(طریقت) نظم بیداری، قراری هست و میدانی

۩۩۩☫ برآستان جانان (سعدی) گر بدانی (طریقت) اتوبوسی سریع راه افتاد ☫۩۩۩

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم
مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم
که ز خویشتن گزیر است و ز دوست ناگزیرم
برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان
بگذار تا ببینم که که میزند به تیرم
نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم
بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بینظیرم
تو به خواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی
که نه من غنودهام دوش و نه مردم از نفیرم
نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را
نظری کن ای توانگر که به دیدنت فقیرم
اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت
که خوش است عیش مردم به روایح عبیرم
نه تو گفتهای که سعدی نبرد ز دست من جان
نه به خاک پای مردان چو تو میکشی نمیرم
اتّحـاد است اینکه با یک شعر، آنکه با یک نـگاه راه افتاد
می دَوَد تُتد چشمِ غمگینی روز گاری سیه«سیاه» افتاد
روزگاری که حوضِ ماهیها بی سر و پابدون شرح وصال
حال وُ روزِ جنازه ی سنگین ماهتابی میانِ ماه افتاد!
هوس وُ عشق از دل ما بُرد ، نوبت یک سری گِدا رو شد
هرکه دستار بر سرش دارد : عشق را معنیِ گناه افتاد
خواستم انتهای باده خوری،نظم باشم که عاشقم باشی
گفته بودند و باز می گویم : چاهکن در میان چاه افتاد!
عاشقان چون دوندهء گیج اند، گاه در راه مانده می افتند
عاشقی پشتِ خطّ پایانی از لـبِ پرتگاه گاه افتاد
دست میلرزد ازنگاهی چند،عقل شک می کند به شاهنشاه
راه، چاهست ! چاه گودالی ! شاه اینجا ، به اشتباه افتاد!!
مثل کابوس دردناکی چند شخصیت های واقعی دارد
می رود سمت ِ دور آگاهی ، می دود سوی ِ آه!،شاه افتاد
زندگی ایستگاه غمگینی ست اوّل جاده های بارانی
گر بدانی (طریقت) این باده ، اتوبوسی سریع راه افتاد

![]()
۩#خــُلدستان طریقت ( #اشعار+قصاید (شعر اتوبوسی برای >طُ) )۩# محمد مهدی طریقت
۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩