اشعار:(طریقت )حکایت +روایت (دوبیتی) شعر

بانوان+ایران: (طوفانِ توفنده) ایرانِ آزاد (آینده)

بی نشون...

چه شب پر التهابی است ،انگار زنی در بلندای تاریخ در آستانه ی زایشی دردناک فریاد میزند ،زنی به نام ایران با موهایی پریشان و صورتی عرق کرده،در خود پیچ میخورد و نعره هاش مو بر تن خواب زدگان راست میکند.

جان میکَند ، زور میزند ، میغُرد

تا بزاید نوبرانه پاییزی اش را

کودکی که نامش را در خیابان ها همه فریاد میزنند:زن زندگی «آزادی»

پ ن: بمونه به یادگار از شبی که هر لحظه پر از بیم بودم و امید . با آرزوی روزهای خوب ✌️

انجمن ادبی اسدالله خان (طوفانِ توفنده) ایرانِ آزاد (آینده)

✅دیروز اول آبان مصادف بود با سقوط اصفهان و تسلیم سلطان حسین صفوی به محمود افغان و فروپاشی سلسله صفوی.
عبرتهای شگفت انگیزی در این فروپاشی وجود دارد...

🌾شاهان صفوی که با شعار تشیع و ناسیونالیزم ایرانی بقدرت رسیدند سرانجام تجملگرایی و تبعیض مذهبی در حق اهل سنت، پایانشان را رقم زد. ستم گرگين خان حاکم دست نشانده صفوی به مردم سنی قندهار بحدی رسید که نوشته اند «گرگين خان، مانند گرگ خونخوار كه بر گلّۀ گوسفند اوفتد، بر اهل آن حدود افتاده و ايشان را از هم مى‌دريد و از ظلم و بيداد وى، آه و نالۀ افاغنۀ بيچاره بر فلك آبنوسى میرسيد...»
(رستم التواریخ...ص۱۱۵)
آنان به شاه شكايتها برده، التماسها کردند که ما نیز انسانیم و رعیت شماییم، چرا اینهمه ستم روا میدارید؟... اما گوش شنوایی نبود، در ۱۷۰۰م یکی از بزرگان خود را برای تظلم و شکایت به اصفهان فرستادند اما نه تنها نگذاشتند به حضور شاه رسد بلکه او را تازیانه زده و به خواری از دربار راندند!.هنگامیکه کارد بر استخوان افغانان رسید بر گرگين خان شوریده، او را کشتند.(روضة الصفا، ...ص ۴۳۲).

🌾محمود افغان با لشگر پابرهنه، شهرهای ایران را یکی یکی فتح کرده و در 1722م از طريق كرمان و يزد به نزديكی دهكدۀ گلون‌آباد در شرق اصفهان رسید. اینجا، دو قشون افغانی و قشون قزلباش صفوی رودرروی هم برای آخرین جنگ صف آرایی کردند، وضعیت دو قشون از هر لحاظ عبرت انگیز بود:
در یک طرف، افغانان با لباسهای چرکین، پاره پاره و اسبان لاغر بود و در طرفی دیگر، قشون صفوی با لباسهای فاخر و اسبان فربه و زین و لگام زرین ، شكم‌هاى بزرگِ به ناز و نعمت پرورده و خروارخروار پيه آویزان از شكم‌هايشان، که طرفِ مقابل را تحقیر کرده میگفتند مشتى رجّاله افغان كون برهنه!(تاریخ منتظم ناصری..ج2ص۱۰۶۳) و تعداد نفرات صفویان نیز دو برابر افغانیان بودند.
اما سرنوشت این جنگ از پیش مشخص بود چون افاغنه، هیچ چیز برای از دست دادن نداشتند جز زندگی نکبت بار و تبعیض آلود خود را. اما گروه دوم همه چیز داشتند...!

🌾محمودافغان پیروز شده به محاصره اصفهان پرداخت، بار دیگر نامه نوشته و همچنان خود را رعیت ایران نامیده و از شاه خواست که دخترش را به او بدهد تا به افغانستان بازگردد، اما شاه کله شق و بی خبر، خواسته او را در آن لحظه حساس رد کرد، چون گوشش تنها بر تملقات درباریانش باز بود که مدام میگفتند:
«جهان‌ پناها، هيچ تشويش مفرما و دغدغه به خاطر خطير مبارك، راه مده. كه دولت خدادادۀ تو، مخلد مى‌باشد»( رستم التواریخ...ص ۱۲۶،)
و پنج هزار زنان حرمسرا به دورش حلقه زده میگفتند که برای دفع دشمن«هريك نذر كرده‌ايم كه شلّه ‌زردى بپزيم ..و به چهل فقير بدهيم و دشمنانت را منهزم و متفرّق بكنيم....»
و منجّمين میگفتند: «ستارۀ اصفاهان، مشتريست...»
و علما عرض مى‌نمودند كه: «عريضه بنويسيد به خدمت امام غايب(ع) و آن را به مشمّع نهيد و در آب روان اندازيد تا آن جناب، امداد و اعانت نماید»(رستم التواریخ...ص ۱۴۰)
و شاه غرق در عیش و نوش بود و در مقابل هر چیزی فقط میگفت«یخشی دور» (خوب است)! چنانكه ظریفی سروده بود:
آن ز دانش تهى ز غفلت پر شاه سلطان حسين‏ يخشى در

🌾اما در چند قدمی بیرون از قصرش، در اثر محاصره افغانها، مردم گرسنه به خوردن سگه و گربه و کودکان همدیگر روی آورده حتی نعش مردگان...(تاريخ ايران، ملكم...ج ۱ص ۲۰۹)
زمانی در راس این سلسله، نابغه ای چون شاه اسماعیل بود که در چهارده سالگی، اولین سلسله مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب را بوجود آورده و برای دادخواهی، شبها با لباس درویشی به قهوه خانه میرفت تا احوال مردم را بداند(روضة الأنوار عباسي...ص170) اما اکنون، شبگردیهایِ آن نابغه، جای خود را به شبرویهای میرغضبها و عسسها داده بود که شریک دزدان شده و دو دانگ از مال دزدیده شده به میرِشب تعلق داشت!(تذکره الملوک...ص49) و شاهی مفلوک که از چند متر آنطرف تر از حرمسرایش، بی خبر بود.

🌾و سرانجام روز آخر و عبرت انگیز و صحنه تسلیم فرا رسید:
با جمعى به جانب اردوى افغان حرکت کرد، نزديك چادرها که رسيد، به بهانه اينكه محمود در خواب است، به تحقیر، مدتى آنجا نگاهداشتند! چون داخل شد خطاب به محمود گفت:
اراده خداوند عالم نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقتش رسیده كه تو بر تخت نشینی. سپس با دست خود، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد.(تاريخ كامل ايران... ج‏1، ص432)
آنوقت، پیرمردی 61ساله و فربه، پشت سر محمود 21ساله راه افتاده و او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کزده تا کلیدهای کاخها را به او بسپارد! و تحویل ثروت عظیم و ضبط حرمسرا که بالغ بر چهارصد زن بود و محمود بین افسران قشون خود تقسیم نمود...!

****

ترور بر تاریخ ایران زخم های فراوانی زده است ؛ و همه به نفع دشمن خارجی . هزاران نمونه موجود است . تعدادی را که ابن اثیر در جلد 25 کتاب تاریخ خود می نویسد نقل می کنم . همه ی این ترور ها ، در شرایطی بود که ایران آن روز ، در جبهه های شام و فلسطین ، درجنگ صلیبی ها درگیر بود . گروه تروریستی اسماعیلیه (باطنیه ) ، به نفع یهود و صلیبی ها ، همیشه خون می ریخت :

  • در اين سال ( 516 هجری قمری )، كمال ابو طالب سميرمى، وزير سلطان محمود، در آخر ماه صفر كشته شد. او تصميم گرفته بود كه همراه سلطان محمود به همدان برود. يك نفر باطنى به او حمله كرد و با كارد ضربه اى فرود آورد كه به او نخورد و به استر او خورد. باطنى ديگرى موقع را غنيمت شمرد و با كارد ضربه اى به پهلوى او زد و او را از استر به زير كشيد و بر زمين انداخت و چند زخم بر او زد. كسان وزير كه بدنبال ضارب اولى رفته بودند برگشتند . ولى دو مرد باطنى به آنان حمله ور شدند و آنها هم ترسيدند و فرار كردند و هنگامى دوباره بازگشتند كه ديدند وزير را مثل گوسفند سر بريده اند. جسد مقتول كه بيش از سى زخم برداشته بود به خانه اش حمل گرديد و قاتلان او نيز به قتل رسيدند " .
  • در اين سال ( 519 هجری قمری ) ، قاضى ابو سعد محمد بن نصر بن منصور هروى در همدان به قتل رسيد. او را باطنيان كشتند. قاضى ابو سعد به رسالت از طرف خليفه عباسى به خراسان نزد سلطان سنجر رفته بود. پس از بازگشت از خراسان در همدان كشته شد. او جوانمردى بسيار داشت و در روزگار فرمانروائى سلجوقيان ترقى و پيشرفت زياد كرده بود.
  • در اين سال يعنى سال 521 هجرى قمرى، عين الملك ابو نصر احمد ابن فضل به قتل رسيد . او را باطنيان كشتند.
  • در اين سال 523 هجری قمری اسماعيليان ، به عبد اللطيف بن خجندى در اصفهان حمله كردند و او را به قتل رساندند. عبد اللطيف رئيس شافعيان بود و فرمانروائى و تحكم و نفوذ بسيار داشت .
  • در اين سال 523 هجری قمری در دوم ذى القعده، الآمر باحكام الله ابو على بن مستعلى علوى، فرمانرواى مصر، كشته شد. او براى گردش، به تفرجگاهى كه داشت رفته بود و هنگام بازگشت از آنجا، باطنيان به او حمله كردند و او را به قتل رساندند.
  • در اين سال ، سال 525 هجرى، تاج الملوك بورى بن طغتگين ، فرمانرواى دمشق، مورد حمله باطنيان واقع گرديد. باطنيان با كارد بر او دو زخم زدند. يكى از زخمها بهبود يافت ولى زخم ديگر هم چنان ناسور ماند. در دو رنج اين زخم باقى بود و او از آن عذاب مى كشيد.
  • در اين سال ، در ماه محرم 526 هجری قمری ، الافضل ابو على بن الافضل بن بدر جمالى كشته شد. او وزارت الحافظ لدين الله علوى، فرمانرواى مصر، را برعهده داشت. او ، نام اسماعيل، جد خلفاى مصر را از دعا حذف كرد .
  • در اين سال 526 ، در ماه رجب، تاج الملوك بورى بن طغتگين، فرمانرواى دمشق، در گذشت. علت فوت او زخمى بود كه باطنيان بر وى زده بودند . تاج الملوك بورى با فرنگيان جهاد بسيار مى كرد، دلاور و پيشرو بود. در دليرى جاى پدر خود را گرفته بلكه از او هم پيش افتاده بود.
  • خليفه عباسى، المسترشد بالله ابو منصور بن فضل بن المستظهر بالله ابو العباس احمد ، در جنگ با سلطان مسعود شكست خورد و اسير شد.سلطان مسعود او را در خيمه اى جاى داد و كسانى را گماشت تا از او محافظت كنند و مراسم خدمت وى را چنانكه شايسته است بجاى آورند....سلطان مسعود و ساير مردم براى ملاقات فرستاده سلطان سنجر بيرون رفتند. كسانى هم كه براى محافظت خليفه گماشته شده بودند به تماشا رفتند و از اطراف وى پراكنده شدند . اين عده داخل خيمه وى گرديدند و بيش از بيست زخم بر او وارد آوردند و او را كشتند. براى آنكه درس عبرتى به سايرين داده باشند، دو گوش و بينى خليفه را بريدند و او را عريان رها كردند . قتل خليفه عباسى در روز پنجشنبه هفدهم ذى القعده ، مقابل دروازه مراغه اتفاق افتاد.
  • بر اثر رفتن سلطان مسعود به بغداد كسانى كه قصد تصرف بغداد را داشتند از قصد خود منصرف شدند. در نتيجه ، ملك داود به سوى فارس برگشت و خوارزمشاه نيز به شهرهاى خود مراجعت كرد. بنابر اين الراشد بالله تنها ماند و چون ديگر از لشكريان عجم نااميد شده بود به اصفهان رفت . در بيست و پنجم ماه رمضان مى خواست براى خواب نيمروز به بستر برود كه عده اى ازباطنیان خراساني كه در خدمتش بودند بر او حمله بردند و او را كشتند . او بيمار بود و از بيمارى رنج مى برد، بدين ترتيب از آن رنج رهائى يافت ! جنازه او را در حول و حوش اصفهان ، در ناحيه اى موسوم به - شهرستان ، دفن كردند.وقتى او به قتل رسيد، جمعى از همراهانش سوار شدند و به تعقيب باطنيانى پرداختند كه قاتلان او شمرده مى شدند. و آنها را گرفتند و به قتل رساندند.
  • در اين سال ، 526 هجری ، در ماه شوال ، شهاب الدين محمود بن تاج الملوك بورى بن طغتكين ، صاحب دمشق، كشته شد. او را خائنانه و نامردانه در بسترش به قتل رساندند. سه تن از غلامانش او را كشتند كه جزء خاصان وى شمرده مى شدند و در نهان و آشكار و خلوت و جلوت از همه مردم به او نزديك تر بودند. اين سه نفر شب پيش او خوابيده بودند و همان شب در خواب خونش را ريختند و از قلعه بيرون رفتند و گريختند. يكى از آن سه تن آزاد ماند و از چنگ مجازات رهائى يافت ولى دو نفر ديگر گرفتار گرديدند و به دار آويخته شدند.
  • در اين سال 534 مقرب جوهر به قتل رسيد. او از خادمان سلطان سنجر بود و كليه امور دولت سلطان سنجر را اداره مى كرد. از جمله سرزمين هائى كه به اقطاع در اختيار داشت رى بود. و عباس حاكم رى نيز از مملوكان وى به شمار مى رفت. ساير سرداران سلطان سنجر نيز او را خدمت مى كردند و از ملازمان درگاه او محسوب مى شدند. قتل او به دست باطنيان صورت گرفت. تنى چند با لباس زنانه در راه او ايستادند و دادخواهى كردند. او نيز ايستاد كه به سخنان آنها گوش دهد. بدين تدبير بر او حمله بردند و خونش را ريختند .
  • معین الدین به شهر مر به دست ملاحده کشته شد .
  • مسترشد روی به آذربایجان نهاد چون به مراغه رسید و به دیه بالین نزول کرد رسولان سنجر رسیدند . مسعود به استقبال او اقدام نمود . باطنیان فرصت نگاه داشتند در نوبتی رفتند و او را کارد زدند کشته شد در ذیقعده ی 527 سلطان از آن حادثه مولم و محزون و مهموم شد و از آنجا به قهستان عراق کشید و از آنجا به بغداد آمد با سپاهی گران و راشد پسر مسترشد عزم لشکرکشی و قصد انتقام خون پدر خویش داشت . راشد از بغداد بیرون آمد به عزم اصفهان . سعدالدوله والی اصفهان بود ملاحده راشد را کاردی زدند و بمرد.

*از پیروان رنج توام، دین من تویی
نازل شدی به سفرهء هفت سین من تویی
هر نیمه شب خراب توام خانه ای خراب !
ویرانه صادقانهء شیرین من تویی
اشعار شرحه شرحه ی ما شد فدای تو
تنها دلیل شادیِ غمگین من تویی
زندیقِ زخم خورده ی زنجیرزن منم
تقویم رنج های نخستین من تویی
در بستری به وسعت غم رنج می کشم
تنها کسی که مانده به بالین من تویی
روزی که عرضه کرد خداوندِ نازنین
معلوم شد رسالت دیرین من تویی
اشغال کرده ملک مرا جهل روزگار
ای مرز پرگهر که فلسطین من تویی
بردند سینه ریز اهورایی تو را
اما هنوز خوشه ی پروین من تویی
خُلدِبرین وُ حبل متین ، روزِ واپسین
آری وطن وَ تن ، وطن آئین من تویی*

۩☫اشعار:(طریقت )حکایت +روایت (دوبیتی) شعر ۩

نه شورِ مرگ نه تصمیم زند‌گی داری
تو عنکبوتی و در جالِ خود گرفتاری

هزار سال نشستم ترا للو گفتم
هنوز بچۀ شیطان... هنوز بیداری!؟

سرک همان سرکِ تنگ و خر همان خرِ لنگ
دلم گرفته ازین زنده‌گیِ تکراری

چه بود جمعۀ من؟ جز دوباره شنبه‌شدن
تمامِ روز سپس واژه‌های بی‌کاری

شما و سازش‌تان راه حل و مشکلِ تان
من وُ (طریقتِ) من زند‌گی و ناچاری

ادامه نوشته

برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن  

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن   ۩۩۩   

 

به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید،
نه به [ اجداد ] و [ گذشته ] خود !

در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت.

 

قفل فروشی میگفت:یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید ،منم خوشحال،هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید.هفته بعد ۲۰۰ تا،هفته بعد ۳۶۰ تا،بنده هم خوشحال و هم حیرتزده،هرچی هم می پرسیدم: اینا برا چیه؟ چیزی نمی گفت.

 

پرسیدم: اینا رو میفروشی؟ جواب نمیداد،کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد،،،معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی.یه روز گفتم: اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت.

زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکز روستا بود. پدر و عمویش دعانویس بودند.
میگفت: از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو، واسه دعا.
زنها بیشتر میان. مرد هم میاد. اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه.
واسه هر دعا، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم( سال ۹۲ بود )

واماندم.طبق قرار قبلی، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم: بارکلا، ایوالله، تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما.
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم. ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن،
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر! برای دعای مسلمین مومن

گفتمش! بخدا تو شایسته احترامی، تو خودت یه پا بیل گیتس هستی(به کجا چنین شتابان)

مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است، هیچ نگفتم و سکوت کردم،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم، خندید و گفت: ما چه کنیم؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند، چکار باید بکنیم،(اینچنین پرده بر انداخته ای ! یعنی چه؟؟؟

سکوت کردم، و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که (اشاعهء خرافات)پایان‌ ندارد...

  ۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

بشنو از چای چون شکایت می‌کند * از جدایی‌ها حکایت می‌کند

چائی گُلستان تا مرا گُل چیده‌اند *  استکان و نعلبکی مُل چیده‌اند

سینی آور شرحه‌شرحه چای داغ*تا بگویم شرحِ انسان های چاق 

هر که قافل شد ازین  نوشیدنی * بازجــوید چائـــیِ  جوشیدنی 

چائی در هر جمعیّت آماده است * جفتِ بدحالِ رعیّت ساده است 

هر کسی از ظنِّ خود چائی خورد * از فلاکت های رویائی خورد

سِرِّ من از چائی من دور نیست *شعر من در مثنوی پُـر نور نیست

آتش اینــجا چائی دَم می آورد *دوری از آتــــش چه کم می آورد

آتشِ عشق کمر باریک  را *  جوشش عشق خلوت تاریک را 

نی حریفِ هرکه از چائی بُرید * پرده‌هایَش پرده‌های ما درید

استکان باریک و تریاقی که دید؟ * همچو نی دمسازبا، ساقی که دید؟

نی حدیثِ چای  پرخون می‌کند * استکانش  عشقِ مجنون می‌کند

قهوخانه  روزها بی‌گاه شد * چائی ها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رَو چائی نیست * تو بمان زیرا جز اینجا جائی نیست

درنیابد چائی گُل دم  هیچ خام *هر سلامی را علیکی والسّلام

گر بریزی بحر را در استکان * چند خواهی؟ استکان در استکان 

استکان چشمِ حریصان پُر نشد * هرکسی  قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را چائی  ز جـامی  چاک شد* بعد نوشیدن همو چالاک شد

شاد باش ای چای نوش ای مشتری * ای طبیبِ وادی مااشتری

ای دوایِ حسِ   نامحسوسِ ما * چـائی : افلاطون وُ جالینوسِ ما

با لبِ دمسازِ چــائی جفتمی * من به قوری  گفتنی‌ها گفتمی

هر که اینک  از سماور  شد جدا *  بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

 مولوی رفت و گلستان درگذشت * بشنوید ازما (طریقت) سرگذشت

 

 

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را  
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را 
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی 
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد  مشکین  تو  یادآورِ  یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ 
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را 
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ  عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را
 

 ۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩  محمّدمهدی طریقت 

✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   

 

 

 

 

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) پیشگان ۩۩

سالکِ شعر طریقت  شد حبیب

دستِ او باشد به دامانِ طبیب

آن طبیبِ معنوی سلطانِ دین

جلوه ی حق نورِ سبحانِ مبین

حضرتِ صاحب زمان شد ماهتاب 

بر سرابِ این جهان شد آفتاب 

از ولی‌الله خواهد روز و شب

وارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَب

شادمان در این جهان وُ آن جهان

جان به جانان داد ، روحی شادمان

از بلای بی‌امان کو خسته نیست

با خور و خواب و هوس دلبسته نیست

سیرِ باطن می‌کند با بالِ جان

هر کجا خواهد عیان و هم نهان

شاعـرِ شعر (طریقت) پیشِـگان 

گشته گلشن ، در شریعت ریشِگان 

  غزل مرغ خوش‌آوای شباهنگ
غزل زیباتر از گل‌های هفترنگ
نگاهت جلوهٔ اردیبهشت است
غزل زیباتر از سنتور و از چنگ
مپوشان چهرهٔ گُلروی  خود را
مزن برقلب مجروحم دگر چنگ
دل من می‌کند هر دم هوایت
غزل دانی تو احوال دل تنگ؟
غزل آنگه  که از من شوی دور
گمانم رفته ای هشتاد  فرسنگ
غزل نقشِ ‌رُخَت نقشی دل‌انگیز
مثالِ  صفحه‌های خوب ارژنگ
در این دنیای رنگارنگ دل من
شده  آینه ای آئین  بی‌ رنگ

برای خودم و دوستان و دشمنانم .. آرامشِ پس از دوام آوردن رو آرزو میکنم .. 

وقتی که مسیری که در اون پوکیدی .. به سرانجام میرسه و تو میبینی  هر چقدر هم تکه تکه و شرحه شرحه.. اما .. دووم آوردی .. دیگه میبینی که بالاخره تموم شد ..و تو با همه ی از دست دادن ها .. باز خودت رو بدست آوردی .. یه خودِ دیگه  .. برای دوستان و دشمنان داشته و نداشتم .. برای خودم .. اون آرامش رو آرزو میکنم :)

 

۩۩۩☫اشعار/ دیوان(طریقت )آئین آ رامش (برآستان جانان)امتداد ☫۩۩۩ 

هر بار که می کوشم در کارگَه  تدبیر

شعر از پی شعر آید زنجیر پیِ نخجیر

با اَهلِ (طریقت) شو در معرکه  تقدیر

چالاک تر از آهو بی باک تر از شمشیر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ


 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

    ادامه  مطلب  

 

 

ادامه نوشته

برآستان جانان (اشاعه خرافات ) مظهرعدالت اجتماعی دراسلام مدرن

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (اشاعه خرافات ) مظهرعدالت اجتماعی دراسلام مدرن ۩۩۩

روزی دانشجویان در محضرِ استاد دکتر سید علی آزمایش، استاد حقوق جزا و جرم‌شناسی، پرسیدند : چرا استاد دانشش را در کتابی گردآوری نمی‌کند؟
استاد چهره درهم کشید که:من کتاب بنویسم تا شما اعدام کنید و دست بِبُرید و سنگسار کنید؟؟؟
دانشجوی دینداری از استاد پرسید: مگر شما حدود و قصاص را قبول ندارید؟
استاد فرمود: مگر می‌شود قبول نداشت؟ اتفاقآ من مدافع اجرای حدود و قصاص هستم!
همه در شگفت از پاسخ استاد بودند که؛ استاد کلاس تمام شده را دوباره آغاز کرد، همه سراپا گوش و چشم شدند! استاد طرح پرسشی کرد و به دانشجوی متشرع و دیندار گفت:
فرض کن در بیابانی بی آب و علف که حتی جاده هم ندارد در حال رانندگی هستی، پس از ساعتی، پلیس جلوی شما را می‌گیرد و به شما می‌گوید چهار تا ورود ممنوع رفته‌اید، پنج چراغ قرمز را رد کرده‌اید، شش تا سبقت غیرِمجاز داشته‌اید! به آن پلیس چه می‌گویید؟
دانشجوی متشرع گفت:
این بلاهت است! در بیابانِ خدا، خیابان کجا بود که من مرتکب این جرایم شوم!
استاد گفت:
اگر پلیس به شما بگوید مقرر است در زمانی نامعلوم در آینده، در این بیابان، شهری بنا شود که این جاهایی که شما از آن عبور کردید خیابان یک طرفه‌ای قرار است احداث شود و چراغ‌های راهنمایی نصب گردد و الی آخر! آن وقت چه می گویید؟؟؟؟
دانشجوی متشرع پوزخندی زد و گفت:
استاد مزاح می‌فرمایید!
استاد فرمود:
شما مزاح می‌فرمایید!
مقدمه‌ اجرای حدود اسلامی، عدالت اسلامی است!
شما نخست عدالت اسلامی را اجرا کنید که همان خیابان کِشی است، سپس اجرای حدود کنید، که همان جریمه است!
در عدالت اسلامی فقر نیست، بیکاری نیست، فساد نیست، رانت نیست، ستم نیست!
در جامعه‌ای که بیکاری و فساد است و خبری از عدالت نیست، اجرای حدود، معنا ندارد و اجرای حدود خودش نقضِ غرض است و خودش ستم است!
فقر، قاتل ایمان است! شما نخست عدالت اسلامی را اجرا کنید خودم برای اجرای حدود، کفن می‌پوشم!!!
همه شرمسار شدند از این که از اسلام، فقط ظاهرش را دیده بودند!
.جامعه اسلامی شرط وجودی‌اش عدالت است نه اجرای حدود!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌

صوفی و گوشۀ محراب و نکونامی را

من وُ میخانه وُ دُردی‌کش وُ بدنامی را

باده پیش آر که بر طرْفِ چمن خوش باشد

مطربی را وُ گلی را وُ گل‌اندامی را

باده در خانه اگر نیست برایِ دلِ ما

رنجه شو تا درِ میخانه به خوشگامی را

ذکرِ تسبیح رها کن که سر سجاده

نشوَد حور چو دُرّ دانه گُـل اندامی را

چون بهایِ میِ گلگون(طریقت) نبوَد

خرقۀ ما به گِروگان ، بستان جامی را


وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم


خــُلدستان طریقت ( صفحه :میِ گلگون)۩# محمد مهدی طریقتجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه نوشته

برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن  

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن   ۩۩۩   

 

به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید،
نه به [ اجداد ] و [ گذشته ] خود !

در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت.

 

قفل فروشی میگفت:یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید ،منم خوشحال،هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید.هفته بعد ۲۰۰ تا،هفته بعد ۳۶۰ تا،بنده هم خوشحال و هم حیرتزده،هرچی هم می پرسیدم: اینا برا چیه؟ چیزی نمی گفت.

 

پرسیدم: اینا رو میفروشی؟ جواب نمیداد،کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد،،،معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی.یه روز گفتم: اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت.

زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکز روستا بود. پدر و عمویش دعانویس بودند.
میگفت: از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو، واسه دعا.
زنها بیشتر میان. مرد هم میاد. اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه.
واسه هر دعا، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم( سال ۹۲ بود )

واماندم.طبق قرار قبلی، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم: بارکلا، ایوالله، تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما.
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم. ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن،
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر! برای دعای مسلمین مومن

گفتمش! بخدا تو شایسته احترامی، تو خودت یه پا بیل گیتس هستی(به کجا چنین شتابان)

مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است، هیچ نگفتم و سکوت کردم،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم، خندید و گفت: ما چه کنیم؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند، چکار باید بکنیم،(اینچنین پرده بر انداخته ای ! یعنی چه؟؟؟

سکوت کردم، و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که (اشاعهء خرافات)پایان‌ ندارد...

  ۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

بشنو از چای چون شکایت می‌کند * از جدایی‌ها حکایت می‌کند

چائی گُلستان تا مرا گُل چیده‌اند *  استکان و نعلبکی مُل چیده‌اند

سینی آور شرحه‌شرحه چای داغ*تا بگویم شرحِ انسان های چاق 

هر که قافل شد ازین  نوشیدنی * بازجــوید چائـــیِ  جوشیدنی 

چائی در هر جمعیّت آماده است * جفتِ بدحالِ رعیّت ساده است 

هر کسی از ظنِّ خود چائی خورد * از فلاکت های رویائی خورد

سِرِّ من از چائی من دور نیست *شعر من در مثنوی پُـر نور نیست

آتش اینــجا چائی دَم می آورد *دوری از آتــــش چه کم می آورد

آتشِ عشق کمر باریک  را *  جوشش عشق خلوت تاریک را 

نی حریفِ هرکه از چائی بُرید * پرده‌هایَش پرده‌های ما درید

استکان باریک و تریاقی که دید؟ * همچو نی دمسازبا، ساقی که دید؟

نی حدیثِ چای  پرخون می‌کند * استکانش  عشقِ مجنون می‌کند

قهوخانه  روزها بی‌گاه شد * چائی ها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رَو چائی نیست * تو بمان زیرا جز اینجا جائی نیست

درنیابد چائی گُل دم  هیچ خام *هر سلامی را علیکی والسّلام

گر بریزی بحر را در استکان * چند خواهی؟ استکان در استکان 

استکان چشمِ حریصان پُر نشد * هرکسی  قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را چائی  ز جـامی  چاک شد* بعد نوشیدن همو چالاک شد

شاد باش ای چای نوش ای مشتری * ای طبیبِ وادی مااشتری

ای دوایِ حسِ   نامحسوسِ ما * چـائی : افلاطون وُ جالینوسِ ما

با لبِ دمسازِ چــائی جفتمی * من به قوری  گفتنی‌ها گفتمی

هر که اینک  از سماور  شد جدا *  بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

 مولوی رفت و گلستان درگذشت * بشنوید ازما (طریقت) سرگذشت

 

 

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را  
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را 
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی 
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد  مشکین  تو  یادآورِ  یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ 
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را 
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ  عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را
 

 ۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩  محمّدمهدی طریقت 

✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   

 

 

 

 

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) پیشگان ۩۩

سالکِ شعر طریقت  شد حبیب

دستِ او باشد به دامانِ طبیب

آن طبیبِ معنوی سلطانِ دین

جلوه ی حق نورِ سبحانِ مبین

حضرتِ صاحب زمان شد ماهتاب 

بر سرابِ این جهان شد آفتاب 

از ولی‌الله خواهد روز و شب

وارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَب

شادمان در این جهان وُ آن جهان

جان به جانان داد ، روحی شادمان

از بلای بی‌امان کو خسته نیست

با خور و خواب و هوس دلبسته نیست

سیرِ باطن می‌کند با بالِ جان

هر کجا خواهد عیان و هم نهان

شاعـرِ شعر (طریقت) پیشِـگان 

گشته گلشن ، در شریعت ریشِگان 

  غزل مرغ خوش‌آوای شباهنگ
غزل زیباتر از گل‌های هفترنگ
نگاهت جلوهٔ اردیبهشت است
غزل زیباتر از سنتور و از چنگ
مپوشان چهرهٔ گُلروی  خود را
مزن برقلب مجروحم دگر چنگ
دل من می‌کند هر دم هوایت
غزل دانی تو احوال دل تنگ؟
غزل آنگه  که از من شوی دور
گمانم رفته ای هشتاد  فرسنگ
غزل نقشِ ‌رُخَت نقشی دل‌انگیز
مثالِ  صفحه‌های خوب ارژنگ
در این دنیای رنگارنگ دل من
شده  آینه ای آئین  بی‌ رنگ

برای خودم و دوستان و دشمنانم .. آرامشِ پس از دوام آوردن رو آرزو میکنم .. 

وقتی که مسیری که در اون پوکیدی .. به سرانجام میرسه و تو میبینی  هر چقدر هم تکه تکه و شرحه شرحه.. اما .. دووم آوردی .. دیگه میبینی که بالاخره تموم شد ..و تو با همه ی از دست دادن ها .. باز خودت رو بدست آوردی .. یه خودِ دیگه  .. برای دوستان و دشمنان داشته و نداشتم .. برای خودم .. اون آرامش رو آرزو میکنم :)

 

۩۩۩☫اشعار/ دیوان(طریقت )آئین آ رامش (برآستان جانان)امتداد ☫۩۩۩ 

هر بار که می کوشم در کارگَه  تدبیر

شعر از پی شعر آید زنجیر پیِ نخجیر

با اَهلِ (طریقت) شو در معرکه  تقدیر

چالاک تر از آهو بی باک تر از شمشیر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ


 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

    ادامه  مطلب  

 

 

ادامه نوشته

برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن => پروین اعتصامی

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (پروین)اعتصامی   ☫ ۩۩۩  

مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت : کای فرزند خرد بی‌گناه

گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب ، خاکت را دهد ناگه بباد

وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است

پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی

در تو، تنها عشق و مهر مادری ست
شیوهٔ ما ، عدل و بنده پروری ست

نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو ، باز آریم باز

سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است

رودها از خود نه طغیان می‌کنند
آنچه می‌گوییم ما ، آن می‌کنند

ما، به دریا حکم طوفان می‌دهیم
ما، به سیل و موج فرمان می‌دهیم

نسبت نسیان به ذات حق مده
بار کفر است این، به دوش خود منه

بهْ که برگردی ، به ما بسپاری‌اش
کی تو از ما دوست‌تر می‌داری‌اش

نقش هستی، نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب ، سرگردان ماست

قطره‌ای کز جویباری می‌رود
از پی انجام کاری می‌رود

ما بسی گم گشته ، باز آورده‌ایم
ما بسی بی توشه را پرورده‌ایم

میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست

ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند
عیب پوشی‌ها کنیم ، ار بد کنند

سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت
زآتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت

کشتئی زآسیب موجی هولناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک

تند بادی، کرد سیرش را تباه
روزگار اهل کشتی شد سیاه

طاقتی در لنگر و سکان نماند
قوّتی در دست کشتیبان نماند

ناخدایان را کیاست اندکی ست
ناخدای کشتی امکان یکی ست

بندها را تار و پود ، از هم گسیخت
موج از هر جا که راهی یافت ریخت

هر چه بود از مال و مردم، آب برد
زآن گروه رفته ، طفلی ماند خرد

طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت

موجش اول، وهله، چون طومار کرد
تند باد اندیشهٔ پیکار کرد

بحر را گفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را، ویران مکن

در میان مستمندان، فرق نیست
این غریق خرد، بهر غرق نیست

صخره را گفتم، مکن با او ستیز
قطره را گفتم، بدان جانب مریز

امر دادم باد را، کان شیرخوار
گیرد از دریا، گذارد در کنار

سنگ را گفتم بزیرش نرم شو
برف را گفتم، که آب گرم شو

صبح را گفتم، به رویش خنده کن
نور را گفتم ، دلش را زنده کن

لاله را گفتم ، که نزدیکش بروی
ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی

خار را گفتم، که خلخالش مکن
مار را گفتم ، که طفلک را مزن

رنج را گفتم، که صبرش اندک است
اشک را گفتم، مکاهش کودک است

گرگ را گفتم، تن خردش مدر
دزد را گفتم ، گلوبندش مبر

بخت را گفتم ، جهانداریش ده
هوش را گفتم، که هشیاریش ده

تیرگی‌ها را نمودم روشنی
ترس‌ها را جمله کردم ایمنی

ایمنی دیدند و ناایمن شدند
دوستی کردم، مرا دشمن شدند

کارها کردند، اما پست و زشت
ساختند آیینه‌ها ، اما ز خشت

تا که خود بشناختند از راه، چاه
چاه ها کندند مردم را به راه

روشنی‌ها خواستند، اما ز دود
قصرها افراشتند، اما به رود

قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس
دزدها بگماشتند از بهر پاس

جامها لبریز کردند از فساد
رشته‌ها رشتند در دوک عناد

درس‌ها خواندند، اما درس عار
اسب‌ها راندند، اما بی‌فسار

دیوها کردند دربان و وکیل
در چه محضر، محضر حی جلیل

سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک
در چه معبد ، معبد یزدان پاک

رهنمون گشتند در تیه ضلال
توشه‌ها بردند از وزر و وبال

از تنور خودپسندی، شد بلند
شعله ی کردارهای ناپسند

وارهاندیم آن غریق بی‌نوا
تا رهید از مرگ، شد صید هوی

آخر، آن نور تجلی دود شد
آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد

رزمجویی کرد با چون من کسی
خواست یاری، از عقاب و کرکسی

کردمش با مهربانیها بزرگ
شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ

برق عجب، آتش بسی افروخته
وز شراری، خانمان‌ها سوخته

خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند

رای بد زد، گشت پست و تیره رای
سرکشی کرد و فکندیمش ز پای

پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز
خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز

تا نماند باد عجبش در دماغ
تیرگی را نام نگذارد چراغ

ما که دشمن را چنین میپروریم
دوستان را از نظر، چون میبریم

آنکه با نمرود، این احسان کند
ظلم، کی با موسی عمران کند

این سخن (پروین) نه از روی هوی ست
هر کجا نوری ست ، ز انوار خداست

 

ادامه نوشته

برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن  

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن   ۩۩۩   

 

به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید،
نه به [ اجداد ] و [ گذشته ] خود !

در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت.

 

قفل فروشی میگفت:یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید ،منم خوشحال،هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید.هفته بعد ۲۰۰ تا،هفته بعد ۳۶۰ تا،بنده هم خوشحال و هم حیرتزده،هرچی هم می پرسیدم: اینا برا چیه؟ چیزی نمی گفت.

 

پرسیدم: اینا رو میفروشی؟ جواب نمیداد،کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد،،،معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی.یه روز گفتم: اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت.

زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکز روستا بود. پدر و عمویش دعانویس بودند.
میگفت: از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو، واسه دعا.
زنها بیشتر میان. مرد هم میاد. اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه.
واسه هر دعا، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم( سال ۹۲ بود )

واماندم.طبق قرار قبلی، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم: بارکلا، ایوالله، تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما.
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم. ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن،
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر! برای دعای مسلمین مومن

گفتمش! بخدا تو شایسته احترامی، تو خودت یه پا بیل گیتس هستی(به کجا چنین شتابان)

مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است، هیچ نگفتم و سکوت کردم،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم، خندید و گفت: ما چه کنیم؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند، چکار باید بکنیم،(اینچنین پرده بر انداخته ای ! یعنی چه؟؟؟

سکوت کردم، و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که (اشاعهء خرافات)پایان‌ ندارد...

  ۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

بشنو از چای چون شکایت می‌کند * از جدایی‌ها حکایت می‌کند

چائی گُلستان تا مرا گُل چیده‌اند *  استکان و نعلبکی مُل چیده‌اند

سینی آور شرحه‌شرحه چای داغ*تا بگویم شرحِ انسان های چاق 

هر که قافل شد ازین  نوشیدنی * بازجــوید چائـــیِ  جوشیدنی 

چائی در هر جمعیّت آماده است * جفتِ بدحالِ رعیّت ساده است 

هر کسی از ظنِّ خود چائی خورد * از فلاکت های رویائی خورد

سِرِّ من از چائی من دور نیست *شعر من در مثنوی پُـر نور نیست

آتش اینــجا چائی دَم می آورد *دوری از آتــــش چه کم می آورد

آتشِ عشق کمر باریک  را *  جوشش عشق خلوت تاریک را 

نی حریفِ هرکه از چائی بُرید * پرده‌هایَش پرده‌های ما درید

استکان باریک و تریاقی که دید؟ * همچو نی دمسازبا، ساقی که دید؟

نی حدیثِ چای  پرخون می‌کند * استکانش  عشقِ مجنون می‌کند

قهوخانه  روزها بی‌گاه شد * چائی ها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رَو چائی نیست * تو بمان زیرا جز اینجا جائی نیست

درنیابد چائی گُل دم  هیچ خام *هر سلامی را علیکی والسّلام

گر بریزی بحر را در استکان * چند خواهی؟ استکان در استکان 

استکان چشمِ حریصان پُر نشد * هرکسی  قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را چائی  ز جـامی  چاک شد* بعد نوشیدن همو چالاک شد

شاد باش ای چای نوش ای مشتری * ای طبیبِ وادی مااشتری

ای دوایِ حسِ   نامحسوسِ ما * چـائی : افلاطون وُ جالینوسِ ما

با لبِ دمسازِ چــائی جفتمی * من به قوری  گفتنی‌ها گفتمی

هر که اینک  از سماور  شد جدا *  بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

 مولوی رفت و گلستان درگذشت * بشنوید ازما (طریقت) سرگذشت

 

 

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را  
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را 
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی 
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد  مشکین  تو  یادآورِ  یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ 
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را 
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ  عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را
 

 ۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩  محمّدمهدی طریقت 

✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   

 

 

 

 

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) پیشگان ۩۩

سالکِ شعر طریقت  شد حبیب

دستِ او باشد به دامانِ طبیب

آن طبیبِ معنوی سلطانِ دین

جلوه ی حق نورِ سبحانِ مبین

حضرتِ صاحب زمان شد ماهتاب 

بر سرابِ این جهان شد آفتاب 

از ولی‌الله خواهد روز و شب

وارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَب

شادمان در این جهان وُ آن جهان

جان به جانان داد ، روحی شادمان

از بلای بی‌امان کو خسته نیست

با خور و خواب و هوس دلبسته نیست

سیرِ باطن می‌کند با بالِ جان

هر کجا خواهد عیان و هم نهان

شاعـرِ شعر (طریقت) پیشِـگان 

گشته گلشن ، در شریعت ریشِگان 

  غزل مرغ خوش‌آوای شباهنگ
غزل زیباتر از گل‌های هفترنگ
نگاهت جلوهٔ اردیبهشت است
غزل زیباتر از سنتور و از چنگ
مپوشان چهرهٔ گُلروی  خود را
مزن برقلب مجروحم دگر چنگ
دل من می‌کند هر دم هوایت
غزل دانی تو احوال دل تنگ؟
غزل آنگه  که از من شوی دور
گمانم رفته ای هشتاد  فرسنگ
غزل نقشِ ‌رُخَت نقشی دل‌انگیز
مثالِ  صفحه‌های خوب ارژنگ
در این دنیای رنگارنگ دل من
شده  آینه ای آئین  بی‌ رنگ

برای خودم و دوستان و دشمنانم .. آرامشِ پس از دوام آوردن رو آرزو میکنم .. 

وقتی که مسیری که در اون پوکیدی .. به سرانجام میرسه و تو میبینی  هر چقدر هم تکه تکه و شرحه شرحه.. اما .. دووم آوردی .. دیگه میبینی که بالاخره تموم شد ..و تو با همه ی از دست دادن ها .. باز خودت رو بدست آوردی .. یه خودِ دیگه  .. برای دوستان و دشمنان داشته و نداشتم .. برای خودم .. اون آرامش رو آرزو میکنم :)

 

۩۩۩☫اشعار/ دیوان(طریقت )آئین آ رامش (برآستان جانان)امتداد ☫۩۩۩ 

هر بار که می کوشم در کارگَه  تدبیر

شعر از پی شعر آید زنجیر پیِ نخجیر

با اَهلِ (طریقت) شو در معرکه  تقدیر

چالاک تر از آهو بی باک تر از شمشیر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ


 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

    ادامه  مطلب  

 

 

ادامه نوشته

برآستان جانان (مظهر عدالت اجتماعی)

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (اشاعه خرافات ) مظهرعدالت اجتماعی دراسلام مدرن   ۩۩۩   

روزی دانشجویان در محضرِ استاد دکتر سید علی آزمایش، استاد حقوق جزا و جرم‌شناسی، پرسیدند : چرا استاد دانشش را در کتابی گردآوری نمی‌کند؟
استاد چهره درهم کشید که:من کتاب بنویسم تا شما اعدام کنید و دست بِبُرید و سنگسار کنید؟؟؟
دانشجوی دینداری از استاد پرسید: مگر شما حدود و قصاص را قبول ندارید؟
استاد فرمود: مگر می‌شود قبول نداشت؟ اتفاقآ من مدافع اجرای حدود و قصاص هستم!
همه در شگفت از پاسخ استاد بودند که؛ استاد کلاس تمام شده را دوباره آغاز کرد، همه سراپا گوش و چشم شدند! استاد طرح پرسشی کرد و به دانشجوی متشرع و دیندار گفت:
فرض کن در بیابانی بی آب و علف که حتی جاده هم ندارد در حال رانندگی هستی، پس از ساعتی، پلیس جلوی شما را می‌گیرد و به شما می‌گوید چهار تا ورود ممنوع رفته‌اید، پنج چراغ قرمز را رد کرده‌اید، شش تا سبقت غیرِمجاز داشته‌اید! به آن پلیس چه می‌گویید؟
دانشجوی متشرع گفت:
این بلاهت است! در بیابانِ خدا، خیابان کجا بود که من مرتکب این جرایم شوم!
استاد گفت:
اگر پلیس به شما بگوید مقرر است در زمانی نامعلوم در آینده، در این بیابان، شهری بنا شود که این جاهایی که شما از آن عبور کردید خیابان یک طرفه‌ای قرار است احداث شود و چراغ‌های راهنمایی نصب گردد و الی آخر! آن وقت چه می گویید؟؟؟؟
دانشجوی متشرع پوزخندی زد و گفت:
استاد مزاح می‌فرمایید!
استاد فرمود:
شما مزاح می‌فرمایید!
 مقدمه‌ اجرای حدود اسلامی، عدالت اسلامی است!
شما نخست عدالت اسلامی را اجرا کنید که همان خیابان کِشی است، سپس اجرای حدود کنید، که همان جریمه است!
در عدالت اسلامی فقر نیست، بیکاری نیست، فساد نیست، رانت نیست، ستم نیست!
در جامعه‌ای که بیکاری و فساد است و خبری از عدالت نیست، اجرای حدود، معنا ندارد و اجرای حدود خودش نقضِ غرض است و خودش ستم است!
فقر، قاتل ایمان است! شما نخست عدالت اسلامی را اجرا کنید خودم برای اجرای حدود، کفن می‌پوشم!!!
همه شرمسار شدند از این که از اسلام، فقط ظاهرش را دیده بودند!
.جامعه اسلامی شرط وجودی‌اش عدالت است نه اجرای حدود!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌


 

برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن   ۩۩۩   

 

به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید،
نه به [ اجداد ] و [ گذشته ] خود !

در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت.

قفل فروشی میگفت:یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید ،منم خوشحال،هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید.هفته بعد ۲۰۰ تا،هفته بعد ۳۶۰ تا،بنده هم خوشحال و هم حیرتزده،هرچی هم می پرسیدم: اینا برا چیه؟ چیزی نمی گفت.

پرسیدم: اینا رو میفروشی؟ جواب نمیداد،کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد،،،معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی.یه روز گفتم: اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت.

زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکز روستا بود. پدر و عمویش دعانویس بودند.
میگفت: از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو، واسه دعا.
زنها بیشتر میان. مرد هم میاد. اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه.
واسه هر دعا، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم( سال ۹۲ بود )

واماندم.طبق قرار قبلی، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم: بارکلا، ایوالله، تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما.
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم. ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن،
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر! برای دعای مسلمین مومن

گفتمش! بخدا تو شایسته احترامی، تو خودت یه پا بیل گیتس هستی(به کجا چنین شتابان)

مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است، هیچ نگفتم و سکوت کردم،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم، خندید و گفت: ما چه کنیم؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند، چکار باید بکنیم،(اینچنین پرده بر انداخته ای ! یعنی چه؟؟؟

سکوت کردم، و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که (اشاعهء خرافات)پایان‌ ندارد...

   ۩#خــُلدستان طریقت (خرافه پرستی+اسلام مدرن )۩#  محمد مهدی #طریقت