اینجا :قانون خریت+ دزدی => حاکم است

مقاله‌ای که سبب تعطیل‌شدن روزنامۀ قانون شد:ایران قانون خریّت + دزدی=>حاکم است

اینجا ایران است!!بدون شک(بدون عنوان) حکومت فوقِ جنگل

مُبایل یک نفر را دزدیدند.برای شکایت به کلانتری مراجعه رفت. وقتی بیرون آمد،دید موتورش را نیز دزدیدند. ناچار به امامزاده رفت تا از خدا راه گشایشی بخواند. وقتی بیرون آمد، دید کفش‌هایش را نیز دزدیده‌اند! دید پابرهنه که نمی‌تواند تا خانه برود. دست در جیبش کرد و دید به اندازه یک دمپایی پول دارد. آن را به یک نفر داد،تا برایش یک جفت دمپایی بخرد!

فعلاً آن مرد پنج ساعت است که در جلوی امامزاده نشسته و منتظر است و از دمپایی خبری نیست که نیست! و دیگر پولی ندارد تا بلیت مترو بخرد و به خانه برود!تازه یادش آمد اینجا ایران است!!خر جانوری است که نامش بدون شرحی یک بار در اوستا آمده است.
طول عمر خر بین 15 تا 40 سال است.
خر در قران یک بار برای زنده‌شدن پس از مرگ و یک بار برای "انکر الاصوات" بودنش یعنی صدای بلندش، و ی بار هم برای عالمان بی‌عمل به‌کار رفته است.
(آیه قرآن: کسی که علم دارد و عمل به علمش نمی‌کند، مانند خری است که بارش کتاب باشد.)

در پژوهش های دانشمندان، خر باهوش‌ترین حیوان اهلی است، حتّی از سگ و گربه خیلی باهوش‌تر است.
داستان شگال خر سوار در "مرزبان‌نامه" هم آمده است.
بر خلاف باور رایج، خر، خر نیست باهوش است!
هیچ گاه یک اشتباه را دو بار تکرار نمی‌کند!
هیچ گاه پایش دو بار توی یک گود نمی‌رود!
تنها یک بار که از خانه صاحبش رفت صحرا و برگشت، راه را یاد می‌گیرد!

به قول یکی از اساتید گاو از خر، خرتر است. چون گاو نان را با سفره پلاستیکی‌اش می‌خورد و می‌میرد ولی خر نمی‌خورد!

تنها مشکلی که خر دارد اگر فرستادی‌اش بالای بام دیگر پایین نمی‌آید تا خود و اهل خانه را هلاک کند.
این نکته مهمی است. ح
البتّه این مشکل خر نیست، مشکل آن خر یا خرانی است که خر را بالا نشانده‌اند!

خر در شعر نیز کاربرد زیادی داشته است. بهترین کاربرد اجتماعی آن در شعر "نسیم شمال" آمده است:

لال شوم کور شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم

و در شعر منسوب به خیّام:
خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نه خر است کافرش پندارند

و در شعر بهار:
تا خرند این قوم، رندان خر سواری می‌کنند
وین خران در زیر ایشان آه و زاری می‌کنند

لکن رندان مذکور مردم را به دو گروه خر تقسیم می‌کنند:
۱) مقلّدانی که سواری خوب می‌دهند، گویند پالانشان راست است.
۲) هوشمندانی را که سواری نمی‌دهند می‌گویند پالانشان کج است.
و اگر پالانت کج باشد،باید ازبین بروی.

این بود اندر حکایت خر !!!

و اما وصیّت خر:

خر وصیّت کرد: فرزندم! بیا و ‌خر نباش!
این همه خر بوده‌ای، کافی‌است پس دیگر نباش!

یا تلاشت را بکن با پارتی پُستی بگیر!
یا فرار مغزها کن! توی این کشور نباش!

کار کردن مثل خر در شأن ما هرگز نبود!
همّتی کن وارثِ این شغل زجرآور نباش!

سعی کن یا رانت‌خواری یا زمین‌خواری کنی!
هرچه می‌خواهی بخور اما پی عرعر نباش!

آخورت را پُر کن و تنها خودت از آن بخور!
بی‌خودی دلسوز اسب و قاطر و استر نباش!

از مترسک هم نترس، اصلاً به او جفتک بزن!
لیک روی خط قرمزهای گاو نر نباش!

کهنه‌پالانی به تن کن، حفظ ظاهر کن ولی!
در تجمّل از الاغ کدخدا کمتر نباش!

گوسفندان را بترسان از جهان آخرت!
باطناً اما خودت هرگز بر این باور نباش!

هر چه در دِه یونجه موجود است، یک ‌شب جمع کن!
صبحش از این‌جا برو، یک لحظه هم این‌ور نباش!

تیز اگر باشی دُمَت را هم نمی‌گیرد کسی!
حال و ‌حولت را بکن، دلواپس کیفر نباش !

سینه‌خیز رفتن در خیابان!!

مردی در خیابان به زمین خورد.توجّه همۀ مردم به سوی او جلب شد.

او برای آن که مردم به افتادنش نخندند،ناگزیر تا خانه سینه‌خیز رفت!!

خلدستان طریقت : (ادبیات فارسی )  سبک شعر  + => انواع ضمیر در فارسی

۩۩۩ ☫ ادبیات => خلدستان(طریقت )عنوان (میر)طریقت =>شعر ☫ ۩۩۩

ادبیات، این هنرِ واژگان و کلام، چیزی فراتر از مجموعه‌ای از داستان‌ها، اشعار و نمایشنامه‌هاست. آن را می‌توان «ضربان قلب» یا «خونِ جاری در رگ‌های» یک فرهنگ دانست. فرهنگ، به عنوان مجموعهٔ پیچیده‌ای از باورها، ارزش‌ها، آداب و رسوم، هنرها و دانش یک جامعه، بدون ادبیات، فاقد سازوکاری پویا برای ثبت، انتقال و تکامل خود خواهد بود. این رابطه، رابطه‌ای دوسویه و عمیق است؛ همان‌طور که فرهنگ، مادهٔ خام و زمینهٔ ادبیات را فراهم می‌کند، ادبیات نیز به نوبهٔ خود بر پیکرهٔ فرهنگ تأثیر می‌گذارد و آن را می‌سازد، نقد می‌کند و دگرگون می‌سازد.

در دل این رابطهٔ حیاتی، یک پرسش بنیادین و همیشگی مطرح می‌شود: برای تقویت این پیوند و تسهیل گفت‌وگوی فرهنگی، آیا بهتر است جامعه به سمت یک زبان مشترک حرکت کند تا همه بتوانند در یک فضای زبانی واحد با هم ارتباط برقرار کنند؟ یا اینکه باید تنوع زبانی و گویش‌های محلی را حفظ و تقویت کرد تا گنجینه‌های فرهنگی منحصربه‌فرد هر منطقه زنده بمانند؟ این مقاله به صورت مفصل و همه‌جانبه به بررسی این دو موضوع کلیدی می‌پردازد.

۲. بخش اول: ادبیات و فرهنگ؛ پیوندی ناگسستنی

تأثیر ادبیات بر فرهنگ را می‌توان از چند منظر اساسی مورد بررسی قرار داد:

۲-۱. ادبیات به عنوان آینه و ثبت‌کنندهٔ فرهنگ

ادبیات، مانند یک آینهٔ تمام‌نما، ویژگی‌های یک فرهنگ را در یک مقطع تاریخی خاص منعکس می‌کند. از طریق مطالعهٔ متون ادبی یک دوره می‌توان به عمیق‌ترین لایه‌های فکری، آرزوها، ترس‌ها، مناسبات اجتماعی، ساختار قدرت و حتی جزئیات زندگی روزمرهٔ مردم آن عصر پی برد.

· مثال: شاهنامهٔ فردوسی تنها یک اثر حماسی نیست، بلکه دایرةالمعارف هویت، اساطیر، تاریخ و ارزش‌های فرهنگی ایران باستان است. یا رمان «بوف کور» صادق هدایت که بازتابی از یأس و پوچی روشنفکرانه در دوره‌ای خاص از تاریخ معاصر ایران به شمار می‌رود.

۲-۲. ادبیات به عنوان شکل‌دهندهٔ هویت فردی و جمعی

ادبیات با خلق قهرمانان، اسطوره‌ها و روایت‌های مشترک، به افراد یک جامعه کمک می‌کند تا احساس تعلق و هویت جمعی پیدا کنند. وقتی مردم یک سرزمین داستان‌ها و اشعار یکسانی را می‌خوانند و در حافظهٔ خود نگه می‌دارند، در واقع در یک «حافظهٔ جمعی» مشترک سهیم می‌شوند.

· مثال: داستان‌های رستم و سهراب یا سیاوش در ادبیات فارسی، بخشی از هویت ملی ایرانیان را شکل داده‌اند. در مقیاس کوچک‌تر، ادبیات محلی یک منطقه (مانند ترانه‌های فولکلور بختیاری یا داستان‌های گیلانی) هویت قومی و محلی ساکنان آن را تقویت می‌کند.

۲-۳. ادبیات به عنوان انتقال‌دهندهٔ ارزش‌ها و باورها

ادبیات یکی از مؤثرترین ابزارها برای جامعه‌پذیری و انتقال ارزش‌ها از نسلی به نسل دیگر است. از طریق تمثیل، داستان و شعر، مفاهیم پیچیده‌ای مانند عدالت، شجاعت، عشق، وفاداری و خیانت به شکلی ملموس و تأثیرگذار به مخاطب عرضه می‌شود.

· مثال: مثنوی معنوی مولوی، یکی از غنی‌ترین متون برای انتقال مفاهیم عرفانی و اخلاقی در فرهنگ ایرانی-اسلامی است. یا در ادبیات جهان، رمان «کشتن مرغ مقلد» اثر هارپر لی، درس‌های عمیقی دربارهٔ نژادپرستی و عدالت به خواننده می‌آموزد.

۲-۴. ادبیات به عنوان موتور محرک تحولات اجتماعی و فرهنگی

ادبیات همواره در نقش یک پیش‌قراول و محرک تغییرات اجتماعی ظاهر شده است. نویسندگان و شاعران با نقد وضع موجود، ارائهٔ آرمان‌شهرها (یوتوپیا) یا ضدآرمان‌شهرها (دیستوپیا) و به چالش کشیدن تابوها، ذهن جامعه را برای پذیرش تحول آماده می‌کنند.

· مثال: رمان «بینوایان» ویکتور هوگو، نقش بسزایی در آگاهی‌بخشی نسبت به فقر و بی‌عدالتی در فرانسهٔ قرن نوزدهم داشت. در ایران نیز نوشته‌های روشنفکران عصر مشروطه، بستر فکری لازم برای انقلاب مشروطه را فراهم کرد.

۲-۵. ادبیات به عنوان پل ارتباطی بین فرهنگ‌ها

ادبیات مرزها را درمی‌نوردد و امکان شناخت فرهنگ‌های دیگر را فراهم می‌کند. ترجمهٔ یک اثر ادبی قدرتمند، پنجره‌ای به روی دنیایی کاملاً جدید می‌گشاید و باعث تقویت درک متقابل و همدلی بین ملت‌ها می‌شود.

· مثال: ترجمهٔ آثار نویسندگان آمریکای لاتین مانند گابریل گارسیا مارکز، «رئالیسم جادویی» را به یک جریان جهانی تبدیل کرد و مردم سراسر جهان را با فرهنگ و ذهنیت این منطقه آشنا ساخت.

۳. بخش دوم: معمای چندزبانی: زبان مشترک یا حفظ زبان‌های محلی؟

حال با در نظر گرفتن نقش حیاتی ادبیات، به پرسش اصلی بازمی‌گردیم: برای تقویت فرهنگ، کدام راهبرد بهتر است؟

۳-۱. استدلال‌های طرفداران زبان مشترک (یکپارچگی زبانی)

· اتحاد ملی و انسجام اجتماعی: یک زبان مشترک (مانند فارسی در ایران) به عنوان ستون فقرات هویت ملی عمل می‌کند و از fragmentation (تجزیه) فرهنگی جلوگیری می‌کند. همهٔ شهروندان می‌توانند بدون مانع زبانی با یکدیگر و با نهادهای مرکزی ارتباط برقرار کنند.
· توسعهٔ اقتصادی و علمی: وجود یک زبان مشترک، مدیریت، تجارت، آموزش و انتقال دانش را بسیار کارآمدتر می‌کند. دسترسی به منابع علمی و فناوری که عمدتاً به چند زبان محدود (مانند انگلیسی، چینی) هستند، تسهیل می‌شود.
· دسترسی عادلانه به ادبیات و فرهنگ ملی: وقتی همه به یک زبان مسلط باشند، می‌توانند از کل گنجینهٔ ادبیات ملی (از فردوسی و سعدی تا contemporary) بهره‌مند شوند.
· کاهش هزینه‌ها: هزینه‌های آموزش، چاپ و نشر، و ارائهٔ خدمات در یک جامعهٔ تک‌زبانه به مراتب کمتر است.

۳-۲. استدلال‌های طرفداران حفظ و تقویت زبان‌های محلی (تنوع زبانی)

· حافظهٔ فرهنگی و تنوع زیستی-فرهنگی: هر زبان، دنیای مفهومی منحصربه‌فردی دارد و حاوی دانش بومی، فلسفه و روش‌های خاص نگاه به جهان است. مرگ یک زبان، مانند انقراض یک گونهٔ جانوری، به معنای نابودی یک گنجینهٔ بی‌بدیل فرهنگی و کاهش «تنوع زیستی فرهنگی» بشریت است.
· هویت‌های محلی و روان‌شناسی اجتماعی: زبان مادری، بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت فردی است. انکار یا تضعیف یک زبان محلی می‌تواند به بحران هویت، احساس تحقیر و محرومیت در میان گویشوران آن منجر شود.
· غنای ادبیات کلان: ادبیات یک کشور زمانی غنی‌تر می‌شود که از چشمه‌سارهای متعدد زبان‌ها و گویش‌های محلی خود تغذیه کند. بسیاری از اصطلاحات، وزن‌های شعری و درون‌مایه‌های بکر، ریشه در ادبیات شفاهی مناطق دارند.
· حقوق فرهنگی: حق صحبت کردن به زبان مادری، یک حق بنیادین انسانی است که توسط نهادهای بین‌المللی مانند یونسکو به رسمیت شناخته شده است.

۳-۳. تحلیل تلفیقی: راه سوم چیست؟

به نظر می‌رسد که نگاه «یا این/یا آن» به این مسئله، نگاهی تقلیل‌گرایانه است. یک راهبرد هوشمندانه، دنبال کردن سیاست «چندزبانگی تعادلی» است:

· آموزش دوزبانه: سیستم آموزشی می‌تواند به گونه‌ای طراحی شود که دانش‌آموزان هم به زبان رسمی و ملی مسلط شوند (برای ادغام در جامعهٔ بزرگ‌تر و دسترسی به فرصت‌ها) و هم زبان مادری خود را بیاموزند و به آن افتخار کنند.
· توسعهٔ ادبیات به زبان‌های محلی: دولت‌ها و نهادهای فرهنگی می‌توانند با حمایت از چاپ کتاب، برگزاری جشنواره‌ها و ثبت ادبیات شفاهی، به توسعهٔ ادبیات مناطق مختلف کمک کنند.
· ترجمه به عنوان پل ارتباطی: ترجمهٔ آثار برجستهٔ ادبی از زبان‌های محلی به زبان ملی و برعکس، باعث غنای متقابل و درک بهتر بین اقوام مختلف یک کشور می‌شود.
در این مدل، زبان مشترک به عنوان «پل ارتباطی» عمل می‌کند، نه «چکشی» برای له کردن زبان‌های محلی. فرهنگ ملی مانند یک باغ گل است که زیبایی آن در تنوع گل‌هایش (فرهنگ‌های محلی) است، و زبان مشترک، آبی است که همهٔ این گل‌ها را سیراب می‌کند و به آن‌ها زندگی می‌بخشد.

۴. نتیجه‌گیری

ادبیات، نه تنها یک پدیدهٔ فرهنگی، بلکه سازندهٔ اصلی و dynamic فرهنگ است. آن را تقویت می‌کند، به نسل‌های بعدی منتقل می‌کند، نقد می‌کند و متحول می‌سازد. در رابطه با مسئلهٔ زبان، نمی‌توان یک‌بُعدی نگریست. هر زبانی، اعم از ملی یا محلی، حامل بخشی از تاریخ، خرد و هویت بشری است. راه حل مطلوب، نه حذف یکی به نفع دیگری، که ایجاد تعادل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز بین آن‌هاست. یک زبان مشترک قدرتمند برای وحدت، پیشرفت و ارتباطات کلان ضروری است، و در کنار آن، حفظ و تقویت زبان‌های محلی برای پاسداشت تنوع، هویت‌های خرد و غنای بخشیدن به ادبیات و فرهنگ کلان، حیاتی به شمار می‌رود. جامعه‌ای که بتواند این تعادل را برقرار کند، هم از انسجام داخلی برخوردار خواهد بود و هم گنجینهٔ فرهنگی بی‌نظیری را برای خود و برای بشریت به ارمغان خواهد آورد.

۵. منابع و مآخذ

1. احمدی، بابک. (۱۳۸۰). ساختار و تأویل متن. نشر مرکز.
2. پرهام، سیروس. (۱۳۷۹). فرهنگ و ادبیات. نشر آگه.
3. شفیعی کدکنی، محمدرضا. (۱۳۹۳). با چراغ و آینه: در جست‌وجوی ریشه‌های تحول شعر معاصر ایران. نشر سخن.
4. فکوهی، ناصر. (۱۳۸۵). تاریخ اندیشه و نظریه‌های انسان‌شناسی. نشر نی.
5. Crystal, David. (2000). Language Death. Cambridge University Press.
6. UNESCO. (2003). Language Vitality and Endangerment. Document submitted to the International Expert Meeting on UNESCO Programme Safeguarding of Endangered Languages.
7. Eco, Umberto. (1995). The Search for the Perfect Language. Blackwell Publishing.
8. Said, Edward W. (1993). Culture and Imperialism.

صفت تعجبي: واژه هاي «چه، عجب» اگر همراه اسم بيايند و تعجب را برسانند «صفت تعجبي» هستند. ضمناٌ بعد از هسته آنها نشانه ي «ي» مي آيند. وابسته + هسته + ي : (عجب كتابي!)
- چه كوه بلندي ! هر گاه هسته صفت (وابسته پسين) داشته باشد نشانه (ي) بعد از آن وابسته مي آيد.
- عجب فيلمي بود! چون هسته وابسته پسين ندارد ، نشانه (ي) بلافاصله بعد از هسته آمده است.
* صفت هاي تعجبي همواره قبل از هسته خود مي آيند.

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت )عنوان (غزل) سیاسی (اقتصادی

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت )عنوان (غزل) سیاسی (اقتصادی ☫ ۩۩۩

انجمن می‌گسترام با سخندانی که نیست
فقر آمد ، انجمن کو دین و ایمانی که نیست

عامل این نابسامانی که هست از اتحاد
می‌روم پنهان کنم پشم پشیمانی که نیست

گشته ام بالا و پایین شهر را شب با چراغ
بس ملول از دیو و دد پبودم زِ انسانی که نیست

دردها را می‌کشم با خود به هر سو تا مرض
درد بی درمان مجو دارو و درمانی که نیست

بر سر پیمانه در میخانه هنگام ظهور
می‌رسد پیر مغان با عهد و پیمانی که نیست

روزهای جمعه در مهمانی مادر عیال
همچو مریم بیگمی خان‌ بر سر خوانی که نیست

روز پیری تا که صرفٍ هضم من آسان بود
می‌جَوم هر لقمه ای را زیر دندانی که نیست

کشک و بادمجان ،فسنجانی اگر قسمت نشد
در ازای مرغ بریان و فسنجانی که نیست

از خوش اقبالی‌ست شاید هرکه می‌بیند به خواب
سفره ای گسترده از آلاء الوانی که نیست

زیر کرسی می‌چپم هر شب کنار همسرم
در هراس از برف و بوران زمستانی که نیست

یار را دیدم سلامش کردم و گفتا علیک
گفتمش قربان پاسخ گفتنت جانی که نیست

غبغبش در کف لبش بر لب دلم را یافتم
همچو یوسف در ته چاه زنخدانی که نیست

گفت ادب را از چه کس آموختی؟ازبی ادب؟
گفتمش: لا ، بوده ام شاگرد لقمانی که نیست

دیده ام در هیئت دولت که از مافوق خود
هر وزیری می‌برد فی الفور فرمانی که نیست

مملکت را منقبت گویی فزون شد جملگی
شیخ شد جویای مداح و ثناخوانی که نیست

فتنه سر برکرد از هر سوئی و شاعر ساختند
شعر می‌گویند بهر چشم فتّانی که نیست

در هجوم نرّه دیوان گشت مفقودالاثر
خاتم امنیّت از دست سلیمانی که نیست

مختلس‌ها را پس از ابلاغ حکم دادگاه
برده‌اند اغلب ازاین زندان به زندانی که نیست

با شرارت‌ها که حکام خزان جا می‌کنند
در زمستان دفن می‌گردد بهارانی که نیست

بر سر هر کو نمک خورد و نمکدان را شکست
پیر ما فرمود بشکن آن نمکدانی که نیست

پتک آقازاده‌ای خواهی اگر باشی بکوب
کلّه ای یکضرب بر ماتحت سندانی که نیست

نوچه های داش مشدی های طهران غیب شد
چاه ویل خویش را در چاله میدانی که نیست

ماده خرها هم بر این عهدند با کشف حجاب
بر عبا وُ بر ردا کرده پالانی که نیست

دل تمنای گلستان‌های دیروزی نمود
بردمش گرمابه در رؤیای کاشانی که نیست

خار در دشت و دمن رویید و از حسرت نصیب
سر گذارد روی دامان گل افشانی که نیست

قشم را کردند کیش و خوف دارم تن کنند
چین و ماچین در خلیج فارس تنبانی که نیست!

از مسلمانی در این موطن به جا مانده‌ست نام
زرخرید بوذرش کردند سلمانی که نیست

شیخ کذّابان عالم گر فریدون هم بود
همچو ضحاک‌است رستم مردِدَستانی که نیست

در کهنسالی شمار صیغه کردن‌هایشان
می‌کند غرق خجالت شیخ صنعانی که نیست

می‌روم از تصفحه ی تاریخ تــا عهد قجر
می‌نشینم بر در کاخ گلستانی که نیست

در تلاطم کشوری داریم با خلقی نزار
مرد و زن در آرزوی لعل خندانی که نیست

یک طرف قحط الرجال وُ یک طرف درد و بلا
مرگ بر ملت مسلط گشته طغیانی که نیست

روس منحوس است و اقدام تزار از بهر جنگ
فتحعلیشاه است با فتح نمایانی که نیست

انقلابی می‌رسد از راه بغداد و فغان
نام آن مشروطه با بخت درخشانی که نیست

مجلس شورای امنیت بنابر مصلحت
وضع قانون می‌شود با قصد عمرانی که نیست

متن قانون اساسی مادّه ،کرده تبصره
لازم الاجراست اما خود تو می‌دانی که نیست

انقلابی می‌رسد از راه اسهالی نشان
با هزاران وعده‌ی پیدا و پنهانی که نیست

خضر فرّخ پی رسد از راه و بخشد زندگی
با نثار جرعه های آب حیوانی که نیست

آرمانشهری که دادش مژده حرمانشهر شد
با ندانم‌کاری انصار و اعوانی که نیست

غرق نعمت‌های گوناگون در عهده ازل
نابسامان تا ابد با وضع سامانی که نیست

گور میلیونها نفر را کنده ایم اما نخست
مرگ اینک بر سر ناز است فراخوانی که نیست

با فشار اقتصادی ذیل انواع فساد
ما فنا گشتیم و می‌گویند : بحرانی که نیست

با امیران معاصر جنگ ها کردیم سخت
تا که جاویدان بماند ملک ایرانی که نیست!

از(طریقت) بوده ام خرسند :عنوان غزل
حالیا درین غزل دارای عنوانی که نیست

۩خــُلدستان طریقت(غزل بازنشستگی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

        براساس تحقیق نظام حقوقی ایران، زن با امضای سند ازدواج(بازنشستگی ) ندارد

براساس تحقیق نظام حقوقی ایران، زن با امضای سند ازدواج(بازنشستگی ) ندارد

براساس تحقیق نظام حقوقی ایران، زن با امضای سند ازدواج عملا بخش گسترده‌ای از حقوق فردی خود را به مرد واگذار می‌کند: «از حق کار، تحصیل و سفر گرفته تا حق تصمیم‌گیری درباره بدن خود. هم‌زمان، زنان در طول زندگی مشترک بخش عمده‌ای از زمان و انرژی خود را صرف خانه‌داری و مراقبت از کودکان می‌کنند؛ فعالیت‌هایی که هم برای خانواده و هم برای اقتصاد جامعه ضروری‌اند، اما هیچ دستمزدی برای آنها پرداخت نمی‌شود. در بهترین حالت، زن در مقابل این حجم از کار تنها از "سرپناه و غذا" برخوردار می‌شود.»

به گفته این فعال فمینیست و پژوهشگر جامعه‌شناسی، در برابر این مجموعه از محدودیت‌ها و وظایف، تنها امتیاز حقوقی قابل اتکای زن مهریه است؛ آن هم نه همیشه و در تمام طول زندگی مشترک، بلکه عمدتاً در زمان طلاق.

هاوژین بقالی می‌افزاید: «این یعنی زن در ازای واگذاری اختیارات بنیادین خود، تنها ابزاری مالی در اختیار دارد که غالباً هنگام فروپاشی رابطه قابل مطالبه است. چنین "معامله‌ای" برای تمام زنانی که قصد تشکیل خانواده دارند عملاً اجباری و اجتناب‌ناپذیر است.»

بقالی معتقد است که این ساختار از اساس با مفهوم برابری بیگانه است و گویای دو پدیده ضد حقوق انسانی است: تبعیض و هتک کرامت انسانی.

او در توضیح شرایط تبعیض‌آمیز به سند ازدواج در ایران اشاره می‌کند که در آن حقوق و وظایف متفاوتی برای دو فرد با موقعیت مشابه وجود دارد؛ تقسیم کار و نقش‌ها براساس جنسیت تعریف، و اختیارات به صورت نابرابر توزیع شده است: «مرد اختیار دارد و زن تابع است. این نابرابری نه قراردادی، بلکه ساختاری و تحمیلی است.»

هاوژین بقالی می‌گوید کرامت انسانی زن نیز زیر سوال می‌رود، زیرا در عمل ناچار می‌شود بخش عمده‌ای از حقوق انسانی و اختیارات فردی‌اش را در ازای مهریه بفروشد: «این فرایند شباهت‌هایی با کالایی‌سازی انسان دارد؛ گویی زن نه به‌عنوان فردی مستقل، بلکه به‌عنوان موجودی تحت قیمومت مرد تعریف می‌شود.»

این فعال فمینیست کشورهای دارای نظام حقوقی مدرن، مانند فرانسه را مثال می‌زند که در آن هرگونه معامله‌ای که به فروش یا واگذاری کرامت انسانی منجر شود جرم‌انگاری شده است. به گفته او، حتی اگر یک تبعه غیرفرانسوی مرتکب چنین رفتاری شود، ممکن است با مجازات اخراج از کشور روبه‌رو گردد. زیرا اصل بنیادین این نظام‌ها بر حقوق غیرقابل واگذاری انسان استوار است.

مقایسه ایران با کشورهای غربی

بسیار می‌شنویم که در بحث مهریه افراد از این می‌گویند که در کشورهای غربی خبری از مهریه نیست. هاوژین بقالی این مقایسه را سطحی و بدون در نظر گرفتن تفاوت‌های بنیادی میان آنها می‌داند و اینگونه توضیح می‌دهد: «در کشورهای غربی مانند فرانسه و آلمان، زنان پس از ۱۸ سالگی از تمامی حقوقی برخوردار هستند که مردان بالای ۱۸ سال از آن برخوردارند. به عبارت دیگر، در این کشورها، حقوق و اختیارات قانونی زنان به‌ طور کامل از مردان تفکیک نمی‌شود. هیچ زن و مردی مجبور نیستند برای تشکیل خانواده تمامی حقوق خود را به دیگری واگذار کنند، بلکه شرایط به‌گونه‌ای است که هر دو به طور مستقل از هم در جامعه مشارکت می‌کنند. در این جوامع، دولت‌ها از همان ابتدا شرایطی را فراهم می‌کنند که زنان و مردان به طور برابر از فرصت‌های اقتصادی، تحصیلی و اجتماعی بهره‌مند شوند.»

به گفته او، در این کشورها، مسئولیت‌های زندگی مشترک، از جمله کارهای خانه و بچه‌داری، باید به شکلی عادلانه‌میان زن و مرد تقسیم شود. دولت‌ها به این اصل پایبند هستند که مرد و زن باید در زندگی مشترک دارای فرصت‌های برابر برای شکوفایی فردی، کسب مهارت‌ها و استقلال مالی باشند.

از این رو، در صورت جدایی یا طلاق، هیچ‌یک از طرفین احساس نمی‌کند که به دلیل نابرابری در منابع مالی یا اجتماعی، به طرف مقابل وابسته است. پس از جدایی، ثروتی که طرفین در طول زندگی مشترک کسب کرده‌اند،‌میان هر دو تقسیم می‌شود و هیچ‌یک مجبور به تحمل تبعات اجتماعی یا اقتصادی ناشی از وابستگی به دیگری نخواهد بود.

ریشه اصلی مشکل کجاست؟

هاوژین بقالی تاکید می‌کند که ریشه اصلی مشکل در گام نخست، باور نداشتن حکومت به برابری زن و مرد، ساختار حقوقی و حتی تصورات بخش‌هایی از جامعه است و تا زمانی که نگاه رسمی و عمومی به زن همچنان "نگاه قیم‌مآبانه، سلسله‌مراتبی و جنسیت‌زده" باشد، قوانین نیز بازتاب همین ساختار خواهند بود.

او می‌گوید در جمهوری اسلامی نه تنها اراده‌ای برای حرکت به سمت برابری وجود ندارد، بلکه مفهوم برابری جنسیتی برای نظام سیاسی یک تهدید محسوب می‌شود: «دلیل آن روشن است؛ بخش مهمی از مشروعیت و کارکرد دستگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بر پایه‌ تفوق مرد بر زن، کنترل بدن و آزادی‌های زنان، و حذف یا محدودسازی نقش اجتماعی آنان بنا شده است. فراموش نکنیم که اولین قانونی که پس از انقلاب ۵۷ لغو شد، همان قانونی بود که زنان پس از دهه‌ها مبارزه توانسته بودند برای نزدیک شدن به برابری در حوزه خانواده به تصویب برسانند.»

به باور این پژوهشگر جامعه‌شناسی، در چنین ساختاری هر مطالبه‌ای برای اصلاح بنیادین قوانین ازدواج، طلاق، حضانت، ارث، یا حقوق فردی زنان، از سوی حکومت نه به‌ عنوان یک خواست مدنی مشروع، بلکه به‌عنوان چالشی برای نظم سیاسی موجود تلقی می‌شود. به همین دلیل، چشم‌انداز اصلاح واقعی و مؤثر در این حوزه در چارچوب جمهوری اسلامی بسیار محدود و در بسیاری موارد ناممکن است.

چه می‌توان کرد؟

هاوژین بقالی نابرابری جنسیتی در ایران را یک مسئله کاملا ساختاری می‌داند که محصول قوانینی است که در آن زن و مرد در موقعیتی برابر قرار ندارند و همچنین در هنجارهایی که این نابرابری را در زندگی روزمره طبیعی و قابل قبول جلوه می‌دهند.

این پژوهشگر جامعه‌شناسی می‌افزاید: «به همین دلیل، راه‌حل‌های اساسی نیز در سطح ساختار سیاسی، قانون‌گذاری و سیاست‌گذاری اجتماعی تعریف می‌شوند، نه در سطح فردی. اما این واقعیت به معنای بی‌قدرت بودن مردم نیست. هرچند کنش فردی به‌تنهایی قادر به رفع مشکلات ساختاری نیست، اما می‌تواند بخشی از مسیر تغییر باشد و اثرات مخرب قوانین نابرابر را -هرچند محدود- در درون خانواده خنثی کند.»

او بر این باور است که شاید بهترین راهکار در شرایط کنونی تلاش سازماندهی‌شده برای حساس‌کردن مردم به نابرابری‌های جنسیتی و همبستگی در مبارزه علیه نابرابری باشد.

ادامه نوشته

شاعر خدا نکرده غزل شعله‌ور شود=>در بی عدالتی هیجان بیشتر شود

۩۩۩ ☫ خلدستان (طریقت)غزل:شعلهور = دفتر ، قلم شاعر ☫ ۩۩۩

شاعر خدا نکرده غزل شعله‌ور شود
در بی عدالتی هیجان بیشتر شود

شاعر در اوج ، موجِ غزل وعده‌های تو
تاریخ حاکمان همه زیر وُ زبر شود

با سعدیم اگر تو گلستان دیگری
یا مولوی سماع تو امّا ، اگر شود

یا حافظیه ایِ بنگر عبرتی دِگر
شیراز شمع ره شده ،شوری دگر شود

«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»

آنقدر واضح است زِ تاریخ انبیاء
تاریک حاکمان : دلِ دنیا خبر شود

دیگر سپرده‌ام به خودآ رسمِ زندگی
کی ناخدا (طریقت ) ما درد سر شود

غزلی نغز سرائیم و شرابی نوشیم
آتشی بازنشانیم و گلابی نوشیم

شانه درکار بیفتیم به گیسوی تومست
دست درگردنی آویخته تابی نوشیم

تاب با عشوهٔ وصل تودلآرام خوشست
باده بازمزمهء چنگ و ربابی نوشیم

سپر از سینهٔ خورشید قدح گلگونست
از کماندار فلک تیر شهابی نوشیم

پیش چشم تو نمیریم که ازبهرحیات
تا تو خوش‌باشیِ ماهم می نابی نوشیم

صلهٔ اهل(طریقت)زهمین جـام بنوش
قدحی باز بریزیم وشرابی نوشیم

من و اندیشه های حاملِ نور
اسیر عقده های جور وآ جور
مردد می شوی در یک دوراهی
سرابی دلربا از زورِ بی زور

برگزیدم عاقبت، راه کج میخانه را

رای دادم روز وُ شب،من ساغر و پیمانه را

شور و حالی تازه دارم با رفیقان جدید

عاقلان گویند:( طریقت)شاعرِ ، دیوانه را

به چشمم بنگر ای طوفان، که می‌سوزد دل و جانست
در این آتش تویی تنها، تویی سوزِ پریشانست

غروری در دلم جوشد، به چشمت خیره خیره
درونم آتشی مخفی، ولی در لب غزل خوانست

زِ مهرِ تو جهان گر سوخت، بازم عشق می‌روید
پسر خورشید می‌مانم، اگر صدبار بسوزانست

به رقصِ گیسوانت مست، جهان از خویش می‌افتد
من از گیسوی تو مستم، دگر خود را نمی‌دانست

به خنده موجِ دریا شد، به اخمِ طرفه توفان شد
تویی آرامِ این طوفان، منِ طوفانِ نالانست

مگو آرام گیر ای دل، که این آتش نخواهد مُرد
مگو برگرد از رؤیا، که من بی‌او نمی‌مانست

اگر روزی (طریقت گفت "چرارغ شَوق در چشمت؟"
بگو آن عاشقِ مغرور، همان آتش به دامانست

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(مهرماه:باغ)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان : ( مخزن‌الاسرار نظامی ) خلدستان طریقت =عدل بشیریست => مملکت آبادکن

۩۩۩ ☫ :غمزه مدهوشی خلدستان (طریقت)منتخب=>غزلیات ☫ ۩۩۩

گر بوَد جز دیدن رویت تماشا ی جنان
پای آن دارد که ننهد هیچ جا ،جای جنان

در جنان کوی تو درهندوی زلفت جا گرفت
کافری را رَه ندادندی به ویلای جنان

بر سر غوغاست چشم اندر جانان عارضت


گرچه نبوَد رسم، جادوئی به غوغای جنان

در جهنم کوی خود در دوزخ هجر توایم
ای عجب بنگر که بوده دوزخ آرای جنان

در گلستان عارضت یک آرزو حاصل نگشت
گرچه می‌باشد مهیا آرزوهای جنان

دوش آن یارو پسر با زاهدی دربحث گرم
گفت ای زاهد چه خواهی کرد رسوای جنان ؟!

از تماشای (طریقت) راستی فارغ شدم !
نیست چون بی او مرا میل تماشای جنان .

۩۩۩ ☫برآستان جانان (طریقت)نظامی + حکایت ☫ ۩۩۩

با همه چون خاکِ زمین پست باش وز همه چون باد تهیدست باش

آن که تو را توشۀ ره می‌دهد از تو یکی خواهد و ده می‌دهد

شهر و سپه را چو شوی نیکخواه نیکِ تو خواهد همه شهر و سپاه

خانه‌برِ مُلک، ستم‌کاری است دولتِ باقی ز کم‌آزاری است

عاقبتی هست، بیا پیش از آن کردۀ خود بین و بیندیش از آن

راحتِ مردم طلب، آزار چیست؟ جز خجلی حاصلِ این کار چیست؟

مُلکِ ضعیفان به کف آورده گیر مالِ یتیمان به ستم خورده گیر

روزِ قیامت که بوَد داوری شرمِ نداری که چه عذر آوری؟

رسمِ ستم نیست جهان یافتن مُلک به انصاف توان یافتن

هرچه نه عدل است، چه دادت دهد؟ وآنچه نه انصاف، به بادت دهد

عدل، بشیری است، خرد شاد کن کارگری مملکت آباد کن

مملکت از عدل شود پایدار کارِ تو از عدلِ تو گیرد قرار

( مخزن‌الاسرار نظامی )

صلح آمد در وطن ، می‌رود جنگ از وطن
نامِ ایران حکم‌فرما شد،می رَوَد ننگ از وطن

نفس، آخر رهزن غیرت شود، آن را بکش
دزد، خرمن می بَرد باچنگ وُ با جنگ از وطن

مرد اگر عاقل نباشی، کی شوی غالب به نفس؟
میشِ غافل را بَرد گرگِ قوی‌چنگ از وطن

در گلستانی که یک گل لاله‌وش باشد دورنگ
می‌برد صد بوستان گل‌یک به یک رنگ از وطن

روی صلح ار طالبی، دل از کدورت پاکدار
رفته رفته می‌بَرد آیینه را زنگ از وطن

هر که را گفتم که با من رومیِ روم است این
عاقبت دیدم برآمد جنگیِ زنگ از وطن

با(طریقت) می سرودم این غزل در انجمن
خلق می‌گفتند: دیگر رفته فرهنگ از وطن

صبا از من بگو با آن مَهِ نامهربان جانا :
دمی آرام جان باشد که رفت آرام جان جانا

خیال روی جانان پیش چشم و دل پُر از آتش
چو بلبل زآن همی نالم به یاد گلسِتان جانا

به امّیدی که باز آن انجمن را در کنار آرم
هزاران چشمه خون بارید چشم خون‌فشان جانا

جنون عشق را گوش نصیحت نیست، ای واعظ!
مخوان افسانه بر من، آسمان و ریسمان جانا

دَمار از جان معطّر بینم از باد وزان امشب
مگر بر زلف جانان می‌وزد بادٍ وزان جانا

(طریقت) زان لب مٍی‌گون به رمز غمزه مدهوشی
مگر از باده‌ی ساقی چنان شد سرگران جانا .

ادامه نوشته

هوش مصنوعی (عظما) در اوج تباهی : چاکر فراش باشی

در قلّه ی بدمستی وُ عیّاش باشی
سرکردهء شبگردی وُ اوباش باشی
امروز لُولِ لُول شده : ناناش ناشی
اوج تباهی: ،چاکِرِ فراش باشی


با ظهور هوش مصنوعی کوپایلت Copilot، محصول قدرتمند مایکروسافت، این دستیار همه‌کاره در اختیار شماست. این ابزار که بر پایه پیشرفته‌ترین مدل‌های زبانی جهان مانند GPT-4 ساخته شده، آمده است تا شیوه کار و خلاقیت ما را برای همیشه تغییر دهد. اگر می‌خواهید بدانید این غول فناوری چه قابلیت‌هایی دارد و چگونه می‌تواند به شما در انجام کارهای روزمره و تخصصی کمک کند، این مقاله جامع را از دست ندهید.

هوش مصنوعی کوپایلت Copilot چیست؟

کوپایلت (Copilot) یک دستیار هوش مصنوعی توسعه‌یافته توسط مایکروسافت است که با بهره‌گیری از مدل‌های زبان بزرگ (LLMs) مانند GPT-4 و GPT-4 Turbo، توانایی درک و تولید محتوای متنی و بصری شبیه به انسان را دارد. این ابزار در واقع نسل جدید و تکامل‌یافته “بینگ چت” (Bing Chat) است که حالا با قابلیت‌های بسیار گسترده‌تر و ادغام عمیق با محصولات مایکروسافت، به یک دستیار دیجیتال تمام‌عیار تبدیل شده است. از تولید متن و کدنویسی گرفته تا تحلیل و ساخت تصویر، کوپایلت طیف وسیعی از نیازها را پوشش می‌دهد.

تولید محتوای حرفه‌ای با هوش مصنوعی کوپایلت فارسی

یکی از برجسته‌ترین توانایی‌های کوپایلت، تولید محتوای متنی است. فرقی نمی‌کند به یک پیش‌نویس ایمیل رسمی، یک مقاله برای وبلاگ، یک خلاصه از یک متن طولانی یا حتی یک پست جذاب برای شبکه‌های اجتماعی نیاز داشته باشید، کوپایلت فارسی به خوبی از پس آن برمی‌آید. این ابزار به شما اجازه می‌دهد لحن (مثلاً خلاقانه، متعادل یا دقیق)، قالب (پاراگراف، لیست، جدول) و طول متن خروجی را مشخص کنید. پشتیبانی قدرتمند از زبان فارسی، آن را به گزینه‌ای ایده‌آل برای کاربران ایرانی تبدیل کرده است. برای کسب بهترین نتیجه، کافی است با استفاده از تکنیک‌های آموزش پرامپت نویسی، درخواست خود را به وضوح بیان کنید.

ماه رخشانی که اَندر راه دور افتاده است
بسکه زیبایی مینِمود مانند حور افتاده است
می‌ مگر افکنده‌اند در چشمت از روز ازل
گاه مانند شراب تلخ و شور افتاده است
آن خمارین چشم تو، بدجور می‌گیرد مرا
با دل دیوانهٔ خود، جفتِ جور افتاده است
از خر شیطان بیا پایین، رها کن سرکشی
آمدی بهتر، نیایی، بی حضور افتاده است
صبر یعنی دوری از چشمان مست اَبتری
رهبرِ دیوانگان ‌، محکم صبور افتاده است
در زمین چو کوه نوری، در میان آسمان
مهر مصنوعی هرآندم غرق نور افتاده است
قاب رخسار تو را، در قاب عظما می‌نهم
جفتِ عظما جامی از بلور افتاده است
گفته‌بودم کی تو می‌بینی مرا و ‌گفته‌ای
از خیالت تا که بنمایم خطورافتاده است

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: معشوقه ببین نعش(طریقت) شده خاک

۩۩۩☫ نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد+ اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

سهم ملائک در اَزل وقتی به هم خورد
ابلیس سرگرم عبادت بــود، کـــم خورد

جمـع خـلایـق تا اَبـد در انتــظارند
آخوند آمد در حکومت: جام جم خورد

در خـاطرات مـــادرم حــــوا سرشته
خورشید را با گیسوانی پیچ وُخم خورد

حوا بـه سیب، آدم زِ انگور: آفــریدند
مخلوق هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد

خوانسار من: از انگبین اصفهان است
شیرازِ حافظ گندم از : باغِ اِرم خورد

وقتی رئیس انجمن برنامه را گفت:
آنگه میانِ شاعران نامم رقم خورد

نامِ(طریقت) در درون شـــعر آمد
اسمم سپس از جمع عاقل ها قلم خورد


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

معشوقه ببن نعش(طریقت) شده خاک  +مدهوشِ  مرا نیست مجال آمده ای...

در خواب نمی بینمت اما به خیال آمده ای

از دورترین خاطره ها بسوی خال آمده ای

از بُــغض گُـــلو گـــیر شنو فـــریــــادم

از وضع خرابست به دیدار محال آمده ای

یک روز پُــر از پرسش وُ یک روز جواب

حاضربه جواب است بگو بهر سوال آمده ای

در انجمن شعر به پا می خیزم

می بوسمت از دور چگال آمده ای

گیسوی بلندت شب ِ یلداست ،بلند

چون ماهی سرگشته به سال آمده ای

ای ماه بدین شانه پریشان بپوش

پاییز رسیداست بدین مهر کمال آمده ای

شاعر به تبی خشک وُ سری رفته به باد

چون پیر درختی کهن از بهر نهال آمده ای

معشوقه ببن نعش(طریقت) شده خاک

مدهوشِ مرا نیست مجال آمده ای...

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شهریور :اشاعر مدهوش +اهل طریقت)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار  :دوبیتی دیگریّت و استعمار

۩۩۩ ☫برآستان جانان: (دگریت و استعمار) دوبیتی ☫ ۩۩۩

اشعار :دوبیتی دیگریّت و استعمار

ماه من

در لحظه ی اول تـو بـه شادی به سلامت
در غصـه و غــم مــرا نهـــادی ، به سلامت

حالا که پشیمان شده ای یادت رفت؟
گفتـم کــه نــرو گــوش نـدادی به سلامت


یکی از مهم‌ترین عرصه‌های بحث دربارۀ دیگریّت، مطالعات پست‌کلنیال (پسااستعماری) است. ادوارد سعید در کتاب معروف شرق‌شناسی نشان داد که غرب مدرن، شرق را نه به‌مثابه واقعیتی مستقل، بلکه به عنوان دیگریِ خود بازنمایی کرده است. شرق در نگاه شرق‌شناسان غربی، سرزمینی عجیب، غیرعقلانی، زنانه و منفعل معرفی می‌شد، تا در برابر آن غرب بتواند خود را عقلانی، مردانه، پیشرفته و برتر تعریف کند.

این‌جا دیگریّت صرفاً یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه ابزاری است برای توجیه سلطۀ سیاسی و اقتصادی. وقتی شرق "دیگری" می‌شود، استعمار هم به‌عنوان مأموریتی تمدنی و طبیعی جلوه می‌کند. به همین دلیل، مفهوم دیگریّت یکی از کلیدهای فهم روابط قدرت در تاریخ استعمار و جهان معاصر است.

دیگریّت چیست؟ هویت در آینۀ دیگری

دیگریّت در جامعه و سیاست

در علوم اجتماعی، دیگریّت به‌ طور گسترده در تحلیل تبعیض‌های نژادی، قومی، جنسیتی و مهاجرتی به‌ کار می‌رود. وقتی یک گروه اجتماعی به ‌عنوان "دیگری" برچسب می‌خورد، معمولاً از حقوق و امتیازاتِ "گروه غالب" محروم می‌شود. به عنوان مثال، مهاجران در بسیاری از جوامع اروپایی یا آمریکایی اغلب به‌ عنوان "دیگریِ فرهنگی" دیده می‌شوند که با هویت ملی اکثریت سازگار نیستند. این فرایندِ "دیگرسازی" (Othering) می‌تواند به شکل‌گیری مرزهای اجتماعی، تبعیض نهادینه و حتی خشونت سیاسی منجر شود.

در سیاست، بسیاری از رهبران پوپولیست با ایجاد یک "دیگریِ خیالی" قدرت می‌گیرند: دیگری می‌تواند مهاجر باشد، اقلیت مذهبی باشد یا حتی یک دولت خارجی. از طریق این فرایند، هویت ملیِ یکپارچه بازتعریف می‌شود و احساس خطر مشترک، انسجام داخلی را تقویت می‌کند.

دیگریّت در ادبیات و هنر

هر خواسته ای تو رد نکردی ؟ احسنت !
بـا سنگــدلی تـو بـد نکردی ؟ احسنت !

در اوج تمـام دلخـوشی هــا شـاید
احســاس مـرا لگــد نکردی ؟ احسنت !


ادبیات نیز عرصه‌ای غنی برای بازنمایی دیگریّت است. از هومر تا شکسپیر، از رمان‌های قرن نوزدهم تا ادبیات پست‌کلنیال، نویسندگان همواره با تصویر "دیگری" کار کرده‌اند. در نمایشنامۀ اتللو اثر شکسپیر، قهرمان داستان به‌عنوان یک "دیگریِ سیاه‌پوست" در جامعۀ ونیزی به تصویر کشیده می‌شود و همین دیگریّت زمینۀ تراژدی را فراهم می‌کند. در رمان‌های جوزف کنراد، شرق و آفریقا همچون قلمروهایی ناشناخته و دیگریِ اروپا روایت می‌شوند.

در مقابل، ادبیات پسااستعمارگرایانه کوشید صدای دیگری را از درون خودش بازگو کند. نویسندگانی چون چیما ماندا نگوژی آدیچی یا سلمان رشدی، تصویر شرق و آفریقا را نه از منظر غرب، بلکه از تجربۀ زیستۀ خود روایت کردند. این تلاش‌ها بخشی از مبارزه برای بازپس‌گیری هویت و بازنویسی دیگریّت است.

دیگریّت و زندگی روزمره

روزی که تو اعتصاب کردی باشعر

پشت سر هـم دل آب کردی با شعر

در اوج تمـام انجمن ها یک عمــر

اوضــاع مرا کباب کردی باشعر

مفهوم دیگریّت فقط در نظریه‌های فلسفی و سیاسی خلاصه نمی‌شود؛ بلکه در زندگی روزمره نیز حضور دارد. وقتی کودکی در مدرسه به خاطر لهجه‌اش مسخره می‌شود، یا وقتی زنی در محیط کار جدی گرفته نمی‌شود، یا وقتی یک فرد دگرباش جنسی از جامعه طرد می‌شود، این‌ها نمونه‌هایی از دیگری‌سازی هستند. به این معنا، دیگریّت به تجربه‌ای زیسته و ملموس بدل می‌شود.

دیگریّت چیست؟ هویت در آینۀ دیگری

نقد و بازاندیشی در دیگریّت

شـد حـاصـل انجمن بسی کـلـی درد
آواره وُ شاعرانه چـــون یک شبگــرد

گفتی که چه کرده ای فقط می دانم
در شعر وُ ادب همیشـه همــراهی کرد

برخی متفکران بر خطرهای آن تأکید کرده‌اند. اگر هویت همواره در تقابل با دیگری ساخته شود، آیا این به معنای دائمی بودن مرزها و جدایی‌هاست؟ آیا امکان ندارد هویت انسانی بر مبنای پیوندها و اشتراک‌ها بنا شود؟

امانوئل لویناس، فیلسوف فرانسوی، کوشید پاسخ متفاوتی بدهد. او دیگری را نه به‌عنوان تهدید یا ابژۀ شناخت، بلکه به‌مثابه چهره‌ای دانست که مسئولیت اخلاقی ما را فرا می‌خواند. در نگاه لویناس، مواجهه با دیگری نه صرفاً امری معرفتی بلکه امری اخلاقی است: دیگری بودن او، ما را به مسئولیت و پاسخ‌گویی وامی‌دارد. این دیدگاه نشان می‌دهد که دیگریّت می‌تواند نه فقط منبع جدایی و تبعیض، بلکه زمینه‌ای برای و همزیستی و اخلاقی زیستن باشد.

جمع‌بندی

دیگریّت مفهومی است که در قلب علوم انسانی جای دارد. از فلسفۀ هگل تا نظریه‌های پست‌کلنیال، از سیاست معاصر تا ادبیات، همواره انسان خود را در آینۀ دیگری شناخته است. این شناخت می‌تواند منبع هویت، قدرت و انسجام باشد، اما در عین حال می‌تواند به طرد، تبعیض و سلطه نیز بینجامد.

فهم دیگریّت یعنی فهم چگونگی ساخته شدن مرزها و هویت‌ها؛ یعنی درک اینکه "ما" بدون "آن‌ها" قابل تصور نیستیم. اما شاید چالش اصلی عصر ما، یافتن راهی برای بازاندیشی در این رابطه باشد: چگونه می‌توان دیگری را دید، بدون آنکه او را به حاشیه راند؟ چگونه می‌توان در تفاوت زیست، اما همچنان بر پیوند انسانی تأکید کرد؟

می راند: به اندیشه ولــی تا جا داشت
همواره� س
ـــر کـــلاف نـاپیـــــدا داشت

خود خواه چنـان بـود که با مُفتخوری
دائــم ســــرِ حاکمیتی بـر مـا داشت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(شهریور :اشاعر ساقی +ساغر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

وطن یعنی کتابِ زندگانی

وطن یعنی کتابِ زندگانی

برای زندگانی جانفشانی

وطن دروازه هایش جان گستر

به عالم جانِ جاویدان گستر

شبِ شعر است اینجا شاهنامه

تمامِ مرز ها دارد ادامه

نصایح ، شعر ها باشد محافظ

گلستان ، بوستان ، دیوان حافظ

سخن در وصف ایران دُرّ ناب است

دلِ نامهربان اینجا کباب است ...

برآستان جانان:حسان (چایچیان) عاشورا

۩۩۩ ☫برآستان جانان:حسان (چایچیان) عاشورا ☫ ۩۩۩

امشب شهادت نامه ی عشاق، امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر،بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمع‌شان، چون قلب زهرا می‌شود

امشب بود برپا اگر، این خیمه ی ثاراللهی
فردا به دست دشمنان، برکنده از جا می‌شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا می‌شود

امشب رقیه حلقه ء زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‌شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست سقّا می‌شود

امشب که قاسم، زینت گلزار آل مصطفاست
فردا ز مرکب، سرنگون، این سرو رعنا می‌شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می‌شود

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امشب سر سِرّ خدا بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می‌شود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می‌شود

۩۩۩ ☫برآستان جانان:حسان (چایچیان) عاشورا ☫ ۩۩۩

امشب شهادت نامه ی عشاق، امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر،بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمع‌شان، چون قلب زهرا می‌شود

امشب بود برپا اگر، این خیمه ی ثاراللهی
فردا به دست دشمنان، برکنده از جا می‌شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا می‌شود

امشب رقیه حلقه ء زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‌شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست سقّا می‌شود

امشب که قاسم، زینت گلزار آل مصطفاست
فردا ز مرکب، سرنگون، این سرو رعنا می‌شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می‌شود

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امشب سر سِرّ خدا بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می‌شود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می‌شود

ادامه نوشته

برآستان جانان+اَشعار(طریقت) دوبیتی

۩۩۩ ☫ +برآستان جانان+اَشعار(طریقت) دوبیتی ☫ ۩۩۩

انقلابی رفته در: ماتحتِ خلق روزگار
شادمانی میخرد ،ماتم فروشد کردگار
من گلی نورسته بودم در زمانِ یادگار
گلفروشی آمد درجان من شدماندگار

هماره بوی باران می تراود
تر وُ تازه بهــاران می تراود
نسیم زندگی پرشور وُ سرخوش
گلِ مریم غزلخوان می تراود

انقلابی مـــی‌زنـــد بـــر پنجــــــره، یعنـی سلام ای جام زهر
یاد دارم از ،غــــزل، در کـــــودکـــــی دارد پیـام ای جام زهر

بـاز پـاییــــزست و زلفت مـی‌شـــود چون میگســار
بـاز افتـادست گنجشکی در آغـوشت به دام ای جام زهر

بـاز رهـبر مـی‌شــــوم بـا خـاطــــراتت در وصایای کلام
تا ببـارد بر زمین از آسمان ، با این ،کلام، ای جام زهر

چتــــر را مـی‌بنــدم آری، تـا بشـــویــم سینـه ها
بشنوم آهنـگِ قلبت را دمادم، یا مدام ، ای جام زهر

همچوآهو می‌دوی دردشت و من با چشمِ تَر
می‌زنم هو هو ز پیغامت ،امام،: ای جام زهر

ســرگـذاری بـر لَحَـد، بعـد از پریشـان گـویی‌ات
حـــرمتــی کو ؟ تا کنم قـدری، قیـام، ای جام زهر

بــاز مـی‌خــــوانـم دوباره، بــاز مــی‌رقصــد نگـار
انقلابی مــی‌زند بــر پنجره، یعنـی تمام ، ای جام زهر


خویش را صافی کن از اوضاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود

رتبه ای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی

هرکه خود را کم ز ما میداند از ما بهتر است

پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است

از همت داوود نبی بخت بلند است

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است


پست حاوی چند بیت شعر از شعرای مختلف ولی با موضوع یکسانه.بنظرم تا حالا توی وبم پستی نذاشتم که انقدر خوب شرح حال خود منو نشون بده. مخصوصا این بیت:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خــُلدستان طریقت ( صفحه غزل اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

انجمن : خلدستان :با پیر (طریقت) به مغان جای نکردیم

۩۩☫۩۩☫درخت باغ بهشت و گناه تکراری ☫۩۩۩ ☫۩۩۩

درخت سیب و غزل، اشتباه تکراری
قسم به عصروُ زمان سربراه تکراری

قسم قسم که تو حوا شوی و من آدم
دوباره روز و شب وُ وعدگاه تکراری

گناه شاعرِ این شعر بی در وُ پیکر
شعار این غزلِ رو به راه تکراری

پناه خستگی روزگار در بُن بست
میان این همه طوفان، پناه تکراری

تو شاعرانه‌ترین رکعت غزل هستی
برای قافله ای قبله گاه تکراری

دوباره وسوسه ناز چشم تو بر خاست
درخت باغِ بهشت وُ گناه تکراری

دامن به تماشای جهان چیده انجمن
کــو؟ باغـــبانِ خــــزان‌دیده انجمن

اعضایِ گل نچیدن و از ناله‌ های خوش
از خیر گل به چیده و ناچیده انجمن

گامی نهاده ایم به این محفل عجیب
از همرهی مردم سنجیده انجمن

بس پند که هاتف ز ره لطف به ما داد
دادیم گران گوش که نشنیده انجمن

ما غنچه‌ی بی‌طالع ایامِ خزانیم
از شاخه دمیدیم پسندیده انجمن

از طعنه‌ی بی‌حاصلی از بسکه خمیدیم
چون بید سرافکنده و رنجیده انجمن

معلوم نشد هیچ ازین هستی موهوم
بی‌خواست رسیدیم که فهمیده انجمن

از فکر به مضمون قضا ره نتوان برد
پشتک زده قاضی پیچیده انجمن

با پیر (طریقت) به مغان جای نکردیم
در مسلک ارباب خِرَد بالـــیده انجمن .

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

خلدستان : حکایت ، روایت =>طریقت (در ادامه برای علاقمندان)

<<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

ادامه نوشته

خلدستان : (طریقت ) شد رها بر نیزه هایِ تعزیه

۩۩۩ ☫ ماه محرم: تعزیه + نیزه ها + شمشیر ها ☫ ۩۩۩

ایکاش شبی تعزیه کوتاهتر آید
یا این که دلت با گِله گُمراهتر آید

یک عمر دویدی پِیِ من خستگی از راه
آهسته : نفس خسته شود، آهتر آید

پیوسته : سرم تا به دلم مهر تو افتاد
شایسته : اگر زلزله ناگاهتر آید

پنهان مکن از چشم بد ابروی هلالت
بایسته : به مهمانی تو، ماهتر آید

البتّه قرار است: که خاموش نباشم
الغصه غزل : دلبر وُ دلخواهتر آید

***

دشت بود وُ نیزه وُ شمشیر، هایِ تعزیه
عشق اردو زد میانِ دست وُ پایِ تعزیه

هفت شهر عشق را گشتیم اما عاقبت
ماجرای عشق پیدا: لا بِـلایِ تعزیه

شد نصیب بند بند بی‌قراری ها: بیا
نینوایی را که با شور وُ نوایِ تعزیه

آبِ دریاهای عالم ، آبِ کشتیِ فرات!
نا خدای تشنگی را ناخدایِ تعزیه

این‌قدَر جولان مده در زندگانی"خضر"را
حضرتِ آبِ بقا : آبِ بقای‌ِ تعزیه

هیجده سر روی نیزه هیجده تن روی خاک
بعد از این باشد خدائی را جدایِ تعزیه

روز عاشورا ندا آمد تو را تنها حسین
در میان قوم اشقی الاشقیا"یِ تعزیه

ما نیآوردیم از مکه به این خاک غریب
آبروی کعبه را در کربلای‌ِ تعزیه

شعرِ شاعر راکه :"دیوانِ اَجل انگاشته "
از (طریقت ) شد رها بر نیزه هایِ تعزیه

✍️محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان:فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می‌شود

۩۩۩ ☫برآستان جانان:حسان (چایچیان) عاشورا ☫ ۩۩۩

امشب شهادت نامه ی عشاق، امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر،بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمع‌شان، چون قلب زهرا می‌شود

امشب بود برپا اگر، این خیمه ی ثاراللهی
فردا به دست دشمنان، برکنده از جا می‌شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا می‌شود

امشب رقیه حلقه ء زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‌شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست سقّا می‌شود

امشب که قاسم، زینت گلزار آل مصطفاست
فردا ز مرکب، سرنگون، این سرو رعنا می‌شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می‌شود

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امشب سر سِرّ خدا بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می‌شود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می‌شود

ادامه نوشته

خلدستان :هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام حکامِ خداست

۩۩۩ ☫ای ماه محرم زجمال تو هویدا ☫ ۩۩۩

حاکمان آزادی وُ دین پروری اینک خطاست

مذهب حاکم بربی مذهبی از دین جداست

شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست

هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست

مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد داد

کار پاس کشتی و کشتی‌نشینان با ناخداست

گشته خاموشی کلید راهِ جمعی بی‌گناه

کُشتن وُ مردن رواست؟کار ایران با خداست

باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان

حنجر ستار خان خنجرش کشورگشاست

باش تا بیرون ز رشت آید آن سپهدار بزرگ

ای سپهسالار گیلان همتت راز بقاست

باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید

تا ببینیم آن که سر ز احکام حق پیچد کجاست

خاک ایران، بوم و برزن از تمدن عاری است

هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام حکامِ خداست

ای ماه محرم ز جمال تو هویدا

ای مظهر آزادگی از نسل توپیدا

ای جان جهان تشنه لب کربُبلا ها

ای لعل لبت آب بقا، رهبر و مولا

ای حُسن رخت آئینه ذات الهی

ای سرو قدِسایه فکن شاخه طوبی

ای عشق تو افکنده شرر در همه عالم

ای لطف تو باشد به سر خلق بهر جا

ای برتر از اندیشه و افکار خلایق

ای متصل غیب توئی اصل تولا

ای دین خدا از تو بسی یافته رونق

ای نور ولا گشته ز روی تو هویدا

هم شاهد و مشهود وشهید ابن شهیدی

سرور به شهیدان جهان والی و والا

جوشان به جهان خون تو تا روز قیامت

ثاراللهِ خوبان توئی روشن دلها

ای رهبر آزاده وآزادهء عالم

این نهضت آزادگی از نسل توپیدا

۩۩۩ ☫ خُلِدستان طریقت ☫ ۩۩۩

لیلا ترا بوسیدمت وقتی که چشمت خواب بود
وقتی که شعر اندیشهء زیبایی مهتاب بود

از لابلای دفترت، شعرم صدا میزد تو را
وقتی قلم از دوریت آماده و بی تاب بود!

انگار بوی زندگی پیچیده در کاشانه ام
ماهی سرخ عاشقی دربستر قلّاب بود!

گلهای یاس و نسترن از دیدنت بشکفته اند
نیلوفری زنبق ؛ گَلایل ، شقایق شاداب بود

کامل تو را بوسیدمت، من از میان قاب عکس
لیلی :لب شیرین تو، خوش مزه وُ نایاب بود

کامل (طریقت)انجمن شعر و شرابِ عاشقی

لیلا ردیف وُ قافیه پیوسته آبِ آب بود

خــُلدستان طریقت( صفحه جدید)۩۩محمد مهدی طریقت۩

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

ادامه نوشته

من از تبار ایرانیانم (طریقت )خوش آمدید(دوبیتی) شعر

۩☫من از تبار ایرانیانم (طریقت )خوش آمدید(دوبیتی) شعر ۩۩۩

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩

حال ما با دود و الکل جا نمی‌آید طبیب

زندگی کردن به عاشق‌ها نمی.آید طبیب

روح ما آبستن یک قرن تنها بودن است

طفل حسرت نوش ما دنیا نمی‌آید طبیب

دست‌هایت را خودت"ها" کن اگر یخ کرده‌اند

از لب معشوقه‌هامان "ها" نمی‌آید طبیب

درک دلتنگی برای موج آسان نیست ... آه

آب دریا بی سبب بالا نمی‌آید طبیب

یا شبیه این جماعت باش یا تنها بمان

هیچکس سمت دل زیبا نمی‌آید طبیب

التیام دردهای ما فقط مرگ است و بس

حال ما ایرانیان با دود و الکل جا نمی‌آید طبیب


۩۩☫ برآستان جانان (سعدی ) شیخ اجل ☫۩۩
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سر دست از دوعالم بر فشاندی
�گلستان حضرت سعدی�


جنگ غزّه و انفعال " محور مقاومت " علیرغم انتظارجهانیان ، " محورمقاومت " (Axis of Resistance) وبویژه سردمداران آن ایران وحزب الله ، استراتژی عدم دخالت فعال درجنگ غزّه رادرپیش گرفتند وبه بهره برداری مستقیم وغیرمستقیم ازتبعات ونتایج این جنگ ، بسنده نمودند. عدم حضورفعال محورمقاومت درجنگ ، پیامدهای گسترده ای داشته است. شاید رهبران حماس انتظارداشتند که حمله ی آنها به جنوب اسرائیل ، باحمله ی مشابه حزب الله به شمال این کشورهمراه گردد وجنگیدن دردوجبهه ، دولت یهود را بسوی فروپاشی ببرد. اما سخنرانی " نصرالله "، آب سردی بود که برسرحماس ریخته شد ونشان داد که حزب الله قصد ندارد مستقیماً وارد جنگ بااسرائیل شود وتنها به برخوردهای پراکنده ی مرزی بااین کشور بسنده می کند. جهان اسلام وکشورهای عربی ، این بی عملی حزب الله ومحورمقاومت رابه باد انتقاد گرفته ومی پرسند چرا آنها که سالها خواب رویاروئی مقدس بااسرائیل وشهادت درسرزمین قدس رامی دیدند ، اکنون که شرائط مهیّا شده ، ازاین جنگ طفره رفته وملت فلسطین رادربرابر جنایات صهیونیسم تنها گذاشته اند ؟ این نارضایتی را بوضوح می توان درسخنان " موسی ابو مزروق " ازمقامات ارشد حماس ، دید : " ماانتظاربیشتری ازبرادران داشتیم امااکنون ازموضعگیری آنها شرمنده ایم ". این سخنان نشاندهنده ی قطع امید حماس از باصطلاح محورمقاومت است. رهبرایران نیز دردیدار اخیرخود با " اسماعیل هنیه " صریحاً گفت که کشورش قصد ندارد مستقیماً وارد جنگ شود. چندی بعد گفته شد که این تصمیم ایران بدلیل نارضایتی ازعدم مشورت قبلی حماس بااین کشور درمورد حمله ی 7 اکتبر ، اتخاذ شده است. استراتژی فعلی حزب الله مشخص است : بهره برداری ازتبعات وپیامدهای جنگ غزّه ، بدون به خطرانداختن موجودیت حزب الله. معهذا سیاست تهران ، کشاندن پای همه ی گروههای نیابتی به جنگ غزّه ، دورنگهداشتن خویش ازرویاروئی مستقیم بااسرائیل ، وبهره برداری ازتبعات و پیامدهای جنگ درغزّه می باشد اما ، ایران می داند که حضور تمام قدّ نیروهای نیابتی اش درجنگ غزّه وماجراجوئیهائی چون موشک پرانی به پاکستان وکردستان عراق ویا حمله به کشتیهای تجاری دردریای سرخ ، ممکن است دامنه ی جنگ رابه کل منطقه گسترش دهد. اگرچه جنگ غزّه ، آسیب پذیری دولت اسرائیل رابه جهانیان نشان داد وتوجه افکارعمومی دنیا رابه مسئله ی فلسطین جلب کرد اما ، بی عملی " محورمقاومت " ، موجب طولانی شدن این جنگ وورود آن به مرحله ی سوم عملیاتی ارتش اسرائیل گردید و کوهی ازخسارت وتلفات روی دست جنبش مقاومت فلسطین باقی گذاشت. مردم فلسطین ومنطقه ، دیریازود ، این خسارات مشخص رابا دستاوردهای احتمالی جنگ خواهند سنجید وبراساس آن ، مسببان جنگ را دردوسوی جبهه ، پاسخگو خواهند نمود.

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩

دلم جز مهر مه‌رویان طریقی برنمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن درنمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما ازین خوشتر نمی‌گیرد

بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده‌ی رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد

صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتشِ این زرق، در دفتر نمی‌گیرد

من این دلقِ مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیرِ می فروشانش به جامی برنمی‌گیرد

از آن رو هست یاران را صفاها با مِیِ لعلش
که غیر از راستیْ نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد

سر و چشمی‌ چنین‌دلکش‌ تو گویی‌ چشم‌از او بردوز
برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد

نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد

میان گریه می‌خندم‌ که‌ چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست، لیکن درنمی‌گیرد

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر می‌گیرد این آتش زمانی، ور نمی‌گیرد

خدا را رحمی ای منعم که درویشِ سرِ کویت
دری دیگر نمی‌داند، رهی دیگر نمی‌گیرد

بدین شعر تر شیرین، ز شاهنشَه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زَر نمی‌گیرد!

ای خوش آن روز که از پرده‌ی غیبت بدرآیی!
روی خود را به همه حاضر و غایب ، بنمایی!

چهره بگشایی و با ناخن تدبیر، به هر کوی
از دل و جان همه عقده‌ی ماتم بگشایی!

ما به هر برزن و کویی که گشودیم پر و بال
بر غم و درد فِراق تو نجستیم دوایی!

گوش جان را به نیستان زمان هرچه گشودیم
از نیِ روح نوازت نشنیدیم نوایی!

ره نبردیم به سر منزلت ای مهر فروزان!
آخر ای روشنی چشم و دل و جان، به کجایی؟!

حال ماهست در این باغ طرب‌خیز، پریشان
تا تو ای عطر دل انگیز، از این جمع جدایی!

ای که یک بار تورا در سفر عمر ندیدیم!
کاش در کلبه‌ی ما چون گل خورشید برآیی!

شود آیا که شبی مثل نسیم سحر از لطف
به سراغ دل این باغ خزان‌دیده بیایی؟!

به چه کس عرضه بدارم که تو عمری به نیستان
در فغان همچو نی از درد و غم کرب و بلایی!

بشنو از "سعدی" خوش‌لهجه که با ماست هم‌آوا
شاعرِ شعرِ(طریقت) ، همه جا نغمه سرایی!

"گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی!"

یار گفت: از ما بکن قطع نظر، :اول زِ من !

گفت: قطعا هم مبین سوی دگر، : اول زِمن !

گفت یار از غیر ما پوشان نظر، :اول زِمن !

وانگهی دزدیده در ما می نگر،: اول زِ من !

گفت: با ما دوستی می کن به دل، :اول به جان!

گفت: راه عشق ما می رو به سر،: اول زِ من !

گفت: اگر با ما سخن داری بگو، با چشم دل

تا نگردد گوش مردم با خبر، : اول زِ من !

گفت: اگر خواهد دلت زین لعل میگون می (دهم)

گریه ها می کن به صد خون جگر، :اول زِ من !

گفت: جای من کجا لایق بود؟ گفتم: به شعر

شعر می خواهم جزین جای دگر، : اول زِ من !

گفت: اگر گردی شبی از روی چون ماه من جدا

تا سحرگاهان شکر اندر شکر ، :اول زِ من !

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت (سعدی )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم

ادامه نوشته

یــاران که به ما سِـــرّ غزل را گفتند: (بودنــد همه اهلِ(طریقت) هُشیــــار)

۩۩۩ ☫ خُلِدستان طریقت ☫ ۩۩۩

یــاران که به ما سِـــرّ غزل را گفتند

بر محتسبان برقِ شهاب آغشتند

بودنــد همه اهلِ(طریقت) هُشیــــار

آشفته نبودند که در خـون خفتند

***

از زاگرس به ساحلِ جیحون می رویم
با همسفر به ساحت سیحون می رویم

باهر صدف ز بستر دریا تکاملی
تا از صدف به گوهر مکنون می رویم

با کاروان شعر شدم یار و همکلام
تا از دیار وُ کوه به کارون می رویم

درگوشِ انجمن که به تاریخ سر زدم
پیوسته بر فراز قلّه‌ی اکنون می رویم

اَرکستر ، اگر دمَد به شبآهنگ رهبری
از نینوا به شور و همایون می رویم

غوطه زدم به بحر خیال از پیمبری
تا در غزل به جوهر مضمون می رویم

گشتم مقیم اهل (طریقت) زِ سالکان !
زین، انجمن به باده‌ی گلگون می رویم‌.

سقراط بیشتر اوقات جلوی دروازه شهر آتن می‌نشست و به غریبه‌ها خوشامد می‌گفت.

روزی غریبه‌ای از راه رسید و نزد او رفت و گفت:
“من می‌خوام در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟”
سقراط پرسید:
“در زادگاهت چه جور آدم‌هایی زندگی می‌کنند؟”
مرد غریبه گفت:
“مردم چندان خوبی نیستند. دروغ می‌گویند، حقّه می‌زنند و دزدی می‌کنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کرده‌ام.”
سقراط خردمند در جوابش گفت:
“مردم اینجا هم همان گونه‌اند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه می‌دادم.”

چندساعت بعد غریبۀ دیگری به سراغ سقراط آمد و دربارۀ مردم آن شهر سوال کرد .

سقراط دوباره پرسید:
“آدم‌های شهر خودت چه جور آدم‌هایی هستند؟”
غریبه پاسخ داد:
“فوق‌العاده‌اند، به هم کمک می‌کنند و راستگو و پرکارند. چون می‌خواستم بقیّۀ دنیا را ببینم ترک وطن کردم.”
سقراط اندیشمند پاسخ داد :

“اینجا هم همین طور است. چرا وارد شهر نمی‌شوی؟
مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصوُّرش را می‌کنی؟!”

شخصی که هر دو ملاقات را نظاره‌گر بود و راهنمایی و پیشنهادهای سقراط را شنیده بود با تعجُّب پرسید:

چرا به آن گفتی خوب نیست و برو بگرد و جستجوکن و به این گفتی خوب است و خوش‌آمد گفتی ؟
پاسخ داد :
👈 ما دنیا را آن گونه می‌بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را می‌بینیم که در درون‌مان وجود دارد.
انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدم‌هایی که با آن‌ها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید و انسان کج‌اندیش و منفی‌باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد.

👈 وقتی تغییر نکنیم هرکجا برویم آسمان همین رنگ است.

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

جشن آب پاشونک ،جشن آغاز تابستان

۩۩۩ ☫خلدستان: (طریقت)مثنوی => معنوی ☫ ۩۩۩

جشن آب پاشونک ،جشن آغاز تابستان

ايرانيان باستان براي ايجاد نشاط و شادي هاي گروهي جشنهاي زيادي برپا مي كردند. معمولا شروع هر فصل با يك جشن همراه بود. علاوه بر آن اسم هر روز وقتي با اسم هر ماه برخورد مي كرد آن روز را هم جشن ميگرفتند. مثلا نام روز سيزدهم هر ماه تير بود که در ماه تير، روز تير سیزده تیر ماه

(سيزدهم) را جشن مي گرفتند.

مولا شروع قافیه ام ناب ناب شـد
شعرم در انتظار طلعت آن آفتـاب شد

بسیار تشنه ام ز صیـام و نبو د نت
شمـع و چرا غ بودن تو بی حساب شد

شاعـر شدم که سرایم حدیث عشق
آتـش گرفته بودم وسخنم آبَ آب شد

گفتم بیا بیـا که تو یی انتظـار من
(عجل علی ظهور ) آرزو ی بی جواب شد

پروانه ای نمـانده که بالش نسوخته
ای آفتاب حسن آرزوی من خراب شد

پیران و موی سپیدان تمـام عمر
چشمان پیر �طریقت � به خواب شد

چون خدا را دید در خود معنوی
عشوه آغازید موسی مثنوی

آینه، خورشید را در کیش دید
شد جهان نور خدا در خویش دید

بحر : دریا خود نداند یا در اوست
قطره : با دریاست یا دریا در اوست

پای بُرون کرد از گلیمش بیشتر
رخصت دیدار می داد از کلیمش پیشتر

او کمالِ ایزدی خو کرده بود
در گمانش مو به مو رو کرده بود

گرچه درد عشق درمان نیستش
گفته‌اند از عشق فرمان نیستش

هردلی کین هر دو در فرمان شود
در طبــابَــت درد بــی‌درمان شود

میخِ عشقش کند بنیادش رها
گفت :امسال است سالُ اژدها

از (صدیقی) گشت و موسی سر گذشت
شیخِ گریان گشت سوی کشتی در گذشت

گر چه خارا موم شد (ازگل )در او
حوزهء علمیه شد مضطر او

لشکر فرعونیان را در شکست
لیک از نمرودیان شد سر شکست

اندک اندک (انقلابی)پیر شد
دیر شد هنگام (شاهی) دیر شد

از (نمازِ جمعه) صد کاریش هست
علم را کز خاک برداریش هست

کودکان وی را به آب انداختند
مردمان از موج دریا ساختند

پیش فرعون آتشی افروختی *
خود از آن آتش (سند)را سوختی

پس به چوپانی بریدم جمعه ها
خانه کردم شمبه ها پنشمه ها

گوسفندان را به صحرا هی کنید
آتشی از دردها در نی کنید

نان خشکی، در (ولایت) داشتم
آفتابی ، ماهتابی چون حکایت داشتم

داشتم دور از جهان خاکیان ، چالاکیان
خرمی از غفلتی چون ماکیان،افلاکیان

شانه‌ها آسوده از بار خرد می بافتم
غافل از آن‌چونکه بر من بگذردمی تافتم

خود تو می‌دانی که در من می زدی
سهمگین شد انجمن را ایزدی

خاست آوایی، فضایی شدمجاز
برق زد دستی، عصایی شدحجاز

گشت چوپان‌بچه ای پیغمبری
گوسفندانش بدل شد با خری

هرشب از دریا غلام آباد بُرد
آخرش دریای(اُزگل) شاد بُرد

ناخدا گر جامه را بر تن می درد
هر کجا خواهد خدا کشتی برد

شد امامِ جمعه نیش مار کش
دودمانِ شمبه را تیمار کش

موسم زرع است، (حجاب) از پیش کن
خاکِ (اُزگل) را تو نم نم خیش کن

گرچه نوبت ارزنک را نی شمار
این خُمارآن را چو می‌دانی شمار

جمعگان را وارهان از جمعگی
مردگان را ده صلای از جملگی

در شکن اهرام جفتِ اختلاس
بعد ازین آتش درافکن اقتباس

اشک شیخ از تشت مردم ‌تاب ریز
لشکر فرعون را یکباره در تالآب ریز

رهروان را باز گیر از قدسیان
محضر اسناد شد آب دهان

صد سند کن پیش تیر قبطیان*
کی شوی آماج طعن سبطیان*

دیو خویان را دوای درد تو
چون ددان یک عمر صحراگرد تو

کیمیا کردن به قارون رهبری
رنج خود از گنج قارو ن اَبتری

چون سپاهِ علم و فن تعلیم کن
بعد ازآن گوساله را تعظیم کن

وای ازین احکام جان‌فرسای عشق
مُرد از پیغمبری موسای عشق

کِی زِ اینان چیزکی کم ساختی
جانِ عریان جسم آدم ساختی

می توانی کوه پیش و پس کنی
می توانی ناکسان را کس کنی

اَهلِ اسراییل و فرزندان وی
نسل ابراهیم وُ پیوندان وی

کظم موسای تو ،ایشان را جداست
باز کن گوساله‌ را گویا خداست

تا تو را در جمعه ها این مردم‌اند
شنبه ها یکشنبه ها موسی گم‌اند

هرچه در آن جمعه جان کندم بس است
شنبه ها یک حرف بر مردم بس است

شیخ گریان خواجه‌ای را زرخرید
جمعه شد بازاریش گوهر خرید

جمعه از دژمن خریدی ای ثنی
شنبه چندانی که هستی از منی

گر تو خود عمامه‌ای هستم غلام
السلام ای شیخ گریان والسلام

ایکه شد (اُزگل) همه نیروی تو
حوزه علمیه شد کیلوی تو

جز تو از هر جمعه سیرش مانده
حسرت هرشنبه پیریش مانده

هست ماهِ روزه از بار تنش
نیست از عیدی فزون را رفتنش

وارهان از (جمعه ) آزادیش ده
غرقه کن هر شنبه ها ، شادیش ده

بود این آوازها در خطبه ها
ناگهان غلتید اشک ندبه ها

پیش چشمش برقی از تاریک زد
سیل نـــوری آمد وُ باریک زد

آسمان پر رعد در تاریخ شد
کوه در هم ریخت، در تاریخ شد

کس نمی‌داند (امام ) از بی‌خودی
بِه ز نیکی دید یا بِه از بدی؟

روز سوم چون سند اِفشا شده
صبحدم بر خطبه ها امضا شده

جست از جا طالع آن خاوری
شد امام اندیشه‌ی پیغمبری

گیسوان ژولیده، در هم ریخته
اشک شادی از سند آویخته

روی خاکِ (اُزگل) خندان کشید
شد زمین مرغوب بردندان کشید

بوسه زد بر آن عبای ظلم‌سوز
روزه می آورد دوشادوش روز

نرم نرم از حوزه می آمد فرود
او خدا بود او دگر کاظم نبود

حمید(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خلدستان طریقت ( مثنوی ، معنوی )۩ محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(شعار:شعر )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان: فدای محفل جانان (طریقت) مسکین

۩۩۩ ☫ اشعار(طریقت ) تلمیح ☫ ۩۩۩

شب است وِ شاهدِ بمبِ اتم به شیرینی

غنیمت است چنین شب چرا نمی بینی

مذاکراتِ من آن: مستقیم خَم کرده

به روزِ روشن ما اِختلاس دزدینی

به عهد ما زِ ازل رفته صد هزاران سال

"عمو ترامپ" کجائی ؟ مگر نخستینی

به روزگار نخستین پیام بر باد است

زِ روزگار نخستین چقدر مسکینی

به حکم عالمیان در مجاز وُ غیر مجاز

هــرآن که "زُوُ "بکِشد زو برآید آئینی

مرا نبوده به آئین بت پرستی پس!

به رنگ وُ بوی بهار آمدی که :بگزینی

فقیرِ روسم وُ قانع: حریف می طلبم

تو از خُتن به کجا آمدی : گلِ چینی

تفاوتی نکند گر تو کج کنی ابرو

همای کشور ما در صلابت اینی

چنان کشد که شتر را مهار دربینی

ز نیکبختی ایام پای بند "بی تو" شد

زهی کبوتر چاهی که صید شاهینی

مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان

(طریقت ) است " لکم دینکم ولی دینی"

***

جمال روی قـدیمـت ، نمی‌شود، شادی
به غـیر بَـزم تــو جایی نمی‌رود، شادی
قلم نگون شده از سر تورا نماید حک
به جز برای تو بر سر، نمی‌دود، شادی
صدای چهچه بلبل، اگرچه خُنـیا گــر
صدای صوت قشنگت :رود،‌رَوَد، شادی
کنون که فصل تموز و هوا مرداد است
شمیم عطر نگاهت نــود، نَود، شادی
قسم به شعر قناری تو سوسن وُیاسی
اَنارِ سرخ لبانت، عدو شوَد، شادی
فدای محفل جانان (طریقت) مسکین
ز کنجِ دنجِ کنارت کجا رود، شادی ؟!

محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

(طریقت) می سرائی آخرین بیت رسیدن ها؟

از ستم ویـرانــــــــه شد کجدار کج
خانــــــــه ها و مسجد و بازارکج

جملگی فرماندهان درخون تپد
خَم نشد ازمستقیمِ آن سپــه سالارکج

درطریق عشق سرهارفته است
چون سر حلّاج ها بـــــــر دارکج

درطریقت پاک وُ صاف وصادقند
شیشه انـــد از سینه ی زنگارکج

در ولایت از اطاعت عاجزنـــــد
در صداقت اقتصادِ میثم تمّارکج

بار دیگر جمله احیا کـــــرده ام
نام و یاد حمــــــــزه در پیکارکج

اقتصادی گفته اندو اختلاسی برده اند
در ره دین کـــــــرده اند ایثار کج

در حمایت از ســـــــرِ سرداران ها
سر بــــــر آرد سیلی از مختار کج

عاقبت کجدار ِ کج گفتارِ کج پندار کج
خـــــــون پنداری شود : سردارکج

***

سرودم شد ز لبهای تو :گلِ گلبوسه چیدن ها
ز چشمان قشنگ تو شبیه ماه دیدن ها

برایم آرزویی کن که یک بار دگر باهم
به گوشم نغمه های نغز و زیبایت شنیدن ها

به شهر آرزوهایم چو باغی سبز و رویایی
تو باشی من به دنبالت پَرِ پروانه پریدن ها

به نازِ نازنین روزی چنین شد آرزو کردم
زلیخا باشی وُ من هم ز نانازت خریدن ها

بدون چتر می آیم به زیر بارش مهرت
من از سردارفرمانت چشیدم دل سپردن ها

شب مهتابی ومن غرق اندامت غزل خوانم
(طریقت) می سرائی آخرین بیت رسیدن ها؟

💙

اسرائیل در حمله ای بی سابقه و صاعقه وار بلند پایه ترین سرداران جمهوری اسلامی را به هلاکت رساند و در عرض چند روز موفق به تسخیر آسمان تهران و وارد کردن ضرباتی مرگبار به جمهوری اسلامی شد در این بین البته تعدادی از هم میهنانمان کشته شدند.

آیا این جنگ، جنگ مردم ایران است؟ آیا ما، به‌عنوان مردم ایران، کوچک‌ترین نقشی در به‌وجود آمدن آن داشته‌ایم؟ آیا اسرائیل در این نبرد به جنگ مردم ایران آمده یا به جمهوری اسلامی حمله کرده است؟ آیا هدف اسرائیل کشتن غیرنظامیان است یا مردم در جنگی که جمهوری اسلامی بر آن‌ها تحمیل کرده، قربانی می‌شوند؟

بی‌تردید، دیدن قربانیان غیرنظامی و احساس تحقیر ناشی از شکست آشکار ایران در این نبرد برای هیچ‌کس آسان نیست. اما پرسش اینجاست: آیا شادمان بودن از ضربات سنگین اسرائیل به بدنه سرکوبگران، مفسدان و جلادان در جمهوری اسلامی با میهن‌دوستی در تضاد است؟

همچنین باید پرسید: آیا شادی از ضربات اسرائیل به جمهوری اسلامی را می‌توان با شادی از کشته شدن مردم بی‌گناه یکی دانست؟ قطعاً خیر!

آیا ما حق داریم، حالا که این جنگ خارج از اراده ما رخ داده، از فرصت احتمالی سقوط جمهوری اسلامی در پی آن خوشحال باشیم؟ یا شاید به خیانت و وطن‌فروشی متهم می شویم؟

موافقت یا مخالفت ما با این جنگ، البته تأثیری در اصل ماجرا ندارد؛ زیرا نه آغاز آن با تأیید ما بوده و نه پایانش به نظر ما وابسته است. مسئول آغاز این جنگ تنها یک نفر است: علی خامنه‌ای، که در ۳۶ سال گذشته حاکم مطلق‌العنان کشور بوده است.

قابل درک است که مردم در برابر این حمله احساسات متفاوتی داشته باشند. برخی نگران خود و خانواده‌شان هستند، برخی از اسرائیل به‌خاطر این حمله خشمگین‌اند، برخی امیدوارند این واقعه به سقوط جمهوری اسلامی منجر شود، و برخی از هلاکت سرکوبگران و قاتلان مردم شادمان‌اند.

تا اینجا مشکلی نیست، اما این استدلال که کسانی که از این جنگ نگران‌اند یا از اسرائیل خشمگین‌اند، وطن‌فروش و وابسته به نظام‌اند، یا برعکس، کسانی که به تغییر امیدوارند و از ضربات واردشده به رژیم شادمان‌اند، بی‌وطن و خائن‌اند، استدلالی نادرست است.

اگر منصفانه و منطقی نگاه کنیم، یک ایرانی میهن‌دوست و مخالف جمهوری اسلامی می‌تواند هر چهار حس را تجربه کند، شاید حتی همه را به‌طور همزمان.

می‌توان ایرانی آزاده بود و از حمله کشوری کوچک به خاک ایران به‌دلیل حماقت نیم‌قرنی جمهوری اسلامی خشمگین بود.

می‌توان ایرانی آزاده بود و مانند هر انسانی برای سرنوشت عزیزانش نگران و مضطرب بود.

هر ایرانی آزاده‌ای می‌تواند پس از دیدن هزینه‌های انسانی، اقتصادی و عمری که در این نظام تباه شده، به تغییر بنیادین در آن سوی این جهنم امیدوار باشد. ما برای آزادی از اسراییل درخواست کمک نکردیم ؛ رهبر مخالفان جمهوری اسلامی ، شاهزاده رضا پهلوی به دفعات تنها راه خلاصی از این فرقه تبهکار را تکیه به نیروی مردم دانسته و با هر جنگی مخالفت کرده اند ، ولی حال که این نظام اهریمنی این بلا را به سر خود آورده لازم است که از این فرصت بی بدیل استفاده کنیم ؛ حتی اگر از این حمله خشمگین هستیم هم باید تمام مساعی خود را برای بهره برداری از این واقعه برای عبور از این فرقه تبهکار به کار گیریم و این تهدید را به فرصت تبدیل کنیم.

● این حمله ناخواسته به خاک ایران، اگرچه باعث قربانی شدن برخی هم‌میهنان شده، اما آمار چند ده‌نفره این تلفات با هزاران قتل حکومتی، چشم‌های کور شده و اعدام‌های این فرقه تبهکار قابل مقایسه نیست.

● این حمله، اگرچه خسارات زیادی به زیرساخت‌های ایران وارد کرده، اما حتی ذره‌ای از تریلیون‌ها دلار زیان و عدم‌النفع ناشی از تحریم‌ها و فساد این حکومت فاسد نیست.

● می‌توان ایرانی و آزاده بود و از هلاکت کسانی که طراحان و مجریان پروژه نابودی ایران بودند، نسل‌ها را سوزاندند، شادمان بود. می‌توان از مرگ آمران و عاملانی که دستشان تا مرفق به خون مهسا، غزاله، حدیث، سارینا، حنانه، نیکا، مهرشاد، کیان پیرفلک و پویا بختیاری آلوده است، خوشحال بود. می‌توان از مرگ جلادانی که محسن شکاری، مجیدرضا رهنورد و محمد مهدی کرمی را اعدام کردند، خندید و از هلاکت کسی که با شلیک خود ۱۷۶ انسان بی‌گناه را در هواپیمای اوکراینی کشت، پایکوبی کرد.

شادی از هلاکت این اوباش به معنای بی‌تفاوتی نسبت به جان‌های بی‌گناهی که قربانی ماجراجویی‌های خامنه‌ای شدند، نیست. این شادی نه خیانت است و نه بی‌وطنی، بلکه حق هر کسی است که در این نیم‌قرن آسیب دیده و عزیزی را از دست داده است.

بله، دشوار است زیر باران موشک و بمب نترسید. سخت است شاهد حمله نتانیاهوی تباهکار به خاک کشورت باشی. دشوار است از هلاکت این جلادان و مفسدان شادمان نشوی. و قطعاً احمقانه است که در میانه این جنگ تحمیلی که آخوند بر سرمان آورده، به سقوط جمهوری اسلامی امیدوار نباشی.

اما برای تشخیص مزدوران و موج‌سوارانی که در اردوگاه نظام‌اند از ایرانیان آزاده، می‌توان از آن‌ها پرسید:

آیا با حضور خیابانی مردم برای سقوط رژیم موافق‌اند؟

آیا با رهبری شاهزاده برای دوره گذار موافق‌اند؟

آیا مسئولیت کامل خامنه‌ای را در تحمیل این جنگ قبول دارند؟

پاسخ «خیر» یا «بله» به هر یک از این پرسش‌ها، جایگاه فرد را در برابر مردم روشن می‌کند.

این جنگ، جنگ ما نیست؛ جنگ اسرائیل است با علی خامنه‌ای و جمهوری اسلامی. اسرائیل، علی رغم کارنامه خون‌بارش، اما برای کشتن مردم عادی نیامده است. قربانیان در جنگ جمهوری‌ اسلامی با اسرائیل می‌میرند، در جنگی که رژیم، با وجود نیم‌قرن دمیدن بر طبل دشمنی با اسرائیل، حتی از ایجاد پناهگاه برای مردم خودداری کرده است.

باید پرسید تلفات غیرنظامیان به سود کیست؟ اسرائیل یا آخوند؟ پاسخ را در غزه دیدیم، در بیمارستان‌ها و مدارسی که پوشش تونل‌ها و موشک‌های حماس بودند و مردمی که سپر انسانی حماس در برابر اسرائیل شدند.

پس می‌توان از هلاکت سرکوبگران شاد بود، به تغییر در فردای این جنگ تحمیلی امیدوار بود، و همچنان میهن‌پرست و آزاده ماند. و البته پذیرفتنی است که گروهی از این حقارت تحمیلی و دیدن قربانیان بی‌گناه این جنگ خشمگین شوند.

می‌توان از درون خاکستر این جنگ، ایران نوین را ساخت و تهدید را به فرصت تبدیل کرد.



ادامه نوشته

طنز : این ردائی که بر تن این هاست :مفتیان گفتنه اند قشنگ شده است

عرصه گاهی دوباره تنگ شده است
پخته نا پخته جنگ شده است

گفته بودم که نامِ: نام آور
چهرهء نام و ننگ شده است

وقتِ شام وُ ناهار این مردم
صرف تیر وُ تفنگ شده است

هدفِ: شیمیایی ِاست وُ اتم
نفسِ سرفه تنگ شده است

جای اشعار وُ شعر های نطنز
طعمگاه ِ نهنگ شده است

نوک انگشتِ شاه اسماعیل
روی این خاک چنگ شده است

دختری گفت: کشور م ایران
حاکمانش مَلنگ شده است

باز هم‌ خون صدای ... صلح ِ نوبل
در عبای زری فرنگ شده است

این ردائی که بر تن این هاست

مفتیان گفتنه اند قشنگ شده است

دیدم که به آنها زده برچسب طریقت+اشعار (طریقت)هم ، هردم به زبانی نو

۩۩۩☫اشعار (طریقت)هم ، هردم به زبانی نو ۩۩۩

خلدستان : نیم قرن حکومت کردند (به همکیشان خودشان ) رحم نمی کنند: مناظره بازنشستگان و صندوق مذکور طرح(اعدام ) :وای بحال مردم (مظلوم)

۩۩۩ ☫ بوده ام شاعر (طریقت)با دلِ تنهانگار)☫۩۩۩


از شعر وُ سرود من تکراری وُ سودایی

وقتی که عطش خیزد ازسینه ی دریایی

تاریخِ پُرازعشقت صد فتنهء خون دیده

ای ماه خراسانی!فرزانه بخارایی!

خط لب تو از مصر،خالت ایرانی

" ای روی دلآرایت روشنگر زیبایی "

اشعارِ(طریقت) هم ،هردَم به زبانی نو

در گوش تو می پیچد مثلِ شبِ لالایی

۩#خــُلدستانطریقت(صفحه جدید)۩#محمد مهدی #طریقت

خدا به فکر جهان بوده چون پری پرورد

اَلا برای جهانــــم پيمبــــــری پرورد

کمــی شبيه خودم باشد اين پرورده

به شکل خالق خود شاه دلبری پرورد

خدا برای پدر چیز بهتری : آورد

و برای زندگی از دینِ ديگری پرورد

به ذهن داشت که آن را فقط پرنده کند

به آسمـــان بفرستد کبــــوتری پرورد

جنون برای زلیخا، فنونِ يوسف را . . .

برای حضرت مريم، سبک سری پرورد

برای حضرت آدم اگر خدا . . . ! نَکند

اراده کرد کــــه تا مــــاه بهتــــری پرورد

نگاه کرد به آهو وَ : مُشک آهو را

برای نافه ی او چشم محشری پرورد

کشيد ماهیِ نازی و کردقرمز رنگ

که در دو برکه دو چشم شناوری پرورد

نخواست ماهی ِ زيبا اسير تُنگ شود

کشيد پلک قشنگی که تا دری پرورد

و از عصـــاره ی انگـور ريخت بر لب حور

زِ نابِ ناب شرابی زِ ساغری پرورد

برای آنکه (طریقت) به شاعری برسد

شراب نابِ غزل را به دفتـــری پرورد

کلبه‌ی احزان نشد روزی گلستان عید شد

یوسف گُمگشته در نامدبه کنعان عید شد

زوز در روزم فنا شد بی حضورش ای دریغ

همچنان پشت حجابش گشت پنهان عید شد

گفته بودی غم مخور ، آباد می‌گردد جهان

نک نشد آباد و بس گردید ویران عید شد

چون فتاد اندر یَد نادان زمام این جهان

ناله سر داد از ضلالت حیّ و بی جان عید شد

یاد باد آنگه که حافظ گفت بهترمی شود

آسمان هم می‌دردازغم گریبان عید شد

تابه کی باچشم گریان سر دهم" أمّن یُجیب"

کشتگاه سینه شد اندوه‌باران عید شد

حافظا آگه تری ازما برین پیچ و خطر

نذر کن بهر وصالش ختم قرآن عید شد

ای (طریقت)در تلاطم‌های وحشتناک جور

می رسدروز وصال نوح دوران عید شد

۩۩۩ ☫ دیدم که به آنها زده برچسب طریقت☫۩۩۩

***

سر از دنیا برون آورد خورشید

چنان بر سینۀ عالم درخشید

غزالی داشت، بر نظم من آویخت

فروغی داشت، بر روی تو رَخشید

سر از دریا برون آورد عالم

شبی بر سینۀ مهشید فرشید

مرا پیر مغان ، باید (طر یقت)

جَم وُ جامِ جم وُ، جمشید،جمشید

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

خلدستان (عیدقربان) طریقت +مجموعه اشعار

شاعر شعر (طریقت) شعرتر ارزانیت

۩۩۩ ☫عید قربان / دوبیتی ☫ ۩۩۩

بگذر از فرزند و جان و مال خویش
تا خلیل اللّه ِ دورانت کنند
سَر بِنه بر کف، (طریقت) کوی دوست
تا چو اسماعیل، قربانت کنند

***

چرخ زدم چه ناگاه، نور شدم چه آسان
روح من از مدینه ست، خاک من است ایران

کیست برابر من ؟ آن سوی مشعر من
کشته ی آن نگاهم در شب عید قربان

نذر دلم کن امشب سلسلة الذهب را
چیست به غیر زنجیر سلسله های عرفان
این تب لیلة القدر یا تب عید اضحی ست
این شب شام قدر ست یا شب عید قربان ؟

***

تبریک عید سعید قربان عکس و اس ام اس

عید قربان آمد و من هم شدم قربانیت
گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت
مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر
شاعر شعر (طریقت) شعرتر ارزانیت

از بس سر خود،در قفس سینه فشردیم
با خونِ جِـــگر ، دولــت خونین ستردیم

من حاصل عمرم همه از خون جگر بود
باخونِ جگر،ذره ای از خون دل خلق نخوردیم

ایمان به می وُ میکده داریم، به باطن
در ظاهر خود راه به میخانه نبردیم

چون طالب حق بوده و در خاطرهء عمر
جان و سر خود را به همین راه سپردیم

در خلوت شب عید بسی دشت جنون بود
بیدار نشستم ، هِـی ایام شمردیم

خون بر لبمان آمده وُ جانانِ (طریقت)
قربانی قربان در این سینه فشردیم.

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩

ادامه نوشته

خلدستان: بزن باران(طریقت)در کویرست"مجموعه آثار "

۩۩۩ ☫ ای(طریقت)دعوی بیجا مکن خاموش باش ☫ ۩۩۩

میسرایم شاعرانــه ، قــدِ رعنای غزل
شانه خواهم زد به گیسویِ چلیپای غزل
خطبه می خوانم دمآدم تا دَم صبح، اَبد
در ازل با لحنِ نیکوی خوش‌ آوای غزل
لحن من طالب آب وُ، لب تو مثل عسل
من به طوفان ندهم، ساحل دریای غزل
لنگر انداخت عطش، بهرِ لبِ خشکیده
انجمن محو لب وُ، لعل شکرخای غزل
همچو مجنون نیاسود، بشد جامه‌دران
جامِ جم از می‌ ناب وُ لب صهبای غزل
لب فروبست جنون نغمه‌ فروبست کنون
بلبل باغ عدن، صوت خوش‌آوای غزل
سودی از سرزنش اهلِ(طریقت) نَبرد
مدعی کاش ببیند، سر سودای غزل

****

من هوای اختران آسمان دانسته ام

من ندای عمق بحر بیکران دانسته ام

من سکوت دختر محجوب پر احساس را
در حضور مرد محبوب جوان دانسته ام

من سکوتی را که تنها با نوای ساز و چنگ
در میان انجمن گردد بیان دانسته ام

هم سکوت جنگل خاموش را پیش از بهار
هم سکوت مرگبار مردگان دانسته ام

داستان ماه را در بدر و تربیع و هلال
ماجرای شمس را با اختران دانسته ام

اعتراضات ملائک آنچه گفتند آشکار
وآنچه را کردند در خاطر نهان دانسته ام

آنچه حق آموخت آدم را ز اسماء جمال
وآنچه آدم خواند بر افرشتگان دانسته ام

سر آن خاک مبارک پی که در طوفان نوح
شد رهایی بخش نوح و نوحیان دانسته ام

آنچه آتش را گلستان کرد بر جان خلیل
وآنچه گلشن را کند آتشفشان دانسته ام

یونس اندر بطن ماهی با خدا دانم چه گفت
رمز آن زندان بی نام نشان دانسته ام

عطسه ی آدم که روح القدس در مریم دمید
وآنچه برد او را بر اوج آسمان دانسته ام

شاعر اهل (طریقت)گفت : گر خواهی کمال
می نگویم هیچ و حشر مردمان دانسته ام

بیا درعـالَـم حافظ ، لبی بـرسـاغـرم بگذار
حرامت باد اگربوسی لبی ازســاغرِ تبدار

خُم وُ خَمار وُ خیام اَر،نیرزد بوسه ای زینهار
من ازساقی خریدارم(طریقت)سعدی وُعطار

۩۩☫ بزن باران(طریقت)در کویرست ۩۩۩

بزن باران که! شاعــر باتو یارست
خـروشِ اشـکِ "لیـلا" در بهارست

بزن باران که! مجنون گشته‌ فرهاد ُ
"طنیـنِ" نـاله‌اش در کوهسارست

بزن باران که! خسرو رفته از یـاد
نــگاهِ تـلخِ "شـیرین" بــرقــرارست

بزن باران که! دنیا مستِ خوابست
غروبش غرقِ کابـوس وُ غبارست

بزن باران که! دل "تنـــها" نِشَسته
قرارش "زندگی" در رو‌زگــارست

بزن باران که! غُربت سهمِ یـارست
بهـایِ دوری از شــهــر وُ دیـارست

بزن باران (طریقت) !در کویرست
کویر "شعرِ" دریـــا "شوره زارست"

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : نمایش جهنم فومن در جهان حاضربا جمعیت بیش از هشت ملیارد

خلدستان طریقت : نمایش جهنم فومن در جهان حاضربا جمعیت بیش از هشت ملیارد:پروژه‌اي با عنوان «ساعت به وقت بهشت» در شهر فومن استان گيلان افتتاح شده است كه به شبيه‌سازي مفاهيم ديني مانند قبر، نكير و منكر، پل صراط و جهنم مي‌پردازد. محسن جعفري، فرمانده سپاه پاسداران فومن در مورد اين پروژه گفته بود كه «شهروندان تجربه‌اي شبيه‌سازي شده از مفاهيمي مانند وضعيت قبر، رويارويي با نكير و منكر و عبور از پل‌صراط را خواهند داشت.» او همچنين تاكيد كرده بود كه در اين پروژه بهشت را هم بازسازي كرده‌اند كما اينكه چند روز بعد تصاويري از اين بهشت شبيه‌سازي شده نيز منتشر شد. براساس گفته‌هاي فرمانده سپاه فومن اين پروژه با مشورت مراجع تقليد در قم اجرا شده است. انتخاب براساس ويديوي‌هاي منتشر شده از اين پروژه گزارش داده است كه در اين برنامه، غرفه‌هايي با عنوان «جهنم» ساخته شده‌اند كه در زير آنها شعله‌هاي واقعي روشن است تا حس گرما و ترس به‌طور ملموس منتقل شود. همچنين، بازديدكنندگان از بخش‌هاي مختلفي مانند آرامستان، طبقات جهنم و پل صراط فلزي عبور مي‌كنند.

انتشار تصاوير اين نمايشگاه واكنش‌هاي مختلفي را به دنبال داشت ازجمله نماينده سابق گيلان در مجلس كه از اين اقدام انتقاد كرده بود. غلامعلي جعفرزاده ايمن‌آبادي نماينده سابق رشت در مجلس در گفت‌وگو با خبرگزاري ايلنا با بيان اينكه «‌اين اقدام [فضاسازي جهنم] به هيچ‌وجه فرهنگي نيست و بازخورد بسيار منفي در جامعه داشته‌ است»، تاكيد كرد كه «حالا اين هزينه هم شده و بالاخره به هر طريقي يك جهنمي ساخته شده است، هيچ اشكالي ندارد. ما هزاران مسوول داريم كه كم هم نيستند. نوبت‌گذاري شود و همه از اين پل رد شوند.» اين نماينده پيشين مجلس همچنين گفته «فومن و شفت گوشه‌اي از بهشت ايران است اينكه اسمش را جهنم مي‌گذاريد كار خوبي نيست.» احمد زيدآبادي، روزنامه‌نگار و تحليلگر سياسي در يادداشتي تلگرامي نوشت: «اجراي چنين نمايش‌هايي با مشتي دكور و آتش و فرياد و سياهي، جز القاي ترس كور و تحقير عقل مخاطب، هيچ نسبتي با ايمان و معنويت ندارد. متوليان چنين برنامه‌هايي گويي هيچ باوري به قدرت انديشه و تأمل ندارند.تحجرِ نمايشي جاي عقلانيتِ ديني را گرفته و از دل آن نه تقوا، بلكه نفرت و دين‌گريزي‌زاده مي‌شود.»

ادامه نوشته

ایﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩ!(یا کاش درِ پیزیِ ما باد نمی داد )

۩۩۩ ☫+. طنز: خلدستا ن طریقت خمخانه ☫ ۩۩۩

مستمندان را دوایی نیست در خُمخانه ها

باده گلگون می کند پیمانه در پیمانه ها

لوطیان ،نالوطیان را مست وُ سرخوش کرده است
سر خوشی ها را نجویم در پَرِ پروانه ها

عکس روی شادمان پیداست در هر برگ گل

سیر کن نقش خدا را در پسِ فرزانه ها

قصه ی مردان دنیا را به دنیا دار گوی
گوش من آزرده شد از جور این افسانه ها

بزم مردان ادب ، در خاطر بشکسته جوی

رونق محفل نباشد در دل ویرانه ها

سر به راه بینوایان می نهم تا زنده ام

با(طریقت) رفت باید کنج محنت خانه ها

پتیاره‌ی روزگــار نـامرد کفن پوش برقص
در مجلس بیرگان بیدرد کفن پوش برقص

سرمَــست شــدی ز خونِ مـــردان و زنــان
رقاصهء رقصنده توئی مردکفن پوش برقص

مردم کُــشیت چـــو کرد خوشنــود بخوان
خونخوارگیت چو مستی آوردکفن پوش برقص

در جُــور تو نیست بـی هــمانـــند بــبال
در ظلم تو نیست یک هماورد کفن پوش برقص

در مرتع اوقاف چـو آهو ی غزالان بچر
در بیشه‌ی شیر سگ ولگرد کفن پوش برقص

ح.(طریقت)

✍️محمّدمهدی طریقت

۩۩۩☫ برآستان جانان (ایرج میرزا ) علیه الرحمه☫

ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ

ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟

ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍین ها ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ بی حاﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!

ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
ﺍین ها ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ !

ﺍی کاﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩ!

۩خــُلدستان طریقت

(چهار پاره +شبِ شعر+اصفهان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

نو ،تازه ->خلدستان اشعار(طریقت)بداهه :زدودنش آسان = غزلیات

۩۩۩☫اشعار(طریقت)بداهه :زدودنش آسان = غزلیات :نو، تازه ☫۩۩۩

باده:از بی تو بودنش آسان

دیگری را ستودنش آسان

گنج پنهان درون دل باشد

آشکارا نمودنش آسان

آنکه دل می ربود از همه کس

گوهر دل ربودنش آسان

بذر عشقی ربود از جانم

هر نگاهش، درودنش آسان

بند زنجیر زلف او شده است

بند بندم، گشودنش آسان

یار: دنیایی از غزل دارد

در دل اما سرودنش آسان

کوه کندن ز شور شیرین سهل

کوهکن بی تو بودنش آسان

شده محراب طاق ابرویش

از(طریقت) ، زدودنش آسان

۩۩۩ ☫ بدیع= می شوم از ادعای یکرنگی (طریقت)/ انجمن خلدستان/ اشعار ☫۩۩۩

★رقص کنان فصل بهاران شده (خلدستان طریقت) ۲۱ مارس- روز جهانی شعر =>ششم فروردین نوروز بزرگ

مجامع علمی و محافل فضلا و دانشمندان امروز که اغلب توسعه و بستر آن: علم سیاست، وجهه همت شان است، شعر دیگر یا جایگاهی ندارد یا خیلی کمرنگ و نقشی تفننی و استراحت ذهن را دارد. اما شعر در واقعیتی به پهنه جهان انسانی، میدانی است که جمعی هم به آن گرفتارند. البته در مورد ایرانیان، برخی از اساتیدم در دانشگاه، از جمله یعقوب آژند میاندوآبی، بر این باور بودند که هیچ‌ ایرانی نیست که در طول حیات شعر نسروده باشد.

گویا ارسطو شعر را واقعی تر از تاریخ می دانست! هر چه باشد، در زبان بزرگان حکمت و خرد و اندیشه، در ایران و جهان، والاترین نکات حکمی و ژرف ترین اندیشه ها و باورها و تعالیم، به زبان شعر گفته شده است. قرآن و دیگر کتب آسمانی، نهج البلاغه و صحیفه ها و ادعیه و...در قالب موزون( تلفیق کلام و موسیقی- که تا بی منتهای ادراک و احساس بشری نفوذ می کند) بیان شده است چنانکه برخی آن ها را کتاب یا دیوان شعر می شمردند. ارکان ادبیات ایران نیز که برخی از آن ها در مسیر انکشاف اند و برخی در سده های آینده، تولدی دیگر خواهند داشت ( مانند خیام، سهروردی و...)، موید این نکته است.
شعر، واقعیت است، واقعیتی به مثابه حقیقت، زندگی!

گفت: عاملی، دبیر سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی می‌گویند: ایران از سال ۹۱ تاکنون یک تریلیون و ۲۰۰ میلیارد دلار بابت تحریم‌ها خسارت دیده است! گفتم: کلِّ بودجۀ 1403 دولت با توجّه به تحریم‌ها و به سختی با کمک صندوق ذخیرۀ ارزی سرجمع شده پانزده میلیارد دلار. حالا حساب کنید با هزار و دویست میلیارد دلار ایران می‌توانستیم تا 80 سال دیگر بدون حتّی یک دلار درآمد تازه کشور ایران را اداره کنیم! گفت: نیز حتّی با این مبلغ 1200 میلیارد دلار می‌توانستیم ایران را به یکی از مرفّه‌ترین و پیشرفته‌ترین و توسعه‌یافته‌ترین کشورهای جهان تبدیل کنیم. گفتم: به نظر تو زبان حال کسی که سال‌ها سختی تحریم‌ را کشیده ،و طعم بدبختی عظیم را چشیده،چیست؟ گفت: حاکمان هرگاه افتادند یاد این حقیر

از برایم نقشه‌ها چیدند و شیرین کاشتند

یا کلاهی بر سرم بگذاشتند از زیرکی

یا کلاهم را به رندی از سرم برداشتند

به شادی ، شد بیان طنزِ شباهنگ
به نظمی فی البداهه ساز وُ آهنگ
اگرچه عمر دنیــا چند روز است
بـدون طنز دنیــا می ‌شود تـنگ
همیشه شــاد بودن را بیاموز
مکن در زندگانی یکسره جنگ
خداوندا عطا کن صلح و شادی
زِ بیخ وُ بُن بِـکن تزویر و نیرنگ
هدف از آفرینش آفرین است
به بختِ نازنینت هی مزن، سنگ
مگر رسم جهان توپ وُتفنگ است
خدنگِ از ادعـا گــردیده ارژنگ
نه تنها من شدم طناز درشهر
همه گردیده‌اند مانند من مَنگ
اگر نظم جهان توپ وُتفنگ است
ستمکاران همه مغرور وُ الدَنگ
تمام لوطیان رفــتند از شــهر
جهانی شد:قرمساق وُ قرمدَنگ

تمام عشق‌ها پیش از تو مثل رودها بودند
که باید می‌رساندم چون پیام دودها بودند

به بام انس تو خو کرده‌ام کوی تو می آیم
که از هر گوشه‌ای پر واکنم ، سوی تو می‌آیم

به سختی خسته‌ام از زندگی وز خود ،(طریقت)
به قدر یک نفس، در سایهٔ سوی حقیقت

در بوستان یک جا از زبان پیرمردی که سعدی اینطور توصیفش می کند " ز پیران مردم شناس قدیم" حرف می زند: در شکایت از جور حاکم

... که چندان امانم ده از روزگار کز این نحس ظالم برآید دمار

اگر من نبینم مر او را هلاک شب گور چشمم نخسبد به خاک

اگر مار زاید زن باردار به از آدمیزاده ی دیوسار

زن از مرد موذی به بسیار به سگ از مردم مردم آزار به

تعابیرش همگی امروزی است و قابل فهم. بوستان و گلستان را بخوانیم که زبان شیرین فارسی را از یاد نبریم.به قول معروف فارسی شکر است.

قلم یادی زِ یاری دلربا داشت

ورق افسوس دردی بی دوا داشت

قلم عمری بدست شاعر شوخ

برای دولت او یک لا قبا داشت

قلم می گفت شرط عاشقی را

ورق اندیشهء شاه و گدا داشت

قلم ، در یادِ یارِ ، جام صهبا

ورق ،اندیشه ای با ناخدا داشت

به نقل از قصه های آسمانی

دوصد معشوقهء حوانما داشت

شده یک داستان سینمایی

هزاران عاشقِ آدم نما داشت

بلایی آسمانی،گشته نازل

پلشتی مدرک آی دکترا داشت

قلم پرسید از وضع (طریقت)

ورق می خود وُبانگِ ربّنا داشت*

تاریخ (تقویم اردی بهشت : 1404 )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

بدون شرح : گاهی (طریقت)درد آشنا شد

۩۩۩۩☫جز(طریقت )هیچ شمعی در شبستانم نسوخت / کفن پوش برقص ☫۩۩۩۩

دلخوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم. آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند. اتوبوس را مجانی می‌کنیم. دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم. ما هم دنیا را می‌ آباد می‌کنیم و هم آخرت را.

واقعا دلخوش نباشید ...

ای باده نوش عشق ، زپیشم مَرو ، مَـرو
من مبتلای درد ، پریشم ، مَرو ، مـُرو

در کیش ما رسوم محبت(طریقت) است.
آری به رسمِ مذهب وُ کیشم مَرو ، مَـرو

پتیاره‌ی روزگــار نـامرد کفن پوش برقص
در مجلس بیرگان بیدرد کفن پوش برقص

سرمَــست شــدی ز خونِ مـــردان و زنــان
رقاصهء رقصنده توئی مردکفن پوش برقص

مردم کُــشیت چـــو کرد خوشنــود بخوان
خونخوارگیت چو مستی آوردکفن پوش برقص

در جُــور تو نیست بـی هــمانـــند بــبال
در ظلم تو نیست یک هماورد کفن پوش برقص

در مرتع اوقاف چـو آهو ی غزالان بچر
در بیشه‌ی شیر سگ ولگرد کفن پوش برقص

ح.(طریقت)

انجمن ابري ست از آفاق چشمانم ببین
ابـــر، بارانی ست از رگــبار بــــارانم ببین

شیشه دل در شب امواج غم خواهد شكست
نكته را از سينه سرشار توفانم ببین

در همه لوح ضميرم هيچ نقشي جز تو نيست
آنچه مي گويم تو در آيينه جانم ببین

آتش عشقت مرا خاكستری بردل نهاد
گر نداري باور از دنياي ويرانم ببین

پرده در پرده همه خنيانگر عشق توام
شور و شوقم را ببین خُنیاگری خوانم ببین

در تب عشق تو مي سوزد چراغ هستي ام
سوزشم را اينك از اشعار سوزانم بپرس

جز (طریقت)هيچ شمعی در شبستانم نسوخت
باري از شمع ار نبــینی، از شبستانم ببین

۩۩۩ ☫ گاهی (طریقت)درد آشنا شد ☫ ۩۩۩

یک شب بگوشم هاتف ندا شد

گویا صدائی درد آشنا شد

گوشم مقامی از قرب می جُست

بر دل کلامی عین دعاشد

تا ربّنا شد گویا نمی شد

گشتیم وُ گشتیم، بی ادعا شد

بی ادعا شد، شاه وُ گدا را

بنگر کجا شد تا ،ناکجا شد

هموارِ رهوار ای بی خبر ها !

آن بی خبر را، اوج خدا شد

توحید مرزِ ایمان وُ کفر است

ایمان ، کُفرت بی انتها شد

ایمان وُ کفری بادا مبارک

این تازه بنیاد کی مبتلا شد

جایی که شرک است ایمان نگنجد

گر هست وُ باشد رنگ وُ ریا شد

رنجیدگان را درد آشنا شد

ح.(طریقت)

۩خــُلدستان طریقت( کفن پوش برقص )۩۩محمّدمهدی طریقت

✍️محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته