خلدستان:باشعرخَموش شد (طریقت) آوازه یِ جاودانه از تو
پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"
شعری که آیاتی زِ ایمان در غزل شد
اُسطور ه هایش ، نام قرآن در غزل شد
وقتی که بغـــــض ابر را جدی بگیرند
هنگامه ی توفان بــاران در غزل شد
آنگه برای لمس آرامــــش نیاز است
رگبار باران ، اُوج بحران در غزل شد
شعری که لبریز شلوغی ها نباشد
خُنیاگر شعر غزلـــخوان در غزل شد
فرق است بین دل بریدن با ( طریقت)
شعری سرودم جانِ جانان در غزل شد
ح(طریقت)=>محمّدمهدی طریقت
برگزاری مسابقات به مناسبت هفتادوهفتمین سالگرد استقلال اندونزی/ رویترز

سلفی گرفتن راهبه های کاتولیک با پاپ فرانسیس در حاشیه موعظه هفتگی پاپ در واتیکان/ EPA

جشنواره بالن در بریستول انگلیس/ رویترز


کارناوال خیابانی در شهر مادرید اسپانیا/ نورفوتو

جشن روز استقلال در کلکته هند/ SOPA

یک بازار شناور در منطقه باریسال جنوبی بنگلادش. از این منطقه به عنوان "ونیز بنگلادش" یاد می شود./ زوما

کاشت گیاه مانگرو برای محافظت از ساحل در برابر آسیب های بیشتر در یک جنگل حرا در اندونزی/ EPA

بزن باران که! شاعــر باتو یارست
خـروشِ اشـکِ "لیـلا" در بهارست
بزن باران که! مجنون گشته فرهاد ُ
"طنیـنِ" نـالهاش در کوهسارست
بزن باران که! خسرو رفته از یـاد
نــگاهِ تـلخِ "شـیرین" بــرقــرارست
بزن باران که! دنیا مستِ خوابست
غروبش غرقِ کابـوس وُ غبارست
بزن باران که! دل "تنـــها" نِشَسته
قرارش "زندگی" در روزگــارست
بزن باران که! غُربت سهمِ یـارست
بهـایِ دوری از شــهــر وُ دیـارست
بزن باران (طریقت) !در کویرست
کویر "شعرِ" دریـــا "شوره زارست"

![]()
۩#خــُلدستان طریقت ( #غزلواره قصاید )۩# محمد مهدی طریقت
۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩