خلدستان : اهلِ (طریقت)م  بنویسید انحمن  

۩۩☫رباعی :آخر آبان (نامسلمان )
گویند رها کنش که حکومت بدخوست

خوبیش نیرزد به پلشتی که دروست

گر صلح وفا هست میان من و دوست

نیک و بد و رنج و راحت اِنگار نکوست

۩۩۩


گویند رها کنش حکومت بدخوست

خوبیش نیرزد به پَلشتی که دروست

گر صلح وُ صفا هست:میان من و دوست

نیک و بد و رنج و راحت اِنگار نکوست

****

خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدائی تو راست

پناه بلندی و پستی توئی
همه نیستند آنچه هستی توئی

همه آفریدست بالا و پست
توئی آفرینندهٔ هر چه هست

توئی برترین دانش‌آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک

چو شد حجتت بر خدائی درست
خرد داد بر تو گدائی نخست

خرد را تو روشن بصر کرده‌ای
چراغ هدایت تو بر کرده‌ای

توئی کاسمان را برافراختی
زمین را گذرگاه او ساختی

توئی کافریدی ز یک قطره آب
گهرهای روشن‌تر از آفتاب

تو آوردی از لطف جوهر پدید
به جوهر فروشان تو دادی کلید

جواهر تو بخشی دل سنگ را
تو در روی جوهر کشی رنگ را

نبارد هوا تا نگوئی ببار
زمین ناورد تا نگوئی ببار

جهانی بدین خوبی آراستی
برون زان که یاریگری خواستی.

از دردِ عشق گفتم وُ نشنید انجمن
حتی اگر شنید، نفهمید انجمن

زورِ شراب گر به غمِ عشق می‌رسید
ما را چنین خراب نمی‌دید انجمن

آدم حریصِ منع شدن‌هاست، گر نبود
آن میوه را ز شاخه نمی‌چید انجمن

شرمنده‌ی محبتت ای همنشین من!
حالِ مرا به جز تو نپرسید انجمن

حالا ز خیرِ نام گذشتم بهشتیان!
سالک (طریقت)م بنویسید انحمن

✍️محمّدمهدی طریقت

ادامه نوشته

خلدستان طریقت : قصیده آبان (نامسلمان)=>کامل

۩۩☫برآستان جانان :آخر آبان (نامسلمان ) کامل ۩۩۩

اولِ آبان چرا، دارو و درمان نیستی؟
آخر آبان مگر بر عهد و پیمان نیستی؟
آنقدر آشفته‌حالم مثل گیسو شانه ات
شکرِکامل می‌نمایم چونکه لیلون نیستی
می‌زنم بر سیم آخر، می‌کنم ناناز را
تا نگویندم رقیبان، مرد میدان نیستی
اینکه می‌گفتی از اول عاشق و دیوانه‌ام
من شهادت می دهم در لایِ، قرآن نیستی
خواب را از دیده‌ام بگرفته‌ آن رؤيای تو
من نمی‌دانم چرا آبانِ آبان نیستی
مطمئنم، من تو را با شعر درچنگالِ خود
می‌نمایم صید، می‌دانم هرآسان نیستی
مـاده ای از مادگی پروای بی حاصل مکن
یاکریمِ قصهٔ بی دین، نامسلمان نیستی
آخر آبان که می‌آید، تو زیبا می‌شوی
شاعرِ شعر (طریقت) زیر باران نیستی
_____________________________________