برآستان جانان (عطار) مادر : اردیبهشت

۩۩☫ (طریقت) مادر م مبارک باد (عشق ) ☫۩۩

به نام خداوند مادر سلام

به اشعار نیکو دهم این پیام

پرستش خداوند عالم سزاست

ستایش نمودن زمادر رواست

اگر نیست مادر دگر غم مخور

سخن را پُر اندیشه کن همچو دُرّ

دو تا شاخه گل از برایش فرست

که آسوده خاطر بوَد در بهشت

چو آئینِ ، آدینه گــردید روز

شکوهنده ایام اختر فروز

همه مادرانند همی پاک خوی

همه پر انرژی و در جستجوی

که پرورده کردن بود کارشان

خدایا تو باشی نگهدارشان

و ما را در این راه یاری نما

ز نامردمی‌ها فراری نما

مادر: اندیشهء ناب است خدا میداند
اولین حرف کتاب است خدا میداند

مادری معجزه می کرد به فرزندانش
مهر وی واژه ی آب است خدا میداند

هرکجا وصف بهشت است همانجا مادر
سینه اش عین کباب است خدا میداند

هرکجا پینه به دست است یقین دان پدر
کینه ها نقش برآب است خدا میداند

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

لبخند مهربان تو جان بر تنم دمید

تنهای خاکیم شده یا اَیُهاالحمید

مهتاب حاجتم چو برآمد مرا اُمید

مادر مبارک است تورا مهربان نوید

به هستی دو موجود والاترست

دوم میهن وُ اَولــــش مادرست

ستایش کند هر که او مادرست

که والاتر ازهرچه سیم وُ زَر ست

تو ای مادر من فــــدای تُو مَن

توئی ســــرور مُلک هر انجمن

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان

بسم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾
أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾
وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾
تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ﴿٤﴾
فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ ﴿٥﴾

دوباره لاله ی زیبا! شعار آمده است
به اشتیاق شکفتن قرار آمده است

زلال چشمهء آب حیات راهشدار
شعارِ زمزمه ی آبشار آمده است

کشیده سر به فلک نغمه پرستو ها
سرود نغمه ی زیبا کنار آمده است

برای زخم سرانگشت بیقراری ما
ترانه های بیات وُ دوتار آمده است

بجای مجلس وعظِ سخن پراکنها
ردیف وُ قافیه را چون قطار آمده است

زِ بامداد سروش وُ به مطلع خورشید
پگاه وُ زمزمه ی انتظار آمده است

به طره های بلند:از ادب کنم تعظیم
شکوفه های قشنگِ انار آمده است

غزالِ شعر(طریقت) به دشت وصحرا شد
دوباره فصل شکفتن بهار آمده است

♤♤♤ حمید(طریقت)

عدل بشیری است خرد شاد کن

کارگری مملکت آباد کن

مملکت از عدل شود پایدار

کار تو از عدل بگیرد قرار

***

دادگری شرط جهان داری است

شرط جهان بین که ستمکاری است

هر که در این خانه شبی داد کرد

خانه فردای خود آباد کرد

***

عدل است که بنیاد ظفر ها باشد

ظلم است که موجب ضررها باشد

جودست که پرده دار هر عیب بوَد

بخل است که سرپوش هنرها باشد

ادامه نوشته

مُعلّم (خلدستان طریقت ) عطار (بر آستان جانان)

💢 25 فروردین؛ روز بزرگداشت عطار نیشابوری

🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

در همه روی زمین یک دل هشیار کجاست؟

تا بگویم بیقین منزل آن یار کجاست

همه مستند و خرابند ز غفلت، هیهات!

دل و جانی که بود حاضر و هشیار کجاست؟

دل عشاق سراسیمه و فریاد کنان

یار کو خرمن ما سوخت بیک بار کجاست؟

چند گویی خبر از دار جنان، ای واعظ؟

دل ما را خبری گوی که: دلدار کجاست؟

همه جانها متحیر که کجا رفت آن یار؟

گنج بی مار کجا شد؟ گل بی خار کجاست؟

یار را بر سر بازار جهان یافته ام

باز می جویمش اندر بن بازار، کجاست؟

عارفی را که بتوفیق خدا بینا شد

همه اقرار شود، معنی انکار کجاست؟

قصه سربسته بگفتیم و ازین روشن تر

گر تو خواهی بطلب، کلبه عطار کجاست

🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری از شاعران و عارفان نام‌آور ایران زمین است که به قرن ششم و هفتم هجری قمری در وادی نیشابور زیست، به مکه و ماوراءالنهر رفت و سرانجام در هجوم مغولان جان از دست داد.او که عمرش را به داروسازی و درمان بیماران مشغول بود در اشعار و آثارش به حدی پیش رفت که در وصف شعرش در بیتی منسوب به مولانا آمده است: هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم،شعر شیخ نیشابور چنان است که از او به نام بزرگ‌ترین معلم عرفان فارسی یاد می‌کنند. معتقدند؛ سادگی، گیرایی و بی پیرایه بودن سخن عطار به خوبی از پس جذب خواننده بر می‌آید و آمیخته شدن شعرش با تمثیلات و حکایات و طرح مضامین دینی در قالب هنر، سخنش را شیرین‌تر کرده است.عمده آثاری که از این شاعر نیک اندیش برجای مانده است را می‌توان در مثنوی‌هایش خلاصه کرد که در صدر آن‌ها، منطق‌الطیر جای دارد. منطق‌الطیر، حکایت مرغانی است که به جست‌و‌جوی سیمرغ، هفت وادی را پشت سر می‌گذارند تا بداند طلب و مطلوب یکی است.

مقبره‌ای که هم‌اکنون در نزدیکی نیشابور به نام سراینده منطق‌الطیر است در عهد تیموری رو به ویرانی گذاشت که به فرمان وزیر سلطان حسین بایقرا مرمت و تعمیر شد تا یاد عطار در کنار آثارش ماندگار بماند.

🍃 ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
🍃 دلبر تو دایماً بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

۩۩۩ ☫مقدمتان (بدون شرح)گل آذین ۩۩۩ ☫

ای قوم به حج رفته کجائید کجائید

معبود همین جاست بیائیدبیائید

منظور ازین سایه وُ همسایه دیواربدیوار

در بادیه سرگشته شمادرچه هوائید

هم صورت خوش چهرهءمعشوق ببینید

هم حاجی وهم کعبه وهم خانه شمائید

بر شاعر وُ بر وعده این شعر بیائید

۩

#خــُلدستان طریقت(صفحه جدید)۩# محمد مهدی #طریقت

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که درین مدتِ ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگی دختر رز گو بدر آی
که دم همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات باز آورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

۩۩☫ بگشای چشم دل را ، به(طریقت)الهی ۩۩۩

محبوب

همه شعر می سُرایند وُ من از سرِ گدایی
درِ کــاخ می زنــم تـا به رُخــم دری گشایی

بخدا نـمـی تــوانم روم از درت به جایی
که مرا کـمَنــدِ گیسو نبُــود سر رهایی
سروُ تن تـمـام چشمم که مگر ز در درآیی
نه فتاده دوش وُ کشکولم، اگر لبی گشایی

بنشین پیاله‌ پُــرکن شده موسم خــدائی
سَـرِ ساز را نگهدار وُ مزن دَم از جـدایی

به کدام کیش و آیین به کدام مذهب و دین
فِـکـنی قرار دل را به سراغ دل نیایی

مَـده ای فقیه پندم که زِ پند من بخندم
من وُ ترک این گدائی ، تو وُ راه پارسایی

تو اگر خدا شناسی بِنگارخانه ‌ی دل
بزدای زَنگ فَــتوا وُ بشوی کَـدخدایی

ز بلای خـودستایی! مَـگرت خدا رهاند
به رهاندَت خدائی ، ز بلای خودستایی
تو عبث برِ طبیبان چه بنالی از حبیبان
تب عاشقان بی دل ، ندهَد مـرا شفایی

نه طواف کعبه رفتن نه مِـنـا ، حـجاز دارد
به عراق وُ کوفه رفتن شده اَمـر کبریایی
اگرت وصال باید ، گذر از خیالِ ما کن
همه وجد وُ حال باید ز گزاف کـربلائی

بگشای چشم دل را ، به (طریقت) الهی
بجهی به بام بالّا که تــو هم اَذآنِ مـائی

بزرگترین :دستآورد: آخوند+خمس=>خزانه مملکت )سهم امام ) ۩۩۩

برای بررسی کاهش یا افزایش ارزش خرید حقوق طی دوره سی‌ساله از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲، از معیار تبدیل به طلا استفاده می‌کنیم.
محاسبه اول:در سال ۱۳۷۲ حقوق من به عنوان یک معلم حدود ۳۶,۰۰۰ تومان و قیمت سکه نیز ۱۲,۴۰۵ تومان بوده‌است.بنابراین ارزش حقوق در سال ۱۳۷۲ معادل ۲.۹ سکه طلا بوده است.آخرین حقوق در سال ۱۴۰۲ حدود ۱۲.۰۶ میلیون تومان و قیمت سکه ۳۳ میلیون تومان است یعنی ارزش خرید یک ماه حقوق معادل ۰.۳۷ سکه است.

بنابراین، از سال ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۲ ارزش حقوق از ۲.۹ سکه به ۰.۳۷ سکه کاهش یافته که کاهش ۸۸ درصدی را نشان می‌دهد.
محاسبه دوم:حقوق از ۳۶ هزار تومان در سال ۱۳۷۲ ب ۱۲.۰۶ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ رسیده که افزایش ۳۳۵ برابری حقوق طی سی سال را نشان می دهد.ارزش سکه نیز از ۱۲,۴۰۵ تومان در سال ۱۳۷۲ به ۳۳ میلیون تومان در سال ۱۴۰۲ افزایش داشته که نشانه افزایش ۲,۶۶۰ برابری است.پس نسبت افزایش حقوق به افزایش ارزش سکه طی سی سال، برابر ۰.۱۲۵ است که آشکارا کاهش ۸۷.۵ درصدی قدرت خرید حقوق طی سی سال نشان می‌دهد.

نتیجه:برای حفظ ارزش حقوق معلمان، حقوق معلم تازه استخدام در سال ۱۴۰۲ باید ۹۶,۵ میلیون تومان باشد تا قدرت خرید حقوق او معادل قدرت خرید حقوق یک معلم تازه استخدام در سال ۱۳۷۲ باشد.

حکمِ بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

هر که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد
عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است
سوختن در دل عاشق هیجانی دارد
گرچه موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرگِ موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد
هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد
+++++++++

ای قلم هستی بسی زیبا گهر

برگرفته علم از تو بال و پر

هیچ می دانی که والایی قلم
چونکه یزدان برده با نامت قسم

دست در دست بزرگان جای تو
آفرین بر رتبه ی والای تو

با تو قرآن خدا تحریر شد
با قلم هر آیه آیه ای تفسیر شد

شرح حال قرن و اعصار کهن
ثبت دفتر کرده این زیباسُخن

بر فراز علم جا دارد قلم

بیرق اندر ماسوادارد علم

ای (طریقت)نغمه هادارد قلم

در شکست ظلم ها دارد علم

خــُلدستان طریقت(مذهب:عطار +دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

برآستان جانان (منطق الطیر)عطار +حکایت طریقت :روایت

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (منطق الطیر )عطار+حکایت ☫ ۩۩۩

مهم‌ترین راهکار عطار برای تعالی روح بشر خودشناسی است


خانمی به دکتر گفت:نمیدانم چرا افسرده ام،و خود را زنی بدبخت میدانم.دکتر گفت: باید ۵ نفر ازخوشبخت ترین مردم شهر رابشناسی و از زبان آنها بشنویکه خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.
به دکتر گفت: برای پیدا کردنآن ۵ نفر، به سراغ ۵۰ نفر که فکر می کردم خوشبخت،ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم،فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم. خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست،نه افسوس بابت نداشته ها ...

*پادشاهی در شهر گذر می‌کرد.*

*مردی را دید که بزغاله‌ای 🐐 با خود می‎برد.**شاه گفت : بزغاله 🐐 را به چند خریده‌ای؟*

*مرد گفت : خانه‌ای 🏠 داشتم، سال پیش فروختم که خانه‌ی 🏘️ بهتری بخرم.*امسال با پول آن خانه 🏠 توانستم این بزغاله 🐐 را بخرم.**پادشاه گفت : خانه‌ای 🏠 دادی و بزغاله 🐐 گرفتی؟*مرد گفت : به برکت پادشاهی شما،

*سال دیگر با پول این بزغاله 🐐 مرغکی🐥 توانم خرید.*

📚 مخزن ‌الاسرار**نظامی گنجوی*

زان همه مرغ اندکی آنجا رسید
از هزاران کس یکی آنجا رسید...
عاقبت از صد هزاران تا یکی
بیش نرسیدند آنجا اندکی
سی تن بی‌بال و پر، رنجور و سست
دل شکسته، جان شده، تن نادرست
حضرتی دیدند بی‌وصف و صفت
برتر از ادراک عقل و معرفت
برق اِستغنا همی افروختی
صد جهان در یک زمان می‌سوختی...
جمع می‌دیدند حیران آمده
همچو ذره پای کوبان آمده...
آخر از پیشان عالی درگهی
چاوش عزت برآمد ناگهی
دید سی مرغ خَرِف را مانده باز
بال و پر، نه، جان شده، در تن، گداز...
گفت هان ای قوم! از شهر که‌اید؟
در چنین منزلگه از بهر چه‌اید؟
چیست ای بی‌حاصلان نام شما؟
یا کجا بودست آرام شما؟
یا شما را کس چه گوید در جهان؟
با چه کارآیند مشتی ناتوان؟
جمله گفتند آمدیم این جایگاه
تا بود سیمرغ ما را پادشاه
ما همه سرگشتگان درگهیم
بی‌دلان و بی‌قراران رهیم
مدتی شد تا درین راه آمدیم
از هزاران، سی به درگاه آمدیم
بر امیدی آمدیم از راه دور
تا بود ما را درین حضرت حضور
کی پسندد رنج ما آن پادشاه؟
آخر از لطفی کند در ما نگاه؟
گفت آن چاوش کای سرگشتگان
همچو در خون دل آغشتگان
گر شما باشید و گرنه در جهان
اوست مطلق پادشاه جاودان
صد هزاران عالم پر از سپاه
هست موری بر در این پادشاه
از شما آخر چه خیزد جز زَحیر
بازپس‌گردید ای مشتی حقیر
زان سخن هر یک چنان نومید شد
کان زمان چون مرده جاوید شد...
زین سخن مرغان وادی سر به سر
سرنگون گشتند در خون جگر...
جان آن مرغان ز تشویر و حیا
شد حیای محض و جان شد توتیا...
چون شدند از کلّ کل پاک، آن همه
یافتند از نور حضرت، جان همه...
آفتاب قُربت از پی‌شان بتافت
جمله را از پرتو آن جان، بتافت
هم ز عکس روی سیمرغ جهان
چهرهٔ سیمرغ دیدند از جهان
چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بی‌شک این سی مرغ آن سیمرغ بود...
خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ، سی مرغِ مدام...
ور نظر در هر دو کردندی به هم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم
بود این یک آن و آن یک بود این
در همه عالم کسی نشنود این...
چون ندانستند هیچ از هیچ حال
بی زفان کردند از آن حضرت سؤال...
بی زفان آمد از آن حضرت خطاب
کآینه‌ست این حضرت چون آفتاب
هر که آید خویشتن بیند درو
جان و تن هم جان و تن بیند درو
چون شما سی مرغ اینجا آمدید
سی درین آیینه پیدا آمدید...

۲۵فروردین، روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد



۩خــُلدستان طریقت(عطار )۩محمد مهدی طریقت <خطبه دوم



ادامه نوشته

۲۵فروردین، روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (تذکرة الاولیاء )عطار ☫ ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

مهم‌ترین راهکار عطار برای تعالی روح بشر خودشناسی است

و مصداق این سخن آن است که از شیخ پرسیدند که مرد را در این طریق چه بهتر؟

گفت: دولت مادر زاد.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: تنی توانا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت گوشی شنوا،

گفتند اگر نبود؟

گفت: دلی دانا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: چشمی بینا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: مرگ مفاجا * مُفاجات: مرگ نا بهنگام یا ناگهانی را گویند.

ذکر بایزید بسطامی/ تذکرة الأولیاء عطار

این چه سوداست کز تو در سر ماست

وین چه غوغاست کز تو در بر ماست

از تو در ما فتاده شور و شری

این همه شور و شر نه در خور ماست

تا تو کردی به سوی ما نظری

ملک هر دو جهان مسخر ماست

پاکباز آمدیم از دو جهان

کاتشت در میان جوهر ماست

آتشی کز تو در نهاد دل است

تا ابد رهنمای و رهبر ماست

دیده‌ای کو که روی تو بیند

دیده تیره است و یار در بر ماست

ما درین ره حجاب خویشتنیم

ورنه روی تو در برابر ماست

تا که عطار عاشق غم توست

دل اصحاب ذوق غمخور ماست

۲۵فروردین، روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد



۩خــُلدستان طریقت(عطار )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



ادامه نوشته

برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء )

۩۩☫برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء ۩۩

علت شهرت «خیام» چیست؟

_______________________________________________________________________________________________________

علت شهرت «خیام» چیست؟.

علت شهرت خیام چیست؟

«فلسفه «دم غنیمت شماری» و «خوش‌باشی» که در جان و جهان رباعی‌های خیام مستتر است، باعث شهرت و آوازه شگفت این حکیم روشن‌اندیش در ایران و جهان شده است.»

روز بیست و هشتم اردیبهشت‌ماه در تقویم رسمی کشورمان به عنوان روز بزرگداشت خیام نامگذاری شده است. رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر، در یادداشتی به همین مناسبت که در اختیار ایسنا قرار داده، نوشته است:

«در بین شاعران ایرانی «خیام» را به رغم برتری و تشخص جایگاه و مرتبه علمی بر مقام شاعری‌اش، بیش‌تر با رباعی‌هایش - که تعداد محدودی است - می‌شناسند. (۱) از همین رو اغراق نیست اگر بگوییم شخصیت علمی خیام در سایه شخصیت ادبی‌اش رنگ باخته است. به این معنا که امروز مردم ایران و جهان «خیام شاعر» را بیش‌تر از «خیام عالم» می‌شناسند. (۲) حال آن که مرتبه والای علمی‌اش تا بدانجا بوده است که برخی حتی او را «ابن سینا»ی دوم نامیده‌اند.

بی هیچ تردیدی، پیش و بیش از آن که خیام را شاعر بنامیم، باید به او به چشم عالمی روشن‌اندیش با گفتمانی فرامذهبی، انسانی و معنوی نگاه کنیم. عالم، فقیه، فیلسوف، حکیم، ریاضیدان و مُنجّمی که با درک و دریافتی انسانی از آموزه‌های دینی، به دنبال رساندن قافله بشری به سرمنزل آرامش، سعادت و رستگاری بوده است.

خیام علاوه بر برخورداری از مراتب علمی، فلسفی و دینی مورد اشاره، شاعری معنوی و فرامذهبی با سعه صدری بالا بود. او در زمان خویش به خاطر نگاه نو به عالم هستی که مبتنی بر شک و حیرت فلسفی و پرسش‌گری بود، مصائب فراوانی را از سوی خرقه‌پوشان جزم‌اندیش و تحجرکیش متحمل شد. چرا که عصر او، عصر حاشیه‌نشینی عقل، تکفیر فیلسوفان و ترکتازی متحجران خشک‌اندیش بود. در واقع باید گفت خیام همچون حافظ در رباعی‌هایش دکان زهدفروشی را تخطئه و بر مسلمانان دورو و ریاکاری تاخته است که با سکه دین به دنبال تجارت دنیا هستند.

تعصبات مذهبی و فرقه‌ای در بازنگری خیام به «

همچنان که حافظ گفته است:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند

حکیم خیام مانند بسیاری از فیلسوفان از منزل شک شروع می‌کند و به یقین می‌رسد. وقتی با اندیشه‌های روشن و عمیق این فقیه دقیقه یاب آشنا نباشیم - به اعتبار صورت رباعی‌هایش - ما نیز ممکن است مثل بسیاری از مردم او را زندیق و ملحد بپنداریم. ولی وقتی در آیینگی اندیشه‌های فلسفی او شناور شویم، با شاعری ملاقات می‌کنیم که به دنبال آرامش نفس، وارستگی و رستگاری است:

شادی بطلب که حاصل عُمر دمی ست

هر ذره ز خاک کیقبادی و جَمی ست

احوال جهان و اصل این عمر که هست

خوابی و خیالی و فریبی و دمی ست

راز موفقیت «خیام» چیست؟

به راستی راز و رمز این توفیق و موفقیت چیست؟ همچنان که اشاره شد خیام فیلسوف و ریاضیدانی بزرگ بود که گاهی شعر هم می‌سرود. ولی شهرت و آوازه جهانگیر او بیش‌تر مرهون جهان‌نگری فلسفی اوست که در یک اصل خلاصه می‌شود: «لحظه‌اندیشی» و در«لحظه» زندگی کردن، و به تعبیری دیگر «خوش‌باشی». حکیم خیام دلبسته گذشته و آینده نبود. شاعر واقع‌بینی بود که در لحظه زندگی می‌کرد، و تبیین این اندیشه، جانمایه اکثر رباعی‌های اوست که به زبانی فصیح و عاری از تکلف و تصنع سروده شده‌اند.

برخی از این ویژگی تعبیر غلط می‌کنند و می‌گویند خیام «ابن الوقت» و دم غنیمت شمار بوده است. در حالی که خیام فقیه و فیلسوفی واقع‌بین بوده است که با وقوف به ناپایداری جهان، و با رهانیدن خود از رنج گذشته و حسرت آینده، به دنبال رسیدن به سرمنزل آرامش و امنیت خاطر بوده است. به تعبیری دیگر: «واقع‌بینی»، «حال»اندیشی و زندگی در «لحظه» راز و رمز موفقیت این شاعر بزرگ است. این دقیقه‌ای ست که در آموزه‌های دینی نیز بر آن تاکید شده است:

امام صادق (ع) می‌فرماید:«الایّام ثلاثةٌ فیومٌ مضی لا یدرک و یومٌ النّاسُ فیه فینبغی ان یغتنموه و غداً انّما هو فی ایدیهم امله.»روزهای زندگی سه قسم است: روزی که گذشته و دیگر به دست نمی‌آید و آینده که فقط آرزویش هست و روزی که اکنون انسان ها در آن هستند که باید آن را مغنتم شمارند و بهره کافی از آن ببرند.(۳)

امروز ما متاسفانه از این دقیقه آرامش‌بخش غافلیم و با «افسوس گذشته» و «حسرت آینده» گذران عمر می‌کنیم، به همین خاطر از لذت سرمایه عمر و شیرینی‌های زندگی محرومیم. همچنان که مولی الموحدین حضرت علی (ع) در حدیثی می‌فرماید:«ما فاتک منها فلا تأس علیه جزعاً: بر گذشته و خبرهای از دست رفته غصه نخور و ناله مکن».(۴)

انسان‌هایی که در «حال» زندگی کنند کم هستند. اما خیام با بهره‌مندی از یک جهان‌بینی انسانی منبعث از سیرت و حقیقت دین، به دنبال شادی و آبادی جان و جهان بود، از همین رو قدرشناس نعمات الهی بود و در لحظه زندگی می‌کرد:

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم

با هفت‌هزارسالگان سربه‌ سریم

اگر وجه ایجابی «ابن الوقت» بودن و «خوش‌باشی» را در نظر بگیریم - که در انطباق با آموزه‌های دینی ست - حضرت لسان‌الغیب حافظ شیرازی را نیز همچون خیام شاعری دم غنیمت شمار و ابن‌الوقت خواهیم یافت، چنان که خود می‌گوید:

وقت را غنیمت دان، آن قدر که بتوانی

حاصل از حیات ای جان! این دم است تا دانی

کام بخشی گردون، عمر در عوض دارد

جهد کن که از دولت، داد عیش بستانی

این فلسفه که در جان و جهان رباعی‌های خیام مستتر است، باعث شهرت و آوازه شگفت این حکیم روشن‌اندیش در ایران و جهان شده است. حکیمی که لقب معنوی «حجت الحق» را بر پیشانی دارد. به خاطر مقبولیت همین اندیشه فلسفی است که رباعی‌های او به بسیاری از زبان‌های زنده دنیا ترجمه شده است. از این منظر «فلسفه خیامی» با «فلسفه اپیکوری» که بر اصل لذت‌پرستی استوار است، نه تنها هیچ نسبت و قرابتی ندارد، بلکه بر مبانی دینی و قرآنی نیز استوار است، همچون رباعی زیر که مضمون آن به آیه (۶) سوره «انفطار» نزدیک است. آنجا که خداوند خطاب به انسان می‌فرماید:«یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَریمِ؟»، ای انسان! چه چیزی تو را به پروردگار کریمت مغرور کرده؟

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید

از خاک در آمدیم و بر باد شدیم

یکی دیگر از مضامینی که در رباعیات خیام بسیار به آن پرداخته شده، مضمون بی‌اعتباری و ناپایداری دنیاست که در قرآن و احادیث اسلامی نیز بر آن فراوان تاکید شده است. امام رضا(ع) می‌فرماید:«عَجِبْتُ لِمَن اِخْتَبَرَ الدُّنْیَا وَ تَقَلُّبَهَا کَیْفَ یَطْمَئِنُّ اِلَیْهَا.» در شگفتم چگونه کسی که دنیا را آزموده و تغییرات آن را به چشم خود دیده است، باز دل به دنیا می‌بندد. (۵)

این کهنه رباط را که عالم نام است

آرامگه ابلق صبح و شام است

بزمی ست که وامانده صد جمشید است

گوری ست که خوابگاه صد بهرام است

***

آن‌ها که کهن بُوَند و آن‌ها که نُوَند

هر یک به مراد خویش لختی بدوند

این سفله جهان به کس نمانَد باقی

رفتند و رویم و دیگر آیند و روند

.

خیام رباعی‌سرا

تا پیش از قرن نهم، در تذکره‌ها هیچ نام و نشانی از خیام شاعر نمی‌یابیم. تا پیش از این، ادیبان و مورخانی چون نظامی عروضی و ابوالحسن بیهقی نیز که از هم‌عصران و معاشران شاعر بوده‌اند، در آثار خویش هیچ یادکردی از خیام به عنوان شاعر نکرده‌اند. با عنایت به این دقیقه می‌توان گفت که ظهور خیام در کسوت شاعری به واسطه گردآوری «طربنامه» توسط «یاراحمد بن حسین رشیدی تبریزی» در قرن نهم است که دربردارنده ۱۷۸ رباعی منتسب به اوست. با این وجود، در جهان امروز نمی‌توان منکر این واقعیت شد که شهرت و آوازه «خیام شاعر» بیش از «خیام عالم» است.

به رغم انتساب ۱۷۸ رباعی به خیام در «طربنامه»، خیام‌پژوهان تنها به اصالت ۵۷ رباعی از خیام شهادت داده‌اند. دکتر شفیعی کدکنی بر این باور است که «بسیاری از معروف‌ترین و زیباترین رباعی‌ها که به نام خیام شهرت یافته، بر اساس نسخه‌های قدیمی «مختارنامه»، همگی از آن عطارند و انتساب آن‌ها به خیام حداقل مربوط به دو قرن بعد از نوشته شدن نسخه‌های متن این کتاب است.» (۶)

از این نکته که بگذریم، بسیاری از رباعی‌های منسوب به خیام توسط شاعران گمنام جویای نامی سروده شده است که برای به شهرت رسیدن رباعی‌های خود را به وی نسبت داده‌اند. دلیل دیگر ترس شاعران از چاپ رباعی‌هایی بوده است که مضامین شبهه‌برانگیز و لهجه ملحدانه داشته‌اند. این شاعران برای فرار از مجازات و مواخذه، پشت خیام پنهان می‌شده و رباعی‌های خود را به نام او منتشر می‌کرده‌اند. اما اکثر این رباعی‌ها از زیرساخت فلسفی و اندیشگی بی‌بهره‌اند و فقط صورت و ظاهری خیّامانه دارند که تشخیص آنها برای اهل فن کاری سهل و آسان است.

.👈پانوشت:

۱ - گویا ترانه‌های خیام در زمان حیاتش به واسطهٔ تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته یا در حاشیهٔ جنگ‌ها و کتب اشخاص باذوق به طور قلم‌انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده است.(هدایت، صادق، ترانه‌های خیام؛ تهران، جاویدان، ۲۵۳۶ چاپ دوم، مقدم، ص ۱۶.)

۲ - شهرت و نام آوری خیام در جهان غرب بیشتر به واسطه ترجمهٔ آزاد ادوارد فیتز جرالد، شاعر و ادیب انگلیسی است که رباعیات او را در سال ۱۸۵۹ ترجمه و به دست چاپ سپرد.

۳ - تحف العقول، صفحه 22 .

۴ - نهج البلاغه، صفحه 378 .

۵ - بحار الانوار/ج ۷۵/ص 450 .

۶ - عطار، فرالدین؛ مختارنامه ، مقدمه : محمد رضا شفیعی کدکنی ؛ انتشارات توس : ۱۳۵۸ ؛ ص

آن معتکف حضرت دایم، آن حجت ولایت ولایخافون لومة لایم، آن آفتاب نهانی، آن در ظلمت آب زندگانی، آن شاه باز کونین، قطب وقت: یوسف بن الحسین رحمةالله علیه؛ از جمله مشایخ بود، و از مقدمان اولیاء عالم بود، و به انواع علوم ظاهر و باطن، و زبانی داشت در بیان معارف و اسرار، و پیر ری بود و بسیار مشایخ و شیوخ را دیده بود، و باابو تراب صحبت داشته و از رفیقان ابوسعید خراز بود، و مرید ذوالنون مصری بود، و عمری دراز یافته بود و پیوسته در کار جدی تمام کرده است. و در ادب آیتی بوده است، و او خود ادیب بود و ریاضاتی و کراماتی داشت، و در ملامت قدمی محکم داشت، و همتی بلند.

ویوسف کاسه برداشت و روان شد چون پاره ای راه برفت وسوسه ای در وی پیدا شد که در این کاسه چه باشد که می‌جبند. سر کاشه بگشاد. موشی بیرون جست و برفت. یوسف متحیر شد. گفت: اکنون کجا روم؟ پیش این شیخ روم یا پیش ذوالنون.

عاقبت پیش آن شیخ رفت با کاسه تهی. شیخ چون او را بدید تبسمی بکرد و گفت: نام بزرگ خدای از او درخواسته ای؟ گفت: آری.

گفت: ذالنون بی صبری تو می‌دید، موشی به تو داد - سبحان الله - موشی گوش نمی‌توانی داشت. نام اعظم چون نگاه داری؟

یوسف خجل شد و به مسجد ذوالنون بازآمد. ذوالنون گفت: دوش هفت بار از حق اجازت خواستم تا نام اعظم به تو آموزم. دستوری نداد. یعنی هنوز وقت نیست. پس حق تعالی فرمود که او را به موشی بیازمای. چون بیازمودم چنان بود. اکنون به شهر خود بازرو تا وقت آید.

یوسف گفت: مرا وصیتی کن.

گفت: تو را سه وصیت می‌کنم. یکی بزرگ؛ و یکی میانه؛ و یکی خرد. وصیت بزرگ آن است که هرچه خوانده ای فراموش کنی، و هرچه نبشته ای بشویی تا حجاب برخیزد.

یوسف گفت: این نتوانم.

و گفت: در ادامه مطلب ملاحظه بــفــرمــائــیــد. آنکه هرگز هزل را با جد نیامیختم. رحمةالله علیه.

ادامه نوشته

برآستان جانان (عطار) نیشابوی  

   

۩۩۩☫برآستان جانان(عطار) نیشابوری ☫۩۩۩

روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می‌خواند. آوازی شنید که:
ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو می‌دانم و از "بخشایش" تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجده‌ات نکند؟
آواز آمد: نه از تو، نه از من...

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

 

  ۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت    

برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء )

 ۩۩☫برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء   ۩۩

آن معتکف حضرت دایم، آن حجت ولایت ولایخافون لومة لایم، آن آفتاب نهانی، آن در ظلمت آب زندگانی، آن شاه باز کونین، قطب وقت: یوسف بن الحسین رحمةالله علیه؛ از جمله مشایخ بود، و از مقدمان اولیاء عالم بود، و به انواع علوم ظاهر و باطن، و زبانی داشت در بیان معارف و اسرار، و پیر ری بود و بسیار مشایخ و شیوخ را دیده بود، و باابو تراب صحبت داشته و از رفیقان ابوسعید خراز بود، و مرید ذوالنون مصری بود، و عمری دراز یافته بود و پیوسته در کار جدی تمام کرده است. و در ادب آیتی بوده است، و او خود ادیب بود و ریاضاتی و کراماتی داشت، و در ملامت قدمی محکم داشت، و همتی بلند.

ویوسف کاسه برداشت و روان شد چون پاره ای راه برفت وسوسه ای در وی پیدا شد که در این کاسه چه باشد که می‌جبند. سر کاشه بگشاد. موشی بیرون جست و برفت. یوسف متحیر شد. گفت: اکنون کجا روم؟ پیش این شیخ روم یا پیش ذوالنون.

عاقبت پیش آن شیخ رفت با کاسه تهی. شیخ چون او را بدید تبسمی بکرد و گفت: نام بزرگ خدای از او درخواسته ای؟ گفت: آری.

گفت: ذالنون بی صبری تو می‌دید، موشی به تو داد - سبحان الله - موشی گوش نمی‌توانی داشت. نام اعظم چون نگاه داری؟

یوسف خجل شد و به مسجد ذوالنون بازآمد. ذوالنون گفت: دوش هفت بار از حق اجازت خواستم تا نام اعظم به تو آموزم. دستوری نداد. یعنی هنوز وقت نیست. پس حق تعالی فرمود که او را به موشی بیازمای. چون بیازمودم چنان بود. اکنون به شهر خود بازرو تا وقت آید.

یوسف گفت: مرا وصیتی کن.

گفت: تو را سه وصیت می‌کنم. یکی بزرگ؛ و یکی میانه؛ و یکی خرد. وصیت بزرگ آن است که هرچه خوانده ای فراموش کنی، و هرچه نبشته ای بشویی تا حجاب برخیزد.

یوسف گفت: این نتوانم.

و گفت: در ادامه مطلب ملاحظه بــفــرمــائــیــد. آنکه هرگز هزل را با جد نیامیختم. رحمةالله علیه.

ادامه نوشته

برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء )

 ۩۩☫برآستان جانان(عطار : تذکرة الاولیاء   ۩۩

آن معتکف حضرت دایم، آن حجت ولایت ولایخافون لومة لایم، آن آفتاب نهانی، آن در ظلمت آب زندگانی، آن شاه باز کونین، قطب وقت: یوسف بن الحسین رحمةالله علیه؛ از جمله مشایخ بود، و از مقدمان اولیاء عالم بود، و به انواع علوم ظاهر و باطن، و زبانی داشت در بیان معارف و اسرار، و پیر ری بود و بسیار مشایخ و شیوخ را دیده بود، و باابو تراب صحبت داشته و از رفیقان ابوسعید خراز بود، و مرید ذوالنون مصری بود، و عمری دراز یافته بود و پیوسته در کار جدی تمام کرده است. و در ادب آیتی بوده است، و او خود ادیب بود و ریاضاتی و کراماتی داشت، و در ملامت قدمی محکم داشت، و همتی بلند.

ویوسف کاسه برداشت و روان شد چون پاره ای راه برفت وسوسه ای در وی پیدا شد که در این کاسه چه باشد که می‌جبند. سر کاشه بگشاد. موشی بیرون جست و برفت. یوسف متحیر شد. گفت: اکنون کجا روم؟ پیش این شیخ روم یا پیش ذوالنون.

عاقبت پیش آن شیخ رفت با کاسه تهی. شیخ چون او را بدید تبسمی بکرد و گفت: نام بزرگ خدای از او درخواسته ای؟ گفت: آری.

گفت: ذالنون بی صبری تو می‌دید، موشی به تو داد - سبحان الله - موشی گوش نمی‌توانی داشت. نام اعظم چون نگاه داری؟

یوسف خجل شد و به مسجد ذوالنون بازآمد. ذوالنون گفت: دوش هفت بار از حق اجازت خواستم تا نام اعظم به تو آموزم. دستوری نداد. یعنی هنوز وقت نیست. پس حق تعالی فرمود که او را به موشی بیازمای. چون بیازمودم چنان بود. اکنون به شهر خود بازرو تا وقت آید.

یوسف گفت: مرا وصیتی کن.

گفت: تو را سه وصیت می‌کنم. یکی بزرگ؛ و یکی میانه؛ و یکی خرد. وصیت بزرگ آن است که هرچه خوانده ای فراموش کنی، و هرچه نبشته ای بشویی تا حجاب برخیزد.

یوسف گفت: این نتوانم.

و گفت: در ادامه مطلب ملاحظه بــفــرمــائــیــد. آنکه هرگز هزل را با جد نیامیختم. رحمةالله علیه.

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت) عطار

 

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) عطار ☫ ۩۩۩  

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا 

جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر
چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا

ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا 

گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا

گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا

چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا 

جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا

معرفی آثار عطار

آثار شیخ به دو دسته منظوم و منثور تقسیم می شود. آثار منظوم او عبارت است از: 1- دیوان اشعار كه شامل غزلیات و قصاید و رباعیات است. 2- مثنویات او عبارت است از: الهی نامه، اسرار نامه، مصیبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، بی سر نامه، منطق الطیر، جواهر الذات، حیدر نامه، مختار نامه، خسرو نامه، اشتر نامه و مظهر العجایب. از میان این مثنویهای عرفانی بهترین و شیواترین آنها كه به نام تاج مثنوی های او به شمار می آید منطق الطیر است كه موضوع آن، بحث پرندگان ودرباره یك پرنده داستانی به نام سیمرغ است كه منظور از پرندگان سالكان راه حق و مراد از سیمرغ وجود حق است كه عطار در این منظومه با نیروی تخیل خود و به كار بردن رمزهای عرفانی به زیباترین وجه سخن می گوید كه این منظومه یكی از شاهكارهای زبان فارسی است و منظومه مظهر العجایب و لسان الغیب است كه برخی از ادبا آنها را به عطار نسبت داده اند و برخی دیگر معتقدند كه این دو كتاب منسوب به عطار نیست.

عطار در میان سه شاعر برجسته تصوف ایرانی، مولوی، سنایی و عطار،کسی است که با هیچ درباری و بارگاهی رابطه نداشته است.

برخلاف سنایی که مقدار زیادی از عمرش را به مداحی گذرانده است و برخلاف مولوی که به هر حال مورد توجه درباریان عصر خود بوده است ، عطار به تحقیق مدح کسی را نگفته است.


 

ادامه نوشته

برآستان جانان (تذکرة الاولیاء)عطار

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (تذکرة الاولیاء )عطار ☫ ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

مهم‌ترین راهکار عطار برای تعالی روح بشر خودشناسی است

و مصداق این سخن آن است که از شیخ پرسیدند که مرد را در این طریق چه بهتر؟

گفت: دولت مادر زاد.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: تنی توانا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت گوشی شنوا،

گفتند اگر نبود؟

گفت: دلی دانا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: چشمی بینا.

گفتند: اگر نبود؟

گفت: مرگ مفاجا * مُفاجات: مرگ نا بهنگام یا ناگهانی را گویند.

ذکر بایزید بسطامی/ تذکرة الأولیاء عطار

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت)عطار  

 

 

۩۩۩ ☫برآستان جانان (طریقت)عطار  ☫ ۩۩۩

 

شیخ بهاءالدین در کتاب معروف خود «کشکول» این واقعه را چنین تعریف می‌کند که وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید اهالی نیشابور را قتل عام کردند و ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت و نقل کرده‌اند که چون خون از زخمش جاری شد شیخ بزرگ دانست که مرگش نزدیک است. با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت:
در کوی تو رسم سرفرازی این است 

مستان تو را کمینه بازی این است

با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت

شاید که تو را بنده نوازی این است

 

برآستان جانان (طریقت) عطار

۩۩۩ ☫برآستان جانان (طریقت) عطار ☫ ۩۩۩  

آثار او و در اسنادی که درباره ی او موجود است از تحصیلات و سفرها و جزئیات زندگی او اطلاع روشنی وجود ندارد.چون نیشابور در عصر او مرکز فرهنگی بزرگی بوده است و یکی از چند مرکز علمی و ادبی تمام عالم اسلامی ، بنابراین نیازی نبوده که وی برای کسب دانش به شهر ها و نواحی دیگر سفر کند و طبیعی است که او همه ی دانش های لازم را در همان شهر فرا گرفته باشد.

ادامه نوشته

برآستان جانان (طریقت)  عطار +پروین

۩۩۩ ☫  برآستان جانان (طریقت)  عطار ☫ ۩۩۩  

گفت ما را هفت وادی در ره است

چون گذشتی هفت وادی، درگه است

وا نیامد در جهان زین راه کس

 نیست از فرسنگ آن آگاه کس

چون نیامد بازکس زین راه دور

 چون دهندت آگهی ای ناصبور؟

چون شدند آن جایگه گم سر به سر

 کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟

هست وادی طلب آغاز کار

 وادی عشق است از آن پس، بی کنار

پس سیم وادی است آن معرفت

 پس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک

 پس ششم وادی حیرت صعبناک

هفتمین وادی فقر است و فنا

 بعد از این روی روش نبود تو را

در کشش افتی روش گم گرددت

 گر بود یک قطره قلزم گرددت

با این تفاصیل هفت شهر عشق عطار شامل: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر و فناست. پس اولین قدم برای وارد شدن به شهر عشق، طلب و اشتیاق رهرو است که تا ایشان به این مرحله نرسد، قدم های بعدی را بر نخواهد داشت.پس مهم نیست که یک فرد در چه زمانی متولد شده است. مهم این است که در زمان خود به چه درکی از زندگی رسیده است. با این حال می گویند.فرید الدین ابو حامد محمد بن ابی بکر معروف به عطار نیشابوری، یکی از شاعران و عارفان نام آور ایران، در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم ه . ق است. او در قریه "کدکن" یا "شادیاخ" که در آن زمان از توابع نیشابور بود، به دنیا آمد. از دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست، جز این که پدرش به شغل عطاری و گیاه درمانی مشغول بوده و مهارت ویژه ای در این کار داشته است. بعد از وفات پدر، فرید الدین کار عطاری را ادامه می دهد.داستان های مختلفی در چگونگی تحول و انقلاب روحی عطار بر سر زبان هاست. معروف ترین آن ها بدین قرار است که روزی درویشی به مغازه عطار رفت و در راه خدا چیزی برای خویش خواست. بعد از چندین بار طلب کردن، وقتی جوابی از عطار نشنید، به او گفت: ای خواجه! هنگام مرگ چگونه می خواهی دست از این دنیا برداری؟ عطار گفت: همان گونه که تو از دنیا خواهی رفت. درویش گفت: آیا تو می توانی همانند من بمیری؟ عطار پاسخ داد: آری.  درویش، کاسه چوبی خود را زیر سر نهاد و با گفتن لفظ جلاله "الله " از دنیا رفت. با دیدن این صحنه، قلب عطار آتش گرفت و از مغازه بیرون رفت و روش زندگی خویش را برای همیشه تغییر داد.زمانی که عطار آمادگی روحی در خویش احساس کرد، به خدمت عارف معروف آن زمان "رکن الدین اکاف" رفت و به دست او توبه کرد. از آن پس، عطار به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چندین سال نزد رکن الدین ماند. او نیز همانند دیگر عارفان و به رسم سالکان طریقت، بخشی از عمر خویش را در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهرین به مسافرت پرداخت و بزرگان زیادی را زیارت کرد و به راستی که "بسیار سفر باید تا پخته شود خامی". او در این سفرها پخته شد و پس از آن که جوانی خود را صرف علم آموزی و تجربه اندوزی کرد، در دوران پیری، به گوشه گیری و عزلت نشینی پرداخت و مشغول سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خویش شد.

 آثار عطار دو دسته اند; منظوم و منثور. آثار منظوم او عبارت است از: دیوان اشعار که شامل غزلیات، قصاید و رباعیات است. مثنوی های الهی نامه، اسرار نامه، مصیبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، منطق الطیر، جواهرالذات، حیدر نامه، مختارنامه، خسرونامه، اشترنامه، مظهر العجائب و لسان الغیب. البته برخی، این دو اثر اخیر را از آثار او نمی دانند.

سال وفات عطار را ۶۲۷ دانسته اند. هنگام یورش مغولان به نیشابور و قتل عام مردم، ضربت شمشیری بر دوش وی اصابت کرد که موجب وفات او شد.

، عطار افزون بر آثار منظوم، آثار منثوری نیز داشته که معروف ترین آن ها، تذکره الاولیا» است. او در این کتاب، ۹۶ تن از بزرگان و عارفان صوفیه را معرفی کرده است.

عطار، یکی از شاعران بزرگ صوفی مسلک و از مردان نام آور تاریخ ادبیات ایران است. سخن او ساده و گیراست. عطار برای بیان مقاصد عرفانی خود، بهترین راه را برگزید; یعنی آوردن کلمات ساده و کلام بی پیرایه. اگر چه در ظاهر، کلام او استحکام سخن شعرای دیگر همچون سنایی را ندارد، ولی همین بیان ساده که از دل سوخته او برخاسته است، خواننده را مجذوب می کند. افزون برآن، استفاده از تمثیلات و بیان داستان ها و حکایات مختلف، از جاذبه های آثار اوست که سرمشق عارفانی همچون مولوی و جامی قرار گرفته است و آنان زبان به مدح عطار گشوده اند; چنان که مولوی می گوید:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او

 ما از پی سنایی و عطار آمدیم

 زعشقت سوختم ای جان کجایی ؟

بماندم بی سر و سامان کجایی؟

نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی؟

 نه در جان نه برون از جان کجایی؟

 ز پیدایی خود پنهان بماندی 

چنین پیدا چنین پنهان کجایی؟

هزاران درد دارم لیک بی تو 

ندارد درد من درمان کجایی؟

 چو تو حیران خود را دست گیری

 ز پا افتاده ام حیران کجایی؟

زبس گر عشق تو در خون بگشتم 

نه کفرم ماند و نه ایمان کجایی؟

 شد از توفان چشمم، غرقه کشتی 

ندانم تا در این توفان کجایی؟

چنان دلتنگ شد عطار بی تو

 که شد بر وی جهان زندان کجایی؟

 منظومه منطق الطیر، از شاهکارهای زبان فارسی است که عطار آن را با توحید آغاز کرده و در فنا فی الله به اتمام رسانیده است. این اثر، منظومه ای است رمزگونه و تمثیلی که ۴۶۰۰ بیت دارد. موضوع این منظومه، هفت شهر عشق است که سالک برای رسیدن به خدا باید بپیماید: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا.   پرنده سیمرغ، تمثیلی از ذات باری تعالی و هدهد، پیر مرشد است. در این منظومه، عطار با آمیختن تمثیل و ادب با عرفان، به راستی که هم اثری ادبی بر جای نهاده و هم توانسته است مسائل عرفانی و مشکلات سیر و سلوک را به زیبایی تمام به نمایش درآورد.

---------------------------------------------------------------------------------

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد.
تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در خرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم؛
شیخ گفت :حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آن كه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم! ...

 کشکول شیخ بهائی

 

ادامه نوشته

برآستان جانان (مولانا )   عطار

 ۩۩۩۩☫برآستان جانان (مولانا )   عطار   ☫۩۩۩۩

 ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ‌ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭه دوزي ‏(ﭘﯿﻨﻪ‌ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ‌ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭه‏) می‌‌کند.ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ‌ی ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭه دوزي ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ. عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ‌ی ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪ. ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ. ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ. ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ‌ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩه ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭه اي ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ. 
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ‌ی ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.

ﺗﺬﮐﺮة‌ ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
#عطار

 

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/0/0d/Rumi_Vignette_by_User_Chyah.jpg

اندیشه های کوانتومی مولانا

 

همانطور که می دانید سال 2007 سال مولانا بود و سال 2009 سال نجوم نامگذاری شده.
شعر زیبایی از مولانا دیدم که بسیار برایم جالب بود.

در این شعر مولانا جهان را طوری به نظم در آورده که انگار از جدیدترین نظریه های کیهان شناسی با خبر بوده.

هیچ چیزی ثابت و برجای نیست / جمله در تغییر وسیر وسرمدی است
ذره ها پیوسته شد با ذره ها / تا پدید آمد همه ارض و سماء
تا که ما آن جمله را بشناختیم / بهر هر یک اسم و معنی ساختیم
بار دیگر این ذرات آشنا / غرق می گـــــردند در گـــردابها
ذره ها از یکدگر بگسسته شــد / باز بر شکل دگر پیوســته شد
ذره ها بینم که از تر کیبشــان / صد هــزاران آفتــاب آمد عیـان
صد هــزاران نظــم و آئین جـدا / علت صــوری این خــورشیدها
باز این خــورشــیدها آئین هـا / پـو گرفته سـوی گــرداب فـنـا
ای زمین پست بــی قـدر و بها / با تمام بـرها و بـــحر هــا
آنچـه داری در طـریق کهکشـان / از ثواب یا که از سیارگان
جملگی ترکیبتان زین ذره هــا / تا که روزی میشوید از هم جدا
هیچ چیزی ثابت و برجای نیست / جمله درتغییروسیرسرمدی است


 

ادامه نوشته

برآستان جانان (فرید الدین) عطار

 

   

  

 ۩۩۩ ☫ برآستان جانان (فرید الدین )  عطار نیشابوری      ☫۩۩۩

 

   .

مصیبت نامه کاندوه جهانست
الهی نامه کاسرار عیانست
به داروخانه کردم هر دو آغاز
چگونه زود رستم زین و آن باز
به داروخانه پانصدشخص بودند
که در هر روز نبضم می نمودند

عطار روح بود و ثنائی دوچشم او

ما از پیِ  سنائی وُ عطار آمدیم

فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است.  این عارف برجسته در ترویج زبان غنی و ژرف پارسی  نقشی مهم ایفا کرده است.او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور زاده شد و در ۶۱۸ هجری به هنگام حملهٔ مغول به قتل رسید.

از آثار ایشان می توان به اسرار نامه، منطق الطیر ، مصیبت نامه ، الهی نامه ، تذکره اولیا ، مختارنامه ودیوان اشعار اشاره کرد.

ادامه نوشته

برآستان جانان (عطار) نیشابوری

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

   

  

  ۩۩۩ ☫ برآستان جانان (عطار) نیشابوری   ☫۩۩۩

.

سخن عشق جز اشارت نیست

عشق در بند استعارت نیست

دل شناسد که چیست جوهر عشق

عقل را ذره‌ای بصارت نیست

در عبارت همی نگنجد عشق

عشق از عالم عبارت نیست

هر که را دل ز عشق گشت خراب

بعد از آن هرگزش عمارت نیست

عشق بستان و خویشتن بفروش

که نکوتر ازین تجارت نیست

گر شود فوت لحظه‌ای بی عشق

هرگز آن لحظه را کفارت نیست

دل خود را ز گور نفس برآر

که دلت را جز این زیارت نیست

تن خود را به خون دیده بشوی

که تنت را جز این طهارت نیست

پر شد از دوست هر دو کون ولیک

سوی او زهرهٔ اشارت نیست

دل شوریدگان چو غارت کرد

بانگ بر زد که جای غارت نیست

تن در این کار در ده ای عطار

زانکه این کار ما حقارت نیست.

برآستان جانان   (عطار )نیشابوری

 

  

۩۩☫برآستان جانان   (عطار )نیشابوری   ۩۩

مرغان نمادین عطار در منطق الطیر

-منطق الطیر
مأخوذ است از آیه شریفه: «و ورث سلیمان داود و قال یا ایها الناس علمنا منطق الطیر واوتینا من کل شی ء ان هذا لهو الفضل المبین» (سوره نمل آیه 16)- در تفاسیر قرآن کریم از مرغان مختلفی که با سلیمان (ع) سخن گفته اند و او گفتار آنان را برای پیروان خود ترجمه فرموده است. اسم برده اند و این کلمه را شعرای فارسی زبان به همین معنی در اشعار خود بسیار آورده اند.

- هدهد
: در فارسی پویک و شانه سر را گویند. (برهان) – مرغیست بدبو که بر زباله آشیان سازد، بر بدنش خطوط و رنگهای فراوان است و کنیه او ابوالاخبار و ابوثمامه و ابوالربیع و ابوروح و ابوسجاد و ابوعیاد است. گویند که از بالای آسمان آب را در زیر زمین ببیند همانطور که آدمی آنرا در شیشه ببیند. (دمیری) – گفته اند که هدهد راهنمای سلیمان بود بر آب و آن چنان بود که سلیمان هرگاه که خواستی نماز گزارد هدهد او را ره نمودی به آب و در بیابان زمین را می کندند و به آب می رسیدند تا سلیمان با آن غسل می کرد یا وضو می ساخت.

- بلبل
 نمونه مردمان جمال پرست وعاشق پیشه است.
طوطی: حیوانیست ثاقب الفهم ونرم خو که قوه تقلید اصوات و قبول تلقین را بسیار داراست. ارسطا طالیس گوید برای تعلیم طوطی او را جلوی آینه نهید و از پس آن صحبت کنید تا او خوب تقلید کند (دمیری ذیل ببغاء)- در اینجا نمونه آن دسته از مردمان اهل ظاهر و تقلید است که به دنیای باقی و حیات جاوید اعتقاد دارند و به آن سخت پابندند.

- طاووس
پرنده ایست عزیز و جمیل و عفیف الطبع و اهل ناز و تبختر است و بر خویش سخت معجب است (دمیری)- در مثنوی نمونه ای از مردم منافق و دو رنگ است که برای نام و ننگ جلوه گری می کند و همّ خود را صرف صید خلق و شکار آنها می نماید و از نتیجه عمل خود نیز بی خبر است. ولی در این جا نموه اهل ظاهر است که تکالیف مذهب را به امید مزد یعنی به آرزوی بهشت و رهایی از عذاب دوزخ انجام می دهد.

- بط
مرغابیست و این کلمه عربی محض نیست و مُعرّب بت است (آنندراج) – در تفاسیر قرآن آنرا ضمن چهار مرغ خلیل نام برده اند و در مثنوی کنایه است از حرص و آز که یکی از عوامل شیطان رجیم و نفس عاقبت سوز است در اینجا نمونه مردمان عابد و زاهد است که همه عمر گرفتار وسواس طهارت و شستشواند.

- کبک
نمونه مردم جواهر دوست که همه عمر خود را صرف جمع آوری انواع جواهرات و احجار کریمه و یا اشیاء قیمتی و عتیق می نمایند.

- همای
مرغیست افسانه ای که گویند استخوان خورد و جانوری نیازارد و بر سر هر کس سایه افکند پادشاه شود (انندراج)- و در افسانه ها بسیار از او نام برده اند از جمله باین صورت که در شهرها و ممالک هنگام انتخاب پادشاه این مرغ را به پرواز می آورده اند و بر هر کس که می نشست او را شاه می کردند- در اینجا نمونه ایست از مردان جاه طلب که از زهد و عبادت برای جلب حطام دنیوی استفاده می کنند و از راه عزلت و عبادت ظاهری درصدد بر می آیند که ارباب مملکت و سیاست را بخود جلب نمایند و برای خود دستگاهی داشته باشند. خواجه حافظ اینگونه زهاد را "واعظ شحنه شناس" اصطلاح کرده است:
▫️و اعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
 زانکه منزلگه سلطان دل مسکین من است (حافظ)

- کوف
پرنده ایست بنحوست مشهور و آن دو قسم می باشد کوچک و بزرگ؛ کوچک را جغد و بزرگ را بوم خوانند (برهان) –این پرنده را که به نامهای جغد و بوم و کوف و بوف و مانند آن خوانند در ادبیات زرتشتی بهمن مرغ نامیده شده است و مرغیست اهورایی و بدون نحوست، کنیه او در عربی ام الخراب و ام الصیبان و غراب اللیل است. مرغیست که شب نمی خوابد و پرهایش بد پوست. طائریست منزوی و منفرد و حرام گوشت (دمیری ذیل بوم)- قدما برای این مرغ احکام و خواصی ذکر کرده اند که شرح آنهمه در اینجا میسر نیست در اینجا کنایه است از مردم زاهد و منزوی که گنج مقصود را در انزوا و خلوت وانعزال (گوشه گیری و عزلت نشینی) و گوشه گیری و بریدن از خلق و اجتماع می جویند.

- باز
قدما باز را حیوانی متکبر و تنگ خُـلق تصور می کردند (دمیری ذیل البازی)- در اینجا نمونه مردم درباری و اهل قلم است که بعلت نزدیکی به شاه همیشه بر دیگران فخر و مباهات می نمایند و تکبر می فروشند و از سپهداری و کله داری خویش سوء استفاده می نمایند.

- بوتیمار
نام مرغیست که بر لب آب نشیند و آب نخورد و گویند تشنه است و آب نخورد مبادا آب تمام شود آنرا مرغ «غم خوراک» گفته اند (آنندراج)- آنرا بعربی یمام گویند (برهان)- و حال آنکه «یمام» در عربی به کبوتر دشتی (منتهی الارب) یا کبوتر وحشی اطلاق می شود (دمیری) – در اینجا نمونه ای از آندسته از مردم خسیس است که مواهب زندگانی را از خود و دیگران دریغ می دارند، نه خود از آن متمتع می شوند و نه می توانند از تمتع دیگران لذت برند.

حکایت (برآستان جانان )عطار

 

 

      ۩۩۩ ☫ حکایت (برآستان جانان )عطار   ☫ ۩۩۩  

🔸ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ‌ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
 ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓّﻖ ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ.

🔹ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓّﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩ‌ﺩﻭﺯﯼ ‏(ﭘﯿﻨﻪ‌ﺩﻭﺯﯼ ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ‌ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ‏) می‌‌کند .
ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﮐﺮﺩه اﯼ؟ ﺑﺎ ﺍﯾﻨ ﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘه ای،  ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ‌ی ﺣﺠّﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞّ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ؟!

🔸ﮔﻔﺖ: ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ‌ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ . عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ‌ی ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪ . ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ . ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ . 

ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ : ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ‌ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ . ﭘﺎﺭﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ . ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ .

🔹ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ، ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ‌ی ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞِّ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.

👤 عطّار نيشابوری
📖 ﺗﺬﮐﺮة‌ ﺍﻻﻭﻟﯿﺎء