بدون عنوان (ماه رمضان) انجمن ادبی خلدستان (طریقت)
۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت )عنوان (غزل) سیاسی (اقتصادی ☫ ۩۩۩
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
.ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
نقل هر جور که از خلق کریمت کردند
قول صاحب غرضان است تو آنها نکنی
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی
حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی.
بود آیا که در میکدهها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
نامه تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژهها بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند.
انجمن میگسترام با سخندانی که نیست
فقر آمد ، انجمن کو دین و ایمانی که نیست
عامل این نابسامانی که هست از اتحاد
میروم پنهان کنم پشم پشیمانی که نیست
گشته ام بالا و پایین شهر را شب با چراغ
بس ملول از دیو و دد پبودم زِ انسانی که نیست
دردها را میکشم با خود به هر سو تا مرض
درد بی درمان مجو دارو و درمانی که نیست
بر سر پیمانه در میخانه هنگام ظهور
میرسد پیر مغان با عهد و پیمانی که نیست
روزهای جمعه در مهمانی مادر عیال
همچو مریم بیگمی خان بر سر خوانی که نیست
روز پیری تا که صرفٍ هضم من آسان بود
میجَوم هر لقمه ای را زیر دندانی که نیست
کشک و بادمجان ،فسنجانی اگر قسمت نشد
در ازای مرغ بریان و فسنجانی که نیست
از خوش اقبالیست شاید هرکه میبیند به خواب
سفره ای گسترده از آلاء الوانی که نیست
زیر کرسی میچپم هر شب کنار همسرم
در هراس از برف و بوران زمستانی که نیست
یار را دیدم سلامش کردم و گفتا علیک
گفتمش قربان پاسخ گفتنت جانی که نیست
غبغبش در کف لبش بر لب دلم را یافتم
همچو یوسف در ته چاه زنخدانی که نیست
گفت ادب را از چه کس آموختی؟ازبی ادب؟
گفتمش: لا ، بوده ام شاگرد لقمانی که نیست
دیده ام در هیئت دولت که از مافوق خود
هر وزیری میبرد فی الفور فرمانی که نیست
مملکت را منقبت گویی فزون شد جملگی
شیخ شد جویای مداح و ثناخوانی که نیست
فتنه سر برکرد از هر سوئی و شاعر ساختند
شعر میگویند بهر چشم فتّانی که نیست
در هجوم نرّه دیوان گشت مفقودالاثر
خاتم امنیّت از دست سلیمانی که نیست
مختلسها را پس از ابلاغ حکم دادگاه
بردهاند اغلب ازاین زندان به زندانی که نیست
با شرارتها که حکام خزان جا میکنند
در زمستان دفن میگردد بهارانی که نیست
بر سر هر کو نمک خورد و نمکدان را شکست
پیر ما فرمود بشکن آن نمکدانی که نیست
پتک آقازادهای خواهی اگر باشی بکوب
کلّه ای یکضرب بر ماتحت سندانی که نیست
نوچه های داش مشدی های طهران غیب شد
چاه ویل خویش را در چاله میدانی که نیست
ماده خرها هم بر این عهدند با کشف حجاب
بر عبا وُ بر ردا کرده پالانی که نیست
دل تمنای گلستانهای دیروزی نمود
بردمش گرمابه در رؤیای کاشانی که نیست
خار در دشت و دمن رویید و از حسرت نصیب
سر گذارد روی دامان گل افشانی که نیست
قشم را کردند کیش و خوف دارم تن کنند
چین و ماچین در خلیج فارس تنبانی که نیست!
از مسلمانی در این موطن به جا ماندهست نام
زرخرید بوذرش کردند سلمانی که نیست
شیخ کذّابان عالم گر فریدون هم بود
همچو ضحاکاست رستم مردِدَستانی که نیست
در کهنسالی شمار صیغه کردنهایشان
میکند غرق خجالت شیخ صنعانی که نیست
میروم از تصفحه ی تاریخ تــا عهد قجر
مینشینم بر در کاخ گلستانی که نیست
در تلاطم کشوری داریم با خلقی نزار
مرد و زن در آرزوی لعل خندانی که نیست
یک طرف قحط الرجال وُ یک طرف درد و بلا
مرگ بر ملت مسلط گشته طغیانی که نیست
روس منحوس است و اقدام تزار از بهر جنگ
فتحعلیشاه است با فتح نمایانی که نیست
انقلابی میرسد از راه بغداد و فغان
نام آن مشروطه با بخت درخشانی که نیست
مجلس شورای امنیت بنابر مصلحت
وضع قانون میشود با قصد عمرانی که نیست
متن قانون اساسی مادّه ،کرده تبصره
لازم الاجراست اما خود تو میدانی که نیست
انقلابی میرسد از راه اسهالی نشان
با هزاران وعدهی پیدا و پنهانی که نیست
خضر فرّخ پی رسد از راه و بخشد زندگی
با نثار جرعه های آب حیوانی که نیست
آرمانشهری که دادش مژده حرمانشهر شد
با ندانمکاری انصار و اعوانی که نیست
غرق نعمتهای گوناگون در عهده ازل
نابسامان تا ابد با وضع سامانی که نیست
گور میلیونها نفر را کنده ایم اما نخست
مرگ اینک بر سر ناز است فراخوانی که نیست
با فشار اقتصادی ذیل انواع فساد
ما فنا گشتیم و میگویند : بحرانی که نیست
با امیران معاصر جنگ ها کردیم سخت
تا که جاویدان بماند ملک ایرانی که نیست!
از(طریقت) بوده ام خرسند :عنوان غزل
حالیا درین غزل دارای عنوانی که نیست
۩خــُلدستان طریقت(غزل بازنشستگی )۩محمد مهدی طریقت ↘<<خطبه دوم
۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩