برآستان جانان(فردوسی)طوسی

 

۩۩۩ ☫برآستان جانان(فردوسی)طوسی ☫ ۩۩۩ 

آنان که شاهنامه را نامه‌ی شاهان و فردوسی را ستایشگر ستمگران می‌دانند، بی‌گمان شاهکار نابغه‌ی طوس را نخوانده‌اند و با این پیوند دهنده‌ی ایرانیان بیگانه‌اند. چگونه می‌توان غمنامه‌ی سهراب نوجوان را خواند و بر افراسیاب و کاوس نفرین نفرستاد؟ در مرگ آن پهلوان، شاه توران و شاه ایران آگاهانه نقش دارند و گناهکارند. فردوسی هنرمند بیش از ۱۵ درصد غمنامه‌ی سهراب را به پس از بر زمین افتادن او اختصاص داده است. چرا این «سهراب کشان» چنین به درازا می‌کشد؟ پدران ما پای نقل نقالان می‌گریستند و آرزو می‌کردند این بار معجزه‌ای روی دهد و سهراب زنده بماند. ولی استاد هنرمند، این بخش از شاهنامه را طولانی می‌کند تا تیر را به هدف بنشاند و به مخاطب بفهماند که صاحبان قدرت، چگونه از پیوند و همزبانی مردمان نگرانند. کاوس زمانی که درخواست رستم را برای دادن نوشدارو از زبان گودرز می‌شنود، آشکارا می‌گوید: «بله، رستم! همان که در میان انجمن، بیشتر از همگان هواخواه دارد! همان که یکبار رودرروی من گستاخی کرد! من بیایم فرزندش را از مرگ برهانم تا زورمندتر شود و مرا هلاک کند؟ البته اگر بخواهد سرکشی کند او را مجازات خواهیم کرد. ولی اگر در پیوند با فرزند پهلوان خود نیرومندتر شود دیگر کجا در برابر تخت من آماده‌ی خدمت خواهد ایستاد و زیر پرچم من خواهد ماند»؟ البته پندار کاوس سراسر نادرست است. خاندان پهلوانی ایران بارها توان به‌دست گرفتن قدرت سیاسی را داشته‌اند و حتی گاه دیگر پهلوانان و توده‌ی مردم از سام، زال و رستم می‌خواهند در سیاست دخالت کنند و تخت را به دست گیرند، ولی آنان هرگز نمی‌پذیرند.

جهان‌پهلوانان شاهنامه این خط قرمز را نمی‌شکنند. ولی نمایشنامه نویس بزرگ، در این بخش بسیار اثرگذار که احساس مخاطب را به تمامی برانگیخته است، به او می‌آموزد که از شاه، خیری نمی‌رسد! گودرز که پیام را برده ولی دست خالی بازگشته، به رستم می‌گوید این کار من نیست، خودت باید بروی شاید جانِ تاریک کاوس را روشن کنی و نوشدارو را به‌دست آوری:

چو بشنید گودرز، برگشت زود  برِ رستم آمد، به کردارِ دود

بدو گفت: «خویِ بدِ شهریار درختی است جنگی، همیشه به بار

تو را رفت باید به نزدیکِ اوی  درفشان کنی جان تاریکِ اوی»

البته فردوسی بزرگ به همان‌گونه که از داد و دهش فریدون، خدمت جمشید به مردم، صلح‌جویی کیقباد و دوران نمونه‌ی شاه سپندی چون کیخسرو سخن می‌گوید، بی‌خردی کیکاوس را نیز بازگو می‌کند. شاید این روح جامعه‌ی ایرانی است که کمتر به سیاست‌های دادگرانه‌ی قباد می‌پردازد و صد سال حاکمیت او بر پایه‌ی بستن قرارداد صلح با دشمنان، گسترش تولید در جامعه، آزاد کردن اقتصاد از وابستگی به درآمدهای غارتگرانه‌ی جنگی، کاهش هزینه‌های نظامی، و تأمین زندگی ناتوانان از طریق مالیات را زود فراموش می‌کند. همچنان که امروز هم کمتر کسی از اصلاحات امیرکبیر از راه‌اندازی دارالفنون و روزنامه‌ی وقایع اتفاقیه گرفته تا برچیدن بساط قمه کشی و مبارزه با شکنجه خبر دارد، ولی همگان داستان حمام فین کاشان را شنیده‌اند. بی‌گمان شیوه‌ی پردازش داستان در غمنامه‌ی رستم و سهراب آنچنان است که همگان کمابیش از دریغ کردن نوش‌دارو برای سهراب خبر دارند و حتی می‌دانند که در این لحظه‌ی سرنوشت ساز، اقدام کاوس شاه، راهی برای رستم نگذاشته جز آن که در دم واپسین در کنار فرزندش نباشد.

بفرمود رستم که تا پیشکار     یکی جامه افگند بر جویبار

جوان را بر آن جامه‌ی زرنگار      بخوابید و آمد برِ شهرْیار

گَوِ پیلتن سر سویِ راه کرد      کس آمد پسش زود، آگاه کرد،

که: «سهراب شد زین جهانِ فراخ همی از تو تابوت خواهد، نه کاخ

پدر جُست و برزد یکی سردْباد  بنالید و مژگان به هم برنهاد»

اگر رستم به نوش‌داروی کاوس دل‌خوش نکرده بود، دستِ کم می‌توانست آن دم، سر سهراب را بر زانو داشته باشد. چه دردناک است که پدر به ناگزیر پسر را رها می‌کند تا پیش کسی برود که باید یار شهر باشد ولی تنها شر و شرنگ به جای نوش‌دارو دارد. فردوسی بزرگ تابلویی سراسر درد و غم از مهر و تلاش رستم تصویر می‌کند: زیراندازی زربافت در کنار جویبار می‌گستراند و جگرگوشه‌ی بیهوش خود را به پیشکار می‌سپارد. ولی هنوز چندان دور نشده که برایش خبر مرگ می‌آورند. سهراب جوان، در آن لحظه که جان می‌دهد، باز نام پدر را بر زبان می‌آورد و برای همیشه مژگان بر هم می‌نهد.

. .

برآستان جانان(فردوسی)طوسی

۩۩۩☫برآستان جانان (فردوسی ) طوسی ) ۩۩۩

بترس از خدا و ميازار کس
ره رستگاری همين است و بس
کنون اي خردمند بيدار دل
مشو در گمان پای درکش ز گل
ترا کردگارست پروردگار
توی بنده و کرده کردگار
چو گردن به انديشه زير آوری
ز هستی مکن پرسش و داوری
نشايد خور و خواب با آن نشست
که خستو نباشد بيزدان که هست

به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد

فردوسی مردی از تبار دهقان پیشگان بود و اصالتی از قلب خراسان داشت. وی در دوران 40 سالگی با پختگی و کمال بیکران، نگارش اثر بی رقیب خود ، شاهنامه ، را آغاز کرد.اثری که داستان ها و افسانه های آن پس از قرن ها هنوز هم سینه به سینه منتقل می شود.

( شاهنامه فردوسی بزرگ )

۩#خــُلدستان طریقت ( #فردوسی )۩# محمد مهدی طریقت <<<ادامه مطلب

ادامه نوشته

برآستان جانان (فردوسی)طوسی

۩۩۩ ☫ برآستان   جانان  (طریقت) فردوسی ☫ ۩۩۩ 

  سر نـــــاسزایان بــــرافـــــراشتن

وز ایشان امیـــــــد بهی داشتن

سر رشته ی خویش گُم کردن است

به جیب اندرون مار پروردن است 

                                                     فردوسی

برآستان جانان (فردوسی ) طوسی

   

۩۩☫برآستان جانان(فردوسی)طوسی  ۩۩

 مبادا که گستاخ باشی به دهر / که از پای‌زهرش فزون است زهر

مسا ایچ با آز و با کینه دست / ز منزل مکن جایگاهِ نشست

سرایِ سپنج است با راه و رو / تو گردی کهن، دیگر آرند نو

یکی اندر آید، دگر بگذرد / زمانی به منزل چَمَد گر چَرَد

چو برخیزد آوازِ طبلِ رحیل / به خاک اندر آید سرِ مور و پیل ...

که نیک و بد اندر جهان بگذرد / زمانه دمِ ما همی بشمرد

اگر تخت یابی اگر تاج و گنج / وگر چند پوینده باشی به رنج

سرانجام جایِ تو خاک‌ست و خشت / جز از تخمِ نیکی نبایدت کِشت

 ( شاهنامه فردوسی بزرگ )

 ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت    

 

ادامه نوشته

برآستان جانان (فردوسی) طوسی

برآستان جانان (فردوسی) طوسی

جهان بر کهان و مهان بگذرد / خردمند مردم چرا غم خورد؟

بسی مهتر و کهتر از من گذشت / نخواهم من از خواب بیدار گشت

همانا که شد سال بر شست و شش / نه نیکو بوَد مردمِ پیر کَش

چو این نامور نامه آید به بُن / ز من رویِ کشور شود پر سخُن

از آن پس نمیرم که من زنده‌ام / که تخمِ سخن من پراکنده‌ام

هر آن کس که دارد هُش و رای و دین / پس از مرگ بر من کند آفرین

 

( شاهنامه فردوسی بزرگ )

 

برآستان جانان (فردوسی)طوسی

 

۩☫برآستان جانان (فردوسی)طوسی ۩۩

قسمت‌هایی پندنامۀ بزرگمهر به کِسری نوشین‌رون (از بین حدود 250 بیت) که با نام ایاتکارِ بزرگمهر به زبان پهلوی موجود است در ابتدا بوزرجمهر (بزرگمهر) از بی‌وفایی دنیا پندهایی داده و سپس پرسش و پاسخ‌های او با شاه نوشین‌روان است:

1 بدیدم که این گنبد دیرساز / نخواهد همی لب گشادن به راز

2 اگر مرد برخیزد از تختِ بزم / نهد بر کفِ خویش جان را به رزم

3 زمین را بپردازد از دشمنان / شود ایمن از رنجِ آهرمنان ...

4 شود دستگاهش چو خواهد فراخ / کند گلشن و باغ و میدان و کاخ ...

5 فراز آورد لشکر و خواسته / شود کاخ و ایوانش آراسته ...

6 ز رویِ ریا هرچه گِرد آورد / ز صد سال بودنش برنگذرد

7 شود خاک و بی‌بر شود رنجِ اوی / به دشمن بماند همه گنجِ اوی

8 نه فرزند مانَد، نه تخت و کلاه / نه ایوانِ شاهی، نه گنج و سپاه

9 چو بنشیند آن جَستن و بادِ اوی / ز گیتی نگیرد کسی یادِ اوی ...

10 ز گیتی دو چیزست جاوید بس / دگر هرچه باشد نماند به کس

11 سخن گفتنِ نغز و کردارِ نیک / نگردد کهن تا جهانست ریک ...

12 مکن شهریارا گنه تا توان / به ویژه کزو شرم دارد روان

13 بی‌آزاری و سودمندی گُزین / که اینست فرهنگِ آیین و دین

(از اینجا  پرسش و پاسخ‌های او با شاه نوشین‌روان آغاز می‌گردد:)

14 بدو گفت فرّخ کدام‌ست مرد؟ / که دارد دلی شاد بی بادِ سرد

15 چنین گفت کان کاو بوَد بی‌گناه / نبردست اهرمن او را ز راه ...

 16 کزین بگذری سفله آن را شناس / که از پاک یزدان ندارد سپاس

17 دریغ آیدش بهرۀ تن ز تن / شود ز آرزوها ببندد دهن

18 همان بهرِ جانش که دانش بوُد / نداند، نه از دانشی بشنود ...

 (سپس به معرفی ده دیو یا ده نیروی اهرمنی در سرشت انسان می‌پردازد و آنها را معرفی می‌کند:)

 19 کدام‌ست دانا؟، بدو شاه گفت / که دانش بوَد مرد را در نهفت

20 چنین گفت کان کاو به فرمانِ دیو / نپردازد از راهِ کیهان‌خدیو

21 دَه‌اند اهرمن هم به نیرویِ شیر / که آرند جان و خرد را به زیر

22 بدو گفت کِسری که ده دیو چیست؟ / کز ایشان خرد را بباید گریست

23 چنین داد پاسخ که آز و نیاز / دو دیوند با زور و گردن‌فراز

24 دگر خشم و رشک‌ست و ننگ‌ست و کین / چو نمّام و دوروی و ناپاک‌دین

25 دَهُم آنکه از کس ندارد سپاس / به نیکی و، هم نیست یزدان‌شناس

26 بدو گفت ازین شوم دَه باگزند / کدام‌ست اهرمنِ زورمند؟

27 چنین داد پاسخ به کسری که آز / ستمکاره دیوی بوَد دیرساز

28 که او را نبینند خشنود ایچ / همه در فزونیش باشد بسیچ

29 نیاز آنکه او را ز اندوه و درد / همی کور بینند و رخساره زرد

30 کزین بگذری خسروا دیوِ رشک / یکی دردمندی بوَد بی پزشک

31 اگر در زمانه کسی بی‌گزند / به تندی شود جانِ او دردمند ...

32 دگر دیوِ کین‌ست پرخشم و جوش / ز مردم بتابد گهِ خشم هوش ...

33 دگر دیوِ نمّام کاو جز دروغ / نداند، نراند سخن با فروغ

34 بماند سخن‌چین و دوروی دیو / بُریده دل از بیمِ کیهان‌خدیو

35 میانِ دو تن کین و جنگ آورد / بکوشد که پیوستگی بشکرد

36 دگر دیوِ بی‌دانش و ناسپاس / نباشد خردمند و نیکی‌شناس

37 به نزدیکِ او رای و شرم اندکی‌ست / به چشمش بد و نیک هر دو یکی‌ست

 (سپس کسری از بزرگمهر می‌پرسد : خداوند برای مقابله با این دیوها، به انسان چه داده است؟ و پاسخ آن خرد (عقل) است:)

38 ز دانا بپرسید پس شهریار / که چون دیو با دل کند کارزار

39 به بنده چه دادست کیهان‌خدیو؟ / که از کار کوته کند دستِ دیو

40 چنین داد پاسخ که دستِ خرد / ز کردارِ اهرمنان بگذرد

41 خرد باد جانِ ترا رهنمون / که راهی درازست پیش اندرون ...

42 همیشه خردمند و امّیدوار / نبیند جز از شادیِ روزگار ...

43 کسی کاو به گنج و درم ننگرد / همه روزِ او بر خوشی بگذرد

44 بدو گفت شاه از هنرها چه بِه؟ / که گردد بدو مردِ جوینده مِه

45 چنین داد پاسخ که دانش بِهَست / خردمند خود بر جهان بر مِهَست

46 که دانا بلندی نیازد به گنج / تنِ خویش را دور دارد ز رنج ...

 47 هنرمند کز خویشتن در شگفت / بماند، هنر زو نباید گرفت ...

48 از آن پس بپرسید کسری ازوی / که ای نامور مردِ فرهنگ‌جوی

49 بزرگی به کوشش بوَد گر به بخت؟ / که یابد جهاندار ازو تاج و تخت

50 چنین داد پاسخ که بخت و هنر / چنانند چون جفت با یکدگر

51 چنانچون تن و جان که یارند و جفت / تنومند پیدا و جان در نهفت ...

52 به کوشش نیاید بزرگی به جای / مگر بختِ نیکش بوَد رهنمای

53 و دیگر که گیتی فسانه‌ست و باد / چو خوابی که بیننده دارد به یاد

54 چو بیدار گردد نبیند به چشم / اگر نیکویی دید، اگر درد و خشم ...

 55 بپرسید ازو گفت خرسند کیست؟ / به بیشی ز چیز آرزومند کیست؟

56 چنین داد پاسخ که آن کس که مِهر / ندارد برین گِرد گردان‌سپهر ...

 57 بپرسید ازو نامور شهریار / که از مردمان کیست امّیدوار؟

58 چنین گفت کان کس که کوشاتر است / دو گوشش به دانش نیوشاتر است ...

 

(سپس کسری می‌پرسد که چه کسی دوستان بیشتری می‌تواند داشته باشد که پاسخش کسی است که نیکدل و مهربان و کمک‌کننده باشد و بعد می‌پرسد چه کسی دشمنان بیشتری دارد. سپس می‌پرسد دوست جاودان کیست که پاسخش کردار نیک است:)

59 بدو گفت کسری کرا بیش دوست؟ / که با او یکی بود از مغز و پوست

60 چنین داد پاسخ که از نیکدل / جدایی نخواهد جز از دل‌گسل

61 دگر آن کسی کاو نوازنده‌تر / نکوتر به کردار و سازنده‌تر

62 بپرسید دشمن کرا بیشتر؟ / که باشد بدو بر بداندیش‌تر

63 چنین داد پاسخ که برترمنش / که باشد فراوان بدو سرزنش

64 همان نیز کآواز دارد درشت / پرآژنگ رخساره و بسته مشت

65 بپرسید تا جاودان دوست کیست؟ / ز دردِ جدایی که خواهد گریست؟

66 چنین داد پاسخ که کردارِ نیک / نخواهد جدا بودن از یارِ نیک ...

 67 بدو گفت شاه از خداوندِ مهر / چه باشد به پهنا فزون از سپهر؟

68 چنین گفت کان شاهِ بخشنده‌دست / و دیگر دلِ مردِ یزدان‌پرست ...

(در ادامه کسری می‌پرسد شگفت‌انگیزترین چیزی که دیدی چیست؟ و بزرگمهر می‌گوید کار این دنیا، و مثال زیبایی هم می‌آورد:)

 69 بپرسید و گفتش چه دیدی شگفت؟ / کز آن برتر اندازه نتوان گرفت

70 چنین گفت با شاه، بوزرجمهر / که یکسر شگفت‌ست کارِ سپهر

71 یکی مرد بینیم با دستگاه / کلاهش رسیده به ابرِ سیاه

72 که او دستِ چپ را نداند ز راست / ز بخشش فزونی نداند نه کاست

73 یکی گردشِ آسمان بلند / ستاره بگوید که چون‌ست و چند

74 فلک رهنمونش به سختی بوَد / همه بختِ او شوربختی بوَد

(امانت و دقت فردوسی ستودنی است و خود را متعهّد به گزارش کامل داستان‌ها و روایت‌ها می‌داند. گاهی داستان‌ها آن‌قدر مفصّل است که شاعر خسته می‌شود و در پایان از این که سرانجام توانسته است کار را تمام کند خدا را سپاس می‌گزارد، نمونۀ آن در همین داستان انوشیروان و نصایح بزرگمهر است که خسته کننده است. (برگرفته از کتاب "شاهِ نامه‌ها" نوشتۀ دکتر سیروس شمیسا) به طوریکه در پایان این پندنامه فردوسی می‌گوید:)

 75 سپاس از خداوندِ خورشید و ماه / که رَستم ز بوزرجمهر و ز شاه

 ( شاهنامه فردوسی بزرگ )

 در بیت اول : گنبد دیرساز : فلک ناسازگار..........در بیت سوم : بپردازد : خالی کند

در بیت پنجم : خواسته : مال، کالا.................در بیت چهاردهم : باد سرد : تأسف

در بیت هیجدهم : یعنی کسی که نه از نعمت‌های مادی دنیا بهره می‌برد و نه روحش را می‌پرورد و ناسپاس از نعمت‌های خداست

در بیت بیستم : کیهان‌خدیو : خداوند..........در بیت بیست و چهارم : نمّام : سخن‌چین

در بیت بیست و هشتم : خشنود : راضی، قانع .....در بیت سی و پنجم : پیوستگی بشکرد : دوستی و اتحاد را از بین ببرد

در بیت سی و ششم : ناسپاس : نمک‌نشناس

در بیت چهل و هفتم : یعنی هنر را از کسی که شیفته کار خودش است نباید یاد گرفت

در بیت پنجاه و چهارم : اگر : یا.........در بیت پنجاه و هشتم : نیوشا : شنونده

در بیت شست و یکم : نوازنده : مهربانی‌کننده...در بیت شست و سوم : برترمنش : متکبّر

 

برآستان جانان(شاهنامه) فردوسی

..........................................................................................................................

   

  

  ۩۩۩ ☫ برآستان جانان فردوسی)طوسی  ☫۩۩۩

نخستین سخن چون گشایش کنیم 

جهان‌آفرین را ستایش کنیم

خردمند و بینادل آن را شناس 

که دارد ز دادارِ کیهان سپاس

بداند که هست او ز ما بی‌نیاز 

به نزدیکِ او آشکارست راز

کسی را کجا سرفرازی دهد 

نخستین ورا بی‌نیازی دهد

( شاهنامه فردوسی بزرگ )

 

برآستان جانان(فردوسی )طوسی

۩۩۩ ☫برآستان جانان(فردوسی )طوسی☫۩۩۩

 حافظ آداب باستانی ایران

فردوسی حكیمی است یكتاپرست و مسلمانی پاك اعتقاد و دوستدار خاندان پاك پیامبر ص نفرت او از تازیان هم منافاتی با مسلمانی او ندارد بنابر شواهد او شیعه دوازده امامی بوده است وی اعتقاد استوار به دین اسلام داشت

حكیم‌ و شاعر بزرگ‌ ایران‌ همزمان‌ با زوال‌ دولت‌ ایرانی‌ سامانیان‌ متولد شد. واپسین‌ ایام‌ حیاتش‌ مقارن‌ سال‌هایی‌ بود كه‌ نهضت‌ آزادگان‌ ایران‌ در برابر فقهای‌ شریعت‌ بغداد در هم‌ شكسته‌ بود و قدرت‌ به‌ دست‌ هواخواهان‌ خلاق‌ خلافت‌ افتاده‌ بود و شرف‌ و آزادگی‌ و ایران‌ دوستی‌، گناهی‌ بس‌ عظیم‌ محسوب‌ می‌شد و در چنین‌ محیطی‌، حماسه‌ ملی‌ ایران‌ و سراینده‌ آن‌ فراموش‌ شدند. از این‌ رو در كتاب‌های‌ تاریخ‌ و ادب‌ و رجال‌، چون‌ تاریخ‌ بیهقی‌، زین‌الاخبار، قابوسنامه‌ و... نام‌ و یادی‌ از او به‌ جا نمانده‌ است‌.

● نام‌ او

در «ابوالقاسم‌ منصوربن‌ حسن‌ فردوسی‌».

● سال‌ تولد و وفات‌ او

در شاهنامه‌ اشاراتی‌ به‌ سالهای‌ زندگی‌ او ۵۸ـ۶۳ـ۶۰ـ۶۱ـ۶۵ـ۶۶ـ۷۱ و نزدیك‌ به‌ ۸۰ سال‌ شده‌ است؛ اما مهمترین‌ سال‌ عمر فردوسی‌ در سرودن‌ شاهنامه‌ ۵۸ سالگی‌ بوده‌ است‌ كه‌ ۳ مرتبه‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌ است‌.

از آن‌ پس‌ كه‌ پیموده‌ پنجاه‌ و هشت‌

به‌ سر بر، فراوان‌ شگفتی‌ گذشت‌

چو برداشتم‌ جام‌ پنجاه‌ و هشت‌

نگیرم‌ به‌ جز یاد تابوت‌ و طشت‌

بدانگه‌ كه‌ بر سال‌ پنجاه‌ و هشت‌

نوان‌ تر شدن‌ چون‌ جوانی‌ گذشت‌

● زادگاه‌ او

● طوس‌ فردوسی‌

● تربیت‌ و تحصیل‌

● بینش‌ دینی‌ فردوسی‌

در مقدمه‌ شاهنامه‌ اقرار به‌ نوبت‌ و خلافت‌ خلفای‌ راشدین‌ ثبت‌ شده‌ اما این‌ امر ایمان‌ او را زیر سوال‌ نمی‌برد:

چه‌ گفت‌ آن‌ خداوند تنزیل‌ و وحی‌

خداوند امر و خداوند نهی‌

كه‌ خورشید بعد از رسولان‌ مه‌

نتابید بركس‌ زبوبكر به‌

عمر كرد اسلام‌ را آشكار

بیاراست‌ گیتی‌ چو باغ‌ بهار

پس‌ از هر دو آن‌ بود عثمان‌ گزین‌

خداوند شرم‌ و خداوند دین‌

چهارم‌ علی‌ بود جفت‌ بتول‌

كه‌ او را به‌ خوبی‌ ستاید رسول‌

كه‌ من‌ شهر علمم‌، علیم‌ در است‌

درست‌ این‌ سخن‌ گفت‌ پیغمبر است‌

دكتر جعفری‌ لنگرودی‌ در كتاب‌ راز بقای‌ ایران‌ در سخن‌ فردوسی‌ معتقد است‌ كه‌ فردوسی‌ شیعه‌ مذهب‌ نیست‌ اما اعتقاد مفرط‌ به‌ اهل‌ بیت‌ دارد.

 

 ۩۩۩☫  برآستان جانان (جای خالی مادر ) فردوسی/ (طریقت ) + حماسه  +اشعار ☫۩۩۩ 

 

فضای داستان رستم و سهراب، بطور طبیعی بسیار مردانه است. البته نقش پررنگ دختر شاه سمنگان را در خواستگاری از رستم، به دنیا آوردن سهراب و تلاش برای نگه داشتن پسر نزد خود می‌بینیم، ولی تنها چهل بیت بخش آغازین داستان به شرح دیدار تهمینه و تهمتن، و سی بیت پس از آن به گفتگوی پسر و مادر اختصاص دارد. به صورت پراکنده نیز رستم به هنگام پیام آوردن گیو، یاد تهمینه و فرستادن هدیه و پرسیدن از او درباره‌ی فرزندش می‌افتد که شرح آن در چهار بیت آمده است. در یک بیت از پرسیدن نشانه‌ی خیمه‌ها از هجیر، در بیت دیگری هنگام گفتگوی سهراب با هومان و در بیت سوم هنگام آشکار شدن مهره‌‌ی بازوی پهلوان جوان، از تهمینه سخن می‌رود. شرح رفتار تهمینه هنگام پدرود کردن با سهراب نیز در سه بیت گفته می‌شود و سرانجام، سه بیت نیز بیانگر نگرانی رستم پس از کشته شدن سهراب است که این فاجعه را چگونه به گوش مادرش برساند. به این ترتیب تنها در هشتاد و چهار بیت یا هشت درصد از کل غمنامه به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از تهمینه سخن رفته است. اگر همه‌ی بیت‌هایی را که به زنان دیگر یعنی رودابه، گردآفرید، و حتی پرستاران مجلس بزم اشاره شده در نظر بگیریم، باز هم شمار بیت‌های زنانه‌ی این داستان دردآلود، نزدیک به یک ششم کل داستان خواهد شد. این بسیار طبیعی است. به راستی هر جا مانند داستان زال و رودابه سخن از مهر، عاطفه و صلح باشد زنان صحنه‌گردان هستند و آنگاه که جنگ، کین و دوری انسان‌ها از یکدیگر را می‌بینیم، در حماسه نیز مانند تاریخ واقعی، مادران و همسران از صحنه دور می‌شوند و حتی زنان دلاوری چون گردآفرید نقشی کوتاه برعهده دارند.

 

پس از درگذشت سهراب، آنگاه که رستم به وصیت او عمل می‌کند و خیالش از فرستادن تورانیان به سرزمین‌شان آسوده می‌گردد، تابوت فرزند دلبند خود را همراه با برادر و دیگر یارانش به زابل می‌برد:

پس آنگه سویِ زاولستان کشید؛

چو آگاهیِ این به دستان رَسید،

همه سیستان پیشباز آمدند

به درد و به رنجِ دراز آمدند

چو تابوت را دید دستانِ سام

فرود آمد از اسپ و بگذارد گام

همه‌ی مردم سیستان بویژه پدربزرگ، از این غم بزرگ آگاه شده‌اند ولی هیچ صحبتی از مادربزرگ یعنی رودابه نیست. او بی‌گمان در میان مردم سیستان است، ولی برخلاف زال، از او نامی برده نمی‌شود.

 

تهمتن پیاده همی رفت پیش

دریده به بر ببر و دل کرده ریش

گشادند گردان سراسر کمر

همه پیشِ تابوت پُرخاکْ سر

چو آمد تهمتن به ایوانِ خویش

خروشید و تابوت بنهاد پیش

از او میخ برکَند و بگشاد سر

کفن ز او جدا کرد پیشِ پدر

تنش را بدان نامداران نمود

تو گفتی که از کاخ برخاست دود

مِهانِ جهان جامه کردند چاک

به ابر اندر آمد سرِ گَرد و خاک

در تابلوی دردناک هنرمند طوس، جهان پهلوان پوشش جنگی خود یعنی ببر بیان را بر تن دریده، پهلوانان به نشانه‌ی سوگواری کمربند را گشوده‌اند و در حالی‌که خاک بر سر می‌ریزند، پیشاپیش تابوت حرکت می‌کنند. فردوسی بزرگ که می‌خواهد با مخاطب خود پیوند ژرف‌تری برقرار کند، از کفن سخن می‌گوید که در برابر زال از پیکر نوه‌ی درگذشته جدا می‌شود. پدربزرگ باید بتواند در این دیدار آخرین، با نوه‌ای که تاکنون ندیده خداحافظی کند. ولی باز هم از رودابه سخنی نیست. غم و اندوه دل همه را می‌سوزانَد و دود این آتش به آسمان برخاسته است. همه‌ی بزرگان در سوگواری شرکت دارند ولی دختر شاه سمنگان در میان مهان جهان نیست. تابلوی فردوسی بزرگ بسیار دقیق و با ذکر جزئیات است. اگر او می‌فرماید رستم منتظر ماند تا همه‌ی سپاه توران به سرزمین خود بازگردند، به صورت ناگفته به ذهن خواننده آورده است که هیچ پیکی برای آوردن تهمینه فرستاده نشده‌است. جای مادر در تابلوی فردوسی آگاهانه خالی است زیرا در زمانه‌ی پدرسالار، تو گویی سام است که در تابوت خوابیده و پس از آن که زال او را بدرود کند، دیگر همه چیز به پایان رسیده است.

 

همه کاخ تابوت بُد سربه‌سر

غنوده به صندوق در، شیرِ نر

تو گفتی که سام است با یال و سُفت

غمی شد ز جنگ، اندر آمد، بخفت

بپوشید بازش به دیبای زرد

سرِ تنگْ تابوت را سخت کرد

ادامه نوشته

قانون اضافی+ برآستان جانان (فردوسی ) طوسی

 

۩۩۩☫  برآستان جانان (فردوسی ) طوسی☫۩۩۩

 

 

ناسزایان

 

         سر ناسزایان برافراشتن

        وزایشان امیدبهی داشتن

      سررشتهء خویش گُم کردنست

       به جیب اندرون،مارپروردنست

 

 

🔹روزی از روزها دولت بنیتو موسولینی قانونی امضا کرد که در آن خرید و فروش عرق سگی ممنوع اعلام می شد.
 این گونه بود که فردای آن روز ماموران پلیس به مغازه او هجوم آوردند و مغازه او را پلمپ کردند.
آلفردو بیچاره تنها و سرگردان به پارک پناه برد.
او در پارک ناراحت و غمگین شروع به راه رفتن کرد و بر بخت بد خود بسی گریست و گریست .

🔸در حالی که سرش را به درختی تکیه داده بود، داشت هق هق می زد و از زمین و زمان دل چرکین بود ، ناگهان یک نفر از پشت سرش گفت :
هی آلفردو! خوب شد پیدات کردم. بد جوری تو خماری موندم، رفیق.
امروز تمام عرق فروشی های شهر رو تعطیل کردند و من هم نمی دونم باید از کجا عرق گیر بیارم.
تو چیزی تو خونه ات داری به من بدی ؟ من حاضرم به جای دو لیره ، بهت 10 لیره پول بدم.
آلفردو در بهت فرو رفت.
سریع به خانه رفت و در زیر زمین به جست و جو پرداخت.
تعدادی بطری عرق سگی پیدا کرد .
یکی از آن ها را در یک کیسه مشکی گذاشت و یواشکی دوباره به پارک برگشت و بطری را دست مشتری داد و ده لیره را گرفت.

🔹او در پایان به مشتری گفت :
اگه باز هم خواستی بیا همین جا. به دوستان قابل اعتمادت هم بگو. اسم رمز هم این باشه :
"آقا ببخشید ! شما دیروز بازی اینتر و یونتوس رو دیدید؟"
در روزهای بعد هم آلفردو به پارک می رفت.
هر روز تعداد بیشتری پیدایشان می شد.
در هفته اول مشتری های او به ده تن رسیده بود. در هفته دوم مشتری های او سی تن شده بودند.
در آمد او کم کم روزانه به 200 لیره رسیده بود.
او خانه ای جدید خرید.
برای مادرش خدمتکار گرفت که لازم نباشد کار کند.
با ویتوریای جوان نامزد کرد و برای او گردنبند طلا خرید. دوستان جدیدی پیدا کرد :
لئوناردو. کارلو . الساندرو
کم کم شهرتش فزونی گرفت،به طوری که پلیس از افزایش ثروت او مشکوک شد که نکند که او به صورت مخفیانه دارد عرق سگی می فروشد.

🔸 این گونه بود که ماموری را برای تحقیقات روانه کرد.
مامور فردایش به اداره برگشت و گفت نه قربان . آلفردو هیچ قانون شکنی ای انجام نداده است.
مامور دیگری را فرستاند و او هم همین را گفت .
مامور دیگر هم همین را گفت و این گونه بود که خیال رئیس پلیس راحت شد که مشکلی در کار نیست.
آن ماموران برای حق السکوت روزانه 5 لیره از آلفردو شیتیل می گرفتند و هر از گاهی هم از خود آلفردو عرق می خریدند.
آلفردو در این مدت حسابی به این ماموران رشوه داد . کم کم خود رئیس پلیس هم شروع به رشوه گرفتن کرد.
گذشت تا این که بنیتو موسولینی به گسترش یک باند مافیایی در کشور مشکوک شد.

🔹او اختیارات سازمان جاسوسی را برای نفوذ در مافیا افزایش داد، اما افسوس که دیگر دیر شده بود.
 آلفردو حتی افرادی را در بین خود مقامات فاشیست خریده بود که از قضا یکی از آن ها رئیس اطلاعات موسولینی بود.

🔸این شخص از کل کشور برای آلفردو اطلاعات می آورد.مرتب هم موسولینی را در مورد مافیا گیج می کرد.
در نهایت آلفردو با متفقین متحد شده و زمینه سقوط موسولینی را فراهم کرد.
بعد از روی کار آمدن نظام جدید ، نخست وزیران توسط آلفردو نصب و عزل می شدند.

🔹 در واقع همه سیاستمداران فهمیده بودند که " پدر خوانده " کیست.
چند بار چند تن از سیاستمداران مستقل تلاش کردند که خرید و فروش عرق سگی را بار دیگر آزاد کنند، اما همگی به شکل فجیعی ترور شدند.
.
🔸عموم تصور می کنند که مافیا در فقدان قانون است که رشد می کند حال آن که دقیقا جریان برعکس است.
مافیا از قانون تغذیه می کند. منتهی یک قانون اضافی (نامناسب).
هر جا قانون اضافه باشد، مافیا آنجا است و هر جا به صورت افراط و تفریط و به صورت یک جانبه نگری به مسائل نگریسته شود و همه جانبه مشکل آنالیز نگردد، افراد و گروه ها در قالب دیگر راه خود را پیدا خواهند کرد."

برآستان جانان (فردوسی)طوسی

 

۩۩☫برآستان جانان (فردوسی)طوسی☫۩۩۩

یکی را همه زُفتی و ابلهی‌ست  

 یکی با خردمندی و فرّهی‌ست

برین و برآن روز هم بگذرد  

 خُنُک آنکه گیتی به بد نسپَرَد

 

( شاهنامه فردوسی بزرگ )

 

نتیجه تصویری برای دسته گل تقدیمی

مثنوی  (فردوسی)طوسی /برآستان جانان  

 

 

      ۩۩۩ ☫ مثنوی  (فردوسی)طوسی /برآستان جانان  ☫ ۩۩۩  

 

1 چو سال اندرآمد به هفتاد و هشت / جهاندارِ بیدار بیمار گشت

2 بفرمود تا رفت شاپور پیش / ورا پندها داد زَ اندازه بیش

3 بدانست کآمد به نزدیک مرگ / همی زرد خواهد شدن سبزبرگ

4 بدو گفت کاین عهدِ من یاد دار / همه گفتِ بدگوی را باد دار ...

5 بدان ای پسر کاین سرایِ فریب / ندارد ترا شادمان بی‌نهیب

6 نگهدارِ تن باش و آنِ خرد / چو خواهی که روزت به بد نگذرد ...

7 سرِ تختِ شاهی بپیچد سه کار / نخستین ز بیدادگر شهریار

8 دگر آنکه بی‌سود را برکشد / ز مردِ هنرمند سر درکشد

9 سدیگر که با گنج خویشی کند / به دینار کوشد که بیشی کند

10 به بخشندگی یاز و دین و خرد / دروغ ایچ تا با تو برنگذرد

11 رخِ پادشا تیره دارد دروغ / بلندیش هرگز نگیرد فروغ ...

12 اگر پادشا آزِ گنج آورد / تنِ زیردستان به رنج آورد ...

13 بدان کوش تا دور باشی ز خشم / به مردی بخواب از گنهکار چشم

14 چو خشم آوری هم پشیمان شوی / به پوزش نگهبانِ درمان شوی ...

15 به فردا ممان کارِ امروز را / برِ تخت منشان بدآموز را ...

16 سخن هیچ مگشای با رازدار / که او را بُوَد نیز انباز و یار ...

17 تو عیبِ کسان هیچ گونه مجوی / که عیب آورد بر تو بر عیب‌جوی

18 وگر چیره گردد هوا بر خرد / خردمندت از مردمان نشمرد ...

19 نباید که باشی فراوان‌سخُن / به رویِ کسان پارسایی مکن

20 سخن بشنو و بهترین یاد گیر / نگر تا کدام آیدت دلپذیر ...

21 هر آنکس که پوزش کند بر گناه / تو بپذیر و کینِ گذشته مخواه ...

22 بیارای دل را به دانش که ارز / به دانش بُوَد تا توانی بورز

23 چو بخشنده باشی گرامی شوی / ز دانایی و داد نامی شوی ...

24 تو پندِ پدر همچنین یاد دار / به نیکی گرای و بدی باد دار

25 به‌خیره مرنجان روانِ مرا / به آتش تنِ ناتوانِ مرا ...

26 برین بگذرد سالیان پانصد / بزرگی شما را به پایان رسد

27 بپیچد سر از عهد فرزندِ من / هم آنکس که باشد ز پیوندِ من

28 ز رای و ز دانش به یکسو شوند / همان پندِ دانندگان نشنوند

29 بگردند یکسر ز عهد و وفا / به بیداد یازند و جور و جفا

30 بپوشند پیراهنِ بدتنی / ببالند با کیشِ آهرمنی

31 گشاده شود هرچه ما بسته‌ایم / بیالاید آن دین که ما شسته‌ایم

32 تبه گردد این پند و اندرزِ من / به ویرانی آرد رخ این مرزِ من

33 همی خواهم از کردگارِ جهان / شناسندۀ آشکار و نهان

34 که باشد ز هر بد نگهدارتان / همه نیک‌نامی بُوَد یارتان ...

35 کنون دخمه را برنهادیم رخت / تو بسپار تابوت و پرداز رخت

36 بگفت این و تاریک شد بختِ اوی / دریغ آن سر و افسر و تختِ اوی

( از اینجا فردوسی از راوی به سخنگو تبدیل می‌شود )

37 چنین است آیینِ خرّم جهان / نخواهد به ما بر گشادن نهان ...

38 بیا تا همه دستِ نیکی بریم / جهانِ جهان را به بد نسپریم

39 بکوشیم بر نیک‌نامی به تن / کزین نام یابیم بر انجمن ...

40 کنون پادشاهیِّ شاپور گوی / زبان برگشای از می و سور گوی

41 بر آن آفرین کافرین آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید

42 هم آرام ازویست و هم کام ازوی / هم انجام ازویست و فرجام ازوی ...

43 ز خاشاکِ ناچیز تا عرش راست / سراسر به هستیِّ یزدان گواست

44 جز او را مخوان کردگارِ جهان / شناسندۀ آشکار و نهان

 

( شاهنامه فردوسی بزرگ )

 

در بیت هشتم : بی‌سود : بی‌هنر – برکشد : به مقام رساند – سر درکشد : دوری کند

در بیت سیزدهم : بخواب : بپوش – معنی مصراع دوم : با مردانگی از گناهکار چشم بپوش

در بیت پانزدهم : ممان : مگذار

در بیت هیجدهم : هوا : خواسته‌های نفس

در بیت نوزدهم : فراوان‌سخن : پرحرف – معنی مصراع دوم : تظاهر به پارسایی مکن

در بیت بیست و دوم : ارز : ارزش، اعتبار

در بیت سی و هشتم : جهان جهان : دنیای گذرنده


برآستان جانان (فردوسی  ) طوسی

 ۩۩۩☫برآستان جانان (فردوسی  ) طوسی ) ۩۩۩

چنین است رسمِ جهانِ جهان  

 همی رازِ خویش از تو دارد نهان

نسازد، تو ناچار با او بساز  

 که روزی نشیب است و روزی فراز

 

( شاهنامه فردوسی بزرگ )