خلدستان :شاعرِ درگه حق بانگ (طریقت)  گوید:مطلع شعرِ(سیزده بدر) بر لبِ خشکیده ام

۩۩۩ ☫ مطلع (طریقت )السلام :بهترین حسن ختام ☫ ۩۩۩

بر لب خشکده ام نام تو می روید مدام
بهترین معشوقه ای از دور می گویم سلام

از تو دورم مطلع شرقی ترین انتظار
لیلی عشقم تمام عشق ها شد نا تمام

ماهتابی از شکاف وُ چهره ات شد نورِماه
می تراود از قلم ، تا دل بگیرد التیام

عاشقان بی شماری دور تو پروانه اند
می بری دل از هزاران مثل من، با هر کلام

حلقه در گیسو به دورت عاشق و دلداده ام
با زیارت نامه می آیم به قصد احترام

ناز چشمان تو وُ عشق تو را باید حبیب
باز می آید نسیم از عطر سیبت بر مشام

مادرت حوآ ، پدر آدم : تو در دشتِ بلا
ای مرامِ دوستی البته هستی خوش مرام

السلام ای غـافــل از عشق تو ، من
دل بصحرا می زنم از دشمنِ گسترده دام

شعر اینجا آشنا می پرورد، لبیک گو
بیت ها را چیده ام با احترام وُ انسجام

مطلع شعرِ(طریقت) بر لبِ خشکیده ام
اربعین شد عید قربان، بهترین حسن ختام

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

آنکه از فرط گنه ناله کند زار منم

آنکه زاغیار برد شکوه بر یارمنم

باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک

می زند بانگ منادی که گنه کارمنم

سفره رنگین و خدا چشم به راه من و توست

تاکه معلوم شود طالب دیدار منم

بار عام است خدا را به ضیافت بشتاب

تا نگوئی که در رحمت دادار منم

مرغ شب نیمه شب دیده به ره می گوید

سوز دل ساز بود دیده بیدارمنم

ماه رحمت بود ای ابر خطاپوش ببار

تا نگویند که آن وعده ایثار منم

حق به کان کرمش طرفه متاعی دارد

در و دیوار زند داد خریدار منم

آن خدائی که رحیم است و کریم است و غفور

گوید ای سوته دلان عاشق دلدار منم

شاعرِ درگه حق بانگ (طریقت) گوید

آنکه با توبه ستاند سپر نارمنم


...
ادامه مطلب...یکی برای همه#همه فدای یکی <<<<...

۩خــُلدستان طریقت( صفحه جدید )۩۩محمد مهدی طریقت

ادامه نوشته

هردَم غزلم شعر (طریقت)گوید(این راز وُنیازِمن) بسی ناز آمد:امشب غزلم به کوی پرواز آمد

۩۩۩☫ نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد+ اشعار☫۩۩۩

عاشقانه

دیگر از رهگذرِ عشق، گدایی نــکنیـد
در مسیرِ سفرِ عشق، گدایی نـکنیـد
دیگر ای مرد، مبادا که بمانی محتاج
از همین لحظه سرِ عشق، گدایی نـکنیــد

غیرِ ایزد نکند دل به شریعت بندی
یا به هر کس، دلِ خود را به حقیقت بندی
نکند دردِ خودت را به خلایق گویی
چشم خود را به رخِ یار طریقت بندی

دلِ خود را به هواخواهِ توانا بسپار
کاسه ی خالی از این دامِ گدایی بردار
از خدا خواه که همواره سخاوتمند است
به تو بخشد ز کرم، یار که دارد بسیار

***

سهم ملائک در اَزل وقتی به هم خورد
ابلیس سرگرم عبادت بــود، کـــم خورد

جمـع خـلایـق تا اَبـد در انتــظارند
آخوند آمد در حکومت: جام جم خورد

در خـاطرات مـــادرم حــــوا سرشته
خورشید را با گیسوانی پیچ وُخم خورد

حوا بـه سیب، آدم زِ انگور: آفــریدند
مخلوق هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد

خوانسار من: از انگبین اصفهان است
شیرازِ حافظ گندم از : باغِ اِرم خورد

وقتی رئیس انجمن برنامه را گفت:
آنگه میانِ شاعران نامم رقم خورد

نامِ(طریقت) در درون شـــعر آمد
اسمم سپس از جمع عاقل ها قلم خورد


۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت

ادامه مطلب

امشب غزلم ،به کوی پرواز آمد
ازدیشب خود به سوی آغاز آمد

از آنچه سروده ام عسل شیرین شد
از نغمهءخوش ،همیشه دمساز آمد

قد قامت الصلوة در نیمه شبی
از راز نیاز ،جلوه یِ ، ابراز آمد

من ماندم وُ لب گزیدن وقت قنوت
در انجمن عشق ، سر افرازآمد

زان آتش بِنهفته ، به هنگام قیام
از سوره ، الحمد ، به اعجاز آمد!

آزردهء خاطرم به هنگام رکوع
تکرار سجود ، شیخ ، شیراز آمد

خورشید غزل، دوباره شرمنده شده
هنگام سحر نویدِ اهواز آمد

هردم غزلم شعرِ(طریقت) گوید
(این راز وُنیازِمن) بسی ناز آمد

ای خوش آن لحظه که از پرده‌ی غیبت بدرآیی!
روی خود را به همه حاضر و غایب ، بنمایی!

چهره بگشایی و با ناخن تدبیر، به هر کوی
از دل و جان همه عقده‌ی ما را بگشایی!

ما به هر برزن و کویی که گشودیم پر و بال
بر غم و درد فِراق تو نجستیم دوایی!

گوش جان را به نیستان زمان هرچه گشودیم
از نیِ روح نوازت نشنیدیم نوایی!

ره نبردیم به سر منزلت ای مهر فروزان!
آخر ای روشنی چشم و دل و جان، به کجایی؟!

حال ماهست در این باغ طرب‌خیز، پریشان
تا تو ای عطر دل انگیز، از این جمع جدایی!

ای که یک بار تورا در سفر عمر ندیدیم!
کاش در کلبه‌ی ما چون گل خورشید برآیی!

شود آیا که شبی مثل نسیم سحر از لطف
به سراغ دل این باغ خزان‌دیده بیایی؟!

به چه کس عرضه بدارم که تو عمری به نیستان
در فغان همچو نی از درد و غم کرب و بلایی!

بشنو از "سعدی" خوش‌لهجه که با ماست هم‌آوا
ای که چون شعر(طریقت) ، همه جا نغمه سرایی!


شاعر دريای شعر محفل جانانه است
بادهء نوشين وصل معرفت است وُ كمال
قاضي ديوان شرع در ره ميخانه است
گفت كه شوريده ام از همه بُبریده ام
در پي پيرِ مغان از همه بيگانه است
شيوه افسونگری جِـــلوگه دلبران
صبح سلامت دميد كار بشكرانه است
رايت علم و هنر دامن شمس سما
رونق این انچمن محفل شاهانه است
كوكب رخشنده ديد شاهد زيبا غزل
شعر وُ غزل سر كشيد شاهد فتانه است
گل كه چنين خنده کرد باغ همه جلوه کرد
شمع شبستان شعر آفت پروانه است
خسرو مُلک سحر گفت:(طریقت) سخن
قامت يارم سهی این سخن افسانه است

۩۩۩ ☫ اشعار مناجات خُلدستان (طریقت)مثنوی ☫۩۩۩

بار الــها، در مُــناجـــاتم چنین

از تو می‌خواهم، رهانی از کمین

زانکه عقل هر که را کامل کنی

هر دو دنیــا را به وی واصل کنی

آدمی ، از علم کامل می‌شود

وز تعلم، علم حاصل می‌شود

جون توانا می شود ، دانا ناگزیر

قاضی القضات شد ، شیخ کبیر

شاعرت :، یارب، به دانایی رسان

تا ز شَرّ جهــل باشم در امان

در حقیقت وارهان ، از کاهلی

این (طریقت) را ز بیمِ تنـــبلی

تا مرا خُـــلد برین مآوا بُـود

بعد ازین از دوزخم پروا بُـود

۩۩۩ ☫این (طریقت)نیز فخر اولیاست ☫۩۩۩

گدایان بهرِ روزی طفل خود را کور می‌خواهند
طبیبان جملگی این خلق را رنجور می‌خواهند
گمانم مرده شویان راضـی‌ند بـر مُرگِ مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور می‌خواهند

ادامه نوشته

هردَم غزلم شعر (طریقت)گوید(این راز وُنیازِمن) بسی ناز آمد:امشب غزلم به کوی پرواز آمد

امشب غزلم ،به کوی پرواز آمد
ازدیشب خود به سوی آغاز آمد

از آنچه سروده ام عسل شیرین شد
از نغمهءخوش ،همیشه دمساز آمد

قد قامت الصلوة در نیمه شبی
از راز نیاز ،جلوه یِ ، ابراز آمد

من ماندم وُ لب گزیدن وقت قنوت
در انجمن عشق ، سر افرازآمد

زان آتش بِنهفته ، به هنگام قیام
از سوره ، الحمد ، به اعجاز آمد!

آزردهء خاطرم به هنگام رکوع
تکرار سجود ، شیخ ، شیراز آمد

خورشید غزل، دوباره شرمنده شده
هنگام سحر نویدِ اهواز آمد

هردم غزلم شعرِ(طریقت) گوید
(این راز وُنیازِمن) بسی ناز آمد

خادم بزم ادب بيدلِ فرزانه است
شاعر دريای شعر محفل جانانه است
بادهء نوشين وصل معرفت است وُ كمال
قاضي ديوان شرع در ره ميخانه است
گفت كه شوريده ام از همه بُبریده ام
در پي پيرِ مغان از همه بيگانه است
شيوه افسونگری جِـــلوگه دلبران
صبح سلامت دميد كار بشكرانه است
رايت علم و هنر دامن شمس سما
رونق این انچمن محفل شاهانه است
كوكب رخشنده ديد شاهد زيبا غزل
شعر وُ غزل سر كشيد شاهد فتانه است
گل كه چنين خنده کرد باغ همه جلوه کرد
شمع شبستان شعر آفت پروانه است
خسرو مُلک سحر گفت:(طریقت) سخن
قامت يارم سهی این سخن افسانه است

۩۩۩ ☫ اشعار مناجات خُلدستان (طریقت)مثنوی ☫۩۩۩

بار الــها، در مُــناجـــاتم چنین

از تو می‌خواهم، رهانی از کمین

زانکه عقل هر که را کامل کنی

هر دو دنیــا را به وی واصل کنی

آدمی ، از علم کامل می‌شود

وز تعلم، علم حاصل می‌شود

جون توانا می شود ، دانا ناگزیر

قاضی القضات شد ، شیخ کبیر

شاعرت :، یارب، به دانایی رسان

تا ز شَرّ جهــل باشم در امان

در حقیقت وارهان ، از کاهلی

این (طریقت) را ز بیمِ تنـــبلی

تا مرا خُـــلد برین مآوا بُـود

بعد ازین از دوزخم پروا بُـود

۩۩۩ ☫این (طریقت)نیز فخر اولیاست ☫۩۩۩

گدایان بهرِ روزی طفل خود را کور می‌خواهند
طبیبان جملگی این خلق را رنجور می‌خواهند
گمانم مرده شویان راضـی‌ند بـر مُرگِ مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور می‌خواهند
ادامه نوشته

از شاعر  شیرین سخن ، گوید (طریقت) این سخن +بادلی بی تاب (برخاست)

۩۩☫از شاعر شیرین سخن ، گوید (طریقت) این سخن ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

خانه عامری

میخواهمت شادت کنم ، از عشق سیرابت کنم

از ساغر لبریز عشق،صد جرعه در جامت کنم

میخواهم از اندوه ، تو ، خالی شوی آنگاه من

با لطف و مهر و آشتی ، یک جمله درمانت کنم

لبخند زیبایی بزن از نرگس چشمان مست

تا من به یُمن خنده ات جانم به قربانت کنم

یک تار مویت را فقط با نیتم آتش بزن

تا من به یک آن آتشی بر عمق غمهایت کنم

دستان زیبایت به من الهام روز آشتیست

از من مگیرش تا که من صد بوسه قربانت کنم

از شاعر شیرین سخن گوید (طریقت) این سخن

من هم ز جام مصلحت ،پیمانه در کامت کنم

ح.(طریقت)

۩۩۩***۩۩۩

انقلابی رفته در: مـاتحتِ خلق روزگار
شادمانی میخرد ، ماتم فروشد کردگار
من گلی نورسته بودم در زمــانِ یادگار
اَرّهء نجّارشد پروردگارا در دُکانـم مـاندگار

حکایت پاره شدن است: قدیمی ها می گفتند : با سر بِری کلاهت پاره میشه ، با پا بِری کفشت پاره میشه ، دوتا اصفهونی با هم دعوا می کردند :(فحش بده ، فحش بستون = پیرهن گِرونس )حکایت این روزگار انقلاب صادر شده و چیزی برای ملت باقی نمانده نه از اسلام ناب محمدی(ص) خبری هست ، نه از شعار های ابتدای انقلاب اثری باقی ، روایتِ ارّه دوسر شده جلو می رود( مّیّ بُرّدّ )به عقب برمی گردد(پـّاّرّرّرّهّ) می کند . چاره ای نیست ((السکوت مِفتاح السلم))سکوت کلید سلامتی است ، لابُد دیگران نمی فهمند (طوش خودمن رو میکشه بیرونش مردم)

شـعرِ من ‌را چون تو تفسیرش‌ کنی "فرخنده" باد
"بوسـه‌هایت" تا اَبَــد بر جانِ من "تــابَنــده" باد

باده ی "خوش آهنگ" خنیاگر به جان " سازنده" باد
دفتر شعرِ(طریقت)،تا اَبــد ،دیـوان من" پاینده" باد

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

چو با ابلهان می شود همنشین تو او را به چشم بزرگی مبین

سزد گر شود خوارو درمانده کین زِ نزد همه دوستان رانده بین

محمّدمهدی طریقت

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه دوم )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه دوم

ادامه نوشته

 از شاعر  شیرین سخن ، گوید (طریقت) این سخن

۩۩☫ از شاعر شیرین سخن ، گوید (طریقت) این سخن ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

میخواهمت شادت کنم ، از عشق سیرابت کنم

از ساغر لبریز عشق،صد جرعه در جامت کنم

میخواهم از اندوه ، تو ، خالی شوی آنگاه من

با لطف و مهر و آشتی ، یک جمله درمانت کنم

لبخند زیبایی بزن از نرگس چشمان مست

تا من به یُمن خنده ات جانم به قربانت کنم

یک تار مویت را فقط با نیتم آتش بزن

تا من به یک آن آتشی بر عمق غمهایت کنم

دستان زیبایت به من الهام روز آشتیست

از من مگیرش تا که من صد بوسه قربانت کنم

از شاعر شیرین سخن گوید (طریقت) این سخن

من هم ز جام مصلحت ،پیمانه در کامت کنم

ح.(طریقت) جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

۩خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩۩️✍ محمّدمهدی طریقت

۩۩۩ ☫همای اهل(طریقت ) مراد خواهی داد ☫ ۩۩۩

زِ اوج خاطره ها بوی سیب می آید

صدای پای مُـدیرش عـجیب می آید

سلام خاطره بانو نشسته بر دلِ من

دوای حالِ پریشان، طبیب می آید

کویر خسته ی ما را همیشه بارانی

دوایِ دوری دردم ، قریب می آید

برای دل وُ دلت ای قریبه ی تنها

دعا نکرده تو گوئی حبیب می آید

بهای درد وُ دلت داروی شکفتن ها

به سمت اوج نگاهت شکیب می آید

همای اهل (طریقت) مراد خواهی داد

دوباره نغمه ی"اَمن یُجیب" می آید

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمّدمهدی طریقت

در ادامه مطلب

ادامه نوشته