قبله از پنجره پیداست (ولی وابسته)=> دلِ دیوانه تماشاست ولی وابسته

۩۩۩☫ دیباچه جانان /مجموعه (آثار ) => (طریقت)قبله از پنجره پیداست +ولی وابسته ☫۩۩۩

محمّد مهدی طریقت : مجموعه آثار = خُلدستان 1344

دمادم مست وُ خاطرخواه هستم
همیشه عاشق همراه هستم

به اقیانوسِ من کو؟ برکه ای خشک
خودم آئینه حوضِ ماه هستم

♤♤♤

به من گفتی که همراهم : شب وُ روز
چراغی بر سر راهم : شب وُ روز

فدای بخت و اقبال بلندت
شگفتا عمر کوتاهم : شب وُ روز

♤♤♤

تو را در خواب شیرین می شود دید
همان روز نخستین می شود دید

(طریقت) مست وُ لبریز دعا بود
کنارت مرغ آمین می شود دید

♤♤♤

دوای درد ما شد،نیش دارو !
به آه سرد ما شد، نیش دارو

دمارم : از درد ما شاعر درآورد
قمار نرد ما شد ،نیش دارو

♤♤♤

تمامِ انجمن دیوانگانند
کنار شمع و گل پروانگانند

(طریقت) شاعرِ چشم انتظاری
خراب محفلِ فرزا نگانند

♤♤♤

به لبحندی امانم را همه بر باد دادی
شکر گفتی زبانم را همه بر باد دادی

اگرچه روزی من شدی ملاقات
ستم کردی و نانم را همه بر باد دادی

♤♤♤

قبله از پنجره‌ پیداست ولی وابسته
دلِ دیوانه تماشاست ولی وابسته

به سرمایِ جنون عادت دیرین داریم !
یخِ سرمازده گرماست ولی وابسته

دستها باز دهن بسته سری بر دیوار
مُحتسب آن که دری بست ولی وابسته

کاری از دست کسی برنمی آید سر کار
سرنوشت من و تُو مست ولی وابسته

ما دو تا قایق دیوانه‌ی قایق رانیم
پای ما هم چپ وُ هم راست ولی وابسته

دوستت دارم : از اینجاست ولی تا دم مرگ
نذر این سفره‌ تمنّاست ولی وابسته!

♤♤♤

مرا از هر چه می‌بینم رخ دلدار ناپیدا
نظر چون می‌کنم باری رخِ انصار ناپیدا
تماشای رخ خوبان خوش است، آری، ولی ما را
تماشای رخِ انصار از آن بسیار ناپیدا
بنفشه ، چشم من، جان و جمال روی انصاری
چو عاشق می‌شوم باری، بدان رخسار ناپیدا
ز رویش هرچه بگشایم نقاب از دیده بر دارم
به زلفش هر چه بر بندم، مرا زنار ناپیدا
هرآن کاهل مناجات است او را کنج مسجد به
مرا، کاهل خراباتم، مرا خمار ناپیدا
فریب غمزهٔ ساقی چو بستاند غزل از من
لبش با جان من در کار و من بی‌کار ناپیدا
چو زان می درکشم جامی، جهان یک جرعه‌ می بینم
جهان از جرعهٔ من مست و من هشیار ناپیدا
زِ یک ساغر در آشامم همه دریای مستی را
چو ساغر می‌کشم، باری، قلندروار ناپیدا
خرد گفتا: به پیران سر چه گردی گرد میخانه؟
از این رندی و قلاشی شوی بیزار ناپیدا
نهان از چشم خود ساقی مرا گفتی : فلان، می خور
که عاشق در همه حالی چو من می‌خوار ناپیدا
(طریقت) را به خود بگذار و بی‌خود خرابات آی

که این جا یک خراباتی ز صد دین‌دار ناپیدا

همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دلِ زمین باشد دل ز تن بِه بود ، یقین باشد
نظامی
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب گوید : « حکیم هرمس که او را « المثلث بالحکمة» خوانده اند و « بالنعمة» نیز گویند و... ، زمین را به هفت بخش کرده است بر سبیل هفت دایره : یکی در میان و شش در حوالی :
اول از طرف جنوب کشور هندوستان است ، دویم کشور تازیان و یمن و حبش ، سیم کشور شام و مصر و مغرب ، چهارم که وسط است کشور « ایران زمین » ، پنجم کشور روم و فرنگ وصقلاب ، ششم کشور ترک و خزر ، هفتم کشور چین و ماچین و ختای و ختن و تبت ؛
فریدون مملکت خود را بر سه پسر خود بخش کرد : قسم شرقی تور را داد و قسم غربی به سلم داد و قسم میانه که بهترین بود به ایرج داد و بدو بازخواند و « ایران » گفتند .
مؤلف مجمل التواریخ و القصص آرد : « تقسیم زمین و اقالیم بر وجهی دیگر هفت کشور نهاده اند آباد عالم را و زمین ایران در میان و دیگر ها پیرامون آن ...»
در گات ها از هفت بوم ، سخن رفته است که نام یکی از ها « خونیرث یا خونیرس » که کشور مرکزی است ، می باشد .ایرانشهر ( کشور ایران ) در کشور مرکزی یعنی خونیرسی واقع است و به همین مناسبت در اوستا خونیرس بیش از دیگر کشورها یاد شده ، چه خونیرس شریف ترین قسمت زمین ومسکن ایرانیان است و ظاهراً معنی لفظی خونیرس « با گردونه های خوب » است . (در یشت ها جلد اول پورداود ص 431 امده است )
در مقدمه شاهنامه ابومنصوری آمده : « هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان از کران تا کران این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند : نخستین را « ارزه » ، دوم را « سوت » ، سوم را « فرددفش » ، چهارم را « ویددفش » ، پنجم را « ووربرست » ، ششم را « وورجرست » و هفتم را که میان جهان است « خنرس بامی » خواندند و « خنرس بامی » این است که ما بدو اندریم و شاهان او را « ایران شهر » خواندندی . » تحلیل هفت پیکر نظامی دکتر محمد معین

(شعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم: بعد از نماز نافله شنبه


ادامه نوشته

خلدستان : آنکه دل می ربود از همه کس=> آشکارآ  نمودنش آسان

۩۩☫ خلدستان(طریقت) ایوان عرش ۩۩۩

محبوب

نغمه از فرش زمین غرنده شد دیوان عرش

نور اعلا سر زند از پـرتــو تابان عرش

سوره قدر است نازل گشته بر اهل زمین

جبرئیل پیغام آورد است از مهمان عرش

عشق زیبای خدایی در کتابم پرده زد

شاعرِ شعرالهی ختم دین شایان عرش

یا محمد(مهدی) از انوار پُر فیض شما

جلوهِ زیبای قائم چهره ی خندان عرش

نظم می‌دانی شعار مردم نیکو سرشت

انتظار دیدن ماهِ خدا جانان عرش

گوشه چشمی کن عنایت مردمانی مضطرند

تا ببینند آن گل رعنای هم پیمان عرش

مهدی زهرا چو نوری بر شب تارم رسان

روزه رضوان چه باشد در بر رضوان عرش

شاعرِشعرِ (طریقت) می‌سرایدنغمه ای

نظمِ پژواک(طریقت) آید از ایوان عرش

سپس معشوقه ای،ای جان، عزیزم دوستت دارم
دوایِ دردِ بی درمان، عزیزم دوستت دارم
تو آئین را کنی معنا ، کتابِ دین ، بدین معنا
تـمامِ نصفی از ایمان، عزیزم دوستت دارم
میان این‌همه گل‌ها، که در بستان شکوفا شد
تویی طناز و عطر افشان، عزیزم دوستت دارم
دمید از روح خود در ما "نَفَخةُ فیهِ مِن رُوحی "
چو" فیها خالِدون " عرفان، عزیزم دوستت دارم
چه آشوبی وُ غوغایی، فکندی در دلِ عالم
به سینه گشته‌ای جُنبان، عزیزم دوستت دارم
مرا موسیقی ناب است ، مکیدن زآن لب‌ شیرین
بسان مرغ خوش‌ الحان، عزیزم دوستت دارم
سلامم کرده ای ای‌گل، به دشواری و سرسختی
مرا کی‌ می کنی مهمان!؟ عزیزم دوستت دارم
بسی سخت است مهجوری،(طریقت) طاقت دوری
به پایان می رسد هجران، عزیزم دوستت دارم

باده:از بی تو بودنش آسان

دیگری را ستودنش آسان

گنج پنهان درون دل باشد

آشکارا نمودنش آسان

آنکه دل می ربود از همه کس

گوهر دل ربودنش آسان

بذر عشقی ربود از جانم

هر نگاهش، درودنش آسان

بند زنجیر زلف او شده است

بند بندم، گشودنش آسان

یار: دنیایی از غزل دارد

در دل اما سرودنش آسان

کوه کندن ز شور شیرین سهل

کوهکن بی تو بودنش آسان

شده محراب طاق ابرویش

از(طریقت) ، زدودنش آسان

۩خــُلدستان طریقت(غزل :آسان)۩

محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم (سعدی)

ادامه نوشته

سالک نه (طریقت)است چون  زُهد،فروش!=>  ما کاشف سرّ هر ضمیریم هنوز  .

ما مِهرِ بُتان، به دل نگفتیم هنوز
مهر دگران به دل نگیریم هنوز

شادیم کنون نه پایبندانِ به جهل
عاقل صفتانِ دستگیریم هنوز

صیادوشان به صید ما کوشیدند
روباه صفت شدند وُ شیریم هنوز

در عرصه‌ی رزم‌شان نیفتاده زِ پای
مردانه ستاده و دلیریم هنوز

زین تشنه لبان که هاج وُ واجند همه
سیرانِ طعامِ ملک سیریم هنوز

بر عقرب زلف و تار خال وُ خطشان
کی دست زنیم؟ ما خبیریم هنوز

نه طالب وصل‌شان نه در بند فراق
فارغ ز تظاهر کثیریم هنوز

سالک نه (طریقت)است چون زُهد،فروش!
ما کاشف سرّ هر ضمیریم هنوز

۩خــُلدستان طریقت(کاشف :سالک طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

.

ادامه نوشته

تا ابد نامِ(طریقت) را حقیقت  می‌کنم=>  پُست می داند : کتابم در، خیابان ثبت شد

۩۩۩۩☫شعر (طریقت )کتاب (پیر طریقت) : اشعار ☫۩۩۩۩

آن قدَر در دست هایت ابر و باران ثبت شد
دشت را سیراب می کردی، اگر جان ثبت شد

خوب یادم هست، تفسیرت زمین را آب کرد
آن تب گرمی که در فصل زمستان ثبت شد

شاعرانِ شهر می‌گفتند: جایی خوانده‌اند
نسبتی آن دورها با سربداران ثبت شد

هرچه دریا بود وُ: اقیانوس مدیون تو شد
آب شد مهریه ات همواره جریان ثبت شد

خون گرم توست، در نبض سواران می‌تپد
تازگی دارد اگر در بند شریان ثبت شد

تا ابد نامِ(طریقت) را حقیقت می‌کنم
پُست می داند : کتابم در، خیابان ثبت شد

نسخهٔ محدودیت می‌نویسد.
این وضع، نه اسمش عدالت است و نه نشانی از اخلاق اسلامی دارد. چگونه در جامعه‌ای که ادّعای عدالت علوی می‌کند، عدّه‌ای اینترنت سفید داشته باشند و اکثریّت مردم پشت دیوار فیلتر بمانند؟ چرا باید فقط حلقه‌های خاص، جناح‌های خودی و چهره‌های تندرو به اینترنت آزاد، ارزان و بی‌دردسر دسترسی داشته باشند و بعد همان‌ها برای مردم «فواید فیلتر» را خطبه‌خوانی کنند؟
مردم حق دارند بپرسند:
🔻 این اینترنت سفید را چه نهادی و چه سازمانی در اختیار این افراد گذاشته؟
🔻 چرا مردم نامحرم‌اند و فقط چهاردرصدی‌ها محرم؟
🔻 این تبعیض با کدام تفسیر از قرآن و عدالت علی سازگار است؟
انتظار مردم روشن است:
یا این دیوار فیلترینگ برای همه برداشته شود،
یا اینترنت‌های ویژه و پشت‌پردهٔ خواص قطع شود.
عدالت نصفه‌نیمه و دوگانه، دیگر خریداری ندارد.

۩خــُلدستان طریقت(محموعه کتاب های :پیرِ طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : مفتخوران دوران آب را شهید کردند (باران مُرد)فاتحه ایران با ویرانی همراه شد

خلدستان طریقت : مفتخوران دوران آب را شهید کردند (باران مُرد)فاتحه ایران با ویرانی همراه شد، تالاب‌ها مردند، دریاچه‌ها از نفس افتادند، رودخانه‌ها خشکیدند، چاه‌ها شیره‌ی زمین را مکیدند و جنگل‌ها اسیر تبر کج‌فهمی شدند. پیوند دریاچه، آب و ابر درهم شکست و باران کشته شد.

جهان برای شکـوفـا شدن مهـیا بود

و این قـشـنگ ترین اتـفـاق دنیا بود

که دست فاطمه در دست های مولا بود

به اعتقاد من اصلا غـدیر اینجا بود

پدر به فاطمه رو کرد، اینچنین فرمود

دلـیـل خـلـقـت لاهـوت ازدواج تو بود

قـرار شد که شما بی‌قـرار هم باشید

جهان دچار شما شد دچار هم باشید

تـمـام عـمـر دمـادم کـنـار هم باشید

و در مصاف خطر ذوالفقار هم باشید

دعای من همه این بوده تا به هم برسید

که خلق گشته زمین تا شما به هم برسید

نفس نفس همه جا عاشقانه همدم هم

خدا نکرده اگر زخـم بود مرهـم هم

صفا و مروه و رکن و مقام و زمزم هم

چرا که قبلۀ من هم علیست فاطمه هم

و رو به اهل مدینه چنین سفارش کرد

نوشته‌ام که سفارش نه بلکه خواهش کرد

هـمـیـشه نام عـلـی را امـام بگذارید

به خـانـوادۀ مـن احـتـرام بـگـذاریـد

برای فـاطـمه سنـگ تـمام بگـذارید

و روی زخـم دلش الـتـیام بگـذارید

جهان بدون علی رنگ و بو نخواهد داشت

بدون فـاطـمه هم آبـرو نخواهـد داشت

شنیده می‌شود از آسمان صدایی كه

كشیده شعر مرا باز هم به جایی كه

نبود هیچ كسی جز خـدا، خدایی كه

نـوشـت نـام تو را، نـام آشـنـایی كه

پس از نـوشتن آن آسـمـان تـبـسم كرد

و از شنیدنش افلاك دست و پا گم كرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الكن شد

نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تكلیف نور روشن شد

دلیل خلق زمین و زمان معـیـن شد

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است

غزل، قصیدۀ نابی که در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعـریف دیگری دارد

ز درك خـاك مـقــام فـراتـری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد

درون خـانه بهـشت معـطـری دارد

پدر همیشه كنارت حضور گرمی داشت

برای وصف تو از عرش واژه بر می‌داشت

چرا كه روی زمین واژۀ وزینی نیست

و شأن وصف تو اوصاف این چنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست

و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

خدا فراتر از این واژه‌ها كشیده تو را

گمان كنم كه تو را، اصلا آفریده تو را

كه گرد چـادر تو آسمان طواف كند

و زیر سایۀ آن کعـبه اعـتکـاف كند

مـلـك بـبـیـند وآنگـاه اعـتـراف كـند

كه این شكوه جهان را پُر از عفاف كند

كـتاب زنـدگـی‌ات را مـرور باید كرد

مرور كوثر و تطهـیـرو نور باید كرد

در آن زمان كه دل از روزگار دلخور بود

و وصف مردمش الهاكم التكاثر بود

درون خـانـۀ تو نـان فـقـر آجـر بود

شبیه شعب ابی طالب از خدا پُر بود

بهـشـت عـالـم بـالا برایت آمـاده است

حصیر خانۀ مولا به پایت افتاده است

به حكم عشق بنا شد در آسمان علی

علی از آن تو باشد؛ تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!

به نان خشك علی ساختی، به نان علی

از آسـمـان نگـاهت ستـاره می‌خـواهم

اگر اجـازه دهـی با اشـاره می‌خـواهم

به یاد آن دل از شهـر خسته بنویسم

كنار شعر دو ركعت نشسته بنویسم

شكـسـته آمـده‌ام تا شكـسـته بنـویـسم

و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افـتاده جـان تـازه بده

و مادری كن و ایـنـبـار هم اجـازه بده

به افـتـخـار بگـویـیـم از تـبار توأیم

هنوز هم كه هنوز است بی‌قرار توأیم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توأیم

كنار حضرت معصومه در كنار توأیم

فضای سینه پر از عشق بی‌كرانۀ توست

كرم نما و فرود آ كه خانه خانۀ توست **

آموخته‌های انسان در هماهنگی با طبیعت و زیستن در سرزمینی کهن، ناگاه اسیر درک نادرست از واقعیت طبیعت شد. مال‌اندوزان و زرپرستان آینده را فدای جیب‌های گشاد و ذهن‌های کوچک خود کردند و تازه‌به‌میدان‌رسیده‌ها نیز هیچ فرصتی برای ویران کردن از دست ندادند.
اکنون ما مانده‌ایم و سرزمین هزاران‌ساله‌ای که از تشنگی فریاد می‌زند. تغییرات اقلیمی غیرقابل‌انکار نیز به دست انسان رقم خورده است. ویرانی همه‌ی داشته‌های آبی، آبخیزداری، آبخوان‌داری و زیست‌محیطی در ایران فراتر از هر جای دیگری رخ نموده است. کندن چاه‌ها و برداشت بیش از حد مجاز در دولت های احمدی نژاد به بهانه‌ی خودکفایی کشاورزی، آخرین تیر بر تابوت زیست‌بوم بود. برهم زدن تعادل آبی و سدسازی‌های گسترده، دریاچه‌ها و تالاب‌ها را کشت.

***

....

ادامه نوشته

        براساس تحقیق نظام حقوقی ایران، زن با امضای سند ازدواج(بازنشستگی ) ندارد

براساس تحقیق نظام حقوقی ایران، زن با امضای سند ازدواج(بازنشستگی ) ندارد

براساس تحقیق نظام حقوقی ایران، زن با امضای سند ازدواج عملا بخش گسترده‌ای از حقوق فردی خود را به مرد واگذار می‌کند: «از حق کار، تحصیل و سفر گرفته تا حق تصمیم‌گیری درباره بدن خود. هم‌زمان، زنان در طول زندگی مشترک بخش عمده‌ای از زمان و انرژی خود را صرف خانه‌داری و مراقبت از کودکان می‌کنند؛ فعالیت‌هایی که هم برای خانواده و هم برای اقتصاد جامعه ضروری‌اند، اما هیچ دستمزدی برای آنها پرداخت نمی‌شود. در بهترین حالت، زن در مقابل این حجم از کار تنها از "سرپناه و غذا" برخوردار می‌شود.»

به گفته این فعال فمینیست و پژوهشگر جامعه‌شناسی، در برابر این مجموعه از محدودیت‌ها و وظایف، تنها امتیاز حقوقی قابل اتکای زن مهریه است؛ آن هم نه همیشه و در تمام طول زندگی مشترک، بلکه عمدتاً در زمان طلاق.

هاوژین بقالی می‌افزاید: «این یعنی زن در ازای واگذاری اختیارات بنیادین خود، تنها ابزاری مالی در اختیار دارد که غالباً هنگام فروپاشی رابطه قابل مطالبه است. چنین "معامله‌ای" برای تمام زنانی که قصد تشکیل خانواده دارند عملاً اجباری و اجتناب‌ناپذیر است.»

بقالی معتقد است که این ساختار از اساس با مفهوم برابری بیگانه است و گویای دو پدیده ضد حقوق انسانی است: تبعیض و هتک کرامت انسانی.

او در توضیح شرایط تبعیض‌آمیز به سند ازدواج در ایران اشاره می‌کند که در آن حقوق و وظایف متفاوتی برای دو فرد با موقعیت مشابه وجود دارد؛ تقسیم کار و نقش‌ها براساس جنسیت تعریف، و اختیارات به صورت نابرابر توزیع شده است: «مرد اختیار دارد و زن تابع است. این نابرابری نه قراردادی، بلکه ساختاری و تحمیلی است.»

هاوژین بقالی می‌گوید کرامت انسانی زن نیز زیر سوال می‌رود، زیرا در عمل ناچار می‌شود بخش عمده‌ای از حقوق انسانی و اختیارات فردی‌اش را در ازای مهریه بفروشد: «این فرایند شباهت‌هایی با کالایی‌سازی انسان دارد؛ گویی زن نه به‌عنوان فردی مستقل، بلکه به‌عنوان موجودی تحت قیمومت مرد تعریف می‌شود.»

این فعال فمینیست کشورهای دارای نظام حقوقی مدرن، مانند فرانسه را مثال می‌زند که در آن هرگونه معامله‌ای که به فروش یا واگذاری کرامت انسانی منجر شود جرم‌انگاری شده است. به گفته او، حتی اگر یک تبعه غیرفرانسوی مرتکب چنین رفتاری شود، ممکن است با مجازات اخراج از کشور روبه‌رو گردد. زیرا اصل بنیادین این نظام‌ها بر حقوق غیرقابل واگذاری انسان استوار است.

مقایسه ایران با کشورهای غربی

بسیار می‌شنویم که در بحث مهریه افراد از این می‌گویند که در کشورهای غربی خبری از مهریه نیست. هاوژین بقالی این مقایسه را سطحی و بدون در نظر گرفتن تفاوت‌های بنیادی میان آنها می‌داند و اینگونه توضیح می‌دهد: «در کشورهای غربی مانند فرانسه و آلمان، زنان پس از ۱۸ سالگی از تمامی حقوقی برخوردار هستند که مردان بالای ۱۸ سال از آن برخوردارند. به عبارت دیگر، در این کشورها، حقوق و اختیارات قانونی زنان به‌ طور کامل از مردان تفکیک نمی‌شود. هیچ زن و مردی مجبور نیستند برای تشکیل خانواده تمامی حقوق خود را به دیگری واگذار کنند، بلکه شرایط به‌گونه‌ای است که هر دو به طور مستقل از هم در جامعه مشارکت می‌کنند. در این جوامع، دولت‌ها از همان ابتدا شرایطی را فراهم می‌کنند که زنان و مردان به طور برابر از فرصت‌های اقتصادی، تحصیلی و اجتماعی بهره‌مند شوند.»

به گفته او، در این کشورها، مسئولیت‌های زندگی مشترک، از جمله کارهای خانه و بچه‌داری، باید به شکلی عادلانه‌میان زن و مرد تقسیم شود. دولت‌ها به این اصل پایبند هستند که مرد و زن باید در زندگی مشترک دارای فرصت‌های برابر برای شکوفایی فردی، کسب مهارت‌ها و استقلال مالی باشند.

از این رو، در صورت جدایی یا طلاق، هیچ‌یک از طرفین احساس نمی‌کند که به دلیل نابرابری در منابع مالی یا اجتماعی، به طرف مقابل وابسته است. پس از جدایی، ثروتی که طرفین در طول زندگی مشترک کسب کرده‌اند،‌میان هر دو تقسیم می‌شود و هیچ‌یک مجبور به تحمل تبعات اجتماعی یا اقتصادی ناشی از وابستگی به دیگری نخواهد بود.

ریشه اصلی مشکل کجاست؟

هاوژین بقالی تاکید می‌کند که ریشه اصلی مشکل در گام نخست، باور نداشتن حکومت به برابری زن و مرد، ساختار حقوقی و حتی تصورات بخش‌هایی از جامعه است و تا زمانی که نگاه رسمی و عمومی به زن همچنان "نگاه قیم‌مآبانه، سلسله‌مراتبی و جنسیت‌زده" باشد، قوانین نیز بازتاب همین ساختار خواهند بود.

او می‌گوید در جمهوری اسلامی نه تنها اراده‌ای برای حرکت به سمت برابری وجود ندارد، بلکه مفهوم برابری جنسیتی برای نظام سیاسی یک تهدید محسوب می‌شود: «دلیل آن روشن است؛ بخش مهمی از مشروعیت و کارکرد دستگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بر پایه‌ تفوق مرد بر زن، کنترل بدن و آزادی‌های زنان، و حذف یا محدودسازی نقش اجتماعی آنان بنا شده است. فراموش نکنیم که اولین قانونی که پس از انقلاب ۵۷ لغو شد، همان قانونی بود که زنان پس از دهه‌ها مبارزه توانسته بودند برای نزدیک شدن به برابری در حوزه خانواده به تصویب برسانند.»

به باور این پژوهشگر جامعه‌شناسی، در چنین ساختاری هر مطالبه‌ای برای اصلاح بنیادین قوانین ازدواج، طلاق، حضانت، ارث، یا حقوق فردی زنان، از سوی حکومت نه به‌ عنوان یک خواست مدنی مشروع، بلکه به‌عنوان چالشی برای نظم سیاسی موجود تلقی می‌شود. به همین دلیل، چشم‌انداز اصلاح واقعی و مؤثر در این حوزه در چارچوب جمهوری اسلامی بسیار محدود و در بسیاری موارد ناممکن است.

چه می‌توان کرد؟

هاوژین بقالی نابرابری جنسیتی در ایران را یک مسئله کاملا ساختاری می‌داند که محصول قوانینی است که در آن زن و مرد در موقعیتی برابر قرار ندارند و همچنین در هنجارهایی که این نابرابری را در زندگی روزمره طبیعی و قابل قبول جلوه می‌دهند.

این پژوهشگر جامعه‌شناسی می‌افزاید: «به همین دلیل، راه‌حل‌های اساسی نیز در سطح ساختار سیاسی، قانون‌گذاری و سیاست‌گذاری اجتماعی تعریف می‌شوند، نه در سطح فردی. اما این واقعیت به معنای بی‌قدرت بودن مردم نیست. هرچند کنش فردی به‌تنهایی قادر به رفع مشکلات ساختاری نیست، اما می‌تواند بخشی از مسیر تغییر باشد و اثرات مخرب قوانین نابرابر را -هرچند محدود- در درون خانواده خنثی کند.»

او بر این باور است که شاید بهترین راهکار در شرایط کنونی تلاش سازماندهی‌شده برای حساس‌کردن مردم به نابرابری‌های جنسیتی و همبستگی در مبارزه علیه نابرابری باشد.

ادامه نوشته

از شعرِ(طریقت)شده این شهر چو شیراز=> در انجمن عشق غزل تاب ندارد

در انجمن عشق غــزل تاب ندارد

عاشق شده ام چشمِ ترم خواب‌ ندارد

با آمدنت شاد کنی کلبه ی جان را

ویران شود آن‌کلبه‌ که مهتاب ندارد

کو؟ سجده گَهِ وعده ی ایام وصالت

غیر از خم ابرو چرا گوشهء محراب ندارد

گفتی که‌ رعایت شده آداب ادب را

عشق وُ هوس وُحادثه آداب ندارد

فردا که پسِ پنجره با گوشه ء چشمی

شد چک چکه : گلدانِ غزل آب ندارد

آن سرخ اناری‌که نشاندی شب یلدا

در فصل خزان دانه‌ی شاداب ندارد

از شعرِ(طریقت)شده این شهر چو شیراز

شیراز وُ اِرم غنچه‌ یِ جذاب ندارد

کاپیتولاسیون :

شاعر چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست : بعد بخندید

فرهاد چو مار حلقه برجست
شیرین طلبید وُ سوی او مَست

یوسف که گرفته حلقه در بر
می دید عزیز مصر پیکر

محمود وُ اَیاز : جان فروشم
بی‌حلقهٔ او مباد گوشم

گویند ز عشق : شد طایی
شد مَحرمِ عشق : آشنایی

من جانبِ عشق می‌پذیرم
گر عشق نبود‌، من بمیرم

پروندهٔ عشق شد سرشتم
سر دفترِ عشق سرنوشتم

هرکس که بود ز عشق خالی
چون نست ملال نیست حالی

یارب به خدایی خداوند
ما را به کمالِ عشق پیوند

کز عشق به غایتِ خردمند
شیرینی زندگی شود قند

از چشمهٔ عشق غرقِ نورم
ازظلمت غیر دورِ دورم

هردَم ز شراب عشق مستم
عاشق‌تر ازین کنم که هستم

گویند کتابِ عشق واکن
لیلی‌طلبی جنون رها کن

یارب : به جمالِ روی لیلی
شاعر شده ام زیاده خیلی

از عمر ( طریقت) است بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای

ﺧﺮ ﺟﺎﻧﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﺮﺣﯽ یک باﺭ ﺩﺭ ﺍﻭﺳﺘﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻃﻮﻝ ﻋﻤﺮ ﺧﺮ ﺑﯿﻦ 15 ﺗﺎ 40 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ.ﺧﺮ ﺩﺭ ﻗﺮﺍﻥ یک باﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩﺷﺪﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻭ یک باﺭ ﺑﺮﺍﯼ «ﺍِﻥَّ ﺍَﻧﮑَﺮَالاصوﺍﺕ لَصَوتُ ﺍﻟﺤَﻤﯿﺮ» ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.


ﻻﻝ ﺷﻮﻡ ﮐﻮﺭ ﺷﻮﻡ ﮐﺮ ﺷﻮﻡ
ﻟﯿﮏ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﺮ ﺷﻮﻡ
.
ﻭ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﻣﻨﺴﻮﺏ ﺑﻪ ﺧﯿّﺎﻡ:
ﺧﺮ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺧﺮﯼ
ﻫﺮ ﮐﻮ ﻧﻪ ﺧﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﺎﻓﺮﺵ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ
.
ﻭ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺑﻬﺎﺭ:
ﺗﺎ ﺧﺮﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻡ ، ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺧﺮﺳﻮﺍﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﻭﯾﻦ ﺧﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺁﻩ ﻭ ﺯﺍﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
.
ﻟﮑﻦ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﺬﮐﻮﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺧﺮ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﻣﻘﻠّﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ، ﮔﻮﯾﻨﺪ ﭘﺎﻻﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺍﺳﺖ

ﻫﻮﺷﻤﻨﺪﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﻧﻤﯽﺩﻫﻨﺪ، ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﭘﺎﻻﻧﺸﺎﻥ ﮐﺞ ﺍﺳﺖ.

‏(ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯ ﺧﺮ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﺎﺷﺪ.‏)
ﺩﺭ ﭘﮋﻭﻫﺶﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ، ﺧﺮ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﺍﺳﺖ . ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺳﮓ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﻫﻮﺵﺗﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﮕﺎﻝ ﺧﺮﺳﻮﺍﺭ ﺩﺭ ﻣﺮﺯﺑﺎﻥﻧﺎﻣﻪ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺑﺎﻭﺭ ﺭﺍﯾﺞ ﺧﺮ، ﺧﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﺍﺳﺖ! ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ! ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﭘﺎﯾﺶ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﭘﻞ ﻧﻤﯽﺭﻭﺩ! ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺭﻓﺖ ﺻﺤﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ! ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﮔﺎﻭ ﺍﺯ ﺧﺮ ﺧﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ ﮔﺎﻭ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﻔﺮﻩ ﭘﻼﺳﺘﯿﮑﯽﺍﺵ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺧﺮ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ! ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﮐﻪ ﺧﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯼﺍﺵ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻫﻼﮎ ﻧﮑﻨﺪ! ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﻣﻬﻤّﯽ ﺍﺳﺖ ....
ﺍﻟﺒﺘّﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﮑﻞ ﺧﺮ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﺸﮑﻞ ﺁﻥ ﺧﺮ ﯾﺎ ﺧﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩﺍﻧﺪ! ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﻧﯿﺰ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﻧﺴﯿﻢ ﺷﻤﺎﻝ:

ادامه نوشته

(طریقت) ستونست بر هست من=> بوسه (بوسیدن) لب

منبع تصویر،GETTY

توضیح تصویر،دانشمندان بوسه را تماس دهان با دهان تعریف می‌کنند که همراه با حرکت لب‌ها و بخش‌هایی از دهان بدون انتقال غذاست انسان‌ها، میمون‌ها و حتی خرس‌های قطبی یکدیگر را می‌بوسند. اکنون پژوهشگران منشاء تکاملی بوسه را رمزگشایی کرده‌اند.پژوهش آنها نشان می‌دهد که بوسه دهان‌به‌دهان بیش از ۲۱ میلیون سال قدمت دارد و کاری بوده است که نیاکان انسان و میمون‌های بزرگ انجام می‌دادند.پژوهش مشابهی نتیجه گرفته است که نئاندرتال‌ها هم یکدیگر را می‌بوسیدند. دانشمندان به پژوهش درباره بوسیدن می‌پردازند چون برای آنها نوعی معمای تکاملی است. بوسه هیچ فایده حیاتی یا تولید‌مثلی مشخصی ندارد و عملی است که نه فقط در میان جوامع انسانی بلکه در دنیای حیوانات هم مشاهده می‌شود.

پژوهشگران شواهدی از بوسیدن در چندین گونه جانوری دیگر یافته‌اند

منبع تصویر،GETTY

توضیح تصویر،پژوهشگران شواهدی از بوسیدن در چندین گونه جانوری دیگر یافته‌اند ،با یافتن شواهدی از بوسیدن در جانوران دیگر دانشمندان توانسته‌اند «درخت تکاملی خانوادگی» بسازند تا دریابند بوسیدن از چه زمانی به وجود آمده است.برای اطمینان از مقایسه رفتار مشابه در میان گونه‌های جانوری گوناگون پژوهشگران باید تعریف بسیار دقیق و غیر‌عاشقانه‌ای از «بوسه» ارائه دهند.

در این پژوهش که در مجله رفتار انسان و تکامل منتشر شده است آنها بوسیدن را تماس دهانی غیر‌تهاجمی «با حرکت لب‌ها و بخش‌هایی از دهان بدون انتقال غذا» تعریف کرده‌اند.دکتر ماتیلدا بریندل، سرپرست پژوهش و زیست‌شناس تکاملی دانشگاه آکسفورد توضیح می‌دهد: «انسان‌، شامپانزه‌ و بونوبو‌ها ( شامپانزه کوتوله) یکدیگر را می‌بوسند» و نتیجه می‌گیرد: «بسیار احتمال دارد که نیای مشترک همه آنها هم یکدیگر را می‌بوسیده‌اند».«ما فکر می‌کنیم بوسیدن شاید حدود ۲۱/۵ میلیون سال پیش در میمون‌های بزرگ به وجود آمده است».

در این پژوهش دانشمندان رفتاری را مشاهده کردند که با تعریف علمی آنها از بوسیدن در گرگ‌ها، سنجاب‌ها یا سگ‌ها دشتی، خرس‌های قطبی (با تمام لب‌و‌لوچه و زبان) و حتی پرنده آلباتروس یا قادوس مطابقت دارد.

آنها به طور متمرکز نخستی‌ها و به‌ویژه میمون‌ها را بررسی کردند تا بتوانند تصویر تکاملی از منشاء بوسه در انسان به دست بیاورند.پژوهش مشابهی همچنین نتیجه می‌گیرد که نئاندرتال‌ها، نزدیک‌ترین خویشاوندان انسان که حدود ۴۰ هزار سال پیش از بین رفتند هم یکدیگر را می‌بوسیدند.

یک پژوهش دیگر در مورد دی‌ان‌ای نئاندرتال‌ها نشان می‌دهد که انسان‌های امروزی و نئاندرتال‌ها میکروب‌های دهانی مشترکی دارند. نوعی باکتری که در بزاق دهان آنها وجود دارد.

دکتر بریندل توضیح می‌دهد: «یعنی آنها صد‌ها و شاید هزاران سال پیش از جدا شدن دو گونه از یکدیگر عمل انتقال بزاق دهان را انجام می‌داده‌اند».

دو میمون در حال بوسیدن

منبع تصویر،GETTY

توضیح تصویر،دانشمندان می‌گویند بوسیدن «رفتار مشترک بین انسان و خویشاوندان جانوری انسان» است ،هرچند در این پژوهش مشخص شده است که بوسیدن از چه زمانی به وجود آمده است اما پاسخی در مورد دلیل این عمل پیدا نشده است.

نظریه‌هایی در این زمینه وجود دارد که بوسیدن ریشه در رفتار‌های تیمار و نظافت در میمون‌های نیاکان ما داشته و شاید روشی صمیمانه و شخصی برای ارزیابی میزان تندرستی و همسازی جفت بوده است.دکتر بریندل امیدوار است که این پژوهش راهی برای پاسخ به این پرسش بگشاید.او می‌گوید:«برای ما مهم است که دریافته‌ایم این امر مشترکی با خویشاوندان جانوری ماست».

«ما باید این رفتار را بررسی کنیم نه اینکه آن را به عنوان کاری احمقانه رد کنیم چون این رفتار معنا و مفهوم عاشقانه‌ای در میان انسان‌ها دارد»

جهان :عالم آباد گردد به گنج
گمان : عالم آزاد گردد ز رنج

هر انسان بُوَد خود حجابی به دست
کتاب من از توست چندان که هست

بد و خوب را از تو آید کلید
ز تو خوب وُ از من بد آید پدید

تو نیکی کنی من غلط کرده‌ام
که بد را حوالت به خط کرده‌ام

ز تو : اولین نقش را عالمی
به تو : آخرین حرف را دادمی

ز تو آیتی در من آرام شد
ز من دیو خونین آشام شد

چو نام توام مهربانی کند
زِ من دیو کی دلستانی کند

ندارم روا با تو از خویشتن
که گویم تو باز اندیشتن

گر آسوده گر ناتوان یافتن
چنان که آفریدی چنان بافتن

امیدم چنانست نیکو سرشت
که چون من شوم دور باید بهشت

فرو ریزم از نظم و ترتیب شعر
دگرگونه گردم ز ترکیب شعر

کند شعر پرکنده نام مرا
نبیند کسی خسته کامِ مرا

پژوهنده شعرست در انجمن
(طریقت) ستونست بر هست من

ز غیب آن نمودارش آری بدست
کزین غایب آگاه باشد که هست...

ادامه نوشته

صد آفرین (طریقت) ما مَرحبا درود

۩۩۩ ☫صد آفرین(طریقت)منتخب(مرحبا :باغ ملی ☫ ۩۩۩

"سرچشمه" باغ ملی، ما،جانب ورود
شد منظری پدید ، شگفتی مرا فزود

دیدم یکی مجسمه اَندر میان باغ
هیکل تکیده تکیه زده بر قَدِ عمود

می‌بود آن مجسمه از بانویی بزرگ
هرچند جان نداشت دل از خلق می‌ربود

تاری به دست داشت ولی بی ندا خموش
ننواختی سه تار وُ شنیدی صدای رود

هیکل ‌تراش بود و خوش‌اندام و خوبروی
گفتی فرشته آمده از آسمان فرود

هیکل ظریف بود نه آزرده هیچ کس
هر دم نگاه رهگذران را زِغم زدود

پیکرتراش پُر هنری، غمزه آفرید
صد آفرین (طریقت) ما مَرحبا درود.

***

سینه‌ای دارم پُر از شعر خجسته در نیام
صد کتابِ شعر شورانگیز وقتِ انتقام

تیغ کین از آخرین زخم زبان شد سخت تیز
زخمِ سگ با آخرین مرهم نیابد التیام

آیه‌ی قالوا بلیٓ همچون سپر در پیش رو
لوطیان ، نالوطیان را شد پیامِ احترام

می‌زند بر بانیانِ مختلس پس‌گردنی
دست ، اگر بر سینه بگذارد سلام وُ والسلام

دین ‌زُدایانند : می‌خوانند خود را مَردِ دین
در هم آمیزند " مالی" از حلال و از حرام

کله‌شقآنند، پشم آلوده دامن، بی‌حیا،
بی‌دل و انگیزه در پُست ‌اند بعد از احتلام

مردمی تنها به فکر خویش اینجا روضه خوان
نانجیب و نابکار و بی‌شعور و بی‌مرام

✍️محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

چـــار پاره کــرده‌ام "دیـــوانِ خُلدستان " را،شرح  اشعـارِ (طریقت) ذوق دارد شوق را

باده آوردم بــکویـت رو به بالا، نوش کن
بـاغِ جـَنـت می‌شـود هر دَم شکـوفـا، نوش کن

از شکــر شیــرین‌تـر، از نشــکـر محسوس تــر
عشـق،در آن واژه واژه گشت معنا، نوش کن

کاسـه کاسـه کـرده‌ام آمـــاده در دیـــوانِ خــود
مثنـوی ها،چـون عسل باشد مصفّا، نوش کن

قـالبــی آمـــاده کـردم از غـــزل، شـــور آفـرین
می‌شوی باجرعه‌ای،مجنون و شیدا،نوش کن

قصـد دارم، یک دو قــــوری هـم قصــائـد آوَرَم
تـا نمـایــــم سفــــره‌ام را مثــلِ رؤیــا، نوش کن

جرعه جرعه ریختم چون تارِ گیسویت، کمند
این مربع را،مخمس ، مسمّط بامسما،نوش کن

مستزادی بر ملاقاتیِ شـــام آورده ام
شام لیلا را فشــانـدم عطــرِ نعنــا، نوش کن

تجزیه ، تـرکیب با آن عشـوه‌هایِ ، زورکی
می‌شود اِمشب مُهیــّا نور پیدا، نوش کن

بندی از ترجیع،بند جـامِ "خلدستان "طلب ،
نوش جانش کن زیر لب قدری مربّا، نوش کن

قطعه قطعه، قـد قامت بـوسه باران کرده‌ام
می‌دهد اینک لبـانم، بـی تمنـا، نوش کن

چـــار پاره کــرده‌ام "دیـــوانِ خُلدستان " را،
تا ضیافت کرده باشم، پیر و بُرنا،نوش کن

از دوبیتــی، آشِ نــذری پختـه‌ام، دانــی چـــرا؟
تا که تعویذی بُـوَد،بـر چشمِ شهلا،نوش کن

دستِ آخـر،اما با رباعــی نــامــه را کـردم تمـام
تـا بـه کامِ لیلی کـامل بـاشــد گــــوارا، نوش کن

بیـت‌هــــا را، یک به یک بـا عشق درآمیختم
عاشقیرا بی‌تعـارف،فـرد و اعــلا،نوش کن

شرح اشعـارِ (طریقت) ذوق ارد شوق را
شـــور دارد شعـــرِ شور انگیز، دارا، نوش کن

ادامه نوشته

شاعر خدا نکرده غزل شعله‌ور شود=>در بی عدالتی هیجان بیشتر شود

۩۩۩ ☫ خلدستان (طریقت)غزل:شعلهور = دفتر ، قلم شاعر ☫ ۩۩۩

شاعر خدا نکرده غزل شعله‌ور شود
در بی عدالتی هیجان بیشتر شود

شاعر در اوج ، موجِ غزل وعده‌های تو
تاریخ حاکمان همه زیر وُ زبر شود

با سعدیم اگر تو گلستان دیگری
یا مولوی سماع تو امّا ، اگر شود

یا حافظیه ایِ بنگر عبرتی دِگر
شیراز شمع ره شده ،شوری دگر شود

«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»

آنقدر واضح است زِ تاریخ انبیاء
تاریک حاکمان : دلِ دنیا خبر شود

دیگر سپرده‌ام به خودآ رسمِ زندگی
کی ناخدا (طریقت ) ما درد سر شود

غزلی نغز سرائیم و شرابی نوشیم
آتشی بازنشانیم و گلابی نوشیم

شانه درکار بیفتیم به گیسوی تومست
دست درگردنی آویخته تابی نوشیم

تاب با عشوهٔ وصل تودلآرام خوشست
باده بازمزمهء چنگ و ربابی نوشیم

سپر از سینهٔ خورشید قدح گلگونست
از کماندار فلک تیر شهابی نوشیم

پیش چشم تو نمیریم که ازبهرحیات
تا تو خوش‌باشیِ ماهم می نابی نوشیم

صلهٔ اهل(طریقت)زهمین جـام بنوش
قدحی باز بریزیم وشرابی نوشیم

من و اندیشه های حاملِ نور
اسیر عقده های جور وآ جور
مردد می شوی در یک دوراهی
سرابی دلربا از زورِ بی زور

برگزیدم عاقبت، راه کج میخانه را

رای دادم روز وُ شب،من ساغر و پیمانه را

شور و حالی تازه دارم با رفیقان جدید

عاقلان گویند:( طریقت)شاعرِ ، دیوانه را

به چشمم بنگر ای طوفان، که می‌سوزد دل و جانست
در این آتش تویی تنها، تویی سوزِ پریشانست

غروری در دلم جوشد، به چشمت خیره خیره
درونم آتشی مخفی، ولی در لب غزل خوانست

زِ مهرِ تو جهان گر سوخت، بازم عشق می‌روید
پسر خورشید می‌مانم، اگر صدبار بسوزانست

به رقصِ گیسوانت مست، جهان از خویش می‌افتد
من از گیسوی تو مستم، دگر خود را نمی‌دانست

به خنده موجِ دریا شد، به اخمِ طرفه توفان شد
تویی آرامِ این طوفان، منِ طوفانِ نالانست

مگو آرام گیر ای دل، که این آتش نخواهد مُرد
مگو برگرد از رؤیا، که من بی‌او نمی‌مانست

اگر روزی (طریقت گفت "چرارغ شَوق در چشمت؟"
بگو آن عاشقِ مغرور، همان آتش به دامانست

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(مهرماه:باغ)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

چارلی چاپلین (خلدستان ) عباس یمینی شریف (دبستان: ایران نوین ) تهران (آهنگ)

چارلی چاپلین می نویسد با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛ یه زن و شوهر با 4 تا بچشون جلوی ما بودند. وقتی به باجه رسيدند و متصدی باجه، قیمت بلیط هارو بهشون اعلام کرد، ناگهانرنگ صورت مرد،تغییر کرد !!

نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند. ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت،سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زدو گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاد. مرد که متوجه موضوع شده بود،بهت زده به پدرم نگاه کردو گفت:متشکرم آقا !!! مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچهايش شرمنده نشود،کمک پدر را پذیرفت .
بعد ازينکه بچه ها بهمراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدن،ما آهسته از صف خارج شدیم و بدون دیدن سیرک به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم! "آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم"

ثروتمند زندگی کنیم، بجای آنکه ثروتمند بمیریم!

ما گل های خندانیم

فرزندان ایرانیم

ما سر زمینِ خود را

مانند جان می دانیم

ما باید دانا باشیم

هشیار و بینا باشیم

از بهر حفظ ایران

باید توانا باشیم

آباد باش ای ایران

آزاد باش ای ایران

از ما فرزندان خود

دلشاد باش ایران

از کتاب دوم دبستان (شعر: عباس یمینی شریف)

۩۩۩ ☫شعر :تکیه بر عقل :خلدستان (بدون شرح) غزل ☫۩۩۩

گرچه شاهینِ خِرد، بر سرِ پرواز آمد
اندر این بادیه، فردوس به اعجاز آمد

آنکه از کار فروبسته گره بگشاید
اندکی حوصله کن حوصله پرداز آمد

تاب گفتار، اگر هست به گوشِ شنوا
وایِ آن بنده که در سینه‌ی او راز آمد

گرچه هرگونه به‌صد سوز مرا سوخته‌اند
ای خوشا لذت آن سوز که دَم ساز آمد

مُردهء خاک زِ اعجاز چو بر می خیزند
مرغِ شاهین ادب باز ، غزلساز آمد

آتشِ سینه‌ به میخانه بلند است چرا
شعله‌ای هست که بتخانه برانداز آمد

تکیه بر عقل جهان بینِ (طریقت) نکنم
انجمن را دٍلکی شوخ و نظرباز آمد

(مهر :=>تکیه بر عقل ، دروغ +پائیز)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خوسار => خوانسار : لهجه و زبان محلی  (ریشه کردی +هندی =>گرجی)

۩۩۩ ☫شعر :تکیه بر عقل :خلدستان (خوسار => خوانسار : لهجه و زبان محلی (ریشه کردی +هندی =>گرجی)) غزل ☫۩۩۩

۩۩۩ ☫شعر: خوساری _ هزِ شوم ☫۩۩۩

هِزِشُوم عطر تو اِنگار بی پیچکابه دِلِم

پِرِشی ِخُوُم بَدی خین بی ریشکابه دِلِم

اِز دَمِ پِنِجریه یَ بَمدی هوا سرد گِنُوُ

سردی وآدِ هَوَ وَح کِ بی پالکابه دِلِم

این رُوآ،آدِمی اِز هرچی پشیمونِ گِنو

مصلحت نِی کِ بَواژان چی بی پاشکا به دِلِم

پَرَّ اِنگار رفیقا همهَ بِشِتِنِدِ به شهر

مُن بِمُندآنپَرّ، حسرت وآچا به دِلِم

رُوآ مِثل دیونآ،مین ِکیچآ اِدگِردان

چار رُو تر پیر گِنان حسرت یاچا به دِلِم

وَسگی با خُوم وِرشان جَلدی بِخُوم اِلیلان

گِشتن جی زِ چَ وُ ماتم جِن گا به دِلِم

مِثل اُون وِچیه کِ وخت خِطر اِدبُرمو

بَر بُرفتان ولی حسرت دیداربی پاشکا به دِلِم

گرچه شاهینِ خِرد، بر سرِ پرواز آمد
اندر این بادیه، فردوس به اعجاز آمد

آنکه از کار فروبسته گره بگشاید
اندکی حوصله کن حوصله پرداز آمد

تاب گفتار، اگر هست به گوشِ شنوا
وایِ آن بنده که در سینه‌ی او راز آمد

گرچه هرگونه به‌صد سوز مرا سوخته‌اند
ای خوشا لذت آن سوز که دَم ساز آمد

مُردهء خاک زِ اعجاز چو بر می خیزند
مرغِ شاهین ادب باز ، غزلساز آمد

آتشِ سینه‌ به میخانه بلند است چرا
شعله‌ای هست که بتخانه برانداز آمد

تکیه بر عقل جهان بینِ (طریقت) نکنم
انجمن را دٍلکی شوخ و نظرباز آمد

هرکا دنیا بیکِسه، حیله و تزویرو بـــرآ
لَعن و نفرین ودعا اِمرو بی تاثیروبــرآ

زندگی وَدجوری پا ژ مین ِ بوجارِ مُنُو
زندگی اِز مُنُو بُوجار اِدی، سیرو بِـــرآ

پَــَّر عاشق نگنی عاشــقی، وَدردیوآ
ز ِمونَ وَد جوریو، وِچَه بی تقصیرو بِـــرآ

اِدی دل نا نَدُرو عاشق این و اون گـــنو
عاشقی جی این روآ، اِز اِشکم سیرو بِـــرآ

گربهء هُمسایِ ِ هاما هر رُو بِ هررُو باردآرو
بیخوسان به تخته اُن، به کار تکثیرو بِـــرآ

وَسگی گوشت و اسخون اِخورو پــِروارگـِنو
حیکلژ گـُندَ گــِنو اِنــــدازی ِ شـــیرو بِـــرآ

اگه دست مین جیبد کِـر ِ، جیبدخالیوآ
این صدای تَهِء دیگ خورتنِ کفگیرو بِــرآ

بَلتا بَل بَشو گـِنو پنج و یک و هفت و اینا
همیزن پیل اِدین ِ هرکا سرازیرو بِـــرآ

عیداِمسال بومَ ُو بَشه به یگ تونگُلَــکی
خیلی زی دیر گــِنو دیــــرگنو دیرو بِـــرآ

رُو مانــی گِنا و یگ سری به آجید نــَکِشا
دو تا گُـل هاگی بـَبـِر، اِندانی دلگیروبِـــرآ

اگه از سِــــکته و آلمایزر و اِینا نَمــِر و
موتور و پرایدحِمِرتَ،جونژ هادگیرو بِـــرآ

سِل دِق با دل بی صَـحب مُن چژ کِ نکرت
این دلِ بی صَحَبِم جی، تازه تعمیر و بِـــرآ

هر کی که سر به سر مِــردُم این زِ مونَ نُو
تا پــِسین، اِدمِرو یا صاحـــب زمینگیرو بِـــرآ

این روا به هر کـــسی سِلام کِر ِ، داد ِ کِشو
خوژ بخوژ قحر ِکِرو یگ سالو نیم قَحرو بِـــرآ

دل و قُلوَ نَدینان دِیر و وَروم قُلمبَ بو
نکِــرو بُـــونِه گَــزَ مینِ رَزَ گیرو برآ؟

سلطنت آباد خوسار

دِر سِلطنت آباد خوسار ،قصری داران ، کُوُنه و فراخ. عاسمونژ بلند وُچناراژ رفیع و صحن و حَصِژ قالی‌پوش وَلگاژ پنجه‌ء اُفتو گرم‌‌ و بِراُفتو. رِی بِ ری ایوانژ عمارت، حیض هشتیِ فیروزی آروم ِ آروم مینژ ، هَمرِتَ از اُوُ گِل وُ وَلگ ِ چنار و گِرتکون عاسمونژ پُرِ غِلا که هیچ نَتِلِندِ خلوت گِنوُ وُ سوت و کور بَمونوُ . مُن در سِلطنت آباد خوسارسنّی داران به اِندازِ اجداد مرحومِ خوُم . عصایی اِز چوُ گِرتِکون که مُن ِژ گوش دارتِی و عینکی دایره ای و کُلُفت که دِیرِ وَرم اِز گَرت و غبارآلودَ نشونِ ‌دُوُ . پالتو سیا و بلند که سرمای استخون سیز ملایم کِروُ . بَخچه همین مُن دِر این عمارتَ ، کاری نداران جز یاد و خاطرهء اُون قِدیم نِدیما . گای در ایونَ ، ری چارپای َ چُرت بید خوسان ، گای جی ری بِ ری اُرُسی تالار هفت بَری، ری به جَعد یَ َ گِرتکو نا سیل کِران ، پس و پیش شنِدِ وُ دل به قار قار غلا اِ ت‌ِسپاران که بَل کُم خبری تازه بَرسو . قِلنَ چاق کِران و آتیش تُ بیدان وُ به غلا خیرَد ِ گِنان که ری گِرتکونَ سالا ی ِ سالو ‌ لُو نَ دُورو ، چه عمارتیوُ سلطنت آباد خوسار کِ خِبِژ بنا کِرت کَلِحسن شِمرَ ! گای به تالار د کِسان عمارت سلطنت آباد خوسار . گرامافونژ دارت که بعد مرگ «آ سد رضا »، کَسی اُنِژ تعمیر نَکِرت و کمتر به خوندنِژ وامِدارمِ کِرت تا «یَ رو بشتان مَحل ژیر » بَخچم وَرخونُو دراز گِنان و فکر کِران بِ مشبکای ارسی وُ سَرِ بَرآ سِیل کِران و آماده هِشتنِ گِنان ... من سالا وُ ک ِ مینِ این< سلطنت آباد خوسار > دِران ..

(مهر :=>تکیه بر عقل ، دروغ +پائیز)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شعر :طریقت:خلدستان (بدون شرح ) :انجمن(بدون عنوان)   

۩۩۩ ☫شعر :طریقت:خلدستان (بدون شرح انجمن ☫۩۩۩

نیست جز انجمنی ، تکیه‌گهی در نظرم
انجمن نیست به ويرانهٔ خود، می‌نگرم
لعل تو آب حیات است به چاهِ زمزم
من از اِسکندر دوران چه سان در گذرم
عاشقت با خم ابروی تو گردیده اسیر
"پدر عشق بسوزد، که در آمد پدرم"
عاقبت چوب ستم بر دل شیدا زده ای
غزلی هدیه دهم، زلف چلیپا بخرم
گیس با روسری وُ صورتِ خرسند مبند
لذت از صورتِ خرسند کجا؟، من ببرم
سَرِ سرگشته، چرا سر به بیابان ننهد؟
شبِ هجران تو بگرفته همه دور و برم
لب تو جام عقیق‌است پر از بادهٔ ناب
نتوانم که من از بادهٔ صهبا گذرم
مصلحت گشت که دیوانهٔ رخسار شوم
انجمن نیست، ز احوال دلم بی‌خبرم

حالی رسید و آسمانم انجمن شد
باران می بارد گمانم انجمن شد

کام ازتو اول بغض بود و بعد از آن اشک
کام دلم، پس دیدگانم انجمن شد

جان جهان بودی وصد چندان دمیدی
با قلبت ای بخت جوانم! انجمن شد

جانانه هستی تا اَبَد دُرّدانه گنجی
جانی تو و من جاودانم انجمن شد

در شیشه می کردند عشق، از روز اول
تا روز آخر، استکانم انجمن شد

در باغ خواهش‌های من روییدی اما
آنقدر بالیدی که جانم انجمن شد

پیش گل سرخ تو، برگ زرد من کیست؟
آه ای بهاری که خزانم انجمن شد

در تلگرام وُ واتسآپ : تکرار کردم
تا در حکایت : داستانم انجمن شد

آیینه ها را در روایت : می نشاندم
تا در نهایت این جهانم انجمن پر شد .

من لاغر وُ تو ساغر ما را که برد خانه
هرچند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

خوانسار : همه مجنون ، هشیار نمی‌بینم
شیرین تر از فرهاد : شوریده وُ دیوانه

لَختی به سپاهان شو تا پیرِ مغان بینی
چون نصف جهان باشد بی‌صحبت جانانه

هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی
و آن انجمن باقی کـــو ساغر شاهانه

چون وقف خراباتی دخلت می وُ خرجت می
زین وقف خراباتی هشیار تو دُرّ دانه

ای لوطیِ نالوطی بر بربط دوران زن
با مستی مامستان: افسون من افسانه

میخانه برون رفتم مستیم فزون تر شد
در هر دو جهان مضمر صد گلشن و کاشانه

در کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد وُ مژ می‌شد
در حسرت او بودم :من عاقل وُ فرزانه

گفتم ز کجایی تو لبخند زد وُ پاسخ :
نیمیم زِ خُلدستان نیمیم زِ پروانه

نیمیم ز چای وُ حِل نیمیم کمی فلفل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه

گفتم که رفیقی کن با من که منم شاعر
گفتا که تونشناسم من خویش ز بیگانه

من بی‌دل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه صفا دارم : عبدالله رندانه

در حلقه البرزی هم مسلک زندانی
این پند ننوشیدی از خواجه کامرانه

بی کینه چنان خوبی کی شهر بیآرائی
برخیز سواری کن با اُشتُـرِ حنانه

چون یوسف خوانساری بخشی زِچه پرهیزی
اکنون به (طریقت) گُو صد فتنه فتانه

(مهر :=>مشاعره، مشاجره +پائیز)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان: بروز و ظهورِ رویا ها و تخیلات نسل قبل در فرزندانِ نسل آینده :روزی روزگاری=>شعر:طریقت

۩۩۩ ☫شعر :طریقت:خلدستان (بدون شرح)قصاید ☫۩۩۩

تیز دَوَم تیز دَوَم تا به سَواران َرسم

نیست شَوم نیست شَوم تا بَرِ جانان ِرَسم

خوش شُده‌ام خوش شُده‌ام پاره آتش شده‌ام

خانه بِسوزَم بروم تا به بیابان ِرَسم

خاک شَوم خاک شَوم تا زِ تو سَرسبز شوم

آب شَوم سِجده کُنان تا به گُلِستان بِرسم

چونک فِتادَم زِ فَلَک ذَره صِفَت لَرزانم

ایمِن و بی‌لَرز شَوم چونک به پایان ِرَسم

چَرخ بُوَد جایِ شَرَف خاک بُوَد جایِ تَلَف

باز رَهَم زین دو خطر چون بَرِ سلطان رَسم

عالَمِ این خاک و هَوا گوهَر کُفر است و فَنا

در دِلِ کُفر آمده‌ام تا که به ایمان رَسم

آن شَهِ مُوزونِ جهان عاشِقِ موزون طَلَبَد

شُد رُخِ من سِکه زَر تا که به میزان رَسم

رَحمَتِ حَق آب بُوَد جُز که به پَستی نَرَوَد

خاکی و مَرحوم شَوم تا بَرِ رَحمان رَسم

هیچ طَبیبی نَدَهد بی‌مَرَضی حَب و دَوا

شعرِ (طریقت) شَوم تا که به دَرمان رَسم

بروز و ظهورِ رویا ها و تخیلات نسل قبل در فرزندانِ نسل آینده :روزی روزگاری سه نَفَر از اِمامانِ بزرگ:مَنظورَم اِمامانِ شیعه نیست،هَمان اِمامانی که دَر دَرَجه یِ مَعنَویِ خود به جایی رِسیده اَند، گاهی فِکر می کَردَند با خُدا هیچ فَرقی نَدارَند؛ یَعنی آنقَدَر در خُدا مَحو می شُدَند، وَ شُده بودَند، که به خُداوَند چیزی نِمی گُفتَند،از خُداوَند و زَبانَش سُخَن می گُفتَند؛دَر کُل یِکی یکی آنها را نام بِبَرَم، "بایَزید بِسطامی" یِک عارِفِ مُسَلمانِ اِسلامی بود، دیگَری، نامَش،"بودهیدارما" یِک عارِف بودایی بود، دیگَری را هَم بِگویَم، نامِ او، "ژانگ سان فِنگ" یِک عارِفِ تائویی بود، اینها را که نام بُردَم، فَقَط یِک عارِفِ مَعمولی نَبودَند، بَلکه اِمامانِ بُزُرگِ هَر دین هَم به حِساب می آیَند؛ شایَد بِپُرسید، چِگونه مُمکِن است،اِمامانِ هَردین، بَر اَساسِ قانونِ پَیامبَرِ آن،اِنتِخاب می شَوَد. خُب مَنظور دَر اینجا بَر اَساسِ، بالا بودَنِ مَرتَبه یِ مَعنَویِ هَر فَرد است، روزی این سه نَفَر به اِتِفاق در کِشوَرِ ایران، هَدیگَر را می بینَند،اَول ها،یَعنی در مُلاقاتِ اَوَلیه،هَمدیگَر را نِمی شِناختَند،اَما به هِنگامِ صُحبَت،هَر یِکی فَضیلَتِ دَرونیِ هَر،یِکی از آنها را می شِناخت،یَعنی می تَوانِستَند،تَشخیص دَهَند که مَعنَویَتِ هَر یِکی،چِقَدر است؛آنوَقت هُویَتِ هَر یِکی را میپُرسیدَند،وَقتی که خود را مُعَرِفی می کَردَند،آنوَقت می فَهمیدَند که تَشخیصِشان دُرُست بود،مَثَلاً،بایَزید که نامدار بود شِنیده بودَند،سان فِنگ هَم هَمان طور،بودی دارما را هَم آوازه اَش را شِنیده بودَند،آنها هَر کُدام از دیدَنِ یِکدیگَر خوشحال می شُدَند،و باهَم چَند ماهی هَمسَفَر شُدَند و با هَم زِندِگی کَردَند،دَقت هایی که بایَزید از پیشِ،مَردُمان می گُذَشت،می دید مَردُم از کار و اِقتِصادِ زِندِگی،راضی هَستَند، اَما در بَرابَرِ آن،در مُقابِلِ مُشکِلاتِ،جامِعه ناراحت بودَند،وَ فِکر می کَردَند، مَردُمی که بودایی هَستَند،خُدا را نِمی پَرَستَند،بَرایِ هَمین است که هیچ رَحمی هَم نِسبَت به دیگَران نَدارَند،امروزه فرزندانِ نَسل جدید با اَدبیاتِ فکری نوین پا به عرصهء وجود می گذارند،مفهومی که در نسل قبل تخیل و رویا به نظر می رسید اکنون در حالِ بروز و ظهور است .

ادامه نوشته

طنز : شیرهء انگور (لانهء زنبور) مُطربی = ایرانِ بزرگ

شیره را از خوشهءانگور می‌ باید گرفت
شَـهد را از لانۀ زنبور می باید گرفت

اِختلاس از مال مردم،درلباسِ حیدری !
سارقان بی‌پدر بدجور می باید گرفت !

احتیاجی نیست دیوار مساجد ساختن
سارقان با "کنترل از دور" می باید گرفت

عدّه‌ای دارای عنوان دائماٌ " لَم" می‌دهند
کاسبان را عدّه‌ای مزدور می‌ باید گرفت

روز روشن، زنده‌ها را از میان مردمان
مُرده هارا نیمه‌شب در گور می بایدگرفت

برق را در سیم‌ها وُ آب را از لوله‌ها
نعشهء پُر زور را در حُقّۀ وافور می باید گرفت

می روند آن سوی خلوت،می‌شوند مفعول هم
با زبان خوش نشد با زور می باید گرفت !

جای این که سکّه‌ای در کاسۀ کوری نهند
جایشان را از گدای کور می باید گرفت

وقت تفریح است وُ شادی "جانِ" ایران بزرگ
مُطربی تنها به این منظور می باید گرفت !

موریانه خورده بنیادِ ستم را ، انجمن
سارقان در پوشش مأمور می باید گرفت ...
🍃

خــُلدستان طریقت(مهر1404 +انجمن خلدستان )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان :خوش بُود بادۀ (طریقت) به هنگامِ صبوح

۩۩۩ ☫ خلدستان:باده(طریقت) به هنگام صبوح ☫ ۩۩۩

سر کوه بلند : پژواک پژواک
ز طوفانی خبر می‌داد بی باک
درخت و سبزه لرزیدند : ژاله
به خاک افتاد جغد هشتاد ساله

سر کوه بلند معنایِ باران
خبر می داد: وی از سبزه‌، زاران
گل و سبزه‌ی، بهاران در بهاران
دوباره محفلی برپاست یاران

سر کوه بلند: پژمرده ، خسته
کنار یکدگر یاران نشسته
شکسته دشمنانِ دست بسته
مثالِ لشکر درهم شکسته

سر کوه بلند :افتان و خیزان
خزان از ره رسید و برگریزان
پلنگ همواره غُرش کرد میزان
حریف سفله شد اینجا گریزان

سر کوه بلند شد ماهتابی
که شیر افکن نموده پیچ و تابی
به لب بُرد از عطش نوشید آبی
غروبی بود و غمگین آفتابی

سر کوه بلند : شب بود مهتاب
گیاه و گل همه بیدار و خوشخواب
اگر خواب‌اند اگر بیدار : دریاب
که هستی سایه‌ی ابر است برآب

سر کوه بلند آمد حقیقت
بهاران بود و دنیای (طریقت)
کلامی هست در بطن شریعت
نسیم و لاله می رقصدطبیعت !

امروز شورای امنیت قطعنامه علیه ایران را تصویب کرد و مکانیسم ماشه به زودی فعال خواهد شد. تا اینجا تمام تحلیل‌های من به واقعیت بدل شد. دو ماه پیش گفتم حکومت سناریوی چرخش قدرت را در دستور کار قرار داده و مذاکره تنها دستاویزی مشروع برای شروع جنگ مجدد است. همینجا نوشتم اطمینان داشته باشید که مذاکرات آتی با شکست مواجه خواهد شد و حالا می‌بینیم که این اتفاق عملا رخ داده است. حالا باید طی روزهای آینده منتظر شروع جنگ باشیم...جنگ و سناریوی حذف چهره‌های کلیدی سیاسی!

گشت معلوم کنون قیمتِ ایّامِ وصال
که وصالت متصوّر نشود جُز به خیال

گر میسّر نشود با توام امکانِ وصول
نیست ممکن که فراموش کنم عهدِ وصال

هر سحر چاک زنم دامنِ جان را چون صبح
تا گریبانِ تو شد مطلعِ خورشیدِ جمال

هست چون خالِ سیاهِ تو مرا روزِ سپید
گشت چون زُلفِ تو آشفته مرا صورتِ حال

شکّرت شورِ جهانی وُ جهانی مشتاق
عالمی تشنه وُ عالم همه پُر آبِ زلال

تا نگوئی که حرام است مرا بی تو نظر
که حرام است نظر بی تو وُ مِی با تو حلال

تنم از شوقِ جمالت شده از مویه چو موی
دِلم از دردِ فراقت شده از ناله چو نال

قامتم نون وُ دِل از غَم شده چون حلقۀ میم
لیک بر حالِ دلم جیمِ سرِ زُلفِ تو دال

نه به حالم نظری می کنی ای نرگس چشم
نه زِ حالم خبری می دهی ای مشکین خال

مهرِ من بر مهِ رویت نپذیرد نقصان
مهر را گرچه میسّر نشود دفعِ زوال

عیشِ من بی لبِ شیرینِ تو تلخست ولیک
تو ملولی وُ مرا هست زِ غیرِ تو ملال

ظاهر آنست که از خود برود بلبلِ مست
چو نسیمِ چمن آرد نفسِ بادِ شمال

خوش بُود بادۀ (طریقت) به هنگامِ صبوح
شاعر : ار فارغی ، از پردۀ عشّاق بنال 🌷

🍃

خــُلدستان طریقت(مهر1404 +انجمن خلدستان )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بدون شرح: (گوناگون)پنج شنبه = مهلت درمان ، خبری نیست

�پنج شنبه شد ازمهلت درمان خبری نیست�
آشفتگی آموز مسلمان خبری نیست

آفت زده بر باغ و گلستان شده آتش
آتش زده از نم نمِ باران خبری نیست

عادت شده با دولت چاخان چه کنم شب
دلتنگِ اَمانم ولی از آن خبری نیست

از دولت طاغوت چه گویم که گذشته
از آمدن چهره ی خندان خبری نیست

آقا به گمانم که تو هم خسته ای ازصبر
از تاب و توان در تن ایران خبری نیست

از سفره نمکدان شکنی باب شد ای وای
از دولتِ ازحرمت بر نان خبری نیست

در مجلس بی عاطفه ی دولت این شهر
از بخشش و از مهر فراوان خبری نیست

پرسید ز حـــال من و انجمن منتظرانش
جز سفره ی خالی و غم نان خبری نیست

از درد پــرم نیست (طریقت) به صبـوری
کو دست شفا بخش طبیبان خبری نیست

خــُلدستان طریقت(خبری نیست +پنج شنبه :روایت : منتظران )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

هنگام مهر اولِ بُرجِ خزانه است =>«شعر وُ  ترانه غزل در، جوانه است!»

پاییز یک ترانه ی بی حد کرانه است
یک شعر بی‌بهانه ولی صادقانه است
زیباترین وعده برای : حصولِ جَهد
آبی ترین کرانه ولی ،شاعرانه است
رؤیای وصــل چه زیــبا دوگـــانــگی
افسونگری فسونگر فصلِ فَسانه است
جادوی گری رنگ به رنگ است در کمال
افسونگری نرم پُر از آب وُ دانه است
آوازِ، بلبلان وُ قناریِ زرد رنگ
می‌آید این زمان که سروش زمانه است
موج هوای سرد زِ برگ چنار وُ سرو
با باد و خیزران همه را شادمانه است
در بازی‌ سُترگ هوا گُول می‌خورد
برگ از نگاه سرد ، بسی سارقانه است،
پاییز : بی رقیب تحمل نمی کند
هر سال، بی بدیل ولی فاتحانه ا‌ست
پائیزها خزان ولی بهترین خزان
هنگام مهر اولِ برجِ خزانه است
لحن صدایِ صاحبِ باغ آید از درون
این لاله زارخوب وُ دل انگیزخانه است
این شعر یک ترانه برای خزان‌ نبود
«شعر وُ ترانه غزل در، جوانه است!»

خــُلدستان طریقت(مهر1404 +انجمن خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

فرزندان ایران (دانش آموزان ) مثنوی : ادبیات کهن : شرح شرح بودجه => سرانه

برآستان جانان: شرح شرح بودجه (سوژه نگار) سرآنه

آموزگار: یِ کرم گذاشتم رو میز و یه قطره از مشروبات الکلی ریختم روش. فورا کرم نابود شد !
گفتم : بچه ها دیدید چی به سر کرم اومد ؟
چه نتیجه ای می گیریم ؟؟
دانش آموزان : باید مشروبات الکلی بخوریم تا کرم های بدنمون از بین برن !!!

آموزگارِ سوژه نگار دید اینا زبون آدم نمی فهمن ، یه ظرف پر مشروب گذاشت جلوی یِ الاغ و به بچه ها گفت : ببینید حتی الاغ هم از این نمی خوره !
چه نتیجه ای می گیریم ؟؟؟
همه با هم گفتن : نتیجه می گیریم هرکی نخوره خره!!
آمزگار سوژه نگار گزارش کرد:دانش آموز نیستند هیولان

. .

خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩# محمد مهدی طریقت

دانش آموزیم از اهلِ یَمن

شهره گردیدیم نزد انجمن

کعبهٔ درویش بودی کوی ما

آمدندی مستمندان سوی ما

هم ز دانش عُشر داریم بی‌ریا

نانِ گندم شد گِران بی بی اِدعا

آرد گشتی عشر دادی در "غزه"

نان شدی سهیه وادی بر "غزه"

بی سبب دخلی فرو نگذاشتی

با "توَهُم" های خود گل کاشتی

بس وصیت‌ها بگفتی هر زمان

جمع فرزندان خود را یک مکان

الله الله قسم مسکین شد وطن

دانش آموزان گِدای خویشتن

تا بماند بر فلان در روزگار

حق کشی کردند ظلمت پایدار

دخل‌ها و میوه‌ها ی بی کلاس

حق فرستادست اینجا اختلاس

از محل دخل اگر خرجی کنی

درگهت سوزد اگر سودی زنی

دانش آموزست اینجا کشت‌زار

بارور گردد: درختِ بی شمار

بیشتر کارد خورد از اندکی

دانش آموزست کی روید شکی

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (ژاله آموزگار)سیمین بهبهانی ☫۩۩۩

زبان فرهنگ اسطوره - یکتامهر|ارسال به تمام نقاط

خرد بهتراز هرچه ایزدت داد

ستایش، خرد را بِه از راه داد

چه گفت آن سخن گوی مرد خرد

که دانا ز گفتار او بر خورد:

« کسی کو خرد را ندارد به پیش

دلش گردد از کرده خویش ریش

هشیوار دیوانه خواند ورا

همان خویش بیگانه داند ورا »

خرد چشم جان است چون بنگری

تو بی چشم شادان جهان نسپَری

نخست آفرینش خرد را شناس

نگهبان جان است و آنِ سه پاس :

سه پاس تو چشم است و گوش و زبان

کزین سه رسد نیک و بد بی گمان

۩۩۩ ☫شعر :مثنوی :خلدستان (شرح) غزل بیشتر ☫۩۩۩

انجمن در زیرِ نم نم هایِ بارانست غزل
باده ء شوقِ تلاوت های جانانست غزل

رفته ای هرچند از پیشم تو اینجا نیستی
دائماً شب پرسه یِ خیسِ خیابانست غزل

برخلافِ صفحه تقویمی شمارد در بهار
برگریزِ خاطراتِ مهر وُ آبانست غزل

دست در دستِ خیالت بیخیالِ ساکنان
پرسه درحال وُ هوای یک بیابانست غزل

سنگفرشِ خیسِ باران خورده می داند ادب
کوچه گردِ خش خشِ برگِ درختانست غزل

کوچه گردِ رنگِ زردِ غرقِ دردِ خاطرات
همنوایِ بغضِ عریانِ زمستانست غزل

آه لیلی! بی تو خیلی خسته ام،آه ای پدر :
گیسوانت بیدِ مجنونِ پریشانست غزل

کاش برگردی ببینی در فروپاشیِ بغض
لشکر فواره ای سردرگریبانست غزل

کو؟ "رهی" وُ کو؟ "عماد" وُ "شهریارِ" کو به کو
"منزوی" کو؟ "سایه" کو؟ ازبس غزلخوانست غزل

شعرِ(خلدستان طریقت) عشقِ تو بی انتهاست
من تو را زیبا سرودم : شعر میدانست غزل

✍️محمّدمهدی طریقت

لا غری ، شد شمعِ بزمِ ماهتاب!
شد جهانی از میِ عشقت خراب

شد امیرِ کشورِ جانِ جهان!
عشق را، شد روحِ ایمانِ اَمان

هردو عالم محو خلدستانِ تو
بُگسلم یا نگسلم پیمان تو

در زمین و در زمان ، عالم گم است
مستیِ اهلِ سما از مَردم است

هر که پا بنهاد در روی زمین
می‌نهد دل در کفِ شاهِ اَمین

جنبِ تاکستانِ خم جان می‌دهند
کفر می‌بخشند وُ ایمان می‌دهند

باده‌‌ها صافی‌شود در روز حشر
لَــذت کافی‌بِبَر هـــر روز حشر

چون بهشتِ چاودان در گفتگوست
پوستین خلق هم رازِ مگوست

گفت پیغمبر به هنگامِ سخن
بعدِ من برپاشود هر انــجــمن

می‌شناسندم که من پیغمبرم
چشم و گوش و قدرتانِ رهبرم

هر فضیلت هست از آنِ ملل
چونکه باحق متصل، جانِ ملل

من ملل را دستِ خود پرورده‌ام
در خلل اسرار دین بسپرده‌ام

من چو موسی، او چو هارونِ در جهان
همدم و، همراه و، همخونِ در دهان

گرچه شب تاریکیش سجاده است
مرد در میدان چو شیر اِستاده است

در جهان جامِ ولایت، مست شد
هر دوعالم پیشِ چشمم پست شد

بر مقامِ حق قسم ،حق با نبی‌ست
فرقِ بینِ کفر و دین،روز وُشبی ‌ست

روزِ روشن چون منوّر می‌شود
غرقِ انوارِ پیــــمبر می‌شود

در حقیقت احمد و مردم یکی‌ست
فرق، بینِ شیر نر با مادگی ست

حق نباشد با تو، برهان و دلیل
پس بری باش از جدال و، قال و قیل

گرچه شب باشد حجابِ ماهتاب
ابر: از خورشید، می‌گیرد حجاب

عشق با عین عیون انبیاست
هم ز لام او لسان‌اولیاست

یاء یاسین مشتق از یای یلی‌ست
گوهر هستی ز دریای یلی‌ست

این کلام مولوی را معنوی
گِرد آوردست : در یک مثنوی

«ازملل آموزاخلاص عمل
مکتب ایرانیان شد بی دغل»

خــُلدستان طریقت(مثنوی +معنوی :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خداوندآ:  چرا برما ستم شد

۩۩۩ ☫شمیم :خلدستان (طریقت) ساغر +ساقی ☫ ۩۩۩

ساقی تو از خُلدِ بَرین ساغر بیاور

از بین حوری ها ، پری لاغر بیاور

یکدفعه با من هم قدم شوُ بارکَاَلله
چشمِ تمام عاشقان را دربیاور!

اِنگار لب‌هایم خیالِ بوسه دارند
کامل برایم لیلی نوبر بیاور!

من عاشقم جای هزاران حور وُ قلزم
غلمان برای خدمت دلبر بیاور

دل داده‌ای از نسل بابا، آدمیزاد
اثبات کن پیغمبری ، قنبر بیاور!!

مرداد اگر خر تب کند ، سگ سینه پهلو
دستار وُ کُت شلوار ، آ .خر در بیاور

ساقی تو افسون می کنی با این غزلها

شاعر تو از شعر (طریقت)سر بیاور

***

همه ایران پر از غوغا و تب شد

به استان ها نشانِ بولهب شد

شرار فتنه با مرگ و جدایی

سرود هر شب خفاش شب شد

یکی آخوند از ملک خراسان

وطن را کرد آشوب فراوان

به خوزستان سفر بنمود در خون

هم او آورد شیطان را چه آسان

برای اصفهان زاینده خشکید

از آب پهنه ی جمشید ناهید

نگاه آن گدا تائید می کرد

وجودش گرمی تهدید می کرد

چو از نزدیک با مردم عجین شد

ترور کردن ز مردم هم یقین شد

چنان تدبیر بنمود از سر لج

که شادی با دل مردم شده کج

از این استان به آن استان سفر کرد

پروژه های ناقص پُرخطر کرد

برای سَد مشکل های آنان

بسی تونل کشید وُ رفع شَر، کرد

در آخر نوبت تبریز آمد

اجل با حربه ی چنگیز آمد

برایش دود و آتش تحفه آورد

نگین و جادو وُ خونریز آمد

دل اَبتر پر از درد و الم شد

سراسر مردمان دولا وُ خَم شد

مسلمانی گریزان از وطن شد

خداوندا چرا بر ما ستم شد؟

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شهریور :اشاعر ساقی +ساغر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان : طريقت راجع به قلبست نه جوارح و بسته به سرّ است نه سر، و سينه به سينه

خلدستان:طريقت راجع به قلبست نه جوارح و بسته به سرّ است نه سر، و سينه به سينه رسيده و در كتب نوشته نشده و اصول آن به لفظ درنيايد بلكه آنچه گفته و نوشته شود پنهانتر گردد. و چون اثردر امر و فرمان شخص وليست عمل برنوشته نتيجه نبخشد و اسرار ديانت را بايد محفوظ داشت. خصوصاً آنچه را امر به كتمان شده و در عهده گرفته و آنچه بر دل وارد شد از حالات و عقايد چون بايد به پيروي پيراز آن گذر نمايد وقدم فراترنهد نبايد به زبان آورد و آن حال را بعد از گذشتن از آن نبايد مأخذ قرار دهد و بايد حفظ حال و ايمان و جان و مال مسلمين را در رفتار و گفتار خود منظور دارد و مستوحش از اوثق برادران بوده بار خود را بر ديگران كه در مرتبه او نيستند نگذارد كه ابوذر آنچه را كه در دل سلمان بود ندانست و نبايستي ميدانست. و نمايش باطني از بزرگان اگر در دل يافت نبايد گفتار غلو آميز از او سرزند و مبادا از اطاعت سرپيچد و اين تقيه و كتمان فطري و رويه بزرگان بوده و نگاهداري خود بر خلاف ميل نفس رياضت و مجاهده و تربيتست و اقتدار بر نفس و استقامت و عزم اراده را قوي ميكند و كتمان عزّت آورد و عكس آن كه اذاعه ناميدهاند موجب ذلّت و سستي نفس و زوال اثرست و امر بزرگان دين را بايد محترم شمرد و از غير سرّ خود دريغ داشت و حتّي در مورد عدم لزوم رفت و آمد و دارايي را هم بايد قبلاً پوشيده و پنهان داشت و جان و مال را حفظ نمود و موارد تقيه غير مورد جهاد و امر به معروف و نهي از منكرست كه براي ترويج اسلام و دفاع از مسلمين است به امر در زمان مقتضي و گذشت از خود و جان و مال را در راه خدا و براي حفظ و ترويج اسلام وديانت داشتن غير حفظ ايمان و جان ومال و آبروي خودومؤمنين است

ادامه نوشته

برآستان جانان (فردوسی  ) طوسی + بانک ملی

۩۩۩☫برآستان جانان (فردوسی ) طوسی=>بانک ملی ) ۩۩۩

چنین است رسمِ جهانِ جهان

همی رازِ خویش از تو دارد نهان

نسازد، تو ناچار با او بساز

که روزی نشیب است و روزی فراز

( شاهنامه فردوسی بزرگ )

ادامه نوشته

خلدستان :(طریقت)   غزال  درویشان

۩۩۩☫ برآستان جانان (طریقت )سخت و بی امان ☫۩۩۩

می آید از کرانه ی شب‌های انجمن
فریادِ خشمناکِ خدایان به سوی من
من کیستم؟ که خشم خدایان آسمان
در هرکجا روم، همه جا جستجو وطن‌

‌بر سنگ های تفته فروخفته ی یتیم
از ریگ های تشنه گذر کرده چون نسیم
زین سان به تنگنای گذرگاهِ سرنوشت
پیموده ام فراز و نشیبِ از فرار وُ بیم‌

‌گم کرده راه و خسته و از جستجو ملول
اینک منم رسیده به بن بستِ ها شُمول
من کیستم؟ که بسته ز هر سوی راه من
طــوفان دردهــا وُ غــبارَم کنــد خجــول ‌

‌آنَک هنوز ، از بُنِ گردابِ هر پــگـاه
بر من دو چشم نازِ سیه می‌کند نگاه
بگرفته راه بر (طریقت) من سخت وُ بی امان
می‌راندم به سوی یکی ژرف پرتگاه

۩۩۩ ☫ شد (طریقت) غزال درویشان ☫۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

.

محفلِ انجـمن هـم اندیـشـان باسـتمدیــدگــان هم کیشان

بُرج اُردی بعشق اُردی جان بی سبب می کشد به اُردی شان

دسـت هامان درآسـمانِ خـدا فکرهامـان فـرا تــر ازِ خـویـشان

افتــخارِ جـــهانــیان داریــم میهمان بَــر مَـمـــالِــکِ ایـــشان

شــد کـمند وُ بلـند وُ زیبا رُو مُحتَسِب کن نگاه بانی شان

دولت وُ پادشاه وُ رهـــبرشان

شد (طریقت) غزالِ درویشان

حمید(طریقت)

۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

.

__________ ======

خــُلدستان طریقت ( صفحه :چارپاره)۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

اَشعار/با(طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید

۩۩۩☫اشعار(طریقت)بداهه :بدیع = نو تازه ☫۩۩۩

چون زخم ترک خورده وُ با زهر کبودیم
چشمیم وُ تماشاگر رقصیدن عودیم

می رقصد وُ در هر قدمش لاله وُ نسرین
ما سنگ تر از قبل بسی در تَـهِ رودیم

ما غـیرتمان بسته به این است گوئیم
از شعله برانگیخته خاکستر دودیم

تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از همّـتمان بود، که گفتند: حسودیم

در گلشن ما چنگ نوازند که تاریم
تاریخ نوشته است بسی تار که پودیم

آئین پریشانی ما دیر به دیر است
شادی صفتانیم به لبخند که زودیم

بر عرش اگر رستن قندیل فراز است
در فــرش همانیم، فرازیم و فرودیم

یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم

اشعارِ(طریقت) که بداهه است دراینجا
اشعارِ بدیع است ز تو تازه سرودیم

۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

ادامه نوشته

حاکمان:کاسبان تحریم (مذاکرات غیرِ غیر مستقیم)1404

حاکمان :کاسبان تحریم لای زخم ملّت!

گفت: چرا این مذاکرات ایران و آمریکا به نتیجه نمی‌رسد؟

گفتم: زیاده‌خواهی‌های آمریکا نمی‌گذارد ملّت ایران به حقوق حقّۀ خود برسد.

گفت: آیا علّت بن‌بست مذاکرات فقط همین است؟ آیا تندروها و پایدارچی‌ها و کاسبان تحریم که نان و آبشان در تحریم ملّت ایران است،نقشی در بن‌بست مذاکرات ندارد؟ تو یادت نیست مذاکره با آمریکا چه مخالفان سرسختی داشت و دارد؟

گفتم: تندروها چه منافعی در تحریم‌ها دارند؟

گفت: منافع گرانی دلار و سایر گرانی‌ها به جیب چه کسانی می‌رود؟

گویند قصّابي بود که هنگام کار با ساتور ، دستش را بريد و خون زيادي از زخمش مي‌چکيد. همسايه‌ها جمع شدند و او را نزد حکيم‌باشي که دکتر شهرشان بود، بردند.

حکيم بعد از ضدِّ عفوني زخم، خواست آن را ببندد که متوجّه شد لاي زخم قصّاب ، استخوان کوچکي مانده است، خواست آن را بيرون بکشد، اما پشيمان شد، و با همان حالت زخم دست قصّاب را بست و به او گفت :
زخمت خيلي عميق است و بايد يک روز در ميان نزد من بيايي تا زخمت را پانسمان کنم.

از آن روز به بعد ، قصّاب هر روز مقداري گوشت با خود مي‌برد و با مبلغي به حکيم‌باشي مي‌داد و حکيم هم همان کار هميشگي را مي‌کرد ، اما زخم قصّاب خوب نشد که نشد.

مدّتي به همين منوال گذشت، تا اين که روزي حکيم براي مداواي بيماري،از شهر خارج شد و چند روزي به سفر رفت و از آنجايي که پسرش طبابت را از او ياد گرفته بود، به جاي او بيماران را مداوا مي‌کرد .

آن روز هم طبق معمول هميشه ، قصّاب نزد حکيم رفت و حکيم‌باشي دست او را مداوا کرد و پس از ضدِّ عفوني مي‌خواست پانسمان کند که متوجّه استخوان لاي زخم شد و آن را بيرون کشيد و زخم را بست و به قصّاب گفت :
به زودي زخمت بهبود پيدا مي‌کند .

دو روز بعد قصّاب خوشحال نزد پسر حکيم آمد و به او گفت :
تو بهتر از پدرت مداوا مي‌کني ،زخم من امروز خيلي بهتر است .

پسر حکيم هم بار ديگر زخم را ضدِّعفوني کرد و بست و به قصّاب گفت:
از فردا نيازي نيست که نزد من بيايي.

چند روزي گذشت و حکيم از سفر برگشت، وقتي همسرش سفره را پهن کرد،
متوجّه شد که غذايش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است.
با تعجُّب گفت : اين غذا چرا گوشت ندارد؟
همسرش گفت : تو که رفتي پسرمان هم گوشتي نخريده.
حکيم با تعجُّب از پسر سوال کرد : مگر قصّاب نزد تو نيامد؟
پسر حکيم با خوشحالي گفت : چرا پدر ، آمد، و من زخمش را بستم و استخواني را که لاي آن مانده بود، بيرون کشيدم، مطمئن باشيد کارم را خوب انجام داده‌ام .

حکيم آهي کشيد و روي دستش زد و گفت : از قديم گفته بودند : "نکرده کار ، نبر به کار ". پس به همین دلیل غذاي امشب ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را از لاي زخم بیرون نکرده بودم ، تا قصّاب هر روز نزد من آمده و مقداري گوشت برايمان بياورد.

حالا حكايت جماعتي است در كشور ما كه مي‌خواهند استخوان همواره لاي زخم ملّت باقي باشد، تا آن‌ها به كسب و كار و تجارت خود مشغول باشند و ملّت مظلوم هم مدام زجر و عذاب بكشند.

دنیا پراز آدمهایی ست که باورشان نمیشود چهل ساله شدند
تازه این که‌سنی‌نیست آدمی باور به سن ندارد پنجاه و شصت ساله و حتا هفتادساله هاهم‌همین طورند..
آدمی به خیلی چیزها باورندارد
به سن به سلامتی به دارایی به علم
بعضی ها دوراز جانتان به عقل
بمحض کم شدن هر کدامشان هنوز درخیال داشتن تمام وکمالش هستند
آدمی‌ست دیگر
معجونی از ترشی خاطرات و شیرینی آرزوها
تلخی سختی ها و تندی نگرانی ها
آدمی دنبال گمشده هست
هر مقطعی یک چیزی گاهی هراسان بدنبال شیر از سینه ی مادر گاه بدنبال اسباب بازی گمشده گاه نگران مواخذه معلم فارسی گاه قبولی کنکور دررشته و دانشگاه دلخواه گاه جستجوی کار مناسب و دلخواه بعد تدارک زندگی دلخواه بعد انتخاب همسر دلخواه بعد ارزوی فرزند دلخواه و بعد رشد و پیشرفت در کار وزندگی، خرید خانه و بعدهابزرگ‌کردن خانه، خرید ماشین بعدها عوض کردنش و نگرانی حفظ تمام اینهاو هوس هرکدام چه شبها که خواب شیرین از چشمها گرفته چه نقشه ها که فکرها کشیده چه اختلافات و کشمکشها که ندیده

خلاصه این تمناها‌تمامی ندارد..
بفرض‌که همه شأن برآورده شوند
نوبت تکرار همین آرزوها‌و غصه خوردن ها و شب‌نخوابی ها و دلسوزی‌ها و دلشور‌ه‌ها‌ برای فرزندان می‌شود ..
تازه بشرط حفظ صحت جسم و جان
که اگر گوشه اش سابیده شود
تمام اینها بکام آدمی زهرمار می‌شود..
و ایکاشها که کاش هیچکدام نبودند درعوض سلامتی بود
مریضی نبود
بچه ناسالم نبود
بچه نااهل نبود و...

میدانم باخودتون میگید شما نفست‌ازجای گرم درمیاد..
اما
کافیست به عقب برگردیم و تک تک داشته های فعلی مان را مرور کنیم
که روزی شاید ارزو‌یمان بود
امروز در اغوشمان و دیگر مزه اش مثل چلوکباب هرروز هفته تکراری شده
نه قدرشان را میدانیم
نه یادمان می اید باچه زحمتی بدستشان‌اورده ایم..
مخلص کلام
کاش آمپولی بود که از گذشته جز خاطرات خوش برایمان باقی نمی‌گذاشت
وبرای آینده نیز هیچ آرزو وتمنایی را بانتظار نمی نشست
درحال زمان را منجمد میگرد
و دلهارا دلخوش به لحظات جاری

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت)منظومه ها :سفیر +دوبیتی (اکبر جوجه)

سینهء پاک (طریقت)صدف گوهر بود /اشعار ۩۩

دل بی صبر ، به طوفان بلا اکبر بود
بال موج خطر کشتی بی لنگر بود

بوسهء آن لب میگون وُ لب ما، هیهات
چون می لعل ، زیاد از دهن ساغر بود

عشرت روی زمین، قالب بی جانی گشت
از سر کوی تو خشتی که به زیر سر بود

راه عشق است که از سر بوَدش تیرِ هدف
هر که سر در هدف تیر شده اَبــتــر بود

همچو اوراق خزان هر ورقش در جایی
گر به ظاهر ، دل صد پاره ی ما در بر بود

دل ما از نفس سوختگان تازه شود
هر کجا بود جگر سوخته‌‌ای عنبر بود

نور خورشید در آیینه ی ما مستور است
جای رحم است بر آن دیده که روشنگر بود

چشم ما پردگی از سرمه ی حیرت شده اَست
ورنه آن آینه رو در ته خاکستر بود

هر دلی را سُـخن ما نپــذیرد لیکن
سینه ی پاک (طریقت)، صدف گوهر بود

۩۩۩ ☫برآستان جانان (طریقت)منظومه ها :سفیر +دوبیتی ☫ ۩۩۩

چشمک بزن که پلک نگاهِت طلب کنم
تنبک بزن که عشق تو را بی سبب کنم

همراه عشق سفیر محبت توئی توئی
معشوقه ای امید تو را لب به لب کنم
_____________________________________ (بداهه)

بریز جرعه ای از شهد شوکران با عشق
بپاش روی تنم عطر سایبان با عشق

بنوش با دل تنگم غزالِ شیدایی
بخوان برای خودم شرح داستان باعشق

تو از قبیله ی دریا وُ ابرِ بارانی
ببار روی تنم طعم آسمان با عشق

بخوان ترانه ی ایام آشنائی را
بده دوباره به من دست مهربان با عشق

مرا (طریقت)منظومه های چشمت کن
سفیرِ بوسه کنم چهره جوان با عشق
♤♤♤

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت( صفحه :جدید )۩ #

↘<<<<<<ادمه مطلب

ادامه نوشته

رفته رفته فقط خدا مانده !  شعری از شاعری جدا مانده

۩۩۩ ☫غزلی از کتاب جا مانده ☫ ۩۩۩

شعری از شاعری جدا مانده
غـزلـی از کـتـاب جــا مانده

بیت هایی پر از تکلمِ عشق
نینوا کرده : بی صدا مانده

هم زمان باعبور قافله ها
کاروان رفته ! مُقتدا مانده

یادِ یارانِ اِبتدا رفته
درپلاکی: به کوچه ها مانده

بوی عطر نجیبِ پسکوچه
در گذر گاهِ : اِنتها مانده

بادِهای صعود وُ پروازند
دستهایی که بر دعا مانده

گر چه یاران زشهر ما رفتند
رفته رفته فقط خدا مانده !

✍️محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.(شاعر) اگر(طریقت)م نعره کشيدی از جگر

۩۩۩ ☫ یا علی گفتیم و عشق آغاز شد ☫ ۩۩۩

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.

۩۩۩ ☫ روزگار تا مقصد : روایت=> حکایت ☫ ۩۩۩

۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞



بی خبران مژده دهم ، ميکده باز باز شد
نيمه شبی در انجمن خفته دُچارِ آز شد

شيخ فرو رفته نفس، منبرِ وعظ وُ مرثيه است
مطرب عشق زان ميان هی زد و برفراز شد

ساز وُ دوهُل درآورید :بانگ رباب وُ چنگ وُ دف
يارِ خجسته می رسد همهمه‌ نازِ ناز شد

چنگ به دامنش زدم عشوه نمود وُ غمزه کرد
حلقه چو بر درش زدم ، هر در بسته باز شد

عشق چو سر در آورد :ماده به بندگی بَرد
سلسله ی سبکتکين ، خاک در اياز شد

رَمزِ وجود خال تو ، شعبده ی خيال تو
پُرتره ی جمال تو ، صورتِ اهل راز شد

طرّه‌ی کيميا ی تو ، تاب و توان انجمن
عشقِ وصال عاقبت ختم بدين مجاز شد

آينه وقت ديدنت بر دلش آه، خيمه زد
سرو چو ديد قامتت خم شد و در نماز شد

(شاعر) اگر(طریقت)م نعره کشيدی از جگر
شکر خدا که این غزل محکم وُ کار ساز شد

۩۩۩ ☫ روزگار تا مقصد : روایت=> حکایت ☫ ۩۩۩

۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

شمعِ شامِ فرقتم، کو خواهش صبحِ وصال
صبح من در سوختن باشد، نخواهم شرح حال

عرض کن بر غیر هر استانداری روزگار !
اهلِ ذوقم من نمی خواهم به استانی ملال

در تعجب نیست، گر رغبت کنم بر ملکِ ری
من گدایِ کوی عشقم نیستم، اهل وبال

اهلِ شعرم، وصف بت بر من نگو، ای بت پرست!
من نخواهم دلبرِ نادان سیرت در جمال

ذوقِ وصلِ تو نیرزد بر مشوّشهایِ هجر
کی کنم آن وصل من، باشد فراقش احتمال

قدِّ نخلش خواهم و کز آن بلا است حاصلم
ننگرم شمشاد را، نپسندم اینک بر نهال

کن کمالِ فضل را تحصین(طریقت) چون حبیب
سالکِ عشقم ، نمی خواهم زوال اندر کمال

اطلاعات دقیقی درباره دوران تحصیل حافظ، نام استادانش، یا محل آموزش رسمی او نداریم. تنها سرنخ‌ها، اشارات غیرمستقیمی در خود اشعار اوست و چند روایت پراکنده در تذکره‌ها.دانش حافظ: با آنکه جزئیات آموزشی او مبهم است، اما از اشعارش چنین برمی‌آید که او در علوم مختلف زمان خود دانش ژرفی داشته است: علوم قرآنی و تفسیر بسیاری از ابیات حافظ ارجاعاتی مستقیم و غیرمستقیم به آیات قرآن دارند. مثلا:

> ما از برون در شده مغرور صورتیم

تا آشنای جان شوی از جان خبر شوی

این اشاره‌ها نشان می‌دهند که حافظ با تفسیر عرفانی قرآن آشنا بوده. فقه و کلام : گاهی در شعرهایش نقدهایی به فقیهان و متکلمان زمانه دارد، اما این نقد از موضع آگاهی است، نه از جهل. او دستگاه فکری آنان را می‌شناسد:

> فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد

که می حرام، ولی به ز مال اوقاف است

فلسفه، منطق، عرفان، ریاضیات :به‌ویژه در مفهوم‌پردازی‌های انتزاعی و تمثیل‌های پیچیده‌ی شاعرانه، نشانه‌هایی از آشنایی او با منطق، فلسفه یونان، و عرفان اسلامی (به‌ویژه ابن‌عربی و سهروردی) دیده می‌شود.---استادان احتمالی:در منابع غیرقطعی، از چند چهره به عنوان استاد یا تأثیرگذار بر حافظ یاد شده: قوام‌الدی ن عبدالله شیرازی -برخی منابع او را استاد تفسیر قرآن حافظ می‌دانند، اما مدرک مستقیمی در این‌باره وجود ندارد.سعدالدین حمویه یا شیخ ابوعبدالله زاهد -این افراد از صوفیان برجسته قرن هفتم و هشتم بودند. ممکن است حافظ از طریق حلقه‌های صوفیه، با تعالیم آنان آشنا شده باشد. عبید زاکانی و سلمان ساوجی -این دو شاعر معاصر یا نزدیک به حافظ بوده‌اند و برخی شباهت‌های سبکی، حافظ را در کنار آن‌ها قرار داده.---

محیط علمی شیراز: شیراز در زمان حافظ، یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی ایران بود، با مدارسی چون «مدرسه مظفریه» که در دوران شاه شجاع و خاندان مظفری توسعه یافت. احتمال قوی وجود دارد که حافظ در این فضا تربیت یافته، اما اسناد مستقیم در این‌باره وجود ندارد.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان: فدای محفل جانان (طریقت) مسکین

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت ) تلمیح ☫ ۩۩۩

شب است وِ شاهدِ بمبِ اتم به شیرینی

غنیمت است چنین شب چرا نمی بینی

مذاکراتِ من آن: مستقیم خَم کرده

به روزِ روشن ما اِختلاس دزدینی

به عهد ما زِ ازل رفته صد هزاران سال

"عمو ترامپ" کجائی ؟ مگر نخستینی

به روزگار نخستین پیام بر باد است

زِ روزگار نخستین چقدر مسکینی

به حکم عالمیان در مجاز وُ غیر مجاز

هــرآن که "زُوُ "بکِشد زو برآید آئینی

مرا نبوده به آئین بت پرستی پس!

به رنگ وُ بوی بهار آمدی که :بگزینی

فقیرِ روسم وُ قانع: حریف می طلبم

تو از خُتن به کجا آمدی : گلِ چینی

تفاوتی نکند گر تو کج کنی ابرو

همای کشور ما در صلابت اینی

چنان کشد که شتر را مهار دربینی

ز نیکبختی ایام پای بند "بی تو" شد

زهی کبوتر چاهی که صید شاهینی

مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان

(طریقت ) است " لکم دینکم ولی دینی"

***

جمال روی قـدیمـت ، نمی‌شود، شادی
به غـیر بَـزم تــو جایی نمی‌رود، شادی
قلم نگون شده از سر تورا نماید حک
به جز برای تو بر سر، نمی‌دود، شادی
صدای چهچه بلبل، اگرچه خُنـیا گــر
صدای صوت قشنگت :رود،‌رَوَد، شادی
کنون که فصل تموز و هوا مرداد است
شمیم عطر نگاهت نــود، نَود، شادی
قسم به شعر قناری تو سوسن وُیاسی
اَنارِ سرخ لبانت، عدو شوَد، شادی
فدای محفل جانان (طریقت) مسکین
ز کنجِ دنجِ کنارت کجا رود، شادی ؟!

محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته