بر آستان جانان  (تذکره ) سعدی

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان  (تذکره ) سعدی☫ ۩۩۩

  

با همه مهر و با منش کینست
چه کنم حظ بخت من اینست


شاید ای نفس تا دگر نکنی
پنجه با ساعدی که سیمینست


ننهد پای تا نبیند جای
هر که را چشم مصلحت بینست


مثل زیرکان و چنبر عشق
طفل نادان و مار رنگینست


دردمند فراق سر ننهد
مگر آن شب که گور بالینست


گریه گو بر هلاک من مکنید
که نه این نوبت نخستینست


لازمست احتمال چندین جور
که محبت هزار چندینست


گر هزارم جواب تلخ دهی
اعتقاد من آن که شیرینست


مرد اگر شیر در کمند آرد
چون کمندش گرفت مسکینست


سعدیا تن به نیستی درده
چاره با سخت بازوان اینست

 

بر آستان جانان  (تذکره ) مهدی سهیلی

 

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان  (تذکره ) مهدی سهیلی ☫ ۩۩۩

 

  ازباغ های شیراز عطر بهار نارنج

آرد پیام مستی بر جان هوشیاران

در شامهای مهتاب عشاق کوچه گردند

آواز عشق خیزد از نای رهگذاران

 در بستر چمن ها از بهر خواب نوشین

لالایی لطیفیست آوای جویباران

در کوی گلفروشان گر پا نهی به گلگشت

گل دسته دسته بینی در دست گلعذاران

بر آستان جانان  (تذکره )حافظ

 

 

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان  (تذکره )حافظ☫ ۩۩۩

 

 

 

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی

کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست

می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه

تا چو زلفت سر سودا زده  در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست

عقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعه جام بر این تخت روان افشانم

غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا

من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

 

 

 

بر آستان جانان  (تذکره ) بلبل مکتبی + بر آستان جانان  (تذکره ) سیمین بهبهانی

 

No automatic alt text available.  

 

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان  (تذکره ) سیمین بهبهانی ☫ ۩۩۩

 

جوجه هایم! نغمه خوانی ها کنید
د رکنارم شادمانی ها کنید
 

گر شما را نیست پر، اینک پرم
بر شما این بال و پر می گسترم
 

گر شما را ناتوان این دست و پاست
 در تنم تاب و توان بهر شماست 


گرچه گه در آب و گه در آتشم
با شما یاران و دلبندان خوشم
 

در دلم شور از شما شور از شما
چشم بد دور از شما، دور از شما 

Image may contain: plant, outdoor and nature 

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان  (تذکره ) بلبل مکتبی ☫ ۩۩۩

 

سر زمین من
آی نارنجستان، مرا به نسیم اردیبهشت مهمان کن
که بهارانت رویای هزاره های کودکی من است
تو را دوست می دارم مثل پرنده ای که آشیانش را
و بی آشیانگی تلخ ترین حکایت تاریخ است
لبخند بزن ای ستاره ای که فروغت کلید قفلهای بسته است!
 دوباره لبخند بزن

بر آستان جانان  (تذکره )ایرج میرزا

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان (تذکره )ایرج میرزا ☫ ۩۩۩

هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود

چوپانی این گله به گرگان بسپردند
این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟

رندان به چپاول سر این سفره نشستند
این ها همه از غفلت و بی حالی ما بود

خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود

گفتند چنینیم و چنانیم دریغا
این ها همه لالایی خواباندن ما بود

ای کاش در دیزی ما باز نمی ماند
یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

بر آستان جانان  (تذکره ) سعدی

 

 

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان  (تذکره ) سعدی ☫ ۩۩۩

 

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را

بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

 

هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

 

می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند

تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را

 

بر آستان جانان  (تذکره ) خواجوی کرمانی

 ۩۩۩ ☫ بر آستان جانان  (تذکره ) خواجوی کرمانی ☫ ۩۩۩

  

پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان بادست
بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزادست
آنکه گویند که برآب نهادست جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادست
هر نفس مهر فلک بر دگری می‌افتد
چه توان کرد چون این سفله چنین افتادست
دل درین پیرزن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسیست که در عقد بسی دامادست
یاد دار این سخن از من که پس از من گوئی
یاد باد آنکه مرا این سخن از وی یادست
آنکه شداد در ایوان ز زر افکندی خشت
خشت ایوان شه اکنون ز سر شدادست
خاک بغداد به مرگ خلفا می‌گرید
ورنه این شط روان چیست که در بغدادست
گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه
مرو از راه که آن خون دل فرهادست
همچو نرگس بگشا چشم و ببین کاندر خاک
چند روی چو گل وقامت چون شمشادست
خیمه ی انس مزن بردر این کهنه رباط
که اساسش همه بی موقع و بی بنیادست
حاصلی نیست به جز غم ز جهان خواجو را
شادی جان کسی کو ز جهان آزادست

معلم ( آنکه لقب یافت درجهان به نام معلم   )

۩۩۩ ☫ معلم ☫ ۩۩۩


آنکه لقب یافت درجهان به نام معلم

درصف محشـر ببین مقام معلم
ای که بریرنج به دنبال گنج کجائی

کنیه زدانـش بجو زجام معلم
آنکه زنام است جـاودانه جهان را

گوش فراست زده به گام معلم
گشته دو گیتی بنام خالق یکتـا

کرده پیـام آوری مرام معلم
بعـد نبی شد ولی رهبـر عالم

اوست که گوید :منم غلام معلم
خیـز زجاو بزن حـلقه ی در را

راه سعـادت بپو زگام معلم
کرده خداوند والدان راخدم جسم

روح و روان داده شدزمام معلم
رونق این بزم شد به کام قلم ها

ازرش این انجمن حسام معلم
ای که شنیدی پیام کوچک ره را

گوش فرا دار در پیـام معلم
رمز بهشت و کلید راه "طریت"

هر که بخواهد بیابد از کلام معلم

__________________ صفحه 118 ( عِقد رسالت )

آنکه به تعلیم کمر بسته است
صفحه 42 ( عِقد رسالت )

1مرحوم صدرالممالک اردبیلی شخصی عارف مسلک بود. به همین سبب بعضی از آخوندها همیشه به دلیل مشرب عرفانی اش او را لعن و طرد و نفرین می کردند.

تا آن که محمدشاه قاجار، لقب #صدرالممالکی به او داد و او را در رأس علمای آذربایجان قرار داد. از همان لحظه، بسیاری از علمای لعن کننده، به تعظیم و تکریم وی پرداختند و در تقرّب به او نه تنها دستش را می بوسیدند، بلکه ته لیوان آبخوری او و باقی مانده غذای بشقاب او را به قصد شفا، از یکدیگر می ربودند.
نقل است؛ روزی که همه علما حضور داشتند، ایشان بالای منبر رفت و از حاضران پرسید:
آقایان علماء! بفرمایید: مطهرات(پاک کننده ها) در فقه اسلام چند تاست؟

آنان همه را بر شمردند: آب، زمین، آفتاب، استحاله، انتقال، اسلام، تبعیت، ...
اما ایشان قبول نکرده و گفت: نه! یکی را کم گفتید!
چند بار دیگر هم همین سوال را تکرار کرد و علماء، همان جواب قبلی را دادند، ولی ایشان قبول نمی کرد و می گفت: نه! یکی را کم گفتید!
سرانجام خودش با همان لهجه شیرین تركی گفت:
و آن که شما نگفتید، #گودرت [قدرت] است! من تا دیروز که آدمی عادی بوده و صاحب مقامی نبودم، شما مرا صوفی و عارف و نجس می دانستید، اما حالا که به حکم محمد شاه، حاجی صدر الممالک شده ام، پاک و مطهَّر شده ام! پس نتیجه می گیریم که «گودرت» هم از مطهرات است!

من یوسفِ گمـگشتهء بازار عشقم گمگشتهء کنـعانم وُ در کار عشقم

همزاد با گیلاسم وُ اُردی بهشتم هم گونه ای از یاسم وُ سرشارعشقم

امشب مرا زِ غصه بنا گوش بایدت

فردا مرا چو قصه فراموش بایدت

این در همیشه در صدف روزگار نیست

می گویمت ولی تو کجا گوش بایدت

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای نازنین تو با که در آغوش بایدت

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست

هشیار و مست را همه مدهوش بایدت

می جوش می زند به دل خم به ساغری

یادی اگر ز خون سیاووش بایـدت

گر نوش می کنی سخنی جوش گویمت

بهتر ز گوهری که تو در هوش بـایدت

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش بـایدت

اهل(طریقت)اند هوا خواه سالکــان

زین سالکان که با لب خاموش بـایدت

ادامه مطلب

ادامه نوشته

بر آستان جانان   

  

 

۩۩۩ ☫ بر آستان جانان   ☫ ۩۩۩  

"سعدی" 

برخيز كه مي رود زمستان
بگشاي در سراي بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وين پرده بگوي تا به يك بار
زحمت ببرد زپيش ايوان
آواز دهل نهان نماند
در زير گليم عشق پنهان
بر خيز كه باد صبح نوروز
در باغچه مي كند گل افشان
خاموشي بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امكان

__________________________

مولانای بلخی:

اندر دل من مها دل‌افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی


 

ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی


 

سنایی غزنوی:

 

با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز


 

خواجوی کرمانی:

 

خیمة نوروز بر صحرا زدند
چارطاق لعل بر خضرا زدند
لاله را بنگر که گویی عرشیان
کرسی از یاقوت برمینا زدند


 

ملک الشعرا بهار:

 

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد بر این موکب خجسته، درود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
به هرچه برگذری، اندُهی کند بدرود


 

 

عید آمد و مرغان رة گلزار گرفتند
وز شاخة گل داد دل زار گرفتند
نوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانه‌کشان ساغر سرشار گرفتند


 

منوچهری دامغانی:

 

نوروز، روزگار نشاطست و ایمنی
پوشیده ابر، دشت به دیبای ارمنی
از بامداد تا به شبانگاه می خوری
وز شامگاه تا به سحرگاه گل چینی


 

 

برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز


 

 

چو صبح رایت خورشید آشکار کند
ز مهر قبلة افلاک زرنگار کند
رسید موسم نوروز و گاه آن آمد
که دل هوای گلستان و لاله‌زار کند


 


بهاری داری ازوی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد 
بهار را نمیخواهم اگر بی تو باشد پیشاپیش عیدتون مبارک:))