خلدستان  : ادبیات فارسی (فنون ) نگارش +نظم

۩۩۩☫اشعار/ دیوان(طریقت )آئین نگارش (برآستان جانان)امتداد ☫۩۩۩

ادبیات فقط یک درس نیست،فقط یک زنگ کلاسی نیست، فقط یک کتاب و امتحان و تست و کنکور و ... نیست. ادبیات را نباید برای نمره بخوانیم! ادبیات را باید برای دلمان بخوانیم! ادبیات خود زندگی است!

اگر میخواهیم دربرابر رنج های زندگی جان سخت تر و صبورتر باشیم ، اگر میخواهیم زندگیمان معنا داشته باشد و در اوج سختی ها و تلخی ها هم کام جانمان شیرین باشد ، اگر میخواهیم دنیای خاکستریمان را رنگ بزنیم و آینده ای بهتر برای خودمان به تصویر بکشیم ، باید به سوی ادبیات برویم!

ادبیات خود زندگی است!در ادبیات از شادیها و غم ها ، امیدها و نومیدیها ، روشنی ها و تاریکی ها ، مهر و عشق و خشم ، و دیگر حالات و احساسات و عواطف انسانی می خوانیم و همه این ها در زندگی ما وجود دارد!

بیایید به ادبیات عشق بورزیم و بیشتر بخوانیم و ادبیات را زندگی کنیم تا زندگیمان بامعناتر و زیباتر شود.

من از شهر حساب وُ کوی انتگرال نظمم
من از آلونک تنهای رادیکال نظمم

فدای طاق ابروی بتا زیبای یونانی
گهی با اپسیلون در حد اضمحلال نظمم

توانم را به پای لُگنپرین ها هدر دادم
به پای مشتق هر تابع از دنبال نظمم

میان بازه ای بس دور و ناپیدای آ و ب
به سمت بینهایت فارغ از جنجال نظمم

تهی هستم ولی از انحنای نقطه جبری
برای منطق و تفسیر و استدلال نظمم

گهی گنگم گهی گویاترین مجموعه را دارم
گهی سالم گهی ناقص گهی نرمال نظمم

(طریقت) را ازین منظومه دنباله دار غم نترسانید
که در طول زمان در قصد عرض حال نظمم

♤♤♤

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

۩خــُلدستان طریقت:نظم (طریقت)ست که در می زند مرا  ! از پیر(طریقت)است این طرفه  سخن

۩۩☫ از پیر(طریقت)است این طرفه سخن ☫۩۩

twp0_photo_2018-04-19_00-39-27.jpg

دررهگذر آمد وشد پاک شدیم

با پاکی خود چگونه چالاک شدیم

ازپیر (طریقت)است این طرفه سُخن

از خاک برآمدیم وُ در خاک شدیم

بعد از غروبِ سرد، تَشَر می زندمرا
امشب دوباره سازِ دگر می زندمرا

وقتی دهانِ پنجره ها بسته می شود
آنجا سکوت یکسره پر می زندمرا

خورشید ِ سربه چاه در این زمهریرِ سرد
در لا به لای قافیه سر می زند مرا

وقتی زبانِ باهنران را بُریده اند
هر بی هنر به دشنه تبر می زند مرا

بُغضِی شبیه سرودِ کبوتران
در کوچه های حنجره سر می زند مرا

من در کلاف شعر حقیقت نشسته ام
نظم (طریقت)ست که در می زند مرا !

۩۩☫ یونسکو (طریقت) حکایات حکیمانه ☫۩۩

☑️وقتی جنگ جهانی دوم پایان یافت، از تمام دنیا هیئت‌هایی به آمریکا رفتند تا برنامه ای بریزند که پس از جنگ چه باید کرد که جنگ جهانی سومی روی ندهد. یک هیئت نیز از ایران رفت که شامل دکتر غنی، انتظام، قاسم‌زاده، تیمسار جهانبانی ... و البته دکتر سیاسی هم بود.در سانفرانسیسکو هیئت ایرانی گل کرد! زیرا در جلسات، سایرین هرکدام پیشنهاد می کردند که مثلاً تمام دنیا را باید خلع سلاح کرد تا جنگ نشود! یکی گفت که همه مردم را باید سیر کرد تا جنگ نشود! یکی گفت که تمام ثروت ها را باید تقسیم کرد تا دنیا متعادل شود! جمعی می گفتند که باید مرزها را برداشت تا جنگ های توسعه طلبانه پیش نیاید. ناگفته پیداست که هیچ کدام پیشنهادها عملی نبود و از جلسات خصوصی تجاوز نمی کرد و به جلسه عمومی نمی رسید. تا این که یک روز دکتر سیاسی که به زبان انگلیسی و فرانسه مسلط بود، رفت پشت تریبون و نگاهی عالمانه و مصداق عاقل اندر سفیه به حضار انداخت و گفت:خیر آقایان! جنگ نه مربوط به شکم است و نه ثروت و نه مرز!! جنگ و دعوا تنها نتیجه جهل است!مردم با فرهنگ های یکدیگر آشنایی ندارند و چون فرهنگ همدیگر را نمی شناسند، به همدیگر احترام نمی گذارند! و این توهین ها نتیجه ای جز جنگ ندارد. پس باید کاری کرد که سطح دانش مردم و شناخت آن ها از فرهنگ همسایگان و بیگانگان بالا برود. در این صورت احتمال دارد که از میزان جنگ ها کاسته شود......
هنوز سخنش اتمام نیافته بود که ناگهان حضار بپا خاستند و صدای کف زدن های ممتد آن ها نشان از تایید گفته های دکتر سیاسی بود. که تنها راز بقای سرزمین کهن ایران و همزیستی مسالمت آمیز مردمش را به زبان آورده بود.
بنابراین کمسیونی تشکیل شد که اساس آن بر شناختِ فرهنگ ها و بالابردن تعلیم و تربیت عمومی باشد، و این همان چیزی است که عنوان یونسکو به خود گرفت و بعدها یکی از سازمان های بزرگ وابسته به سازمان ملل متحد به شمار رفت و مرکز آن پاریس شد. دکتر سیاسی نیز به همین دلیل تا پایان عمر همیشه از اعضای برجسته این سازمان بود و در تمامی جلسات اصلی آن شرکت داشته و در ایران نیز سال ها ریاست آن را داشت، یا با مرحوم علی اصغر حکمت مشترکاً آن را اداره می کرد.
👈و چه افتخاری از این بالاتر که ما ایرانیان با هر زبان و هر نژاد، به پشتوانه تاریخ و فرهنگ والا و کهن و مشترکمان، هیچ گاه و هیچ گونه جنگ قومی در ایران زمین نداشته ایم و قطعاً نخواهیم داشت.

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من
هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

نظم (طریقت)شده سبک سپاهان وُ هند(دامن اُردیبهشت)

۩۩☫ نظم(طریقت)شده سبک سپاهان،هند (دامن )اردی بهشت ☫۩۩

باغ گل وُ نور شد دامن اُردیبهشت
مزرعه پُر شور شد دامن اُردیبهشت

خاطر دلدادگان هم نفسِ روزگار
خاطره مسرور شد دامن اُردیبهشت

طی شده عمر غزل فرصت ایام را
مقصد وُ منظور شد دامن اُردیبهشت

تاک برون تاخته از سر دیوارِ باغ
خوشه ی انگور شد دامن اُردیبهشت

فیروزه چشمان تو و شهرت بازار
دلبر مغرور شد دامن اُردیبهشت

نظم (طریقت)شده سبک سپاهان وُ هند
صبح نشابور شد دامن اُردیبهشت

کبکبه مشهور شد(نظم سپاهان وُهند )
حق حق منصور شد دامن اُردیبهشت

۩۩☫اشعار:بهار اردی بعشق/خواهان(طریقت) اُردی بهشت ۩۩

شعر سوزانست در فصل بهار اُردی بعشق
جــانِ جـــانانست درفصل بهار اُردی بعشق

دل اگر تاریک جان پــابنــده باد از کوهِ نور
جان چراغان است درفصل بهار اُردی بعشق

نامه ای را قاصدک آورده ست، از نی لبک
قاصدک مورِ سلیمانست درفصل بهار اُردی بعشق

سوره ی نورست برخیزید والفجر آمده
دل شبستانست درفصل بهار اُردی بعشق

قل هو الله احد قل عشق در اُردیبهشت
راز پنهانست در فصل بهار اُردی بعشق

گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو
کو پریشانست درفصل بهار اُردی بعشق

شعر دیوانت شده پاینده وُ پایان عمر
عمر آسانست در فصل بهار اُردی بعشق

میزبان شعر ست شاعر نیز ! غوغا می کند
هر که خواهانست در فصل بهار اُردی بعشق

✍🏻محمّد مهدی طریقت (خلدستان طریقت)

کردم هوسِ هوای خوانسار گفتــم غـزلی بـرای خوانسار
درسینه هوا سپرده ام دل راهی شدم آشنای خوانسار
امروزنشسته پیشِ چشمم فردوسِ برین بجای خوانسار
سبز است خیـالِ زندگانــی چون مردم باصفای خوانسار
سُفتیم حماسه ی محبّـت با دیـدن لاله هــای خوانسار
ثبت است به دفــترِ جـرایـد تاریخِ سخن سرای خوانسار
درسایهء اعتلای این شهـر فـرهیخته اعـتلای خوانسار
شیراز نشد بدین بـزرگــی اهواز نشد دمــای خوانسار
عِقد سخن از جهان فراتر هرگز نرسد به پای خوانسار
خوانسارنماد پایتخت است چون دُّرّ وُگهر فدای خوانسار
آورده(طریقت)این غـزل را تا هدیه کند سـزای خوانسار

تقویم روز ۲۰ اردیبهشت

میان شعــله درگیرم، ولیکن گُر نمی گیرم

مثالِ شمع میمیرم ، ولیکن گُر نمی گیرم

مرا اُردی بعش آورد در محفل(طریقت) را
زبان آتشین دارم ، ولیکن گُر نمی‌گیرم ...

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه مطلب <<<<#خــُلدستان طریقت(زاد روز دهِ اُردیبهشت) #محمد مهدی #طریقت

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: غزل +(نظم،شعر) قصیده

۩۩☫ نظم خلدستان (طریقت)قصیده ۩۩۩

محبوب

خوشگل‌تر از همیشه به سمتم وزیده‌ای
مردی شکست‌ خورده‌تر از من ندیده‌ای

از من مخواه ساکن محفل گذر کنم
وقتی مثالِ پیله به شعرم تنیده‌ای

ازخاطرم نرفته همان فرصت نخست
گفتی چقدر حوصله داری، تکیده‌ای

ما سرنوشت مشترکی را رقم زدیم
آدم: بهشت، تو هم سیب چیده‌ای

این نظم را به نزد تو تقدیم می‌کنم
یعنی تو این مجادله ‌ را: آفریده‌ای

دارم به روزگار خودم غبطه می‌خورم
حالا که صاف و ساده مرا برگزیده‌ای

حالا خیال می‌کنم این‌جا نشسته‌ای
حاشا به روی زانوی من آرمیده‌ای

معشوقه ای شگفت در ابعاد این جهان
محبوبه‌ای شبیه خودت را ندیده‌ای؟

دیدم شبی شییه ملائک تو را به خواب
آغوش را گشودم وُ ... دیدم پریده‌ای

۩۩۩ ☫ رهوارتر☫۩۩۩

رهوار تر ، بُرو مَشِتاب اشتباه را

می سوزد از تو دل سر به راه را

چشمم حریص می شود آنقدر میدود

تا پشت سر بگذارد همه ء آن نگاه را

آن وقت در رگم بشتابد طپش طپش

تا وقت مرگ میطپد این رو سیاه را

برعکس آخر همۀ قصه های شب

شاید شبی به چنگ من افتاد ماه را

روزی مگر دُچار نگاهم نکرده ای؟

از چاله رَدشدم ، امّا به چاه را

داغ مرا به دوش بکش سال های سال

شیرین بود، گناهِ گناهِ گناه را

۩#خلدستان طریقت: ( شعرِ تر :خوشگل تر + نزدیکتر )۩ محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

نظم (طریقت)ست که در می زند مرا  

 

 3fgf_photo_2018-04-19_00-59-40.jpg

 

  ۩۩☫ نظمِ(طریقت)است که در می زند  مرا  ☫۩۩ 

 

بعد از غروبِ سرد، تَشَر می زندمرا

امشب دوباره سازِ دگر می زندمرا



وقتی دهانِ پنجره ها بسته می شود

 آنجا سکوت یکسره پر می زندمرا



خورشید ِ سربه چاه در این زمهریرِ سرد

در لا به لای قافیه  سر می زند مرا


وقتی زبانِ باهنران را بُریده اند

هر بی هنر به دشنه تبر می زند مرا


 بُغضِی شبیه سرودِ کبوتران

در کوچه های حنجره سر می زند مرا


من در کلاف شعر حقیقت نشسته ام 

نظم (طریقت)ست که در می زند مرا  ! 

 

 

 ۩#خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت   

 


ادامه نوشته