ازشعر وُ غزلِ پیرِ (طریقت) چه عجیب =>در جوهر اندیشه نشستم که طبیب .

۩۩۩۩☫شعر (طریقت )طبیب (پیر طریقت) : اشعار ☫۩۩۩۩

من رَد شدهِ، از باده‌ی مستم، که طبیب
مدهوش، از آن جام اَلستم، که طبیب

ذرّات جهان مستند از، ساقیِ دین
من نیز همان باده ، پرستم که طبیب

دل را به تمنّای تو دادم، که زبانزد شده ای
یک بوسه ازآن لعل تو جُستم؛ که طبیب

دادی تو به من دستی و پیوند نشست
پیوسته بر آن عهد نخستم که طبیب

ای مطرب! از آن گوشه ی شهناز رقیب
وی ساقی از آن توبه شکستم که طبیب

عهدی نکنم مهر بتان را به نقیب
آه از دل بیگانه پرستم که طبیب

شهبازِ دل آرایِ ، کمندیست حبیب
بندی بدل از عشق تو بستم که طبیب

ازشعر وُ غزلِ پیرِ (طریقت) چه عجیب
در جوهر اندیشه نشستم که طبیب .

۩خــُلدستان طریقت(طبیب :پیرِ طریقت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بدون شرح(مثنوی) بدون عنوان

۩۩۩ ☫مثنوی:بدون شرح(طریقت)منتخب=> بدون عنوان ☫ ۩۩۩

بادی به بید لیلون بر جعد گیسوان زد

پایش به شرم پیدا، دامن به آسمان زد

پاییز با نوایش در گوش دشت پیچید

طوفان شد وُ پریشان،گُل شادمان میچید

شاعر به هرکرانه ، آهنگ این ترانه

آمد در این میانه ، باید کشید شانه‌‌

مضراب عاشقانه، آهنگِ ناب پرشور

گامی دگر وسط نِهِ ، با گام های سنتور

دختر کمانچه دارد در این بغل به آغوش

مطرب نواز آهنگ ، مهمان زِجام می نوش

هم گیسوی پریشان، هم سازِ ریز ،ریزد

در هر نوازش یار نازی ز ساز خیزد

دستی به گردنی رفت آنک دهل خروشان

چسبانده سر به سینه، رقصنده ساز کوبان

‌‌تنبک چو جام ساقی دستی بر او نوازد

ساغر ز جام رسته درنغمه جام ریزد

رقاصه جام در دست از شور نغمه پُر شد

همرنگ سرخ آتش در سینه شوق گُر شد

ساقی به دل همی‌زد، چون جام سرنگون شد

باده به دامنم ریخت، از عشق واژگون شد

بر سینه‌اش چه کوبان آن دف به طرب در باد

در در صدف تنیده بر موج و کف شرف داد

تنبور چون تنوری رخشان به شعله آهنگ

چون عشق می‌نوازد در جان آن دل تنگ

گر عود دل بسوزد از دود گل بسازد

آهنگ ناب این ساز راز دلم نوازد

‌‌

سرگشته در ترانه، گیسو زند به شانه

جامه به تن دریده، جامی شده بهانه

شرمی به شاخه آویخت، چون مشک ناف آهو

در بزم تار و تنبک، در عطر بوی گیسو

‌‌

در جشن همنوازی، ساقی و ساغر مست

سودای ساز و گیسو، نی در سبوی در دست

‌‌

هر لحظه از نفس‌هات جانی به نای نی داد

آن جام خالی‌اش شد از جان باده دلشاد

تاری به دست یاری، سنتور سرسرانه

چامه به چنگ ریزد، تنبور در ترانه

‌‌چه‌چه در این چکامه، در چنگ و چامه افتاد

چون سر دهد قناری در چانه چاره‌اش باد

آواز تازه‌ای خوان در جشن دلنوازی

آوای ناز در ساز در بزم همنوازی

‌‌ای دوست ساده در سور سازی بگیر در دست

در دست دیگرت گیر گیسوی ساقی مست

خــُلدستان طریقت(حکایت :مثنوی =>باد بید لیلون =>وزان امشب

ادامه نوشته

خلدستان : گفته بودند زندگی این است ؛=>دردهامان بدونِ تسکین است

۩۩۩ ☫مثنوی(طریقت)منتخب ☫ ۩۩۩

گفته بودند زندگی این است ؛
دردهامان بدونِ تسکین است
قرص هامان همیشه آرا مِش
چشم هامان همیشه غمگین است
از قضا حال و روزمان گویا ؛
کیفرِ صد هزار نفرین است
ما اسیرانِ مذهب وُ مرزیم
مرگ بر ما چنین ننگین است ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !

همچو پرچم ، به خویش می لرزیم
ما رضایت به هیچ داده وُ بس
سر به زیر وُ نجیب وُ سنگین است
ما همان پیرِ قُل مرادیم مــا
هرچه گفتند بهر تسکین است
گوشت را دستِ گربه دادیم ما ...
کی اسیری به قید تضمین است
مرگ باید به دادمان برسد ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !

ما همان زن ، زنی که ناچار است
از فشارِ سکوت ، بیمار است
تن به مردی سپرده ایم اما ؛
او مریض است و "دیگرآزار" است
زندگی نیست این که ما کردیم
آبرو داری است و اجبار است ...
ما اسیرانِ مذهب و مرزیم
مرگ باید به دادمان برسد ؛
ما که از "اعتراض" می ترسیم !

زندگی زیباست، در جانش کنیم

چون شراب کهنه در جامش کنیم

سرکشیم این جام سرمست از نشاط

با دل بی کــینه در طــیِ صـراط

زندگی همچو نسیم نو بهار

عطر افشان میرود کو بی قرار

لحظه ها را میبردباخود به کام

یادها میماند و اینجا والسلام

لحظه های رفته کن جستجوی

آب رفته بر نمی گردد بجوی

یادها پرورد آن پــرودگار

با تو می ماند به رسم یادگار

زنده از یادیم : یاد از عمر ماست

دَم غنیمت دان که دنیا بی وفاست

همدم اهلِ(طریقت) را دمیست

یارِ هـمدم از نشانِ آدمیست

***

کاش می‌شد که از این پنجره بوسید تو را
از صدای نفسِ حادثه ، فهمید تو را

مثل عطر خنک گرمی این تابستان
در هم‌آغوشی تو، یکسره بویید تو را

در غزلخانهء شب خاطره‌هایی روشن
گاه با تیشه‌ی فرهاد، تراشید تو را

گاه در برکه‌ی تنهایی امواج غزل
گفتگو کرد در آن منطقه ، پائید تو را

یک قدم مانده که اشعار به پایان برسد
پشت بی‌تاب‌ترین شعر، پسندید تو را

با پسندیدن وُ بوییدن سیب از انصار
خام حوا شد و در واقعه ای چید تو را

گر(طریقت)همه جا پرتو شعر وُ غزلست
در سکوتی به بلندای افق، دید تو را

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم

همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی

غم و رنج و درد ومحنت ، همه مستعد قتلم

تو ببر سر از تن من ، ببر از میانه گویی

به ره تو بس که نالم ،زغم تو بس که جویم

شده ام ز ناله نالی ، شده ام ز مویه مویی

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

من از این خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی

چه شود که کام جوید زلب تو کامجویی

شود این که از ترحم دمی از سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت ، شکند اگر سبویی

همه موسم تفرج به چمن روند وصحرا

تو قدم به چشم من نه ، بنشین کنار جویی

خــُلدستان طریقت(حکایت :ادب

ادامه نوشته

عشق آن کامل فروغ‌افزای ماست+لیلی از مهر دل و امضای ماست

۩۩۩ ☫)عشق :طریقت ) شعر+دوبیتی و خطوطی ☫ ۩۩۩

لاله رخا! سمن برا، سرو روان کاملی
سنگ دلا ! ستمگرا، آفت جان کاملی
تیرقدی، کمان کشی،کاملِ لیل مهوشی
جان بفدات : قابلی، جان وُ جهانِ کاملی

دوست چون در ناز وُ در آواز شد

‌شورِ شعر وُ عشق من آغاز شد‌

چشم جادوی شبِ لیلا حلال

در خیال دوست شد هر دم ملال ‌‌‌

رنگ چشم یار من همرنگ شب

ماه از برق دو چشمش لب به لب‌

ابروانش همچو تیغی خونریز

قلب من زخمی از آن سرو تمیز ‌‌

گیسوانش اوجِ شب های، بلند

دوش در جعد کمندش کرده بند‌

رنگ برآن غنچه لب‌هایش زند

شانه بر گیسوی شب‌هایش زند‌‌

قامت او سرو آزاد و بلند

در نگاهش صد هزاران دل کمند‌

چشم و ابرو، مکر و زیبایی، فسون

هست او بر هرچه در گیتی، فزون‌

هر نفس همچون نسیمی نرم تر

عطر آن از بوی نرگس گرم‌تر‌

اول او لبخند بر لب می گشود

نای نی بر جانِ دلبر می نمود‌

چون دلم را با نگاهش شاد کرد

یاد خود در جان من بنیاد کرد‌

مهربان و خوش‌ادا چون آفتاب

آن بت چشمان سیاه و ماهتاب‌‌‌‌‌

خوش‌تر و زیباتر از یارم که دید

شعری از عشقش بدین محفل کشید‌

دست بر خشکی زند ، تر می شود

از ندایش، عالمی کر می شود ‌‌

باده در دستان او جانِ من است

مست از جامِ مِیِ وُ آنِ من است ‌‌

تار شد محفل دلم بیدار شد

یار من هوشیار وُ در انکار شد‌

دوست می‌خواهد مرا سودا کند

قفل قلبش را به رویم وا کند‌

شعر خونبارم بسی دلدار شد

انجمن در انجمن تکرار شد‌‌

شعر در سینه، زِ سوزم ساز شد

راز در ناز و نیازم باز شد‌

کامل از شعرم نوایی تازه ساخت

لیلی از سازِ دلم آوازه ساخت ‌

ساز دل کوک است مطرب مشتری

سینه از عشقش کتابِ اَشتری ‌‌

دوست آمد جان من سامان دهد

اِذن او درد مرا درمان دهد‌

ناخدایم قلب من کامل توئی

خوش‌نشین باشد مرا حامل توئی ‌‌

کشتی جانم به بادِ گندم است

موج گیسویت مرادِ چندم است ‌

خلوت جانم به سویت باز شد

شاه‌بیت شعر من دمساز شد‌

عشق او دالان تنگ و توبه‌نیست

چنگ در دستم، زمانِ نوحه نیست‌

جان من در بازی عشقِ تو باخت

این همآهنگی در ‌آوایی نواخت‌

دوست آوازی به جانم تازه کرد

با ترانه رو به من : خمیازه کرد‌

دوست میباید برم مهمان شود

بعد ازین همساز وُ هم‌پیمان شود‌

فارغ از بند وُ رها از این وُ آن

دوست بعد ازاین شود آرامِ جان ‌

خنده‌اش باشد عسل در کام من

شهد او نوشیدنی در جام من‌

شعر من شد شور و این آیینه‌ها

شسته او از قلب و جانم کینه‌ها‌

چون در قلم در وصف او آغاز شد

رازهای دلنوازی ساز شد‌‌

رقص او در پرده چشم و خیال

آیه از دل می برد صبر و مجال‌

گرچه دلدارم : تو باشی در نهاد

کامل از مهرت حواشی سر نهاد‌‌

وعدهء وصل است این دماندگی

باز می آید : بهار زندگی‌

من به آن رویای شیرین زنده‌ام

بر همان عهد نخست پاینده‌ام‌

در خیال من پری شیرین شده،

برق چشمش آفتِ دیرین شده ‌

چون پری باید مرا پیدا کند

شوق دیدارش مرا شیدا کند‌

تاج وُ تخت پادشاهی را ملوک

کامل آمد : ساز با این نغمه کوک‌

چون طبیب درد و درمانم توئی

نقش بر لوح دل و جانم توئی ‌

چون غزل خوانم، نوای ماستی

خار غم از قلب زارم کاستی ‌

دوست رقصان می‌شود در بزم ها

صحبتش دلخواهِ جانم رزم ها ‌

نم‌نم باران عشق از سوی اوست

زنده شد جانم ازین دیدار دوست‌

زنده شد جان در گپ و گفتار تو

دلخوشم من در تب دیدار تو‌

جان تازه داده، لبریز از صفا

کی شود دل فارغ از این کیمیا‌

غصه‌ها در سینه باید خواب کرد

شوق وصلت آمده : دل آب کرد‌‌

دوست می‌گوید: تو مست و دلخوشی

دلخوشم چون تو شراب آتشی‌

دوست معنای تمام واژه‌هاست

آخرین راه و شروع تازه‌هاست‌

برهم و آشفته بوده دل چو راز

از الفبای نگاهش شد تراز‌

او غزل می گفت : آرام شعر

تا ابد بر دام او دل رام شعر ‌

دل ز ناز یار با من راز خواند

باده چون شعر است هی آواز خواند‌‌

هرکجا رفتم نشان یار بود

یار خود گنجی در این اسرار بود‌

گرچه کامل چرخ گردون دور نیست

غیرِ لیلی هیچ راهی نور نیست‌‌‌

دوست چون تابد دگر خورشید چیست

نور مهرش هر چه هست و هر چه نیست‌

ای خوش آن کامل که با جانم نشست

لیلی کامل دلم را برشکست‌

او غبار از چهره شب پاک کرد

ماه شد مهتاب را افلاک کرد‌

دوست در هر بیت من لیلا شده

شعر من از یاد او شیوا شده‌

دوست با هر بیت من مأنوس شد

بیت‌ها از بوی او محسوس شد‌

عشق آن کامل فروغ‌افزای ماست

لیلی از مهر دل و امضای ماست

>>>

ادامه نوشته

دوست میآید (طریقت)  مهمان (خلدستان) مثنوی +دوبیتی

۩۩۩ ☫شعر :دوبیتی :خلدستان (بدون شرح)مثنوی ☫۩۩۩

پائیز زمانِ، ریزشِ انسان‌ها!

دنیای عوارض است وُ این امکان‌ها

مهر است و گلایلی پَکَر می‌رقصد

امروزه بهشت است به گورستان‌ها !!

دوبیتی (خلدستان) مثنوی

آمده پاییز : بادی می‌وزد

از درخت آویز مهری سرخ و زرد‌‌‌‌

می‌وزد بادی خنک، عشقی لذیذ

می‌چکد باران کجدار وُ مریز ‌‌‌‌

زادروز ایزد مهر و وفاست

سالگردِ اینچنین روزی شفاست‌‌‌‌

دستبند انجمن ماری ببست

مهربانی شد مهار ما به دست

‌‌‌‌هفتمین هفته رسیده از قرار

هفت روز از ماه هفتم سال مار

‌‌‌‌جمع دهگان و یکانش هشت باد

هم به سن و هم به سالی بر نهاد‌‌‌‌‌

هم به روز مهرگان، در سالروز

اینچنین اسرار جمع ماه و روز‌‌‌‌

جشن مهر و مهرگان آغاز شد

مثنوی رازی به قلبم ساز شد

‌‌‌‌آسمان هفتم وُ مهر یقین

جشن نور است در این سرزمین‌

‌‌هفت رنگ نور در چشمان خلق

مثل یک رنگین‌کمان بر جان خلق‌‌‌‌

شهر‌بانوی زمین و آسمان

زندگانی می شود امن و امان

‌‌‌چشم بد از سرزمینم دور باد

هر حسودِ اهرمن هم کور باد

‌‌‌‌‌هفت بار آن چشم شیطان کور کن

سنگ بر ننگش بزن شر دور کن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

هفت سنگِ آسیاب است این سراب

بعد ازاین هر چشمه می باید پر آب‌‌‌‌‌

در طواف زمزمِ چشمش شدم

هفت بار این راه را مشکش شدم ‌‌‌‌‌

آن خداوند زمین و آب و رود

چشمه‌ بر چشمان او کرده ورود ‌‌‌‌‌

تور در دست چپ و ماهی به راست

تاج وُ تخت پادشاهان کرده راست‌‌‌‌‌‌

《هفت شهر عشق را عطار گشت》

قافیه هشت بار شد ایران ـ رشت ‌‌‌‌

هفت بار ایران در چله نشست

شور جنگ آورد در پستوی دشت

‌‌‌‌ساز خوش‌آوا دلاویز وطن

کو شفاعت می کند همراز تن‌‌‌‌‌‌‌

باز شد مهراب او بیدار شو!

در نماز و در نیازت کار شو‌‌‌‌

خواب چون رفتم صدایم را شنید

چشم‌های بسته‌ام رویش بدید‌‌‌‌

آنچنان زیباست آن بانوی مست

‌جلوه‌ای از چشم او فرجام دست‌‌‌

مهربان چون شوخ ، رقصنده به سور

خوش‌صدا آواز خواند در سرور‌‌‌‌

باوفا و راستگو و نیک‌نام

باوقار و ساده و خورشیدفام‌‌‌‌

همچو مریم پاک و زیبا و سپید

اینچنین لیلای خوشرویی که دید‌‌‌‌

ای خوشا ایران ، خوشا گنج وجود

رنج و درد و کینه را از میهن زدود‌‌‌‌‌

دوست میآید (طریقت) مهمان

در حقیقت رنگِ پاییزی ّ فشان

خــُلدستان طریقت

(مهر :دوبیتی=>مثنوی +پائیز)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت :به پنجاه سالی، سلامٌ علیک(مثنوی) به نور حقیقت لَدیک

به پنجاه سالی، سلامٌ علیک
درونت به نور حقیقت لَدیک
جوانی گذشت وُ به شور و نشاط
کنون می‌رسی بر صفای بساط
تو را تجربه گنج و ثروت نِمود
صفای سعادت، به مکنَت نِمود
که بازیِ دورانِ مستی گذشت
که آن شورِ بی‌حدِّ هستی گشت
کنون وقت آرامش جاودان
شکوفایی روح و ایمان دان
به فرزند جویا شو از تربیت
که قدر تو را جوید از منزلت
کلامت همیشه به فرزانگی
به دل روشنی بخش پروانگی

به نزدت جهان، جانِ دیگر گرفت
که باغ وجودت معطّر گرفت
نه چون گردش پر شتاب خزان
که هر دم فکندت به چرخ زمان
که پنجاه، دل مهربان‌تر خوش است
ز مهر تو دنیا جوان‌تر خوش است
نهال صفا :خاطر دوستی
درخت وفا: سایه اوستی
اگر ورزش و مهر پیکارِ توست
به جانت نشاطی مدد کارِ توست
میانه‌روی کن، به اخلاق طی
بمانی بهاری ، نگردی به دی
به مجلس : تو را حکمت آرامش است
نسیمی به جان و دلت رامش است
به پنجاه، آدم فروتن نکوست
دل از حرص و از کینه شُستن نکوست
به انسانیت کوش تا جان، شوی
کنی خانه را نور رحمان شوی
نباشد کسالت ز دورانِ عمر
فروزنده گردی به پایانِ عمر
به لب خنده باید، به دل شور عشق
که جانت شود روشن از ، نور عشق
چو کودک شوی همدم و هم‌سخن
فروزنده باشی به هر انجمن
تو سرمایه‌ی نسل خوش اختری
بزرگی کنی خاندان : سروری
تو از نورِ چشمان و عشق و حضور
به محفل درآی وُ به دل‌ها سرور
چو خورشید، تابان شوی در عمل
شود مهر تو آیتی ای شمل
تو اخلاص داری ، نه، یک دندگی
که شد زندگی مایه بندگی
اگر شکر مخلوق جای آوری
تو خلاق عالم فزون پروری
درونت بود آیتی سازگار
توئی بنده ی حضرت کردگار
به یاد آور ای دوست، یزدان خویش
که او هست درمانِ هر درد و ریش
به پنجاه، سالی درود وُ سلام
به نور خدا از (طریقت) پیام
چو پیموده‌ای نیمه‌ی راه، را
ببینی حقیقت، مبین شاه ، را
(طریقت)" بزن کوس پنجاه" را
بدین مثنوی " ماه در ماه " را

Second Responsive Image

خــُلدستان طریقت(باده +انجمن خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

(طریقت)" بزن کوس پنجاه" را=> بدین مثنوی " ماه در ماه "  را

به پنجاه سالی، سلامٌ علیک
درونت به نور حقیقت لَدیک
جوانی گذشت وُ به شور و نشاط
کنون می‌رسی بر صفای بساط
تو را تجربه گنج و ثروت نِمود
صفای سعادت، به مکنَت نِمود
که بازیِ دورانِ مستی گذشت
که آن شورِ بی‌حدِّ هستی گشت
کنون وقت آرامش جاودان
شکوفایی روح و ایمان دان
به فرزند جویا شو از تربیت
که قدر تو را جوید از منزلت
کلامت همیشه به فرزانگی
به دل روشنی بخش پروانگی

به نزدت جهان، جانِ دیگر گرفت
که باغ وجودت معطّر گرفت
نه چون گردش پر شتاب خزان
که هر دم فکندت به چرخ زمان
که پنجاه، دل مهربان‌تر خوش است
ز مهر تو دنیا جوان‌تر خوش است
نهال صفا :خاطر دوستی
درخت وفا: سایه اوستی
اگر ورزش و مهر پیکارِ توست
به جانت نشاطی مدد کارِ توست
میانه‌روی کن، به اخلاق طی
بمانی بهاری ، نگردی به دی
به مجلس : تو را حکمت آرامش است
نسیمی به جان و دلت رامش است
به پنجاه، آدم فروتن نکوست
دل از حرص و از کینه شُستن نکوست
به انسانیت کوش تا جان، شوی
کنی خانه را نور رحمان شوی
نباشد کسالت ز دورانِ عمر
فروزنده گردی به پایانِ عمر
به لب خنده باید، به دل شور عشق
که جانت شود روشن از ، نور عشق
چو کودک شوی همدم و هم‌سخن
فروزنده باشی به هر انجمن
تو سرمایه‌ی نسل خوش اختری
بزرگی کنی خاندان : سروری
تو از نورِ چشمان و عشق و حضور
به محفل درآی وُ به دل‌ها سرور
چو خورشید، تابان شوی در عمل
شود مهر تو آیتی ای شمل
تو اخلاص داری ، نه، یک دندگی
که شد زندگی مایه بندگی
اگر شکر مخلوق جای آوری
تو خلاق عالم فزون پروری
درونت بود آیتی سازگار
توئی بنده ی حضرت کردگار
به یاد آور ای دوست، یزدان خویش
که او هست درمانِ هر درد و ریش
به پنجاه، سالی درود وُ سلام
به نور خدا از (طریقت) پیام
چو پیموده‌ای نیمه‌ی راه، را
ببینی حقیقت، مبین شاه ، را
(طریقت)" بزن کوس پنجاه" را
بدین مثنوی " ماه در ماه " را

Second Responsive Image

خــُلدستان طریقت(باده +انجمن خلدستان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

ترانه (جاوید و جاویدان ) همرنگ دریاست =>خلدستان

در شاعری پر شور هستم با تو هر شب
از بس قشنگی حسِ شعرم با تو زیباست
اینجا بمون تا شاعرِت هرگز نسوزه
چون تا ابد صحرای قلبم با تو دریاست

با چشمِ نازِت واسه من زیباترینی
با بودنِت آسونه این تقدیرِ دشوار
وقتی نباشی زندگی خاموش میشه
دیوونه میشم بعد تو با کلبه‌ای تار

با خنده‌ی زیبا و نابت دلبرم باش
تا شاد باشم توی این دنیای دلگیر
با عشق تو اطراف من زندانِ غم نیست
آزاد میشم پیش تو از توی زنجیر

سرشارِ عشقم کن که سرمستِت بمونم
تا جامِ قلبم از شرابِت باشه لبریز
وقتی که هستی حسِ این دل بی نظیره
سرسبزه واسم با تو حتی فصلِ پاییز

باید خودِت روشن کنی این زندگی رو
چون توی شب‌ها می‌درخشی بهتر از ماه
این سلطنت تنها کنارِت پایداره
بی نور تو تاریکه هر شب قصرِ این شاه

نسیمی کز بن آن کاکل آیو

مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو

چو شو گیرم خیالت را در آغوش 🖤

سحر از بسترم بوی گل آیو

باباطاهر

 در نپال چه خبر است؟/  مادربزرگ ضدسلطنت و فسادستیز رهبر جنبش نسل Z

حالا مشخص شده نخست‌وزیر بعدی نپال کیست، یک مادربزرگ ۷۳ ساله‌ای به نام سوشیلا کارکی که دارای سوابق مبارزه ضدسلطنتی است و از آن مهم‌تر سابقه مبارزه وی با فساد مشهورش کرد.

عصر ایران؛ فواد شمس- احتمالا تا پیش از هفته گذشته اکثریت مطلق ایرانیان وقتی اسم نپال به گوش‌شان می‌خورد فقط یاد بلندترین قله جهان یعنی اورست می‌افتادند. کشوری محصور در میان کوه‌های هیمالیا بین دو رقیب جدی ژئوپلتیکی یعنی هند و چین که چندان برای مردم ایران شناخته شده هم نبود.

اما ناگهان اعتراضات جرقه‌ای جوانان نپالی در صدر اخبار قرار گرفت و تعبیر معترضان نسل Z توسط رسانه‌ها آن‌قدر تکرار شد که وارد فضای رسانه‌ای و مجازی فارسی‌زبان هم شد.

اعتراضات جوانان به ظاهر جرقه‌ای و ناگهانی بود اما زمینه‌های قبلی داشت. نپال یک انقلاب مهم ضد سلطنتی در سال 2008 میلادی را تجربه کرده، انقلابی که محصول سال‌ها مبارزه مردم این کشور با یک نظام سلطنتی قرون وسطایی بود.

بعد از آن هم بارها و بارها احزاب و گروه‌های سیاسی مختلف زمام امور کشور را در دست گرفتند اما به دلایل مختلف که مهم‌ترین آن جغرافیاست، نپالی‌ها هنوز هم از وضع زندگی خود ناراضی‌اند. کشوری که در میان کوه‌های صعب‌العبور محصور است، دو قدرت بزرگ رقیب یعنی چین و هند همچون گازنبر آن را فشار می‌دهند. گروه‌های سیاسی مرسوم هم وابستگی‌هایی به هند یا چین دارند و فساد مالی و اقتصادی هم مثل خیلی جاهای دیگر دنیا در نپال هم هست.

همه این‌ها دست به دست هم داد تا ناگهان جوانان نپالی بار دیگر بعد از انقلاب ضد سلطنتی سال 2008 به خیابان‌ها بریزند. اما برخلاف روایت نادرستی که برخی در رسانه‌های فارسی‌زبان راه انداختند نه به خاطر بازگشت سلطنت که اتفاقا به دلیل تکمیل انقلاب ناتمام ضد سلطنتی!

حال این جوانان نسل Z نپالی با انتخاب یک مادربزرگ مبارز قدیمی ضدسلطنتی و مشهور به فسادستیزی خط و مشی خواسته‌های خود را نشان دادند.

‏ سوشیلا کارکی مادربزرگ انقلاب نپال کیست؟

حالا مشخص شده نخست‌وزیر بعدی نپال کیست، یک مادربزرگ ۷۳ ساله‌ای به نام سوشیلا کارکی که دارای سوابق مبارزه ضدسلطنتی است و از آن مهم‌تر سابقه مبارزه وی با فساد مشهورش کرد.

این زن، رئیس دادگستری سابق است. چنان هم با فساد مبارزه کرد که محبوب بسیاری از مردم شد تا اینکه در سال ۲۰۱۷ به دلیل همین مقابله مستقیم با سیستم

ادامه نوشته

به پولم روزگار اجحاف کرده=تمام قله ها را قاف کرده

۩۩۩☫ارزش پول : (طریقت) بانک ملی ☫۩۩۩

برای واژگون کردن اساس یک مملکت،هیچ وسیله ای ظریف تر و مطمئن تر،از کاهش ارزش پول رایج نیست.

می گویند وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند، برای بازاری های تهران و اطراف پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچ کدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّر الدین شاه و مادرمرحوم دکتر امینی رسید، به رضاشاه پیغام فرستاد که: مگر من مرده ام که می خواهی از بازاریان پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد.

یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد، قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت که متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید: پدر سوخته چرا مغازه ات را بسته ای؟

مرد ارمنی جواب داد: قربانت گردم،امروز روز قتل(شهادت)حضرت مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست دراین روز عرق بفروشم. رضاشاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است. آن وقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت:
در این مملکت یک مرد واقعی داریم, آن هم خانم فخر الدوله است و یک مسلمان واقعی داریم آن هم قاراپط ارمنی است...!!!

سال های سال بعد شاعره بزرگ ایران خانم پروین اعتصامی در وصف این ماجرا این چنین سرود:

واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت،هم کلید زندگی است
گفت: "زین معیار اندر شهرما،
یک مسلمان هست آن هم ارمنی است

در ادامه مطلب( اسفند و دکتر مصدق پنجاه وُ پنج سال است که خفته است.)

نظام پولی بين المللی فراز و نشيب های زيادی را پشت سر گذاشته بود. از نيمه قرن نوزدهم ميلادی تا جنگ جهانی اول، پوند بريتانيا ستون اصلی نظامی بود که در آن ارزش پول ها بر پايه طلا تعيين ميشد (گلد استاندارد يا نظام پايه طلا). اين نظام در مرداب خونين جنگ اول جهانی فرو رفت و تلاش های بعدی برای بازسازی آن به جايی نرسيد. در فاصله دو جنگ جهانی، نبرد بر سر دستيابی به هژمونی ميان قدرت های گوناگون جهان شدت گرفت، تا از ميان آنها سرانجام ايالات متحده آمريکا به عنوان قدرت بر تر سر بر آورد.

کشور های امضا کننده موافقتنامه های برتون وودز تصميم گرفتند نرخ برابری پول های خود را در رابطه با دلار تعيين کنند، به جز آمريکا که نرخ برابری پولش را در رابطه با طلا قرار داد. بدين سان بر خلاف نظام پيش از جنگ جهانی اول که تنها طلا را مبنای رابطه ميان همه پول ها قرار داده بود، نظام بعد از جنگ دوم علاوه بر طلا، ستون اصلی ديگری را برای روابط پولی بين المللی به وجود آورد و آن دلار بود. بانک های مرکزی کشورهای امضا کننده موافقتنامه های برتون وودز می توانستند، هر وقت اراده کنند، ذخاير دلار خود را (که پشتوانه پول های ملی شان بود) از راه مراجعه به بانک مرکزی آمريکا به طلا بدل کنند. آمريکا، با تکيه بر اين تعهد، عملا به تنها ضامن نظام پولی بين المللی بدل شد.

همزمان، موافقتنامه های برتون وودز دو نهاد جهانی را پايه گذاری کردند : صندوق بين المللی پول و بانک جهانی. نهاد اول می بايست نقش ژاندارم را در عرصه پولی بر عهده بگيرد و از راه نظارت بر رابطه ميان پول ها، و اعطای کمک به کشور های گرفتار مشکل، مانع از آن شود که نظام پولی به آشفتگی گرفتار ايد. و اما بانک جهانی وظيفه داشت با اعطای اعتبار های آسان، به بازسازی کشور های آسيب ديده از جنگ کمک کند. با توجه به موقعيت مالی ايالات متحده در آن زمان، ترديدی نبود که اين قدرت در هر دو نهاد جايگاهی بسيار نيرومند يافت.

نظام بر آمده از برتون وودز در پی حدود بيست و پنج سال سرا پا دگرگون شد. با توجه به پيدايش دشواری های روز افزون در انجام تعهد واشينگتن در زمينه تبديل دلار به طلا، ريچارد نيکسون رييس جمهوری آمريکا در ماه اوت ۱۹۷۱ به اين تعهد پايان داد. دو سال بعد آمريکا از راه کاهش ده در صدی نرخ برابری دلار، نظام نرخ های برابری کم و بيش ثابت بر آمده از برتون وودز را زير پرسش برد و روابط پولی بين المللی را وارد دوره نرخ های مواج کرد که همچنان ادامه دارد.

در سال ۱۹۷۶، موافقتنامه های جاماييکا (کينگزتون) رسما به اصل نرخ های برابری ثابت پايان داد و طلا را، به صورت نهايی، از نظام پولی بين المللی حذف کرد. از آن پس پول ها، در کشاکش فعل و انفعالات اقتصادی بين المللی، به کالا هايی بدل شدند که نرخ برابری ميان آنها روز به روز بر پايه عرضه و تقاضا در بازار جهانی ارز تعيين ميشود. در اين ميان صندوق بين المللی پول نيز نقش خود را به عنوان �ژاندارم عرصه پولی� از دست داد و تنها به نهادی در خدمت همکاری و مشورت های بين المللی در مناسبات ميان ارز های گوناگون بدل شد. البته صندوق بعد ها در زمينه هايی تازه، از جمله مقابله با توفان های مالی، اقتدار های جديدی به دست آورد و توانست قدرت از دست رفته خود را در عرصه پولی، جبران کند.

راز قدرت دلار

به رغم همه اين دگرگونی ها، دلار همچنان در عرصه پولی بين المللی حرف اول را ميزند. امروز هشتاد و هفت در صد بازرگانی بين المللی به دلار انجام ميگيرد و شصت و دو در صد ذخاير ارزی بانک های مرکزی دنيا به دلار است. نود در صد مواد اوليه در جهان به دلار ارزش گذاری ميشود و بخش بسيار مهمی از معاملات بر روی اين مواد (انرژی، کالا های کشاورزی، فلزات قيمتی...) با اسکناس سبز آمريکا انجام ميگيرد. معتبر ترين بانک های جهان و معظم ترين شرکت های چند مليتی عمدتا به دلار قرض ميکنند و اوراق قرضه آمريکا، که طبعا به دلار است، يکی از مطمئن ترين اشکال سرمايه گذاری در جهان به شمار ميرود.

هفتاد سال بعد از برتون وودز، راز بقای قدرت بلا منازع دلار در چيست؟ پول ملی يک کشور بر اقتدار آن در عرصه های گوناگون تکيه دارد. پشتوانه پول ملی، در دنيای قرن بيست و يکم، برخورداری از شرکت های بلند آوازه، توانايی جذب سرمايه گذاران، شمار دانشگاه های صاحب نام، قابليت تاثير گذاری بر ديگر کشور ها از راه �قدرت نرم� به ويژه فرهنگ، و پويايی فضای اقتصادی است.

نفوذ دلار هم از توانايی های نظامی و ديپلماتيک ايالات متحده و هم از پويايی آن در عرصه های اقتصادی، تکنولوژيک، علمی و آموزشی سرچشمه ميگيرد. ارزش سرمايه موجود در بازار نيويورک به پانزده هزار ميليارد دلار ميرسد که حدود چهار برابر بازار سهام در لندن يا توکيو است. عوامل ديگری، از جمله کشف منابع عظيم نفت و گاز غير متعارف در آمريکا، به اين نفوذ دامن ميزند.

با اين حال ميدانيم که هيچ قدرتی جاودانی نيست و ايالات متحده آمريکا هم نمی تواند يک استثنا باشد. در پايان جنگ جهانی دوم آمريکا تنها قدرت اقتصادی مهم در دنيا بود. امروز در صحنه جهانی قدرت های تازه ای چون اتحاديه اروپا، ژاپن، چين و چند قدرت نوظهور ديگر سر بر آورده اند که آشکارا آمريکا را به چالش ميطلبند. در اين شرايط می بينيم که انتقاد عليه سلطه دلار در اين جا و آنجا بالا ميگيرد و تلاش هايی برای يافتن بديل (آلترناتيو) اسکناس سبز آمريکا حتی در ميان بعضی از متحدان نزديک آمريکا ديده ميشود.

به تازگی در اروپا بانک فرانسوی �بی ان پی - پاريبا� مجبور شد به دليل تامين مالی مبادلات بازرگانی چند کشور زير تحريم آمريکا (ايران، سودان و کوبا) جريمه بسيار سنگينی به واشينگتن بپردازد. جرم بانک فرانسوی آن بود که در اين عمليات از دلار استفاده کرده بود و اين، از ديدگاه قوانين آمريکا، نقض مقررات ايالات آمريکا به شمار ميآيد. در واقع هر معامله ای که به دلار انجام ميگيرد، بايد در مرحله نهايی در يک موسسه بانکی مقيم آمريکا به ثبت برسد و، به همين دليل، بايد قوانين اين کشور را محترم بشمارد.

در جستجوی جانشين اسکناس سبز

در اين شرايط اين پرسش در شماری از محافل اروپايی (و به ويژه فرانسوی) شکل گرفت که آيا می توان به سلطه دلار پايان دارد و مانع از آن شد که واشينگتن بتواند، با تکيه بر قدرت پول ملی اش، اراده خود را بر ديگر کشور ها تحميل کند؟

طرح اين پرسش آسان است، ولی يافتن پاسخ برای آن با موانع گوناگون روبرو ميشود که مهم ترين آنها پيدا کردن يک يا چند پول جانشين به جای دلار است.

هستند کسانی که ايجاد يک پول جهانی را به جای دلار پيشنهاد ميکنند، شبيه آن چيزی که در سال ۱۹۶۹ زير عنوان �حق برداشت ويژه� در صندوق بين المللی پول به وجود آمد و ارزش آن در حال حاضر بر سبدی از چند پول معتبر دنيا تکيه دارد. ولی قدرت مانور اين پول از يک دايره بسيارمحدود و انتزاعی فراتر نمی رود. زايش يک پول بين المللی قابل قبول مستلزم ايجاد يک سازمان فرا مليتی بسيار نيرومندی است که بتواند چتر اقتدار خود را بر سر بخش مهمی از جامعه انسانی بگستراند و اين، در حاضر، بيشتر به رويا شباهت دارد.

اروپاييان، برای کم کردن نفوذ دلار، به اقتدار اوجگيرنده يورو اميد بسته بودند. امروز يورو پول نيرومندی است، ولی بقای آن حتمی نيست و سهم آن در ذخاير بانک های مرکزی جهان هنوز از حدود بيست و چهار در صد فراتر نمی رود. شکنندگی يورو، با توجه به بحران بسيار بزرگی که به تازگی از سر گذراند، و بحران های احتمالی ديگری که در انتظار آن است، مانع از آن ميشود که بتواند در آينده قابل پيش بينی جای دلار را بگيرد.

شماری از صاحبنظران نيز از ايجاد يک نظام پولی چند قطبی در جهان پشتيبانی ميکنند که، در آن، هيچ پولی بر پول های ديگر بر تری نداشته باشد. اين نظام چند قطبی، از ديد آنها، می تواند مناطقی را پيرامون دلار، يورو، ين و يوآن سازمان دهد. اين سناريو نيز چندان مطلوب به نظر نمی رسد، زيرا می تواند به يک جنگ پولی همه جانبه در مقياس سياره زمين دامن بزند.

شايد يوآن، پول ملی چين، تنها پولی ياشد که بتواند ادعای مقابله با اقتدار دلار را مطرح کند. سخن بر سر پول کشوری است که در فاصله ای کوتاه به نخستين قدرت بازرگانی جهان بدل شده و دومين توليد ناخالص داخلی دنيا را در اختيار دارد. مساله در آنجا است که پول چنين قدرتی، هنوز از قابليت تبديل عمومی به ساير پول ها بر خوردار نيست و ارزش آن بيش از آنکه با داوری بازار تعيين شود، با تصميم مقامات پولی اين کشور و در واقع حزب کمونيست چين تعيين ميشود. به علاوه نظام بانکی و شبکه های مالی چين هنوز در مقايسه با همتايان غربی شان بسيار واپس مانده اند. در مجموع به نظر ميرسد که ساختار های اقتصاد و سياسی چين هنوز در سطحی نيستند که بتوانند يک پول صاحب اقتدار بين المللی را به دنيا عرضه کنند.

کوتاه سخن آنکه قدرت دلار - مثل همه قدرت ها - طبعا ابدی نيست و با چالش های يک يا چند رقيب جدی روبرو خواهد شد. ولی در شرايط کنونی، بعيد ميرسد که اين رويداد بتواند در آينده ای نزديک فرآيند صدر نشين شدن دلار را، که هفتاد سال پيش در کنفرانس برتون وودز جنبه رسمی به خود گرفت، زير پرسش ببرد.

هر دم از پنجره ی عشق نگاهش کردم

هوسِ * بوسه برآن صورت ماهش کردم

هرچه کج بود و حسد بود ز بدخواها نش

بر طرف از نظر چشم سیاهش کردم

همه دانند که من منتظرش بودم و بس

پس ازآن منتظر و چشم به راهش کردم

لذتی هست درین بزم نمی دانی چیست ؟

باز شیطان شدم و غرقِ گناهش کردم *

تنزل ارزش پول رایج،تمام نیروهای پنهان اقتصادی را،در راستای نابودی به کار می گیرد
و این عمل را به گونه ای انجام می دهد
که حتی یک نفر از میلیون ها نفر نیز متوجه آن نمی شود.
جان میناردکینز

به پولم روزگار اجحاف کرده

تمامِ قله ها را قاف کرده

دهانِ بانک ها را صاف کرده

کدوم آخوند تو را اسراف کرده

اتفاق برای ما افتاده وهیچ جوری هم درست نمیشه:((

یک اربعین گــذشت چــرا لاف می زنی
سیمرغ می شوی بسوی قاف می زنی

هر کار می کنی به دوبیتی میان شعر
ساغر تهی شده تو مِیِ، صاف!می زنی

قلم یادی زِ یاری دلربا داشت

ورق افسوس دردی بی دوا داشت

قلم عمری بدست شاعر شوخ

برای دولت او یک لا قبا داشت

قلم می گفت شرط عاشقی را

ورق اندیشهء شاه و گدا داشت

قلم ، در یادِ یارِ ، جام صهبا

ورق ،اندیشه ای با ناخدا داشت

به نقل از قصه های آسمانی

دوصد معشوقهء حوانما داشت

شده یک داستان سینمایی

هزاران عاشقِ آدم نما داشت

بلایی آسمانی،گشته نازل

پلشتی مدرک آی دکترا داشت

قلم پرسید از وضع (طریقت)

ورق می خود وُبانگِ ربّنا داشت*

تاریخ (تقویم اردی بهشت : 1404 )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

وطن یعنی کتابِ زندگانی

وطن یعنی کتابِ زندگانی

برای زندگانی جانفشانی

وطن دروازه هایش جان گستر

به عالم جانِ جاویدان گستر

شبِ شعر است اینجا شاهنامه

تمامِ مرز ها دارد ادامه

نصایح ، شعر ها باشد محافظ

گلستان ، بوستان ، دیوان حافظ

سخن در وصف ایران دُرّ ناب است

دلِ نامهربان اینجا کباب است ...

برآستان جانان /مولوی (طریقت)مولانا+طنز

۩۩۩ ☫ برآستان جانان /مولوی (طریقت)مولانا+طنز ☫۩۩۩

اهلِ نماز می شوم ، جمله نیاز می شوم
سوی حِجاز می شوم باز مقابلم تویی

باده ی ناب می شوم ، شِعر و کِتاب می شوم
یکسره خواب می شوم ، باز مقابلم تویی

هَمرهِ موج می شوم ، راهیِ اوج می شوم
فوج به فوج می شوم ، باز مقابلم تویی

سایه ی ماه می شوم ، در ته چاه می شوم
راهیِ راه می شوم ، باز مقابلم تویی

توی رَواق می شوم ، کُنجِ اُتاق می شوم
بسته به طاق می شوم ، باز مقابلم تویی

اینهمه مَرد می شوم، مَخزنِ درد می شوم
ساکت و سرد می شوم ، باز مقابلم تویی

از همه دور می شوم ، نقطه ی کور می شوم
زنده به گور می شوم ، باز مقابلم تویی

همدمِ خار میشوم ، بی کَس و یار میشوم
بر سرِ دار می شوم باز مقابلم تویی !

حضرت مولانا*

خلایق هر چه لایق یعنی چی؟ خلایق: جمع خلیقه ۱ – طبیعت ها، سرشت ها ۲ – مخلوقات، مردم

۱- یعنی هر کس به هر جایگاهی که رسیده لایق آن است. چه خوب باشد چه بد.

۲- بیشتر وقت ها این ضرب المثل را برای کسانی به کار می برند که قصد راهنمایی کردن او را دارند ولی او لجبازی می کند و حرف خودش را قبول دارد. در این هنگام به او می گویند: خلایق هر چه لایق؛ یعنی به هر چیزی که لیاقتش را داری میرسی.

و برای آدم لجباز بیشتر این معنی را میدهد: یعنی لیاقت تو همین جایگاه پست و بی ارزش است. همان بهتر که در همین جایگاه بمانی. لیاقت پیشرفت نداری.😬

۳- خلق و خوی هرکس، آن را می پسندد که بیشتر با او هماهنگ است.

۵- به مقدار لیاقت و شایستگی هرکس، از بهترین ها نصیبش می شود.

خلایق هر چه لایق در قرآن

الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ ( سوره : النور آیه : ۲۶)

«زنان پلید (از نظر فساد اعتقاد و اخلاق و عمل) براى مردان پلید، و مردان پلید براى زنان پلیدند (به اقتضاى جاذبه ذاتى همدیگر را مى‏ یابند) و زنان پاک (از فساد اعتقاد و اخلاق و عمل) براى مردان پاک، و مردان پاک براى زنان پاکند»

یعنی: هر کس به هر آنچه لیاقتش باشد می رسد

ادامه نوشته

برای گفتن غزل:، چه بی بهـانـه ام شدی (خلدستان)نسیـم خوب زنـدگی چه شاعرانه ام  شدی

۩۩۩ ☫عمر ما در عاشقی طی شد (طریقت) جاودان ☫۩۩۩

آتشی افتاد و دل را سوخت از بیداد عشق
ای دریغ ازجرعه ی احساس این فریاد عشق
بی سبب خاموشم و از هرسبب در آتشی
من شکستم !باختم!دل را از این بیداد عشق
بی تو !مهتابی ،گذشتم کوچه های ماه را
خالی از هر سایه ای هیهات از فرهاد عشق
مرگ میآمد مرا ،چون پنجه برخاکم کشد
ای عجب از شانه ی بی تاب وُ از بیداد عشق
با طبیب خود سفر کردم به شهر بی وفا
مشته ها خوردم اگر نوشم من استبداد عشق
دیدم ازباران شب هر چکه ی خونی می شود
چون شقايق پرپرم از داغ ازشَــداد عشق
عمر ما درعاشقی طی شد(طریقت) جاودان
جانِ جانان جملگی دارند استعداد عشق

برای گفتن غزل:، چه بی بهـانـه ام شدی
نسیـم خوب زنـدگی چه شاعرانه ام شدی

روایتِ شکار تو به انجمن رسیده است
تـو حس ناب تازگی فقط ترانه ام شدی

هزار وُ یک شبۍ نفس به شاهراه انجمن
هوای شعرخوب من به هر کرانه ام شدی

نمی رسم به بی کران تـو ، ارتفاع مطلقی
فرودِ هر سجـودِ مـن چه جاودانـه ام شدی

بـه آسمـان بیـکران غزل روانـه می شود
غزالِ این زمانه ای فقط نشـانـه ام شدی

فـراتر از غزل شـدی ترانه خوانمت غزل
طبیبِ خوبِ انجمن به روی شانه ام شدی

اینکه می بینید اینجا شعر دنیای منست
این دلیلِ شعرهای ناب و زیبای منست

"هیچ معشوقی در این اطراف نیست"
یاحواسم نیست شاید نظم رٶیای منست

(شعار:طنز)محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم خلدستان طریقت(جدید ) محمّد مهدی طریقت

ادامه نوشته

مثنوی (طریقت)  حورالعین    / روایت

۩۩۩ ☫ مثنوی :(طریقت) حورالعین / روایت ☫ ۩۩۩

کدخدائی را که با ثروت خدایی می کند

ماجرای عدل را بحثِ جدایی می کند

حاکمان در منفعت برنفع خود کوشش کنند

در میان مردمان ،صد طرح در یورش کنند

عده ای در منزل خلقند وُ طاعت می کنند

وعدهای با پول مردم هم اِطاعت می کنند

اکثر مــردم زِ اوقـــات خــــدا بیــــگانه اند

مردمانی سخت کوش وُ ،مردمی شایسته اند

برخی از مـــردم درون جامعه پیغمبر اند

ظاهراً پیغمبرانی ، در قیامت پـــرپر اند

عاقبت در آخرت شایستگان والاتر اند

مردمان بی ریا آنجا ز هر انسان سر اند

مثنوی آمد به پایان معنوی باش ای بشر

با (طریقت) نیکوئی کن ،با کریمان بیشتر

درگیر دوچشمان توام، حورالعین
هرلحظه پریشان توام، حورالعین
اسلام :فِتاده در خطر می بینم
من تازه مسلمان توام، حورالعین

افسون‌گری چشم تو را حورالعین
گفتم به خدا، جان شما حورالعین
من تازه مسلمان شده ام، کام بده
کامم بستان محض خدا حورالعین

۩۩۩ ☫ مثنوی (طریقت) حکایت / روایت ☫ ۩۩۩

کدخدائی را که با ثروت خدایی می کند

ماجرای عدل را بحثِ جدایی می کند

حاکمان در منفعت برنفع خود کوشش کنند

در میان مردمان ،صد طرح در یورش کنند

عده ای در منزل خلقند وُ طاعت می کنند

وعدهای با پول مردم هم اِطاعت می کنند

اکثر مــردم زِ اوقـــات خــــدا بیــــگانه اند

مردمانی سخت کوش وُ ،مردمی شایسته اند

برخی از مـــردم درون جامعه پیغمبر اند

ظاهراً پیغمبرانی ، در قیامت پـــرپر اند

عاقبت در آخرت شایستگان والاتر اند

مردمان بی ریا آنجا ز هر انسان سر اند

مثنوی آمد به پایان معنوی باش ای بشر

با (طریقت) نیکوئی کن ،با کریمان بیشتر

خــُلدستان طریقت(برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان : زین مثنوی (طریقت) گوید خدا نگهدار => نام طریقت اول دفتر نوشته شد

۩۩۩ ☫ مثنوی :نبض روی دلدار☫ ۩۩۩

دیشب کنار شمعی تاصبحدم نشستم
از اشک چهرهء او من هم زغم شکستم

دیشب به یاد رویت چشمم به چشمت افتاد
از مستی نگاهت هستی به دامت افتاد

آهسته اشکی آمد بنشست بر نگاهم
گوئی نفس دمآدم شد همنفس به آهم

آن قطره اشک غمگین برمغز شمع لغزید
خاموش گشت ناگه ، دودی به ناز رقصید

ازنقش دود مشقی درآن سیاهی اِنگار
نظمی به جای مانده ،آهسته روی دیوار

دل می تپدبه سینه بانبض روی دلدار
زین مثنوی (طریقت) گوید خدا نگهدار

ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞.۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩

حکمِ بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

هر که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد

عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است

سوختن در دل عاشق هیجانی دارد

گرچه موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرگِ موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد

هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد
+++++++++

ای قلم هستی بسی زیبا گهر
برگرفته علم از تو بال و پر

هیچ می دانی که والایی قلم
چونکه یزدان برده با نامت قسم

دست در دست بزرگان جای تو
آفرین بر رتبه ی والای تو

با تو قرآن خدا تحریر شد
با قلم هر آیه آیه ای تفسیر شد

شرح حال قرن و اعصار کهن
ثبت دفتر کرده این زیباسُخن

بر فراز علم جا دارد قلم
بیرق اندر ماسوادارد علم

ای (طریقت)نغمه هادارد قلم

در شکست ظلم ها دارد علم

آدرس (لینک ) ایتا :https://eitaa.com/joinchat/1632567634C9c73a7c494

خــُلدستان طریقت

(مذهب:اصول تارخ مصرف +دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

مجموعه اشعار :خلدستان =>محمد مهدی طریقت :شاعران چون باده نوشان ماهرند



۩۩۩ ☫ بهارست و گل ساقی گلعذار ☫ ۩۩۩

بهار است وگُل ، ساقی گُلعذار
بده جامی از آن مِـی خوشگوار

ســبو ئی بیاور گــریزی بـِریــز
شـــرابی پیاپی به پیـمانه ریز

لبی تر کنم من در ین بوستان
سپا هان سرایم ز هندوستان

جدائی فِــکند ست ما را زِ یاد
کزین انجـمن وصل ماند به یاد

مغنی بخوان نغمه ای دلپسند
که غم برگشــاید ِز هَر دردمند

به وَجـد آورد اَنجــمن را زِ غــم
نوائی بخوان نغمه ی زیر و بـَم

بده جامی از جـام جانا نه ام
نگهــدار پیمــان و پیـما نه ام

بهار وخزان طی شــود هوشیار
دَمی با (طریقت) غنیمت شمار
_____________________

ســیب شود رویتان سرخ وسپید وقشنگ
سبز شود جا نتان سـبز و بلندومَلَنگ

هردو جهان کا متان از کـَرم کـردگا ر
ســکه شـود کارتان از یــَد پروردگا ر

سایه ی عمرت بلندبرهمگان سازگار
طبع بلندت شــود همچو بهاران بهـار

پُـر زحلاوت شـود چون سَمـَنو زندگی
اُوج سعادت شود شیوه ی این بندگی

شیوه ی این بندگی گوهر تابندگی
گـــوهر تابــندگی مظــهر فرخندگی

عید که آمد رَوَد عـــید دگر زنده باد
گوهـــر رخسارتان خُرم و پاینده باد



وقت آن نیست که بازیچه و لجباز هنوز
حا کمانی که زبون ، همدل و همساز هنوز
لحظه ای نیست که ما هلهله از شوق زنیم
با شیاطین و دد و دیو ، چو انباز هنوز
گاه آنست که ما با تو هم آواز شویم
واپسین مصرع اشعار، سرآغاز هنوز
دم آنست که گر هجمه کند لشکر خصم
بهر ایران پریشان همه سرباز هنوز
موسم آن شده با مرغک خوشخوان سحر
در دل تیرگی شب ، همه دمساز هنوز
فصل آنست که در مدرسه عشق و جنون
فارغ از درس معلم ، همه ممتاز هنوز
حین آنست که بیدل بزند چنگ به ذوق
ساز چون کوک شود همره و همراز هنوز
عصر آنست که ناسوت فراموش کنیم
سوی لاهوت همه چون پَرِ پرواز هنوز

***
مبدا آلودگی ، مرجع چالاک بود
منشا هرفتنه ای ، مردک در خاک بود
قاضی و رازی ببین ، دلخوش ازین ابتکار
غایت آن راه کج ، ماحصل تاک بود

***
پر می کشم از پنجره‌ی خوابِ بر افلاک
هر شب من و دیدار، در این با بِ هوسناک

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا شرح دهم، با، همه چالاک

ای اهلِ(طریقت)همه مخلوق، چرا من؟
ای اهل حقیقت ، همه مخلوق عطشناک

محمّدمهدی طریقت

۩۩۩ ☫ پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار ☫۩۩۩

★★★


این غزل شعرِ مدح آواز است

آرزومندِ اوجِ پرواز است

گرچه سعیم همه برای خود است

غزلم مبداء سر آغاز است

عشق پروانه در دل شاعر

عشقِ سردار درسِ سر باز است

نه فقط: جاهل است وُ ظلمانی

پیله ای ساخته است وُ لجباز است

شاعری در پِیِ هویدائـی

کوچه پسکوچه های شیراز است

شیخ والا گهر بُوَد سعدی

بلبلِ نغمه خوان باساز است

شهر خوانسار بزمِ عرفانی

با ادب همنشین وُ همراز است

سهل وُ آسان ، روشن وُ تاریک

باغ شهری پُر از خوش آواز است

بیگمان از ادیب می دانید

مُلک محبوب من چه همساز است

آن خوش آواز عرصه میداند

مرغ بی بال وُ پر چه دمساز است

کار پروانه های بزم ادب

انجمن نیست نقش الفاظ است

شب پیدایش وجودِ عدم

دهِ اُردی به (عشق) ممتاز است



۩۩۩ ☫ پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار ☫۩۩۩



★★★






مـاهـــرانـه باز، می‌کــوشـیم باز
لاجـــرم بـا ساز، نظمم ، کار ساز



نظم گــویـی نیست کـــار هـر خسی
چیت سازی نیست ! ، کـــار اطلسی



نظم یعنی عشـق و احساس نهــان
وزن وُ معنــــا وُ قـــوافــی در بیـــان



شـاعــران را نـظـم شـیوا لازم است
شرح معــنـا را مســیحا عــازم است



شارحـان بـا شعر ، بـازی می‌کنند
شــاعـــری ‌را تُرک تـازی می‌کنند



واژه ها ،گلواژگــان را پیش وُ پس
تا که ، نام خود چپانند و ُ ، سپس



وعــدِ بـازی‌هـا،تقلب با تـــلاش
شـعر مـی سازنــد ،امّا،آش وُ لاش



شعـر می سازند گویا : هنــدسه
مثـــل روزِ اِمتــحان وُ مــــدرسه



بـا کمک از خط‌کـش و متــر و تــراز
بیت می سازند : بیــتی نیمــه‌سـاز



هــرکسی را نیست اســبابِ سخن
مایه های شعر باشــد فُـوت وُ فــن



چون که طبع شعر کـامل می‌شود
با تـخیل شعــر ، شامــل می‌شود



سوژه ها گلواژہ‌هـــای شـاعـــرند
شـاعران چون باده نوشان مـاهرند



جامِ شعری بـاده ای از واژگــان
نظم ســربازان درونِ پــادگـان



چون بهار آمد به میدان ژاله ای
واژه‌‌ها داننـد شــاعــر واله ای



در شعـارَت جملگی، اُستاده اند
مسـتـقر گـردیده جا، اُفــتاده اند



هرکه داردطنز طبـــع پـر تـــوان
بعد ازین اَشعــار او شد جاودان



آنکه طبعش خفتـه بیـدارش کنید
چـاره‌ای در مَـتنِ گفتــارش کنید



بــــایــد اکنــــون در میان انجمن
گشت وُ پیداکرد یک صاحب سخن



هست لاکردار این طبــعِ خمـوش
ناگهان این دیـگ می آید به جــوش



شـاعری را ، اختــــیار خـــود مدان
نظمِ خود را خود بخود بیخود مدان



نظم چون بیـدار می گردد ز خـواب
ساعتی شعری شود خود کامیــاب



شاعری: شعرِ سخن گـویـا شده
دیگــری :شـوریـدہ و شــیدا شده



سـر ، فـــرود آور بـه نـــزد انجمن
انجمن می گویدت: صاحب سخن



نقـــد ، چکش می زند هر خام را
نقد :صیقل می‌دهد فــرجام را



نقـــد ،را سـازندہ دان ای اسـتوار
نغمه ی خود را، به نقــّـادان سـپار



گـر پـذیـــری نقــــد را ای هموطن
مـی‌شوی البته خود صاحب سخن



می کنــد بیـــدار ذهــن خفتـــه‌ را
مـی‌شـود دُرّ معـانــی ، سُفتـه‌ را



تــوسـن گفتار را ، گردی سـوار
چون بُوَد پندار وُ کردار اســتوار



شاعری گر تک سرائی کـردہ ای
گفتگو ها را خــدائی کـردہ ای



شعر تو مسطوره‌ی خــروارهاست
شاعری : پـُـرکـــاریِ گفتــارهاست



مثنوی: جهـــد و تــلاشی بی‌بـدیـل
معنوی: مـوسیٰ زدہ هر دم به نیــل



شدحقیقت : در دل شـب‌‌هــای تـــار
شدشریعت : شعر‌هــای بـی‌شمــار



بــا فنـون شعر ، من گشتم عجین
درک کــــردم شعــــر را اندریقین



سـارقی بـا پول شعر آمیخته
بر نظام شـــاعــــری آویخته



مفلسان در نظم ،هامون کرده اند
هتک حـرمت بر همایون کرده اند



مِعـر می‌گوینـــد اما شعـــر نیست!
نالِه می‌بــافند ،بشکافنده کیست؟



غاصبان هم ، پـــا فـــراتــر ناخدا
تاج نقـــدِ شعـــر ، بــر سر تا کجا



یکسره در انـتـقــاد از دیگـــران
مـوشِ بازیگر شده شیر ژیــان



عرصــه را بگرفتــه در چنـگِ فتا
در مجـــازی گشــته آقای عطا



از چه؟ دایـم نقـــد چاکر می‌کنی
بــاد ، از نقدت بـه شاعر می‌کنی



شعر باید نقد وُ نقــّــادی شود
چکشِ استـاد ، اســتادی شود



نقـد :، اینجا صافکاری لازم است
ناقِـدان را شرط لازم کاظم است



چونکه نظمت خالی از آرایه شد
نقداشعار تو هم یک لایه شد



بی ‌جهت بر شعرِ این وُ آن مپـیج
شاعــری ، آزردہ کردی هیچ پیــچ



نقــــد را ، آداب باشـد در میان
نکتـه‌‌گـویی عین نرمش در بیان



بــایــد اول نظم را جان ، پروری
سرسری از شعر دیــبا نــگذری



دور بــــایـــد گشـت از وحشیگری
تــا نگردد دوســتی‌ها ، سرسری



خــودپسندی‌هـا بــوَد از چـاکری
نوکــــری حاصل نـــدارد بـاکری



گـر شــوی آگـــهْ ز معیــــار اَدب
بی اَدب مَــحرُم شد از لـطف رَبّ



چـونکه بـاید انتقاداتــی شِنُـفت
می‌توان نقد تو را نقـــدینه سُـفت



پنــدِ پیرانِ (طریقت) گوش کن

هر که با ما رو کند دیوانه بازی بهتر است



حبس ها از تیرگی ها در خلاصی بهتر است



گول ظاهر را نخور چون عالم نسبیت است



جایگاه متهم گاهی ز قاضی بهتر است



کعبه گر باشد طریق پادشاهی یا ستم



گر تو از سنگش بگیری بت بسازی بهتر است



آب گر باشد برای سر به زیر آن شدن



شهد تلخ و مسکر منحوس رازی بهتر است



مهربان باشد کسی اما زند خنجر به پشت



ما نخواهیمش یکی انسان عاصی بهتر است



دل نوازی ها اگر باشد فریب این و آن



شک ندارم حاصل دیگرنوازی بهتر است



شاعری سخت است آن جایی که باید حرف زد



گوشه ای در دفترت حل ریاضی بهتر است



هر کجا قانون شود همراه دزد و حامیش



زحمتش داری چرا؟ غصب اراضی بهتر است



باشد آنجایی نماز خلق اسباب ریا من



گمان دارم گناه و بی نمازی بهتر است



خانه بر ویرانه می سازی (طریقت)چاره جُست



من به زیر آسمان باشم، نسازی بهتر است










۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب ↘...یکی برای همه#همه فدای یکی



قت) گـوش کــن
انجمن افــروختی خاموش کــن

در مسیر انجمن عنوان شاهی داشتم
مثلِ کنعان تا عزیز مصر راهی داشتم

خون پیراهن حکایت دارد از این ماجرا
رنج دوری از صنم را گاهکاهی داشتم

تا بگیرد نبص بازار فروشم را طبیب
از برادر های یوسف سربه چاهی داشتم

من که صدها اختر از اوج سما آراسته
چادر تاریک شب را قرص ماهی داشتم

بر نمی گیرم چرا از اشتیاق دیدنش
صورت زیبای جانان اشتباهی داشتم

جا نمی افتد دعای سینه آشفتگان
مستجاب الدعوِ بودم چونکه آهی داشتم

چاک پیراهن فقط مستوجب تحقیر نیست
بیگناهی را نظرکن صد گواهی داشتم

اُوج اثبات(طریقت )کنج زندان رفتن است
با کمال بی گناهی صیدِ ماهی داشتم

خــُلدستان طریقت(قصاید+نکته ء آن )۩محمد مهدی طریقت


ادامه نوشته

این (طریقت)نیز فخر اولیاست + خلدستان :به =>راویت

۩۩ ☫برآستان جانان (عشق خوشبحالی)جشن شعبان ☫ ۩۩۩

در شعرِ پُرتقالی من نیستی هنوز
پایان خشکسالی من نیستی هنوز

دلتنگ توست رَک به رَکِ تار وُ پودِ من
نقش وُ نگار قالی من نیستی هنوز

هستی دوای مرحم وُ درمانِ دردها
فکر شکسته بالی من نیستی هنوز

ای صد هزاروُ یکشبِ ما می رسی زِ ره
در کوزه سفالی من نیستی هنوز

ای صد هزار وُیکشبِ فاجعه رُخ می دهد هنوز
ای عشقِ خوشبحالی من نیستی هنوز

از غـزل گُل میتراود در سخن عطر تو را
نشئهءخوش میسراید بویِ تن عطر تو را
هر که درگیر نگاهِ: قد وُ بالای تو شد
در سُخن گُل میسراید از بدن عطر تو را
گرچه آرامِ سخن میرانی از شمسِ صبا
مطمئن در بزم هستی راهزن عطر تو را‌
نام نیکوی تو را وقتی به لب می‌آوَرَ م
می‌نِهد طرز بیانم ، به دهَنَ عطر تو را
چه شود، موقع هجران ، بخوانم غزلی ،
پیله‌ های‌ شبِ قربت به‌‌ وطن عطر تو را
می‌برد عطر تو را باد بهاران همه جا
باحوالت شدگان سوی چمن، عطر تو را
کاش هنگام خدا حافظی من زِ چمن
غزل پیرِ (طریقت) ثمن ، عطر تو را


1



جشنواره سالانه رام کردن گاو وحشی در هند/ خبرگزاری فرانسه



1

.

۱۴۰۴

در سال نو رؤیای دیـــرین آرزو کن
در سفرهء امسال هفت سین آرزو کن

سرتا به پا چونگل شدی باضرب سیلی
در صورتی گلدار رنگین آرزو کن

از لحظه ی زیبای تحویلِ کهن بوم
از چکمه وُ پوتین وُ از چین آرزو کن

تبریکی از شوق وُ شعف آید به سویت
بر صورتت لبخند شیرین آرزو کن

آئینه وُ شاخ نبات وُ شمع وُ سبزه
بر سفره هفت سین نسرین آرزو کن

شعر (طریقت) دلربا وُ دیدنی تر
دیوان(خلدستانِ) زرین آرزو کن

بر جــانور های جهانِ آدمّـیت
در عاقبت پایانِ ننگین آرزو کن

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی

۩۩۩ ☫ حکایت،روایت(طریقت )مسعود بهنود ☫ ۩۩۩

این حکایت، روایت ازمسعود بهنود : باید دوباره شنید. مانند قصه باران ساز.

آن مرد چینی که وردی می دانست و باران باریدن می گرفت، نرخش یک یوان بود. تا زمانی که کسی شاگرد جوان او را اغوا کرد و پسرک کنار کلبه باران ساز دکه یی ساخت و بر سردرش نوشت باران سازی با نیم یوان.

در آن سال خشک، چند روزی مشتریان فراوان رسیدند و چینی جوان شادمان، آنان را راه انداخت و روستاییان هم دعاگویان و شادمان رو به مزارع تکیده نهادند، چشم به راه باران. دو روزی گذشت دکه چینی جوان پرمشتری بود هنوز، باران ساز پیر هم مانند همه آن روزها عصایش را زیر چانه نهاده جلوی در کلبه خود، روی چارپایه یی نشسته بود در انتظار که ناگهان ریختند. روستاییان با نگرانی و فریاد ریختند به دکه باران ساز جوان که به فریادمان برس که زندگی مان رفت. معلوم شد به ورد جوان باران باریده ولی سر ایستادن ندارد و سیلی شده خانمان سوز. چاره چیست. جوان نمی دانست. نمی دانست که باران ساز پیر را دو ورد بود؛ با یکی باران می ساخت و با دومی باران را می گفت تا بایستد و جوان این دومی را نیاموخته بود.

و ما بسیاریم که ورد دوم نمی دانیم. و این زندگی است. تکرار هم می شود.

**************

وقتی در سال ۱۳۵۳ بهای نفت ناگهانی جهید و سه برابر شد، در میان کشورهای صاحب نفت ایران تنها کشوری بود که سازمان برنامه یی به آن وسعت و کارشناسان داشت. از همین رو کارشناسانش جلوی ناهماهنگی ها را می گرفتند و جلوی اسراف سد می گذاشتند. در آن زمان ایستادند که نباید این همه پول را وارد کشور کرد و خرید، بلکه باید با تاخیر و به تدریج این درآمد را در جاهای مطمئن سرمایه گذاری کرد و کم کمک عوایدش را آورد و صرف زیرساخت ها کرد. اما شاه از جهش قیمت نفت صدای سرنوشت شنیده بود و فرمان فرموده بود که ایران ظرف پنج سال در زمره کشورهای صنعتی بزرگ درآید. گفتند به فرمان دادن نیست و ساختار می‌خواهد. نپذیرفت.

گفته بود و دلالان فرنگی در سرش انداخته بودند که ظرف پنج سال ۲۰ نیروگاه هسته یی داشته باش، بلندترین ساختمان، اول پایگاه کنکورد، اولین جزیره تفریحی منطقه-چیزی نظیر دوبی امروز – و بزرگ ترین ارتش خاورمیانه را زیر فرمان داشته باش و صدها از این قبیل «ترین» ها.

عظمت رویا و دروازه های تمدن بزرگ جسارتش می داد که سخن همه کارشناسان سازمان برنامه را ناشنیده بگذارد، سهل است تهدید کند که درش را گل می گیرم. به شرحی که در خاطرات دکتر عبدالمجید مجیدی رئیس وقت سازمان برنامه نوشته شده، و خبرنگاران و ناظران آن زمان هم دیده اند که در رامسر چه گذشت، در کنفرانس تجدید نظر در برنامه پنجم، آن نطق معروف را فرمود که:

«هواپیما به سر باند رسیده عنقریب پرواز می کند، هر کس دل ندارد پیاده شود که من خود تا به اینجایش آورده ام و از این پس خود می دانم به کجا خواهم برد».

در آن زمان، سکوت و اطاعت بود، فقط یکی با ادب گفت چون عاقبت این کار می دانم نمی مانم تا تماشاگرش باشم، مهندس مجلومیان معاون اقتصادی سازمان برنامه بود. از همان رامسر کار دولتی را ترک گفت و رفت.

سه سال بعد از آن تصمیم از سر خودرایی و البته خیرخواهی، ده ها و بل صد ها کشتی که بارهای وارداتی برای ایران آورده بودند در بنادر جنوب صف کشیده بودند، تا چشم می دید بر سطح آب چراغ ها روشن بود و ملوانان و جاشوها شادخواری می کردند با پول ملت ایران که در یک سال چهارصد میلیون دلار دموراژ جریمه تاخیر در تخلیه بار دادند. امکانات بنادر، اسکله ها چند برابر شد اما سیمان به اندازه نبود، سیمان رسید، وسیله برای رساندنش به درون کشور نبود، کامیون های وایت – سفیدرنگ – امریکایی خریداری شد، راننده یی نبود، کنسولگری های ایران در پاکستان و بنگلادش مامور استخدام راننده درجه یک شدند، به رشوه تصدیق های ساختگی در کار آمد و تا ده تایی از کامیون ها در جاده بندرعباس به کرمان چپه نشدند کس به صرافت فساد در کنسولگری ها نیفتاد. این کامیون های وایت چندان ماند که چهار سال بعد از خریدشان نصیب لشگر صدام شد که انبارهای بندر خرمشهر را غارت کردند.

اما این همه حکایت نیست، چندان که کمبود برق، شهرها را در تاریکی برد، کارخانه ها با مشکل تولید روبه رو شدند، کارگران بیکار شدند، تورم سرسام آور شد، قیمت ها گرانی گرفت، هزاران بازرس استخدام شد که گرانفروشان را بگیرند، اصناف و بازرگانان گرفتار بی عدالتی بازرسان شدند و چرخه سقوط به کار افتاد، سیل جاری شد، گمان نرفت که این حاصل همان رخداد تجدید نظر در برنامه پنجم در رامسر است و حاصل دور زدن کارشناسان سازمان برنامه.مفاسد اقتصادی شکل گرفت، مردم دانستند این هیاهو از بهر چیست اما حکومت ندانست و رفت تا مدیران سابق و لاحق را قربان کند.

اقتصاد شکست خورده بود دیگر به دنبال مسببش می گشتند. و چون شکست یتیم است و پیروزی صد پدر دارد، پس جست و جو ادامه یافت و ساواک به ماجرای اقتصادی رنگ سیاسی زد. از اولین کسانی که در آن زمان به حکم بررسی های نخستین قربانی شدند فریدون مهدوی وزیر بازرگانی وقت و دو معاونش بودند که ساواک کشف کرد اولی عضو قدیمی جبهه ملی و دو دیگر از اعضای کنفدراسیون دانشجویی مخالف بوده اند. اما کس از کس نپرسید نکند ورد دوم را نمی دانیم. چنان که وقتی دیگر بار سیل به راه افتاد به خود نگفتیم مومن از یک سوراخ نباید دو بار گزیده شود. ما گزیده شدیم نه دو بار که بارها.

در اقتصاد شکست خوردیم به پای سیاست نوشتیم، در سیاست کم آوردیم سراغ اقتصاد رفتیم مگر با یارانه اش جبران کنیم. هر بار دشمنی قهار در جیب داشتیم که بیرونش کشیدیم و ناسزابارانش کردیم. آن بار شاه گفت هر بار ما گفت وگوهای نفتی داریم مملکت شلوغ می شود. نگفتیم این همه از قامت ناساز بی اندام ماست.

مسعود بهنود

دوباره میکده را فتح باب خواهم کرد
منم که یک شبه ترک شراب خواهم کرد

بیا به میکدهء ما وُ از حساب نترس
چو پیرِمیکده آخر حساب خواهم کرد

اگرچه جامعه ای را شعف نگهداری
برای کسبِ ترقّی شتاب خواهم کرد

نگو کتاب مفید است اگر کسی خواند
هزار مفسده رابا حجاب خواهم کرد

کسیکه صاحب ذهنی خراب می آید
تمام مجلسیان را خراب خواهم کرد

نبود قابل باور، کسی چه می داند
زمانه زاغ و زغن را عقاب خواهم کرد

برای خورده شدن،گَلِه گوسفندان را
دروغ بر سر منبر مجاب خواهم کرد

به فکر راه نجاتم بدست پیرمغان
دوباره نقش پلیدان بر آب خواهم کرد


خــُلدستان طریقت(تاریخ مصرف+فروع دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

خلدستان طریقت (مجموعه اشعار) انجمن ادبی +برآستان جانان

منم فرهادِ شیرینی که شیرینی شکـر دارد
مــرا دادست فرمانی که شیرینی ضـرر دارد

لسان الغیب فرمودست:عشق آسان نمود اول
گـذر از کـوچهء معشوق هزاران درد سـر دارد

شبی گفتم که ای غافل بیا دل را بـه دریا زن
ندانستم کـه این دریا بسی موج وُ خطر دارد

به روی لب بزن مُهر و فغان وُ ناله کمتـر کن
که هـر دلـداده یاد از نغمه ی مرغ سحر دارد

اگــر دنیا بهـــم ریـزد بـه سر وقتم نمی آید
همان زیبای نازک دل که وحشت از بشر دارد

نسیـمِ تـازه می ریـزد در امـواج خیـال انگیز
هـزاران تـار ابــریشم نگـارم تا کــمر دارد

هـوای سرزمینم را نماید مُشک، عطـرآگین
صبـا در خرمنِ زلفش به بدبختی گـذر دارد

من آن فرهادِ شیرینم که شیرین مختصرگیرد
مرا ازگوشهء چشمش (طریقت) درنظر دارد

فرزانه بختیاری، رویای مکتوب، فرشته دیزاین، گبه، اینستاگرام، تابلوفرش، قالیچه

شاعر: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال را
مُطرب :طرب نواز همه شور و حال را

پر می زند دلم به هوای غزل، غزل
گویم غزل : بغل نکنم ابتذال را

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا شمال را

دیوان چارفصل اَدب را ورق زدم
دیوانه سبزه زار سرآغاز سال را

کال آمده است پرسش ما در جواب فال
مال وُ منال وُ حوصله قیل وُ قال را

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم کـو، ملال را

گیرم به فال نیک بگیرم حلال کو
چشم و دلی برای تماشا جلال را

دیوان چارفصلِ(طریقت)مشاعره است
شعرِ جلال وُ رونق وصف کمال را

ح. (طریقت)

خداحافظ ای ماه طوفان و صرصر
خداحافظ ای فصـــل گل‌های پرپر
خداحافظ ای عاشق رنگ وُ وآرنگ
خداحافظ ای نقش دستان بتگر
خداحافظ ای شاخه‌های برهنه
خداحافظ ای مـِــهر وُ آبان وُ آذر
خداحافظ ای زلف وُ موی پریشان
خداحافظ ای لحظه‌های مُطهر
تو فصل خزانی، تو رنگین‌کمانی
خداحافظ ای عطر گلهای مَرمَر

۩۩۩ ☫ مثنوی (طریقت) حکایت / روایت ☫ ۩۩۩

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم

ادامه نوشته

نشود اهل (طریقت) سپس این سنگ صبور

آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ عشق

آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ عشق

خوش می‌دهد نشانِ کمال وُ جمالِ یار

چون می‌کند حکایتِ عِزّ وُ وقارِ عشق

کامش طلب نموده وُ خِجلَت همی‌برم

جانم نثار کردم وُ کردم نثارِ عشق

شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز

بر طبل آرزوست همه کار و بارِ عشق

آخر سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟

چرخ وُ فلک همه در اختیار عشق

گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند

چشم وُ چراغِ آدمیان انتظارِ عشق

کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح

زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ عشق

ماییم و آستانهٔ ملک وُ سرِ نیاز

تا خوابِ خوش به چشم من آید کنارِ عشق

دشمن به قصدِ جانِ من ار دم زند چه باک؟

شاعرِ (طریقت) م :نشوم شرمسارِ عشق

«دوستت دارم و از حــال دلـم بـی خبــری »
جان به لب کرده مرا بی تو غم خونجگری

هرکجـا می نگرم روی تـو می بینم و بس
روز وشب بـا منی و در همه جــا در نظری

عـاشقی هـای مـــرا از دلِ دیـوانـه بپرس
دوختـم چشم به راهی که از آن میگذری

ناز چشمان تو با قیمت جان مشتری ام
به امیدی که تـو هــم نــاز نگاهم بخری

یا بمان یا که مرا با خود از این شهر ببر
بی تعارف گل من خسته ام از دربه دری

جـای خـالی تـــو را هیچکسی پـر نکند
خـالقت خلق نکرده است مثــالت دگری

نشود اهل (طریقت) سپس این سنگ صبور

شعر تــارسحرم را تــو امیـــد سحری

۩۩۩ ☫ مثنوی (طریقت)خلدستان / روایت ☫ ۩۩۩

روی سحر ندید و هزارش رقیب هست

در پرده ‏ای سحر مگرت عندلیب هست‏

مُردیم از فراق تو ای نور هردو عین

آیا به خوان وصل تو ما را نصیب هست؟

هر جا روم خیال سحر در دلِ من است

ما را سحر ز پرتو روی نهیب هست

هرچند دورم از معاشقه عاشق تو را مباد

لیکن امید وصل توأم عنقریب هست‏

گویا (طریقت) است ؛سحر: سیب ِ گفتگو

همراه من شماره ندارم طبیب هست


سرتاسر جهان که نیاز بشر نداشت

چون کردگار محرم راز بشر نداشت

در مسلخ هبوط نماز بشرنداشت

تنها، خدای حاشیه ‌ساز بشرنداشت

سحر ساقی در میخانه وا کرد
ز جامی کام میخواران روا کرد

ز لب مینای می را مهر برداشت
لبالب ساغری در کام ما کرد

شراب بیریا چندان به پیمود
که جانرا مطلق از قید ریا کرد

دلم کز منزل کبر و ریا خاست
نشیمن در حریم کبریا کرد

درآمد از درآن ماه دل افروز
ز مهرش خلوت دل با صفا کرد

زِ (خُلدستان طریقت)دردِ هجران
به داروخانه اش دارو ،دوا کرد

خــُلدستان طریقت(حکایت :شعر )۩محمد مهدی طریقت

<<خطبه دوم



ادامه نوشته

خلدستان:چگونه سهم (طریقت) ، فقط شکیبایی‌

۩۩☫ شعر خلدستان (طریقت ) فقط شکیبائی ۩۩

❤♡❤

چگونه در غم دوری، هنوز هم هستی

چگونه در دل شب‌ها، چراغ این مستی

چگونه خاطره‌ها را هنوز می‌خوانی

میان آینه‌ها، نقش عشق می‌دانی

چگونه در دل باران، تو را صدا کردم

به جستجوی نگاهت، تو را ندا کردم

چگونه در تب این درد، هم‌نفس هستی

اگرچه فاصله افتاد، در قفس هستی

چگونه این شب سرد، عذاب تنهایی

چگوه سهم (طریقت) ، فقط شکیبایی‌

چگونه باز می‌آیی، اگر نکیسائی

که بوی زلف تو آمد، مگر مسیحائی

چگونه در غم دوری، هنوز هم هستی
چگونه در دل شب‌ها، چراغ این مستی

چگونه خاطره‌ها را هنوز می‌خوانی
میان آینه‌ها، نقش عشق می‌دانی

چگونه در دل باران، تو را صدا کردم
به جستجوی نگاهت، ستاره‌ها کردم

چگونه در تب این درد، هم‌نفس هستی
اگرچه فاصله افتاد، در قفس هستی

چگونه این شب سرد، عذاب تنهایی
چگونه سهم (طریقت)، فقط شکیبایی

بی تاب برابر جهان عام ، ریکا

در تاریکی ترانه خوان عام ، ریکا

تاریکی شب که می گشایند پگاه

دروازۀ روشنی کزان عام، ریکا

«بچه» آدمی شریف است به جان آدمیت

«زچه» رو لباس زیباست نشان آدمیت؟

دگر آدمی چه دارد مگر این «عبای» زیبا؟

سپری شده ست انگار « اَلامان» آدمیت

به سوئیت پنج درشش چهل آدمی بگنجد

بنگر که تا چه حد است «خلبان» آدمیت

ولی آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی

متحرک است و گویاست ملوان آدمیت

همه دم زدن چه حاصل ز جدال حق و باطل؟

که مقاومت نباشد قیلان آدمیت

رسد آدمی به جایی که به جز جهان نبیند

که منم عمود عالم نگران آدمیت

مگر آدمی شبیه بز و گاو وُگوسفند است؟

که نیازمند باشد آدم به شبان آدمیت

پسران: به حرف مادر نکند که زن بگیری

که عروس می گریزد ز سگان آدمیت

زِ لباس های چسبان رسد آدمی به جایی

که عیان شود به عالم هیجان آدمیت

به دروغ گفتن انسان برسد به جای بهتر

زِ «عمامه » راستگویی به زیان آدمیت

سُخنِ خدای رحمان: چه دروغ گفته انسان

تو بکوب مشت محکم به دهان آدمیت

نکند تباه سازد به «عبای» دین فروشان

که شعارِ امشبِ ما به فلان آدمیت

گفت دانایی که گرگی خیره سر

هست پنهان در نهاد هر بشر

لاجرم جاری است پیکاری بزرگ

روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور و پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

ای بسا زور آفرین مردِ دلیر

مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هرکه گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته می‌شود انسان پاک

هرکه با گرگش مدارا می‌کند

خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند

هرکه از گرگش خورد دایم شکست

گرچه انسان می‌نماید، گرگ هست

در جوانی جان گرگت را بگیر

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری گرکه باشی همچو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را می‌درند

گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگها فرمان روایی می‌کنند

این ستمکاران که با هم همرهند

گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟

بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من

سر من از نالهٔ من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست

۩خــُلدستان طریقت(گذشت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم (مولانا+سعدی)

ادامه نوشته

شاهکار غزلیات (نبض مرا او بَلد شده) غزل+طبیب  

۩۩۩ ☫پیر(طریقت) می شوم با این ادب آنم غزل ☫۩۩۩

امشب اگر یاری کنی، بر دیده، افشانم غزل
شادی به دل می‌افکنم، دریای ایمانم غزل
می‌جویمت، می بویمت با آن که پیدا نیستی
می‌خواهمت، می‌ یابَمت هرچند پنهانم غزل
رِندانِ پند آمـــوز را در می‌گشایـــم اَنجمن
مُلایِ طاقت‌سوز را یک‌سر به زندانم غزل
یا عقلِ تقوی‌پیشه کن ازعشق می‌دوزم کفن
من شاهدِ اندیشه را از عقل عریانم غزل
شاعر که فرمان می‌برد ، نازِ تو با جان می‌خرد
پیرِ (طریقت ) می‌شوم با این ادب ، آنم غزل

✍️محمّدمهدی طریقت


ﺩﮐﺘﺮ ﮔﺮﻓﺖ ﻧﺒﺾ مرا او بَلد شده :
"ﺷﺎﻋﺮ! چقدر ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺪ ﺷﺪﻩ"

ﮔﻔﺘﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺁﺭﺍﻡ و خوب ﺑﻮﺩ !
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺰﺍﺭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺩﺭ تن ﺟﺴﺪ ﺷﺪﻩ

ﻭﻗﺘﯽ نگار ﻣﺎﻩ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ آﺳﻤﺎﻥ خلقت فانی ﺭﺻﺪ ﺷﺪﻩ

ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺗﻦ ﻣﻦ ﻏﯿﺮ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ
این استخوان پیکرمن هم ﻟﮕﺪ ﺷﺪﻩ

ﺩﮐﺘﺮ ! ﺑﮕﻮ ﮐﻪ نوحهء ﻗﻠﺒﻢ شنیدنیست؟

ﺣﺲ ﻣﯽﮐﻨﻢ دوباﺭ ﮐﻤﯽ ﺟﺰﺭ ﻭ ﻣﺪ ﺷﺪﻩ

ﯾﮏ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﺎ ﺗﻪ دنیا ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻥ
لیکن ﺩﻋﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺳﺪ ﺷﺪﻩ

ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩﺍم نمرده اگر دور ! می ﺷﻮی!
ﺍﯾﻦ ﻗﻠﺐ مُرده ،مُردِ ﺍﺳﯿﺮ ﻟﺤﺪ ﺷﺪﻩ

اینﺷﺮح حال خط بخطش ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺷﺪﻩ

دکتر گرفت قافیه را نسخه رَد شده

بوسیدمت؛ دهان وُ لبم بوی گل گرفت
بوییدمت؛ تمام تنم بوی گل گرفت
گل های سرخ چارقدت را تکان مده
گل های رنگِ پیرهنم بوی گل گرفت
با عطر واژه ها به ادب از در آمدی
در انجمن شبانه ،شبم بوی گل گرفت
از راه دور، آمده ای: ای غزلسرآ
امشب دوباره انجمنم بوی گل گرفت
خوش آمدی به میمنت مقدمِ صنم
گیلاس های ،یاسمنم بوی گل گرفت
در امتدادِ شادی ِ شب شمع محفلم!
تب کرده ام ، طبیب ،تنم، بوی گل گرفت...

***

غزل نگاه تو در کار دلربایی شب

نگارخانه پر از عطر آشنایی شب

به رقص آمده بودم چو ذره‌ای در نور

ز شوق وُ شور که پرواز در رهایی سور

چه جای گل که تو لبخند می‌زدی با مهر

چه جای عمر که خواب خوش طلایی شعر

هزار بوسه به سوی خدا فرستادم

از آنکه دیدن حوآ شده است با آدم

شب از کرانه دنیای مرا جدا شده است

که هر چه بود تو بودی خدا خدا شده است

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

اشعار:دوبیتی /خُلدستان (طریقت) پاینده باد(دیماه 1402)

۩ ☫ اشعار:دوبیتی /خُلدستان (طریقت) پاینده باد ☫ ۩۩۩

ای که ناحق می زنی بر ریشهء شیرین ما

در قمار عاشقی معشوقه ات دیرین ما

فکر کردی عشق را افسانه می دانند و بس

تکه های جان فرهادی شده غمگین ما

قصه وُ افسانه ها خود را دلیلی بوده است

ان بتی کز دین بنا کردی شده آئین ما

خواب دیدی طفلک دیوانه را گُم کرده ای

کن عجب !:از منطق وُ ایمان فولادین ما

عشق یعنی ملتی در هفت خانی از بلا

زخم ها دارد به دل این چشم زهر آگین ما

قصهء دلدادگی با دلبری ها پا گرفت

شعر شیرین (طریقت) راحت بالین ما

شیوهء مکر تو از حیلهء شیطانی ماست

گرچه تقصیر دلی بود که زندانی ماست

من اگر قصه تقدیر نوشتم نه عجب !

عاقبت سهم جهان نقد پشیمانی ماست

انقلابی رفته در: مـاتحتِ خلق روزگار
شادمانی میخرد ، ماتم فروشد کردگار
من گلی نورسته بودم در زمــانِ یادگار
اَرّهء نجّارشد پروردگارا در دُکانـم مـاندگار

حکایت پاره شدن است: قدیمی ها می گفتند : با سر بِری کلاهت پاره میشه ، با پا بِری کفشت پاره میشه ، دوتا اصفهونی با هم دعوا می کردند :(فحش بده ، فحش بستون = پیرهن گِرونس )حکایت این روزگار انقلاب صادر شده و چیزی برای ملت باقی نمانده نه از اسلام ناب محمدی(ص) خبری هست ، نه از شعار های ابتدای انقلاب اثری باقی ، روایتِ ارّه دوسر شده جلو می رود( مّیّ بُرّدّ )به عقب برمی گردد(پـّاّرّرّرّهّ) می کند . چاره ای نیست ((السکوت مِفتاح السلم))سکوت کلید سلامتی است ، لابُد دیگران نمی فهمند (طوش خودمن رو میکشه بیرونش مردم)

شـعرِ من ‌را چون تو تفسیرش‌ کنی "فرخنده" باد
"بوسـه‌هایت" تا اَبَــد بر جـــانِ من "تــابَنــده" باد

بادهِ "خوش آهنگ" خنیاگر به جان " سازنده" باد
دفتر شعرِ(طریقت)،تا اَبد ،دیـوان من" پاینده" باد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

چو با ابلهان می شود همنشین تو او را به چشم بزرگی مبین

سزد گر شود خوارو درمانده کین زِ نزد همه دوستان رانده بین

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا (طریقت) مبتذل مخوان

۩۩۩ ☫ زمین:عزَوجل +بهشت: جنگ وجدل +(طریقت)شیخ اجل ۩۩۩

وقتی زمین عَـزَ وَجَل می شود مرا

لبهای حوریان چو عسل می شودمرا

خیلی شکیل بزم غزل افتتاح شد

زین انجمن دوباره مَچل می شود مرا

اِمشب برآمده است همان ماهِ لَم یزل

فتانه ای که حُسن اَجل می شود مرا

لیلی وَشی ماه رُخی گُلپری خجل

سیمین بری ،چگونه بغل می شود مرا

« یکدست جام باده وُ یکدست زلف یار»

مفعول وُ فاعلات وُ فعل می شود مرا

زین انجمن که باده حلالست ساقیا

ساغر بریز ،عینِ گُسل می شود مرا

بسمل شدم (طریقت) ما مبتذل مخوان

رفتن:بهشت جنگ وُ جَدَل می شود مرا

۩۩۩ ☫ ( باده اهل (طریقت) خم پیمان شماست ۩۩۩

چو رنگین کمان وعده ا ی کرده باشیم
همآهنگ پاییز نسپرده باشیم

به گلهای فصل بهار وُ شکوفه
پیام آورانِ قسم خورده باشیم

اگر صادق الوعد ، ما بوده ­ایم
اگر خون دل بود، ما خورده­ باشیم

به امّا،اگر صد دلیل ، آفـتــاب
اگر صادق الوعد ، ما برده­ باشیم

اگر دشنه­ی دشمنان، جانگداز ست !
به صلحی چنین ما چنان، گـُـــردِه­ باشیم!

تلافی بخواهید، اینک سپاه:
همین زخم ­هایی که نشمرده‌ باشیم!

قَــدی سربلند وُ سری سر فـراز
حقیقت (طریقت) به سر برده باشیم

****

اتّحـاد است اینکه با یک شعر، آنکه با یک نـگاه راه افتاد
می دَوَد تُتد چشمِ غمگینی روز گاری سیه«سیاه» افتاد
روزگاری که حوضِ ماهیها بی سر و پابدون شرح وصال
حال وُ روزِ جنازه ی سنگین ماهتابی میانِ ماه افتاد!
هوس وُ عشق از دل ما بُرد ، نوبت یک سری گِدا رو شد
هرکه دستار بر سرش دارد : عشق را معنیِ گناه افتاد
خواستم انتهای باده خوری،نظم باشم که عاشقم باشی
گفته بودند و باز می گویم : چاهکن در میان چاه افتاد!
عاشقان چون دوندهء گیج اند، گاه در راه مانده می افتند
عاشقی پشتِ خطّ پایانی از لـبِ پرتگاه گاه افتاد
دست میلرزد ازنگاهی چند،عقل شک می کند به شاهنشاه
راه، چاهست ! چاه گودالی ! شاه اینجا ، به اشتباه افتاد!!
مثل کابوس دردناکی چند شخصیت های واقعی دارد
می رود سمت ِ دور آگاهی ، می دود سوی ِ آه!،شاه افتاد
زندگی ایستگاه غمگینی ست اوّل جاده های بارانی
گر بدانی (طریقت) این باده ، اتوبوسی سریع راه افتاد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خــُلدستان طریقت ( #اشعار+قصاید (شعر اتوبوسی برای >طُ) )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان : جان رفت از (طریقت)و حافظ چنین گفت :ادامه مطلب

۩۩۩ ☫ طریقت (نیمه آذر ) خوبرویان ☫ ۩۩۩

راه اندازی نخستین سرویس قایق های مسافربری" اوبِر" در دریاچه "دال" کشمیر/ رویترز



1



استقبال از نمایشگاه پاندا در هنگ کنگ/ آسوشیتدپرس



1



جشنواره کریسمس در شهر سانتیاگو شیلی/ آسوشیتدپرس



1



تماشای بازی فوتبال آمریکایی از روی سکوهای برف گرفته ورزشگاهی در شهر نیویورک آمریکا/ آسوشیتدپرس



1



نصب درخت کریسمس در مقر نخست وزیری انگلیس در لندن/ PA



1



گشت زنی پلیس مرزی چین در منطقه برف گرفته کوهستانی "آلتای" در استان سین کیانگ/ زوما



1



نسـیبِ بــاغ‌تـان حـــورِ بهشتی
نسیم عطرتان خوش سرنوشتی
قـنـاری هایتان هــر دَم پُر آواز
شـده نـــوروزتان اُردیبهشتی
درونِ باغ تان ،همواره خرم
گوارایِ وجـــودِ شیرخشتی
همه خُنیاگران مَــسرورِ آواز
(طریقت)را عجب:شعری نوشتی

بربود دلم در چمنی سرو روانی
زرین کمری، سیمبری، موی میانی

خورشیدوشی، ماهرخی، زهره جبینی
یاقوت لبی، سنگدلی، تنگ دهانی

عیسی نفسی، خضر رهی، یوسف عهدی
جم مرتبه‌ای، تاجوری، شاه نشانی

شنگی، شکرینی، چو شکر در دل خلقی
شوخی، نمکینی، چو نمک شور جهانی

جادوفکنی، عشوه‌گری، فتنه‌پرستی
آسیب دلی، رنج تنی، آفت جانی

بیدادگری، کج کلهی، عربده‌جویی
لشکرشکنی، تیر قدی، سخت کمانی

در چشم امل معجزهٔ آب حیاتی
در باب سخن نادرهٔ سحر بیانی

بی زلف و رخ و لعل لب او شده سعدی
آهی و سرشکی و غباری و دخانی

درگیر تو بودم که نمازم به قــضا شد
در من غزلی درد کشید و سرِ زا شد

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما شد

در بین غزل نام تو شد وِردِ زبانم
آنگونه که تا آن سر پسکوچه ندا شد

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا شد؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سوی شما آمدم او سمت خدا شد

با شانه نکیسا سرِ زلفت شدم اما ...
من گُم شدم و شانه پی کشف طلا شد

در انجمنِ شعر شدم ، رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا شد !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات امّا
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا شد

( خلدستان )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم.

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : شکوه عشق وُ پایان (طریقت) مثنوی

۩۩۩ ☫شکوه عشق وُ پایان (طریقت) مثنوی ☫ ۩۩۩


کنار بیستون بنشین، آغاز

صدای تیشهء فرهاد ، آواز

مگر فرهاد یکدم خُفته باشد

به خوابِ ناز شیرین رفته باشد

کتاب عشق اقلیم وجود است

خطوط آن ز اِسلیم وَدود است

بیابانگرد شو همچون مجنون

مبادا دل کنی از خون گُلگون

نفس را کن رها در کوی لیلی

همآهنگ غزل بسیار خیلی

صدای نبض اگر افزون گردد

فلان ابن فلان مجنون گردد

تجسم کن جمال ماه کنعان

که ایمان آورد امثالِ اینان

قضاوت شد زلیخا بی گناه است

شده بُن بَست یوسف بی پناه است

به گلشن رو به هر سُنبل نظر کن

به جز آحذواز بلبل را حذر کن

به یاد آور جمالِ ماه عذرا

که افسوسش خورد کسری و دارا

تماشا کن قد سرو خرامان

نگر زیبائیش را از دل و جان

خیال دل بیارا در منیژه

بر آن گیسوی بی همتای ویژه

خودت را جا مَزن بر جای بیژن

برادر یوسفت را بیژن افکن

رها کن دل در آن چاه زنخدان

ز چاه آید برون از چاه آسان

شکوه عشق وُ پایانِ(طریقت)

شود حاصل به جویای حقیقت

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت

7a5q_photo_2018-07-20_02-21-50.jpg

ادامه نوشته

خلدستان : بشنوید از ما(طریقت) سرگذشت => مولوی رفت وُ گلستان در گذشت

۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

بشنو از چای چون شکایت می‌کند * از جدایی‌ها حکایت می‌کند

چائی گُلستان تا مرا گُل چیده‌اند * استکان و نعلبکی مُل چیده‌اند

سینی آور شرحه‌شرحه چای داغ*تا بگویم شرحِ انسان های چاق

هر که قافل شد ازین نوشیدنی * بازجــوید چائـــیِ جوشیدنی

چائی در هر جمعیّت آماده است * جفتِ بدحالِ رعیّت ساده است

هر کسی از ظنِّ خود چائی خورد * از فلاکت های رویائی خورد

سِرِّ من از چائی من دور نیست *شعر من در مثنوی پُـر نور نیست

آتش اینــجا چائی دَم می آورد *دوری از آتــــش چه کم می آورد

آتشِ عشق کمر باریک را * جوشش عشق خلوت تاریک را

نی حریفِ هرکه از چائی بُرید * پرده‌هایَش پرده‌های ما درید

استکان باریک و تریاقی که دید؟ * همچو نی دمسازبا، ساقی که دید؟

نی حدیثِ چای پرخون می‌کند * استکانش عشقِ مجنون می‌کند

قهوخانه روزها بی‌گاه شد * چائی ها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رَو چائی نیست * تو بمان زیرا جز اینجا جائی نیست

درنیابد چائی گُل دم هیچ خام *هر سلامی را علیکی والسّلام

گر بریزی بحر را در استکان * چند خواهی؟ استکان در استکان

استکان چشمِ حریصان پُر نشد * هرکسی قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را چائی ز جـامی چاک شد* بعد نوشیدن همو چالاک شد

شاد باش ای چای نوش ای مشتری * ای طبیبِ وادی مااشتری

ای دوایِ حسِ نامحسوسِ ما * چـائی : افلاطون وُ جالینوسِ ما

با لبِ دمسازِ چــائی جفتمی * من به قوری گفتنی‌ها گفتمی

هر که اینک از سماور شد جدا * بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

مولوی رفت و گلستان درگذشت * بشنوید ازما (طریقت) سرگذشت

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد مشکین تو یادآورِ یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را

۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩محمّدمهدی طریقت

✍️محمّدمهدی طریقت


ادامه نوشته

خلدستان:مثنوی دارد(طریقت) محشرِ هفتاد من (مولوی)

۩۩۩☫ادبیات فارسی :اشعار (آرایه های ادبی ) نگارش ☫۩۩۩

شربت لبهای تودر تیر باران چیدنی
لعبتی داری عزیزم تا ابد نوشیدنی

انجمن را با نگاهی گرم آتش میزنی
محفل شعر وُ ادب وقتی توئی بوییدنی

می برد: تا ناکجا آباد آغوشت مرا؟
بزم آغوش وُ غزل اندیشهء روییدنی

طرح اندامت غزل چشمان همچون مثنوی
پایتخت شعر سالارِ ادب جُنبدنی !

ابر باران زای رحمت ! خیس می سازد زمین
نعمتی ازآسمان چون آبِ کوثر خوردنی

مثنوی دارد(طریقت) محشرِ هفتاد من
شعر اینجا با قصاید می شود بالیدنی است

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوسـت

ای محبوب من، چهره زیبایت را نشان بده، زیرا آرزوی باغ و گلستان دارم (و چهره ی تو همچون باغ و گلستان است). دهان باز کن و سخن بگو، زیرا آرزوی درک سخنان تو را که همچون قند شیرین است دارم.

معنی کلمات: بنمای: نشان بده / رخ: چهره / که: زیرا / بگشا: باز کن / جابجایی ضمیر: ضمیر« َم» در کلمات گلستانم و فراوانم به آرزو بر می‌گردند => آرزویَم است.

آرایه های ادبی: باغ و گلستان: تناسب، / باغ و گلستان: استعاره از حضور و دیدار یار / لب گشودن: کنایه از سخن گفتن و خندیدن/ رخ، لب: تناسب / قند: استعاره از سخنان شیرین و لبخند یار


ای آفتاب حسن برون آ، دمی ز ابر
کان چهرۀ مشعشع تابانم آرزوست

ای کسی که در زیبایی، همچون آفتاب درخشان هستی، کمی از پشت ابر غیبت بیرون بیا و پنهان نشو. زیرا آرزوی دیدار چهره ی تابان و درخشانت را دارم.

معنی کلمات: حسن: زیبایی / برون آ: بیرون بیا / کان: زیرا که آن / مشعشع: درخشان، تابان / تابان: تابنده /

آرایه های ادبی: آفتاب حسن: تشبیه / ای آفتاب حسن: استعاره از دلبر / دم: نفس، مجاز از لحظه / از پشت ابر بیرون بیا: کنایه از اینکه خودت را آشکار کن/ آفتاب، ابر، تابان: تناسب


گفتی ز ناز؛ بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

از روی ناز به من گفتی: بیش از این مرا نرنجان و برو. من حتی آرزوی شنیدن همین جمله ی «بیش از این مرا نرنجان» تو را دارم.

معنی کلمات: از ناز: از روی ناز / بیش: بیشتر از این / مرنجان: رنج نده

آرایه های ادبی: گفتی، گفتن: همریشگی (رشته انسانی) / واژه آرایی: مرنجان / واج آرایی: «ن»


زین همرهان سست ‌عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

من از همراهی با دوستان کم ایمان و بی همت و سست اراده خسته شده ام و دوستی (همچون شمس تبریزی) که به با ایمانی و شجاعت شیرخدا علی ابن ابیطالب (ع) و به پهلوانی رستم دستان است می‌خواهم.

معنی کلمات: زین: از این / سست‌عناصر: بی اراده، کم ایمان / دلم گرفت: اندوهگین شدم / شیر خدا: لقب حضرت علی (ع) => صفت جانشین موصوف / رستم دستان: رستم پسر دستان

آرایه های ادبی: شیر خدا: استعاره از شمس / رستم دستان: استعاره از شمس / واج آرایی: «س»


دی شیخ با چراغ همی‌گشت گِرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوسـت

من از عالم تو را تنها گزینم

روا داری که من غمگین نشینم

دل من چون قلم اندر کف توست

ز توست ار شادمان وگر حزینم

بجز آنچ تو خواهی من چه باشم

بجز آنچ نمایی من چه بینم

گه از من خار رویانی گهی گل

گهی گل بویم و گه خار چینم

مرا تو چون چنان داری چنانم

مرا تو چون چنین خواهی چنینم

در آن خمی که دل را رنگ بخشی

چه باشم من چه باشد مهر و کینم

تو بودی اول و آخر تو باشی

تو به کن آخرم از اولینم

چو تو پنهان شوی از اهل کفرم

چو تو پیدا شوی از اهل دینم

بجز چیزی که دادی من چه دارم

چه می جویی ز جیب و آستینم

مولوی

ادامه نوشته

ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ(خلدستان طریقت) پرواز ذهن (صادق) مثنوی

ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

دلفروشی می کنم ، با قلب صادق بیشتر
باده می ریزم به جـامِ، قلب عاشق بیشتر

ساغری دریاییم، دل را به دریا می زنم
از حروف وُ واژگان ، پاروی قایق بیشتر

گل فروشی می کنم، دنبال گل با شاعری
لاله های سرنگون را با شقایق بیشتر

نرخ گلها را شکوفا می کنم ، باشاعـری
بوی گل را می فروشم، این دقایق بیشتر

سادگی بسیار دارم ، عطر گل ارزانیت
با صداقت میفروشم، با حقایق بیشتر

با غزل ها می شود ،انواع گلها آشکار
من قصاید می فروشم، طبع ِحاذق بیشتر

کوه غم دارد(طریقت) با همه افسونگری
باغ گل دارم ولیکن ، طبع خالق بیشتر

✍️محمّدمهدی طریقت

در هر کجا که شِکوِه ز دنیا به چاپ شد
پیدا بُوَد که مَردمِ دانا به چاپ شد

آسودگی مجوی به گیتی در انجمن
بر طاق هفت گنبد مینا به چاپ شد

این آگهی که گاه به دیوار می زنند
فرزندهای آدم و حَوّا به چاپ شد

نام جهانیان و جهان جمله ی کتاب
کُتّاب صنع با قلم لا به چاپ شد

ما عاشقیم و خاتمه‌ی عُمر زندگی
بر سنگ قبر با خط خوانا به چاپ شد

دیوانگانِ دولتِ دیوان عاشقی
عنوانِ:، بهتر ین غزلِ ما به چاپ شد

(شاعر) ، طمع مدار به دیوان عاشقی
چاپیدنست وُ شَهپَر عَنقا به چاپ شد

عشق من ، طرح جدایی ساز کرد
ناگــهـان از انـجمـن پرواز کرد

از فراقش مثنوی پیوسته گشت
بزم شادی همچنین در غم نشست

عشوه های نازنین سازنده بود
وی: هزاروُ یکشبش پاینده بود

عشق من رفتی چرا از پیش من
مات وُ کیشم کرده ای ای خویش من

من به تو کُلی ارادت داشتم
حشر وُ نشری با کبابت داشتم

خاطراتت مانده در کنج دلم
سوخت قلبم مانده در آب وُ گِلم

شرح صدرِ سینه ات یادش بخیر
قلب چون آیینه ات یادش بخیر

درخصوصی ها: چه زیبا می شدی
ناز وُ دلچسب و فریبــا می شدی

ای فدای خاطراتَـــت باز شُو
رقص موزون کن بیا دَمساز شُو

ناز وُ نانازت : خریدارش منم
عشوه ها داری ،هوادارش منم

دستمان از دوست دور افتاده است
زنده امّا طوی گور افتاده است

زندگی بی عشق یعنی مُردگی
مُردگی یعنی : به ،دام افتادگی

ای فدای عشوه هایت باز گرد
انجمن گـردد : فدایت باز گرد

بی وجود عشق : مُردن بهتر است
از جهان تشریف : بُـردن بهتر است

از خر شیطان بیا پایین نشین
عشوه ی بسیار کن ،آئین نشین

تازگــی با دیـگــران دل داده ای
هرکه بامش بیش ما ،ول داده ای

در نبودِ هیکل زیبای عشق
دلخوشم تا باز گردد پای عشق

پس چه گنجینه دل خوشگلت
لک زده است این دل برای مشکلت

ذهن در پرواز ، پروازِ خیال
بازگرد تا گیرمت همخون عیال

ادامه نوشته

عشق ورزی می کند اینک (طریقت) با صنم +اردی بعشق

اولین روز از دومین ماه سال روز بزرگداشت شاعر بزرگ و پر آوازه ایرانی، استاد سخن، سعدی شیرازی است که همه حداقل یک بار شعر مشهورش را با مضمون "بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند" را شنیده و یا خوانده‌اند.تاریخچه روز سعدی مرکز سعدی‌شناسی ایران از سال ۱۳۸۱ روز اول اردیبهشت ماه را روز سعدی اعلام کرد.

سعدی کیست:ابومحمد مشرف‌الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف متخلص به سعدی، شاعر و نویسنده فارسی زبان است که در سال ۶۰۶ هجری قمری چشم به جهان گشود. او را با القاب استاد سخن، پادشاه سخن، شیخ اجل و ... نیز می‌شناسند. سعدی در خانواده‌ای اهل علم و ادب دیده به جهان گشود. پدرش از کارکنان دربار اتابک و شاه سعد بن زنگی بود. برخی بر این باورند این شاعر به عنوان حق شناسی، تخلص سعدی را برای خود برگزیده است. پدر او علاوه بر خدمت به دربار، به علوم دینی نیز اشتغال داشت و بزرگترین مشوق سعدی برای یادگیری علم و دین بود. سعدی به کمک پدر، به اطلاعات گسترده ای در زمینه تاریخ و ادبیات دست یافت.زمان تولد این شاعر، حکمران شیراز سومین پادشاه حکومت اتابکان بود. همانطور که قدرت سلجوقیان روز به روز در حکمرانی کشور ضعیف‌تر می‌شد، سلسله های محلی به وجود می‌آمدند و حکمرانی می‌کردند. اتابکان علاوه بر شیراز، در دمشق، موصل، حلب، بین‌النهرین و آذربایجان نیز قدرتی داشتند.سعدی در آنجا از آموزه‌های امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان غزالی را امام مرشد می‌نامد). غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت.

شاعر خدا نکرده غزل شعله‌ور شود
در بی عدالتی هیجان بیشتر شود

شاعر در اوج ، موجِ غزل وعده‌های تو
تاریخ حاکمان همه زیر وُ زبر شود

با سعدیم اگر تو گلستان دیگری
یا مولوی سماع تو امّا ، اگر شود

یا حافظیه ایِ بنگر عبرتی دِگر
شیراز شمع ره شده ،شوری دگر شود

«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»

آنقدر واضح است زِ تاریخ انبیاء
تاریک حاکمان : دلِ دنیا خبر شود

دیگر سپرده‌ام به خودآ رسمِ زندگی
کی ناخدا (طریقت ) ما درد سر شود

انجمن دریا نگر تا یاد حق آید پدید
موسم فصل بهاران زندگی آرد پدید
چشم خود بر اُوج زن تا متن زیبایی شوی
موج ها بر هم خورد فرهنگ بینایی شوی
رقص در آغوش می‌گیرند بزم مطربان
بعد آن رقصی پدید آید میانِ حاکمان
حاکمان وُ مطربان پر می کشند در آسمان
خلق خسران می برد ای آدمی این رابدان
هر همآغوشیِ زیبا موجها آرد وجود
جفت میگردد بغل گیرند از بهر سجود
از همآغوشی جانان درس گیر ای با خرد
زندگانی جاودان هـرگز نگردد بـی خرد
عشق ورزی می کند اینک (طریقت) با صنم
عشق محبوبه است در اوجِ بلندی، این منم
۩خــُلدستان طریقت (اردی بعشق )۩۩️✍ محمّدمهدی طریقت .

ادامه نوشته

خلدستان طریقت (مثنوی ، معنوی ) مولانا  = مولوی

چون خدا را دید در خود معنوی
عشوه آغازید موسی مثنوی

آینه، خورشید را در کیش دید
شد جهان نور خدا در خویش دید

بحر : دریا خود نداند یا در اوست
قطره : با دریاست یا دریا در اوست

پای بُرون کرد از گلیمش بیشتر
رخصت دیدار می داد از کلیمش پیشتر

او کمالِ ایزدی خو کرده بود
در گمانش مو به مو رو کرده بود

گرچه درد عشق درمان نیستش
گفته‌اند از عشق فرمان نیستش

هردلی کین هر دو در فرمان شود
در طبــابَــت درد بــی‌درمان شود

میخِ عشقش کند بنیادش رها
گفت :امسال است سالُ اژدها

از (صدیقی) گشت و موسی سر گذشت
شیخِ گریان گشت سوی کشتی در گذشت

گر چه خارا موم شد (ازگل )در او
حوزهء علمیه شد مضطر او

لشکر فرعونیان را در شکست
لیک از نمرودیان شد سر شکست

اندک اندک (انقلابی)پیر شد
دیر شد هنگام (شاهی) دیر شد

از (نمازِ جمعه) صد کاریش هست
علم را کز خاک برداریش هست

کودکان وی را به آب انداختند
مردمان از موج دریا ساختند

پیش فرعون آتشی افروختی *
خود از آن آتش (سند)را سوختی

پس به چوپانی بریدم جمعه ها
خانه کردم شمبه ها پنشمه ها

گوسفندان را به صحرا هی کنید
آتشی از دردها در نی کنید

نان خشکی، در (ولایت) داشتم
آفتابی ، ماهتابی چون حکایت داشتم

داشتم دور از جهان خاکیان ، چالاکیان
خرمی از غفلتی چون ماکیان،افلاکیان

شانه‌ها آسوده از بار خرد می بافتم
غافل از آن‌چونکه بر من بگذردمی تافتم

خود تو می‌دانی که در من می زدی
سهمگین شد انجمن را ایزدی

خاست آوایی، فضایی شدمجاز
برق زد دستی، عصایی شدحجاز

گشت چوپان‌بچه ای پیغمبری
گوسفندانش بدل شد با خری

هرشب از دریا غلام آباد بُرد
آخرش دریای(اُزگل) شاد بُرد

ناخدا گر جامه را بر تن می درد
هر کجا خواهد خدا کشتی برد

شد امامِ جمعه نیش مار کش
دودمانِ شمبه را تیمار کش

موسم زرع است، (حجاب) از پیش کن
خاکِ (اُزگل) را تو نم نم خیش کن

گرچه نوبت ارزنک را نی شمار
این خُمارآن را چو می‌دانی شمار

جمعگان را وارهان از جمعگی
مردگان را ده صلای از جملگی

در شکن اهرام جفتِ اختلاس
بعد ازین آتش درافکن اقتباس

اشک شیخ از تشت مردم ‌تاب ریز
لشکر فرعون را یکباره در تالآب ریز

رهروان را باز گیر از قدسیان
محضر اسناد شد آب دهان

صد سند کن پیش تیر قبطیان*
کی شوی آماج طعن سبطیان*

دیو خویان را دوای درد تو
چون ددان یک عمر صحراگرد تو

کیمیا کردن به قارون رهبری
رنج خود از گنج قارو ن اَبتری

چون سپاهِ علم و فن تعلیم کن
بعد ازآن گوساله را تعظیم کن

وای ازین احکام جان‌فرسای عشق
مُرد از پیغمبری موسای عشق

کِی زِ اینان چیزکی کم ساختی
جانِ عریان جسم آدم ساختی

می توانی کوه پیش و پس کنی
می توانی ناکسان را کس کنی

اَهلِ اسراییل و فرزندان وی
نسل ابراهیم وُ پیوندان وی

کظم موسای تو ،ایشان را جداست
باز کن گوساله‌ را گویا خداست

تا تو را در جمعه ها این مردم‌اند
شنبه ها یکشنبه ها موسی گم‌اند

هرچه در آن جمعه جان کندم بس است
شنبه ها یک حرف بر مردم بس است

شیخ گریان خواجه‌ای را زرخرید
جمعه شد بازاریش گوهر خرید

جمعه از دژمن خریدی ای ثنی
شنبه چندانی که هستی از منی

گر تو خود عمامه‌ای هستم غلام
السلام ای شیخ گریان والسلام

ایکه شد (اُزگل) همه نیروی تو
حوزه علمیه شد کیلوی تو

جز تو از هر جمعه سیرش مانده
حسرت هرشنبه پیریش مانده

هست ماهِ روزه از بار تنش
نیست از عیدی فزون را رفتنش

وارهان از (جمعه ) آزادیش ده
غرقه کن هر شنبه ها ، شادیش ده

بود این آوازها در خطبه ها
ناگهان غلتید اشک ندبه ها

پیش چشمش برقی از تاریک زد
سیل نـــوری آمد وُ باریک زد

آسمان پر رعد در تاریخ شد
کوه در هم ریخت، در تاریخ شد

کس نمی‌داند (امام ) از بی‌خودی
بِه ز نیکی دید یا بِه از بدی؟

روز سوم چون سند اِفشا شده
صبحدم بر خطبه ها امضا شده

جست از جا طالع آن خاوری
شد امام اندیشه‌ی پیغمبری

گیسوان ژولیده، در هم ریخته
اشک شادی از سند آویخته

روی خاکِ (اُزگل) خندان کشید
شد زمین مرغوب بردندان کشید

بوسه زد بر آن عبای ظلم‌سوز
روزه می آورد دوشادوش روز

نرم نرم از حوزه می آمد فرود
او خدا بود او دگر کاظم نبود

حمید(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خلدستان طریقت ( مثنوی ، معنوی )۩ محمد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(شعار:اسفند 1402)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

خلدستان طریقت (برآستان جانان )  زندگی (این روزها)

۩۩☫اشعار:بگذرد (طریقت )شاعر کجاسرود ۩۩

۩۩۩ ☫)اشعار(طریقت)آئین انسان نیز هم (منتخب ☫ ۩۩۩

.کفر می گویم زِ ایمان نیز هم شعــر هـای زیر باران نیز هم

شعرمیگیردنمی گوید کجا باید سرود انجمن یا در بیابان نیز هم

جلوه کردن در بیابان نیز آرامم نکرد شعر می گویم زِعصیان نیز هم

ای (طریقت)زیر وُ رو کردم تمام شهر را در کتاب آئین انسان نیز هم

شاعرآ گفتی که:مهرش می رود از دل ولی مهر رفت وُ ماه آبان نیزهم

****

عشاق تو جز دیدهٔ خونبار نخواهند

غیر از دل آزرده افکار نخواهند

فریاد که این درد مرا کشت که آن دوست

با من نکند مهر که اغیار نخواهند

***

ای بوالهوسان دور شوید از من مسکین

مردان رهش رونق بازار نخواهند

گو قیمت ما بشکند آنجا که کسی را

باشند خریدار و خریدار نخواهند

ما را هوس انجمنی نیست که عشاق

جز خلوت و در دل گله با یار نخواهند

گویی بر زاهد چه حدیث از می و معشوق؟!

این طایفه جز جبه و دستار نخواهند

منصور از آن بر سر دار است که خوبان

ارباب وفا جز به سر دار نخواهند

تا باشدشان عذر جفا خیل نکویان

جز عاشق بدنام گنهکار نخواهند

آنها که ز خوبان دلشان است به دامان

صد خرمن گل گلشن و گلزار نخواهند

جان بر کف خود گیر صفایی به ره عشق

در کوی بتان درهم و دینار نخواهند

ملا احمد نراقی

حضرت حافظ:

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم

جوابِ تلخ می‌زیبد، لبِ لعلِ شکرخا را

حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

کشتی‌شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز

باشد که باز بینم دیدار آشنا را

آتشی برپــا نموده فتنه گر

فتنه گر دارد،هوای شور و شر

ملّــت ایــران ما آماده است

کی بدین وحشیگری دل داده است

دست بر بالای دستان بسیار

نیش عقرب را نباشد اختیار

در صدف دارد من ایران هر طرف

در کنف باشد جوانان با هدف

نورِ ایمان دست شیطان را شکست

کشور ما با جوانان عهد بست

فکر هر واپس گرا در دام کرد

وحدت وُ آزادگی اعلام کرد

کشور ایران مهد آریا

عهد بسته در تمام آسیا

پرچم ایران در کلِ جهان

ملت ایران همیشه حاودان

از دغل بازان ما دوری کنیم

تا اَبد ایران مسروری کنیم

صبح روزی پشت در می آید و شاعر کجاست

قصه دنیا به سر می آید و شاعر کجاست

عده ای دلواپس این پا و آن پا می كنند

كاری از من نیزبر می آید و شاعر کجاست

بعد ها اطراف جای شب نشینی هایمان

بــوی شبنم های زرمی آید و شاعر کجاست

خواب و بیداری، خدایا بازهم در می زنند

نامه هایم از سفر می آید و شاعر کجاست

در خیابان، در اتاقم، روی كاغذ، پشت میز

شعر تازه آنقدر می آید و شاعر کجاست

بعد ها وقتی كـه تنها خاطراتم مانده است

عشق روزی پشت در می آید و شاعر کجاست

هرچه من تا نبش كوچه می دویدم او نبود

ای (طریقت) یک نفر می آید و شاعر کجاست

خــُلدستان طریقت

(بگذرد:شاعر کجاست )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته