کردیم سخت
تا که جاویدان بماند ملک ایرانی که نیست!

از(طریقت) بوده ام خرسند :عنوان غزل
حالیا درین غزل دارای عنوانی که نیست

۩خــُلدستان طریقت(غزل بازنشستگی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت (برآستان جانان) طریقتِ مدهوش

۩۩۩ ☫ گاه به گاهی=>برآستان جانان(طریقت) اَشعار ☫۩۩۩

البته تو را میطلبم گاه به گاهی

همواره قناعت نتوان کرد به ماهی

ای ماه تو را هاله ی اطراف جهانم

می گردی وُ می گردم وُ امیدِ نگاهی

چون شمع توئی گرد تو پروانه ترینم

در آرزوی سوختنم پشت وپناهی

اندیشه ی تزویر حریفان همه هشتار

درفکرت این بی خردان هست کلاهی

آغوش گشودم جهت کسب فضائل

آغوش جهان هست درآغوشِ گیاهی

در آرزوی لیــلی مـهتــاب خــداوند

یارب شب وُ روزم همه درعین سیاهی

یک عمر تلف کردم در آرزوی حشر

حشر آمد وُ بگذشت ،مرا نیست گناهی

یک عمر(طریقت) زده ای بادهء شاهی

این باده ی شاهی بپذیرند الهی .....

قیامت باشد آن قامت در آغوش
شراب سلسبیل از چشمۀ نوش

پیام کیست آن لعبت که ما را
به بند خویش کرده حلقه در گوش

پری پیکر بتی کز سحر چشمش
نیامد خواب در چشمان من دوش
نه هر وقتم به یاد خاطر آید
که وی هرگز نمی‌گردد فراموش
حلالش باد اگر خونم بریزد
که سر در پای او خوشتر زنم نوش
نصیحت گوی ما عاقل چه داند
بیادرعقد ما کامل بکن کوش
دهل زیر گلیم از خلق پنهان
نشاید کرد و آتش زیر سرپوش
بیا ای دوست ور دشمن ببیند
زما فریاد می آید تو خاموش
تو از ما فارغ و ما با تو همراه

(طریقت)راتو کردی مات و مدهوش

ح. (طریقت)

در بند مدارا کن و دربند میان را در بند مکن خیره طلب مُلکتِ دارا

گر تو به مدارا کنی آهنگ، بیابی بهتر بسی از مُلکتِ دارا به مدارا

بشکیب ازیرا که همی دست نیابد بر آرزوی خویش مگر مردِ شکیبا

آن بهْ که نگویی چو ندانی سخن، ایراک ناگفته سخن بهْ بوَد از گفتۀ رسوا

چون تیر، سخن راست کن، آنگاه بگویش بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا

( ناصر خسرو )

خــُلدستان طریقت(مدهوش :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

محمَّد مَهدی طریقت (مجموعه )خُلدستان (اشعار ، حکایات،ادبی)

اگرچه انجمن شهر این زمان لنگ است

دلم برای عزیزان عجیب دل تنگ است

خیال می کنم آن روزهای گرمِ تموز

بنای عشق گمانم زِ شیشه وُ سنگ است

اگرچه دورِ فلک گردشی کند هرگاه

قیاس فاصله ها، دور ،دورِ اَلدَنگ است

شبیه :تفرقه بنداز ، گشته دورِ کنون

بنای رفع خطر: بر قراری جنگ است

نیا به خواب من انگار روز روشن نیست

بساط خارجیان پرده های پُررنگ است

مرامِ اهل(طریقت )ندایِ شوق امید

شعار رفته زخاطر شعور کمرنگ است

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته