اشعار:(طریقت )حکایت +روایت (دوبیتی) شعر
بانوان+ایران: (طوفانِ توفنده) ایرانِ آزاد (آینده)


چه شب پر التهابی است ،انگار زنی در بلندای تاریخ در آستانه ی زایشی دردناک فریاد میزند ،زنی به نام ایران با موهایی پریشان و صورتی عرق کرده،در خود پیچ میخورد و نعره هاش مو بر تن خواب زدگان راست میکند.
جان میکَند ، زور میزند ، میغُرد
تا بزاید نوبرانه پاییزی اش را
کودکی که نامش را در خیابان ها همه فریاد میزنند:زن زندگی «آزادی»
پ ن: بمونه به یادگار از شبی که هر لحظه پر از بیم بودم و امید . با آرزوی روزهای خوب ✌️
انجمن ادبی اسدالله خان (طوفانِ توفنده) ایرانِ آزاد (آینده)
✅دیروز اول آبان مصادف بود با سقوط اصفهان و تسلیم سلطان حسین صفوی به محمود افغان و فروپاشی سلسله صفوی.
عبرتهای شگفت انگیزی در این فروپاشی وجود دارد...
🌾شاهان صفوی که با شعار تشیع و ناسیونالیزم ایرانی بقدرت رسیدند سرانجام تجملگرایی و تبعیض مذهبی در حق اهل سنت، پایانشان را رقم زد. ستم گرگين خان حاکم دست نشانده صفوی به مردم سنی قندهار بحدی رسید که نوشته اند «گرگين خان، مانند گرگ خونخوار كه بر گلّۀ گوسفند اوفتد، بر اهل آن حدود افتاده و ايشان را از هم مىدريد و از ظلم و بيداد وى، آه و نالۀ افاغنۀ بيچاره بر فلك آبنوسى میرسيد...»
(رستم التواریخ...ص۱۱۵)
آنان به شاه شكايتها برده، التماسها کردند که ما نیز انسانیم و رعیت شماییم، چرا اینهمه ستم روا میدارید؟... اما گوش شنوایی نبود، در ۱۷۰۰م یکی از بزرگان خود را برای تظلم و شکایت به اصفهان فرستادند اما نه تنها نگذاشتند به حضور شاه رسد بلکه او را تازیانه زده و به خواری از دربار راندند!.هنگامیکه کارد بر استخوان افغانان رسید بر گرگين خان شوریده، او را کشتند.(روضة الصفا، ...ص ۴۳۲).
🌾محمود افغان با لشگر پابرهنه، شهرهای ایران را یکی یکی فتح کرده و در 1722م از طريق كرمان و يزد به نزديكی دهكدۀ گلونآباد در شرق اصفهان رسید. اینجا، دو قشون افغانی و قشون قزلباش صفوی رودرروی هم برای آخرین جنگ صف آرایی کردند، وضعیت دو قشون از هر لحاظ عبرت انگیز بود:
در یک طرف، افغانان با لباسهای چرکین، پاره پاره و اسبان لاغر بود و در طرفی دیگر، قشون صفوی با لباسهای فاخر و اسبان فربه و زین و لگام زرین ، شكمهاى بزرگِ به ناز و نعمت پرورده و خروارخروار پيه آویزان از شكمهايشان، که طرفِ مقابل را تحقیر کرده میگفتند مشتى رجّاله افغان كون برهنه!(تاریخ منتظم ناصری..ج2ص۱۰۶۳) و تعداد نفرات صفویان نیز دو برابر افغانیان بودند.
اما سرنوشت این جنگ از پیش مشخص بود چون افاغنه، هیچ چیز برای از دست دادن نداشتند جز زندگی نکبت بار و تبعیض آلود خود را. اما گروه دوم همه چیز داشتند...!
🌾محمودافغان پیروز شده به محاصره اصفهان پرداخت، بار دیگر نامه نوشته و همچنان خود را رعیت ایران نامیده و از شاه خواست که دخترش را به او بدهد تا به افغانستان بازگردد، اما شاه کله شق و بی خبر، خواسته او را در آن لحظه حساس رد کرد، چون گوشش تنها بر تملقات درباریانش باز بود که مدام میگفتند:
«جهان پناها، هيچ تشويش مفرما و دغدغه به خاطر خطير مبارك، راه مده. كه دولت خدادادۀ تو، مخلد مىباشد»( رستم التواریخ...ص ۱۲۶،)
و پنج هزار زنان حرمسرا به دورش حلقه زده میگفتند که برای دفع دشمن«هريك نذر كردهايم كه شلّه زردى بپزيم ..و به چهل فقير بدهيم و دشمنانت را منهزم و متفرّق بكنيم....»
و منجّمين میگفتند: «ستارۀ اصفاهان، مشتريست...»
و علما عرض مىنمودند كه: «عريضه بنويسيد به خدمت امام غايب(ع) و آن را به مشمّع نهيد و در آب روان اندازيد تا آن جناب، امداد و اعانت نماید»(رستم التواریخ...ص ۱۴۰)
و شاه غرق در عیش و نوش بود و در مقابل هر چیزی فقط میگفت«یخشی دور» (خوب است)! چنانكه ظریفی سروده بود:
آن ز دانش تهى ز غفلت پر شاه سلطان حسين يخشى در
🌾اما در چند قدمی بیرون از قصرش، در اثر محاصره افغانها، مردم گرسنه به خوردن سگه و گربه و کودکان همدیگر روی آورده حتی نعش مردگان...(تاريخ ايران، ملكم...ج ۱ص ۲۰۹)
زمانی در راس این سلسله، نابغه ای چون شاه اسماعیل بود که در چهارده سالگی، اولین سلسله مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب را بوجود آورده و برای دادخواهی، شبها با لباس درویشی به قهوه خانه میرفت تا احوال مردم را بداند(روضة الأنوار عباسي...ص170) اما اکنون، شبگردیهایِ آن نابغه، جای خود را به شبرویهای میرغضبها و عسسها داده بود که شریک دزدان شده و دو دانگ از مال دزدیده شده به میرِشب تعلق داشت!(تذکره الملوک...ص49) و شاهی مفلوک که از چند متر آنطرف تر از حرمسرایش، بی خبر بود.
🌾و سرانجام روز آخر و عبرت انگیز و صحنه تسلیم فرا رسید:
با جمعى به جانب اردوى افغان حرکت کرد، نزديك چادرها که رسيد، به بهانه اينكه محمود در خواب است، به تحقیر، مدتى آنجا نگاهداشتند! چون داخل شد خطاب به محمود گفت:
اراده خداوند عالم نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقتش رسیده كه تو بر تخت نشینی. سپس با دست خود، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد.(تاريخ كامل ايران... ج1، ص432)
آنوقت، پیرمردی 61ساله و فربه، پشت سر محمود 21ساله راه افتاده و او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کزده تا کلیدهای کاخها را به او بسپارد! و تحویل ثروت عظیم و ضبط حرمسرا که بالغ بر چهارصد زن بود و محمود بین افسران قشون خود تقسیم نمود...!
****
ترور بر تاریخ ایران زخم های فراوانی زده است ؛ و همه به نفع دشمن خارجی . هزاران نمونه موجود است . تعدادی را که ابن اثیر در جلد 25 کتاب تاریخ خود می نویسد نقل می کنم . همه ی این ترور ها ، در شرایطی بود که ایران آن روز ، در جبهه های شام و فلسطین ، درجنگ صلیبی ها درگیر بود . گروه تروریستی اسماعیلیه (باطنیه ) ، به نفع یهود و صلیبی ها ، همیشه خون می ریخت :
- در اين سال ( 516 هجری قمری )، كمال ابو طالب سميرمى، وزير سلطان محمود، در آخر ماه صفر كشته شد. او تصميم گرفته بود كه همراه سلطان محمود به همدان برود. يك نفر باطنى به او حمله كرد و با كارد ضربه اى فرود آورد كه به او نخورد و به استر او خورد. باطنى ديگرى موقع را غنيمت شمرد و با كارد ضربه اى به پهلوى او زد و او را از استر به زير كشيد و بر زمين انداخت و چند زخم بر او زد. كسان وزير كه بدنبال ضارب اولى رفته بودند برگشتند . ولى دو مرد باطنى به آنان حمله ور شدند و آنها هم ترسيدند و فرار كردند و هنگامى دوباره بازگشتند كه ديدند وزير را مثل گوسفند سر بريده اند. جسد مقتول كه بيش از سى زخم برداشته بود به خانه اش حمل گرديد و قاتلان او نيز به قتل رسيدند " .
- در اين سال ( 519 هجری قمری ) ، قاضى ابو سعد محمد بن نصر بن منصور هروى در همدان به قتل رسيد. او را باطنيان كشتند. قاضى ابو سعد به رسالت از طرف خليفه عباسى به خراسان نزد سلطان سنجر رفته بود. پس از بازگشت از خراسان در همدان كشته شد. او جوانمردى بسيار داشت و در روزگار فرمانروائى سلجوقيان ترقى و پيشرفت زياد كرده بود.
- در اين سال يعنى سال 521 هجرى قمرى، عين الملك ابو نصر احمد ابن فضل به قتل رسيد . او را باطنيان كشتند.
- در اين سال 523 هجری قمری اسماعيليان ، به عبد اللطيف بن خجندى در اصفهان حمله كردند و او را به قتل رساندند. عبد اللطيف رئيس شافعيان بود و فرمانروائى و تحكم و نفوذ بسيار داشت .
- در اين سال 523 هجری قمری در دوم ذى القعده، الآمر باحكام الله ابو على بن مستعلى علوى، فرمانرواى مصر، كشته شد. او براى گردش، به تفرجگاهى كه داشت رفته بود و هنگام بازگشت از آنجا، باطنيان به او حمله كردند و او را به قتل رساندند.
- در اين سال ، سال 525 هجرى، تاج الملوك بورى بن طغتگين ، فرمانرواى دمشق، مورد حمله باطنيان واقع گرديد. باطنيان با كارد بر او دو زخم زدند. يكى از زخمها بهبود يافت ولى زخم ديگر هم چنان ناسور ماند. در دو رنج اين زخم باقى بود و او از آن عذاب مى كشيد.
- در اين سال ، در ماه محرم 526 هجری قمری ، الافضل ابو على بن الافضل بن بدر جمالى كشته شد. او وزارت الحافظ لدين الله علوى، فرمانرواى مصر، را برعهده داشت. او ، نام اسماعيل، جد خلفاى مصر را از دعا حذف كرد .
- در اين سال 526 ، در ماه رجب، تاج الملوك بورى بن طغتگين، فرمانرواى دمشق، در گذشت. علت فوت او زخمى بود كه باطنيان بر وى زده بودند . تاج الملوك بورى با فرنگيان جهاد بسيار مى كرد، دلاور و پيشرو بود. در دليرى جاى پدر خود را گرفته بلكه از او هم پيش افتاده بود.
- خليفه عباسى، المسترشد بالله ابو منصور بن فضل بن المستظهر بالله ابو العباس احمد ، در جنگ با سلطان مسعود شكست خورد و اسير شد.سلطان مسعود او را در خيمه اى جاى داد و كسانى را گماشت تا از او محافظت كنند و مراسم خدمت وى را چنانكه شايسته است بجاى آورند....سلطان مسعود و ساير مردم براى ملاقات فرستاده سلطان سنجر بيرون رفتند. كسانى هم كه براى محافظت خليفه گماشته شده بودند به تماشا رفتند و از اطراف وى پراكنده شدند . اين عده داخل خيمه وى گرديدند و بيش از بيست زخم بر او وارد آوردند و او را كشتند. براى آنكه درس عبرتى به سايرين داده باشند، دو گوش و بينى خليفه را بريدند و او را عريان رها كردند . قتل خليفه عباسى در روز پنجشنبه هفدهم ذى القعده ، مقابل دروازه مراغه اتفاق افتاد.
- بر اثر رفتن سلطان مسعود به بغداد كسانى كه قصد تصرف بغداد را داشتند از قصد خود منصرف شدند. در نتيجه ، ملك داود به سوى فارس برگشت و خوارزمشاه نيز به شهرهاى خود مراجعت كرد. بنابر اين الراشد بالله تنها ماند و چون ديگر از لشكريان عجم نااميد شده بود به اصفهان رفت . در بيست و پنجم ماه رمضان مى خواست براى خواب نيمروز به بستر برود كه عده اى ازباطنیان خراساني كه در خدمتش بودند بر او حمله بردند و او را كشتند . او بيمار بود و از بيمارى رنج مى برد، بدين ترتيب از آن رنج رهائى يافت ! جنازه او را در حول و حوش اصفهان ، در ناحيه اى موسوم به - شهرستان ، دفن كردند.وقتى او به قتل رسيد، جمعى از همراهانش سوار شدند و به تعقيب باطنيانى پرداختند كه قاتلان او شمرده مى شدند. و آنها را گرفتند و به قتل رساندند.
- در اين سال ، 526 هجری ، در ماه شوال ، شهاب الدين محمود بن تاج الملوك بورى بن طغتكين ، صاحب دمشق، كشته شد. او را خائنانه و نامردانه در بسترش به قتل رساندند. سه تن از غلامانش او را كشتند كه جزء خاصان وى شمرده مى شدند و در نهان و آشكار و خلوت و جلوت از همه مردم به او نزديك تر بودند. اين سه نفر شب پيش او خوابيده بودند و همان شب در خواب خونش را ريختند و از قلعه بيرون رفتند و گريختند. يكى از آن سه تن آزاد ماند و از چنگ مجازات رهائى يافت ولى دو نفر ديگر گرفتار گرديدند و به دار آويخته شدند.
- در اين سال 534 مقرب جوهر به قتل رسيد. او از خادمان سلطان سنجر بود و كليه امور دولت سلطان سنجر را اداره مى كرد. از جمله سرزمين هائى كه به اقطاع در اختيار داشت رى بود. و عباس حاكم رى نيز از مملوكان وى به شمار مى رفت. ساير سرداران سلطان سنجر نيز او را خدمت مى كردند و از ملازمان درگاه او محسوب مى شدند. قتل او به دست باطنيان صورت گرفت. تنى چند با لباس زنانه در راه او ايستادند و دادخواهى كردند. او نيز ايستاد كه به سخنان آنها گوش دهد. بدين تدبير بر او حمله بردند و خونش را ريختند .
- معین الدین به شهر مر به دست ملاحده کشته شد .
- مسترشد روی به آذربایجان نهاد چون به مراغه رسید و به دیه بالین نزول کرد رسولان سنجر رسیدند . مسعود به استقبال او اقدام نمود . باطنیان فرصت نگاه داشتند در نوبتی رفتند و او را کارد زدند کشته شد در ذیقعده ی 527 سلطان از آن حادثه مولم و محزون و مهموم شد و از آنجا به قهستان عراق کشید و از آنجا به بغداد آمد با سپاهی گران و راشد پسر مسترشد عزم لشکرکشی و قصد انتقام خون پدر خویش داشت . راشد از بغداد بیرون آمد به عزم اصفهان . سعدالدوله والی اصفهان بود ملاحده راشد را کاردی زدند و بمرد.
*از پیروان رنج توام، دین من تویی
نازل شدی به سفرهء هفت سین من تویی
هر نیمه شب خراب توام خانه ای خراب !
ویرانه صادقانهء شیرین من تویی
اشعار شرحه شرحه ی ما شد فدای تو
تنها دلیل شادیِ غمگین من تویی
زندیقِ زخم خورده ی زنجیرزن منم
تقویم رنج های نخستین من تویی
در بستری به وسعت غم رنج می کشم
تنها کسی که مانده به بالین من تویی
روزی که عرضه کرد خداوندِ نازنین
معلوم شد رسالت دیرین من تویی
اشغال کرده ملک مرا جهل روزگار
ای مرز پرگهر که فلسطین من تویی
بردند سینه ریز اهورایی تو را
اما هنوز خوشه ی پروین من تویی
خُلدِبرین وُ حبل متین ، روزِ واپسین
آری وطن وَ تن ، وطن آئین من تویی*


۩☫اشعار:(طریقت )حکایت +روایت (دوبیتی) شعر ☫۩
نه شورِ مرگ نه تصمیم زندگی داری
تو عنکبوتی و در جالِ خود گرفتاری
هزار سال نشستم ترا للو گفتم
هنوز بچۀ شیطان... هنوز بیداری!؟
سرک همان سرکِ تنگ و خر همان خرِ لنگ
دلم گرفته ازین زندهگیِ تکراری
چه بود جمعۀ من؟ جز دوباره شنبهشدن
تمامِ روز سپس واژههای بیکاری
شما و سازشتان راه حل و مشکلِ تان
من وُ (طریقتِ) من زندگی و ناچاری















۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩