میلاد پیامبر رحمت (ص) و امام جعفر صادق(ع)

۩۩۩السلام علیک یا رسول الله (صَلّی اللهُ عَلیهِ وَآله وسَلم ۩۩۩

اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست

دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست

روز میـلادت شدم مست می عرفان تو

آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو

در جهان نقش محمـّد( ص ) بی گما ن

هست نقش جمله ی پیغمبران

حی داوردادش این نقش عظیم تا بشوید سعی شیطـان رجیم

از بــرای رونـــق بـازار شـــمع افضل اَلاعما ل دراوگشت جمع

شد عیـان پاکیزه رخسا ری نکو گنبـد خضراء اَسرارش بگو

آ یه ی فتح و یزَکیهم ز رب فکـــر تعلیم خلایق زیر لب

خو د رها بر خد مت مردم بسی ا ین نیـاید بی دریغ از هر کسی

انبیا هر یک بشارت دا ده اند مصطفی را در حـــدیث آورده ا ند

چون محمّد( ص) وارث نقشی نکوست،بر سریر معرفت مآوای او ست

گر به اَمرش عـا لمی دانا شود آ د می فرزانه و برنا شود

امتی را کرده گویا رستگـا ر ملتی دارد ،همیشه برقرا ر

هرچه باید برفروزد از ضمیر می رساند بر صغیروبرکبیر

هر دَم این ره توشه می گردد به پا خوشه از گندم برویاند ،خد ا

بنـده ی حق اند مردان خدا ذ کر حق دا رند تا روز جزا

کرد گا را، کرد گاری کرده ای پیک رحمت را تو یاری کرده ا ی

مزد اگر بســـیار و کار آسان بُدی ، کِی ابو القاسم مقام این سان شد ی

ای رضای حق، قرین کار تو دولت جا وید نرم ا فزار تو

حق ، محمّد(ص) راسزد در رهبری مطلق پیغمران ، پیغمبَری

گردش چرخ وفلک باطل مدان با محمّد( ص ) می شود کامل جها ن

از صفات فطرت و روح و روان نقش استـاد ازل کامل بدا ن

گروِ را نام محمّـد(ص ) داده ا ند اِ سم اَحمـد را مجد د دا د ه اند

اِ سم احمد بر ابو القاسم نهـاد مهدی ( عج) از نیک اختر قائم نها د

ای کریم پاک ، کا مل داوری خاتم ، ختم رسل ، پیغمبری

فخر عا لم گشت نیکو اختری اختران آ سمان را سروری

ای " طریقت " آفرین گو آفرین

آ فرین، بر آن پیمبر آفرین

ادامه نوشته

ما، اهلِ (طریقت)را تا خــواب وُ  خورم سوری

 

 

۩۩۩ ☫   ما اهل(طریقت)رت خواب وُ خورم سوری   ☫ ۩۩۩ 

اِمــروز زِ  دل تنـگـی جــایـی دِگــرم سوری
هرلحظه ز بی صبری شوریده سرم سوری
از آتـش آن دلبـر جـان بـر لـب وُ  لـب بـرهم
گَـه نعـره‌زنم شوری گه جامــه‌ دَرَم سوری
چون دایــرهٔ ی گــردون گر در نگری در من
در، دایرهء گرداب هم خیـس وُ تَـرم سوری
چندان که در این دریا می‌جویم و می‌پویم
از آتش دل هــر دم لب‌خشــک‌تَـرم سوری
از بسکه به سرگشتم با چـرخ فلک گشتم 
چـون چــرخ فـلک دایم زیـر وُ زِبَـرم سوری
در رهــگذرت جانا  خاکی شـده ام یکسان
باشــد  که برون آیی از  رهــگذرم سوری
بر خاک درت زانــم آتشـکده ی خــشمی
در بنده ی آتشگه  من چِفتِ  درم سوری
نی نی که نمی‌خواهــم کز من اثری ماند
آن به که در این وادی گــرما  اثرم سوری
تــا در ره تـو مـویی هــستیم بـود بـاقــی
صـد پرده از آن مویی آتــش نــظرم سوری 
باشمع سحرگاهی می‌سوزم و می‌سازم
چــون صبــح بــرآ آخر تــاجِ  سحرم سوری
در مــاتـــم هــجر تــو از بسکه کـنم زاری
زیر بُن هر مویی من جـــلوه  گرم سوری
گر آب خورم روزی صد کوزه بگریم خون
گر قوت خورم یک شب خون جگرم سوری
خاکسترم از بستر خشت است مرا بالین
ور هیچ نخفتم مــن خوابــی دگرم سوری
خون جگرِ شاعر خورد این تن وُ خفت ای جان
ما، اهلِ (طریقت)را تا خــواب وُ  خورم سوری

 

          ۩#خــُلدستان طریقت #قصاید  )۩#  محمد مهدی طریقت          

تو را به اهل(طریقت) امیدواری هست

 ۩۩☫مقام اهل(طریقت) اشعار ۩۩

یاطبیب من لا طبیب له،یا حبیب من لا حبیب له@-}--

تو پادشاهِ منی ، مستمند دربارم

اگر تو رحم کنی بر دو چشم خونبارم

مرا اگر به جهنّم بیفکنی معشوق

دوباره نعره برآرم که دوستت دارم

ردای عفو برازنده ی بزرگی توست

وگرنه من به عذابت بسی سزاوارم

امید من به خطاپوشی تو آنقدر است

که در شمار نیاید گناه بسیارم

تو را به اهل(طریقت) امیدواری هست

اگر به حدِ  تمام جهان خطاکارم 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 ۩ خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩

ادامه نوشته

دوبیتی (اشعار- خُلدستان) +برآستان جانان   اهل(طریقت) حکایت

 ۩☫ بدون شرح (طریقت)مترسک ها ۩۩۩ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

رخی از غصّه چون  پاییــز خوبست 
 دلی از مهــــر تو  لبریــز خوبست

زِ   درد هرشبِ این سینه سوگند
به غیر از عشق تو پرهیـز خوبست

 

ما از مترسك ها كمتریم
آنها نمادِ زندگی  بودند و زندگی را بازی می كردند
امّا ما زندگانی هستیم که مرده به گونی می كنیم و مرده ایم

 

 

 

گل نسرین.. 

 

دوباره فـــرصت بودن، به دعوتی ناگاه
دوباره حکمــت ولی مانده در غبار گناه
صدای ناب اذان، فصل رویشی دیگر
دوباره �اَشهد ان لا اِلهَ اِلاّ اللّه‏�
دوباره خلوت و سجاده ‏ای به وسعت اشک
تمام حجم دلم، آتشی به گرمی آه
وَ جانمازی و مهری و رشته‏ ای تسبیح
تمام هستی یک قلب، کارنامه سیاه
درست آمده این دل، نَه، اشتباه نکرد
نداشت جایی و آورده است بر تو پناه 

 

 
         ۩#خــُلدستان طریقت #غزلیات  )۩#  محمد مهدی طریقت  

 ادامه  مطلب  ...یکی برای همه#همه فدای یکی <<<<...

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت  

ادامه نوشته

واژه ها اهل(طریقت)در ردیفِ مَرد شد

۩۩☫اشعار/ شهریور(طریقت) اینچنین ۩۩

خــاطـراتم چهـار فصلش جملگی با درد شد

ماه هایش بی بهار وُ صفحه هايش زرد شد

پيش از اين حتی رديف شعرهایم خسته بود

آتش وُ خاكستر وُ دود وُ غبار وسرد شد

ناگهان اَفکارِ من درمن شِكُفت

شادی و شيدائی گلهـا بهارآورد شد

ديدم آن ليلاي شورانگيز صحرا گَرد را

تازه فهمیدم چرا مجنون بيابانگرد شد

شعرهایم جملگی از لیلی وُ مجنون شدند

واژه ها اهل(طریقت)در ردیفِ مَرد شد ✍️ حمید

محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(ابن یمین )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

زتوصیفت(طریقت)  ماند عاجز (خُلدستان)

 

 ۩۩۩ ☫  زتوصیفت (طریقت)مانده عاجز   / خلدستان ☫۩۩۩

فروغ دشت ایـــرانی معلم      صفـــا بخش دل وُ جـــانی معلم
شعاع شمع  درصحن وُ شبستان  تو خورشید درخشانی معلم
کــتاب آفرینش را در عـــالم         تو آغــــازی تو  پـــایانی معلم
نسیم آموخته از گلشن جان    شمیم بـــاغ وُ  بســـتانی معلم
در اقلیم قلم بر اهل دانش       دلیـــل راه وُ   بُـــرهـــانی معلم 
زلال چشمه ســاران محبّـت         شـروع  بـاغ و بـارانی معلم
بُود  سرشار  در پیمانه ی دهر     سفیر عهد وُ   پیمانی معلم

برای زِ بعد خلقت حوآ وُ  آدم      طبیب درد و درمـــانی معلم
از اقلیم فنا وُ جهـــل وُ ظلمت   رهایی بخش انسانی معلم
پی افکندی بنای عشق و ایمان   نباشد این بنا فانی معلم
تو کوه سربلندی از نجابت        بری از عجز و نقصانی معلم
سرود جاودان بزم عـرفان          بهارِ  لطفِ   یــــزدانی معلم
بمانی جــــاودان با نام نیکو   تــــو  تنها مرد میـــدانی معلم
زتوصیفت(طریقت)  ماند عاجز 
تو بسم الله قرآنــی   معلم

  

۩۩ ☫یادشهر خوانسار آیدهمی☫ ۩۩۩  

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bism/3.gif.به نام خدا-سیاهنویس 

 

شهرِخوانسارست وُ خُلدستان بُــوم

زاگرس را گشته پُـــر آوازه چُــوم

شـهــرِ شعر وُ  مکتبِ  ملّای روم

شدعسل شیرین (طریقت)قاب  مُوم

***

یاد شهــر خوانـــسار آید همی

 بوی جوی وجویبار آیدهمی

نصفهـان شد مَهد فرهنگ وهـنر

نیم دیگر خوانـسارآیدهمی

جاودان می گردد «اَحلی مِن عسل»

 پایتـخت،اینجابکار آیدهمی

خوان لطفش جـَنت روی زمـیــن

 یاد گـار ا ز کردگار آیدهمی

یاد گــــار از کــردگـــارمـــــاندگار

 دم بـدم در روز گار آیدهمی

عرش وفــــرش ازآسمان آیدفرود

 ازیمین و از یـَسار آیدهمی

قاصدکهـــا، ای سبکبالان دوست

مـژده ی فصل بهار آیدهمی

فــرودین ،اردیبهشتِ این زمین

 از دَمن صـــوت هَزار آیدهمی

نغمــه های بلبل از گلــزارهــا 

بوی عِطر ازکوهسارآیدهمی

نغمه می آیــد ز هــر جنبنده ای

شکر نعمت آشکار آیدهمی

قمریان با چَهچَه و آهنگ خوش

 چون نوای چنگ وتارآیدهمی

لاله های سرنگون خوش مرام

 در بـهـــاران یاد  یار آیدهمی

شُرشُر آب زلال از کـوهـــسار

انجـمن از هـــر دیار آیدهمی

از درون خاک پر فیضش یقین

 بهره های بی شمار آیدهمی

مرده،آنگه زنده گرددبی درنگ

  سوی جنت رهسپار آیدهمی

مـردمانی دارد از دوران  خضر

   آب حَیوانش به بارآیدهمی

شمـع میلرزد درو ن کلـــبه ها

میهـمان از هـر کنار آیدهمی

از (طریقت) شرح وصف شهر ما

                   یادگـاری مـــاندگار آیــد همی 

 ۩۩۩ خُلدِستان طریقت۩۩۩ 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩  

حمید     محمد مهدی طریقت   جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

  ۩خــُلدستان طریقت (بازنشسته )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

حمید(طریقت)

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

 

  ۩#خلدستان طریقت ( صفحه معلّم )۩  محمد مهدی طریقت  

ادامه نوشته

دل جفنگ است (طریقت) تو اگر برگردی

۩۩۩ ☫ دل جفنگ است (طریقت)تو اگر برگردی ☫ ۩۩۩

شعرم اندازه ی یک بیت برایت تنگ است
آنقدر تنگ که با هر غــزلی در جنگ است

آنقدر جنگ که با هر غزلی دور شدی
مثنوی یافته ام بافته صد فرسنگ است

به غزلهـای منِ شیفته عادت داری
چون تو معشوق برای منِ عاشق ننگ است

مشکل انگار رقیب من و دلتنگی نیست
چشمهای تو پر از وسوسه نیرنگ است

غزل از این همه نامردی تقدیر شکست
هرچه سنگ است برای منِ شاعر لَنگ است

این غزلها اثری در تو ندارد انگار
شده ام شاعر وُ انگار دلت از سنگ است

دل جفنگ است (طریقت) تو اگر برگردی
می شود دید که این شعر پُراز آهنگ است

حـاضرم بــاده بریزم که تو درمان بشوی

حالت شاعـریـم را سر و سامان بشوی

می شوم خاک قدومت که پر از گُل بشوم

خاکِ ره می شوم اینجا که تو باران بشوی

در دل شعــر فقط جُور کنِ قـــافیه ام

می نویسم به ردیفی که تو یاران بشوی

غنچهٔ دل شده پژمرده ز بیداد خزان

کاش از ره برسی فصل بهاران بشوی

خوب دانم که تو ماهی و چو عاشق گردی

خال تک در ورق جمله نگاران بشوی

یا زلیخا بشو، لِـیلیِ مجنون صفتان

گرچه یوسف بشوم باز تو کنعان بشوی

آسمان دل من صاف و زلال است ولـی

در سماوات دلم زهره وُ کیوان بشوی

همچو دُری و تو را قدر و بها بسیار است

خالقت خواسته تا لولؤ و مرجان بشوی

خلقتت کرده خدا از سر فرصت تا تو

صاحب طرهٔ گیسوی پریشان بشوی

شاعرم اهلِ(طریقت) برسی راحت جان

به دلم همچو گلی ساکن بُستان بشوی...

۩۩۩ ☫ تو با هجران (طریقت) را بزن آهنگ دلتنگی ☫ ۩۩۩

چقدر شعـر سرودم قلمم شاعر شد
قلمِ ســوختــه ای ســاحــرهٔ نــادر شد
گفتمت عاقل این جمع تو بودی پی ازین
گفت: از عشق زلیخـا ز گنـه طاهر شد
پس این شـعر سـرایـم زِ بیــانِ یـوسـف
آدمی سوخته فـرهــاد بسی قــادر شد
بعد ازین عاقلِ محنون همه رِندان مغـان
از ازل لیلیِ شیرین زلیخـابه ابدظاهر شد

بــــــــسم الله الرحــــمن الرحـــــیم*قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.(آل عمران/۲۶)

خمارم یارِ فرزانه تورا مستانه می خواهم

شب آمد یارِ خُمخانه تو را دیوانه می خواهم

در آن تاریکــی مطلق تــو را پیدا کـنـم زورق

میان رقص هر آهنگ من آن جُنبانه می خواهم

قلم را تا تَــهِ آخر فــرو کــرد است در ساغر

خرابت گشته ام ساقی من آن شاهانه خواهم

شبیه آن قلــمدانی قـــلم را در میــان داری

طبیب وادی عشقم شب میخانه میخواهم

بیــا بانـو غزل بانو نگــاهی برنــگاهم کن،

توسل کن تو بر ساقی تو را مردانه می خواهم

تو نی داود من بودی چنین مست و غزلنوشی

من آن گلواژه ی چاکت من آن پیمانه می خواهم

مرا ای دختِ پاییزی شدی اینگونه آشفته

بیا ای مو پریشانم ! دمادم شانه می خواهم

تو با هجران (طریقت) را بزن آهنگِ دلتنگی

رفیق وصل وُ مهجوری تو را درخانه می خواهم

محمّد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

<<< ادامه مطلب <<<<

عاشق "از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گُذَری؟!"
به گمانم پس ازین خسته وُ بی بال وُ پری!!

"قَفَسَت" سَرد وُ دلت گَرم وُ نگاهت شَبگَرد!
چِه طلوعی! چه غروبی! چه نمازِ سَحَری؟!

مگر از کوچِ "زمستانیِ" خود، واماندی؟!
اینچنین "حَبسِ" دِی وُ بهمنِ "بُرجِ" دِگَری؟!

همه جا، دانه‌یِ غم بود وُ نبود از تو خبر؟!
کو "پرستویِ" دماوندِ "چرا بی اَثری!"

چه "ستم‌ها" تو از این "خانه‌بِه‌دوشی" داری؟!
چه "نوائی" چه فَغانی! چه خُروش وُ خطَری!

مگر از بارِ غمم، "بندِ" دلت پاره نَشُد؟!
به؛ گناهی که نَکَردی ؛ تو بگو مختصری!

غمِ "آب" وُ غمِ "نان"بُرده زِ اَنَفاس ‌رَمَق،
به چه شُوقی بِنِویسم، غَزل جِن و ُپری

مگر از جانِ خودت سیر شدی مرغِ عَزا؟
که "بِبُرَّند" سَرَت را بِه؛ دلیل وُ "نظری"؟

واعظان‌ جلوه‌ به محراب‌ و‌ُ به منبر‌ کردند
می ‌فروشند همه: مال خری "بار " بری

به چه شهری بِرَوی یا به کُجا بُــِگْریزی؟"
ای حقیقت زِ غزلهای(طریقت)چقدربا‌‌خبری!

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

شبیه بت شدی آنقدر هم هتاک لازم نیست!
فریدون را تبر بر دوش ولی ،ضحاک لازم نیست

یکی با ریشه بودن را که وحشتناک لازم نیست
برای قد کشیدن آفتاب و خاک لازم نیست

نفس هایم شبیه شهر طهران پر از دود ست
به رغم زندگی کردن هوای پاک لازم نیست

یکی در من شبیه من که دلخسته است از حاکم
به قصد بازگشتن کنج عزلت، لاک لازم نیست

درون خمره ای از می هزاران میل جوشیدن
تو را چون خون سرخی بر رگان تاک لازم نیست

سوار اسب می تازی به من چون پادشاهانی
برای فتح این اقلیم ،گرد و خاک لازم نیست

بنازم دلبری این غزالی را که مثل ماه
پلنگِ منزوی صیاد بی بنیاد ینه چاک لازم نیست

عجب زخمی به خود دارد دل آن طرز نگاهت را
شراب کهنه ی شیراز چرا تریاک لازم نیست

یکی چون من مشاعـر می شود اما برای شعر
بریدن از تعلق ها(طریقت) ، پاک ، لازم نیست

↘<<< ادامه مطلب<<<<


۩#خــُلدستان طریقت ( #غزل )۩# محمد مهدی طریقت <<<ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار(طریقت) چرا عشق

 

 ۩☫ اشعار(طریقت) چرا عشق ۩۩۩ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

سر می کشد از حنجره  گلبانگ  تو تا عشق

هر شب من و دیدار در این پنجره با عشق

 از خستگی روز همــین خواب پر از راز

کافی ست مرا، از همه ی خواسته ها عشق

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش، همه ذرات هوا عشق

 بیـدارم اگـر دغدغه ی روز نمی کــرد

ازشعله ی ما سوخته بودی همه را عشق

پــژواک خودم بــودم و خــود را نشنیدم

ای هرچه ندا، هرچه صلا، هرچه صداعشق

 آزادگـــی وُ شیــفتگی، مـــرز نـــدارد

پیدا شده ای از خودت آزاد وُ رها عشق

 یا درد و یا شــعبده بــازان سیاست؟

دیگر نه وُ هرگز نه،وُ امّا نه  که یاعشق

 وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه به تمنّـا همه جاتو، همه جاعشق

 پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم از همه مخلوق، چرا عشق

 

 

تو را دارم ای گل، جهان عشق را 
تو تا با منی، جانِ جان عشق را 


چو می‌ تابد از دور انوار تـو
کران تا کران آسمان عشق را 

چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پُر از ارغوان عشق را


کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بی‌ کران عشق را 

روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است


چه غم دارم از تلخی روزگار
شکر خندهء آن دهان عشق را 

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت 

       ۩خــُلدستان طریقت(  جدید  )۩

خــُلدستان طریقت  ( شهریور:1400خورشیدی) ۩ # محمد مهدی طریقت 

     ادامه  مطلب   

ادامه نوشته

امیدِ خاطرِ اهلِ(طریقت) جانان !

 

ستاره دیده فروبست و آرمید، اِنگار
فروغ نور به رگ های شب دوید، انگار

 ز بس به دامن شب ، اشک انتظارم آمد
گل سپید شکفت و سحر دمید، انگار 

شهاب یاد تو، در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو، خطﱢ زر کشید،انگار 

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید، اِنگار 

به وقت مرگ، اگر تازه می کنی دیدار
به هوش باش که هنگامِ آن رسید، انگار 

نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین گشت
بیاکه دست سحر دانه دانه چید، انگار

امیدِ خاطرِ اهلِ(طریقت) جانان !
مرا مبین که شدم نا امید  ،امید، اِنگار

 

 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩#  محمد مهدی #طریقت<<ادامه مطلب

ادامه نوشته

محو و فانی بنگر شاعـرِ (خُلدستان ) را

  

    ۩۩۩☫  اشعار/آقای(طریقت) بخدا چائتان از دهن افتاد ۩۩۩  

در انجمنِ شعر  مسیرش به من افتاد
ناخــواسته در تیـر رَس انـجمن  افتاد

در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان وُ سپرم از سخن افتاد

بی دغدغه ، وُ هیچ نبردی شدم آرام
در دام دو اَبـرو  وُ  دو شمشیر زن افتاد

می‌خواستم از او بگریزم ، ولی افسوس
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد

لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هموطن افتاد

درگیر خیالات شدم راهزنــی  گفت:
آقای(طریقت)بخدا چائتان از دهن افتاد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جلوه ی روی نکوی تو عیانست هنوز  

دیده بر چهرۀ ماهت نگرانست هنوز  

هر کجا پای نهادم اثر عشق تو بود 

جلوه‌گر روی تو در ملک جهانست هنوز   

پرده‌دار حرم وصل تو بودم همه عمر

لیک رخسار نکوی تو نهانست هنوز  

ذره‌ای نیست که از مهر تو باشد خالی 

در دل ذره فروغ تو عیانست هنوز  

کعبه و قبلۀ آمال دل و جان منی 

عرش دل مسکنت ای مونس جانست هنوز  

مرغ شیدای دلم محو گل روی تو شد 

همه شب تا به سحر، نعره زنانست هنوز 

 هر که در کوی خرابات گذارد گامی 

مست و بیخود ز می رطل گرانست هنوز  

محو و فانی بنگر شاعـرِ (خُلدستان ) را  

 پاکبازِ  حرم پیر مغانست هنوز    

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت    ۩خــُلدستان طریقت(  جدید  )

ادامه نوشته

وابسته ی اَشعار(طریقت) بشوی«شاعر»

 

 ۩۩۩ ☫ وابسته  اشعار (طریقت)بشوی   / خلدستان ☫۩۩۩

محکوم به باده، بی خیالی شاعر

یک جمله ی تا ابد سوالی شاعر

 با شعر، غزل برای این اهل محل 

اما نروی، از این حوالی شاعر

 در مملکتی که طعم خودن نچشی

دنبال دلیل وُ احتمالی شاعر

 سی سال، تمامِ رنج وُ محنَت چه شود

سی سالِ دگر ، شعار خالی شاعر

 با این همه شعر، پیش او در گیرِ

بیماریِ لا علاج لالی شاعر ...

 او عشقم و عمرم و عزیزم باشد

آن وقت خودت... جنابِ عالی شاعر

وابسته ی اَشعار(طریقت) بشوی

سخت است که از کوه ، کویری شاعر!

  ۩#خلدستان طریقت ( صفحه شاعر)۩#  محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

به انتظار کسی نیستم به غیر شعر و غزل   /طریقت/دوبیتی

 

 ۩☫  به انتظار کسی نیستم به غیر شعر و غزل   /طریقت/۩۩۩ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

در عشق باده نوشان، جانانه گیر وُ سرکن 
بیهوش  باش وُ  ازما ، پیمانه گیر وُ سرکن

در شعر باده پرور، اَشعارِ  باده سرور
فرزانگانِ این ره ، افسانه گیر وُ سرکن

تصویر تابلوی اللهم عجل لولیک الفرج

به انتظار کسی نیستم ، به غیر شعر وُ غزل

چو در قرار کسی نیستم ، به غیر شعر وُغزل

اگرچه دور و بَـــر من پُــر است از آدم
ولی کنار کسی نیستم،
به غیرشعروُ غزل 

  به پای درددل هیچکس نمی‌مانم
 که غمگسارکسی نیستم به غیرشعر وُ غزل

تو نیستیّ و کمی ســـر به زیرتر شده‌ام
نه! شرمسار کسی نیستم به غیر شعر وُ غزل 

 ترانه های (طریقت) چو انتظار منست 
در انتظار کسی نیستم به غیر شعر وُ غزل  

 

۩۩ تا اوج در مسیر (طریقت) بیا بیا ۩۩۩ 

 پرواز در هوای خیال تو دیدنی

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی

خم شد، شکست پشت دل نازکم  ولی

بار غمت  عزیز تر از جان  کشیدنی

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی

تا اوج ، در مسیر (طریقت) بیا، بیا

با بال های عشق تو پرواز  دیدنـی

  

  ۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

.

ادامه نوشته

اهل (طریقت)اَر به نگاهی بسنده کرد

۩۩۩ ☫  اهل  (طریقت)  ار به نگاهی بسنده کرد ☫ ۩۩۩  

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

هنگام جلوه نیست، به آهی بسنده کن

آری، پِگــاه، گاه به گاهی بسنده کن

درد وُ دلت همیشه بامَه وُ مهتاب می شود

زین  روزگـار  ! به چاهکَن چاهی بسنده کن

دستت به گیسوان رهایش نمی‌رسد

از دوردست‌ها به نگاهی بسنده کن

سرمستی صواب اگر کارساز نیست

گاهی به آه بعد گناهی بسنده کن

اهل (طریقت)اَر به نگاهی بسنده کرد

تنها به یاد چشم سیاهی بسنده کن 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

خــُلدستان طریقت  ( صفحه :جدید )۩ #

 

ادامه نوشته

می ناب  از قلم ناب(طریقت) می جست +در ادامه مطلب=>خُلدستان=قلم

۩۩☫ اشعار:شاعر   /طریقت/حکایتقلم  ۩۩۩ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

می سرایم غـزلی باز به اصـرار قلم 
عاشقی زرد شدم سخت هوادار قلم 

عشوه  می راند وُ من باک ندارم زِ  وَرق 
کِی  توانم بزنم دست به انکار  قلم 

چو نکه رفتی همه شهر مرا پس زده است 
بعدِ تو هیچ کسی نیست خریدار قلم 

می نویسم غزلی باز به اصرار دلم 
مدتی هست شدم سخت گرفتار قلم 

ناله می کردی  وُ من باک ندارم زِ وَرق  
شرح مشرح برانم همه  اخبار قلم 

تو غزل بودی وُ من صید غزالان کردم  
بعدِ تو هیچ کسی نیست به پندار قلم 

من که اصلا به درک فکر قلم باش که بود 
 سرنگون بوسه زنان عاشقِ تبدار قلم

واژه تبدار شده، قافیه تبدار شده ،  
می روم تا بشوم باز عزادار قلم

واژگون می رود اِنگار قلم گشته نگون  
شاعری سخت شدم سخت جلودار قلم

 

با رعد  وُ برق وُ صاعقه وُ  باغِ بی‌ثمر 
دارد  به گوش می‌رسدم ضربه ی تبر 

 بر قامتِ تمامِ  درخـتانِ  این گُــذر 
«دار»ی در انتظارِ طنابی‌ست مختصر 

اینجا شکوفه ها همه  آمال وُ آرزوست
جادُو کنان به فرچه  وُ  جارویِ رفتگر 

پامال می شود اینجا  نسیم حُسن 
سرپاسبانِ،فرّ وُ همائی ست سربه‌سر

تاریخِ ماست آنچه به تقویم  می رود 
صد ها هزار «شاید» وُ امّا ، چرا؟ «اگر»

حک می کنم به  سلسله جنبانِ این وطن 
فردا هزار وُ چهارصد وُ چهار  تازه‌تر 

 شرح (طریقت)است قلم می زند به مِهر  
فردا   قرارِ  سلسله جنبانِ  در خبر  

 

۩۩☫ اشعار:شاعر   /طریقت/حکایت قلم  ۩۩۩ 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

می سرایم غـزلی باز به اصـرار قلم 
عاشقی زرد شدم سخت هوادار قلم 

عشوه  می راند وُ من باک ندارم زِ  وَرق 
کِی  توانم بزنم دست به انکار  قلم 

چو نکه رفتی همه شهر مرا پس زده است 
بعدِ تو هیچ کسی نیست خریدار قلم 

می نویسم غزلی باز به اصرار دلم 
مدتی هست شدم سخت گرفتار قلم 

ناله می کردی  وُ من باک ندارم زِ وَرق  
شرح مشرح برانم همه  اخبار قلم 

تو غزل بودی وُ من صید غزالان کردم  
بعدِ تو هیچ کسی نیست به پندار قلم 

من که اصلا به درک فکر قلم باش که بود 
 سرنگون بوسه زنان عاشقِ تبدار قلم

واژه تبدار شده، قافیه تبدار شده ،  
می روم تا بشوم باز عزادار قلم

واژگون می رود اِنگار قلم گشته نگون  
شاعری سخت شدم سخت جلودار قلم

ح.(طریقت)   جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگجدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

  

۩۩۩ ☫ قلم،ورق(طریقت)حکایت  ☫۩۩۩

 

۩۩ای (طریقت)می نگاری اشک جانسوز قلم /اشعار☫۩۩

برگ ریزان شیوهء عشقِ  مـلال انگیز باش
برگ ریزان قصـه ی دلشوره ی پاییــز باش 

پیش از آنکه آذر و آبان رسد از گَــرد راه
کوچه های مِهـرِ را از رنگ هـا لبریز باش

کس نگیرد عیبی از رخـت عروس فصلها
با همـه یک رنگیت  نقـاش رنگ آمیـز باش

خش خش گلواژه هادر داستان برگ و باد
صحنهء برپائیِ  ،   آئین  رستاخیز باش

رد پاهای جنون بـر برگ های رنگ رنگ
استنـاد مُستند از حملـه ی چنـگیــز باش

بــر سـر قبرِ شقـایق در گــذرگاه خـزان
خونِ سُرخ لالـه ها بـر نیـزه های تیز باش

ای (طریقت) می نگاری  اشک جانسوز قلم
دائماً آمیـزه ای از نکتـه هـای ریـز باش  

  

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت   

 

 

قلم یادی زِ یاری دلربا داشت

 ورق افسوس دردی بی دوا داشت

قلم عمری بدست شاعر شوخ

برای دولت او یک لا قبا داشت

قلم می گفت شرط عاشقی را

 ورق اندیشهء شاه و گدا داشت

قلم ، در   یادِ  یارِ ، جام صهبا 

ورق ،اندیشه ای با ناخدا داشت 

به نقل از قصه های آسمانی 

دوصد معشوقهء حوانما داشت

شده یک داستان سینمایی 

هزاران عاشقِ آدم نما داشت

بلایی آسمانی،گشته نازل 

پلشتی مدرک آی دکترا داشت

قلم پرسید از وضع (طریقت)  

ورق می خود وُبانگِ ربّنا داشت*  

_______________ 

*پَ. نَ .پَ:مفهوم   ورق می خود وُبانگِ ربّنا داشت= :تراوشات قلم در کام ورق می شد،جهت دریافت مفهوم کاملتر رجعت به مطلع توصیه می شود  در مطلع:قلم=(دلربا) ...ورق=(بی درد)

 

 ۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت  

...

ادامه نوشته

تو را به اهل(طریقت) امیدواری هست

 ۩۩☫مقام اهل(طریقت) اشعار ۩۩

یاطبیب من لا طبیب له،یا حبیب من لا حبیب له@-}--

تو پادشاهِ منی ، مستمند دربارم

اگر تو رحم کنی بر دو چشم خونبارم

مرا اگر به جهنّم بیفکنی معشوق

دوباره نعره برآرم که دوستت دارم

ردای عفو برازنده ی بزرگی توست

وگرنه من به عذابت بسی سزاوارم

امید من به خطاپوشی تو آنقدر است

که در شمار نیاید گناه بسیارم

تو را به اهل(طریقت) امیدواری هست

اگر به حدِ  تمام جهان خطاکارم 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 ۩ خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩

ادامه نوشته

اشعار/ اهل (طریقت) اند تمرد نمی کنند

 ۩☫ اشعار/ اهل (طریقت) اند تمرد نمی کنند ☫۩ 

هنگامِ گریه نیست، به آهی مرا بخوان 

 آری، به آه گاه به گاهی مرا بخوان 

درد دل تو را چه کسی گوش می‌کند ؟

ای در دیار غریب ! به شاهی مرا بخوان

دستم به گیسوان رهایت نمی‌رسد

یک وعده کن به نیم نگاهی مرا بخوان 

سرمستی صواب اگر کارساز نیست

گاهی برای بعد گناهی مرا بخوان 

اهل (طریقت ) اند تــمَرُد نمی‌کنند

تنها خُمارِ چشم سیاهی مرا بخوان

   ۩۩۩ ☫ برآستان جانان + شعر طریقت+(نظامی) شرفنامه    ۩۩۩  

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

با شعر وُ شانه های تو، سر آفریدگار 

ایـــزد چقدر شــانه به سر آفریدگار 

 معجون سرنوشت مرا باده  سرنوشت

بی شک به شکل شیر و شکر آفریدگار

 پای مرا برای دویدن به سوی عشق

پای تــو را برای سـفر آفریدگار

 لبخند را به روی لبانت چه پایدار

اخم تو را چه زودگذر آفریدگار 

 دیوان شعر هر سر سوزن شبیه توست

خوب آفریده است، اگر آفریدگار 

 تا چشم شور بر تو نیفتد «وَاِن یَکاد»

آیینه را بدون نظر آفریدگار 

آئین  ریشه، مانع پرواز می شود

پروانــه را بــدون پــدر آفریدگار 

 شعرِ (طریقت)است پر شور آفرید

باری که روی شانه ی هر آفریدگار

خــُلدستان طریقت  ( صفحه جدید )۩  #   محمد مهدی طریقت

شاعر سر یک میز خيالی ،زِ (طریقت) +برآستان جانان  (خُلدستان ) غزل

 ۩۩۩ ☫برآستان جانان  (طریقت ) غزل ☫۩۩۩

 

زيبايي چشمان تو افتاد به يادم

دلتنگ تو شد حس غزلهاي مدادم

در آن قدح ديده ي مستانه چه داري

اينگونه كه مدهوشم و دل رفته به بادم

از فتنه ي آن چشم و دو ابروي غزلباز

ديدم كه شبي ، قبله و دين را بتو دادم

كافر نشود ، چون منِ دلداده گرفتار

از چشم تو خيزد ، چه بلاها سر آدم

در سينه مرا جز مهِ رويت هوسي نيست

يكدم نفسي ، بي تو سزاوار مبادم

آبی غزلهای من از فكر تو ابري ست

هر صفحه من ، خيس خيالست دمادم

شاعر سر یک میز خيالی ،زِ (طریقت) 

در دل بكند ، چاي غزلهاي تو را دم

 

ح(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت       

 

 ۩۩۩ ☫برآستان جانان  (طریقت ) غزل ☫۩۩۩

 

 

گوهر دُردانه و نقش نگینم  آرزوست 
دست انگشترفروز ازآستینم آرزوست 

عمر کوتاه بشر سرمایه ی فردای ماست
میزبانــا! لحظه هایِ، نازنینم آرزوست 

پرتو آئینه از خوب و بد تصویر ماست
حومه ی اهل جهانِ  راستینم آرزوست 

از قناعت مور تسلیم سلیمانی  نشد
منـبــرِ ما را ولایت   هنـد وُ چینم آرزوست 

ماه و خورشید فلک بازیگران صحنه اند
چلچراغ پرتو افشان جبینم آرزوست 

آسمان هم محو نجوای امید رویش است
گردشِ  نورسته وُ چرخِ زمینم آرزوست 

بخشش صد خرمن از مِـنّـت نمیآید بکار
وامدار دستهای خوشه چینم آرزوست 

عاشق صادق همیشه محو روی دلبرست
واله وُ آشفته  وُ  یاری چنینم آرزوست 

رسم و آئین (طریقت) مدعــا دارد بسی 
رهرو دیرینه ی دین مُــبینم آرزوست

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه مطلب <<<<#خــُلدستان طریقت (برآستان جانان)  #  محمد مهدی #طریقت

 

ادامه نوشته

از اولِ ، اول آخـرینت بودم

 از اوّلِ اوّل  آخــر

 

 ۩۩۩ ☫یک عمر (طریقت)آتشینت  بودم   ☫۩۩۩

از اولِ ، اول آخـرینت بودم

مغرورِ  پیامِ   آفــرینت بودم

در باورِ من اوجِ شگفتی  بودی

درموج ترین خاکِ زمینت بودم

ایمان که به دستهایتان  آوردم

شایسته ترین شعار ِ دینت بودم

من از تو وفا دریغ کردم تو وجفا

با  جور وُ جفا  بسی رهینت بودم

گلخندهء طعنه های مستت گشتم

دل بسته ی چشمِ نازنینت بودم

یک بار نیامدی به‌چشمم خوابی

با اینکه همیشه در کمینت بودم

یک لحظه صمیمانه رفیقم  بودی

یک عمر (طریقت)  آتشینت بودم 

ح. (طریقت)غزلیات/اهدایی 

 ح.(طریقت)  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

     

  ۩خــُلدستان طریقت(  صفحه114  )۩۩  محمّدمهدی طریقت   

  

 

ادامه نوشته

با اهل (طریقت )نبود  قصه ی امروز

  ۩۩۩ ☫برآستان جانان  (طریقت )جادوی چشمان  ☫۩۩۩

 

 نگـاهـت صنعتی دارد  زِ  ایهام

دل از دل  می بـــرد  آرام  آرام

 چو مژگان سیــاهت می رباید

دل از دلدادگان هـرروزِ  ایام

 همانند غــزل در چشم هایت

طمع  چون می کند از بهر فرجام 

گـرفتارت شود صیدِ کمـین گاه 

به شادی افکنی همگام خوشكام

 غزل بایــد چنان غرا سرایم 

به گرداگرد چشمانت در احرام

 ز جادوی دو چشمانت(طریقت) 

چو اِیهامی ، دلآرامی ، دلآرام 

 

    ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#  محمد مهدی #طریقت

 

ادامه نوشته

بگو کجا بیان کنم(طریقت) از جفای تـو  ؟

۩۩۩ ☫ برآستان   جانان  (طریقت)  جفا   ☫ ۩۩۩ 

‍«در این سرای بیکسی کسی دم از وفا نزد»
بر این  سفـیــر  بینـوا کسی دم  از صفا نزد

پرنـده ای  شکسته ام  شکسته  بال  آرزو 
به بالهای خسته  ام چـرا کسی دوا  نزد ؟

نه آشناست دربرم نه آن غریبه ی غریب
به جز صدای خسته ام کسی مرا صدا نزد 

من ازغریب وُ آشناچه زخم ها نخورده ام
بــه زخم های کهنه ام کسی دم از شفـا نزد؟

گلایه میکنم من از نوشته های سرنوشت
چرا گِره به فال من به جز غم و بلا نزد ؟

بگو کجا بیان کنم(طریقت) از جفای تـو  ؟
به عشق من شبیه تو به غیرِ  پشت پا نزد 

خلاف این شعار ها نگفته ای صبورباش
دریغ وُ درد بـر دلم شماره جــز شما نزد 

‏بوسه‌ای شاید بکاهد
از ملال‌انگیزی‌ام
قدر لب تر کردنی
محتاج ناپرهیزی‌ام..!

 

 

      ۩#خــُلدستان طریقت جفای طریقت) ۩#  محمد مهدی طریقت   

 

   

 

  ۩۩۩ صرف (دوفنجان)  قهوه   ۩۩۩ 

 

 استاد ﺑﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭ به روی ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺧﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮔﺬﺍﺷﺖ؛ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼﺱ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ، ﯾﮏ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ پُر ﮐﺮﺩﻥِ ﺁﻥ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﻮﭖ ﮔﻠﻒ ﮐﺮﺩ....

 

وقتی توپ ها را درونِ شیشه جا داد، ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻇﺮﻑ پُر ﺍﺳﺖ؟ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ با اندکی تعجب گفتند: بله.ﺳﭙﺲ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﻇﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻧ ﻬﺎ ﺭا در ﺩﺍﺧﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺭا ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ...ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﯿﻦِ ﻣﻨﺎﻃﻖِ ﺑﺎﺯِ ﺑﯿﻦِ ﺗﻮﭖ ﻫﺎﯼ ﮔﻠﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ؛ﺳﭙﺲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ: ﺁﯾﺎ ﻇﺮﻑ ﭘُﺮ ﺍﺳﺖ؟
ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻤﮕﯽ گفتند: بله !!
ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﻇﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﯾﺨﺖ..ﻭ ﺧﻮﺏ ﺍﻟﺒﺘﻪ، ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺭا ﭘُﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ..ﺍﻭ ﯾﮑ ﺒﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﻇﺮﻑ ﭘُﺮ ﺍﺳﺖ ؟؟ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ این بار قاطع و یک صدا ﮔﻔﺘﻨﺪ: " ﺑﻠﻪ "ﺑﻌﺪ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺩﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥِ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺤﺘﻮﯾﺎﺕ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ.... و با لبخند گفت:"الان ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﯿﻦ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﺭا ﭘُﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ !!ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ...ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ، ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﮔﻔﺖ:ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍهم ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ بشوید ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪ«ﻧﻤﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎﺳﺖ»ﺗﻮپ های ﮔﻠﻒ ﻣﻬﻤ ﺘﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ
خدﺍﯾﺘﺎﻥ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺗﺎﻥ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ
ﺳﻼﻣﺘﯿﺘﺎﻥ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺘﺎﻥ ﻭ ﻣﻬﻤ ﺘﺮﯾﻦ ﻋﻼﯾﻘﺘﺎﻥ

ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ حتی ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨ ﻬﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ، ﺑﺎﺯ هم ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﺟﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ...!!
ﺍﻣﺎ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﻫﺎ
ﺳﺎﯾﺮِ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻣﺜﻞ ﺗﺤﺼﯿﻠﺘﺎﻥ؛ ﮐﺎﺭﺗﺎﻥ؛ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺎﻥ ﻭ ﻣﺎﺷﻴﻨﺘﺎﻥ
ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺳﺎﯾﺮ ﭼﯿﺰﻫﺎی معمولی ﻫﺴﺘﻨﺪ
مثل ﻣﺴﺎﯾﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ و روزمره
ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ :
ﺍﮔﺮ ﺍﻭﻝ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﺭا ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪهید، ﺩﯾﮕﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺗﻮپ هاﯼ ﮔﻠﻒ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ماند !!
«ﺩﺭﺳﺖ مثل ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ»
ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺮﮊی تاﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺻﺮﻑ کنید، ﺩﯾﮕﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﺎﯾﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭد ﺑﺎﻗﯽ نخواهید گذاشت !!
ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ سلامت و ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻧﺘﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭد، زیاد توجه کن
ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ کنید
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺭا ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮏ ﺁﭖ ﭘﺰﺷﮑﯽ بگذارید
ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺘﺎﻥ تفریح و مسافرت ﺑﺮﻭﯾﺪ ﻭ ﺑﺎ آن ها ﺧﻮﺵ ﺑﮕﺬﺭانید

 

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺗﻌﻤﯿﺮ وسایل خراب ﻫﺴﺖ...

 

سعی کنید ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺑﺎشید
«ﻟﻄﻔﺎ ﺍﻭﻝ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺗﻮﭖ ﻫﺎﯼ ﮔﻠﻒ ﺑﺎشید»
ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﻣﻮﺍﺭﺩِ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺭا ﻣﺸﺨﺺ کنید
ﺑﻘﯿﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎ همان ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ....
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﭘﺲ ﺩﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ؟
ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ گفت
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ !!
ﺍﯾﻦ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ نشان بدهم ﮐﻪ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻠﻮﻍ ﻭ ﭘُﺮ ﻣﺸﻐﻠﻪ اﺳﺖ !!
 ﻫﻤﯿﺸﻪ حتی ﺩﺭ زندگی ﺷﻠﻮﻍ ﻫﻢ
«جایی ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺮﻑ ﺩﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺴﺖ»
 

 

 

 

  ۩خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت

 



 

ادامه نوشته

اهل (طریقت)اند که بـی شيله پيله اند

 

دريــا وُ  آســمـانِ  تـــو از يک قبــيله اند
مــردان روزگار به نــوعی  وســيله اند

لبخند می زنی به جنون رقص می کنم
ديوانـگان  شــهر  بــرايت  "جميله" اند

اين گيـــسوان چــلیپا  که دام تــوست 
چون گوشه های کلیسا پر از مکر وُ حيله اند

تن پــوش راه راه تــو هــم راه می زند
با آن دو راهزن که در آن سوی ميله اند

با بال های سوخته و داغدارشان
پروانه ها هنوز به گِــردِ  فتيله اند

بگذار هر که هست تو را عاشقی کند
اهل (طریقت)اند که بـی شيله پيله اند

 ۩۩۩ ☫شیوهء اهل (طریقت)معلم افسانه ای+ حکایت تلخ☫۩۩۩

  

Image result for ‫طاووس‬‎ 

با این معلم افسانه‌ای ایران آشنا شوید

عزیز محمدی‌منش، نام معلمی ۴۲ ساله در استان لرستان است که نه در کلاس‌های درسش از تخته هوشمند خبری هست، نه در دستان دانش‌آموزانش ردی از گوشی موبایل، تبلت یا لپ‌تاپ دیده می‌شود.

به گزارش ایسنا، روزنامه «شهروند» در ادامه نوشت: ۲۱ سالی می‌شود هر سال تابستان ساک سیاهش را به دست می‌گیرد و کوه به کوه، دره به دره دنبال دانش‌آموزان جدید در روستاهایی می‌گردد که حتی گوگل هم با نام، آوازه و نقطه قرارگرفتنشان آشنا نیست. به خاطر همین نام کتاب خاطراتش «سرزمین خارج از نقشه» نام گرفته است.

قصه، قصه معلمی است که برای انتقال اولین مدرسه پنلی به مناطق کوهستانی ۶ ماه خون جگر خورد اما یک‌ ساعت هم فرصت درس‌دادن در این مدرسه را پیدا نکرد، چراکه باید سراغ دانش‌آموزان در لابه‌لای کوه‌ها و مسیرهای صعب‌العبور می‌رفت.

متولد روستای «خرسدر» از توابع پل «هرو»، بخش زاغه شهر خرم‌آباد در استان لرستان است؛ معلمی در سرزمین خارج از نقشه: «روز اول مهرماه ‌سال ۵۷ به دنیا آمدم و معتقدم این تاریخ تولد، سرنوشت مرا نوشته است.»

ادامه مطلب

عاشقـانه مهر ورزیــدم بــرایت ؛شعر شد 
قاسـم آبـادی بـرقصـیدم بـرایت ؛ شعر شد
شـوکران بـا جام نـوشیدم برایت ؛شعر شد 
گنج من ، دور تو پیـچیدم برایت ؛ شعر شد 
قلب را از جــان دزدیـدم بـرایـت ؛ شعر شد 
این همه تـحقیـر هم دیدم برایت ؛ شعر شد
چون قلم در دست لـرزیدم برایـت ؛شعر شد 
شیوهٔ اهلِ(طریقت) ، اشتهایش کورنیست
من غزل گفتم نفهـمیـدم بـرایت ؛شعر شد 
 

  ۩خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت   

 ↘<<<<<<ادمه    مطلب

 

 

ادامه نوشته

صبر کن شاعر(طریقت) روز و شب

  ۩۩۩ ☫(  صبرکن شاعر(طریقت) روز وشب ☫۩۩۩

 

در عشق(طُ)

ساقیا برخیز و درده جام عشق
خاک بر سر کن غم ایام عشق

ساغــر می بر کــفم نــِه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام عشق

گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام عشق

باده درده چند تا که از باد غرور
بشکنم این جام نافرجام عشق

دود آه از ســـینهٔ ی نالان من
سوخت این افسردگان خام عشق

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام عشق

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُــرد آرام عشق

ننگرم دیگــر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام عشق

صبر کن شاعر(طریقت) روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام عشق

 

          ۩#خــُلدستان طریقت #(طِ)  )۩#  محمد مهدی طریقت  

 

ادامه نوشته

 اَشعار/با(طریقت)  سپس از عیش و طرب دم مزنید

۩۩۩ ☫  اَشعار/با(طریقت)  سپس از عیش و طرب دم مزنید ☫ ۩۩۩  

تاولِ روح من از زخم سَنان بیشتر است
در اَزل  مَــرهَـم اندوه جهان نیشتر است

 واعظ از خدعه و سالوس صلا در می داد
وَرنه در وضع خودش مصلحت اندیش تر است

 زاهد، آن نیست که همواره ریاضت بکشد
هر که غمخوار یتیمان شده درویش تر است

 واعظان  مسجد وُ  محراب غنیمت دانند 
عالِم از اینکه دل اهل سَرا ریش تر است

 با (طریقت) سپس از عیش و طرب دم مزنید
شاعر  غم زده با سوز مِحَن خویش تر است

 

 آنکس که نداند و نداند که نداند * در جهلِ مرکب اَبـَدُ  الدهر بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند * "بیدار" کنیدش که در خواب نماند

آنکس که بداند و نداند که بداند *  لَنگان خرکِ خویش به مقصد برساند 

آنکس که بداند وبداند که بداند  "اَسب شرف" از گُنبدِ گردون بجهاند جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

هیچ کس نمی داند    ما به چه دردی مبتلا شدیم 

هیچ کس نمی داند   چه بلایی سر خودمان آوردیم 

ما وارث تمام دردهای قرنیم  قرنی سیاه و شوم 

که جز رنگ سرخ و سیاه   هیچ چیزش به خاطرم نمی آید 

ما بیدارتر از خود را بخوابزده های  دورانیم 

که لا به لای سیاهی ها غوطه می خوریم

 

 

 ۩۩☫رو به راهم کن (طریقت)روز، روز رفتن است  )اشعار ۩۩

 

.  عکس نوشته روز معلم, کارت پستال تبریک روز معلمعکس نوشته روز معلم, کارت پستال تبریک روز معلم.

چون شعله های شمع فروزان معلمان
مردم چو جسمِ جانبِ ،جانان معلمان
چون باغبان گلشن انديشـه هایِ ژرف
گُلــواژه هـای روح حكــيمان معلمان
آنان  معادن زر و سيمند در سرشت
جــويایِ  آن خــزانه ی پنــهان معلما ن 
هرگز خرافه نيست بگويی پس از خدا
 آرایه هــآی سوره ی رحمان  معلمان 
آری، معلمان  همه عشاقِ   سوختن 
عُشاق پاکبازِ عــشقِ  نـياكان معلمان 
 هـــمواره بــــوده اند معلم پيمبران
اهل ( طریقت) اند جــوا نان معلمان 

 

 

  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

   

 ۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید)۩#  محمد مهدی #طریقت 

ادامه نوشته

اهل (طریقت)اند جوانان معلمان  )اشعار

۩۩☫اهل (طریقت)اند جوانان معلمان )اشعار ۩۩

ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ شربت وُ ﮔﯿﺮﺍﯾﯽِ ﻣﺸﺮﻭﺏ شد
ساغرم پر کن ﮐﻪ ﺣﺎﻟﻢ در حد مطلوﺏ شد

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﻠﯿﺰ ﻗﻠﺒﻢ ﺟﺎﺭ ﻭ ﺟﻨﺠﺎﻟﯽ ﺑﭙﺎﺳﺖ
بی تو شعرم در غزل مانند شهر ﺁﺷﻮﺏ شد

جنس ﺍﯾـﻮﺍﻥ ﺗـﻮ ﺭﺍ ﺑـﺎ ﺷﻌــﺮ ِ ﺧـﺎﻟﺺ ﺑﺎﻓﺘﻢ
ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻧﺎﻣﺮﻏﻮﺏ شد

ﻧـﺎﺷﮑﯿﺒﺎئی مکن در فکر جادو نیستم
آخـــر ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻡ جــﺎن در مسلک ﺍﯾـﻮﺏ شد

ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻭﺻــﻞ ﺗــﻮ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐــﺮﺩ ﺍﺯ ﺑـﻬﺸﺖ
ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺟــﺰ ﺧـﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺤﺒـﻮﺏ شد

ﺭﺷﺘــﻪ ﯼ ﺍﻓﮑـﺎﺭﻡ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗـﻮ ﻣﯽ ﺭﯾـﺰﺩ ﺑﻬﻢ
قافیه جور آمد وُ ﺷﻌﺮﻡ بدین ﺍﺳﻠﻮﺏ شد

رو براهم کـن (طریقت) روز ، روزِ رفتن است
وقـتِ جــولان دادنــم ایــام نــا ﻣﻄﻠـﻮﺏ شد

برآستان جانان (معلّم )لا ادری

گرگ ها در این بیابان حکمرانی می کنند !
در میان گوسفندان روضه خوانی می کنند !

با لباسی از پَر طاووس و خویی چون غزال
گله را مجذوب رنگ و مهربانی می کنند !
گوسفندان دانش آموزند ،گُرگان چون مدیر !
از میان گلّه با برخی تبانی می کنند !
از میان گوسفندان عده ای مبصر شدند !
تا کلاس بی معلم را نگهبانی کنند !

گلّه راضی ، گُرگ ها راضی ،رفاقت برقرار !
مبصران در حد عالی پاسبانی می کنند !
گله می زایید و می زایید تا نسلی دگر !
در حریم خانه های گرگ دربانی کنند !
داد زد یک روز یک بزغاله ای در این کلاس...‍
چون معلم نیست ‍مبصرها سخنرانی کنند !
گفت آن بزغاله این شعر و غذای گرگ شد !
تا که گُرگان مبصران را شام مهمانی کنند !
گلّه از آن روز مجبور است از شب تا به صبح
از کتاب عبرت بزغاله روخوانی کنند !

وای اگر این گلّه روزی رم کند از یک خروش !
صد هزاران گرگ را در عید قربانی کنند ...!


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

1)يك روز با معلم خردمندي مصاحب بودن بهتر از مطالعه هزار صفحه با ارزش است.

2)اندرون هر معلم بزرگ دنياي بزرگتري وجود دارد كه كشف آن نياز به كاشفان بزرگي دارد.

3)معلمان دشمنان جهل،مخالفان فقر و پيام آوران صلح و دوستي در جهان مي باشند.

4)بهترين يادگيري ،يادگيري از بهترين معلمان است.


5)معلمان ياور تمامي كودكان ،شكوفا كننده اذهان انسانها،آموزنده محبت به انسانيت و شكل دهنده آينده بشريت مي باشند.

6)معلمان خوب باارزشترين موجودات روي زمين و معلمان بد پر هزينه ترين آنان مي باشند.

7)بهترين معلم آن است كه دانش آموزان از بيان دانش او احساس لذت كنند.

8)معلمي كه اهل مطالعه نيست پير شده است چه 20 ساله يا 60 ساله باشد.

9)معلمان در ظاهر انسانهاي معمولي اند اما به بزرگترين و خطيرترين كار جهان مشغولند.

10)تنبيه و تشويق جزئي ترين ترفند يك معلم ماهر مي باشد.

11)يك معلم معمولي مطلب را مي گويد.معلم متوسط آن را توضيح مي دهد.معلم خبره آنرا اثبات مي كند و معلم نخبه آنرا در اذهان دانش آموزان القاءمي كند.

12)معلمي كه تخيل قوي اما مطالعه ندارد همچون پرنده اي است كه بال دارد اما پا ندارد.


13)هنر تدريس هنر كمك به كشف ناشناخته هاست.

14)بهترين معلم آن است كه بيشترين احترام را به دانش آموزش قائل شود.

15)يك معلم خوب نه تنها سعي مي كند كه مطالب جديدي بگويد بلكه قديمي ترين مطالب را نيز به شيوه نو مي گويد.

16)ملتي كه بهترين معلمان را دارد نيازي به معادن طلا و نقره ندارد.

17)معلمي كه مي داند اما نمي آموزد چون يك قاضي است كه بيگناهي را سر دار مي برد.

18)ملتي كه قهرمانان زيادي دارد اما معلمان خوبي ندارد همچون غولي است كه جثه بزرگي دارد اما شعور ندارد.

19)يك معلم بزرگ هميشه به مردم مي گويد كه ساختن كودكان كم هزينه تر از ترميم بزرگسالان است.


20)معلم تنها تاجري است كه ثروتش به يغما نمي رود.

21)بهترين هديه يك جامعه به مردمش تربيت حاذق ترين معلمان است.
22)هر آنچه معلمان به دانش آموزان مي آموزند آنها همان را در جامعه پياده مي كنند بنابراين هر كلاس درس مي تواند يك جامعه و يا يك دولت باشد.

23)نجات و رستگاري هر جامعه اي در سايه معلمان رستگار ممكن است.

24)بهترين معلم آن است كه هنر سئوال كردن را به دانش آموزان بياموزدچرا كه ملتي كه سئوال مي كند تن به بردگي نمي دهد.

25)معلمي حرفه اي است كه تمام حرفه هاي ديگر را درس ميدهد.

26)بهترين معلم اول درس مي گويد و سپس امتحان مي گيرددر عين حال به دانش آموزان مي آموزد كه روزگار اول امتحان مي گيرد بعد درس مي دهد.

27)يك معلم خوب تحمل كردن را به دانش آموزان ياد مي دهد.

28)اگر معلم و مدرسه هزينه بردار است بايد دانست كه جهل خانمانسوز و ريشه برانداز است.

29)معلمان ماهر انديشه خود را به دانش آموزان تحميل نمي كنند بلكه انديشيدن را به آنها ياد مي دهند.

30)بهترين معلم اول راهنماي خوبي براي كودكان است و بعد بهترين تدريس كننده است.

31)جامعه اي كه به معلم اش بهائي نمي دهد ارزشي در بين جوامع ندارد.

32)معلمان سازندگان يك ملت اند واي بر ملتي كه با سازندگان خود بيگانه است.

33)معلمان چشمان ما را به دنيا باز مي كنند.كنجكاوي ما را برمي انگيزندو به متزلزل ترين انسانها اعتماد به نفس مي دهند.

34)يك معلم خوب ذهن دانش آموز را خسته نمي كند بلكه هميشه او را تشنه آموختن نگه مي دارد.

35)معلمي كه خود هدف ندارد هرگز نمي تواند دانش آموزانش را هدفمند كند.

36)معلمان خوب اول استعداد يابي مي كنند و سپس بر شكوفائي ان استعدادها همت مي گمارند.

37)معلمي كه علاقه اي به تدريس ندارد چون تاجر ورشكسته اي است كه چاره اي جز وقت كشي ندارد.
و
38( معلمان چون انبياء ،وارثان پيامبراندو تربيت و تعليم بشريت هدف غائي آنهاست

39)اگر معلمي نتواند آينده را براي جوانان بسازد حتما مي تواند جوانان را براي آينده بسازد.

۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩# محمدمهدی #طریقت .....

ادامه نوشته

ای یوسف گم گشته کنعانِ (طریقت)

 ۩۩۩ ☫ یوسف گم گشته کنعان (طریقت) اردی رمضان 1400  ☫ ۩۩۩  

سودای تو داریم و هواخواه تو  دریاب
شوریده ی مهتاب رخ ماه تو  دریاب

چون ذره به دنبال تو گمگشته راهیم
چون باد صبا در پی درگاه تو دریاب 

هم  شبزدگـانیم ، سراپا همه شوق
هم از سر شب تا به  سحرگاه تو دریاب 

چشمک بزن وُ خرمنی از شعله برافروز
ما کشته ی هر غمزه وُ گهگاه تو دریاب

با گوشه ی چشمی به عنایت نظری کن
آتش به جگر از غم جانکاه تو دریاب

عمریست به دنبال سراپرده ی عشقیم 
چندی اگر آواره ی خرگاه تو دریاب

ای یوسف گم گشته کنعانِ (طریقت) 
ما تشنه لب زمزمی از چاه تو دریاب 

  • باران و چـــتر و شـــال و شنـــل بود آشنا 
  • جوی وُ  دو جــفت چکمــه وُ  گِل بود آشنا 
  • وقتی نگاه من به تـــو افتـــاد، سرنوشت
  • تصدیـــق گفته‌هـــای «هِگِل» بود آشنا 
  • روز قـــرارِ اوّل و مـــیز و ُسکــوت و چای
  • ســـنگینـــی هـــوای هُـــتــل بود آشنا 
  • افتــــاد روی میـــز ورق‌هـــای سرنوشت
  • فنجــــان وُ فــــال و بی‌بی و دِل بود آشنا 
  • کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان
  • در کوچـــه ساز وُ تُمبک و کِل بود آشنا 
  • تا آفتـــاب زد همـــه جــا تــــار شد دلآ
  • دنیا چه‌قدر ســـرد و کِــسل بود آشنا ،
  • از خواب می‌پـــریم که این ماجرا فقط
  • یــک آرزوی مــانـــده به دِل بــود آشنا
  •  

       ۩#خــُلدستان طریقت (ص. جدید +رمضان 1400=اردی بعشق )۩#  محمد مهدی #طریقت

ادامه نوشته

اشعار (مثنوی)   برآستان جانان    (طریقت )فصل گرما پرده از رخ برفکن

  ۩۩☫ اشعار (طریقت)   برآستان جانان  ☫۩۩ 

 

سیصد گل سرخ ، یک گُل نصرانی   ما را زسـرِ بُـریـــده می ترسانی؟

ما گر زِ سر بُـریده می ترسیدیم    در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

در محفل عاشقان خوشا رقـصیدن  دامـن زِ بـساط عـافیت بـرچــیدن

در دست سرِ بُـریده ی خود بُـردن  در تک تک کوچه کوچه های گردیدن

هرجاکه نگاه می کنم خونین است  ازخون پرندگـان  گُلی رنگین است

از ماتم گُل پرنده می سوزد وُ شمع     از داغ دلِ پرنده بــاغ آذیــن است

 فانــوس هـزار شــعله دارد در بــاد  میسوزد وُ در زبانه چین وآچین است

یعنی غــزل وُ قصیده راگُم نکنی  گُلبانگ غزل هرچه رسد شیرین است

پروانه درآتش است وُ پَر خواهد زد   بــرجمله ی  شاعرانه  سر خواهد زد  

برتارکِ بُــرج دوّم از فصل بـهـار     اُردو زده عشق ،بهشت در خواهد زد

گُلگشت بهار وُ  فصل آلاله شده       گُلواژه بدین دشت  کـمرخواهد زد  

صد شاعر صبح در فضا می شکفد   در نَــقـدِ ترانــه ام شــرر خواهد زد  

در مثــنوی وُ ربـاعی وُ پَـرت وُ پَـلا   بـر اصــلِ قصیده ام ضــرر خواهد زد

  خُلدستان   طریقت (شعر/جدید  )   محمّد مهدی  طریقت  

    جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

گُلبانگ (طریقت) را بانغمهء ‌تر خیزد

 

۩۩۩☫  گلبانگ  (طریقت )را با نغمه تر خیزد  ☫۩۩۩ 

گرجـلوه کنــی  روزم صــد فتنه دگر خیزد

در عشق تو هر ساعت دل شیفته‌تر خیزد

لعلت که شکر دارد حقا که یقینم من

گر در همه خُلدِستان زین شیوه شکر خیزد

هرگاه به  چوگانی زلف تو به پای افتد

دل در خم زلف تو چون گوی به سر خیزد

گفتی به بر سیمین زر از تو برانگیزم

آخر زِ من مفلس دانی که چه زر خیزد

قلبی است مرا در بر رویی است مرا چون زر

این قلب که برگیرد زان وجه هُـنرخیزد

تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم

آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد

گفتی چو منی بگزین تا من برهم از تو

آری چو تو بگزینم، کِی چون تو دگر خیزد

بیچاره منم بی کس کز شوق رخت هر شب

بر خاک درت افتد در خون جگر خیزد

چو خاک توام آخر خونم به چه می‌ریزی

از خون چو من خاکی بُگریزد اگر خیزد

اشعار  اگر روزی رخ تازه کند بی تو

گُلبانگ (طریقت) را بانغمهء ‌تر خیزد

۩خــُلدستان طریقت گلبانگ جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت   

 

اَردیبهشت + دوبیتی + خُلدستان+اشعار

اَردیبهشت ☫

☫ آهو کژال  مست پناهندهء توام  

☫ ☫

  ☫تضمین نموده ام صنما  بندهء توام

یا چشم پوش از من و از خویشتن بران

اهل (طریقت)م    چوشکر خندهء تو ام  

.   .

 ***

  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ 

  

   ۩#خلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩#  محمدمهدی #طریقت    

ادامه نوشته

شعرِ(طریقـت)م بـتـا ، زانـکه خطـا نمی‌کنی

۩۩☫ شعر(طریقت ) م بتا زانکه خطا نمی کنی ۩۩

سنـگ دلا چــرا دگــر جــور و جــفــا نـمــی‌کـنی
جـــور و جــفــا بکـن اگـر ،مـهـر و وفـا نـمــی‌کـنی

زخـــم دگـــر بــزن بــدل مــرهــم اگر نـمــی‌نـهی
درد دگـــر بــده اگـــر خــســتـــه دوا نـمــی‌کـنی

عهد هر آنچه می‌کنی وعده به هر که می‌دهی
عـهـــد ز یــاد مــی‌بــری وعــده وفـــا نـمـی‌کـنی

تیــر غـمــم زدی بـجــان تـا کـه بـخــون نشـانیــم
شعرِ(طریقـت)م بـتـا ، زانـکه خطـا نمی‌کنی ،

سنـگ دلا چــرا دگــر جــور و جــفــا نـمــی‌کـنی
جـــور و جــفــا بکـن اگـر ،مـهـر و وفـا نـمــی‌کـنی

...

  

 

 

 

 خــُلدستان طریقت  ( صفحه جدید )۩    #محمد مهدی طریقت 

 گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

کاری ندارم که کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

ادامه نوشته

گمانم من (طریقت)در خیالم

  

 ۩۩۩ ☫اشعار(طریقت)درخیالم/جدید ☫۩۩۩

شـبت زیباترین رنگ جهان باد
نگاهــت بهتــرین آرام جان باد
شود آیا به خواب من بیایی
پـس از  دیدار تو دل گردد آباد
گذاری سر به روی شانه‌هایم
کنی دل‌را زِ  رنج وُ  غصه آزاد
تو می‌آیی شو دشیرین فرهاد 
زِ بیدادم شود هر  غُـنچه بر باد
به سیمین چهرۀ مانند ماهت
بکن قلب مرا با خنده‌ات شاد
گمانم من (طریقت)در خیالم
مرا تو برده‌ای اِنــگار  از یاد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

ادامه مطلب <<<مهربــانــی =گذشت<<<<#خــُلدستان طریقت (برآستان جانان)  #  محمد مهدی #طریقت

    <<ادامه مطلب


 

ادامه نوشته