۩۩☫ اسفند:خلدستان (طریقت) بی گمان ایران ( ملی )شدن ۩۩۩

جهانی شعله ور گردید،زمیـن و آسمان ایران
من از تنهایی خود ،کهکشان در کهکشان ایران

زمین وُ آسمان در معـرض آتش ، گواهی داد
که از هُرم نگاه حیِ سبحان ، نغمه خوان ایران

تمامِ عالم وُ آدم به وادیِ جنون وحشی
عرق می ریخت روح من ، زبانم در دهان ایران

من اِمشب، گیسوان آتش از عمق سیاهی ها
رها می سازم از مرزِ قیامت : گیسوان ایران

چه شب ها شانه هایِ شعر در چنگالِ مـن بودند
میان شعله ها،بخشنده شدبا شانه های مهربان ایران

عطـش بود وُ تپش بود وُ میان شعر"خلدستان"
تمامِ شعر خلدستان (طریقت) ، بی گمان ایران

محمد مهدی #طریقت

یک روز انیشتین باید در یک کنفرانس مهم علمی، سخنرانی می‌کرد .
در مسیر رفتن به محل کنفرانس، انیشتین به رانندۀ خودش [ که مقداری به انیشتین شباهت داره ] میگه:
«من دیگه حالم داره از این کنفرانس‌ها به هم می‌خوره، هی میرم همون حرفای تکراری رو باز تکرار می‌کنم»
راننده میگه: «حق با شماست. من به عنوان رانندۀ شما، توی همه کنفرانس‌هاتون حضور دارم و همه حرفاتون رو از بر هستم. با این که چیزی از علم نمی‌فهمم اما میتونم جای شما کنفرانس رو برگزار کنم ...»
انیشتین میگه: «این که عالیه!! بیا جامون رو با هم عوض کنیم..»
راننده و انیشتین لباس‌هاشون رو با هم عوض میکنن... اندکی بعد که به محل کنفرانس میرسن راننده به عنوان انیشتین میره و سخنرانی رو شروع میکنه و همون حرفای تکراری همیشگی رو می‌زنه و انیشتین به عنوان راننده توی کنفرانس شرکت میکنه ...
اما بین جمعیت حاضر در کنفرانس دانشمندی حضور داشت که می‌خواست همه رو تحت تاثیر قرار بده، برای همین یه سوال خیلی سخت به ذهنش خطور کرد که از انیشتین بپرسه و امیدوار بود که انیشتین نتونه جواب بده ...
دانشمند از جاش بلند میشه و سخنرانی رو قطع میکنه و سوال خودش رو مطرح میکنه ..
با شنیدن سوال کل حاضرین ساکت میشن... نفس‌ها توی سینه حبس میشه و منتظر جواب میمونن ...
راننده چند لحظه‌ای به چشم‌های دانشمند خیره میشه و بعد بهش میگه:

«جناب، سوالی که پرسیدی اونقدر آسون بود که من خودم نمی‌خوام بهش جواب بدم میذارم راننده‌م جوابت رو بده ...»😁



طنز آمده‌ در جهان هستی!
تا جلوه‌ کند به خود پرستی

هم علت آفرینش خلق
هم شیوه ای از بساط مستی

طنازیِ انجمن جلو دار
چون میوه‌ی بوستان اَلستی

ای ماه منیر انجمن خیز
تابنده ز برج خودپرستی

ای نفس مكرم شهامت
یادآور هرچه نازشصتی

ای جفت رواج وُ مُلک و میهن
سرکوب گر زوال و پستی

مرآت جمال آفریــنــش
در توست عیان هر آنچه خستی

تو انجمنی سپه شکن باش
آن سر وجود، جام دستی

در آینه‌ی رخ تو ، پیداست
آن صورت بی‌نشان مهستی

همدست خدا در آستینت
خاک درت آستان گسستی

اعضا شده اند از تو رفعت
ای نام تو ، تر زبان خجستی

ای آن كه تو را نبود شعری
باخون جگر ز شعر رَستی

دیوان (طریقت) است مجنون
مجنون خدا ، خدا پرستی

حمید محمد مهدی طریقت

۩خــُلدستان طریقت(طنز:مجنون خدا )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم