برآستان جانان(فردوسی)طوسی


۩۩۩ ☫برآستان جانان(فردوسی)طوسی ☫ ۩۩۩

آنان که شاهنامه را نامهی شاهان و فردوسی را ستایشگر ستمگران میدانند، بیگمان شاهکار نابغهی طوس را نخواندهاند و با این پیوند دهندهی ایرانیان بیگانهاند. چگونه میتوان غمنامهی سهراب نوجوان را خواند و بر افراسیاب و کاوس نفرین نفرستاد؟ در مرگ آن پهلوان، شاه توران و شاه ایران آگاهانه نقش دارند و گناهکارند. فردوسی هنرمند بیش از ۱۵ درصد غمنامهی سهراب را به پس از بر زمین افتادن او اختصاص داده است. چرا این «سهراب کشان» چنین به درازا میکشد؟ پدران ما پای نقل نقالان میگریستند و آرزو میکردند این بار معجزهای روی دهد و سهراب زنده بماند. ولی استاد هنرمند، این بخش از شاهنامه را طولانی میکند تا تیر را به هدف بنشاند و به مخاطب بفهماند که صاحبان قدرت، چگونه از پیوند و همزبانی مردمان نگرانند. کاوس زمانی که درخواست رستم را برای دادن نوشدارو از زبان گودرز میشنود، آشکارا میگوید: «بله، رستم! همان که در میان انجمن، بیشتر از همگان هواخواه دارد! همان که یکبار رودرروی من گستاخی کرد! من بیایم فرزندش را از مرگ برهانم تا زورمندتر شود و مرا هلاک کند؟ البته اگر بخواهد سرکشی کند او را مجازات خواهیم کرد. ولی اگر در پیوند با فرزند پهلوان خود نیرومندتر شود دیگر کجا در برابر تخت من آمادهی خدمت خواهد ایستاد و زیر پرچم من خواهد ماند»؟ البته پندار کاوس سراسر نادرست است. خاندان پهلوانی ایران بارها توان بهدست گرفتن قدرت سیاسی را داشتهاند و حتی گاه دیگر پهلوانان و تودهی مردم از سام، زال و رستم میخواهند در سیاست دخالت کنند و تخت را به دست گیرند، ولی آنان هرگز نمیپذیرند.
جهانپهلوانان شاهنامه این خط قرمز را نمیشکنند. ولی نمایشنامه نویس بزرگ، در این بخش بسیار اثرگذار که احساس مخاطب را به تمامی برانگیخته است، به او میآموزد که از شاه، خیری نمیرسد! گودرز که پیام را برده ولی دست خالی بازگشته، به رستم میگوید این کار من نیست، خودت باید بروی شاید جانِ تاریک کاوس را روشن کنی و نوشدارو را بهدست آوری:
چو بشنید گودرز، برگشت زود برِ رستم آمد، به کردارِ دود
بدو گفت: «خویِ بدِ شهریار درختی است جنگی، همیشه به بار
تو را رفت باید به نزدیکِ اوی درفشان کنی جان تاریکِ اوی»
البته فردوسی بزرگ به همانگونه که از داد و دهش فریدون، خدمت جمشید به مردم، صلحجویی کیقباد و دوران نمونهی شاه سپندی چون کیخسرو سخن میگوید، بیخردی کیکاوس را نیز بازگو میکند. شاید این روح جامعهی ایرانی است که کمتر به سیاستهای دادگرانهی قباد میپردازد و صد سال حاکمیت او بر پایهی بستن قرارداد صلح با دشمنان، گسترش تولید در جامعه، آزاد کردن اقتصاد از وابستگی به درآمدهای غارتگرانهی جنگی، کاهش هزینههای نظامی، و تأمین زندگی ناتوانان از طریق مالیات را زود فراموش میکند. همچنان که امروز هم کمتر کسی از اصلاحات امیرکبیر از راهاندازی دارالفنون و روزنامهی وقایع اتفاقیه گرفته تا برچیدن بساط قمه کشی و مبارزه با شکنجه خبر دارد، ولی همگان داستان حمام فین کاشان را شنیدهاند. بیگمان شیوهی پردازش داستان در غمنامهی رستم و سهراب آنچنان است که همگان کمابیش از دریغ کردن نوشدارو برای سهراب خبر دارند و حتی میدانند که در این لحظهی سرنوشت ساز، اقدام کاوس شاه، راهی برای رستم نگذاشته جز آن که در دم واپسین در کنار فرزندش نباشد.
بفرمود رستم که تا پیشکار یکی جامه افگند بر جویبار
جوان را بر آن جامهی زرنگار بخوابید و آمد برِ شهرْیار
گَوِ پیلتن سر سویِ راه کرد کس آمد پسش زود، آگاه کرد،
که: «سهراب شد زین جهانِ فراخ همی از تو تابوت خواهد، نه کاخ
پدر جُست و برزد یکی سردْباد بنالید و مژگان به هم برنهاد»
اگر رستم به نوشداروی کاوس دلخوش نکرده بود، دستِ کم میتوانست آن دم، سر سهراب را بر زانو داشته باشد. چه دردناک است که پدر به ناگزیر پسر را رها میکند تا پیش کسی برود که باید یار شهر باشد ولی تنها شر و شرنگ به جای نوشدارو دارد. فردوسی بزرگ تابلویی سراسر درد و غم از مهر و تلاش رستم تصویر میکند: زیراندازی زربافت در کنار جویبار میگستراند و جگرگوشهی بیهوش خود را به پیشکار میسپارد. ولی هنوز چندان دور نشده که برایش خبر مرگ میآورند. سهراب جوان، در آن لحظه که جان میدهد، باز نام پدر را بر زبان میآورد و برای همیشه مژگان بر هم مینهد.
.
.










۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩