پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار

۩۩۩ ☫ پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار ☫۩۩۩

1

این غزل شعرِ مدح آواز است

آرزومندِ اوجِ پرواز است

گرچه سعیم همه برای خود است

غزلم مبداء سر آغاز است

عشق پروانه در دل شاعر

عشقِ سردار درسِ سر باز است

نه فقط: جاهل است وُ ظلمانی

پیله ای ساخته است وُ لجباز است

شاعری در پِیِ هویدائـی

کوچه پسکوچه های شیراز است

شیخ والا گهر بُوَد سعدی

بلبلِ نغمه خوان باساز است

شهر خوانسار بزمِ عرفانی

با ادب همنشین وُ همراز است

سهل وُ آسان ، روشن وُ تاریک

باغ شهری پُر از خوش آواز است

بیگمان از ادیب می دانید

مُلک محبوب من چه همساز است

آن خوش آواز عرصه میداند

مرغ بی بال وُ پر چه دمساز است

کار پروانه های بزم ادب

انجمن نیست نقش الفاظ است

شب پیدایش وجودِ عدم

دهِ اُردی به (عشق) ممتاز است

۩۩۩ ☫ پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار ☫۩۩۩

مـاهـــرانـه باز، می‌کــوشـیم باز
لاجـــرم بـا ساز، نظمم ، کار ساز

نظم گــویـی نیست کـــار هـر خسی
چیت سازی نیست ! ، کـــار اطلسی

نظم یعنی عشـق و احساس نهــان
وزن وُ معنــــا وُ قـــوافــی در بیـــان

شـاعــران را نـظـم شـیوا لازم است
شرح معــنـا را مســیحا عــازم است

شارحـان بـا شعر ، بـازی می‌کنند
شــاعـــری ‌را تُرک تـازی می‌کنند

واژه ها ،گلواژگــان را پیش وُ پس
تا که ، نام خود چپانند و ُ ، سپس

وعــدِ بـازی‌هـا،تقلب با تـــلاش
شـعر مـی سازنــد ،امّا،آش وُ لاش

شعـر می سازند گویا : هنــدسه
مثـــل روزِ اِمتــحان وُ مــــدرسه

بـا کمک از خط‌کـش و متــر و تــراز
بیت می سازند : بیــتی نیمــه‌سـاز

هــرکسی را نیست اســبابِ سخن
مایه های شعر باشــد فُـوت وُ فــن

چون که طبع شعر کـامل می‌شود
با تـخیل شعــر ، شامــل می‌شود

سوژه ها گلواژہ‌هـــای شـاعـــرند
شـاعران چون باده نوشان مـاهرند

جامِ شعری بـاده ای از واژگــان
نظم ســربازان درونِ پــادگـان

چون بهار آمد به میدان ژاله ای
واژه‌‌ها داننـد شــاعــر واله ای

در شعـارَت جملگی، اُستاده اند
مسـتـقر گـردیده جا، اُفــتاده اند

هرکه داردطنز طبـــع پـر تـــوان
بعد ازین اَشعــار او شد جاودان

آنکه طبعش خفتـه بیـدارش کنید
چـاره‌ای در مَـتنِ گفتــارش کنید

بــــایــد اکنــــون در میان انجمن
گشت وُ پیداکرد یک صاحب سخن

هست لاکردار این طبــعِ خمـوش
ناگهان این دیـگ می آید به جــوش

شـاعری را ، اختــــیار خـــود مدان
نظمِ خود را خود بخود بیخود مدان

نظم چون بیـدار می گردد ز خـواب
ساعتی شعری شود خود کامیــاب

شاعری: شعرِ سخن گـویـا شده
دیگــری :شـوریـدہ و شــیدا شده

سـر ، فـــرود آور بـه نـــزد انجمن
انجمن می گویدت: صاحب سخن

نقـــد ، چکش می زند هر خام را
نقد :صیقل می‌دهد فــرجام را

نقـــد ،را سـازندہ دان ای اسـتوار
نغمه ی خود را، به نقــّـادان سـپار

گـر پـذیـــری نقــــد را ای هموطن
مـی‌شوی البته خود صاحب سخن

می کنــد بیـــدار ذهــن خفتـــه‌ را
مـی‌شـود دُرّ معـانــی ، سُفتـه‌ را

تــوسـن گفتار را ، گردی سـوار
چون بُوَد پندار وُ کردار اســتوار

شاعری گر تک سرائی کـردہ ای
گفتگو ها را خــدائی کـردہ ای

شعر تو مسطوره‌ی خــروارهاست
شاعری : پـُـرکـــاریِ گفتــارهاست

مثنوی: جهـــد و تــلاشی بی‌بـدیـل
معنوی: مـوسیٰ زدہ هر دم به نیــل

شدحقیقت : در دل شـب‌‌هــای تـــار
شدشریعت : شعر‌هــای بـی‌شمــار

بــا فنـون شعر ، من گشتم عجین
درک کــــردم شعــــر را اندریقین

سـارقی بـا پول شعر آمیخته
بر نظام شـــاعــــری آویخته

مفلسان در نظم ،هامون کرده اند
هتک حـرمت بر همایون کرده اند

مِعـر می‌گوینـــد اما شعـــر نیست!
نالِه می‌بــافند ،بشکافنده کیست؟

غاصبان هم ، پـــا فـــراتــر ناخدا
تاج نقـــدِ شعـــر ، بــر سر تا کجا

یکسره در انـتـقــاد از دیگـــران
مـوشِ بازیگر شده شیر ژیــان

عرصــه را بگرفتــه در چنـگِ فتا
در مجـــازی گشــته آقای عطا

از چه؟ دایـم نقـــد چاکر می‌کنی
بــاد ، از نقدت بـه شاعر می‌کنی

شعر باید نقد وُ نقــّــادی شود
چکشِ استـاد ، اســتادی شود

نقـد :، اینجا صافکاری لازم است
ناقِـدان را شرط لازم کاظم است

چونکه نظمت خالی از آرایه شد
نقداشعار تو هم یک لایه شد

بی ‌جهت بر شعرِ این وُ آن مپـیج
شاعــری ، آزردہ کردی هیچ پیــچ

نقــــد را ، آداب باشـد در میان
نکتـه‌‌گـویی عین نرمش در بیان

بــایــد اول نظم را جان ، پروری
سرسری از شعر دیــبا نــگذری

دور بــــایـــد گشـت از وحشیگری
تــا نگردد دوســتی‌ها ، سرسری

خــودپسندی‌هـا بــوَد از چـاکری
نوکــــری حاصل نـــدارد بـاکری

گـر شــوی آگـــهْ ز معیــــار اَدب
بی اَدب مَــحرُم شد از لـطف رَبّ

چـونکه بـاید انتقاداتــی شِنُـفت
می‌توان نقد تو را نقـــدینه سُـفت

پنــدِ پیرانِ (طریقت) گـوش کــن
انجمن افــروختی خاموش کــن

ادامه نوشته

پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار : بی نصیب از باده

۩۩☫ دوبیتی (طریقت )اشعار ☫۩۩۩

*****
j210984_photo_2018-09-21_12-51-54.jpg

خبر، چشمک به هر درمی‌زند مِهر

نسیمِ کوچه، شب پر می‌زندمِهر

سَحَر، چشم‌انتظار ِ ماهِ مِهرست

(طریقت)، سازِ دیگر می‌زند مِهر

نتیجه تصویری برای عکس پاییز

۩۩۩ ☫شعار ی درغزل(طریقت )بی نصیب از باده ☫ ۩۩۩

نفس شمار بدهکار روزگار شدیم
مثال بحر خروشان وُ بر کنار شدیم

اگرچه سطوت دریا امان به کس ندهد
به خلوت صدف او نگاهدار شدیم

ز جوهری که نهان است در طبیعت ما
مپرس صیرفیان را که بی عیار شدیم

هم از خرابهٔ ما کس خراج می‌خواهد
فقیر راه نشینیم و شهریار شدیم

درون سینهٔ ما غوطه های بوالعجب ست
نفس نفس زده ایم از چه رو دچار شدیم

(طریقت) از دَمِ تقدیر عالَــم خاکی
مثالِ رهگذران برتو انتظار شدیم

آمدم با مِهر بیدارش کنم امّا نشد

از هوای ِ مِهر سرشارش کنم امّا نشد

در دلم گفتم که من پائیز چشمانِ توام

خاستم آهسته تکرارش کنم امّا نشد

پلکهای ِ مخملش بر روی ِ هم عمرش بلند

خاطرم بود " آفرین " بارش کنم امّا نشد

کاش دستی بر بلور ِ خاطراتِ مرمرش

لذت از این بود آزارش کنم، امّا نشد

فصلی از ،پائیز آمد باشروع ماه مِهر

دست بردم غرق رگبارش کنم امّا نشد

آفتاب آورده بودم تا که تعویضش کنم

باخبر از صبح ِ دیدارش کنم امّا نشد

کبک ِ ناز ِ برفی اش لَم داده زیر ِ برگ ِ گل

تور آوردم گرفتارش کنم امّا نشد

گرچه میدانستم او هرگز نمیخواهد مرا

دل به دریا می زدم دارش کنم امّا نشد

رفتم از پیشش ولی ،اهلِ (طریقت)خاستم

لحظه ا ی از خواب بیدارش کنم امّا نشد

تصویر مرتبط

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیـــام آشــنایـان بنـــوازد آشــنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

شب‌بخیر، زیباترین مهتابِ شب‌ بیدارِ جان

شب‌ بخیر ، شیرینیِ این‌ دل گُلِ زیبای جان

شب بخیر ، نیـلوفـرِ مردابیِ فـردای عشق

شب بخیر ای آتـشِ افتـاده در دنیای جان

شب بخیر ای‌نازنین افتـاده یـادت در دلم

شب‌بخیر روشن‌ترین‌مهتاب‌در شبهای‌ جان

شب‌بخیرباران‌ِ یادت‌کرده‌ دل‌را‌ مستِ ‌خود

شب‌بخیر‌غرق‌ِنگاهت‌کرده‌این‌چشمانِ جان

شب بخیر غـارتگرِ جانـم‌، کـه حالا نیستی

شب‌بخیر ای‌جسمِ تو لیلی‌ترین لیلای جان...

https://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gifhttps://s9.picofile.com/file/8292659050/a1080.gif

۩خــُلدستان طریقت(خطبه اول )۩محمد مهدی طریقت <<خطبه (خاص)دوم

ادامه نوشته

پنــدِ پیرانِ (طریقت)  گـوش کــن +انجمن افــروختی خاموش کــن

 ۩۩۩ ☫ پند پیران (طریقت)گوش کن / انجمن افروختی خاموش کن /مثنوی/ اشعار ☫۩۩۩

 

مـاهـــرانـه باز، می‌کــوشـیم باز
لاجـــرم بـا ساز، نظمم ، کار ساز

نظم گــویـی نیست کـــار هـر خسی
چیت سازی نیست ! ، کـــار اطلسی

نظم یعنی عشـق و احساس نهــان
وزن وُ معنــــا وُ قـــوافــی در بیـــان

شـاعــران را نـظـم شـیوا لازم است
شرح معــنـا را مســیحا عــازم است

شارحـان  بـا شعر ، بـازی می‌کنند
شــاعـــری  ‌را تُرک تـازی می‌کنند

واژه ها ،گلواژگــان را پیش وُ پس
تا که  ، نام خود چپانند و ُ ، سپس

وعــدِ بـازی‌هـا،تقلب با تـــلاش 
شـعر مـی سازنــد ،امّا،آش وُ لاش 

شعـر می سازند گویا : هنــدسه
مثـــل روزِ اِمتــحان وُ  مــــدرسه

بـا کمک از خط‌کـش و متــر و تــراز
بیت می سازند : بیــتی نیمــه‌سـاز

هــرکسی را نیست اســبابِ سخن
مایه های شعر باشــد فُـوت وُ فــن

چون که طبع شعر  کـامل می‌شود
با تـخیل  شعــر ، شامــل می‌شود

سوژه ها گلواژہ‌هـــای شـاعـــرند
شـاعران چون باده نوشان مـاهرند

جامِ شعری بـاده ای از واژگــان
نظم ســربازان  درونِ  پــادگـان

چون بهار آمد به میدان ژاله ای 
واژه‌‌ها داننـد شــاعــر  واله ای 

در شعـارَت جملگی، اُستاده اند 
مسـتـقر گـردیده جا، اُفــتاده اند 

هرکه داردطنز طبـــع  پـر تـــوان
بعد ازین  اَشعــار او شد جاودان

آنکه طبعش خفتـه بیـدارش کنید
چـاره‌ای  در مَـتنِ  گفتــارش کنید

بــــایــد اکنــــون در میان انجمن 
گشت وُ پیداکرد یک صاحب سخن 

هست لاکردار این طبــعِ  خمـوش
ناگهان این دیـگ می آید به جــوش

شـاعری  را ، اختــــیار خـــود مدان
نظمِ خود را خود بخود بیخود مدان

نظم چون بیـدار می گردد ز خـواب
ساعتی شعری شود خود کامیــاب

شاعری: شعرِ سخن گـویـا شده
دیگــری :شـوریـدہ و شــیدا شده

سـر ، فـــرود آور بـه نـــزد انجمن
انجمن می گویدت:  صاحب سخن 

نقـــد ، چکش می زند هر خام را 
نقد :صیقل  می‌دهد فــرجام را

نقـــد ،را سـازندہ دان ای اسـتوار
نغمه ی خود را، به نقــّـادان سـپار

گـر پـذیـــری نقــــد را  ای هموطن 
مـی‌شوی البته خود صاحب سخن

می کنــد بیـــدار ذهــن خفتـــه‌ را
مـی‌شـود دُرّ معـانــی ، سُفتـه‌ را

تــوسـن گفتار را ، گردی سـوار
چون بُوَد پندار وُ کردار  اســتوار

شاعری گر تک سرائی کـردہ ای 
گفتگو ها را خــدائی  کـردہ ای

شعر تو مسطوره‌ی خــروارهاست
شاعری : پـُـرکـــاریِ گفتــارهاست

مثنوی: جهـــد و تــلاشی بی‌بـدیـل
معنوی: مـوسیٰ زدہ هر دم به نیــل

شدحقیقت : در دل شـب‌‌هــای تـــار
شدشریعت : شعر‌هــای بـی‌شمــار

بــا فنـون شعر ، من گشتم عجین 
درک کــــردم  شعــــر را اندریقین 

سـارقی بـا پول شعر آمیخته 
بر نظام  شـــاعــــری آویخته

مفلسان در نظم ،هامون کرده اند  
هتک حـرمت بر همایون کرده اند

مِعـر می‌گوینـــد اما شعـــر نیست!
نالِه می‌بــافند ،بشکافنده  کیست؟

غاصبان هم ، پـــا فـــراتــر ناخدا
تاج نقـــدِ شعـــر ، بــر سر تا کجا

یکسره در انـتـقــاد از دیگـــران
مـوشِ  بازیگر شده  شیر ژیــان

عرصــه را بگرفتــه در چنـگِ فتا
در مجـــازی گشــته آقای عطا 

از چه؟ دایـم نقـــد چاکر  می‌کنی
بــاد ، از نقدت بـه شاعر  می‌کنی

شعر باید نقد وُ نقــّــادی شود
چکشِ استـاد  ، اســتادی شود

نقـد :، اینجا صافکاری لازم است 
ناقِـدان را شرط لازم  کاظم است 

چونکه نظمت خالی از آرایه شد 
نقداشعار تو   هم یک  لایه شد 

بی ‌جهت بر شعرِ این وُ آن مپـیج
شاعــری ، آزردہ کردی هیچ پیــچ 

نقــــد را ، آداب باشـد در میان 
نکتـه‌‌گـویی عین نرمش در بیان 

بــایــد اول نظم را جان ، پروری
سرسری از شعر دیــبا نــگذری

دور بــــایـــد گشـت از وحشیگری  
تــا نگردد دوســتی‌ها ، سرسری

خــودپسندی‌هـا بــوَد از چـاکری
نوکــــری حاصل  نـــدارد بـاکری

گـر شــوی آگـــهْ ز معیــــار اَدب
بی اَدب مَــحرُم شد از لـطف  رَبّ 

چـونکه بـاید انتقاداتــی  شِنُـفت
می‌توان نقد تو را نقـــدینه سُـفت

پنــدِ پیرانِ (طریقت)  گـوش کــن 
انجمن افــروختی خاموش کــن

 

( صفحه جدید )۩#محمد مهدی #طریقت 

 

 جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ   جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

ادامه نوشته

شاهکار این غزل را از (طریقت)گوش کن

۩۩۩۩☫    ۩۩۩ط/   شاهکار این غزل را از (طریقت)گوش کن جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

واعظان بر روی منبر ها،تاسف خورنده اند
از عدالت وعظ کردند ،با تخلف خورنده اند

می‌سرایم دوستان! معیار خوبی کج شده 
بَل بَشو کردند وُ نانی باتصرف خورنده اند!

این‌که طبع شاعران خشکیده باشد عیب نیست
چون طمع کاران دمآدم بـا تعارف خورنده اند

عاشقان هم گاه گاهی بزم عرفان می‌کنند
عارفان در خلوتی ، عیشِ  تصوف خورنده اند

ای زُلیخا ! قحطی عشق است، اینان را بهل!
کُلفت آئین وُ دین  ، مُزد از تکلف خورنده اند

شاهکار این غزل را از (طریقت)گوش کن 
گرگ‌ها را هم برادرهای یوسف خورنده اند

   ۩خــُلدستان طریقت (صفحه  جدید  )۩۩️✍  محمّدمهدی طریقت   

ادامه نوشته