وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا

۩۩۩ ☫ زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل ۩۩۩

وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا

لبهای حوریان چو عسل می شودمرا

خیلی شکیل بزم غزل افتتاح شد

زین انجمن دوباره مَچل می شود مرا

اِمشب برآمده است همان ماهِ لَم یزل

فتانه ای که حُسن اَجل می شود مرا

لیلی وَشی ماه رُخی گُلپری خجل

سیمین بری ،چگونه بغل می شود مرا

« یکدست جام باده وُ یکدست زلف یار»

مفعول وُ فاعلات وُ فعل می شود مرا

زین انجمن که باده حلالست ساقیا

ساغر بریز ،عینِ گُسل می شود مرا

بسمل شدم (طریقت) ما مبتذل مخوان

رفتن:بهشت جنگ وُ جَدَل می شود مرا

۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(مثنوی:مرز وُبوم+دی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت:غــزلی را فــشرده در دهنم آنکه نگذاشت نعره ای بزنم

۩۩۩☫اشعار :بدون شرح(طریقت)اسپند+قصیده ☫۩۩۩

سوره طه

رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي‌ (25)

وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي‌ (26)
وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي‌ (27)
 يَفْقَهُوا قَوْلِي‌ (28)
 پروردگارا! سینه ام را [برای تحمل این وظیفه سنگین] گشاده گردان،﴿25﴾
و کارم را برایم آسان ساز،﴿26﴾ 

و گِرِهی را [که مانع روان سخن گفتن من است] از زبانم بگشای،﴿27﴾

 [تا] سخنم را بفهمند،﴿28﴾

آنکه نگذاشت نعره‌ای بزنم
غــزلی را فــشرده در دهنم

من‌که یک عمر زخم خوردم از او
منِ من نیست، لاجرم که ، "منم"

بسکه با خود همیشه در جنگیدم
جای سالم نمانده بر بدنم

دل بریدم ز هرچه ، نیکوئی
باید از هرچه نیک دل بکَنم

بعد عمری عزا، خدا را شکر
ای (طریقت) سفید شد : کفنم

‌برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود

دست‌های خویش و دامان تو‌ام آمد به یاد

سهیل_محمودی[گل]

خونین‌تر از آنم‌ که ببینی (طُ)دلم‌ را
پیراهن عثمان مکن آب وُ گِلم را

یک عمر در آغوش تو می‌زیستم امروز
امروز به فردا این جَدَلم را

هر بار که می خواست احادیث بگوید:
گفتم بگذارید ببندم دهن مُبتذلم را

از بغض فروخورده به جز داغ ندیدم
اِمروز کجائید بگویم غزلم را...

تسکین پدر جلوهء من بود، به عالم !
حالا برسانید به کنعان "عملم " را!

امید به دریا شدنم بود (طریقت)
اشعارِ بیابان شده ی"لَم یَزلم" را ...

۩۩☫ نظم پژواک (طریقت) ایوان عرش ۩۩۩

محبوب

نغمه از فرش زمین غرنده شد دیوان عرش

نور اعلا سر زند از پـرتــو تابان عرش

سوره قدر است نازل گشته بر اهل زمین

جبرئیل پیغام آورد است از مهمان عرش

عشق زیبای خدایی در کتابم پرده زد

شاعرِ شعرالهی ختم دین شایان عرش

یا محمد(مهدی) از انوار پُر فیض شما

جلوهِ زیبای قائم چهره ی خندان عرش

نظم می‌دانی شعار مردم نیکو سرشت

انتظار دیدن ماهِ خدا جانان عرش

گوشه چشمی کن عنایت مردمانی مضطرند

تا ببینند آن گل رعنای هم پیمان عرش

مهدی زهرا چو نوری بر شب تارم رسان

روزه رضوان چه باشد در بر رضوان عرش

شاعرِشعرِ (طریقت) می‌سرایدنغمه ای

نظمِ پژواک(طریقت) آید از ایوان عرش

۩خــُلدستان طریقت(عکس : عرش )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم





<<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

ادامه نوشته

زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل

۩۩۩ ☫ زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل ۩۩۩

وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا

لبهای حوریان چو عسل می شودمرا

خیلی شکیل بزم غزل افتتاح شد

زین انجمن دوباره مَچل می شود مرا

اِمشب برآمده است همان ماهِ لَم یزل

فتانه ای که حُسن اَجل می شود مرا

لیلی وَشی ماه رُخی گُلپری خجل

سیمین بری ،چگونه بغل می شود مرا

« یکدست جام باده وُ یکدست زلف یار»

مفعول وُ فاعلات وُ فعل می شود مرا

زین انجمن که باده حلالست ساقیا

ساغر بریز ،عینِ گُسل می شود مرا

بسمل شدم (طریقت) ما مبتذل مخوان

رفتن:بهشت جنگ وُ جَدَل می شود مرا

۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(مثنوی:مرز وُبوم+دی )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

نظم خلدستان (طریقت)قصیده (خرداد1403)

۩۩☫ نظم خلدستان (طریقت)قصیده ۩۩۩

محبوب

خوشگل‌تر از همیشه به سمتم وزیده‌ای
مردی شکست‌ خورده‌تر از من ندیده‌ای

از من مخواه ساکن محفل گذر کنم
وقتی مثالِ پیله به شعرم تنیده‌ای

ازخاطرم نرفته همان فرصت نخست
گفتی چقدر حوصله داری، تکیده‌ای

ما سرنوشت مشترکی را رقم زدیم
آدم: بهشت، تو هم سیب چیده‌ای

این نظم را به نزد تو تقدیم می‌کنم
یعنی تو این مجادله ‌ را: آفریده‌ای

دارم به روزگار خودم غبطه می‌خورم
حالا که صاف و ساده مرا برگزیده‌ای

حالا خیال می‌کنم این‌جا نشسته‌ای
حاشا به روی زانوی من آرمیده‌ای

معشوقه ای شگفت در ابعاد این جهان
محبوبه‌ای شبیه خودت را ندیده‌ای؟

دیدم شبی شییه ملائک تو را به خواب
آغوش را گشودم وُ ... دیدم پریده‌ای

****

شاعر نگاه کن که غزلم شعله‌ور شود
در بی عدالتی هیجان بیشتر شود

شاعر هنوز اوج غزل وعده‌های توست
تاریخ حاکمان همه زیر و زبر شود

با سعدیم اگر تو گلستان دیگری
با مولوی سماع تو امّا ، اگر شود

با حافظیه یِ اگر عبرتی مَــگر
شیراز شمع ره شده ،شوری دگر شود

«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»

آنقدر واضح است به تاریخ انبیاء
تاریک حاکمان : که دنیا خبر شود

دیگر سپرده‌ام به خودآ رسمِ زندگی
کی ناخدا (طریقت ) ما درد سر شود

خــُلدستان طریقت(حکایت :خرداد )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : غزل +قصیده + مولانا

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) مثنوی ☫ ۩۩۩

دست بایدشست ازاین زندگی
یــادبــایـــد کـــرد از پـایـــندگی

بردگی کـردیم در آئــین وُ دین
جملـگی دادیم دستِ ناکثین

تـا کـه ره اُفتــاده دست مارقین
ملّت ایــران به دست قاسطین

هرچه می گفتند :، باور کرده ایم
فـکرِ باور های دیـگــر کرده ایم

علم و دانش صحنه ی بازی شده
از جهالت هرکسی راضی شده !

زندگـــی امروزه بحرانی شده
مملکت در دست ،ویرانی شده!

مرگ، را از بهر عالَــم خواستیم
خودبخود در دام مرگ انداختیم

زنده گونی، روز مــرگی دیگرست
جانِما در دست مشتی بی سرست

ای جماعت عقل را داور کنید
شستشوی مغز را باور کنید!

دست باید شست از بی راهه ها
رفت بـایـد، مستقیم از جاده ها

مثنوی یعنی: حقیقــت آفــرین
معنوی یعنی: شریعت آفــرین

بنــدهء حق وُ حقیقــت را خــِرد
سربلندی کن (طریقت) را سِزد

بارها گفتم فراموشت کنم اما هنوز
زندگی در ترکِ آغوشت کنم اما هنوز

آزمودم بخت خود را در وصالت در غزل
سهل وُ آسان تکیه بر دوشت کنم اما هنوز

گفتم ازعشقت بسازم باده های از کلام
با تبحر مست و مدهوشت کنم اما هنوز

مادرم را شب فرستادم تو را راضی کند
صبح فردا حلقه در گوشت کنم اما هنوز

گفتم ازصحرا بیایی عطرِ آویشن به تن
سینه را مهمانِ دمنوشت کنم اما هنوز

منتظر بودم بهشتم را بهار آید بعشق
صبح فروردین غزلبوست کنم امّا هنوز

با تمام انجمن گفتم(طریقت) را غزل
نزد خود گفتم فراموشت کنم امّا هنوز

***

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید

از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

یادت افتادن و روی تو ندیدن طنز است
از شرنگ غم عشقت نچشیدن طنز است

جاده در جاده به دنبال تو می گردم و باز
مثل یک ذره به پایت ترسیدن طنز است

عمر اگر مانده به امید سرخرمن وُ بعد
چون نیایی خبری از تو شنیدن طنز است

نو بهاری و پر از برکت و لطف و کرمی
فصل کاندیداتوری رای نچیدن طنز است

می وزد رایحه ی صندوق وُ آلاله وُ یاس
بی تو هنگام سحر جامه دریدن طنز است

گوشه ی چشم تو را دیدن و چشک نزدن
منّت غمزه مستانه کشیدن طنز است

خــُلدستان طریقت(حکایت :روایت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

شاعر (طریقت) از دَم  بازارِ معرفت  => هِی جابجا قصیده غزل :شوکران سپرد (خلدستان )

شاعر تو را به دست دل رایگان سپرد

۩۩۩ ☫حکایت(طریقت) غزل +قصیده (خلدستان) رایگان ☫ ۩۩۩

شاعر تورا به دست دلم رایگان سپرد
آواره ام نمود وُ غم جاودان سپرد

هر روز را هر آنچه مقدّر نموده است
ما را به غیر نوش لبی شایگان سپرد

با هر اشارتی که نمودی به دوستان
غیر از مسیر رنج و مرارت نشان سپرد

می خواستم که با تو بمانم درین جهان
اَمّا فراق وُ بودن مان را امان سپرد

مثل کویر خفته در آغوش تشنگی
یک ژاله از وفا و محبت گمان سپرد

با این همه ستاره به دنبالِ کهکشان
بال و پری به گوشه هفت آسمان سپرد

هر دم برای دخترِ اسپند وُ فالگیر
قصری برای رهنِ مکان وُ زمان سپرد

شاعر (طریقت) از دَم بازارِ معرفت
هِی جابجا قصیده غزل : شوکران سپرد
♤♤♤

پروانه‌صفت واله ی دیدار تو هستم
معشوقه : خریدار ِ تو از روز الستم
با یاد تو من بر سر پیمانه نشستم
از ژالهٔ چشمان تو من، باده پرستم
دیوان من اندر خم گیسوی‌تو افتاد
عاقل صفتی بودم وُ از غیر تو رستم
ترسم بنشیند به غزل سوزنی از نَم
وقتیکه قلم گریه کند اشک ز دستم
از جام بلورِ لب شیرین تو گفتم
وقتیکه از آن بادهٔ لبهای تو مستم
محراب دو ابروی تو شد قبلهٔ حاجات
وقتیکه دخیل از قد رعنای‌تو بستم
امروز(طریقت) غزل هجر سرودم
دیوانه صفت بر در میخانه نشستم

الهی و ربّی من لی غیرک ؟!

۩۩۩☫ای خدا شد بدبیاری ؟ اختیار زندگی☫۩۩۩

ما شدیم از گردن آویزانِ دارِ زندگی

دست بر دامانِ آب وُ آبشارِ زندگی

فصل پائیز آمدوُ شدبادِ سردِ برگریز

برگریزان است اینجا زیرِ بارِ زندگی

چون حبابِ پوچ گاهی تادمی برمی کشی

رخنه برمی دارد از صدجاحصارِ زندگی(1)

دم بدم سرمی رود ازموج دریاسهمگین

ناخدا چون می کند لنگر مهارِ زندگی

اعتبار از خود ندارداین مسیر پیچ پیچ

هیچ کس در سر ندارد انتظار زندگی

عاقبت آیا خدا ویران کند این بار کج

ناخدا مقصد نداند در قطارِ زندگی

ما شدیم از گردن آویزانِ دارِ مقصدت

ای خدا شد بَدبیاری ؟ اختیارِ زندگی

اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است

زان رو که مرا، بر درِ او روی نیاز است

خُم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی

وان می که در آنجاست حقیقت، نه مجاز است

از وی همه مستیّ و غرور است و تکبّر

وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان

کوته نتوان کرد که این قصّه، دراز است

بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّه ی لیلی

رُخساره ی محمود و کفِ پایِ اَیاز است

بردوخته‌ام دیده چو باز، از همه عالم

تا دیده ی من بر رُخِ زیبایِ تو باز است

در کعبه ی کوی تو هر آن کس که بیاید

از قبله ی ابروی تو در عینِ نماز است

ای مجلسیان، سوز دل حافظ مسکین

از شمع بپرسید که در سوز و گداز است

.<<<< زندگی ادامه دارد <<<<<


ادامه نوشته

خلدستان طریقت:حکایت هرچه پیش آید خوش آید

۩۩۩ ☫حکایت هرچه پیش آید خوش آید☫ ۩۩۩

ﺷﺨﺼﯽ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻢ ﺭﻧﮓ ﻣﯽﻧﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﺵ ﻧﯿﺴﺖ !
ﭼﺮﺑﯽ ﻭ ﻧﻤﮏ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ ! ﻭﺭﺯﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ، ﻣﯽﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ .
ﺍﻭ ﺩﺭ ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺳﮑﺘﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ !

********************

ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﯾﺨﺖ .
ﺑﻪ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﯾﮏ ﻭﺍﮔﻦ ﺑﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
ﺩﺭ ﻭﺍﮔﻦ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ . ﺍﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻓﺮﯾﺰﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺭﻭﯼ ﺗﮑﻪ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ :

ﺍﯾﻦ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻫﺎﯼ ﺑﺪ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ , ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺠﻤﺪ ﺷﻮﻡ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ , ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻦ ﺑﺎ ﺟﺴﺪ ﺍﻭ ﺭﻭبه رﻭ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ . ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺰﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .

*********************
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ،ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ .
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺷﺎﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ .
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻏﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﻏﻢ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ .
ﻫﺮﮔﺰ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻧﮑﻨﯿﻢ . ﭼﻮﻥ ﺭﺥ ﻣﯽﺩﻫﺪ .
ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ، ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ، ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭ ﻧﻈﺎﯾﺮ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﮐﻨﯿﻢ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﮔﻮییم ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﺍﺳﺖ، ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ...
ﮊﺍﭘﻨﯽﻫﺎ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ :
ﺍﮔﺮ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ !
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ !
ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ، ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ !
ﺍﯾﻦ " ﺑﺎﺭﺍﻥ " ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻞ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﻧﻪ " ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ " !
ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ،
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ !
ﺷﺎﯾﺪ ﻗﺪ ﺑﮑﺸﻨﺪ ،
ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ !
می داﻧﯾﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟
ﺧﻮﻧﻪ آن جایی ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ!
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺩﺭﻙ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ.
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ می کنی، ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭﺍﻣﻨﻴﺖ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻯ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻓﻀﺎﻳﻰ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ
ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺩ
ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺱ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻰ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺒﻴﻨﻰ
ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ
ﻫﻤﭽﻴﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭ می کنم
ﻭ ﭼـﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎیی است که
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮔﺬﺷﺘﻨﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ !...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ...
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ...
ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ... ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ، ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ ... !

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (مختار السلطنه) دهخدا ☫ ۩۩۩

علامه دهخدا، در امثال وحکم این گونه نوشته است:
«...مختارالسلطنه مردي بسيار كاردان و با تدبير بود.
...مختارالسلطنه به محض رسيدن به تهران، اوضاع رادر دست گرفت. ... گروهي را موظف كرد تا برقيمت مواد خوراكي نظارت كنند و جلوي گرا نفروشي را بگيرند. او همچنين قوانين سختي براي نظم تهران گذاشت تا اوباش؛ حساب كار دستشان بيايد. مجازات سختي هم براي گدايي گذاشت و همان اول كار دستور داد چند گدا را كه از بساط كسبه دزدي كرده بودند، به درخت ببندند تا همه بفهمند كه مختارالسلطنه با كسي شوخي ندارد!به لطف تدبير و اقتدارمختارالسلطنه، اوضاع در تهران رو به بهبودي گذاشت و هر روز كه می گذشت، اوضاع پايتخت بهتر می شد. اما يك روز به مختارالسطنه خبر دادند كه بعضي از كسبه ماست را گران می فروشند... به همين دليل، مختارالسلطنه تصميم گرفت كه خودش قضيه را پيگيري كند. پس با لباس مبدل به لبنيات فروشي ای رفت. ماست فروش گفت چه مي خواهيد؟
مختارالسلطنه گفت: ماست می خواهم.
ماست فروش، با ترديد نگاهي به مختارالسلطنه كرد و بعد پرسید چه جور ماستي مي خواهيد مختارالسلطنه با تعجب پرسید؟مگر چند جور ماست داريد؟
مرد گفت معلوم است كه اهل تهران نيستيد كه چيزي نمی دانيد! ما دو جور ماست داريم. يكي ماست معمولي و يكي هم ماست مختارالسلطنه.
مختارالسلطنه كه حسابي حيرت كرده بود، نگاهي به ظر ف هايي كه جلوي دكان بود انداخت و گفت اين ماست ها چه فرقي با هم دارند
ماست فروش از جايش بلند شد و در یكي از ظرف ها را برداشت و گفت اين ماست مختارالسلطنه است .
مختارالسلطنه انگشتش را در ظرف فروكرد و كمي ماست به دهان گذاشت
. ماست فروش پرسيد چطوربود؟
مختارالسلطنه گفت خيلي شل بود مزه آب می داد.
ماست فروش سرش را تكان داد وگفت فهميدي اين ماست؛ نصفش آب است و ما آن را به قيمتي كه مختارالسلطنه تعيين كرده است، می فروشيم
مختارالسلطنه پرسيد حالا مردم عادي چطوري اين ماست را كه شبيه دوغ است، می خورند
ماست فروش گفت ؛ماست راداخل كيسه مي ريزند و آويزانش می كنند. يك مدت كه بماند، آبش خارج می شود وماست سفت مي شود.
مختارالسلطنه دستور داد او را آویزان کردند .گفت آن قدر بماند تا آب هایی که در ماست مردم ریخته از شلوارش بریزد.»
مرحوم شهری در کتاب قند و شکر آورده:«ماس مختارسلطنه س،می بینی ماسه،می خری دوغه،می خوری آبه

ادامه نوشته

زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل

۩۩۩ ☫ زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل ۩۩۩

وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا

لبهای حوریان چو عسل می شودمرا

خیلی شکیل بزم غزل افتتاح شد

زین انجمن دوباره مَچل می شود مرا

اِمشب برآمده است همان ماهِ لَم یزل

فتانه ای که حُسن اَجل می شود مرا

لیلی وَشی ماه رُخی گُلپری خجل

سیمین بری ،چگونه بغل می شود مرا

« یکدست جام باده وُ یکدست زلف یار»

مفعول وُ فاعلات وُ فعل می شود مرا

زین انجمن که باده حلالست ساقیا

ساغر بریز ،عینِ گُسل می شود مرا

بسمل شدم (طریقت) ما مبتذل مخوان

رفتن:بهشت جنگ وُ جَدَل می شود مرا

۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

حمید محمد مهدی طریقت ۩خــُلدستان طریقت(مثنوی:بهمن1402 )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خُلدِستان طریقت : برآستان جانان  شعر وصال شاعر نهج البلاغ را

۩۩۩ ☫ شعر وصال شاعر نهج البلاغ را ☫ ۩۩۩

هركاج يادگار بهاریست باغ را
امّا به تیر تيز بزن زاغ باغ را

بايد به ابروان تو ايمان بياورند
بانخل های سربه فلک درعراق را

عطر وصال می رسداز کوچه كوچه ها
رنج فراق می درَد این اشتیاق را

رعدم كه داد مي‌زنم و زَجه می‌كشم
آئینه وار هق هق شمع و چراغ را

رنج فراق رفت ازین نظم پُر فسون
شعر وصال شاعر ، نهج البلاغ را

دوباره میکده را فتح باب خواهم کرد
منم که یک شبه ترک شراب خواهم کرد

بیا به میکدهء ما وُ از حساب نترس
چو پیرِمیکده آخر حساب خواهم کرد

اگرچه جامعه ای را شعف نگهداری
برای کسبِ ترقّی شتاب خواهم کرد

نگو کتاب مفید است اگر کسی خواند
هزار مفسده رابا حجاب خواهم کرد

کسیکه صاحب ذهنی خراب می آید
تمام مجلسیان را خراب خواهم کرد

نبود قابل باور، کسی چه می داند
زمانه زاغ و زغن را عقاب خواهم کرد

برای خورده شدن،گَلِه گوسفندان را
دروغ بر سر منبر مجاب خواهم کرد

به فکر راه نجاتم بدست پیرمغان
دوباره نقش پلیدان بر آب خواهم کرد


۩۩۩ ☫اشعار (طریقت)درس معلّم ☫ ۩۩۩

[][]درس معلّـــم اَر بُوَد زمزمهء محبّتی[]
[][]جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را[]

‍ آشنایت بوده ام بیگانه تعبیرم مکن

با نگاه سرد خود اینگونه تحقیرم مکن

من نمیخواهم بمانی از سر دلسوزی ات

زار و بیمارت شدم ،دیگر زمین گیرم مکن

خسته ام از ناله های گاه و بیگاه خودم

شانه ات را هم نمیخواهم نمک گیرم مکن

یا مَکُش من را دگر با خنجر بی مهری ات

یا به نیش طعنه ات از زندگی سیرم مکن

گرچه من را کرده ای بازیچه ی دستان خود

بی وفا با خفت و خاری دگرپیرم مکن

می روی آرامِ جان ،پیوسته جانم می رود

می روی پیوسته وُ آهسته زنجیرم مکن

عاقلی فـرزانه بودم در (طریقت) سال ها

لحظه ای وآ مانده ام دیوانه تفسیرم مکن

۩۩۩ ☫ اشعار :(قصیده )/رفیق (طریقت) (بهمن)روایت ☫ ۩۩۩

میجویمــت ز اَنـجمِ بی‌تابم ای رفیق
می‌ یـابمت شبِ بی‌خوابم ای رفیق

مبهوت مانده‌ام نه! به دنبال آن نگاه
پلکی نمی‌زند شب مهتابم ای رفیق

سر رشته های زاگرس امّـا شبی گذشت
در رود خانه های شهر چو مرغابم ای رفیق

در انجمن کنار نیامد، زدم به خوآب
در خــوابِ نـــاز چه گردابم ای رفیق

زان محفلی که اهل(طریقت) پرید و رفت
دنبال آن پرنده‌ی چشم آبم ای رفیق

تکرار:شاعر کجاست )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

اشعار :(قصیده )/رفیق (طریقت) پیشواز(بهمن)روایت

۩۩۩ ☫ اشعار :(قصیده )/رفیق (طریقت) (بهمن)روایت ☫ ۩۩۩

میجویمــت ز اَنـجمِ بی‌تابم ای رفیق
می‌ یـابمت شبِ بی‌خوابم ای رفیق

مبهوت مانده‌ام نه! به دنبال آن نگاه
پلکی نمی‌زند شب مهتابم ای رفیق

سر رشته های زاگرس امّـا شبی گذشت
در رود خانه های شهر چو مرغابم ای رفیق

در انجمن کنار نیامد، زدم به خوآب
در خــوابِ نـــاز چه گردابم ای رفیق

زان محفلی که اهل(طریقت) پرید و رفت
دنبال آن پرنده‌ی چشم آبم ای رفیق

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩

ادامه نوشته

زان محفلی که اهل(طریقت) پرید و رفت/ دنبال آن پرنده چشم آبیم رفیق

۩۩۩ ☫ اشعار :(قصیده )/رفیق (طریقت) (بهمن)روایت ☫ ۩۩۩  

  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

میجویمــت ز اَنـجمِ   بی‌تابیم رفیق
می‌ یـابمت شبِ   بی‌خوابیم  رفیق 

مبهوت مانده‌ام نه! به دنبال آن نگاه
پلکی نمی‌زند شب مهتابیم  رفیق  

سر رشته های زاگرس امّـا  شبی گذشت
در رود خانه های شهر چو مرغابیم رفیق  

در انجمن  کنار نیامد، زدم به خوآب
در خــوابِ  نـــاز  چه گردابیم رفیق  

زان محفلی که اهل(طریقت) پرید و رفت
دنبال آن پرنده‌ی چشم آبیم رفیق

 

 

 ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ 

 

 

ادامه نوشته

اشعار:(طریقت) قصیده+دو بیتی  +حکایت+روایت

 یا انیس من لا انیس له

   

  

  ۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت)  دوبیتی ☫۩۩۩

عشق آمد وُ بوی  دلبری می آید

بــاد  آمد   وُ بــوی  عنبری می آید

هنگام غــزل چـادر  زری می آید  

هنگامه ای از  سخنوری می آید   

استاد ﺑﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭ به روی ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺧﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮔﺬﺍﺷﺖ؛ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼﺱ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ، ﯾﮏ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ پُر ﮐﺮﺩﻥِ ﺁﻥ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﻮﭖ ﮔﻠﻒ ﮐﺮﺩ....

وقتی توپ ها را درونِ شیشه جا داد، ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻇﺮﻑ پُر ﺍﺳﺖ؟ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ با اندکی تعجب گفتند: بله.ﺳﭙﺲ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﻇﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻧ ﻬﺎ ﺭا در ﺩﺍﺧﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺭا ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ...ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﯿﻦِ ﻣﻨﺎﻃﻖِ ﺑﺎﺯِ ﺑﯿﻦِ ﺗﻮﭖ ﻫﺎﯼ ﮔﻠﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ؛ﺳﭙﺲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ: ﺁﯾﺎ ﻇﺮﻑ ﭘُﺮ ﺍﺳﺖ؟
ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻤﮕﯽ گفتند: بله !!
ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﻇﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﯾﺨﺖ..ﻭ ﺧﻮﺏ ﺍﻟﺒﺘﻪ، ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺭا ﭘُﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ..ﺍﻭ ﯾﮑ ﺒﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﻇﺮﻑ ﭘُﺮ ﺍﺳﺖ ؟؟ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ این بار قاطع و یک صدا ﮔﻔﺘﻨﺪ: " ﺑﻠﻪ "ﺑﻌﺪ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺩﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥِ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺤﺘﻮﯾﺎﺕ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ.... و با لبخند گفت:"الان ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﯿﻦ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﺭا ﭘُﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ !!ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ...ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ، ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﮔﻔﺖ:ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍهم ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ بشوید ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪ«ﻧﻤﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎﺳﺖ»ﺗﻮپ های ﮔﻠﻒ ﻣﻬﻤ ﺘﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ
خدﺍﯾﺘﺎﻥ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺗﺎﻥ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ
ﺳﻼﻣﺘﯿﺘﺎﻥ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺘﺎﻥ ﻭ ﻣﻬﻤ ﺘﺮﯾﻦ ﻋﻼﯾﻘﺘﺎﻥ

ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ حتی ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨ ﻬﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ، ﺑﺎﺯ هم ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﺟﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ...!!
ﺍﻣﺎ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﻫﺎ
ﺳﺎﯾﺮِ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻣﺜﻞ ﺗﺤﺼﯿﻠﺘﺎﻥ؛ ﮐﺎﺭﺗﺎﻥ؛ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺎﻥ ﻭ ﻣﺎﺷﻴﻨﺘﺎﻥ
ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺳﺎﯾﺮ ﭼﯿﺰﻫﺎی معمولی ﻫﺴﺘﻨﺪ
مثل ﻣﺴﺎﯾﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ و روزمره
ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ :
ﺍﮔﺮ ﺍﻭﻝ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﺭا ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪهید، ﺩﯾﮕﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺗﻮپ هاﯼ ﮔﻠﻒ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ماند !!
«ﺩﺭﺳﺖ مثل ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ»
ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺮﮊی تاﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺻﺮﻑ کنید، ﺩﯾﮕﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﺎﯾﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭد ﺑﺎﻗﯽ نخواهید گذاشت !!
ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ سلامت و ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻧﺘﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭد، زیاد توجه کن
ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ کنید
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺭا ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮏ ﺁﭖ ﭘﺰﺷﮑﯽ بگذارید
ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺘﺎﻥ تفریح و مسافرت ﺑﺮﻭﯾﺪ ﻭ ﺑﺎ آن ها ﺧﻮﺵ ﺑﮕﺬﺭانید

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺗﻌﻤﯿﺮ وسایل خراب ﻫﺴﺖ...

سعی کنید ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺑﺎشید
«ﻟﻄﻔﺎ ﺍﻭﻝ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺗﻮﭖ ﻫﺎﯼ ﮔﻠﻒ ﺑﺎشید»
ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﻣﻮﺍﺭﺩِ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺭا ﻣﺸﺨﺺ کنید
ﺑﻘﯿﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎ همان ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ....
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﭘﺲ ﺩﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ؟
ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ گفت
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ !!
ﺍﯾﻦ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ نشان بدهم ﮐﻪ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻠﻮﻍ ﻭ ﭘُﺮ ﻣﺸﻐﻠﻪ اﺳﺖ !!
 ﻫﻤﯿﺸﻪ حتی ﺩﺭ زندگی ﺷﻠﻮﻍ ﻫﻢ
«جایی ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺮﻑ ﺩﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺴﺖ»
  

من و جام می و معشوق الباقی اضافات

اگر هستی بسم الله وَ گرنه، رفــع  آفات

 مرا محتاج می بینی خلافی  وُ  ملالی نیست

تو هم محتاج خواهی شد، خلافات وُ مکافات

مــرا  اِقـــرار  اِجــباریــست  معاذالله باور کن 

مـرا کی توبه از عشق است وُ  ازین  اعترافات

میان خضر وُ موسی چون فراق افتاد فهمیدم

که گاهی در (طریقت) واقعیت با حقیقت در منافات

اگـــر در اصل دین حُب آفریده خالق مطلـــق 

به جز دلداگی جز عشق می باشد  خرافات  

۩۩☫ برآستان جانان /شعر(طریقت )دیوان شمس (مولانا ) مولوی ۩۩

 چه دانستم كه این سودا مرا زین سان كند مجنون

دلم را دوزخی ســازد دو چشمم را كــند جــیحون

چه دانستم كه این سودا مرا زین سان كند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را كند جیحون

چه دانستم كه سیلابی مرا ناگاه برباید

چو كشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن كشتی كه تخته تخته بشكافد

كه هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شكافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را

كشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر چون شد كه چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیكن من نمی‌دانم

كه خوردم از دهان بندی در آن دریا كفی افیون 

۩۩☫اشعار:(طریقت) قصیده+دو بیتی   ۩۩

✍️محمّدمهدی طریقت 

" سلطان قلب ها "ی  دل بی قرار کو؟
از دست روزگار "غم بی شمار" کو؟ 
 

تنها نه این که فکر " قرار بزرگ " رفت 
با کوچک وُ بزرگ شعارِ قرار کو؟
 

هرکس اسیر رسته ی قزاق ها نشد
سرجوخه های معرکه ی الــفرار کو؟
 

رفتند مردمان  جوانمردی " و شرف
پیمان شکن قرارِ همیشه شعار کو؟
 

" بابا شمل " شنید که " زن ها فرشته اند "
" آقای انتظار" همآهنگ یار کو؟ 
 

در سایه ی " همای سعادت " نشسته ایم
" دنیای پر امید " از او " انتظار"کو؟
 

برخاست یادِ " غیرت " میعادِ انقلاب  "

از " کوچه کوچه ها" صفتِ  انزجار کو ؟ 

مردِ دورو  غرور " جوانمرد " راشکست
آن نارفیق پست ، بسی   افتخار کو؟
 

" ناجورها " زدند شبیخون به پیکرم

در " عشق و انتقام " تب انفجار کو؟ 

باید زِ حرص " گرگ های گرسنه " به کوه زد
برنو بدست آمد و عزم شکار کو؟ 
 

قتل " غزل " به انجمن زخم ، ریشه داد
ای اسب ِ بی سوار تو را شهسوار کو؟ 
 

"خورشیدوار " نعره ی توفان " غروب کرد
" فریادِ خلق  " تب صبح شرار کو؟ 
 

تنها نشست " شاعر وُ شب " را مرور کرد
با داستان " حاتم طایی " شکار کو؟
 

" چرخ فلک " به قلب " جهان پهلوان " کو؟
آن " قهرمان " که پیش حریف اقتدار کو؟
 

" سلطان شعر"شَهدِ(طریقت) قصیده بود 
بسیار شکوه از ستم روزگار کو؟ 
 

 

 

 

حمید(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ  ۩#خلدستان 

 محمد مهدی طریقت  

 

  ۩           ۩#خــُلدستان طریقت #دوبیتی  )۩#  محمد مهدی طریقت  

ادامه نوشته

مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را +چائی ات از دهن افتاد زِ پاداش عمل

    ۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را  
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را 
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی 
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد  مشکین  تو  یادآورِ  یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ 
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را 
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ  عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را
 

 ۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩  محمّدمهدی طریقت 

✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   

 

 

 

 

 

ادامه نوشته

از  نظم یک( طریقت )مشهودمی کشم!(رود پیِ رود) می کشم

 ۩۩۩ ☫رود پی رود/ از نظم یک (طریقت) مشهود ☫ ۩۩۩  

  نقاش می شوم وَ تو را رود می کشم

طاوس ساده ،چه قد زود می کشم!

تصویر چهره ات چقدَر شاعرانه است!

ازشعر آنچه رنگ غزل بود، می کشم

قلبت شبیه قلب خودم چارپاره است

آن را غریب و مرثیه آلود می کشم!

می پاشد از نگاه تو، نوری به طرح من

یک بیت، چشم و یک دل خشنود می کشم!

در چارچوب غزل آه چراجا نمی شوی؟

هر چه تو را زمینی و محدود می کشم!

وقتی که "من" ، همین من بی محتوا و هیچ

از  نظم یک( طریقت )مشهودمی کشم!

مثل همیشه، باز غزل، بی نتیجه ماند

نقاش می شوم  رود پی، رود می کشم

 ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت

اشعار :قصیده  (مهوش )  /حکایت (طریقت)  روایت

 ۩۩۩ ☫ اشعار :قصیده  (مهوش )  /حکایت (طریقت)  روایت ☫ ۩۩۩  

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

بِه هر جا می‌ فروزی چِهره، آتشخانه مهوش
بِه هر جانب نظر می‌ افکنی، خُمخانه مهوش

نگارِ من، بِه رنگِ شعله خشک‌ و‌ُ تر نمی‌ دانی
بهارِ من، بِه هر کس می‌ رسی دُرّدانه مهوش

نگه‌ می‌ دارد از دور، آتشِ حُسنت، اسیران را
تو آن شمعی که فانوس، از پرِ پروانه مهوش

بِه بیداری هم آن چشمِ خُمار آلوده ‌ باشد
مگر احوالِ بختم، پیشِ او افسانه مهوش

ندانم آتشِ سوزنده یا مهر درخشانی
که هر سو می‌ خرامی، عالمی ویرانه مهوش

(طریقت) بهرِ تو، هموار وُ ناهموار می‌ سازد
تو می‌ سازی بِدیــن فــرزانه مهوش

        ۩#خــُلدستان طریقت (قصیده /غزلواره۩#  محمد مهدی #طریقت

    <<ادامه مطلب

ادامه نوشته

قسمت این بوده(طریقت)که پس ازنوبت ها

 ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞.۞

,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
’•,,•’`

بی تو در طالــع  من ، مطلــع  بهروز نبود
شب   یلدای  مـــــــرا  نفحـهٔ  نوروز نبود
گــر نباشی تو  مرا نغمه ی جانسوز نبود
شعر  ، بـا چهچه وُ  نــغمهء  پیروزی نبود

 
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
..`’•,,•’`
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
`’•,,•’`

ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

 

  ۩۩۩ ☫برآستان جانان  (طریقت )قسمت ☫۩۩۩

 

صنما !  درعجبم  بــا  تو معاصر شده ام

من در این انجمن از حـادثه حاضر شده ام

حکم پیشانی ام این بود به هنگام محاق 

من به دنبال تو پیوسته  مسافر شده ام

تو پری باشی و  آهسته به دریا بـِـپَـری

من به سودای تو یک مرغ مهاجر شده ام

سرنوشت است ، چرا از تو شکایت نکنم

شاید اینجاست که  دنبال مقصر شده ام؟

شاید این گونه خدا خواست مرا جر بدهد

یــا برای صنمی مثل تو  تاجـر شده ام

شاید ابلیس تو را شیطنت آموخته است

در پس پرده ایمان به تو کافر شده ام

قسمت این بوده(طریقت)که پس ازنوبت ها

سال هـــا منتظر پــرده ی  آخر شده ام

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ  

 

   ۩خــُلدستان طریقت ( قصده/جدید )۩۩️✍  محمّدمهدی طریقت    

 

ادامه نوشته

چشم   کیستی ؟ ( طریقت)  اشعار چشم زخم

 

۩۩۩ ☫چشم   کیستی  ( طریقت)  اشعار چشم ۩۩۩  

اللًّهُمَ صل علی  مُحَمَّــدٍ وَ آلِ مُحَمَّــَد

و عجل فرجهم 

بـِسْمِ اللهِ الرَحْمـטּ ِ الرَحـِيمـْ ◊

وَ إِטּ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ


بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا


سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُوטּَ إِنَّهُ لَمَجْنُوטּٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ"

از بین رفتن غم و اندوه 

 یک چشم  مُنوریم وُ  یک چشم خوشیم

 گویند سرانجام نداریم که از پشم خوشیم

 یک بیضه حــواله کرده بـر خشم خوشیم
ما طرحِ زِبَـر جدیم وُ  چون یشم خوشیم

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 چشـمت به ‌عشق ما وُ دلت جای دیگر است
حاشا  گلایه نیـست کـه ایـن رسم دلبر است

عشقم گذشت از نظـرت بر دلـت نشست
تــنـــها گنــاه آیــنــه ‌هـا زود بــــــاور اسـت

چشمت به ‌در  بیشتر از عشقِ بر من است
میزان تــرازو وُ چمـــدان نـــابرابر است

دشنــام یا دعــای تو در حــق من یکیست
این آفـتـــاب حُسن بسی  ذره‌ پـرور است

کشتی  سزای  ســرزنــش مـــوج را نداد
گاهی سکوت« کـلیدِ»  سبک‌ سر است

 ۩#خلدستان طریقت

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت    

    جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

حافظم گفت: (طریقت) سوی اقلیم وجود

۩۩۩ ☫اشعار/حافظم گفت:(طریقت)سوی اقلیم وجود ☫۩۩۩

  

هُدهُدِ مُلک  صبا در قلیان است هنوز

عالم عــیــد  دگرباره جوان است هنوز 

نو جوان کام عمیقی به چمن خواهد داد

چشم نسرین چو دقایق نگران است هنور 

زین چیاول که رسد دختر پائیز  به خُم 

تا سراپرده ی نو نعره زنان است هنوز 

من ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس موعظه  دردست ِ  زمان است هنوز 

نرگس  ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را چه ضمان است هنوز 

ماه وش را منه از دست قدح عشوه کنان 

وقت افطار به  عید رمضان است هنوز 

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد وُ این باغ  از آن است هنوز 

مطربا مجلس اُنس است غزل خوان وُ بگو

چند گویی که چنین است وُ چنان است هنوز 

حافظم گفت: (طریقت) سوی اقلیم وجود

قدمی نِـه به وصالش که روان است هنوز 

 ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

عاقلی فـرزانه بودم در(طریقت)  همزمان

۩۩۩ ☫ عاقلی فرزانه بودم در (طریقت) همزمان/ اشعار ☫۩۩۩

‍ آشنایت بوده ام بیگانه تعبیرم مکن
با نگاه سرد خود اینگونه تحقیرم مکن

من نمیخواهم بمانی از سر دلسوزیت
زار و بیمارم ولیکن بعد از این پیرم مکن

خسته ام از گریه های گاه و بیگاهت ولی
شانه ات را هم نمیخواهم نمک گیرم مکن

یا بُـکش من را دگر با خنجر بی مهری ات
یا به نیش طعنه ات از دلبری سیرم مکن

ازچه من را کرده ای بازیچه ی دستان خود؟
بی وفا با خفت و خاری زمین گیرم مکن

می روی اما... دلم را قبل رفتن کن رها
این چنین ناعادلانه بند و زنجیرم مکن

عاقلی فـرزانه بودم در(طریقت) همزمان
بعد از این هم لااقل دیوانه تفسیرم مکن

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت ( #غزل )۩# محمد مهدی طریقت <<<ادامه مطلب


ادامه نوشته

اشعار/:با (طریقت) می روم افسـانه گشتم لاجــرم(قصیده)

۩۩۩☫ شاعر / (طریقت )دوبیتی + افسانه +اشعار ☫۩۩۩

برای بزرگنمایی لطفا کلیک کنید

مستِ صد دلبر شدم دیوانه گشتم لاجــرم
گردِ شمعی سوختم پـروانه گشتم لاجــرم

بوسه از بالش گرفتم تا گرفتم پر کشید
آشنـا ، نــا آشنا: بیگـانـه گشتم لاجــرم

در خیـالِ دعوتــی بـودم مـرا مهمان کنـد
غـافل از ناقاِّبلی بی خانه گشتم لاجـــرم

در پی ات آواره شـد دل نامسلمانی نکـن
بُگذر از مـن، پیرِو فـرزانه گشتـم لاجــرم

میزنم بر هم من این دفتر گذشت آن نوبهار
با (طریقت) می روم افسـانه گشتم لاجــرم

۩خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

<<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

ادامه نوشته

ای  (طریقت )یک نفر می آید وشاعر کجاست

  ۩۩۩ ☫ ای  (طریقت )یک نفر می آید وشاعر کجاست  ☫ ۩۩۩   

صبح روزی پشت در می آید و شاعر کجاست

 قصه دنیا به سر می آید و شاعر کجاست

 عده ای دلواپس این پا و آن پا می كنند

 كاری از من نیزبر می آید و شاعر کجاست

 بعد ها اطراف جای شب نشینی هایمان

 بــوی شبنم های  زرمی آید و شاعر کجاست

 خواب و بیداری، خدایا بازهم در می زنند

 نامه هایم از سفر می آید و شاعر کجاست

 در خیابان، در اتاقم، روی كاغذ، پشت میز

 شعر تازه آنقدر می آید و شاعر کجاست

 بعد ها وقتی كـه تنها خاطراتم مانده است

 عشق روزی پشت در می آید و شاعر کجاست

 هرچه من تا نبش كوچه می دویدم او نبود

 ای (طریقت) یک نفر می آید و شاعر کجاست  

          ۩#خــُلدستان طریقت #شاعرِ(طُ ُ)  )۩#  محمد مهدی طریقت  

 

ادامه نوشته

دانی که در  (طریقت )کزجان و دل گرانم

 

۩۩۩ ☫ دانی که در  (طریقت )کزجان و دل گرانم  ☫ ۩۩۩ 

گر مرد نام وُ ننگی، از  کوی ما سفر کن
ما ننگ خاص و عامیم، از ننگ ما گذر کن

سر گشتگان عشقیم، بیدل مبین به دنیا
از ننگ وُ  عار بگـذر ، آنگــه به ما نظر کن

بیرون زِ کُفر وُ کینم ، برتر ز صلح وُ دینم
در بندِطرحِ  وصلم، طرحی دوباره  تر کن

در رحمت و امانم. جانانِ جان جان  جانم
بیرون ز هر گمانم، با ما ز خود سفر کن

در عشق باده نوشم، مانند باده جوشم
بیهوش وُ هم بهوشم، بی سر بپا توسرکن

دانی که در(طریقت)کز جان وُ دل گرانم
با ما میا در این ره،زینجا ز سر حذر کن

  ۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )#محمد مهدی #طریقت 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

    جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

  

       ۩#خــُلدستان طریقت (حکایت)۩#  محمد مهدی #طریقت

   ادامه  مطلب  ...یکی برای همه#همه فدای یکی <<<<

ادامه نوشته

اهل(طریقت) می شوم این می کشم آن می کشم  

بخشی از مسابقه‌ ی جهانی عکاسی 2019 سونی

اسم این عکس "روز ملی پلیس" است. عکاس سوژه‌ی خود را طی یک مانور انتخاب کرد و به سرعت در قاب

 

 

۩۩۩ ☫اهل(طریقت) می شوم این می کشم آن می کشم  ☫ ۩۩۩

معشوقه ار یاری کند، مسلخ به توفان می کشم

آتش به دل می افکنم، دریا به هامان می کشم

می جویمش، می جویمش، با آن که پیدا نیستش

می خواهمش،می خواهمش،پیداوُ پنهان می کشم

در بَندِ    صبرآموز را، در می گشایم ناگهان

آزادِ طاقت سوز را، یکسر به زندان می کشم

آن عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن

یاعاشقِ اندیشه را، از عقل عریان می کشم

بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم

اهلِ(طریقت) می شوم ، این می کشم ، آن می کشم

 (طریقت) 

  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   خــُلدستان طریقت  ( صفحه قصاید/ اشعار ) ۩ # محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

اهلِ (طریقت) با وفــا - سحر بیان آرد صفا

۩۩۩ ☫ اهل( طریقت) با وفا سحر بیان آرد صفا / قصیده / اشعار    ☫ ۩۩۩  

در حلقهء پیر مُغــان ای عاشقان راهم دهید

برمن نشان از طلعت زیبایِ  آن ماهم دهید

 گُمگشتهء راهش منم ،افتاده در چاهش منم

مغضوب درگاهش منم راهی به درگاهم دهید

 پیدا کنم تا گنج را، آرم د برون  آن رنج  را

شرحی از آن زولف دراز در عمر کوتاهم دهید

 اهلِ (طریقت) با وفــا - سحر بیان آرد صفا

صدکوه غم داردصفا صهبای غم کاهم دهید

 

 

 

      ۩#خــُلدستان طریقت (قصیده )۩#  محمد مهدی #طریقت

 

   <<ادامه مطلب

 

ادامه نوشته

یادت که می کنم سر من می رود به دار

 ۩۩۩☫قصیده:اشعار (طریقت) (روشنگر ) هدیه ☫۩۩۩   

دیروز غریق جام ساحل بودی  لیلای قشنگ وُ خوب کامل ِ بودی

ایفاگر نقش های بسیار عجیب   روشنگر  عاملانِ  باطل بودی

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

یادت که می کنم سر من می رود به دار
بی تــو تمــام پیــکــر من  می رود به دار

 در کوچه های مبهم و بن بست بی کسی
این روزهـــا ســراســر من  می رود به دار 
 

تا زهــر وُ سوز وُ زردی پایـــیز می وزد
آبــان وُ مهــر وُ آذر من  می رود به دار
 

وقتی مرور می کنمت تیر می کشد
قلبم،تمــام بــاور من  می رود به دار
 

گفتم که نقش خوب بکش،دست روزگار
هــر لحظه در بــرابر من  می رود به دار 
 

تلخ است ،  بی حضور تو کامل نمی شود
نظمی به روی دفتر من می رود به دار
جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

 

 

۩خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت     

 

 

 

 

 

در (طریقت)هـر گروهی را گمانی ديگرست

  

  

  ۩۩۩ ☫ ( در (طریقت) هر گروهی را گمانی دیگرست  ۩۩۩

 ما که با درد آشنا ، از خويشتن بيگانگی

بهر خلق افسانه می‌خوانيم با دیوانگی

 ماکه صد پروانه را شمعيم از سوز درون

صد هزاران شمع را  سوزانده این فرزانگی

 در ميان مردمان شوردیده بوديم از نخست

تا زمان بر ما سر آيد همــچنـــان مردانگی

 ترک اين مردانگی را چون کــنـيم ای عاقلان

هفت شهر غافلان اینجاست چون پـروانگی

 در (طریقت)هـر گروهی را گمانی ديگرست

چون  نـدانستند   مــا   گنجيم يا ويرانـگی

 

    ۩#خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمد مهدی طریقت  

نشسته بر سر مسند که احتیاجی  نیست

 زیباساز 

 

 ۩۩۩ ☫ مسند #بازنشستگی ☫ ۩۩۩ 

 نه اینكه فكر كنی دیگر اعوجـاجی نیست
برای  زخم  زبان ها دگــر  علاجی نیست

تو سبز ماندی و من برگ برگ پائـیــزم
به دشتِ لاله شقایق چو  سرو  كاجی  نیست

تمام آدمیان!  رانده از بهشت برین
خلیفه ای كه از آغازفکر تخت و تاجی نیست

تفاوت من و اصحاب كهف در این بود
برای سكه ی   رایج دگر  رواجی  نیست

مرادِ شیخ قاضی شارع قباله گشته وطن 
نشسته بر سر مسند که احتیاجی  نیست

  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

  

  ۩ خــُلدستان طریقت (صفحه مسند#بازنشستگی  )۩ حمّدمهدی طریقت 

_____________-

در خاطراتم ، یادگار با (طریقت)

  

 ۩۩☫ اشعار:غزل  /طریقت/۩۩۩ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   انگار آدم برقی    هستی دل نداری
بی اعتنا بر نغمه ی   آهنگِ    ساری

برشال دور گردنت  البته  نازی
در مهر ورزیدن نباشد ابتکاری

نام حقیقی تو را پرسیدم امّـا
گفتی به من با خنده نام مستعاری

باران اگر روزی شوی باور ندارم
بر این کویر لوت  قدری   هم بباری

با این که از تو شکوه ی بسیار دارم
عکس تو را در قاب دارم یادگاری

در خاطراتم ، یادگار با (طریقت)
زیبا نگاری می رسد فصلِ  اناری

(ح.) طریقت

 ۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

 

ادامه نوشته

شعر و قصیده   /طریقت

 

 

 ۩☫ شعر و قصیده   /طریقت ۩۩۩ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   .

  بی تو گناه کرده ام ، با تو کباب  می شود ،

باتو نفس ، نفس بسی ،غرق عذاب می شود

قاصدکی به نی لبک  مژده ی یار می دهد، 

لحظه به لحظه مژده اش ، گرچه سراب می شود

تا به کی اش انتظار، روز وصال تا به کی

منتظران  نیمه شب ، وعده  خراب می شود

گرچه گناه می کنیم، در هوس کنار دوست

ساغر وُ پیمانه بسی ، سهم شراب می شود

دل به هوای دلبری، بال و پری زند پری 

بزم تمام بلبلان، بانگ   غُراب می شود

 ح.(طریقت)    

.   

  

  ۩ #خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩ #  محمد مهدی #طریقت 

 

 

ادامه نوشته

بال در بال  (طریقت)   می زدم

 

 

۩۩۩ ☫  بال در بال  (طریقت)   می زدم  ☫۩۩۩

 

   

 

شعر ،در دفــتر چه هایم باز گشت       آســمان چـون پــرنیــان نازگشت
گرم،در رگ های‌ ما، روح شراب  همچو خون می‌گشت و در اعجاز گشت
با نوازش‌هـــای دلـــخواه نسیم        نغمه‌های سـاز در پـــرواز گشت
در همه ذرات عالـــم، بوی عشق    زندگی لـــبریز از آواز گشت
بال در بال (طریقت) می زدم
شعرِمن در دوردست رازگشت

 

 

 

خُلدستان  طریقت ( صفحه جدید )۩۩  محمد مهدی طریقت ۩