بدون شرح, ضرب المثل, برآستان جانان

۩۩۩ ☫ خلدستان(طریقت ) روایت : ضرب المثل غزل ۩۩۩

محمّدمهدی طریقت

پیغام آشنا، نفَسِ روح‌پرور است

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

شاهد که در میان نبود، شمع گو بمیر

چون هست، اگر چراغ نباشد منور است

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغِ زنده‌دلان، کوی دل‌بر است

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده‌ام هنوز که نزلی محقر است

کاش آن به خشم‌رفتهٔ ما آشتی‌کنان

بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است

جانا! دلم چو عود بر آتش بسوختی

وین دم که می‌زنم ز غمت، دود مجمر است

شب‌های بی توام، شبِ گور است در خیال

ور بی تو بامداد کنم، روز محشر است

گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود

معشوق خوب‌روی، چه محتاجِ زیور است؟

سعدی! خیال بیهده بستی، امید وصل

هجرت بکُشت و وصل هنوزت مصور است

زنهار از این امید درازت که در دل است

هیهات از این خیال محالت که در سر است

گاهی اوقات بدون توجه به اصل و ریشه ی ضرب المثل در محاوره های روز مره بدون اگاهی از آن استفاده می کنند : به عنوان مثال : پیش میآید که کسی این ضرب المثل را استفاده کند "چی بود وُ چی شد"و حکایت این ضرب المثل اینگونه است که یک روز، باربری در بازار طهران پیش خود فکر می کرد وآرزو میکرد ”کاش مادرم که به بیماری لاعلاج دُچار است میمرد“ و پدرم زن بیوه ای "خوشگل "میگرفت و آن زن بیوه صاحب دختر جوانی بود که من با آن دختر دوست می شدم و عشقبازی میکردم و دست آخر هم با وی ازدواج میکردم از قضا روزی بر اثر یک تصادف به جای مادر، پدرش دار فانی را وداع گفت و پس از چندی مادرش با یک مرد سبیل کلفت ازدواج کرد ومرد گردن کلفت هر روز بعد از خلوت کردن با مادر و مرتب کردن اوضاع از پسرک التماس دعائی در گوشه و کنار سراغ از پسرک را می گرفت .... پسر که در بازار باربری می کرد قبلاً بالا و پائین می پریدو بشکن می زد و می گفت : اگه بشه چی میشه!! بازارین دیدند پسرک باربر در گوشه ای غمگین نشسته و دست روی دست می زند که : "چی بود و چی شد " حالا حکایت مردم ایران است که نزدیک به نیم قرن پیش پشت سرِ آخوند ها نماز می خواندند و طلب اسلام ناب ناب می کردند و اکنون چار قوه در پشت پرده با عمو اسماعیل و آب ریکا دارند پنچری مردم را به حول و قوه الهی می گیرند و دلار هی بالا می رود و باسن مردم پاره می شود زیرا حقوق بر اساس سکه رایج مملکت است و مجارج بر اساس عرف بین الممل .... " چی بود وُ چی شد " .... پسرک طهرانی کجائی که یادت بخیر !

محمّدمهدی طریقت

خلدستان (سبک مار : ضرب المثل) حکایت +روایت =>طریقت  ۱۴۰۴= شعر

ادبیات (ضرب المثل) خروس بی محل

خلدستان (سبک مار : ضرب المثل) حکایت +روایت =>طریقت

۩☫ سبک شعر=سبک مار (طریقت )مبارکباد=> ۱۴۰۴= شعر۩۩۩ ۱۳۴۴

سفره هفت سین | 120 عکس و ایده برای چیدن سفره هفت سین - دلبرانه

تعریف جامع و کاملی برای کلمه‌ی ضرب المثل یافته نشده، اما ضرب المثل را گونه‌ای از بیان می‌دانند که معمولا تاریخچه و داستانی پند آموز در پس برخی از آنها نهفته است. دانستن این پیشینه گاهی برای مخاطب جذاب است. ضرب المثل‌ها بر خلاف امثال و حکم مصطلح و عمومی هستند که باید در جمله‌ای قرار گیرند تا عبارتی کامل حاصل شود.هر گاه کسی در غیر موقع حرف بزند و یا میان حرف دیگران بدود و خود را داخل کند چنین فردی را اصطلاحاً "خروس بی محل" می‌خوانند.در ادوار گذشته بانگ نابهنگام خروس را به علت و سببی شوم می‌دانستند، لذا در شرح ریشه‌ی تاریخی آن چنین آمده است:کیومرث سر دودمان سلسله‌ی باستانی پیشدادیان ایران بود که مورخان به روایات مختلف او را آدم ابوالبشر و گل شاه یعنی شاهی که از گل آفریده شده و نخستین پادشاه در جهان دانسته‌اند. کیومرث را پسری بود به نام پشنگ که همیشه بر سر کوه‌ها بود و به درگاه خدای تعالی راز و نیاز و مناجات می‌کرد. کیومرث به این فرزندش خیلی علاقه داشت و غالباً پسر و پدر به سراغ یکدیگر می‌رفتند.روزی دیوان که از دست کیومرث منهزم شده بودند (شکست خورده بود)، به منظور انتقام به سراغ پشنگ رفتند و هنگامی که سر به سجده نهاده بود پاره سنگی بر سرش کوفتند و او را هلاک کردند.حسب المعمول این بار که کیومرث برای دیدار فرزندش پشنگ با آذوقه‌ی کامل رفته بود، جغدی بر سر راهش ظاهر شد و بانگ زد. کیومرث چون فرزندش را نیافت و دانست پشنگ را کشتند، جغد را نفرین کرد و به همین جهت ایرانیان جغد را پیک نامبارک و صدایش را شوم می‌دانند.آنگاه کیومرث در مقام انتقام از دیوان برآمد. سایر فرزندان را بر جای گذاشت و خود با سپاهی گران به سوی دیوان شتافت.در این سفر بر سر راه خویش خروسی سفید رنگ و مرغ و ماری را دید که خروس مرتباً به مار حمله می‌کرد و هر بار که موفق می‌شد با منقارش به شدت بر سر مار نوک بزند به علامت پیروزی بانگ می‌کرد. کیومرث را از اینکه خروس برای صیانت و دفاع از ناموس تا پای جان فداکاری می‌کند، بسیار خوش آمده سنگی برداشت و مار را بکشت و بانگ خروس را به فال نیک گرفت.کیومرث پس از غلبه بر دیوان، آن مرغ و خروس را برداشت و به فرزندانش دستور داد آنها را در خانه نگاهداری و تکثیر کند.معمولاً خروس به هنگام روز بانگ می‌کند و چون شب شد تا بامدادان که پایان شب و طلایه روز و روشنایی است بانگ نمی‌زند؛ ولی قضا روزی خروس موصوف شبانگاهان که بی موقع و نابهنگام بود بانگ برداشت. همه تعجب کردند که این بانگ نابهنگام چیست ولی چون معلوم شد که کیومرث از دار دنیا رفته آن خروس را "خروس بی محل" خواندند و از آن سبب بانگ خروس را بدان وقت به فال بد گرفته و صدایش را شوم دانسته‌اند.

۩۩☫ برآستان جانان /شعر(طریقت )دیوان شمس (مولانا ) مولوی ۩۩

چه دانستم كه این سودا مرا زین سان كند مجنون

دلم را دوزخی ســازد دو چشمم را كــند جــیحون

چه دانستم كه این سودا مرا زین سان كند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را كند جیحون

چه دانستم كه سیلابی مرا ناگاه برباید

چو كشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن كشتی كه تخته تخته بشكافد

كه هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شكافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را

كشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر چون شد كه چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیكن من نمی‌دانم

كه خوردم از دهان بندی در آن دریا كفی افیون

۩۩☫اشعار:(طریقت) قصیده+دو بیتی ۩۩

✍️محمّدمهدی طریقت

" سلطان قلب ها "ی دل بی قرار کو؟
از دست روزگار "غم بی شمار" کو؟

تنها نه این که فکر " قرار بزرگ " رفت
با کوچک وُ بزرگ شعارِ قرار کو؟

هرکس اسیر رسته ی قزاق ها نشد
سرجوخه های معرکه ی الــفرار کو؟

رفتند مردمان جوانمردی " و شرف
پیمان شکن قرارِ همیشه شعار کو؟

" بابا شمل " شنید که " زن ها فرشته اند "
" آقای انتظار" همآهنگ یار کو؟

در سایه ی " همای سعادت " نشسته ایم
" دنیای پر امید " از او " انتظار"کو؟

برخاست یادِ " غیرت " میعادِ انقلاب "

از " کوچه کوچه ها" صفتِ انزجار کو ؟

مردِ دورو غرور " جوانمرد " راشکست
آن نارفیق پست ، بسی افتخار کو؟

" ناجورها " زدند شبیخون به پیکرم

در " عشق و انتقام " تب انفجار کو؟

باید زِ حرص " گرگ های گرسنه " به کوه زد
برنو بدست آمد و عزم شکار کو؟

قتل " غزل " به انجمن زخم ، ریشه داد
ای اسب ِ بی سوار تو را شهسوار کو؟

"خورشیدوار " نعره ی توفان " غروب کرد
" فریادِ خلق " تب صبح شرار کو؟

تنها نشست " شاعر وُ شب " را مرور کرد
با داستان " حاتم طایی " شکار کو؟

" چرخ فلک " به قلب " جهان پهلوان " کو؟
آن " قهرمان " که پیش حریف اقتدار کو؟

" سلطان شعر"شَهدِ(طریقت) قصیده بود
بسیار شکوه از ستم روزگار کو؟

ادامه نوشته

برآستان جانان: سعدی (قمپُز) ضرب المثل

۩☫ اشعار /غزل :شعر(طریقت)ضرب المثل ☫۩

جام شراب عشق کو؟ تا که به مِی وضو شود

پشت شود به عالمی، جانب دوست رو شود

ای تو همه نیاز من، قبله ی من نماز من

نیست میسّرم که با غیر تو گفتگو شود

گر همه تار و پود من بگسلد از فراق تو

نیم نگاهی ار کنی، جمله‌ اذان بگو شود

طعنه زنی که عمر من طی شده بی خیال تو؟!

دعوتِ عام کن که تا پیش تو رو به رو شود!

گر همه خرّمی رسد، بی تو و بی حضور تو

بگذرم از نشاط دل، با غم زشت خو شود

ماه صیام و روزه‌ام، روزه ز هر چه غیر او

روزه‌گشاست یار من، روی به سوی او شود

زاهد شهر گر کند منع شراب، گو بیا

تا که به کیمیایِ می، جانِ تو شستشو شود

قطره ای از شراب جان، گر برسد به جامِ دل

کشتیِ باده آورم، در خم وُ در سبو شود

شاعرما (طریقت) است، شادی هر دو عالم است

چیست گرانبهاتر از (عشق) که آرزو شود ؟!

****

از دل درمانده من غصه ها را خط بکش

پا به پای من بیا و رد پا را خط بکش

رد شو از مرز دوراهی ها تردُدکن شبی

یا، ولی، امّا، اگر، آیا، چرا را خط بکش

یا کنار من بمان و دور دنیا خط بزن

یا بزن قید مرا یا قید دنیا خط بکش

هم صدا با من بمان و عشق را فریاد کن

از غزل ها واژه های بی صدا را خط بکش

می رسد بی تو به آخر راه بی پایان عشق

لحظه ها را با(طریقت ) انتها را خط بکش

قُمپُز در کردن

دولت امپراطوری عثمانی در جنگ‌های خود با ایران، از توپی به نام قُمپُز استفاده می‌کرد.در این توپ، گلوله به کار نمی‌رفت، بلکه مقدار زیادی باروت در آن می‌ریختند و پارچه‌های کهنه و مستعمل را با سُنبه در آن با فشار جای می‌دادند و می‌کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود. سپس این توپ‌ها را در مناطق کوهستانی که موجب انعکاس و تقویت صدا می‌شد، به طرف دشمن آتش می‌کردند و چنان صدایی عجیب و ترسناک ایجاد می‌شد، که تمام کوهستان را به لرزه در می‌آورد و تا مدتی صحنه جنگ را تحت‌الشعاع قرار می‌داد، ولی کاری صورت نمی‌داد و اثر تخریبی نداشت. در جنگ‌های اولیه که دولت عثمانی از این توپ استفاده کرد، صدای عجیب و ترسناک آن در روحیه سربازان ایرانی اثر می‌گذاشت و از پیشروی آنان تا حدود موثری جلوگیری می‌کرد، ولی بعدها که ایرانیان به ماهیت و توخالی بودن آن پی بردند، هرگاه صدای گوش‌خراش آن را می‌شنیدند به یکدیگر می‌گفتند:

«نترسید. قمپز در می‌کنند.»

یعنی توخالی است و گلوله ندارد. این ضرب‌المثل زمانی به کار می‌رود که سخنان توخالی و بی‌پایه بر مبنای فخر و مباهات زده شود.

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم

گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم

مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان
چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم

من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم

گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

سعدی


خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

حکایت(طریقت) روایت برآستان جانان

۩۩۩ ☫حکایت(طریقت) روایت برآستان جانان ☫ ۩۩۩

معشوقه ار یاری کند، مسلخ به توفان می کشم

آتش به دل می افکنم، دریا به هامان می کشم

می جویمش، می جویمش، با آن که پیدا نیستش

می خواهمش،می خواهمش،پیداوُ پنهان می کشم

در بَندِ صبرآموز را، در می گشایم ناگهان

آزادِ طاقت سوز را، یکسر به زندان می کشم

آن عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن

یاعاشقِ اندیشه را، از عقل عریان می کشم

بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم

اهلِ(طریقت) می شوم ، این می کشم ، آن می کشم

میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش مَیَفگَن دل اندر گمان
چو گویی که فامِ خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم،
یکی نغزبازی کند روزگار
که بنشاندت پیشِ آموزگار

#فردوسی(۳۱۹-۴۰۳خورشیدی)

سال ۱۹۵۸ وقتی اصلاحیّۀ قانون اساسی سوئیس در مورد عدالت اجتماعی در حال بررسی بود ، رئیس مجلس در رستورانی شاهد اتّفاقی بود که مسیر بررسی را تغییر داد! و امروز سوئیس بالاترین سطح عدالت اجتماعی را در دنیا دارد! او می‌گوید: در رستورانی بودم ، در میز مجاور ، مردی يک ساندويچ برای دو پسر كوچكش گرفت و گذاشت روی ميز ، به اولی گفت : تو نصف كن ! و به دومی گفت: و تو انتخاب كن ! و من مات و مبهوت ِنحوۀ تربيت و عدالت اين مرد شدم ! چون اگر اولى عمداً نامساوى نصف كند ، دومی حق داشته ‏باشد كه اول انتخاب كند! فهمیدم که: نقش پدر، "قانون" است، پسر اول ، دولت و پسر دوم ، ملّت هستند و تا امروز این تجربه در همۀ أرکان سوئیس حاکم شده.

گفتم: این شیوۀ عادلانه‌ای است و شایسته است همه جا از جمله در ایران هم اجرا شود.

گفت: درست است،ولی در بعضی جاها این پسر اول (دولت ،البتّه قصد بدی هم ندارد ها)،ولی گاهی بنا به یک چیزهایی صلاح و مصلحت می‌داند نقش پدر(قانون) را کنار بگذارد و دلبخواه عمل کند!

گفتم: یعنی چه؟ باید کاملاً مطابق قانون عمل کند!

گفت: درست است،ولی گاهی دستوراتی از بعضی جاها می‌رسد که لازم‌الاجراست! مثلاً یک نمایندۀ مجلس می‌گوید: ما فقط دربارۀ یک سوم بودجه حقِّ تصمیم‌گیری داریم!!

گاهی دستوراتی آنی به نام عدالت آسمانی صادر می‌شود که لازم‌الاجراست!

روزی سه نفر پسربچه پیش ملاّنصرالدّین رفتند و گفتند :

ما 10 تا گردو داریم این‌ها را با عدالت بین ما تقسیم کن؟
ملا گفت: با عدالت آسمانی یا عدالت زمینی؟
بچه ها گفتند: عدالت آسمانی بهتراست. با عدالت آسمانی تقسیم کن.
ملا 8 تا گردو به اولی و 2 تا به دومی می‌دهد و دوتا پس گردنی محکم هم به سومی می‌زند!
بچه ها شاکی می‌شوند و می‌گویند: این چه عدالتی است ملا؟
ملا می‌گوید: خدا هم نعمت‌هایش را بین بنده‌هایش همین‌جوری تقسیم کرده است.

تصویر چهره ای زِ نکیسا کشیده ام
آیینه را درونِ کلیسا کشیده ام

از طره های زلف رها گشته در حریم
گیسوی خودبه عطر مسیحا کشیده ام

مانند لوتیان زِ عهد قدیم نیز
نالوتیان به شاید و اما کشیده ام

در امتدا راه فضیلت به غمزه ای
صد نیمه راه منزل حاشا کشیده ام

در بزم شب ترانه خود رقص می کنم
در محفلی که ماتَم دریا کشیده ام

چون گردباد سرزده از متنِ انجمن
این پرده را به دامن صحرا کشیده ام

با این غزل تغزلی از یارِ فتنه گر
با یک جرقه آتش بلوا کشیده ام

در امتدادِ نظم (طریقت) کرشمه ای
آدم ببین که صورت حوا کشیده ام

***

من و اندیشه های حاملِ نور
اسیر عقده های جور وآ جور
مردد می شوی در یک دوراهی
سرابی دلربا از زورِ بی زور

برگزیدم عاقبت، راه کج میخانه را

رای دادم روز وُ شب،من ساغر و پیمانه را

شور و حالی تازه دارم با رفیقان جدید

عاقلان گویند:( طریقت)شاعرِ ، دیوانه را

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(روزنامه:اعتماد)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اَیُهـاالناس:(طریقت) زده: ضرب المثلی /خلق الناس:گشاید گِره از کار همه

۩۩۩☫ غزل پیر(طریقت )ضرب المثل +غزلیات) ☫۩۩۩

اَیُهـاالناس: خــداوند بــوَد یار همه
خلق الناس:گشاید گِره از کار همه

خواهی ار پردهء اسرار تو هرگز ندرد
پَرده زنهار مکن پاره ز اسرار همه

مدعی تا ننهد بر سر دیوار تو پای
پای زنهار مَنِهِ بر سر دیوار همه

نکشد بارِ غم و مِحنت وُ دردِ همگان
همگان نیز نه هموار کشد بار همه

یکدگر راهمه اعضای پسندیدهء خلق
نه بنی آدم از آن است به آزار همه

زرد رویی نکشی گر همه مهرت پاک است
کی گرفتی تو به ناکامی ایام، ز رخسار همه

شد طرب دور چنان از دل افسرده دلان
عاقبت می شودت شاد ز دیدار همه

بس‌که آلوده به تزویر بوَد کرده‌ی ما
تکیه دیگر نتَوان کرد به کردار همه

گهر فضل مکن عرضه‌ی بر بی‌خردان
که ندانند در این جامعه مقدار همه

کس نپرسد ز کرم حال دل زار تو را
تا نپرسی ز کرم حال دل زار همه

نکنم بندگی خلق که با عزت نفس
نیستم چون دگران بنده‌ی دیدار همه

اَیُهـاالناس:(طریقت) زده ضرب المثلی
خلق الناس:به کردار ،به پندار ،به گفتار همه

✍️محمّدمهدی طریقت


ادامه نوشته

خلدستان طریقت:  ضرب المثل = روزگار ما (حکومت ناب)

۩۩ اشعار/ضرب المثل(حکومت ناب : (طریقت ) بدین سرود ۩۩

روزی ملانصرالدین به صحرا ‌رفت، در بين راه زير درخت گردویي به استراحت نشست و در نزديكي‌اش بوته هندوانه ای را ديد؛ ملا به فكر فرو رفت كه چگونه هندوانه به اين بزرگی از بوتۀ كوچكی بوجود مي آيد و گردو به اين كوچكي از درختي به آن بزرگي؟سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آيا بهتر نبود كه هندوانه را از درخت گردو خلق مي كردي و گردو را از بوته هندوانه ؟در اين حال، گردویی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشم‌هايش پريد و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهـــی دخالت كنم؛ زير ا هر چه را خلق كرده اي، حكمتي دارد و اگر جاي گردو با هندوانه عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!

پس فرمود :

درخت گرو که بارش چنین است

درخت هندونه (اللهُ اکــبــر)

ضرب المثل حالا نوبت رقصیدن من است

این ضرب المثل را در مورد افرادی كه كارهای بی موقع انجام می دهند ، بیان می كنند .آورده اند كه ...خری و شتری دور از آبادی به آزادی می زیستند . نیمه شبی در حال چریدن خوشحال و سرحال به محل سكونت آدمیان نزدیك شدند
شتر گفت : رفیق ساعتی دم فروبند تا از آدمیان دور شویم ، مبادا گرفتار آییم .
خر گفت : این نتواند بود . چه درست همین ساعت نوبت آواز خواندن من است و در ترك عادت رنج جان و بیم هلاك تن ، و بی محابا صدای خود را بلند كرد . كاروانیان در اثر شنیدن بیامدند و هر دو را در میان چهار پایان خویش آورده و بر آنها بار نهادند .
فردای آن روز آبی عمیق پیش آمد كه عبور خر از آن مسیر ممكن نبود .
خر را بر اشتر نشاینده ، اشتر را به آب راندند .
چون اشتر به میان آب عمیق و گود رسید ، دستی بر افشاند و پایی كوفت .
خر گفت : كه رفیق ، این مكن ! و گرنه من در آب افتم و غرق شوم !
شتر گفت : چنانكه دیشب نوبت آواز نا بهنگام خر بود ، امروز هنگام رقص نا ساز اشتر است و با جنبش دیگر خر را از پشت بینداخت و غرقه ساخت


۩۩☫اشعار:(طریقت) دو بیتی ۩۩

بودجه سال 1403 کل کشور و مطول شدن زمان رسیدگی به آنها در مجلس ، فرایند تصویب این دو لایحه با ایام رقابتهای انتخاباتی نمایندگان مجلس شورای اسلامی مصادف شد و نمایندگان مجلس در نطق های صحن علنی مجلس و نیز کلیپ های تبلیغاتی خود بر روی موضوعات مورد توجه بیمه شدگان و بازنشستگان و مستمری بگیران سازمان تامین اجتماعی ( جامعه کارگری و کارمندی مشمول قانون تامین اجتماعی ) ، مانور بسیار زیادی دادند .یکی از مطالبات مهم ذینفعان سازمان تامین اجتماعی موضوع تادیه بدهی های جاری و معوقه و سنواتی دولت به سازمان تامین اجتماعی بود که نمایندگان با تبلیغات و بوق و کرنای زیادی تصویب جزء 1 بند الحاقی 2 به ماده 29 لایحه را مطرح ساختند که در آن به دولت تکلیف شده بود که بصورت نقدی ویا از طریق تهاتر اموال و دارائی ها و امتیازات مازاد بر نیاز دولت نسبت به بازپرداخت بدهی خود به سازمان تامین اجتماعی در طول سالهای برنامه اقدام نماید ، امری که در طول برنامه های چهارم تا ششم اجرا شده بود و در بند الف ماده 12 برنامه ششم توسعه نیز تصریح شده بود .

خــُلدستان طریقت( صفحه :ضرب المثل )۩

ادبیات (ضرب المثل) خروس بی محل

تعریف جامع و کاملی برای کلمه‌ی ضرب المثل یافته نشده، اما ضرب المثل را گونه‌ای از بیان می‌دانند که معمولا تاریخچه و داستانی پند آموز در پس برخی از آنها نهفته است. دانستن این پیشینه گاهی برای مخاطب جذاب است. ضرب المثل‌ها بر خلاف امثال و حکم مصطلح و عمومی هستند که باید در جمله‌ای قرار گیرند تا عبارتی کامل حاصل شود.هر گاه کسی در غیر موقع حرف بزند و یا میان حرف دیگران بدود و خود را داخل کند چنین فردی را اصطلاحاً "خروس بی محل" می‌خوانند.در ادوار گذشته بانگ نابهنگام خروس را به علت و سببی شوم می‌دانستند، لذا در شرح ریشه‌ی تاریخی آن چنین آمده است:کیومرث سر دودمان سلسله‌ی باستانی پیشدادیان ایران بود که مورخان به روایات مختلف او را آدم ابوالبشر و گل شاه یعنی شاهی که از گل آفریده شده و نخستین پادشاه در جهان دانسته‌اند. کیومرث را پسری بود به نام پشنگ که همیشه بر سر کوه‌ها بود و به درگاه خدای تعالی راز و نیاز و مناجات می‌کرد. کیومرث به این فرزندش خیلی علاقه داشت و غالباً پسر و پدر به سراغ یکدیگر می‌رفتند.روزی دیوان که از دست کیومرث منهزم شده بودند (شکست خورده بود)، به منظور انتقام به سراغ پشنگ رفتند و هنگامی که سر به سجده نهاده بود پاره سنگی بر سرش کوفتند و او را هلاک کردند.حسب المعمول این بار که کیومرث برای دیدار فرزندش پشنگ با آذوقه‌ی کامل رفته بود، جغدی بر سر راهش ظاهر شد و بانگ زد. کیومرث چون فرزندش را نیافت و دانست پشنگ را کشتند، جغد را نفرین کرد و به همین جهت ایرانیان جغد را پیک نامبارک و صدایش را شوم می‌دانند.آنگاه کیومرث در مقام انتقام از دیوان برآمد. سایر فرزندان را بر جای گذاشت و خود با سپاهی گران به سوی دیوان شتافت.در این سفر بر سر راه خویش خروسی سفید رنگ و مرغ و ماری را دید که خروس مرتباً به مار حمله می‌کرد و هر بار که موفق می‌شد با منقارش به شدت بر سر مار نوک بزند به علامت پیروزی بانگ می‌کرد. کیومرث را از اینکه خروس برای صیانت و دفاع از ناموس تا پای جان فداکاری می‌کند، بسیار خوش آمده سنگی برداشت و مار را بکشت و بانگ خروس را به فال نیک گرفت.کیومرث پس از غلبه بر دیوان، آن مرغ و خروس را برداشت و به فرزندانش دستور داد آنها را در خانه نگاهداری و تکثیر کند.معمولاً خروس به هنگام روز بانگ می‌کند و چون شب شد تا بامدادان که پایان شب و طلایه روز و روشنایی است بانگ نمی‌زند؛ ولی قضا روزی خروس موصوف شبانگاهان که بی موقع و نابهنگام بود بانگ برداشت. همه تعجب کردند که این بانگ نابهنگام چیست ولی چون معلوم شد که کیومرث از دار دنیا رفته آن خروس را "خروس بی محل" خواندند و از آن سبب بانگ خروس را بدان وقت به فال بد گرفته و صدایش را شوم دانسته‌اند.

ادامه نوشته

مژده به بازنشستگان : تا پایان تیرماه منتظر مناسب سازی باشند (خبر) آموزش پرورش

بازنشستگان منتظر باشند؛ تا پایان تیرماه حقوق‌ها مناسب‌سازی می‌شود=(کار آمد)

شکوفایی درسکوت و تنهایی ...

محیط زندگی ما بیش از حد شلوغ و پر سرو صداست شاید چون در جامعه ای زندگی می کنیم که با درونگرایی اهمیتی نمی دهد ...نه تنها برای تنهايی و سكوت ارزشی قائل نیست بلکه حتی آن را نوعی ناهنجاری می داند!از این جهت است که ما دائما در حال پركردن درون خود با محصولات خارجی هستیم حرف زدنهای دیوانه وار دیدن افراطی فيلم ها و برنامه های راديويی و تلويزيونی و گم کردن خود در هیاهوی پوچ اجتماع ما مثل کسیکه آب شور دریا را خورده است دچار تشنگی مفرط شده ایم و دائما در حال جذب اطلاعات هستیم. در ارزوی گردش و تفریح و همیشه نگرانيم که نکند چيزی مهمی را از دست بدهيم!خلاصه اینکه سعی داریم با هر وسیله ای خودمان را مشغول کنیم

عطّار نیشابوری:

زادهٔ سال ۵۴۰ هجری،، ۱۱۴۶ میلادی ،نیشابور،درگذشت۶۱۸ هجری قمری ،۱۲۲۱ میلادی ،شادیاخ(نیشابور)،آرامگاه آرامگاه عطار نیشابوری ،محل زندگی نیشابور،ملیت ایرانی،محل تحصیل نظامیه نیشابور،پیشه شاعر، نویسنده، عارف، صوفی ،سال‌های فعالیت قرن ششم و سال‌های نخستین قرن هفتم هجری قمری ،آثار : الهی‌نامه، اسرارنامه، مصیبت‌نامه، تذکرةالاولیا، منطق‌الطیر، جواهرنامه، خسرونامه، مختارنامه (کتاب)، پندنامه، اشترنامه، نزهةالحجاب، بیان‌الارشاد،سی‌فصل، هیلاج‌نامه،وصلت‌نامه

سبک مثنوی، نثر، غزل، رباعیات،عنوان شیخ عطار

دوره حکومت‌های سلطان سنجر سلطان محمد خوارزم‌شاه

نعمت الله ترکی، مدیرعامل صندوق بازنشستگان کشور: ۹ هزار میلیارد تومان بودجه در قالب مناسب سازی حقوق بازنشستگان تا پایان تیرماه تعیین تکلیف می‌شود. این صندوق یک میلیون و ۶۵۰ هزار نفر عضو دارد که مازندران با ۸۵ هزار نفر رتبه سوم در کشور دارد اما هیچ راهکاری برای برون رفت مشکلات صندوق بازنشستگی در برنامه هفتم ارائه نشده است.

يك پروفسور فرانسوی در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت : من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم و برای این که به شما اساتید و روشنفکران جهان توضیح دهم که این ادبیات عجیب چیست ، چاره ای ندارم جز این که به مقایسه بپردازم و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است : فردوسی ، #سعدی ، #حافظ و #مولانا .

فردوسی ، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او .

سعدی ، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او .

حافظ با گوته ی آلمانى قابل قیاس است ، که او خود را ، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده ، می شمارد .

اما مولانا ، در جهان هیچ چهره ای را نیافتم ، که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم ، او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند ، او فقط شاعر نیست ، بلکه بیشتر جامعه شناس است و روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ، قدر او را بدانید و به وسیله ی او خود و خدا را بشناسید،من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم ، همین شعر برای همیشه کافی است :

باران که شدى مپرس ، اين خانه کيست
سقف حرم و مسجد و ميخانه يکي است

باران که شدى، پياله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پيمانه يکي است

باران! تو که از پيش خدا مى آیی !
توضيح بده عاقل و فرزانه يکي است

بر درگه او چون که بيفتند به خاک
شير و شتر و پلنگ و پروانه يکي است

با سوره ى دل، اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يکي است

از قدرت حق، هر چه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و مورانه يکي است

گر درک کنى، خودت خدا را بينى
درکش نکنى، کعبه و بتخانه يکي است

❤️این پیام را منتشر کنید. مهربانی هزینه ای ندارد و رساندن دانش عبادت است. ❤️ قربتا الي الله:))گاهی روز این را منتشر کنید وگاهی شب من شبانه روز با انتظار نشسته ام ..

ح. (طریقت)

ادامه نوشته

ادبیات (ضرب المثل) خروس بی محل

۩۩☫برآستان جانان/ نقداشعار (طریقت) ضرب المثل ۩۩

خروسِ مستجاب دعوه ای تو 🌺
همه مرغانِ عالم وعده ای تو 🌺
شوی آسوده از وهم و خیالات🌺
خروسی در جهان دور از مکافات🌺

گفتمت : دل می بری ؟زین طنزِ قند !
گفت : طنزت بر ادیبان گشته ،پـَند !
خنده کرد وُ طنزِ نغزش شد عسل
تا به خــود باز آمــدم شــد در بغـل
شعرِ نغزَش تا «اَبد» جا مانــدنی
جای طنزش «لَم یَزل» وا ماندنی

«لَم یَزل» : طنزی بگو ! اما نطنز
تا «اَبــد» : بامــا ،بخند !اما به طنز
خنده کــرد وُ طـــنزِ داغِ مُــبتـــذل
لا به لای شعر ها شد یک غــزل
درحکایت طنز ناب افتاده بود
زین روایت شــعر جا مانده بود ...

گفتمش : طنزی بگو پرسید طنز؟
گفتمش : آری ولیکن در نـــطــنز !
خنده کردم زین حقیقت در عمل
نَقدِ اشعار(طریقت) جملگی ضرب المثل
شاه بیتش روی خاک افتاده است
جای پایش چاک چاک افتاده است ...

محمد مهدی طریقت ( شهدِطریقت )محمّدمهدی طریقت

خــُلدستان طریقت( صفحه :ضرب المثل )۩

ادبیات (ضرب المثل) خروس بی محل

تعریف جامع و کاملی برای کلمه‌ی ضرب المثل نیافته نشده، اما ضرب المثل را گونه‌ای از بیان می‌دانند که معمولا تاریخچه و داستانی پند آموز در پس برخی از آنها نهفته است. دانستن این پیشینه گاهی برای مخاطب جذاب است. ضرب المثل‌ها بر خلاف امثال و حکم مصطلح و عمومی هستند که باید در جمله‌ای قرار گیرند تا عبارتی کامل حاصل شود.هر گاه کسی در غیر موقع حرف بزند و یا میان حرف دیگران بدود و خود را داخل کند چنین فردی را اصطلاحاً "خروس بی محل" می‌خوانند.در ادوار گذشته بانگ نابهنگام خروس را به علت و سببی شوم می‌دانستند، لذا در شرح ریشه‌ی تاریخی آن چنین آمده است:کیومرث سر دودمان سلسله‌ی باستانی پیشدادیان ایران بود که مورخان به روایات مختلف او را آدم ابوالبشر و گل شاه یعنی شاهی که از گل آفریده شده و نخستین پادشاه در جهان دانسته‌اند. کیومرث را پسری بود به نام پشنگ که همیشه بر سر کوه‌ها بود و به درگاه خدای تعالی راز و نیاز و مناجات می‌کرد. کیومرث به این فرزندش خیلی علاقه داشت و غالباً پسر و پدر به سراغ یکدیگر می‌رفتند.روزی دیوان که از دست کیومرث منهزم شده بودند (شکست خورده بود)، به منظور انتقام به سراغ پشنگ رفتند و هنگامی که سر به سجده نهاده بود پاره سنگی بر سرش کوفتند و او را هلاک کردند.حسب المعمول این بار که کیومرث برای دیدار فرزندش پشنگ با آذوقه‌ی کامل رفته بود، جغدی بر سر راهش ظاهر شد و بانگ زد. کیومرث چون فرزندش را نیافت و دانست پشنگ را کشتند، جغد را نفرین کرد و به همین جهت ایرانیان جغد را پیک نامبارک و صدایش را شوم می‌دانند.آنگاه کیومرث در مقام انتقام از دیوان برآمد. سایر فرزندان را بر جای گذاشت و خود با سپاهی گران به سوی دیوان شتافت.در این سفر بر سر راه خویش خروسی سفید رنگ و مرغ و ماری را دید که خروس مرتباً به مار حمله می‌کرد و هر بار که موفق می‌شد با منقارش به شدت بر سر مار نوک بزند به علامت پیروزی بانگ می‌کرد. کیومرث را از اینکه خروس برای صیانت و دفاع از ناموس تا پای جان فداکاری می‌کند، بسیار خوش آمده سنگی برداشت و مار را بکشت و بانگ خروس را به فال نیک گرفت.کیومرث پس از غلبه بر دیوان، آن مرغ و خروس را برداشت و به فرزندانش دستور داد آنها را در خانه نگاهداری و تکثیر کند.معمولاً خروس به هنگام روز بانگ می‌کند و چون شب شد تا بامدادان که پایان شب و طلایه روز و روشنایی است بانگ نمی‌زند؛ ولی قضا روزی خروس موصوف شبانگاهان که بی موقع و نابهنگام بود بانگ برداشت. همه تعجب کردند که این بانگ نابهنگام چیست ولی چون معلوم شد که کیومرث از دار دنیا رفته آن خروس را "خروس بی محل" خواندند و از آن سبب بانگ خروس را بدان وقت به فال بد گرفته و صدایش را شوم دانسته‌اند.

۩۩☫ برآستان جانان /شعر(طریقت )دیوان شمس (مولانا ) مولوی ۩۩

چه دانستم كه این سودا مرا زین سان كند مجنون

دلم را دوزخی ســازد دو چشمم را كــند جــیحون

چه دانستم كه این سودا مرا زین سان كند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را كند جیحون

چه دانستم كه سیلابی مرا ناگاه برباید

چو كشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن كشتی كه تخته تخته بشكافد

كه هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شكافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را

كشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر چون شد كه چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیكن من نمی‌دانم

كه خوردم از دهان بندی در آن دریا كفی افیون

۩۩☫اشعار:(طریقت) قصیده+دو بیتی ۩۩

✍️محمّدمهدی طریقت

" سلطان قلب ها "ی دل بی قرار کو؟
از دست روزگار "غم بی شمار" کو؟

تنها نه این که فکر " قرار بزرگ " رفت
با کوچک وُ بزرگ شعارِ قرار کو؟

هرکس اسیر رسته ی قزاق ها نشد
سرجوخه های معرکه ی الــفرار کو؟

رفتند مردمان جوانمردی " و شرف
پیمان شکن قرارِ همیشه شعار کو؟

" بابا شمل " شنید که " زن ها فرشته اند "
" آقای انتظار" همآهنگ یار کو؟

در سایه ی " همای سعادت " نشسته ایم
" دنیای پر امید " از او " انتظار"کو؟

برخاست یادِ " غیرت " میعادِ انقلاب "

از " کوچه کوچه ها" صفتِ انزجار کو ؟

مردِ دورو غرور " جوانمرد " راشکست
آن نارفیق پست ، بسی افتخار کو؟

" ناجورها " زدند شبیخون به پیکرم

در " عشق و انتقام " تب انفجار کو؟

باید زِ حرص " گرگ های گرسنه " به کوه زد
برنو بدست آمد و عزم شکار کو؟

قتل " غزل " به انجمن زخم ، ریشه داد
ای اسب ِ بی سوار تو را شهسوار کو؟

"خورشیدوار " نعره ی توفان " غروب کرد
" فریادِ خلق " تب صبح شرار کو؟

تنها نشست " شاعر وُ شب " را مرور کرد
با داستان " حاتم طایی " شکار کو؟

" چرخ فلک " به قلب " جهان پهلوان " کو؟
آن " قهرمان " که پیش حریف اقتدار کو؟

" سلطان شعر"شَهدِ(طریقت) قصیده بود
بسیار شکوه از ستم روزگار کو؟

ادامه نوشته

بر آستان جانان  (ضرب المثل)منتخب

۩۩۩ ☫بر آستان جانان  (ضرب المثل)منتخب ☫ ۩۩۩ 

- گر دایره‌ی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست . . .
                 ( بابا افضل )

۲- با سیه دل چه سود گفتنِ وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ . . .
                  ( سعدی)

۳- هر دم که دل به عشق دهی ، خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست . . .
              ( حافظ)

۴- چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت . . .
            ( فردوسی )

۵- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان . . .
                ( سعدی)

۶- صوفی نشود صافی ، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی . . .
                ( سعدی )

۷- در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب ! مباد آن که گدا معتبر شود . . .
               ( حافظ)

۸- در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده ‌دل ، افسرده کند انجمنی را . . .
             ( قائم مقام )

۹- مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی ، آسمان همین رنگ است . . .
            ( عليرضا جلالی )

۱۰- خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید . . .

           ( حافظ )

۱۱- زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی ؛
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی . . .
          ( صائب اصفهانی )


۱۲- زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن . . .
                ( عطار )

 

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (مختار السلطنه)  دهخدا  ☫ ۩۩۩  

علامه دهخدا، در امثال وحکم این گونه نوشته است: 
«...مختارالسلطنه مردي بسيار كاردان و با تدبير بود.
...مختارالسلطنه به محض رسيدن به تهران، اوضاع رادر دست گرفت.  ... گروهي را موظف كرد تا برقيمت مواد خوراكي نظارت كنند و جلوي گرا نفروشي را بگيرند. او همچنين قوانين سختي براي نظم تهران گذاشت تا اوباش؛ حساب كار دستشان بيايد. مجازات سختي هم براي گدايي گذاشت و همان اول كار دستور داد چند گدا را كه از بساط كسبه دزدي كرده بودند، به درخت ببندند تا همه بفهمند كه مختارالسلطنه با كسي شوخي ندارد!به لطف تدبير و   اقتدارمختارالسلطنه، اوضاع در تهران رو به بهبودي گذاشت و هر روز كه می گذشت، اوضاع پايتخت بهتر می  شد. اما يك روز به مختارالسطنه خبر دادند كه بعضي از كسبه ماست را گران می فروشند... به همين دليل، مختارالسلطنه تصميم گرفت كه خودش قضيه را پيگيري كند. پس با لباس مبدل به لبنيات فروشي ای رفت. ماست فروش گفت چه مي خواهيد؟ 
مختارالسلطنه گفت: ماست می خواهم.
ماست فروش، با ترديد نگاهي به مختارالسلطنه كرد و بعد پرسید چه جور ماستي مي خواهيد مختارالسلطنه با تعجب پرسید؟مگر چند جور ماست داريد؟
مرد گفت معلوم است كه اهل تهران نيستيد كه چيزي نمی دانيد! ما دو جور ماست داريم. يكي ماست معمولي و يكي هم ماست مختارالسلطنه.
مختارالسلطنه كه حسابي حيرت كرده بود، نگاهي به ظر ف هايي كه جلوي دكان بود انداخت و گفت اين ماست ها چه فرقي با هم دارند
ماست فروش از جايش  بلند شد و در یكي از ظرف ها را برداشت و گفت اين ماست مختارالسلطنه  است . 
مختارالسلطنه انگشتش را در ظرف فروكرد و كمي ماست به دهان گذاشت
. ماست فروش پرسيد چطوربود؟
مختارالسلطنه گفت خيلي شل بود مزه آب می داد.
 ماست فروش سرش را تكان داد وگفت فهميدي اين ماست؛ نصفش آب است و ما آن را به قيمتي كه مختارالسلطنه تعيين كرده است، می فروشيم
مختارالسلطنه پرسيد حالا مردم عادي چطوري اين ماست را كه شبيه دوغ است، می خورند
ماست فروش گفت ؛ماست راداخل كيسه مي ريزند و آويزانش می  كنند. يك مدت كه بماند، آبش خارج  می شود وماست سفت مي شود.
مختارالسلطنه دستور داد او را آویزان کردند .گفت آن قدر بماند تا آب هایی که در ماست مردم ریخته از شلوارش بریزد.»
مرحوم شهری در کتاب قند و شکر آورده:
«ماس مختارسلطنه س،می بینی ماسه،می خری دوغه،می خوری آبه

       ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

   ادامه  مطلب  ...یکی برای همه#همه فدای یکی <<<<

ادامه نوشته

بر آستان جانان  (ضرب المثل)منتخب +بدون شرح

۩۩۩ ☫بر آستان جانان (ضرب المثل)منتخب ☫ ۩۩۩

- گر دایره‌ی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست . . .
( بابا افضل )

۲- با سیه دل چه سود گفتنِ وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ . . .
( سعدی)

۳- هر دم که دل به عشق دهی ، خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست . . .
( حافظ)

۴- چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت . . .
( فردوسی )

۵- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان . . .
( سعدی)

۶- صوفی نشود صافی ، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی . . .
( سعدی )

۷- در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب ! مباد آن که گدا معتبر شود . . .
( حافظ)

۸- در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده ‌دل ، افسرده کند انجمنی را . . .
( قائم مقام )

۹- مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی ، آسمان همین رنگ است . . .
( عليرضا جلالی )

۱۰- خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید . . .

( حافظ )

۱۱- زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی ؛
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی . . .
( صائب اصفهانی )


۱۲- زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن . . .
( عطار )

برآستان  جانان (ضرب المثل ) فردوسی  

 

 برآستان  جانان (ضرب المثل ) فردوسی  

 

 این مثل بیانی است از اندیشه مردم خاور زمین  که هر فرازی را فرودی و هر شادی را غمی به دنبال می دانند.  چو خوشی رسد زود خوانند باز (فردوسی).


 در سرکشی است خاک نشینی که گفته اند

فواره چون بلند شود سرنگون شود


 درباره این مثل داستانی از هارون خلیفه عباسی و وزیر ایرانی او جعفر برمکی گفته اند : هارون و جعفر در باغی گردش می کردند که چشم  هارون  به سیبی بر شاخسار درختی افتاد و هوس خوردن آن کرد، اما شاخه بلند بود و دست به آن نمی‌رسید. پس هارون به تنه درخت تکیه داد و جعفر پای بر دوش او نهاد و سیب را چید. باغبان که مردی سالخورده و از خاندان برمک بود این را دید و در پایان کار اندیشه کرد. خلیفه هنگام بازگشتن خواست که پاداشی به باغبان دهد، اما او درخواست که  هارون به جای آن نوشته ای به او دهد که مرد باغبان از آل برمک نیست. خلیفه حیرت کرد، اما باغبان پای فشرد و خلیفه نیز نوشته به او داد. دیری نگذشت که کار بر خاندان برمک برگشت و هارون فرمان داد تا هرجا کسی را از آن خاندان یافتند، بکشند. مرد باغبان با نشان دادن آن نوشته از مرگ رست. چون خلیفه را از این آگاه کردند، او را خواست و پرسید که از کجا چنین روز را پیش بینی می کرده است، باغبان گفت: چون دیدم که جعفر پای بر دوش خلیفه نهاد، دریافتم که پایان کار این خاندان رسیده است زود باشد که سرنگون شوند.