خلدستان : مجموعه آثار =جمشید(طریقت) ، قَلَمَش دِرِّ گرانست !(شاهنشاهی) سلطنت

425

ای که مهجوری عُشّاق روا میداری
عاشقان را ز بَر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که درین ره به خدا میداری
دل ربودی و بِحِل کردمت ای جان لیکن
به ازین دار نگاهش که مرا میداری
ساغر ما که حریفان دگر مینوشند
ما تحمّل نکنیم ار تو روا میداری
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه تست
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری
تو به تقصیر خود افتادی ازین در محروم
از که مینالی و فریاد چرا میداری
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
کار ناکرده چه امید عطا میداری؟

¤¤

رهبر انقلاب پس از دریافت پیام پادشاه عربستان: دو کشور می‌توانند تکمیل‌کننده یکدیگر باشند

رهبر انقلاب اسلامی پس از دریافت پیام پادشاه عربستان تاکید کردند: دو کشور می‌توانند تکمیل‌کننده یکدیگر باشند.

چون برگ خزان به شعربرمی خیزیم
با خُرد و کلان به شعر بر می خیزیم
روزی که اجل سراغ من آمده است
با شعر و کتابِ شعر برمی خیزیم

«خالد بن سلمان»(وزیر دفاع عربستان سعودی) عصر امروز پنجشنبه(۲۸ فروردین ۱۴۰۴) پیام پادشاه این کشور را تقدیم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی کرد.

رهبر انقلاب اسلامی در این دیدار تاکید کردند: اعتقاد ما این است که ارتباط میان جمهوری اسلامی ایران و عربستان برای هردو کشور مفید خواهد بود و دو کشور می‌توانند تکمیل‌کننده یکدیگر باشند.حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با تاکید بر اینکه گسترش روابط دو کشور دشمنانی دارد، خاطرنشان کردند: باید بر این انگیزه‌های خصمانه فائق آمد و ما در این خصوص آماده هستیم.

بیاکه قصراَمل سخت سست بنیادست
بیار بــاده که بنـــیاد عـــمر بـَـــر بادست
غلام همَــت آنم که زیـــر چرخ کــــبود
ز هــر چه رنگ تعـــلق پَـــذیرد آزادست
بگویمت که به میخانه دوش مست وُ خراب
سروش عالم غیبم چه مُـــژده‌ها دادست
که ای بلندنظر شاهـــباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنـــگره عـرش می‌زنـــند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر وُ در عمل آر
که این حــدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور وُ پند من مَــبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده وز جبین گِـره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگـشـادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست
نشان عهد وُ وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فـــریادست
حسد چه می‌بری ای سست نظم برحافظ
قبول خــاطر و لطف سخن خدادادست

مامور بهانه های فردا گشتیم
دلبسته ی اما و اگر ها گشتیم
ما گمشدگانیم که در کوچه شهر
جامانده ترین حرف الفبا گشتیم

¤¤¤

بگذار ببینم ات که فردا چه کنم
پیغام تو هم رسیده اما چه کنم
از فصل خزان تکیده ام، شب یلدا را
امشب خبرم کنی که یلدا چه کنم

¤¤¤

سرشار تو ام خبر نداری گویا؟
از کوچه ی ما گذر نداری گویا؟
ای پنجه خورشید هوس آلوده
یلدای مرا سحر نداری گویا؟

بندِ شرابند وُ منم مستِ لبش

لب چو یاقوت زبان هست بکامِ رطبش

نـزنم جـامِ (طریقت) به تب وُ تاب تبش

بنشانم به خمارم خمِ گیسوی شبش

جمشید اگر جامِ جَمَش دُرّ گران است !
مجنون، لقبِ مُحتَرمش دُّرگران است !

آدم برود محضرِ جبریلِ امین باز
تک برگیِ حَقُ القَدَمَش دُرّ گران است !

بعد از سفری با دم کوتاه مسیحش
الیاس بیاید قَسَمَش دُرّ گران است !

شاعر بنشیند : بنوازد غزل ناب
چای وُ غزلِ تازه دَمَش دُرِّ گران است !

قابیل برای دیه یِ حضرتِ هابیل
یک دانگ هوایِ حَرَمَش دُرِّ گران است !

درویش، تبرزین بزند بازویِ کشکول
جمشید(طریقت) ، قَلَمَش دِرِّ گرانست !

در پیِ شعر وُ غزل چون سرو نازی ماوراء
خوشتر از معشوقه ای مهمان‌نوازی ماوراء

بخت با من سازگار وُ ماه با من مهربان
شکر ایزد، کامکار وُ کارسازی ماوراء

سرو ناز قامتت از سر نهاده سرکشی
تُرک چشمی کرده ای با تُرکتازی ماوراء

یار چندان باده‌ام پیموده از دالان خویش
چون سبکبالان چرا در اهتزازی ماوراء

جامِ جانانی وُ ما افتادگان را دستگیر
ای بنازم ساقی مسکین نوازی ماوراء

عاشقی وُ مستی وُ خمخانه های نکته سنج
چون توانی داشتن پوشیده رازی ماوراء

شاهد این ماجرا چشم حریفان بست و رفت
نوبتی شد: نوبت سوز و گدازی ماوراء

هر یک از یاران ز مستی بر کناری خفته اند
برکناری خواب دیدم چشم بازی ماوراء

جا به تقریبی گرفتم در بر نازک خیال
دلبری در کف عنانِ حرص و آزی ماوراء

با سر زلفی که داری چشم امیدم توئی
آشنا آشفته دیدم دلنوازی ماوراء

پرتو ناز تو همچون طرّه‌ی دلبند من
تا سحرگه داشتم راز و نیازی ماوراء

از مه رخسار تو نشناختم باز آفتاب
تا سحرگاهان قضا کردم نمازی ماوراء

آبرو دادی قلم را با(طریقت) همنشین
بعد ازین معشوقهء نان و پیازی ماوراء

خــُلدستان طریقت(برآستان :حافظ )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : مجموعه اشعار +حکایات => روایات

۩۩۩ ☫خموش باش (طریقت) سخن مگو به عوام☫ ۩۩۩

بیا بیا که سخن از می و مغان باشد

سخن ز باده کشان و ز مطربان باشد

ز پیر و میکده و جام و ساغر و باده

ز می فروش و ز آئینِ می کشان باشد

ز باده ای که همه انبیا بنوشیدند

زمان جان بکفانست وُ شرحِ آن باشد

ز باده ای که همه اولیا از آن مستند

ز ساغری که در آن بوده زهرِ جان باشد

ز پیرِ باده فروشان علیِ عمرانی

ز باده بود دوازده عدد عیان باشد

ز نورِ باده برافروز جامِ ما ساقی

ز حافظ و سخنِ نغز، خوش بیان باشد

ز معرفت که همه عارفان حق دارند

ز میرِ مُلکِ ولا، صاحب زمان باشد

خموش باش(طریقت)سخن مگو به عوام

کمالِ طبعِ روان شعرِ جاودان باشد

محمّد مهدی طریقت

خــُلدستان طریقت(اسفتد :انتخابات )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم



محمّد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان :با(طریقت) دم زَنم از  ساغـر وُ می  در چمن(انجمن ادبی)سِلطَنت آبادِ خوسار

۩۩۩ ☫ +ساغر و می در چمن =منظومهء خوساری☫۩۩۩

هرکا دنیا بیکِسه، حیله و تزویرو بـــرآ
لَعن و نفرین ودعا اِمرو بی تاثیروبــرآ

زندگی وَدجوری پا ژ مین ِ بوجارِ مُنُو
زندگی اِز مُنُو بُوجار اِدی، سیرو بِـــرآ

پَــَّر عاشق نگنی عاشــقی، وَدردیوآ
ز ِمونَ وَد جوریو، وِچَه بی تقصیرو بِـــرآ

اِدی دل نا نَدُرو عاشق این و اون گـــنو
عاشقی جی این روآ، اِز اِشکم سیرو بِـــرآ

گربهء هُمسایِ ِ هاما هر رُو بِ هررُو باردآرو
بیخوسان به تخته اُن، به کار تکثیرو بِـــرآ

وَسگی گوشت و اسخون اِخورو پــِروارگـِنو
حیکلژ گـُندَ گــِنو اِنــــدازی ِ شـــیرو بِـــرآ

اگه دست مین جیبد کِـر ِ، جیبدخالیوآ
این صدای تَهِء دیگ خورتنِ کفگیرو بِــرآ

بَلتا بَل بَشو گـِنو پنج و یک و هفت و اینا
همیزن پیل اِدین ِ هرکا سرازیرو بِـــرآ

عیداِمسال بومَ ُو بَشه به یگ تونگُلَــکی
خیلی زی دیر گــِنو دیــــرگنو دیرو بِـــرآ

رُو مانــی گِنا و یگ سری به آجید نــَکِشا
دو تا گُـل هاگی بـَبـِر، اِندانی دلگیروبِـــرآ

اگه از سِــــکته و آلمایزر و اِینا نَمــِر و
موتور و پرایدحِمِرتَ،جونژ هادگیرو بِـــرآ

سِل دِق با دل بی صَـحب مُن چژ کِ نکرت
این دلِ بی صَحَبِم جی، تازه تعمیر و بِـــرآ

هر کی که سر به سر مِــردُم این زِ مونَ نُو
تا پــِسین، اِدمِرو یا صاحـــب زمینگیرو بِـــرآ

این روا به هر کـــسی سِلام کِر ِ، داد ِ کِشو
خوژ بخوژ قحر ِکِرو یگ سالو نیم قَحرو بِـــرآ

دل و قُلوَ نَدینان دِیر و وَروم قُلمبَ بو
نکِــرو بُـــونِه گَــزَ مینِ رَزَ گیرو برآ؟

سلطنت آباد خوسار

دِر سِلطنت آباد خوسار ،قصری داران ، کُوُنه و فراخ. عاسمونژ بلند وُچناراژ رفیع و صحن و حَصِژ قالی‌پوش وَلگاژ پنجه‌ء اُفتو گرم‌‌ و بِراُفتو. رِی بِ ری ایوانژ عمارت، حیض هشتیِ فیروزی آروم ِ آروم مینژ ، هَمرِتَ از اُوُ گِل وُ وَلگ ِ چنار و گِرتکون عاسمونژ پُرِ غِلا که هیچ نَتِلِندِ خلوت گِنوُ وُ سوت و کور بَمونوُ . مُن در سِلطنت آباد خوسارسنّی داران به اِندازِ اجداد مرحومِ خوُم . عصایی اِز چوُ گِرتِکون که مُن ِژ گوش دارتِی و عینکی دایره ای و کُلُفت که دِیرِ وَرم اِز گَرت و غبارآلودَ نشونِ ‌دُوُ . پالتو سیا و بلند که سرمای استخون سیز ملایم کِروُ . بَخچه همین مُن دِر این عمارتَ ، کاری نداران جز یاد و خاطرهء اُون قِدیم نِدیما . گای در ایونَ ، ری چارپای َ چُرت بید خوسان ، گای جی ری بِ ری اُرُسی تالار هفت بَری، ری به جَعد یَ َ گِرتکو نا سیل کِران ، پس و پیش شنِدِ وُ دل به قار قار غلا اِ ت‌ِسپاران که بَل کُم خبری تازه بَرسو . قِلنَ چاق کِران و آتیش تُ بیدان وُ به غلا خیرَد ِ گِنان که ری گِرتکونَ سالا ی ِ سالو ‌ لُو نَ دُورو ، چه عمارتیوُ سلطنت آباد خوسار کِ خِبِژ بنا کِرت کَلِحسن شِمرَ ! گای به تالار د کِسان عمارت سلطنت آباد خوسار . گرامافونژ دارت که بعد مرگ «آ سد رضا »، کَسی اُنِژ تعمیر نَکِرت و کمتر به خوندنِژ وامِدارمِ کِرت تا «یَ رو بشتان مَحل ژیر » بَخچم وَرخونُو دراز گِنان و فکر کِران بِ مشبکای ارسی وُ سَرِ بَرآ سِیل کِران و آماده هِشتنِ گِنان ... من سالا وُ ک ِ مینِ این< سلطنت آباد خوسار > دِران ..

َ۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩
۞۩۩۩۩
مشاجره ومشاعره(2).»۩۩۩۞☼
خواجه عبداله خوانساری و پیرطریقتگرد آورنده درتتمه بیوگرافی یا (شرح حال خودمان) آنچه بایداز«روز و روزگار» بدان

می پرداختم اینکه آمحّـــمد باقر میرزاباقی در حیات خود به اظـــهار واقرار معاصرین

مسلمانی بود کامل وبا ایمان لیکن بعضی از روی حسد وبخل وی رانامسلمان
می خواندند که عین آنچه که ورا بدان می خواندند دور از ادب ونزاکت است
که بهتر است سانسور شود. اما چیزی که خواجه عبداله بدان ایمان
قریب به یقین داشت ودارد اینکه بارها مکرر در مکرربصورت خفی
وجلی اقرار واظهار می داشت «المعلمون ٌ کُلُـــهم اجمعون(..
. ).فهم فیها داخلون ِالایَومَ اَلقیام.ولا رَیِبَ فیه»صدقه عن
روایته مِن خواجه عبداله خوانساری دام ظله ُالعـالی
ودر آن روزی که ماهم روزگاری داشتیم
....روزی پیر طریقـت در ملاقات با
خواجه عبداله کلمه درست
رابه لحاظ لفظی درشت
ادا می نماید
خواجه
در عین حال
فوراً و.صریحاً اظهار می دارد
این یکی از جملات قصارماست
وشیخ نمی بایست از آنچه ما در چنته
داریم به نام خود ثبت وضبط نماید که شیخ
هم فی الحال ثبت وضبط را به نام نامی خواجه
واگذار می نماید وعطایش را به لقایش می بخشد
و هنر شعر و شاعری را از مرحوم افسر خوانساری تحت
عنوان هنر شاعربا ردیف انداز در سفره ای می اندازیم باشد که
مورد پسند خوانندگان قرار گیرد
یا باین غمزده یکدم نظرای شاه انداز
یا که بر دوش غمم طنطنه جاه انداز
یا بر انداز زرخـــسار منیرت بــــرقـــع
یا حجاب ای صنمابررخ چون ماه انداز
یا به چشمان سیه فتنه مکن دردل وجان
یا نظـــــــــر برمن افتاده در راه انداز
یا مکن تیره چوشب یا ازسر زلفت دل را
یاکلید رخ همچون قمرت چـــاه انداز
یامکش لشکر حسنت نستان ملک زعقل
یا که صیّت ارنی در همه افواه انداز
یا مگو قصه که خلقی شود از غصه هلاک
یاکه از دّرسخن سایه بدلخواه انداز
یاکه از(افسر)بیچاره دگر خورده مــگیـــر
یا که اندر دل او خیمه و خرگاه انداز
۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞
نقش جهان اصفهان


آنچه که این میدان را از دیگر میدان‌ها متمایز می‌سازد، شکل هندسی مستطیلی آن است که با ظاهر دایره‌ای یا متمایل به بیضی شکل است.
یا میدان مثلثی شکل Place Dauphine در پاریس


میدان دوفین یک میدان مثلی شکل است که تقریبا در غرب پاریس قرار دارد .

بشکنــد دسـتی کـه ویــران کــرد گلــزار وطن
خشک گردد ریشه‌ی خاری که شد خوار وطن

در مزارستان ، هَزاران جمعِ عـاشق خفته‌‌اند
گوشِ دل وا کن ببــین گـل‌هـا ی گلــزار وطن

آرزوها شد به چاک از خـاک چون گنجیـنه‌ای
لاف مَردی می زند در قـدر وُ معیــار وطن

روبهان بیدار وُ شیران نوبتی را خفتــه‌اند
جمعـی از ایرانیان ، نــسلِ گهـــربـــار وطن

مـرکـز عشق است ایران خـاک پاکی در جهان
در طـوافش هست دل‌هــا خـطّ پــرگــار وطن

گرچه ویــران است ایران خـاک ما چوتــوتیــا
در جهان تاهست ایران هست بیمـــار وطن

مهربان : کیِ کیــنه دارد در دلش از آریا
کــرد ویــران لاجرم از جملـه ـ آثـــار وطن

چرچش چرخ فلک افتاده ویـران دست ظلم
می‌شود بیدار "بیدارند" ـ ، معمــار وطن

میهن از جهلی کـه فـرمـان داد بر تخریـب کو
می‌شـود مــدفــون ناپاکی ، به آوار وطن

انـدک انـدک گشـته بــــازار تظاهر بر مَلا
رونقـش افزون نگردد ،هسـت بـازار وطن

می‌رسد روزی" مُحبّت" را بنـــا خواهیم کرد
خُدعه وُ لامذهبی رفت از:ســزاوار وطن

با گلاب وُ مُشک وُ عنبر شسته گردد میهنم
می‌زداید اشـک‌هـــای شــوق ، زنگار وطن

ای خوش آن ر‌وزیکه آید شادی وُ مهر وُ صفا
گفته ها کردار نیک وُ "پــنــد " پنــدار وطن

نغمــه‌ی "جاوید بادآ" مــی‌شــود اینجـــا بلنـــد
می‌رسد بــر گـــوش استبـــداد ، اخبـــار وطن

هرکسی از دورِ عالَم رو بــه ایران می‌کند
تکیــه‌گـاه عــالمـی چـون هسـت دلدار وطن

شد بُرون سـیـنه‌های خســته ازظــلم و ســتم
مــرغ دل پـَــر می‌کشـد آیـد بـه دیــــدار وطن

جشن شـادی می‌شود بــر پــا به کوری سـتم
هست اگر شعر وُ شعار اینک جلو دار وطن

با(طریقت) دم زَنم از ساغـر وُ می در چمن
هست چون مستی مــا از جــام سرشار وطن

ح. (طریقت)

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(تماشا آفرین+ ساغر وُ مِیِ در چمن )

۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

خلدستان :صبوری پیشه کن اینک (طریقت )اشعار +معلم

۩۩۩ ☫ شعر (طریقت)از صف دربار چیستم ☫۩۩۩

اشعــارِ غــزل دارم، یک باغ چو پــروانه
از عطر مِیِ گلشن ، گردیده چو میخانه
کو صومعه و زاهــد، کو دیر و کلیسا را
از عشق گُل و گلشن اینچا شده گُلخانه
گیسوی پریشانت، شور و هیجان دارد
دیدار میّـــسر شد ، دیوانه چـــو دیوانه
خندیدن وُ رقصیدن جام جم کیخسرو
چون خسروِ شیرینی ، از بهر تو دُرّ دانه
آن‌یار سراپا مست، آمد بَـر من بنشست
دارم زِ زلیخا پَـــند ، بی‌ساغر وُ پیمانه
تنها تو در این دنیا، در دیده وُ دل پیدا
ایــکاش نگردم من، در نـزد تو چو بیگانه
یک لحظه دگر ایگل، در نزد (طریقت) شو
کو کو... نپرد اینجا ، ای قمری بی لانه

۩۩☫ مثنوی/صبوری پیشه کن اینک (طریقت )اشعار ۩۩

۩۩۩☫اشعار (طریقت)هم ، : شعر تر ما باب کرد : زبانی نو ۩۩۩



از شعر وُ سرود من دربارهء سودایی

وقتیکه عطش خیزد ازسینهءدریایی

تاریخِ پُرازعشقت صد فتنهء خون دیده

ای ماه خراسانی!خورشید بخارایی!

خط لب تو از مصر،خالش زِکجا؟از هند

" ای روی دلآرایت روشنگر زیبایی "

اشعارِ(طریقت) هم ،هردَم به زبانی نو

در گوش تو می پیچد مثلِ شب وُ لالایی

۩۩۩ ☫خــُاــدستان طریقت ☫۩۩۩

بلبلانِ شیدا هو لااله‌الاهو

لاله‌ی فرح‌زا هو لااله‌الاهو

شاخهٔ شاخه ی نو روز با طراوت تازه

شاخ وُ برگ گویاهو لااله‌الاهو

زیر و بم در این عالم، قطره قطره خشکی یَم

چکه چکه دریا هو لااله‌الاهو

قمریانِ طوطی وَش، صلصل وُ همایِ غش

نغمه‌خوان وُ یلدا هو لااله‌الاهو

باجماد وُ با حیوان، با نبات وُ باانسان

ذکرشان ز مولی هو لااله‌الاهو

عارفِ جهانِ حق ناظرست برعالم

شد رها ز سودا هو لااله‌الاهو

هر چه در نهان باشد ظاهرِ جهان باشد

شعرِ رو به بالا هو لااله‌الاهو

می‌شود روان روشن از تجلیِ جانان

روح وُ جان توانا هو لااله‌الاهو

سالکِ (طریقت ) شد شاعرِ خدابین جو

____________________________________

۩۩۩ ☫خــُاــدستان طریقت ☫۩۩۩

میوهء ممنوعه چیدن را که حوّا باب کرد
آدم وُ حوا ، به اخراج از کجا را باب کرد

وانگهی قابیل با بیل ازعقب هابیل زد
حمله ء با یک بیل را در کل دنیا باب کرد

نوح نهصد سال کشتی ساخت آن هم درکویر
کار دور از عقل را نامرد دانا باب کرد

بارداری بی دخول جنس نر را در جهان
حضرت مریم به لطف حق تعالی باب کرد

با شروع این پدید:مرد از پی زن می دوید
از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد

یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب زاد
صنعت انبوه سازی را فُرادا باب کرد

رد شدن از نیل بی لنج وُ بلم معنی نداشت
معجزه : از نیل را با چوب، موسا باب کرد

حرفه ی آتش نشانی را هزاران سال پیش
از لج نمرود ابراهیم گرما را به سرما باب کرد

گوسفندی را به قربانگاه اسماعیل بُرد
مبحث ایثار را در حد اعلا باب کرد

بس که کل کل کرد با موری، سلیمان نبی
بحث ایثار وشهادت را میان جانورها باب کرد

بردن سگ در مکان خواب را از آن قدیم
عضوی از اصحاب کهف از بهر تقوا باب کرد

کفش زنها قرنها از گالش وُ از گیوه بود
کفش های شیشه ای را سیندرلا باب کرد

می سرودم من اَزل را تا اَبد کردم مُرور
مصرع �واگویه هـا�یت را تمنّــا باب کرد

پیش از این شعر(طریقت)با ردیفِ باب را
این شعار خاص را شعر تر ما باب کرد
کدخدائی خانه بر دوشند، لا حولَ وَلآ
دائماً در فکر آغوشند، لا حولَ وَلآ

دودِ شمعِ ، انجمن بالانشیند در سمآ
در عزایِ خود سیه‌ پوشند، لا حولَ وَلآ

تا پیام از گوهرِ افسر به دیوانی رسید
پای تا سَر در صفِ گوشند، لا حولَ وَلآ

سایبانِ سایۀ کمرنگِ خود گُم کرده‌ اند
خاطراتِ خود فراموشند، لا حولَ وَلآ

مرغِ آتش‌ بالِ پَر افشانده بر خاکسرند
خشمِ آتشگاهِ خاموشند،لا حولَ وَلآ

داغ هرجا گُل کند باغِ شقایق می‌ شوند
بر سَرِ هر داغ می‌ جوشند، لا حولَ وَلآ

دشت وُصحرا گشت آبادانِ مردانِ شهید
نایِ چوپانان، در یوشند، لا حولَ وَلآ

زان مِیِ باقی که ساقی ریخت در پیمانشان
طاقت از دِل شد، زِ سَر هوشند، لا حولَ وَلآ

گاه یوسف می شود ،بخشیِ شعرِ کوهسار
گاه افسرزاده چاووشند، لا حولَ وَلآ

خانِ خُلدستان :(طریقت)خانِ اسکندر شده
خانی از خونِ سیاووشند، لا حولَ وَلآ

ضد عفونی کردن جسد یک قربانی ویروس ابولا در جمهوری دموکراتیک کنگو/ رویترز

پذیرایی با چای و قهوه از معترضان "جلیقه زرد" در فرانسه
پذیرایی با چای و قهوه از معترضان
گردهمایی هفتادمین سالگرد تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر(روز جهانی حقوق بشر) در شهر میلان ایتالیا/EPA
گردهمایی هفتادمین سالگرد تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر(روز جهانی حقوق بشر) در شهر میلان ایتالیا/EPA



ادامه نوشته

بدون شرح, ضرب المثل, برآستان جانان

۩۩۩ ☫ خلدستان(طریقت ) روایت : ضرب المثل غزل ۩۩۩

محمّدمهدی طریقت

پیغام آشنا، نفَسِ روح‌پرور است

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

شاهد که در میان نبود، شمع گو بمیر

چون هست، اگر چراغ نباشد منور است

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغِ زنده‌دلان، کوی دل‌بر است

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده‌ام هنوز که نزلی محقر است

کاش آن به خشم‌رفتهٔ ما آشتی‌کنان

بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است

جانا! دلم چو عود بر آتش بسوختی

وین دم که می‌زنم ز غمت، دود مجمر است

شب‌های بی توام، شبِ گور است در خیال

ور بی تو بامداد کنم، روز محشر است

گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود

معشوق خوب‌روی، چه محتاجِ زیور است؟

سعدی! خیال بیهده بستی، امید وصل

هجرت بکُشت و وصل هنوزت مصور است

زنهار از این امید درازت که در دل است

هیهات از این خیال محالت که در سر است

گاهی اوقات بدون توجه به اصل و ریشه ی ضرب المثل در محاوره های روز مره بدون اگاهی از آن استفاده می کنند : به عنوان مثال : پیش میآید که کسی این ضرب المثل را استفاده کند "چی بود وُ چی شد"و حکایت این ضرب المثل اینگونه است که یک روز، باربری در بازار طهران پیش خود فکر می کرد وآرزو میکرد ”کاش مادرم که به بیماری لاعلاج دُچار است میمرد“ و پدرم زن بیوه ای "خوشگل "میگرفت و آن زن بیوه صاحب دختر جوانی بود که من با آن دختر دوست می شدم و عشقبازی میکردم و دست آخر هم با وی ازدواج میکردم از قضا روزی بر اثر یک تصادف به جای مادر، پدرش دار فانی را وداع گفت و پس از چندی مادرش با یک مرد سبیل کلفت ازدواج کرد ومرد گردن کلفت هر روز بعد از خلوت کردن با مادر و مرتب کردن اوضاع از پسرک التماس دعائی در گوشه و کنار سراغ از پسرک را می گرفت .... پسر که در بازار باربری می کرد قبلاً بالا و پائین می پریدو بشکن می زد و می گفت : اگه بشه چی میشه!! بازارین دیدند پسرک باربر در گوشه ای غمگین نشسته و دست روی دست می زند که : "چی بود و چی شد " حالا حکایت مردم ایران است که نزدیک به نیم قرن پیش پشت سرِ آخوند ها نماز می خواندند و طلب اسلام ناب ناب می کردند و اکنون چار قوه در پشت پرده با عمو اسماعیل و آب ریکا دارند پنچری مردم را به حول و قوه الهی می گیرند و دلار هی بالا می رود و باسن مردم پاره می شود زیرا حقوق بر اساس سکه رایج مملکت است و مجارج بر اساس عرف بین الممل .... " چی بود وُ چی شد " .... پسرک طهرانی کجائی که یادت بخیر !

محمّدمهدی طریقت

خلدستان:گفتم چرا دلخسته ای ای عارف سلطان جان +گفتم چرا دلخسته ای ای عارف سلطان جان

۩۩۩☫ اشعار :/رباعیات (طریقت) روایت

لاله سرنگون ازین لاله!
هم مستی عشق در پیاله حکایت دارد
هم در سخنم غم است و ناله روایت دارد
خورشید شفق اهل (طریقت) را ‌گقت :
آلاله ی سرنگون ازین لاله شکایت دارد

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (شیخ اجل )سعدی ☫ ۩۩۩

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را

از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود
ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را

زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد
کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را

غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را

جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را

دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را

دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را

باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را

سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را.

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bism/3.gif

گفتم چرا دلخسته ای ای عارف سلطان جان

گفتا بروی من مگر، بگذر ز هر سود و زیان

گفتم ز دنیا خسته ام در کنج غم بنشسته ام

گفتا بنوشی جام مِی از دل برد رنج گران

گفتم ریاضت پیشه ام، یاد خدا اندیشه ام

گفتا که بردی بهره ای از عمر و هستی و زمان

گفتم کسی یارم نشد، یار وفادارم نشد

گفتا خدا شد یار تو، ای نیک خوی و مهربان

گفتم به چشم ناکسان چون خاک ره بی اجرشد

گفتا ندارد ارزشی، دوران عمر بی ضمان

گفتم امام انس و جان کی میشود رویش عیان

گفتا حضور دل طلب او بر تو می گردد عیان

گفتم بگو ذکری فلان تا وارهم از این وآن

گفتا هوالمولی بود نام حسین آن جان جان

گفتم معز با نام هو آن اسم نیکو می شود

گفتا مگو با این و آن راز دل و سر نهان

گفتم بگو راز از روان، گفتا به من ای رازجو

از امر حق آمر بود در جسم و تن، روح و روان

گفتم خدا باشد کجا، آن ذات پاک کبریا

گفتا به هر جا بنگری باشد ولیکن لامکان

گفتم چه باشد راه دین تا وارهم از ظلم و کین

گفتا محبت با یقین مفتاح جنات و جنان

گفتم گذشتن از جهان شرط وفاداری بود

گفتا ز خود فانی شدن در نور عشق جاودان

گفتم مرا فارغ نما از قیل و قال و ماجرا

گفتا خموشی پیشه کن با ذکر حی بی نشان

گفتم که رمز عشق را، با من بگو با صد نوا

گفتا اساس زندگی عشق است و راز آن نهان

گفتم بهار عمر ما، تا کی بود ای با ولا

گفتا چهل سال ار رود آید به جسم و تن، خزان

گفتم کجا امن و امان باشد بگو ای رازگو

گفتا بود باغ جنان، رضوان جان دارالامان

گفتم به عاشق کن نظر ای نیکنام نیکفر

ساغر به کف آمد برم پیر(طریقت)درمغان

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش


ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش


رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن چه تدبیر و تامل بایدش


تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش...


با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش


نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش


ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش


خلدستان:گفتم چرا دلخسته ای ای عارف سلطان جان

+گفتم چرا دلخسته ای ای عارف سلطان جانبی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش

گفتم چرا دلخسته ای ای عارف سلطان جان

ادامه نوشته

اشعار ،خلدستان :شعر شیرین (طریقت) راحت بالین ما (بدون شرح)

۩ ☫ اشعار:دوبیتی /خُلدستان (طریقت) پاینده باد ☫ ۩۩۩

ای که ناحق می زنی بر ریشهء شیرین ما

در قمار عاشقی معشوقه ات دیرین ما

فکر کردی عشق را افسانه می دانند و بس

تکه های جان فرهادی شده غمگین ما

قصه وُ افسانه ها خود را دلیلی بوده است

ان بتی کز دین بنا کردی شده آئین ما

خواب دیدی طفلک دیوانه را گُم کرده ای

کن عجب !:از منطق وُ ایمان فولادین ما

عشق یعنی ملتی در هفت خانی از بلا

زخم ها دارد به دل این چشم زهر آگین ما

قصهء دلدادگی با دلبری ها پا گرفت

شعر شیرین (طریقت) راحت بالین ما

شیوهء مکر تو از حیلهء شیطانی ماست

گرچه تقصیر دلی بود که زندانی ماست

من اگر قصه تقدیر نوشتم نه عجب !

عاقبت سهم جهان نقد پشیمانی ماست

***

۩۩۩ ☫ ( حمید؟کامل / (طریقت) غزل ☫۩۩۩


درگیر تو بودم که نمازم به قــضا شد
در من غزلی درد کشید و سرِ زا شد

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما شد

در بین غزل نام تو شد وِردِ زبانم
آنگونه که تا آن سر پسکوچه ندا شد

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا شد؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سوی شما آمدم او سمت خدا شد

با شانه نکیسا سرِ زلفت شدم اما ...
من گُم شدم و شانه پی کشف طلا شد

در انجمنِ شعر شدم ، رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا شد !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات امّا
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا شد

[گل] صبح را می گویمت کامل درود باتحیت گشته ام دریک سرود

[گل] بازمی بافم من این اندیشه را حیِ داورگشته در فکرم وَدود

[گل] بیصدا گُل ناز می خواهم تورا مَحرَمِ اَسرار،هنگام سجود

[گل] می نمایم فال های گفته را شام رفت وُ ماه باید می غُنود

[گل] گاه تلخ وُ گاه شیرین میشود تلخ را شیرین را، باید شُنود

[گل]گاه ممکن گاه نا،ممکن شدن غصه می بافیم از بود وُ نبود

[گل]زیر گُنبد بود صدها داسـتان بشنوید ارزان ترین شعر کبود

[گل]دوغ لیلی را به وجد آورده ام قصه این داستان اندیشه بود

[گل] گاه می آمد فرود وُ گاه اوج شعرِکامل شد(طریقت)راچه سود

چه ها با جان خود دور از رخ جانان دل کردم

مگر دشمن کند اینها که من با جان دل کردم

طبیبم گفت: درمانی ندارد درد مهجوری

غلط می گفت، خود را کشتم وُ درمان دل کردم

حمید(طریقت) ،

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

مرا همچون قناری لال کردی
تمامِ هـفته را، پامال کردی
لبانت قند بود اِهمال کردی
برایم دسته گُل اِرسال کردی
مرا همچون قناری لال کردی

بی پا و سران دشت خون آشامی

مُردند ز حسرت وُ غم ناکامی

مِــحنت زدگانیــم وصالت ما را

هجران کُشد وُ جنون کُشد بدنامی


حمید(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

شیرین بُتی پرستار بر انجمن سوار است
لبخند وی شـکار ِ این قلـــب کامکار است
ما را وجود آن بُت مانند آب، خاک است
مجروح دل کویر این راه شاهوار است
در چشم من شبانگه در خواب ناز وُ آرام
وقت سحرگهان نیز ،شهلای شهسوار است
دانای مـــهربانی‌ مثل روانِ جاری
هنگام طولِ موجش آشفته بی قرار است
بر آستان جانان من، هم شدم چه آسان
اینجا غزل گویا که ، دشـتــــوار است
پیچان همچو پیچک در گردن بُتانم
این بتکده همیشه در صدر کار وُ بار است
در انجمن خیالم ، کِی می رسد به پایان
شعر وُ غزل در آورد آمار ، از دَمار است
ای جان، کنارِمن باش، رفتن مکن مَبادا
اندیشهٔ (طریقت) زیبای رستگار است

http://www.askquran.ir/gallery/images/2/1_besm_130.gifن وَ القَلَمِ وَ مآ یَسطُرُون .

۩☫ رباب(طریقت)گنجینه /خلدِستان ☫۩

شبها دلم می گیرد وُ یاد تو در تن می کنم
اَمّا به یاد بودنت، طن تن تتن طن می کنم

خود را بغل می گیرم وُ، از بین این تاریکها
تنها به یادشعر تو، من میلِ رفتن می کنم

دُرد شراب وُ عشق رباب وُ کتاب نیز
فکر شباب وُ صوتِ جناب وُ عتاب نیز

ماذره ایم بروی خاک نقطه نقطه چین
مقصودِ مثنوی ،غزلی ناب ناب نیز

بایک کرشمه ربوده ست عقل و دین
آئین به هم زد است وِصال خراب نیز

محبوبه زنده میکند آشفتگی شباب
گاهی شتاب میدهدوُ گاهی عذاب نیز

از بسکه قد کشیده به بالا ی آسمان
معشوقه ماه می شود وُ آفتاب نیز

چشم خمار دارد وُ خمیازه می کشد
گاهی سکوت میکند وُ بی جواب نیز

کامش گرفته ام به دورکعت سر نماز
مِیِ نوش میکندکه بنوشی شراب نیز

بعد از اذان و ذکر(طریقت) نماز وصل
گنجینه دست وُدل تو ببوسم رباب نیز

محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : بلبلانِ شیدا هو (لا اِله اِلآ هو)

۩۩۩☫ بگذار درسکوت (طر یقت)برای عشق+بلبلان شیدا (لا اله الا هو)☫۩۩۩

از تو سکوت مانده و از من صدای عشق
چیزی بگو که من بنویسم به جای عشق
حرفی که خالیم کند از سال ها سکوت
حسی که باز پر کندم از هوای عشق
این روزها عجیب دلم تنگ رفتن است
در خواب حرف می زنم از گریه های عشق
هی شعر می نویسم و دلتنگ می شوم
حس می کنم و کنارمی وُ جا به جای عشق
این شعر را رها کن و نشنیده ام بگیر
بگذار در سکوت، (طریقت) برای عشق

بلبلانِ شیدا هو لااله‌الاهو

لاله‌ی فرح‌زا هو لااله‌الاهو

شاخهٔ شاخه ی نو روز با طراوت تازه

شاخ وُ برگ گویاهو لااله‌الاهو

زیر و بم در این عالم، قطره قطره خشکی یَم

چکه چکه دریا هو لااله‌الاهو

قمریانِ طوطی وَش، صلصل وُ همایِ غش

نغمه‌خوان وُ یلدا هو لااله‌الاهو

باجماد وُ با حیوان، با نبات وُ باانسان

ذکرشان ز مولی هو لااله‌الاهو

عارفِ جهانِ حق ناظرست برعالم

شد رها ز سودا هو لااله‌الاهو

هر چه در نهان باشد ظاهرِ جهان باشد

شعرِ رو به بالا هو لااله‌الاهو

می‌شود روان روشن از تجلیِ جانان

روح وُ جان توانا هو لااله‌الاهو

سالکِ (طریقت ) شد شاعرِ خدابین جو

درشعارِ شیوا هو لااله‌الاهو

محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت (برآستان پروین اعتصامی:(طریقت )مبارکباد=> ۱۴۰۴= شعر☫۩۩۩ ۱۳۴۴

۩۩۩ ☫پروین (سعدی) خاطرات شیرین=> برآستان جانان ☫ ۩۩۩

سعدی معتقده عاشق واقعی اگر شکایتی از معشوقش داره، شکایتش رو پیش کسی به‌جز خود معشوق نمی‌بره و توی بوق و کرنا نمی‌کنه.

«ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست

کز تو به دیگران نتوان برد داوری»

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
بنای مهر نمودی که پایدار نمانَد
مرا به بند ببستی خود از کمند بجَستی
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودّت
به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی
چراغْ چون تو نباشد به هیچ خانه ولیکن
کس این سرای نبندد در این چنین که تو بستی
گرَم عذاب نمایی به داغ و درد جدایی
شکنجه صبر ندارم بریز خونم و رَستی
بیا که ما سرِ هستی و کبریا و رُعونت
به زیر پای نهادیم و پای بر سر هستی
گرَت به گوشهٔ چشمی نظر بُود به اسیران
دوای درد من اول که بی‌گناه بخستی
هر آن کَست که ببیند روا بود که بگوید
که من بهشت بدیدم به راستی و درستی
گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من
تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
عجب مدار که سعدی به یاد دوست بنالد
که عشق موجب شوق است و خَمر علت مستی

در سعی وُ صفا،صفا فراموش شده
قربانِ مونا ، مِنا فراموش شده

بازار بزرگ مکه را حاجـی دید
حاجی بغل خدا، فراموش شده

***
با نیت حل مشکل مَردم رفت
با قصد فروش پسته وُ گندم رفت

در موسم حج دور خودش می چرخید
حاجی به طواف خانه با کجدُم رفت

***
با یاد خدا به کعبه دیگر نَرویم
از کربُبلا به کعبه یکسر نَرویم

وقتی که مسلمانی ما اینگونه‌ست
چون قبله‌نما به کعبه آخر
نَرویم

***
تصمیم گرفته‌اند صادق باشند
با هر کس و ناکسی موافق باشند

هر روز مسلمانم و هر شب کافر
چون یاد گرفته‌اند منافق باشند

***
آنقدر به رُم رفت که قم رفت از یاد
سرگرم پیاله شد که خُم رفت از یاد

از بس که اشداء علی‌ الکفار است
دیگر «رحماء بینهم » رفت از یاد

***
هنگام دعا دست نیازش اَزلی
با ذکر خدا دهان بازش عسلی

هر شاخه گل محمدی را له کرد
اِنگار حکومتش شده لَم یَزلی

***
شیپور مقرب خدا اسرافیل
کابوس تمام زنده‌ها اسماعیل

دیروز پیامکی برایم داده است
مشتاق زیارت شما عزرائیل

***
امروز سر و کار همه با صبرست
انگار نه انگـار : که دنیا جبر ست

اعلامیه‌ات را زده‌اندقبل از فوت
بامزه‌ترین شوخی دنیا قبرست

***
یکسر به سؤال‌های دینی زده ام
از ته به جواب استالینی زده ام

از قیمت گوشت ها یقینی زده ام
امروز خوراک سیب زمینی زده ام

***
هم ناز و ادا و هم بلا دارد آقا
زیرا که شروع و انتها دارد آقا

مثل همه مصارف روزانه
تاریخ خرید و انقضا دارد آقا

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را


تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را.
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردانْ ناوکِ دلدوز را
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
عاقلان خوشه‌چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن‌سوز را
عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست
کان نباشد زاهدان مال و جاه‌اندوز را
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست‌آموز را
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را

****

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست

وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد

همدوش مرغ دولت و همعرصه هماست

وقت گذشته را نتوانی خرید باز

مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست

گر زنده ای و مرده نه ای، کار جان گزین

تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست

تو مردمی و دولت مردم فضیلت است

تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست

زان راه باز گرد که از رهروان تهی است

زان آدمی بترس که با دیو آشناست

سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری

عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست

چون معدنست علم و در آن روح کارگر

پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست

خوشتر شوی بفضل زلعلی که در زمی است

برتر پری بعلم ز مرغی که در هواست

گر لاغری تو، جرم شبان تو نیست هیچ

زیرا که وقت خواب تو در موسم چراست

دانی ملخ چه گفت چو سرما و برف دید:

تا گرم جست و خیز شدم نوبت شتاست

جان را بلند دار که این است برتری

پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست

اندر سموم طیبت باد بهار نیست

آن نکهت خوش از نفس خرم صباست

آن را که دیبه هنر و علم در بر است

فرش سرای او چه غم ارزانکه بوریاست

آزاده کس نگفت ترا، تا که خاطرت

گاهی اسیر آز و گهی بسته هواست

مزدور دیو و هیمه کش او شدیم از آن

کاین سفله تن گرسنه و در فکرت غذاست

تو دیو بین که پیش رو راه آدمی است

تو آدمی نگر که چو دستیش رهنماست

بیگانه دزد را بکمین میتوان گرفت

نتوان رهید ز آفت دزدی که آشناست

بشناس فرق دوست ز دشمن بچشم عقل

مفتون مشو که در پس هر چهره چهره هاست

جمشید ساخت جام جهان بین از آن سبب

که آگه نبود ازین که جهان جام خودنماست

زنگارهاست در دل آلودگان دهر

هر پاک جامه را نتوان گفت پارساست

ایدل، غرور و حرص زبونی و سفلگی است

ای دیده، راه دیو ز راه خدا جداست

گر فکر برتری کنی و بر پری بشوق

بینی که در کجائی و اندر سرت چهاست

جان شاخه ایست، میوه آن علم و فضل و رای

در شاخه ای نگر که چه خوشرنگ میوه هاست

ای شاخ تازه رس که بگلشن دمیده ای

آن گلبنی که گل ندهد کمتر از گیاست

اعمی است گر بدیده معنیش بنگری

آن کو خطا نمود و ندانست کان خطاست

زان گنج شایگان که بکنج قناعت است

مور ضعیف گر چو سلیمان شود رواست

دهقان توئی بمزرع ملک وجود خویش

کار تو همچو غله و ایام آسیاست

سر، بی چراغ عقل گرفتار تیرگی است

تن بی وجود روح، پراکنده چون هباست

همنیروی چنار نگشته است شاخکی

کز هر نسیم، بیدصفت قامتش دوتاست

گر پند تلخ میدهمت، ترشرو مباش

تلخی بیاد آر که خاصیت دواست

در پیش پای بنگر و آنگه گذار پای

در راه چاه و چشم تو همواره در قفاست

چون روشنی رسد ز چراغی که مرده است

چون درد به شود ز طبیبی که مبتلاست

گندم نکاشتیم گه کشت، زان سبب

ما را بجای آرد در انبار، لوبیاست

در آسمان علم، عمل برترین پراست

در کشور وجود، هنر بهترین غناست

میجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است

میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست

در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست

در موجهای بحر سعادت سفینه هاست

قصر رفیع معرفت و کاخ مردمی

در خاکدان پست جهان برترین بناست

عاقل کسیکه رنجبر دشت آرزو است

خرم کسیکه درده امید روستاست

بازارگان شدستی و کالات هیچ نیست

در حیرتم که نام تو بازارگان چراست

با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار

تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست

زاشوبهای سیل و ز فریادهای موج

نندیشد ای فقیه هر آنکس که ناخداست

دیوانگی است قصه تقدیر و بخت نیست

از بام سرنگون شدن و گفتن این قضاست

آن سفله ای که مفتی و قاضی است نام او

تا پود و تار جامه اش از رشوه و رباست

گر درهمی دهند، بهشتی طمع کنند

کو آنچنان عبادت و زهدی که بیریاست

جانرا هر آنکه معرفت آموخت مردم است

دل را هر آنکه نیک نگهداشت پادشاست

***

" سلطان قلب ها "ی دل بی قرار کو؟
از دست روزگار "غم بی شمار" کو؟

تنها نه این که فکر " قرار بزرگ " رفت
با کوچک وُ بزرگ شعارِ قرار کو؟

هرکس اسیر رسته ی قزاق ها نشد
سرجوخه های معرکه ی الــفرار کو؟

رفتند مردمان جوانمردی " و شرف
پیمان شکن قرارِ همیشه شعار کو؟

" بابا شمل " شنید که " زن ها فرشته اند "
" آقای انتظار" همآهنگ یار کو؟

در سایه ی " همای سعادت " نشسته ایم
" دنیای پر امید " از او " انتظار"کو؟

برخاست یادِ " غیرت " میعادِ انقلاب "

از " کوچه کوچه ها" صفتِ انزجار کو ؟

مردِ دورو غرور " جوانمرد " راشکست
آن نارفیق پست ، بسی افتخار کو؟

" ناجورها " زدند شبیخون به پیکرم

در " عشق و انتقام " تب انفجار کو؟

باید زِ حرص " گرگ های گرسنه " به کوه زد
برنو بدست آمد و عزم شکار کو؟

قتل " غزل " به انجمن زخم ، ریشه داد
ای اسب ِ بی سوار تو را شهسوار کو؟

"خورشیدوار " نعره ی توفان " غروب کرد
" فریادِ خلق " تب صبح شرار کو؟

تنها نشست " شاعر وُ شب " را مرور کرد
با داستان " حاتم طایی " شکار کو؟

" چرخ فلک " به قلب " جهان پهلوان " کو؟
آن " قهرمان " که پیش حریف اقتدار کو؟

" سلطان شعر"شَهدِ(طریقت) قصیده بود
بسیار شکوه از ستم روزگار کو؟


ادامه نوشته

آری (طریقت) با سعادت همردیف است * مبارکباد=> ۱۴۰۴= شعر☫۩۩۩ ۱۳۴۴

۩۩۩ ☫ آری (طریقت) با سعادت همردیف است ☫۩۩۩

۩☫ سبک شعر=سبک مار (طریقت )مبارکباد=> ۱۴۰۴= شعر۩۩۩ ۱۳۴۴

سال نو شد

یک شعر یک شاعر شبِ بی انتهایی
آنقـــدر اینجا میــسرایم تــا بیــایی

اندیشه کردم بی جهت فکر تو بودم
شعری سرودم شعر مالیخولیایی

آری کلاس انجمن خاکستری شد
مانند روپوش کلاس ابتدایی

نقّاشیم را میکشی با شعرهایت
لیکن نمی خواهم رمان های کذایی

ایکاش میشد آخرش خوش عاقبت بود
مثل تمام فیلمهای سینمایی

امسال هم پائیز دارد می رسد باز
شاهینی از ره می رسد ، مرغ همایی

آری (طریقت)با سعادت هم ردیف است
این شعر ، این شاعر شبِ شعر جدایی

حمید(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩ محمد مهدی طریقت


قدم چو می نهم ازین سرای ظلمانی

شوم حماسه ی امواجِ بُرون استانی

چو از حماسه ی وحدت نبوده آگاهی

رها شوم ز غمِ غُصه های پنهانی

مرا زِ باده بشوید بعدِ جان دادن

روان من بِرَهد از غمِ مسلمانی

چه خوش بود که نشیند صنم به بالینم

به ساز وُ چنگ زند نغمه‌های شاهانی

نگار وُ یار من آن ساقی دل‌آرائی‌ شد

که بوده کشورِ عرفان وُ عشقِ ایرانی

به روی قبرِ من این جمله حک شودعالی

فنا شده است به عالم زِ خویشتن فانی

به کلکِ عشق نگارد به روی مقبره‌ام

که مُبتلای رهِ عشق شد : به آسانی

زند ترانه که خُلدبرین (طریقت) شد

مزار شاعرِ روشن‌ضمیرِ بُستانی

۩۩۩ ☫)آغاز اسپند (خورشیدی)شاخ امید (404 1مبارک باد ) ☫ ۩۩۩

هستی‌اگر هستم تورا، مستی‌اگر مستم تو را
هستم خمارِ چشمِ تو، زنجیر و پابستم تو را

محتاجِ جامی تازه‌ ام، تا میْ کندانداز‌ه‌ ام
عاری شَوَم از خویشتن، مستی شود شیرازه‌ ام

آیینه ای آیینه ام، تسکینِ آهِ سینه ام
هستی تو با من تا ابد، گنجی تو در گنجینه‌ ام

خاکِ مرا پیمانه‌ کن، یادی از این دیوانه کن
تا خویش پروازم بده، این پیله را پروانه کن

در من بِدَم آواز کن، قفل از سکوتم باز کن
چرخی بزن‌در جانِ من، تا اوجِ من پرواز کن

از من گلویی تازه‌کن، این عشق‌را افسانه‌کن
احساس را تکثیر کن، این‌خانه را گلخانه کن

هستی، اگر با من بگو، حتّی اگر دشمن بگو
یاری اگر یارم تو را، من دوست می‌دارم تو را..


من‌دوست می‌دارم‌تو را

به ملازمانِ سلطان، که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی، زِ نظر مَران گدا را

ز رقیبِ دیوسیرت، به خدای خود پناهم
مَگَر آن شهابِ ثاقب مددی دهد، خدا را!

مُژِه‌یِ سیاهت اَرْ کرد به خونِ ما اشارت،
ز فریبِ او بیندیش و غلط مکن، نگارا

دلِ عالمی بِسوزی چُو عِذار بَرفُروزی
تو از این چه سود داری، که نمی‌کنی مدارا؟

همه‌شب در این اُمیدم که نسیم صبحگاهی،
به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را

چه قیامت است، جانا، که به عاشقان نمودی؟
دل و جان فدای رویت، بنما عِذار ما را

به خدا، که جرعه‌ای دِه تو به حافظ سحرخیز؛
که دعایِ صبحگاهی، اثری کند شما را.

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند

ادامه مطلب <<

محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ادامه نوشته

خلدستان (سبک مار : ضرب المثل) حکایت +روایت =>طریقت  ۱۴۰۴= شعر

ادبیات (ضرب المثل) خروس بی محل

خلدستان (سبک مار : ضرب المثل) حکایت +روایت =>طریقت

۩☫ سبک شعر=سبک مار (طریقت )مبارکباد=> ۱۴۰۴= شعر۩۩۩ ۱۳۴۴

سفره هفت سین | 120 عکس و ایده برای چیدن سفره هفت سین - دلبرانه

تعریف جامع و کاملی برای کلمه‌ی ضرب المثل یافته نشده، اما ضرب المثل را گونه‌ای از بیان می‌دانند که معمولا تاریخچه و داستانی پند آموز در پس برخی از آنها نهفته است. دانستن این پیشینه گاهی برای مخاطب جذاب است. ضرب المثل‌ها بر خلاف امثال و حکم مصطلح و عمومی هستند که باید در جمله‌ای قرار گیرند تا عبارتی کامل حاصل شود.هر گاه کسی در غیر موقع حرف بزند و یا میان حرف دیگران بدود و خود را داخل کند چنین فردی را اصطلاحاً "خروس بی محل" می‌خوانند.در ادوار گذشته بانگ نابهنگام خروس را به علت و سببی شوم می‌دانستند، لذا در شرح ریشه‌ی تاریخی آن چنین آمده است:کیومرث سر دودمان سلسله‌ی باستانی پیشدادیان ایران بود که مورخان به روایات مختلف او را آدم ابوالبشر و گل شاه یعنی شاهی که از گل آفریده شده و نخستین پادشاه در جهان دانسته‌اند. کیومرث را پسری بود به نام پشنگ که همیشه بر سر کوه‌ها بود و به درگاه خدای تعالی راز و نیاز و مناجات می‌کرد. کیومرث به این فرزندش خیلی علاقه داشت و غالباً پسر و پدر به سراغ یکدیگر می‌رفتند.روزی دیوان که از دست کیومرث منهزم شده بودند (شکست خورده بود)، به منظور انتقام به سراغ پشنگ رفتند و هنگامی که سر به سجده نهاده بود پاره سنگی بر سرش کوفتند و او را هلاک کردند.حسب المعمول این بار که کیومرث برای دیدار فرزندش پشنگ با آذوقه‌ی کامل رفته بود، جغدی بر سر راهش ظاهر شد و بانگ زد. کیومرث چون فرزندش را نیافت و دانست پشنگ را کشتند، جغد را نفرین کرد و به همین جهت ایرانیان جغد را پیک نامبارک و صدایش را شوم می‌دانند.آنگاه کیومرث در مقام انتقام از دیوان برآمد. سایر فرزندان را بر جای گذاشت و خود با سپاهی گران به سوی دیوان شتافت.در این سفر بر سر راه خویش خروسی سفید رنگ و مرغ و ماری را دید که خروس مرتباً به مار حمله می‌کرد و هر بار که موفق می‌شد با منقارش به شدت بر سر مار نوک بزند به علامت پیروزی بانگ می‌کرد. کیومرث را از اینکه خروس برای صیانت و دفاع از ناموس تا پای جان فداکاری می‌کند، بسیار خوش آمده سنگی برداشت و مار را بکشت و بانگ خروس را به فال نیک گرفت.کیومرث پس از غلبه بر دیوان، آن مرغ و خروس را برداشت و به فرزندانش دستور داد آنها را در خانه نگاهداری و تکثیر کند.معمولاً خروس به هنگام روز بانگ می‌کند و چون شب شد تا بامدادان که پایان شب و طلایه روز و روشنایی است بانگ نمی‌زند؛ ولی قضا روزی خروس موصوف شبانگاهان که بی موقع و نابهنگام بود بانگ برداشت. همه تعجب کردند که این بانگ نابهنگام چیست ولی چون معلوم شد که کیومرث از دار دنیا رفته آن خروس را "خروس بی محل" خواندند و از آن سبب بانگ خروس را بدان وقت به فال بد گرفته و صدایش را شوم دانسته‌اند.

۩۩☫ برآستان جانان /شعر(طریقت )دیوان شمس (مولانا ) مولوی ۩۩

چه دانستم كه این سودا مرا زین سان كند مجنون

دلم را دوزخی ســازد دو چشمم را كــند جــیحون

چه دانستم كه این سودا مرا زین سان كند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را كند جیحون

چه دانستم كه سیلابی مرا ناگاه برباید

چو كشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن كشتی كه تخته تخته بشكافد

كه هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شكافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را

كشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر چون شد كه چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیكن من نمی‌دانم

كه خوردم از دهان بندی در آن دریا كفی افیون

۩۩☫اشعار:(طریقت) قصیده+دو بیتی ۩۩

✍️محمّدمهدی طریقت

" سلطان قلب ها "ی دل بی قرار کو؟
از دست روزگار "غم بی شمار" کو؟

تنها نه این که فکر " قرار بزرگ " رفت
با کوچک وُ بزرگ شعارِ قرار کو؟

هرکس اسیر رسته ی قزاق ها نشد
سرجوخه های معرکه ی الــفرار کو؟

رفتند مردمان جوانمردی " و شرف
پیمان شکن قرارِ همیشه شعار کو؟

" بابا شمل " شنید که " زن ها فرشته اند "
" آقای انتظار" همآهنگ یار کو؟

در سایه ی " همای سعادت " نشسته ایم
" دنیای پر امید " از او " انتظار"کو؟

برخاست یادِ " غیرت " میعادِ انقلاب "

از " کوچه کوچه ها" صفتِ انزجار کو ؟

مردِ دورو غرور " جوانمرد " راشکست
آن نارفیق پست ، بسی افتخار کو؟

" ناجورها " زدند شبیخون به پیکرم

در " عشق و انتقام " تب انفجار کو؟

باید زِ حرص " گرگ های گرسنه " به کوه زد
برنو بدست آمد و عزم شکار کو؟

قتل " غزل " به انجمن زخم ، ریشه داد
ای اسب ِ بی سوار تو را شهسوار کو؟

"خورشیدوار " نعره ی توفان " غروب کرد
" فریادِ خلق " تب صبح شرار کو؟

تنها نشست " شاعر وُ شب " را مرور کرد
با داستان " حاتم طایی " شکار کو؟

" چرخ فلک " به قلب " جهان پهلوان " کو؟
آن " قهرمان " که پیش حریف اقتدار کو؟

" سلطان شعر"شَهدِ(طریقت) قصیده بود
بسیار شکوه از ستم روزگار کو؟

ادامه نوشته

حکایت(طریقت )واعظان => توبه کمتر می کنند

۩۩۩☫ حکایت(طریقت )واعظان => توبه کمتر می کنند ☫۩۩۩

امروز با حافظ: نسیم صبح، عنبر بوست امروز

غمش تا در دلم مَأوا گرفته است

سرم چون زلف او سودا گرفته است

لب چون آتشش آب حیات است

از آن آب آتشی در ما گرفته است

هُمای همتم عمری است کز جان

هوای آن قد و بالا گرفته است

شدم عاشق به بالای بلندش

که کار عاشقان بالا گرفته است

چو ما در سایهٔ الطاف اوییم

چرا او سایه از ما وا گرفته است؟

نسیم صبح، عنبر بوست امروز

مگر یارم ره صحرا گرفته است؟

ز دریای دو چشمم گوهر اشک

جهان در لؤلؤ لالا گرفته است

حدیث حافظ ای سرو سمن‌بوی

به وصف قد تو بالا گرفته است

در سینه اگرچه غیر غم وعظ نبود

از روضه وُ گریه اش کمی مغز نبود

جبرئیل تمام نامه ها را وا کرد

جز کذب درون وعده ها نغز نبود

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند!

مشکلی دارم، زِ دانشمندِ مجلس بازپرس

توبه‌فرمایان، چرا خود توبه کم‌تر می‌کنند؟

گـــوییا بــاور نمی‌دارنــــد روزِ داوری

کاین همه قَلب و دَغَل در کارِ داور می‌کنند

یا رب این نُودولَتان را با خَرِ خودْشان نشان

کاین همه ناز از غلامِ تُرک و اَسْتَر می‌کنند

ای گدای خانِقَه، بَرْجَه که در دِیرِ مُغان

می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حُسنِ بی‌پایان او، چندان که عاشق می‌کُشد

زمرهٔ دیگر به عشق از غیب سَر بَر می‌کنند

بر درِ می‌خانهٔ عشق ای مَلَک، تسبیح گوی

کاَندر آن جا، طینَتِ آدم مُخَمَّر می‌کنند

صبح‌دم از عرش می‌آمد (طریقت)، عقل گفت

«قُدسیان گویی که شعرِ حافظ از بَر می‌کنند»
***

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

گوییا باور نمی‌دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

با مِی به کنار جوی تاعید شود

وز غُصه کناره‌جوی تاعید شود

گر مُدت عمر ما چو گُل نو‌روز است

خندان‌لب و تازه‌روی تاعید شود.!.

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت


به ملازمانِ رهبر ، که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ رهروانت، زِ نظر مَران خدا را

ز رقیبِ دیوسیرت، به خدا نه در پناهم
مَگَر آن شهابِ ثاقب مددی کند، تو ، ما را!

مُژِه‌یِ سپیدت اَرْ کج کُندی به ما اشارت،
ز سپاه او بیندیش و غلط مکن، نگارا

دلِ عالمی بِسوزی چُو عِذار بَرفُروزی
تو از این چه سود داری، که نمی‌کنی مدارا؟

همه‌شب در این اُمیدم که نسیم صبحگاهی،
به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را

چه قیامت است، جانا، که به عاشقان نمودی؟
دل و جان فدای رویت، بنما عِذار ما را

به خدا، که جرعه‌ای دِه تو به حافظ سحرخیز؛
که دعایِ صبحگاهی، اثری کند شما را.

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
رهبر : گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا خدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می وُ حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند

<<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

ادامه نوشته

سبک شعر=سبک مار (طریقت )مبارکباد... ۱۴۰۴ شعر

۩☫ سبک شعر=سبک مار (طریقت )مبارکباد... ۱۴۰۴ شعر ۩۩۩ ۱۳۴۴

سفره هفت سین | 120 عکس و ایده برای چیدن سفره هفت سین - دلبرانه

گلِ همیشه بهار از تو گفت و گو کردم

دلیلِ خاطره را از تو جست و جو کردم

برای سجده به محراب ابرویت هر دَم

زِ آب چشمه احساس خود وضو کردم

تو کز رواق شعارم نمی روی بیرون

مرو بمان که بدین شاعرانه خو کردم

اگر نشانه ای از بی نشانه پیدا نیست

رفو نموده ام آنجا که رو به رو کردم

جمشید اگر جامِ جَمَش دُرّ گران است !
مجنون، لقبِ مُحتَرمش دُّرگران است !

آدم برود محضرِ جبریلِ امین باز
تک برگیِ حَقُ القَدَمَش دُرّ گران است !

بعد از سفری با دم کوتاه مسیحش
الیاس بیاید قَسَمَش دُرّ گران است !

شاعر بنشیند : بنوازد غزل ناب
چای وُ غزلِ تازه دَمَش دُرِّ گران است !

قابیل برای دیه یِ حضرتِ هابیل
یک دانگ هوایِ حَرَمَش دُرِّ گران است !

درویش، تبرزین بزند بازویِ کشکول
جمشید(طریقت) ، قَلَمَش دِرِّ گرانست !

در پیِ شعر وُ غزل چون سرو نازی ماوراء
خوشتر از معشوقه ای مهمان‌نوازی ماوراء

بخت با من سازگار وُ ماه با من مهربان
شکر ایزد، کامکار وُ کارسازی ماوراء

سرو ناز قامتت از سر نهاده سرکشی
تُرک چشمی کرده ای با تُرکتازی ماوراء

یار چندان باده‌ام پیموده از دالان خویش
چون سبکبالان چرا در اهتزازی ماوراء

جامِ جانانی وُ ما افتادگان را دستگیر
ای بنازم ساقی مسکین نوازی ماوراء

عاشقی وُ مستی وُ خمخانه های نکته سنج
چون توانی داشتن پوشیده رازی ماوراء

شاهد این ماجرا چشم حریفان بست و رفت
نوبتی شد: نوبت سوز و گدازی ماوراء

هر یک از یاران ز مستی بر کناری خفته اند
برکناری خواب دیدم چشم بازی ماوراء

جا به تقریبی گرفتم در بر نازک خیال
دلبری در کف عنانِ حرص و آزی ماوراء

با سر زلفی که داری چشم امیدم توئی
آشنا آشفته دیدم دلنوازی ماوراء

پرتو ناز تو همچون طرّه‌ی دلبند من
تا سحرگه داشتم راز و نیازی ماوراء

از مه رخسار تو نشناختم باز آفتاب
تا سحرگاهان قضا کردم نمازی ماوراء

آبرو دادی قلم را با(طریقت) همنشین
بعد ازین معشوقهء نان و پیازی ماوراء

جغد فرتوتی هما شد ، گفته شد چیزی نگو
موشی آمد اژدها شد ، گفته شد چیزی نگو

رفت شَست پای خوشبختی به چشم زندگی؛
عشق امری ناروا شد ، گفته شد چیزی نگو

صحنه های انقلابی راکه ملّت خلق کرد
غرق گِــل از ابتدا شد ، گفته شدچیزی نگو

آنکه رسم کدخدایی را غلط اعلام کرد
کم کمک خود کدخدا شد ، گفته شدچیزی نگو

دست ملّت ضربه خورد افسار دولت کَندِه شد
دولت از ملّت سوا شد ، گفته شد چیزی نگو

دین و مذهب رفت زیر سلطه ی تزویرخان
منطقه ارض الرّیا شد ، گفته شد چیزی نگو

ملّتی که برج در برجش نشان از جشن داشت
ماه در ماهش عزا شد ، گفته شد چیزی نگو

زنده شد �ابن زیاد� وُ نوحه خوانی پیشه کرد
آب و نانش کربلا شد ، گفته شد چیزی نگو

شیخ از �اللّه اکبر�، �کِبر� را برداشت کرد
رفت بالا کبریا شد ، گفته شد چیزی نگو

از نماز بی وضو چیزی نمی گویم ولی
روزه ها بی ربّنا شد ، گفته شد چیزی نگو

هر حرامی کم کم از منبر حلالیّت گرفت
شهرها در کودتا شد ، گفته شد چیزی نگو

چارچنگولی ربا افتاد روی بانک ها
این رِبا هستی رُبا شد ، گفته شد چیزی نگو

مرزهای علم و دانش اینجا شد شیوخِ حوزه ها
دائماً هی جابه جا شد ، گفته شد چیزی نگو

هر چه مُلا بود و مکتب بود خالص ، دزد شد
دزدی اش هم برمَـلا شد ، گفته شد چیزی نگو

آن که فِرت و زِرت از اَرض و سما تفسیر داشت
کاسب ارز و طلا شد ، گفته شد نگو

نرم نرمک کلِّ بیت المال هاپولی شده است
پول ها پخش و پَلا شد ، گفته شد چیزی نگو

آب وُ خاک وُ کوه وُ دشت وُ نفت وُ گازیدن گرفت
جنگل و دریا فنا شد ، گفته شد چیزی نگو

گرد و خاک و دود و پارازیت و کوفتِ زهر مار
میکس با باد صبا شد ، گفته شد چیزی نگو

هر کجا کمتر گران کردند مایحتاج را
محشر کبرا به پا شد ، گفته شد چیزی نگو

فقرِ لامصّب چه بی وجدان ولایت می کند ؛
بانوا هم بینوا شد ، گفته شد چیزی نگو

آن چماقی را که می گفتند دیگر مُرده است
لامروّت ...لای پا شد گفته شد چیزی نگو

ظلم عین سگ پرید و پاچه ی ما را گرفت
گرچه دردش جانگزا شد ، گفته شد چیزی نگو

تازیانه مجری احکام تاتاری شـده
آش دوغ وُ شوربا شد ، گفته شد چیزی نگو

کارگر زندانی امّا کارفرمای مستــعد !
راهی آنتالیا شد ، گفته شد چیزی نگو

لاله ها روییده از خون جوانان وطن
مصلحت روز جزا شد ، گفته شد چیزی نگو

"دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد ؟ !"
آشنا ناآشنا شد ، گفته شد چیزی نگو

من نمی دانم کدامین شیر فاسد خورده ای
باعث این وضع ما شد ، گفته شدچیزی نگو

گُوهر ایران زمین " ایران: »کلِ مملکت
حذف از دنیا جدا شد ، گفته شد چیزی نگو»

شاعر ! از بالا (طریقت)می دهد اینک پیام :
دُژمن از دشمن جدا شد ، گفته شد چیزی نگو

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

دیگه از عاشقی نگو که عاشقی دروغ شده

عشق و یک رنگی کجاست،سر ریا شلوغ شده

عشوه شیرین چی شده،تلخ همه نگاهشون

بگوکه فرهادکجاست؟کوه شده گناهشون

همه زلیخا شدن و عاشق پاکی دیگه نیست

عشق همه دو رنگیه! رنگ خدایی دیگه نیست

باهم دیگه می جنگن و نمک پاشن رو زخماشون

رنگ صداقت بیارین رنگ کنین دو رنگیشون

باورکنین که آدما عشق وصداقت ندارن

می خوان که باپتک وتبر ریشه هم را درارن

هرکی می گه دوست دارم یه جوری ثابت بکنه

نه اینکه با دوست دارم یه جوری خوابت بکنه

واژه دوست داشتن وعشق این روزا مشکوک می زنه

قلبهای پاره پاره را یکی باید کوک بزنه

یکی می خواد فدات بشه ظاهرا عاشقت می شه

نمی دونم چرا میاد چرا میره دشمن راسخت می شه

باید که خورشید را نشوند تو قلب هرکی عاشقه

تاکه به جزعشق بسوزه هرچی تو قلبت قالبه

دود می شی سبک می شی پرمی کشی به آسمون

اونوقت می فهمی عاشقی عشق به خدای مهربون

۩☫ سبک شعر=سبک مار (طریقت )خوش آمدید... ۱۴۰۴ شعر ۩۩۩ ۱۳۴۴



ادامه نوشته

از بابل تا نیویورک(خلدستان) آمریکا +ایران =>خبر

۩۩☫اشعار-خبر : واژگون نشدی (طریقت)☫۩۩

خبر (جدید ) ایران -آمریکا (فرهنگی ) روح الله حسنی شهپر

این نقاشی، مهمانی شام ویلیام تامپسون –شهردار لندن از 1828 تا 1829 – در گیلدهال را نشان میدهد که طبق اعلام موزه ی بریتانیا، در تاریخ 11/9/1828 برگزار شده است. نکته ی جالب، پرچم های برافراشته بر فراز میزهای شام هستند که دو تایشان عبارت SOPQL را دارند. این عبارت کاملا قابل تطبیق با عبارت رومی مشهور SPQR است که مخفف SENATUS POPLUS QUE ROMANUS به معنی "سنا (مجلس) و مردم رم" است و شما میتوانید جای رم را با شهرهای دیگر عوض کنید. در متون تاریخی، عبارات مشابه SPQS برای شهر سی ینا در ایتالیا، SPQP برای شهر پاریس، SPQC برای شهر کلن آلمان، و SPQN برای شهر ناپل به کار رفته اند و در دو پرچم بالا هم مشخصا شهرهای لندن و لیورپول مد نظرند. تمام اینها نسخه های کوچکتر رمند و از امپراطوری مقدس روم درآمده اند که ظاهرا دنباله ی روم باستان ولی درواقع نسخه ی اصلی خود آن است. نکته ی جالب، اظهارنظرهای تاریخ رسمی درباره ی کاربرد SPQR برای رم باستان است. آن را روی VEXILLUMیا پرچم های قرمز کوچک امپراطوری روم با نماد عقاب ترسیم میکردند. جالب این که معنی این کلمه بادبان کوچک است. ولی از آن جالبتر این که ردش در دوره ی امپراطوری پیدا میشود و این درحالیست که عنوانش (سنا و مردم رم) نشان میدهد که باید یادگار دوران جمهوری در رم باشد. در دوران امپراطوری، سنا هیچ قدرت خاصی نداشت و همه کاره امپراطوری بود. ولی وکسیلوم ها به عنوان نوعی از ابزارهای رسانه ای وانمود میکنند که همه کاره در دولت، مجلس و مردم هستند و البته همین شعارها را در حکومت های دموکراتیک هم میشنویم. از همه ی اینها جالبتر این که عبارت مشابه SPQM در منبعی منسوب به سال 1621 برای دولت موکتزوما پادشاه آزتک ها در مکزیک به کار رفته و میتوان آن را به "سنا و مردم مکزیک" ترجمه کرد. موکتزوما ظاهرا ربطی به روم مقدس ندارد ولی جالب است که در نقاشی های قدیمی، او را با تاجی مزین به نماد عقاب دو سر روم مقدس می یابیم. چطور ممکن است یک پادشاه مشرکین با روم مقدس مرتبط شود؟ همانطورکه مشرکین قدیمی تری از ختی ها گرفته تا سلجوقی ها هم نماد عقاب دو سر را داشتند. این عقاب دو سر فرم دیگر عقاب تک سر روم باستان است و البته برخلاف آنچه امروز به ما وانمود شده است در گذشته عقاب دو سر به اندازه ی عقاب تک سر نمادی از روم باستان بوده است؛ درست مثل کلاه فریجی که اتفاقا آن هم در بعضی نگاره ها روی سر موکتزوما ترسیم شده است. در نقاشی "عیسی در مقابل پونت پیلاطس" از یانجوست، نماد عقاب دو سر پشت سر پیلاطس ترسیم شده است. درواقع عقاب دو سر، نشان میدهد که کدام ایدئولوژی، روم باستان را به روم مقدس استحاله میدهد؟ دو سر عقاب، نسبت به هم تنافر و تضاد دارند. در بعضی نگاره ها روی سر یکیشان تاج پادشاهی است و روی سر دیگری کلاه اسقفی. بدین ترتیب، یکی به راه ثروت اندوزی و قدرت طلبی میرود و دیگری به راه مسیح که مخالف آن است و این دو راه مخالف همند ولی از شکم واحدی تغذیه میشوند و از بدن واحدی نیرو میگیرند. این که به نظر میرسد قبلا عقاب صرفا تک سر بوده، برای این است که سر اسقف اخیرا ظهور کرده و بنابراین این ایدئولوژی، یک راهبرد مسیحی وانمود میشود که تلاشش برای از بین بردن گذشته ی شرک آمیز، صرفا پوششی برای حفظ و تکثیر شرک رومی علیه شرک های دیگر است. انجمن عیسی یا جنبش یسوعی در این راه مامور میشود تا برای تمام ممالک و فرهنگ های دنیا انواع و اقسام شرک نیمه مسیحی به کپی از شرک رومی تولید کند تا آنها را تدریجا در غرب ذوب کند. سال تاسیس فرقه ی یسوعی 1540 تعیین شده است. جوزف اسکالیگر، بنیانگذار تاریخ رسمی کنونی هم در همین سال متولد شده تا به زبان رمزی اعلام شود که تاریخ سالشماردار، اختراع یسوعی ها است. گاهشماری اسکالیگر، جای گاهشماری اوزیبیوس را گرفته است. اما جالب اینجاست که هیچ سند قدیمی از گاهشماری اوزیبیوس نداریم و آن تنها از طریق یک بازچاپ از سال 1818 شناخته شده است. تاریخی که بسیار کهن به نظر میرسد تاریخ نویی است که برای تخریب گذشته ی راستین قبل از خود، وارد میدان شده است. این نابودسازی یک نابودسازی آخرالزمانی است و در ایجاد زمینه برای بازگشت مسیح، از آیات 36 تا 41 انجیل متی (24) الهام میگیرد:

«اما از آن روز یا ساعت که هیچ کس از فرشتگان آسمان بلکه فقط خود پدر میداند، همانطورکه در ایام نوح اتفاق افتاد، در آمدن پسر انسان نیز چنان خواهد شد. زیرا در روزهای قبل از طوفان، مردم میخوردند و مینوشیدند، ازدواج و تولید مثل میکردند تا روزی که نوح وارد کشتی شد. و هیچ نمیدانستند که چه خواهد شد تا این که طوفان آمد و همه را از بین برد. در آمدن پسر انسان چنین خواهد بود. دو مرد در مزرعه خواهند بود. یکی گرفته میشود و دیگری رها میشود. دو زن با آسیاب دستی آسیاب میکنند. یکی گرفته میشود و دیگری رها میشود.»

نفت در جیب نظامیان = مالیات از جیب مردم

فرماندهی مرکزی آمریکا موسوم به سنتکام با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که ناو هواپیمابر آیزنهاور برای پشتیبانی از مأموریت‌های فرماندهی آمریکا در منطقه از تنگه هرمز عبور کرده و به آب‌های خلیج فارس رسیده است.

به گزارش مهربه نقل از الجزیره، ناو هواپیمابر آمریکایی آیزنهاور از تنگه هرمز عبور کرده و به آب‌های خلیج فارس رسیده است.

فلک به مَردمِ نادان دهد زِمامِ مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس

چو با ابلهان می شود همنشین تو او را به چشم بزرگی مبین

سزد گر شود خوارو درمانده کین زِ نزد همه دوستان رانده بین

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان : مصدق   ٦٠سال است که خفته است(چهارشنبه سوری)صدا و سیما

۩۩☫ اسفند: دکتر مصدق و ملی شدن نفت ۩۩۩

اسفند و دکتر مصدق ٦٠سال است که خفته است.

در مورد دکتر محمد مصدق گفته های بسیاری نقل شده و نگارنده نیز در کتاب " شعر بازی های من " اشارتی و نجوائی با "دکتر مصدق" زده ام و از این رو تنها اشاره به تلنگر هایش دارم.دکتر محمد مصدق می گوید :" هیچ ملتی در سایه استبداد به جائی نرسید"بارها شنیدیم و خواندیم که دیاری با کفر می ماند اما با ظلم باقی نخواهد ماند حتی اگر حاکمیت آن با فراعنه و سزارها و تزارها و فاتحینی چون چنگیز و آتیلا و اسکندر و یا مجانینی چون هیتلر و موسیلینی و فرانکو و پینوشه و قذافی و صدام حسین و...بوده باشد اما روی سخن مصدق مربوط به سرزمین ها نیست که با ملتها است. ملتها در سایه استبداد نابود می شوند زیرا چنین ملتهائی مصداق این جملات دکتر مصدق بزرگ هستند

"مملکتی که رجال ندارد هیچ چیز ندارد مخالفت من با دیکتاتوری این بودکه از خصائص دیکتاتوری یکی اینست که مملکت فاقد رجال و دیکتاتور رجل منحصر به فرد باشد"...کلمه " رجال " که مفرد آن " رجل " است در زبان عربی به معنی مردان و مرد هستند اما در واژگان لاتین ترجمه این لغت هم معنای مرد و هم انسان می دهد و باید گفت معنی جملات مصدق ربطی به جنگهای جنسیتی ندارد ومی توان از گفته دکتر محمد مصدق این استنباط را کرد که :ملتی که برایش انسان و انسانیت بی ارزش شد همه معیارهایش را ظلم تعیین می کند . دستاورد چنین افکاری چیزی جز دیکتاتوری نباشد و همه معیارها و ارزش ها و باید و نباید ها منوط به موافقت یکی شود.وقتی ملتی همه ارزشهایش یکی شد و دامنه تغییر و به بیان روزنامه نگاری حق نقد را نداشته باشد و تنها چشم به کلام دیکتاتورش بدوزد به چنین تعریفی از سوی مصدق می رسد که :"دیکتاتور شبیه پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس ازمرگ خود اولادی بی تجریه و بی عمل بگذارد.پس مدتی لازم است که اولاد او مستعد و مجرب کار شوند یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچ اند"

جامعه ای که افرادش هیچ نگاشته می شوند به مرور به هیچ بودن و به هیچ علاقه نداشتن عادت میکند وهمان جامعه ای می شود که رجل یا انسان ندارد و بی گمان اقلیمی خواهد شد که عده ای همزبان و آشنا رسومی دارند اما هیچگاه آنجا وطنی نشود و ملتی منسجمی نخواهند شد

چه قصه آشنائی! روح دکتر مصدق بزرگ شاد که گفته هایش هنوز هم چه نیک تلنگرمان می زند..

ح.(طریقت)

۩۩۩ ☫ (حافظ برآستان جانان (طریقت) حافظ ۩۩۩

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟

ببین تفاوت ره از کجا تا به کجا؟
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
چه نسبت است به رندی، صلاح و تقوی را

سماع وعظ کجا نغمه ی رباب کجا؟
ز روی دوست، دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم، بفرما ازین جناب کجا؟
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است

کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا؟
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا؟
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا؟

صنعت نفت :اسفند1329 و اکنون صنعت حجاب در حکومت اسلامی مردم را به خاک سیاه نشانده و عده قلیلی پشت خون شهدا سنگر گرفته اند و اسلام به هیچ وجه در خطر نیست بلکه بزرگترین قدرت سیاسی در جهان و حومه حکمرانی می کند . حجاب وصنعت زن جای صنعت نفت را به خوبی پُرکرده و حاکمان احساس ضعف و تردید به خود راه نخواهند داد.

:

یکی از بزرگان می گفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از این که خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همین طور بودند. هرکس خانه اش گازکشی می شود، دیگر سلام علیک او تغییر می کند...

از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت می داد. عوض این که بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال می کردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ،ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.

📌گرچه چنين نسبتى در گذشته توسط جريان‌هاى تحت تأثير تفكرات چپ روسى و چينى و...بسيار تكرار و پاسخ هایى نيز داده شده است، اما از آنجا كه آثار و نظريات زنده ياد دكتر مصدق در دوران ٥٧ ساله پهلوى، و در سال‌هاى بعد، جز دوره هاى كوتاهى، مواجه با مميزى و حذف و ممانعت از انتشار و معرفى به شكل آزاد بوده است، اين امكان وجود دارد كه براى بزرگوارانى كه در حسن نيت آنان نمى توان شک كرد، در برخى موضوعات، از جمله موضوع فوق، ناروشنى هایى وجود داشته باشد.

📌راقم به عنوان وظيفه اى ميهنى و شرعى و اخلاقى براى آشكار شدن حقيقت، به نقل برخى از مواضع آن مرحوم در موضوع مذكور، در ذيل مى پردازم.

📌در آغاز لازم به ذكر است همان گونه دكتر مصدق بارها و بارها در موقعيت هاى مختلف در مجلس، در نوشته ها، در مدافعات در دادگاه هاى نظامى پس از كودتاى انگليسى- آمريكایى و ارتجاعى ٢٥ و ٢٨ امرداد ١٣٣٢ و در عمل و ... اظهار داشته است، او هيچ رنگى جز رنگ ايرانيت، اسلاميت، آزادى خواهى، مردم دوستى، اخلاق گرایى و پاک دستى و تلاش براى خير عمومى نداشته است.

📌در سياست خارجى نيز اعتقاد به نظريه مترقى "موازنه منفى" يا به تعبير شهيد مدرس "موازنه عدمى" يعنى صيانت از منافع و امنيت ملى ايران از طريق داشتن روابط برد- برد و عادلانه و مسالمت آميز با همه كشورهاى جهان، داشت.

📌تنها نماينده اى كه در مجلس ششم (اول امرداد١٣٠٦)، با "اختيارات سياسى" دكتر ميليسپو آمريكایى مخالفت كرد و افشا نمود كه "سه مليون و نيم ذرع زمين" در آبادان "براى ايجاد تفريح گاه" طبق درخواست رئيس كمپانى نفت جنوب، مستر فرلى و تصديق دكتر ميلسپو رئيس كل ماليه و امضاء رئيس الوزراء مهديقلى خان هدايت و وزير ماليه محتشم السلطنه و مشاورالملک وزير خارجه، خلاف قانون اساسى و امتيازنامه نفت و منافع ملى، واگذار شده است، كسى نبود جز زنده ياد دكتر مصدق *.

📌اين مخالفت با "اختيارات" نام‌برده پس از شهريور ١٣٢٠ در مجلس چهاردهم نيز تكرار شد. در سياست خارجى، خط قرمز او منافع ملى ايران بود و هر شخص يا كشورى كه متعرض آن مى شد، با آن مخالفت مى كرد.

ادامه دارد ...
---------------------
*_ نطق ها و مكتوبات دكتر مصدق در دوره هاى پنجم و ششم مجلس شوراى ملى، انتشارات مصدق، پاريس ، ٢٩ اسفند ١٣٢٩، صص ١٢٥ تا ١٣٥

۩۩☫ برآستان جانان : (ابوالنجم) بدون شرح ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ابوالنجم جرجیس بن بهرام بن یافث نفت سوز طبری

میفرماید:غزل

امشب مگر به نفت نمی سوزد این چراغ

یا خود نگشته روشنم از تابِ می، دماغ

مانا که یار، شانه به گیســـــوی می زند

کاین گونه تیره گشته جهان هم چو پَر زاغ

خیز ای غلام و کوزه به پیش آر و می بریز

بــــو تا دهیــــم خاطر افســـــرده را فراغ

بیـــگانه ره مـده در خلـوت، فــراز کن

با عنــدلیـب خوش نبُـــوَد صحـبتِ کــلاغ

باغ است روی دلبــر و بستان و نوبهــار

بـگشای بر دلـــم دری از بوستــان و باغ

“روشن شود هزار چــراغ از فتـیلــه ای”

ما را فتیله هست و نمی سـوزد این چراغ

۩۩۩ ☫ (حافظ برآستان جانان (طریقت) حافظ ۩۩۩

زمان جشن چهارشنبه‌سوری امسال، در برخی رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نظرات متفاوتی برای برگزاری آن مطرح شده است. چهارشنبه سوری امسال دقیقا چه روزی است، سه‌شنبه ۲٦ اسفند.

بسیاری از ایرانیان گمان می‌کنند که چون امسال لحظه تحویل سال، بامداد جمعه یکم فروردین ۱۴۰۴ است، مراسم چهارشنبه‌سوری را باید در شامگاه سه‌شنبه ۲٦ اسفند ۱۴۰۴ جشن بگیرند، اما پژوهشگران آئین‌های باستانی می‌گویند شامگاه سه‌شنبه۲٦ اسفند چهارشنبه‌سوری است.

دو پژوهشگر ایران‌شناس در گفتگوی تلفنی با یورونیوز فارسی نظر خود را در این مورد گفته‌اند.

: چهارشنبه‌سوری امشب است

پژوهشگر نوروز می‌گوید چهارشنبه‌سوری امسال همین امشب ۲٦ اسفند است. او در ذکر اهمیت روز چهارشنبه در فرهنگ ایرانی، یادآوری کرد که این روز همچنین متناظر با چهار فصل سال، چهار جهت اصلی جغرافیایی و چهار آخشیج (عنصر) طبیعت است.

این وکیل و کنشگر منتقد که در فرصت مرخصی زندان با یورونیوز فارسی گفتگو کرد، همچنین اصطلاح فارسی «چهار ستون بدن» را در پیوند با اهمیت عدد چهار می‌داند و می‌افزاید که بوعلی سینا در کتاب «قانون» نیز بدن آدمی را به چهار بخش تقسیم کرده است.

  • سفری به آتشکده زرتشتیان یزد؛ «عده‌ای دنبال خاموش کردن آتش بودند»

نویسنده کتاب «نوروز و فلسفه هفت‌سین» با یادآوری این شعر فردوسی:

بشد چارشنبه هم از بامداد

بدان باغ کامروز باشیم شاد

می‌گوید که روز چهارشنبه، همواره روز شادی و کامروزی برای ایرانیان بوده است. او در عین حال با استناد به این بیت نظامی:

از دگر روز هفته آن به بود

ناف هفته مگر سه‌شنبه بود

از سه‌شنبه به عنوان روز «تراز» هفته یاد می‌کند و می‌افزاید که به همین دلیل ایرانیان آخرین چهارشنبه سال را در شامگاه سه‌شنبه پیش از آن جشن می‌گیرند. محمدعلی دادخواه با یادآوری این که جشن چهارشنبه‌سوری بخشی از مراسم ایرانیان برای آماده شدن پیش از فرا رسیدن نوروز بوده است، می‌گوید که این آمادگی به مراسم جشن شامگاه سه‌شنبه ختم نمی‌شده و ایرانیان همان گونه که شامگاه سه‌شنبه با پریدن از روی آتش آئین خود را به جای می‌آورده‌اند، بامداد چهارشنبه نیز از روی آب می‌پریده‌اند.

او با این توضیح می‌گوید: «بنابراین چون فرصتی برای آماده شدن نوروزی در روز چهارشنبه بعدی نمی‌ماند، طبعا چهارشنبه‌سوری را همین سه‌شنبه شب جشن می‌گیریم.»

شمیم ِ : عطرآهنگین خوش آمد

نوای ساز بلدرچین خوش آمد

رسیده موسم پایان اسفند

بهار از ماه‌ فروردین خوش آمد

***

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟

ببین تفاوت ره از کجا تا به کجا؟
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
چه نسبت است به رندی، صلاح و تقوی را

سماع وعظ کجا نغمه ی رباب کجا؟
ز روی دوست، دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم، بفرما ازین جناب کجا؟
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است

کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا؟
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا؟
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا؟

صنعت نفت :اسفند1329 و اکنون صنعت حجاب در حکومت اسلامی مردم را به خاک سیاه نشانده و عده قلیلی پشت خون شهدا سنگر گرفته اند و اسلام به هیچ وجه در خطر نیست بلکه بزرگترین قدرت سیاسی در جهان و حومه حکمرانی می کند . حجاب وصنعت زن جای صنعت نفت را به خوبی پُرکرده و حاکمان احساس ضعف و تردید به خود راه نخواهند داد.

:

یکی از بزرگان می گفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از این که خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همین طور بودند. هرکس خانه اش گازکشی می شود، دیگر سلام علیک او تغییر می کند...

از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت می داد. عوض این که بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال می کردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ،ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت



۩خــُلدستان طریقت( مصدق :(ملی) شدن نفت )۩۩محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان:دی پیر مغان گفت: (طریقت) غزل افروز #ناکارآمدی=فروپاشی

اَلمنةُ لله که بتخانه ی اندیشه خراب

ناقوس کلیسا زده شد : باده ی ناب

در انجمنی هر که تو بینی جم و دارا

محتاجی مردم همگی روی حساب

سیرابی وُ لب تشنگی از هم نشناس

ایرانِ پُر آسایش ما عین عذاب

دستار به سر در طلب گوهر مقصود

بس تشنه فرو مُرد ندانست که آب

گر کبک غزل هم نزند قهقه ی ذوق

افتادگی آموز : که در چنگ عقاب

توفیق رفیق است اگر عازم کاری

بشتاب به سرمایه ی توفیق شتاب

دی پیر مغان گفت: (طریقت) غزل افروز

اشعار رموز است ولی بیهده یاب

***

سر از دنیا برون آورد خورشید

چنان بر سینۀ عالم درخشید

غزالی داشت، بر نظم من آویخت

فروغی داشت، بر روی تو رَخشید

سر از دریا برون آورد عالم

شبی بر سینۀ مهشید فرشید

مرا پیر مغان ، باید (طر یقت)

جَم وُ جامِ جم وُ، جمشید،جمشید

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

--kholdestan.ir

http://kholdestan.ir

ادامه نوشته

دی پیر مغان گفت: (طریقت) داد فرمان   (دانائی)

۩۩۩ ☫پیر(طریقت) مراپیر (طریقت) داد فرمان ☫۩۩۩

ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ هزینه‌ای ﺳﻨﮕﯿﻦ دارد!!

گفت: استاد محمّد دادکان ضمن نوشتن نامه‌ای سرگشاده به آقای رئیس جمهور می‌نویسد: اگر قرار باشد ناترازی در پول از بین برود، باید این ۴ مورد مدِّنظر قرار بگیرد. گفتم: این چهار مورد چیست؟ گفت: این موارد عبارتند از: 🔸یک:ما این همه مرکز فرهنگی داریم که در سال بودجه‌های کلان می‌گیرند و خروجی خاصّی هم نداشته‌اند. همین مصوّبۀ حجاب را در نظر بگیرید. کجای این مصوبّه با شرع و دین و جامعۀ مدنی هماهنگی دارد؟ عکس دختربچه ۵ ساله‌ای منتشر شده که روسری به سر دارد ولی پایش برهنه است. معنای این عکس را در نظر داشته باشید.

🔸دو: بچه‌های برخی مدیران را که ثروت‌های مملکت را با رانت از کشور خارج کردند، بازخواست کنید و جلوی‌شان را بگیرید تا ببینید چه پولی برای مملکت ذخیره می‌شود.

🔸سه: شما باید جلوی این همه اختلاس‌ها و فساد‌های کلان را بگیرید که در روز روشن در مراکز دولتی انجام می‌شود، از چای دبش گرفته تا بابک زنجانی و دیگران .

🔸چهار: باید جلوی پول‌هایی را گرفت که از مملکت به کشور‌های همسایه می‌رود و خرج می‌شود.

گفتم: موارد جالبی است. ان‌شاءلله آقای دکتر پزشکیان با عزمی راسخ این موارد را پیگیری فرمایند.

گفت: استاد دادکان در پایان نامه می‌افزایند:

🔸مردم سوال می‌کنند چرا مملکتی که روی ثروت خوابیده باید در پول ناترازی داشته باشد؟

چرا همه جوان‌ها دارند از این مملکت فراری می‌شوند؟

تازه بدتر از این که مغز‌های این کشور در حال فرار هستند، این است که برخی بی‌مغز‌ها مسوولیت دارند.

🔸آقای پزشکیان!

سال‌ها است برای تمام درد‌ها مُسکّن تجویز شده است. شما و همکاران‌تان دیگر این کار را نکنید. شما بعد از این همه سال باید این بیمار در حال فوت را احیا کنید. این بیمار احتیاج به CPR دارد.

گفتم: با توجُّه به این که دغدغه‌های دلسوزانۀ امثال استاد دادکان کاملاً جدّی است ،آیا کسی در کشور پاسخ این پرسش‌ها را نمی‌داند و توان اجرای این چهار خواستۀ معقول و منطقی و کارشناسانه را ندارد؟

گفت: مسئولان و کارشناسان کشور هم پاسخ پرسش‌ها را می‌دانند و هم توان اجرای آن‌ها را دارند،ولی...

گفتم: ولی چه؟ گفت: ولی این را هم می‌دانند،که دانستن،هزینه‌ای سنگین دارد! دزدی مرتّباً به دهكده‌اي مي‌زد، ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩِّ ﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ، ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ‌ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ،ﯾﮑﯽ گفت :ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ‌ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ‌ﻫﺎیﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤۀ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ. ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿّﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ می‌کرﺩ.ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ‌ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ: ﮐه ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩِ ﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩند ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ :ﮐﺪﺧﺪﺍ، ﺑﻪﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ! ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ. ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می‌ﺷﺪﻧﺪ، ﮐﺪﺧﺪﺍ می‌گفت:ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿّﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿّﺖ ﻓﺮسنگ‌ها ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ می‌ترﺳﯿﺪﻧﺪ.ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ، ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ،ﺍﻧﻌﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ!!

اَلمنةُ لله که بتخانه ی اندیشه خراب

ناقوس کلیسا زده شد : باده ی ناب

در انجمنی هر که تو بینی جم و دارا

محتاجی مردم همگی روی حساب

سیرابی وُ لب تشنگی از هم نشناس

ایرانِ پُر آسایش ما عین عذاب

دستار به سر در طلب گوهر مقصود

بس تشنه فرو مُرد ندانست که آب

گر کبک غزل هم نزند قهقه ی ذوق

افتادگی آموز : که در چنگ عقاب

توفیق رفیق است اگر عازم کاری

بشتاب به سرمایه ی توفیق شتاب

دی پیر مغان گفت: (طریقت) غزل افروز

اشعار رموز است ولی بیهده یاب

***

سر از دنیا برون آورد خورشید

چنان بر سینۀ عالم درخشید

غزالی داشت، بر نظم من آویخت

فروغی داشت، بر روی تو رَخشید

سر از دریا برون آورد عالم

شبی بر سینۀ مهشید فرشید

مرا پیر مغان ، باید (طر یقت)

جَم وُ جامِ جم وُ، جمشید،جمشید

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت


ادامه نوشته

برآستان جانان (سعدی ، مولانا) خلدستان طریقت

۩۩۩ ☫برآستان جانان (سعدی،مولانا ) طریقت☫۩۩۩

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

تو همایی و من خسته بیچاره گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی

مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی

مست بی خویشتن از خمر ظلوم است و جهول

مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی


دمنوش بهار نارنج

سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من
با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم
چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من
چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان
نرخ نبات بشکند چاشنی بلای من
عود دمد ز دود من کور شود حسود من
زفت شود وجود من تنگ شود قبای من
آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان
ذره به ذره رقص در نعره زنان که‌ های من
آمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخور
گفتم غم نمی‌خورم ای غم تو دوای من
گفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تو
لیک ز هر دو دور شو از جهت لقای من
گفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسد
گر بروم به سوی جان باد شکسته پای من
گفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرش
خنده زنان سری نهد در قدم قضای من
گفتم اگر ترش شوم از پی رشک می شوم
تا نرسد به چشم بد کر و فر ولای من
گفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گل
چشم بدان کجا رسد جانب کبریای من
گفتم روزکی دو سه مانده‌ام در آب و گل
بسته خوفم و رجا تا برسد صلای من
گفت در آب و گل نه‌ای سایه توست این طرف
برد تو را از این جهان صنعت جان ربای من
زینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرم
باقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من

***

دمـآدم در دل دِنجــم ، اقامت داری ای بانو
تو لطف وُ حکمِ تفسیرِ اجابت داری ای بانو
تلنبار است انـــدوهی درون سینه ی تنگم
دمآدم حکم تمـــدید ، طبـــابت داری ای بانو
تو را از دور می دیدم شبیه مـــاهِ عالـــمتاب
ولی با این همه اوصاف ، رقابت داری ای بانو
خیالم جمع دیگر نیست به آدم های این دنیا
همیشه خاطراتم را عـــنایت داری ای بانو
حیا و شرم لبریزست که گویم:"دوستت دارم "
تو میدانی همین را وُ نـــجابت داری ای بانو
یقین دارم تو از جنس خدای مهربان هستی
تو هر جای جهان باشی محبَّت داری ای بانو
تمام کوچه های دَهــر برایت آب و جارو شد
تو با بانگ قدم هـــایت قیامت داری ای بانو

***

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم
با خرابات آشناییم از خرد بیگانه‌ایم
خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع‌وار
هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانه‌ایم
اهل دانش را در این گفتار با ما کار نیست
عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانه‌ایم
گر چه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است
ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم
اندر این راه ار بدانی هر دو بر یک جاده‌ایم
واندر این کوی ار ببینی هر دو از یک خانه‌ایم
خلق می‌گویند جاه و فضل در فرزانگیست
گو مباش اینها که ما رندان نافرزانه‌ایم
عیب توست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما
هر یک اندر بحر معنی ، گوهر یکدانه‌ایم
از بیابان عدم ، دی آمده فردا شده
کمتر از عیشی یک امشب کاندر این کاشانه‌ایم
سعدیا گر بادهٔ صافیت باید ، باز گو
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم

بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من

سر من از نالهٔ من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست

۩خــُلدستان طریقت(گذشت )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم (مولانا+سعدی)

ادامه نوشته

غزاله شعر(طریقت )فدای چشمانت

۩۩۩ ☫ شعر(طریقت )فدای چشمانت غزاله ☫ ۩۩۩

دوباره شعر مرا عاشقانه میخوانی
هجای درد دلی با ترانه میخوانی

سکوت نیمه شبی مانده از طلوع سحر
اَنــار بغض مرا دانه دانه میخوانی

به یُـمن نافله هایی که بی اجابت ماند
دعای مختصری بی بهانه میخوانی

چه قصه ها که گذشت و مرا نفهمیدی
چه نغمه ها که بیاد زمانه میخوانی

تو کوچه های پر از خاطرات لبریزی
غزاله شعر مرا روی شاخه میخوانی

اگر چه ساده گرفتی همیشه شعرم را
دوباره با نفسی شاعرانه میخوانی

غزاله شعرِ(طریقت) فدای چشمانت
تو ماهـتـاب منی ماهرانه میخوانی

۩۩۩ آهنگ دلبرآید ( دوبیتی ۩۩۩

عکس عاشقانه
آهنگ دلبر آید

با رِنِگِ وُ عنبرآید

عاشق شو ار نه روزی

کار جهان سر آید

۩۩۩ ☫ اشعار/غزل شعر(طریقت) به وجودش روشن ☫ ۩۩۩

هنر شعر به از هر هنری می اَرزد
مطلب شعر به از هر اثری می‌اَرزد

شعر می ورزم و در عالم جان مسرورم
این سرودیست که بربال و پری می‌اَرزد

داغِ شعر ست نشان دل صد پارۀ من
حاصل داغ دلم چشم تری می‌اَرزد

آبیاری کنم این باغ دلِ نخلِ امید
شاخ امیدِ وفا را ثمری می‌ اَرزد

یک نفس خاطرم آسوده نباشد همه عمر
همهء عمر به گنج وُ گهری می‌اَرزد

شاعر خسته به دل شعلۀ سوزان دارد
در سراپای وجودش شرری می اَرزد

غزلِ شعرِ (طریقت) به وجودش روشن
هنر شعر به صاحبنظری می‌اَرزد

۩خــُلدستان طریقت(بدیع=نو،تازه )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان, دوبیتی, سیاسی, بی عرضگی

***

کشورم حیف چپاول شده ،شد ویرانه

باز بایادِ بهار عربی غمکده هم پیمانه

من ز توفان حوادث نهراسم هرگز

این زِ بی عُرضگی ماست حلب ایرانه

***

کسی را می شناسی مثل ما دیوانه ای باشد ؟
چنین وابستگی هرگز ،چنین بی خانه ای باشد

کسی اصلا شبیهِ ما مگر هم هست در عالم
تورا آباد می خواهد ، خودش ویرانه ای باشد؟

کسی هر شب تو را در خوابهایش می کشد آغوش
کسی اینجا دلش پر می کِشد بر شانه ای باشد

کبوتر وار عاشق شد دلم تا پیشِ چشمانت حلب آباد
خودش دامت شود بی آنکه حرف از دانه ای باشد

تو ای آتش بسوزانم ،که در خود حل کنی ایران
مرا دستار براین‌پیله آوردست تا پروانه ای باشد

چنان از چشم هایت می چِکد خونابِ چون آتش
که می خواهد دلم یک عمر در میخانه ای باشد

خدایی درد دارد عاشقی وقتی که در شهرت
خیابان آشنا باشد خودش بیگانه ای باشد !


حلب، پرجمعیت‌ترین شهر سوریه است که حدود ۴.۴ میلیون نفر سکنه دارد. حلب حدود ۴۳۰۰ سال قبل از میلاد مسیح پایه‌گذاری شد

باده آموخت به من رمز پريشانی وُ بس

در نسيم از غم تو بی سر و سامانی وُ بس

بوی پيراهنی از باده بياور ، گَر نه

غم يوسف بكشد ، عاقل كنعانی وُ بس

انجمن چاك گريبان تو آموخت به من

بعد از آن غنچه صفت ، سر به گريبانی وُ بس

آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت

منِ خو كرده به پرواز گلستانی وُ بس

ليلی من ! غم عشق تو بنازم كه كشی

با تمنّای جنون ، قيس بيابانی وُ بس

گُل وُ گلبرگِ شقايق ، دل مجنونِ سروش

داغ بر دل به نَهد لاله ی شمعانی وُ بس

انجمن ، باغ دل آثار (طریقت)جوید ، ؟

عشق سامان بدهد اين همه ويرانی وُ بس

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان :طریقت (بهمن 1403) برآستان جانان

گزارش همشهری آنلاین،"دونالد ترامپ" رئیس‌جمهور آمریکا که مراسم تحلیف او روز دوشنبه برگزار شد، مدعی حمایت ایران از تروریسم شد. ترامپ بامداد سه‌شنبه مدعی شد: �ما بازگشتیم تا ایران را پاسخگو کنیم و بهره‌برداری آن از پول نفت برای تامین مالی سازمان‌های تروریستی را متوقف کنیم.

شهرخوانسار ست نــامی مستعار
نصفهان اسمِ جــهان شد مانــدگار
شهرِ برهان جهانِ هست و نيست
پایتخت ِ زاگرس :غـــير تو كيست؟
رشته تسبح شــــد، در جان تو
قُله کوسیل شد، بُــــرهان تــو
سر برآر از غيب تا گــــردی مَثل
كرّ و فرّ طاغيــــانِ بی عمـــل
شد وجودت اصفهان را قامتی
مـــردمانت را نمــــــادِ همــــتی
شهرمن عشق تور ديگر است
شهرمن حُب الوطن بالاتر ست
جرعه جرعه جوشش از جان یافته
چشمه ها اين پیچ وُ خم را تافته
سر برآر ، :ای شهرِ پنهان در زمين
ای مصلا شهر : دارالمـــومنين
كفر مطلق نیست در دامـــان تو
جهل وُ جادو نیست در سامان تو
بی بهارستان زمين افسرده است
خاك میهن بی تو باغي مُرده است
چون گلستانکــــوه باشد پایدار
این شکوه و فَرّهمیشه ماندگار
شهر تابستان وُ عدل وُ اعتماد
ای دیار مردمــــان بی فـــساد
سربرآر از غيب عالم ای وطن
شد (طریقت)شاعر مُشک خُتن

هستی‌اگر هستم تورا، مستی‌اگر مستم تو را
هستم خمارِ چشمِ تو، زنجیر و پابستم تو را

محتاجِ جامی تازه‌ ام، تا میْ کندانداز‌ه‌ ام
عاری شَوَم از خویشتن، مستی شود شیرازه‌ ام

آیینه ای آیینه ام، تسکینِ آهِ سینه ام
هستی تو با من تا ابد، گنجی تو در گنجینه‌ ام

خاکِ مرا پیمانه‌ کن، یادی از این دیوانه کن
تا خویش پروازم بده، این پیله را پروانه کن

در من بِدَم آواز کن، قفل از سکوتم باز کن
چرخی بزن‌در جانِ من، تا اوجِ من پرواز کن

از من گلویی تازه‌کن، این عشق‌را افسانه‌کن
احساس را تکثیر کن، این‌خانه را گلخانه کن

هستی، اگر با من بگو، حتّی اگر دشمن بگو
یاری اگر یارم تو را، من دوست می‌دارم تو را..


من‌دوست می‌دارم‌تو را

به ملازمانِ سلطان، که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی، زِ نظر مَران گدا را

ز رقیبِ دیوسیرت، به خدای خود پناهم
مَگَر آن شهابِ ثاقب مددی دهد، خدا را!

مُژِه‌یِ سیاهت اَرْ کرد به خونِ ما اشارت،
ز فریبِ او بیندیش و غلط مکن، نگارا

دلِ عالمی بِسوزی چُو عِذار بَرفُروزی
تو از این چه سود داری، که نمی‌کنی مدارا؟

همه‌شب در این اُمیدم که نسیم صبحگاهی،
به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را

چه قیامت است، جانا، که به عاشقان نمودی؟
دل و جان فدای رویت، بنما عِذار ما را

به خدا، که جرعه‌ای دِه تو به حافظ سحرخیز؛
که دعایِ صبحگاهی، اثری کند شما را.

گر مِی‌فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاوَرَد، که جهان پُر‌بلا کند

حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان
گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش‌آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی‌اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی‌دَمی کجاست که احیایِ ما کند

<<< انجمن شعر <<< در ادامه مطلب<<<

ادامه نوشته

خلدستان :منتخب آثار (تکرار) قند+اتحاد =>لحظات حساس

۩۩☫قند(طریقت )ار شوی به زشراب وجام می ☫۩۩

ای به نگاه مست تو ، من به فدای روی تو
تا تونگاه می کنی ، پا نکشم ز کوی تو

گرچه زبانه می کشی آتشِ عشوه ات مرا
بر دو جهان نمی دهم یک سر تار موی تو

اهلِ(طریقت)ارشوی، به ز شراب و جام می
کی ز سرم برون شود یک نفس آرزوی تو

خــُلدستان طریقت(تاریخ مصرف+فروع دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟

خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است

گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست

هر شربت عَذبَم که دهی، عین عذاب است

افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان

تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است

بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود

زین سیل دمادم که در این منزل خواب است

معشوق عیان می‌گذرد بر تو، ولیکن

اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است

گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید

در آتش شوق از غم دل، غرق گلاب است

سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم

دست از سر آبی که جهان جمله سراب است

در کُنجِ دِماغم مطلب جای نصیحت

کاین گوشه پر از زمزمهٔ چنگ و رَباب است

حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز

بس طورِ عجب، لازم ایام شباب است

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (بهمن )بانو ☫ ۩۩۩

گفتم که پر از عطر بهاری بانو
خُب حرف بزن گاه گداری بانو
گفتی: “به خدا حرف ندارم آقا”!
گفتم: به خدا “حرف نداری” بانو!

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ (و در این کتاب از مریم یاد کن)

فَأَرْسَلْنَآ إِلَيْهَا رُوحَنَا ( و ما روح خود را به سوی او فرو فرستادیم)،قَالَ إِنَّمَآ أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا*گفت: من، تنها فرستاده پروردگار تو هستم تا به تو پسری پاکیزه ببخشم.آیات ادامه دارد تا اینجا مسیح ع به معجزه الهی از مادر متولد میشود،و میفرماید:وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا*سلام بر من روزی که زاده شدم و روزی که درگذرم و روزی که زنده برانگیخته گردم درود باد.هدفم از طرح این موضوع این بود که یادی کنیم از پیامبر بزرگ الهی که امروز میلاد مبارکشون است و اولین پیامبری است که،بعد از ظهور مولای ما از آسمان چهارم نزول میکنند و در بیت المقدس با حضرت نماز میخوانند و به مولا اقتدا میکند،قوم مسیح هم با دیدن ایشان به مولا ایمان آورده و به اسلام میپیوندند.

مادر حضرت هم مثل حضرت مریم س بارداری شون علایم عادی نداشت،به این معنی که به علت خطر جانی برای مولا خدا علائم بارداری را از مادر گرامیشون برداشته بود و بعد از ولادت شون شیعیان متوجه وجود نازنین شون شدند،و همانگونه که مسیح( ع)در گهواره سخن گفت،مولای ما هم در هنگام ولادت شهادت به وحدانیت خدا و ولایت جد بزرگوارشون دادند.

مولا در خیلی از موارد شبیه انبیای الهی هستند که بیان همه اونها فعلا میسر نیست،شاید در فرصتی نوشتم.همه انبیای الهی آرزوی بودن در زمان امامت ایشان و خدمتگزاری مولا را داشتند،و ما چه خوش اقبال بودیم و چه منت بزرگی بر سر ماست که در زمانی زندگی میکنیم که امامت شیعیان به عهده وجود عزیز ایشان است،هر چند در پس پرده غیبت از نور ایشان بهرمند هستیم ولی این امکان برای همه ما فراهم است که با رعایت تقوی الهی از فیض حضور و ملاقات ایشان هم بهرمند شویم.و از همه مهم تر انتظار فرج و آماده شدن برای ظهور و فراهم کردن زمینه ظهور در جامعه است،که قدر و ارزش آن مسلما بیشتر از زمان ظهور و در کنار ایشان جهاد کردن است.میزرا میفرمود برای مومن ظهور و عیبت نباید فرقی داشته باشد.ان شالله همه ما به قدر وسعمون برای زمینه سازی ظهور قدم برداریم و موجب خشنودی حضرت شویم.

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: شاعر اگر به مُلک حجازم بُوَد سفر(طرح نکیسا ) کنم تورا

چه بی‌ تابانه جان دنبال آن دلدار جانان است
همیشه محو آن لب‌های گوهربار جانان است
چه میدانند در دنیا گل بی‌ خار ناپیدا
ولی از شاخهٔ گل، قسمت من خار جانان است
زمین و آسمان آباد و هر چه کهکشان آباد
که باشد این جهان بر فرق من آوار جانان است
کمند گیسوان و سرو اندام چو ماهت
ز چشمم گر بپوشاند، طنابِ دار جانان است
غزل زنجیری‌ و دیوانه است، اما یقین دارم
به محض دیدن سیمای گل هشیار جانان است
هر آنچه سدّ راه دیدن رخسار جانان است
اگرچه بیستون باشد، زهی هموار جانان است
مگر بر لوح سینه، اسم زیبایش هویدا شد
که با هر ضربهٔ دل، نام او تکرار جانان است
هزاران چشمهٔ شادی ز لب‌هایت بُوَد جاری
که از شهد گوارایت، دلم سرشار جانان است
دمی رؤيای تو صبح ازل در جام من افتاد
از این رؤيای خوش شام ابد بیدار جانان است

کشورم ، دوزخی از انگلِ افراطی شد
فاجعه، دستخوشِ قوم خرافاتی شد

بشر از روزِ ازل پَرت شده سوی زمین
سیب وُ انگور ویا گندمِ ناخورده همین

پدرم طعم خوش سیب ز مادر دارد
گورِ بی‌ فاتحه گهوارۀ دختر دارد

***

دلبسته‌ام به عشق که پیدا کنم تو را

پیوسته‌ام به جان که تماشا کنم تو را

چون باغ گل گشوده هزاران هزارْ گُل

تا یک نظر به قامت رعنا کنم تو را

از کوچه های تنگ کنی لاجرم عبور

آیم در انتظار وُ تمنّـا کنم تو را

از طرف که بیآئی همان خاک کوچه ام

مژگان خویش خاکِ کف پا کنم تو را

فرهاد پیشه،یوسف بازار دل بیا

شیرین حکایتی بدامن صحرا کنم تو را

شاعر اگر به مُلک حجازم بُوَد سفر

پیدا کنار طرح نکیسا کنم تو را

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# ✍️ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

خلدستان:باشعرخَموش شد (طریقت) آوازه یِ جاودانه از تو

۩۩۩ ☫ ( خلدستان: باباشعر خموش شد (طریقت) آواز جاودانه ☫۩۩۩

زن زیبا در باغ با سیبنقاشی مینیاتور دختر و پسر ایرانی در کویر

ای شعر! همه بهانه از تو
من شاعرم وُ ، ترانه از تو
از بانگِ بلندِ صبحـــگاهی
شد زمزمه‌یِ شبانه از تو
من نالهء خویش را ندانم
این گوهرِ بی‌بهانه از تو
این انجمن از چه بیمِ دریا؟
محفل ز تو و ُکرانه از تو
گر باده دهی بشُکر غم نیست
مست از تو، شرابخانه از تو
... باشعرخَموش شد (طریقت)
آوازه‌یِ جاودانه از تو

وقت آن نیست که بازیچه و لجباز هنوز
حا کمانی که زبون ، همدل و همساز هنوز
لحظه ای نیست که ما هلهله از شوق زنیم
با شیاطین و دد و دیو ، چو انباز هنوز
گاه آنست که ما با تو هم آواز شویم
واپسین مصرع اشعار، سرآغاز هنوز
دم آنست که گر هجمه کند لشکر خصم
بهر ایران پریشان همه سرباز هنوز
موسم آن شده با مرغک خوشخوان سحر
در دل تیرگی شب ، همه دمساز هنوز
فصل آنست که در مدرسه عشق و جنون
فارغ از درس معلم ، همه ممتاز هنوز
حین آنست که بیدل بزند چنگ به ذوق
ساز چون کوک شود همره و همراز هنوز
عصر آنست که ناسوت فراموش کنیم
سوی لاهوت همه چون پَرِ پرواز هنوز

انجمن با روزگار تار خود در جنگ شد
بینواچنگی به دل می‌زد ، نوای چنگ شد

نیست تنها غنچه در گلزار گیتی تنگدل
پس چرا معشوقه با من اینچنین دلسنگ شد

ننگ آزادی بوَد : آبادی روی زمین
پس چرا بی‌مهریِ محبوبه برمن ننگ شد

نوشدارو شد برای سربدارِ مرگ سرخ
بسکه در این شهر ننگین زندگانی تنگ شد

بس که دلخون گشتم از نیرنگ یاران دورنگ
دوست دارم هر که را در دشمنی یکرنگ شد

بی‌سر و پایی که داد از دست او چرخ فلک
کی سزاوار نگین و درخور اورنگ شد

شاه وُ شیخ وُ شحنه دریک مدرسه آموختند
قیل وُ قالِ جنگشان هم از سر نیرنگ شد

برندارم دست و ، با سر می‌روم مقصود را
تا نگویی این(طریقت) چون خرانِ لنگ شد.

این قافله‌یِ عمر عجب می‌گذرد
دریاب دمی که با طرب می‌گذرد
ساقی غمِ فردایِ حریفان چه خوری؟
پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد

#خیام


خــُلدستان طریقت(زجر1403:برآستان جانان )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان طریقت:  بدون شرح =>اشعار ( sorodehay-tarighat.blogfa.com )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

۩۩۩ ☫ ( دوبیتی/ بابودنت (طریقت) ماسرفراز کن ☫۩۩۩

صبح از صدای در زدنت کوچه باز کن

تق تق ، تَ،تق زدنت، دلنواز کن ،

صد بوسه ام بزن، بزن وُ ،بی مُقدمه

بابودنت (طریقت) ما سرفراز کن ،

***

یکی بود وُ نبودی در وجودم

زبانه می کشد از تار وُ پودم

اِقامت جُسته ام اهل سجودم

دوبیتی گفتم وُ شب را زدودم

خلدستان طریقت ‌.

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (طریقت) اشعار ☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ خُلِدستان طریقت ☫ ۩۩۩


۩۩۩ ☫خموش باش (طریقت) سخن مگو به عوام☫ ۩۩۩

بیا بیا که سخن از می و مغان باشد

سخن ز باده کشان و ز مطربان باشد

ز پیر و میکده و جام و ساغر و باده

ز می فروش و ز آئینِ می کشان باشد

ز باده ای که همه انبیا بنوشیدند

زمان جان بکفانست وُ شرحِ آن باشد

ز باده ای که همه اولیا از آن مستند

ز ساغری که در آن بوده زهرِ جان باشد

ز پیرِ باده فروشان علیِ عمرانی

ز باده بود دوازده عدد عیان باشد

ز نورِ باده برافروز جامِ ما ساقی

ز حافظ و سخنِ نغز، خوش بیان باشد

ز معرفت که همه عارفان حق دارند

ز میرِ مُلکِ ولا، صاحب زمان باشد

خموش باش(طریقت)سخن مگو به عوام

کمالِ طبعِ روان شعرِ جاودان باشد

محمّد مهدی طریقت


دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم
هر شام برق لامِع و هر بامداد باد

در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من
هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد

امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم
یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن
بندِ قبایِ غنچهٔ گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من
صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد

حافظ نهادِ نیکِ تو کامت بر آورد
جان‌ها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد
========================
حافظ

---------------

این چرخ سرشت سرفرازی دارد

بر نوع بشــر دست درازی دارد

در پردۀ دلفریب پر نقش وُ نگار

زین آمد وُ رفت هزار بازی دارد

۩خــُلدستان طریقت ( sorodehay-tarighat.blogfa.com )۩۩️✍محمّدمهدی طریقت

اگر روزی گذر افتد به اهواز
روم شــیراز با رندِ غــزلباز

کنم خُنیاگری در گوشه شهناز
(طریقت)شیخ گشته نغمه‌پرداز

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست

۩۩☫ اشعار (طریقت) مثنوی ۩۩

دراین خاک زر خیز ایران زمین
نه پالان دگر مانده نه اسب و زین

نبودند جز مردمی پاک دین
نماندند و گشتند خار و حزین
همه دینشان مردی و داد بود
کُری بود ، چاخان و بیداد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان
زریشه زدند هر چه از پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه ظاهرا با گریبان چاک

پدر در پدر آریایی نژاد
همه خون جگر های احمد نژاد

بزرگی بمردی و فرهنگ بود
گدایی به آخوندها ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش مان
چرا کوشش اینسان فراموش مان

که انداخت آتش در این مرز و بوم
که مردم بنرمی شدند مثل موم

چه کردیم کاین گونه گردیده خار
جلای وطن پیشه و تار و مار

نبود این چنین کشور و دین ما
چه شد شاه و ایران و آیین ما
به یزدان که این کشور آباد بود
نه فحشا نه دزدی،همه شاد بود
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
همه مردمان ، افتخار امیر

نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه روسیه و عرب کاشانه داشت

از انروز دشمن بما چیره شد
که سهم غذا از وطن جیره شد
از انروز این خانه ویرانه شد
که مستاجرش خنگ و دیوانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند
حاج... آخوند ... باید گدایی کند

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان : به شعر خود تفالی، زدم  (طریقت) آرزو => کتاب ها

***

شکفته در دلم غزل ، زهجر ماهتاب ها
نهفـــته در بغل غزل، نشسته آفتاب ها
رسد چو بوی پیرهن، ز یوسفِ عزیز مصر
غمی نباشد ار روم، ز عشق سو یِ ناب ها
زدی به تیر غمزه ات، هزار زخــــم نابکار
نَمردنم، زلال شد ، به زخمه وُتاب آب ها
فتاده ام زپا، ولی،اسیر جعد مــــوی تو
چه دلخوشم به یک نفس، شبی میانِ خواب ها
به شعر خود تفـــــالی، زدم (طریقت) آرزو
که غم سر آیدت ز دل، غزل شود کتاب ها

***

شعری که آیاتی زِ ایمان در غزل شد

اُسطور ه هایش ، نام قرآن در غزل شد

وقتی که بغـــــض ابر را جدی بگیرند

هنگامه ی توفان بــاران در غزل شد

آنگه برای لمس آرامــــش نیاز است

رگبار باران ، اُوج بحران در غزل شد

شعری که لبریز شلوغی ها نباشد

خُنیاگر شعر غزلـــخوان در غزل شد

فرق است بین دل بریدن با ( طریقت)

شعری سرودم جانِ جانان در غزل شد

ح(طریقت)=>محمّدمهدی طریقت

برگزاری مسابقات به مناسبت هفتادوهفتمین سالگرد استقلال اندونزی/ رویترز



1



سلفی گرفتن راهبه های کاتولیک با پاپ فرانسیس در حاشیه موعظه هفتگی پاپ در واتیکان/ EPA



1



جشنواره بالن در بریستول انگلیس/ رویترز



1



1



کارناوال خیابانی در شهر مادرید اسپانیا/ نورفوتو



1



جشن روز استقلال در کلکته هند/ SOPA



1



یک بازار شناور در منطقه باریسال جنوبی بنگلادش. از این منطقه به عنوان "ونیز بنگلادش" یاد می شود./ زوما



1



کاشت گیاه مانگرو برای محافظت از ساحل در برابر آسیب های بیشتر در یک جنگل حرا در اندونزی/ EPA



1



بزن باران که! شاعــر باتو یارست
خـروشِ اشـکِ "لیـلا" در بهارست

بزن باران که! مجنون گشته‌ فرهاد ُ
"طنیـنِ" نـاله‌اش در کوهسارست

بزن باران که! خسرو رفته از یـاد
نــگاهِ تـلخِ "شـیرین" بــرقــرارست

بزن باران که! دنیا مستِ خوابست
غروبش غرقِ کابـوس وُ غبارست

بزن باران که! دل "تنـــها" نِشَسته
قرارش "زندگی" در رو‌زگــارست

بزن باران که! غُربت سهمِ یـارست
بهـایِ دوری از شــهــر وُ دیـارست

بزن باران (طریقت) !در کویرست
کویر "شعرِ" دریـــا "شوره زارست"

۩#خــُلدستان طریقت ( #غزلواره+قصاید )۩# محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت: دوبیتی زندگی تلخ  روزگار

۩۩۩ ☫ سپاسگزاری : هدیه ( طریقت) زندگی تلخ ☫۩۩۩

با مرگ رفیق وُ آشنا باید شد
از خویشتنی جدا ،جدا باید شد
از مرگ گریز نیست اما باید
زین زندگی تلخ رها باید شد

اعلام اسامی شهدای سقوط هواپیمای فراجا

‌در پی سقوط هواپیمای آموزشی فراجا در منطقه گراکوه بخش کوچصفهان،

سرکاپیتان "خوانساری "(استاد)،سرهنگ "ابراهیم‌زاده" (کمک خلبان) و

سرهنگ"فیضی" (مهندس پرواز) به شهادت رسیدند.💔

اگر جرات زدن حرف حق را نداری لااقل برای کسانی که حرف نا حق می‌زنند دست نزن.
کاری که خیلی از ما رعایت نمی‌کنیم!
ناپلئون می‌گوید:دنیا پر از تباهی است،نه به خاطر وجود آدم‌های بد،بلکه به خاطر سکوت آدم‌های خوب.
.
گرگ همیشه گرگ می زاید.گوسفند همیشه گوسفند.
تنها فقط انسان است
که گاهی گرگ می زاید و گاهی گوسفند.
وقتی برنامه‌های شعبده‌بازی رو نگاه می‌کنم متوجه نکته خوبی میشم:
مردم برای کسی دست میزنن که گیجشون کنه،
نه آگاهشون!!!...

اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

علامه محمد اقبال لاهوری در سال ١٨٧٣ میلادی در شهر سیالکوت ایالت پنجاب به دنیا آمد. در لاهور تحصیل کرد و سپس در کمبریج و مونیخ به مطالعه در فلسفه و حقوق پرداخت. سپس به لاهور بازگشت و به وکالت مشغول شد.اقبال معتقد است که روح قرآن با تعلیمات یونانی سازگاری ندارد و بسیاری از گرفتاریها از اعتماد به یونانیها ناشی شده است. تشویق اقبال به بازگشت اسلام به صحنهٔ سیاست و ضدیت با تمدن غرب و رد دستاوردهای فرهنگی و علمی غرب از مسائلی است که مورد توجه و استقبال و گاه مورد انتقاد گروه‌هایی از اندیشمندان است. وی به سال ١٩٣٨ میلادی بدرود حیات گفت.

هر که پیمان با هوالموجود بستگردنش از بند هر معبود رست

مومن از عشق است و عشق از مؤمن استعشق را ناممکن ما ممکن است

آنچه از خاک تو رُست ای مرد حرّآن فروش و آن بپوش و آن بخور

آن جهان‌بینان که خود را دیده‌اندخود گلیم خویش را بافیده‌اند

ای امینِ دولت تهذیب و دینآن ید بیضا برآر از آستین

خیز و از کار اُمم بگشا گرهنقشه اَفرنگ را از سر بنه

نقشی از جمعیت خاور فکنواسِتان خود را ز دست اهرمن

ای اسیر رنگ، پاک از رنگ شومؤمنِ خود، کافر افرنگ شو

رشتهٔ سود و زیان در دست توستآبروی خاوران در دست توست

اهل حق را زندگی از قوّت استقوّت هر ملّت از جمعیت است

دانی از افرنگ و از کار فرنگتا کجا در بند زُنّار فرنگ؟

زخم از او، نشتر از او، سوزن از اوما و جوی خون و امید رفو؟

گر تو می‌دانی حسابش را درستاز حریرش نرمتر، کرباس توست

بوریای خود به قالینش مدهبیدق خود را به فرزینش مده

هوشمندی از خُم او مِی نخوردهر که خورد، اندر همین میخانه مُرد

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(ترکیب : کفن +شادی => سپاسگزاری )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

در مدار قرار گرفتن :استارلینک یک منظومه ماهواره‌ای+دستگاه ماهور (موسیقی)

طریقت) محمّدمهدی طریقت

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش


بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش


ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال


مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش


رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار


کار ملک است آن چه تدبیر و تامل بایدش


تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست


راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش...


با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام


هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش


نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید


این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش


ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند


دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش


کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود


عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش

هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

مرا امید وصال تو زنده می‌دارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک

نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک

رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک

اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک

بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
لأن روحی قد طاب ان یکون فداک

عنان مپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک

تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک

به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک

حمید محمد مهدی طریقت ۩خــُلدستان طریقت(دوبیتی:1403+8تیر )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ماهواره‌های جدید استارلینک برای اتصال مستقیم به موبایل به مدار رسیدند

استارلینک یک منظومه ماهواره‌ای است که از سوی شرکت اسپِیس‌اِکس برای فراهم‌کردن اینترنت ماهواره‌ای شکل گرفته‌است. این صورت فلکی از هزاران ماهواره کوچک در مدار پایینی زمین تشکیل‌شده که در ترکیب با فرستنده و گیرنده‌های زمینی کار می‌کنند.اِسپِیس‌ایکس (شرکت تولیدکننده محصولات صنایع هوافضایی تجاری آمریکایی) مجموعه دیگری از ماهواره‌های اینترنتی استارلینک را به فضا پرتاب کرد.به گزارش ایرنا، یک موشک فالکون ۹ حامل ۲۱ ماهواره استارلینک، که از میان آن‌ها ۱۳ ماهواره دارای قابلیت اتصال مستقیم اینترنت ماهواره‌ای به گوشی (direct to cell) هستند، دوشنبه ۱۳ ژانویه/ ۲۴ خرداد، در ساعت ۱۱:۴۷ صبح به وقت منطقه زمانی شرقی (۲۰:۱۷ دوشنبه به وقت تهران) از ایستگاه نیروی هوایی کیپ‌کاناورال به فضا پرتاب شد.استارلینک یک منظومه ماهواره‌ای است که از سوی شرکت اسپِیس‌اِکس برای فراهم‌کردن اینترنت ماهواره‌ای شکل گرفته‌است. این صورت فلکی از هزاران ماهواره کوچک در مدار پایینی زمین تشکیل‌شده که در ترکیب با فرستنده و گیرنده‌های زمینی کار می‌کنند.تقویت‌کننده (بوستر) مرحله اول موشک، حدود هشت دقیقه پس از پرتاب به زمین بازگشت و در اقیانوس اطلس روی سکوی فرود شناور بدون سرنشین A Shortfall of Gravitas فرود آمد.

بنا به اعلام اسپیس‌ایکس، این پانزدهمین پرتاب و فرود این تقویت‌کننده خاص بود. هشت مورد از ۱۴ پرواز آن تا به امروز، مربوط به مأموریت‌های استارلینک بوده‌اند. دو مأموریت از میان آن‌ها نیز سفرهای فضایی سرنشین‌دار به ایستگاه فضایی بین‌المللی برای آکسیوم اِسپِیس (شرکت توسعه‌دهنده زیرساخت‌های فضایی آمریکایی) واقع در شهر هوستون آمریکا، بود.

مرحله فوقانی فالکون ۹ به حمل فضاپیمای استارلینک به مدار پایین زمین ادامه داد و حدود ۶۵ دقیقه پس از پرتاب، آن‌ها را مستقر کرد.

این ششمین پرتاب موشک از سوی اسپیس‌ایکس در سال ۲۰۲۵ میلادی بود. سال گذشته، این شرکت بیش از ۱۳۰ مأموریت فالکون ۹ را راه‌اندازی کرد که حدود دوسوم آن‌ها مربوط به پرتاب استارلینک بودند.

دستگاه ماهور

تصنیف: عهدیه

آواز: محمودی خوانساری

ویلن: پرویز یاحقی

سنتور: مجید نجاحی

ضرب: ناصر افتتاح

آهنگ از جواد معروفی

غزل موزون از سعدی

اشعار متن برنامه از سلمان ساوجی،پژمان بختیاری،نظیری نیشابوری

غزل آواز از فوغی بسطامی

گوینده : آذر پژوهش

آذر پژوهش:

تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی

لب جوی و لب جام و لب یار ای ساقی

نوبهارست و گل و سبزه و ما عمر عزیز

می‌گذاریم به غفلت مگذار ای ساقی

موسم گل نبود توبه عشاق درست

تو به یعنی چه بیا باده بیار ای ساقی

شاهد و باغ و گل و مل همه خوبند ولی

یار ما خوشتر ازین هر سه چهار ای ساقی

غزل موزون با صدای عهدیه و شعر سعدی:

ای نفس خرم باد صبا

از بر یار آمده‌ای مرحبا

بر سر خشمست هنوز آن حریف

یا سخنی می‌رود اندر رضا

از در صلح آمده‌ای یا خلاف

با قدم خوف روم یا رجا

بار دگر گر به سر کوی دوست

بگذری ای پیک نسیم صبا

گو رمقی بیش نماند از ضعیف

چند کند صورت بی‌جان بقا

خستگی اندر طلبت راحتست

درد کشیدن به امید دوا

هر سحر از عشق دمی می‌زنم

روز دگر می‌شنوم برملا

آن همه دلداری و پیمان و عهد

نیک نکردی که نکردی وفا

ای نفس خرم باد صبا

از بر یار آمده‌ای مرحبا

آذر پژوهش:

در فراق تو به امید وصال تو خوشم

گر وصال تو نباشد به خیال تو خوشم

نقش روی تو کشد خامه ی اندیشه مدام

گر جدایم ز تو با نقش جمال تو خوشم

پژمان بختیاری

ویلن سنتور

همره پروانه مشق سوختن خواهیم کرد

از رموز عاشقی با هم سخن خواهیم کرد

همچو یعقوب از غمش در گوشه ی بیت الحزن

خویش را قانع به بوی پیرهن خواهیم کرد

ویلن سنتور ضرب

آواز با شعر فروغی بسطامی:

ای کاش جان بخواهد معشوقه جانی از ما

تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما

گر در میان نباشد پای وصال جانان

مردن چه فرق دارد با زندگانی ما

در عالم محبت الفت به هم گرفته

نامهربانی او با مهربانی ما

در عین بی زبانی با او به گفتگوییم

کيفيت غريبي است در بي زباني ما

آذر پژوهش:

موسم گل نبود توبه ی عشاق درست

توبه یعنی چه بیا باده بیار ای ساقی

شاهد و باغ و گل و مل همه خوبند ولی

یار ما خوشتر ازین هر سه چهار ای ساقی

دستگاه ماهور , آواز ماهور محمودی خوانساری , ای نفس خرم بادصباعهدیه , اشعار فروغی بسطامی

۩۩۩ ☫ دیدم که به آنها زده برچسب طریقت☫۩۩۩

“مقصود تویی! کعبه و بتخانه بهانه”

این نائب رهبرهمه را کرده نشانه

حاجی فرج از مکه چو برگشت دوباره
آورد دوصد گونه ره آوردبه خانه

سوغات گرانقیمت و اجناس نفیسی
کز حسن و ظرافت همه را بود فسانه

از رادیو و ساعت و یخچال و فریزر
تا ادکلن و حوله و آیینه و شانه

از پردهء ابریشم و رو تختی مخمل
تا جامه ی مردانه و اجناس زنانه

در بسته ء محکم همه را چیده مرتب
تا لطمه نبینند ز آفات زمانه

دیدم که به آنهازده برچسب(طریقت)
“مقصود تویی! کعبه و بتخانه بهانه”

قلم ز شوق نهادم به عهد وُ پیمانه

شرابِ عشق بنوشم ز جام ودُردانه

ز آشنائی ناکس چنان ملول شدم

که اضطراب نمایم ز خویش و بیگانه

نفس کشیدن من مایه عذابم شد

شدم ز شدتِ احساس مِثل دیوانه

دلی که عشق ندارد صفا نمی گیرد

جفاست باخبر از سوزِ عشق فرزانه

نبوده گوهرِ یکدانه هم طرازِ سفال

که دُرِّ عشق بِه هفت بحرِ مستانه

مرا ز کوی محبت به آسمان بفرست

نه با حدیثِ بهشت و قصور افسانه

بیابسوز و خاکسترم به دریا کن

به گردِ شمعِ جمال تو بود پروانه

طریق خضر شده طرح جاودانگیَم

طریق مهر (طریقت) به راهِ جانانه

***

كاش ميدانستي افکارت عذابم ميدهد
فکروُ ذکرت دم بدم هی پيچ و تابم ميدهد

هر زمان از حال و احوالت که جویا میشوم
فکرهايت جاي لبهایت جوابم ميدهد

باز بعد از ديدن تو خانه را گم كرده ام
بس كه افکارت مرا جام خرابم ميدهد

خود خرابم ميكني و فکر هاي بیشتر
مرحمي بر زخم احوالِ کبابم ميدهد

خواب ديدم گوشهايت را به رويم بسته ای
قصه های ابن سيرين اظطرابم ميدهد

من كه ذهنم خالي از گل واژه هاي تازه نیست
واژهای تو مرا اشعار نابم ميدهد

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(ترکیب : پدر +رجب)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

دی پیر مغان گفت: (طریقت) داد فرمان   (دانائی)

۩۩۩ ☫پیر(طریقت) مراپیر (طریقت) داد فرمان ☫۩۩۩

ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ هزینه‌ای ﺳﻨﮕﯿﻦ دارد!!

گفت: استاد محمّد دادکان ضمن نوشتن نامه‌ای سرگشاده به آقای رئیس جمهور می‌نویسد: اگر قرار باشد ناترازی در پول از بین برود، باید این ۴ مورد مدِّنظر قرار بگیرد. گفتم: این چهار مورد چیست؟ گفت: این موارد عبارتند از: 🔸یک:ما این همه مرکز فرهنگی داریم که در سال بودجه‌های کلان می‌گیرند و خروجی خاصّی هم نداشته‌اند. همین مصوّبۀ حجاب را در نظر بگیرید. کجای این مصوبّه با شرع و دین و جامعۀ مدنی هماهنگی دارد؟ عکس دختربچه ۵ ساله‌ای منتشر شده که روسری به سر دارد ولی پایش برهنه است. معنای این عکس را در نظر داشته باشید.

🔸دو: بچه‌های برخی مدیران را که ثروت‌های مملکت را با رانت از کشور خارج کردند، بازخواست کنید و جلوی‌شان را بگیرید تا ببینید چه پولی برای مملکت ذخیره می‌شود.

🔸سه: شما باید جلوی این همه اختلاس‌ها و فساد‌های کلان را بگیرید که در روز روشن در مراکز دولتی انجام می‌شود، از چای دبش گرفته تا بابک زنجانی و دیگران .

🔸چهار: باید جلوی پول‌هایی را گرفت که از مملکت به کشور‌های همسایه می‌رود و خرج می‌شود.

گفتم: موارد جالبی است. ان‌شاءلله آقای دکتر پزشکیان با عزمی راسخ این موارد را پیگیری فرمایند.

گفت: استاد دادکان در پایان نامه می‌افزایند:

🔸مردم سوال می‌کنند چرا مملکتی که روی ثروت خوابیده باید در پول ناترازی داشته باشد؟

چرا همه جوان‌ها دارند از این مملکت فراری می‌شوند؟

تازه بدتر از این که مغز‌های این کشور در حال فرار هستند، این است که برخی بی‌مغز‌ها مسوولیت دارند.

🔸آقای پزشکیان!

سال‌ها است برای تمام درد‌ها مُسکّن تجویز شده است. شما و همکاران‌تان دیگر این کار را نکنید. شما بعد از این همه سال باید این بیمار در حال فوت را احیا کنید. این بیمار احتیاج به CPR دارد.

گفتم: با توجُّه به این که دغدغه‌های دلسوزانۀ امثال استاد دادکان کاملاً جدّی است ،آیا کسی در کشور پاسخ این پرسش‌ها را نمی‌داند و توان اجرای این چهار خواستۀ معقول و منطقی و کارشناسانه را ندارد؟

گفت: مسئولان و کارشناسان کشور هم پاسخ پرسش‌ها را می‌دانند و هم توان اجرای آن‌ها را دارند،ولی...

گفتم: ولی چه؟

گفت: ولی این را هم می‌دانند،که دانستن،هزینه‌ای سنگین دارد!

دزدی مرتّباً به دهكده‌اي مي‌زد، ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩِّ ﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ، ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ‌ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ،ﯾﮑﯽ گفت :

ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ‌ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ،

ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ‌ﻫﺎیﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤۀ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ.

ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿّﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ می‌کرﺩ.
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ‌ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ: ﮐه ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩِ ﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ.

ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩند ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ :

ﮐﺪﺧﺪﺍ، ﺑﻪﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ!

ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ. ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می‌ﺷﺪﻧﺪ، ﮐﺪﺧﺪﺍ می‌گفت:
ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ.

ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿّﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿّﺖ ﻓﺮسنگ‌ها ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ می‌ترﺳﯿﺪﻧﺪ.

ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ، ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ،ﺍﻧﻌﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ!!

اَلمنةُ لله که بتخانه ی اندیشه خراب

ناقوس کلیسا زده شد : باده ی ناب

در انجمنی هر که تو بینی جم و دارا

محتاجی مردم همگی روی حساب

سیرابی وُ لب تشنگی از هم نشناس

ایرانِ پُر آسایش ما عین عذاب

دستار به سر در طلب گوهر مقصود

بس تشنه فرو مُرد ندانست که آب

گر کبک غزل هم نزند قهقه ی ذوق

افتادگی آموز : که در چنگ عقاب

توفیق رفیق است اگر عازم کاری

بشتاب به سرمایه ی توفیق شتاب

دی پیر مغان گفت: (طریقت) غزل افروز

اشعار رموز است ولی بیهده یاب

***

سر از دنیا برون آورد خورشید

چنان بر سینۀ عالم درخشید

غزالی داشت، بر نظم من آویخت

فروغی داشت، بر روی تو رَخشید

سر از دریا برون آورد عالم

شبی بر سینۀ مهشید فرشید

مرا پیر مغان ، باید (طر یقت)

جَم وُ جامِ جم وُ، جمشید،جمشید

✍️محمّدمهدی طریقت


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

تولد سحرناز  (مبارکباد)1403خورشیدی=2025میلادی

از شاخه مُو، درخت مُو می روید
از تخم کَدو ، کَدویِ نو می روید
گویند :زِ کشت جو نرویَد گندم،
از گندم ما دوباره جُو می روید

معرفی وبلاگ : در لینک دوستان وبلاگ ۩۩۩ ☫ خُلِدستان طریقت ☫

کتاب باز :=> ردیف : 267 http://totti10.blogfa.com/

چرند و پرند : سحر ناز => ردیف : 268 http://nazsahar.blogfa.com/

مطالب و تصویر زیر به نقل از وبلاگ کتاب باز می باشد و با اجازه ادمین مدیر وبلاگ است

سلام بر شیفتگان همسرم

وبلاگ ناز سحر را در وبلاگتون با پست ثابت معرفی کنید

همین عکس را هم پست کنید

وبلاگ چرند و پرند را به دوستان و آشنایان معرفی کنید

مخصوصا به دانش آموزان و دانشجویان فرهیخته

به ارتشیان و سربازان دور از خانه

به افغانیان زحمتکش

به عراقی ها متمول و پولدار و خوشگذران

رمز ادامه مطلب همان **** خودتان است

ادامه نوشته