بهاران خجسته باد (نوروز 1402)آغاز دومین سال قرن پانزده(خورشیدی)مبارکباد

۩۩۩ ☫ ارائه مطلب (نثر) مبارک باد 1402۩۩

بهاران خجسته باد (نوروز 1402)آغاز دومین سال قرن پانزده(خورشیدی)

۩۩۩ ☫دوبیتی ☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ (قصیده / چون (طریقت) اشعار +دوبیتی ( عاشقم ☫ ۩۩۩

هنگام تحویل آمد و سرگشته بودم

در بند مرقومات مضطر گشته بودم

مارا (طریقت) کسب عطار ی برآید

سرگشتهء عِطرِ مُعطر گشته بودم

سال تحویل 1402 مصادف با روز سه شنبه 1 فروردین برابر با 29 رجب 1444 قمری و 20 مارس 2023 در ساعت 00:54:28 دقیقه می باشد،مبارکباد عزیز سال نو رو به شما تبریک عزض می کنم

امیدوارم سال خوبی داشته باشید و امیدوارم به آرزوهای قشنگتون برسین امیدوارم هر کجا هستید شاد و سلامت و

موفق باشید ، دوستون دارم فعلا تا پست بعدی

ستاره بختتان بالا

سپیده صبحتان تابناک

سایه عمرتان بلند

ساز زندگیتان کوک

سرزمین دلتان سبز

سال جدید مبارک

نوروز خوانی

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩

داده ام جان رونما تا روی جانان عاشقم
گرچه دشوار است دیدارش هراسان عاشقم

خار می آید گل و سنبل به چشم آدمی
کان رخ گلگون و آن زلف پریشان عاشقم

کی شود یارب شب وصل آید و من با حبیب
باز گویم آنچه در ایام هجران عاشقم

دل ز زلفش بر نمی‌گیرم من ای زاهد برو
گر تو آن را کفر دیدستی من ایمان عاشقم

هر کسی دیده ست در کاری صلاح خویشتن
من که صلح خویش را در عشق جانان عاشقم

سخت وسستی چون دل وعهدش ندارم در نظر
من که سخت وسست عالم را فراوان عاشقم

زآه و افغان دم مبند ای دل که من در کار خود
هر گشایش دیده‌ام ، از آه و افغان عاشقم

خضر از آب بقا هرگز ندیده است آنچه را
من ز خاک درگه شاه خراسان عاشقم

چون (طریقت)درگهش هرگز نخواهم روی تافت
زانکه این درگاه را من قبله ی جان عاشقم

۩۩۩ ☫ عشق از(طریقت)می کنم ،این می کنم آن می شوم ☫ ۩۩۩

امشب میان انجمن ، آغاز توفان می شوم

آتش به جان می افکنم، من خـاکِ پاکان می شوم

می جویمت، می جویمت، بــــا آنکه ناپیداستی

این ساغر بشکسته را پیدا وُ پنهـان می شوم

زندان صبــــرآموز را، در می گشایـــــم ناگهان؛

پرهیز طاقت سوز را، زندان به زندان می شوم

یا عقل تقوا پیـشه را، از عشق می دوزم کـفن

یا ساغر انـدیشه ای، از عقل عریـان می شوم

بازآ که فرمان می برم، ازعشق دندان می خرم

عشق از (طریقت) می کنم، این می کنم، آن می شوم

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(بدیع=این و آن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

بهاران خجسته باد (نوروز 1402)آغاز دومین سال قرن پانزده(خورشیدی) (طریقت):ترک شیرازکه حافظ بر سر خالش

بهاران خجسته باد (نوروز 1402)آغاز دومین سال قرن پانزده(خورشیدی)

۩۩۩ ☫دوبیتی ☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ (قصیده / چون (طریقت) اشعار +دوبیتی ( عاشقم ☫ ۩۩۩

هنگام تحویل آمد و سرگشته بودم

در بند مرقومات مضطر گشته بودم

مارا (طریقت) کسب عطار ی برآید

سرگشتهء عِطرِ مُعطر گشته بودم

نوروز خوانی

۩۩خُلدِستان طریقت۩۩

داده ام جان رونما تا روی جانان عاشقم
گرچه دشوار است دیدارش هراسان عاشقم

خار می آید گل و سنبل به چشم آدمی
کان رخ گلگون و آن زلف پریشان عاشقم

کی شود یارب شب وصل آید و من با حبیب
باز گویم آنچه در ایام هجران عاشقم

دل ز زلفش بر نمی‌گیرم من ای زاهد برو
گر تو آن را کفر دیدستی من ایمان عاشقم

هر کسی دیده ست در کاری صلاح خویشتن
من که صلح خویش را در عشق جانان عاشقم

سخت وسستی چون دل وعهدش ندارم در نظر
من که سخت وسست عالم را فراوان عاشقم

زآه و افغان دم مبند ای دل که من در کار خود
هر گشایش دیده‌ام ، از آه و افغان عاشقم

خضر از آب بقا هرگز ندیده است آنچه را
من ز خاک درگه شاه خراسان عاشقم

چون (طریقت)درگهش هرگز نخواهم روی تافت
زانکه این درگاه را من قبله ی جان عاشقم

۩۩۩ ☫ عشق از(طریقت)می کنم ،این می کنم آن می شوم ☫ ۩۩۩

۩۩۩ ☫ (طریقت):ترک شیرازکه حافظ بر سر خالش ☫ ۩۩۩

چنان مستم که هر چشمم می انگور می‌بخشد
شعاع حیرتم آتش به کوه طور می‌بخشد

مسلمان، مسلمانان یقین دارم که تردیدم
بلاتکلیفِ خوشرنگی به چشم حور می‌بخشد

طنابِ دار من قلاده‌ای زیباست بر گردن
جنون من انالحق در سر منصور می‌ بخشد

پر از تاریکی‌ام در سینه‌ی من خضر و اسکندر
یکی آیینه می‌سازد یکی انگور می‌بخشد

حقیقت پای لنگ چارپا را بر نمی تابد
اگر در خود بمانی بر سرت تیمور می‌بخشد

به چشم زخم من قند و نمک همزاد و هم‌خون‌اند
دلی دارم که لبخندی به‌جانش شور می‌بخشد

براین شعر تر شیرین، بر این عرفان عطرآگین
گلاب از حجره‌ی عطار نیشابور می‌بخشد

(طریقت):ترک شیرازی که حافظ بر سر خالش
سمرقند و بخارا را به آنی دور می‌بخشد.

وقتی شراب می رود در زیر هاشور

نفرین تـاکستان رسیداز دورمهجور

بابرترین اندیشه کاری می توان کرد

باید زکشمش توبه کرد،انگور انگور

۩۩☫ اشعار/مطربان/اهل(طریقت)چائ ات از دهن افتاد ۩۩

ایده یابی

۩۩۩☫ اشعار/آقای(طریقت) بخدا چائتان از دهن افتاد ۩۩۩

پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

در انجمنِ شعر مسیرش به من افتاد
ناخــواسته در تیـر رَس انـجمن افتاد

در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان وُ سپرم از سخن افتاد

بی دغدغه ، وُ هیچ نبردی شدم آرام
در دام دو اَبـرو وُ دو شمشیر زن افتاد

می‌خواستم از او بگریزم ، ولی افسوس
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد

لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هموطن افتاد

درگیر خیالات شدم راهزنــی گفت:
آقای(طریقت)بخدا چائتان از دهن افتاد

جلوه ی روی نکوی تو عیانست هنوز

دیده بر چهرۀ ماهت نگرانست هنوز

هر کجا پای نهادم اثر عشق تو بود

جلوه‌گر روی تو در ملک جهانست هنوز

پرده‌دار حرم وصل تو بودم همه عمر

لیک رخسار نکوی تو نهانست هنوز

ذره‌ای نیست که از مهر تو باشد خالی

در دل ذره فروغ تو عیانست هنوز

کعبه و قبلۀ آمال دل و جان منی

عرش دل مسکنت ای مونس جانست هنوز

مرغ شیدای دلم محو گل روی تو شد

همه شب تا به سحر، نعره زنانست هنوز

هر که در کوی خرابات گذارد گامی

مست و بیخود ز می رطل گرانست هنوز

محو و فانی بنگر شاعـرِ (خُلدستان ) را

پاکبازِ حرم پیر مغانست هنوز

۩۩۩ ☫ خود آیا خدایا(طریقت )چه بر ما گذشت ☫ ۩۩۩

عجب سال‌ وُ ماهی که برما گذشت طرب رفــت وُ انـــدوه افـــزا گذشت

شب وُ روز وُ ســال از پِـیِ یـکدگر امیــدافکن وُ عمــرفـرســا گذشت

مه وُ سال با ای دریـــغـا رســید شب وُ روز بــا ای دریغـــا گذشت

رســد از غم وُ درد ، جانم به لب فقط شـاید الـبتـّــه امّــا گذشت

غم مَــستی من به جز غم نداشت شتابان رسید و شکیبا گذشت

مــگر بود شادی نه هــرگز نبــود چــو برق آمد وُ رفت حـا لا گذشت

چه حاصل ز دیروز وُ امروز وای که این هر دو در فکر فردا گذشت

نداند کسی جز رَبِّ پــروردگــار چه سختی به روز وُبه شب‌ها گذشت

چه ایـــامِ عمــرم که از دیـــربـاز به یاد تو ای مــاه سیـــما گذشت

ز خود پرسم آیا سپیده دمید شب هجر برما تــوانــا گذشت؟

به خود گویم از بهر تسکین درد اگر چند درد از مُــداوا گذشت

مخور غم که گویا سپیده دمید شب تیره ی هــجر گـــویا گذشت

مخور غم که این زندگی هرچه بود بد وُ نیک یا زشت و زیبا گذشت

ولی عمر من روز وُ شب سال وُ ماه بسی سخت بگذشت ،دانا گذشت

گذشتم ز مَستی که در روزگار توان رستن از هر غمی با گذشت

ز مِــهر تن تو به سوز وُ گـــداز گذشتیم وُ شوق تمنّــا گذشت

توانا کشد دست از ناکسی کسی کز سر جمله دنیا گذشت

ستم هرچه کردی وُ دانــی بکن ز تو ما گذشتیم و از ما گذشت

(طریقت) زِ تو ‌پرسم ای ناخدا !خدایــا ، خودآیا خدا یا گذشت؟

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت


پانزدهم دسامبر، روز جهانی چائی

۩۩۩ ☫ باید (طریقت ) گرم باشد چای هایت ☫۩۩۩

‍چائی لبهای تودر زیر باران چیدنی
چائی کهنه شرابی تا ابد نوشیدنی

وقت چائی جان جانان جانم آتش میزنی
طعم چشمانت قسم با چائی ات بوییدنی

می بری تا ناکجا آباد آغوشت مرا
خوب می دانی که چائی غزل روییدنی

چای اندامت قصیده ابروانِ تو غزل
چائی شعرتوئی ای با جنونم دیدنی

ابر باران چائی من! استکانت را بیار
چائی من را فقط در پیش تو نوشیدنی

مثنوی را معنوی درگیر چائی توام
شعر من مالیدنی چائیدنی : سابیدنی

گلپونه شد روز جهانی، پس کجائی

شد نیمهء دسامبر تو، پس کی میآئی

رفتی : برای «شامِ یلدا »پاگـــشائی

ای بهترین معشوقه مهوش باش چائی

دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت
من دوست دارم زندگی با دست‌هایت

از بی‌قراری‌های قلب من خبر دارد
بادی که می‌دزدد برای من صدایت

روی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعرِ سر به هوایت

تسخیر تو سخت است آنقدری که انگار
در مشت خود جا داده باشم بی‌نهایت

زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دست‌های من نگیری دست‌هایت

هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت
انگار می‌بینند در من رد پایت

بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشک‌ها خانه به خانه ماجرایت

وقتی پُر است از خاطراتت شعرهایم

باید (طریقت) گرم باشد چایهایت

ح(طریقت)جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگمحمّدمهدی طریقت

چائی ات از دهن افتاد ز پاداشِ عمل
مُطربان اهلِ(طریقت) همه دنیائی را

افسوس که نان پخته خامان دارند
پالانِ گشــاد را ، اُلاغـــان دارنـــد
آنان کــــه به چِندِری نمی ارزیدند
امروزه کلید اخـتــلاسان دارنــــد
افسوس که نان پخته دزدان دارند
اسباب تــــمام ، ناتمامان دارنـــــد
آنان کــــه به نوکری نمی ارزیدند
امروزه هــزاران در وُ دربان دارنــــد

۩خــُلدستان طریقت( چائی )۩۩محمّدمهدی طریقت ✍️محمّدمهدی طریقت


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

امشب میان انجمن ، آغاز توفان می شوم

آتش به جان می افکنم، من خـاکِ پاکان می شوم

می جویمت، می جویمت، بــــا آنکه ناپیداستی

این ساغر بشکسته را پیدا وُ پنهـان می شوم

زندان صبــــرآموز را، در می گشایـــــم ناگهان؛

پرهیز طاقت سوز را، زندان به زندان می شوم

یا عقل تقوا پیـشه را، از عشق می دوزم کـفن

یا ساغر انـدیشه ای، از عقل عریـان می شوم

بازآ که فرمان می برم، ازعشق دندان می خرم

عشق از (طریقت) می کنم، این می کنم، آن می شوم

حمید محمد مهدی طریقت جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت(بدیع=این و آن )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته