شاعر تو را به دست دل رایگان سپرد

۩۩۩ ☫حکایت(طریقت) غزل +قصیده (خلدستان) رایگان ☫ ۩۩۩

شاعر تورا به دست دلم رایگان سپرد
آواره ام نمود وُ غم جاودان سپرد
هر روز را هر آنچه مقدّر نموده است
ما را به غیر نوش لبی شایگان سپرد
با هر اشارتی که نمودی به دوستان
غیر از مسیر رنج و مرارت نشان سپرد
می خواستم که با تو بمانم درین جهان
اَمّا فراق وُ بودن مان را امان سپرد
مثل کویر خفته در آغوش تشنگی
یک ژاله از وفا و محبت گمان سپرد
با این همه ستاره به دنبالِ کهکشان
بال و پری به گوشه هفت آسمان سپرد
هر دم برای دخترِ اسپند وُ فالگیر
قصری برای رهنِ مکان وُ زمان سپرد
شاعر (طریقت) از دَم بازارِ معرفت
هِی جابجا قصیده غزل : شوکران سپرد
♤♤♤
پروانهصفت واله ی دیدار تو هستم
معشوقه : خریدار ِ تو از روز الستم
با یاد تو من بر سر پیمانه نشستم
از ژالهٔ چشمان تو من، باده پرستم
دیوان من اندر خم گیسویتو افتاد
عاقل صفتی بودم وُ از غیر تو رستم
ترسم بنشیند به غزل سوزنی از نَم
وقتیکه قلم گریه کند اشک ز دستم
از جام بلورِ لب شیرین تو گفتم
وقتیکه از آن بادهٔ لبهای تو مستم
محراب دو ابروی تو شد قبلهٔ حاجات
وقتیکه دخیل از قد رعنایتو بستم
امروز(طریقت) غزل هجر سرودم
دیوانه صفت بر در میخانه نشستم
الهی و ربّی من لی غیرک ؟!



۩۩۩☫ای خدا شد بدبیاری ؟ اختیار زندگی☫۩۩۩
ما شدیم از گردن آویزانِ دارِ زندگی
دست بر دامانِ آب وُ آبشارِ زندگی
فصل پائیز آمدوُ شدبادِ سردِ برگریز
برگریزان است اینجا زیرِ بارِ زندگی
چون حبابِ پوچ گاهی تادمی برمی کشی
رخنه برمی دارد از صدجاحصارِ زندگی(1)
دم بدم سرمی رود ازموج دریاسهمگین
ناخدا چون می کند لنگر مهارِ زندگی
اعتبار از خود ندارداین مسیر پیچ پیچ
هیچ کس در سر ندارد انتظار زندگی
عاقبت آیا خدا ویران کند این بار کج
ناخدا مقصد نداند در قطارِ زندگی
ما شدیم از گردن آویزانِ دارِ مقصدت
ای خدا شد بَدبیاری ؟ اختیارِ زندگی
اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است
زان رو که مرا، بر درِ او روی نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آنجاست حقیقت، نه مجاز است
از وی همه مستیّ و غرور است و تکبّر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان
کوته نتوان کرد که این قصّه، دراز است
بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّه ی لیلی
رُخساره ی محمود و کفِ پایِ اَیاز است
بردوختهام دیده چو باز، از همه عالم
تا دیده ی من بر رُخِ زیبایِ تو باز است
در کعبه ی کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ی ابروی تو در عینِ نماز است
ای مجلسیان، سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
.<<<< زندگی ادامه دارد <<<<<


+ نوشته شده در جمعه یازدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 21:53نویسنده: توسط محمد مهدی طریقت
|