برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن  

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن   ۩۩۩   

 

به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید،
نه به [ اجداد ] و [ گذشته ] خود !

در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت.

 

قفل فروشی میگفت:یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید ،منم خوشحال،هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید.هفته بعد ۲۰۰ تا،هفته بعد ۳۶۰ تا،بنده هم خوشحال و هم حیرتزده،هرچی هم می پرسیدم: اینا برا چیه؟ چیزی نمی گفت.

 

پرسیدم: اینا رو میفروشی؟ جواب نمیداد،کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد،،،معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی.یه روز گفتم: اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت.

زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکز روستا بود. پدر و عمویش دعانویس بودند.
میگفت: از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو، واسه دعا.
زنها بیشتر میان. مرد هم میاد. اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه.
واسه هر دعا، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم( سال ۹۲ بود )

واماندم.طبق قرار قبلی، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم: بارکلا، ایوالله، تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما.
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم. ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن،
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر! برای دعای مسلمین مومن

گفتمش! بخدا تو شایسته احترامی، تو خودت یه پا بیل گیتس هستی(به کجا چنین شتابان)

مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است، هیچ نگفتم و سکوت کردم،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم، خندید و گفت: ما چه کنیم؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند، چکار باید بکنیم،(اینچنین پرده بر انداخته ای ! یعنی چه؟؟؟

سکوت کردم، و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که (اشاعهء خرافات)پایان‌ ندارد...

  ۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

بشنو از چای چون شکایت می‌کند * از جدایی‌ها حکایت می‌کند

چائی گُلستان تا مرا گُل چیده‌اند *  استکان و نعلبکی مُل چیده‌اند

سینی آور شرحه‌شرحه چای داغ*تا بگویم شرحِ انسان های چاق 

هر که قافل شد ازین  نوشیدنی * بازجــوید چائـــیِ  جوشیدنی 

چائی در هر جمعیّت آماده است * جفتِ بدحالِ رعیّت ساده است 

هر کسی از ظنِّ خود چائی خورد * از فلاکت های رویائی خورد

سِرِّ من از چائی من دور نیست *شعر من در مثنوی پُـر نور نیست

آتش اینــجا چائی دَم می آورد *دوری از آتــــش چه کم می آورد

آتشِ عشق کمر باریک  را *  جوشش عشق خلوت تاریک را 

نی حریفِ هرکه از چائی بُرید * پرده‌هایَش پرده‌های ما درید

استکان باریک و تریاقی که دید؟ * همچو نی دمسازبا، ساقی که دید؟

نی حدیثِ چای  پرخون می‌کند * استکانش  عشقِ مجنون می‌کند

قهوخانه  روزها بی‌گاه شد * چائی ها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رَو چائی نیست * تو بمان زیرا جز اینجا جائی نیست

درنیابد چائی گُل دم  هیچ خام *هر سلامی را علیکی والسّلام

گر بریزی بحر را در استکان * چند خواهی؟ استکان در استکان 

استکان چشمِ حریصان پُر نشد * هرکسی  قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را چائی  ز جـامی  چاک شد* بعد نوشیدن همو چالاک شد

شاد باش ای چای نوش ای مشتری * ای طبیبِ وادی مااشتری

ای دوایِ حسِ   نامحسوسِ ما * چـائی : افلاطون وُ جالینوسِ ما

با لبِ دمسازِ چــائی جفتمی * من به قوری  گفتنی‌ها گفتمی

هر که اینک  از سماور  شد جدا *  بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

 مولوی رفت و گلستان درگذشت * بشنوید ازما (طریقت) سرگذشت

 

 

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را  
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را 
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی 
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد  مشکین  تو  یادآورِ  یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ 
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را 
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ  عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را
 

 ۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩  محمّدمهدی طریقت 

✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   

 

 

 

 

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) پیشگان ۩۩

سالکِ شعر طریقت  شد حبیب

دستِ او باشد به دامانِ طبیب

آن طبیبِ معنوی سلطانِ دین

جلوه ی حق نورِ سبحانِ مبین

حضرتِ صاحب زمان شد ماهتاب 

بر سرابِ این جهان شد آفتاب 

از ولی‌الله خواهد روز و شب

وارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَب

شادمان در این جهان وُ آن جهان

جان به جانان داد ، روحی شادمان

از بلای بی‌امان کو خسته نیست

با خور و خواب و هوس دلبسته نیست

سیرِ باطن می‌کند با بالِ جان

هر کجا خواهد عیان و هم نهان

شاعـرِ شعر (طریقت) پیشِـگان 

گشته گلشن ، در شریعت ریشِگان 

  غزل مرغ خوش‌آوای شباهنگ
غزل زیباتر از گل‌های هفترنگ
نگاهت جلوهٔ اردیبهشت است
غزل زیباتر از سنتور و از چنگ
مپوشان چهرهٔ گُلروی  خود را
مزن برقلب مجروحم دگر چنگ
دل من می‌کند هر دم هوایت
غزل دانی تو احوال دل تنگ؟
غزل آنگه  که از من شوی دور
گمانم رفته ای هشتاد  فرسنگ
غزل نقشِ ‌رُخَت نقشی دل‌انگیز
مثالِ  صفحه‌های خوب ارژنگ
در این دنیای رنگارنگ دل من
شده  آینه ای آئین  بی‌ رنگ

برای خودم و دوستان و دشمنانم .. آرامشِ پس از دوام آوردن رو آرزو میکنم .. 

وقتی که مسیری که در اون پوکیدی .. به سرانجام میرسه و تو میبینی  هر چقدر هم تکه تکه و شرحه شرحه.. اما .. دووم آوردی .. دیگه میبینی که بالاخره تموم شد ..و تو با همه ی از دست دادن ها .. باز خودت رو بدست آوردی .. یه خودِ دیگه  .. برای دوستان و دشمنان داشته و نداشتم .. برای خودم .. اون آرامش رو آرزو میکنم :)

 

۩۩۩☫اشعار/ دیوان(طریقت )آئین آ رامش (برآستان جانان)امتداد ☫۩۩۩ 

هر بار که می کوشم در کارگَه  تدبیر

شعر از پی شعر آید زنجیر پیِ نخجیر

با اَهلِ (طریقت) شو در معرکه  تقدیر

چالاک تر از آهو بی باک تر از شمشیر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ


 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

    ادامه  مطلب  

 

 

ادامه نوشته

برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن  

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن   ۩۩۩   

 

به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید،
نه به [ اجداد ] و [ گذشته ] خود !

در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت.

 

قفل فروشی میگفت:یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید ،منم خوشحال،هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید.هفته بعد ۲۰۰ تا،هفته بعد ۳۶۰ تا،بنده هم خوشحال و هم حیرتزده،هرچی هم می پرسیدم: اینا برا چیه؟ چیزی نمی گفت.

 

پرسیدم: اینا رو میفروشی؟ جواب نمیداد،کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد،،،معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی.یه روز گفتم: اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت.

زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکز روستا بود. پدر و عمویش دعانویس بودند.
میگفت: از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو، واسه دعا.
زنها بیشتر میان. مرد هم میاد. اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه.
واسه هر دعا، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم( سال ۹۲ بود )

واماندم.طبق قرار قبلی، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم: بارکلا، ایوالله، تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما.
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم. ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن،
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر! برای دعای مسلمین مومن

گفتمش! بخدا تو شایسته احترامی، تو خودت یه پا بیل گیتس هستی(به کجا چنین شتابان)

مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است، هیچ نگفتم و سکوت کردم،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم، خندید و گفت: ما چه کنیم؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند، چکار باید بکنیم،(اینچنین پرده بر انداخته ای ! یعنی چه؟؟؟

سکوت کردم، و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که (اشاعهء خرافات)پایان‌ ندارد...

  ۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

بشنو از چای چون شکایت می‌کند * از جدایی‌ها حکایت می‌کند

چائی گُلستان تا مرا گُل چیده‌اند *  استکان و نعلبکی مُل چیده‌اند

سینی آور شرحه‌شرحه چای داغ*تا بگویم شرحِ انسان های چاق 

هر که قافل شد ازین  نوشیدنی * بازجــوید چائـــیِ  جوشیدنی 

چائی در هر جمعیّت آماده است * جفتِ بدحالِ رعیّت ساده است 

هر کسی از ظنِّ خود چائی خورد * از فلاکت های رویائی خورد

سِرِّ من از چائی من دور نیست *شعر من در مثنوی پُـر نور نیست

آتش اینــجا چائی دَم می آورد *دوری از آتــــش چه کم می آورد

آتشِ عشق کمر باریک  را *  جوشش عشق خلوت تاریک را 

نی حریفِ هرکه از چائی بُرید * پرده‌هایَش پرده‌های ما درید

استکان باریک و تریاقی که دید؟ * همچو نی دمسازبا، ساقی که دید؟

نی حدیثِ چای  پرخون می‌کند * استکانش  عشقِ مجنون می‌کند

قهوخانه  روزها بی‌گاه شد * چائی ها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رَو چائی نیست * تو بمان زیرا جز اینجا جائی نیست

درنیابد چائی گُل دم  هیچ خام *هر سلامی را علیکی والسّلام

گر بریزی بحر را در استکان * چند خواهی؟ استکان در استکان 

استکان چشمِ حریصان پُر نشد * هرکسی  قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را چائی  ز جـامی  چاک شد* بعد نوشیدن همو چالاک شد

شاد باش ای چای نوش ای مشتری * ای طبیبِ وادی مااشتری

ای دوایِ حسِ   نامحسوسِ ما * چـائی : افلاطون وُ جالینوسِ ما

با لبِ دمسازِ چــائی جفتمی * من به قوری  گفتنی‌ها گفتمی

هر که اینک  از سماور  شد جدا *  بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

 مولوی رفت و گلستان درگذشت * بشنوید ازما (طریقت) سرگذشت

 

 

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را  
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را 
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی 
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد  مشکین  تو  یادآورِ  یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ 
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را 
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ  عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را
 

 ۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩  محمّدمهدی طریقت 

✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   

 

 

 

 

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) پیشگان ۩۩

سالکِ شعر طریقت  شد حبیب

دستِ او باشد به دامانِ طبیب

آن طبیبِ معنوی سلطانِ دین

جلوه ی حق نورِ سبحانِ مبین

حضرتِ صاحب زمان شد ماهتاب 

بر سرابِ این جهان شد آفتاب 

از ولی‌الله خواهد روز و شب

وارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَب

شادمان در این جهان وُ آن جهان

جان به جانان داد ، روحی شادمان

از بلای بی‌امان کو خسته نیست

با خور و خواب و هوس دلبسته نیست

سیرِ باطن می‌کند با بالِ جان

هر کجا خواهد عیان و هم نهان

شاعـرِ شعر (طریقت) پیشِـگان 

گشته گلشن ، در شریعت ریشِگان 

  غزل مرغ خوش‌آوای شباهنگ
غزل زیباتر از گل‌های هفترنگ
نگاهت جلوهٔ اردیبهشت است
غزل زیباتر از سنتور و از چنگ
مپوشان چهرهٔ گُلروی  خود را
مزن برقلب مجروحم دگر چنگ
دل من می‌کند هر دم هوایت
غزل دانی تو احوال دل تنگ؟
غزل آنگه  که از من شوی دور
گمانم رفته ای هشتاد  فرسنگ
غزل نقشِ ‌رُخَت نقشی دل‌انگیز
مثالِ  صفحه‌های خوب ارژنگ
در این دنیای رنگارنگ دل من
شده  آینه ای آئین  بی‌ رنگ

برای خودم و دوستان و دشمنانم .. آرامشِ پس از دوام آوردن رو آرزو میکنم .. 

وقتی که مسیری که در اون پوکیدی .. به سرانجام میرسه و تو میبینی  هر چقدر هم تکه تکه و شرحه شرحه.. اما .. دووم آوردی .. دیگه میبینی که بالاخره تموم شد ..و تو با همه ی از دست دادن ها .. باز خودت رو بدست آوردی .. یه خودِ دیگه  .. برای دوستان و دشمنان داشته و نداشتم .. برای خودم .. اون آرامش رو آرزو میکنم :)

 

۩۩۩☫اشعار/ دیوان(طریقت )آئین آ رامش (برآستان جانان)امتداد ☫۩۩۩ 

هر بار که می کوشم در کارگَه  تدبیر

شعر از پی شعر آید زنجیر پیِ نخجیر

با اَهلِ (طریقت) شو در معرکه  تقدیر

چالاک تر از آهو بی باک تر از شمشیر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ


 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

    ادامه  مطلب  

 

 

ادامه نوشته

برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن => پروین اعتصامی

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (پروین)اعتصامی   ☫ ۩۩۩  

مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت : کای فرزند خرد بی‌گناه

گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب ، خاکت را دهد ناگه بباد

وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است

پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی

در تو، تنها عشق و مهر مادری ست
شیوهٔ ما ، عدل و بنده پروری ست

نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو ، باز آریم باز

سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است

رودها از خود نه طغیان می‌کنند
آنچه می‌گوییم ما ، آن می‌کنند

ما، به دریا حکم طوفان می‌دهیم
ما، به سیل و موج فرمان می‌دهیم

نسبت نسیان به ذات حق مده
بار کفر است این، به دوش خود منه

بهْ که برگردی ، به ما بسپاری‌اش
کی تو از ما دوست‌تر می‌داری‌اش

نقش هستی، نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب ، سرگردان ماست

قطره‌ای کز جویباری می‌رود
از پی انجام کاری می‌رود

ما بسی گم گشته ، باز آورده‌ایم
ما بسی بی توشه را پرورده‌ایم

میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست

ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند
عیب پوشی‌ها کنیم ، ار بد کنند

سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت
زآتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت

کشتئی زآسیب موجی هولناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک

تند بادی، کرد سیرش را تباه
روزگار اهل کشتی شد سیاه

طاقتی در لنگر و سکان نماند
قوّتی در دست کشتیبان نماند

ناخدایان را کیاست اندکی ست
ناخدای کشتی امکان یکی ست

بندها را تار و پود ، از هم گسیخت
موج از هر جا که راهی یافت ریخت

هر چه بود از مال و مردم، آب برد
زآن گروه رفته ، طفلی ماند خرد

طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت

موجش اول، وهله، چون طومار کرد
تند باد اندیشهٔ پیکار کرد

بحر را گفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را، ویران مکن

در میان مستمندان، فرق نیست
این غریق خرد، بهر غرق نیست

صخره را گفتم، مکن با او ستیز
قطره را گفتم، بدان جانب مریز

امر دادم باد را، کان شیرخوار
گیرد از دریا، گذارد در کنار

سنگ را گفتم بزیرش نرم شو
برف را گفتم، که آب گرم شو

صبح را گفتم، به رویش خنده کن
نور را گفتم ، دلش را زنده کن

لاله را گفتم ، که نزدیکش بروی
ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی

خار را گفتم، که خلخالش مکن
مار را گفتم ، که طفلک را مزن

رنج را گفتم، که صبرش اندک است
اشک را گفتم، مکاهش کودک است

گرگ را گفتم، تن خردش مدر
دزد را گفتم ، گلوبندش مبر

بخت را گفتم ، جهانداریش ده
هوش را گفتم، که هشیاریش ده

تیرگی‌ها را نمودم روشنی
ترس‌ها را جمله کردم ایمنی

ایمنی دیدند و ناایمن شدند
دوستی کردم، مرا دشمن شدند

کارها کردند، اما پست و زشت
ساختند آیینه‌ها ، اما ز خشت

تا که خود بشناختند از راه، چاه
چاه ها کندند مردم را به راه

روشنی‌ها خواستند، اما ز دود
قصرها افراشتند، اما به رود

قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس
دزدها بگماشتند از بهر پاس

جامها لبریز کردند از فساد
رشته‌ها رشتند در دوک عناد

درس‌ها خواندند، اما درس عار
اسب‌ها راندند، اما بی‌فسار

دیوها کردند دربان و وکیل
در چه محضر، محضر حی جلیل

سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک
در چه معبد ، معبد یزدان پاک

رهنمون گشتند در تیه ضلال
توشه‌ها بردند از وزر و وبال

از تنور خودپسندی، شد بلند
شعله ی کردارهای ناپسند

وارهاندیم آن غریق بی‌نوا
تا رهید از مرگ، شد صید هوی

آخر، آن نور تجلی دود شد
آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد

رزمجویی کرد با چون من کسی
خواست یاری، از عقاب و کرکسی

کردمش با مهربانیها بزرگ
شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ

برق عجب، آتش بسی افروخته
وز شراری، خانمان‌ها سوخته

خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند

رای بد زد، گشت پست و تیره رای
سرکشی کرد و فکندیمش ز پای

پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز
خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز

تا نماند باد عجبش در دماغ
تیرگی را نام نگذارد چراغ

ما که دشمن را چنین میپروریم
دوستان را از نظر، چون میبریم

آنکه با نمرود، این احسان کند
ظلم، کی با موسی عمران کند

این سخن (پروین) نه از روی هوی ست
هر کجا نوری ست ، ز انوار خداست

 

ادامه نوشته

برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن  

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن   ۩۩۩   

 

به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید،
نه به [ اجداد ] و [ گذشته ] خود !

در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت.

 

قفل فروشی میگفت:یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید ،منم خوشحال،هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید.هفته بعد ۲۰۰ تا،هفته بعد ۳۶۰ تا،بنده هم خوشحال و هم حیرتزده،هرچی هم می پرسیدم: اینا برا چیه؟ چیزی نمی گفت.

 

پرسیدم: اینا رو میفروشی؟ جواب نمیداد،کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد،،،معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی.یه روز گفتم: اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت.

زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکز روستا بود. پدر و عمویش دعانویس بودند.
میگفت: از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو، واسه دعا.
زنها بیشتر میان. مرد هم میاد. اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه.
واسه هر دعا، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم( سال ۹۲ بود )

واماندم.طبق قرار قبلی، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم: بارکلا، ایوالله، تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما.
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم. ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن،
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر! برای دعای مسلمین مومن

گفتمش! بخدا تو شایسته احترامی، تو خودت یه پا بیل گیتس هستی(به کجا چنین شتابان)

مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است، هیچ نگفتم و سکوت کردم،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم، خندید و گفت: ما چه کنیم؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند، چکار باید بکنیم،(اینچنین پرده بر انداخته ای ! یعنی چه؟؟؟

سکوت کردم، و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که (اشاعهء خرافات)پایان‌ ندارد...

  ۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

بشنو از چای چون شکایت می‌کند * از جدایی‌ها حکایت می‌کند

چائی گُلستان تا مرا گُل چیده‌اند *  استکان و نعلبکی مُل چیده‌اند

سینی آور شرحه‌شرحه چای داغ*تا بگویم شرحِ انسان های چاق 

هر که قافل شد ازین  نوشیدنی * بازجــوید چائـــیِ  جوشیدنی 

چائی در هر جمعیّت آماده است * جفتِ بدحالِ رعیّت ساده است 

هر کسی از ظنِّ خود چائی خورد * از فلاکت های رویائی خورد

سِرِّ من از چائی من دور نیست *شعر من در مثنوی پُـر نور نیست

آتش اینــجا چائی دَم می آورد *دوری از آتــــش چه کم می آورد

آتشِ عشق کمر باریک  را *  جوشش عشق خلوت تاریک را 

نی حریفِ هرکه از چائی بُرید * پرده‌هایَش پرده‌های ما درید

استکان باریک و تریاقی که دید؟ * همچو نی دمسازبا، ساقی که دید؟

نی حدیثِ چای  پرخون می‌کند * استکانش  عشقِ مجنون می‌کند

قهوخانه  روزها بی‌گاه شد * چائی ها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رَو چائی نیست * تو بمان زیرا جز اینجا جائی نیست

درنیابد چائی گُل دم  هیچ خام *هر سلامی را علیکی والسّلام

گر بریزی بحر را در استکان * چند خواهی؟ استکان در استکان 

استکان چشمِ حریصان پُر نشد * هرکسی  قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را چائی  ز جـامی  چاک شد* بعد نوشیدن همو چالاک شد

شاد باش ای چای نوش ای مشتری * ای طبیبِ وادی مااشتری

ای دوایِ حسِ   نامحسوسِ ما * چـائی : افلاطون وُ جالینوسِ ما

با لبِ دمسازِ چــائی جفتمی * من به قوری  گفتنی‌ها گفتمی

هر که اینک  از سماور  شد جدا *  بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

 مولوی رفت و گلستان درگذشت * بشنوید ازما (طریقت) سرگذشت

 

 

باده ات از دهــن افتـاد، بـزن چائی را  
مُـطربان هم بنوازند،خـوش آوائی را
بزمِ عشقی،شده برپا چهل وُ اندی را 
جاکــشـان ‌‌ کینهٔ نمودندبه هرجائی را
"نیست بر لوح‌ِدلم جز الف قامت یار"
مگرم هست، بگو نیست دگر نائی را
ماه زیبایی وُ در خاطره‌ام پـنـهانی 
کوش درخاطرمن نیست تماشائی را
شب تنهایی من در خم ابروی تو بود
جعد  مشکین  تو  یادآورِ  یلدائی را
چهره‌درچهرهٔ من انجمنی باز گشآ 
پا گشا : شاعرسرگشته تمنائی را 
چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ  عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را
 

 ۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩  محمّدمهدی طریقت 

✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

   

 

 

 

 

۩۩☫سالک شعر(طریقت ) پیشگان ۩۩

سالکِ شعر طریقت  شد حبیب

دستِ او باشد به دامانِ طبیب

آن طبیبِ معنوی سلطانِ دین

جلوه ی حق نورِ سبحانِ مبین

حضرتِ صاحب زمان شد ماهتاب 

بر سرابِ این جهان شد آفتاب 

از ولی‌الله خواهد روز و شب

وارهد زین مُلکِ پُر رنج و تَعَب

شادمان در این جهان وُ آن جهان

جان به جانان داد ، روحی شادمان

از بلای بی‌امان کو خسته نیست

با خور و خواب و هوس دلبسته نیست

سیرِ باطن می‌کند با بالِ جان

هر کجا خواهد عیان و هم نهان

شاعـرِ شعر (طریقت) پیشِـگان 

گشته گلشن ، در شریعت ریشِگان 

  غزل مرغ خوش‌آوای شباهنگ
غزل زیباتر از گل‌های هفترنگ
نگاهت جلوهٔ اردیبهشت است
غزل زیباتر از سنتور و از چنگ
مپوشان چهرهٔ گُلروی  خود را
مزن برقلب مجروحم دگر چنگ
دل من می‌کند هر دم هوایت
غزل دانی تو احوال دل تنگ؟
غزل آنگه  که از من شوی دور
گمانم رفته ای هشتاد  فرسنگ
غزل نقشِ ‌رُخَت نقشی دل‌انگیز
مثالِ  صفحه‌های خوب ارژنگ
در این دنیای رنگارنگ دل من
شده  آینه ای آئین  بی‌ رنگ

برای خودم و دوستان و دشمنانم .. آرامشِ پس از دوام آوردن رو آرزو میکنم .. 

وقتی که مسیری که در اون پوکیدی .. به سرانجام میرسه و تو میبینی  هر چقدر هم تکه تکه و شرحه شرحه.. اما .. دووم آوردی .. دیگه میبینی که بالاخره تموم شد ..و تو با همه ی از دست دادن ها .. باز خودت رو بدست آوردی .. یه خودِ دیگه  .. برای دوستان و دشمنان داشته و نداشتم .. برای خودم .. اون آرامش رو آرزو میکنم :)

 

۩۩۩☫اشعار/ دیوان(طریقت )آئین آ رامش (برآستان جانان)امتداد ☫۩۩۩ 

هر بار که می کوشم در کارگَه  تدبیر

شعر از پی شعر آید زنجیر پیِ نخجیر

با اَهلِ (طریقت) شو در معرکه  تقدیر

چالاک تر از آهو بی باک تر از شمشیر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ


 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

    ادامه  مطلب  

 

 

ادامه نوشته

برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن

۩۩۩ ☫ برآستان جانان (اشاعه خرافات ) اسلام مدرن   ۩۩۩   

 

به تفکر و اندیشه خود مفتخر باشید،
نه به [ اجداد ] و [ گذشته ] خود !

در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند یک ژاپنی آینه ای در مزرعه خود پیدا کرد،وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را به منزل برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد. او هر روز وارد آن اتاق می شد و آینه را نگاه می کردو به یاد برادر مرحومش اشک می ریخت.

قفل فروشی میگفت:یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید ،منم خوشحال،هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید.هفته بعد ۲۰۰ تا،هفته بعد ۳۶۰ تا،بنده هم خوشحال و هم حیرتزده،هرچی هم می پرسیدم: اینا برا چیه؟ چیزی نمی گفت.

پرسیدم: اینا رو میفروشی؟ جواب نمیداد،کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد،،،معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی.یه روز گفتم: اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت.

زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکز روستا بود. پدر و عمویش دعانویس بودند.
میگفت: از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو، واسه دعا.
زنها بیشتر میان. مرد هم میاد. اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه.
واسه هر دعا، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم( سال ۹۲ بود )

واماندم.طبق قرار قبلی، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم: بارکلا، ایوالله، تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما.
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم. ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن،
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر! برای دعای مسلمین مومن

گفتمش! بخدا تو شایسته احترامی، تو خودت یه پا بیل گیتس هستی(به کجا چنین شتابان)

مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است، هیچ نگفتم و سکوت کردم،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم، خندید و گفت: ما چه کنیم؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند، چکار باید بکنیم،(اینچنین پرده بر انداخته ای ! یعنی چه؟؟؟

سکوت کردم، و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که (اشاعهء خرافات)پایان‌ ندارد...

   ۩#خــُلدستان طریقت (خرافه پرستی+اسلام مدرن )۩#  محمد مهدی #طریقت