

۩۩۩☫ نام(طریقت)انجمن خلدستان /عاقل ها قلم خورد+ اشعار☫۩۩۩


دیگر از رهگذرِ عشق، گدایی نــکنیـد
در مسیرِ سفرِ عشق، گدایی نـکنیـد
دیگر ای مرد، مبادا که بمانی محتاج
از همین لحظه سرِ عشق، گدایی نـکنیــد
غیرِ ایزد نکند دل به شریعت بندی
یا به هر کس، دلِ خود را به حقیقت بندی
نکند دردِ خودت را به خلایق گویی
چشم خود را به رخِ یار طریقت بندی
دلِ خود را به هواخواهِ توانا بسپار
کاسه ی خالی از این دامِ گدایی بردار
از خدا خواه که همواره سخاوتمند است
به تو بخشد ز کرم، یار که دارد بسیار
***
سهم ملائک در اَزل وقتی به هم خورد
ابلیس سرگرم عبادت بــود، کـــم خورد
جمـع خـلایـق تا اَبـد در انتــظارند
آخوند آمد در حکومت: جام جم خورد
در خـاطرات مـــادرم حــــوا سرشته
خورشید را با گیسوانی پیچ وُخم خورد
حوا بـه سیب، آدم زِ انگور: آفــریدند
مخلوق هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد
خوانسار من: از انگبین اصفهان است
شیرازِ حافظ گندم از : باغِ اِرم خورد
وقتی رئیس انجمن برنامه را گفت:
آنگه میانِ شاعران نامم رقم خورد
نامِ(طریقت) در درون شـــعر آمد
اسمم سپس از جمع عاقل ها قلم خورد

۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩#✍ محمد مهدی #طریقت
ادامه مطلب ↘
امشب غزلم ،به کوی پرواز آمد
ازدیشب خود به سوی آغاز آمد
از آنچه سروده ام عسل شیرین شد
از نغمهءخوش ،همیشه دمساز آمد
قد قامت الصلوة در نیمه شبی
از راز نیاز ،جلوه یِ ، ابراز آمد
من ماندم وُ لب گزیدن وقت قنوت
در انجمن عشق ، سر افرازآمد
زان آتش بِنهفته ، به هنگام قیام
از سوره ، الحمد ، به اعجاز آمد!
آزردهء خاطرم به هنگام رکوع
تکرار سجود ، شیخ ، شیراز آمد
خورشید غزل، دوباره شرمنده شده
هنگام سحر نویدِ اهواز آمد
هردم غزلم شعرِ(طریقت) گوید
(این راز وُنیازِمن) بسی ناز آمد

ای خوش آن لحظه که از پردهی غیبت بدرآیی!
روی خود را به همه حاضر و غایب ، بنمایی!
چهره بگشایی و با ناخن تدبیر، به هر کوی
از دل و جان همه عقدهی ما را بگشایی!
ما به هر برزن و کویی که گشودیم پر و بال
بر غم و درد فِراق تو نجستیم دوایی!
گوش جان را به نیستان زمان هرچه گشودیم
از نیِ روح نوازت نشنیدیم نوایی!
ره نبردیم به سر منزلت ای مهر فروزان!
آخر ای روشنی چشم و دل و جان، به کجایی؟!
حال ماهست در این باغ طربخیز، پریشان
تا تو ای عطر دل انگیز، از این جمع جدایی!
ای که یک بار تورا در سفر عمر ندیدیم!
کاش در کلبهی ما چون گل خورشید برآیی!
شود آیا که شبی مثل نسیم سحر از لطف
به سراغ دل این باغ خزاندیده بیایی؟!
به چه کس عرضه بدارم که تو عمری به نیستان
در فغان همچو نی از درد و غم کرب و بلایی!
بشنو از "سعدی" خوشلهجه که با ماست همآوا
ای که چون شعر(طریقت) ، همه جا نغمه سرایی!
شاعر دريای شعر محفل جانانه است
بادهء نوشين وصل معرفت است وُ كمال
قاضي ديوان شرع در ره ميخانه است
گفت كه شوريده ام از همه بُبریده ام
در پي پيرِ مغان از همه بيگانه است
شيوه افسونگری جِـــلوگه دلبران
صبح سلامت دميد كار بشكرانه است
رايت علم و هنر دامن شمس سما
رونق این انچمن محفل شاهانه است
كوكب رخشنده ديد شاهد زيبا غزل
شعر وُ غزل سر كشيد شاهد فتانه است
گل كه چنين خنده کرد باغ همه جلوه کرد
شمع شبستان شعر آفت پروانه است
خسرو مُلک سحر گفت:(طریقت) سخن
قامت يارم سهی این سخن افسانه است
۩۩۩ ☫ اشعار مناجات خُلدستان (طریقت)مثنوی ☫۩۩۩
بار الــها، در مُــناجـــاتم چنین
از تو میخواهم، رهانی از کمین
زانکه عقل هر که را کامل کنی
هر دو دنیــا را به وی واصل کنی
آدمی ، از علم کامل میشود
وز تعلم، علم حاصل میشود
جون توانا می شود ، دانا ناگزیر
قاضی القضات شد ، شیخ کبیر
شاعرت :، یارب، به دانایی رسان
تا ز شَرّ جهــل باشم در امان
در حقیقت وارهان ، از کاهلی
این (طریقت) را ز بیمِ تنـــبلی
تا مرا خُـــلد برین مآوا بُـود
بعد ازین از دوزخم پروا بُـود

۩۩۩ ☫این (طریقت)نیز فخر اولیاست ☫۩۩۩
گدایان بهرِ روزی طفل خود را کور میخواهند
طبیبان جملگی این خلق را رنجور میخواهند
گمانم مرده شویان راضـیند بـر مُرگِ مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور میخواهند
+ نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 1:25نویسنده: توسط محمد مهدی طریقت
|