خلدستان :(طریقت) چون افتخار من است

۩۩۩ ☫مقدمتان (بدون شرح)گل آذین۩۩۩ ☫ آذین ا

طلوع جلوهٔ خورشید ، روی یار من است
جمالِ روشنی چشمِ تار وُ مار من است

دلم به شوق رفیقان تپد به سینهٔ شوق
چــه بی‌ قرار عزیزانِ گُلــعذار من است

ز بخت ، شکوه ندارم که دورم از یاران
چو یاد یار هماره چو گل کنار من است

به وقت بوته ندارم ، اگر عیار وجود
تبار وُ جوهر یاران من عیار من است

به لوح سینه نوشتم به خط لم یزلی:
که اعتبار رفیقانم ، اعتبار من است

بدون یار نباشد نشاط وُ عیش وُ طرب
تـرانه ها که سرودم به اختیار من است

به هر نفس که کشم ، یاد دوستان دارم
زِ نقشِ خاطره جانانه ، یادگار من است

اگرچه فصل خزان را ، به چشم می‌بینم
حضور دلکش یاران من بهار من است

مرام دوست مرادم بُوَد نه مال و مقام
هرآنکه هست تهیدست، غمگسار من است

تمام هستی خود را دهم به پای رفیق
گواه گفتهٔ من شعر پر شرار من است

(اگرچه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را)
شکار دوست درین عالم ابتکار من است

به عالمی نفروشم مویی از سر یاران
که یار مایهٔ آسایش وُ قرار من است

بداد عمر گرانمایه شاعر از سر شوق
به راه دوست (طریقت) چون افتخار من است

قفس را کنج خلوت کرده معشوق
به آب و دانه عادت کرده معشوق

(طریقت): نوش دارو بهتــر دوست
به خون دل قناعت کرده معشوق

خواستم با یک غزل از عشق معنا فال شد
عاشقانه در سکوت شب تماشا فال شد

خواستم امشب کنار پنجره در نور ماه
در تمام خاطرات کهنه پیدا فال شد

خواستم در سجده گاه معبد چشمان تو
جان فدای آن نگاه مست زیبا فال شد

عطر گلهای تنم بوی خوشی دارد ز تو
خواستم آغوش خود را باغ رویا فال شد

در تنم از نام تو لرزید جان عاشقم
عاقبت با بوسه ای مستانه شیدا فال شد

هر شبی یادت شبیخون می زند بر پیکرم
دلخوشم هر لحظه و هردم تمنافال شد

باز می خواهم که در تنهایی و در خلوتم
یک بغل احساس را تقدیم دنیا فال شد

آهسته شب ها بی کسی پیوسته آغوشم کند
آوارگــی، دیوانگـــی همسـایـه بر دوشــم، کند

از ماجرای دوستی : صدها هزاران داستان
در هر هزار وُ یک شبی القصه در گوشم کند

آید زِ آن آغوشِ دور آن عطر پیراهن فروش
آن عطر پیراهن سروش هردَم سیه پوشم کند

هردم سیه پوشم ولی! از عشق مدهوشم، ولی
از دست نسرین ماه وَش چون سرکه در جوشم کند

خواهی جوابم را بده، خواهی جوابم را مده
من یک تماس خسته ام ترسم فراموشم کند!

از این که شیرین وَش توئی از غصه فرهادم هنوز
حافظ (طریقت) روز وُشب سعدیِ مغشوشم کند

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

خلدستان : حکایت ، روایت =>طریقت (در ادامه برای علاقمندان)

<<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

ادامه نوشته

خلدستان طریقت:به راه دوست (طریقت) چون افتخار من است

۩۩۩☫ سرحلقهء(طریقت)درحلقه ی خمشان ۩۩۩

سرحلقهء طریقت وقت شکار هستی

سرحلقه شریعت خود بی‌قرار هستی

خضر: اَر تورا نخوانم آب حیات خوردی

پیشت چرا نمیرم چون ماندگار هستی

فاروق چون نباشی چون از فراق رستی

قارون چون نباشی چون یار غار هستی

اکنون تو شهریاری کو را غلام خوانم

اکنون به تخت شاهی کز غم نزار هستی

در گلشن تعلق صد گونه گل بچیدی

هم سنبلش بسودی هم لاله زار هستی

در" وَاِن یکاد "مطلق گاهی تو می‌زدی ره

اکنون نعوذبالله چون پرخمار هستی

آنگه فقیر بودی بس خرقه‌ها ربودی

پس وای بر فقیران چون ذوالفقار هستی

هان بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوری

گردن بزن خزان را چون نوبهار هستی

از رستخیز بگذر چون رستخیز بگذشت

هم از حساب رستی چون بی‌شمار هستی

از نان شدی تو فارغ چون ماهیان دریا

کشتی نشستگان رادریا کنار هستی

ای جان بر فرشته از نور حق سرشته

ای چلچراغ رهوار در اختیار هستی

غم را شکار بودی بی‌کردگار بودی

چون سازگار گشتی باکردگار هستی

گر خون خلق ریزی ور با فلک ستیزی

عذرت نمی پذیرم چون گلعذار هستی

نازت رسد ازیرا زیبا و نازنینی

کبرت رسدهمی زان چون از کبار هستی

سرحلقهء (طریقت) در حلقه خموشان

سرحلقهء خموشان چون گوشوار هستی

***

آهسته شب ها بی کسی پیوسته آغوشم کند
آوارگــی، دیوانگـــی همسـایـه بر دوشــم، کند

از ماجرای دوستی : صدها هزاران داستان
در هر هزار وُ یک شبی القصه در گوشم کند

آید زِ آن آغوشِ دور آن عطر پیراهن فروش
آن عطر پیراهن سروش هردَم سیه پوشم کند

هردم سیه پوشم ولی! از عشق مدهوشم، ولی
از دست نسرین ماه وَش چون سرکه در جوشم کند

خواهی جوابم را بده، خواهی جوابم را مده
من یک تماس خسته ام ترسم فراموشم کند!

از این که شیرین وَش توئی از غصه فرهادم هنوز
حافظ (طریقت) روز وُشب سعدیِ مغشوشم کند

***

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد

بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

***

۩۩☫ به راه دوست (طریقت )چون افتخار من است ☫۩۩۩

طلوع جلوهٔ خورشید ، روی یار من است
جمالِ روشنی چشمِ تار وُ مار من است

دلم به شوق رفیقان تپد به سینهٔ شوق
چــه بی‌ قرار عزیزانِ گُلــعذار من است

ز بخت ، شکوه ندارم که دورم از یاران
چو یاد یار هماره چو گل کنار من است

به وقت بوته ندارم ، اگر عیار وجود
تبار وُ جوهر یاران من عیار من است

به لوح سینه نوشتم به خط لم یزلی:
که اعتبار رفیقانم ، اعتبار من است

بدون یار نباشد نشاط وُ عیش وُ طرب
تـرانه ها که سرودم به اختیار من است

به هر نفس که کشم ، یاد دوستان دارم
زِ نقشِ خاطره جانانه ، یادگار من است

اگرچه فصل خزان را ، به چشم می‌بینم
حضور دلکش یاران من بهار من است

مرام دوست مرادم بُوَد نه مال و مقام
هرآنکه هست تهیدست، غمگسار من است

تمام هستی خود را دهم به پای رفیق
گواه گفتهٔ من شعر پر شرار من است

(اگرچه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را)
شکار دوست درین عالم ابتکار من است

به عالمی نفروشم مویی از سر یاران
که یار مایهٔ آسایش وُ قرار من است

بداد عمر گرانمایه شاعر از سر شوق
به راه دوست (طریقت) چون افتخار من است

خــُلدستان طریقت(حکایت :مغشوش)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

به راه دوست (طریقت) چون افتخار من است

۩۩☫ به راه دوست  (طریقت )چون افتخار من است ۩۩۩ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

طلوع جلوهٔ خورشید ، روی یار من است
جمالِ  روشنی چشمِ  تار وُ مار من است

دلم به شوق رفیقان تپد به سینهٔ شوق
چــه بی‌ قرار عزیزانِ  گُلــعذار من است

ز بخت ، شکوه ندارم که دورم از یاران
چو یاد یار هماره چو گل کنار من است

به وقت بوته ندارم ، اگر عیار وجود
تبار وُ جوهر یاران من عیار من است

به لوح سینه نوشتم به خط لم یزلی:
که اعتبار رفیقانم ، اعتبار من است

بدون یار نباشد نشاط وُ عیش وُ طرب
تـرانه ها که سرودم به اختیار من است

به هر نفس که کشم ، یاد دوستان دارم
زِ نقشِ خاطره جانانه  ، یادگار من است

اگرچه فصل خزان را ، به چشم می‌بینم
حضور دلکش یاران من بهار من است

مرام دوست مرادم بُوَد نه مال و مقام
هرآنکه هست تهیدست، غمگسار من است

تمام هستی خود را دهم به پای رفیق
گواه گفتهٔ من شعر پر شرار من است

(اگرچه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را)
شکار دوست درین عالم ابتکار من است

به عالمی نفروشم مویی از سر یاران
که یار مایهٔ آسایش وُ  قرار من است

بداد عمر گرانمایه شاعر از سر شوق
به راه دوست (طریقت) چون افتخار من است

 

 ۩خــُلدستان طریقت (صفحه غزل  )۩۩  محمّدمهدی طریقت  

...