خلدستان : زین مثنوی (طریقت) گوید خدا نگهدار => نام طریقت اول دفتر نوشته شد

۩۩۩ ☫ مثنوی :نبض روی دلدار☫ ۩۩۩

دیشب کنار شمعی تاصبحدم نشستم
از اشک چهرهء او من هم زغم شکستم

دیشب به یاد رویت چشمم به چشمت افتاد
از مستی نگاهت هستی به دامت افتاد

آهسته اشکی آمد بنشست بر نگاهم
گوئی نفس دمآدم شد همنفس به آهم

آن قطره اشک غمگین برمغز شمع لغزید
خاموش گشت ناگه ، دودی به ناز رقصید

ازنقش دود مشقی درآن سیاهی اِنگار
نظمی به جای مانده ،آهسته روی دیوار

دل می تپدبه سینه بانبض روی دلدار
زین مثنوی (طریقت) گوید خدا نگهدار

ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞.۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩

حکمِ بالنده به دل ارج گرانی دارد

چه نیازی به ریا چرب زبانی دارد

هر که رسوای غم عشق شد و دربدری

به خدا در دل خود باغ جنانی دارد

عاشق صادق و حرمت شکنی ممکن نیست

گر چه در سینه دو صد درد نهانی دارد

لذت عشق همان سوختن و ساختن است

سوختن در دل عاشق هیجانی دارد

گرچه موسی به تنش رخت شبانی پوشید

گرگِ موسی به دلش شوق شبانی دارد

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت

در غم عشق دلم شور جوانی دارد

از زمانی که (طریقت) غم پیری دارد

هم چنان در دل خود خانه تکانی دارد
+++++++++

ای قلم هستی بسی زیبا گهر
برگرفته علم از تو بال و پر

هیچ می دانی که والایی قلم
چونکه یزدان برده با نامت قسم

دست در دست بزرگان جای تو
آفرین بر رتبه ی والای تو

با تو قرآن خدا تحریر شد
با قلم هر آیه آیه ای تفسیر شد

شرح حال قرن و اعصار کهن
ثبت دفتر کرده این زیباسُخن

بر فراز علم جا دارد قلم
بیرق اندر ماسوادارد علم

ای (طریقت)نغمه هادارد قلم

در شکست ظلم ها دارد علم

آدرس (لینک ) ایتا :https://eitaa.com/joinchat/1632567634C9c73a7c494

خــُلدستان طریقت

(مذهب:اصول تارخ مصرف +دین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

خلدستان: حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت) جو خوردن اُلاغ ها

۩۩۩ ☫ حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت) جو خوردن اُلاغ ها ☫ ۩۩۩

با شاعـران رهگــذرِ سـرنـوشت ها
جــاماندگان قافله ی سرگذشت ها

پائیزِلحظه ها ی زمستان سرشت ها
شُـد نُــوبهارِ رویــشِ اردیبهشت ها

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

معلِّم واقعی کیست؟ شاید نخستین و مهمترین خصیصیه‌ٔ یک آموزگار واقعی این باشد که او روحیه‌ای حق به جانب ندارد و خود را کلیددار خزانهٔ حقیقت نمی‌داند. آموزگار واقعی نه تنها معطوف به خویش و مشعوف از خویش نیست، بلکه توانِ خودانتقادی و به زیر سؤال‌بردن نگرش‌ها و روش‌های خود را دارد. آموزگار واقعی می‌تواند به دیگران نیز جرأت دهد که خود را و آنچه را که به نام تربیت به خوردشان داده‌اند، نقّادی کنند و زیر سؤال ببرند. تربیت چیزی جز طغیان علیه مدّعیانِ تربیت و تربیت‌های دروغین نیست.

معلم واقعی در این توهّم نیست که باید حق یا حقیقت مطلقی نزد خود را به دیگران بیاموزد، و به اصطلاح آنها را هدایت و تربیت کند. آموزگار واقعی تنها کمک می‌کند که آنها خودِ مدفون شده‌شان را از آوار آن چیزهای مخرّبی که غالباً به نام تربیت و فرهنگ، «نیست» و «ازخودبیگانه»‌شان کرده، بیرون کِشند تا دوباره «هست» شوند و با خویش در صلح و آشتی به‌ سَربَرند. در واقع، آموزگار واقعی نمی‌خواهد که چیزی بر دیگران بیافزاید و آنها را سنگین نماید، بلکه، برعکس، چیزی از آنها می‌کاهد و «سبُکبار»شان می‌کند. تربیت چیزی جز هرس کردن شاخ‌وبرگ‌های زاید نیست.

معلِّم تنها زمانی می‌تواند، به دور از خصلت‌های نیست‌کننده ، برای شاگردانش هستی‌بخش و زندگی‌آفرین باشد که بتواند به جای آنکه هستی و افکار خود را سایۀ سنگینی بر شاگردانش کند، خودش را به سایه ببَرد تا زمینه‌ای برای پدیدارشدن آنها فراهم‌ آید. آموزگار واقعی تنها ما را فرامی‌خوانَد که از آن «خود» که حجاب خود گشته است دست‌برداریم؛ از خودی که نیستیم به درآییم و به خودی که باید باشیم درآییم. به عبارت دیگر، آموزگار واقعی ما را از خود نمی‌سِتاند تا به سوی خویش بکشاند، بلکه ما را از «خودی کاذب» می‌رهانَد تا به «خود راستین» برسانَد.

معلّم واقعی به‌سانِ مامایی در تولّد معنوی ما سهیم می‌شود و به ما مدد می‌رساند تا بتوانیم با فراروی از «خودِ کهتر»مان «خودِ برتر» خویش را متولّد کنیم. تربیت‌کردن چیزی جز مامایی، و تربیت‌شدن چیزی جز نوزایی نیست. به بیانِ بُرّای نیچه: «مربیانِ واقعی شما آزادکنندگانِ شما، به سوی خودتان، هستند» و به زبانِ زیبای مولانا:«تو را هر کس به سوی خویش خوانَد / تو را من جز به سوی تو نخوانم»

معلِّم واقعی کسی نیست که بیشتر از شاگردانش می‌داند، بلکه کسی است که بیشتر از شاگردانش می‌تواند یاد بگیرد و بیاموزد. به عبارت دیگر، تفاوت استاد (آموزگار) و شاگرد، نه یک «تفاوت ماهوی»، که یک «تفاوت درجه‌ای» است: استاد شاگردترین شاگرد است.

🔸 هدایتگر به ما می‌آموزد که استاد تنها یک شاگرد بهتر و جدّی‌تر است؛ شاگردی که برای یاد گرفتن مشتاق‌تر و کوشاتر است. به زبانِ سپهری، می‌توان او را تنها دونده‌ای بهتر در پیِ آوازِ حقیقت دانست، و البته می‌توانیم از ویتگنشتاین هم بیاموزیم که در این عرصه دوندهٔ بهتر کسی است که دیرتر یا هرگز به مقصد (حقیقت / پاسخ نهایی) نمی‌رسد! 🔸 استاد بودن یعنی «همیشه آغازگر» بودن، «همیشه در راه» بودن، «همیشه شاگرد» بودن. از همین رو است که مونتنی، فیلسوف و ادیب فرانسوی قرن شانزدهم، می‌گوید "ترجیح می‌دهم در شصت‌سالگی شاگرد باشم تا اینکه در ده‌سالگی استاد باشم".

معلم واقعی کسی است که مدّعی دانایی نیست و مانند سقراط تنها «می‌داند که نمی‌داند». به یک معنا، آموزگار واقعی کسی است که بیشتر «نمی‌داند»؛ یا دقیق‌تر بگوییم، کسی است که نادانی‌هایش را بیشتر می‌داند. آموزگار واقعی، به تعبیر نیکولاس کوزانوس، فیلسوف و ریاضیدان آلمانی قرن پانزدهم، «جهالتِ عالمانه» دارد.

معلمان راستین هدیه‌ای جز افکندنِ تردید و پرسش، آفریدنِ راز و معمّا برای ما ندارند. البته آن دسته آموزگارانی هم که به مرتبه‌های بالاتری از فرهنگ بشری تعلّق دارند، به مرحله‌ای فراتر قدم می‌گذارند. آنها به نوعی همۀ پاسخ‌ها را از ما می‌ستانند و مبدّل به پرسش می‌کنند، چنانکه راه‌حل‌های‌مان را منهدم می‌کنند و از آنها معمّاهای جدید خلق می‌کنند و اینچنین ما را از طاعون جزمیت می‌رهانند.
معلمان واقعی هیچگاه دیگران را به اندیشه‌های خود دعوت نمی‌کنند، بلکه هماره اندیشه‌های‌شان را با وضوح و روشنی لازم، و البته نه زائد، ابراز می‌کنند، شواهد و دلایلی را به سودشان پیشنهاد می‌دهند، و البته همزمان می‌کوشند مخاطبان‌شان را به تفکّر و استدلال، و داشتنِ ایده‌هایی از آنِ خود، وادارند.
آموزگاران بزرگ هنرمندانه می‌کوشند که امکانِ تعابیر متفاوت و متنوّع، و نه یک تعبیر یگانه و نهایی، از اندیشه‌های خود را فراهم آورند تا از این طریق، فردیت، آزادی و استقلال آدمی را بیشتر پاس بدارند

دوستی تعریف می کرد: در قدیم که ماشین نبود حمل و نقل بار با الاغ انجام می شد، آن موقع ماشین نبود که براحتی و سرعت بشود بار را جابه جا کرد.
- در مناطق کویری که قافله از کلکته می آمد جیره خرها "جو" بود ، وقتی بار انداز می شد جلوی خرها کلی جو می ریختند، در اول که جیره جو به اندازه کافی بود الاغ ها در کمال صلح و صفا برادر وار جو می خوردند و هیچ کس حرص نمی زد، اما زمانی که جو رو به پایان می رسید خرها با جفتک زدن به جان هم می افتادند ، در حد مرگ به همدیگر لگد می زدند تا یکی دو تا که برنده می شدند ته مانده جو را می خوردند.
- بعد از پایان یافتن جو انگار نه انگار که این ها با هم دعوا می کردند همه چیز آرام می شد.
- مثل سیاستمداران وقتی که دم انتخابات می شود به جان هم می افتند، فایل صوتی پخش می کنند ، در مناظره های تلویزیونی همدیگر را به دزدی های کلان و رانت محکوم می کنند تا با این ترفند مردم را گول بزنند، اما وقتی که انتخابات تمام شد و یک تیم برنده شد، بی وفا نیستند سفره را پهن می کنند و دزدها برادر می شوند و با هم از هر گوشه ای می خورند، مردم عادی هم بعد از مدتی یادشان می رود که داستان از چه قرار بوده؟ این ها همه بازی سیاست است که هر چهار سال یک بار در جهان سوم تکرار می شود.

این بود داستانِ👈 «جُفتک پرانی الاغ ها»

نام( طریقت) اول دفــتر نـوشـته شد
گُلواژه ها ‌ی تازه زِ محشر سرشته شد

صـد بار گفته ام که روش هـا کلیشه‌اند
گاهی کمی کلیشه هم ازمن به رشته شد

تفسـیر کـرده اند به جهـان‌ سیرت مـــرا
این عشق بد (!) دوباره مرا رشته رشته شد

بوی تعارضــات جدید از تو دیده انــد
این جاده‌ها که منتظر راه شُشته شد

افتاده این نفس به شماره هر آینه
در انتظار تاب طپش قلبِ کشته شد

هستیم سهم خویش ولی سرنوشتمان
خیلی شبیه جنبش آزاد پُــشته شد !

مادر که از دریچه‌ی وصلت نگاه کرد
گفتا تمام عمر به آهی که کشته شد

هرچند پای دار ولی مادرانه گفت:
حق را نمی‌دهند ! که برحق سرشته شد

احقاق حق بنما تو فقط این کلیشه را:
رمز (طریقت) آخر آخـــر فـرشــتـه شد !

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# ✍️ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

معلّم (خلدستانِ طریقت) مقام معلم (اردی بعشق) هزار وُچهارصد وُ دو

۩☫ معلّم (طریقت)روزت مبارک☫۩۩

هر چه می دانست آموخت مرا

غیر یک اصــل که نا گفته نهاد

قدر استــــاد نکو دانستن

حیف استاد به من یاد نداد

۩۩۩ ☫ اَشعار/با(طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید ☫ ۩۩۩

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

واعظان مسجد وُ محراب غنیمت دانند
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

از مردم صد رنگِ این دوران نترسید
از آشنای بی رگ وُ وجدان نترسید

از آنکه در ظاهر رفیق و در خفا شرّ
آدم فروشد این چنین ارزان نترسید

هر آدمِ بی جنبه ، با هرپست وُ عنوان
بد می شود حالا زِ هر عنوان نترسید

یا از کسی که عقده ء حُجب وُ حیا را
در خلوتی سر می کند عریان نترسید

از آنکه سر، در چند وچونِ این و آن کرد
در خلوت مردم دهد جولان، نترسید

آن مردِ چوپانِ دبستان یادتان هست؟
از هی هیِ افراد چون چوپان نترسید

از ابتــدا با آدمِ نـــامرد بــَد بــاش
از هر چه نا مردست در ایران نترسید

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

خــُلدستان طریقت(تقدیم »معلم)۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

معلّم هست مرشد،پیر،استاد

معلّم هست مرشد،پیر،استاد مقامی بس بزرگ است وخداداد

بو د تعلـیـم یك كار الهـی دهدقرآن بدین مطلب گواهی

بخـوان تو علّم القرآن زقرآن بود اوّل معـلّـم ذاتِ رحمـان

معلّم ذات پاك حی سرمـد دهـدفـرمان اقرء برمحمّد( ص)

بگویدوالقلم چون حی سبحان قلم گیر و قلم زن تادهی جان

معلـّـم میكنـد كارخـدائی دهـد برجـان مردم روشنائی

الفبا و ریاضی میـدهـد یاد زخواندن وزنوشتن میشودشاد

كلاس اوّلش با آب و بابا یك و دو و سه و جمع و الفبـا

پی وبنیان كاخِ علم ودانش بریـزد درجهـانِ آفـرینش

نهال علم و دانش را بكارد به امیدی كه روزی میوه آرد

كلاس دوّم و سوّم ، چهارم كندرشد این نهالش باتعلّـم

معلّم همچنان یك باغبان است به باغِ علم اوچون پاسبان است

مرتّب سرزند زین باغ واشجار دهـد آب و گشاید راهِ انهار

«بسان باغبـان كه گل بكارد بسی زحمت كشدتاگل برآرد»

شوداردیبهشت این باغ پرگل برآرد سوسن و ریحان وسنبل

شودخرداد و تیرو هم اَمرداد بگردداین نهالش شاخ شمشاد

شودبعدازگذشتِ چندسالش درختی بارور این نو نهالش

شودچون بوعلی،شیخ بهائی شودرازی وسعدی و سنائی

بگویم من سپاست ای معلّم شوم من حق شناست ای معلّم

بجو یم علـم را من تا لب گور سرودم نورشد نورآً علی نور

نهالت ای (طریقت) بارورشد درختی بس بزرگ و باثمرشد

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) پیشگان ۩۩

سالکِ شعر طریقت شد حبیب

دستِ او باشد به دامانِ طبیب

آن طبیبِ معنوی سلطانِ دین

جلوه ی حق نورِ سبحانِ مبین

حضرتِ صاحب زمان شد ماهتاب

بر سرابِ این جهان شد آفتاب

از ولی‌الله خواهد روز و شب

وارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَب

شادمان در این جهان وُ آن جهان

جان به جانان داد ، روحی شادمان

از بلای بی‌امان کو خسته نیست

با خور و خواب و هوس دلبسته نیست

سیرِ باطن می‌کند با بالِ جان

هر کجا خواهد عیان و هم نهان

شاعـرِ شعر (طریقت) پیشِـگان

گشته گلشن ، در شریعت ریشِگان

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلبhttp://s8.picofile.com/file/8325175750/thumb.jpg

ادامه نوشته

حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت)  جو خوردن اُلاغ ها+گوناگون

۩۩۩ ☫ حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت) جو خوردن اُلاغ ها ☫ ۩۩۩

با شاعـران رهگــذرِ سـرنـوشت ها
جــاماندگان قافله ی سرگذشت ها

پائیزِلحظه ها ی زمستان سرشت ها
شُـد نُــوبهارِ رویــشِ اردیبهشت ها

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

معلِّم واقعی کیست؟ شاید نخستین و مهمترین خصیصیه‌ٔ یک آموزگار واقعی این باشد که او روحیه‌ای حق به جانب ندارد و خود را کلیددار خزانهٔ حقیقت نمی‌داند. آموزگار واقعی نه تنها معطوف به خویش و مشعوف از خویش نیست، بلکه توانِ خودانتقادی و به زیر سؤال‌بردن نگرش‌ها و روش‌های خود را دارد. آموزگار واقعی می‌تواند به دیگران نیز جرأت دهد که خود را و آنچه را که به نام تربیت به خوردشان داده‌اند، نقّادی کنند و زیر سؤال ببرند. تربیت چیزی جز طغیان علیه مدّعیانِ تربیت و تربیت‌های دروغین نیست.

معلم واقعی در این توهّم نیست که باید حق یا حقیقت مطلقی نزد خود را به دیگران بیاموزد، و به اصطلاح آنها را هدایت و تربیت کند. آموزگار واقعی تنها کمک می‌کند که آنها خودِ مدفون شده‌شان را از آوار آن چیزهای مخرّبی که غالباً به نام تربیت و فرهنگ، «نیست» و «ازخودبیگانه»‌شان کرده، بیرون کِشند تا دوباره «هست» شوند و با خویش در صلح و آشتی به‌ سَربَرند. در واقع، آموزگار واقعی نمی‌خواهد که چیزی بر دیگران بیافزاید و آنها را سنگین نماید، بلکه، برعکس، چیزی از آنها می‌کاهد و «سبُکبار»شان می‌کند. تربیت چیزی جز هرس کردن شاخ‌وبرگ‌های زاید نیست.

معلِّم تنها زمانی می‌تواند، به دور از خصلت‌های نیست‌کننده ، برای شاگردانش هستی‌بخش و زندگی‌آفرین باشد که بتواند به جای آنکه هستی و افکار خود را سایۀ سنگینی بر شاگردانش کند، خودش را به سایه ببَرد تا زمینه‌ای برای پدیدارشدن آنها فراهم‌ آید. آموزگار واقعی تنها ما را فرامی‌خوانَد که از آن «خود» که حجاب خود گشته است دست‌برداریم؛ از خودی که نیستیم به درآییم و به خودی که باید باشیم درآییم. به عبارت دیگر، آموزگار واقعی ما را از خود نمی‌سِتاند تا به سوی خویش بکشاند، بلکه ما را از «خودی کاذب» می‌رهانَد تا به «خود راستین» برسانَد.

معلّم واقعی به‌سانِ مامایی در تولّد معنوی ما سهیم می‌شود و به ما مدد می‌رساند تا بتوانیم با فراروی از «خودِ کهتر»مان «خودِ برتر» خویش را متولّد کنیم. تربیت‌کردن چیزی جز مامایی، و تربیت‌شدن چیزی جز نوزایی نیست. به بیانِ بُرّای نیچه: «مربیانِ واقعی شما آزادکنندگانِ شما، به سوی خودتان، هستند» و به زبانِ زیبای مولانا:«تو را هر کس به سوی خویش خوانَد / تو را من جز به سوی تو نخوانم»

معلِّم واقعی کسی نیست که بیشتر از شاگردانش می‌داند، بلکه کسی است که بیشتر از شاگردانش می‌تواند یاد بگیرد و بیاموزد. به عبارت دیگر، تفاوت استاد (آموزگار) و شاگرد، نه یک «تفاوت ماهوی»، که یک «تفاوت درجه‌ای» است: استاد شاگردترین شاگرد است.

🔸 هدایتگر به ما می‌آموزد که استاد تنها یک شاگرد بهتر و جدّی‌تر است؛ شاگردی که برای یاد گرفتن مشتاق‌تر و کوشاتر است. به زبانِ سپهری، می‌توان او را تنها دونده‌ای بهتر در پیِ آوازِ حقیقت دانست، و البته می‌توانیم از ویتگنشتاین هم بیاموزیم که در این عرصه دوندهٔ بهتر کسی است که دیرتر یا هرگز به مقصد (حقیقت / پاسخ نهایی) نمی‌رسد! 🔸 استاد بودن یعنی «همیشه آغازگر» بودن، «همیشه در راه» بودن، «همیشه شاگرد» بودن. از همین رو است که مونتنی، فیلسوف و ادیب فرانسوی قرن شانزدهم، می‌گوید "ترجیح می‌دهم در شصت‌سالگی شاگرد باشم تا اینکه در ده‌سالگی استاد باشم".

معلم واقعی کسی است که مدّعی دانایی نیست و مانند سقراط تنها «می‌داند که نمی‌داند». به یک معنا، آموزگار واقعی کسی است که بیشتر «نمی‌داند»؛ یا دقیق‌تر بگوییم، کسی است که نادانی‌هایش را بیشتر می‌داند. آموزگار واقعی، به تعبیر نیکولاس کوزانوس، فیلسوف و ریاضیدان آلمانی قرن پانزدهم، «جهالتِ عالمانه» دارد.

معلمان راستین هدیه‌ای جز افکندنِ تردید و پرسش، آفریدنِ راز و معمّا برای ما ندارند. البته آن دسته آموزگارانی هم که به مرتبه‌های بالاتری از فرهنگ بشری تعلّق دارند، به مرحله‌ای فراتر قدم می‌گذارند. آنها به نوعی همۀ پاسخ‌ها را از ما می‌ستانند و مبدّل به پرسش می‌کنند، چنانکه راه‌حل‌های‌مان را منهدم می‌کنند و از آنها معمّاهای جدید خلق می‌کنند و اینچنین ما را از طاعون جزمیت می‌رهانند.
معلمان واقعی هیچگاه دیگران را به اندیشه‌های خود دعوت نمی‌کنند، بلکه هماره اندیشه‌های‌شان را با وضوح و روشنی لازم، و البته نه زائد، ابراز می‌کنند، شواهد و دلایلی را به سودشان پیشنهاد می‌دهند، و البته همزمان می‌کوشند مخاطبان‌شان را به تفکّر و استدلال، و داشتنِ ایده‌هایی از آنِ خود، وادارند.
آموزگاران بزرگ هنرمندانه می‌کوشند که امکانِ تعابیر متفاوت و متنوّع، و نه یک تعبیر یگانه و نهایی، از اندیشه‌های خود را فراهم آورند تا از این طریق، فردیت، آزادی و استقلال آدمی را بیشتر پاس بدارند

قاعده ای وجود ندارد که به کار همه بخورد :؛هرکس باید خود راهی بیابد که او را نجات دهد.#زیگموند_فروید

دوستی تعریف می کرد: در قدیم که ماشین نبود حمل و نقل بار با الاغ انجام می شد، آن موقع ماشین نبود که براحتی و سرعت بشود بار را جابه جا کرد.
- در مناطق کویری که قافله از کلکته می آمد جیره خرها "جو" بود ، وقتی بار انداز می شد جلوی خرها کلی جو می ریختند، در اول که جیره جو به اندازه کافی بود الاغ ها در کمال صلح و صفا برادر وار جو می خوردند و هیچ کس حرص نمی زد، اما زمانی که جو رو به پایان می رسید خرها با جفتک زدن به جان هم می افتادند ، در حد مرگ به همدیگر لگد می زدند تا یکی دو تا که برنده می شدند ته مانده جو را می خوردند.
- بعد از پایان یافتن جو انگار نه انگار که این ها با هم دعوا می کردند همه چیز آرام می شد.
- مثل سیاستمداران وقتی که دم انتخابات می شود به جان هم می افتند، فایل صوتی پخش می کنند ، در مناظره های تلویزیونی همدیگر را به دزدی های کلان و رانت محکوم می کنند تا با این ترفند مردم را گول بزنند، اما وقتی که انتخابات تمام شد و یک تیم برنده شد، بی وفا نیستند سفره را پهن می کنند و دزدها برادر می شوند و با هم از هر گوشه ای می خورند، مردم عادی هم بعد از مدتی یادشان می رود که داستان از چه قرار بوده؟ این ها همه بازی سیاست است که هر چهار سال یک بار در جهان سوم تکرار می شود.

این بود داستانِ👈 «جُفتک پرانی الاغ ها»

نام( طریقت) اول دفــتر نـوشـته شد
گُلواژه ها ‌ی تازه زِ محشر سرشته شد

صـد بار گفته ام که روش هـا کلیشه‌اند
گاهی کمی کلیشه هم ازمن به رشته شد

تفسـیر کـرده اند به جهـان‌ سیرت مـــرا
این عشق بد (!) دوباره مرا رشته رشته شد

بوی تعارضــات جدید از تو دیده انــد
این جاده‌ها که منتظر راه شُشته شد

افتاده این نفس به شماره هر آینه
در انتظار تاب طپش قلبِ کشته شد

هستیم سهم خویش ولی سرنوشتمان
خیلی شبیه جنبش آزاد پُــشته شد !

مادر که از دریچه‌ی وصلت نگاه کرد
گفتا تمام عمر به آهی که کشته شد

هرچند پای دار ولی مادرانه گفت:
حق را نمی‌دهند ! که برحق سرشته شد

احقاق حق بنما تو فقط این کلیشه را:
رمز (طریقت) آخر آخـــر فـرشــتـه شد !

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# ✍️ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت)  جو خوردن اُلاغ ها

 

۩۩۩ ☫ حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت)  جو خوردن اُلاغ ها ☫ ۩۩۩  

با شاعـران رهگــذرِ سـرنـوشت ها 
جــاماندگان قافله ی سرگذشت ها

پائیزِلحظه ها ی زمستان سرشت ها  
شُـد نُــوبهارِ  رویــشِ  اردیبهشت ها 

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت  

       ۩خــُلدستان طریقت(  جدید  )۩  

معلِّم واقعی کیست؟ شاید نخستین و مهمترین خصیصیه‌ٔ یک آموزگار واقعی این باشد که او روحیه‌ای حق به جانب ندارد و خود را کلیددار خزانهٔ حقیقت نمی‌داند. آموزگار واقعی نه تنها معطوف به خویش و مشعوف از خویش نیست، بلکه توانِ خودانتقادی و به زیر سؤال‌بردن نگرش‌ها و روش‌های خود را دارد. آموزگار واقعی می‌تواند به دیگران نیز جرأت دهد که خود را و آنچه را که به نام تربیت به خوردشان داده‌اند، نقّادی کنند و زیر سؤال ببرند. تربیت چیزی جز طغیان علیه مدّعیانِ تربیت و تربیت‌های دروغین نیست.

  معلم واقعی در این توهّم نیست که باید حق یا حقیقت مطلقی نزد خود را به دیگران بیاموزد، و به اصطلاح آنها را هدایت و تربیت کند. آموزگار واقعی تنها کمک می‌کند که آنها خودِ مدفون شده‌شان را از آوار آن چیزهای مخرّبی که غالباً به نام تربیت و فرهنگ، «نیست» و «ازخودبیگانه»‌شان کرده، بیرون کِشند تا دوباره «هست» شوند و با خویش در صلح و آشتی به‌ سَربَرند. در واقع، آموزگار واقعی نمی‌خواهد که چیزی بر دیگران بیافزاید و آنها را سنگین نماید، بلکه، برعکس، چیزی از آنها می‌کاهد و «سبُکبار»شان می‌کند. تربیت چیزی جز هرس کردن شاخ‌وبرگ‌های زاید نیست.

معلِّم تنها زمانی می‌تواند، به دور از خصلت‌های نیست‌کننده ، برای شاگردانش هستی‌بخش و زندگی‌آفرین باشد که بتواند به جای آنکه هستی و افکار خود را سایۀ سنگینی بر شاگردانش کند، خودش را به سایه ببَرد تا زمینه‌ای برای پدیدارشدن آنها فراهم‌ آید. آموزگار واقعی تنها ما را فرامی‌خوانَد که از آن «خود» که حجاب خود گشته است دست‌برداریم؛ از خودی که نیستیم به درآییم و به خودی که باید باشیم درآییم. به عبارت دیگر، آموزگار واقعی ما را از خود نمی‌سِتاند تا به سوی خویش بکشاند، بلکه ما را از «خودی کاذب» می‌رهانَد تا به «خود راستین» برسانَد. 

 معلّم واقعی به‌سانِ مامایی در تولّد معنوی ما سهیم می‌شود و به ما مدد می‌رساند تا بتوانیم با فراروی از «خودِ کهتر»مان «خودِ برتر» خویش را متولّد کنیم. تربیت‌کردن چیزی جز مامایی، و تربیت‌شدن چیزی جز نوزایی نیست. به بیانِ بُرّای نیچه: «مربیانِ واقعی شما آزادکنندگانِ شما، به سوی خودتان، هستند» و به زبانِ زیبای مولانا:«تو را هر کس به سوی خویش خوانَد / تو را من جز به سوی تو نخوانم»

معلِّم واقعی کسی نیست که بیشتر از شاگردانش می‌داند، بلکه کسی است که بیشتر از شاگردانش می‌تواند یاد بگیرد و بیاموزد. به عبارت دیگر، تفاوت استاد (آموزگار) و شاگرد، نه یک «تفاوت ماهوی»، که یک «تفاوت درجه‌ای» است: استاد شاگردترین شاگرد است. 

🔸 هدایتگر به ما می‌آموزد که استاد تنها یک شاگرد بهتر و جدّی‌تر است؛ شاگردی که برای یاد گرفتن مشتاق‌تر و کوشاتر است. به زبانِ سپهری، می‌توان او را تنها دونده‌ای بهتر در پیِ آوازِ حقیقت دانست، و البته می‌توانیم از ویتگنشتاین هم بیاموزیم که در این عرصه دوندهٔ بهتر کسی است که دیرتر یا هرگز به مقصد (حقیقت / پاسخ نهایی) نمی‌رسد! 🔸 استاد بودن یعنی «همیشه آغازگر» بودن، «همیشه در راه» بودن، «همیشه شاگرد» بودن. از همین رو است که مونتنی، فیلسوف و ادیب فرانسوی قرن شانزدهم، می‌گوید "ترجیح می‌دهم در شصت‌سالگی شاگرد باشم تا اینکه در ده‌سالگی استاد باشم". 

 معلم واقعی کسی است که مدّعی دانایی نیست و مانند سقراط تنها «می‌داند که نمی‌داند». به یک معنا، آموزگار واقعی کسی است که بیشتر «نمی‌داند»؛ یا دقیق‌تر بگوییم، کسی است که نادانی‌هایش را بیشتر می‌داند. آموزگار واقعی، به تعبیر نیکولاس کوزانوس، فیلسوف و ریاضیدان آلمانی قرن پانزدهم، «جهالتِ عالمانه» دارد.

 معلمان راستین هدیه‌ای جز افکندنِ تردید و پرسش، آفریدنِ راز و معمّا برای ما ندارند. البته آن دسته آموزگارانی هم که به مرتبه‌های بالاتری از فرهنگ بشری تعلّق دارند، به مرحله‌ای فراتر قدم می‌گذارند. آنها به نوعی همۀ پاسخ‌ها را از ما می‌ستانند و مبدّل به پرسش می‌کنند، چنانکه راه‌حل‌های‌مان را منهدم می‌کنند و از آنها معمّاهای جدید خلق می‌کنند و اینچنین ما را از طاعون جزمیت می‌رهانند.
معلمان  واقعی هیچگاه دیگران را به اندیشه‌های خود دعوت نمی‌کنند، بلکه هماره اندیشه‌های‌شان را با وضوح و روشنی لازم، و البته نه زائد، ابراز می‌کنند، شواهد و دلایلی را به سودشان پیشنهاد می‌دهند، و البته همزمان می‌کوشند مخاطبان‌شان را به تفکّر و استدلال، و داشتنِ ایده‌هایی از آنِ خود، وادارند.
آموزگاران بزرگ هنرمندانه می‌کوشند که امکانِ تعابیر متفاوت و متنوّع، و نه یک تعبیر یگانه و نهایی، از اندیشه‌های خود را فراهم آورند تا از این طریق، فردیت، آزادی و استقلال آدمی را بیشتر پاس بدارند

قاعده ای وجود ندارد که به کار همه بخورد؛هرکس باید خود راهی بیابد که او را نجات دهد.#زیگموند_فروید

دوستی تعریف می کرد: در قدیم که ماشین نبود حمل و نقل بار با الاغ  انجام می شد، آن  موقع ماشین نبود که براحتی و سرعت بشود بار را جابه جا کرد.
- در مناطق کویری که قافله از کلکته می آمد جیره  خرها "جو" بود ، وقتی بار انداز می شد جلوی خرها کلی جو می ریختند، در اول که جیره جو به اندازه کافی بود الاغ ها در کمال صلح و صفا برادر وار جو می خوردند و هیچ کس حرص نمی زد، اما زمانی که جو رو به پایان می رسید خرها با  جفتک زدن به جان هم می افتادند ، در حد مرگ به همدیگر لگد می زدند تا یکی دو تا  که برنده می شدند ته مانده جو را می خوردند.
- بعد از پایان یافتن جو انگار نه انگار که این ها با هم دعوا می کردند همه چیز آرام می شد.
- مثل سیاستمداران  وقتی که دم انتخابات می شود به جان هم می افتند، فایل صوتی پخش می کنند ، در مناظره های تلویزیونی همدیگر را به دزدی های کلان و رانت محکوم می کنند تا با این ترفند مردم را گول بزنند، اما وقتی که انتخابات تمام شد و یک تیم برنده شد، بی وفا نیستند سفره را پهن می کنند و دزدها برادر می شوند و با هم از هر گوشه ای می خورند، مردم عادی هم بعد از مدتی یادشان می رود که داستان از چه قرار بوده؟ این ها همه بازی سیاست است که هر چهار سال یک بار در جهان سوم تکرار می شود. 

 این بود داستانِ👈 «جُفتک پرانی الاغ ها»

  ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩✍️ محمد مهدی #طریقت

 

 

حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت)  جو خوردن اُلاغ ها

۩۩۩ ☫ حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت) جو خوردن اُلاغ ها ☫ ۩۩۩

با شاعـران رهگــذرِ سـرنـوشت ها
جــاماندگان قافله ی سرگذشت ها

پائیزِلحظه ها ی زمستان سرشت ها
شُـد نُــوبهارِ رویــشِ اردیبهشت ها

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

معلِّم واقعی کیست؟ شاید نخستین و مهمترین خصیصیه‌ٔ یک آموزگار واقعی این باشد که او روحیه‌ای حق به جانب ندارد و خود را کلیددار خزانهٔ حقیقت نمی‌داند. آموزگار واقعی نه تنها معطوف به خویش و مشعوف از خویش نیست، بلکه توانِ خودانتقادی و به زیر سؤال‌بردن نگرش‌ها و روش‌های خود را دارد. آموزگار واقعی می‌تواند به دیگران نیز جرأت دهد که خود را و آنچه را که به نام تربیت به خوردشان داده‌اند، نقّادی کنند و زیر سؤال ببرند. تربیت چیزی جز طغیان علیه مدّعیانِ تربیت و تربیت‌های دروغین نیست.

معلم واقعی در این توهّم نیست که باید حق یا حقیقت مطلقی نزد خود را به دیگران بیاموزد، و به اصطلاح آنها را هدایت و تربیت کند. آموزگار واقعی تنها کمک می‌کند که آنها خودِ مدفون شده‌شان را از آوار آن چیزهای مخرّبی که غالباً به نام تربیت و فرهنگ، «نیست» و «ازخودبیگانه»‌شان کرده، بیرون کِشند تا دوباره «هست» شوند و با خویش در صلح و آشتی به‌ سَربَرند. در واقع، آموزگار واقعی نمی‌خواهد که چیزی بر دیگران بیافزاید و آنها را سنگین نماید، بلکه، برعکس، چیزی از آنها می‌کاهد و «سبُکبار»شان می‌کند. تربیت چیزی جز هرس کردن شاخ‌وبرگ‌های زاید نیست.

معلِّم تنها زمانی می‌تواند، به دور از خصلت‌های نیست‌کننده ، برای شاگردانش هستی‌بخش و زندگی‌آفرین باشد که بتواند به جای آنکه هستی و افکار خود را سایۀ سنگینی بر شاگردانش کند، خودش را به سایه ببَرد تا زمینه‌ای برای پدیدارشدن آنها فراهم‌ آید. آموزگار واقعی تنها ما را فرامی‌خوانَد که از آن «خود» که حجاب خود گشته است دست‌برداریم؛ از خودی که نیستیم به درآییم و به خودی که باید باشیم درآییم. به عبارت دیگر، آموزگار واقعی ما را از خود نمی‌سِتاند تا به سوی خویش بکشاند، بلکه ما را از «خودی کاذب» می‌رهانَد تا به «خود راستین» برسانَد.

معلّم واقعی به‌سانِ مامایی در تولّد معنوی ما سهیم می‌شود و به ما مدد می‌رساند تا بتوانیم با فراروی از «خودِ کهتر»مان «خودِ برتر» خویش را متولّد کنیم. تربیت‌کردن چیزی جز مامایی، و تربیت‌شدن چیزی جز نوزایی نیست. به بیانِ بُرّای نیچه: «مربیانِ واقعی شما آزادکنندگانِ شما، به سوی خودتان، هستند» و به زبانِ زیبای مولانا:«تو را هر کس به سوی خویش خوانَد / تو را من جز به سوی تو نخوانم»

معلِّم واقعی کسی نیست که بیشتر از شاگردانش می‌داند، بلکه کسی است که بیشتر از شاگردانش می‌تواند یاد بگیرد و بیاموزد. به عبارت دیگر، تفاوت استاد (آموزگار) و شاگرد، نه یک «تفاوت ماهوی»، که یک «تفاوت درجه‌ای» است: استاد شاگردترین شاگرد است.

🔸 هدایتگر به ما می‌آموزد که استاد تنها یک شاگرد بهتر و جدّی‌تر است؛ شاگردی که برای یاد گرفتن مشتاق‌تر و کوشاتر است. به زبانِ سپهری، می‌توان او را تنها دونده‌ای بهتر در پیِ آوازِ حقیقت دانست، و البته می‌توانیم از ویتگنشتاین هم بیاموزیم که در این عرصه دوندهٔ بهتر کسی است که دیرتر یا هرگز به مقصد (حقیقت / پاسخ نهایی) نمی‌رسد! 🔸 استاد بودن یعنی «همیشه آغازگر» بودن، «همیشه در راه» بودن، «همیشه شاگرد» بودن. از همین رو است که مونتنی، فیلسوف و ادیب فرانسوی قرن شانزدهم، می‌گوید "ترجیح می‌دهم در شصت‌سالگی شاگرد باشم تا اینکه در ده‌سالگی استاد باشم".

معلم واقعی کسی است که مدّعی دانایی نیست و مانند سقراط تنها «می‌داند که نمی‌داند». به یک معنا، آموزگار واقعی کسی است که بیشتر «نمی‌داند»؛ یا دقیق‌تر بگوییم، کسی است که نادانی‌هایش را بیشتر می‌داند. آموزگار واقعی، به تعبیر نیکولاس کوزانوس، فیلسوف و ریاضیدان آلمانی قرن پانزدهم، «جهالتِ عالمانه» دارد.

معلمان راستین هدیه‌ای جز افکندنِ تردید و پرسش، آفریدنِ راز و معمّا برای ما ندارند. البته آن دسته آموزگارانی هم که به مرتبه‌های بالاتری از فرهنگ بشری تعلّق دارند، به مرحله‌ای فراتر قدم می‌گذارند. آنها به نوعی همۀ پاسخ‌ها را از ما می‌ستانند و مبدّل به پرسش می‌کنند، چنانکه راه‌حل‌های‌مان را منهدم می‌کنند و از آنها معمّاهای جدید خلق می‌کنند و اینچنین ما را از طاعون جزمیت می‌رهانند.
معلمان واقعی هیچگاه دیگران را به اندیشه‌های خود دعوت نمی‌کنند، بلکه هماره اندیشه‌های‌شان را با وضوح و روشنی لازم، و البته نه زائد، ابراز می‌کنند، شواهد و دلایلی را به سودشان پیشنهاد می‌دهند، و البته همزمان می‌کوشند مخاطبان‌شان را به تفکّر و استدلال، و داشتنِ ایده‌هایی از آنِ خود، وادارند.
آموزگاران بزرگ هنرمندانه می‌کوشند که امکانِ تعابیر متفاوت و متنوّع، و نه یک تعبیر یگانه و نهایی، از اندیشه‌های خود را فراهم آورند تا از این طریق، فردیت، آزادی و استقلال آدمی را بیشتر پاس بدارند

قاعده ای وجود ندارد که به کار همه بخورد؛هرکس باید خود راهی بیابد که او را نجات دهد.#زیگموند_فروید

دوستی تعریف می کرد: در قدیم که ماشین نبود حمل و نقل بار با الاغ انجام می شد، آن موقع ماشین نبود که براحتی و سرعت بشود بار را جابه جا کرد.
- در مناطق کویری که قافله از کلکته می آمد جیره خرها "جو" بود ، وقتی بار انداز می شد جلوی خرها کلی جو می ریختند، در اول که جیره جو به اندازه کافی بود الاغ ها در کمال صلح و صفا برادر وار جو می خوردند و هیچ کس حرص نمی زد، اما زمانی که جو رو به پایان می رسید خرها با جفتک زدن به جان هم می افتادند ، در حد مرگ به همدیگر لگد می زدند تا یکی دو تا که برنده می شدند ته مانده جو را می خوردند.
- بعد از پایان یافتن جو انگار نه انگار که این ها با هم دعوا می کردند همه چیز آرام می شد.
- مثل سیاستمداران وقتی که دم انتخابات می شود به جان هم می افتند، فایل صوتی پخش می کنند ، در مناظره های تلویزیونی همدیگر را به دزدی های کلان و رانت محکوم می کنند تا با این ترفند مردم را گول بزنند، اما وقتی که انتخابات تمام شد و یک تیم برنده شد، بی وفا نیستند سفره را پهن می کنند و دزدها برادر می شوند و با هم از هر گوشه ای می خورند، مردم عادی هم بعد از مدتی یادشان می رود که داستان از چه قرار بوده؟ این ها همه بازی سیاست است که هر چهار سال یک بار در جهان سوم تکرار می شود.

این بود داستانِ👈 «جُفتک پرانی الاغ ها»

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# ✍️ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت)  جو خوردن اُلاغ ها  

۩۩۩ ☫ حکایت روایت معلمان واقعی (طریقت) جو خوردن اُلاغ ها ☫ ۩۩۩

با شاعـران رهگــذرِ سـرنـوشت ها
جــاماندگان قافله ی سرگذشت ها

پائیزِلحظه ها ی زمستان سرشت ها
شُـد نُــوبهارِ رویــشِ اردیبهشت ها

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت( جدید )۩

معلِّم واقعی کیست؟ شاید نخستین و مهمترین خصیصیه‌ٔ یک آموزگار واقعی این باشد که او روحیه‌ای حق به جانب ندارد و خود را کلیددار خزانهٔ حقیقت نمی‌داند. آموزگار واقعی نه تنها معطوف به خویش و مشعوف از خویش نیست، بلکه توانِ خودانتقادی و به زیر سؤال‌بردن نگرش‌ها و روش‌های خود را دارد. آموزگار واقعی می‌تواند به دیگران نیز جرأت دهد که خود را و آنچه را که به نام تربیت به خوردشان داده‌اند، نقّادی کنند و زیر سؤال ببرند. تربیت چیزی جز طغیان علیه مدّعیانِ تربیت و تربیت‌های دروغین نیست.

معلم واقعی در این توهّم نیست که باید حق یا حقیقت مطلقی نزد خود را به دیگران بیاموزد، و به اصطلاح آنها را هدایت و تربیت کند. آموزگار واقعی تنها کمک می‌کند که آنها خودِ مدفون شده‌شان را از آوار آن چیزهای مخرّبی که غالباً به نام تربیت و فرهنگ، «نیست» و «ازخودبیگانه»‌شان کرده، بیرون کِشند تا دوباره «هست» شوند و با خویش در صلح و آشتی به‌ سَربَرند. در واقع، آموزگار واقعی نمی‌خواهد که چیزی بر دیگران بیافزاید و آنها را سنگین نماید، بلکه، برعکس، چیزی از آنها می‌کاهد و «سبُکبار»شان می‌کند. تربیت چیزی جز هرس کردن شاخ‌وبرگ‌های زاید نیست.

معلِّم تنها زمانی می‌تواند، به دور از خصلت‌های نیست‌کننده ، برای شاگردانش هستی‌بخش و زندگی‌آفرین باشد که بتواند به جای آنکه هستی و افکار خود را سایۀ سنگینی بر شاگردانش کند، خودش را به سایه ببَرد تا زمینه‌ای برای پدیدارشدن آنها فراهم‌ آید. آموزگار واقعی تنها ما را فرامی‌خوانَد که از آن «خود» که حجاب خود گشته است دست‌برداریم؛ از خودی که نیستیم به درآییم و به خودی که باید باشیم درآییم. به عبارت دیگر، آموزگار واقعی ما را از خود نمی‌سِتاند تا به سوی خویش بکشاند، بلکه ما را از «خودی کاذب» می‌رهانَد تا به «خود راستین» برسانَد.

معلّم واقعی به‌سانِ مامایی در تولّد معنوی ما سهیم می‌شود و به ما مدد می‌رساند تا بتوانیم با فراروی از «خودِ کهتر»مان «خودِ برتر» خویش را متولّد کنیم. تربیت‌کردن چیزی جز مامایی، و تربیت‌شدن چیزی جز نوزایی نیست. به بیانِ بُرّای نیچه: «مربیانِ واقعی شما آزادکنندگانِ شما، به سوی خودتان، هستند» و به زبانِ زیبای مولانا:«تو را هر کس به سوی خویش خوانَد / تو را من جز به سوی تو نخوانم»

معلِّم واقعی کسی نیست که بیشتر از شاگردانش می‌داند، بلکه کسی است که بیشتر از شاگردانش می‌تواند یاد بگیرد و بیاموزد. به عبارت دیگر، تفاوت استاد (آموزگار) و شاگرد، نه یک «تفاوت ماهوی»، که یک «تفاوت درجه‌ای» است: استاد شاگردترین شاگرد است.

🔸 هدایتگر به ما می‌آموزد که استاد تنها یک شاگرد بهتر و جدّی‌تر است؛ شاگردی که برای یاد گرفتن مشتاق‌تر و کوشاتر است. به زبانِ سپهری، می‌توان او را تنها دونده‌ای بهتر در پیِ آوازِ حقیقت دانست، و البته می‌توانیم از ویتگنشتاین هم بیاموزیم که در این عرصه دوندهٔ بهتر کسی است که دیرتر یا هرگز به مقصد (حقیقت / پاسخ نهایی) نمی‌رسد! 🔸 استاد بودن یعنی «همیشه آغازگر» بودن، «همیشه در راه» بودن، «همیشه شاگرد» بودن. از همین رو است که مونتنی، فیلسوف و ادیب فرانسوی قرن شانزدهم، می‌گوید "ترجیح می‌دهم در شصت‌سالگی شاگرد باشم تا اینکه در ده‌سالگی استاد باشم".

معلم واقعی کسی است که مدّعی دانایی نیست و مانند سقراط تنها «می‌داند که نمی‌داند». به یک معنا، آموزگار واقعی کسی است که بیشتر «نمی‌داند»؛ یا دقیق‌تر بگوییم، کسی است که نادانی‌هایش را بیشتر می‌داند. آموزگار واقعی، به تعبیر نیکولاس کوزانوس، فیلسوف و ریاضیدان آلمانی قرن پانزدهم، «جهالتِ عالمانه» دارد.

معلمان راستین هدیه‌ای جز افکندنِ تردید و پرسش، آفریدنِ راز و معمّا برای ما ندارند. البته آن دسته آموزگارانی هم که به مرتبه‌های بالاتری از فرهنگ بشری تعلّق دارند، به مرحله‌ای فراتر قدم می‌گذارند. آنها به نوعی همۀ پاسخ‌ها را از ما می‌ستانند و مبدّل به پرسش می‌کنند، چنانکه راه‌حل‌های‌مان را منهدم می‌کنند و از آنها معمّاهای جدید خلق می‌کنند و اینچنین ما را از طاعون جزمیت می‌رهانند.
معلمان واقعی هیچگاه دیگران را به اندیشه‌های خود دعوت نمی‌کنند، بلکه هماره اندیشه‌های‌شان را با وضوح و روشنی لازم، و البته نه زائد، ابراز می‌کنند، شواهد و دلایلی را به سودشان پیشنهاد می‌دهند، و البته همزمان می‌کوشند مخاطبان‌شان را به تفکّر و استدلال، و داشتنِ ایده‌هایی از آنِ خود، وادارند.
آموزگاران بزرگ هنرمندانه می‌کوشند که امکانِ تعابیر متفاوت و متنوّع، و نه یک تعبیر یگانه و نهایی، از اندیشه‌های خود را فراهم آورند تا از این طریق، فردیت، آزادی و استقلال آدمی را بیشتر پاس بدارند

قاعده ای وجود ندارد که به کار همه بخورد؛هرکس باید خود راهی بیابد که او را نجات دهد.#زیگموند_فروید

دوستی تعریف می کرد: در قدیم که ماشین نبود حمل و نقل بار با الاغ انجام می شد، آن موقع ماشین نبود که براحتی و سرعت بشود بار را جابه جا کرد.
- در مناطق کویری که قافله از کلکته می آمد جیره خرها "جو" بود ، وقتی بار انداز می شد جلوی خرها کلی جو می ریختند، در اول که جیره جو به اندازه کافی بود الاغ ها در کمال صلح و صفا برادر وار جو می خوردند و هیچ کس حرص نمی زد، اما زمانی که جو رو به پایان می رسید خرها با جفتک زدن به جان هم می افتادند ، در حد مرگ به همدیگر لگد می زدند تا یکی دو تا که برنده می شدند ته مانده جو را می خوردند.
- بعد از پایان یافتن جو انگار نه انگار که این ها با هم دعوا می کردند همه چیز آرام می شد.
- مثل سیاستمداران وقتی که دم انتخابات می شود به جان هم می افتند، فایل صوتی پخش می کنند ، در مناظره های تلویزیونی همدیگر را به دزدی های کلان و رانت محکوم می کنند تا با این ترفند مردم را گول بزنند، اما وقتی که انتخابات تمام شد و یک تیم برنده شد، بی وفا نیستند سفره را پهن می کنند و دزدها برادر می شوند و با هم از هر گوشه ای می خورند، مردم عادی هم بعد از مدتی یادشان می رود که داستان از چه قرار بوده؟ این ها همه بازی سیاست است که هر چهار سال یک بار در جهان سوم تکرار می شود.

این بود داستانِ👈 «جُفتک پرانی الاغ ها»

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩# ✍️ محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته